شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۶

از سامارا تا آستراخان!
...

فریدون آدمیت، در کتاب «امیرکبیر و ایران» می‌نویسد، پس از یک رکود 25 ساله در روابط با فرانسه، در پی مأموریت فوق‌العادة «کنت دو سرسی» به ایران، دولت فرانسه سفارتخانة دائمی در ایران گشود و «کنت دو سرتیژ» را در سال1260 با مقام وزیرمختاری به دربار شاه فرستاد. در ادامه این مطلب، آدمیت می‌افزاید:

«[...] گفتگوی سرتیژ با دولت ایران به صدور یک فرمان [...] انجامید. به موجب فرمانی که [...] نگاشته شد، اتباع فرانسوی از حق آزادی تجارت و همه امتیازهای دولت [...] برخوردار می‌گردیدند. اما هیچ حق متقابلی برای تبعه ایران شناخته نشد[...] پس از آنکه فرمان صادر گشت، تازه دولت حاج میرزا آغاسی به نقص عمده آن پی برد، و در صدد برآمد که از سفیر فرانسه موافقتی تحصیل کند که اتباع ایران نیز متقابلا همان حقوق را داشته باشند. اما «سرتیژ» زیر بار نمی‌رفت؛ می‌گفت از دولت خود دستوری ندارد. این نخستین برخورد دولت و سفارت بود. دولت خطا کرده بود که پیش از صدور منشور سلطنت در اندیشه تامین حقوق خویش نبود و ... »

ص. 553ـ552

و آن‌روز که چنین قرارداد یکجانبه‌ای تنظیم شد، هیچ تحمیل مستقیمی در کار نبود. تنها عاملی که منجر به صدور چنین فرمانی شد، عدم‌آگاهی مذاکره کننده‌گان بود و بس! وقتی کسی شناختی از حقوق خود ندارد، طبیعی است که در پی تأمین آن نیز بر نخواهد آمد. و امروز که سخنان حداد عادل در باب مقایسة جوانان ایرانی با جوانان ژاپن و آلمان را خواندم، متوجه شدم که عدم آگاهی دولت حاج میرزا آغاسی، پس از گذشت بیش از یک سده، به حماقت، ادعای بیجا و پریشان‌گوئی نخبگان گورکن‌ها تبدیل شده. آن‌روزها دولت حاج میرزاآغاسی در صدد جبران خطای خود بر آمد و امروز حداد عادل، که اخیراً از سوی پدر دامادش، علی خامنه‌ای، در شورای‌عالی انقلاب فرهنگی مأموریت گسترش «فقر فرهنگی» دارد، از نظر درک و شناخت حتی در حدی نیست که بداند نمی‌توان جوان ایرانی را با جوان ژاپنی و آلمانی، و یا جوان هیچ کشور دیگری «مقایسه» کرد. و این پرسش به ذهن علیل او هم خطور نمی‌کند، که ایران، ژاپن است یا آلمان؟!

گدایان بینی اندر روز محشر
به تخت ملک همچون پادشاهان

بله، این است نتیجة تحکیم استعمار: ‌ ظهور امثال حداد عادل در رأس هرم قدرت! کسانی که درک و شناخت متعارف از مسائل پیش پا افتاده هم ندارند. «ساواک» متن سخنرانی‌هایشان را تنظیم می‌کند و آن‌ها هم طوطی‌وار هر چه نوشته شده تکرار می‌کنند؛ پاسخگوی گفتار و کردار خود هم نیستند. هیچ مسولیتی ندارند؛ وظیفة اینان، پرکردن جایگاهی است که استعمار در حاکمیت ایران «فراهم» آورده، تا آدمک‌هائی پوشالی را در آن قرار دهد، و سیاست خود را اعمال کند. از قضای روزگار، هرچه جایگاه پراهمیت‌تر به نظر آید، «آدمکی» که در آن قرار می‌‌دهند، می‌باید پوشالی‌تر باشد. این امر تبدیل به یک اصل اساسی در استعمار نوین شده. در غیر اینصورت استعمار با حاکمیت دست نشاندة خود در تضاد قرار خواهد گرفت، و قادر به اعمال سیاست‌های خود نخواهد بود. ولی گذشته از این، برخورد استعمارگر، به طور طبیعی، برخوردی است وقیحانه. در هفته اخیر شاهد چند نمونه از این برخوردها بودیم. آنزمان که کاندی رایس به مسکو رفت تا در مورد نصب سپرهای دفاعی در چک و لهستان با روسیه مذاکره کند، و هنگامی که سران اتحادیة اروپا به روسیه رفتند.

کاندی رایس که ظاهراً جهت مذاکره به مسکو سفر کرده بود، اعلام داشت هیچکس نمی‌تواند مانع نصب سپرهای دفاعی در اروپای شرقی شود!‌ و البته هیچکس از این «تحفة» نسل سوم پنبه‌چینان ایالات متحد نپرسید، اگر هیچکس نمی‌تواند مانع نصب سپرهای دفاعی شود، سرکار چرا رنج سفر بر خود هموار کرده‌اید؟! این گوی و این میدان، بفرمائید سپرهای دفاعی را نصب کنید! واقعیت این است که در ردة ابرقدرت‌ها «گفتگوهای» دیپلماتیک صحنة نمایش‌ است، گفتگوهای واقعی در زمینه‌های دیگری جز آنچه عنوان شده، انجام می‌شود، و بازتاب آنرا گهگاه در رسانه‌ها می‌توان مشاهده کرد. به عنوان نمونه، در مورد سپرهای دفاعی، علیرغم هارت و پورت‌های کاندی رایس، کنگرة آمریکا ناچار شد، بودجة نصب این سپرها را تصویب نکند! ولی هنوز معلوم نیست چه چیز باعث شد تا کنگرة ایالات متحد،‌ که امروز به دلیل تغییر موضع مداوم در مورد عراق، مضحکة خاص و عام شده، از تصویب بودجة کذا خودداری کند، و جرج بوش هم فراموش کند که می‌تواند رأی منفی کنگره را وتو کند! این پرسش‌هائی است که بدون پاسخ باقی خواهد ماند. همچنان که در مورد نشست «روسیه ـ سران اتحادیه اروپا» در سامارا نیز شرایط مشابهی بروز کرده.

دیروز آنجلا مرکل، صدراعظم آلمان، که ریاست دوره‌ای اتحادیة اروپا را بر عهده دارد، خواستار رعایت حقوق بشر در روسیه شد! حقوق بشر مورد نظر مرکل و همراهان، اجازة ورود دارودسته کاسپاروف به محل کنفرانس بود! کاسپاروف، شطرنج‌باز معروف، که از طرفداران اسرائیل است، و اخیراً، هم‌صدا با بلشویک‌ها و راست افراطی،‌ اوپوزیسیون تشکیل داده، خود به مهره‌ای در صفحة شطرنج فاشیست‌ها تبدیل شده، و از سوی اتحادیة اروپا الطاف ویژه‌ای شامل حالش می‌شود. چرا که می‌تواند در رأس یک گروه فاشیست، راه را بر «مخالفان» سد کند. امروز محافل مختلف سرمایه‌داری غرب، در دارودستة کاسپاروف‌ها، مفری برای خود می‌بینند، و امیدوارند که با دو قطبی کردن فضای سیاسی در روسیه، دوران شیرین جنگ سرد را از نو «تجربه» کنند! بله، آنجلامرکل دقیقاً در چارچوب همین سیاست، خواستار رعایت «حقوق بشر» شده بود. و مانوئل باروسو، ‌که مانند همة مائوئیست‌های غرب و شرق، نهایت امر رجوع به اصل کرده و در دامان فاشیسم سنگر گرفته، به عنوان پامنبری مرکل، فرموده‌اند که، در اروپا مسئله یک عضو، مسئله تمام اعضاست! می‌باید قبول کرد سعدی، زمانی که گفت، «از سگ نتوان شست پلیدی»، کاملاً حق داشته.

البته پاسخ آنجلا مرکل و باروسو در محل داده شد، به گفتة فیگارو، ولادیمیر پوتین از مدافعان حقوق بشر خواست که دولت استونی را هم به جرم قتل عمد تحت تعقیب قرار دهند. چرا که در پی زدوخورد‌های پلیس استونی با مخالفان تغییر مکان مجسمه‌ سربازگمنام، یک جوان بیست ساله با کارد مجروح می‌شود و ‌پلیس استونی، در کمال خونسردی به تماشا می‌ایستد! آنقدر می‌ایستد تا مجروح بر اثر خونریزی جان دهد! ظاهراً آنجلا مرکل و همراهان «حقوق بشر»، ویراست فاشیست‌های روسیه را کنار گذارده، به «حقوق» حاکمیت فاشیست لهستان پرداخته‌اند! در هر حال، فیگارو و لوموند، مذاکرات را بی‌نتیجه خواندند، ولی دیروز پیروان «نگروپونته»، یک مسجد را در هند منفجر کردند، و امروز چند سر نظامی آلمان در افغانستان شربت «شهادت» نوشیدند. و در «نشست آستراخان»، تفاهم نامة «دریائی ـ زمینی» روسیه به «دولت» ایران «تفهیم» شد، و به امضاء رسید!

طبق این تفاهم نامه که در سال2000 میان هند و روسیه به امضاء رسیده بود، و حاکمیت مستقل اسلام استعماری هفت سال از امضای آن منع شده بود، روسیه و ایران توافق کرده‌اند که «راهگذار شمال ـ جنوب» فعال شده و توسعه یابد. «راهگذار شمال ـ جنوب» طرحی است که حمل کالا از جنوب آسیا به اروپا را از طریق هند، ایران و روسیه امکانپذیر می‌سازد. و «ناخدا کلمب» که به بهانة مبارزه با برده فروشی، با شیادی حق «تفتیش» در خلیج فارس را از قبیله قجر دریافت کرده بود، دست‌های خون‌آلودش در پوست گردو می‌ماند و «حق تفتیش» کذا را باید به موزة «اندلستان» بسپارد! بله، نشست آستراخان با نشست سران «روسیه ـ اتحادیه اروپا» همزمان بود! و اگر فیگارو و دیگر رسانه‌های «لاگاردر» مذاکرات را «بی‌نتیجه» می‌خوانند، به این دلیل است که مذاکرات در روسیه، برای اتحادیة اروپا نه تنها «نتیجه»، که «نوه» هم نخواهد داشت! اینگونه مذاکرات مانند بعضی «ازدواج ها»، ‌ با «شکست» توأم می‌شود. در حالی که بعضی مذاکرات، چون مذاکرات آستراخان، مانند ازدواج‌های اسلامی، «اجباری» است! و با توجه به حق و حقوق الهی یکی از طرفین، نتایج فراوان نیز به دنبال خواهد آورد! چرا که در غیر اینصورت، فعل «اضربوهن»، در معنای واقعی‌اش شامل طرف نافرمان خواهد شد!



جمعه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۶


حافظ و اورانیوم!
...
گورکن‌ها، در یک قدمی آزمایش هسته‌ای، ناکام ماندند! و ایالات متحد نیز در یک قدمی تبدیل ایران به پاکستان دوم! و «حافظ»، همة این ماجرا را از پیش می‌دانست! همة این ناکامی‌ها هنگامی رخ داد که «دیک چنی»، از روی عرشه ناو کذا در240 کیلومتری سواحل ایران، برای رد گم کردن، عربده می‌کشید، اجازه نمی‌دهیم ایران به سلاح هسته‌ای مجهز شود! پیشتر اشاره شد که معاون جرج بوش همیشه هدف را اشتباه می‌گیرد. ظاهراً سازمان «سیا» هم فریاد چنی را شنید و باورش شد! در نتیجه مواد رادیوآکتیو که جبهة ناتو با خون دل فراهم کرده بود، تا به دست گورکن‌ها برساند، به قول «مش‌قاسم»، پنداری دود شد رفت هوا! داستان از ناپدید شدن یک هواپیمای شخصی در ترکیه آغاز شد.

روز 16 ماه مه، خبر کوچک و به ظاهر بی‌اهمیتی در سایت «رادیو زمانه» در مورد ناپدید شدن یک هواپیمای شخصی منتشر شده بود. هواپیمای مذکور روز 14ماه مه، بندر ترابوزان در ترکیه را به مقصد تبریز ترک کرده،‌ آخرین علامت دریافت شده از این هواپیما و خلبان‌ انگلیسی‌اش، در کوه‌های شرقی ترابوزان بوده، و پس از آن هیچ نشانی از هواپیمای محترم در دست نیست! امروز، 18 ماه مه 2007، سایت فارسی زبان «نووستی»‌، به نقل از مقامات آنکارا گزارش داد، مطبوعات محلی ادعا می‌کنند که احتمالاً سازمان «سیا» و یا «موساد» در انهدام این هواپیما دست داشته‌اند!

