شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۶

طنز و قدرت!
...
دیروز گفتیم که حکومت اسلامی روزهای آخر را می‌گذراند، ‌و «آغاز» پایان کارش را در خطبه‌های نماز جمعه بررسی کردیم. امروز می‌پردازیم به بررسی فروپاشی سپاه پاسداران در «زبان قدرت»، یا بهتر بگوئیم «زبان سرکوب». این «زبان»، خارج از خطبه‌های نماز جمعه، و بیانیه‌های رهبری و ... همواره «زبان» سپاه پاسداران بوده. سپاه، به عنوان نخستین تشکیلات «نظامی ـ امنیتی» که پس از براندازی 22 بهمن جهت حفظ منافع استعمار غرب ایجاد شد، همانند حاکمیت ایران فرسوده شده، و ازاینرو گذشته از لاف و گزاف مرسوم، بیانیة اخیر سپاه فروپاشی این تشکیلات استعماری را نوید می‌دهد.

به زبان ساده‌تر، «زبان» قدرت استعماری در ایران دیگر ابهت حماسی خود را از دست داده، و به «طنز» نزدیک می‌شود. چرا که زبان حکومت‌های «مقدس»، زبان یک سویة حماسی است، و طنز در حماسه محلی از اعراب ندارد. میکائیل باکتین، طنز را عامل فروپاشی «تقدس» حماسی می‌خواند. و از آنجا که در ایران «تقدس حاکمیت» همچنان راه بر طنز می‌بندد، عامل طنز مستقیماً به «زبان قدرت» نفوذ کرده، و تزلزل ساختار آن را آشکار می‌کند.

پیشتر گفتیم که دموکراسی، نظامی است برخاسته از توازن قوای موجود در یک کشور. منظور از قوای موجود در یک کشور، قوای واقعی است، که تکیه بر امکانات اقتصادی واقعی و پایه‌ای همان کشور دارد. به همین دلیل «زبان دموکراسی» همواره «زبان تعادل» خواهد بود. زبان تعادل، زبانی است که زبان تبادل است و از زبان مبهم ضمیر ناخودآگاه و ضمیر برتر فاصله می‌گیرد. به عبارت دیگر، نه بر طبل «حقیقت» مبهم می‌کوبد، نه بر بیان خام تمایلات بیولوژیک متمرکز می‌شود. این تعادلی است که جوامع دموکراتیک،‌ به نوبة خود بر افراد نیز حاکم می‌کنند و همین تعادل شکل دهندة هنجارهای اجتماعی می‌شود. ولی در حکومت‌های استعماری، اوضاع متفاوت است. در این حکومت‌ها، «تقدس» زبان را به اسارت خود در می‌آورد. اهمیتی ندارد که چه نوع تقدسی بر یک جامعه حاکم شده، آنچه مهم است، وجود حاکمیتی است که بر «تقدس» پای می‌فشارد. از آنجا که حکومت استعماری خود نشانگر «عدم تعادل» است، ‌ نخستین و مهم‌ترین هدف‌ چنین حکومتی برهم زدن تعادل افراد خواهد بود. و به همین دلیل است که «فرد» و «فردگرائی» در این جوامع به شدت سرکوب می‌شود. در وبلاگ «دلار و گسست» گفتیم که فعالیت عمدة ساواک سرکوب افرادی بود که در گروه‌های سیاست پیشة داخل و خارج وارد نمی‌شدند. و این سرکوب از راه‌های مختلف و با در نظر گرفتن خطرات احتمالی هر «فرد» ویژه، سازمان می‌یافت. چرا که صرف عضویت در گروه‌های «برانداز» ایران به تنهائی برای پذیرش زبان عدم تعادل کافی بود، و دیگر نیازی به سرکوب ساواک وجود نداشت. این گروه‌ها امروز ماهیت واقعی‌‌شان آشکار شده، و در حال حاضر با خیل «شهدای» فرضی خود آمادة «انتقام» و «نافرمانی» مدنی شده‌اند،‌ و به قول خودشان بر طبل «چه کسی برخیزد»، می‌کوبند.

بله، ما ملت که از دورة صفویه در حال پرداخت بدهی‌های خود به شهدای موهوم کربلا بودیم، اکنون باید آماده باشیم بدهی‌های خود را با احتساب بهره و «دیرکرد» به میراث خواران «شهدای جنگل» و دیگر شهدائی بپردازیم که به دلیل خیانت کادرهای رهبری سازمان خود به اوین و یا به پاسداران تحویل داده شدند. بارها در این وبلاگ تکرار کردیم که ما نه در دورة پهلوی، و نه پس‌ از آن، خواهان «براندازی» نبوده، و نیستیم. نویسندة‌ این وبلاگ معتقد است، عامل زمان، حاکمیت‌های استعماری، یا غیراستعماری را در هر حال فرسوده می‌کند، و براندازی‌های استعماری فقط هنگامی رخ می‌دهد که حاکمیت دست نشانده، دیگر قدرت سرکوب ملت را از دست ‌داده. این واقعیت را نسل ما در هنگام براندازی 22 بهمن شاهد بود. و امروز نیز شاهدیم که صدای براندازان بیش از پیش به گوش می‌رسد. متأسفانه مسیر حرکت‌های «سیاسی» را استعمار تعیین می‌کند و در ایران، این منافع صرفاً از طریق «براندازی» تأمین می‌شود. و در چارچوب همین استدلال است که می‌توان تهدیدهای ایالات متحد در مورد تحریم سپاه پاسداران را بررسی کرد.

تهدیدهائی دروغین، تماماً جهت تقویت سپاه، یا همان تشکیلات سرکوب نظامی که به فرمان آمریکا در ایران ایجاد شده. و طبیعی است که تشکیل چنین نهاد استعماری از سوی افرادی از قبیل ابراهیم یزدی «پیشنهاد» شود! و امثال چمران، افروز، صباغیان و دیگر پادوهای سازمان سیا در رأس آن قرار گیرند. سپاه پاسداران، نهادی است «نظامی ـ امنیتی» که زیر بنای اصلی زبان «عدم تعادل» و سرکوب به شمار می‌رود. هر جا لازم بوده، سپاه پاسداران جهت حمایت از منافع اربابان آمریکائی حضور یافته. در افغانستان، سپاه همکاری فعال با مجاهدین افغان، هنگ‌های عربستان سعودی، و طالبان داشت، که آنزمان گویا بر علیه «الحاد» می‌جنگیدند. در دهة 90، سپاه به یوگسلاوی نیرو اعزام کرد تا در رکاب ارتش آمریکا، زمینه‌ساز ظهور امام زمان شود! و امروز نیز، سپاه در کشورهای «مخملین» اروپای شرقی حضور فعال دارد. حال باید دید چرا ایالات متحد، جهت تقویت سپاه، آن‌ را «تروریست» می‌خواند؟

پاسخ این است که جهت تقویت زبان سرکوب حکومت پوسیدة اسلامی همه اربابان بسیج شده‌اند. دیروز معاون وزارت امور خارجة فرانسه، خواستار گنجاندن نام علی‌خامنه‌ای و چند تن دیگر از جیره خواران استعمار در قطعنامه شورای امنیت شد! ظاهرا فرانسه نیز مانند دیگر اعضای جبهة ناتو، در این 28 سال هیچ ارتباطی با ملایان نداشته، و ملایان خود کفا بوده‌اند! و ما ملت هم از خودکفائی ریش و نعلین بی‌خبر ماندیم! و امروز ناگهان ایالات متحد متوجه شده که سپاه تروریست است! ‌مطلبی که پیشتر نمی‌دانست! آن‌ زمان که اوضاع سپاه بر وفق مراد بود و سرکوب جاری و ساری، این «سپاه» تروریست نبود! امروز که «سپاه» از نفس افتاده، و دیگر به درد نمی‌خورد،‌ و بهتر است یک ابراهیم یزدی «ملی ـ میهنی» پیشنهاد تشکیل سپاه دیگری را بدهد، رفقای کاخ‌سفید «تروریست» شده‌اند. و احتمالاً محسن آرمین و چند بازجوی دیگر ساواک تشکل سرکوبگر جدیدی رو به راه خواهند کرد، تا هر گاه حاکمیت ایران، از روی ناچاری ذره‌ای به سوی تعادل متمایل شد، براندازی نوین به سامان برسد. چرا که مسیر سیاست ایالات متحد همان است که‌ بود: افزایش و تشدید عدم تعادل در جوامع اسلامی. در راستای تداوم این مسیر، امروز سپاه پاسداران بیانیة پرطمطراقی صادر کرد، و یک شیخ هم از مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق، به مقام استانداری دیوانیه رسید. «حنا زرچوبه» ـ ایرنای خودمان ـ هم با شادی‌ فراوان استاندار شدن شیخ را اعلام کرد. بیانیة سپاه پاسداران طبق معمول توسط رحیم صفوی، که سرلشکر هم هست، روخوانی شد.

به یاد داریم که دیروز به محض تروریست خوانده شدن سپاه، خطبه‌های نماز جمعه، رنگ و بوی دوران شیرین «جنگ» گرفت. جنگی که جهت تقویت پایه‌های حکومت اسلامی به راه افتاده بود. و امروز، رحیم صفوی، که از میدان بارفروشان تهران به فرماندهی سپاه رسیده اعلام داشت، سپاه به «نبرد بی‌امان» با آمریکا ادامه خواهد داد! و مشخص نیست سپاه پاسداران که جهت حفظ منافع آمریکا تأسیس شده، و موجودیت خود را مرهون استعمار است، طی دوران موجودیت‌اش کدام ضربة سنگین را بر آمریکا وارد آورده که باز هم می‌خواهد ضربات سنگین‌تری به «شیطان بزرگ» وارد کند؟ تا آنجا که نویسندة این وبلاگ به یاد دارد، سپاه، بسیج و کمیته، نیروهای سرکوب حکومت اسلامی‌اند که ضربات واقعی‌شان ملت ایران را هدف گرفته و ضربات «معنوی» و فرضی‌‌شان، منافع ارباب را. به عبارت دیگر سپاه پاسداران همواره در خدمت منافع استعمار بوده و چنین تشکیلاتی مسلماً نمی‌تواند یک شبه به مخالف آمریکا تبدیل شود. تغییر جهت سپاه پاسداران همانقدر مضحک است که تغییر مسیر سازگارا و گنجی. ولی سپاه از آنجا که به دلیل حفظ یک موجودیت موهوم و معنوی به نام «انقلاب اسلامی» تشکیل شده، اهدافش نیز در همان مسیر توهم و معنویت متمرکز است، و دروغ گفتن را هم «تشویق» می‌کند. رحیم صفوی در سخنان خود در جمع تجار بازار اصفهان می‌گوید:

«آمریکا در آینده ضربات سنگین‌تری از سپاه خواهد خورد.»

و مسلم است که بازاری جماعت در ایران، از یکسو مردم را چپاول می‌کند و به ملایان خمس و زکات می‌دهد، تا از حمایت اوباش و قمه کشان بهره‌مند شود، و از سوی دیگر، بازاری هر چه بیشتر به ملایان باج می‌دهد، در عالم معنوی خودش را بیشتر در نبرد با آمریکا می‌بیند، چرا که در واقع این ایالات متحد است که ملایان را حمایت می‌کند. دلیل شیرین زبانی رحیم صفوی برای بازاریان را در همین رابطة سنتی باید جستجو کرد، رابطة تنگاتنگ اوباش با ملایان، که کسروی نیز در آثارش به آن اشاره داشته. بله، اگر ایالات متحد سپاه را تروریست نخوانده بود زمینة بلبل زبانی برای امثال رحیم صفوی فراهم نمی‌آمد. در بیانیة سپاه پاسداران، به شیوة سنتی گورکن‌ها تغییر واقعیات گذشته همچنان ادامه دارد. براندازی 22 بهمن، «نهضت عاشوارئی» نام گرفته و ملت ایران، به «ملت بزرگ ایران اسلامی» تبدیل شده. ولی از همه مهم‌تر سپاه پاسداران است، که پس 28 سال بوسیدن خاک آستان مقدس ایالات متحد، الگوی بی‌بدیل مقاومت و سلحشوری ملل آزادة جهان نام گرفته! افسوس که «فعل» جملة اصلی این گزافه‌گوئی‌ها در جای خود قرار ندارد، و جملة پایانی این لاف و گزاف‌ها، بی‌معنا،‌ غلط و در نتیجه مضحک شده، همچون موجودیت همین «سپاه» و فرماندهانش:

«فرزندان معنوی[...] امام [...] در سپاه[...] به الگوی تمام عیار مقاومت[...] ملل آزادة جهان و تبدیل به قدرت بزرگ دفاعی[تبدیل] گردیده [...] قابلیت‌های سرشار خود را پشتوانه نهضت عاشورائی ملت بزرگ ایران اسلامی قرار داده‌اند و در این اردوگاه الهی ... »

بله، از آنجا که «اردوگاه الهی»، مانند اردوگاه استعماری با واقعیت‌ها بیگانه است، سپاه پاسداران هم به دلیل اقامت در این «اردوگاه الهی» چنین بیانیه‌های مضحکی منتشر می‌کند. پیشتر در زمینة رمان و حماسه گفتیم که زبان رمان، بنا بر تعریف هیچ تقدسی نمی‌شناسد، حتی اگر «نوبل ادبیات» چنین ادعائی داشته باشد! در رمان، زبان یکسویة حماسی، زبان ارزش‌های والا فرو ریخته جای خود را به زبان پرسوناژهای زمینی می‌دهد، و به این ترتیب است که «قهرمان حماسه» در رمان جائی ندارد و «ضدقهرمان رمان» جای او را پر می‌‌کند. میکائیل باکتین می‌گوید، یکی از عواملی که رمان را از حماسه متمایز می‌کند، وجود زبان طنز و تمسخر در رمان است. رمان عرصه‌ای است خاکی، که تقدس‌ها در آن جائی ندارد. و از آنجا که در «اردوگاه الهی» آمریکائی سپاه، «تقدس» همچنان حکمفرما است، آفرینش رمان، به معنای واقعی کلمه، در ایران ممنوع شده. ولی خروج از این «اردوگاه الهی» و جهان معنویت و تقدس از «زبان» سپاه پاسداران آغاز گشته. چرا که «زبان» به عنوان بازتاب واقعیت‌های اجتماعی و تمایلات ناخودآگاه، هرگز در بند باقی نمی‌ماند، و از قضای روزگار می‌بینیم که چگونه ‌جهان «طنز» و «تمسخر» در «زبان» سپاه پاسداران خودنمائی می‌کند! امروز، به دلیل فرسایش حکومت ایران، هر موضوع جدی که در رأس هرم قدرت حکومت «مقدس» اسلامی مطرح ‌شود، ساختار فروپاشیده و مضحکی خواهد داشت، و از هم اینرو خنده‌دار می‌نماید. می‌توان گفت که امروز «زبان قدرت» در ایران، به همان عدم تعادلی دچار شده که خود سال‌ها بر جامعة ایران تحمیل کرده بود.


