شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۷



عنتر چگونه لوطی شد!


...
برچیده شدن پایگاه نظامی ایالات متحد در قرقیزستان مقدمة یک پس‌روی بود که متحدان و به ویژه ریزه خواران‌ آمریکا را در جهان سوم چندین گام به عقب راند. در راستای این پس‌روی‌ها دوستی ناخداکلمب با طالبان نیز به پایان رسید و «داس‌الله» که سی‌سال پیش نقش «لوطی» لات‌الله را ایفا می‌کرد، تبدیل شد به «عنتر» حکومت اسلامی.

پیش از نخستین کودتای بریتانیا در ایران، سیاست استعمار انگلستان از طریق ترور شخصیت‌ها، و ایجاد آشوب توسط اوباش اعمال می‌شد، عملیاتی که «نهضت» نام گرفته: نهضت تنباکو، نهضت ملی، و آنقدر از این نهضت به آن نهضت رفتیم تا رسیدیم به «نهضت عاظادی» و براندازی 22 بهمن 1357 که برای ممانعت از تغییرات سیاسی در چارچوب قانون صورت پذیرفت. چرا که به دلیل انسان ستیزی استعمار، تأمین منافع استعماری با «خشونت» و «قانون‌شکنی» پیوندی ناگسستنی دارد.

21 فوریة سال 1921، برابر با سوم اسفندماه 1299، کودتای استعمار انگلستان بر ضد جنبش مشروطه سازمان یافت. چند ماه پس از این کودتا سلطنت قاجار سرنگون شد. سلطنت پهلوی بخش کوچکی از مطالبات مشروطه طلبان را محقق کرد. و پس از گذشت 57 سال از کودتای سوم اسفند، کودتای 22 بهمن در تضاد کامل با مطالبات مشروطه طلبان یا بهتر بگوئیم با آلودن مطالبات آزادیخواهان ایران به فریب «تقدس» پای به میدان گذاشت.

«تزریق تقدس» به مفاهیم «انسان‌محور» باعث می‌شود که «خشونت» و انسان‌ستیزی بجای انسان محوری قرار گیرد. محور اصلی تمام پروپاگاندهای استعمار همین تزریق تقدس است. همچنانکه در وبلاگ «خر و حقوق بشر» هم گفتیم، از طریق سرکوب اقلیت‌های قومی و مذهبی در کشورمان، و ایجاد جنجال رسانه‌ای پیرامون این سرکوب‌ها، استعمار غرب با توسل به ایرانی‌نمایان تلاش می‌کند یک اجماع نان و آبدار پیرامون «حقوق بشر نسبی» در کشور به راه بیاندازد.

وقتی پیرامون «حقوق بشر نسبی» اجماع به وجود آمد، امنیت، رفاه، آموزش، بهداشت، خوراک و پوشاک و مسکن این بشر هم مسلماً «نسبی» خواهد بود. درست همانطور که در کل منطقه شاهدیم ارعاب، خرابکاری، کمبودها و تحریم‌ها و تهاجم نظامی می‌باید به روزمرة ما ملت تبدیل شود. می‌باید عادت کنیم که پیوسته در هراس تهاجم نظامی آمریکا زندگی کنیم، چرا که ایالات متحد، در رأس سازمان ناتو قصد تصفیه حساب با دولت روسیه را دارد و به دلیل اینکه نمی‌تواند مستقیماً با روسیه وارد رویاروئی نظامی شود، تلاش می‌کند در مسیر عبور خطوط لولة نفت و گاز آتش جنگ‌ را شعله‌ور نگاهدارد.

دو شاخة اصلی آمریکا برای جنگ افروزی و اعمال «سیاست انسداد» در منطقه، دولت اسرائیل و حکومت جمکران است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی، جمهوری آذربایجان و گرجستان نیز به این محور استعماری افزوده شده‌اند. جنگ 33 روزه در لبنان، جنگ قفقاز، تهاجم نظامی به غزه و شکست طرح کودتا در جمهوری آذربایجان پیامد شکست سیاست انسداد بود که از دوران ریاست جمهوری کارتر بر منطقه اعمال می‌شد. سیاستی که براندازی 22 بهمن در چارچوب آن قرار داشت. با تحقق این کودتا، استعمار از طریق ایجاد دو گروه کاذب چپ و راست و متحد کردن گروه‌های دست‌ساز خود، کشور ایران را به دوران سیدضیاء بازگرداند.

پس از کودتای 22 بهمن در ایران، داس‌الله الگوی لات‌الله بود. اکثر شعارهای عوام‌فریب اوباش‌الله از گروه‌های چپ‌نما به عاریت گرفته می‌شد. به طور مثال، برای اشغال سفارت آمریکا، اصحاب داس را به عنوان پیشقراول اعزام می‌کردند، تا‌ بعد نوبت به لات‌الله برسد و اینان با اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن چند کارمند دون پایة عموسام، پیروزی بزرگ خود را بر امپریالیسم غرب به اثبات رسانند و زمینه ساز تحریم، ‌جنگ و کودتا در کشور شوند. بعد نوبت به «اریک رولو» می‌رسید که دست عباس عبدی را در دست گروگان سابق بگذارد و دشمنان «دروغین» و فرضی را آشتی دهد! اتفاقاً در فیلم تبلیغاتی کانال 3 که در وبلاگ «نعلین و مادلن» به آن اشاره شد، اریک رولو هم شرکت فعال داشت. البته در هیبت عزاداران حسینی با پیراهن مشکی، ته‌ریش، موی آشفته؛ درست عین «عسگراولادی مسلمان»! متأسفانه سخنان‌ ایشان زیرنویس نداشت در نتیجه نفهمیدیم چه می‌گویند. ولی هیچ اهمیت ندارد مواضع ایشان به عنوان اسلام‌پرست و دین فروش برای ما از پیش شناخته شده ‌است. مسلماً در فیلم کذا هم در«توجیه» گروگان‌گیری بلبل‌زبانی می‌کردند، همچنانکه هم‌پالکی‌های‌شان این روزها به تبلیغ توحش مشغول‌اند و پرتاب کفش از سوی یک خبرنگار به میهمان دولت عراق را با پدرسوختگی تمام «آزادی بیان» نام نهاده‌اند!

امروز سایت ناخداکلمب با توسل به سفسطه، ‌ چند پرسش «ابله فریب» مطرح کرده بود تا ممانعت دولت انگلستان از ورود «ویلدرز» را توجیه کرده باشد. پرسش‌های کذا بیان هنری از طریق رسم کاریکاتور، یا ساختن فیلم را «توهین به ادیان» خوانده، آزادی تخیل و خلاقیت هنری را از این مجرا به زیر سئوال می‌برد. البته ناخداکلمب مستقیماً تخیلات و خلاقیت هنری را در ترادف با توهین قرار نمی‌دهد، این ترادف را به صورت غیرمستقیم و با طرح پرسش القا می‌کند: «آیا دولت انگلستان خوب کاری کرد که به ویلدرز اجازة ورود نداد، چون فیلم او توهین به مسلمانان تلقی شده؟» حال آنکه این ناخداکلمب است که فیلم ویلدرز را «توهین به اسلام» و مسلمین می‌داند. در صورتیکه نویسندة این وبلاگ مانند بسیاری از مردم منطقه ساختن فیلم را اصلاً توهین نمی‌داند! پس بجای بررسی پرسش‌های مضحک ناخداکلمب بپردازیم به اجماع لات‌الله با داس‌الله خودمان در دوران کودتای پرشکوه ژنرال هویزر!

در آنروزهای خوب،‌ داس‌الله با پرچم سرخ سخن از کار و کارگر به میان می‌آورد، در حالیکه لات‌الله با پرچم سبز بر حمایت از پابرهنه‌ها و مستضعفان تأکید داشت. البته فراموش نکنیم که هر دو گروه الهامات خود را از صدر اسلام و صحرای کربلا می‌گرفتند، خلاصة مطلب از علی به سوسیالیسم رسیده بودند! و می‌خواستند یا به زندان بروند یا «شهید» شوند و همانطورکه خواهر ملیحه هم در مقالة ابله‌پسندشان اشاره کرده‌اند همه می‌خواستند «بدوند»، مقصد هیچ اهمیتی نداشت! افتخار داریم که به اطلاع اهالی سرزمین گل و بلبل برسانیم، پس از گذشت سی‌سال، در همچنان بر همان پاشنة مزدوری و حماقت می‌چرخد. فقط با یک تفاوت عمده، اکنون «داس‌الله» با چند ماه تأخیر، به تکرار سخنان ابلهانة مقامات جمکران می‌پردازد! می‌بینیم که اصحاب داس که پیشتر الگوی «مبارزات» لات‌الله شده بودند، امروز در تخطئة لیبرال دمکراسی خود از پیروان مقام معظم رهبری‌اند!

ظاهراً ادای احترام وزیر دفاع حکومت اسلامی به بنای یادبود «سرباز گمنام» در مسکو، که نفی رسمی 87 سال حمایت از فاشیسم در ایران را به نمایش گذارد، ‌ نه ‌تنها گروه‌های ‌لات‌الله که داس‌الله ظاهراً مارکسیست را نیز بسیار برآشفته کرده! در این راستا پاسدار اکبر هم پابرهنه وارد مقولة «تاریخ» شده‌ و می‌فرمایند: «هر مدعائی برساخته‌ای تاریخی است.» علامت تعجب هم نمی‌گذاریم! فعلة فاشیسم همچنان که پیشتر هم گفتیم به «تاریخ» علاقة فراوانی نشان می‌دهد، چون «تئودورآدورنو»، ‌ از اهالی سرشناس حلقة فرانکفورت ضمن منطق‌زدائی از تاریخ، آنرا یک «نگرانی» و «تشویش» تعریف کرده، تا «نگرانی» آدولف هیتلر از سرنوشت «نژاد برتر» را به صورتی توجیه کند! در تدوام همین تحریفات یکی از برادران داس‌الله با توسل به «آیات الهی»، نقل «مبهمات»، یا مطالبی که در گسست با زمینة واقعی خود قرار گرفته‌اند، به نظریه‌پردازی پیرامون منطق ستیزی و عوامفریبی قیام کرده می‌گوید، خشونت را باید با خشونت پاسخ داد:

«دستبرد به یک بانک در مقایسه با تأسیس یک بانک چه جرم و گناهی ‌است؟!»

