شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۰


اسمال لیبرمن!

...

شاهزاده رضا پهلوی برای حفظ «انقلاب» و تداوم خط توحش «امام»، با شمشیر محمد «صاد» به میدان آمده‌ و برای همکاری مشروط با موسوی و کروبی اعلام آمادگی فرموده‌اند!

در صدر اسلام، زمانیکه پیامبر دشمن‌شان را شکست می‌دادند، یعنی آنهنگام که در موضع قدرت بودند، پس از غارت اموال «دشمن»، به او «امان» می‌دادند تا « لااله الاالله» کذا را بر زبان آورد و بداند، اگر مال‌اش از دست رفته، به برکت تشرف به دین مبین جان‌اش را می‌تواند حفظ کند. به نظر می‌رسد رضا پهلوی نیز در مورد ملت ایران به همین شیوة مرضیه روی آورده باشد، البته به صورت متفاوت و از طریق توسل به واژة فریبندة «دمکراسی!» بله، ‌ حضرت والا خود را در جایگاه مدافع دمکراسی قرار داده و به دو جنایتکار سرشناس وعدة همکاری می‌دهند. رضا پهلوی در تاریخ 26 اسفندماه 1389،‌ طی مصاحبه با صدای آمریکا می‌گوید: ‌

«اگر موسوی و کروبی يک حکومت سکولار و دمکرات بخواهند با آن‌ها همکاری خواهم کرد» منبع: گویانیوز، مورخ 14 آوریل 2011

البته برای امثال رضا پهلوی و همراهان ایشان که خارج از کشور نشسته و «اخبار ایران»‌ را از طریق رسانه‌های بلاد غرب دریافت می‌کنند، نادیده گرفتن جنایات سردمداران حکومت اسلامی آنقدرها کار مشکلی نیست، به ویژه که حضرت والا به گواهی بیانیه‌ها و مواضع‌شان، از نظر تفکر اجتماعی، آنقدرها هم با مک‌کارتیست‌های نعلین‌پوش حوزه و بازار فاصله‌ای ندارند. شاهزاده کراوات می‌زنند، «ته‌ریش» هم ندارند! اما صراحتاً بگوئیم، اگر ایشان به دمکراسی «التزام» می‌داشتند، جهت حمایت از حقوق ملت ایران هیچگاه به آخوند‌ جماعت نامه نمی‌نوشتند!

مگر ما ملت صغیر هستیم که به قیمومت شیخ نیاز داشته باشیم؟ ملت ایران از شیوخ بی‌نیاز است، استعمار به آخوند و اوباش احتیاج دارد. موسوی و کروبی کیست‌اند؟ دو جنایتکار تاراج‌گر از خیل «یاران امام»، یا بهتر بگوئیم، مهره‌های کودتای 22 بهمن 1357 که همچون امام دجال‌شان ناگهان در کنار «مردم» قرار گرفته و هیاهو به راه انداختند! حکایت انقلابی شدن روح‌الله خمینی و آن سخنرانی ابلهانه بر علیه جامعة مختلط را که فراموش نکرده‌ایم. خمینی تحت نظارت ساواک بر علیه شاه فعالیت می‌کرد! و ساواک جهت ارائة تصویر مقدس از این جانور وحشی، به الگوی اسطوره‌های مقدس شیعی‌مسلکان متوسل شده بود. خمینی یک تنه در برابر شاهنشاه قدرقدرت ایستاده و نفس‌کش می‌طلبید، اعلیحضرت هم در برابر ابهت و محبوبیت فرضی ایشان عاجز و درمانده شده بودند! پس جهت رهبرسازی، خمینی را ابتدا به زندان و سپس به تبعید فرستادند، و جیره و مواجب‌اش هم از ایران پرداخت می‌شد.

در سال 1977 جیمی کارتر را به کاخ سفید آوردند تا جهت حمایت از تاخت‌وتاز اسرائیل در منطقه، و تبدیل ایران به پشت جبهة «تروریست ـ مسلمان‌ها»، با توسل به اعلامیة جهانی حقوق‌بشر از حقوق تروریست‌ها دفاع کند. و می‌باید اذعان کنیم که محفل «کارتر ـ برژینسکی» در این زمینه موفقیت فراوان داشت. امروز پس‌مانده‌های همین محفل، از قماش جوزف لیبرمن و هیلاری کلینتن با هدف حفظ منافع نامشروع اسرائیل در منطقه برای ما ملت اشک تمساح می‌ریزند، و از اینکه حقوق‌بشر در ایران رعایت نمی‌شود فریاد و فغان‌شان به آسمان برخاسته. اما در قاموس تفاله‌های محفل برژینسکی، تا پایان دورة‌ ریاست ملاممد خاتمی، «حقوق بشر» در ایران رعایت می‌شد، و فقط از دورة‌ احمدی‌نژاد است که این «حقوق» نقض می‌شود!

به عبارت دیگر، آنروزهای خوب که اوباش ساواک و اراذل حوزه به رهبری ماشالله قصاب و زهرا خانوم شعار می‌دادند، «مرگ بر بی‌حجاب»، «دمکراتیک و ملی، هر دو فریب خلق است»، «مرگ بر ضد ولایت فقیه»، «صدای صلح و سازش خاموش باید گردد»، «جنگ، جنگ تا پیروزی»، «می‌جنگیم، می‌میریم، سازش نمی‌پذیریم»، هیچکس حقوق‌بشر را در ایران نقض نمی‌کرد! چرا که به راه انداختن کاروان خردجال، تهاجم به عابران و اتومبیل سواران، و به ویژه آتش زدن کتاب‌فروشی‌ها، دستگیری و اعدام نویسنده و دانشجو و دانش‌آموز که از جمله فعالیت‌های روزمرة حکومت اسلامی به شمار می‌رفت، ناقض حقوق‌بشر نبود. این است حقوق‌بشر مطلوب جوزف لیبرمن و هیلاری کلینتن. اینان، همچون میرحسین موسوی در حسرت دوران نورانی آن وحشی بیابانی آه می‌کشند و شاهزاده رضا پهلوی نیز پس از رایزنی با کسانیکه تاریخچة درخشان زندگی‌شان روشن‌تر از آن است که قابل کتمان باشد، برای کمک به همین جانوران وحشی ابراز آمادگی کرده‌اند.

پیش از ادامة مطلب، لازم است از پیام‌ها و مطالب ارسالی خوانندگان گرامی سپاسگزاری کرده و یادآور شویم که ارائة پاسخ شخصی برای‌مان امکانپذیر نیست، ولی سعی می‌کنیم در همین وبلاگ، پیرامون توهمی به نام «جهان اسلام» توضیحاتی بیاوریم. عبارت مبهم و انسان‌ستیز «جهان اسلام» در واقع روی دیگر سکة «یهودی سرگردان» است.

«جهان اسلام»، مکانی است موهوم، چرا که فاقد انسان و مرز مشخص جغرافیائی است؛ «یهودی سرگردان» نیز انسانی است که به دلیل تعلقات قومی و مذهبی‌‌اش از زیستن در مکان مشخص محروم شده. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم عبارات انسان‌ستیز «یهودی سرگردان» و «جهان اسلام» از اختراعات استعمار است که بر «هیچ»، یعنی بر «باورهای» پیروان ادیان ابراهیمی پای می‌فشارد. باورهائی که همچون بحث‌های «آزاد» بنی‌صدر و شرکاء پیرامون آیات قرآن و روایات کتب مقدس فاقد هرگونه پایه و اساس منطقی است.

«بحث»، بنابرتعریف چارچوب «منطقی» دارد؛ به زبان روشن‌تر «بحث» انسانی است و دوسویه. در نتیجه، «بحث آزاد» پیرامون «سورة نساء» همانقدر مضحک است، که بحث در مورد زایمان مریم باکره. البته در حوزه‌های به اصطلاح «علمیه» این قماش وراجی‌ها رایج است ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که چنین ترهاتی در هزارة سوم به عرصة سیاست وارد شود. مگر اینکه منافع بعضی‌ها چنین ایجاب کند که در ایران، سیاست را همچنان به ایمان و باورهای‌ مردم گره بزنند و به این ترتیب، هم دور باطل استعماری «شیخ و شاه» را تداوم بخشند، و هم خروج اسرائیل از سرزمین‌های اشغالی را منتفی کنند. این است دلیل جار و جنجال امثال جوزف لیبرمن و مخالفت ایشان با خشونت در کشور ایران!

بد نیست بدانیم، سناتور جوزف لیبرمن همچون جوزف مک‌کین، از هوداران شهرک‌سازی و سرکوب فلسطینیان بوده و هستند. اگر بجای جرج والکر بوش، «ال گور» را از صندوق بیرون می‌کشیدند، جوزف لیبرمن در جایگاه معاون رئیس جمهور آمریکا قرار می‌گرفت، و نان پیروان خط امام در روغن فراوان شناور می‌شد. به همین دلیل است که «جو لیبرمن» با آن سابقة درخشان در زمینة حمایت از خشونت و سرکوب دولت اسرائیل، مدافع موسوی و جنبش سبز نیز از آب درآمده و به طور کلی پشتیبان «خط امام» است. چرا که این خط توحش همان است که با جنگ 8 ساله ایران را ویران کرد، تا اسرائیل نیز بتواند تجزیة‌ لبنان را تحقق بخشد. خلاصه هر گاه جانوران وحشی نظیر «الی ویزل»، لیبرمن و ... و خصوصاً امثال برنارهانری‌لوی از حقوق‌بشر دفاع می‌کنند، با توجه به سوابق‌شان می‌باید بدانیم که برای جنگ سوگ‌نامه می‌نویسند.