جمعه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۶

دلار و گسست!
...
همزمان با تزریق صدها میلیارد دلار در بورس نیویورک، ایالات متحد و متحدانش به تزریق «باد» در آستین پادوهای‌شان در بیرون و درون مرزهای حکومت اسلام و خیمة «امام زمان» پرداخته‌اند. ایالات متحد از یک سو به سپاه پاسداران می‌تازد، تا چند صباحی بر عمر این ساختار استعماری دست ساز خود بیافزاید. و از سوی دیگر، ساواک به تکرار صریح خواسته‌های استعمار پرداخته، تا با استفاده از همین ساختار استعماری زمینه‌ساز «شورش» شود. و در این راستا، خطبه‌های نماز جمعة امروز، با افتخار به «‌سپاه»، به انتقاد از «دموکراسی غرب» و «حقوق بشر» هم می‌پردازد. در این خطبه‌ها پس از قدردانی رسمی از ایالات متحد، جهت فراهم آوردن خوراک تبلیغاتی برای جیره خواران‌اش، از حاکمیت آینده نیز تقاضای «بخشش» شده، و در انتهای خطبه‌ها، «پایندگی ایران» به اطلاع «امت» رسیده! می‌توان گفت که خطبه‌های علفزار این هفته، نوعی خداحافظی با «اسلام» و استقبال از «میهن‌پرستی» بود. به زبان ساده‌تر، «خطیب» نماز جمعه، ما را از ایدئولوژی اسلامی به ناسیونالیسم می‌رساند، تا منافع استعمار خدشه‌دار نشود. جهت سیر در چنین بیراهه‌ای نیز فقط کافی است به سخنان «مستدل» و «مبرهن» روح‌الله خمینی اقتداء کنیم، که می‌گفت، «هر چه آمریکا بگوید عکس آن را انجام دهید، و رستگار شوید!» و آمریکا هم که به «ذکاوت» امام پی برده بود، مرتباً مدافع «حقوق بشر» شد! و امروز نیز با تکیه بر همین منطق ابلهانة «روح اللهی» است که ایالات متحد اعلام می‌کند سپاه پاسداران تروریست است، تا ساواک، از طریق خطبه‌های نماز جمعه، دست‌اندرکار تبلیغات سرکوب شود و احمد خاتمی بگوید:

«تصمیم آمریکا برای قرار دادن نام سپاه در لیست گروه‌های تروریستی برگ زرین و افتخارآمیز دیگری در پروندة سپاه ‌است، چون امام فرمود وقتی[...] دشمنان شما از نهادی بد می‌گویند نشان از تأثیرگذاری این نهاد دارد.»


و مسلم است که سپاه پاسداران به عنوان تشکیلات استعماری و اسلامی، «تأثیرات» فراوان داشته! ولی امروز دیگر تأثیر نخواهد داشت! در نتیجه می‌باید به فکر ایجاد سپاه «ملی‌ـ میهنی» باشیم! و سپاه «اسلام پرست» را با سپاه «ایران پرست» جایگزین کنیم. و در این راستا است که استعمار می‌کوشد از یکسو «گفتار برانداز» را توسط پادوهای ایالات متحد در غرب سازمان دهد، و از سوی دیگر به خادمان‌اش در داخل فرصت می‌دهد تا یک «تقدس» را جایگزین «تقدس» نوین کرده، از «پرستش خدا» به «پرستش میهن» بپردازند، و زمینه را جهت استقرار یک حاکمیت ایدئولوژیک دیگر فراهم آورند: حکومت ناسیونالیستی! به همین جهت خطبه‌های سیاسی نماز جمعه، با فرزندان «ملت ایران» آغاز شده، و با پایداری «ایران» پایان می‌پذیرد!

به یاد داریم که چندی است تبلیغاتچی‌های خارج نشین استعمار مشغول الصاق برچسب «ناسیونالیست» به صادق هدایت‌اند، و همزمان رسانة کیهان، هدایت را در ترادف با مدرنیزاسیون قرار می‌دهد، و رضامیرپنج را در ترادف با «لائیسیته» و «مدرنیته»، تا هم کودتای رضامیرپنج «توجیه» شود، هم کودتای احتمالی آینده، که فراوان مورد نیاز غرب است. چرا که کودتا، یا همان براندازی، گسستی است که همواره زمینه یک سرکوب گستردة نوین را فراهم می‌آورد، و منافع استعمار از همین طریق تأمین می‌شود . در نتیجه بسیار طبیعی است که تمامی دست پروردگان ایالات متحد، به «گفتار برانداز» متوسل شوند. «گفتار برانداز» ابعاد مختلف دارد و خود را در رنگ‌های متفاوتی نشان می‌دهد، که همگی مکمل یک دیگراند. به زبان ساده‌تر، رنگ‌هائی که می‌تواند با کمی دستکاری به رنگ اصلی یا همان «ابزار براندازی» تبدیل شود. حال ببینیم فواید «براندازی» چیست.

مهمترین فایدة براندازی این است که به محض استقرار یک حکومت برانداز، راه برای شورش آینده باز خواهد ‌شد، و نمونة چنین شورشی را در سخنان «آذر نفیسی» بررسی کردیم. کسی که آزادی‌های «روزنه‌ای» و «روزمره» در اندرون را تجویز می‌کند، تا تداوم استعمار تأمین شود. و امروز همین تبلیغات گمراه کننده را در خطبه‌های نماز جمعه، مطالب «علی افشاری» و شعارهای مشارکتی‌ها به صراحت مشاهده می‌کنیم.

علی افشاری که در نقش پامنبری پاسدار اکبر ظاهر می‌شود، ‌ ایراد «خطبه‌های برون مرزی» نماز دشمن‌شکن را عهده‌دار شده. در این خطبه‌ها، که دعوت مستقیم به شورش است، «علی افشاری» به بهانة مخالفت با شبه اصلاح طلبان، خواهان حضور مردم در صحنه، «خلق فشار اجتماعی»، و «نافرمانی مدنی» شده! می‌دانیم که حضور مردم در صحنه، در واقع به معنای حضور فعلة داخلی آمریکا و «شوتان» در خیابان‌هاست، حضوری که جهت سازمان دادن به یک براندازی «مردمی» و مشابه غائلة 22 بهمن صورت خواهد پذیرفت. روندی که به طور طبیعی نخست به سرکوب همان «شوتان» حاضر در صحنه منجر خواهد شد. همچنان که نخستین «دستاورد» کودتای هویزر، تعطیل دانشگاه جهت سرکوب جوانانی بود که با شرکت «فعال» در همین «براندازی» زمینه‌ساز سربلندی سیاست آمریکا در ایران شدند، هر چند خودشان نمی‌دانستند.

ولی پیش از ادامة مطلب لازم است، به مسئلة دانشجویان در ایران اشاره کنیم. پیشتر گفتیم که پس از کودتای میرپنج، حاکمیت ایران رسماً به یک حاکمیت استعماری تبدیل شد. در این حاکمیت استعماری که تا به امروز نیز تداوم دارد، هرگونه فعالیت سیاسی، فقط در چارچوب منافع استعمار می‌تواند قابل پذیرش باشد. در این راستا، سرکوب و نابودی جوانان ایران در سر لوحة سیاست‌های استعمار قرار دارد. و به ویژه پس از کودتای 28 مرداد، هر چه بر تعداد دانشجویان افزوده شد، نظارت مستقیم یا غیرمستقیم ساواک، بر فعالیت سیاسی استعماری گسترش یافت. تأسیس انجمن‌های اسلامی در اروپا و آمریکا و فعالیت آن‌ها که 12 سال پیش از براندازی 22 بهمن انجام شد، همانند کنفدراسیون دانشجویان، تحت نظارت مستقیم ساواک و سازمان سیا قرار داشت. هر که در غرب از نظریه‌ای سیاسی برخوردار بود، ولی «روح همکاری» نداشت و در چنبرة این سازمان‌ها گرفتار نمی‌آمد، هنگام بازگشت به ایران، به نسبت موقعیت و خطرات احتمالی‌اش، مورد ارعاب قرار می‌گرفت. ارعاب از طریق بازجوئی‌های روزانه که می‌توانست چندین ماه به طول انجامد؛ ارعاب از طریق بازداشت در فرودگاه و یا تحمل زندان اوین، و ارعاب از طریق ایجاد مزاحمت در محیط کار و ... و اگر هیچیک از این شرایط به دانشجویان «غیرسیاسی» تحمیل نمی‌شد، چون الزامی در کار نبود، در ابعاد گسترده‌تر، وسایل سرکوب فرهنگی کاملاً مهیا بود. در عرصة فرهنگ، خارج از حسینیة ارشاد که در «شایعات ساواک» محل سخنرانی به اصطلاح «مخالفان» شده بود، تا بتواند جاذبة بیشتری برای دانشجویان «خداپرست» داشته باشد، جهت جذب «غیر خداپرستان» که عضویت در گروه‌های «چپ» را نمی‌پذیرفتند، و به «شهادت» در جنگل هم تمایلی نشان نمی‌دادند، عرصة هنر نیز که مستقیماً در انحصار ابتذال‌ها قرار داشت آماده بود. و هنوز هم همانطور که می‌بینیم نظارت بر فضای فرهنگی از طریق شبکة «آغداشلو ـ سیحون» به خوبی اعمال می‌شود. نقاشی، فیلم و سینما تحت سیطرة شبکه‌‌ای قرار داشت که جهت گسترش ابتذال همچنان فعال است، و علاوه بر تبدیل تیغ‌کش به «هنرمند»، این شبکه اخیراً به دانشگاه کلمبیا «نقاش» نیز معرفی کرده! این مختصر گفته شد تا بدانیم، سیاست استعمار تنها عرصة «سیاسی ـ اقتصادی» را شامل نمی‌شود، بلکه استعمار «فرهنگ دوست» و «هنرپرور» نیز هست! ولی تنها در راستای تأمین یک هدف مشخص: نابودی نیروی جوان! و امروز بیش از هر روز چنین نیروئی در ایران به وفور یافت می‌شود، در نتیجه طبیعی است که سیاست استعماری نیز فعالیت خود را در ایران تشدید کند. اگر خطبه‌های نماز جمعه، همچنان بازتاب مطالبات استعماری است، و سرکوب و تنش را تبلیغ می‌کند،‌ به این دلیل است که مطالبات دیگر پادوهای استعمار بتواند «جذابیت» بیشتری داشته باشد. و به همین جهت در واکنش به تهدیدهای دروغین ایالات متحد، شیخ احمد خاتمی در خطبه‌های علفزار به تشدید گفتار سرکوب پرداخته. در گیرودار عربده‌جوئی‌های افشاری و خاتمی و تشویق «براندازی»، گروه «برانداز» مشارکت نیز در حمایت از سپاه، یک باره اعلام «میهن پرستی» فرموده‌اند!

همانطور که می‌بینیم، پادوهای استعمار، اصولاً اهل پرستش‌اند، ‌ و در به در به دنبال «خدا» و «رهبر» و «شیئی» می‌گردند تا بپرستند. که گفته‌اند، «ترک عادت، موجب مرض است.» کسی که اهل «پرستش» باشد، از پرستش خدا، به پرستش هر موجودیت واقعی و انتزاعی دیگر نیز می‌تواند برسد. چرا که خوی بندگی دارد و اهل اطاعت و حقارت است. انسان هنگامی که «پرستش» پیشه کند، از یک سو اطاعت از نیرومندتر را بی‌چون و چرا می‌پذیرد، و از سوی دیگر، توحشی را که متحمل می‌شود، بی‌چون و چرا به ضعیف‌تر از خود «اعمال» می‌کند. بازجوی ساواک، مصداق بارز این حرکت انتقال توحش است. «بازجو» در برابر رئیس، هر که باشد و هر چه باشد، سراپا «تسلیم» است، و در برابر«متهم»، عاملی است سراپا «تحقیرکننده». و همین الگوی «بندگی» است که در سخنان به ظاهر مخالفان، به صور مختلف بازتاب یافته.