این «آیة الهی» که برگرفته از یک «نمایشنامه» اثر «برتولد برشت» است، الهام‌بخش یکی از برادران داس‌الله به نام «بیژن بیقرار» شده که ضمن تکرار مهملات علی‌خامنه‌ای و دیگر مقامات جمکران دال بر وجود «لیبرال دمکراسی» در غرب، و محکوم کردن آن فرمان قیام مسلحانه هم صادر بفرمایند. البته برادر بیقرار باید توضیح دهند چگونه با تکیه بر یک جمله که از نمایشنامه استخراج کرده‌اند، قصد نظریه پردازی دارند؛ ایشان همچنین باید بگویند برتولد برشت در کدامین قسمت از نظریه‌پردازی‌هایش به شیوة شریعتی و آخوندجماعت غرب زده و نوسواد «جرم» و «گناه» را در ترادف با یکدیگر قرار داده؟ رفیق بیقرار همچنین باید توضیح دهند لیبرال دمکراسی را در کدام یک از کشورهای غرب رویت فرموده‌اند؟ و عبارت احمقانة «مقدسات لیبرال دمکراسی» را از کدام دربان سفارتخانه دریافت کرده‌اند؟‌

برادران «داس‌الله» که در زمان شاه با پرچم داس و چکش، تحت نظارت سازمان ناتو «مبارزات» به راه می‌انداختند، تا بتوانند با پناه گرفتن در پشت ریش و نعلین، «حکومت خلقی» یا بهتر بگوئیم «سوسیال نعلین‌ایسم» استعماری را مستقر کنند، و با لو دادن غیرخودی‌ها هزاران جوان ایرانی را به دژخیمان ساواک جمکران تحویل دهند، امروز برای توجیه خشونت و خرابکاری دست به دامان ژان پل سارتر، برتولد برشت و به ویژه «حلقة فاشیستی» فرانکفورت شده‌اند تا به ما بگویند، لیبرال دمکراسی نه تنها وجود دارد، که حتی «مقدسات» هم دارد!

حضور برادر بیقرار که مطلب‌شان در سایت «عصرنو» انتشار یافته عرض کنیم که ژان‌پل سارتر فیلسوف است، نه سیاستمدار! بهتر بگوئیم سارتر در واقع «مفسر» فلسفة «هایدگر» به شمار می‌رود! ایشان اگر صحبتی در باب سیاست کرده، ‌ از موضع حمایت بیقید و شرط از خشونت اسرائیل بوده. نظریات سیاسی ژان‌پل سارتر، به دلیل طرفداری از اسرائیل و به دلیل دفاع وی از موضع نویسندة متعهد و مکتبی در چارچوب نظریات استالینیست‌ها قرار می‌گیرد، و اصولاً فاقد مقبولیت و وجاهت است. البته با مواضع «داس‌الله» هیچ تضادی ندارد. ولی سرکار و رفقای‌تان نمی‌توانید با استفاده از یک فیلسوف «اگزیستانسیالیست»، نظریات سیاسی‌اش را به مخاطب حقنه کنید. همچنانکه نظریات سیاسی نیچه هم به هیچ عنوان قابل دفاع نیست.

در مورد حلقة فرانکفورت در همین وبلاگ پیشتر توضیح مفصل دادیم و گفتیم که هدف از پایه‌ریزی این حلقه،‌ ایجاد یک چارچوب به ظاهر فلسفی و ابله‌پسند جهت نفی و تخریب نگرش «انسان‌محور» مارکس به علم «تاریخ» بوده. پس تکرار مکررات نمی‌کنیم و فقط یادآور می‌شویم که نفی نگرش‌های «انسان‌محور» از جمله دمکراسی، فلسفة نیچه و نظریة فروید در دستورکار سازمان سیا و بین‌الملل فاشیسم قرار دارد. و هر چه فاشیسم بین‌الملل تضعیف می‌شود، فعالیت جیره خواران‌اش در داخل و خارج کشور ایران جهت به ارزش گذاشتن مواضع فاشیسم شدت می‌گیرد.

فعلة فاشیسم در داخل مرزهای کشور به «افشاگری»، و در خارج به ترویج و توجیه «خشونت» قیام کرده‌اند. پاسدار شریعتمداری در کیهان، مورخ 21 فوریه 2009، همپالکی‌های خود را در گروه بهزاد نبوی رسماً به شرکت در انفجار نخست وزیری و ترور رجائی و باهنر متهم کرده. و داس‌الله که تا دیروز به «کاپیتال» مارکس چسبیده بود، امروز با جبهة ملی هم‌صدا شده، و با تکیه به تبلیغات فاشیست‌‌پرور حلقة فرانکفورت ضمن توجیه خشونت از «سرمایة اجتماعی» سخن به میان می‌آورد. البته هیچ تعجبی ندارد، سه دهة پیش نیز در چنین روزهائی، شاهد هم‌سوئی ریزه خواران سازمان سیا در ایران بودیم. و می‌دانیم هر گاه استعمار غرب به افلاس بیفتد، نانخورهای‌اش در داخل و خارج ایران به «اجماع» استعماری خواهند رسید، و ضمن آغاز سماع، آواز «خر برفت» سر می‌دهند. ویژگی آواز «خر برفت» فعلة فاشیسم «انسان‌ستیزی» آن است، چرا که خشونت و قانون‌شکنی را کاملاً توجیه می‌کند.

همچنانکه گفتیم، در پی شکست طرح کودتا در جمهوری آذربایجان، ‌ آمریکا ناچار به پس‌روی و افشای طرح‌های ضمیمة توطئة کودتا خواهد شد. برچیده شدن پایگاه نظامی آمریکا در قرقیزستان و مطلب پاسدار شریعتمداری در مورد «ترور خاتمی» در ردة همین پس‌روی‌های اجباری قرار می‌گیرد. اما کار به این مختصر ختم نمی‌شود. آمریکا و متحدان‌اش در اروپا یک سیر قهقرائی را طی‌ می‌کنند و هر چه اینان تضعیف شوند، «اجماع» جیره خواران‌شان در درون و بیرون جمکران چشمگیرتر خواهد شد. در نتیجه مرزهای دروغین گروه‌های چپ و راست «مخالف‌نما» فرو می‌ریزد، ‌ صفوف مزدوران استعمار غرب فشرده‌تر شده، و معلق زدن همزمان‌شان را در داخل و خارج به تما‌شا خواهیم نشست. اما معلق زدن سگ‌های درون‌مرزی اگر چه با معلق زدن همپالکی‌های خارج نشین‌شان در ظاهر متفاوت می‌نماید، در واقع هر دو در یک مسیر به ترویج خشونت، قانون‌شکنی و در نتیجه «توجیه» براندازی روی دارند. پیش از ادامة مطلب لازم است نگاهی داشت باشیم به آنچه طی دو هفتة اخیر در مونیخ و بروکسل گذشت.

طی کنفرانس امنیتی مونیخ، روسیه به آمریکا، فرماندة سازمان ناتو رسماً هشدار داد که «امنیت نسبی» وجود ندارد. یا همه از امنیت برخوردار خواهند شد، یا هیچکس امنیت نخواهد داشت. ‌منبع: نووستی مورخ 11 فوریه 2009

در پی کنفرانس مونیخ، هوپ شفر، دبیرکل سازمان ناتو طی نشستی در بروکسل خواهان «همکاری امنیتی» روسیه با اتحادیة اروپا شده. و نظامیان انگلستان که در هلمند به همکاری با طالبان اشتغال داشتند، ناچار شدند از این استراتژی دوستانه دست شسته به مراکز تولید مواد مخدر در این منطقه حمله کنند! سایت «بی‌بی‌سی»، مورخ 18 فوریه سالجاری که این خبر جانگداز را منتشر کرده می‌نویسد، سربازان بریتانیائی و افغان به چهار کارخانة تولید مواد مخدر در هلمند حمله کردند! و جان هاتن، وزیر دفاع بریتانیا شجاعت سربازان انگلیسی را ستایش کرد و ... و خلاصه بگوئیم ما در شجاعت سربازان بریتانیا هیچ تردیدی نداریم! آنچه ما را حیرت زده کرده شهامت فرماندة کل قوا در ولایت ناخداکلمب است! تا آنجا که ما می‌دانیم نظامیان انگلستان در هلمند، مهم‌ترین مرکز تولید مواد مخدر با طالبان در صلح و صفا زندگی می‌کردند و جهانیان نیز در جریان این دوستی و تفاهم بودند. ولی پس از فراهم ‌آمدن مقدمات عقب‌نشینی آمریکا از قرقیزستان، بعضی دوستی‌ها گویا به دشمنی تبدیل شده!




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۷



خر و حقوق بشر!


...
تو همی گفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان با ذوق‌تر

در دفتر دوم مثنوی آمده که صوفی‌ئی به خانقاهی رسید و خر خود به آخور خانقاه برده، آب و علف داد تا بیاساید. خانقاهیان فقیر بودند، خر وی را فروختند و با پول آن بساط طرب بر پا کردند. پس چون به سماع در آمدند، همگی به ضرب مطرب آواز «خر برفت و خر برفت» می‌خواندند،‌ و آن صوفی نیز به «تقلید از جمع» آواز «خر برفت و خر برفت» سر داده بود. پس چون سپیده دمید، صوفی عزم رفتن کرد و از خادم خانقاه خر خود طلبید. خادم گفت خر تو را فروختند! درویش برآشفت. خادم وی را گفت من چند بار آمدم تا ترا آگاه کنم، دیدم همه می‌خوانند «خر برفت»، و تو هم با شور و هیجانی بیشتر از دیگران همان می‌خوانی! پنداشتم تو از فروختن خر آگاهی و خرسند.

حکایت صوفی بینوا به امضا‌کنندگان بیانیة «ما شرمگین‌ایم» شباهت دارد. ما حقوق «شهروند دینی» را به رسمیت نمی‌شناسیم، و برای آن بیانیه امضاء نمی‌کنیم. در ضمن به اهالی «شرمگین» مرزپرگهر یادآور شویم که طبق قانون اساسی جمکران، در ایران «شهروند» اصلاً وجود ندارد. پس بجای کوبیدن بر طبل توخالی «شهروندان بهائی» و دیگر شهروندان «نیست در جهان» در حکومت اسلامی از خود بپرسید، در راستای تأمین کدام اهداف استعماری جنجال «شهروند دینی» به راه افتاده، که شما هم مانند همان‌ صوفی بینوا و از همه جا بی‌خبر این چنین به سماع آمده‌اید، ‌ و هم‌صدا با محفل فاشیسم بین‌الملل، ‌ آواز «خر برفت و خر برفت» سر داده‌اید و با اینکار «حقوق بشر نسبی»‌ را تأئید می‌کنید.

از منظر حقوق «انسان محور» دمکراتیک، «بشر نسبی» وجود ندارد. بر اساس اعلامیة جهانی حقوق بشر، دولت‌ها موظف‌اند خارج از هر گونه تعلقات دینی، بومی و قومی، حقوق افراد را رعایت کنند. «حقوق بشر» در چارچوب حقوقی «تعریف» شده. و اعلامیة جهانی ‌حقوق بشر یک مجموعة حقوقی است، که می‌باید در قوانین و مقررات کشورهائی که این اعلامیه را به امضاء رسانده‌اند، منعکس شده و به صور مختلف در چارچوب حقوقی به ارزش گذاشته شود.