بله، سازمان «سیا» و «موساد» از کجا می‌دانستند «دیک چنی» روی عرشة ناو هواپیمابر «شعار» می‌دهد؟ فکر کردند پنتاگون تغییر عقیده داده! در نتیجه، هواپیمای حامل مواد لازم جهت آزمایش اتمی را سر به نیست کردند! و مقامات ترکیه را نیز فرستادند به دنبال هواپیمائی که هرگز نخواهند یافت! گفته می‌شود در این هواپیما افراد مهمی حضور داشته‌اند، ازجمله، ‌«بهانگو»، آجودان سابق پرویز مشارف،‌ و مایکل نیومن! که کسی از او حرفی به میان نمی‌آورد! همچنین گفته می‌شود هواپیمای محترم انگلیسی برای انتقال مواد رادیوآکتیو مورد استفاده قرار گرفته بود! به گفته روزنامة «ینی شفیق»، پس از ناپدید شدن سردارعسگری، این دومین رخداد در ارتباط با ایران در خاک ترکیه است:

«دوباره در ترکیه علیه ایران و بازهم پیرامون سازمان سیا و موساد این اتفاق افتاد [...] جنگ علیه ایران در خاک ترکیه مدت‌هاست که ادامه دارد. این جنگ دامنة گستره‌تری پیدا می‌کند، و چنین عملیاتی در مثلث «ایران ـ عراق ـ شمال عراق» محدود نخواهد شد. استانبول و آنکارا[...] به موازات اشغال عراق به پایگاه سازمان سیا و موساد تبدیل شده‌اند. کار به جائی رسیده که اداره ضد جاسوسی ترکیه از برخی اتفاقاتی که در ترکیه رخ می دهد از طریق نیروهای امنیتی کشورهای دیگر با خبر می‌شود.»


بله، افسوس که مقامات ترکیه به استاد جلائی‌پور دسترسی نداشتند! در غیر اینصورت دکتر جلائی پور با یک «نگاه از بالا»، و یک «حدس قطعی»، محل دقیق هواپیمای انگلیسی «سکای آرروـ تی 650» را به ما می‌گفتند! تا تونی بلر و رابرت گیتز را از نگرانی برهانند! چه می‌شود کرد، همه که نخبگانی چون جلائی‌پور ندارند! خلاصه، داستان هسته‌ای ایران، به اینجا رسیده که مشاهده می‌کنیم. آنگلوساکسون‌ها به هر ترتیب می‌خواهند گورکن‌ها را اول به سلاح هسته‌ای مجهز کنند، بعد هم برای مبارزه با تهدید گورکن‌ها دنیا را بسیج کنند! به زبان ساده‌تر، فاشیست‌ها شکم‌شان را صابون زده‌اند که، همان بساط چپاولی که با القاعده بر پا کردند، اینبار با ایران تکرار کنند! مبارزات سناتور اوباما، بن‌لادن ایالات متحد، نیز در همین راستا «هدایت» می‌شود!

«اوباما»، مانند بن لادن، ‌ مسلمان و از دست پروردگان برژینسکی است. و اگر دارودستة جیمی کارتر موفق شوند «اوباما» را به کاخ سفید بفرستند، دستشان برای اعمال هرگونه سیاستی باز خواهد شد، و می‌توانند به سادگی قانون اساسی ایالات متحد را هم «نقض» کنند. چرا که «اوباما» در مجلس سنا نیز به قانون اساسی ایالات متحد سوگند یاد نکرد، به قرآن سوگند یاد کرد! و در صورت دستیابی به مقام ریاست جمهوری می‌تواند همین «نمایش» را در کاخ سفید هم تکرار کند! و بر جایگاه ریاست جمهوری مستضعفان جهان تکیه زند! می‌دانم که مضحک است، ولی هیچ بعید نیست! محافل سرمایه‌داری افراطی خود را در خطر می‌بینند، و هر لنگه کفش کهنه‌ای را در بیابان غنیمت می‌شمارند. کافی است نگاهی به انتخابات ریاست جمهوری فرانسه بیفکنیم.

در فرانسه حتی یک فرانسوی پروتستان، شانس رسیدن به مقام ریاست جمهوری را نداشت. و اکنون یک روستائی مجار، یهودی تغییر مذهب داده، پای به کاخ الیزه گذارده. همانطور که در وبلاگ‌های پیشین اشاره شد، سرکوزی، نقش رئیس جمهور فرانسه در دوران پساجنگ سرد را باید عهده دار شود. به عبارت دیگر نقش سپربلا! یا نقش «مهاجر» جهت انجام «کار کثیف!» نقش خفت‌باری که از هم اکنون با تشکیل کابینة جدید کاملاً آشکار شده، و احزاب سیاسی فرانسه هرچه دورریختنی داشتند، به رئیس جمهور جدید «هدیه» کرده‌اند، تا بتواند به حیات سیاسی خود ادامه دهد. همانطور که لباس و اسباب بازی‌های کهنه را به سازمان‌های نیکوکاری می‌دهند که بین مستضعفین پخش کنند! «برنار کوشنر»، در جایگاه وزیر امور خارجه، بهترین نمونه این اسباب بازی‌های مستعمل است. بلافاصله پس از اعلام پست جدید، حزب سوسیالیست فرانسه، «کوشنر» را از حزب اخراج کرد! البته با توجه به سابقة درخشان ایشان، می‌توان گفت، وی تنها صدقه‌ای بود که حزب سوسیالیست می‌توانست به سرکوزی بدهد! حتی «هوبر ودرین» را به سرکوزی ندادند!

«کوشنر»، از طرفداران بی‌قیدو شرط اسرائیل و از حامیان تهاجم نظامی آمریکا به عراق است. پیشتر نیز از تجزیة یوگسلاوی سابق حمایت می‌کرد. و به عنوان فرماندار کوسوو، در رونق تجارت زنان و کودکان نقش «کلیدی» ایفا کرده. یکی از افتخارات کوشنر، ایجاد سازمان‌های ظاهراً غیردولتی جهت فراهم آوردن زمینة دخالت نظامی به بهانة کمک‌های انسانی است. البته هنگامی که ارتش فرانسه زیر نظر سازمان رسوای ملل به نسل‌کشی در «رواندا» مشغول بود، برنار کوشنر، نقش کور و کر ایفا می‌کرد. «کوشنر» در زندگی خصوصی نیز یک کاسب تمام عیار است. از ازدواجی به ازدواج دیگر رفته و موقعیت اجتماعی خود را مدیون همسردوم‌اش «کریستین اوکرنت» است. کریستین اوکرنت، دختر یک دیپلمات بلژیکی است که تاریخ تولدش ذکر نمی‌شود، ‌ چرا که از کوشنر «کمی» مسن‌تر است. در هر حال «کریستین»، در سال 1965 از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده! و در سال 1981 با برنار کوشنر ازدواج کرده. و پس از فعالیت در یک تلویزیون آمریکائی به رسانه‌های فرانسه پرتاب شده! وی در تمام شبکه‌های تلویزیونی فرانسه برنامه داشته و همچنین سردبیر هفته‌نامة «اکسپرس»، متعلق به قبیله «شرایبرها» بوده. اوکرنت در سازمان‌های مختلف ملی و بین‌المللی عضویت دارد، ازجمله در «بنیاد فرانسه ـ آمریکا»! کریستین اوکرنت همان کسی است که در زندان با امیرعباس هویدا مصاحبه می‌کرد. بعضی‌ها در تلویزیون، برنار کوشنر را، از روی مزاح، «برنار اوکرنت» می‌خوانند. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به سناتور «اوبامای» خودمان.

«اوباما» نخست با تهاجم نظامی به عراق مخالفت می‌کرد، ولی امروز نه تنها مخالفتی با جنگ عراق ندارد، که به خط و نشان کشیدن برای ایران هم مشغول شده. و طرح، پشت طرح، جهت تحریم ایران به سنا تقدیم می‌کند! می‌دانیم که نخستین بار، دموکرات‌ها، پس از اشغال سفارت آمریکا در ایران،‌ تحریم علیه ملت ایران را اعمال کردند. و امروز به موازات دم جنبانی‌های سناتور دست پروردة برژینسکی برای محافل جنگ طلب، موسسة اینترپرایز، که به گفتة سایت رعایای الیزابت دوم، «کارشناسان‌اش» زمینة ایدئولوژیک حمله به عراق را فراهم آوردند، اینبار فهرستی ازشرکت‌های طرف تجارت با ایران تهیه کرده‌، که فعالیت‌شان تمامی زمینه‌های تجاری را در بر می‌گیرد. حسن اینترپرایز این است که برخلاف دیگر سازمان‌های خیرخواه و نیکوکار، آشکارا هدف خود را تغییر حاکمیت درایران اعلام می‌کند! و از اینرو باید از اینترپرایز قدردانی کرد، که مانند شیعی مسلکان «تقیه» نمی‌کند! ولی نه اینترپرایز، نه دیلی‌تلگراف و نه «جان بولتون» و دیگر جیره خواران پنتاگون، وقتی چنین رویاهای خامی در سر می‌پروراندند، در جریان ناپدید شدن هواپیمای خصوصی کذا در ترکیه نبودند! روز چهارشنبه، دیلی تلگراف، ‌ بی‌خبراز همه جا، دو گزارش مفصل به برنامة هسته‌ای ایران اختصاص داده، و از پیشرفت‌های ایران در زمینة فناوری هسته‌ای داد سخن داده بود! و از قول جان بولتون چنین نقل کرده بود:

«جان بولتون [...] روز گذشته گفته است پیش از آنکه ایران بتواند به سلاح هسته‌ای دست بیابد، ‌باید به آن کشور حمله کرد.»


ولی با در نظر گفتن این مهم، که «هری»، نوة الیزابت دوم، جهت خدمت زیر پرچم به عراق اعزام نمی‌شود، بایدگفت، حمله به ایران کار بس دشواری خواهد بود. چون با بازنشستگی جیمزباند، ارتش انگلستان به کمبود نیروهای نخبه دچار شده! و به همین دلیل پروفسور «هانری دو فوشه‌کور»، ایرانشناس فرانسوی، که در شیراز حضور داشته، فالی از دیوان حافظ گرفته، ببیند جان بولتون حمله کند، یا متکی مذاکره کند؟ و البته پروفسور دوفوشه‌کور، برخلاف دیلی‌تلگراف و دیگران در جریان ناپدید شدن هواپیمای کذائی بوده. بنابراین چند بیت به مقتضای وضعیت، از دیوان حافظ برای حاضران و غایبان برگزیده:

نمی‌دهند اجازت مرا به سیر و سفر

از سوی خلبان هواپیمای گمشده! و همچنین:

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

به گزارش «حنا زرچوبه»، دوفوشه‌کور گفت:

«در دنیای پر خط زندگی کنونی[...] بیش از هر زمان به این پندهای حافظ نیازمندیم و حافظ هشدارهای خود را به نفع ملت ها سروده.»


بله، جناب پروفسور هم از زبان حافظ به گورکن‌ها گفته، ‌ به دنبال اورانیوم ناتو نباشید! آن‌ هواپیمای حامل «جام‌جم» را لولو برد!

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶

«حدس» و فرمایش!
...

از آنجا که برنامة جنگ افروزی در ایران با شکست روبرو شده! جهت تداوم ارعاب ملت ایران از تهاجم نظامی، «لات‌بازی دموکراتیک» شیوه‌ای است که حزب دموکرات ایالات متحد در پیش گرفته. امروز سایت خبررسانی «رعایای الیزابت دوم» گزارش داد:

«مجلس آمریکا دو پیشنهاد را که می‌توانست حملة احتمالی آمریکا به ایران را تنها در صورت تائید این مجلس امکانپذیر سازد، رد کرد و در مقابل طرحی به منظور اعمال فشار اقتصادی بیشتر به ایران در دستور کار خود قرار داد.»

11،55 گرینویچ ـ پنج شنبه 17 مه 2007 ـ 27 اردیبهشت1386

و جالب است بدانیم که هر دو پیشنهاد از سوی نمایندگان حزب دموکرات، ‌ به مجلس ارائه شده بود:
«رابرت اندروز»،‌ از نیوجرسی و «پیتر دفازیو»‌ از ایالت اورگان! پیشتر اشاره شد که «دموکرات‌ها» به مراتب از جمهوریخواهان، ایران‌ستیزترند، ‌ و از هم اکنون خود را جهت ایجاد تنش در منطقه و فشار بیشتر به ایرانیان آماده می‌کنند. و به همین دلیل است که محمد خاتمی، و دیگر اعضای خیمة رفسنجانی این چنین به دموکرات‌های آمریکا ارادت می‌ورزند. هرچه بحران افزایش یابد، راه چپاول و سرکوب بازتر می‌شود و دستاربندان منفور نیز آزادی عمل بیشتری می‌یابند! دلیل آزادیخواه شدن سعید حجاریان نیز همین است. این جنایتکار باسابقة عضو ساواک، پرچم آزادیخواهی برافراشته می‌گوید، هرگز زیربار استبداد نخواهد رفت! گویا از 22 بهمن 57 تا آمدن احمدی نژاد، در ایران دموکراسی حاکم بوده، که حجاریان‌ها خفقان گرفته بودند!