مخالفان دروغین حکومت اسلامی در خارج، اخیراً به همان شعارهای دوران جیمی کارتر متوسل شده‌اند. به یاد داریم که دارودستة جیمی کارتر، با شعار «حقوق بشر» زمینة شورش در ایران را فراهم آوردند، تا یک گروه متحجر و وحشی را در رأس حاکمیت قرار داده، و به وسیله آن‌ها، به نام اسلام، همان حقوق بشری را نفی کنند که تنها در شعار، خود را طرفدار آن وانمود می‌کردند. دلیل نخست وزیری مهدی بازرگان این بود که گروه بازرگان به دلیل «ملی ـ مذهبی» بودن، به راحتی می‌توانست جای خود را به شرکای «مذهبی» داده، نقش اوپوزیسیون ایفا کند. و به پندار اربابان «ملی ـ مذهبی‌ها»، این بازی خنک می‌توانست تا ابد ادامه یابد. از شیخ به فکل کراوات، و از فکل کراوات به شیخ، و امروز نیز در راستای همین خیال خام است که احمد خاتمی، به قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» بهمن 57 متوسل شده، تا با محاکمة «رژیم پهلوی»، این واقعیت را که ملایان، همه جیره‌خوار دربار پهلوی بودند نیز بپوشاند. احمد خاتمی غرب را سرزنش می‌کند چون از رژیم پهلوی حمایت کرده، و در همان حال، در شرایطی که اکثریت مردم کشور با دین سر ستیزه پیدا کرده‌اند، با معرفی حکومت پهلوی، به عنوان یک حکومت «دین‌ستیز»، به طور غیرمستقیم در پی تأمین وجهه و تبلیغات برای همین سلطنت بر می‌آید! بله، امروز تنها پناهگاه «شیخ»، همان آستان «شاه» شده. و اربابان حاکمیت ملایان بخوبی بر این امر واقف‌اند. به همین دلیل در خطبه‌های امروز علفزار نه تنها به سپاه پاسداران «افتخار» می‌شود که دولت دست نشاندة عراق را نیز«دولت مردمی» نام گذاشته‌اند! ساواک از زبان خاتمی، دو نوع خشم نیز برایمان تعریف کرده، «مقدس» و «نا‌مقدس». و خشم مقدس همان است که برای «امر قدسی» اعمال شود! و مهم نیست که حکومت ملایان دوام خواهد داشت یا نه، آنچه اهمیت دارد، تداوم «تقدس» است که به سرکوب میدان می‌دهد. به همین جهت تبلیغات استعمار بر دو قطبی کردن فضای سیاسی، و بر «مقدس» و «مقدس ستیز» پای می‌فشارد. حاکمیت «مقدس» به پایان عمر خود نزدیک شده، و باید سایة حاکمیت «مقدس ستیز»، یا همان «چپ‌الله» را بر صحنه بیاندازند، تا خود زمینه‌ساز بازگشت «مقدس» به صحنة حاکمیت شود. البته این خطبه‌ها همانطور که پیشتر اشاره شد، بازگو کنندة مطالبات استعمار در ایران است، نه خواست مردم این مملکت. و دلیل جایگزین شدن «اسلام» با «ایران» درخطبه‌ها نیز، بازتاب تمایل استعمار است جهت کشاندن مردم ایران به دام «میهن‌پرستی». و در پایان همین خطبه‌ها، احمد خاتمی به همه یادآور شده که:

«آمریکا رفتنی است و آنچه می‌ماند ایران است.»

این دو جمله از این جهت حائز اهمیت است که گروه‌های برانداز «مجاهدین انقلاب اسلامی» و اعضای «شبه اصلاح طلبان» دیروز با یکدیگر «آشتی» کردند، تا زمینه «میهن پرستی» را تقویت کنند. البته «میهن پرستی» با حمایت از سپاه پاسداران! همان تشکیلاتی که با هدف سرکوب ملت ایران و به خواست سازمان سیا ایجاد شد. تشکیلاتی که تاکنون نیز به نحو احسن «انجام وظیفه» کرده، و به همین جهت «نفرت» مردم را نیز به بهترین وجه بر می‌انگیزد، و بنابراین می‌تواند به عنوان بهترین «ابزار شورش»، مورد استفاده قرارگیرد. شاید دلیل مطرح شدن «عفو» در خطبه‌ها این باشد که حکومت اسلامی به پایان خود نزدیک می‌شود، و لازم است مانند سال 57، کسانی که می‌توانند طی برنامة «براندازی» مفید به فایده‌ای باشند، به دلیل «عفو»، ‌ در داخل و یا خارج از مرزها، به «خدمات» خود ادامه دهند:

«عفو حاکمان، باعث دوام و پایداری حکومت آنان می‌شود، و کسی که از لغزش مسلمانی بگذرد، خداوند هم در روز قیامت از لغزش او می‌گذرد.»

گویا زمان «تصفیه» نزدیک شده، و احمد خاتمی، از زبان «خداوند»، به شرکاء وعدة سرخرمن «روزقیامت» می‌دهد! بله، به زبان بی‌زبانی می‌گوید، ما به دستور «خداوند» وحشیگری کردیم، شما هم به خاطر همان «خداوند» ما را «عفو» کنید، تا روز قیامت، همان روزی که فقط در قاموس ملایان شیاد وجود دارد،‌ «برگ‌زرینی» در پروندة الهی خودتان داشته باشید! این همان «برگ‌زرینی» است که می‌تواند در پروندة سپاه قرار گیرد. اگر دو روز پیش آمریکا اعلام نمی‌کرد سپاه پاسداران تروریست است، ساواک بجای خطبه‌های نماز جمعه، و به اهتزاز در آوردن «برگ زرین» استعمار، یک لیوان آب به دست احمد خاتمی می‌داد که جرعه، جرعه بنوشند و «سرفه» کنند! ولی فعلاً ایالات متحد یک «برگ زرین» سپاه پاسداران به دست حکومت داده، و یک برگ زرین «حقوق بشر» هم به دست براندازان خارج نشین. «برگ زرین» حکومت که مشخصاً فرسوده شده، و باید راهی زباله‌دان تاریخ شود،‌ می‌‌ماند برگ زرین «حقوق بشر» که آنهم توسط دارودستة جیمی کارتر آنچنان به پلیدی حکومت اسلامی آلوده شد، که به عنوان«شعار» دیگر هیچ اعتباری نخواهد داشت. در شرایطی که دو گروه برانداز هیچ مخاطبی جز یکدیگر ندارند، باید دید چگونه خواهند توانست از«برگ زرین‌شان» استفاده کنند، برگی که در بین ایرانیان دیگر هیچ خریداری نخواهد داشت!



پنجشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۶

ابزار تردید!
...
«زبان»، به عنوان بهترین ابزار عوامفریبی، همواره مورد سوءاستفادة شیادان و شارلاتان‌ها قرار می‌گیرد. گروه‌های سیاست پیشة ایران نیز از این ابزار به بهترین وجه ممکن بهره برداری می‌کنند. اگر به سایت‌های به اصطلاح مخالفان حکومت اسلامی نگاهی بیافکنیم، خواهیم دید چگونه می‌توان از ابزار «زبان» جهت فریب مردم بهره برد. این سایت‌ها در بخش خبری خود بجای پخش خبر، در واقع به «شایعه پراکنی» می‌پردازند. پیشتر گفتیم که «خبر» باید «شرایطی» داشته باشد. خبری که پخش می‌شود یک «راوی» دارد، و یک «فاعل»، ‌ که هریک از این‌ دو، به نوبة خود باید در «زمان» و «مکان» مشخصی قرار گیرند. به این ترتیب یک «خبر موثق» را می‌توان اینچنین تعریف کرد: خبری که به نقل از یک «راوی موثق» نقل می‌شود، ‌ و بازتاب وقوع امری است، در زمان و مکان مشخص. در مورد حوادث طبیعی،‌ مانند سیل، طوفان و زلزله،‌ فاعل همان «فعل واقع شده» است،‌ ولی در دیگر موارد، فاعل باید به صراحت مشخص شود. در غیر اینصورت آنچه بازگو می‌شود، «شایعه» نام خواهد داشت. و کسانی که در سایت‌های به اصطلاح خبری، ‌ شایعه را بجای خبر پخش می‌کنند، با هدف مشخصی دست به اینکار می‌زنند. اینان یا به قصد «ارعاب» مردم شایعه پراکنی می‌کنند یا به قصد «ایجاد تشویش در اذهان عمومی»! بهتر بگوئیم شایعه پراکنی همواره با هدف مشخصی انجام می‌گیرد.

ویژگی «شایعه» این است که با «ابزار تردید»، منبع و فاعل مشخص را از «خبر» حذف می‌کند. وقتی در رسانه‌ای مطلبی با عبارت «گفته می‌شود» در ردة «خبر» قرار گیرد، می‌توان گفت که گوینده یا نویسنده با هدف مشخصی به شایعه پراکنی مشغول شده. به عنوان نمونه می‌توان به اظهارات «طبرزدی» در سایت «پیک نت»، مقالة مازیار رادمنش، آرش معتمد و اظهارات مهرانگیز کار در «روز آنلاین» اشاره کرد. طبرزدی در مورد شکنجة دانشجویان، ‌ مازیار رادمنش در مورد مصباح یزدی، آرش معتمد در مورد پخش شایعه توسط «رجانیوز»،‌ و مهرانگیز کار در مورد هاله اسفندیاری اظهاراتی کرده‌اند که می‌توان آن‌ها را در دو ردة متفاوت شایعه قرار داد.

اظهارات طبرزدی و مهرانگیز کار، موجودیت‌شان در گرو «ابزار تردید» قرار گرفته، ابزاری نظیر:

بنظر می‌رسد که، گفته می‌شود که، از قرائن چنین بر می‌آید که، مطمئن نیستم ولی، شاید، خبری نیست، ولی شاید ...

11 مردادماه، اظهارات طبرزدی در «پیک نت» منعکس شد، ولی متعاقب همین «اظهارات»، شبه دانشجویانی که طبرزدی برایشان سینه می‌زد، آزاد شدند! به همین دلیل، این وبلاگ پس از آزادی «شبه دانشجویان» به این مطلب می‌‌پردازد. اینان «شبه‌دانشجو» خوانده می‌شوند، ‌ چرا که فعالیت سیاسی در حاکمیت استعماری نظامی، «شبه فعالیت سیاسی» و یا بهتر بگوئیم شیادی است. پس از کودتای رضامیرپنج، حاکمیت ایران، یک حاکمیت نظامی است و فعالیت سیاسی در چنین حاکمیتی، فقط در چارچوب سیاست‌های استعماری حاکمیت می‌تواند قرار گیرد. به همین دلیل از دیگر «شبه فعالان سیاسی» نیز خواهشمندیم، دست ازفعالیت‌های «آزادی ستیز» خود بشویند، و دانشگاه را به صحنة مبارزة پادوهای استعمار تبدیل نکنند. همچنین از خانم امیری می‌خواهیم، بجای در ترادف قراردادن «مغز» و «شکم»، ابتدا برایمان بگویند، در این 28 سال، در بر کدام پاشنه می‌چرخید، که امروز دیگر نمی‌چرخد؟ بر پاشنة سرکوب، صدور نفت رایگان، واردات بنزین، دلالی و سود بانکی 17 درصد، یا بر پایة اصلاح‌طلبی‌های خیالی خاتمی و آزادی‌‌های معنوی اکبر رفسنجانی؟ کدام ایرانی است که نداند در این 28 سال، اهرم سیاست در دست همان کسانی بود که امروز به دلیل شکست در لبنان، ناچارشده‌اند در عراق با حکومت دست‌پروردة ‌خود مذاکره کنند؟ همان‌ها که طالبان و القاعده می‌سازند و تجهیز می‌کنند، تا «امنیت‌شان» تأمین شود؟ چگونه است که پس از28 سال سکوت، ناگهان همة «آزادی‌ستیزان» شناخته شدة ایران، به ویژه انجمن‌های اسلامی و گروه‌های چپ به یاد «آزادی» افتاده‌اند؟ آنهم آزادی‌ای که هنوز تعریف نشده! آزادی در شعار! تا کی آزادی‌های «حسینی» به عنوان دستاویز «چپ‌نمایان» ایران باقی خواهد ماند؟ و مگر گروه‌های سیاسی ایران از راست تا چپ افراطی «آزادیخواه» بودند که امروز طبل آزادی می‌زنند؟ اینان چرا با شعارهای واقعی خود به صحنة اجتماع نمی‌آیند، تا روشن شود که نگران «انسان‌‌ها»‌ نیستند، نگران منافع عموسام در ایران شده‌اند؟ از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به سخنان مهرانگیز کار.

