شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶

سگ و سفارت!
...

فردای روز جنجال ناکام اوباش ساواک در برابر سفارت بریتانیا، سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 15 ژوئن 2007، از لندن گزارش داد که «جف هون» وزیر امور اتحادیة اروپا در دولت انگلیس، همکاری دولت روسیه جهت نصب سپرهای دفاعی در آذربایجان را اقدام سازنده‌ای می‌داند و از آن استقبال می‌کند. به یاد داریم که پیش از برگزاری «نشست گروه 8» در آلمان، ولادیمیر پوتین رئیس جمهور فدراسیون روسیه، در مصاحبه با رسانه‌های «فیگارو» و «کوریره دلاسرا»، اعلام داشت، در صورت نصب سپر دفاعی در اروپا، موشک‌های روسیه، به سوی اهداف اروپائی نشانه خواهند رفت. جنجال کاندی رایس و تونی بلر نیز در رابطه با اظهارات ولادیمیر پوتین هنوز از خاطره‌ها زدوده نشده. همچنین به یاد داریم که طی «نشست گروه 8» ، روز 7 ژوئن سالجاری، روسیه به کشورهای عضو ناتو، و در واقع به ایالات متحد، پیشنهاد استفادة مشترک از «پایگاه قبله» در کشور آذربایجان را داد. و امروز، دولت انگلیس از این «پیشنهاد سازنده» استقبال می‌کند! البته «جف هون» متذکر شده که، انگلیس همچنان از طرح آمریکا برای نصب سپر دفاعی در لهستان و چک دفاع خواهد کرد! اما به نظر نمی‌رسد ایالات متحد در شرایطی باشد که بتواند پا به پای انگلیس از طرح خود همچنان حمایت کند! حمایت انگلیس، نیز بیشتر حمایتی است که باید آن را «حمایت» جهت نباختن قافیه نامید. بله، ویژگی استعمار این است که در هرحال خود را از تک و تا نمی‌اندازد و تا آخرین لحظه، از تمامی امکانات جهت حفظ منافع خود استفاده می‌کند. و مهم‌ترین امکانات استعمار انگلیس، حاکمیت ایران است. هر گاه انگلیس نیاز به ایجاد بحران دارد، حاکمیت ایران آمادة خدمت خواهد بود. و به همین دلیل روز تولد الیزابت دوم باز هم اوباش و پادوهای استعمار بسیج شدند تا «حماسه» بیافرینند. البته در روز تولد «رسمی» الیزابت دوم!

روز 14 ژوئن در تقویم مسیحیان روز «الیزة مقدس» است! در تقویم مسیحیان، هر روز افتخار دارد که به نام یکی از مقدسین خوانده شود. و هر مسیحی، بر حسب نامی که بر او می‌گذارند، علاوه بر روز تولد تاریخی، یک روز تولد مذهبی نیز دارد. از این گذشته، ‌شخصیت‌های بزرگ، مانند مسیح، یک روز تولد واقعی دارند، که ناشناخته است، و یک روز تولد رسمی! الیزابت دوم هم که در واقع روز 21 آوریل متولد شده، از این قاعده مستثنی نیست؛ و جشن تولد رسمی‌اش می‌تواند در روز الیزة مقدس جشن گرفته شود. در کتاب مقدس، «الیزه» نامی است مذکر، و یک قصة «بی‌بی‌گوزک» ویژة خود نیز دارد! و می‌دانیم که خداوند و سلطنت پیوندی ناگسستنی دارند و اگر در تفکر بشری خداوندی وجود نداشت، حاکمیت سلطنتی به صورتی که امروز می‌شناسیم،‌ نمی‌توانست وجود داشته باشد. و کسی نمی‌توانست به عنوان پادشاه، ریاست کلیسا یا مسجد را عهده‌دار شود. ولی متأسفانه، پس از هخامنشیان، که با روحانی جماعت کاری نداشتند، پادشاهان احساس کردند جهت تحکیم پایه‌های سلطنت، به فریب و نیرنگ روحانیت نیاز دارند. از این‌رو، سلطنت بر مردم، تبدیل به «شرکت سهامی شاه و شیخ» شد. بله، بازگردیم به مراسم جشن تولد الیزابت دوم در تهران.

روز 14 ژوئن، گروهی از «اراذل همیشه در صحنه»، در برابر سفارت انگلیس اجتماع کرده و به تکرار شعارهای پوسیدة «کودتای 22 بهمن» و توطئه 13 آبان پرداختند. «اراذل» خواهان بسته شدن سفارت و اخراج سفیر شدند. یادآور شویم که در دورة ریاست «جمهوری» محمد خاتمی، هیچکس خواهان قطع رابطه با انگلیس و اخراج سفیر این کشور از ایران نبود! چرا که در آن دوره «دموکراسی» در ایران غوغا می‌کرد و محمد خاتمی را «روتاری‌کلاب» لندن مستقیماً به ریاست «جمهوری» منصوب کرده بود، و جهت نظارت عالیه بر اعمالش، «نیکولاس براون» معروف را نیز به عنوان سفیر به ایران اعزام کردند! حاکمیت «عزت و اقتدار و استقلال» نیز، استوارنامة نیکولاس براون را با کمال افتخار پذیرفت!

طی دورانی که، خاتمی به تولید و گسترش «دموکراسی» از طریق قتل‌های زنجیره‌ای و ترور مشغول بود، هیچکس مزاحم برپائی جشن تولد رسمی و غیر رسمی الیزابت دوم نشد، و هیچکس خواهان بسته شدن کارخانه رجاله پروری و اخراج سفیر انگلیس از ایران نبود! چرا؟! پاسخ به این پرسش را تنها با بررسی زمینه بحران‌های مشابه استعماری در ایران می‌توان یافت. بحران‌هائی که استعمار به کمک «ملی ـ مذهبی‌ها»، در برهه‌های متفاوت آفریده.

دورة مصدق و دورة بازرگان! و در هر دو مورد، رهبران خیانتکار بحران، «قهرمانان ملت» ایران معرفی شدند. در هر دو مورد،‌ استعمار نیازمند کمک بود؛ در زمان مصدق، انگلیس نیاز به جبران خسارت‌های جنگ دوم جهانی داشت، و این خسارت باید از طریق چپاول ملت ایران تأمین می‌شد. با ملی کردن صنایع نفت، تامین خسارت انگلیس امکانپذیر شد! در زمان نخست وزیری بازرگان، پیاده شدن طرح امنیتی برژینسکی، نیازمند جنگ زرگری میان ایالات متحد و دولت دست نشانده‌اش در ایران بود، و تئاتر «اشغال» سفارت آمریکا، بهترین گزینة ممکن بود. به دو دلیل: نخست آنکه، بعضی‌ها که امروز متولی مسجد لندن شده‌اند، نور مبارزات ضدامپریالیسم را در نعلین دستاربندان رؤیت می‌کردند، و اشغال سفارت را هم نوعی «مبارزه با امپریالیسم» به شمار می‌آوردند! و دیگر آنکه، پس از«تسخیر» سفارت آمریکا، که در هماهنگی با اعضای دولت موقت تنظیم شده بود، دارودستة مهدی بازرگان بلافاصله از قدرت کناره گیری کرده، وانمود می‌کرد نه تنها در این ماجرا هیچ دخالتی نداشته،‌ که با آن مخالفت هم کرده! در نتیجه، پس از 27 سال، تبلیغات استعمار، از «بازرگان» یک «قهرمان ملی» ساخت،‌ که بازی پلید نیم قرن اخیر را ادامه دهد. ابتدا «ملی ـ مذهبی‌های» «خوب» به قدرت می‌رسند، سپس تندروهای «بد»، باعث سقوط «دولت ملی» شده، و سال‌های سال، جهان به کام استعمار خواهد شد! بازسازی این شرایط، رویائی است که استعمار در سر می‌پروراند و تجمع اراذل و اوباش در برابر سفارت انگلیس ریشه در همین خواب و خیال‌ها دارد. ولی چه می‌توان کرد، که در این گیرودار شرایط تغییر یافته و «نتیجة مطلوب» با توسل به این بازی‌ها دیگر حاصل نخواهد شد!

به عبارت دیگر، علیرغم نفرت عمیق ملت ایران از انگلیس، مردم دیگر فریب ترفندهای استعمار را نمی‌خورند، و به عربده جویان حرفه‌ای ملحق نمی‌شوند! چرا که اگر مردم به صفوف اراذل ساواک بپیوندند، و داستان اشغال سفارت تکرار شود، نتیجة چنین حماقتی برای ملت ایران به مراتب مصیبت‌بارتر از اشغال سفارت آمریکا خواهد بود. به دلیل آنکه، ارتش ناتو در مرزهای ایران حضور مستقیم دارد و تهاجم نظامی به ایران، در صورت اشغال سفارت انگلیس، طبق قوانین بین‌المللی کاملاً موجه خواهد بود. یادآور شویم که سفارت هر کشور، به منزلة قلمرو همان کشور است، و اشغال سفارت هر کشور، از نظر حقوق بین‌المللی، به معنای تجاوز به خاک آن کشور محسوب خواهد شد. و پاسخ به چنین عملی می‌تواند پاسخی نظامی باشد. از سوی دیگر، طبق مقررات ناتو، هر گاه یکی از کشورهای عضو ناتو مورد تهاجم قرار گیرد، دیگر اعضاء موظف به حمایت نظامی از آن‌کشور خواهند بود. و می‌دانیم که جبهة ناتو، با هر تهاجم نظامی تقویت می‌شود. چرا که هر تهاجم نظامی منجر به افزایش بودجة نظامی خواهد شد. و در درون کشورهای عضو ناتو، هیچ گروه سیاسی نمی‌تواند به کاهش بودجة بهداشت و آموزش و خدمات درمانی اعتراضی داشته باشد. چرا که جنگ، شرایطی ویژه بر همة ملت‌ها تحمیل می‌کند. و این شرایط ویژه برای یک اقلیت جنایتکار به معنای «نعمت الهی»است، و برای اکثریت، فقر، آوارگی و مرگ به ارمغان می‌آورد. ازدحام اراذل بسیجی در برابر سفارت انگلیس را تنها در همین چارچوب می‌توان مورد بررسی قرار داد. اربابان حاکمیت ایران، جهت حضور نظامی در سواحل دریای خزر، نیاز به کمک مزدوران خود پیدا کرده‌اند. و امروز که به بهانة بحران هسته‌ای نمی‌توانند اقدام به تهاجم نظامی کنند، در پی یافتن بهانة مناسب برای توجیه حضور نظامی در ایران‌اند.

اوضاع آنچنان بحرانی است که باز پس گرفتن «باغ قلهک» نیز از برنامة اوباش ساواک حذف شد، تا تمامی نیروهای «انقلابی» بر یک نقطه متمرکز شوند. ولی نشد، که نشد! و چنین شکستی، به شهادت چندین و چند عضو والامقام محفل فاشیسم نیز منجر شد. مرگ جانگداز «کورت والدهایم»، افسر «اس. اس»، دبیرکل سازمان رسوای ملل و رئیس جمهور اطریش، جهانیان را در ماتم فرو برد، و به دنبال آن درگذشت فاضل لنکرانی، آیت‌الله و مرجع تقلید «شیعیان جهان» در لندن، کعبة‌ مسلمانان مزدور، «آتش نهاد بر دل‌!» و از همه مهم‌تر، سقوط یک فروند هواپیمای «اف 16» آمریکائی‌ها در عراق بود! که نه از محل سقوط و نه از خلبانانش هنوز هیچگونه اطلاعی در دست نیست! علاوه بر این، شکست برنامه‌های استعمار در ایران، به اعطای نشان افتخار به سلمان رشدی،‌ و بازداشت و کتک خوردن سه دیپلمات ایرانی در عراق انجامید! در واقع هر بار تیر استعمارگران در ایران به سنگ می‌خورد، کتک‌اش را دیپلمات‌های ایرانی در عراق نوش جان می‌کنند! هرچه در راه آمریکای جهانخوار جانفشانی می‌کنند، توسری‌های محکم‌تری نصیب‌شان می‌شود. هر چند که کوتاهی از اینان نیست! ولی طبیعت استعمارگر را نمی‌توان تغییر داد. استعمارگر، سفله است، و از همین‌ رو سفله‌پرور!

