شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۶


جنگ و جوراب!
...

پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، جبهة ناتو از طریق جنجال رسانه‌ای همچنان تلاش می‌کند یک استالین در روسیه داشته باشد تا از یکسو،‌ فضای تنش جنگ سرد را به شیوة دیگری حفظ کرده و بودجة نظامی را افزایش دهد، و از سوی دیگر، در راه استقرار یک نظام دموکراتیک در روسیه مانعی ایجاد کند. می‌دانیم که گذار از یک نظام استبدادی به دموکراسی، زمان می‌طلبد و امروز هر چند حاکمیت روسیه با دوران وحشت استالین فاصلة فراوان دارد، هنوز مردم روسیه نتوانسته‌اند تداوم یک نظام دموکراتیک را تجربه کنند، و هنوز آنگونه که دموکراسی ایجاب می‌کند، اوپوزیسیون، حداقل طی دو دوره، به حاکمیت نرسیده. علت این است که نظام حاکم در روسیه با همکاری «صمیمانة» غرب مانع از تشکیل یک اوپوزیسیون غیرحکومتی می‌شود. چرا که موجودیت یک نظام دموکراتیک در روسیه می‌تواند باعث سرایت ویروس خطرناک دموکراسی به کشورهای همسایه شود. به ویژه کشورهائی مانند ایران که بیش از یکصد و پنجاه سال است چپاول‌گاه ویژة استعمار شده‌‌‌اند. بله! و اگر روزی روزگاری در کشور ایران حاکمیتی استقرار یابد که مستقیماً دست نشاندة غرب نباشد، و ملت ایران از افتخار داشتن رهبران «تحت‌الحمایه» همان سفارتخانة رجاله‌پرور «محروم» شود، بعضی‌ها در دو سوی آتلانتیک باید «ساندویچ ذغال‌سنگ» میل کنند. در این چارچوب است که می‌توان دریافت چرا ناگهان شخصیت شناخته‌شده و رسوائی چون «بوریس بره‌زوفسکی»، در مصاحبه با خبرنگاران،‌ از لندن فرمان سرنگونی دولت روسیه را صادر ‌کرده!

و در همین چارچوب است که جهت اختراع اوپوزیسیون برای حاکمیت مفلوک گورکن‌ها، چندین و چند جبهه در داخل و خارج تشکیل شده، و سران آن همگی در تلاش معاش و جهت حفظ جایگاه خود در برابر ذات اقدس ارباب، ناچار به اقتداء به همان «ساروتقی» حکمران گیلان شده‌اند! چرا که همگی مانند او پرونده‌ای «درخشان» دارند. البته حاکمیت روسیه کجا، گورکن‌ها کجا؟!

امروز حسن شریعتمداری، عضو ساواک و سرپرست کیهان، به تبلیغ برای کروبی منفور و دارودسته‌اش پرداخته، و آنان را «دشمنان امام و انقلاب» نامیده،‌ به این امید که «شوت و پرت‌ها» گوشه چشمی به تشکیلات مضحک حکومتی «اعتماد ملی» نشان دهند! همچنین مجاهدین انقلاب اسلامی، که اخیراً خود را «مجاهدین انقلاب» می‌خوانند، تا بیش از این باعث نفرت نشوند، مدافع آزادی و انتقاد از حاکمیت شده‌اند! اینان پیشنهاد کرده‌اند جهت حفظ «انسجام اسلامی»، سنی مذهبان نیز به سمت‌های دولتی راه یابند! «انسجام اسلامی»، از فرمان‌های استعمار بود که بیانیه نویس ساواک به انشائی دبستانی نوشت و علی خامنه‌ای هم طبق معمول آنرا «روخوانی» کرد! و اکنون نوبت به دارو دسته بهزاد نبوی، یا بمبگذاران ایالات متحد در ایران رسیده، تا به عنوان پامنبری، «رهنمودهای» استعماری ارائه کنند! گویا در ایران بجز شیعه و سنی، آنهم از نوع حکومتی کسی وجود ندارد! بله، امروز که جبهة بحران هسته‌ای تا حدودی آرام شده، گورکن‌ها ناچارند اصلاحاتی در امور گورکنی انجام دهند! و اوپوزیسیون نیز دو باره بر پا خاسته! البته روی سایت‌ها و بطور کاملاً مجازی! این حضرات 28 سال است بودجة مبارزه دریافت می‌کنند، تا مانع سازمان‌یابی اوپوزیسیون شوند، و اینبار هم، مانند همیشه، به قول معروف «خوابیده پارس می‌کنند»! ما که مانند همسایه شمالی‌مان، «بوریس بره‌زوفسکی» در شهر لندن نداریم! ما حتی پادشاه کشورمان، ناصرالدین‌میرزا هم تحت‌الحمایه انگلیس بود! نشان «کذا» را هم از ملکه انگلیس دریافت کرده بود! بله، شرایط ما با دیگران نمی‌تواند مقایسه شود، ما ناچاریم با «چپ‌حسینی»، «لیبرال فاشیسم» کارگزاران، و «سوسیال فاشیسم» بمب‌گزاران، آخوند دعائی، پاسدار حسن شریعتمداری و کمک‌های بلاعوض «کارخانة رجاله‌پروری»، گاری شکستة گورکن‌ها را به سر منزل مقصود برسانیم! اصلاً به این نتیجه رسیدم که بزرگترین مشکل ما ملت، از زمان حملة اسکندر مقدونی تا امروز، نداشتن فرهیختگانی چون «بوریس بره‌زوفسکی» است!

«بوریس بره‌زوفسکی»، از اعضای شریف مافیای دوره حاکمیت «بوریس یلتسین» است که مانند همة فعلة فاشیسم، یک شبه ره صد ساله رفت و از طریق جنایت، اختلاس و دیگر شیوه‌های «رعایت نزاکت»، ناگهان میلیاردر شد! بنابراین انگلستان، مهد «ادب و نزاکت و تمدن» جهانی را نیز جهت اقامت برگزید. البته ایشان به عنوان پناهندة سیاسی در کشور انگلیس اقامت دارند و طبق قانون، در کشور رعایای الیزابت دوم حق فعالیت سیاسی بر ضد روسیه را ندارند، چه رسد به اینکه رسماً فرمان سرنگونی حاکمیت روسیه را صادر کنند! ولی می‌بینیم که یک روز پیش از تظاهرات مخالفان ـ که کاسپاروف و کاسیانوف خود را در صفوف آن‌ها جا زده‌اند، سخنان «بوریس با نزاکت»، به شیوة یورش رسانه‌ای، در تمامی رسانه‌های غرب منعکس می‌شود، ‌ حتی در سایت روسی نووستی! و هنوز سخنان «بره‌زوفسکی» به پایان نرسیده، که وزارت امورخارجه آنگلوساکسون‌ها در دو سوی آتلانتیک، در حالی که با دمشان گردو می‌شکنند، «نگرانی» عمیق خود را از این موضع‌گیری اعلام می‌دارند! سپس مخالفان به همراه «کاسپاروف» و «کاسیانوف» تظاهرات غیرمجاز می‌کنند، کاسپاروف چند ساعتی دستگیر شده، ‌سپس آزاد می‌شود، و همزمان طرفداران کلنل پوتین در میدان پوشکین تظاهرات به راه می‌اندازند!

بر پا کردن چنین خیمه‌شب‌بازی‌هائی در مسکو، فواید بسیار دارد. نخست آنکه کارساز تبلیغات جبهه تبلیغاتی ناتو است، و در «شوت و پرت‌های» ساکن اروپا، که چشم بسته و چهارنعل به سوی فاشیسم می‌تازند، این توهم را ایجاد می‌کند که شهر امن و امان است و دموکراسی حاکم! حال آنکه هر روز دستگاه «جرمن شپرد» از واتیکان چنگ و دندان نشان می‌دهد، و همه را به راه راست کلیسای کاتولیک «هدایت» می‌کند! هر روز دامنه آزادی‌ها محدودتر می‌شود، و «اسکار لافونتن» نخستین «حزب کمونیست دینی» را هم اخیراً در آلمان تشکیل ‌داده! برندة دیگر چنین شرایطی، همان حاکمیت روسیه است. امروز همه مخالفین واقعی حاکمیت روسیه را می‌توان به عنوان همدستی با جنایتکار رسوائی چون «بره‌زوفسکی» دستگیر و روانه زندان کرد، و راه مخالفت را تنها بر کاسپاروف‌ها و کاسیانوف‌ها گشود! به عبارت دیگر، از یکسو می‌توان تصفیه‌های، کمی تا قسمتی، استالینی را در داخل روسیه توجیه نمود، و از سوی دیگر، می‌توان یک اوپوزیسیون کاذب هم سازماندهی کرد. این است قسمت ناچیزی از فواید سخنان گهربار «بوریس بره‌زوفسکی» فرهیخته! که در کمال تعجب در «فیگارو» و «لوموند»، همزمان با ماجرای «پل ولفوویتز» ریاست با «نزاکت» بانک جهانی انتشار یافت!