مهرانگیز کار، که گفته می‌شود «حقوقدان» است، از «حقوق» قضائی برداشتی دارد که گویا به حقوق و مزایا نزدیک‌تر باشد. چرا که در «حقوق»‌، ‌ وجود سه رکن اساسی «سند»، «دلیل» و «شاهد» شرط لازم است. هر چند که در پاره‌ای از موارد «کافی» هم نباشد. بنابراین هنگامی که یک «حقوقدان» حتی حقوقدانی در حکومت اسلامی، پیرامون مطلبی به «بحث» و «بررسی» می‌پردازد، لازم است از ابهام دوری گزیند، ولی در مورد مهرانگیز کار و دیگر مخالف‌نمایان حکومتی باید استثنا قائل شویم. ایشان همانطور که پیشتر اشاره شد، از مداحان رسمی اکبر رفسنجانی‌اند، و اخیراً راهی فرنگ شده‌اند، تا نقش مخالف ایفا کرده، «اسلام» را نجات دهند! بنابراین مانند دیگر اعضای این شبکة مافیائی، با استفاده از ابزار «زبان»‌ به شایعه پراکنی می‌پردازند. موضوع مورد «بحث» مهرانگیز کار، هالة اسفندیاری است. و با همان ابزار تردید، ویژة پخش شایعه، ‌ یک قصة سوزناک از وضعیت هاله اسفندیاری برایمان می‌گویند.

یکی دیگر از ابزار ایجاد تردید، استفاده از شخصیت‌های معروف، جهت ارعاب مردم است. مازیار رادمنش در «روزآنلاین» این مهم را بر عهده دارد. و به بهانه معرفی مصباح یزدی، مسئلة «انفجار اتمی» را مطرح می‌کند! به این ترتیب که در انتهای مقاله، با توسل به فیلم یک «فاجعة فرضی» از یک کارگردان متوفی، و با استفاده از ابزار ، «اما شاید»، به خواننده می‌گوید، اما شاید قهرمان فیلم بعدی، شبیه مصباح یزدی باشد که دگمة بمب اتمی را می‌فشارد! بله، در ذهنیات مازیار رادمنش، ایران بمب اتمی خواهد داشت که اختیارش هم به دست مصباح یزدی می‌افتد! و ما هم باید بپذیریم که، اگر ابر قدرتی به حکومت ملایان بمب اتمی می‌دهد، اختیار آن را مسلما به دست مصباح یزدی خواهد داد! همانطور که اختیار بمب اتم پاکستان، البته به زعم رادمنش‌ها، به دست مشارف است و نه به دست ایالات متحد! فعلاً جهت زمینه سازی برای حفظ اکبر رفسنجانی و شرکاء بر مسند قدرت، ملت ایران باید در وحشت جنگ زندگی کند. و اگر «روزآنلاین» دیگر نمی‌تواند، عکس تمام قد رزمناوهای جنگی آمریکا را در صفحة اول به چشم بینندگان شلیک کند، ناچار است به مصباح یزدی به عنوان «رزمناوی دینی» تکیه داشته باشد. چرا که، به گفتة رادمنش و به نقل از رادمنش، مصباح یزدی به دستور پزشک باید شنا کند. پس به محض اینکه مصباح پایش به آب رسید، می‌توان او را «رزمناو» تصور کرده، یک جنگ اتمی هم ترتیب داد! با توسل به ابزار تردید!

یکی دیگر از مهمترین «ابزار تردید»، پخش شایعه به نقل از یک منبع شناخته شده است. اینکار را «آرش معتمد»، با تکرار شایعه‌ای از سایت‌ مبتذل «رجانیوز» انجام می‌دهد، تا داستانی پرهیجان از «تونل انگلیسی‌ها» برایمان نقل کند. و در واقع تبلیغات استعماری «افغان ستیزی» را میان مهملات «رجانیوز» و گزارش «گاردین» پوشش دهد. رجانیوز «خبر» فوق را به نقل از یک مقام امنیتی ناشناس نقل می‌کند! تبلیغات افغان ستیزی به نقل از نمایندة مشهد پخش می‌شود و در انتهای مطلب، گزارش گاردین می‌آید که هر دو «شایعه» را استحکام بخشد. گاردین، منبع موثق و شناخته شده‌ای است، و به همین دلیل در انتهای مطلب قرار گرفته. ‌

حال بازگردیم به اظهارات مقام امنیتی ناشناس. همین کافی است که بدانیم هدف از پخش چنین «خبری»، ایجاد جنجال و هیاهو است. به دوستداران داستان‌های «پلیسی ـ جاسوسی» یادآور شویم که اگر از سفارت انگلیس به شرکت فرش تونلی حفر شده بود، به هیچ عنوان کارگر عادی ساختمان، در محل حضور نمی‌یافت! بله متأسفانه، روال کار این است! در چنین مواقعی، انجام تعمیرات و غیره توسط شرکت‌های ویژه‌ای صورت می‌گیرد که خبر «کشفیات‌شان» را نه به «رجانیوز» و نه به هیچ «نیوز» دیگری نخواهند داد! اگر کسانی علاقمند به «خبرسازی» شده‌اند، بهتر است «ابزار کار» را نیز بشناسند، سپس به شایعه پراکنی بپردازند. اگر چنین تونلی وجود داشته، و در ایران کسی از وجود آن خبر نداشت، سفارت انگلیس مسلماً با خبر بوده، و در این راستا، هر کسی نمی‌تواند در رأس شرکتی قرار گیرد که به سفارت انگلیس راه دارد، و هر کس در راس چنین شرکتی قرار گیرد، نمی‌تواند هر کار دلش خواست انجام دهد! این امر مسئله‌ای امنیتی است، و اگر حاکمیت ایران نمی‌تواند برای مردم ایران «امنیت» تأمین کند، وظیفه دارد امنیت سفارت کذا را حفظ کند، و دولت انگلیس هم قادر است امنیت سفارت خود را تامین نماید، و بهتر است که از این نظر آسوده خاطر باشیم! ولی تونل سفارت فواید دیگری هم دارد. می‌توان از طریق آن به مسائل دیگر هم تونل زده به ارعاب مردم پرداخت. و از آن جمله است، ایجاد وحشت ازافغان‌ها در ایران، در لابلای «خبر» تونل کذا!

پس از اینکه ماجرای تونل کذائی به کمیسیون امنیت ملی کشیده می‌شود، عسگری، نمایندة مشهد که از فدائیان برج سازی در باغ قلهک سفارت انگلستان است، ادعا می‌کند، پس از سخنرانی در مورد بازپس‌گیری باغ مذکور، توسط فرد ناشناسی به قتل تهدید شده! به گفتة رادمنش، به نقل از عسگری، و توسط یک «فرد ناشناس»! با هدف ایجاد وحشت از افغان‌ها! در اواخر دوران محمدرضا پهلوی، به همین شیوه، جنایات فجیع به افغان‌ها نسبت داده می‌شد! و بی‌دلیل نیست که رسانه‌های حکومت اسلامی، به شیوة شرکای سابق خود، یک خبر «بسیار مؤثق» را از زبان عسگری چنان نقل کنند،‌ که هیچ شاهدی برای تأئید آن وجود نداشته باشد، سخن عسگری باشد در مورد یک مرد ناشناس که او را به یک قتل موهوم تهدید کرده. عسگری هم کنجکاو شده و از فرد ناشناس خواستار توضیحات بیشتر شده! و فرد ناشناس نیز توضیحات لازم را در اختیارش گذارده! توضیحاتی که برای خواننده موهوم است، ولی عسگری «واقعیت‌شان» را تأئید کرده!

حکایت از این قرار است که فرد ناشناس به عسگری گفته آن دیپلماتی را که کشته شد به یاد داری؟ عسگری هم گفته، بله. بعد فرد ناشناس به عسگری گفته که چه کسانی قاتل ان دیپلمات بودند: دو جوان افغان! و از آنجا که نه عسگری، نه «فرد ناشناس» و نه آرش‌معتمد، هیچیک دروغ نمی‌گوید، به دلیل «معتبر» بودن «ادعاهای» عسگری و آن «فردناشناس» ‌است که همین مطلب عیناً تکرار می‌شود، تا در پناه گزارش «گاردین» اعتبار نداشته را نیز کسب کرده، ‌ و به تبلیغات استعماری «افغان ستیزی» در ایران دامن بزند. مشابه همین تبلیغات نیز در مسیر «عرب ستیزی»، «کردستیزی» و «بلوچ ستیزی» فعالانه در ایران دنبال می‌شود. و شاید به زودی‌ آن ‌را، در «روزآنلاین»، میان یک گزارش گاردین و یک شایعة «کذانیوز» مشاهده کنیم. آنجا که پس از طبل «افغان ستیزی»، گریزی هم به تنفر ایرانیان از استعمار انگلیس در گاردین می‌زند، تا در سایة واقعیت دخالت انگلیس در امور داخلی ایران، بتواند باز هم به تبلیغات «افغان ستیز» وجهة بیشتری بدهد. هر چه باشد، به دلیل اعمال سیاست استعماری «یک قوم، یک کشور»، یا همان «یوتوپیا»، نهایت امر، «بشریت» مدیون آنگلوساکسون‌ها است.



چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۶

«ادبیات» اندرون!
...
سایت فرانسه زبان «ایران رزیست»، «آذر نفیسی» را همراه با مهرانگیزکار و بسیاری دیگر از «آزادزنان» در فهرست شبکة اکبر رفسنجانی قرار داده. پیشتر در مورد برخی از اعضای این شبکه توضیحاتی داده شد و هدف از این وبلاگ پرداختن به شخص «آذر نفیسی» نیست، بلکه پرداختن به تبلیغاتی است که فاشیسم، از طریق امثال نفیسی‌ها، در غرب نیز اعمال می‌کند، تا همین تبلیغات تقویت شده دوباره به ایران صادر شود. در این راستا یکی از سایت‌های فارسی زبان، روی جلد ترجمة آلمانی کتاب «لولیتا خوانی» را ارائه داده، که جهت بررسی تبلیغات فاشیسم مناسب به نظر می‌رسد. ویژگی تبلیغات کذا جایگزینی «علت» و «معلول» است. به این ترتیب که با حذف «علت» شرایط فعلی در ایران، این شرایط را «مطلق» جلوه می‌دهد، تا «شورش» را به عنوان تنها راه تغییر آن معرفی کند. در این ترجمة چند سطری، دو قسمت را می‌توان از یکدیگر تمیز داد. نخست چند جمله از «آذر نفیسی» نقل شده، سپس مترجم به معرفی نویسنده پرداخته. جوهر گفتار فاشیسم در هر دو قسمت به صراحت قابل رویت است. «آذر نفیسی» بدون در نظر گرفتن نقش «خانواده»، در مقام مرکزیتی که بازتابی از روابط اجتماعی است، صرفاً از یک «خطه فرهنگی» سخن می‌گوید، که در آن جایگاه اجتماعی زن گویا پست‌تر از مرد است! حال آنکه می‌دانیم آنچه در سطح جامعه می‌گذرد، ابتدا در اجتماع نخستین یا «خانواده» پذیرفته و تفهیم می‌شود، و ساختار این «اجتماع‌نخستین» نیز خود بازتابی است از شرایط حاکم اقتصادی بر هر جامعه‌:

«در خطه فرهنگی که زن جایگاه اجتماعی پست تری از مرد دارد[...]»

ولی «آذر نفیسی» بررسی خود را نه بر تحلیل مسائل زنان ایران که، با تکیه بر فرهنگ غرب بر زبان می‌راند، وی با ارجاع به سیمون دوبووار، قصد دارد «جنس دوم» بودن زن در ایران را مطرح می‌کند! در صورتی که گفتار ملایان سوای این حرف‌هاست. به طور مثال در سایت «نواندیش» در «تحقیقات» حجت‌الاسلام قرآئتی می‌خوانیم که، «جایگاه زن در اسلام از مرد هم برتر است! چرا که در قرآن، ابتدا به زن اشاره شده، بعد به مرد!» حال برای شرایط ایران چه فکری می‌باید کرد؟ «آذر نفیسی» برای این مسائل تحلیلی فراهم نیاورده، نه تنها با این «رأی» سازگاری ندارد، که صرفاً در راستای تقسیم جامعه به زنانه و مردانه، ادبیات را «پناهگاه امن زنان» شمرده، می‌گوید:

«[...]جنس دوم راه طولانی اما قابل گذری در پیش دارد. ادبیات پناهگاه امنی برای زنان است
[...]»

بله به زعم نفیسی‌ها، مردان در جامعة ایران در «جایگاه پست» قرار نمی‌گیرند، چرا که حق و حقوق‌شان از زن‌ها گویا بیشتر است! البته آذر نفیسی نمی‌خواهد بداند که در این «خطه»، حقوق اقلیت‌های مذهبی با حقوق زنان برابر شده، و اقلیت‌هائی هم وجود دارند که اصولاً فاقد «حق» شناخته می‌شوند! جهت تأکید بر چنین امری لازم است سرکوب پلیسی حاکم بر ایران را تنها شامل حال زنان بدانیم، و راه حل چنین شرایطی را نیز پناه گرفتن زنان در «ادبیات» بشماریم! به این ترتیب جامعه به دو قسمت ادبی و غیرادبی، یا مردانه و زنانه تقسیم می‌شود. سپس به همین جامعه، «آشوب»، «شورش» و بی‌نظمی را به عنوان «آزادی» معرفی می‌کنیم:

«وقتی که همه راه ها مسدود شده باشند، هر روزنه کوچکی به معنای آزادی است[...]»