اصولاً از وقتی احمدی نژاد آمده، همة گورکن‌ها آزادیخواه شده‌اند! میزان آزادیخواهی اینان نسبت مستقیم با جنایاتشان دارد. هر چه دیروز بیشتر جنایت کرده باشند، امروز آزادیخواه‌تراند! به عنوان مثال جلائی پور، جلاد مهاباد، که امروز پس از طی مدارج جنایت و سرکوب با کسب رتبة ممتاز به استادی دانشگاه در رشتة جامعه‌شناسی «منصوب» شده، کشف بزرگی کرده که در «روزآنلاین»، سایت رفسنجانی در فرنگ، مورخ 27 اردیبهشت‌ماه 1386منعکس شده!

جلائی‌پور در دومین روز از «همایش دولت مدرن»، به حدس وگمانه‌زنی در مورد آیندة ایران پرداخته! به احتمال زیاد «ترز دلپش» هم در این همایش، فال قهوه می‌گرفته، تا ببینند «ایران به کجا می‌رود؟» اتفاقاً موضوع سخنرانی جلائی‌پور هم همین بوده. این استاد فرهیختة «فقرفرهنگی» که در همایش‌های ویژة جهان سوم در دانشگاه لندن، به عنوان پامنبری سروش، نقش قاری قرآن به عهده دارد، اظهار داشته، در مورد آیندة جوامع، با جامعه‌شناسی نمی‌توان حدس قطعی زد! تا به حال نمی‌دانستم که «حدس قطعی» هم وجود خارجی دارد! فقط استاد جلائی‌پور می‌توانند «قطعیت» را در «حدس» ببینند! چرا که اگر «قطعیت» وجود داشته باشد، «حدس» تبدیل به «یقین» خواهد شد! و تا بحال نمی‌دانستم که علمی وجود دارد که با آن بتوان «حدس قطعی» زد! ولی جلائی‌پور را دستکم نگیریم، تخصص خود را در نوع ویژه‌ای از جامعه‌شناسی گرفته: «جامعه‌شناسی عملی» در مهاباد! این جامعه‌شناسی را آخوند «ملاحسنی» تدریس می‌کرد. در مهاباد «حدس قطعی» زده می‌شد که اگر کشتار صورت نگیرد، مردم مهاباد را نمی‌توان تحت انقیاد حاکمیت استعماری در آورد. بنابراین اکثر جوانان، «محارب» و «کمونیست» و «ضدانقلاب» تشخیص داده ‌شدند، و جلائی‌پور پس از تحمل سال‌ها رنج و مرارت در مکتب استاد «ملاحسنی»، دکترای جامعه شناسی از دانشگاه لندن دریافت کرد! پس بهتر است «ملاحسنی» را هم دستکم نگیریم! بله، بازگردیم به سخنان جلائی‌پور در مورد آیندة ایران! استاد حمیدرضا جلائی‌پور می‌فرمایند:

«با جامعه شناسی نمی‌توان حدس قطعی در مورد آیندة جوامع زد اما می‌توان حدس زد که این جوامع در آینده ممکن است به کجا بروند[...]»


شیوه حدس زدن را هم خود ایشان با تکیه بر زبان «علمی» و نامفهوم چنین تشریح می‌کنند:

«مثلاً در مورد ایران نگاه کنیم که جامعه ما دارای چه ویژگی های اصلی؛ سپس از بالا به این کشور نگاه کرد و بعد از بررسی دید که این جامعه با جوامع دیگر چه مشترکاتی دارد و بر اساس این مشترکات حدس زد که به کدامیک از کشورها در آینده شبیه‌تر خواهد شد.»

بله به این ترتیب است که جلائی‌پورها «حدس» می‌زنند! به شیوه گنگ و نامفهوم، با مفاهیم پوچ و توخالی: ویژگی‌های اصلی،‌ نگاهی از بالا، وجوه مشترک با جوامع دیگر و ... بر اساس این «مبهمات» است که استاد جلائی پور «حدس» می‌زنند! و از قضای روزگار نتیجة حدس استاد هم همان است که باید باشد: نامربوط! چرا که با چنین شیوه‌هائی است که دکتر جلائی‌پور، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران،‌ نتیجه می‌گیرد،‌ کشور ایران به کوبا شباهت خواهد یافت! البته نوع خاصی از کوبا، که مقداری کره جنوبی هم در خود دارد!

براهین مستدل و علمی چنین «حدس» استادانه‌ای، این است که ایران همسایة آمریکا شده! چون آمریکا عراق را اشغال نظامی کرده! دلیل علمی دوم این است که ایران هم مانند کوبا مظهر مبارزات ضدامپریالیستی است! اگر ژنرال هویزر بشنود که حاکمیت دست نشاندة ناتو با کوبا مقایسه می‌شود، صدای قهقهه‌اش دیوارهای جمکران را به لرزه خواهد انداخت! ولی نویسندة این وبلاگ معتقد است، با چنین نخبگانی، جامعه ایران فقط می‌تواند به جامعة ایران شباهت داشته باشد، با فقری همه جانبه: فرهنگی و اقتصادی! استاد جلائی‌پور نمی‌داند که در کوبا، بیسواد وجود ندارد، خدمات پزشکی برای عموم رایگان است، و «چه گوارا»، نخستین مرحلة تقسیم اراضی را از زمین‌های شخص فیدل کاسترو آغاز کرد! و از همه مهم‌تر استاد فقر فرهنگی نمی‌داند که کوبا از پیشرفته‌ترین کشورها در زمینة پزشکی و بیوتکنولوژی است، نه در آمریکای لاتین که در سطح جهانی! و اینکه فرزندان فیدل کاسترو هیچ پست و مقامی در دولت ندارند. و بر اساس همین نادانسته‌ها است که جلائی‌پور «حدس» می‌زند:

« ایران مثل کوبا از ناحیة عراق، آب‌ها، ناحیه شرق و به نوعی شمال همسایه آمریکا شده[...] ایران مظهر مبارزه در منطقه است که محرومان مسلمان از این سیاست استقبال می‌کنند [...]»


بله، ایران عاقبت به افتخار همسایگی با ارباب واقعی حکومت اسلامی نائل شد! و به همین دلیل ایران مظهر مبارزه در منطقه است، البته مانند ارباب، مظهر مبارزه با آزادی و انسانیت! محرومان مسلمان نیز از این سیاست استقبال فراوان می‌کنند، به ویژه آن‌ها که از تجارت مواد مخدر و فروش زن و کودکان و کلیه‌های دیگران سرمایه‌دار شده‌، ‌کارت عضویت در «داووس» هم به دست آورده‌اند. بنابراین، آن‌ها که در کارتن شب را به روز می‌رسانند، حتماً «تقیه» می‌کنند. استاد جلائی‌پور مثل اینکه نمی‌داند، کشورها را نمی‌توان با یکدیگر مقایسه کرد، ‌به ویژه کوبا را به هیچ عنوان نمی‌توان با ایران مقایسه کرد. خارج از روند تاریخی متفاوت، در کوبا انقلاب شده و در ایران کودتا! به احتمال زیاد استاد «حدس» زده‌اند که در ایران هم «انقلاب دینی» شده:‌

«‌کوبا با گذشت پنجاه سال از انقلاب به جامعة مدرن بد قواره‌ای دست پیدا کرده. در ایران نیز وضعیت می‌تواند به این‌گونه باشد. کوبا در توسعه روستائی، صنایع نیشکر و بهداشت و درمان یکی از کشورهای مترقی آمریکای لاتین است [...] جامعه ما هم در صنایع نظامی، آموزش عالی، و در زمینه بهداشت و درمان در خاورمیانه حرف اول را می‌زند[...]‌»


به نظر می‌رسد استاد جلائی‌پور جهت «حدس» زدن، خیلی «از بالا» نگاه می‌کنند، که چنین ترهاتی بهم می‌بافند! چرا که در ایران دیگر روستائی ‌نمانده! و همه به افتخار «شهروندی دینی» یا همان بردگی در شهر نائل آمده‌اند. و مانند اکثر شهروندان ایالات متحد، که در مرکز سرمایه سالاری جهانی کار می‌کنند و مالیات هم می‌پردازند، از امکانات آموزشی، بهداشتی و درمانی یک کوبائی بهره‌مند نیستند. چرا راه دور برویم! توفان کاترینا که لوئیزیانا را در نوردید، و توحش حاکمیت ایالات متحد را در داخل مرزهایش به جهانیان شناساند، در کوبا، مشابه فراوان دارد. ولی هر بار، دولت چند صد هزار نفر را پیش از وقوع توفان به جای امن منتقل می‌کند. و اگر نمی‌تواند مانع تخریب خانه‌های مردم شود، آن‌ها را به امان «خداوند بخشنده مهربان» رها نمی‌کند. چون به وجود چنین خداوندی اعتقاد ندارد. دکتر جلائی‌پور بهتر است کمی از «پایین» نگاه کنند، و قبل صدور فتوی، سری به شهر زلزله زدة «بم» بزند! تا ببیند حاکمیت ایران و نخبگانش در تنها زمینه‌ای که حرف اول را می زنند، در توحش، نادانی و ادعای بی‌مورد است و بس!

البته دکتر جلائی‌پور، از آنجا که کار اصلی‌اشان «روضه‌خوانی» است، و روضه‌خوان‌ها هم همیشه در پایان کار جهت بهبود شرایط یقة خداوندشان را می‌گیرند، ایشان هم در پایان سخنان‌اش دست‌ها را به سوی آسمان بلند کرده از درگاه ارباب استمداد می‌طلبند که:

«پرونده هسته ای و رابطه با آمریکا درست شود، طبقات مختلف را به جان یکدیگر نیندازند. ایجاد دموکراسی و انتخابات آزاد [...] انتخابات آینده مجلس شورای اسلامی...»


از دیروز که مقام معظم رهبری ناچار شد مذاکره با آمریکا را بپذیرد، ولی در تیتر رسانه‌ها همچنان بگوید که، «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم»، نور امید به دل جیره‌خواران سفرة فاشیسم در ایران تابیده! و «حدس» زده‌اند که شروع مذاکرات آشکار، بهبود روابط است! چه باید گفت؟ حماقت توانگر کند مرد را! وقتی گورکن‌ها پس از 28 سال تقیه، ناچار شده‌اند صورتک مبارزه با آمریکا را هم کنار بزنند، نشان از این دارد که معرکة مبارزه با امپریالیسم به پایان خود نزدیک است! ولی دکتر جلائی‌پور چون خیلی از «بالا» نگاه می‌کنند، وخامت اوضاع را مشاهده نمی‌فرمایند! در نتیجه پس از ذکر التماس دعا در «همایش دولت مدرن»،‌ به همراه حاضران، اشک‌های تمساح‌شان را پاک کرده، آماده صرف چلوکباب نذری دفتر «تشخیص مصلحت نظام» شده‌اند! که در منطقه، حرف اول مزدوری و جنایت از اوست.




چهارشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۶

نامردسالاری!
....