دیشب سایت فیگارو عکس «شاهارضا» را نیز در کنار ولفوویتز گذارده، و نوشته بود: مونتاژ! ولی حدود نیمساعت بعد، خوشبختانه ناچار شد «مونتاژ» را حذف کرده، و فقط تصویر روی‌ماه «پل ولفوویتز» را در معرض دید کاربران قرار دهد. می‌گویم خوشبختانه، چون چهره معشوقة 50 ساله جناب ولفوویتز بی‌شباهت به خود ایشان نبود! به زبان ساده‌تر، می‌بایست ابتدا یک لیف صابون مفصل به صورت مبارکشان می‌زدیم که زیبائی‌های نهفته را دریابیم! البته آن‌ها که همه را «شوت و پرت» می‌انگارند، کور خوانده‌اند! پل ولفوویتز یا باید کور باشد یا دیوانه، که یک زن 50 ساله، ‌آنهم با مشخصات «شاها‌رضا» را به معشوقگی برگزیند! پل ولفوویتز، معاون رامسفلد، پس از اینکه به ریاست بانک جهانی منصوب شد ـ بانک جهانی یکی از پایه‌های هشت‌پای خونخوار سرمایه سالاری آمریکا است ـ یک گله از همپالکی‌هایش‌ را به بانک جهانی منتقل کرد. و در آنجا بود که، بنا بر حکایت نقل شده، یک دل، نه صد دل عاشق یک زن 50 ساله شد! البته این از همان قصه‌های «بی‌بی‌گوزکانه» است که روزنامه‌های «ایندیپندنت»، «گاردین» و شرکاء برای خوانندگان می‌گویند تا خوابشان ببرد! خانم شاها، متولد تونس و بزرگ شدة عربستان سعودی‌اند! هیچکس به شغل پدر ایشان اشاره نکرده! «شاها» پس از تولد از عربستان سر در آورده و پس ‌از تحصیل در مدرسة اقتصاد لندن، از آکسفورد، در امور بین‌الملل فارغ التحصیل می‌شود! گفته می‌شود ایشان «فمینیست» هستند، و در بانک جهانی، در زمینة خاورمیانه و آفریقای شمالی فعالیت دارند! گویا در این بانک، به دفاع از دموکراسی و حقوق زنان هم می‌پردازند! همسر سابق شاها، یک ترک قبرسی به نام «علی‌رضا» بوده! در سال 2004، روزی‌نامة «نیویورکر» که همه آنرا می‌شناسیم، چنین گفته، که خانم شاها نفوذ فراوانی در پل ولفوویتز دارد! البته نوع این «نفوذ» مشخص نشده بود! ولی بعضی‌ها ادعا کرده‌اند، شاها به پل‌ولفوویتز گفته به عراق حمله کند، تا زنان عراق آزاد شوند! البته همه می‌دانند ‌که عراق تنها کشور لائیک در منطقه بود! و از اینجا می‌توان نتیجه گرفت، کسی که چنین مهملاتی را سر هم کرده، اصلاً نمی‌داند که تصمیم تهاجم نظامی را پل ولفوویتز و رامسفلد نمی‌گیرند. در ضمن می‌توان دریافت که ایشان از لائیک بودن حاکمیت عراق هم بی‌اطلاع بوده‌اند. و در پایان می‌توان اذعان داشت که نویسنده بکلی از مرحله پرت بوده.

سایت روشنگری می‌نویسد، در اوایل سال 2007، عکسی از پل ولفوویتز هنگام ورود به مسجدی در ترکیه منتشر شد که دو سوراخ بزرگ را در یکی از جوراب‌هایش نمایش می‌داد. چون همانطور که می‌دانیم با کفش و کلاه می‌توان وارد کنیسه شد، بدون کلاه، ولی با کفش می‌توان وارد کلیسا شد، ولی خداوند اسلام و مسلمین، بنده‌هایش را سر و پا برهنه می‌پسندد، و به همین دلیل ولفوویتز ناچار شده بود کفش‌هایش را در بیاورد! و اینجا بود که «واقعیت» وجودی او در برابر جهانیان افشا شد: مزور، پنهانکار و لاابالی! مسلماً اگر امکان ثبت و پخش رایحه‌ها نیز وجود داشت، مردم ترکیه از بوی تعفن پای ولفوویتز مدهوش هم می‌شدند! از حق نگذریم، رئیس بانک جهانی، نکبت و کثافتش هم می‌باید جهانگیر باشد!

روشنگری به نقل از رسانه‌های غرب می‌نویسد، وقتی ولفوویتز به ریاست بانک جهانی منصوب شد «شاها» را به وزارت امور خارجه آمریکا منتقل کردند! و حقوق این «فمینیست مسلمان» را که از حقوق وزیر امور خارجه بیشتر بوده، از بانک جهانی پرداخت می‌کردند! و «ایندیپندنت» به این مورد فساد دولتی اعتراض کرده! عاقبت خانم «شاها» به بنیاد «آینده» منتقل می‌شود که هدفش مانند دیگر بنیادهای ریز و درشت غرب، هدفی است والا! بنیاد «آینده» هم هدفش پیشبرد دموکراسی در شمال آفریقا و خاورمیانه است! و آنچه در ایران، عراق، افغانستان و... می‌بینیم قسمتی از نتایج سحر است! باشیم، تا صبح دولتمان از بانک جهانی، از سوراخ‌های جوراب پل ولفوویتز بدمد!

جمعه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۶

وقاحت و نزاکت!
...

محافل فاشیست غرب، برای جایگزین کردن علوم انسانی با «دین»، اخیراً با توسل به بیماری ایدز، «اخلاق» را هدف گرفته‌اند، و با کمک «دانشمندان و پژوهشگران جیره‌خوار» به اکتشافات و اختراعات چشمگیری در این زمینه نیز نائل شده‌ا‌ند. آخرین اکتشاف دانشمندان «دین‌پرست» آنگلوساکسون که در «مهر نیوز» منتشر شده، این است که افراد مبتلا به ویروس ایدز، اگر اعتقاد دینی داشته باشند، «در راه خدا»، مراقب‌اند که دیگران را مبتلا نکنند:

«[کسانی] که دین بخش مهمی از زندگی آنان را تشکیل می‌دهد [...] نسبت به مبتلایانی که اعتقادات دینی ضعیف دارند،‌ کمتر ناقل ویروس ایدز هستند.»


دلیل ارائه شده هم این است که احساسات بشردوستانه و دینی، و دیگر عقاید «بی‌بی‌گوزکانه» از این قبیل، باعث می‌شود که این افراد ارتباطات خود را محدود کرده، دیگران را مبتلا ننمایند! و آقای «دیوید کانوس» که در این پژوهش‌های علمی به عنوان رفتارشناس شرکت فعال داشته‌اند می‌گویند:

«مبتلایانی که اعتقادات اخلاقی قوی دارند احساسات نوع دوستانه پر رنگی داشته [...] و ترویج این احساسات می‌تواند یکی از مولفه‌های جلوگیری از گسترش "اچ آی وی" باشد.»


می‌بینیم که با اقتداء به سیدحسین نصر که سعی دارد همه چیز را در ترادف با دین قرار دهد، «دیوید کانوس» هم «اخلاق» را در ترادف با دین قرار داده! و جهت امکانپذیر جلوه دادن چنین ترادفی، دست به دامان بیماری ایدز شده! ولی اینان نمی‌دانند که یک راه حل کلی برای جلوگیری از انتقال این بیماری وجود دارد که فقط حاکم گیلان در دورة شاه عباس صفوی از آن اطلاع داشته! و البته این راه حل، هم اکنون قسمتی از «میراث فرهنگی» ما به شمار می‌آید.

همانطور که در وبلاگ «صفویه و اقتصاد» اشاره شد، حکمران گیلان به غلام‌بچة خود تجاوز می‌کند. غلام به اصفهان نزد شاه عباس رفته ماجرا باز می‌گوید، و شاه عباس که در امر قضاوت نیز صاحب‌نظر بوده، ‌ یک صاحب‌منصب را همراه غلام به گیلان می‌فرستد تا سر حکمران را برایش بیاورد! در ضمن همان غلام را به حکمرانی گیلان منصوب می‌کند! ولی ماجرا به اینجا خاتمه نیافت! «سارو تقی»، حکمران گیلان، که از شکایت غلام نزد شاه آگاه شده بود، تنها راهی که برای پیشگیری از خشم ذات اقدس ملوکانه به ذهنش خطور کرد این بود که «مجرم اصلی»، یعنی ابزار تجاوز را در سینی طلا تقدیم حضور شاه عباس کند! ادامة این ماجرا چنین نقل شده:

«ساروتقی [...] آلتی را که با آن مرتکب این کار شده بود تماماً قطع نمود و با همان حال خراب بر تخت روانی نشسته از بیراهه روانة اصفهان شد. و به محض ورود به پایتخت شاه عباس صفوی، وارد دربار شده و پس از کسب اجازه، آلت گناهکار خود را با عریضة درخواست عفو در سینی طلائی گذارده به حضور شاه رفت! شاه عباس چون دید او خود را این چنین تنبیه کرده از تقصیر او در گذشت. و سارو تقی مجدداً در جایگاه حکمران گیلان ابقاء شد!»


بله، یکی از راه‌های مطمئن پیشگیری از انتقال ویروس بیماری ایدز به دیگران همین است. از سوی دیگر، چنین تدبیری می‌تواند باعث حفظ مدیران باتجربه در پست ریاست شود! چرا که محسن آرمین، بازجوی ساواک و سخنگوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، در گفتگو با «مهر نیوز» از تغییر «مدیران با تجربه» ابراز نگرانی کرده! عضو سازمان خرابکاران ایالات متحد در ایران، تغییر گسترده در سطح مدیریت را یکی از مشکلات اساسی «کشور ما» ذکر کرده‌اند.

البته برای کسانی که می‌دانند «مدیران حکومت» گورکن‌ها چه «تجربیات» وسیعی دارند، نگرانی امثال آرمین کاملاً قابل درک است. خلاصه بگوئیم، مدیر و وزیر در جمکران اصولاً مسئولیتی ندارد. حضورش در محل کار هم الزامی نیست. یک رئیس دفتر یا یک معاون دارد، که از سوی مدیر یا وزیر مربوطه رشوه‌ها را دریافت می‌کند. طبق قوانین استعمار، درصدی از رشوه به مدیر با تجربه تعلق می‌گیرد، باقیمانده هم میان دیگر مسئولان تقسیم می‌شود. سپس جناب وزیر حق و حساب کسی که ایشان را در این جایگاه قرار داده پرداخت می‌کنند. 28 سال پیش، در دوران «صدارت» میرحسین موسوی، که بهزاد نبوی وزیر صنایع بود، رئیس دفترش جهت صدور مجوز 30 هزار تومان ناقابل دریافت می‌کرد. آنروزها جنگ بود و جناب وزیر هم زن و بچه داشتند! بله، وقتی سخن از مدیران با تجربه به میان می‌آید، هم حکایت تجربة بهزاد نبوی تداعی می‌شود، و هم حکایت حکمران گیلان که جهت حفظ جایگاه خود، همانطور که دیدیم، ناچار به فداکاری و از جان گذشتگی فراوان شد!