چنین کلام سراسر ابهامی بازتاب گفتمان هیئت حاکمه در جامعه ایران است؛ روی دیگر سکة فاشیسم. چرا که در این دو جملة کوتاه، هیچ نقشی برای «فرد» در نظر گرفته نشده. مخاطب خود را در برابر شرایطی می‌بیند که ایجاد «شده»، و جهت گریز از چنین زندانی، لازم است هر مسیر انحرافی را در مقام «آزادی» بپذیرد! این جملة کوتاه و در ظاهر بی‌اهمیت، دارای تمامی ویژگی‌های گفتار براندازان حاکمیت فاشیست است. ایجاد ابهام در زمان «حال»، جهت نابودی «آینده.»

ویژگی تبلیغات سرکوب این است که مخاطب را در «ابهام» قرار می‌دهد؛ ابهام در «زمان» و ابهام در «مکان». تبلیغات حکومت‌های فاشیستی و شبه مخالفان، هر دو ایجاد «ابهام» می‌کنند، اولی «ابهام زمان گذشته» را به زمان حال آورده، زمان و مکان را نفی می‌کند، و دومی در «زمان حال» ایجاد ابهام می‌کند، تا آینده را نیز در مقام خود در ابهام قرار داده، شورش را پایه‌ریزی کند.

و هر دو گروه، با استفاده از شیوة «انسداد» به این کار دست می‌یازند. اگر تبلیغات حاکمیت فعلی ایران را در نظر آوریم، خواهیم دید که با راندن مخاطب به زمان موهوم «صدر اسلام»، زمان حال را به اسارت چنین گذشتة موهومی می‌کشاند. و به مردم می‌فهماند که در زندگی خود الگوهای صدر اسلام را می‌باید مدنظر قرار دهند. و در این میان، حاکمیت نیز خود مدعی بازگشت به همین زمان موهوم می‌شود،‌ ولی نه در واقعیت، صرفاً در شعار! چرا که در واقعیت،‌ بازگشت به زمان گذشته در هر حال امکانپذیر نیست، ولی در شعار چرا! و برای ساختن و پرداختن شعارها، از ابزار «زبان» استفاده می‌شود، به ویژه ازفعل‌هائی که نقش فرد را در ساختن گذشته و آینده نفی می‌کنند. فعل‌های «شدن» و «بودن»، مناسب‌ترین ابزار پرداختن شعار فاشیست‌ها و مخالف نمایان‌شان به شمار می‌روند. جهت روشن شدن مطلب به مقایسة اجمالی گفتار حاکمیت و اوپوزیسیون «دست ساز» همین حاکمیت می‌پردازیم.

حاکمیت ایران می‌گوید، در گذشته یک خداوند وجود داشته که هنوز هم وجود دارد، و این خداوند محمد را فرستاده که بشر را هدایت کند. اوپوزیسیون دروغین می‌گوید، شرایط فعلی این «است»، و در آینده، اینگونه «خواهد بود». هر دو این اظهارات در عمل ارادة انسان‌ها را که همان ملت ایران است، حذف کرده‌اند! تبلیغات حاکمیت، جهت هدایت بشر، به «قرآن» و روایات قرآنی تکیه می‌کند و می‌دانیم که قرآن، در نسخه‌های متفاوت، چند قرن پس از مرگ محمد جمع‌آوری شده، و نه تنها نسخه‌های قرآن، که آیات قرآن نیز «مبهم» و متناقض‌اند. تبلیغات حاکمیت می‌گوید محمد مسلمان بود و به دستور خدا مأمور مبارزه با بت‌پرستی شد، «ما» هم مسلمانیم، و از قرآن پیروی می‌کنیم، و با «شرک» مبارزه خواهیم کرد! با کشیدن این «خط قرمز»، به صراحت می‌بینیم که رابطة حاکمیت با جامعه، در راستای روابطی سازنده نمی‌تواند تحلیل شود؛ حاکمیت جهت «مبارزه» آمده، کافی است که «مشرک» را بیابد! و اینگونه است که هر فردی از افراد این ملت می‌تواند از نظر حاکمیت «مشرک» شناخته شده، مرگش «واجب شرعی» شود! این تضاد را چگونه می‌باید تحلیل کرد، در شرایطی که نظریة معاصر فلسفة حکومت، نه در سرکوب ملت، که در فراهم آوردن زیستی بهتر، شایسته‌تر و انسانی‌تر برای همین مردمان خلاصه شده؟

در این راستا، بنا بر اقتضای منافع اربابان، حاکمیت و مخالفان «سیاسی» به جهت‌گیری و دو قطبی کردن فضای جامعه می‌پردازند. به یاد داریم که به محض ورود روح‌الله خمینی به تهران، مسئله حجاب زنان مطرح شد، و اگر کسی عملکرد فاشیسم استعماری را می‌شناخت می‌توانست به سادگی بداند چنین حکومت‌هائی که وظیفة اساسی آنان قلع و قمع مردم است، تا منافع اربابان خود را حفظ کنند، مانند ویروس، تهاجم خود را از ضعیف‌ترین نقطة پیکر یک جامعه آغاز خواهند کرد. و ضعیف‌ترین نقطه در کشورهای مردسالار، زنان‌اند. به یاد داریم که «مدرنیزاسیون» رضامیرپنج نیز، با «کشف حجاب»، یا تحمیل پوشش غیردینی به زنان آغاز شد. و «حق انتخاب» برای هیچکس باقی نگذاشت، تا زمینه‌ساز تحمیل پوشش دینی به زنان شود. و شاهد بودیم که روند این مدرنیزاسیون با مدرنیزاسیون بهمن 57 تکمیل شد. و اکنون منطقاً زمان مدرنیزاسیون رضاشاهی از نو فرا رسیده. به همین دلیل است که گروه‌های زنان به اصطلاح مخالف حکومت، این چنین بر «مخالفت» با حجاب پای می‌فشارند. اینان جهت توجیه مواضع خود شرایط گذشته را با فعل «بودن» به مخاطب ارائه می‌دهند، و می‌گویند حجاب اجباری «بود»، یا حجاب اجباری «شد»، به شیوه‌ای که شنونده باید چنین برداشت کند که، اجباری «شدن» حجاب خارج از دخالت افراد صورت می‌پذیرد؛ شاید از آسمان آمده! حال بازگردیم به راه حل «آذر نفیسی»، برای مبارزه با تمامی راه‌های مسدود «شده».

«آذر نفیسی» به صراحت نمی‌گوید، کدام راه‌ها مسدود شده، و چه کسی آنان را مسدود کرده! وی می‌گوید زمان حال اینچنین «است»، و آینده، هر روزنه‌ای «خواهد بود»! به زبان ساده‌تر، هیچکس هدفی برای خود تعیین نکند، چون همة راه‌ها مسدود شده! و هر کس «آزادی» را به دلخواه خود برای خود، و به عنوان هر روزنه‌ای، «تعریف» کند! می‌دانیم که آزادی‌های اجتماعی و فردی را در جامعه می‌باید قانون تعیین و تعریف ‌کند، و در قوانین حکومت مذهبی، اصولاً «آزادی» وجود خارجی نخواهد داشت، به ویژه اگر حکومت مذهبی، مانند حکومت ایران استعماری هم باشد. که در اینصورت هیچگونه «آزادی»، از نوع «آزادی‌های» تعریف شده در غرب نمی‌تواند وجود داشته باشد. حال چگونه است که در گیرودار تحمیل «حجاب»، زنی می‌تواند به خود اجازه دهد، در خانه بنشیند؟ این زن که به گفتة خود استاد دانشگاه در ایران است، و اکنون 51 سال دارد، 28 سال پیش، چگونه استاد دانشگاه بوده؟ چه کسی در ایران در سن 23 سالگی در دانشگاه تدریس می‌کرده؟ گذشته از مسئله سن و سال، «واقعیت» و یا «دروغ» در حکایت آذر نفیسی، یک پرسش باقی می‌ماند: چگونه است که ناگهان آذر نفیسی، مانند مهرانگیزکار و انوشه انصاری و ... از آسمان ظهور می‌کند؟ این پرسش‌ یک پاسخ بیشتر نمی‌یابد. هنگامی که حاکمیت ایران زنان را وادار به رعایت پوشش مذهبی کرد، هم‌زمان امثال آذر نفیسی را جهت تبلیغ برای شورش به خانه بازگرداند. تنها در این چارچوب می‌توان پذیرفت که سایت حکومتی هفتان دست در دست سایت زمانه و دیگر مخالف‌خوانان حکومت اسلامی، به تبلیغ برای «آذر نفیسی» مشغول شود! برای زنانی که آزادی خود را خود تعریف کرده و خود تأمین می‌کنند: «آزادی روزانه»! این سخنان مترجم کتاب نفیسی است که می‌گوید، آذر نفیسی، به دلیل زندگی کردن در یک کشور اسلامی ناچار شده به شرایطی ناخواسته تن دهد! و نمی‌گوید این شرایط را در واقع چه گروه‌هائی به کمک دموکراسی‌های غرب بر زنان کشورهای اسلامی تحمیل می‌کنند. در تبلیغات اربابان حکومت اسلامی، این شرایط از آسمان نازل شده، و جهت تغییر آن استعمار یک راه واحد پیشنهاد می‌کند: شورش! شورشی که از طریق تأمین «آزادی‌های روزانه» در یک محیط زنانه با «بحث ادبی» می‌توان ایجاد کرد:

«بسیاری از زنان ایرانی یا عرب [...] هر روز مجبورند تا برای بدست آوردن کمی آزادی با بسیاری از قیدو بندهای اجتماعی دست و پنجه نرم کنند[...] ادبیات دنیائی است که در آن زنان [...]»

بله زن در ایران باید از اندرون و حرمسرا به «اندرون» ادبیات پناه ببرد، و نه جای دیگری! فعلاً ادبیات پناهگاه امن تشخیص داده شده، تا یک «بانی ایران نوین» دیگر برایمان ارسال کنند، تا او ما را با تهدید و توسری از «اندرون» ادبیات، به «بیرونی» آزادی رهنمون شود!


سه‌شنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۶

«تابوت‌ایسم»!
...
پیش از پرداختن به وبلاگ امروز لازم است پدیدة «تابوت‌ایسم» را تعریف کنیم. «تابوت‌ایسم»، عبارت است از توسل به تابوت افراد شناخته شده، جهت پیشبرد برخی مقاصد و منافع. از جمله فواید «تابوت‌ایسم» یکی این است که، پاسخ به همة امور را می‌توان جهت تأمین منافع استعمار از تابوت افراد معروف بیرون کشید! و کسی هم نمی‌تواند اعتراض کند! چرا که به پندار ریزه‌خواران سفرة استعمار «تقدس» مردگان، جهت سرکوب افراد لازم و ضروری است. به عنوان نمونه می‌توان به حکومت اسلامی اشاره کرد، که 28 سال است، جهت توجیه موجودیت خود، به تابوت محمد، علی و 12 امام «موهوم» خود چسبیده و رها نمی‌کند. و امروز که تابوت افراد فوق فرسوده شده، اربابان دو تابوت مستعمل دیگر را به عنوان دستاویز در اختیار پادوهای‌شان قرار داده‌اند، تا دوام آنان را تأمین کنند؛ تابوت مطهری و شریعتی!

ویژگی تابوت‌های اهدائی اخیر این است که «ساکنین» آن‌ها ایرانی‌اند، واقعیت «تاریخی» دارند، و کسی نمی‌تواند وجودشان را به زیر سئوال برد، و به همین دلیل، استعمار از همین دو تابوت می‌تواند نتایج بسیار بهتری به دست آورد، تا از تابوت محمد و علی. چرا که محمد و علی از نظر «تاریخی» ایجاد اشکال کرده بودند، هم عرب‌اند و برای ایرانیان «300» ستیز و «بدون دخترم هرگز» گریز، ایجاد حساسیت و سر درد می‌کنند، و هم به دلیل یکصدسال استفادة مداوم در منطقه، فرسوده شده بودند. بنابراین قرار شد استعمار به هر ملت منطقه، چند تابوت «ملی ـ میهنی»، «مذهبی» و «تاریخی» بدهد، تا با توسل به آن‌ها، هم نیازهای خود را برآورده کند، و هم زمینة یک جنگ دیگر منطقه‌ای فراهم آید. البته این رویاهای استعمار غرب است و مانند هر رویای دیگر، با واقعیت فاصله بسیار دارد.