سگی را لقمه‌ای هرگز فراموش
نگردد ور زنی صد نوبتش سنگ
و گر عمری نوازی سفله‌ای را
به کمتر تندی آید با تو در جنگ



جمعه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۶


مرزهای «ارز»!
...

نمی‌دانم از خواننده‌ای که آدرس سایت «گوزآن‌لاین» را برایم در کامنت گذاشت، ‌چگونه تشکر کنم! یک سایت سراپا طنز که با ظرافت بسیار،‌ تبلیغات دارودستة اکبر رفسنجانی و شیاد اردکانی و به ویژه تبلیغات سیاست پیشه‌گان ایران را به سخره می‌گیرد. نخستین بار است که چنین طنز سرشار از شیطنت و ظرافتی می‌بینم. طنزی است «والا»، در تمامی ابعاد. هیچ اثری از فحاشی، هتاکی و لیچارگوئی‌های بازاری «اهالی فرهنگ اسلامی» در محتوای مطالب آن وجود ندارد، و هیچ تقدسی هم در کار نیست. این سایت، به دور از ابتذالی است که سرکوب فرهنگی ملایان بر ادبیات ایران حاکم کرده. طراحی این سایت،‌ به «روز آنلاین» می‌ماند، و عکس اهالی «روز آنلاین» هم در آن به چشم می‌خورد، عناوین مطالب هم شباهت فراوانی به عناوین مطالبی دارد که معمولاً در سایت سردار سازندگی مشاهده می‌کنیم: «میراث فرهنگی»، «تهاجم نظامی آمریکا به ایران»، «دانشجویان و زنان حکومتی»، که همگی مدافعان آزادی هستند. همة‌ اجزاء روزآنلاین در این سایت در جای خود قرار دارد، شباهتی است در ظاهر جدی، و در معنا طنزآلود. تمامی جناح‌های «شبه اوپوزیسیون»، ریزه‌خوار سردارسازندگی در این سایت حضور دارند؛ آن‌ها که به بهانة حفظ میراث فرهنگی، به هیاهو و جنجال بر ضد دولت فعلی می‌پردازند، کنیزکان و غلام‌بچگان «آزادیخواه»،‌ پادوهای محفل نوبل و ... و تمامی سیاست فروشان درون مرزی و خارج نشین. به کسانی که طنز را می‌شناسند، و قادرند طنز را از لودگی و متلک‌پرانی‌‌های مبتذل و خنک تشخیص دهند، توصیه می‌کنم سری به این سایت بزنند.

حال بپردازیم به وبلاگ امروز، پس از مرگ پرویز ورجاوند، دارو دستة شیاد اردکان فرصت را مغتنم شمرده مقاله‌ای به نام پاسداراکبر در سایت «اخبار روز» و احتمالاً سایت‌های دیگر منتشر کرده‌اند. در این مطلب، طبق معمول جست و خیزهای فاشیستی، ویژة ریزه‌خواران سفرة سردار سازندگی را می‌توان مشاهده کرد. به بهانة سخن از پرویز ورجاوند، ‌ بیانیه نویس ساواک، دوباره ناچار شده مقدار زیادی آسمان و ریسمان به هم بافته، و از قول پرویز ورجاوند دروغ فراوان بگوید و گریزی هم به نظریة لنین در مورد دولت زده، به این نتیجه برسد که دولت مورد نظر لنین همان «دولت» در ایران است، که باید تضعیف شود، و ورجاوند نیز که به «پاسداری» از ایران زمین مشغول بود، همین عقیده را داشته!

دیروز در یک وبلاگ مطلبی خواندم تحت عنوان «قمپز!» نویسنده در این مطلب، به همین گریز زدن‌ها اشاره داشت، و نوشته بود بعضی‌ها با نقل یکی دو جمله از ارسطو یا افلاطون قصد آن دارند که به خواننده تفهیم کنند نظریة ارسطو و افلاطون را مثل کف دستشان می‌شناسند! و اصلاً ارسطو و افلاطون برای تبیین نظریات خود از آن‌ها کمک گرفته‌اند. به نظر می‌رسد نویسندة مقالات منسوب به پاسدار اکبر هم، مانند شهلا شرف، به همین بیماری «قمپز» مبتلا باشد، و با گریز زدن به لنین و دیگر نظریه پردازان صاحب‌نام می‌پندارد که، می‌توان مخاطب را فریفت. و البته بستگی دارد که مخاطب کیست! حال بازگردیم به مقالة پاسداراکبر که پس از روضه خوانی برای پرویز ورجاوند، ادعا دارد، پرویز ورجاوند به دیدنش آمده! و سخنانی هم از قول ورجاوند در مورد ایران و تمامیت ارضی ایران «مطرح» می‌کند. مسلماً فقط به این دلیل که پرویز ورجاوند دیگر نیست تا مطالب عنوان شده را تکذیب کند! بله، نقل قول از رفتگان یکی از شگردهای شارلاتان‌هاست که معمولاً ابراهیم یزدی، اکبر رفسنجانی، مهدوی کنی و شرکاء به آن متوسل می‌شوند، تا یک تاریخ «دلپذیر» و «آپ دیت» شده تحویل مردم بدهند. به عنوان نمونه، از قول روح الله خمینی، سخنانی در باب دموکراسی و آزادی بازگو می‌کنند، که هرگز بر زبان خمینی جاری نشده. و در این راستا، پاسدار اکبر هم از قول پرویز ورجاوند در مورد ایران هرچه دوست دارد می‌گوید. و تمامی تبلیغات اربابانش را درلابلای 5 جملة کوتاه در مورد ورجاوند بسته‌بندی کرده:

«ورجاوند از میان ما رفت، ورجاوند تا پایان عمر افتخار آمیزش به این مسائل می‌اندیشید، ورجاوند در اندیشه ایران بود، ورجاوند چنین اهدافی را دنبال می‌کرد، روانش شاد باد.»

پاسدار گنجی،‌ پای را از این هم فراتر گذارده آنچه در ذهن ورجاوند می‌گذشته را نیز برای‌مان بازگو می‌کند:

«ورجاوند تا پایان عمر افتخار آمیزش به این مسائل می‌اندیشید و برای آن‌ها چاره اندیشی می‌کرد[...]»

بله،‌ می‌بینیم که پاسدار اکبر می‌دانسته پرویز ورجاوند تا آخرین لحظات عمرش به چه می‌اندیشیده!
ریزه خواران سفرة اکبر رفسنجانی را دست کم نگیریم! اینان از هر آنچه در ذهن دیگران می‌گذرد آگاهند! و هیچ چیز را نمی‌توان از اینان پنهان داشت! درست مانند بازجوی ساواک که تا چشمش به متهم می‌افتد، ‌کشف می‌کند مجرم است و جرمش چیست! هرچه باشد چراگاه پاسدار اکبر، سازگارا و یزدی یک «مرتع مشترک» بوده. و به همین دلیل است که برای بیان مقاصد خود زبان شیوا و فصیحی دارند و با هر عبارتی، در و گهر فراوان به گنجینة ادب پارسی می‌افزایند: از آنجمله است واژه‌های جدیدی چون: «اندیشناکانه»،‌ «خطرخیز»، «هشدار باش»، «سال‌های بلند»، «استعلا»، «عظمت طلبانه»، «لنینی»، «‌لویاتانی»! و در بسته بندی امروزی‌اش، پاسدار اکبر از کسانی که مانند ورجاوند می‌اندیشند، می‌خواهد:

«اندیشناکانه و از سر خیرخواهی از خود و دیگران بپرسند که آیا یک دولت خودکامه[...] می‌تواند از تمامیت ارضی این کشور [ایران] حراست [دفاع] کند.»

شاهدیم که دار و دستة شبه‌اصلاح‌طلب، دوباره سلاح زنگ‌زدة تهاجم نظامی آمریکا به ایران را به دست گرفته و در پی ارعاب ملت ایران بر آمده‌اند. گویا تا امروز که تمامیت ارضی ایران حفظ شده به یمن وجود دولت های «دموکراتیک» اکبر رفسنجانی و محمد خاتمی بوده! و امروز که دولت غیر دموکراتیک احمدی نژاد پای به خیمه و خرگاه باند رفسنجانی نهاده، تمامیت ارضی ایران هم به خطر خواهد افتاد. چرا که بعضی‌ها «تمامیت ارضی» ایران را با «تمامیت ارزی» اهالی خیمة اکبر رفسنجانی در ترادف دیده‌اند. مراجعه شود به مرثیه‌خوانی «مهرانگیزکار» برای اکبر هاشمی! حال بازگردیم به پاسدار اکبر که با تغذیه از جسد پرویز ورجاوند به بازار گرمی برای اصلاح طلبان پرداخته و در این گیرودار، امثال ورجاوند را «عصارة حکمت عملی» مبارزات سیاسی خود و شرکای جنایتکارش قلمداد می‌کند:

«مبارزانی مانند ورجاوندکه سال‌های بلند عمر خود را[...]بی‌هیچ چشم‌داشتی صرف استعلا [منظورش اعتلا باید باشد] و عزت این مرز و بوم کرده‌اند، عصارة حکمت عملی ما در عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی‌اند.»


چه خوب شد ورجاوند رفت و چنین مهملاتی را نشنید! نمی‌دانستیم روزی خواهد رسید که، عربده‌جوئی و نفس‌کش‌طلبی مشتی اوباش فرصت طلب، چون گنجی و عبدی، نام «حکمت عملی مبارزات سیاسی و اجتماعی» بر خود خواهد گذارد! و اتفاقاً یکی از همین مبارزان «حکمت عملی» در دم،‌ و در یک جمله، دیدگاه لنین از «دولت» را برایمان نقد و بررسی کرده و آنرا نفی می‌کند! توصیة پاسدار اکبر این است که در تقویت جامعة مدنی کوشا باشیم! چرا که یک جامعة قدرتمند می‌تواند دولت را مهار کند! و به زعم این مبارز بزرگ «عرصة حکمت عملی»، خواست ورجاوند نیز همین بوده:

«از منظر لنین، مسائل جامعه جز از طریق دولت قابل حل نیست[...] این تلقی لنینی[...] به شکست انجامیده[...]یک جامعه قدرتمند و سازمان یافته می‌تواند دولت را به کنترل در آورد[...] و منافع[...] خود را دنبال کند[...]ورجاوند نیز[...] چنین اهدافی را دنبال می‌کرد[...]»


مانند دیگر مردمفریب‌ها، پاسدار گنجی نمی‌گوید شعارهای دهان پرکن و فرامین اربابانش را از چه طریق می‌تواند تحقق بخشد! مانند دیگر شارلاتان‌های حرفه‌ای، گنجی نمی‌گوید، دیدگاه لنین از دولت، یک دولت پوشالی دست نشاندة استعمار نیست! مانند دیگر عوامفریبان، ‌گنجی یک تعریف تحریف شده از دموکراسی تحویل خواننده می‌دهد، و در پایان از ورجاوند یک «پاسدار اسلام» می‌سازد. به این ترتیب ملت ایران باید فرا گیرد که جامعة را قدرتمند کند! ولی چگونه می‌توان جامعه را قدرتمند کرد؟ این دیگر اهمیت ندارد، مهم کاهش قدرت «دولت» است! چگونه می‌توان قدرت دولت را کاهش داد؟ با قدرتمند کردن جامعه! این «تز» سیاسی شارلاتان‌هائی است که به خرج ملت ایران و با حمایت استعمار غرب به «مبارز سیاسی» تبدیل شده‌اند، تا مهملات‌شان را به عنوان «نظریه سیاسی» به خورد مردم بدهند:

«دموکراسی یعنی قدرتمند کردن جامعه و کاستن از قدرت بهیموتی و لویاتانی دولت. روانش شاد باد که همواره در اندیشة پاسداری از ایران زمین و سربلندی ایرانیان بود.»