در وبلاگ دیروز به مفهوم واژة «مهاجر» اشاره شد. امروز رادیو زمانه گفتگوئی با یکی از «مهاجران» ساکن کانادا، به نام مینو درایه، منتشر کرده، که از جایگاه دهان‌پرکن «استاد مطالعات اسلامی»، در باب پوراندخت، آذرمیدخت، زینب و فاطمه سخنان عالمانه‌ای به زبان عامیانه ایراد کرده‌اند! پیش از بررسی سخنان «مینو درایه»، لازم به یادآوری است که کانادا، جامعه‌ای است مهاجر نشین، تحت فرمانروائی الیزابت دوم، که از الگوی اجتماعی قوم و قبیله‌ای انگلستان نیز پیروی می‌کند. یکی از «افتخارات» کشور کانادا این است که به «رسم و رسوم» اقوام مختلف آنقدر «احترام» می‌گذارد، تا مهاجران از «توحش‌ها» فاصله نگیرند، و هر چه بیشتر در آن فرو افتند. این احترام به «رسم و رسوم» چنان است که گاه حتی مایة شرمندگی اقوام و قبیله‌های محترم می‌شود! در همین راستا، لازم است به نمونه‌ای از قضاوت در دادگاه‌های کانادا در مورد «کودک باره‌گی» یکی از مهاجران الجزایری اشاره شود. موضوع به اواسط سال‌های 1995 بازمی‌گردد. داستان از این قرار بود که یک دختر بچة 10 ساله، سال‌ها از سوی ناپدری خود مورد سوء استفادة جنسی قرار گرفته بود ولی از آنجا که دختربچه و ناپدری هر دو مسلمان بودند، قاضی دادگاه نیز با استناد به احکام اسلامی در حق مجرم تخفیف قائل شد! دلیل قاضی این بود که ناپدری با رعایت احترام به شعائر اسلامی، بکارت دختربچه را حفظ کرده! این نمونه‌ای است از «احترام به ادیان»! آن را ذکر کردم، تا دریابیم «گسترة» توحشی به نام «احترام به ادیان» تا کجا می‌تواند امتداد یابد! بعضی‌ها که از این امر بسیار شرمنده‌اند، و هر روز ناچارند نگاه‌های شاید تحقیرآمیز نویسندة این وبلاگ را تحمل کنند، می‌گویند این نوع قضاوت قبیله‌ای دیگر اعمال نخواهد شد. امیدواریم چنین باشد. حال بازگردیم به «مینو درایه»، استاد مرکز مطالعات اسلامی خودمان!

از هنگام حضور مصباح یزدی در کانادا، زبان خیلی‌ها به تعریف و تمجید از اسلام راستین باز شده، ظاهراً «حاج آقا»، با یک مشت دلار، زبان یک خروار «نخبة مهاجر» و بی‌مایه را به تمجید گشوده‌اند! بله، «کاسب» در این جهان فراوان است و خریدار کمیاب! حال که مصباح یزدی و اکبر هاشمی خریدارند، چرا «مهاجران نخبه» بازارشان کساد باشد؟! مگر اینان از ایرلندی‌های مهاجر کمتراند؟! آن‌ها با پای برهنه به ینگه دنیا فرار کردند، تا از گرسنگی نمیرند، مهاجران ایرانی با دلار و دیپلم آمدند و پس از 28 سال، اکنون به «دریوزگی» از درگاه جنایتکارانی چون هاشمی و مصباح یزدی تن داده‌اند.

و در این راستا، عاقبت روزنامة فیگارو هم سنگ را از زیر زبانش برداشت و ضمن اشاره به دستگیری «هاله اسفندیاری» فرمود، گفته می‌شود، برنامة بشردوستانة «شرکت سهامی» وودرو ویلسون، مذاکره با حاکمیت ایران بوده، نه با دارودستة احمدی نژاد، بلکه با «جنایتکار میانه‌رو» و برگزیده غرب: هاشمی! همان آدمکشی که ابراهیم نبوی و مسعود بهنود، جهت «حفظ آزادی‌ها» برایش تبلیغات انتخاباتی به راه انداخته بودند! بله هدف نهائی پژوهش‌های هاله اسفندیاری هم مذاکره با رفسنجانی بوده! حتماً اینبار هم، برای حفظ همان آزادی‌ها! می‌دانیم که ایالات متحد در راه آزادی از هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کند، و نمونة آزادی‌ها در ایران، افغانستان و عراق در برابر چشمان‌ماست! این نوع ویژه‌ای از آزادی است،‌ که در ایران، از طریق همان شبکه براندازی سال 1357، سازماندهی می‌شود، و کاملاً طبیعی است، که رفسنجانی به عنوان مهرة همین شبکه، جهت اصلاحات در نظر گرفته شود. تفاوت احمدی‌نژاد با هاشمی این است که، احمدی‌نژاد جهت انجام آنچه به وی نسبت می‌دهند، نیازی به دستار و نعلین ندارد. احمدی نژاد دین فروشی نمی‌کند که دنیا به دست آورد. و مانند هاشمی جیره‌خوار دربار پهلوی هم نبوده. اشکال کار همین است! سابقة احمدی نژاد به دوران پهلوی نمی‌رسد. و می‌دانیم که طبق آیة شریفة قرآن، «السابقون» همیشه جزو «مقربون‌اند!» و مرکز «وودرو ویلسون» گویا «السابقون» را ترجیح می‌دهد. هم هاله اسفندیاری از «السابقون» است، هم رفسنجانی! علاوه براین، رفسنجانی از کسانی است که هم از سوی ساواک شهرت ضدامپریالیستی به دست آورده، هم غلام خانه‌زاد سازمان‌های بشردوست «وودرو ویلسون» و «هوور» بوده، و هم از وقاحت و بیشرمی سرآمد دیگران‌ است. از اینرو هاشمی از هر جهت شرایط لازم را دارد. یک کاسب‌کار تمام عیار، که 28 سال است مراتب بندگی به درگاه استعمار را با شعار «مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل» در لباس «روحانیت» تحقق بخشیده. و هر نقش دیگری که اربابانش به وی واگذار کنند، به همین خوبی ایفا خواهد کرد، چرا که در بیشرمی و وقاحت سرآمد همگان است، و هر لحظه می‌تواند تغییر موضع دهد. هاشمی از موضع افراط به تفریط و بالعکس، پیوسته در «حرکت» است!

در این 28 سال، بر حسب منافع استعمار غرب، رفسنجانی مدام تغییر موضع داده. انتشار نامة کذا را به یاد داریم، که چگونه در اوج تبلیغات جنگ طلبانة غرب، جهت ارعاب ملت ایران، رفسنجانی صورتک مخالفت با جنگ را بر چهره پلیدش زده بود، و جنگ طلبی و تقاضای مسلح شدن به سلاح‌های کشتار جمعی را به پاسداران نسبت می‌داد! پیامد واکنش به انتشار چنین نامه‌ای از سوی سپاه پاسداران و یا «مردم همیشه در صحنه» می‌توانست براندازی دیگری را سامان دهد. و نتیجه در هر حال همان بود که آمریکا نیازمند آن بود. ولی همانطور که گفتیم به دلیل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، امکان اعمال سیاست‌های گذشته وجود ندارد. اما استعمار غرب بدون دریافت پیام محکم و قاطع، گویا حاضر به قبول شرایط نوین نخواهد بود.

در واقع سیاست ایالات متحد این است که شبکة برانداز سال 1357 را از نو در ایران فعال کند. جهت این امر لازم است پیوندی میان پهلوی‌ها و رفسنجانی ایجاد شود. این شبکه در خارج تمامی شبه مخالفان را در بر می‌گیرد، از جمله شبکة داریوش همایون، و طراحان کودتای نوژه، که در ارتباط مستقیم با اسرائیل قرار دارند. در داخل، تمامی جیره‌خواران دربار پهلوی از «آیدین آغداشلو» تا رفسنجانی در همین زمینه فعال‌ شده‌اند. و «مهاجران» نیز پیوند میان ایندو گروه مزدور استعمار را تأمین می‌کنند. همانطور که پیشتر گفتیم، اگر طرح ایالات متحد موفق شود، ساواک، حوزة علمیه و تمامی زیرساخت‌های استعماری دست نخورده باقی می‌ماند. و به این ترتیب زمینة بازتولید نسل دوم گورکن‌ها، در دو تا سه دهة آینده تضمین خواهد شد. دلیل جنجال کیهان، فیگارو و دیگر شیپورهای غرب این است که طرح مذاکرة مراکز بشردوست «وودرو ویلسون»،‌ «هوور» و ... با شبکة هاشمی ناکام مانده! و در واقع بازگشت به دوران پهلوی و پناه گرفتن در دامان «دین جدا از دولت»، برای دستاربندان دیگر امکانپذیر نخواهد بود. از مطلب دور افتادیم، باز‌گردیم به مینو درایه!

مینو درایه، دقیقاً همان مطالب بی‌سرو تهی را تکرار می‌کند که پیشتر مرضیه مرتاضی‌ها در داخل برایش تظاهرات خرداد به پا کرده بودند. منتهی، این «استاد مطالعات اسلامی»، مقداری از مهملات فمینیست‌های ینگه دنیائی را نیز به این ترهات افزوده، می‌گوید واژة «هی ‌ستوری»‌ به معنای «داستان مرد» است و ما می‌خواهیم از داستان زن بگوئیم. به عبارت دیگر، ‌ «مینو درایه» یک «هر ستوری» از فمینیست‌های ینگه دنیا وام گرفته، و به عنوان «پژوهش‌هایش» تقدیم مشتاقان می‌کند. کاری هم ندارد که در زبان‌های دیگر چنین «پژوهش‌های» عمیقی نمی‌توان تحویل «شوت و پرت‌ها» داد! بله خانم درایه، که پس از گذراندن زمستان سخت و طولانی از خواب زمستانی بیدار شده‌اند، ناگهان پرشی در استخر تاریخ می‌کنند و قطرات «پوراندخت»، «آذرمیدخت»، «شهربانو»، فاطمه و قره‌العین را همزمان به صورتمان می‌پاشند! و هیچ اهمیتی هم ندارد که برخی از این شخصیت‌ها اصولاً «واقعیت» تاریخی ندارند! مینو درایه به گفتة خود «سفر کوتاهی به تاریخ» کرده تا در کوتاه‌ترین مدت بتواند تاریخ را نفی کرده، آنرا با اسطوره در ترادف قرار دهد! مینو درایه وقتی به «پژوهش» در مورد پوراندخت و آذرمیدخت پرداخته، به اکتشافات بس شگفتی نائل آمده! که البته آنرا بروز نمی‌دهد! و تا پایان سخنرانی این پژوهشگر صاحب‌نام، هیچکس نمی‌داند پوراندخت و آذرمیدخت بجز انجام وظیفة پادشاهی چه کرده‌اند؟! و چه کارهای مهمی انجام داده‌اند! در عوض شنونده متوجه می‌شود که شیرین عبادی، مهرانگیز کار، جمیله کدیور، فاطمه و زینب چه کرده و چه‌ها می‌کنند! پژوهشگر ما، در ادامة سخنان خود به جای ارائه پژوهش‌هایش، از «خواسته‌هایش» سخن به میان می‌آورد! و به شیوة دستاربندان چندین و چند فتوی هم برای جهانیان صادر می‌کند، و در کمال بیشرمی ادعا دارد که، زنان در ایران تحت سلطه نیستند، ‌چون خیلی کتاب می‌نویسند:

«لازم است غرب و مسلمانان دیگر واقف شوند که زن ایرانی هرگز جبهه را خالی نمی‌کند [...] خیلی ناراحت می‌شوم وقتی می‌گویند زن‌های ایرانی تحت فشار یا سلطه هستند. در حالی که اینطور نیست. کافی است نگاه کنید چقدر کتاب بیرون می‌آید و چقدر این‌ها می‌نویسند [...]»

بله، می‌بینیم که در کانادا هم «بهترین‌ها» را انتخاب کرده‌اند! مینو درایه واقعاً ابعاد سخنانش را به درستی نمی‌شناسد. و با همین «بینش عمیق» است که ایشان جامعة کانادا را با جامعة ایران مقایسه کرده می‌گویند، دلیل ناشناخته ماندن زن‌ها، فرهنگ مردسالاری نیست، چون در کانادا هم مردسالاری است. و نهایت امر، از سخنان ایشان می‌باید نتیجه بگیریم که مفهوم مردسالاری را نیز نمی‌شناسند:

«فرهنگ مردسالاری فقط در ایران نیست، در همه جا هست. خود من هر روزم را با فرهنگ مردسالاری در بزرگترین دانشگاه اینجا می‌گذرانم [...]»


و ناگهان استاد مطالعات اسلامی «یورک»، به پریشانگوئی افتاده و عبارات نامربوطی پشت سر هم ردیف می‌کند و خواننده می‌پندارد ایشان یا از نظر ذهنی گرفتاری دارند، یا مطالعات و پژوهش‌های خود را در مکتب «مریم بهروزی» و «فاطمه رجبی» انجام می‌دهند:

«زنانی هستند که مانع راه زنان دیگر هستند از چند همسری دفاع می‌کنند، یا مشکل جلو پای زنان دیگر می‌گذارند. ولی کوتاهی نیست. مشکل فرهنگ پدرسالاری موقعی حل می شود که بطور کلی سطح فرهنگ زن و مرد، ‌هردو به مرحله‌ای برسد که بتوانند با هم اشتراک داشته باشند و یکی فکر نکند این حق شرعی من است و آن یکی فکر نکند حقش را دارند از دستش می‌گیرند. چرا گروه زیادی از زنان فمینیست ایرانی بیشتر از این که به معرفی زن های برجسته تاریخ ایران بپردازند، زنان غیر ایرانی را به ایرانی ها شناسانده‌اند؟‌»


به این سخنان آشفته، می‌گویند پژوهش! مینو درایه، در ادامة چنین پژوهشی، جهت معرفی زنان تاریخ ایران، به «زینب» اشاره می‌کند! گویا ایشان از «زینب» تاریخی‌تر و درخشان‌تر در تاریخ «ایران زمین» نیافته‌اند! و البته نتیجة پژوهش هنگام خوردن آش سر سفره «بی‌بی زینب»، بیش از این نخواهد بود:

«ما زنان مسلمانی داریم که واقعا در تاریخ درخشیده‌اند[...] سخنرانی زینب [...] چقدر محکم و قاطع و فوق العاده بود.[...] به یزیدبن معاویه می‌گوید تو با چه جراتی نوه‌های رسول خدا را کشتی و دخترانش را به اسارت در آوردی؟ ببینید قدرت می‌خواهد که یک زن چنین حرفهایی بزند[...]»