«قصه را کوتاه کنیم ... اصلاحات قانون نمی‌پذیرد. تعریف شدنی نیست. یک کلمه است.»
«حاج آقا بهنود، شیپورچی خارج از کشور عالیجناب ریش قرمزی و شرکاء
گوی‌ان‌یوز»

منبع: وبلاگ رامین مولائی، مورخ 25 آذر 1387

این سخنان وزین امام‌گونه، جاهل‌مسلکانه و نفس‌کش طلبانه در هم‌سوئی کامل با مهملات امثال بیات‌زاده و دیگر «انقلابیون» مفلوک جمکران قرار می‌گیرد. اینان تلاش دارند با «شعارهای پوچ»،‌ و گسترش ابهام، قانون شکنی و شورش و براندازی را تشویق و توجیه کنند. اصلاحات «تعریف» مشخص ندارد، قانون هم نمی‌شناسد؟! درست مانند «دین»، «هویت» و «باورها» که توسط ماشالله قصاب‌ها اعمال می‌شود! اگر چنین است پس بهتر است اصلاح‌طلبان خفقان بگیرند. هر وقت آبدارخانة‌ سازمان سیا چارچوب اصلاحات را برای‌تان مشخص کرد، شما هم با همان قلم الکن از «اصلاحات» بنویسید! با چنین شعارهای احمق‌پسند و عوامفریبانه بود که سازمان ناتو در دوران نخست وزیری بختیار مانع «گذار قانونی» از سلطنت به «جمهور» شد، تا بتواند به دور باطل شیخ و شاه در ایران تداوم بخشد.

در این توطئة خائنانه، ‌ خارج از اصحاب داس، جبهة ملی نیز شرکت فعال داشت. روز اول فروردین‌ماه 1358، حدود دو هفته پس از آخرین تظاهرات زنان برضد حجاب اجباری، کریم سنجابی، جهت ابراز ارادت،‌ دو اتوبوس از گوسفندان خود را به استادیوم «آزادی» آورده بود تا در سخنرانی شیخ مهدی بازرگان شرکت کنند. یادآوری کنیم که جبهة کذا از همان روزها «زنانه ـ مردانه» بود. خانم «شیخ‌الاسلام»، ‌مسئول بخش زنان جبهة کذا نیز با یک روسری بر سرمبارک‌شان در مراسم ابراز ارادت به شیخ مهدی حضور داشتند. اما سنجابی از اتوبوس جبهة ملی پیاده هم نشد. ایشان با یک پالتوی کشمیر به رنگ شتر پیامبر که «اسلامی‌ات‌شان» را تأئید می‌کرد، در انتظار پایان سخنرانی بازرگان و بازگشت گوسفندان ملی در اتوبوس نشسته بودند و به افق دور دست آرزوهای طلائی می‌نگریستند. کریم سنجابی خیل آخوند و چادرسیاه و ساواکی و لباس‌شخصی را نمی‌دید. «دکتر» کریم سنجابی، ‌ اعضای جبهة‌کذا را به استادیوم آورده بود چرا که مأمور بود و معذور. اگر اعضای جبهة «ملی» به ترهات پراکنی ادامه دهند، بدانند که ما هم می‌توانیم جزئیات بیشتری را از فعالیت «دمکراتیک» فاشیست‌های جمکران بازگو کنیم. حال بپردازیم به حقوق بشر که بر خلاف «اصلاحات»، ویراست کارفرمایان شیخ مسعود بهنود، هم تعریف دارد، هم قانون، و ... و هیچ ارتباطی هم با جیره خواری و خوش‌خدمتی برای سازمان سیا نخواهد داشت.

فواید بهائیان برای حکومت اسلامی چیست؟ پیش از پاسخ به این پرسش،‌ یادآور شویم طرح چنین پرسشی برای دریافت محور اصلی پروپاگاند استعماری الزامی است. در نتیجه هر گاه به مطالب شیوا و پرمغز و به ویژه مبتذل و ابلهانة رسانه‌های حکومت اسلامی و یا نامه‌های سرگشاده و دیگر «ادبیات» وزین و مضحک لباس‌شخصی‌های فرنگ نشین حکومت نعلین برخورد می‌کنیم، باید از خود بپرسیم، فواید چنین مطالبی چیست؟ ‌طرح این پرسش اهمیت اساسی دارد، ‌چرا که هدف از پروپاگاند، «بهره برداری» است. هیچ پروپاگاندی بدون دلیل به راه نمی‌افتد.

پروپاگاند پیامی است که از جانب قدرت «ارسال» می‌شود، جهت «دریافت» پاسخ مطلوب. دریافت پاسخ مطلوب فقط از طریق ایجاد«اجماع» امکانپذیر است، بهتر بگوئیم، آن‌هنگام که در پی معلق‌زدن روشنفکرنمایان، ‌ «اکثریت» پیام پروپاگاند را می‌پذیرد و در جهت آن به حرکت در می‌آید. همانطور که در سال 1357 در ایران نیز شاهد همین «اجماع» بودیم. حال می‌باید دید، فواید بهائیان برای حکومت اسلامی و اربابان‌اش چیست؟‌

فواید بهائیان در این است که حکومت اسلامی از طریق سرکوب آنان می‌تواند، سرکوب بسیار گسترده‌تری را در چند مسیر مختلف سازمان دهد و مطالبات محفل فاشیسم بین‌الملل را برای تحمیل «حقوق بشر نسبی» به ما ملت تأمین کند. برای روشن شدن مطلب مراحل سرکوب اخیر را گام به گام بررسی می‌کنیم. چندی پیش اعلام شد که عده‌ای از رهبران بهائیان در ایران دستگیر شده‌اند. سپس عکس و نام و نشان افراد دستگیر شده بر سایت‌های فارسی‌زبان از جمله سایت ناخداکلمب و رادیوفردا منتشر شد. به یاد داریم که تصویر مذکور زنان بدون حجاب را در کنار مردان نشان می‌داد. به عبارت دیگر تصویر فوق به ما می‌گفت بهائیت حجاب را به رسمیت نمی‌شناسد، و دنیای بهائیت بر خلاف چاه جمکران «زنانه ـ مردانه» و یا «اندرونی ـ بیرونی» ندارد. پیش از ادامة مطلب به یاد داشته باشیم که افراد متعلق به گروه‌های سرکوب شده را نمی‌شناسیم و اینان از طریق رسانه‌های حکومت و اربابان غربی‌اش به ما معرفی می‌شوند. حال بپردازیم به مرحلة دوم استفاده ابزاری از بهائیان.

مرحلة دوم پروپاگاند کذا «افتخار به مذهب» بود که از طریق انتشار خبر بهائی شدن دختر عبادی صورت پذیرفت. جنجال رسانه‌ای پیرامون این خبر باعث شد که برای «افتخار» به تحجر و توحش، شیرین عبادی با جایزة نوبل و چند هزار قلم و دفتر طلائی به صحنه وارد شده، بگوید به شیعه بودن خود افتخار می‌کند! همانطور که پیشتر گفتیم استعمار، بنابرتعریف «انسان‌ستیز» است در نتیجه به هر گونه ابزار ممکن متوسل می‌شود تا تقدس و در نتیجه، پرستش و بندگی را تشویق کند.

مهم نیست چه می‌پرستید! مهم این است که اهل پرستش باشید، و به نوعی «مقدسات» اعتقاد داشته باشید. زمانیکه برای پدیده‌ای «تقدس» قائل شویم، «برتری» آن را هم تأئید خواهیم کرد. به عنوان نمونه، تحجر دین به ما می‌گوید که پدر و مادر و اصولاً اعضای خانواده را محترم بشماریم. در صورتیکه روابط خانوادگی به دلیل اتکا بر احساسات و غرائز، روابطی است کاملاً منطق ستیز، و انسان‌ها را از «نگرش منطقی» دور نگاه می‌دارد. به عنوان نمونه اکثر قریب به اتفاق ایرانیان، پدر خود را محترم، بزرگوار،‌ شریف و فداکار می‌دانند، ‌حتی اگر پدرشان در واقع یک موجود پست و رذل و حقیر باشد. دلیل چنین تضادی در برخورد افراد با واقعیت این است که جامعة متحجر این نگرش را به افراد تحمیل می‌کند. روشن‌تر بگوئیم، «زبان قدرت»، «زبان جمع» و زبان دین «پدرستا» است. این زبان «پدر» را به ارزش می‌گذارد. چنین روندی است که به «رهبر» و «خداوند» تقدس و برتری می‌بخشد. از مطلب دور افتادیم. بازگردیم به فوائد بهائیان برای استعمار.

پس از اینکه تصویر متمدن، مدرن و دلپذیری از بهائیت به ما ارائه شد، تصویری که با نکبت و ادبار شیعیان جمکران از زمین تا آسمان فاصله داشت، از طریق همین بهائیان دستگیر شده پروپاگاند نوینی آغاز شد. پروپاگاندی که به ما ‌می‌گوید و باز می‌گوید که در حکومت اسلامی «شهروند» وجود دارد، ولی در این میان فقط حقوق «شهروندان بهائی» رعایت نمی‌شود! بله کوبیدن بر طبل «شهروندان بهائی» دلیل دارد! فعلة فاشیسم مدافع حقوق «شهروندان بهائی» شده، تا یک توهم را به واقعیت تبدیل کرده، به ما بگوید در حکومت «خدامحور» آخوندها، که بنابرتعریف «انسان‌ستیز» است، «شهروند» وجود خارجی دارد.

نتیجه اینکه اگر چند ماه چنین ترهاتی تکرار شود، مردم بدون آنکه اهداف پروپاگاند را بشناسند، ناآگاهانه به تکرار عبارت ابله‌پسند «شهروندان بهائی» می‌پردازند، و اگر بهائی هم نباشند خود را «شهروند» شیعه، سنی، مسیحی یا یهودی به شمار خواهند آورد. به این ترتیب «مفهوم شهروند»، که در اعلامیة جهانی حقوق بشر، خارج از هر گونه تعلقات مذهبی، قومی و بومی مطرح شده، به راحتی «تحریف» می‌شود و در تضاد با اعلامیة جهانی حقوق بشر قرار می‌گیرد! درست همانطور که شعار «استقلال، آزادی»، از زبان مردم ناراضی به پدیدة آزادی ستیز «جمهوری‌اسلامی» انجامید. زمانیکه عبارت متناقض «شهروند دینی» بجای «شهروند» در اذهان مردم جایگیر شد، آن هنگام است که «حقوق بشر نسبی» نیز بجای «حقوق بشر» می‌نشیند و سازمان رسوای ملل «رسالة امام سجاد» را به عنوان معیار «حقوق بشر ایرانی» به رسمیت خواهد شناخت. روشن‌تر بگوئیم، به این ترتیب، با تزریق «مقدسات دینی» و یا «بومی‌» به اعلامیة جهانی حقوق بشر،‌ این اعلامیه را رسماً در پس پردة جنجال برای حفظ حقوق «شهروندان بهائی» یا «شهروندان کرد»، در سکوت کامل تخریب و تحریف می‌کنند.

نیازی به توضیح نیست، ولی می‌گوئیم کسانیکه بر طبل «حقوق شهروند» کرد و ترک و بلوچ یا «حقوق شهروند» بهائی، مسیحی،‌ یهودی و... می‌کوبند، دانسته یا ندانسته، هم‌صدا با بی‌بی‌سی، رادیو فردا و دیگر رسانه‌های استعمار بر قانون اساسی انسان ستیز حکومت اسلامی مهر تأئید می‌زنند.