نباید فراموش کنیم که، چنین «حکمت عملی» را مرهون مرگ نابهنگام پرویز ورجاوند هستیم. چرا که در غیر اینصورت پاسدار اکبر مسلما دهانش را تا این حد باز نمی‌کرد.


پنجشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۶

انفجار «شیرین»!
...
«آزادی پرستی» و «آزادی فروشی» در قاموس شیرین عبادی، مرز نمی‌شناسد! برگزیدة محفل نوبل بازهم فرصتی به دست آورده تا صحنة جنجال و هوچی‌گری را به کمک دیگر «آزادزنان» ایران زمین اشغال کرده، صدای همگان را در حلقوم خفه کند. و اگر فرصت‌طلبان فراوان‌اند، فرصت‌فروشان نیز اندک نیستند. «وحش سالاری»، همان جهان عرضه و تقاضا است. حال که متقاضی هوچی‌گری فراوان شده، فرصت هوچی‌گری نیز بسیار در اختیار مشتاقان قرار می‌گیرد. و چه فرصتی به از «پنج تن» اسیر و مظلوم در چنگال حاکمیت عدل الهی؟! هاله اسفندیاری، نازی عظیما، آقایان شاکری و تاج بخش و نفر پنجم،‌ که نام مبارکشان چندان ذکر نمی‌شود، مأمور سازمان‌های امنیتی و اطلاعاتی ایالات متحد، ‌جناب «لوینسون!» که بیشتر به «امام غایب» باید تشبیه شوند، چرا که هیچکس از ایشان خبری ندارد! و حتی مانند «قاتل امام زمان»، در رویاهای آیت‌الله بهجت و شرکاء نیز ظاهر نمی‌شود!

در حکومت شیعی مسلکان، نمونه‌های سیاسی نیز بر اساس روایات مذهبی ساخته و پرداخته می‌شود. یک بستة «پنج‌تن» در اسارت‌اند که بر خلاف «پنج‌تن مقدس» شیعی مسلک‌ها، «پنج تن» شروراند! و رسانه‌های جهان، آنان را در زندان حاکمیت عدل الهی به بند کشیده‌اند. ولی هیچکس نمی‌داند در واقع هاله اسفندیاری و چهار تن دیگر در زندان‌اند،‌ و یا فقط گفته می‌شود که در بنداند؟ هیچکس هم نمی‌داند، چرا شیرین عبادی فقط خواهان وکالت هالة اسفندیاری می‌شود؟ و چرا قوه قضائیه، پاسخ به تقاضای وکالت این حقوقدان برجسته را به یک سریال «پر هیجان» و خنک تبدیل کرده؟! شاید هاله اسفندیاری و نازی عظیما و دیگران در زندان نیستند! و شاید حاکمیت ایران، که می‌دانیم در واقع مترسکی بیش نیست، با رهنمودهای اربابان‌اش چنین جنجالی به پا کرده تا شیرین عبادی، یکبار دیگر نقش اول معرکة استعمار را عهده‌دار شود!

شیرین عبادی آنچنان مورد الطاف خاص «اینترناشنال هرالدتریبون» قرار گرفته، که برای «مقالات» وی حتی تیترهای جنجالی و ضدامپریالیست هم اختراع می‌کنند! «هرالدتریبون» کذا، ‌ مورخ 30 ماه مه 2007، مقاله‌ای منتشر کرده تحت عنوان «سیاست‌های جنون‌آمیز بوش در ایران»، که ظاهراً به قلم شیرین عبادی است. و خواننده با مشاهدة تیتر می‌پندارد شیرین عبادی در چنین مقاله‌ای مسلما گزینة‌ تهاجم نظامی به ایران را محکوم خواهد کرد. ولی پس از مطالعة مطلب شیوای «حقوق‌دان» محفل نوبل، بلافاصله متوجه می‌شویم که پا به پای هرالدتریبون، حاجیه عبادی نیز به رد گم کردن و نعل وارونه زدن پراداخته، و از کمک 75 میلیون دلاری آمریکا به مخالفان شدیداً انتقاد می‌فرمایند!

می‌دانیم که این «کمک» در واقع کمک تبلیغاتی است به دارودستة شبه اصلاح طلب‌ایران که بتوانند بر چسب دریافت کمک مالی از ایالات متحد را بر پیشانی مخالفین غیرحکومتی حاکمیت ایران الصاق کرده، و به این ترتیب خود را مبری از هرگونه جیره‌خواری از سفرة فاشیسم ایالات متحد جلوه دهند. بله، در واقع کمک مالی فرضی ایالات متحد، کارساز شبه مخالفان حکومتی در داخل و خارج مرزهای ایران است. چرا که هیچیک از مخالفان واقعی حاکمیت ایران خواستار دخالت یانکی‌ها و کمک‌های مالی‌شان برای برقرار «دموکراسی» در ایران نبوده و نخواهد بود؛ مخالفان حاکمیت ایران نیک می‌دانند این ایالات متحد بود که ملایان را بر تخت نشاند! و تنها گروه‌هائی که این «کمک‌ها» را دریافت می‌کنند، همان گروه‌های به ظاهر مخالف «سیاست‌های جنون آمیز بوش در ایران» باید باشند. به زبان ساده‌تر، طیف شبه‌مخالفان از اکبر رفسنجانی، محمد خاتمی و ریزه خواران «روشنفکرشان» در خارج، ‌ تا شیرین عبادی، که به برکت وجود هاله اسفندیاری دوباره به میدان‌داری مشغول شده،‌ و مورد الطاف خاص «هرالدتریبون» قرار گرفته. همه و همه بسیج شده‌اند، تا با هیاهو و ارعاب ملت ایران، زباله‌هائی که 28 سال است غرب از طریق بازیافت آن‌ها، در تهران حاکمیت و اوپوزیسیون به راه انداخته، سرپا بمانند! بله، در واقع «مقصود» از هالة اسفندیاری و دیگران، حفظ حاکمیت فعلی ایران است، تا «حزب دموکرات» آمریکا بتواند، در انتخابات آینده با خیال آسوده سیاست‌های خود را در منطقه به پیش برد.

می‌دانیم که طالبان شیعی مسلک هدیة دارودستة برژینسکی به ایران‌اند، و رکن اصلی سیاست اینان هم «احترام به ادیان»‌ است. بنابراین تمامی بیانیه‌های کاندیداهای حزب دموکرات و «دانشگاهیان» و «روشنفکران» ایالات متحد، جهت آزادی هاله اسفندیاری و دیگران را تنها می‌توان نوعی تبلیغ سیاسی برای پیروزی حزب دموکرات آمریکا به شمار آورد. در واقع، شرایط فعلی را می‌توان نوع واژگونة اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری به شمار آورد. شرایطی که آنروزها، کارساز جمهوریخواهان و پیروزی ریگان در انتخابات شد. البته زمینة شرایط فعلی با شرایط دو دهة پیش قابل قیاس نیست، و به همین دلیل می‌باید گفت، آن‌ها که در ایالات متحد به «شبیه سازی» شرایط سیاسی پرداخته‌اند، مانند ریزه خوارانشان در ایران، کور خوانده‌اند.

نخستن واکنش‌های جهانی به این شبیه سازی یانکی‌ها را می‌توان در فلسطین و لبنان مشاهده کرد. در فلسطین، گروه حماس، که توسط اروپا و ایالات متحد منزوی شده بود، ناگهان به کمک «امدادهای غیبی»، کنترل نوار غزه را در دست گرفت. در لبنان، به دلیل ظهور یک گروه مسلح ناشناس، حزب الله، دیگر نخستین هدف تهاجم «تبلیغاتی ـ نظامی» جبهة ناتو به شمار نمی‌رود. ولی عراق، هر روز به تجزیه نزدیک و نزدیکتر می‌شود. به عبارت دیگر، هر چه جبهة ناتو در لبنان و فلسطین تضعیف می‌شود، ابعاد توحش‌ ارتش آمریکا در عراق گسترش می‌یابد، و سیاست درگیری‌های قومی و جنگ میان شیعه و سنی را تقویت می‌کند. روز 11 ژوئن سالجاری، «گوردون براون» به بغداد رفت، فردای همان روز «جان نگروپونته» وارد عراق شد، و یک روز پس از ورود وی، انفجارهای سامرا رخ داد. سامرا، همانطور که می‌دانیم شهری است با اکثریت سنی، و تا پیش از انفجارهای 22 فوریه سال 2006 در اماکن مقدس شیعیان، حاکمیت سامرا در دست سنی‌ها بود. انفجارهای سال گذشته سبب شد تا حاکمیت سامرا به شیعیان واگذار شود. و اکنون اشغالگران با هدف کوچ دادن‌ سنی‌ها از سامرا دست در دست شیعیان مزدور، در این شهر به عملیات خرابکارانه پرداخته‌اند. پیشتر در همین وبلاگ اشاره شد که تخصص «جان نگرو پونته» سازمان دادن به عملیات خرابکارانه و ارعاب مردم است. و اکنون همین فرد معاونت وزارت امور خارجه ایالات متحد را عهده دار شده. بنابراین ارتباط انفجارهای سامرا با اشغالگران و شیعیان را نمی‌توان نادیده گرفت. یادآور شویم که اماکن مقدس سامرا تحت مراقبت شدید امنیتی بوده، و طرح تجزیة عراق از نخستین جنگ خلیج فارس، در دورة ریاست جمهوری «جرج بوش اول» در دستور کار جبهة ناتو قرارداشت. ولی مشخص نیست که جبهة رو به افول ناتو، چگونه در صدد تحقق برنامه‌ای است که در اوج قدرت موفق به پیاده کردن آن نشد؟ این پرسشی است که سیاست ناتو در ایران را نیز شامل می‌شود. اینان که با روی کار آوردن احمدی نژاد نتوانستند جنگ مورد نظرشان را به راه اندازند، اکنون چگونه می‌خواهند هم حاکمیت فرسوده و رسوای ایران را با حمایت از «دموکراسی» گروه اکبر رفسنجانی حفظ کنند، و هم با تکیه بر این مترسک پوشالی، جان سالم از عراق به در ببرند! واقعیت این است که اگر حمایت بیشرمانة غرب از دارودستة «رفسنجانی ـ خاتمی» ادامه یابد، جبهة ناتو، خروج از عراق را فقط می‌تواند در رؤیای «آیت‌الله بهجت» تحقق بخشد!



چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

«توپ» و تماس!
...
داستان «مریم مقدس» را همه می شناسیم. مریم مادر «عیسی» است، که بنا بر روایات کتاب مقدس مسیحیان و مسلمانان «روح خداوند» در او دمیده شد و «مریم باکره» باردار شد. در انجیل لوقا (لوک مقدس) بارداری مریم توسط جبرئیل شش ماه پس از بارداری معجزه آسای الیزابت، همسر زکریا رخ می‌دهد. زکریا و همسرش، با وجود آنکه از بندگان خوب خدا به شمار می‌رفتند، از داشتن فرزند محروم بودند. البته زکریا و الیزابت، مرتب مشغول التماس و زاری به درگاه قادر متعال بودند، به ویژه زکریا، که خود روحانی بود، و مانند دیگر دستاربندان زالوصفت، از برکت فریب مردم با «معنویات» و «حقیقت» و ... و انواع قصه‌های «بی‌بی‌گوزک»، ارتباط ویژه‌ای با باری‌تعالی برقرار کرده و جیبش را پر می‌کرد. بله، یک روز که زکریا می‌بایست در معبد خداوند عود بسوزاند، تا بوی فریب و ریا به مشام کسی نرسد، جبرئیل در برابر او ظاهر شد، و بیم و هراس سراسر وجود زکریا را فرا گرفت! چون اگر مردم نمی‌دانستند، زکریا می‌دانست خداوند وجود ندارد،‌ چه رسد به اینکه جبرئیل داشته باشد! علت هول و هراس زکریا همین بود! در غیر اینصورت، چرا کسی از مشاهدة فرشتگان خوب «خداوند بخشندة مهربان» می‌باید به ترس و وحشت دچار شود؟! به ویژه یک روحانی پاکدامن چون زکریا؟! به نظر می‌رسد «زکریا» پنداشته بود، کسی که در مقابلش ایستاده دزد است، و برای غارت دارائی معبد خداوند آمده! و البته زکریا سخت در اشتباه بود، چرا که جبرئیل بلافاصله خودش را معرفی کرده، کارت شناسائی «اف‌بی‌آی» را به آخوند زکریا نشان می‌دهد، و به او می‌گوید، نترس زکریا! تقاضای تو بر آورده شد! و همسر تو برایت پسری خواهد آورد. که باید او را «ژان» بنامی. پسر خوش‌قدمی است که زندگی‌ات را سرشار از شادی و نشاط خواهد کرد، و مردم بسیاری از تولد او شادمان خواهند شد. ولی مواظب باش، «ژان» لب به شراب نزند و مشروبات قوی هم ننوشد. زکریا که ذوق‌زده شده بود از جبرئیل پرسید، از کجا مطمئن باشم؟! من و همسرم پیر شده‌ایم. و در پاسخ زکریا، جبرئیل که سخت بر آشفته شده بود گفت من جبرئیل هستم، فرستادة خداوند! او مرا فرستاده که به تو «خبر خوش» را بدهم! حال که حرف مرا باور نمی‌کنی، تا روزی که فرزندت به دنیا بیاید،‌ قادر به سخن گفتن نخواهی بود! پس از رفتن جبرئیل، زکریا نیز مراسم سوزاندن عود را به جا آورد و از محراب خارج شد، ولی نتوانست در برابر مردم سخنرانی کند، و ناچار به خانه بازگشت، و تا هنگام تولد فرزندش لال باقی ماند. در این میان، الیزابت همسر زکریا باردار شد. ولی مأموریت «پیامبرسازی» جبرئیل روی زمین هنوز به پایان نرسیده بود.

پنج ماه پس از ملاقات با زکریا، جبرئیل راهی شهر «نازارت» در «جلیله» شده به سراغ مریم می‌رود! «مریم باکره»، که قرار بود به همسری یوسف نجار در آید. هنگامی که جبرئیل به مریم ظاهر می‌شود به او می‌گوید: روز به خیر! ای کسی که الطاف بسیار ترا شامل شده. خداوند با تست. و مریم از این سلام علیک عجیب آشفته شد. جبرئیل به او گفت نترس مریم! چرا که لطف الهی شامل حال تو شده. تو پسری به دنیا خواهی آورد که باید او را «عیسی» بنامی و او را «پسر خدا» خواهند نامید، و خداوند تاج و تخت داوود را به او خواهد داد. و پادشاهی او بر فرزندان یعقوب جاوادن خواهد بود. مریم از جبرئیل پرسید، چگونه چنین خواهد شد؟ من با هیچ مردی رابطه نداشته‌ام! و اینبار چون مریم جوان بود، جبرئیل عصبانی نمی‌شود! و به او می‌گوید، «روح مقدس» بر تو خواهد دمید،‌ و قدرت خداوند بر تو سایه خواهد افکند، به همین دلیل فرزندی که به دنیا می‌آید «پسر مقدس خدا» نامیده خواهد شد. سپس جبرئیل داستان بارداری الیزابت را که از اقوام مریم بود، برای او نقل می‌کند. و می‌گوید برای خداوند همه چیز ممکن است. پس مریم به او گفت، من بردة خداوندم. که هرچه او گفته، همان شود. پس آنگاه جبرئیل مریم را ترک کرد. و همانطور که می‌دانیم مریم عیسی را به دنیا آورد، و با یوسف نجار هم ازدواج کرد. در آن زمان، در اسناد ثبت احوال امپراطوری رم، که سرزمین «پیامبرخیز» را تحت سیطره داشت، عیسی، فرزند یوسف است. ولی در کتاب مقدس، نسبش از طریق آدم به خداوند می‌رسد. و «لوک»، عیسی را 75امین نسل «آدم» به شمار می‌آورد. به این ترتیب از زمان آفرینش آدم تا تولد عیسی، ‌حدود دو هزار سال و اندی فاصله است! البته این حساب‌های مادی در جهان معنوی جائی ندارد، چرا که طول عمر «موجودات معنوی» به طول عمر انسان ارتباطی نخواهد داشت. به عنوان مثال، ‌ نوح چند سده زندگی کرده، و حتی در کشتی کذا، به هدایت «گلة گمشده» مشغول بوده! باری بگذریم، داستان بارداری معجزه‌آسای مریم به اینجا رسید، که کوچکترین جزئیاتی از دمیدن «روح مقدس» در مریم فاش نشد! می‌بینیم که حتی جبرئیل نیز«حریم خصوصی» مریم را رعایت می‌کند! و هیچکس، حتی یوسف نجار از بارداری «مریم باکره» متعجب نمی‌شود، و مثلاً پدر مریم،‌ به دلیل اینکه مریم «شرف و ناموس» خانواده را لکه‌دار کرده، سر وی را گوش تا گوش نمی‌برد! دلیل این بوده که همه داستان جبرئیل را باور داشتند، و به همین دلیل است که در«توپ مرواری»، نقش روح مقدس و جبرئیل را توپ عهده‌دار می‌شود!

«توپ مرواری» یک رمان است که تمامی شرایط لازم و کافی یک رمان مدرن را، آنگونه که میکائیل باکتین، تعریف کرده، داراست. و اگر رمان «دون کیشوت»،‌ اثر سروانتس،‌‌ به فروپاشی نمادهای تقدس کلیسای مسیحی محدود می‌شود، در رمان «توپ مرواری»، نمادهای تقدس و قدرت در سطح جهانی متزلزل شده و فرو می‌ریزند. از این‌روست که روایات الیزابت و مریم در «توپ مرواری»، تقدس خود را از دست می‌دهند و «آلبوقرق‌دخت»،‌ که بعد‌ها از روی تزویر مسلمان می‌شود و نام «خوشقدم باجی»‌ برخود می‌گذارد، در «توپ مرواری»، همزمان پرسوناژهای متعدد اسطوره‌های سامی و پرسوناژهای تاریخی را تداعی می‌کند:

«[...] اگرچه آلبوقرق‌دخت[...] جزو مادینه‌های [غیرقابل استفاده برای جفت‌گیری] طبقه‌بندی شده بود، ولیکن از گیس سفیدان قوم مشورت کرد تا شوهری پرو پا غرس از بلاد عربستان برای خود استخدام کند و صفت پرتقالی الاصل به او بدهد. اما آن‌ها زیربار نرفتند. ولی تعجب در اینجاست که با وجود این، آثار آبستنی در آلبوقرق‌دخت پدیدار شد. هر چند خودش مدعی بود از برکت توپ است و اظهار داشت: جانم برایتان بگوید، شبی که به زیارت توپ ارواحنا فداء رفته و در جوار آن بزرگوار پهلو بر بستر استراحت داده بودم، ناگاه دیدم که نوری از روزنة خرگاه درآمد و به کامم فرو رفت.[...]»

صفحات 103 و 104

توضیح: در فارسی، «پروپا قرص»، نوشته می‌شود. ولی در رمان «توپ مرواری»، موارد فراوانی از تغییر عمدی املاء واژه‌ها، مشاهده می‌شود.

می‌بینیم که «توپ مرواری» گوشه‌ای از جزئیات بارداری معجزه آسا را برایمان فاش می‌کند. ولی خارج از مورد بارداری معجزه آسا، که به خواست قادر متعال رخ می‌دهد، موارد دیگری از تماس فیزیکی بین افراد وجود دارد، که به دمیدن «روح مقدس» در مریم شباهت دارد! از آن جمله است تماس مردم با محمد خاتمی!

می‌دانیم یکی دو روزی است دست دادن خاتمی با زنان تبدیل به مهم‌ترین مسئلة حاکمیت گورکن‌ها شده! دیگر نه فقر وجود دارد، نه برده فروشی و نه تجارت مواد مخدر! ملت ایران نفس در سینه حبس کرده ببیند سرانجام این جنجال «مهیج» و مبتذل به کجا خواهد رسید. مگر از دست دادن محمد خاتمی با زنان، مسئله مهمتری هم می‌توان یافت؟! هرگز! از این مسئله مهم‌تر، هیچگاه وجود نخواهد داشت! به همین دلیل دفتر و دستک محمد خاتمی، در رابطه با این مسئله بیانیه‌ای هم منتشر کرده! که در ساعت 23 و 45 دقیقه، در آفتاب نیوز مورخ 22 خردادماه سالجاری منتشر شده است! متصدی دفتر محمد خاتمی کسی نیست جز یکی ازنوچه‌های اکبررفسنجانی: سید صادق خرازی! پیشتر یک وبلاگ به سوابق این نخبة بازار تهران اختصاص یافته، و نیازی به توضیح نیست که خرازی، مانند دیگر اهالی خیمة اکبر رفسنجانی در زمینة بلاهت و ابتذال، گوی سبقت از دیگران ربوده. در غیر اینصورت در ردة نخبگان گورکن‌ها قرار نمی‌گرفت. بله، سید صادق خرازی،‌ که سوم خردادماه سالجاری،‌ سرمقالة وزین و شیوا و بی‌معنائی در «شرق» قلمی کرده بودند، دیروز گفته‌اند، خاتمی در بلاد فرنگ چنان شور و شوقی ایجاد می‌کند که مردم به سوی او می‌شتابند و هیچکس نمی‌تواند مانع آن‌ها شود. و گاهی اوقات ازدحام جمعیت چنان است، که محمد خاتمی متوجه بعضی تماس‌ها نمی‌شود، ولی مردم ممکن است فکر کنند او در حال «دست دادن» است! می‌بینیم که هنوز بعضی تماس‌ها همچنان در عرصة معنویت و الهیت در «جریان» است. و این امر هم، هر بار خاتمی به فرنگ مسافرت می‌کند، پیش می‌آید! چرا که شیاد اردکان،‌ به خرج ملت ایران مهمانی ترتیب می‌دهند! و البته اینهمه جهت ارائة تصویر دلپذیر از ما ایرانیان است! محمد خاتمی و اهالی خیمه و خرگاهش راهی فرنگ می‌شوند تا میهمان نوازی ایرانیان را به میزبانان غربی «معرفی» کنند! چرا که خودشان 28 سال است از «بنده نوازی» غربی‌ها بهره‌مند شده‌اند:

« استقبال از آقای خاتمی در سفرهای خارجی و نیز مراسم سخنرانی‌های ایشان به حدی است که گاه کنترل اوضاع از دست ایشان و اطرافیان خارج می‌شود، ‌و در این مواقع برخی می‌کوشند با رساندن خودشان به آقای خاتمی به ایشان ابراز ارادت کنند که در مواقعی تصور می‌شود با آقای خاتمی مصافحه کرده‌اند[دست داده‌اند]. این در حالی است که اصولاً آقای خاتمی به علت ازدحام جمعیت متوجه برخی تماس‌ها نمی‌شوند.[...] خرازی در پایان گفت[...] این روش‌ها برای تخریب شخصیت‌های بلند مرتبة کشور جائی ندارد.»