در ضمن به یاد داشته ‌باشیم که یکی از مدیران نخبة دستگاه گورکن‌ها، علاوه بر مجتهدزاده، سروش و پاسدار اکبر، رئیس آکادمی مطالعات ایرانی در لندن است که سلمان صفوی نام دارد و برادر پاسدار رحیم صفوی است! این مدیر با «تجربه»، همزمان ریاست مؤسسه تحقیقات استراتژیک اسلامی در تهران را نیز بر عهده دارد! فراموش نکنیم که «استراتژی اسلامی»، باید همان استراتژی پیامبر در صدر اسلام باشد!‌ یعنی فرار یا (هجرت) در هنگام ضعف، و قتل و غارت و زورگوئی در روزگار قدرت. و حضور اخوی رحیم‌صفوی در رأس آکادمی مطالعات ایرانی در لندن و مؤسسة تحقیقات استراتژیک اسلامی در تهران نشانگر اهمیت این‌دو سازمان است! از آنجا که در ساعت 18 و 49 دقیقة روز پنجشنبه 12 آوریل، سایت «بی‌بی‌سی» نیز با سلمان‌صفوی مصاحبه‌ای ترتیب داده، باید بدانیم که او نیز از رجاله‌های دستگاه استعمار است. البته همین رجالة محترم پیشتر در «مهرنیوز» در باب فلسفه نیز «مهملاتی» ایراد کرده بودند، ولی هنوز آوازة شهرت‌شان به سایت «بی‌بی‌سی» نرسیده بود! اینطور که به نظر می‌رسد،‌ رحیم‌صفوی، که پلکان رجالگی را یکی پس از دیگری طی می‌کند، «حق مصاحبه» به کفایت پرداخته، تا نامش در سایت رعایای الیزابت دوم «جاودان» شود! چرا که هر دم از این سایت بری می‌رسد، تازه‌تر از تازه‌تری می‌رسد! امروز در بی‌بی‌سی، سخن از رعایت نزاکت در وبلاگ‌ها، ‌جهت مبارزه با بی‌بندوباری رفته بود:

«رشد وبلاگ‌ها[...] راه را بر رواج مطالبی باز کرده که می‌تواند برای برخی از مخاطبان آزار دهنده باشد. رواج چنین محتوایی است که اکنون بعضی از پیشگامان ارتباطات اینترنتی را نگران کرده[...] تا[...] برای جلوگیری از آنچه گاهی بی‌بندو باری و بی‌قیدی تلقی می‌شود هشدار دهند.»


بله، همانطور که خمینی دجال می‌گفت، «قلم‌ها خودشان را اصلاح کنند»، وبلاگ‌ها و وبلاگ نویس‌ها هم می‌باید خودشان را اصلاح کنند! چون اسلام در خطر است. محافل فاشیسم آزادی بیان را بر نمی‌تابند! و قرار دادن «آزادی» در ترادف با «بی‌بندوباری»، شیوة شناخته شده‌ای است. به این ترتیب، می‌توانند آزادی را سرکوب کنند، چرا که «بی‌بندوباری»، همانطور که می‌دانیم در تمام ادیان محکوم است!

امروز «جیمی ولز»، یکی از بنیانگزاران «ویکی‌پدیا»، به بی‌بی‌سی فرموده‌اند، توهین کار بسیار بدی است! و چنین استدلال کرده‌اند:

«آیا ما اجازه می‌دهیم مردم از وبلاگ ما برای[...] توهین‌های شخصی و آزاردهنده استفاده کنند؟[...] برای آنکه رک و صریح اللهجه باشید لازم نیست به مردم توهین کنید[...]»

نگرانی امثال «ولز» از رشد فضای آزاد وبلاگ‌ها کاملاً قابل درک است. اینان می‌خواهند همه کس را تحت کنترل داشته باشند. انسان‌ها برای سلطه‌گران خداپرست، به منزله شیئ یا گلة گمشده‌اند. به همین دلیل سازمان‌های امنیتی مکالمات تلفنی را کنترل می‌کنند، و دوربین‌های مخفی در اماکن عمومی، مانند خداوند دروغین‌شان، همة افراد بشر را زیر نظر دارند، تا همه نزاکت را رعایت کنند. با این تفاوت که اگر خداوند «جیمی ولزها» کاذب است، وجود پلید خودشان واقعی است و قادرند بر روی زمین، به نام خدا، مجازات‌های الهی را بر گناهکارانی که رعایت نزاکت را نکرده‌اند، اعمال کنند. بله! نزاکت را رعایت کنید! حال که امثال «ولز»، الگوهای نزاکت را در عراق و افغانستان، در ایران و در تمامی جهان در برابر‌مان قرار داده‌اند! نزاکت را در مورد کسانی رعایت کنید که موجودیت‌شان توهین به بشریت است، ‌ که زندگی‌شان توهین به زندگان است، و مرگشان توهین به زمینی که در آن دفن خواهند شد.

نزاکت را چه کسی باید رعایت کند؟ وبلاگ‌نویسی که به دلیل تهاجم تفنگ فروش‌ها و نزول‌خوارهای آنگلوساکسون،‌ ناچار به ترک میهن شده،‌ می‌باید در تبعید، «نزاکت» را در مورد عاملان آوارگی و مصائب زندگی خود و میلیون‌ها انسان بی‌دفاع دیگر ـ که امکان دفاع از خود را حتی در حد نوشتن یک وبلاگ ندارند ـ رعایت کند؟ و اینهمه، تا «جیمی ولز»، یکی از بنیانگزاران ویکی‌پدیا، آسوده خاطر باشد؟! همان «ویکی‌پدیا»‌ که وابسته به بنیاد خیریة «ویکی‌مدیا» است؟ همان «ویکی‌پدیا» که مطالب‌اش در مورد ایران،‌ به سه زبان فرانسه، انگلیسی و ایتالیائی، یک بی‌نزاکتی استحماری بیش نیست؟! کافی است به «تاریخ معاصر ایران» در «ویکی‌پدیا» مراجعه کنیم تا معنای بی‌نزاکتی و گستاخی استحمارگران را نیک دریابیم!

فروید می‌گوید کلام واکنش انسان به جهان اطراف است. و موجود زنده به اطراف واکنش نشان می‌دهد. امروز، با امکانات نوینی که پس از پایان جنگ سرد در اختیار افراد قرار گرفته، بسیاری از طریق وبلاگ‌ها به جهان اطراف واکنش نشان می‌دهند. به عبارت دیگر، هر وبلاگ بازتاب واکنش یک انسان به جهان است. در بند کشیدن وبلاگ‌ها به بهانه «رعایت نزاکت» تهدید مستقیم آزادی بیان است! و تهدید آزادی بیان، به تنهائی بالاترین توهین به انسان‌هاست.‌


پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۶


اعتبار و افلاس!
...

فریدون آدمیت در کتاب «امیر کبیر و ایران» می‌نویسد:
«تناسب مستقیمی بین بی‌حیثیت بودن و حد پشتیبانی سفارت انگلیس وجود داشت. [...] سفارت انگلیس همیشه کارخانة رجاله پروری بوده است.»
ص. 698

و به همین دلیل است که شیل، سفیر انگلیس، میرزا آقاخان نوری را پیک مخصوص سفارت و رابط میان سفارت و امیرکبیر معرفی می‌‌نماید! از اینرو ست که لقب اعتمادالدوله نصیب همین میرزا آقاخان می‌شود! میرزا آقاخان کسی است که سابقة اختلاس و دستبرد به اموال دیوانی دارد، و به همین دلیل پیش از تبعید به کاشان، چوب فلک شد! پس از مرگ محمدعلیشاه و پیش از جلوس ناصرالدین شاه، میرزا آقاخان از کاشان فرار کرده، در نزدیکی تهران بست می‌نشیند. و سرهنگ فرانت،‌ کاردار سفارت انگلیس، به مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه سفارش می‌کند از وجود ذیجود میرزا آقاخان در امور کشوری استفاده کنند. مهدعلیا نیز کتباً متعهد به حمایت از میرزا آقاخان شد. و در این هنگام، میرزا آقا خان بست را شکسته و مستقیماً راهی سفارت انگلیس می‌شود و پس از کسب «تحت‌الحمایگی»، به همراه یکی از کارکنان سفارت به خانة مهدعلیا می‌رود. سپس کاردار سفارت انگلیس طی نامه‌ای به ناصرالدین شاه تقاضای بخشش اعتمادالدوله را می‌نماید و شاه هم موافقت می‌کند! شیل، سفیر انگلیس، در مورد میرزا آقاخان می‌نویسد:

« دامنش ملوث به پول پرستی است و مطلقاً در قید آن نیست که از چه راهی به دست آورد‌[...] از آنجا که آدم ناقلا و نیرنگ سازی است امیر نظام از او بدش می‌آید. بعلاوه وی مردی است بی‌نهایت خود فروش [...] هرگاه میرزا آقاخان از طرف دولت دستگیر گردد، ضربه سختی به حیثیت و شهرت سفارت انگلیس وارد خواهد آمد [...] بنا بر اطمینانی که این سفارت به میرزا آقاخان نوری داده [...] حق دارد از ما تقاضای حمایت بکند. پس هر آینه چنان امری اتفاق افتد [...] از هیچ اقدامی قصور نخواهم ورزید و حتی آماده هستم دامنه مشاجرات خود را با آدمی چون امیرنظام به حد نهایت برسانم و همه نتایج احتمالی آنرا هم به عهده بگیرم [...] گرچه میرزا آقاخان شغل ثابت و مخصوصی در دستگاه دولت ندارد ... هرگاه امیرنظام معزول شود به احتمال زیاد هم اوست که جایش را خواهد گرفت[...]»

همان صفحه.

پس از عزل امیرکبیر، ناصرالدین شاه از اعتماد الدوله می‌خواهد بین تحت‌الحمایگی سفارت انگلیس و صدارت یکی را انتخاب کند، و میرزا آقاخان به سفارت نامه می‌نویسد و پاسخ می‌گیرد که:

«حمایت دولت انگلیس بر تاج کیانی برتر است.»
ص. 699

بله، کارخانة رجاله‌پروری، یا همان سفارت انگلیس در ایران، ‌ پس از حدود یکصد و پنجاه سال، امر مقدس رجاله‌پروری را به کمک رادیو و رسانه‌های‌اش به روال سابق ادامه داده. و می‌پندارد که اگر حکومت گورکن‌ها، مانند میرزا آقاخان‌ نوری، تحت‌الحمایة سفارت است، ملت ایران، دربار ناصرالدین میرزا است، و سفارت انگلیس هر جور مایل باشد برایش نخبه و روشنفکر ومبارز تعیین خواهد کرد! و به همین دلیل رعایای الیزابت دوم در «بی‌بی‌سی» با چندین و چند سر «میرزا آقاخان» مذکر و مؤنث به طبل زدن و هیاهو مشغول شده‌اند.