به گزارش رادیوفردا، مورخ 27 فروردین‌ماه 1390، روز گذشته 4 سناتور آمریکائی با ارسال نامه به درگاه هيلاری کلينتون از وی خواسته‌اند، نام احمدی نژاد و 25 تن دیگر را در فهرست تحریمی ناقضان حقوق بشر قرار دهد! جالب اینجاست که نام موسوی و کروبی و به طور کلی اسامی «پیروان خط امام» از جمله آخوند صانعی، دادستان سابق کل کشور و دژخیم سرشناس حکومت جمکران در این فهرست به چشم نمی‌خورد! دلیل اصلی، همانطور که بالاتر گفتیم این است که پیش از احمدی نژاد، حقوق‌بشر در ایران رعایت می‌شد! حداقل جوزف لیبرمن و شرکاء چنین می‌پندارند و «حق» هم با اینان است. پس یک پرانتز باز می‌کنیم و شمه‌ای از رعایت حقوق‌بشر توسط آخوند صانعی ارائه می‌دهیم.

«[...]دادستانی کل کشور [...]اخطار می‌کند [...] هر کس [...] بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شود به تعزیر تا 74 ضربه شلاق محکوم خواهد شد[...]» منبع: جهان نیوز، مورخ 18 مهرماه 1388

می‌بینیم که خیلی دمکراتیک است. یادآور شویم شیخ یوسف صانعی پس از پیروزی «انقلاب» عضو شورای نگهبان و تا سال 1364 خورشیدی دادستان کل حکومت جمکران بودند. به گزارش جهان نیوز،‌ مسئولیت برخورد قضائی با همة افراد و تشکل‌هائی که از منظر فکری، اجتماعی و اقتصادی در جرگة «دشمنان نظام» قرار می‌گرفتند، بر عهدة زوج «صانعی ـ خلخالی» بوده. خارج از جنایات شیخ یوسف،‌ کافی است به دوران ریاست جمهوری خاتمی، اکبر بهرمانی، علی خامنه‌ای و ابوالحسن بنی‌صدر و به ویژه به دوران صدارت نکبت‌بار مهدی بازرگان بنگریم. همان دورانی که بر اساس سخنان هیلاری کلینتن در فوروم معروف «آمریکا و جهان اسلام»، بعضی‌ها «انقلاب» کرده و به «آرزوهای دمکراتیک‌شان» هم رسیده بودند!

نخستین آرزوی دمکراتیک حضرات همان تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی بود که بلافاصله برآورده شد؛ چرا که همین تکه پارچه بر آداب و رسوم متحجرانة پدرسالاری تقدس می‌بخشد و نخستین سنگ بنای آپارتاید بر علیه مسلمانان است. در واقع بنای پوشالی «جهان اسلام»، بدون این تکه پارچه فرو خواهد ریخت؛ «جهان اسلام» فقط می‌تواند در گذشته وجود داشته باشد، آنهم گذشته‌ای که توسط جارچی‌های استعمار ساخته و پرداخته شده. اینان ادعا می‌کنند، طی دو سدة اخیر مسلمانان فقط برای احیای اسلام تلاش کرده‌اند.

در مسیر این تبلیغات، «مارک فررو»، رئیس مدرسة «تحقیقات عالی علوم اجتماعی» کشور فرانسه در یکی از آثار «گران‌سنگ» خود می‌نویسد:

«اسلامگرائی بازگشت اسلام است [...] و [مسلمانان] برای تحقق این امر راه‌های متفاوتی برگزیدند که آخرین‌اش تهاجم به برج‌های نیویورک بود[...]» منبع: مارک‌فررو، « شوک اسلام»، انتشارات اودیل ژاکوب، پاریس، 2003.

بله! مارک فررو، با نفی فردی‌ات در کشورهای مسلمان‌نشین به صورت غیرمستقیم به مخاطب چنین تفهیم می‌کند که در «جهان اسلام» فقط گلة گوسفندان مومن وجود دارد؛ چارپایانی که همه می‌خواهند اسلام را «احیا» کنند و رخدادهای 11 سپتامبر نیز یکی از راه‌هائی بود که اینان جهت احیاء اسلام برگزیدند! به عبارت دیگر، این متخصص فرهیختة «تاریخ»، هرگز ویراست سازمان سیا از حوادث 11 سپتامبر را به زیر سئوال نمی‌برد. علامت تعجب هم نمی‌گذاریم. مارک‌فررو، نقش آمریکا در کودتای 28 مرداد را هم انکار می‌کند؛ شخصاً این انکار بی‌شرمانه را مشاهده کردم.

مسیو «فررو» در شبکة «آرته»، مجری برنامه‌ بود و برای مصاحبه از شخصیت‌های مختلف دعوت به عمل می‌آورد. در یکی از برنامه‌های‌اش احسان نراقی و فرهاد خسروخاور حضور داشتند. نراقی طبق معمول به چرندبافی، دروغ‌گوئی و نهایت امر ستایش از «انقلاب» کذا مشغول بود، و هر چه می‌گفت به مذاق «مجری» بس خوش می‌آمد و نیش ایشان را تا بناگوش مبارک‌شان باز می‌کر‌د. زمانیکه موضوع ملی کردن نفت و آشوب‌های دوران مصدق مطرح شد،‌ آقای خسروخاور، به دخالت آمریکا و کودتای 28 مرداد اشاره کرد، و اینجا بود که مارک فررو، پابرهنه به میان صحبت دویده با وقاحت تمام از او پرسید،‌ «شما می‌خواهید بگوئید دمکراسی آمریکا پشتیبان کودتا بوده؟» و «مسیو» خسروخاور که در همان انستیتو به تحقیق و تدریس اشتغال داشتند، به احترام رئیس‌شان سکوت اختیار کردند و نگفتند، «دمکراسی آمریکا» در ویتنام، آمریکای لاتین، افغانستان، پاکستان و ... نه تنها حامی دیکتاتورها بوده و هست که دست به جنایاتی زده که روی هیتلر را هم سفید کرده.

در هر حال،‌ این مختصر را گفتیم تا مواضع «مارک فررو» به عنوان «چپ‌گرا» در کشور فرانسه مشخص شود و کسی از سخنان نغز و پرمغز ایشان در «شوک اسلام» شوکه نشود. چرا که مارک فررو، در همین اثر فراموش نشدنی، «مدرنیته» را در ردة «آداب‌ غرب» قرار می‌دهد، و ضمن نفی انسان‌محوری آن مدعی می‌شود، مسلمانان تلاش کرده‌اند به این «رده» وارد شوند، ولی به بیراهه رفته‌اند. چرا که به زعم ایشان ‌«مدرنیته» و «اصلاحات» و هر آنچه غیر اسلامی است، می‌باید ارث پدری غربی‌ها تلقی شود:

«[...]‌ مدرنیته و اصلاحات به آداب ما ارجاع می‌دهد[...]»

باید از مارک فررو بپرسیم از چه وقت فرضیة فروید و فلسفة نیچه جزو «آداب» ساکنان منطقه‌ای شده که از قرن دوازدهم میلادی تا پایان جنگ دوم جهانی به صور مختلف انسان و آزادی انسان را نفی کرده‌اند؟ اخراج یهودیان از انگلستان، برپائی دادگاه‌های تفتیش عقاید، کشتار پروتستان‌ها در فرانسه، فاشیسم، نازیسم و ... و سرانجام حمایت از «تروریست ـ مسلمان‌ها» در مناطق مسلمان‌نشین که در واقع آداب استعمار غرب بوده و هست، اصلاحات شمرده می‌شود یا مدرنیته؟! باری مارک فررو در همین شاهکار پریشان‌گوئی به این نتیجة علمی رسیده که نارضایتی ایرانیان در دورة شاه به دلیل مخالفت‌شان با نوآوری بوده و به همین دلیل مبرهن و «مستدل»،‌ غربی‌ها قادر نیستند «انقلاب ایران»‌ را درست درک کنند، چرا که به ادعای ایشان این «انقلاب» ناشی از اتحاد بازاری‌ها با روشنفکران بر علیه شاه «نوآور» بود:

«[...] هیچ تحلیلی نمی‌تواند به قدرت رسیدن خمینی را معنا بخشد[...]»

می‌بینیم که تحلیل‌های شکمی اوباش و آخوندک‌های جمکران از «انقلاب اسلامی» ریشه در کدام لجنزارها دارد. خلاصه بر اساس تحقیقات مارک فررو، در آشوب‌های سال 1357 آمریکا هیچ نقشی نداشته؛ اصلاً بی‌خیال نشست گوادالوپ! یکی بود یکی نبود،‌ در مرزهای جنوبی ابر قدرت اتحاد شوروی، «روشنفکران» با همکاری چند آخوند و لات‌ولوت بر علیه «نوآورهای» شاه با بازاری‌ها هم‌صدا شدند و اینچنین بود که در ایران «انقلاب» شد؛ و مهم‌ترین متحد غرب در خاورمیانه رفت، و خمینی «بت‌شکن» به قدرت رسید! و اینهمه بدون آنکه مسکو اصلاً‌ حرفی برای گفتن داشته باشد!

باری، جهت درک ترهات آقای فررو می‌باید پرسید کدام روشنفکری می‌تواند با کاسبکار بازار متحد شود؟ حتماً جناب «فررو» اراذل و اوباش حوزة علمیه و لات‌ولوت‌های انجمن اسلامی ساکن پاریس و لندن را «روشنفکر» به شمار آورده‌اند. با در نظر گرفتن الطاف شاهانة رضا پهلوی نسبت به موسوی و کروبی، باید بگوئیم این برخوردهاست که تحلیل‌های امثال مارک فررو را می‌طلبد. حضرت والا پنداشته‌اند «دمکراسی» هم حکایت دین است و هر کس ادعای طرفداری از دمکراسی کرد، به انسان‌محوری التزام خواهد داشت، حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست!