کد مطلب: 62059

و به زعم سید صادق خرازی، خاتمی هم جزو «شخصیت‌های بلند مرتبه کشور» است. شاید این سید صادق است که «کنترل اوضاع» خود را از دست داده، و به دلیل «ازدحام جمعیت» متوجه برخی تماس‌ها نشده،‌ و ما هستیم که می‌پنداریم، صادق خرازی به لیسیدن نعلین محمد خاتمی مشغول است! شاید بهتر باشد محمد خاتمی وهمراهان، داستان زکریا و مریم را بخوانند، و به یاد داشته باشند که ضمن برخی تماس‌ها «خداوند بر همه چیز قادر است!» حتی در مورد شخصیت‌های بلند مرتبه کشور!



سه‌شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۶

جراحی الهی!
...

در وبلاگ «رسانه و افسانه» اشاره شد که استعمار همزمان در صدد ارائة «تصاویر دلپذیر» از «شیخ» و «شاه» برآمده. ولی تلاش‌های محافل استعمار به امور مادی و زمینی محدود نمی‌شود، امروز دریافتیم که باید سری به آسمان هفتم زده، صورت مبارک قادر متعال را نیز جراحی کنیم، تا کمی از توحش و تحجر حضرت‌شان کاسته شود! ابزار این جراحی پلاستیک الهی هم «عرفان» است! که جهت رونق دکان یوشکافیشر و اربابان، باید به پلیدی فاشیسم آلوده شود! وظیفة جراحی چهرة خداوند اسلام و مسلمین را نیز یک مدعی روشنفکری به نام «شهلا شرف» برعهده گرفته. داروی بیهوشی جهت چنین جراحی سنگین، مخلوطی است از وقایع 11 سپتامبر، افلاطون، ارسطو، ابن سینا، ‌ مولوی، حافظ، کانت، هایدگر، هابرماس و گادامر! و محل جراحی، سایت «رادیو زمانه»!

سایت «رادیو زمانه» که چندی پیش با انتشار ترهات شهرنوش پارسی‌پور در مورد «کاروان اسلام»، اثر صادق هدایت، صریحاً ثابت کرد در چارچوب طرح فاشیستی «احترام به ادیان» قرار دارد، و «آزادی بیان» را به رسمیت نمی‌شناسد، اینبار آشکارا به تبلیغ برای پادوهای محفل نوبل در ایران پرداخته. امروز در سایت «رادیو زمانه»، خانم «شهلا شرف» که ادعا می‌کنند «روشنفکر» هم هستند، به ما می‌گویند، بخواهید و نخواهید، خدا وجود دارد! بخواهید و نخواهید، مردم ایران مسلمان‌اند و مسلمان باقی خواهند ماند، و جهت گسترش دموکراسی باید تصاویر دلپذیری از خدای اسلام ارائه شود! و خداوند را باید «آپ دیت» کرد! به این ترتیب که باید خدای اسلام صلح طلب شده،‌ و برابری حقوق زن و مرد را هم به رسمیت بشناسد! شهلا خانم توقعات دیگری نیز از همین خدای فریبنده دارند: خدای «آپ دیت» شده باید ویژگی‌های انسان معاصر را کسب کرده، نیازهای انسان امروزی را هم «درک» کند، و پناهگاهش باشد! شهلا خانم سپس می‌نویسند، اینکار، کار ما روشنفکران نیست! حجت‌الاسلام اشکوری، به عنوان روشنفکر دینی، باید تفاسیر جدیدی از قرآن ارائه دهند. چرا که حجت‌الاسلام اشکوری همة شرایط لازم و کافی برای ارائة تفاسیر جدید از قرآن را دارد. هم خلع لباس شده، به عبارت دیگر بنیاد روحانیت ایشان را به عنوان روحانی به رسمیت نمی‌شناسد، هم ویژگی‌های دیگری دارد که «روشنفکری» به نام «شهلا شرف»، آن‌ها را اینچنین بر می‌شمارد:

«حجت الاسلام خلع لباس شده، اشکوری، نمونه بی‌چون و چرای یک روشنفکر دینی است: او نه تنها دیندار است،‌ بلکه تاریخ را می‌شناسد، با زمانه‌اش بیگانه نیست، صلح طلب است، با نیازهای مردم آشناست، با سیاست آشنا است، افق دید گسترده‌ای دارد، و نمونه صریح ابر انسان نیچة بی‌خداست»


ابتدا به روشنفکر نوظهورمان که واژة «ابرانسان» یافته‌اند، یادآور شویم، «ابرمرد نیچه» سیاستمدار و روشنفکر نبوده، و نیست! اگر آن‌روزها،‌ پیروان هیتلر تلاش کردند «ابرمرد» را در ترادف با «پیشوا» قرار دهند، امروز دیگر نمی‌توان از این شکرخوری‌ها کرد! و اگر کسی آثار نیچه را مطالعه کرده باشد، می‌داند که «ابرمرد نیچه»، با عالم هنر سروکار دارد، نه با عالم پادوهای یوشکافیشر در داخل و خارج مرزهای ایران. در ضمن حضور خانم «شرف» عرض کنیم که نیچه بی‌خدا نبود! بله، در کمال تأسف، و بر خلاف آنچه در آسمان ریسمان‌های ساخته‌و پرداخته ساواک به دست خاتمی و پاسدار اکبر می‌دهند، تا طوطی‌وار برای مستمعین تکرار کنند، نیچه خدا را نفی نکرده، در فلسفة نیچه، خداوند در تخالف با خداوند فلسفة کلاسیک قرار دارد و بس! به زبان ساده‌تر و قابل درک‌تر، نیچه خداوند مدرن را جانشین خداوند کلاسیک می‌کند، چرا که نیچه فیلسوف مدرنیته است! «بی‌خدائی» نیچه از همان قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» برخی «روشنفکران» حوزوی است! اما به فرض محال اگر نیچه بی‌خدا باشد، «ابرمرد نیچه»، کوچکترین ارتباطی با هیچیک از شرکت‌کنندگان کنفرانس رسوای برلین نمی‌تواند داشته باشد. و بهتر است برخی «روشنفکران» از پیوند زدن همه‌ چیز به همه ‌چیز بپرهیزند، و مرز میان مفاهیم مختلف را اینچنین مخدوش نکنند، چرا که ممکن است انسان در سلامت عقل‌شان واقعاً شک کند! به عنوان نمونه، در سلامت عقل کسانی که از «فلسفة ایرانی» می‌گویند و آنرا پیوند می‌زنند به شعر فارسی!

شهلا شرف می‌گوید با وجود شناخت اندک از ادبیات فارسی قادر به اثبات حضور مفاهیم فلسفی در ادبیات فارسی است! و به عنوان نمونه، به شیوه شارلاتانیسم فردید، چند بیت از مولوی در باب «اختیار» و «از خود بیگانگی» و «اگزیستانسیالیسم» نقل می‌کند!

در بسیاری از وبلاگ‌هایم اشاره به این نکته مهم داشته‌ام که «مفاهیم» پس از «تعریف» می‌توانند به رسمیت شناخته ‌شوند. در غیر اینصورت واژگانی بیش نیستند! اگر مولوی صدهزار سال پیش هم چنین اشعاری سروده بود، بازهم، مولوی را فیلسوف نمی‌خواندند! چرا که عرفان در ترادف با فلسفه قرار نمی‌گیرد، و «روشنفکری» که تفاوت «عرفان» و «فلسفه» را نمی‌شناسد، در جایگاهی نیست که برای ما ملت نسخه‌ای تجویز کند! ولی شهلا شرف به کشف مفاهیم فلسفی در شعر مولوی اکتفا نمی‌کند، از اشعار مولوی به فلسفة اسلامی هم می‌رسد! و از فلسفة اسلامی، به فلسفة کلاسیک و مدرن و پست مدرن پرواز می‌کند! از ابن سینا به ارسطو، کانت، ‌ملاصدرا، هایدگر و هابرماس و ... و می‌دانیم که شیوة پرش جهت مخدوش کردن مرزها، ویژة تبلیغاتچی‌های فاشیسم است. اینان می‌پندارند به این ترتیب می‌توان موجودیت فلسفة اسلامی را جدا از ریشه‌های یونانی‌اش به مردم حقنه کنند. فلسفة اسلامی، ملهم از فلسفة یونان است. این واقعیت را هیچ حجت‌الاسلام «ابرمرد» و خلع لباس شده‌ای نمی‌تواند انکار کند! فلسفة یونان پایة تمامی فلسفة اسلام است. اگر فلسفة ارسطو را از فلسفة ابن‌سینا و فارابی و غیره حذف کنیم، تمام ساختار فلسفة اسلام فرومی‌پاشد. همان فلسفه‌ای که شهلا شرف اینگونه برایمان تعریف ‌کرده:

«اگر فلسفه را اینگونه تعریف کنیم، بررسی و تحلیل انسان و جهان با ابزار انتزاع از تجربیات[...]»

این «تعریف» برای آن است که ایشان بتوانند ادعا کنند، «ابن‌سینا» چون «افلاطون» و «ارسطو» فیلسوفی «الهی» بوده! به این ترتیب،‌ خواننده می‌تواند از مسلمان بودن ارسطو و افلاطون نیز اطمینان حاصل کند!!! چرا که شهلا خانم «الهی» را در ترادف با «اسلامی» قرار داده‌اند! البته باید بگوئیم که تنها وجه تمایز افلاطون و ارسطو، با ابن‌سینا و ملاصدرا و دیگر فلاسفة مسلمان، مسیحی و یهودی این است که، اگر افلاطون و ارسطو نبودند، ابن‌سینا و توماس آکویناس «فیلسوف» نمی‌شدند! حال آنکه موجودیت فلسفة افلاطون و ارسطو بی‌نیاز از فلاسفة اسلامی، مسیحی و یهودی است! به عبارت دیگر فلسفه، مدیون هیچ دینی نیست، و اگر افلاطون برای تبیین جهان‌بینی خویش از خرد اقوام ایرانی و تعالیم زرتشت الهاماتی گرفته، فلسفه‌اش به هیچ عنوان «زرتشتی» نیست. و به طریق اولی، فلسفه هیچ ارتباطی با ادیان و به ویژه با ادیان سامی نمی‌تواند داشته باشد. حال اگر یوشکافیشر و اربابان نمی‌توانند دست از دامان ادیان بردارند، چرا که منافع‌شان به خطر می‌افتد، لزومی ندارد، برخی «روشنفکران» به وصله پینه پرداخته، اسلام را به عرفان و هایدگر را به هابرماس بخیه بزنند! و در این گیرودار به ما بگویند، «هابرماس» و «هایدگر» را چگونه باید تلفظ کنیم! اگر فلاسفة فرانسه که به زبان آلمانی تسلط داشته‌اند، هایدگر را هایدگر نامیده‌اند، یک «روشنفکر» ایرانی که هنوز نمی‌داند فقط قسمتی از آثار ابن‌سینا به زبان فارسی نگاشته شده، در مورد فلسفة اسلامی و به ویژه فلسفه، قلمفرسائی نمی‌کند! اگر محفل نوبل قصد ارائة «تصویر دلپذیر» از طاعونی به نام دین اسلام دارد، و یک نوبل هم برای شیرین عبادی تلف کرده، تا «نخبگان» فقرفرهنگی با توسل به عرفان، چهرة کریه یک دین ضدانسانی را بپوشانند، بسیاراند کسانی که تفاوت «عرفان» و «دین» را نیک می‌شناسند.