نخستین هدف «کارخانة رجاله‌پروری» این است که تنها یک نفر را ـ علی خامنه‌ای ـ مسئول شرایط کنونی معرفی کرده، چنین القاء کند که اگر خامنه‌ای برود، همه چیز درست خواهد شد! همانطور که 28 سال پیش همین دستگاه رجاله‌پرور تبلیغ می‌کرد، «شاه باید برود»، البته از زبان تحت الحمایه‌اش، روح‌الله خمینی. و امروز پس از 28 سال، مخاطبان «بی‌بی‌سی» باید چنان ابله باشند که بپذیرند، امثال علی خامنه‌ای، یا مهرورزی، در کشور طاعون زدة ایران، تصمیم گیرنده‌اند! بله، حال که استعمار به افلاس افتاده، ملت ایران هم باید «ابله» بشود،‌ تا مفلس، در نماند! در این راستا، می‌بینیم که برخی «صاحبنظران»، خطاب به علی‌خامنه‌ای نامه‌ها می‌نویسند، و می‌پرسند که، «چرا چنین می‌گوئید؟» تو گوئی «مقام معظم رهبری» هر چه بخواهد می‌گوید! حال آنکه، «رهبر فرزانه» تنها آنچه اربابانش فرمان می‌دهند می‌گوید، و آنچه «بیانیه نویس» ساواک موظف است بنویسد، «رهبر قدرقدرت» گورکن‌ها روخوانی خواهد کرد! و در همین راستا بود، که دیگر تحت‌الحمایه‌های خارج نشین، به عنوان فعالیت فرهنگی، سیرک سیار پاسداراکبر به راه ‌انداختند.

و همه به یاد داریم که «بی‌بی‌سی» و دیگر سایت‌های تبلیغات اسلامی چه طبل‌هائی برای این پاسدار «فرهیخته» می‌زدند! همانطور که دیروز اشاره شد، بودجه‌هائی که آمریکا فرضاً برای مبارزات یک اوپوزیسیون کاذب، با حاکمیت گورکن‌ها اختصاص داده، در درجة نخست به رسانة «بی‌بی‌سی» اختصاص می‌یابد، که در زمینة تبلیغ برای فاشیسم اسلامی، گوی بیشرمی و وقاحت را از دیگران ربوده. بعد نوبت به دیگر سایت‌های «بی‌طرف» و یا اوپوزیسیون‌های فرضی می‌رسد. بله، کار حساب دارد! «بی‌بی‌سی»، متعلق به تفنگ فروش‌های آنگلوساکسون است، از نژاد سفید و از اهالی کلیسا است. در ضمن، در تمام امور رجاله پروری پیشگام بوده،‌ ابتکارات فراوان به خرج می‌دهد! چرا که امکانات بیشتری در اختیار دارد.

به عنوان مثال، امروز رسانة مذکور، بازهم به طبل زدن و جنجال برای شیرین عبادی پرداخته، و کتاب «بیداری ایرانیان» را که به نام شیرین عبادی «نوشته» شده، کاندیدای جایزة ساموئل جانسون معرفی کرده! جایزة ساموئل جانسون، به خانم عبادی تعلق می‌گیرد که اصولاً نویسنده نیستند، و در متن‌های کوتاه به اصطلاح «حقوقی» ایشان این نکته کاملاً مشخص است. از این گذشته، کسی که می‌گوید دموکراسی هیچ تضادی با اسلام ندارد، از نظر شناخت در زمینة حقوق، مسلماً کمبود فراوان دارد. ولی این مسائل از هیچ اهمیتی برخوردار نیست، هر یک از این کمبودها برای دستگاه حکومتی انگلیس چندین و چند امتیاز به شمار می‌آید! به همین دلیل است که «بی‌بی‌سی»، کتاب شیرین عبادی را برگزیده!

در خبری که به این مناسبت در سایت فارسی رعایای الیزابت دوم منتشر شده، چنین آمده که، جایزة ساموئل جانسون، البته به ادعای «بی‌بی‌سی»، یکی از معتبرترین جوایزی است که به آثار غیرداستانی در زمینه‌های مختلف اعطا می‌شود! و ادارة امور مربوط به اعطای این جایزه نیز بر عهدة رادیو 4 «بی‌بی‌سی» قرار دارد. به گفتة «بی‌بی‌سی»، این جایزه در سال 1999 با استفاده از هدیه مالی فردی ناشناس راه اندازی شده، و ارزش آن سی هزار پوند است. نامزدهای مرحلة آخر نیز هریک 2500 پوند دریافت خواهند کرد!

بله، پیشتر از این هم جیمی کارتر جنایتکار، یکی از معتبرترین جوایز «حقوق بشر» را به پاسدار اکبر اعطا کرد! و چندین و چند قلم طلائی از «معتبرترین قلم‌های طلائی» هم به عمله و اکرة گورکن‌ها، از جمله سید ابراهیم نبوی، طنزنویس حوزه و بازار تعلق گرفت. و گذشته از دانشگاه لندن که به مرکز تبلیغات فاشیسم اسلامی تبدیل شده، در آکادمی‌های غرب از جمله «ام.آی.تی» برای مشتی دیگر از پادوهای گورکن‌ها «‌نشست» ترتیب دادند. و قضیه چنان مفتضح بود که حتی چامسکی از حضور در آن سر باز زد! بله، رجاله‌پروری حد و حدودی دارد، که می‌باید رعایت شود، تا رجاله‌پروران با رجاله‌های‌شان در جایگاهی یکسان قرار نگیرند. اگر اصل جادوئی پسامدرنیسم یا همان «ترادف کلی»، رجاله‌پروران را به بیراهه کشیده، نوام چامسکی از منتقدین پسامدرنیسم است، و به «ترادف کلی» هم اعتقاد ندارد! و هرگز مانند شارلاتان‌های جهان اسلام، «دین» را در ترادف با «فلسفه»‌ قرار نمی‌دهد. ولی خارج از بحث در مورد شارلاتانیسم، آنچه نویسندة این وبلاگ در پس پردة تئاتر مبتذل «پخش جوایز» می‌بیند، مسلماً از چشم بسیاری از ایرانیان پنهان نمانده. واقعیت این است که امروز، دستگاه رجاله پرور استعمار شباهت فراوانی به دست پرورده‌گان خود پیدا کرده. این پدیدة فرخنده را «سیر قهقرائی استعمار» می‌نامند!



چهارشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۶

پلوسی و فتحعلیشاه!
...

در وبلاگ «صفویه و اقتصاد» اشاره شد که قائم مقام فراهانی جهت گشایش کنسولگری انگلیس در ایران از سفیر انگلیس درخواست کرد که به ایران جهت ابطال قرارداد ترکمانچای یاری رساند! به عبارت دیگر، در عمل، امپراطوری انگلیس برای گشودن یک کنسولگری در ایران می‌بایست بی‌کفایتی و حماقت فتحعلیشاه قاجار را جبران می‌کرد! می‌دانیم که سپاه ایران که در قلعة ایروان در برابر روس‌ها مقاومت کرده بود،‌ صرفاً به دلیل دنائت، حماقت و خست فتحعلیشاه، ناچار به مرخص کردن سربازان خود شد و ایروان را نهایت امر به روس‌ها واگذاشت. ولی پیش از تسلیم در برابر ارتش روس، یکی از سرداران سپاه ایران شخصاً به پایتخت می‌رود، تا فتحعلیشاه را در جریان گذارده، تقاضای کمک مالی کند. فتحعلیشاه، که هیچ بهانه‌ای برای شانه خالی کردن از پرداخت پول نداشت به سردار مذکور تشر می‌زند که چرا کلاهش ـ به رسم شرفیابی‌های آن دوره در برابر شاه ـ گوش‌های او را نپوشانده! فرمانده سپاه ایروان نیز لبه‌های کلاهش را تا روی بینی پایین آورده می‌گوید، اگر مشکل مملکت به این ترتیب حل می‌شود، بفرمائید! همانطور که شاهد بودیم، نخست دولت بلر «قبول» کرد که در یک «نبرد» سهمگین دریائی از سپاه‌پاسداران «شکست» بخورد، و اکنون می‌بینیم که خانم پلوسی و همراهان هم کلاه‌شان را تا چانه «پائین» کشیده، ‌آمادة سفر به ایران شده‌اند‌! امروز «آفتاب نیوز» خبر بهجت اثر این «سفر» را بازتاب داده، می‌نویسد، علیرغم مخالفت جرج بوش، خانم پلوسی به همراه آقای لانتوس، رئیس کمیتة امور خارجة مجلس نمایندگان ایالات متحد عزم سفر به ایران کرده‌اند!

بله، جرج بوش هم جرج بوش قدیم! دیگر این جرج بوش ما، جرج بوش نیست! ولی غرب همچنان به معرکه‌گیری و شارلاتانیسم رسانه‌ای خود ادامه می‌دهد! که گفته‌اند، «کار نیکو کردن از پر کردن است.» تا چند روز پیش که همه شاهد مضحکة «نبرد دریائی کازرون» بودیم، و دیدیم که رئیس جمهور گورکن‌ها چگونه در فرودگاه جهت مشایعت متجاوزان به مرزهای ایران حضور به هم رساندند ـ البته این تجاوز ادعای رسانه‌های گورکن‌ها است، اصل قضیه را انگلیس بهتر می‌داند چیست!