بله قدرت هم می‌خواهد که کسی چنین حرف‌هائی بزند! اگر داستان حسین و یزید واقعیت داشته باشد و زینب چنین سخنی بر زبان رانده باشد، می‌توان گفت که قدرت حماقت در او فراوان بوده! چون حسین بود که قوم قبیله‌اش را برای جنگ آورده بود! مگر کسی که قصد جنگ و براندازی دارد باید تشویق شود؟ زینب چنین می‌پنداشته، و مینو درایه نیز چنین می‌پندارد! و برای همین زبان به ستایش کسی گشوده که انسان در سلامت عقلش تردید می‌کند! نمونة دیگر شخصیت‌های تاریخی مورد پسند خانم درایه، «فاطمه» است. پیشتر در مورد «فاطمه» گفتیم، که با توجه به تاریخ‌های ارائه شده، خدیجه پس از 60 سالگی فاطمه را به دنیا آورده! ولی این امور اهمیتی ندارد، مینو درایه، فاطمه را هم یکی از همین شخصیت‌های تاریخی به شمار می‌آورد! هر چند که موجودیت تاریخی نداشته باشد، و بیان چنین سخنانی نیز «قدرت» می‌خواهد! قدرتی که گویا «مینو درایه» از آن به حد کافی برخوردار است! چرا که پس از ادای احترام به زینب و فاطمه زبان به تحسین شیرین عبادی هم می‌گشاید! و از اکتشافات خود در مورد ایران می‌گوید. ایران، که یهودی و بهائی و مسلمان دارد، و خانم درایه از این امر نتیجه می‌گیرد که ما ایرانیان، باید در دامن پر مهر ادیان، جاودان گرفتار بمانیم:

«ایرانی بودن دلیل بر این نیست که خط بطلان بر مذهب بکشیم[...]»

بله! طبق «پژوهش‌های» مینو درایه، ایرانی بودن دلیل بر آن است که از تورنتو مشاهده کنیم زنان در ایران حالشان خوب است، و ایرانی باید در اسارت مذهب باقی بماند، اگر نه امثال «مینو درایه» را از مرکز مطالعات اسلامی اخراج می‌کنند، و ایشان بجای پژوهش‌های عامیانة اسلامی، و بافتن آسمان به ریسمان، جهت طبل زدن برای دین و مذهب، باید تمام روز، در یکی از خانه چوبی‌های مجلل کانادا، نه ماه از سال، برف پارو کنند، تلویزیون تماشا کنند، و به بافتن لباس‌های «اسطوره‌ای ـ تاریخی» برای همسر و فرزندانشان مشغول باشند.



سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۶

گفتگو یا کاسبی؟
...

ابراهیم نبوی، مقاله‌ای را به بحث و گفتگو اختصاص داده. و تحت عنوان «برای آنکه رفت، برای آنکه ماند»، خواسته یا ناخواسته، توهین فراوانی نثار ملت ایران کرده. این وبلاگ فقط به صورتی گذرا، نگاهی است به همین توهین‌ها!

نخست باید گفت که، «ما مهاجر نیستیم!» مهاجر کسی است که ترک میهن را «انتخاب» می‌کند، به امید زندگی بهتر، امکانات بیشتر و ... در میان ما ایرانیان، آن‌ها که «مهاجرت» کردند، معمولاً خود سال‌های سال شریک جنایات همین حاکمیت بودند، حاکمیتی که امروز ظاهراً با آن مخالفت نیز می‌ورزند. این «مهاجران»، در واقع ترجیح می‌دهند، خاتمی به اصلاحات فجیع‌اش ادامه داده، «پیروز» شود! انسان طبیعت عجیبی دارد، به همه چیز «عادت» می‌کند، حتی به زندان، تهدید، توهین و تحقیر مداوم؛ حتی به «تماشای» زندگانی از پشت میله‌های یک قفس! و همین انسان، بر خلاف انتظار، فاجعة زندگانی‌اش زمانی آغاز خواهد شد که در سوی دیگر میله‌ها قرار می‌گیرد. در این هنگام است که آزادی در دل این «انسان» هراس و وحشت می‌‌آفریند. البته، در اینجا منظور از آزادی، خروج از زندان اوین نیست. خروج از زندانی است که حداقل سه نسل اخیر ایرانیان در آن زیسته‌اند: زندان استعمار! زندانی که فقط زندان‌بانش را می‌شناسیم: حاکمیت ایران، هر چند اختیار آنچه در درون سلول‌هایش می‌گذرد در دست این حاکمیت نیست. آن‌ها که به چنین زندانی خود را عادت داده‌اند، هرگز آزادی را نخواهند شناخت.

دهه‌هاست که زندگی در کشور ایران، به زندگی در زندان می‌ماند. ولی خوشبختانه همه چنین احساسی از زندگی در ایران ندارند. خوشا به حال آنان که آزادی را در چارچوب میله‌های همین زندان «تجربه» می‌کنند! چنین انسان‌هائی هیچ نمی‌طلب‌اند، ‌مگر گوشة امنی در یک سلول زندان! برای اینان، چه موهبتی بزرگ‌تر از این! و در چنین زندانی است که، برخی زندانیان امتیازات «ویژه»‌ هم دارند: ماهواره، اکران پلاسما، خودروی گرانقیمت و هر آنچه در بیرون این زندان «تولید» می‌شود. اینجاست که برخی از زندانیان برای کسب امتیازات ویژه قصد «مهاجرت» می‌کنند: یک پاسپورت از اتحادیة اروپا، کانادا یا آمریکا، خود دلیلی می‌شود بر برتری مسلم‌شان بر دیگر زندانیان! این زندانیان پس از کسب امتیازات «ویژه»، می‌توانند دست به فعالیت سیاسی هم بزنند! تشکیل احزاب حکومتی، جهت پرکردن فضای خالی فعالیت‌های سیاسی «غیرحکومتی»! و «مهاجران»، همین فعالیت سیاسی را در خارج ادامه می‌دهند. یک پا در ایران، یک پا در فرنگ، و مسافرت با دو پاسپورت! چه احساس غرور و امنیتی می‌باید در دل این «مهاجران» موج بزند، مهاجرانی که حداقل خسارت و زیان‌شان برای ملت ایران، غارت غیرمستقیم ارز کشور است.

بله، بپردازیم به حداقل خسارت مهاجران! آن‌ها که صدها هزار دلار جواهرات بولگاری را در تهران خریداری می‌کنند و مالیات نمی‌دهند! چرا که به عنوان «گردشگر» در ایران حضور به هم می‌رسانند، اینان مهاجراند، ما مهاجر نیستیم. پدران ما هم مهاجر نبوده‌اند. ما با هر تمدید قرارداد نفت، فرزندان‌مان را روانة فرنگ نکرده‌ایم، تا مدرک دانشگاهی بگیرند، و به بیگاری برای رئیس این «زندان» مشغول شوند. ما آیندة خود را در گرو «خدمت» به این یا آن حاکمیت نگذاشته‌ایم. ما زندگی در ایران را «حق مسلم» خود می‌شماریم. و ما عدم اعتقاد به خداوند زمینی یا آسمانی را نیز، حق مسلم خود می‌دانیم. نه به دلیل آنکه به فارسی سخن می‌‌گوئیم، نه به دلیل آنکه در ایران زاده شده‌ایم و نه به دلیل آنکه ایران وطن ماست، فقط به این دلیل که به منشور جهانی حقوق بشر پای‌بندیم، و این حق ما است که هر کجا می‌خواهیم اقامت کنیم. و اگر امروز ما نمی‌توانیم در ایران زندگی کنیم، فقط به این دلیل است که، ما زبان شرکای این حاکمیت را بخوبی «درک» کرده‌ایم. چرا که اینان همه به یک زبان سخن می‌گویند: زبان زندانی، زبان برده، زبان همانکه آزادی را هرگز نشناخته، و شاید هیچوقت نخواهد شناخت.

آنچه مانع ارتباط می‌شود، عدم درک زبان فارسی نیست. عدم شناخت جهانی است که با جهان «زندانیان خرسند» چندین سال نوری فاصله دارد. این زندانیان اصل اسارت را پذیرفته‌اند، و می‌پندارند که قرار است اوضاع بهتر شود! چه کسی چنین قراری گذاشته، روسای زندان؟! هم آنان که هشت دهه است زنجیرهای اسارت را بر دست و پای زندانیان محکم و محکم‌ترمی‌کنند؟! کدام عقل سلیم می‌پذیرد که قرار است اوضاع بهتر شود؟! آنکه به معجزه اعتقاد دارد؟! کدام معجزه را انتظار می‌کشد، ظهور دوبارة خاتمی یا هاشمی؟! یا آزادی زنان در انتخاب پوشش؟! یا همان معجزه‌ای که 28 سال پیش به وقوع پیوست؟ و ملتی در سکوت به تحمل آن محکوم شد؟!

چه کسی روزهای طولانی و دشوار در ایران را تحمل کرده؟ کسی که سال‌ها شریک حاکمیت بوده، کسی که یاد گرفته اهانت بشنود؟ یا کسی که موجودیت فی‌نفسة این حاکمیت را توهین به ملت ایران و انسانیت می‌داند؟ چه کسی بردباری و شکیبائی آموخته، کسی که پس از 4 سال اقامت در خارج از ایران می‌پندارد، ایرانیانی که سال‌ها پیش از ایران رفته‌اند، دیگر رنج نمی‌کشند؟! بر اساس کدام منطق؟ بر پایه کدام استدلال؟! از کدام جایگاه؟ از جایگاه آن‌ها که «غنیمتی» به دست آورده‌اند، یا از جایگاه آن‌ها که می‌دانند آنچه با فریب و ذلت به دست آید، چند برابرش با فریب و ذلت از دست خواهد رفت، همان‌ها که بخوبی می‌دانند در مسیر زندگانی، اینگونه «حسابگری‌ها»، فقط راه به چاه خواهد برد. ریشة این برخورد‌ها را در جهان بینی افراد می‌باید جستجو کرد. ‌در برداشتی که هر یک از زندگی و از برخورد با مسائل زندگی دارد، یکی برخوردی کاسب‌کارانه دارد، و دیگری، نه! و در این میانه تنها «کاسب» است که نمی‌داند، برخوردهائی این چنین کاسب‌کارانه، تا چه حد نفرت‌انگیز است. آنکه زندگی را از دریچة چشم «حاجی‌آقای» هدایت نمی‌بیند، و در برابر هر آنچه از دست داده، انتظار به دست آوردن چیزی ندارد، کاسب‌کاران را خوب می‌بیند. بله «مسئله»، ریشه در همین نکتة پیش‌پاافتاده دارد. ما نه تنها «مهاجر» نیستیم، که زندگی را هم نوعی کسب و کار به شمار نمی‌آوریم! و به یک اصل در زندگی پای‌بندیم: موجودیت و زندگی خود را مدیون هیچ خداوندی نیستیم! و بر همین اساس، نمی‌توانیم بپذیریم کسی خود را صاحب زندگی و موجودیت ما بداند، هیچکس! به همین دلیل، ناچار به ترک ایران شدیم. این تنها راه حفظ موجودیت ما به عنوان یک انسان بود. تنها راه نجات آنچه از انسانیت در ما باقی مانده بود. راه تبعید، راه زندگانی در جائی که هرگز نخواستیم، راه دوری، از آن‌ها که دوست داشتیم و داریم، و دیگر هرگز نخواهیم دید. حتی مزارشان را! با آگاهی کامل از همین واقعیت تلخ از ایران خارج شدیم. و آن‌هنگام که اهریمن پریشانی از هر سوی بر ما می‌تاخت، این زندگی را با همة تلخی‌هایش به زنجیر نظمی آهنین کشیدیم، تا انسجام روانی و ذهنی خود را حفظ کنیم. تا انسان باقی بمانیم، و زیر سم ستوران «عقلانیت» سرمایه سالاران به «انسان ارسطوئی» تبدیل نشویم. ما «حیوان اجتماعی» نیستیم، جهان ما، جهان ارسطو نیست. ما خاکستر ستارگانیم، و حرکت پیوسته ما به سوی همان‌هاست. ما ز بالائیم و بالا می‌رویم.