صوفی‌ئی در خانقاه از ره رسید
مرکب خود برد و در آخور کشید
آبک‌اش داد و علف از دست خویش
نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
[...]
از سر تقصیر آن صوفی رمه
خر فروشی در گرفتند آن‌همه
[...]
هم در آن دم آن ‌خرک بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند
ولوله افتاد اندر خانقه
کامشب آن لوط وسماع‌ست و شره
[...]
ما هم از خلقیم و جان داریم ما
دولت امشب میهمان داریم ما
[...]
و آن مسافر نیز از راه دراز
خسته بود و دید آن اقبال و ناز
صوفیان‌اش یک به یک بنواختند
نرد خدمت‌های خوش می‌باختند
[...]
گاه دست افشان قدم می‌کوفتند
گه به سجده صفه را می‌روفتند
[...]
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران
خر برفت و خر برفت آغاز کرد
زین حرارت جمله را انباز کرد
[...]
از ره تقلید آن صوفی همین
خربرفت آغاز کرد اندر حنین
چون گذشت آن نوش و جوش آن سماع
روز گشت و جمله گفتند ال‌وداع
[...]
خادم آمد گفت صوفی خر کجاست
[...]
گفت والله آمدم من بارها
تا ترا واقف کنم زین کارها
تو همی گفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان با ذوق‌تر
[...]
گفت آنرا جمله می‌گفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتن‌اش
مر مرا تقلیدشان برباد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

پنجشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۷



نعلین و مادلن!

...
همسوئی تبلیغات عملة ‌سازمان سیا در ینگه دنیا با همکاران‌شان در رسانه‌های رسمی حکومت اسلامی، به ویژه در اطلاعات و کیهان کاملاً طبیعی است. چرا که منافع حاکمیت آمریکا در همسوئی کامل با منافع حاکمیت اسلامی در ایران قرار گرفته. بنابراین برای ما تعجب‌آور نیست که پاسدار شریعتمداری، مخالفان حکومت اسلامی را از زبان سالیوان، جلاد ویتنام مشتی مزدور و خودفروخته بخواند، یا اینکه پاسدار سازگارا همپالکی خود،‌ خامنه‌ای، یک فاشیست پادوی استعمار غرب را «کمونیست» معرفی کند! کل این تبلیغات ساخته و پرداختة سازمان سیا است، و محور اصلی آن انکار نقش آمریکا، در مقام فرماندة سازمان ناتو در کودتای 22 بهمن است.

فعلة‌ فاشیسم می‌توانند، کودتای 22 بهمن را همچنان «انقلاب» بخوانند، واقعیت کودتا همچنان پا برجاست. در دوران سلطنت هم‌ کودتای 28 مرداد، «قیام شاه و مردم»، و کودتای کلنل آیرون‌ساید بر علیه جنبش مشروطه،‌ بنیانگذاری ایران نوین نامیده می‌شد. امروز مشخص است که دو کودتای مذکور برای تأمین منافع استعمار غرب صورت گرفت. بزودی اجماع جهانی پیرامون «انقلاب شکوهمند» بهمن 1357 نیز به پایان خواهد ‌رسید و سگ‌های عموسام به ناچار از معلق زدن باز خواهند ایستاد. آنهنگام است که صورتک «سوسیالیسم» از چهرة امثال «دکتر» بیات‌زاده فرو خواهد افتاد و علامت صلیب شکسته بجای آن نمایان می‌شود. بی‌دلیل نبود که سردار نجار در مسکو ناچار شدند از مبارزه با فاشیسم تجلیل به عمل آورند، و پایه و اساس حکومت ایران را از کلنل میرپنج تا پاسدار احمدی نژاد با همین «تجلیل‌ها» نفی کنند!

ولی‌ مگر سازمان ناتو به این سادگی از فاشیسم آنهم از نوع «اسلامی ـ نفتی» آن دست برمی‌دارد؟ ابداً! حضرات برای تداوم حکومت نکبت و ادبار اسلامی، رویای تشکیل «شورای رهبری» در سر می‌پرورانند، به این بهانه که علی خامنه‌ای از ابتدا خواهان تشکیل چنین شورائی بوده و اصلاً نمی‌خواسته رهبر اوباش‌الله بشود. گویا به دلیل ابراز تمایل خمینی به قبول رهبری از طرف ایشان، خامنه‌ای مفلوک هم بر امت اسلام منت گذاشته‌اند! البته همچون دیگر عملیات «نبش‌قبر»، ابراز تمایل خمینی به خامنه‌ای فقط پس از مرگ وی به اطلاع مردم همیشه در صحنه رسیده! آنهم توسط اکبر بهرمانی،‌ متخصص نبش قبر و گفتگو با اجساد! به نظر می‌رسد اجرای طرح شورای رهبری و حفظ حکومت اسلامی نیز به عهدة حاکمیت فرانسه قرار گرفته. که گفته‌اند کار را که کرد، آنکه تمام کرد! هیچکس هم به حاکمیت فرانسه ظن بد نخواهد برد! همه خواهند گفت، ‌ حاکمیت لائیک که از آخوند و حکومت دین طرفداری نمی‌کند! ولی همه اشتباه می‌کنند، تمام دمکراسی‌های غرب بدون استثناء حامی دیکتاتوری در کشورهای جهان سوم‌اند، ‌چرا که بدون دیکتاتور، سرکوب و در نتیجه چپاول کار سختی خواهد بود. به همین دلیل است که فرانسه به محل تولید و پرورش دیکتاتوری نعلین برای ایران تبدیل شده. خمینی هم طی چند ماه اقامت در فرانسه تبدیل به «رهبر کبیر انقلاب» شد! مریم مقدس هم گویا در همین خاک پاک فرانسه بر «خواهر» برنادت ظاهر شده! فیلم‌ مزخرف «آهنگ برنادت» هم هر سال به مناسبت «میلاد مسیح» به خورد «هم‌میهنان مسیحی»‌ داده شد، و بسیاری از آنان را از مسیحیت بیزار کرد! بگذریم و بازگردیم به سردار نجار خودمان.

همزمان با ادای احترام «اجباری» وزیر دفاع حکومت اسلامی به بنای یاد بود «سرباز گمنام» در مسکو، حاکمیت فرانسه فعالیت‌های استعماری خود را به نفع محمد خاتمی آغاز کرد. در این راستا تلویزیون دولتی فرانسه،‌ «کانال 3» تبلیغات انتخاباتی محمد خاتمی را عهده‌دار شده. بله، این حاکمیت لائیک فرانسه‌ سخت شیفتة ریش و نعلین است، و به مصداق مرگ خوب است ولی برای همسایه، حکومت آخوند را برای ملت ایران می‌پسندد. دیشب، کانال کذا یک برنامه پخش می‌کرد به نام «ایران و غرب» که از بخت خوش موفق به تماشای آن شدم. البته صدای تلویزیون را بسته بودم که «تفسیر» نشنوم. در نتیجه مقداری فیلم بریده، بریده که گهگاه هم به زبان فرانسه زیرنویس داشت بر اکران ظاهر می‌شد.

فیلم کذا یک زوج سیاسی محبوب را به نمایش گذارده بود: محمدخاتمی و مادلن البرایت! بله، در این فیلم اکثر اوقات محمدخاتمی و مادلن را در حال حرافی مشاهده می‌کردیم. در عوض هیچ صحنه‌ای از جنگ یوگسلاوی، جنگ عراق و کشتار غیرنظامیان در دوران پرافتخار کلینتون در این فیلم وجود نداشت. جنگ‌ها همه متعلق به خانوادة بوش بود، و این «پدروپسر» جنگ به راه انداخته بودند، در حالیکه دوران کلینتون فقط فرش بمب بر سر مردم در عراق و یوگسلاوی می‌گستراندند تا جنگ داخلی به راه بیافتد. تصدیق می‌کنید که میان جنگ افروزی و برافروختن آتش جنگ داخلی تفاوت‌ از زمین تا آسمان است. جنگ داخلی، ‌ به «خواست مردم» به راه می‌افتد و «مردمی» است! باری در فیلم کذا، دوران کلینتون، دوران چرخش و گردش در سازمان ملل و سخنرانی در چمنزار کاخ سفید بود. دوران خاتمی هم هیچ نشانی از قتل‌های زنجیره‌ای و سرکوب و ارعاب نداشت. روزهای «خوبی» بود که همه در صلح و صفا در کنار «سید اردکانی» زندگی می‌کردند، به ویژه کارفرمایان کلینتون و البرایت.

بله!‍ برنامة کذا در واقع یک فیلم تبلیغاتی تمام عیار بود برای ارائة چهرة ‌متمدن و دلپذیر از حزب دمکرات و محمد خاتمی، البته با چاشنی مادلن البرایت. چرا که پشت سر هر مرد موفقی یک زن ایستاده! آنهم زنی چون مادلن البرایت که هیچ شباهتی به «زن» ندارد. البرایت شبیه شاگردان مغازة فرش فروشی در بازار تهران است، که هر فرشی بخواهید به دوش گرفته و برایتان می‌آورند و اگر آنرا نخواهید فرش کذا را با صبر و حوصله لوله می‌کنند و هر فرش دیگری را که بخواهید برایتان می‌گسترانند. فقط مادلن البرایت بجای فرش تبریز و اصفهان، «فرش بمب» باز و بسته می‌کند. این حرفه‌ای است که اجداداش از دوران پیامبری ابراهیم فراگرفته و نسل به نسل به فرزندان خلف خود منتقل کرده‌اند. چرا که همة فرزندان ابراهیم اهل پادوئی برای تفنگ‌فروش‌های ینگه دنیا نیستند. از مطلب دورافتادیم، بازگردیم به فیلم پرماجرای مادلن البرایت و محمد خاتمی. یک وسترن، با نعلین و مادلن!

مقداری تصویر جنگ و مرگ لابلای «سخن‌پراکنی‌های البرایت و خاتمی» پراکنده شده بود. البرایت فقط حرف می‌زد و صورتش دیده می‌شد. این پری پیکر افسانه‌ای فقط یکبار با پیراهن آبی روشن در سازمان ملل کنار کلینتون می‌دوید. و اما محمد خاتمی که نقش «قهرمان» اصلی را ایفا می‌کرد، نشسته، ایستاده و در حال «خرامیدن» در سازمان ملل مشاهده می‌شد! خاتمی در حال مصاحبه، خاتمی در حال سخنرانی در سازمان ملل، خاتمی درحال مصاحبه با کریستین امانپور، و بهتر بگوئیم خاتمی در حال دم جنبانی برای ارباب. آنچه محمد خاتمی را به ارزش می‌گذاشت، البته به زعم «فیلمساز»، ‌ از یکسو همجواری محمدخاتمی با مقامات آمریکا در سازمان ملل بود:‌ خاتمی در همان مکانی بود که بیل کلینتون و «مادلن»، پری پیکر دولت کلینتون حضور داشتند. از سوی دیگر، در حالیکه همة بازیگران فیلم در ایران حضور داشتند، و در فضای ریش و نعلین شناور بودند،‌ محمد خاتمی یک مصاحبة طولانی با خبرنگار فرانسوی داشت، آنهم در یک صحنة غیر اسلامی! بدون پرچم با آرم عنکبوت، بدون تصاویر خمینی و خامنه‌ای، ‌ و خصوصاً بدون چادرسیاه و ریش و نعلین، البته به استثنای شخص خاتمی که به تنهائی جهان اسلام هستند!