اکونومیست هم شرح مفصلی از پیروزی ایران بر بریتانیا منتشر کرده که دل بعضی‌ها «خوش» باشد. حال، زمانی که در رسانه‌ها چنین پیروزی بزرگی نصیب ملت ایران می‌شود، در مورد گام بعدی می‌باید هشیار باشیم! چرا که گام بعدی، معمولاً به راه انداختن «جنجال تبلیغاتی» وسیع جهت توجیه مواضع دین اسلام در رسانه‌های غرب، و دکه‌های وابسته به اینان در داخل و همچنین بر شبکة اینترنتی خواهد بود! تا نه تنها در «شیپور توهم» پیروزی هر چه بیشتر بدمند، که این «پیروزی» را به اسلام و امام زمان نسبت دهند! و ملت‌ها بدانند و آگاه باشند که بدون «اسلام» هیچکس بر استعمار پیروز نخواهد شد! و متفکران ساواک هم یک متن بلیغ و شیوا و مبتذل، در قطع پالتوئی، بدهند به دست علی خامنه‌ای، تا روخوانی کرده بگوید، آن‌ها که اسلام را نمی‌خواهند، شکست و سرافکندگی ملت ایران را می‌خواهند! چون تا اسلام نباشد، پیروزی نخواهد بود. البته برای استعمار! ولی تا آنجا که به یاد داریم، اسپانیا بدون اسلام هم باقی ماند! و اژدهای دین، تاریخ، فلسفه‌، هنر وسیاست‌اش را نبلعید. ولی در کشور ایران، اسلام هر چه بود، نابود کرد، و اکنون هر چه هست و نیست، می‌باید «اسلامی» تلقی ‌شود! در «توپ مرواری»، آنجا که به طنز از اخراج مسلمانان از اسپانیا حکایت می‌کند، دقیقاً به همین امر اشاره شده:

«دوست مردالینوس از سر رف تورات را برداشت، حضرت موسی را به جان شاخه نباتش، حضرت یوسف قسم داد و تورات را باز کرد. دید خداوند [...] در سفر تثنیه نوشته: آتش غضب من [...] زمین را با حاصلش می‌سوزاند[...] دوست مردالینوس این را به فال نیک گرفت [...] و با خود گفت پس [...] دست حق پشت و پناه ما است[...] یک روز[...] به اعراب شبیخون زد و همه‌شان را تار و مار کرد، و مقدار هنگفتی از آثار تمدن عرب که عبارت بود از لولهنگ و دوغ عرب و کفیه عقال و واجبی و نعلین و عمامه و تربت اصل، از آن‌ها به غنیمت گرفت. اعراب هم از ترس ترسایان، به راهنمائی خلیفه خود، المستاصل‌من‌الله، دمشان را روی کولشان گذاشتند، ‌مشک‌های خود را باد کردند، روی دریا انداختند و سوارشان شدند و به حال اعتراض از طنجه یا تنگة هرکول، که بعد به کنایه معروف به "جبل طارق" شد، فراریدن گرفتند و به بیابان‌های سوزان شمال آفریقا پناهنده شدند. ولیکن روحیه خود را نباختند. و برای تقویت پشت جبهه، سردار دلیرشان، طارق بن صعلوک، که سرمة خفا را از چشم می‌زد و حالا عقب نشینی پیروزمندانه کرده بود، خود را از تنگ و تا نینداخت، حماسة آتشینی به زبان فصیح عربی [...] برای قشون شکست خورده‌اش خواند که ما ترجمة فارسی آنرا برای استفاضه و استفاده قارئین گرامی خود ذیلا می‌نگاریم:

به تحقیق و درستی که چنین است و جز این نیست که کفار خدانشناس با کمال احترام عذر ما را از اندلس خواستند. اما غافل از اینکه به کوری چشمشان [...] کتاب‌های علمی و ادبی و فلسفی آن‌ها سوخت[...] بدرستی که بعدها هم اگر غلطی بکنند، علم و هنر و فلسفه و ادبیات آن‌ها به اسم تمدن اسلامی مشهور خاص و عام خواهد شد. اگر از قرطبه دست ما کوتاه گردید در عوض تمام شمال آفریقیه تا دمشق و بغداد [...] توی چنگول ماست.»

صفحات 19 تا 22

بله، امروز ملت‌های مسلمان می‌توانند یا قربانی اژدهای اسلام شوند، یا قربانی بمب‌های مبارزات فرضی استعمار با افراطیون مسلمان! این سیاست 30 سال پیش تفنگ فروش‌های غرب است، که با جیمی کارتر آغاز شد و گویا چنان مفید به فایده بوده که استعمار مصلحت خویش را در ادامه همان سیاست دیده. خانم پلوسی، در این راه حتی آماده شهادت است، و علیرغم مخالفت‌های کاخ سفید، جهت عرض همین مهم به مزدوران غرب راهی منطقه شده، و زیر لب خواهد خواند: «سر که نه در راه عزیزان بود، بار گرانی است کشیدن به دوش!» اگر این نانسی پلوسی‌، پادوئی ارباب نکند، هزاران پلوسی دیگر در نوبت ایستاده‌اند! و نانسی گرامی، خود نیز از این واقعیت نیک آگاه است. فرداست که پلوسی با چادر سیاه، یک سنگ بگذارد زیر زبانش، و با یک شاخه نبات و یک بطری کوکاکولای «لایت» از هواپیمای «یو اس ایر لاینز»، در فرودگاه مهرآباد سابق، پای در پایتخت گورکن‌ها بگذارد! سپس دو رکعت نماز شکر در تخت جمشید به جای آورده، مخالفت خود را با آبگیری سد سیوند اعلام نماید! پس، همان برق افتخاری که هنگام بدرقة جاشوهای انگلیسی در چشمان احمدی نژاد می‌درخشید، اینبار در چشم حاکمیت بدرخشد، و جهان را روشن کند! علی خامنه‌ای هم بلافاصله خواهد گفت، «این پیروزی را مدیون اسلام هستیم!»

البته پیروزی گورکن‌ها پیروزی استعمار است، و استعمار هم حدود یک سده است که نان اسلام را می‌خورد، بنابراین جای تعجب نیست که گورکن‌ها مدیون اسلام باشند. موجودیت حاکمیت استعماری ایران مدیون اسلام است. موجودیت «اوپوزیسیون» نیز به همچنین! همین بودجه‌ای که ایالات متحد برای اوپوزیسیون در نظر گرفته، تماماً صرف تبلیغات اسلامی می‌شود! و برای انتشار هر جمله از مهملات «پاسداراکبر» بر روی سایت‌های «مستقل»، مقداری ذخائر ارزی به جیب صاحب سایت‌ها سرازیر می‌شود، همان‌ها که هیچ وابستگی به هیچکس، هیچ جا و هیچ چیز ندارند، به ویژه به «شرافت سیاسی»!

در وبلاگ دیروز اشاره شد که امیرکبیر با درخواست سفیر انگلیس مبنی بر صدور قاطر و الاغ مخالفت کرد. و سفیر انگلیس نیز در پاسخ به امیر، به تشویق ایلخی‌ها، جهت تولید بیشتر و تسهیل صدور قاطر و الاغ اشاراتی داشت. متأسفانه راهنمائی‌های سفیر انگلیس مفید واقع نشد و امروز دوابی که می‌بایست صادر می‌شدند، نقش روشنفکر و صاحبنظر حکومتی را در داخل و خارج ایفا می‌کنند. روز 15 مارس 2007، یکی از چماقداران اعزامی سرداراکبر، به نام پاسداراکبر، در دانشگاه جرج تاون، حقوق بشر قرآنی کشف کرده، آنهم با اقتدا به بنی‌صدر! گویا بنی‌صدر نخواسته بیش از این خود را مضحکه کند و نتیجة پژوهش‌هایش را مستقیماً در اختیار پاسداراکبر قرار داده، و به وی گوشزد کرده که، «همانطور که می‌دانیم در قرآن همه چیز هست، حتی آنچیزهائی که نیست!» بله، کافی است چند دلار ناقابل جلوی بعضی‌ها بیاندازند تا با نوشته‌های مستدل و علمی و بی‌سر و ته خود همه چیز در قرآن و اسلام بیابند! و ما ملت ایران هم، همه چیز را مدیون این اسلام باشیم، به ویژه توحش و جهل و تحجری که بر ما حاکم شده.

اسلام از زمانی که به ابزار استعمار تبدیل شد، مانند اژدها به بلعیدن تمامی مظاهر تمدن ما پرداخته. از حاکمیت سیاسی تا علوم انسانی، همه و همه در شکم همین اژدها دفن شده‌. همانطور که پیشتر «دیانت ما عین سیاست ما بود»، و بعد «جمهور» ما هم عین دیانت ما شد، امروز می‌بینیم که دیانت ما هم عین فلسفة ما شده! و اینجاست که به فواید «پسامدرنیسم» پی می‌بریم! چرا که طبق اصل الهی پسامدرنیسم، یعنی همان «ترادف کلی»، همه چیز می‌تواند در ترادف با دین یا هر چیز دیگری قرار گیرد! اخیراً جناب سیدحسین نصر، مراسم تدفین فلسفه را به جا آورده، کشفیات‌شان را اعلام کردند و فرمودند: «دین همان فلسفه است!» چنین گفت استعمار!‌ که در کشورهای پیشرفتة اسلامی، لازم است تمامی علوم انسانی را در دین خلاصه کرد. اگر فوکویاما پایان تاریخ را «جار» زد، فوکویاماهای اسلام پرست، پایان علوم انسانی را «نوید» می‌دهند! و ملت‌های مسلمان باید دریابند که بجز دین هیچ گزینه‌ای ندارند! یا دین، یا بمب!

ایکاش امیرکبیر، ‌بجای لجبازی، به توصیة «شیل» در مورد صدور «دواب» به خارج از ایران موافقت کرده بود! و ایکاش اربابان پلوسی «درک» می‌کردند، ‌شمشیر دو دمی که سی سال است به کار گرفته‌اند، دیگر فرسوده‌ شده و نه وقت خودشان را تلف می‌کردند، و نه وبلاگ ما را خشمگین!









سه‌شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۶


صفویه و اقتصاد!
...
هرگاه از شرایط امروز ایران سخن به میان می‌آید، ‌ همه با حسرت و تأسف از قائم مقام فراهانی، امیر کبیر و مصدق یاد می‌کنند. گویا تاریخ ایران با قاجاریه و نخست وزیران آنان آغاز شده. در واقع ایران پس از حملة اسکندر هرگز سر بلند نکرد. حتی در دورة ساسانی، صرفنظر از دورة پادشاهی شاپور، ایران از فاجعه‌ای به فاجعة دیگر فرو افتاد. از تهاجم تازیان به توحش مغول و ترک‌های آسیای مرکزی گرفتار آمد. ولی در این میان، صفویان مصیبتی بودند که از مهاجمین بیگانه به مراتب زیان بیشتری متوجه فرهنگ ایران زمین کردند. و نخستین نشانه‌های زوال و انحطاط فرهنگی طی تاریخ ایران، با ایستائی فلسفه پدیدار شد.