و در این مسیر، برداشت ما از آزادی، آزادی پرواز بر ستیغ قله‌هاست، و نه سقوط در مرداب سکون حفظ بقاء! با اینهمه، پرواز ما پرواز بر امواج توهم نیست، پرواز عقابی است که هر چه اوج می‌گیرد وسعت دید بیشتر می‌یابد. و آب را از سراب نیک باز می‌شناسد. ما به «موجودیت» این دولت در ایران باور نداریم، و به فریب «اصلاحات» نیز. کسانی را که با ما اختلاف نظر دارند هرگز دشمن نمی‌شماریم، چرا که دشمن، با ما اختلاف نظر ندارد، دشمن، همان است که ما را دشمن خود می‌داند. ما دشمن جنایت، دشمن سرکوب، دشمن کشتار و دشمن ریا و نیرنگ‌ایم. «دشمن»، کسی است که یک جنایتکار را ناجی ملت می‌خواند، «دشمن» کسی است که شریک جنایت است و جنایت را «سیاست» نام می‌گذارد، و مزدور بیگانه را «دولت» می‌نامد! و در چنین «دولتی» قاضی همان جلاد خواهد بود. ما «مهاجر» نیستیم، و با جلاد هم حرفی نداریم، فریب تبلیغات استعمار را هم نخواهیم خورد. بسیارند کسانی که با صلاحدید ساواک به زندان رفته‌اند تا تبدیل به «قهرمان» شوند. و این امری تصادفی نیست، چرا که زندان اوین به تدریج محل «تطهیر» مشتی جنایتکار و مزدور شده. کسی «تصادفاً» مزدور نمی‌شود، انسان حق انتخاب دارد، حتی در کشور ایران. کسی هم «تصادفاً» شریک جنایت حاکمیت نخواهد شد. انسان‌ها در برابر اعمال خود مسئول‌اند، ‌مگر آنکه صغیر و مهجور باشند. و کسی که در جنایت و سرکوب حاکمیت شریک بوده، باید پاسخگوی اعمالش باشد. کسی که به بیماری « انقلابیگری و خشونت طلبی» مبتلا بوده، چرا که منفعتی در خشونت می‌دیده، و امروز که خشونت دیگر منفعت ندارد، پرچمدار صلح و آزادی شده، همان است که نان را به نرخ روز می‌خورد، به چنین فردی، با رعایت نزاکت، می‌گویند: ریاکار! اگر نگویند، پفیوز! و اتفاقاً پفیوزی هم امری تصادفی نیست! کسی که نان به نرخ روز می‌خورد، اقتضای طبیعت‌ا‌ش این است. نان به نرخ روز خوردن، فرضیة اینشتین نیست که نسبیت پذیر باشد. همچنان که اعلامیة حقوق بشر نسبی نیست،‌ و جهانشمول است.

و اما آزادی! برای ما که «مهاجر» نیستیم، آزادی یک مجموعه است. مجموعه‌ای از آزادی‌های اجتماعی و فردی،‌ که در چارچوب قانون تعریف می‌شود، و ضامن آن نیز بازوی قوانین است. در ایران، قانون اساسی حکومت خود در تخالف کامل با چنین آزادی‌هائی قرار می‌گیرد. بنابراین، ما خود را با شنیدن موسیقی راک فریب نمی‌دهیم، و انتخاب موسیقی، کتاب و تفریحات دیگر را نیز اجزاء مجموعه‌ای بس گسترده‌تر از همان آزادی‌ها می‌دانیم. آزادی‌هائی که بر اصل حق مسلم انسان، به عنوان یک جسمیت استواراند، و نه انسان به عنوان بندة خداوند! اینجاست که نسبیت محلی از اعراب ندارد. همچنانکه عدالت اقتصادی و استبداد لازم و ملزوم یکدیگر نیستند. اگر طی سال‌های جنگ سرد، در «جهان آزاد» چنین تبلیغ کردند، در واقع ملت‌ها را با عبارت «آزادی در تخالف با عدالت اجتماعی» فریفت‌اند. تولیدات این «تبلیغات» نیز امروز در جهان آزاد سرکوب و بی‌عدالتی‌ها را نمی‌بینند، همانطور که دیروز در استالینیسم اتحادجماهیر شوروی عدالت اجتماعی مشاهده می‌کردند! این «تولیدات» همان‌هائی‌اند که معیار قضاوت خود را تبلیغات استعماری کیهان و اطلاعات قرار می‌دهند، و یا از «گاردین» و «دیلی‌میل» الهام می‌گیرند. اساس گفتگو بر این نیست که یک طرف،‌ دیگری را «قانع» کند. و به اصطلاح یکی «برنده» و دیگری «بازنده» باشد. هنگامی که یک طرف اصول و چارچوب‌‌هائی مشخص و معین دارد، ولی اصول و چارچوب‌های طرف مقابل بر اساس نرخ روز تغییر می‌کند، گفتگو راه به جائی نخواهد برد. چرا که نظریة «هنر برای هنر» را نمی‌توان به عرصة «گفتگو» نیز امتداد داد.


دوشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۶

هوچی‌گری!
...

پس از آنکه محفل نوبل، یک مدافع حقوق بردگی زنان برایمان تعیین کرد، «شیکاگو تریبون»، رسانة کوکلوکس‌کلان‌ها، نیز یک «اندیشمند» روانپریش برای ملت ایران انتخاب کرده! ایشان قرار است بر مخالفان ایرانی مقیم فرنگ «منت» گذارده رهبری آنان را عهده‌دار شوند! یکی از ویژگی‌های این رهبر نوین هم ضدآمریکائی ‌بودنشان است! ایشان با وجود آنکه از زندان اوین به آمریکا تشریف فرما شده‌اند، مبارزات شدیدی را با جرج بوش آغاز کرده، هر قدر کاخ سفید و شخص جرج بوش از درگاه مبارک‌شان تقاضای ملاقات می‌کنند، نمی‌پذیرند! البته فرصت هم ندارند، چون به پژوهش در امور «دمکراسی‌گری»، «حقوق بشرگری» و دیگر «گری‌های» ملت ایران اشتغال دارند! بله، بی‌جهت نیست که «شیکاگو تریبون» ایشان را برگزیده! که گفته‌اند «قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری!» و از آنجا که «شیکاگو تریبون» از اهالی محفل «دین‌ فروشی» است، یک «دموکرات دین‌دار» هم برای ملت ایران تجویز کرده!

«شیکاگو تریبون» یکی از رسانه‌های کوکلوکس‌کلان‌ها است که در سال 1847، پایه‌گذاری شد. خط اصلی این روزنامه بر تبلیغات ضدخارجی، و ضدکاتولیک، به ویژه کاتولیک‌های ایرلندی متمرکز بود. لازم به یادآوری است که کوکلوکس‌کلان‌ها ابتدا ضدکاتولیک بودند، و تبلیغات بر ضد رنگین پوستان بعدها در کارنامة پرافتخارشان به ثبت رسیده. با در نظر گرفتن سیاست تبلیغاتی «شیکاگو تریبون»، ‌ جانبداری این رسانه از سناتور جوزف مک‌کارتی، کاملاً «طبیعی» به نظر می‌رسد. «مک‌کارتی» همان «نخبه‌ای» است که تصفیه و سرکوب‌ نویسندگان، هنرمندان و مخالفان فاشیسم را تحت عنوان مبارزه با کمونیسم سازمان داد! و آنزمان که سناتور «مک‌کارتی» عزیز دیگر در قید حیات نبودند، «شیکاگو تریبون»، از جرج بوش حمایت کرد! و امروز، همین «شیکاگو تریبون»، دهان به مدح و ثنای پاسداراکبر گشوده! رسانة کوکلوکس‌‌کلان‌ها مدعی شده مخالفان ایرانی به این جهت پاسداراکبر را «تحقیر» می‌کنند که مبارزات بی‌امان پاسدار اکبر تهدیدی برای مواضع آن‌هاست! «شیکاگو تریبون» از بی‌اعتنائی پاسداراکبر به کاخ سفید نیز فراوان گفته! از جمله به ما یادآور شده که اکبرگنجی، بر خلاف بقیه، از کمک مالی آمریکا استفاده نکرده و به هیچ عنوان حاضر به ملاقات با جرج بوش هم نیست! به عبارت دیگر، هر چه جرج بوش خواهش و تمنا کرده، با مخالفت پاسداراکبر روبرو شده! چون پاسدار اکبر نمی‌خواهد وجهة خود را به عنوان «اندیشمند» از دست بدهد!

بر کسی پوشیده نیست که آمریکا در پی آفرینش یک «رهبرکبیر» از زباله‌های ناب تولیدی جیره خوارانش در ایران است، و مقالة «شیکاگو تریبون» را در همین راستا می‌توان بررسی کرد. تنها فاشیست‌های پیرو «مک‌کارتی» می‌توانند در وجود ریزه خواران سفرة فاشیسم در جهان سوم، «اندیشمند» بیابند، و می‌بینیم که خوب هم یافته‌اند! همچنان که «آذر نفیسی» ـ یکی از آزادزنان مشابه مرجان ساتراپی، لادن ناصری و دلفین مینوئی ـ با کشف گنجی، «نورامیدی» بر دلش تابیده! خبر کشف «اندیشمند» شیکاگو تریبون را هم طبق معمول «روزآنلاین» منتشر کرده! علاوه براین، مقالة فصیح و شیوائی هم از «اندیشمند» کذا در تمام سایت‌هائی که اصلاً ازکمک‌های مالی آمریکا استفاده نمی‌کنند، منتشر شده! که با مطالعة آن می‌توان به عمق «اندیشة» پاسداراکبر، به قلم بیانیه نویس ساواک، پی‌ برد.

طبق معمول مقاله‌ای که برای پاسدار اکبر نوشته‌اند، تبلیغ برای راست افراطی در قالب حمایت از آزادی حجاب است! همانطور که بارها در همین وبلاگ اشاره شد، فاشیست‌های اسلامی سعی دارند، مطالبات ملت ایران را به حجاب زنان تقلیل دهند! و به این ترتیب زیرساخت‌های استعماری چون حوزه‌های علمیه، نیروهای «نظامی ـ امنیتی» چون ساواک، شهربانی، بسیج، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، وزارت امور خارجه، رسانه‌های کیهان و اطلاعات و ... و هر آنچه امروز در ارتباط مستقیم با شبه مخالفان خارج نشین ایجاد شده، دست نخورده نگاهدارند. اگر نگاهی به مقالة پاسداراکبر بیندازیم، خواهیم دید در پس پردة حمایت از آزادی، پیام واقعی مقاله همچنان تأکید بر اجرای حدود اسلامی است! ظاهراً مصباح یزدی، هنگام ورود به کانادا، مقالة فوق را هم در اختیار «سایت‌های مستقل» گذارده. در این مقاله، که هنوز رایحة چاهک حوزة علمیه از آن به مشام می‌رسد، پاسداراکبر با استناد به سخنان مصباح یزدی و آخوند قرائتی می‌گوید، حکومت گورکن‌ها اسلامی نیست! چون احکام اسلامی در آن اجرا نمی‌شود:

«قطع دست دزد، قطع معکوس دست و پای محارب، قصاص چشم در برابر چشم [...] حکم رجم، حکم مرتد، حکم جهاد ابتدائی، حکم جزیه، ‌ نحوه مواجهه با یهودیان و مسیحیان، حکم تازیانه زدن در حضور گروهی از مومنان، حکم ربا [...] اجرا نمی‌شود. [...] آیا به همین دلیل نبود که آقای مصباح یزدی نظام بانکی ایران را ربوی‌ترین نظام بانکی جهان اعلام کرد؟[...] با گذشت 28 سال [...] اقامه نماز ضعیف، زکات مرده، و قرآن مهجور است[...] احکام برده‌داری: وقتی ملوانان انگلیسی بازداشت شدند، حکم مخصوص زنان اسیر در باره زن شوهردار ملوان انگلیسی اجرا نشد[...]»