هنرپیشگان فیلم کذا به دو بخش کاملاً مجزا تقسیم شده بودند: تل مردم، و گلة مقامات. در میان مقامات، ‌محمد خاتمی جایگاه ویژه‌ای داشت، چرا که او را فقط دو بار در ایران مشاهده کردیم، ابتدا هنگام ابراز تفقد به کودکان و دریافت دسته گل، سپس هنگام مصاحبه با کریستین امانپور. زمانیکه ـ به گواهی زیرنویس ـ تأکید می‌کرد، قتل غیرنظامیان حتی اگر اسرائیلی هم باشند از نظر او خرابکاری به شمار می‌رود. بقیة این «فیلم» پرماجرا، محمد خاتمی را یا به همراه نژاد حسینیان، ‌ مدافع معروف منطقة آشوب و قاچاق اسلحه و مواد مخدر در مرز ایران و پاکستان نشان می‌داد، و یا تنهای تنها خارج از جهان اسلام!

نقش اول «گروه» به تل مردمی واگذار شده بود که به نوبة خود به دو دسته تقسیم می‌شدند: تل ریش و تل چادرسیاه! تل ریش را در حال سوزاندن تصاویر شاه، می‌دیدیم در حالیکه تل چادرسیاه،‌ در حال شعار دادن برضد شاه بود! سپس تل ریش تبدیل شد به پاسدار و بسیجی در جبهة جنگ، و تل چادرسیاه هم گروه عزادارانی بود که شعار می‌دادند، یا زنانی که به صورت پراکنده در گورستان بر مزار شهدای جنگ نان وآبدار 8 ساله پرسه می‌زدند. سپس پاسداران و بسیجیان در جبهة جنگ با عراق را در حال اجرای مراسم نماز روی تپه مشاهده می‌کردیم! لابلای این تصاویر نیز از دیدن خمینی، «ژنرال» محسن رضائی، رفیق دوست، اکبر بهرمانی، خامنه‌ای، محمدجواد ظریف، محسن امین زاده، و مادلن البرایت، پریروی مه‌پیکر محفل تفنگ‌فروش‌های دمکرات لذت می‌بردیم!

برنامة کذا با سوزاندن تصاویر شاه در خیابان‌های کشور آغاز شد، تا به ما یادآوری کند،‌ مردم شاه را دوست نداشتند. سپس صحنة عزاداری و سینه زنی برای مرگ خمینی به ما یادآوری کرد که همین مردم خمینی را خیلی خیلی دوست داشتند. سپس نوبت به تصاویر جنگ با عراق رسید، ‌ سرباز، قرآن، مراسم نماز جماعت روی تپه آنهم درگیرودار جنگ و سخنان ژنرال محسن رضائی، رفیق‌دوست، رفسنجانی، محمد جواد ظریف و خصوصاً اکبربهرمانی که درمجلس خبرگان، به گواهی زیرنویس می‌گفت، خمینی شخصاً خامنه‌ای را برای جانشینی خود انتخاب کرده! و از همه مهم‌تر تصویر علی خامنه‌ای بود که ظاهراً در همان مجلس و در همان تاریخ پشت تریبون خبرگان قرار گرفته اعلام می‌کند، «من مخالفم!» و اینجا بود که متوجه شدیم سازگارا حق دارد، این خامنه‌‌ای چقدر «کمونیست» بوده! چون از همان روزها می‌خواست به پیروی از فرم حاکمیت در اتحاد شوروی یک «شورای رهبری» تشکیل دهد! و بعد متوجه شدیم اکبر بهرمانی هم اصلاً کمونیست است، چرا که این صحبت‌های خامنه‌ای را تکرار می‌کند. و از همه مهم‌تر کشف کردیم که کانال 3،‌ که سال‌هاست همزمان خط تبلیغات اسرائیل‌پرستی و اسرائیل‌ستیزی را گام به گام دنبال می‌کند از همة این‌ها کمونیست‌تر است. و از آنجا که همین کانال به کمک تصاویر البرایت به ارائة تصویر دلپذیر از خاتمی پرداخت، معلوم شد که البرایت و خاتمی هر دو کمونیست‌اند. و برخلاف سازگارا از خدا نمی‌ترسند.

همان دانشجوی محقق که به پاسدار سازگارا کمونیست بودن خامنه‌ای را اطلاع داده بود، بزودی اسناد محرمانه دال بر کمونیست بودن خاتمی، البرایت، سرکوزی و رابرت گیتس را هم منتشر خواهد کرد. آنوقت است که سالیوان به پاسدار شریعتمداری خواهد گفت، همة مخالفان حکومت اسلامی را به صد دلار می‌توان خرید! می‌بینیم که اگر امثال سالیوان برای خرید مخالفان نعلین‌ها باید صددلار پول نقد بپردازند، نعلین‌ها جهت خوش‌خدمتی در بارگاه مقدس سازمان سیا، نه تنها هر روز صدهامیلیون دلار ثروت ملی را تقدیم اربابان سالیوان می‌کنند، که زمین ادب هم می‌بوسند. این نکتة پیش پا افتاده را گویا سالیوان از پاسدار شریعتمداری پنهان داشته، چون می‌دانست که ایشان از مقربان درگاه‌اند و خوب «معلق» می‌زنند!



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۷



پاسدار و پارازیت!

...
دو زیردریائی اتمی متعلق به کشورهای فرانسه و انگلستان در اقیانوس اطلس به هم برخورد کردند! البته به آرامی، و تلفاتی هم پیش نیامد. چند روز بعد از این «تصادف آرام» رسانه‌‌های غرب هم این خبر را پخش کردند. می‌دانیم که زیردریائی با کامیون اصغر دیزل تفاوت دارد، به این ترتیب که مسیر حرکت خود را از طریق رادار تعیین می‌کند نه به دستور پارکابی! حال باید دید چگونه رادار دو زیر دریائی اتمی همزمان از کار افتاده، بدون اینکه هیچیک‌ از آن‌ها اعلام خطر کند! در واقع راداری از کار نیفتاده! رادارها از طریق پارازیت «فریب» خورده‌اند.

رضوی فقیه، چماقدار حکومت در بلاد غرب آزاد شد! به گفتة رادیو فردا، مورخ 18 فوریه 2009، ‌رضوی فقیه از سال 1383 تز دکتری می‌نویسد! اگر نظر ما را بخواهید حضورتان عرض می‌کنیم که رضوی فقیه مانند هاله اسفندیاری، جهانبگلو و شرکاء وظیفة مقدس «شبکه سازی» در ایران و در کشورهای خارج را بر عهده داشته و از این پس دیگر نمی‌تواند در ایران به مزدوری برای اربابان اسلام‌پرست خود ادامه دهد. حال بپردازیم به وبلاگ امروز.

نوشتن «نامة ‌سرگشاده» بخشی است از برنامة مضحک سیرک استعمار که در مواقع بحرانی در ایران فی‌الفور آغاز می‌شود، خصوصاً زمانیکه منافع آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک در ایران مورد تهدید قرار گیرد. نگارش نامة سرگشاده در ایران سرنائی ‌است که همواره از سر گشادش زده می‌شود، سرنائی برای مصادره کردن مطالبات مردم و هدایت این مطالبات به بیراهة آشوب جهت گسترش سرکوب. همچنانکه در سال 1977 شاهد بودیم نامه سرگشادة حاج‌سیدجوادی به شاه آغاز یک توطئه بود که نهایت امر به کودتای 22 بهمن انجامید. البته جناب حاج‌سیدجوادی به عنوان روشنفکر و مبارز «منطق ستیز» همچنان به مبارزات بی‌امان خود با دمکراسی ادامه‌ می‌دهند. اما اکنون مخاطبان ایشان اربابان حکومت اسلامی‌اند، چون آن حضرت پس‌ از کودتا، مصلحت دیدند سنگر مبارزات خود را در پاریس برپا کنند. در واقع دیگر در شأن ایشان نیست که خود را در حد مقامات شپشوی جمکران پائین آورده برایشان نامة سرگشاده بنویسند. در نتیجه، این مهم ابتدا به پاسدار اکبرگنجی محول شد، و پس از مدتی که رایحة پشکل شتر و کبرة اسلام از سر و روی اکبر گنجی زدوده شد، نوبت به پاسدار محسن سازگارا، «نگار» آبراهام یزدی رسید. سازگارا،‌ مکتب نرفته و خط ننوشته، «به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد». ولی از بد روزگار نامة پاسدار سازگارا در هم‌سوئی کامل با مقالة پاسدار شریعتمداری در کیهان قرار گرفته و سایت‌‌های مستقل اصحاب داس‌الله، در ظاهر بدون در نظر گرفتن این مهم و در واقع به صورتی کاملاً «آگاهانه» اقدام به انتشار این نامة «سرگشاده» کرده‌اند.

همزمان با نامة کذا یکنفر به ‌نام «بیات زاده» که مانند همة اهالی فرنگ‌نشین مرز پرگهر بر «دکتر» بودن‌شان تأکید دارند، خود را از «سوسیالیست‌های مصدقی» خوانده و ضمن انتقاد شدید از شاپور بختیار، مذهب سوسیال جعفریسم، را به ما معرفی می‌فرمایند. البته جناب «دکتر» بیات زاده مانند دیگر اعضای جبهة منفور ملی تا زمانی که بختیار زنده بود، هم لال شده بودند و هم چلاق و بی‌سواد. به همین دلیل ملت ایران در «فلات دینی» هفت‌هزار سال با مکتب سوسیال جعفریسم ایشان بیگانه ماند. اما خوشبختانه پس از ترور شاپور بختیار، دست مسیحائی بر سر مبارزان ملی و میهنی کشیده شده، همه شفا یافته ‌و به بلبل زبانی مشغول‌اند. پیش از اشاره به نامة پاسدار سازگارا و مقالة جناب دکتر بیات که در سایت اخبارروز هم انتشار یافته، لازم است در مورد سوسیال جعفریسم توضیحاتی بیاوریم!

سوسیال جعفریسم، همان مذهب شیعة ‌جعفری است که ناشیانه تلاش می‌کند برای حفظ منافع فاشیسم بین‌الملل خود را به سوسیالیسم بچسباند، آنهم از طریق پوپولیست معروف و شناخته‌ شده‌ای به نام محمد مصدق. بله محمد مصدق سوسیالیسم‌اش را با جنایات فدائیان اسلام، شعبان جعفری، ‌ ملکه اعتضادی و آخوند کاشانی به اثبات رساند! این جناب «بیات زاده» چه اسم با مسمائی دارند، ایشان مثل سوسیالیسم‌شان «بیات» شده‌اند! بله آنحضرت یک مقالة چند کیلومتری قلمی کرده‌اند که به ما بگویند،‌ «بختیار،‌ زمانیکه نخست وزیری را پذیرفت، طرفدار شاه شد، طرفداران بختیار حق ندارند به ما که با تل منطق‌ستیز و خمینی همراهی کردیم بگویند اوضاع کنونی تقصیر ماست، آن‌ها که با تل مردم همراهی نکردند تعدادشان آنقدر کم بود که هیچکاری از پیش نمی‌بردند و ...»