در زمان صفویه همانطور که می‌دانیم «شیعی‌گری»، مذهب رسمی ایران شد. و در همین دوره است که مکتب میرداماد، عرفان سهروردی را به اسارت تشیع در آورد، و سپس، ملاصدرا عرفان را در قالب تعالیم مذهب شیعه ریخته، آنرا با نهج‌البلاغه هماهنگ کرد! به عبارت دیگر، در این دوره بود که فلسفة حکومتی تیرخلاصی شد بر پویائی فلسفه در جامعة ایران. این ایستائی فلسفی، پا به پای حاکمیت شیعی‌مسلک صفویان، که خود عامل رکود در عرصة سیاست ایران بود، مزید بر علت شد. در واقع فلسفه و حاکمیت سیاسی مسیر واحدی را در پیش گرفتند. البته پادشاهان صفوی بسیار مکتبی و متعهد بودند! شاه عباس صفوی که بسیار به امام هشتم شیعیان ارادت داشت، پای پیاده از اصفهان به مشهد «مقدس» مشرف می‌شد! ولی همین پادشاهان مکتبی و متعهد، یکی از سرگرمی‌هایشان لشکرکشی به گرجستان بود، ‌نه برای کشورگشائی و توسعه مرزها، که جهت ربودن زنان و کودکان گرجی و فروش آن‌ها در بازار اصفهان، نصف جهان! در کتاب «سیاست اقتصاد عصر صفوی»، آمده است که فعالیت اقتصادی شیعه مسلک‌های صفوی بر شهرها تأثیر فراوان داشته:

«خدمتگزاران قهوه‌خانه‌ها گرجی و بچه‌های ده تا شانزده‌ساله‌ای بودند که به طرز شهوت انگیزی پوشاک به تن می‌کردند و زلفان آنان به مانند دختران بافته شده بود [...] دختران روسپی‌خانه‌ها بیشتر گرجی و سخت زیبا و خوش قد و قامت بودند [...] طبق دفاتر رسمی، مالیات فواحش سالی ده هزار تومان بود که شش هزار تومان آن فقط از اصفهان جمع آوری می‌شد.»


پادشاهان صفویه، علاوه بر چنین نبوغ اقتصادی، از درایت در امر سیاست نیز فراوان بهره داشتند. آورده‌اند که در زمان شاه عباس، حکمران گیلان به غلام‌بچة خود تجاوز می‌کند. غلام به اصفهان نزد شاه عباس رفته ماجرا باز می‌گوید، و شاه عباس که در امر قضاوت نیز صاحبنظر بوده،‌ یک صاحب‌منصب را همراه غلام به گیلان می‌فرستد تا سر حکمران را برایش بیاورد! در ضمن همان غلام را به حکمرانی گیلان منصوب می‌کند! و البته در این دوران پر افتخار، پرتقالی‌ها سال‌ها بود که در جنوب ایران لنگر انداخته بودند،‌ ولی حکومت مرکزی به مسائل مهمتری می‌پرداخت! و عاقبت پس از یکصد و پانزده سال حاکمیت پرتقالی‌ها بر بندر گامرون، انگلیس در برابر انعقاد قرارداد با شاه عباس، به امامقلی خان، سردار ایرانی کمک کرد تا پرتقالی‌ها را از خاک ایران براند! و البته شاه صفی به پاس خدمات امامقلی‌خان،‌ فرمان قتل او و فرزندانش را بعداً صادر می‌کند! بله، توحش، شقاوت و حماقت ناگهان از آسمان به دربار پادشاهان فرود نیامده! می‌دانم که این مطالب غرور ملی ایرانیان، به ویژه آندسته از هم‌میهنان را که نیاکان والاتبارشان آریائی نژاد نیز هستند، جریحه‌دار خواهد کرد، ولی در ادامة همین مطلب می‌پردازم به موضع‌گیری‌های خیرخواهانه قائم‌مقام فراهانی در برابر قدرت‌های استعماری. قائم مقام در پاسخ سفیر انگلیس جهت گشایش کنسولگری در ایران می‌گوید، ابتدا به ما یاری رسانید که عهدنامة ترکمانچای را باطل کنیم! ترکمانچای در وبلاگ دیگری بررسی خواهد شد.

به عبارت دیگر،‌ جهت گشایش کنسولگری در ایران، دولت انگلیس باید با روسیه وارد جنگ می‌شد! در کامل تأسف باید گفت، چنین تقاضائی نه تنها به دور از سیاست، که به دور از هرگونه منطق سیاسی است. اگر ایران به کمک ارتش انگلیس موفق به ابطال عهدنامة ترکمانچای می‌شد، در برابر ناچار بود امتیازات بیشتری به دولت انگلیس بدهد! در دنیای سیاست، خیرخواهی و کمک بلاعوض در کار نیست. و نتیجة مخالفت قائم مقام این شد که کنسولگری کذا در دورة صدارت امیرکبیر در ایران گشایش یافت! ولی عدم شناخت «سیاسی ـ اقتصادی» از مسائل جهان در دورة امیرکبیر نیز همچنان ادامه یافت. به عنوان نمونه می‌توان به ممنوعیت صدور الاغ و قاطر از ایران در زمان امیر کبیر اشاره کرد. فریدون آدمیت، در کتاب «امیرکبیر و ایران»، در این مورد می‌نویسد.

«بازرگانان انگلیسی خواستند مقداری خر و قاطر به هندوستان صادر کنند. حاکم بوشهر اجازه نداد و گفت صدور آن‌ها موجب کمیابی این جانوران خواهد شد.»‌

ص. 407

شیل، سفیر انگلیس، به امیر شکایت نوشت و امیر هم جانب حاکم بوشهر را گرفت. و در پاسخ سفیر انگلیس نوشت این کار مخالف «اکونومی پلیتیک» است. چرا که علاوه بر نیازهای داخلی، در گذشته نیز صدور قاطر و الاغ از ایران به خارج رسم نبوده پس بهتر است به رسم سابق عمل شود. در پاسخ به امیر، سفیر انگلیس، با اشاره به سیاست اقتصادی، درس کوچکی از اقتصاد سیاسی می‌دهد، و به کنایه می‌نویسد:

«بعد از آنکه آنجناب زیادتر بخوانند علم «پولیتیکال ایکانامی» بر آنجناب آشکار خواهد بود. عوض اینکه ممانعت کنند بر تجارت خارجه می‌بایست هر نوع حمایت و مدارا که لازم باشد نمایند. واضح است که دولت ایران عوض جنسی که می‌آورند، ‌ معاوضه به مثل نمایند، و جنس بدهند بهتر از این است که نقره و طلا بدهند چنانکه متداول است ... از تجربه معلوم شده است که هر متاعی را که طالب زیادتر شده است، بر زیادتی و وفور آن‌ متاع، روز به روز افزوده است. وقتی صاحبان ایلخی می‌بینند که از برای دواب آنها ترقی دارد، کمال اهتمام و سعی در زیاد کردن دواب به عمل می‌آورند. استفسار می‌نماید که آیا موافق عقل می‌شود که انگلستان حمل چیت را به خارج در مقام ممانعت بر‌آیند، به سبب اینکه چیت را به قیمت ارزان خود بخرند [...] حکم نافذ است[...] اگر چه هیچ رجوعی به کار ندارد که این معامله و داد و ستد قاطر و الاغ جدید یا قدیم است[...]»
ص. 408

بله، متأسفانه اشکال این بود که دولت ایران مانند امروز فاقد هر گونه سازمانی بود. و جهت ادارة یک مملکت، صداقت و خیرخواهی کفایت نخواهد کرد. از این گذشته، شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک کشور را یک نفر نمی‌تواند تغییر دهد. بنابراین بهتر است بجای شیون و زاری برای قائم مقام، امیرکبیر و دیگر «قهرمانان ملی»، ‌ به بررسی شرایطی بپردازیم که از دورة صفوی آغاز شده و به شرایط امروز شباهت فراوان دارد.


دوشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۶

گورکن و فلسفه!
...

امروز چهارمین سالگرد سقوط بغداد است. و امروز، کسانی همچون مقتدی‌صدر، که چهار سال است رسماً و آشکارا در جنایات اشغالگران شریک‌اند و هیچ مخالفتی هم از آغاز با اشغال عراق نداشته‌اند، بر ضد اشغالگران در نجف تظاهرات فرموده‌اند! بله، مقتدی‌صدر که نقش بن‌لادن شیعه‌مسلک را ایفا می‌کند، امروز ناگهان ضدآمریکائی شده! مگر مقتدی‌صدر از علی‌خامنه‌ای کمتر است؟! و مگر کسی از مقتدی‌صدر می‌پرسد اگر مخالف آمریکا است، چرا دست در دست نیروهای سرکوبگر آمریکا در اماکن عمومی بمب‌گذاری می‌کند؟ نه، کسی از مقتدی‌صدر نمی‌پرسد که، «دم خروس را باید باور کرد یا قسم حضرت عباس را؟!» مصلحت اشغالگران این است که رسانه‌ها ابله‌ترین و پست‌ترین همکارانشان را به عنوان «مخالف» به جهانیان معرفی کنند. همانطور که از روح‌الله خمینی مخالفی مناسب‌تر، جهت «مقابله» با آمریکا و حاکمیت پهلوی پیدا نمی‌کردند. بله صلاح مملکت خویش خسروان دانند، و رسانه‌ها هم در راستای «مصلحت خسروان» قلم می‌زنند. و چه می‌توان کرد، اگر امروز «خسروان»، مشتی نزول‌خوار آنگلوساکسون در دو سوی آتلانتیک‌اند؟ مخالفت با آمریکا مدروز است و امروز هر کس، حتی دموکرات‌های جنایتکار در سنا و مجلس نمایندگان هم ضدآمریکائی شده‌اند! رسانه‌ها هم مخالفت اینان را بازتاب می‌دهند، و «شوت و پرت‌ها» هم باور می‌کنند. بی‌دلیل نیست که گفته‌اند، «تا ابله در جهان هست مفلس در نمی‌ماند!»

و از برکت وجود همین ابلهان، «فی ترنی»، یکی از گروگان‌های «نبرد دریائی کازرون»، 200 هزار دلار دریافت کرده تا خاطرات دوران اسارت خود را به یکی از رسانه‌های مردمی بریتانیا بفروشد! و«فیگارو» یا «لوموند»، یا هر دو، قسمتی از این خاطرات را نقل کرده‌اند. بله «ملوانة بی‌باک» گفته، در سلول انفرادی بودم که صدای اره کردن چوب شنیدم و یک نفر آمد اندازه‌هایم را گرفت. خیلی ترسیدم فکر کردم می‌خواهند مرا بکشند، و دارند چوب برای تابوتم می‌برند! گویا در انگلیس وقتی برای کسی تابوت می‌سازند دور کمرش را هم اندازه می‌گیرند! تا مبادا تابوت تنگ یا گشاد باشد و به تن مرده زار بزند! و گویا «فی ترنی» را در پستوی یک نجاری انداخته بودند که صدای اره کردن چوب تابوتش را هم می‌شنیده!