شاهزاده رضاپهلوی ابتدا می‌باید گفتار و کردارشان را با معیارهای دمکراسی وفق دهند. بعد هم لازم است از آستان مقدس‌شان بپرسیم، حال که پایه و اساس بر ادعا و باد هواست، اگر اسمال تیغ‌زن خواهان سکولاریسم شود، سرکار عالی آمادة همکاری با ایشان هستید، یا الطاف شاهانه فقط شامل حال آخوند و شیخ‌پرست می‌شود؟ اگر اوضاع به همین منوال ادامه یابد، بزودی اثر جدید «مارک فررو» تحت عنوان «شوک سلطنت» انتشار خواهد یافت و در آن چنین خواهیم خواند:

طی دو سدة اخیر تلاش ایرانیان بر احیای شیخ و شاه متمرکز شده [...] انقلاب اسلامی که از اتحاد روشنفکران با کسبة‌ بازار بر علیه شاه نوآور به وجود آمد، با اتحاد بازاریان و روشنفکران بر علیه شیخ کهنه‌پرست احیا شد. «انقلاب» جهت تکرار دورباطل از آداب ایرانیان است.





نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ تینک‌فری

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

Share

...

جمعه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۰


آرزوهای هیلاری!

...

نشان بارز مخالفت همه جانبة غرب با استقرار دمکراسی در ایران و دیگر کشورهای مسلمان‌نشین، حمایت بی‌قید و شرط ارتش ناتو از «تروریست ـ مسلمانان» مدعی مخالفت با حکومت‌هاست. و این است دلیل پریشانگوئی‌های فوگ راسموسن و هیلاری کلینتن؛ اولی به نمایندگی از سوی آمریکا، فرانسه و بریتانیا می‌فرماید، «قذافی باید برود!» سپس، «ایمن الظواهری» از «مردم لیبی» می‌خواهد قذافی را سرنگون کنند! هیلاری کلینتن نیز در فوروم «آمریکا و جهان اسلام»، استقرار حکومت توحش در سال 1357 را «دمکراتیک» می‌خواند، و از اینروست که امروز خطبه‌های «جکی» در راستای فرمایشات وزیر امورخارجة یانکی‌ها تنظیم ‌شده.


بله از قرار معلوم سال 1357 در ایران، پس از سقوط دولت بختیار، حکومتی خیلی، خیلی «دمکراتیک» به قدرت رسیده بود و ما نمی‌دانستیم! به ویژه آنهنگام که «آورام یزدی» و آخوند خلخالی در «محاکمات تلویزیونی» نقش‌آفرینی می‌کردند، یا زمانیکه اوباش ساواک به تظاهرات 8 مارس حمله ور شدند و ... و خلاصه از همان روزی که سیاست محفل برژینسکی مبنی بر تبدیل کشور ایران به مسجد اجرائی شد، هیلاری کلینتن دریافت که ملت ایران به دمکراسی دست یافته.


صدای آمریکا، مورخ 14 آوریل2011 گزارش می‌دهد که در فوروم «آمریکا و جهان اسلام»، هیلاری کلینتن ضمن انتقاد از «دیکتاتوری» در ایران فرموده‌اند، مقامات حکومت ایران در داخل و خارج مرزها به «خشونت» متوسل شده‌اند، تظاهرات مسالمت‌‌آمیز را سرکوب کرده‌اند و ... و این دیکتاتوری آرزوهای دمکراتیک انقلاب سال 1357 را بر باد داده! بله، هیلاری کلینتن، هم‌صدا با میرحسین موسوی خواهان بازگشت به دوران امام روشن‌ضمیر شده:

«[...] هيلاری کلينتون [...] گفت [...] رژيم ديکتاتوری ايران آمال و آرزوهای دموکراتيک بوجود آمده در جريان انقلاب 1357 را بکلی از بين برده است.»

در انقلابی بودن کودتای ژنرال هویزر که تردید روا نیست،‌ اما کدام آرزوهای دمکراتیک؟! ستایش مرگ و شعارهای سرشار از خشونت را باید «دمکراتیک» تلقی کنیم، یا تحمیل پوشش بردگان به زنان ایران و اجرای احکام توحش صحرای حجاز را؟ شاید بعضی‌ها فکر کنند هیلاری کلینتن هنگام ایراد این سخنان گهربار، دمی هم به خمره زده بوده و خلاصه به قول معروف، «مست بوده، اگر گ...ی خورده!» ولی به هیچ عنوان چنین نیست، وزیر امور خارجة ایالات متحد این ترهات را بر زبان رانده تا دولت‌ متبوع‌اش را مخالف دیکتاتوری بنمایاند، حال آنکه پشتیبانی غرب و به ویژه حمایت ایالات متحد از اسلام‌گرایان، طرفداری اینان از دیکتاتوری را به اثبات رسانده.

حضور وزیر امور خارجة یانکی‌ها که «حقوقدان» هم هست بگوئیم، خشونت، انواع «نیک و بد» ندارد. و حکومت خدامحور، چه سبز، چه سرخ و چه سیاه در هرحال انسان‌ستیز و ضددمکراتیک باقی می‌ماند. پس بهتر است سرکار دیگ آشی را که در بحرین،‌ لیبی و ساحل عاج سربار گذاشته‌اید هم بزنید که سر نرود! بمباران غیرنظامیان در لیبی و ساحل‌عاج را ملت‌های جهان نمی‌باید خشونت تلقی کنند؟ به هیچ عنوان! این عملیات «انساندوستانه»‌ است.

بمب‌های ارتش ناتو خیلی متمدن‌اند و آرزوهای‌شان مانند آرزوهای خمینی دجال و شرکاء «دمکراتیک» است. وقتی ناتو بمبی نثار لیبیائی‌ها می‌کند، ‌بمب مذکور پیش از انفجار از غیرنظامیان حاضر در محل می‌پرسد، نظرتان نسبت به قذافی چیست؟ اگر در پاسخ بمب، عربدة الله اکبر به آسمان برخاست،‌ بمب بلافاصله متوجه خواهد ‌شد که نمی‌باید منفجر شود. چرا که بمب‌های ناتو «هوشمند»، متمدن و دمکراتیک هستند. اما خود ناتو از بمب‌های‌اش خیلی متمدن‌تر است. به همین دلیل بود که روز گذشته فوگ راسموسن خواهان تجهیزات پیشرفته‌تر شد! «جونم براتون بگه»، تجهیزات پیشرفته‌تر، یعنی بمب‌های زنانه و مردانه که به زبان‌های انگلیسی و عربی مسلط بوده و به ویژه «سورة نساء» را مانند بنی‌صدر «درست» تفسیر می‌کنند!

«بر ما واضح و مبرهن است که» مشکلات «اقتصادی ـ اجتماعی» کشورهای مسلمان‌نشین ریشه در تعبیر نادرست از این سوره و ترجمة نادرست فعل «اضربوهن» دارد. اگر همه بپیذیرند که لاله‌ بختیار و بنی‌صدر «درست» می‌گویند، همة مسائل «جهان اسلام» حل خواهد شد. پیش از ادامة مطلب یک پرانتز بازکنیم و بپردازیم به عبارت ابلهانة‌ «جهان اسلام» که با حذف مادی‌ات انسان از مکان، یک «جهان» را در انحصار «ابهام» و «معنویت» اسلام قرار می‌دهد.

مسلماً در ذهن علیل مخترعان این عبارت جادوئی، «مکان» را می‌توان تحت سلطة «غیرمادی» قرار داد! این گوساله‌های ننه حسن که همگی سر در آخور سازمان بلاهت پرور سیا دارند، فراموش کرده‌اند که، بدون انسان هیچ دینی نمی‌توانسته، و نخواهد توانست ابراز موجودیت کند! همچنانکه جامعة دمکراتیک، خارج از چارچوب قوانین انسان‌محور نمی‌تواند به وجود آید. به عنوان نمونه، پوپولیسم نافی دمکراسی است، اما به ادعای هیلاری کلینتن مردم ایران طی «انقلاب» سال 1357 آرزوهای دمکراتیک داشته‌اند که برباد رفته! آنهم به دلیل «خشونت» مقامات سیاسی، و فقط پس از به راه افتادن کاروان خردجال میرحسین موسوی، یعنی از سال 1388!

به عبارت دیگر، به زعم کارفرمایان هیلاری کلینتن، ملت ایران آرزوئی جز سردادن شعار پوچ «رأی من کو» و تظاهرات بر علیه تقلب در «شبیه‌سازی» انتخابات نداشته و ندارد؛ دولت ایران هم موظف است همچون دوران شریف امامی، برای تظاهرات مطلوب حزب دمکرات آمریکا، یعنی جنجال دین‌پرستی و گسترش خشونت در جامعه زمینة مناسب را فراهم آورد:

«[...] وزير امور خارجه آمريکا [...] در جريان مهمانی شامی در فوروم آمريکا و جهان اسلام در واشنگتن [اظهار داشت] مقام‌های ايران [...] بهره‌گيری از خشونت در داخل و خارج از کشور را بی‌وقفه دنبال می‌کنند [...] نيروهای امنيتی در تهران [...] شرکت کنندگان در تظاهرات آرام را کتک زده و در برخی موارد بقتل رسانده‌اند [در حالیکه دولت ایران] به صورت نمايشی اعمال خشونت عليه غيرنظاميان در ليبی و ساير نقاط را محکوم کرده [...]»