و همین کافیست که با سوسیالیسم مصدقی ایشان بخوبی آشنا شویم، و بدانیم این گروه هم مانند مصدق پوپولیست، عوامگرا و عوامفریب است. بیات زاده، ببخشید! «دکتر» بیات زاده برای ماست‌مالی کردن نقش سازمان ناتو و ساواک منفور در آشوب‌های دو سال آخر سلطنت می‌‌فرمایند، هیچکس نمی‌توانست جلوی پیروزی طرفداران خمینی را بگیرد! مسلم است وقتی مردم از حکومت ناراضی باشند و استعمار به قصد براندازی حکومت کذا همه روزه جنجال رسانه‌ای به راه اندازد، و طی دو سال دور باطل «شورش ـ سرکوب» را بر مردم تحمیل کند، ‌ مردم به خیابان‌ها خواهند ریخت. مردم که نظریه‌پرداز و حزب سیاسی نیستند! هیچ جرمی هم مرتکب نشده‌اند. ناراضی بودند، حق هم داشتند، اعتراض کردند. و مسیر اعتراض‌شان را استعمار در مسیر جفنگیات ملایان و رهبران خیانتکار جبهه ملی و دیگر تشکل‌های سیاسی خودفروخته قرار داد. مردم را نمی‌توان سرزنش کرد، اشکال از هم‌سوئی گروه‌های سیاسی است با مسیری که استعمار بر ملت ایران تحمیل کرد. پس جبهة بینوای ملی، مانند دیگر پادوهای فاشیسم بین‌الملل بهتر است سکوت اختیار کند.

بر خلاف تصور بینوایان فرهنگی،‌ هر که صدای‌اش را بلندتر می‌کند الزاماً حق‌ و حقوقش بیشتر نیست! ‍ در اینصورت اگر فقط مسئله را از دید «اکثریت» نگاه کنیم، در قبایل آدمخوار آمازون هم هزاران سال است «دمکراسی» برقرار شده! «حق» از منظر حقوقی نمی‌تواند با اکثریت قانون‌شکن باشد. جنابعالی «جامعه» را با جنگل اشتباه گرفته‌اید. برای هزارمین بار در همینجا بگوئیم، در یک جامعة بشری حق با اکثریتی است که حقوق اقلیت را رعایت می‌کند! از سوی دیگر، چنین اکثریتی به هیچ عنوان نمی‌تواند «خدا محور» باشد. پس سرکار بهتر است کمی در کتابخانه‌های ایالات متحد به مطالعات خودتان ادامه بدهید، و اگر بعد از چندین و چندسال از مسائل سیاسی و حقوق دمکراتیک و منطق چیزی دستگیرتان شد، آنهنگام دست به قلم ببرید. برای طرفداران بختیار هم تعیین تکلیف نفرمائید! اینجا جمکران نیست که سرکار و همپالکی‌هایتان برای دیگران فتوی صادر می‌کنید. انتخاب بختیار یک انتخاب منطقی و جسورانه بود، در چنین بزنگاه‌ها است که مشخص می‌شود چه کسی منطقی رفتار می‌کند، و چه ‌کسانی عین سگ دست‌آموز به معلق زدن برای این و آن می‌پردازند. تاریخ بهترین داور است. کسی که بر پایة واکنش تل توده‌های تهییج شده «استدلال سیاسی» می‌کند، یا شیاد است و یا یک فاشیست مفلوک:

«در آن زمان انجمن‌های خودروی اسلامی که از [...] مستخدمین و کارمندان دون پایه شکل می‌گرفت [تشکیل شده بود] [...] قدرت را قبضه کرده بودند [...]»


بله، می‌بایست به نقل دوست‌تان می‌فرمودید که در آنزمان هم ساواک «مرده» بود، هم ارتش خناق گرفته بود، و مستخدمین و کارمندان «دون‌پایة» وزارتخانه‌ها که هیچکدام‌شان وابستگی به ساواک نداشتند، در مرز اتحاد جماهیر شوروی و در اوج جنگ‌سرد به دستور یک آخوندک نیمه دیوانه «قدرت» را به دست گرفته، تبدیل به تصمیم گیرندگان اصلی کشور ایران شده بودند! اصلاً به همین دلیل بود که جبهة ملی هم به «مستخدمین» پیوست! باید اذعان داشت که فقط یک عقب ماندة ذهنی می‌تواند استراتژی یک کشور کلیدی چون ایران را با اینچنین «مضحکاتی» تشریح کند، و در این «استدلالات‌» مسخره نیز دلائل قانع کننده برای «توجیه» مواضع سیاسی خویش بیابد!

البته این هیاهوی «رسانه‌ای» و نامه‌پراکنی‌های کودکانه بی‌دلیل به راه نیفتاده. می‌دانیم که سردار نجار، وزیر دفاع حکومت اسلامی ـ حکومتی که توسط محفل فاشیسم بین‌الملل در ایران استقرار یافته ـ امروز در مسکو تاج گلی هم نثار مزار سرباز گمنام، نماد مبارزه با ارتش هیتلر کردند! بله، به این می‌گویند تف سر بالا! تفی که از دهان سردار نجار مستقیماً توی صورت «مقام معظم» افتاد؛ حاکمیت دینی و قشر روحانیتی که به شهادت تمامی مدارک و اسناد تاریخی، همواره از جمله فدائیان هیتلر و فاشیسم بوده، از بدبختی و بینوائی کارش بجائی رسیده که وزیر دفاع‌اش را می‌فرستد به مسکو تا از مبارزان ضدفاشیسم تجلیل رسمی به عمل ‌آورد! اینکارهاست که آه از نهاد سوسیال جعفریسم هیتلری بر ‌آورده. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به هم‌سوئی تبلیغات کیهان با محسن سازگارا.

از قضای روزگار افلاس سازمان ناتو باعث شده که «هم‌سوئی» کیهان با پاسدار محسن سازگارا نیز آشکار شود! بله، هر دو پاسدار مزدور استعمار به تبلیغ «تقدس» مشغول‌اند. البته پاسدار سازگارا در قالب «مخالفت با علی خامنه‌ای» تبلیغ فاشیسم می‌کند و پاسدار شریتعمداری هم همین کار را به عنوان دفاع از رهبری صورت می‌دهد!

آنگلوساکسون‌ها ملت ایران را نه تنها «وحشی»، که «ابله» هم می‌پندارند. به همین دلیل پاسدار شریعتمداری به عنوان طرفدار حکومت و رهبری، در رسانة کیهان دقیقاً همان پروپاگاندی را منتشر کرده که پاسدار محسن سازگارا، به عنوان مخالف حکومت و رهبری. اگر استعمار غرب مردم ایران را احمق نمی‌انگاشت مسلماً اینچنین بیشرمانه دو پاسدار مفلوک را که هر دو سر در آخوری مشترک دارند، در جایگاه موافق و مخالف حکومت اسلامی قرار نمی‌داد. این شیوه‌ای است منطبق بر تقسیم کاذب گروه‌های فاشیست که به منظور اشغال کل فضای سیاسی انجام می‌پذیرد، و ایران هم به هیچ عنوان نخستین نمونة تاریخی آن به شمار نمی‌رود.

پیشتر، پاسدار اکبر گنجی در جایگاه سازگارا نشسته بود و در قالب انتقاد از رهبر، نامة سرگشاده قلمی می‌کرد، تا با انعکاس مطالب‌اش، ادبیات فاشیسم در بین ایرانیان گسترش یابد. امروز، به مصداق مثل معروف «کله پز برخاست، سگ جایش نشست»، کنیزک ابراهیم یزدی بجای پاسدار گنجی نشسته، و تلاش دارد بر چهرة‌‌کریه پادوی محفل فاشیسم، علی خامنه‌ای مهر «کمونیست» هم بزند! پاسدار شریعتمداری نیز همزمان با «نقل قول» از سالیوان، تاکید کرده، «آمریکا مخالفان اسلام و انقلاب را با صد دلار خریداری می‌کند!» می‌دانیم که در چنین مواقعی از دید پاسدار شریعتمداری،‌ سالیوان هرگز دروغ نمی‌گوید! همچنان که آن «دانشجوی محقق» که برای پاسدار سازگارا افشاگری کرده در واقع «وجود» دارد، دروغ هم نگفته!

بله پاسدار محسن سازگارا یک «نامة سرگشاده» خطاب به خامنه‌ای قلمی کرده که در سایت‌های «مستقل» و به ویژه در سایت «اصحاب ‌داس» منتشر شده. در این نامه، ‌که از نظر محتوا هیچ تفاوتی با نامه‌های پاسدار اکبر کله‌پز ندارد، سازگارا مدعی است، یک دانشجو به اسناد محرمانه از آلمان شرقی دست یافته که ثابت می‌کند خامنه‌ای به کمونیسم علاقه داشته، و خواهان گسترش روابط با اتحاد شوروی بوده و کمونیست‌ها هم حزب توده را رها کرده خامنه‌ای را به عقد خود در ‌آورده‌اند. و از قضای روزگار همة این فعل و انفعالات تحت نظارت ولادیمیر پوتین در آلمان شرقی جریان داشته! خلاصة مطلب،‌ سازگارا که خیلی «خدا‌پرست» است، با تمام وجود منتظر مانده که این اسناد را منتشر کنند. چرا که پاسدار مفلوک از شدت بلاهت می‌پندارد انتشار «اسناد محرمانه» جنبة تبلیغاتی ندارد! در دفتر «ایمان» سازگارا چنین آمده که این اسناد به دست قادر متعال در آسمان هفتم نگاشته می‌شود! در هر حال سازگارا، خامنه‌ای را در آخر کار «نصیحت» می‌کند که از خدا بترسد و «تقوی» پیشه کند!

البته این «مدارک» که در وجودشان مسلماً کمترین تردیدی نداریم، هنوز منتشر نشده! ولی سازگارا ابراز امیدواری می‌کند که بزودی منتشر شود تا همه بدانند خامنه‌ای «کمونیست» است، و سازگارا هم «خداپرست». علامت تعجب هم نمی‌گذاریم. سازگارا با طرح چنین مطلب ابلهانه‌ای باید به این پرسش‌ها و هزاران پرسش دیگر جواب دهد که به طور مثال، اگر خامنه‌ای کمونیست و «خدانشناس» بود، چرا، آن‌هنگام که هنوز ارتش سرخ افغانستان را اشغال کرده بود، در پائیز سال 1986 در سازمان ملل حضور یافت و زوزه‌کشان از ادامة جنگی دفاع کرد که منافعش مستقیماً به جیب کارفرمایان رونالد ریگان می‌رفت؟

اگر خامنه‌ای «کمونیست» بود، چرا به کشور پاکستان تحت حاکمیت ضیاءالحق کودتاچی می‌رود و در شرایطی که پاکستان جبهة «مجاهدین» را در افغانستان بر علیه ارتش سرخ اداره می‌کرد، از این برنامة استعماری که نهایتاً به طالبان‌ایسم منجر شد، حمایت می‌کند و یک ژنرال چهار ستارة نوکر آمریکا را «برادر عزیز دینی» خودش می‌خواند؟ خلاصه بگوئیم، این خامنه‌ای اگر کمونیست است حتماً از انواع خیلی «آمریکائی‌» کمونیست‌ها باید باشد. شاید اصلاً خامنه‌ای از آن کمونیست‌های ضدکمونیست باشد، همانطور که شخص پاسدار سازگارا هم از همان مخالفان ‌ضدمخالف حکومت اسلام و امام زمان از کار در آمده‌اند! و می‌دانیم که پاسدار شریعتمداری، همکار نزدیک ایشان هم از مخالفان سرسخت مخالفان آمریکا هستند.