می‌بینید که ارزش این خاطرات به مراتب بیش از 200 هزار دلار است. چون رسانه‌ای که این مهملات را منتشر می‌کند، به مراتب بیش از مبلغ پرداختی به جیب اربابانش سرازیر خواهد کرد. چرا که خوانندة این مهملات همان کسی است که روزی پانزده ساعت کار می‌کند، و حقوق هشت ساعت کار را می‌گیرد، و در دل از اینکه شاغل است و بیگاری می‌کند بسیار هم مفتخر می‌شود! چرا که به این ترتیب می‌تواند از بانک وام گرفته، چندین و چند نسل بعد از خود را مقروض کند! البته تا زمانی که بتواند قسط بانک را پرداخت کند، نزول‌خواران کاری به کارش ندارند. ولی به محض اینکه کوچکترین تأخیری در پرداخت نزول پیش آمد، خانه و اموال قسطی در یک آن ضبط شده و طرف مربوطه هم صدای اره کردن چوب تابوتش را خواهد شنید! با این تفاوت که بر خلاف «ترنی»، سه وعده غذای مجانی را مهمان گورکن‌ها نیست، و خاطراتش هم خریداری نخواهد داشت، چرا که اکثریت رأی دهندگان دموکراسی عموسام در همین شرایط زندگی می‌کنند! بله در واقع اهمیتی ندارد که قصة «بی‌بی‌گوزک» رسانه‌ها واقعیت داشته باشد، مهم این است که این قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» را اکثریتی باور کنند، و «اصل» همانطور که دکتر نصر همیشه فرموده‌اند، باورهاست! و البته جناب دکتر نصر فقط بعد از روژه گارودی توانسته‌اند به فواید این «حقیقت ناب و مطلق» پی ببرند!

پیشتر اشاره شد که «روژه‌گارودی»،‌‌ نظریه‌پرداز حزب کمونیست فرانسه، ‌ از سال 1977، با انتشار آثاری پیرامون «گفتگوی تمدن‌ها»، فاشیسم نوین را پایه‌گذاری کرد، و رسماً «دین» را در ترادف با «تمدن» قرارداد. یادآور شویم که روژه گارودی چه در آثارش و چه در سخنرانی‌هایش مخاطب را کاملاً مجذوب می‌کند، چرا که از شناختی بسیار وسیع و از قدرت کلام برخوردار است. ولی آنچه عجیب می‌نمود، ‌ گرویدن وی به دین اسلام در سال 1982 بود! البته روژه گارودی، به تعویض دین عادت داشت، چرا که در جوانی پروتستان بود، سپس به مذهب کاتولیک‌ها پیوست و عاقبت هم مسلمان شد! به عبارت دیگر، گارودی،‌ فیلسوف مارکسیست، همانطور که به نام مارکس و استالین قلم می‌زد، در به در هم به دنبال «قادر متعال» می‌دوید! وی در سال 1970، ‌به دلیل انتشار مرام‌نامه‌ای تحت عنوان «آزادی دانشگاه مسکو در زمان استالین»، از حزب کمونیست اخراج می‌شود. روژه گارودی متولد 1913 میلادی است. وی در 20 سالگی عضو رسمی حزب کمونیست فرانسه شد. در 33 سالگی به نمایندگی مجلس از سوی حزب کمونیست فرانسه دست یافت، و در 46 سالگی سناتور شد! گارودی تا سال 1963 سناتور باقی می‌ماند، و همچنان کمونیست است! و همین روژه گارودی است که همزمان با روی کار آمدن دموکرات‌ها در آمریکا، «دین» و «تمدن» را در ترادف می‌بیند! به عبارت دیگر همزمان با طرح سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی» ایالات متحد جهت ایجاد اتحادجماهیر اسلامی! بله، روژه گارودی که می‌داند تمدن، دین را در بر می‌گیرد، و دین خود جزئی از تمدن بشر است، یکروز صبح از خواب بر می‌خیزد و دلش می‌خواهد باور کند که دین همان تمدن است! به ویژه که چنین باوری با سیاست‌های استعماری غرب در منطقه کاملاً مطابقت پیدا می‌کرده! روژه گارودی در «باور» خود تا آنجا پیش می‌رود که مسلمان شده، و کتاب جنجالی «اسطوره‌های بنیانگذار اسرائیل» را منتشر می‌کند. کتابی که در فرانسه ممنوع می‌شود،‌ ولی در آمریکا در دسترس عموم است! در واقع چه تفاوتی دارد روژه‌ گارودی‌ها چه دینی داشته باشند؟ دین واقعی آن‌ها خدمت به خداوند است. و فعلا خداوند ایالات متحد است. امثال روژه گارودی در جهان سوم فراوان‌اند. ولی مسلماً با شناختی بسیار محدودتر، بهتر است بگوئیم با شناختی در حد نخبگان جهان سوم! امروز در یکی از وبلاگ‌ها، متن مصاحبه‌ای با آقای «اولیور لیمن» را خواندم. ایشان اهل انگلستان هستند، و در دانشگاه «کنتاکی» در ایالات متحد تدریس می‌کنند، و گویا «افتخار» همکاری نزدیک با آقای سیدحسین نصر را هم داشته‌اند. در این مصاحبه، «اولیور لیمن» پس از تعریف و تمجید فراوان از سنت هزار سالة فلسفه در ایران، می‌گوید:

«[...] سید حسین نصر، همواره کوشیده است فلسفه را با معنویت پیوند زند. از منظر ایشان فلسفه و دین هر دو یکی هستند به نظر من این دیدگاه خاص متفکران مذهبی بزرگ ایران است. کسانی همچون علامه طباطبائی و... [...] در غرب [...] فلسفه و دین دو امر متفاوت است. اما برای دکتر نصر این دو یکی هستند.»

در مورد سیدحسین نصر و شاگردش، «لاله بختیار» پیشتر نوشته‌ام! همانطور که لاله بختیار دلش خواسته معنای دیگری برای فعل «اضربوهن» بیابد تا نیویورک تایمز بتواند آبروی «تمدن» اسلامی را حفظ کند، سیدحسین نصر هم یک روز از خواب بیدار شده و دلش خواسته فلسفه و دین یکی باشند، تا آبروی فلسفه برود! طبق تمایلات جناب نصر و علامه طباطبائی که «هانری کربن» فراوان فوت در آستین‌شان می‌کرد،‌ «اسلام»، فلسفه است! و فلاسفة اسلامی حتماً در باب سنگسار و قصاص و خرید و فروش برده و کنیز، به سبک سقراط و پروتاگوراس، در یکی از آثار افلاطون، دیالوگ‌های سازنده و فراوان داشته‌اند!

به عنوان نمونه، قسمتی از دیالوگ «سیدحسن» و «سید حسین» را به تقلید از رساله پروتاگوراس در اینجا می‌آوریم.

سید حسن ـ سید حسین از کجا می‌آئی؟ نکند باز به دنبال سید محمد زیبا بوده‌ای؟ منهم چند روز پیش او را دیدم به نظرم هنوز زیبا آمد، اما بین خودمان بماند او دیگر مرد شده و صورتش مو در آورده است.

سید حسین ـ چه عیب دارد؟ مگر با هومر موافق نیستی که می‌گوید جوانان وقتی به حد اعلای زیبائی می‌رسند که پشت لب‌شان سبز شده باشد؟

سید حسن ـ هومر دیگه کیه؟
سید حسین ـ حماسه سرای یونانی‌ها بوده، ‌ ایلیاد و اودیسه اثر اوست.
سید حسن ـ ایلاتی بوده؟
سید حسین ـ ایلیاد، اسم کتابه!
سید حسن ـ تمدن ما فقط یک کتاب دارد، آن هم قرآن مجید است.
سید حسین ـ ولی ما اکنون در مورد حماسه سرای یونان صحبت می‌کنیم.
سید حسن ـ ما فقط یک حماسه داریم، آن هم حماسة کربلاست.
سید حسین ـ ولی اقوام دیگری هم وجود داشتند که حماسه‌های متفاوتی ...
سید حسن ـ پیش از اسلام هیچ اقوامی نبوده‌اند.
سید حسین ـ یونانی‌ها بنیانگذار فلسفه بودند
سید حسن ـ فلسفه، همان دین است و دین هم اسلام است.
سید حسین ـ ولی فلسفه اسلامی از فلسفه یونان سرچشمه گرفته ...
سید حسن ـ اگر چنین است، معنی «اضربوهن» در فلسفه یونان را به من بگو تا «نیویورک تایمز» آنرا به اسم لاله بختیار چاپ کند.



یکشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۶


راز 19 فروردین‌ماه!
...
زندگی صادق هدایت، ‌56 سال پیش در چنین روزی به پایان رسید. می‌گویند، صادق هدایت در پاریس خودکشی کرد. ولی بسیارند کسانی که خودکشی هدایت را باور ندارند. صادق هدایت، به دلیل افکار و عقایدش، و به دلیل آثارش، به صورتی پیگیر با تشکیلات امنیتی حاکمیت درگیری داشت. در سال 1324، حضور صادق هدایت در ازبکستان که آنزمان جزئی از خاک اتحاد جماهیر شوروی به شمار می‌آمد، و همچنین برگزاری مراسم بزرگداشت هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی، باعث شد که نتواند در کنگرة جهانی هواداران صلح شرکت کند.

یادآور شویم که پیش از تبعید پهلوی اول در شهریورماه 1320، به دلیل نگارش «وغ‌وغ ساهاب» در سال 1313، سروکار صادق هدایت با ادارة تأمینات نظمیه افتاده بود! و بر خلاف آنچه شایع شده، پس از اخراج پهلوی اول از ایران، سرکوب استعماری افزایش یافته بود،‌ چرا که غرب به دلیل جنگ با فاشیست‌ها، همان دوستان دیرینة خود، به شدت ‌تضعیف شده، و منافع‌اش از سوی اتحاد جماهیر شوروی به صورت جدی مورد تهدید بود. با این وصف، غرب توانست ایران را مانند پرتقال و اسپانیا، سال‌های متمادی در جبهة فاشیسم به سکوت مرگ محکوم کند. نیازی به توضیح نیست که در چنین شرایطی، مهم‌ترین مسئله‌ای که در دستورکار قرار می‌گیرد، در نخستین گام، سرکوب شخصیت‌هائی است که نه تنها جیره‌خوار استعمار نیستند، ‌ که امثال «حاجی‌آقا»، و دیگر مزدوران استعمار را به صراحت به باد استهزاء می‌گیرند. و فراموش نکنیم که در آثار هدایت، ‌ اوج انتقاد از استعمار، جنگ و فاشیسم،‌ در «توپ مرواری» تجلی یافته.