از قدیم گفته‌اند، «بیله دیگ، بیله چغندر!» چرا که از قضای روزگار دولت یانکی‌ها هم در بارة خشونت‌های بحرین آلو را از دهان‌اش در نمی‌آورد! اگر خشونت بد است، که بدون تردید چنین است، دلیل خفقان وزارت امورخارجة آمریکا پیرامون لشکرکشی شیخک‌ عربستان به بحرین چیست؟! مگر بحرینی‌ها با ایرانی‌ها تفاوت دارند؟ به هیچ‌ عنوان! ولی «ماهیت اعتراض» در بحرین متفاوت است! به همین دلیل خشونت در بحرین نادیده گرفته می‌شود، حال آنکه ایالات متحد از یک‌سو طرفداران توحش سبز را بجای ملت ایران نشانده و از سوی دیگر،‌ مخالفان توحش ولایت فقیه را تهدید می‌کند؛‌ البته از زبان آخوند جنتی. «جکی»، مخالف ولایت فقیه را «دشمن خدا» دانسته، و ارتش و تل موهوم «مردم» را طرفدار ولایت معرفی می‌کند:

«[...] وقتي يك طرف، ولي امر مسلمين و امام و جانشين حضرت امام زمان است، طرف مقابل بدون ترديد از دشمنان خدا محسوب می‌شود [...] ارتش [...] ولايت فقيه را بي‌چون و چرا قبول دارد و [...] به اين مردم افتخار می‌كند.»

این اظهارات سرشار از حماقت و توحش که با کد: 30339978 در حنازرچوبه، مورخ 26 فرودین‌ماه سالجاری انتشار یافته شاهدی است بر هم‌سوئی سازمان تبلیغات اسلامی و وزارت امور خارجة آمریکا. «جکی» در ادامه از «مردم مسلمان» خواسته از «انقلاب» اسلامی جمکران الگو بردارند:

«[...] مردم مسلمان [...] با الگوگيري از انقلاب اسلامي ايران به مقاومت خود ادامه دهند [...] در ايران نيز [...] مردم آزادي‌خواه را به زندان انداختند [...] اما نتيجه [...] پيروزي بود [...] و شما [...] نيز بايد همين كار را بكنيد و در اين راه، هر چه كشته بدهيد ارزش دارد[...]‌»

بله «پیروزی» اوباش دین‌فروش در سال 1357، همان است که هیلاری کلینتن آرزوی «بازتولید» آن را دارد. می‌بینیم که وزیر امورخارجة یانکی‌ها هم‌صدا با‌ آخوند کدیور و دیگر اوباش «پیرو خط امام» از خشونت سبز حمایت می‌کند، و همزمان نیز از زبان سگ‌های وفادارش در جمکران به ارعاب مخالفان حکومت اسلامی مشغول می‌شود. و همه می‌باید این برخورد مزورانه را به حساب مخالفت یانکی‌ها با خشونت بگذارند. حال آنکه سیاست استعمار بر مجموعه‌ای از خشونت استوار است که شامل یکجانبه‌گرائی در زمینه‌های «سیاسی ـ اقتصادی» می‌شود. پشتیبانی غرب از «تروریست ـ مسلمان‌ها» دلیل موجه دارد؛ اسلام‌گرایان بدون استثناء همگی انسان‌ستیز و قانون‌شکن‌اند. همین نظم‌ستیزی است که طی دو سدة اخیر، منافع استعمار را از طریق به راه انداختن کاروان‌های خردجال تأمین کرده.

ولی در چارچوب منطق انسان‌ستیز استعمار، پشتیبانی هیلاری کلینتن از تظاهرات مسالمت‌آمیز در ایران کاملاً «طبیعی» است. کارفرمایان هیلاری کلینتن می‌خواهند این دروغ بزرگ را به افکار عمومی غرب بباورانند که ملت ایران شیفته و فریفتة‌ «تظاهرات» و سر دادن «شعارهای پوچ» بوده، و آنقدر هالو و شوت‌و‌پرت است که می‌پندارد با تظاهرات و شعارهای پوچ مشکلات‌اش حل خواهد شد. حال آنکه چنین نبوده و نیست؛ با آشوب و کاروان خردجال، همچون مورد سال 1357، مشکلات استعمار حل می‌شود و ملت ایران با مشکلاتی فزاینده تنها می‌ماند. لشکرکشی‌های خیابانی «راه حل» مناسبی است برای حاکمیت آشوب بر ایران و تمامی مناطق مسلمان‌نشین. به عبارت دیگر،‌ محافلی که به تداوم شرایط سیاست «جنگ سرد» امید بسته‌اند، خواهان تبدیل اتحاد جماهیر نوکری به اتحاد جماهیر آشوب‌اند، و در این راه از همراهی اسرائیل و مزدوران خود در حکومت‌های اسلامی به ویژه در جمکران، پاکستان و ترکیه برخوردار می‌شوند.

در هر حال، آمریکا و متحدان‌اش دیگر در جایگاهی نیستند که بتوانند خود را به عنوان مدافع حقوق‌بشر و مخالف خشونت به ملت‌ها حقنه کنند. جنایات فجیعی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در یوگسلاوی، عراق و افغانستان به وقوع پیوست شاهدی است براین مدعا. و چرا راه دور برویم؟ روز 14 اوت 1991 در مراسم تدفین شاپور بختیار، خانم «لوورژون»، فرستادة کاخ الیزه با روسری حضور یافت! ایشان پس از اینکه متوجه شدند کسی نماد بردگی بر سر ندارد، روسری‌شان را برداشتند. روزنامة لوموند، مورخ 16 اوت 1991، ‌ از حضور ایشان با روسری در مراسم تدفین سیاستمداری که رسماً تضاد خود را با اسلام‌گرائی اعلام داشته بود، نه به عنوان عدم آشنائی با خطوط فکری بختیار، که تحت عنوان احترام به آداب و رسوم «دیگران» تجلیل نیز به عمل آورد! یادآور شویم آنزمان رئیس جمهور فرانسه به اصطلاح «سوسیالیست» بود و خلاصه در غرب، دکان احترام به روسری و دیگر نمادهای توحش چپ و راست نمی‌شناسد. اگر فراموش نکرده باشیم، روح الله خمینی در دورة ریاست جمهوری والری ژیسکار به نوفل لوشاتو وارد شده و تحت نظارت دولت و بر خلاف مقررات و قوانین وزارت کشور فرانسه به فعالیت سیاسی پرداخت. با دنبالة این ماجرا هم که آشنا هستیم: استقرار حکومت خیابانی شیخ مهدی بازرگان، اخراج زنان «بی‌حجاب» از تلویزیون در همان سال 1357. سالی که طی آن، به ادعای ابلهانة هیلاری کلینتن، آرزوهای دمکراتیک مردم ایران برآورده می‌شد! آفرین بر هوش هیلاری کلینتن! در شعارهای ابلهانة سال 1357 که ساواک آن‌ها را تحت نظارت سازمان سیا ساخته و پرداخته بود، «آرزوهای» ملت ایران موج می‌زد: «می‌کشم، می‌کشم، آنکه برادرم کشت، مرگ بر شاه، درود بر خمینی، الله‌اکبر و ...» و به ویژه شعار «مرگ بر بختیار» خیلی «دمکراتیک» بود.

طی آشوب‌های سال 1357، به استثنای مصطفی رحیمی که رسماً در برابر استقرار حکومت اسلامی موضع گیری کرد،‌ تنها کسی که از دمکراسی و تحولات دمکراتیک حمایت به عمل آورد، شاپور بختیار بود! گذشته از توطئه‌گران گوادالوپ که برنامه‌شان تبدیل ایران و سپس کل مناطق مسلمان‌نشین به مسجد و منبر بود، مخالفان شاه در داخل و خارج مرزها، از دانشگاهی گرفته تا زالوهای بازار و قوم و قبیله‌شان، و همچنین اوباش بورسیه که از حمایت احزاب چپ اروپا برخوردار بوده و هستند، هیچ ارتباطی با دمکراسی نداشته و ندارند. جایزه‌باران شدن موجوداتی نظیر بنی‌صدر، عبادی، ملاممد خاتمی و ... و خواهر نسرین ستوده از سوی محافل مک‌کارتیست غرب نشان می‌دهد که این محافل همچنان از برنامة گروه برژینسکی، یعنی تبدیل کشور به مسجد پشتیبانی می‌کنند و با استقرار دمکراسی، به ویژه در کشور ایران همچنان مخالفت می‌ورزند.

در نتیجه همة‌ ایرانی‌نمایانی که به بزک کردن چهرة نفرت‌انگیز پدرسالاری و به ارزش گذاردن «اسلام خوب» مشغول‌اند از الطاف ویژة فاشیست‌ها برخوردار خواهند شد. به همین دلیل شارلاتان‌هائی که آزادی‌ بیان را با «آزادی اندیشه» در ترادف قرار می‌دهند، و آن‌‌ها که در کمال بلاهت ادعا می‌کنند، در حکومت خدامحور، می‌توان به «آزادی بیان» دست ‌یافت، و خصوصاً آن‌ها که همچون بنی‌صدر مدعی می‌شوند، «قرآن» با مفاهیم علمی معاصر، از قبیل «مازوشیسم»، «نارسیسم» و غیره آشنائی داشته، از الطاف ویژة فاشیست‌ها برخوردار می‌شوند. این الطاف که جهت حمایت از توحش اسلام‌گرایان مدعی مخالفت با حکومت اسلامی،‌ به صور مختلف به نمایش گذاشته می‌شود نشان بارز ‌ستیز غرب با استقرار دمکراسی در ایران است.





نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ تینک‌فری

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

Share

...

چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۰


تری و برتری!

...