پاسدار شریعتمداری در کیهان، مورخ 18 فوریه سالجاری دو مطلب منتشر کرده. اولی در تأئید مطلق سخنان فرضی سالیوان سفیر آمریکا، برای زدن برچسب «مزدوری» به مخالفان حکومت اسلامی، و دومی جهت بازار گرمی برای نهضت عاظادی، سازمان بهزاد نبوی و محمد خاتمی به عنوان «دین‌ستیز!» تیمسار شریعتمداری که مانند اربابان حکومت اسلامی دریافته بازار دین و مقدسات بکلی کساد شده، فاشیست‌های دین‌پرست نهضت‌عاظادی، دارودستة اوباش بهزاد نبوی و طرفداران خاتمی را متهم می‌کند که به دین اسلام «توهین» کرده‌اند.

البته دلیل انتشار این تبلیغات سرا پا بلاهت همانطورکه در آغاز گفتیم این است که استعمار غرب مردم ایران را نه تنها وحشی، که بسیار احمق می‌انگارد. اگر چنین نبود سازمان سیا حتماً پروپاگاند زیرکانه‌تری تهیه می‌کرد، و چند تن از نویسندگان زبردست را برای انتشار پروپاگاند خود در کیهان و در سایت‌های «فارسی‌زبان» به خدمت می‌گماشت، تا دم خروس حماقت و مزدوری‌ امثال سازگارا یا شریعتمداری به این وضوح از ردای مستعمل و رنگ و رو رفتة ‌«متخصص مسائل ایران» یا سرپرست روزنامة کیهان بیرون نزند! سازمان کذا چنین نمی‌کند، چرا که ملاک را سطح بینش و دانش نخبگان مرزپرگهر قرارداده، و هنوز به آهنگ لالائی دوران «جنگ سرد» سر بر بالش پر قوی خود گذاشته.

دورانی که متخصصان هدایت افکار عمومی در غرب توده‌های خشمگین و «عشاق» علاف و بیکارة‌ «انقلاب» را با یک یا دو نوار کاست برای «مبارزات» به خیابان‌ها می‌کشیدند. بله، آنزمان اینترنت هنوز عمومی نشده بود، ابزاری بود در دست سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی» آمریکا. ولی با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایجاد یک ارتباط دمکراتیک در سطح جهانی از طریق «اینترنت» امکانپذیر شد. روشن‌تر بگوئیم «اینترنت» فرزند «آزادی» است، در دامان آزادی رشد کرده و پیشرفت خواهد کرد و هیچ عاملی نمی‌تواند سد راه آزادی فضای مجازی شود. هیچ قدرتی در جهان قادر نیست این ابزار ارتباط دمکراتیک را از پویائی باز دارد. فضای اینترنت، مانند هر فضای دمکراتیک در مسیر رشد و گسترش آزادی‌های دمکراتیک حرکت خواهد کرد.

می‌دانیم که شرط لازم و کافی برای ایجاد یک ارتباط دمکراتیک، «دو سویگی» آن است. ارتباط دمکراتیک، بنا بر تعریف منطقی است، بنابراین فقط با توسل به «زبان منطقی‌»، رسته از زنجیر شور و هیجان، و به دور از هرگونه ارتباط فیزیکی می‌توان چنین ارتباطی را برقرار کرد. پس نیازی به توضیح نیست که رسانه‌ها، رادیو و به ویژه رسانه‌های تصویری مانند تلویزیون فاقد ویژگی دمکراتیک‌اند. در اینجا بحث را به رسانه‌های تصویری یا تلویزیون و سینما محدود می‌کنیم، چرا که مهم‌ترین ابزار پروپاگاند به شمار می‌روند. در گفتگوی دو سویه و دمکراتیک، وقتی یک طرف سخن می‌گوید، طرف مقابل برای پاسخگوئی و تداوم گفتگو می‌باید حداقل تمرکز ذهنی را داشته باشد. به عبارت دیگر زمانیکه با کسی گفتگو می‌کنیم ناچاریم به سخنان طرف مقابل گوش فرا دهیم و در ارتباط با آنچه می‌شنویم، آنچه را که می‌خواهیم ابراز کنیم به رشتة کلام در آوریم. به زبان ساده‌تر باید «حواس‌مان» جمع باشد. ولی زمانیکه تلویزیون تماشا می‌کنیم به هیچ عنوان چنین الزامی در کار نیست. می‌توانیم گهگاه نیم نگاهی هم به تلویزیون بیندازیم، صدای تلویزیون را ببندیم، تصویر را ببندیم و یا تمام هوش و حواس‌مان را به برنامة تلویزیون سپرده زمان و مکان را فراموش کنیم.

در هر حال زمانیکه به تماشای تلویزیون مشغول‌ایم و تصاویر از برابر دیدگان ما می‌گذرد، بیش از آنچه کلام همراه‌شان بر ما تأثیر بگذارد، تصاویر با ما سخن خواهد گفت! چرا که تصاویر مستقیماً با ضمیر ناخودآگاه و یا ضمیر برتر ارتباط برقرار می‌کند، و بدون اینکه آگاه باشیم احساسات گنگ و مبهمی را در ما بیدار خواهد کرد. نقش کلامی که از تلویزیون پخش می‌شود، تقویت تأثیر تصاویر بر ضمائر «ناخودآگاه» و «برتر» ما است که هر دو «زمان‌گریز» و «منطق ستیز» به شمار می‌روند.

پیشتر در اینمورد توضیح داده‌ایم و تکرار مکررات نمی‌کنیم، فقط به طور خلاصه می‌گوئیم، هر عاملی که فرد را از «واقعیت» در «زمان» و «مکان» دور کند، وی را به سوی «مرگ» و یا به سوی «تمایلات غریزی» سوق خواهد داد. به زبان دیگر، به این ترتیب، ‌ فرد از حالت تعادل روانی خارج شده، یا به سوی دین و مذهب و مرگ‌پرستی کشانده می‌شود، یا به سوی ابتذال دین‌ستیزی. دلیل شیفتگی اربابان حکومت اسلامی از جمله «بی‌بی‌سی» به گسترش شبکة تلویزیونی، تشویق ارتباطات غیردمکراتیک و یک سویه‌ است. شبکه‌ای که جهت رونق آن حکومت اسلامی وظیفه دارد آنرا ممنوع اعلام کند، آنهم از طریق کوبیدن بر طبل «مقدسات»!

آنگلوساکسون‌ها شبکة «تلویزیونی» به راه می‌اندازند، با برنامه‌های مبتذل و احمق پسند، حکومت اسلامی هم شبکة کذا را آناً «ممنوع» می‌کند. در نتیجه به دلیل منفور بودن حکومت روضه‌خوان‌ها، اکثریت مردم «از لج آخوندها» هم که شده، به سوی شبکة گسترش ابتذال هجوم می‌آورند، بدون اینکه بدانند در همان مسیری گام برداشته‌اند که حکومت اسلامی به دستور اربابان‌آمریکائی‌اش برایشان مشخص کرده! چرا که محور اصلی پروپاگاند استعمار بر هم زدن تعادل افراد و تشویق منطق‌ستیزی در جوامع غارت شده است. این همان محوری است که در مقالات کیهان و نامه‌های ابلهانة‌ پاسدارگنجی، و امروز در نامة سرگشادة سازگارا مشاهده می‌کنیم.

«بالاتر از همه ما خداوند دانائی است که ناظر بر اعمال همه ماست. شما را دعوت می‌کنم که تقوی پیشه کنید[...]»


بله، گویا «گابریل» در یکی از فاست‌فودهای ینگه دنیا بر محسن سازگارا ظاهر شده و به او گفته «اقراء!» و سازگارا «احساس پیامبری» کرده. سازگارا که ادعا می‌کند خامنه‌ای دچار توهم توطئه شده، ‌ خود را در جایگاه محمد فرزند «عبدالله» می‌بیند که مردم را از «خدا» می‌ترساند. این پدیده را در روانکاوی «فرا افکنی» خوانند! و اما اگر کسی برای ابراز چنین مهملاتی یک مقام رسمی را متهم به همکاری با بیگانگان می‌کرد در یک کشور دمکراتیک، از نویسنده می‌خواستند که مستندات خود را ارائه دهد. چرا که سر هم کردن چنین ترهاتی برای زباله‌های مخالف‌خوان کار ساده‌ای است.

در ایران که می‌دانیم حاکمیت دمکراتیک وجود ندارد، و در سایت‌های «مستقل» فارسی‌زبان نیز همان بساط شهر هرت جمکران حاکم شده. هیچیک از سایت‌های مدافع آزادی و دمکراسی از پاسدار سازگارا سند و مدرک برای ترهاتی که سر هم کرده نخواهد خواست، چرا که هدف افشای خامنه‌ای نیست. خامنه‌ای از همان زباله‌دانی برخاسته که امثال سازگارا و گنجی را از آن بیرون کشیده‌اند. هدف انتشار تبلیغات استعماری است: انکار مطلق توطئه، ماستمالی کردن نقش آمریکا در حمایت از حکومت ‌اسلامی و ترویج ادبیات تقدس‌پرور فاشیسم در قالب «انتقاد» از خامنه‌ای. ساده‌تر بگوئیم ترویج حماقت و ابتذال و «تقدس» و دین‌پرستی یک پا در کیهان و اطلاعات دارد، یک پا هم در رسانه‌های «اوپوزیسیون» مخالف‌نمای خارج! و این روزها به دلیل ضعف سازمان دین‌فروش ناتو هم‌سوئی ایندو شاخک استعماری دیگر از پرده کاملاً برون افتاده. بهتر بگوئیم به دلیل تقویت ارتباطات آزاد و دمکراتیک رادارهای عملة فاشیسم گمراه شده، و تصادمی «آرام» بین پاسدار شریعتمداری در تهران و پاسدار سازگارا در ینگه دنیا پیش آمده!


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

سه‌شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۷



کودتا و هلنیسم!


...
در تائید وبلاگ «هلن‌علی در فلات» تکرار می‌کنیم، مذاکره با گروه‌های خرابکار و فاشیست‌های چپ‌نما برای استقرار دمکراسی عمل مضحکی است! پر واضح است با تکیه بر امثال فدائیان اسلام، نهضت عاظادی، مؤتلفه و دیگر گروه‌های دست‌ساز آمریکا نمی‌توان حکومت دمکراتیک بر پا کرد. مردم ایران طعم تلخ «اجماع استعماری» در نشست گوادالوپ را هنوز فراموش نکرده‌اند. اما اعضای سازمان ناتو بازهم رؤیای همین اجماع را در سر می‌پرورانند.