عرفان، به عنوان یک نگرش فردی، مجموعه احوالاتی است درونی که خارج از هرگونه اراده به انسان «دست می‌دهد». به عبارت دیگر، کسی به دلخواه خود نمی‌تواند پس از تحصیلات مشخصی «عارف» بشود! در مورد دین نمی‌توان چنین ادعائی داشت. دین یک بنیاد اجتماعی است که مانند تمامی بنیادهای اجتماعی، در تقابل با فردیت قرار می‌گیرد. ولی خانم شهلا شرف، با هدف بخیه‌ زدن دین به عرفان، عملاً در پی «رنگ کردن» ملت ایران برآمده‌اند:

«نو شدن و خلق مدام عرفا از اندیشه‌هائی هستند که با تکیه بر آنها می‌توانیم به دین رنگ دیگری بدهیم.»

باید به نویسنده یادآور شویم «اگزیستانسیالیسم دینی»، طرحی است که از دهة شصت، محافل افراطی غرب،‌ جهت به بیراهه کشاندن فلسفة اگزیستانسیالیسم،‌ در دانشگاه‌های معروف غرب تدریس می‌کنند! و مهملات شریعتی نیز تحت تأثیر همین مکتب «اگزیستانسیالیسم الهی» بود، و به همین جهت نیز در حسینیة ارشاد به خورد دانشجویان ایرانی داده می‌شد! و این ساواک بود که شایع کرده بود، شریعتی مغضوب دستگاه است، تا بر محبوبیت ترهاتش بیافزاید! بله، متأسفانه خانم شرف کمی دیر به سفرة فاشیسم رسیده‌اند، و گویا زود هم می‌خواهند با دست پر از سر این سفره پر خیر و برکت برخیزند! و به همین دلیل نیز ابن‌سینا و مولوی و حافظ و ملاصدرا را در هم ‌آمیخته نتیجه می‌گیرند:

«بی‌شک اگر این بزرگان نبودند، امروز نه هاباماس [هابرماس] بود نه گاداما [گادامر]»

عجب! نمی‌دانستیم که اگر «ملاصدرا» و این بزرگان ایران نبودند، عالیجناب هابرماس «عقلانیت دین» را کشف نمی‌کرد! ولی از مقالة «مستدل» شهلا شرف یک امر بر ما مسلم شد، و آن اینکه اگر هابرماس و کانت نبودند، هیچ اشکالی پیش نمی‌آمد، اما اگر امثال خانم «شرف» نباشند، ممکن است اربابان یوشکافیشر کارشان لنگ شود، و از «شرح عقلانی» منافع فاشیسم اسلامی عاجز بمانند! آنوقت چه کسی قادر خواهد بود، از وقایع 11 سپتامبر به افلاطون و ارسطو نقب بزند، و آن‌ها را مانند ابن‌سینا «فیلسوف الهی» خوانده، تعاریفی چون «اختیار»، «از خودبیگانگی» و «اگزیستانسیالیسم» را هم در 4 بیت از اشعار مولوی «خلاصه» کند؟!


دوشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۶


رسانه و افسانه!
...

به موازات ارائة «تصویر دلپذیر» از حاکمیت گورکن‌ها، ‌ فعالیت‌هائی نیز جهت ارائه «تصویر دلپذیر» از سلطنت در جریان است. و نیازی به توضیح نیست که هر دو این تصاویر، دو روی سکة «تحجر ـ تجدد» سیاست استعماراند که توسط تبلیغات رسانه‌ای به ملت ایران تحمیل می‌شود. طبق معمول پیشاهنگ چنین تبلیغاتی سایت فارسی زبان رعایای الیزابت دوم است، که ایستگاه رادیوئی آن، 28 سال پیش در تبدیل روح الله خمینی به «رهبرکبیر انقلاب» پیشتاز بود. البته رعایای الیزابت دوم ناشی نیستند و مانند برخی رسانه‌ها بیگدار به آب نمی‌زنند؛ مستقیماً به سراغ رضاپهلوی نمی‌روند تا با او مصاحبه ترتیب دهند. نه! تبلیغاتچی‌های علیاحضرت ملکه، شگرد مادربزرگ‌ها را در پیش گرفته‌اند. باید اذعان داشت که در مقایسه با جرج بوش، الیزابت دوم مادر بزرگ هم هست. این واقعیتی است که شخص جرج بوش هنگام مسافرت الیزابت دوم به ایالات متحد، در حضور شخص علیاحضرت ملکه به آن اشاره کرده، ‌گفت: «مثل مادر بزرگ‌ها به من نگاه می‌کند!» حال بازگردیم به شگرد مادربزرگ‌ها.

مادربزرگ‌ جماعت و یا کسی که شیوة مادربزرگ را می‌شناسد، معمولاً برای سرگرم کردن کودکان به «قصه» متوسل می‌شود. به این ترتیب که بی‌مقدمه حکایتی آغاز می‌کند، ‌بدون آنکه به کودک بگوید، «بیا برایت قصه بگویم!» مادربزرگ داستانی را شروع می‌کند که می‌داند برای کودک جالب است. و کودک ابتدا هوش و حواسش متوجه مادر بزرگ شده، نگاهش به او دوخته می‌شود، و در مرحلة بعد به سوی مادربزرگ حرکت کرده، در کنار او می‌ایستد و به دهانش خیره می‌شود، تا دنباله داستان را بشنود. در این هنگام می‌توان به کودک گفت، چگونه بنشیند، کجا بنشیند و ... و کودک مجذوب بی‌چون و چرا «اطاعت» خواهد کرد. یکی از شیوه‌های تبلیغات رسانه‌ای از همین الگو پیروی می‌کند. و سایت رعایای الیزابت دوم هم، با توسل به همین شیوه، داستان خود را برای ملت ایران با افسانة برادران خیامی آغاز کرده. نام خیامی، با رونق اقتصادی سلطنت پهلوی دوم، و رفاه کارگران کارخانة ایران ناسیونال پیوند دارد. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که «ایران‌ناسیونال»، برای کارگرانش اقدام به ساختن یک مجموعة مسکونی در نزدیکی محل کارخانه نمود. کاری که نه در ایران، و نه در غرب هرگز سابقه نداشت. حال بازگردیم به ادامه تبلیغات رسانه‌ای.

سایت رعایای الیزابت دوم افسانة پیشرفت خیامی‌ها را اینچنین نقل می‌کند، که از یک تعمیرگاه کوچک در مشهد آغاز شد، و سپس به کارخانة ایران ناسیونال، فروشگاه‌های زنجیره‌ای کوروش و بانک صنایع و معادن انجامید! البته از این «معجزات» در ایران فراوان رخ می‌دهد. کسانی یک‌شبه از هیچ به همه چیز می‌رسند. و عجیب است که همة اینان در ارتباط با آنگلوساکسون‌ها، آلمان‌ها، و سوئیسی‌ها قرار دارند! به عنوان نمونه کسانی که از آلمان به ایران آمدند و بانک بازرگانی را «تأسیس» کردند. کسانی که از بیگاری در تبریز به صاحبان یکی از معروفترین کارخانه‌های نوشابه و آبجوسازی ایران تبدیل شدند، مهاجران حاشیه نشین شهر مشهد که به «اشراف» ایران تبدیل شدند، و چرا راه دور برویم، همین روح‌الله خمینی که معلوم نیست پدرو مادرش که بودند و چه می‌کردند، مگر خودش به رهبر «انقلاب» ایران تبدیل نشد؟

می‌دانیم که در ایران، پدیده‌ای به نام امدادهای غیبی به رسمیت شناخته می‌شود. ولی هنگامی که صاحب یک سوپر مارکت فکسنی در خیابان تخت جمشید در زمرة دوستان سفیر انگلیس قرار دارد و در همه مهمانی‌های سفارت حضور به هم می‌رساند، باید بدانیم که صاحبان فروشگاه زنجیره‌ای کوروش و بانک صنایع و معادن تا چه حد به ساکنان سفارت غصبی انگلیس نزدیک‌اند و ارادت دارند. بله، ما ملت با امدادهای غیبی بیگانه نیستیم! امدادهای غیبی سرنوشت ما را رقم زده‌اند. یکی از ثمرات این امدادهای غیبی، ملی شدن صنعت نفت بود. آقای متینی، به نقل از کتاب «افسانة مصدق» می‌نویسد:

«او [مصدق] در 22 اردیبهشت در باره ملی کردن صنعت نفت اظهار داشت: شخصی نورانی در خواب مرا مأمور این کار کرد. [...] یکی از شبها خواب دیدم که شخص نورانی به من گفت [...]مصدق برو و زنجیرهائی که به پای ملت ایران بسته‌اند باز کن. این خواب سبب شد که مثل همیشه من به حفظ جان خود کوچکترین اهمیتی ندهم. [...] حرف آن شخص نورانی غیر از الهام چیز دیگری نبوده»


این سخنانی است که مصدق در مجلس شورای ملی ایران ایراد کرده، و آقای آشتیانی‌زاده در پاسخ وی چنین گفته:

«بنده هم خواب دیدم یک مرد نورانی[...] مرا صدا کرد. از سیما و حرکاتش معلوم بود این مرد همان کسی است که به خواب جناب آقای مصدق آمده است و ایشان را مامور پاره کردن زنجیر های اسارت و بدبختی از دست و پای ملت ایران نموده است[...] مرا به اسم نامید و گفت پیغام مرا به جناب آقای دکتر مصدق برسان[...] من می‌ترسم بازکردن زنجیر اسارت از دست و پای ملت ایران فقط وسیله عوض کردن حلقه ها[...] باشد و زنجیر کهنه را با نو و محکم عوض بکنند[...]»

«افسانه مصدق» ، صفحه 368

ولی همانطور که می‌دانیم امدادهای غیبی محمد مصدق، از سخنان منطقی آشتیانی زاده نیرومندتر بود. همچنان که باورهای مردم همواره بر استدلال منطقی چیره خواهد شد. و اینچنین بود که نفت ملی شد، و فاجعة امروز را ملت ایران مدیون همان «شخص نورانی» است که به مصدق مأموریت باز کردن زنجیر از پای ملت ایران داد! در تراژدی‌های یونان، ذهنیت قهرمانان و تمایلات درونی آنان عامل اصلی ایجاد فاجعه‌ها است. پادشاهی که در آتش انتقام می‌سوزد، و قصد جنگ دارد هنگامی که به نزد کاهن معبد می‌رود و از او می‌خواهدکه آینده را برایش بگوید، سخنان کاهن را در ارتباط با خواسته‌های خود تعبیر و تفسیر می‌کند. و با آغاز جنگ فاجعه می‌آفریند. بله، طبیعت انسان‌ها را نمی‌توان تغییر داد. خرد، همواره مغلوب شورو هیجان عشق، خشم، نفرت و حسادت انسان می‌شود. و استعمار، سیاست حاکمیت دست نشاندة خود را به نحوی هدایت می‌کند، که بر نفرت بیافزاید، تا آنجا که گسترة نفرت بر خرد و منطق یک ملت چیره شده، او را با پای خود به مسلخ رهنمون شود. روزهای سیاه سال 57 را هنوز فراموش نکرده‌ایم. اگر چه رهبران «کارگرپرست» و «چپ‌نما» همگی در تظاهرات «ضدامپریالیستی» فعالانه شرکت داشتند، تنها کارگران «ایران ناسیونال» بودند که به اعتصاب کنندگان نپیوستند! بی دلیل نیست که «داستان مادربزرگ» با کارگران کارخانة خیامی‌ها آغاز شده، تا به طور غیرمستقیم «شاه خوب» را در ذهن مردم ایران تداعی کند.