و عاقبت پاسداراکبر نتیجه می‌گیرد، به این دلیل حجاب بر زنان تحمیل می‌شود که حاکمیت ولایت فقیه بتواند دوام یابد! به عبارت دیگر این امر را القاء می‌کند که اگر ولایت فقیه نباشد، دموکراسی تمام عیار برقرار خواهد شد! در وبلاگ «جموکراسی» گفتیم که استعمار در پی حذف یک مهرة بی‌اهمیت است، تا کل نظام استعماری را بتواند از زیر ضربه بیرون کشد. دقیقاً همان کاری که در براندازی 57 انجام داد! تمرکز تبلیغات رسانه‌ای بر علیه یک فرد. آن‌هنگام «شاه» باید می‌رفت، و امروز «ولی فقیه» باید برود، تا منافع استعمار به خطر نیفتد. و بلبل زبانی‌های «اندیشمند» روزی‌نامة «شیکاگو تریبون» دقیقاً در همین مسیر است. تمام مطلب منسوب به گنجی، دلنگرانی برای اسلام است! اسلامی که احکام توحش را اجرا نمی‌کند، و بنابراین دیگر اسلام نیست! پاسداراکبر در ادامة مهملات‌اش به ستایش صدر اسلام پرداخته می‌گوید:

«وقتی احکام شریعت تعطیل است و حکومت فقهی نیست [...] یک چیز[...] دال بر اسلامی بودن نظام است: حجاب زنان [...] در آن روزها که برده داری عرف زمانه بود، روزی برده‌ها را جهت فروش به بازار مسلمین آورده بودند. دختر حاکم [...] در میان اسرا[...] کاملا عریان بود[...] پیامبر اسلام وقتی این صحنه را مشاهده کرد، عبای خود را به روی او انداخت.[...]»


چه روزهای خوبی بود، آنروزها که پیامبر اسلام هنوز بودند، و با عبای خود بردگان را می‌پوشاندند تا مثل اسلام برهنه نباشند! چون امروز چهره واقعی اسلام، بر همه پدیدار گشته و مدافعان اسلام در «شیکاگو تریبون» سخت دل آزرده شده‌اند! ایکاش «پیامبر» عبای مبارکشان را روی اسلام هم بیندازند، و ولایت فقیه را حرام اعلام فرمایند، تا دو یا سه دهة دیگر، ‌ دستاربندان بتوانند جهت حفظ منافع اهالی «شیکاگو تریبون» باز هم به صحنه بازگردند! ولی اینبار، البته کور خوانده‌اند! رویای خام در سر دارند! همچنان که پاسداراکبر، این اندیشمند بزرگ، که آرزوی بازگشت یک پیامبر اسلام آخرین مدل در سر می‌پروراند:

«اگر پیامبر اسلام امروز ظهور می‌کرد، مسلما از برابری حقوقی تمام ابناء بشر دفاع می‌کرد. دمکراسی عادلانه‌ترین نظام سیاسی است که آدمیان بر ساخته‌اند[...]»


و سخن گفتن از سوی کسی که بر اساس روایات و قصه‌ها، 14 سده پیش از سوی خداوند برگزیده شده تا جنگ و غارت و برده فروشی را رواج دهد، مضحک‌ترین عملی است که ساواکی‌ها «بر ساخته‌اند!» با مشاهده چنین پریشانگوئی‌هائی، انسان در سلامت عقل بیانیه نویس ساواک شک می‌کند! بر اساس کدام منطق می‌توان ادعا کرد، اگر محمد امروز «ظهور» می‌کرد، از برابری حقوق انسان‌ها دفاع می‌کرد؟! و مگر ساختار قدرت در جهان امروز بر اساس برابری حقوق است؟! و چه کسی می‌تواند جهت موجودیت تاریخی محمد شواهدی ارائه دهد،‌ که امروز پاسدار اکبر از نعلین مصباح یزدی «محمد هزارة سوم» هم بیرون کشیده؟ آنهم چه محمدی! سراپا عدالت! محمد طرفدار حقوق بشر، محمد مدافع حقوق زنان و محمد، آنگونه که نوبل می‌پسندد! محمد، پوشیده از چشم همگان، محمدرویائی، پنهان در زرورق استعمار! در مقالة ساواک توصیه شده جهت دفاع از حقوق زنان از نظام رایج در آمریکا ـ تبعیض مثبت در مورد سیاهان ـ استفاده شود. می‌بینیم که محمد هزارة سوم، ‌ شیوه‌های رایج در ینگه دنیا را هم توصیه فرموده! بیانیه نویس ساواک، سپس با استناد به مهملات سروش، توصیه می‌کند، دستاورد «عقلای جهان مدرن» جایگزین عرف «عقلای قرن هفتم» شود! ظاهراً نویسندة مقاله، محمد را در زمرة «عقلای» قرن هفتم قرار داده! بنابراین عقلای جهان مدرن همان عالیجناب «هابرماس» باید باشند! که اکنون مسیحیت عقلانی یافته‌اند، و با سوابق درخشان «عقلانیت» ایشان، به ویژه هنگامی که در کمال «عقلانیت» با نازی‌ها همکاری می‌کردند، پیشتر آشنا شده‌ایم! بله، قرار است عقلای جهان مدرن «عبای مبارک خود را بر تن برهنة اسلام بیافکنند» تا فعلة استعمار بتوانند به دوران پهلوی دوم بازگردند! چرا که تنها چنین حاکمیتی می‌تواند حاکمیت گورکن‌ها را «باز تولید» کند:

«در رژیم شاه که پوشش آزاد بود، زنان و دختران به حجاب گرایش داشتند[...] در رژیم شاهنشاهی دختران به مدارس دولتی می‌رفتند و مسلمان بیرون می‌آمدند[...]»


و خلاصه کلام اگر می‌خواهید اسلام را حفظ کنید، باید به شیوة رژیم شاهنشاهی عمل کنید! سرکوب، کشتار، چپاول، منهای حجاب! پس از 25 سال، یک نسل مسلمان آمادة شهادت جهت استقرار عدالت و «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» خواهیم داشت. و روز از نو، روزی از نو! یک قصة «بی‌بی‌گوزک» از قول خمینی نیز ضمیمة این مقالة بلیغ و شیوا شده، که با استناد به آن می‌توان مطالبات زنان را «دیندارانه» تلقی کرد، ‌چرا که در هر حال از چارچوب دین نمی‌توان بیرون رفت، منافع استعمار به خطر می‌افتد! پس مخالفان حجاب، مخالفت‌شان دینی است! البته حق دارند! وقتی مخالفان حجاب جهت پایمال کردن مطالبات ملت ایران بسیج شوند، کارشان بسیار دیندارانه خواهد بود! چون منافع استعمار تنها به همین ترتیب حفظ می‌شود:

«ایستادگی آنها [زنان] را، با اتکا به نظر آقای خمینی، یا روایت نو اندیشان دینی از اسلام، می‌توان عملی دیندارانه تلقی کرد[...]»


چرا که در روایات همه چیز می‌توان یافت، زیرا می‌توان مطابق نیازهای روز، روایات مورد نظر را هم اختراع کرد. فواید روایات این است که شواهد و مدارک مستند لازم ندارد! و تنها یک ذهن علیل می‌خواهد که این روایات را بپذیرد، و به عنوان مستندات بر آن‌ها تکیه کند! و از آنجا که انتخابات ترکیه در راه است، مقالة پاسداراکبر، پس از سخنان خمینی و غزالی به «فمینیسم» پرداخته، و از مرز ایران خارج می‌شود، تا برای حاکمیت ترکیه تعیین تکلیف کند! و حاکمیت رضامیرپنج را با حاکمیت کمال آتاتورک در ترادف قرار دهد! پاسدار اکبر، پس از هتاکی به آتاتورک، نیش خنجری هم بر قلب کمونیست‌های «ملحد» فرود می‌آورد که در تاجیکستان و ازبکستان از حجاب زنان شکست خوردند! و در انتهای چنین مهملاتی است که انسان مدرن و دموکراسی را پاسداراکبر برای‌مان تعریف می‌کند:

«انسان مدرن فردی است که خود را به عنوان یک اثر هنری خلق می‌کند، هر اثر هنری متفاوت از دیگر آثار است. دموکراسی یعنی به رسمیت شناختن تفاوت، دگرباشی و دگراندیشی.»

گویا نویسندة مقاله به گپ زدن با آیدین آغداشلو در باب هنر مشغول بوده، و در گیرودار صحبت با ایشان ناگهان تعریف نوینی از دموکراسی ارائه داده! همچنان که آقای «بخاش» ضمن پاسخگوئی به مقالة کیهان در مورد هاله اسفندیاری، تبلیغ ظاهراً «کوچکی» هم برای کیهان فرموده‌اند!

پیشتر به «افشاگری‌های» کیهان در مورد هاله اسفندیاری اشاره شد. امروز همسر هاله اسفندیاری، جهت پاسخگوئی به کیهان مقاله‌ای منتشر کرده. و ضمن تکذیب بسیاری از مسائل مطرح شده در روزی‌نامه کیهان، به اسناد لانه جاسوسی نیز استناد می‌کند! به جلد هفدهم آن! اسنادی که می‌دانیم چگونه ساخته و پرداخته شدند! در واقع آقای «شائول بخاش» با استناد به مهملاتی به نام اسناد لانه جاسوسی، به موجودیت این مدارک «صحه» گذاشته، اعتبار و سندیت هم می‌بخشند! آقای بخاش ارتباط با داریوش همایون را تکذیب نمی‌کنند، فقط می‌گویند در تاسیس آیندگان نقشی نداشته‌اند! و نهایت امر ایشان با تکذیب این امر که هاله اسفندیاری در اسرائیل زندگی کرده، می‌گویند که وی پایش به اسرائیل نرسیده، و تلویحاً تائید می‌کنند که مسافرت به اسرائیل می‌باید «جرم» تلقی شود! آقای «بخاش» می‌گویند در کتاب خود هرگز به فروپاشی جمهوری اسلامی اشاره نکرده‌اند. و نویسندة این وبلاگ، بدون آنکه کتاب ایشان را مطالعه کرده باشد، این مطلب را می‌پذیرد. چرا که در سال 1364، که آقای «بخاش» کتاب خود را منتشر کردند، جنگ ایران و عراق ادامه داشت، و اگر کسی ذره‌ای شعور تحلیل مسائل سیاسی ‌داشت، می‌دانست که ادامة این جنگ، تنها ضامن تداوم حاکمیت ملایان است. و آقای بخاش مسلماً از درک کافی جهت تحلیل مسائل منطقه برخورداراند. آقای بخاش می‌توانند ادعای کیهان را جهت اتهام جاسوسی برای اسرائیل تکذیب کنند، چرا که کیهان هیچ سندی جهت ادعای خود ارائه نداده، ‌ و وارد کردن اتهام جاسوسی به این و آن در حکومت اسلامی کار روزمره است. ولی آقای بخاش مسلماً می‌دانند، برنامه‌هائی که توسط بنیادهای گوناگون ایالات متحد تهیه می‌شود، به هیچوجه جنبة «خیرخواهانه» و «بشردوستانه» ندارد! و هاله اسفندیاری در تهیه یکی از همین برنامه‌ها نقش فعال داشته. آقای بخاش می‌گویند هدف نهائی این برنامه «انقلاب از درون» نبوده. پس اگر از هدف نهائی این برنامه اطلاع دارند، چرا دیگران را در جریان قرار نمی‌دهند؟! اهمیتی ندارد که برنامه‌های مرکز «وودرو ویلسون» را آیپک تعیین می‌کند یا نه، آنچه مهم است برنامه‌های این مرکز است که همانطور که در بالا آمد «خیرخواهانه» نمی‌تواند باشد! اگر رسانة کیهان، طبق وظیفه‌ای که دارد، جهت ایجاد هیاهو، به انتشار مقاله‌ای مبهم در مورد هاله اسفندیاری پرداخته، آقای بخاش که تکذیب‌نامه می‌نویسند، چرا بر همین ابهامات دامن می‌زنند؟! اگر کنفرانس سال 1384، جهت بازسازی عراق بوده، چرا نتایج درخشان این بازسازی در عراق به چنین فاجعه‌ای منجر شده؟! و مگر هدف ایالات متحد بازسازی عراق است؟

و در پایان، اتهامات کیهان در مورد هاله اسفندیاری، همانقدر مبهم است که تکذیب‌نامه آقای بخاش! با یک تفاوت! آقای بخاش گویا فراموش کرده‌اند که امروز بسیاری از ایرانیان نقش رسانه‌های استعماری چون کیهان و اطلاعات را می‌شناسند، پس به چه دلیل به تقدیر از کیهان می‌پردازند و می‌‌نویسند:

«تاسف آور است که کیهان یکی از دو روزنامه قدیمی ایران که هنوز منتشر می‌شود با آن سابقه طولانی و پر ابهت اجازه می‌دهد که این میزان دروغ در صفحاتش ظاهر شود.»