نشاندن «آزادی اندیشه» بجای «آزادی بیان»، از معجزات پیروان تحمیل آپارتاید بر مناطق مسلمان‌نشین است. این معجزة نازنازی که در سایت رادیوفردا، مورخ 21 فروردین‌ماه 1390 به وقوع پیوسته،‌ علی‌خامنه‌ای را به مدافع «آزادی اندیشه» تبدیل کرده! البته اینروزها شاهد معجزات فراوان هستیم؛ از آن جمله است قیاس مفاهیم گنگ و پوسیدة‌ قرآن با نظریة‌ فروید توسط بنی‌صدر، ‌ خفقان روشنفکران اسلام‌پرست غرب در برابر تهدید آزادی بیان توسط رئیس جمهور ایالات متحد و ادعای برتری مسیحیت و یهودیت بر اسلام از طریق جنجال رسانه‌ای پیرامون آتش زدن قرآن.


همچنانکه در وبلاگ «جونز و جمکران» گفتیم، سوزاندن قرآن، در چارچوب قوانین ایالات متحد حق قانونی «پدر» تری جونز به شمار می‌رود. البته کتاب هر چه باشد، سوزاندن آن در هر حال نشان حماقت و توحش خواهد بود. کتاب چیست؟ کلام مکتوب شامل تخیلات، تفکرات و ... و حتی توحش‌های انسان. خلاصه بگوئیم، آنچه به صورت کتاب در دسترس ما قرار می‌گیرد، میوة ذهن انسان است. آتش می‌تواند ذهن انسان را بسوزاند؟ به هیچ عنوان! پس آتش زدن کتاب مقدس مسلمانان نیز نمی‌تواند قرآن و یا اعتقاد به احکام آن را نابود کند. اما با جنجال رسانه‌ای پیرامون آتش زدن قرآن می‌توان با یک تیر چندین و چند نشان زد که مهم‌ترین‌شان گسترش توحش و تقدس از طریق به راه انداختن کاروان خردجال در کشورهای مسلمان‌نشین است.


به گواهی رخدادهای دو سدة اخیر در ایران، به راه انداختن کاروان‌های خردجال، به ویژه با تکیه بر «فتوی» همواره کارساز منافع استعمار غرب بوده، هست و مسلماً خواهد بود، ‌چرا که «فتوی» ابزاری است برای فروپاشاندن «نظم قانونی.» پس از به قدرت رسیدن فتحعلی‌شاه، استعمار جهت گسترش منافع نامشروع خود، یعنی تحمیل یکجانبه‌گرائی به دولت و سرکوب ملت ایران همواره به آخوند و اوباش متوسل شده.

ایرادهای «اسلامی» بر لباس نظامیان در دوران فتحعلی‌شاه قاجار، فوت کردن در آستین روحانیت شیعی‌مسلک در دورة محمد شاه، و لغو قرارداد تنباکو در دورة ناصرالدین میرزا نمونه‌هائی است از خیانت آشکار روحانیت شیعه به منافع ملی ایرانیان. روحانی نمایان با صدور «فتوی» و دخالت در سیاست همواره از منافع استعمار پاسداری کرده‌اند. استعمار پس از قلع و قمع سرداران مشروطه، با حمایت از همین قماش روحانی، محور تقابل کاذب «شیخ و شاه» را با کودتای کلنل آیرون‌ساید در ایران به قدرت رساند. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم، این دورباطل با افتضاحی به نام «انقلاب اسلامی» تکمیل شد و گسترش خود را آغاز کرد!

پس از کودتای آیرون‌ساید و تبدیل ایران به پشت جبهة ارتش هیتلر، کشورمان به پل‌پیروزی آنگلوساکسون‌ها تبدیل شد. سپس ترور مخالفان ملی کردن صنایع نفت زمینة صدارت مصدق و کودتای 28 مرداد 1332 را فراهم آورد، تا اینکه با کودتای 22 بهمن 1357 ایران در جایگاه «پشت جبهة» طالبان در افغانستان قرار گرفت. و مسلم بدانیم که بدون تقدس و توحش، یعنی بدون حضور آخوند و اوباش این مسیر طی نمی‌شد.

جهت تحکیم پایه‌های همین جبهة توحش طالبان است که علی خامنه‌ای، رهبر حکومت جمکران در سایت «مامانی» و «دمکراسی‌پرور» رادیو فردا دگردیسی یافته و از مدافعان «آزادی اندیشه» از آب در می‌آید. رادیوفردا در مطلبی تحت عنوان «آزادی بیان در ایران؛ تصویر امروز و چشم‌انداز فردا»، به نقل از «وحید پوراستاد» می‌نویسد، مهم‌ترین شعار «انقلاب ایران»، «آزادی بیان» بوده، اما رهبران این انقلاب فقط در روزهای نخست بر «آزادی اندیشه» تأکید داشته‌اند!

بله این جناب «پوراستاد» در شیوة تحریف و چارچوب‌شکنی واقعاً که «استاد» هستند؛ ایشان در گام نخست، کودتای ارتش ناتو در ایران را «انقلاب» می‌خوانند، و جهت فروش دوبارة آن به شوت‌وپرت‌ها اینبار صفت اسلامی را نیز از آن حذف می‌فرمایند! می‌بینیم که اگر بازاریان پلید به بهانة همدردی با «مردم بحرین» دکه‌های نمور و پوشیده از چرک و کبره‌شان را تعطیل کرده‌اند، دکة ارباب‌شان در سازمان سیا، حتی برای یک لحظه هم تعطیل نمی‌شود. پشتکار این سازمان مقدس در گسترش توحش و حماقت به راستی قابل تحسین است! باری استاد «پوراستاد» پس از زدودن زنگار «اسلام» از چهرة نفرت‌انگیز کودتای ارتش ناتو، با تردستی شعار گوساله‌پسند، «استقلال، آزادی، ‌ جمهوری اسلامی» را نیز در یک چشم بر هم زدن غیب کرده، و می‌فرمایند، «آزادی بیان» از مهم‌ترین شعارهای این «انقلاب» بود!

راستش، دروغ چرا؟ ما از پایان دوران نکبت‌بار نخست وزیری هویدا تا اواخر جنگ استعماری «ایران ـ عراق» در تهران زندگی می‌کردیم و آشوب‌های سال براندازی، استقرار حکومت خیابانی مهدی بازرگان، کودتای 13 آبان‌ماه 1358 و کودتاهای بعدی را نیز شاهد بودیم. از چندوچون مسائل کشور هم تا حدودی آگاه‌ایم و به صراحت می‌گوئیم، در آشوب‌های به اصطلاح «انقلاب» رادیوفردا، سخنی از «آزادی بیان» در میان نبود. آنچه می‌شنیدیم، خارج از ابهامی که در شعارهای پوچ «استقلال، آزادی» و عبارت متناقض «جمهوری اسلامی» موج می‌زد، عربده‌های انسان‌ستیز بر محور ستایش مرگ و خشونت، از جمله «مرگ بر شاه» و تمجید از «شهید» بود. از این نظر باید اذعان داشت که بساط «انقلاب» رادیوفردا، با دکان «جنبش سبز» که رهبران‌اش فجایع «اشرف» را نیز ستایش می‌کنند چندان تفاوتی ندارد.

تهاجم به پایگاه «اشرف» و سکوت، یا بهتر بگوئیم خفقان مخالف‌نمایان حکومت جمکران در داخل و خارج مرزها دست‌شان را حسابی رو کرد! کسی که ادعای مخالفت با خشونت دارد و خود را مدافع حقوق ‌بشر جا زده، در برابر نقض آشکار حقوق‌بشر، یعنی کشتار پناهندگان سیاسی در پایگاه «اشرف» خاموش نمی‌نشیند. ما با مجاهدین خلق مخالف‌ایم، عملکردشان را به هیچ عنوان تأئید نکرده‌ایم، ولی حقوق انسانی مجاهدین خلق، خارج از اعتقادات و گرایش‌های انسان‌ستیزشان می‌باید رعایت شود. به زبان ساده‌تر، از یک‌سو در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر، مجاهدین خلق، «انسان» به شمار می‌روند، و از سوی دیگر، اینان به عنوان «پناهندة‌ سیاسی» مشمول مقررات ویژة پناهندگان مصوب مجمع عمومی سازمان ملل هستند. در نتیجه اگر دولت شیعه و بسیار «مستقل» عراق که همچون دیگر حکومت‌های «مستقل» اسلامی، به زور سرنیزة‌ ارتش جنایتکار ناتو متکی است، ‌ جرمی بر اعضای این تشکل وارد می‌داند، لازم است اینان را تحت پیگرد قانونی قرار دهد و اگر جرم‌شان در دادگاه به اثبات رسید محکوم‌شان کند. می‌بینیم که دولت عراق چنین کاری نکرده؛ دلیل هم روشن است. ارتش عراق جز «بازتولید» توحش ارتش اشغالگر هیچ وظیفه‌ای ندارد. همچنانکه دولت‌های اروپای غربی نیز راه بازتولید توحش را در خانواده‌های مهاجران مسلمان هموار می‌کنند. خلاصه باورهای بومی و قوانین توحش اسلام بر حومه‌های مسلمان‌نشین پاریس حاکم شده! از مطلب دور افتادیم، پس بگذریم و بازگردیم به قصه‌های شیرین جناب «پوراستاد» که با حذف آزادی الهام و تخیل از آزادی بیان، آن را به آزادی «اندیشه» تبدیل کرده، بدون اینکه چارچوب مشخصی از واژة اندیشه ارائه دهند:‌

«[...] 32 سال از انقلاب ایران می‌گذرد؛ انقلابی که یکی از مهم‌ترین شعارهایش آزادی بیان بود [...] اما رهبران آن تنها در روزهای اولیه [...] بر آزادی افکار و اندیشه‌ها تأکید می‌کردند [...]»