پس از شرکت رضاپهلوی در نشست رسوای پراگ، پیش از برافراشتن تمثال «شاه خوب» رسانه‌ها، تصویر «شیخ خوب» را به نمایش گذاشتند. و «شیخ خوب» همان محمد خاتمی است، مردی برای تمام فصول استعمار. خاتمی اینک باید نقش دستاربند متمدن را عهده‌دار شود. و هر چند درک و فهم و سواد امام جمعة دربار پهلوی را هم ندارد، باید به تقلید از وی بپردازد، تا از تماس دست مبارکش با دست زنان در غرب برایمان داستان‌ها بگویند، و فیلم ها بسازند! گویا ایشان کرة ماه را «فتح» کرده‌اند که با یک زن دست داده‌اند! گویا در ایران بجز «آیت‌الله‌های» لات و آدمکش حکومت اسلامی، هرگز آیت‌الله وجود نداشته؟! باید اذعان کرد که،‌ در میان دستاربندان هم می‌توان «آدم» پیدا کرد، ولی این «آدم‌ها» پادوی سفارتخانه نیستند. امروز استعمار در میان پادوهایش تنها می‌تواند به محمد خاتمی تکیه کند، چرا که هم جیره خوار دربار پهلوی بوده، هم در خیمه و خرگاه روح‌الله خدمت کرده، و هم مانند شیرین عبادی هر دو روی سکه «تجدد ـ تحجر» را بخوبی می‌شناسد، و به سهولت شیرین عبادی می‌تواند «رنگ» عوض کند. امروز محمد خاتمی پا جای پای شیرین عبادی گذاشته! همانطور که عبادی با برداشتن آن تکه پارچة کذا، ثابت کرد اسلام با دموکراسی هیچ تضادی ندارد، محمد خاتمی هم با دست دادن با زنان غربی ثابت کرد شیخ و دموکراسی هیچ تضادی با هم ندارند! البته فقط در تصاویر رسانه‌ها! یادمان نرود که، این همان محمد خاتمی است که در دوران سرکوب سرپرست کیهان بود و مسئول تبلیغات جنگ!

فعلاً افسانة مادربزرگ به اینجا رسیده که «نوشابة امیری» در سایت رفسنجانی، به مقایسه دخالت نیروی انتظامی شاه در دانشگاه، در یکی از روزهای 16 آذر، با دخالت نیروی انتظامی گورکن‌ها در دانشگاه ‌پرداخته، و تلویحاً می‌گوید، «شاه بهتر بود!» گویا شخص شاه دستور سرکوب صادر می‌کرد! مگر این تشکیلات امنیتی استعمار از حاکمیت ایران دستور می‌گیرند؟! نه، ولی اهمیتی ندارد، در این آشفته بازار، هر که هر چه دل تنگش می‌خواهد می‌گوید! در همین راستا، سایت رعایای الیزابت دوم، دوباره جعبة جادوی «شکوه میرزادگی» را با پاسارگاد و آرامگاه کوروش گشوده! اگر به یاد داشته باشیم، نخستین بار روزی‌نامة گاردین، ارگان تفنگ فروش‌های یهودستیز و طرفدار اسرائیل، این جعبه را در اختیار پادوهای گورکن‌ها در داخل و خارج قرار داد.

در مورد احداث سد سیوند پیشتر توضیح داده شد که احداث جاده، راه آهن، سد و هر آنچه «زیربنائی» محسوب می‌شود، در اختیار حاکمیت ایران نبوده و نیست. و جنجال آبگیری سد سیوند، تنها ابزاری است برای تحریک افکار عمومی در ایران، که شیوخ را دشمن «شاه» و در نتیجه، دشمن پاسارگاد می‌پندارند، حال آنکه در سایة همین تبلیغات است که دستاربندان می‌روند تا بازهم در پناه «شاه»، حلقه‌های فرسودة زنجیرهای استعمار را تعمیر کنند. کسی چه می‌داند شاید «آن شخص نورانی» بازهم در رویای کسانی، مانند عباس میلانی ظاهر شده‌، و فرمان بر گشودن زنجیر فرسوده از دست و پای ملت ایران داده‌ باشد. چرا که آقای میلانی، در سایت رفسنجانی سخن از«جبر دموکراسی» بر زبان رانده‌اند! و «جبر دموکراسی» ایشان را، فقط می‌توان در ارتباط با «هندسه استعماری» غرب بررسی کرد. مثل اینکه،‌ همانطور که آقای آشتیانی زاده گفته ‌بود، «همان شخص نورانی»، بازهم جهت تعویض زنجیرهای فرسوده با زنجیرهای نو و محکم‌تر، دستورات لازم را صادر کرده!


یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

پرده و ستم‌دیده!
...
در وبلاگ «چمدان فتنه‌گر» اشاره شد که در اسطوره‌های سامی، همیشه زن مقصر «گناهان»‌ مرد، عنوان می‌شود. در جهان‌بینی اقوام سامی، همة فتنه‌ها زیر سر زنان است، و شاید دستاربندان به همین دلیل، خود لباس زنانه بر تن دارند! خاخام، کشیش و شیخ، همه لباس‌های بلند زنانه می‌پوشند! تا به این ترتیب بتوانند «فتنه انگیزی» خود را زیر لباده‌ پنهان دارند! یا «خداوندشان» را با این ترفند بفریبند! چون «خداوند تبارک و تعالی» هم دیگر پیر شده، و از آسمان هفتم، با هیچ تلسکوپ «الهی» قادر نخواهد بود ببیند که مثلاً خاتمی با یک تپه ریش و سبیل، لباس زنانه بر تن کرده، می‌پندارد خاتمی «زن» است! و در دفترچة یادداشت خود، گناه شیادی و جنایات او را به حساب زنان می‌نویسد! بله، بی‌جهت نیست که حضرت «پاپ» هم آن پیراهن‌های مکش‌مرگ‌ما را بر تن می‌کند،‌ اینکار بهر فریب «خدا» و خلق است! ولی بیشرم‌تر از روحانی جماعت، همان شبه‌اصلاح طلبان ایران‌اند! اینان حتی لباس زنانه هم بر تن نمی‌کنند، در لباس «جنس‌برتر» همچنان به شارلاتانی ادامه می‌دهند!

چند روز پیش، محمد‌رضا خاتمی، برنامة حکومت دارودسته‌اش را «مشخص» کرد، و گفت دکة «مردم‌سالاری ایرانی» را با «فلسفة حکومت امام علی» بزودی افتتاح خواهد کرد! می‌دانیم که «فلسفه»، در صدر اسلام و در دستگاه مسلمین هیچگونه وجود خارجی نداشته، و آنچه امروز به عنوان فلسفة اسلامی به مردم حقنه می‌کنند، همان‌ فلسفة یونان باستان است که با جهان‌بینی زرتشت در هم آمیخته شد، و با نام سهروردی و ابوعلی‌سینا عجین. پدیده‌ای به نام «فلسفه اسلامی»، سال‌های سال پس از مرگ خلفای راشدین ظهور کرد، و به همین دلیل، «فلسفة حکومت امام علی»، به صراحت باید یکی از همان قصه‌های «بی‌بی‌گوزکانه‌ای» باشد که، همچون «علم و دانش» بی‌کران روح الله خمینی،‌ ورد زبان بعضی‌ها شده. ولی می‌دانیم که اصلاح‌طلبان اهل «اصلاح‌اند»، و در این راستا،‌ مایل‌اند تاریخ را هم کمی تا قسمتی «اصلاح» کنند، تا بتوانیم «فلسفة ‌حکومت امام علی» هم داشته باشیم! این فلسفه آنقدر مختصر و مفید است، که برادر محمد خاتمی در سه چهار جمله آن را خلاصه می‌کند: ‌ اقتصاد آباد، [این عبارت فصیح و بلیغ اختراع خودشان باید باشد]، جنگ با دشمنان، و عدالت! بله، این «شرکت سهامی» جدید گویا محسن آرمین را نیز خوش آمده، چرا که قصد شرکت در دکان شیادی نوین کرده.

محسن آرمین، همانطور که می‌دانیم از اعضای «خانوادة سیاسی» بهزاد نبوی است و در این 28 سال، به عنوان بازجوی ساواک و پامنبری «حاج بهزاد»، خدمات فراوانی به حاکمیت «امام علی» ارائة داده! یکی از فواید «دکان حکومت امام علی» این است که نیاز به هیچ برنامه‌ای ندارد. و محسن آرمین، خاتمی و یا دیگر گورکن‌ها اصولاً نیازی ندارند به مردم بگویند برنامه‌شان چیست! درست مثل «اوپوزیسیون» گورکن‌ها، که در این 28 سال خود را موظف به ارائه هیچ برنامه‌ای ندیدند! در این «اوپوزیسیون»، از «چپ‌الله» تا راست افراطی، همه و همه می‌خواهند آمریکا گورکن‌ها را بردارد، و اینان را بجای‌شان بر تخت سلطنت بنشاند! البته تنها دلیل بی‌برنامگی حاکمیت و شبه مخالفان این است که، متأسفانه در کشور ایران، تصمیم با «بزرگ مقام» است! همان گاو معجزه‌گری که به روایت فریدون آدمیت، در دوران امیرکبیر مورد حمایت کارخانه رجاله‌پروری ـ سفارت انگلستان ـ قرار گرفته بود! و هر چند در جهان واقعیات‌، تاکنون گاو جماعت برنامه‌ریزی نکرده، بهتر است این واقعیت را بپذیریم که در جهان «حقایق ناب» و «معنویات»، چارپایان برنامة سیاسی هم می‌توانند ارائه کنند. بله! برنامة سیاسی اینان نقل روایات و پند و اندرزهائی است که از «فلسفة حکومت امام علی» استخراج شده! این‌ها یکبار به عربی نوشته می‌شود، و سپس معنا و مفهوم «فرضی» آنرا نیز به زبان فارسی از نظر خوانندگان می‌گذرانند. امروز، در روز‌ی‌نامه «شرق»، یکی از روزی‌نامه‌هائی که همان «چمدان فتنه‌گر» تأسیس کرده، محسن آرمین، در باب «عقلانیت»، «واقع‌گرائی»، «حافظة تاریخی»، و دیگر مفاهیمی که خود با آن‌ها کاملاً بیگانه است، ‌ قلم‌فرسائی مفصلی کرده است. یا بهتر بگوئیم برایش تحت عنوان «آشکار را پنهان مکن»، قلمفرسائی کرده‌اند، و در انتهای مطلب «عقلانی» و «واقعگرایانه»، بازهم به لبادة امام علی چنگ انداخته، و با نقل چند جمله به زبان عربی از نهج‌البلاغه، چنین نوشته:‌

«از پوشاندن آنچه برای مردم آشکار است بپرهیز که سرانجام حق مردم را از تو باز می‌ستانند و به زودی پرده‌ها بالا می‌رود و به سود ستمدیده‌‌گان رسوا خواهی شد.»