اگر به مسیر سفرهای احمدی نژاد توجه کنیم،‌ خواهیم دید ایالات متحد در حال عقب نشینی از مواضع خود است. و این عقب‌نشینی، پیشتر در آخرین خطبه‌های نماز جمعة تهران آشکارا اعلام شد. در این خطبه‌ها، که توسط اکبر رفسنجانی «روخوانی» شد، اسلام جای خود را به «مؤمنان» سپرده بود، ‌ و «نبرد با آمریکا»، که سه دهه است در جهان «معنویات» ادامه دارد، و در واقع ملت ایران را هدف گرفته، به پایان خود رسید. اکبر رفسنجانی ناچار شد از حکومت اسلامی در برابر آمریکا «کشف حجاب» کرده، مذاکرات «پشت پرده» را آشکار کند. حتی پاسدار شریعتمداری در کیهان، به تضعیف مواضع «پرافتخار» سرداراکبر اذعان کرده و در صفحة نخست، به همان شیوة سنتی نعل وارونه، از زبان محتشمی‌پور «معروف» به حمایت از نهضت آزادی به پا خاسته! محتشمی‌پور که با فتوای اخیر پیرامون «خط لولة صلح»، دیگر پته‌اش بر آب افتاده، از نهضت آزادی به بدگوئی پرداخته است، تا شاید «خداوند» در سفارتخانة کذا صدای «بندگان» را بشنود و «امدادهای غیبی» ارسال کند! تا اگر با آمریکا «مبارزه» نمی‌کنیم، حداقل 28 سال دیگر بتوانیم در عراق اشتباهات‌اش را به او گوشزد کنیم!

پس از مذاکرات بغداد، که در رسانه‌های «رسمی»،‌ از آن به عنوان، «گوشزدکردن» اشتباهات آمریکا در عراق یاد می‌شود، عاقبت، سخنگوی گروهی که 28 سال است با حمایت استعمار غرب خود را بر ملت ایران تحمیل کرده‌اند، دست از شعارهای دروغین مبارزه با آمریکا برداشت! و خواستار مذاکرات بدون پیش شرط‌های تحقیر کننده شد! بله، همین اکبر رفسنجانی که وجودش تحقیری است برای ملت ایران، می‌خواهد بدون «تحقیرشدن» به تحقیر ملت ایران ادامه دهد. طرح فناوری هسته‌ای را به کمک اربابان در غرب ادامه دهد، و اگر خودش در قدرت نمی‌ماند حداقل «ابراهیم یزدی» را به نیابت از سوی خود برگزیند! البته خطبه‌های علفزار به معنای آن نیست که گروه اکبر رفسنجانی دست از جنگ دروغین با اسرائیل، بدیل یهودی خود در منطقه برداشته‌اند، کاملاً بر عکس، اگر بحران در یک نقطه فروکش کرده، در نقطة دیگر می‌باید افزایش یابد، تا «میزان بحران» در مجموع کاهش نیابد. تاکنون میزان بحران برای منطقه را ایالات متحد و شرکای ایرانی، اسرائیلی و عرب تأمین می‌کردند، ‌ تا بازار فروش اسلحه گرم بماند، و نان «دموکراسی‌ها» آجر نشود. حال باید دید پس از عقب نشینی سرداراکبر و شرکاء، که 8 سال با ایالات متحد در جنگ بودند و 20 سال هم شعار مبارزه با آمریکا می‌دادند، و امروز، ناچار شده‌اند همگی به شعارهای نهضت آزادی بازگردند، و در صف مذاکره با ایالات متحد بایستند، ‌ چه گروهی می‌تواند صحنة سیاسی را اشغال کند.

آنطور که در رسانه‌های رسمی ملایان و «مخالفان رسمی» اینان در خارج مشاهده می‌شود، چپ و راست افراطی در مورد «نقطة بحران» به توافق رسیده‌اند. جهت ایجاد شرایط بحرانی بهترین گروه همان «ملی ـ مذهبی‌ها» هستند که ریشه در اتحاد استعماری محمد مصدق با آخوند کاشانی، ریاست تیغ‌کشان و چماقداران حوزه و بازار دارند. اینان به اقتضای منافع اربابان خود، «ملی» می‌شوند، همانطور که مصدق و کاشانی، ‌ جهت ملی کردن نفت «ملی» شده بودند، و مذهبی می‌شوند، همانطور که محمد مصدق به نفع فدائیان اسلام پای پس‌گذارد، تا کودتاچیان به همت شعبان‌جعفری‌‌های پیرو کاشانی صحنه را اشغال کنند. این همان صحنه‌ای بود که روز 13 آبان، توسط امثال عبدی، اصغر زاده و دیگر پادوهای ساواک اشغال شد. منظور همان به اصطلاح دانشجویانی است که طی 28 سال اخیر وابستگی‌شان به سازمان امنیت کاملاً مشخص شده،‌ و امروز هم در رسانه‌های چپ و راست نقش «مخالف» ایفا می‌کنند. بله، ویژگی «ملی ـ مذهبی‌ها»، همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره شد، این است که نه ملی هستند، نه مذهبی، ولی هم «ملی» می‌نمایند، و هم «مذهبی»! بهتر بگوئیم، «بی‌شکل» و بی چارچوب‌ و بی‌پایه‌اند. و مانند تشکیلات چپ و راست در هر کشور استعمارزده‌ای، ‌ساخته و پرداختة دست استعمار. و امروز نیز جهت تأمین منافع استعمار است، که اینان بر نقطة «شریعتی» خود را متمرکز کرده‌اند.

ویژگی «شریعتی» این است که بر حسب منافع اربابان حکومت اسلامی می‌توان از او چهره‌ای «ملی» یا «مذهبی» و حتی «چپگرا» ارائه داد. بحث چپگرائی شریعتی، ابتدا از ایالات متحد و «بنیاد هوور» آغاز شد، و امروز به سایت‌های «مخالف‌نمایان» چپ و راست «سرایت» کرده! مخالف‌نمایان راست که همان «نهضت آزادی» خوانده می‌شوند، پس از 28 سال شرکت فعال در چپاول ملایان و اعتراض با «فکل کراوات»، از طریق سخنگوی خود، ابراهیم یزدی، به سخنان «غیرعقلانی» آخوندها معترض شده!

بله، ابراهیم یزدی از خواب غفلت بیدار شده، به روحانیت می‌تازد. روحانیتی که در این 28 سال سپر بلای فکل کراواتی‌های همین نهضت آزادی شده بود، و امروز که اربابان در تنگنا قرار دارند لازم است روحانیت، ‌یک گام پس بگذارد، تا امثال یزدی یک گام به پیش بگذارند، تا دور باطلی که توسط محمد مصدق از 28 مردادماه 1332 آغاز شد، همچنان تداوم داشته باشد. به زبان ساده‌تر، تکرار «جشن» ملی شدن نفت، در «براندازی پرشکوه» 22 بهمن، تکرار کودتای 28 مرداد 1332، در 13 آبان 1358 و «این قافله تا به حشر سرگردان» خواهد ماند! البته کودتای 13 آبان نیازی به شعبان جعفری‌ها نداشت، چرا که ساواک و کنفدراسیون، موفق شدند در دانشگاه‌های داخل و خارج به «تولید انبوه» شعبان‌جعفری پرداخته، یک لشکر چماقدار پرمدعا و «نخبه» را در آماده باش دائم نگاهدارند. هر گاه لازم بود، اینان در داخل و خارج به تظاهرات می‌پرداختند، و پدرو مادرهای محترم‌شان هم به وجود چنین فرزندانی «افتخار» می‌کردند. و اینگونه بود که بزرگان قوم تصمیم گرفتند، ملت ایران را در دور باطل گذار از یک «جشن» به یک «کودتا»‌ قرار دهند. از آنجاکه اکنون وقت «جشن» فرا رسیده، رسانه‌های داخل و خارج دست‌اندرکار برگزاری «جشن» شده‌اند. جشنی که ملت ایران را در دور باطل گذار از «شریعتی» به «مطهری» قرار دهد. دیگر لزومی ندارد رهبر «زنده» باشد، نیاز به رهبر «مرده» بیشتر شده! و از آنجا که هر دو این «عزیزان» در تابوت خوابیده‌اند، واجد کلیة شرایط جهت احراز مقام معظم رهبری‌اند. مطهری به عنوان «ملی‌ـ مذهبی» و شریعتی به عنوان یک موجودیت سه گانه: ملی، ‌مذهبی و چپگرا، همگی در اختیار «براندازان محترم»قرار دارند! شریعتی را می‌توان با توسل به دروغ، و حذف پایه و اساس افکارآشفته‌اش، به دلخواه «ملی»، «مذهبی» و «چپ» جا زد. همانطور که بر اساس ترهات پاسداراکبر، «مطهری» را امروز می‌توان «طرفدار لیبرالیسم» نامید.

جهت یک «جشن» دیگر، بعضی‌ها در سایت «اخبار روز» از شریعتی چنان تصویری ارائه داده‌اند، که اگر کسی آثار شریعتی را نشناسد، و نداند که سخنران حسینیة ارشاد، مانند دیگر مخالف نمایان، خود در خدمت ساواک بوده، خواهد پنداشت که شریعتی، همان «ژان پل سارتر» است، و به همین دلیل آخوند جماعت و «بنیاد هوور» پرچم «مخالفت» با وی برافراشته‌اند. و اگر چنین باوری در اذهان جا افتد، ‌ کافی است، چرا که در حرکت‌های عوامفریبانه و استعماری، اصل بر «باورهاست»، و نه بر «واقعیت‌ها»! اگر کسی نمی‌داند که علی شریعتی، «فاطمه» را الگوی زن، «علی» را الگوی حاکم عادل، و «حسین» را الگوی آزادیخواهی معرفی کرده، هیچ اشکالی به وجود نخواهد آمد، می‌تواند مقالة جناب «محمود هرمزی» مورخ 23 مردادماه را هم مطالعه کرده، و همزمان مشاهده کند که،‌ چگونه با ردیف کردن مفاهیم و مقوله‌های اگزیستانسیالیسم غرب، می‌توان چهرة مذهبی شریعتی را پنهان داشت! همانطور که «بنیاد هوور»، از زبان الکن اکبر گنجی، سعی دارد با ردیف کردن مفاهیم فلسفة غرب، چهره مذهبی شریعتی را پنهان دارد،‌ و از او یک «لنینیست» بسازد! و جالب اینجاست که هر دو گروه نیز به «تابوت» متوسل شده! البته یک گروه به تابوت «میشل فوکو»،‌ نظریه پرداز فاشیسم نوین چسبیده، تا مهملات «مطهری» را به ارزش بگذارد، و دیگری، جهت به ارزش گذاردن «شریعتی»، به تابوت ژان پل سارتر چنگ انداخته! یادآور شویم که آثار شریعتی متأثر از مکتب ساخته و پرداختة محافل افراطی سرمایه‌داری در آکادمی‌های اروپای غربی بوده: «اگزیستانسیالیسم مذهبی»! پدیده‌ای که خود به دلیل «مذهبی» بودن در تضاد با «اگزیستانسیالیسم» قرار می‌گیرد، و در وبلاگ‌های دیگری به این امر اشاره داشته‌ایم. جهت آشنائی بیشتر با «تفکر» شریعتی، و شباهت آن به «تفکرات» روح‌الله خمینی و مطهری، می‌توان نگاهی به «تعاریف جامع» و«حوزوی» ایشان از سوسیالیست‌های فرانسه و فلسفة موجودیت اسرائیل، در کتاب «بازگشت به خویش»، از جلد دوم مجموعه آثار وی انداخت:

«از حزب سوسیالیست فرانسه سخنی نمی‌گویم که بسیار دست راستی‌تر و کثیف‌تر ازگلیست‌ها است! حزبی به همدستی استعمار انگلیس و اسرائیل ... در آنجا همه سروته یک کرباسند. گی موله سوسیالیست همان ایدن استعمارگر است و همان بن گوریون تجاوزکار و مگر اسرائیل فرزند نامشروع زنای سرمایه‌داری و کمونیسم در جنگ دوم نیست.»
صفحات: 9 و 162.

بله! می‌بینیم که «شریعتی» از نظر «تفکر اجتماعی» در همان نقطه‌ای قرار داشت که مطهری! فقط «توضیح المسائل» خود را در مورد «روابط جنسی» و فرزند «نامشروع» کمونیسم و سرمایه‌داری به رشتة تحریر درآورده بود! و این «سخنان شیوا» هنگامی دست به دست می‌شد، که امثال مصطفی رحیمی در ایران واقعاً ممنوع‌القلم بودند، و مطهری‌ها و شریعتی‌ها، در شایعات ساواک، «مغضوب» دستگاه! تفاوت مطهری و شریعتی، تفاوت آخوند با فکل کراواتی‌های عضو نهضت آزادی است. تفاوت اکبر رفسنجانی است با بازرگان، یا بهتر بگوئیم تفاوتی است سطحی که به تفاوت میان پوشش هم این دو محدود می‌‌ماند، مطهری دستاربند و فاشیست است، آن دیگری، فکل کراواتی و فاشیست! هر دو، اسلام را به عنوان «ایدئولوژی» پذیرفته‌اند، و هر دو در چارچوب تحجر اسلام گام بر می‌دارند. اهمیتی ندارد چه لباسی بر تن دارند، مهم این است که منافع استعمار غرب، خارج از کشاندن ملت‌ها به اسارت ایدئولوژی نمی‌تواند تأمین شود. لازم است، حقوق فردی در کشورهای جهان سوم، به «بهانة» پشتیبانی فرضی از توده‌ها، نادیده انگاشته شود. و جهت این مهم لازم است یک ایدئولوژی را جایگزین ایدئولوژی فرسوده کنیم. و امروز که ایدئولوژی اسلام با نعلین و ریش فرسوده شده، بهتر است ایدئولوژی آخوندی را با کت و شلوار و ته ریش جانشین آن کنیم.