می‌بینیم که جناب پوراستاد خود را به سرعت از «آزادی بیان» به آزادی اندیشه رسانده، این آزادی را از زبان الکن علی خامنه‌ای در چارچوب «تعبد» و «تقدس» قرار می‌دهند. حال آنکه «آزادی بیان» به هیچ عنوان هدیة الهی نیست؛ آزادی بیان مفهومی است «معاصر» و «انسان‌محور» و هیچ ارتباطی با مسائل دینی و اعتقادات سنتی ندارد. اما آقای «پوراستاد» بدون در نظر گرفتن این دو نکتة مهم می‌فرمایند، علی خامنه می‌گوید، هیچ عقیده‌ای در برابر «حجت» نمی‌تواند مقاومت کند! حجت چیست؟ همان ترهاتی که اصحاب کلیسا از فلسفة ارسطوئی سرقت کرده و هضم شده‌اش را برای ملایان قم پرتاب کرده‌اند:

«علی خامنه‌ای [...] در سال 1358 [طی یک سخنرانی] گفته بود: اندیشه‌های مختلف می‌توانند [...] عقیده خود را ابراز کنند. در مقابل حجت و دلیل قاطع هیچ اندیشه‌ای نمی‌تواند تاب مقاومت بیاورد. به جنگ افکار رفتن فقط با بیان فکر و اندیشه ممکن است و لاغیر.»

البته ما نمی‌خواهیم با قطع سخنان شیوای حضرت پوراستاد، اساعة ادب کرده باشیم ولی باید بگوئیم، اظهارات ابلهانة خامنه‌ای خود نافی «آزادی بیان» است! اگر نگوئیم و حرفی نزنیم، ممکن است بعضی‌ها قیاس به نفس کرده و مخاطب را ابله بیانگارند. حضور جناب «پوراستاد» و کارفرمایان‌شان بگوئیم، علی خامنه‌ای «آزادی‌بیان» را با وراجی‌های شبه‌ فلسفی ملایان در حوزه‌ها اشتباه گرفته! آزادی‌بیان ارتباط اندام‌وار با «کلام» ندارد؛ بلکه مجموعه‌ای است از آزادی‌های انسانی که شامل آزادی قلم، آزادی بیان هنری، طنزپردازی، رمان، کاریکاتور، نقاشی، تئاتر، فیلم و حتی شیوة زندگی و بیان احساسات و پوشش فردی نیز می‌شود. و در عرصة هنر، سخن گفتن از «حجت» فقط نشان حماقت است.

رمان بر اساس «حجت» نوشته نمی‌شود، و‌ با تکیه بر حجت کذا نیز نمی‌توان آثار هنری را نفی کرد. اما فرض را بر این می‌گذاریم که در جامعة‌ ایران هنر وجود خارجی نداشته باشد، در چنین جامعه‌ای هر کس ابراز عقیده کند یا دست به قلم ببرد، امثال خامنه‌ای خواهند توانست با تکیه بر آنچه «حجت» می‌خوانند با ابراز عقیدة او مخالفت کنند؛ مسلماً این «مخالفت» زمانیکه «حجت الهی» نیز در قفای‌اش می‌ایستد، همچنانکه نمونة حکومت اسلامی نشان می‌دهد، به سادگی چماقی بر علیه آزادی بیان خواهد شد.

اولاً این سئوال را می‌باید مطرح کرد که به چه دلیل امثال خامنه‌ای خود را موظف می‌بینند به «جنگ افکار» بروند؟ مگر اینان همه را می‌باید متقاعد کنند؟ به علی‌خامنه چه ارتباطی دارد که بقیه چه فکر می‌کنند؟ مگر هر آنچه در ذهن دیگران می‌گذرد به آخوند جماعت مربوط می‌شود؟ مگر هر آنچه بر زبان و قلم افراد جاری می‌شود آخوند می‌باید در موردش «قضاوت» کرده و اظهارنظر کند،‌ و اگر آنرا نپسندید تغییرش دهد؟ به عنوان نمونه اگر فیلسوفی همچون مارکس محوری‌ات را به انسان می‌دهد، و به زعم حضرات «موجودیت» خداوند را به زیر سئوال می‌برد، «حجت» قاطع علی خامنه‌ای چیست؟ در عمل دیدیم که حجت ایشان همان حجت الاغ‌های طویله مک‌کارتی است؛ الصاق برچسب «کافر» و «ملحد» و «خداناباور» به مارکس و به همة طرفداران انسان‌محوری!

بله، «حجت» و این قماش مزخرفات را نمی‌توان به آزادی بیان در مفاهیم «معاصر» وصله کرد؛ و ‌همانطور که گفتیم، این آزادی شامل سوزاندن قرآن توسط آن کشیش آمریکائی هم می‌شود. و این عمل هر چند ابلهانه، «حجت» و «استدلال» نمی‌شناسد. این حق قانونی «تری جونز» است که به عنوان کشیش، مزخرفات مسیحیت را بپذیرد، و از چرندیات مشابه، یعنی از ترهات دین اسلام با سوزاندن قرآن ابراز انزجار کند. اما جنجالی که نظام رسانه‌ای پیرامون آزادی‌ بیان «تری جونز» به راه انداخته موضوع دیگری است.

هیاهوی رسانه‌ای پیرامون سوزاندن قرآن همزمان دو هدف متفاوت را دنبال می‌کند: نخست تحریک افکار عمومی در مناطق مسلمان‌نشین، جهت توجیه به راه افتادن کاروان‌های خردجال، و زمینه‌سازی جهت اثبات «برتری» فرضی مسیحیت بر اسلام. حال آنکه کتب مقدس ادیان ابراهیمی بر توحش‌شان گواهی می‌دهد. ادامة مطلب رادیوفردا را بررسی نمی‌کنیم، چرا که فقط اتلاف وقت خواهد بود. با این وجود یادآور شویم، در این مطلب پایه و اساس آزادی بیان، یعنی حق انتخاب آزاد انسان، خارج از دو سنگر حق و باطل، نادیده گرفته شده. در مطلب کذا آزادی انتخاب پوشش، جشن و شادی و از همه مهم‌تر وجود «جامعة مختلط» مورد بررسی قرار نگرفته، چرا که اصل اساسی، یعنی «خدامحوری» حکومت اسلامی در این «رادیو» هیچگاه به زیر سئوال نرفته و نخواهد رفت. همة نخبگان مذکر و مؤنثی که در نظام رسانه‌ای آنگلوساکسون‌ها در باب آزادی بیان داد سخن داده‌اند، پیرامون خدامحوری به اجماع رسیده‌اند! همچنانکه آخوند جماعت نیز پیرامون «برتری مرد» در جامعه به چنین اجماعی دست‌یافته. اما بنی‌صدر از آخوندها فراتر رفته ادعا می‌کند، در قرآن در مورد زنان «مازوخیست» نیز دستوراتی صادر شده:

«[...] قرﺁن مازوخيسم را سرشت زن نمی‌داند [...] اگر قصد از «ضرب» [...] بقصد تحقير و تحت سلطه مرد در ﺁوردن زن باشد [...] زدن، ستم [...] است و خداوند ستم روا نمی‌دارد [...]با توجه به ﺁموزش قرﺁن [...] ضرب بايد معنائی [...] سازگار با ﺁزاد کردن زن از خشونت طلبی [داشته باشد] اسلام رابطه زناشوئی را بر عشق می‌نهد [...]مردان سرپرست زنانند به دليل آنکه خدا برخی از ايشان را بر برخی برتری داده[...]»

بنی‌صدر چه می‌گوید؟ او ادعا دارد، خداوند وجود دارد، و احکامی که 14 سدة پیش در صحرای عربستان اجرا می‌شد، احکام الهی است که امروز آن را «بد» تعبیر کرده‌اند! برای زدودن توحش از چهرة نفرت‌انگیز همین احکام است که بنی‌صدر به پیروی از راه مقدس کارفرمایان «نیویورک تایمز» جهت ارائة تعبیر «درست» از قرآن پشتکار به خرج می‌دهد. باید به این دانشمند بزرگ بگوئیم، «مازوخیسم»، «نارسیسم» و ... و به طورکلی مفاهیم روانکاوی فروید و علم روانشناسی در قرآن و انجیل و تورات نمی‌تواند وجود داشته باشد. چرا که از یکسو این متون بر روانشناسی تقدم تاریخی دارند،‌ و از سوی دیگر، قیاس آیات قرآن با مفاهیم انسان محور معاصر به نقد یک نقاشی کوبیسم با معیارهای کلاسیک می‌ماند. نهایتاً نظریة فروید، به عنوان نظریة معاصر و انسان‌محور با پدرسالاری در تمامی صور آن در تضاد قرار گرفته. زیگموند فروید، با نظریه‌اش به سالاری «پدر قوم یهود»، به عنوان سردمدار توحش پدرسالاری ادیان «بزرگ» پایان داد؛ روشن است که خداوند مسیحیان و «الله» مسلمانان از این فروپاشی در امان نمانده‌اند! پژوهش‌های‌تان ارزانی حاکمیت سوئد باد. همان حاکمیتی که امثال شما را جایزه باران می‌کند، چرا که از قبل انقلاب و جنگ 8 ساله نان‌اش در روغن افتاده. این حاکمیت همچون دیگر محافل فاشیست، پیرو قرآن است و به همین دلیل «مشروطه و بی‌حجاب و دمکراسی نمی‌خواهد.» باری، با بی‌صبری منتظریم تا استاد بنی‌صدر از تعدد زوجات، سنگسار، قصاص و دیگر احکام توحش نیز «تعابیر صحیح» برای‌مان ارائه دهند، باشد که نادان از این جهان نرویم.