جناب آقای بخاش! مگر کیهان پیش از براندازی هر چه دلش می‌خواست می‌نوشت، که امروز چنین کند؟! پس ساواک در این میانه چه نقشی دارد؟! و گذشته از این، مگر سابقة طولانی کیهان یا اطلاعات نافی نقش استعماری آن‌ها است؟!

یکشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۶

هیلاری و اسفندیاری!
...

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز لازم است توضیح مختصری در مورد نقد متون ادبی داده شود. با استناد به متن ادبی نمی‌توان به روانکاوی پرداخت! روند روانکاوی ـ به شیوة فروید ـ این است که بیمار هرچه می‌خواهد بر زبان می‌آورد. هر چقدر دوست داشته باشد می‌تواند دروغ سر هم کند و در مورد گذشته‌اش حکایات فانتزی تحویل روانکاو دهد. و این امر هیچ مشکلی در روند روانکاوی ایجاد نمی‌کند، به این دلیل که روانکاو در هر حال قادر خواهد بود، «زبان ضمیر ناخودآگاه» را از ورای کلام کمابیش «خودآگاه» گوینده شناسائی کند. حال آنکه متن ادبی چندین و چند بار بازبینی می‌شود، ویراستاری می‌شود و گذشته از این، نویسنده قادر است نوشته خود را واژگونه جلوه دهد و ... و همة این مسائل باعث می‌شود که فاصلة متن ادبی با نویسنده پیوسته بیشتر و بیشتر شود. حال آنکه هنگام سخن گفتن در برابر روانکاو، میان گوینده و کلامی که بر زبان می‌راند، فاصله و واسطه‌ای وجود ندارد. جسارتاً از نخبگان عرصة «فقرفرهنگی» تقاضا می‌شود، فردوسی، حافظ، مولوی، هدایت و دیگر مفاخر فرهنگی ایران را «روانکاوی» نفرمایند! در هیچ کجای دنیا یک چنین لگام گسیختگی همه جانبه‌ای را نمی‌توان مشاهده کرد، مگر نزد گورکن‌ها و آنگلوساکسون‌ها! همانطور که در وبلاگ «رسانه و موریانه» اشاره شد، اینان هیچ حد و مرزی در بیشرمی و وقاحت نمی‌شناسند! اینان جذام جامعة جهانی‌اند، همه چیز را آلوده و نابود می‌کنند. و اکنون در پی فراهم آوردن زمینة سرکوب در سطح جهانی‌اند!

کیهان مورخ 12 ماه مه 2007، به بهانة نقل قول از «سی‌ان‌ان» در انتقاد از رفتار نظامیان ایالات متحد، نوک حمله را متوجه همجنسگرایان کرده، و همجنسگرائی را در ترادف با جنایت و قاچاق مواد مخدر قرار می‌دهد! به گفتة پاسدار شریعتمداری، که وظیفة طبالی برای اربابان‌اش در ایالات متحد را بر عهده دارد،‌ چنین فرموده گزارشگر شبکه تلویزیونی سی‌ان‌ان:

«[...] اوباشی که انتظار دارید در خیابان‌ها و یا پشت میله‌های زندان ببینید، سر از ارتش آمریکا در آورده‌اند[...] برخی از افرادی که در ارتش آمریکا[...] حضور دارند[...] سال ها به اخلال در نظم عمومی و یا خرید و فروش مواد مخدر[...]مشغول بوده‌اند[...] برخی از این افراد جزو گروه‌هائی به شمار می‌آیند که نیات آن‌ها برای براندازی دولت آمریکا روشن است [...] اخیراً «اف. ‌بی. ‌آی» نیز گزارشی در این‌مورد تهیه کرده[...] با اذعان به اینکه دقیقا نمی‌توان تعداد این اراذل و اوباش را مشخص کرد به مواردی چون تجاوز، دزدی جنایت، خرید و فروش مواد مخدر و همجنس‌بازی اشاره شده است.»

وقتی گزارش اربابان کیهان را به دقت بنگریم، مشاهده می‌کنیم که کسانی که باید در خیابان‌ها باشند، پشت میله‌های زندان هم می‌توانند باشند! به عبارت دیگر امروز که خطر کمونیسم وجود ندارد مردم عادی که در خیابان‌ها پرسه می‌زنند، خطر بالقوه برای حاکمیت ایالات متحد به شمار می‌روند! کسانی که می‌توانند «نیت» براندازی هم داشته باشند، کسانی که به خرید و فروش مواد مخدر می‌پردازند، کسانی که مرتکب جنایت می‌شوند، همچنین همجنس‌گرایان! بله همجنس‌گرایان نیز به زعم کوکلوکس‌کلان‌ها،‌ جنایتکاراند و مخل نظم عمومی! هرچه زمان می‌گذرد شباهت حاکمیت ایالات متحد به جیره‌خوارانش بیشتر می‌شود! گورکن‌ها هم همجنس‌گرائی را جرم می‌شمارند! در واتیکان هم همین مهملات را تکرار می‌کنند، و کلیة محافل فاشیسم بین‌الملل آمادة سرکوب وسیع می‌شوند.

در پس پردة راهپیمائی بر علیه سقط جنین در برزیل، تا گزارش «سی. ان. ان» در مورد براندازان و همجنس‌گرایان در ارتش آمریکا، شعله‌های آتش «انکیزیسیون» را به صراحت می‌توان مشاهده کرد. چرا که هر کسی را می‌توان به راحتی به همجنس‌گرائی و براندازی متهم کرد. به ویژه هنگامی که حاکمیت جنایتکار ایالات متحد خود را در خطر ببیند، تجربة تاریخی نشان داده، صورتک دموکراسی از چهرة پلیدش به راحتی فرو می‌افتد. حاکمیتی که پس از فروش سلاح، در آمدش از فروش مواد مخدر تأمین می‌شود، حاکمیتی که رکورد جنایت را شکسته، زبان به تهدید رقبا گشوده و میان این دعوا، همجنس‌گرایان را هم تهدید می‌کند! و کیهان نیز به پیروی از ارباب، گزارش «سی. ان. ان» را برایمان نقل می‌کند. این گزارش از آن نوع گزارش‌هائی است که مانند آیات الهی از آسمان نازل شده و «حقیقت مطلق» است! از همان حقیقت‌ها که جهانبگلو و سروش ملت ایران را به سوی آن فرا می‌خوانند، و به همین دلیل به کار گورکن‌ها می‌آید! اگر «سی. ان. ان» گزارشی از سرکوب و جنایات گورکن‌ها در ایران پخش می‌کرد، مسلماً دروغ محض بود! البته «سی. ان. ان» هم نیک بر این امر واقف است، و هیچوقت حرف نسنجیده و خلاف مصلحت اهالی کیهان بر زبان نخواهد راند! به ویژه در این شرایط‌ که کوکلوکس‌کلان‌های دو سوی آتلانتیک از طریق بازیافت داریوش همایون، هاله اسفندیاری، سیدحسین نصر، خاتمی، جهانبگلو و فرخ نگهدار، رویای ایجاد یک اوپوزیسیون واقعی و به قول فرهیختگان بازار، «دموکراسی‌گری» در ایران را در سر می‌پرورانند. و «دیده‌بان حقوق بشر» نیز در این مهم از هیچگونه فداکاری دریغ نمی‌ورزد!

هر فردی که از مسیر کیهان و اطلاعات گذر کرده، هر «شخصیتی» که از مسیر دفتر فرح دیبا به بلاد فرنگ گریخته، امروز «منتقد» حاکمیت ایران نامیده می‌شود! منتقدانی که در واقع مبلغ و مشوق جنایت و سرکوب دارودستة سردار اکبراند! پای منبر خاتمی می‌نشینند، و در تهران، مهمان خانوادة رفسنجانی و دیگر جنایتکاران رژیم اسلام انسان‌سازاند. فواید چنین «منتقدان» این است که در پس پردة جنجال بازداشت‌شان، سرکوب مخالفان واقعی سهل و آسان می‌شود. در ضمن جهت تبلیغات انتخاباتی هیلاری کلینتون نیز مفید به فایده‌اند! آفتاب نیوز، مورخ 23 اردیبهشت‌ماه 1386، می‌نویسد:

«هیلاری کلینتون [...] با تمجید از هاله اسفندیاری [...] وی را فردی موثر در مسایل زنان در سطح جهان خواند. [وی] در بیانیه‌ای[...] آورده‌است من عمیقا نگران دستگیری غیر قابل توجیه[...] هاله اسفندیاری[...] هستم. فعالیت های او بر حصول اطمینان از دستیابی تمامی افرادی که مجبور به زندگی در حکومت‌های ستمگر هستند به دموکراسی و آزادی متمرکز بود[...]»


آنطور که به نظر می‌رسد، هاله اسفندیاری، از دستیابی ملت ایران به دموکراسی و آزادی اطمینان حاصل کرده! البته به زعم هیلاری کلینتون. همسر کلینتون ‌را همه می‌شناسیم، وکیل دعاوی است، و پس از ورود به کاخ سفید، پرونده سوء‌استفاده مالی خود و همسرش، منجر به «خودکشی» دو نفر از شرکاء در همان کاخ سفید شد! مسلماً هیچکس به اندازة هیلاری کلینتون در مورد دموکراسی و آزادی نمی‌تواند صاحب‌نظر باشد! به ویژه وقتی که در هنگام تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان در خواب زمستانی فرو می‌رود و خفقان مرگ می‌گیرد. هیلاری کلینتون، اگر یک سر سوزن شرافت سیاسی ‌داشت،‌ زبان به حمایت از هاله اسفندیاری نمی‌گشود، چرا که این درافشانی‌ها، در ایران به زیان هاله اسفندیاری تمام خواهد شد. هاله اسفندیاری و همسرش در ایران به ارتباط با «صهیونیست‌ها» متهم شده‌اند. و بیانیة هیلاری کلینتون، تنها اتهام اینان را سنگین‌تر، و جنجال بیشتری به پا خواهد کرد. و شاید هدف واقعی نیز همین باشد! چرا که در پناه چنین جنجال‌هائی است که جبهة‌ ناتو 28 سال گورکن‌ها را از بد روزگار در امان نگاهداشته. و امروز نیز با توسل به «اعترافات» هاله اسفندیاری، ساواک منفور می‌تواند قلع و قمع وسیع مخالفان واقعی حاکمیت را سازماندهی کند. این قطره‌ای است از اقیانوس فواید فعالیت‌های هاله اسفندیاری‌ها! اینان وقتی در داخل ایران باشند، زمینة براندازی فراهم می‌کنند، و هنگامی که در خارج از ایران‌اند جهت استقرار دموکراسی و آزادی، عرق جبین از کد یمین‌شان سرازیر می‌شود، و نهایتاً سرکوب و کشتار به ارمغان می‌آورند. با هیچ و پوچ جنجال به راه می‌اندازند، و به پیروی از «ناخدا کلمب»، برای ملت ایران «هواسیل» تجویز می‌کنند! «ناخدا کلمب» پس از قتل و غارت و تحمیل دین بر ساکنان «کلمب آباد»، به آنها می‌گوید:

«[...] بروید زیر سایة ذات اقدس ملوکانه کمافی‌السابق مشغول جهالت باشید. و آنها را رخصت داد. همینکه سرش فارغ شد، ‌ به عنوان گزارش [...] به دوست مردالینوس نوشت [...]هنی، به خاک پای جواهرآسای اعلیحضرت[...] امپراطور ممالک محروسة اندلستان [...] من برای این سرزمین مشغول تهیه نقشه نظم نو و دموکراسی تازه در آمدی هستم، که تا دنیا دنیاست دست نشانده بماند. عجالتا برای شروع [...] حکم قتل عام اهالی را صادر کردم [...] در این گیرودار، زیاده از پنجاه هزار کس نقاب تراب بر عذار گلفام کشیدند، و عالمیان را در فراق خویش قرین ناله و زاری و تشویش گردانیدند [...] این شد که رقم عفو بر جریده جریمة سایر مخالفان کشیدم و برای بازماندگان رژیم هواسیل را پیشنهاد کردم، تا باد بخورند و کف صادر بنمایند ـ نباید اشتباه کرد که هواسیل را عموما حواصیل می‌نویسند و لیکن اصل این لغت، هواسیر، بروزن بواسیر است. زیرا این‌ مرغ، از هوا، سیر می‌شود و آنرا تبدیل به کف می‌نماید ـ بهر حال باید کاری کنیم که اهالی اینجا برای ما جان بکنند و کار بکنند و به دعاگوئی ذات اقدس شهریاری رطب اللسان باشند[...]»

توپ مرواری، ص. 35 تا 40