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، برج و باروی غرب نیز در مبارزه با به اصطلاح جنبش‌های چپ فروپاشیده! موجودیت امثال هوگو چاوز در آمریکای لاتین، شاهدی است بر این مدعا؛ چپ‌نمائی، احترام به ادیان، و پوپولیسم! شرایط امروز ونزوئلا با شرایط ایران پس از بهمن 57 شباهت فراوان دارد. به ویژه اگر به یاد داشته باشیم که حکومت به اصطلاح مارکسیست در ونزوئلا از حمایت کامل دارودستة جیمی کارتر برخوردار است. همان کسانی که در تشکیل حکومت‌های طالبان شیعی و سنی مسلک نقش عمده داشتند. امروز هیچ دلیلی وجود ندارد که دموکرات‌ها با تشکیل حکومت ایدئولوژیک «چپ‌نما» در منطقه مخالفت بورزد. کاملاً بر عکس، اگر امکان اعمال فشار بر روسیه و هند از طریق تروریست‌های اسلامی وجود ندارد، به دلیل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا می‌تواند از گروه‌های «چپ مذهبی» در منطقه حمایت کند. «چپ مذهبی» یا «چپ‌الله» همان است که شریعتی با روضه‌خوانی برای «حسین» به تصویر می‌کشد، یک گروه برانداز و به اصطلاح «انقلابی» ‌که فرمانبردار سازمان سیا باشند. شانس چنین گروهی برای رسیدن به قدرت در ایران فراوان است. چرا که با استفاده از شعارهای بهمن 57 می‌توان آن را به قدرت رساند و پس از رسیدن به قدرت نیز کافی است، ساواک در سخنرانی‌های «رهبر» و دیگر مقامات «انقلاب»، به جای واژه «مستضعفین» از واژه‌های «خلق»، «خلق ستمدیده»، «کارگر» و غیره استفاده کند، و هر گاه لازم آمد، یک صفت «مسلمان» نیز به آن بچسباند. دلیل حمایت گروه‌های چپ در فرانسه و «صدای آمریکا» از جنبش «کارگری ـ اسلامی» را نیز می‌توان در همین صرفه‌جوئی اقتصادی یافت! چپ‌های اروپائی، سازمان سیا، و قلم به مزدهای استعمار غرب، یک نکته پیش پا افتاده را فراموش کرده‌اند: جنگ سرد به پایان رسیده، و اگر ایالات متحد در قارة آمریکا از مواضع سنتی خود عقب نشینی کرده، در نقاط دیگر نیز امکان پافشاری بر مواضع سنتی را نخواهد داشت. بنابراین، طرح «تابوت‌ایسم» نیز، چون دیگر طرح‌هایش، محکوم به شکست خواهد بود.



دوشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۶

«عشق» و پیک‌نیک!
...
دو روز پیش، سایت رعایای الیزابت دوم و سایت پاسدار محسن رضائی، از اینکه جرج بوش، نیکولا ‌سرکوزی را به اقامتگاه خود دعوت کرده بود بسیار ذوق‌زده شدند، تو گوئی خودشان هم در میهمانی حضور داشتند! ولی امروز که مقالة فیگارو را خواندم متوجه شدم هیچکدام‌شان در محل حضور نداشته! به عبارت بهتر، حضور هر دو صرفاً «معنوی» بوده. اما پیش از پرداختن به ضیافت «معنوی» جرج بوش، نگاهی داشته باشیم به «مبارزات معنوی» چپ در ایران.

دیروز، ‌ضمن بررسی پرحرفی‌های پاسدار گنجی، گفتیم که در ایران، نبرد «ایدئولوژیک» میان اسلام پرستان و گروه‌های به اصطلاح «مبارز» سیاسی در «عمق» حوزه‌ها در جریان بوده. امروز با مطالعه سرمقالة «راه توده» می‌بینیم که هنوز هم این نبرد دروغین ادامه دارد. «راه توده» در سرمقالة امروز خود ادعا کرده که، این نخستین بار است که در حکومت اسلامی، «سازش» با کارگران به «چالش» تبدیل شده! نویسندة این وبلاگ هم بسیار حیرت کرد! به ویژه آنکه پیش از این، در کیهان لندن مورخ 9 اوت سال‌جاری، خانم «الهه بقراط»، در پاسخ به ترهات پاسدار اکبر،‌ نوشته بودند:

«در دورانی که نه اینترنت بود و نه ماهواره [...] تنها در تراکت می‌شد علیه جنگ خانمانسوز، علیه انقلاب فرهنگی، علیه موج باز خرید و اخراج کارگران، علیه حجاب اجباری و [...] فریاد زد[...] وگرنه سراسر سکوت بود.»


و از آنجا که ایشان هم آنوقت‌ها از فعالان گروه چپ بودند، می‌باید از «راه توده» پرسید منظور از «سازش باکارگران»،‌ همین اخراج‌ها و بازخریدها بوده؟! و همزمان باید از «چپ ایران» پرسید هدفش از «فعالیت سیاسی» اصولاً چیست؟ در کشوری که یک نظام دموکراتیک مستقر نیست،‌ «فعالیت سیاسی» همانقدر بی‌معنا است که شرکت در «انتخابات». با این تفاوت مهم که «عدم شرکت» در شبه انتخابات یک حاکمیت پوشالی و دست نشانده، کسی را به اوین رهنمون نمی‌شود!

در واقع تشویق جوانان به فعالیت سیاسی، به عنوان «یک هدف والا»، مستقیماً از سوی ساواک صورت می‌پذیرد. این شیوه به سازمان امنیت و اطلاعات امکان می‌دهد، یک برچسب مطمئن و مرغوب برای هر دانشجو فراهم کرده، و «غیرفعالان» را «شناسائی» کند. منظور از «غیرفعال»، دانشجوئی است که برچسب سیاسی ندارد، و نمی‌توان او را به جرم «مخالفت با اعلیحضرت» و یا مخالفت با نظام «مقدس» اسلامی به اوین «اعزام» کرد. به عبارت دیگر، غیر فعال،‌ «خطر مبهمی» است که می‌تواند تهدیدی واقعی برای همة نظام‌های «مقدس» دست نشانده، مانند حکومت‌های ایران به شمار رود، چرا که خود را مستقیماً در تیررس ساواک قرار نمی‌دهد. ولی «غیر فعال» به این معنا نیست که فرد، خارج از اجتماع و سیاست حاکم بر آن قرار گرفته. هر چه تعداد دانشجوی غیرفعال افزایش یابد، رونق دکان ساواک کمتر خواهد بود. و ملت ایران خسارت کمتری از سوی استعمار متحمل می‌شود. اگر به «دستاوردهای» فجیع مبارزات سیاسی در ایران بنگریم، می‌توان به گروه‌های چپ، که رهبران‌شان در ایران و در خارج از ایران، سر در آخور استعمار دارند، یادآور شد که فعالیت‌های‌شان، تنها در چارچوب «شهادت طلبی» و «خود تخریبی» قرار گرفته. «فعالیتی» که تاکنون برای ملت ایران جز «مرگ» و نابودی هیچ ارمغانی به همراه نداشته. همین چند ماه پیش بود که گروه‌های چپ به سینه زنی برای «پاسداراکبر» پرداخته بودند، و پاسدار اکبر هم برایشان از فواید منتظری، سروش و «مردمسالاری دینی» قصه‌ها می‌گفت، و هنوز هم می‌گوید! ولی مگر عشق یکسویة «چپ» به فاشیسم درمان‌پذیر است؟ ایدئولوژی، در برابر ایدئولوژی! و بگرد، تا بگردیم،‌ و باعث نابودی خود و دیگران شویم! بعد هم آوارة بلاد فرنگ شویم، تا پاسدار اکبر برایمان «دموکراسی مطهری» تجویز کند، و «راه توده» بخوانیم و «حیرت» کنیم! ولی این «حیرت»، هرگز به پای حیرت ازمقالة «فیگارو» و مقالات «لوموند» در مورد مسافرت نیکولا سرکوزی به ایالات متحد نخواهد رسید.

چند روز پیش روزنامة لوموند، در مورد مسافرت رئیس جمهور فرانسه به آمریکا، به نقل از «بوستون گلاب» یکی از رسانه‌های محلی، نوشته بود، هیچ فرانسوی که سرش به تنش بیارزد، این منطقه را برای گذراندن تعطیلات خود انتخاب نخواهد کرد! لوموند در مطلب دیگری، به نقل از دو خبرنگار عکاس «آسوشیتد پرس»، به درگیری تند لفظی سرکوزی با اینان اشاره کرده، می‌نویسد، زنی که در کنار سرکوزی بود، گفت، سرکوزی فقط از آنان خواست عکس نگیرند! لوموند، در ادامه می‌افزاید، خود سرکوزی گفته، البته از نظر من اهمیتی نداشت، به خاطر خانم و بچه‌ها اعتراض کردم!!! و امروز فیگارو می‌نویسد، چند روز پس از ورود خانوادة سرکوزی به تفریحگاه کذا، همسر سرکوزی دیگر در محل حضور نداشت، همچنان که در پیک نیک خانوادة بوش! فیگارو در ادامه مطلب خود اشاره‌ای به «پیک نیک» در اقامتگاه بوش کرده می‌نویسد، یک روز پیش از«پیک نیک»، سرکوزی جهت شرکت در مراسم مرگ عالیجناب «لوستیژه»، به پاریس آمده بود. یادآور شویم عالیجناب «لوستیژه»، مانند سرکوزی، ازیهودی‌های اروپای شرقی بود، که تغییر مذهب داد، و خدمت در کلیسای کاتولیک را برگزید. و نیکولا سرکوزی، پس از حضور در کلیسای «نتردام دو پاری» دوباره به ایالات متحد بازگشته، و با 45 دقیقه تأخیر به اقامتگاه بوش می‌رسد! چند دقیقه پس از دیده بوسی با لورا بوش، همسر جرج بوش، سرکوزی ظاهراً به یاد می‌آورد که همسرش را به همراه نیاورده‌ و می‌گوید، خانم و بچه‌ها بیمار بودند. چرا که در واقع لورا بوش، به دلیل حضور خانواده سرکوزی در حوالی اقامتگاه تابستانی خانوادة بوش، برای یک دیدار غیررسمی از همسر سرکوزی دعوت به عمل آورده بود! ولی نیکولا سرکوزی تنها به پیک نیک رفت، و پس از صرف همبرگر و لوبیاپخته،‌ خانوادة بوش از سرکوزی خداحافظی کرده،‌ راهی یک مراسم عروسی در همان محل شدند! فیگارو می‌نویسد، جرج بوش پدر، سعی کرد چند کلمه به زبان فرانسه بر زبان آورد، در این هنگام جرج بوش از پدرش پرسید، به چه زبانی صحبت می‌کنی؟! و هنگامی که از جرج بوش پرسیدند، شما‌ فرانسه صحبت می‌کنید، پاسخ داد: من؟! من، انگیسی را هم به زحمت حرف می‌زنم! به نظر می‌رسد، هرچه سایت محسن رضائی و رعایای الیزابت دوم از شرکت سرکوزی در «میهمانی» خانوادة بوش شادی کرده بودند، روزنامة «فیگارو»، از اینکه جرج بوش رئیس جمهور فرانسه را مانند ولادیمیر پوتین تحویل نگرفته، بسیار دلخور به نظر می‌رسد.


یکشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۶

زبان و دمکراسی
...
در وبلاگ «آزادی در ابتذال» اشاره شد که تبلیغات استعماری به بهانة «دفاع از آزادی» سعی بر شکستن مرز هنجارهای جوامع دموکراتیک غرب دارند، تا به ما ایرانیان بباورانند که «آزادی فردی» در ترادف با «ابتذال» قرار دارد، و «آزادی‌های اجتماعی»، در ترادف با «هرج‌ومرج»! و از آنجا که شیوه‌های «مرزشکنی» می‌باید در چارچوبی «فلسفی» مطرح شود، مبلغان استعمار به اصل «ترادف کلی» متوسل شده‌اند، تا از طریق امثال «میشل فوکو»، و دیگر فلسفه‌بافان «فاشیسم مدرن» بتوانند پایه‌های حاکمیت استعماری را در ایران تقویت کنند. ویژگی اصل «ترادف کلی»،‌ «حذف» گزینه‌ها است. جهت روشن شدن مطلب، یک نمونة ساده در «چهارعمل» اصلی را بررسی می‌کنیم.