رمان «توپ مرواری»، که در سال 1327 به رشته تحریر در آمد، مجموعه‌ای است از اسطوره و «تاریخ جهان»، که با طنز در هم آمیخته. این رمان با نقل ماجراهای «واقعی ـ تخیلی» یک «توپ جنگی» که در میدان ارگ تهران قرار داشت، از آغاز جهان، از اسطوره‌های آفرینش در باور اقوام مختلف، از تاریخ، از زبان‌ها، و از ادیان و علوم مختلف جهان برای خواننده حکایات فراوان بازگو می‌کند. «توپ مرواری»، شاید تنها رمان ایران باشد که تمامی ویژگی‌های رمان را ـ آنگونه که میکائیل باکتین تعریف کرده ـ داراست. به عبارت دیگر در این رمان،‌ پدیدة «چندصدائی» و «شکستن مرزهای تقدس» را به صراحت می‌توان مشاهده کرد.

نخستین نظریه‌پرداز رمان، میکائیل باکتین، رمان را به عنوان پدیده‌ای اجتماعی، از سایر شیوه‌های نگارش ادبی: اسطوره، حماسه، داستان، روایت، حکایت، قصه و ... متمایز می‌کند. به طور کلی،‌ صور سنتی نگارش، پیرامون دو محور متقابل شکل می‌گیرند: عشق و نفرت، حق و باطل، نیکی و بدی، کفر و دین، الهیت و بندگی ... در حالیکه بنا بر تعریف باکتین، رمان، تنها شیوة نگارش ادبی است که عرصة تجلی «واقعیت‌هائی متکثر» است. به عبارت دیگر رمان دنیای غروب خدایان است. «حقیقت»، «تقدس» و «تک‌صدائی» الهی، همه و همه در جهان «چندصدائی» رمان فرو می‌‌پاشند. و به گفتة باکتین، مهم‌ترین عامل این فروپاشی همان «طنز» است.

میکائیل باکتین در اثر جاودان خود، «زیبائی‌شناسی و تئوری رمان» می‌گوید، طنز در کلام، فاصله میان تقدس آسمانی و جسمیت زمینی را به طرق مختلف از میان بر می‌دارد. به عنوان مثال، طنز با در هم آمیختن کلام عالمانه و عامیانه، با نسبت دادن کلام والا و عالمانه به عوام، با درهم شکستن مرزهای تحمیلی کلام مذهب، با شرح اعمال جنسی و نام بردن از آلت تناسلی، با دریدن پردة ادب متعارف و گاه توسل به هتاکی، فحاشی و هرزه‌درائی و ... این فاصله‌ها را خرد می‌کند. طنز به عبارت دیگر، شیوه‌ای است جهت خرد کردن نماد و کلام قدرت. طنز،‌ همچنان که پیشتر نیز اشاره شد، می‌تواند «تلسکوپاژ» را ایجاد کند.

و این روشی است که در «توپ مرواری»، تمامی صور «کلام قدرت» را پیوسته به استهزاء می‌گیرد. به عنوان نمونه، چنین نقل می‌شد که پهلوی اول، از فرط علاقه به خاک میهن، هنگام ترک کشور در شهریور 1320، مقداری از خاک ایران را در جعبه‌ای با خود به همراه برده بود، و هر گاه دلتنگ می‌شد به سراغ جعبة کذا رفته، خاک وطن را می‌بوئید. «توپ مرواری»،‌ تبعید وی را چنین نقل می‌کند:

«دسپراتوس فاتح سابق هندوستان و ایران و توران، مثل یهودی سرگردان رجوع به اصل کرد [...] و با اینکه تمام خزانه و جواهرات سلطنت و آثار باستانی میهن عزیزش که از وزن سبک، و از قیمت سنگین بود بالا کشیده بود، با تخم و ترکه‌اش به کارچاق‌کنی مشغول بود. ضمنا از فرط علاقه به میهن مقدسش یک توبره خاک کود[...] بسیار ممتاز آنجا را با خودش همراه داشت و در موقع حساس درد میهن، آنرا روی زمین پهن می‌کرد و رویش خر غلت می‌زد[...] اما چون از فداکاری اخیر وی قدردانی نشد[...] می‌خواند: "دسپرا حب وطن گرچه حدیثی است شریف، نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم" [...]»


بله این رمانی بود که سه سال پیش از مرگ صادق هدایت انتشار یافت. و در سایت رسمی صادق هدایت آمده که او «به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگرة جهانی هواداران صلح شرکت کند.» و شاید همین «مشکلات اداری» در خارج از ایران نیز صادق هدایت را همراهی کرده باشند. در هر حال مدارکی جهت اثبات خودکشی و یا قتل صادق هدایت در دست نویسندة این وبلاگ نیست، به همین دلیل بحث در این مورد بی‌نتیجه خواهد بود. پس بهتر است بپردازیم به پدیدة چند صدائی در رمان «توپ مرواری».

در این رمان نه تنها واژه‌های متعلق به زبان‌های مختلف جهان، که حتی لهجه‌های مختلف زبان فارسی نیز حضوری چشم‌گیر دارند. به عنوان نمونه سخنرانی شاه عباس صفوی ـ که سبیل علیشاه نام گرفته ـ به لهجة اصفهانی:

«همینقدر می‌دانیم که زمان سبیل علیشاه کبیر بود و از ترس پرتقالی‌ها، پایتخت را از سلطانیه به اصفهان آورده بودند [...] سبیل علیشاه سر غیرت آمد [...] و یک روز [...] لباس غضب پوشید [...] و نطقی به زبان اصفهانی سره ایراد فرمود:

«خوبس، خوبس، خجالتم نیمی‌کشند [...] به جونی جفتی سیبیلام کا دیگی صبری ما لبریز شدس [...] این پرتقالیای ریغونه، رو زمینی سف نشاشیدن [...] به شوما حکم می‌کونم همین الانه، این جزیره هرمزا بیگیریند،‌ آ دمار از روزگاری پرتقالیای حروم لقمه در بیاریند [...] روشون از سنگی پائی قزوین سف ترس، انگار کا سماق پالونس [...]»


توضیح:
ـ «کا»، به معنی «که»
ـ «آ»، مترداف است با حرف ربط «و»
ـ سماق پالون، به معنی ‌آبکش است!
ـ پرتقالی‌ها در زمان شاه عباس به بندر گامرون آمدند و شاه عباس با کمک نیروی دریائی انگلیس آن‌ها را اخراج کرد و به همین دلیل نام بندر گامرون تبدیل شد به بندرعباس!

حال بازگردیم به رمان و زمینه تاریخی آن در غرب. آنچه در غرب رمان را ایجاد کرد، زمینه‌ای تاریخی بود که به آزاداندیشانی چون ربله در فرانسه، و سروانتس در اسپانیا امکان داد تا سمبل‌های تقدس مسیحیت غرب را به سخره گیرند. ربله در رمان‌هایش سمبل‌های مذهبی را چنان واژگون و مسخره می‌کند که خلع لباس شده، ناچار به ترک زادگاهش می‌شود. و سروانتس با خلق دون‌کیشوت، نه تنها حکایات شوالیه‌گری، که «ارزش‌های مقدس» شوالیه‌ها را نیز به استهزاء می‌گیرد. یعنی همان آداب و رسومی که صلیبیون از شرق اقتباس کرده و کلیسا آنرا در خدمت حفظ منافع خود قرار داده بود.

در اثر سروانتس، دون‌کیشوت که به جنگ آسیاب‌‌های بادی می‌رود، در واقع یک «ضدقهرمان» است. که از استهزاء «سمبل تقدیس شدة شوالیه» و ارزش‌های حماسی‌اش آفریده می‌شود. «ضدقهرمان» سروانتس، همان «قهرمان» رمان است که این چنین پای به جهان می‌گذارد. در رمان صادق هدایت، یک توپ جنگی نقش «ضد قهرمان» را ایفا می‌کند، ‌ توپی که با کودتای رضا میرپنج جایگاه خود را در میدان ارگ از دست می‌دهد و از فضای جشن و شادی و از آغوش زنانی که از او مراد می‌طلبیدند، جدا افتاده به «پادگانی نظامی» تبعید می‌شود. و«پادگان» مقدس است، چرا که در پادگان جائی برای «آزادی» وجود ندارد. پادگان محل «اطاعت مطلق» است. اطاعت از فرمانده، اطاعت از مقررات، اطاعت از قوانین، اطاعت از اسارت! در پادگان، نظامیان حکومت می‌کنند. پدر مقدس هم از لوازم پادگان است. هر چه باشد اطاعت از خداوند هم نوعی اسارت است، هر نوع اطاعت، سرسپردگی بندگان را افزایش می‌دهد.

پادگان، همان محل ایده‌آلی است که فردیت و آزادی در آن به رسمیت شناخته نخواهد شد؛ همه قسمتی از «تشکیلات، گروه و ... گله‌‌‌اند». همه در خدمت‌اند، در خدمت خدا، شاه و میهن‌اند ... و در جامعة پادگانی، مجازات آزادیخواهان همیشه مرگ است. اینگونه است که توپ مرواری، تمام تلاش خود را به کار می‌برد تا آزادی از دست رفته را باز یابد. توپ مرواری پس از فراز و نشیب‌های بسیار، در پایان رمان، عاقبت سیر تحول تاریخ را دیگرگون کرده، و به زمان پیش از کودتا باز می‌گردد، به آنزمان که به افتخار او در میدان ارگ تهران جایگاه ویژه‌ای برپا شده بود. و صادق هدایت نیک می‌دانست که بازگشت توپ به دوران پیش از کودتای میرپنج، چنین بازگشتی به گذشتة پرافتخار، فقط در عرصة رمان امکانپذیر خواهد بود. یادش گرامی باد.