یادش بخیر! سرباز کوچک در وبلاگش از «گویانیوز» به عنوان «مستراح گویا» یاد می‌کرد! اما با در نظر گرفتن تحولات اخیر در نیوز کذا، ‌ نیازمند لقب «گویاتری» شده‌ایم! چرا که اینروزها علاوه بر تهدید آزادی‌بیان و سانسور مطالب مدافعان آزادی بیان، سایت کذا تفکرات بسیار عمیق «بنی‌صدر» را در باب سورة نساء و فعل معروف «اضر بوهن» انتشار داده. اما آنچه از قلم بنی‌صدر تراوش می‌کند، در واقع همان مزخرفاتی است که چند سال پیش از زبان «لاله بختیار» در نیویورک تایمز، شیپور اسرائیل‌پرستان اسلام نواز منتشر شده بود. و استاد بنی‌صدر به عادت همیشگی در واقع به بازنشخوار تبلیغاتی مشغول شده‌اند که پیشتر دیگران به میانة میدان انداخته بودند؛ نام این تبلیغات «نخ‌نما» هم «بیان آزاد» است! دلیل ارادت تفنگ‌فروش‌های غرب به «قرآن» در یک جملة کوتاه خلاصه می‌شود: برتری مرد در جامعه خواست خداوند است:

«مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است بواسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته [...] همانا خدا بزرگوار و عظيم‌الشان است.»

به عبارت دیگر، تحجر و توحش پدرسالاری «مقدس» به شمار می‌رود، و می‌باید به عنوان «قانون» بر جوامع غیرغربی حاکم شود، تا از هرگونه پویائی و تحول جلوگیری به عمل آورد. این است دلیل وقوع «انقلاب» اسلامی در ایران. کودتائی که در عمل حوادث 11 سپتامبر 2001 در نیویورک زمینه‌ساز گسترش آن شده.




نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ تینک‌فری

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

Share

...

یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۰


نفت و ابراهیم!

...


همزمان با مسافرت رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحد به عراق،‌ پایگاه اشرف، مقر مجاهدین خلق در اینکشور مورد تهاجم قرار گرفت؛ سپس اراذل و اوباش سپاه «مهدی» خواهان خروج آمریکا از عراق شدند و ... و رادیوفردا، مورخ 10 آوریل 2011 اعلام داشت، آمریکا مایل است به مجاهدین خلق در پایگاه اشرف کمک کند، ولی ارتش عراق مانع می‌شود! بله لاشخورها بر سر تقسیم نفت عراق به توافق رسیده‌اند و دیگر لزومی ندارد ارتش آمریکا مستقیماً بر امر مقدس چپاول و سرکوب نظارت داشته باشد. وظایف «مقدس» ارتش آمریکا در عراق مستقیماً بر عهدة «القاعده» قرار خواهد گرفت. به همین دلیل نیز رابرت گیتس ابتدا به عربستان رفت و پس از فراهم آوردن امکانات لازم برای فعالیت القاعده وارد عراق شد. این است پیامد استقرار «ویلیام برنز» در جایگاه معاونت وزارت امور خارجة آمریکا. یادآور شویم محفل ویلیام برنز از فدائیان توحش اسلام و خشونت اسرائیل است. به عبارت دیگر، این محفل از تحمیل آپارتاید بر مناطق مسلمان‌نشین حمایت می‌کند.

حامیان «آپارتاید» در دو سوی آتلانتیک که سنگرشان در آفریقای جنوبی و اسرائیل متزلزل شده، با اختراع عبارت «اقوام اسلامی»، برای ایجاد چندین آپارتاید در مسیر شاهراه‌های عبور کالا و انرژی فعالیت خود را آغاز کرده‌اند. سوزاندن قرآن توسط «تری جونز»، و اعتراض باراک اوباما به این عمل، بخشی است از همین برنامة استعماری. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم، تداوم جنگ زرگری جمکران و اسرائیل، گسترش تنش‌های قومی و مذهبی، پشتیبانی از «تروریست ـ مسلمان‌ها» و از همه مهم‌تر، اثبات «برتری» مسلم مسیحیت و یهودیت بر «اسلام»، محورهای اصلی این برنامه را تشکیل می‌دهد.

بله «اقوام سامی»، شامل بت‌پرست، ستاره‌پرست و یهودی و مسلمان و مسیحی و غیره دیگر وجود ندارد؛ بجای «سامی»، اسلامی را نشانده‌اند، تا از یک‌سو علم و صنعت و دمکراسی را به حساب جهان غرب و اسرائیل بگذارند، و از سوی دیگر، ملت‌های منطقه را «وحشی» و طرفدار «القاعده» قلمداد کنند. همه می‌باید این ادعای ابلهانه را بپذیرند که از یکسو، پیشرفت جهان غرب و همچنین اسرائیل ریشه در مسیحیت و یهودیت دارد، و از سوی دیگر، حاکمیت توحش جمکران همچون دیگر حکومت‌های اسلامی بر سرنیزة ارتش ناتو تکیه نکرده؛ بلکه خواست همان «اقوام اسلامی» است. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم این پروپاگاند توحش در بی‌بی‌گوزک اسحاق و اسمعیل ریشه دارد. بی‌بی‌گوزکی که مادر اسمعیل را «کنیز» مادر اسحاق معرفی کرده. می‌دانیم که حضرت ابراهیم هم با سارا و هم با هاجر روابط «دوستانه» داشتند. خلاصه بر اساس این اسطورة‌ مقدس مسلمانان از طریق حضرت ابراهیم به «هاجر»، کنیز سارا مرتبط می‌شوند، و از این مفر «برتری» مسیحیان و یهودیان به اثبات می‌رسد! البته به فرض اینکه مزخرفات مقدس انجیل و تورات را بپذیریم، و ضمن تأئید توحش برده‌داری و جایگاه برتر ارباب، به پیروی از اعضای طویلة مک کارتی، ساختار شخصیت انسان را «ژنتیک» به شمار آوریم. در اینصورت می‌توان به سادگی همچون آدولف هیتلر و شرکاء برای دفاع از نژاد برتر، اقوام «پست» را به مسلخ فرستاد. آنروزها سرمایه داری بحران‌زده اقوام سامی را «پست» می‌شمرد، اینروزها برای تاراج مناطق مسلمان‌نشین، ‌ موجودیت «نیست در جهانی» به نام «اقوام اسلامی» الزامی شده.

شاید «اقوام اسلامی» در شرایط کنونی چندان کاربردی نداشته باشد، ولی آنهنگام که ارتش ناتو بتواند با تجزیة کشورهای منطقه، کردستان و بلوچستان «بزرگ» به وجود آورد، بیشتر به فواید «اقوام اسلامی» پی خواهیم برد! این اقوام موهوم و «نیست در جهان» در هر یک از کشورهای نوین منافع استعمار را گسترش خواهد داد. به عنوان نمونه «اقوام اسلامی» در «کردستان بزرگ» می‌تواند به بهانة‌ توهین به مقدسات یا اعتراض به نتایج انتخابات، با عملیات خرابکارانه دولت دست‌نشاندة کردستان را تحت فشار قرار دهد، نظم و امنیت مردم را مختل کند و همزمان با اقوام اسلامی و غیراسلامی ساکن کشورهای همسایه نیز درگیر شود. به این ترتیب دکان «کردستان بزرگ» از بدو افتتاح، در داخل‌وخارج مرزهای‌اش گرفتار جنگ خواهد شد و منافع سرشاری به سوی بانک‌های غرب سرازیر می‌کند! برای جنگ‌فروشان دو سوی آتلانتیک چه شرایطی بهتر از این!

جنگ سراسر خاورمیانه و خاورنزدیک را فرا می‌گیرد، راه‌های زمینی غیرقابل استفاده می‌شود، بدون اینکه مسیر تاراج، یعنی خلیج «همیشه» فارس، شاخ آفریقا، کانال سوئز و جبل‌الطارق مسدود شود! این است شرایط رویائی برای آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک و متحدان‌شان در اروپای غربی. چنین شرایطی بدون نشاندن عبارت پوچ «اقوام اسلامی» بجای اقوام سامی امکانپذیر نخواهد شد. «اقوام اسلامی» نه تنها فاقد موجودیت تاریخی است، که مرز جغرافیائی هم ندارد. در نتیجه، با منافع ملی و هر آنچه انسانی باشد بیگانه خواهد بود. می‌بینیم که جهت تحمیل آپارتاید به مناطق مسلمان‌نشین، کوفتن بر طبل توخالی «اقوام اسلامی» الزامی است. این است دلیل سوزاندن قرآن توسط آن کشیش آمریکائی و استقرار باراک اوباما در سنگر طالبان! حاکمیت آمریکا برای سرکوب ملت‌ها به دو قطب کاذب «اسلامی ـ مسیحی» تقسیم شده و جنگ زرگری به راه انداخته. تری جونز در بخش توهین به مقدسات اسلام و اوباما در قسمت «احترام به ادیان» نقش‌آفرینی می‌کنند.