اصل «ترادف کلی» می‌گوید، عدد «3»، عبارت است از مجموع سه عدد «یک»، که همگی با یکدیگر برابر و هم ارزش‌اند. به این ترتیب است که امکانات متعدد جهت دستیابی به عدد «3» به خودی خود حذف می‌شود! می‌دانیم که برای دستیابی به این «عدد»، از طریق «ضرب»، «تقسیم»، «جمع»، «تفریق» و دیگر عملیات ممکن در علم اعداد و ریاضی، بی‌نهایت راه‌های مختلف وجود دارد. ولی «فاشیسم نوین»، با حذف تمامی گزینه‌ها، فقط «یک گزینه» را مورد تأئید قرار می‌دهد، همان گزینه‌ای که «گزینة الهی» می‌نامیم. «گزینه الهی» تمامی ویژگی‌های «وحی» را دارا است، با این تفاوت که اینبار «منبع وحی»،‌ می‌تواند هم «آسمانی» باشد و هم «زمینی!» به این ترتیب، هر فرد می‌تواند خود را در جایگاه «خداوند» قرار داده برای دیگران تعیین تکلیف کند! یا به زبان ساده‌تر، هر «فرد»، نه تنها «خداوند خود»،‌ که «خداوند دیگران» نیز بشود! و در این راستا هر فرد، براساس «توهمات» و «منافع» خود،‌ می‌تواند «گزینة الهی» خود را به دیگران «تحمیل» نیز کرده،‌ حق انتخاب را از آنان سلب کند.

به همین دلیل «اصل ترادف کلی» را «اصل جادوئی» هم می‌توان نامید! چرا که بر اساس همین «اصل جادوئی»،‌ فردی به نام «مهرانگیزکار» که از شرکای «فعال» ملایان در داخل بوده، و امروز به شبکة شرکای خارج نشین آنان پیوسته، یک روز به مداحی و ثناخوانی اکبر رفسنجانی می‌پردازد،‌ و روز دیگر از «شیخ فضل‌الله نوری» انتقاد می‌کند! و در همین چارچوب است که بنیاد بسیار فرهنگی «هوور» از زبان پاسداراکبر، به بهانة «نقد شریعتی»، و تبلیغ دروغین برای «لیبرالیسم»، ‌به تبلیغ آشکار برای به اصطلاح «مخالفان سنتی» حاکمیت محمدرضا پهلوی، «آخوند مطهری»، «مجاهدین» و «فدائیان‌خلق» پرداخته! و در گیرودار چنین تبلیغاتی است که ناگهان یک «آیت‌الله مارکسیست» هم کشف می‌کنند! و به داستان‌سرائی از «مبارزات مطهری» بر علیه «مارکسیسم حوزوی» می‌پردازند! و نهایت امر به این نتیجه می‌رسند که «روشنفکران مسلمان»، مانند مطهری به «لیبرالیسم» احترام می‌گذارند!

«لیبرالیسم» مورد نظر بنیاد «هوور» نیز مانند «مارکسیسم» حوزوی است! بنابراین لازم است مطهری تا دم مرگ با کمک آن به «مارکسیسم» بتازد. البته این قصه‌های «بی‌بی‌گوزک»، برای کسانی نقل می‌شود که «آخوند مطهری» و «شریعتی» را «روشنفکر» می‌پندارند، در غیر اینصورت شنیدن ترهات پاسداراکبر در مورد «شریعتی» و «مطهری»، بیشتر به یک شوخی خنک شباهت پیدا می‌کند. به زعم اهالی بنیاد «هوور»، شرایط پیش از براندازی را، ‌می‌توان «بازتولید» کرد، تا زمینة یک براندازی دیگر فراهم آید. و جهت باز تولید شرایط گذشته، ‌ بنیاد کذا چنین مصلحت دیده که از «روشنفکران دینی» حمایت به عمل آورد. و می‌دانیم که «روشنفکر» اگر «دینی» باشد، همان ویژگی‌های «شیخ روشنفکر» را خواهد داشت. به زبان ساده‌تر، «روشنفکر دینی»، موجودی است «فرصت طلب» که مانند «شیخ روشنفکر»، نان را فقط به نرخ روز می‌خورد؛ «بندة قدرت» است، و به هر سازی خواهد رقصید، چرا که جهت توجیه «موجودیت» خود، نیازمند نبرد دائم با «مارکسیسم» و «رجویسم» خواهد شد. و به این ترتیب است که «روشنفکر دینی» مانند «شیخ روشنفکر» هرگز از چارچوب «ایدئولوژی» دینی پای را فراتر نخواهد گذارد. و تا دم مرگ به در جا زدن یا «مبارزات» دروغین خود ادامه خواهد داد. ویژگی «مطهری» این است که با تکیه بر همان اصل جادوئی، دین را در ترادف با «ایدئولوژی» قرار داده، و جهت «نفی رقبا»، یا همان حفظ دکان دین، «لیبرالیسم» را هم در ظاهر تائید ‌کرده است:

« مطهری دشمن مارکسیسم و سوسیالیسم بود. از سال 1332[...] به طور جدی با مارکسیسم درگیر شد و تا لحظة ترور، خطر اصلی را از سوی مارکسیسم و اندیشه‌های آلوده به مارکسیسم احساس می‌کرد [پاسدار اکبر، ‌گویا تا لحظة ترور، در احساسات مطهری سیر و سیاحت می‌کرده!]»

و از قضای روزگار، ساواک هم، در دورة محمدرضا پهلوی، مخالفین را با چسباندن برچسب «مارکسیست»، دستگیر می‌کرد! اینجاست که فواید «مطهری» و آن «اصل جادوئی» آشکار می‌شود! مطهری، چون نمی‌توانست جهت نفی مارکسیسم، به «توضیح‌المسائل» و «قرآن» متوسل شود،‌ به ناچار، به مکاتب مخالف مارکسیسم متوسل می‌‌شد! و به زعم بنیاد «هوور»، هرچند لیبرالیسم را قبول نداشته، ولی جهت سرکوب مخالفان، به «تائید» آن پرداخته! پس چنین نتیجه گرفته شده که می‌توان به گذشته بازگشت، ‌ و در چارچوب اسلام، همة مخالفان را با توسل به «لیبرالیسم» سرکوب کرد! تا هم «مارکسیسم» تقویت شود، هم ایدئولوژی‌های ضدمارکسیست:

«اندیشه مطهری لیبرال نیست، اما او مکاتب رقیب مارکسیسم را می‌خواند [...] و ازآن‌ها برای نفی مارکسیسم استفاده می‌کرد. وقتی گمان کرد لیبرالیسم برترین برساخته بشری است، بدون تردید اعلام کرد.»

بله، تا زمانی که می‌توان از مکاتب «رقیب مارکسیسم»، جهت سرکوب استفاده کرد «مطهری» به «مبارزات» خود ادامه داد! ‌چون به زعم پاسداراکبر، «لیبرالیسم» مانند همه چیز دیگر در اسلام می‌تواند وجود داشته باشد، مؤمنان نه تنها با لیبرالیسم «دینی» که با «حقوق بشر دینی» نیز «سازگار» خواهند شد، همانطور که پاسداراکبر و سرداراکبر، و دیگر فعلة «اکبریسم»، با تکیه بر همان اصل جادوئی، که «حکم کلی» نام گرفته، 28 سال است چنین کرده‌اند:

«تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلامی وجود دارد[...] مؤمنان، در ابتدا با هر پدیدة جدیدی مخالفت می‌ورزند.[...] اما اگر به یک پدیدة مقبول جهانی تبدیل شود، مدعی خواهند شد که آن پدیده در دین آنها از ابتدا وجود داشته است. قصة رویاروئی روشنفکران مسلمان با حقوق بشر هم یک نمونة دیگر از این حکم کلی است.»


بله و این «حکم کلی» هم از فلسفه بافی‌های «میشل فوکو» استخراج شده! و در رادیو زمانه هم با توسل به همین «اصل کلی»،‌ یک نفر به بهانة دفاع از «آزادی» و «دموکراسی» برخاسته، تا مصاحبة «شرق» را توجیه کند!

به موازات افشاگری‌های «کیهان» که جهت تخریب «مدرنیته»، آنرا در ترادف با «مدرنیسم» قرار می‌دهد، تا کودتای «میرپنج» را «لائیک» بنامد، و «کسروی» را مشابه «آل احمد» بنمایاند، سایت «زمانه» نیز خود را با «زمان» وفق داده تا «آزادی ابتذال» را در ترادف با «آزادی بیان» قرار دهد. جهت دفاع از چنین «آزادی بیانی»، نویسندة مدافع آزادی و دموکراسی، «اروتیسم» را در ترادف با «پورنوگرافی» قرار می‌دهد. می‌دانیم که «اروتیسم»، یک شیوة بیان «هنری» است، برای بازگو کردن تمایلات جنسی در انسان‌ها. انسانی که بنا بر تعریف، از قید «تقدس‌ها» رها شده. حال آنکه «پورنوگرافی» همین تمایلات را به زبان ابتذال «ضددینی» بیان می‌کند، زبان انسانی که هنوز در اسارت تقدس‌های دینی باقی مانده، و جهت رهائی خود، با استفاده از شیوه‌های مختلف بیان سعی دارد، دین را در «ذهن» خود به چالش ‌طلبد. اگر بخواهیم نمونه‌ای برای این «مبارزه» ارائه کنیم، ‌ می‌توانیم بازارگرم فیلم‌های پورنوگرافیک در جامعة دینی ایران را مد نظر داشته باشیم. این فیلم‌ها که در بازار سیاه، تحت نظارت حکومت، در اختیار مردم قرار می‌گیرد، روی دیگر سکة دین را به نمایش می‌گذارد. ولی همین حاکمیت که از طریق ممنوعیت به ترویج ابتذال می‌پردازد، از ورود فیلم‌های هنری به بازار سیاه ممانعت می‌کند. چرا که شیوة بیان هنری همزمان در تقابل با شیوة بیان «مبتذل» و «دینی» قرار می‌گیرد.

به شرکای «شرق»‌ در غرب یادآور می‌شویم که، در رده بندی گویش طبقات مختلف جامعه، زبان توضیح‌المسائل‌ها نیز همان زبان «پورنوگرافیک» است، که به بهانة «هدایت» گلة گمشده مورد استفاده قرار می‌گیرد. ویژگی زبان‌های «پورنوگرافیک» مختلف در یک جامعه،‌ «یک‌سویه» و «تهاجمی» بودن آن‌هاست. چرا که مخاطب را نه به «بیان دموکراتیک»،‌ که به «تعبد» و «وانهادگی» در برابر خود و فرامین خود فرا می‌خوانند! به زبان ساده تر، زبان‌ «تبادل»‌نیستند، زبان «تهاجم‌اند». زبان «پورنوگرافیک دینی»، یا همان تهاجم دینی، ‌ در حاکمیت ایران «مجاز» شناخته شده، چرا که حکومت «دینی» است، اما همین زبان «پورنوگرافیک»، خارج از محدودة «دین» نمی‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. در غرب، اوضاع متفاوت است. پورنوگرافی «دینی» و «غیردینی»، رسانه‌های ویژة خود را دارند. و «مرز» هنجارهای اجتماعی را تشکیل می‌دهند. جامعة دموکراتیک، «زبان دموکراتیک» دارد: زبانی خارج از «ابهام»، یا بهتر بگوئیم زبانی که می‌تواند بازتاب موقعیت زن در جامعه باشد، زبانی بدون حجاب! ویژگی زبان بدون حجاب، یا بدون «پوشش» چیست؟ زبان بدون پوشش، زبانی است که در مرز میان دو «ابهام» مهاجم و یک سویه قرار می‌گیرد، ابهام «حقیقت الهی» و «منهیات دین » و ابهام «تمایلات کور جنسی»، چرا که «ابهام» حقایق الهی، روی دیگر سکة «ابهام» تمایلات کور جنسی خواهد بود. و به همین دلیل است که زن به عنوان موجود «مبهم»، ‌ توسط دین با همین «پوشش»، همزمان «تحقیر» و «تشویق» می‌شود. زن «تحقیر» می‌شود، چون در ضمائر مرد، تمایلات جنسی و ممنوع را «تشویق» می‌کند، و از سوی دیگر «مرد» با هدف «تشویق» همین تمایلات، زن را در ابهام «حجاب» می‌پوشاند، تا همان تمایلاتی را که دین نهی کرده، بصورت گزافه «تشویق» کند! به همین دلیل است که «پورنوگرافی» در هنجارهای جوامع دموکراتیک، ‌ ممنوع نیست، ولی در سطح جامعه، به «رسمیت» شناخته نمی‌شود. به عبارت دیگر، زبان رسانه‌های «رسمی» در مرز زبان پورنوگرافیک «دینی» و «ضددینی» قرار می‌گیرد، زبانی است که نه تبلیغ «تقدس» می‌کند و نه تبلیغ «ابتذال». حال آنکه در ایران، «پورنوگرافی دینی» کاملاً آزاد است، و گردانندگان رسانة «شرق»، که در هماهنگی کامل با «ایدئولوژی» اسلامی حکومت قرار دارد، از این امر آگاه‌اند. رعایت «مرزها» در زبان، بر حسب نوع حاکمیت، یک امر عادی است. اگر رسانة «شرق»، ناگهان از زبان «پورنوگرافیک دینی» به زبان «پورنوگرافیک ضددینی» جهش می‌کند، مسلم است که بی‌دلیل نبوده! دلیل چنین «پرشی»، به چالش کشاندن زبان «دین» با زبان ابتذال «ضددین» بوده، نتیجة چنین «پرشی» نیز در برابرمان قرار دارد: تقویت زبان حاکمیت، یا همان زبان دین!