با مطالعة چنین سخنان حکیمانه‌ای متوجه می‌شویم که در دوران حکومت عدل علی، و طبق فلسفة حکومت امام‌علی، مردم هیچکاره‌ بودند، و حق‌شان را دیگران باید باز می‌ستاندند! و البته مشخص نیست «حق‌ستانان» چه کسانی هستند! و به چه ترتیبی اینکار انجام می‌گیرد! می‌بینیم که آنزمان هم دست‌های نامرئی گویا «وجود» داشته، دست‌هائی که هم پرده بالا می‌زند، و هم به سود ستمدیده‌گان کسانی را رسوا می‌کند! ولی نصیب ستمدیده‌گان در این میان، به رسوائی دیگران محدود می‌شده است! به عبارت دیگر، نوعی «تئاتر عدالت» به راه می‌انداختند، که بلیط آنرا به رایگان در اختیار ستمدیده‌گان قرار می‌دادند. سپس پرده‌ها بالا می‌رفته، و کسانی «رسوا» می‌شدند، تا دل ستمدیده‌گان در عالم خیال حسابی خنک شود، و به این ترتیب اینان به فکر انتقام از ستمگران در عالم واقعیت نیفتند! بعد هم پرده‌ها دوباره پائین می‌آمده، و ستمدیده‌گان که دلشان حسابی از رسوائی بعضی‌ها خنک شده بود، راهی خانه می‌شدند، تا فردائی دیگر را با دل خنک آغاز کنند! بله، در این 28 سال هم خیلی‌ها رسوا شدند، از جمله بهزاد نبوی، ‌ محسن آرمین و قبیلة اکبر رفسنجانی، ولی کسی با «پتروپارس» و کرکس رفسنجان کاری ندارد، برده‌فروشی، تجارت مواد مخدر و ... هنوز رونق فراوان دارد. پس بهتر است «مجاهدین انقلاب‌ اسلامی» و دیگر بمبگذاران محترم، پیرو «شارلاتانیسم عقلانی» هم «دکان امام علی» را تعطیل کنند که دیگر مشتری نخواهد داشت. بله، پس از «نشست گروه 8» بسیاری از دکان‌ها باید تعطیل شود و نخستین دکانی که تعطیل شد، دکان اورانیوم فروشی رعایای الیزابت دوم به گورکن‌ها بود!

آفتاب نیوز مورخ 20 خردادماه سال‌جاری، ‌در مطلبی تحت عنوان «قاچاق اورانیوم تسلیحاتی به ایران»‌ به نقل از رسانة چپ‌نمای «گاردین» می‌نویسد، سرویس‌های امنیتی انگلیس، یک شرکت انگلیسی را به اتهام تلاش برای فروش اورانیوم غنی شده به ایران تعطیل کردند! و یکی از افراد مرتبط با این شرکت نیز به اتهام تکثیر سلاح کشتار جمعی دستگیر شده. به ادعای گاردین،‌ حدود 20 ماه است که جیمزباندهای الیزابت دوم، به تحقیق پیرامون طرح فروش اورانیوم غنی شده به ایران مشغول‌اند!

گویا جیمزباندها کمی سهل انگاری کرده باشند، چرا که ماجرای ناپدید شدن یک هواپیمای انگلیسی حامل مواد رادیوآکتیو که قرار بود از ترکیه راهی ایران شود، روزها است «مطرح» شده. ولی خوب اینان که مانند نویسندة مقاله محسن آرمین نهج‌البلاغه بلد نیستند، اینان نمی‌دانند «آشکار» را نمی‌باید «پنهان» کرد، «چون به زودی پرده ها بالا می‌رود» و ... و جنتلمن‌های «ام‌آی6» ناچار می‌شوند دکان تجهیز گورکن‌ها به سلاح هسته‌ای را تعطیل کنند! بله، بنا بر تحقیقات بازرسان امنیتی انگلیس، یک گروه انگلیسی در بازار سیاه روسیه، اورانیوم غنی شده تهیه کرده که به گورکن‌های ایران و سودان بفروشد! به همین سادگی! همانطور که در ایران در بازار سیاه به همه «ویسکی» می‌فروشند، در بازار سیاه روسیه هم به همه اورانیوم غنی شده می‌فروشند! اهالی گاردین هم خوانندگان را هالو پنداشته‌اند! مگر اورانیوم غنی شده، شلغم است که یک گروه انگلیسی آنرا از روسیه بخرد، بعد هم آنرا در مرزهای همان کشور روسیه به پادوهای آمریکائی‌ها بفروشد؟ ظاهراً گاردین تفاوت شلغم و اورانیوم غنی شده را درست نمی‌شناسد، در غیر اینصورت چنین مهملاتی به هم نمی‌بافت! شاید بهتر باشد مطلب گاردین را به این ترتیب ادامه دهیم: یک شرکت انگلیسی که قصد فروش اورانیوم غنی شده به فعلة آمریکا در ایران را داشت ناچار شد از این تجارت پر سود چشم‌پوشی کند! چرا که در نشست «گروه 8» مطالبی مطرح شد که دررسانه‌ها بازتاب نمی‌یابد، ولی پیامدشان را شاهدیم! و به همین دلیل نام «شرکت محترم» افشا نشد! و گاردین در انتهای مطلب مدعی می‌شود، به این شرکت «تهمت» زده‌اند، تا روابط غرب به ویژه آمریکا با ایران خدشه دار شود! البته هنوز پاسدار حسن شریعتمداری در اینمورد اظهارنظر «کارشناسانه» نکرده، ولی از آنجا که روزی‌نامه کیهان همیشه در هر موردی صاحب نظر است، همین فردا در اینمورد مشت محکمی به دهان آمریکای جنایتکار خواهد زد! گویا روز 8 مارس 1357 نیز کیهان مشت محکمی به دهان آمریکا نواخته بود! البته به نقل از الهة بقراط در کیهان لندن مورخ 7 ژوئن 2007. به گفته خانم بقراط، کیهان مورخ 17 اسفندماه 1357، خبرنگار کیهان تهران، تظاهرات زنان را چنین گزارش کرده:


«15 هزار زن که در دانشکدة فنی[...] سخنرانی داشتند[...] به طرف نخست وزیری حرکت کردند[...]»

این گزارش البته مربوط به تظاهرات زنان در روز هشتم مارس نیست. همانطور که در بسیاری وبلاگ‌هایم یادآوری شده، مسیر راهپیمائی تظاهرکنندگان قلیل هشتم مارس سال 1979 از دانشگاه تهران به سوی میدان شهیاد بود. در هر حال تحمیل حجاب بر زنان، همچون دیگر موارد سرکوب‌ اجتماعی به برکت جنگ با عراق امکانپذیر شد. و در آغاز اعتراض زنان به حجاب، گروه‌های چپ‌گرا در کنار حاکمیت راست افراطی قرار گرفتند. و امروز نیز تداوم برقرار است و در بر همان پاشنه می‌چرخد. گروه‌های چپ، یا بهتر بگوئیم «چپ‌الله»، آن‌هنگام که امکان مبارزه با حاکمیت نوپا وجود داشت، خفقان گرفته بودند. زمانی که، حاکمیت گورکن‌ها نه قانون اساسی داشت، نه مجلس، و نه بسیج و سپاه! به عبارت دیگر هنوز «صلاح‌الدین‌ها» ‌جهت ایجاد گروه‌های نوین سرکوب از ایالات متحد راهی ایران نشده بودند، و هنوز شهربانی بود و ساواک. ولی پس از 28 سال، چندین گروه «امنیتی ـ اطلاعاتی» بر این دو سازمان سرکوب استعماری افزوده شده. و امروز چپ در کنار راست افراطی «زنان» را به حضور در صحنه فرا‌می‌خواند! جهت برخورداری از حقوق مساوی و مبارزه با حجاب اجباری! مبارزه‌ای که نتیجة آن از پیش تعیین شده: ایجاد بحران! مبارزه، نه برای استقرار یک حاکمیت کمابیش دموکراتیک! که مبارزه برای فراهم آوردن زمینة سرکوب هر چه بیشتر. امروز، در شرایطی که حاکمیت ایران عملاً از هم فروپاشیده، دست‌های استعمار سعی دارند این حاکمیت مفلوک را قدرتمندتر از آنچه هست بنمایانند.

اینان رویای حاکمیتی را در سر می‌پرورانند که مانند دورة جنگ، دستهایش برای جنایت و سرکوب باز باشد. و اکنون که زمینة جنگ وجود ندارد، شرایط به نفع حاکمیت نیست. در چنین شرایطی یک تشکیلات سیاسی واقعی، اعضای‌اش‌را به دوری گزیدن از رویاروئی با حاکمیت فرامی‌خواند، چرا که اگر حاکمیت نتواند زمینة بحران فراهم آورد و به سرکوب بپردازد، از درون به بحران دچار خواهد شد و مرگش حتمی است. ولی در کمال تعجب شاهدیم که همه گروه‌ها فراخوان تظاهرات می‌دهند! تظاهرات جهت تقویت قدرت سرکوب حاکمیت دست نشاندة استعمار در ایران؛ مردم باید به صحنه بیایند! جهت مبارزه با حجاب و برخورداری از حقوق مساوی در چارچوب قانون اساسی حاکمیت اسلامی ایران! قانونی که اصل اول آن، به تنهائی ناقض تمام حقوق بشر است.

پیشتر در همین وبلاگ اصل اول قانون اساسی مورد بحث و بررسی قرار گرفت. پس لزومی ندارد مردم را جهت نیل به اهداف غیر قابل تحقق در برابر نیروهای سرکوب قرار داد. امروز اگر کنیزکان حکومتی به دفاع از حق و حقوق زنان برخاسته‌اند، دقیقاً به همین دلیل است. هدف اینان احقاق حقوق زنان نیست، هدف ایجاد بحران جهت بازگذاردن دست حاکمیت برای گسترش سرکوب مردم است.

هیچیک از این کنیزکان که در میان‌شان «حقوق‌دان» هم فراوان یافت می‌شود،‌ به حقوق زنانی که در فقر و تنگدستی به اسارت قوانین توحش اسلامی در آمده‌اند، هیچ اشاره‌ای ندارند. کنیزکان حکومتی همگی مدافع حقوق زنان دانشگاه دیده‌‌‌اند! گویا در ایران بجز دانشجو، ‌موجودیت هیچ انسان دیگری نمی‌تواند به رسمیت شناخته ‌شود. زنان دانشگاهی، دختران دانشجو و ... و هر کس که به نحوی در ارتباط با مراکز فقر فرهنگی این حکومت قرار دارد. این‌چنین تأکید بر حق و حقوق دانشجو و دانشگاهی جماعت، تنها یک دلیل می‌تواند داشته باشد، تبدیل اینان به ابزار ایجاد بحران و براندازی. می‌توان این شیوه را تا آنجا ادامه داد که به شورش هم منجر شود. اگر در پی شورش براندازی هم صورت نگیرد، با آغاز سرکوب همه جانبه می‌توان به نتایج مطلوب دل خوش کرد. و شاهدیم که گروه‌های چپ نیز دقیقاً در همین مسیر گام بر می‌دارند. استراتژی کنیزکان و «رفقا»، شباهت فراوان به روش سرشار از نبوغ ارتش یمن دارد.

روز 10 خردادماه سالجاری، یک جایگاه سوخت رسانی در شهر «صعده» هدف حملات موشکی نیروهای ارتش یمن قرا گرفت. این حمله، به کشته و زخمی شدن بیش از 45 نفر انجامید و خسارات سنگینی به اماکن مسکونی وارد آورد. به گزارش خبرگزاری فرانسه، دلیل چنین تهاجمی این بود که طبق اطلاعات ارتش یمن، یک گروه مسلح قصد تصرف این جایگاه سوخت رسانی را داشته! و نیروهای یمن جهت پیشگیری از تصرف جایگاه اقدام به موشک‌باران آن کرده‌اند! گویا گروه‌های چپ نیز به محض اطلاع از اهداف سرکوبگرانه حاکمیت، به منظور پیشگیری، مردم را به استقبال از سرکوب می‌فرستند! جای بسی خوشوقتی است که نیروهای امنیتی انگلیس به منظور پیشگیری از تجهیز گورکن‌ها به سلاح اتمی، اقدام به بمباران اتمی مسکو نکردند! حتماً آن‌ها هم نهج‌البلاغه را مطالعه کرده بودند، و می‌دانستند که «بزودی پرده‌ها بالا می‌رود!»