چرا مدعیان دفاع از حقوق بشر، و به ویژه روشنفکران «خوش‌نیت» آمریکا در برابر تهدید آشکار «آزادی بیان» توسط باراک اوباما سکوت کرده‌اند؟ بهتر است این سئوال را به صورت دیگری مطرح کنیم و به عنوان نمونه بپرسیم، چه پیش آمده که مدافعان «رستم صولت» حقوق‌بشر، «پیزی افندی» از آب درآمده و در مورد نقض این حقوق توسط کاخ سفید به «اجماع» رسیده‌اند و به قول جرج اورول به معلق زدن برای ارباب مشغول شده‌اند؟ به راستی چه شده که امثال نوآم چامسکی و دیگر مدافعان «بازگشت به خط امام» در بلاد غرب که حدود دو سال است برای ما ملت و جنبش «سبز» اشک تمساح می‌ریزند، در برابر نقض حقوق شهروندی در آمریکا واکنشی نشان نمی‌دهند؟ مگر «تری جونز» حق ندارد در کلیسای خود قرآن را بسوزاند؟! پس به چه دلیل، رئیس جمهور آمریکا که به قانون اساسی سوگند یاد کرده، از عمل کشیش «تری جونز» ابراز انزجار می‌کند؟ و از همه مهم‌تر چه دلیلی دارد که یک کشیش افراط‌گرا، سوار بر توسن لگام گسیختة رسانه‌ای برنامة قرآن سوزان خود را در بوق‌های جهانی انداخته، از این طریق رئیس جمهور ایالات متحد را به سنگر طالبان پرتاب کند؟

دلیل این است آنگلوساکسون‌ها با بحران اقتصادی روبرو شده و تنها راه خروج از بحران مذکور را در تخریب انسان، یا «بازگشت به گذشته» می‌بینند. گذشته‌ای که در آن هیتلر با برخورداری از حمایت بی‌قید و شرط همین آنگلوساکسون‌ها دم از «برتری نژادی» می‌زد، و تاواریش استالین هم شده بود حامی «توده‌ها»! همان «توده‌‌ها» که توسط استالین به اردوگاه ‌فرستاده می‌شدند؛ همان توده‌ها که هزار هزار از گرسنگی، سرما و بیماری در سیبری جان می‌سپردند! جالب اینکه پس از شکست آلمان نازی، احزاب کمونیست اروپای غربی، به ویژه در فرانسه، «مارکسیسم» را با «استالینیسم» در ترادف قرار دادند، و ضمن نادیده گرفتن جنایات آنحضرت در شوروی مرتباً «زنده باد استالین» می‌گفتند! برای این «احزاب چپ‌گرا» که در پناه سرنیزة عدالت گستر ارتش مک‌کارتیست عموسام دم از مارکسیسم می‌زدند، هیچ اهمیت نداشت که در شوروی چه گذشته و می‌گذرد. مهم این بود که احزاب کمونیست جهان به اصطلاح «آزاد»، این بهتان را در افکار عمومی غرب جایگیر کنند که اقوام مختلف و ملت‌های ساکن اتحاد جماهیر شوروی با شخص «استالین» شناسائی می‌‌شوند! به عبارت دیگر، ساکنان کشور «شوراها»، همچون تل موهوم «مردم» در حکومت جمکران، از فردی‌ات و انسانی‌ات هیچ بهره‌ای نداشتند؛ توده‌های اتحاد شوروی به وحدت کلمه رسیده و بدون استثناء طرفدار جلادشان بودند، همانطور که در تبلیغات غرب، دهه‌هاست که ایرانیان آخوندپرست و اسلام‌گرا معرفی می‌شوند.

در پروپاگاند غرب، ساکنان شوروی یا بدون استثناء طرفدار دوآتشة استالین بودند، یا شیفته و فریفتة ینگه‌دنیا و مک‌کارتیسم نظامی در آمریکا! حتی آنهنگام که خروشچف، پس از مرگ استالین، عملکرد او را به زیر سئوال برد، پروپاگاند غرب تغییر نیافت! جالب این بود که تبلیغات کذا همچنان «فردی‌ات» ساکنان شوروی را نادیده می‌گرفت. پروپاگاند مذکور، پس از فروپاشی شوروی نیز در قالب حمایت از قانون‌شکنی و پشتیبانی از حقوق «تروریست‌ها» ادامه یافت. وارد جزئیات نمی‌شویم، ولی به عنوان نمونه رسانه‌های غرب «عمروف» را «شورشی» به شمار می‌آورند، حال آنکه ایشان با انفجار بمب در اماکن عمومی به کشتار غیرنظامیان مشغول‌اند. و در فرهنگ واژگان علوم سیاسی، چنین شخصیت‌های برجسته‌ای «تروریست» خوانده می‌شوند! شورشی، تا آنجا که ما می‌دانیم با دولت مرکزی می‌جنگد، نه با غیرنظامیان! این مختصر را گفتیم تا ابعاد تروریست‌نوازی بوق‌های ناتو روشن‌تر شود. حال باز‌گردیم به معرکة اوباما و تری‌جونز!

چند ماه پیش خبر دادند که یکی از اهالی ینگه دنیا به نام «پدر» تری جونز قصد دارد در سالگرد 11 سپتامبر و در اعتراض به رخدادهای نیویورک یک جلد قرآن را آتش بزند! رد گم کردن از این بهتر نمی‌شد. «پدر» جونز بجای پرده برانداختن از مواضع اسلام‌نواز کاخ‌سفید در افغانستان و پاکستان و ... و طرح این پرسش منطقی که چرا بودجة آمریکا به «طالبان‌پروری» و برپائی اردوگاه آموزش تروریست اسلام‌گرا تخصیص یافته، بیراهة عوامفریبی را برگزیده و تصمیم گرفتند از پایه و اساس به وجود دین اسلام «اعتراض»‌ فرمایند! جالب اینکه به محض انتشار این خبر بسیار مهم، توفان عظیمی در اتحاد جماهیر نوکری به راه افتاد، و چیزی نمانده بود که همة «اقوام اسلامی» در سیلاب مقدس «تری جونز» غرق شوند. خوشبختانه باراک اوباما سریعاً در کنار «مسلمین» قرار گرفت و از «پدر» در خواست کرد دست از سر قرآن بردارد! حضرت تری جونز هم خواهش رئیس جمهور را پذیرفتند و اعلام داشتند، هرگز قرآن را آتش نخواهند زد. مدتی سپری شد و کشتار مسیحیان مصر را شاهد بودیم. سپس دولت تونس سرنگون شد و موج ناآرامی‌ها به مصر رسید.

در این گیرودار شیمون پرز هم به آلمان رفت و ضمن ملاقات با آنجلا مرکل از ایشان پرسید، «اینها ـ یعنی ساکنان مناطق مسلمان‌نشین ـ از دمکراسی چه می‌فهمند؟ اگر امکان انتخابات داشته باشند، نتیجه‌اش همین افتضاحی است که در نوار غزه به راه انداخته‌اند.» بله، یک‌وقت فکر نکنید، کودتای حماس، یعنی همان «افتضاح مورد نظر شیمون پرز در نوار غزه» با حمایت اسرائیل به راه افتاده، به هیچ عنوان! ساکنان نوار غزه از همان «اقوام اسلامی» هستند و به همین دلیل از دمکراسی نفرت بسیار دارند. در ضمن «دمکراسی» در ذهن علیل شیمون پرز، یعنی برگزاری «انتخابات.» آنهم انتخابات پس از کودتای نظامی‌ای که اوباش اسلامگرای حماس تحت نظارت اسرائیل، و با شعار «مرگ بر اسرائیل» بر ساکنان غزه حاکم کرده‌اند!

از قرار معلوم پاسخ آنجلا مرکل به شیمون پرز دلگرم کننده بود، چرا که پس از مسافرت «پرز» به ینگه‌دنیا در اوایل ماه آوریل سالجاری، رسانه‌های غرب پس از سپری شدن حدود دو هفته، آتش زدن قرآن را در بوق گذاشتند. به این ترتیب باراک اوباما همچون ملا عمر، بن‌لادن و شرکاء رسماً در جایگاه واقعی خود، یعنی در سنگر احترام به مقدسات و تعصبات دینی جلوس کرد.

جالب اینکه پس از تهاجم به پایگاه «اشرف»، معلوم شد آخوند کدیور نیز در سنگر توحش وزارت امورخارجة جمکران نشسته. کدیور، هم‌صدا با صالحی، وزیر امور خارجة حکومت مرده‌شویان، از قتل مجاهدین خلق و تهاجم به پایگاه اشرف ابراز رضایت کرده. می‌بینیم که حمایت استعمار از امثال محسن کدیور و شرکاء دلیل موجه دارد. هیچ انسانی به ستایش از کشتار و خشونت نمی‌نشنید؛ هیچ انسانی از قتل دیگران ابراز خشنودی نخواهد کرد، ولی اسلام‌گرایان چه سبز و چه غیر سبز و چه خلقی، از آنجا که با انسانی‌ات بیگانه‌اند، از کشتار دیگران خشنود می‌شوند. البته فکر نکنید توحش به اسلام‌گرایان محدود می‌شود، به هیچ عنوان! روزی که خبر قتل شاپور بختیار انتشار یافت، یکی از الاغ‌های مؤنث طویلة مک‌کارتی با خوشحالی گفت: «آخیش! راحت شدیم.»

حال که به ماجرای قتل شاپور بختیار و سروش کتیبه رسیدیم، ‌ یادآور شویم، «گی بختیار» به فاصلة کمی پس از ترور پدرش درگذشت. این «خبر» در رسانه‌های معتبر جهان به همین صورت که در بالا آوردیم بارها و بارها تکرار شده. به ادعای رسانه‌ها، گی بختیار به نوعی «سرطان خون» مبتلا شده بود که به «مرگ برق‌آسا» منجر می‌شود! در هر حال، برای دریافت میزان توحش سران «اوپوزیسیون» فرنگ‌نشین جمکران کافی است ببینیم کدامیک از اینان قتل بختیار را محکوم کردند، و به اعضای خانواده‌اش تسلیت گفتند! آن‌ها که با سکوت خود جنایت و خشونت را تأئید کرده‌اند، امروز نمی‌توانند در سنگر دفاع از حقوق‌بشر و طرفداری از دمکراسی لنگر بیاندازند.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ تینک‌فری

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

Share

...