جرج اورول می‌گوید،‌ سگ‌های سیرک با شنیدن صدای شلاق مربی معلق می‌زنند، اما سگ‌هائی که خوب تربیت شده باشند، بدون شلاق به معلق زدن خواهند پرداخت. و به گفتة نوآم چامسکی،‌ این است ‌اصل و اساس «اجماع»! پس «الگوی سگ» را که در وقوقیة این هفته به ما ارائه شد دستکم نگیریم. برای ایجاد اجماع سیاسی در ایران، یا همان شیوة‌ «تمرکز بر یک نقطه»، لازم است مردم ایران دقیقاً رفتار شرطی شدة سگ‌هائی را از خود نشان دهند که بدون شلاق و مربی به معلق زدن می‌پردازند.

حکومت دست نشاندة ‌استعمار در ایران، پس از سه دهه سرکوب و چپاول امروز مردم کشور را پیرامون «محور نفرت» متمرکز کرده، و به کمک پروپاگاند اربابان‌ا‌ش تلاش دارد ما ملت را به یک گلة‌ گوسفند تبدیل کند که برای رهائی از چنگال گرگ، به دنبال «بزگله» می‌دوند. در حالیکه سگ‌های گله پیوسته گردشان می‌چرخند،‌ و شبان هم با چوب دستی پشت سرشان می‌آید تا مسیر حرکت‌ را تعیین کند! در واقع استعمار برای ما ایرانیان «حق انتخاب» را در حد همان حق گوسفندان به رسمیت می‌شناسد. ما هم به اندازة همان گوسفندان حق داریم. حق دویدن پشت سر یک بز گله، حق برخورداری از سگ نگهبان و به ویژه حق برخورداری از چوپانی که پشت سرمان قرار گرفته، و تعیین کنندة واقعی مسیر حرکت ما است. خلاصه بگوئیم، استعمار حق انتخاب برای ملت ایران به رسمیت نمی‌شناسد.

«انتخاب» نوع حکومت سیاسی همواره بین «نمونه‌های متفاوت» حکومت انجام می‌گیرد. نه میان دو بخش مکمل از یک نوع حکومت واحد. آنچه استعمار طی سه دهة اخیر به ما پیشنهاد داده همان است که پیشتر از طریق کودتا به ما تحمیل کرده بود: حرکت در دور بستة‌ شیخ و شاه. حال آنکه روحانیت و سلطنت دو بنیاد مکمل‌اند، ‌ نه دو نمونة متفاوت حکومت. پس تکرار می‌کنیم پیشنهاد ناخداکلمب جهت برگزاری رفراندوم در شرایطی که اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان از حکومت اسلامی و به ویژه از روحانیت نفرت دارند، و هیچ گروهی، از جمله سلطنت‌طلبان برنامة سیاسی ارائه نداده‌‌اند، فریبی بیش نیست.

در چنین شرایطی «همه» به تغییر رأی مثبت خواهند داد، بدون آنکه مشخص شود این «تغییر» در چه چارچوبی و در چه مسیری انجام می‌پذیرد. روشن‌تر بگوئیم، دستگاه پروپاگاند حاکمیت انگلستان می‌خواهد با دو قطبی کردن کاذب جو سیاسی کشور، ‌ ما را در همان شرایطی قرار دهد که می‌بایست بین دو نهاد مکمل سلطنت و روحانیت یکی را «انتخاب» می‌کردیم. در صورتیکه ملت ایران برای خروج از حکومت سلطنتی منطقاً می‌بایست دست روحانیت را از هرگونه دخالت در امور سیاست کوتاه می‌کرد. ولی زمانیکه پیرامون یک موضوع در جامعه، «اجماع سیاسی» ایجاد می‌شود، «منطق» جای خود را به «احساس» می‌سپارد. تجربة 37 روز نخست وزیری شاپور بختیار شاهدی است بر این مدعا که تحریک احساسات توده‌ها بهترین شیوه برای خاموش کردن صدای منطق و فروافکندن همان توده‌ها به دام حماقت است.

البته فراموش نکنیم که برای ایجاد اجماع و راهنمائی مردم به عمق چاه، همواره گروهی هوچی و ساواکی نقش «پیشقراول» و «رهبر مبارز» را بر عهده می‌گیرند. اینان همچون باقرپرهام، حاج‌سیدجوادی، ساعدی، و ... در ردای روشنفکر، مبارز سیاسی و خصوصاً «خیرخواه ملت» در صحنة شیادی و عوامفریبی حضور می‌یابند. البته دانشجونمایان جیره‌خوار ساواک را هم فراموش نکنیم، اینان ابتدا دانشگاه را به صحنة درگیری با دولت استعماری تبدیل می‌کنند، سپس درگیری را از دانشگاه به خیابان می‌کشانند. و خلاصه بساط «مبارزات» آنقدر ادامه پیدا می‌کند که چند «شهید» دکان «انقلاب» را رونق بخشند. در واقع هر چه خشونت گسترش یابد سیاست استعمار با شتاب بیشتری اعمال خواهد شد.

بلبل زبانی انقلابیون مؤنث و مذکر در «روزآن‌لاین»، سایت آخوندپرور «زمانه» و دیگر سایت‌های به اصطلاح مستقل در ستایش «عشق» و «شیفتگی»، آنهم در عرصة سیاست، یا بهتر بگوئیم تشویق حماقت و بلاهت بی‌دلیل نیست. مطلب مضحک بابک پرهام در باب «فلات دینی» نیز به همچنین. فعلة فاشیسم اخیراً به «هلنیسم» علاقة فراوان نشان می‌دهند! مقالة تقی رحمانی از فدائیان اسلام شریعتی، در «روزآن‌لاین»، ‌ مورخ 16 فوریه دقیقاً بادبان‌ در همین «باد» انداخته. بهتر بگوئیم، این روزها باد از جانب هلنیسم می‌وزد.

نه اینکه آبدارخانة سازمان سیا به هلنیسم علاقمند شده باشد، ابداً! هلنیسم به این دلیل به ابزار تبلیغات استعمار تبدیل شده که پیوندی مستقیم با «دمکراسی آتن» دارد. همان دمکراسی متعلق به دو هزار و پانصد سال پیش که «آلن گرش» به نقل از «تودوروف» در لوموند دیپلماتیک منتشر کرده بود. یکی از فواید «دمکراسی آتن» این است که هیچ ارتباطی با دمکراسی در مفهوم معاصر و امروزی کلمه نخواهد داشت! به عبارت دیگر پادوهای محفل فاشیسم می‌کوشند با کوبیدن بر طبل هلنیسم،‌ نوعی «صدر دمکراسی» را پس از «صدر اسلام» به ما ملت حقنه کنند. روشن‌تر بگوئیم اینهم بساط نوین شیادی است. و اما شاهد بودیم که استفادة بهینه از «هلنیسم» پس از کودتای سرهنگ‌ها در یونان صورت پذیرفت. کودتاچیان که از پشتیبانی ارتش ناتو برخوردار بودند، جهت سرکوب جنبش‌های مترقی، «هلنیسم» را به چماقی علیه مردم یونان تبدیل کردند، و یونان را در تبلیغات‌شان به دوران پرافتخار «یونان باستان» باز گرداندند! البته یونان باستان «معنوی»!

سرهنگ‌های کذا که هیچ ارتباطی هم با اسلام و مسلمین نداشتند، به مناسبت‌های مختلف رژه‌ و تظاهرات مردمی به راه می‌انداختند که در آن زنان یونانی نیز می‌بایست همچون زنان یونان باستان خود را می‌آراستند. و اما از آنجا که بخشی از پیکر زنان یونان باستان همواره برهنه بوده، زنان یونان کودتا زده جهت حفظ «نوامیس» کودتا می‌بایست روی پوشش «مناسب» خود یک پیراهن زنان یونان باستان را به تن می‌کردند! تا از این طریق «معنویت» سرهنگ‌ها را هم به یونان باستان بیفزایند و کرامت «بانوان کودتا» خدشه‌دار نشود! البته اگر سرهنگ‌ها برای «نمایشات» خود بجای زنان، برده‌های مؤنث یونان باستان را برمی‌گزیدند، مشکل‌شان حل می‌شد. چرا که می‌دانیم یکی از رسوم یونان باستان «حجاب‌اجباری» برای زنان برده بود، اینان می‌بایست همواره یک تکه پارچة بلند شبیه چادر به سر می‌کردند. و خلاصه بردگان در دمکراسی یونان باستان، همانطور که همایون مهمنش می‌طلبید، «معنویت بالا به همراه محتوائی غنی» داشتند.

در سرزمین گل و بلبل
گهوارة مؤلفان فلسفة [فکر نکن،‌ عشق بورز]
مهد روشنفکران کلاس اکابر که نیک می‌دانند،
توانا شود هر که ابله بود

یادآور شویم این شعر «وزین»، با الهام از فروغ فرخزاد توسط نویسندة این وبلاگ سروده شده!

بله در سرزمین گل و بلبل و بقیة قضایا، باید به تقی رحمانی یا بابک پرهام و دیگر فضله‌های «فاضل» یادآور شویم، زمان و مکان را فراموش کرده‌اند. «هلنیسم» و «دمکراسی آتن» نمی‌تواند کارساز دمکراسی در هزارة سوم باشد، حتی اگر روشنفکران هولیوودی کشور فرانسه یا پست‌مدرن‌های بینوای آلمان و انگلستان در شیپور آن بدمند. چنین تبلیغاتی در راستای پروپاگاند حلقة فرانکفورت، یک هدف مشخص را دنبال می‌کند: جایگزین کردن «صراحت منطق» با «ابهام هویت»، یا نشاندن فاشیسم بجای دمکراسی.

هدف از چنین جایگزینی‌های استحماری، نفی دمکراسی، از طریق نفی عامل انسانی است. تشویق تقدس‌های «دینی» و «بومی»، تشویق پدیده‌هائی است که انسان در «انتخاب» آن هیچ نقشی نداشته و نخواهد داشت. در چنین چارچوبی ما می‌توانیم هم‌صدا با شیرین عبادی به شیعه بودن خود «افتخار» کنیم، یا مانند محمد خاتمی به اردکانی بودن خود مفتخر باشیم. در چارچوب چنین سیاست تقدس‌پروری، محمد خاتمی گزینة مطلوب به شمار می‌رود.

در همین راستا، همة ارکان حکومت اسلامی از جمله رهبری، فرماندهان منفور سپاه پاسداران، رسانة کیهان، تیغ‌کش‌های مؤتلفه و به ویژه داش‌صفار هرندی، با زدن نعل وارونة «حمایت از احمدی نژاد» در واقع به تبلیغ برای محمد خاتمی پرداخته‌اند. همانطورکه بارها در این وبلاگ گفته‌ایم، محمد خاتمی نوک حملة سرکوب استعماری است. خاتمی سرکوب ملت ایران را از آغاز کودتای 22 بهمن در رسانة کیهان آغاز کرد. در وبلاگ «هلن‌علی در فلات»، به نقل از وبلاگ رامین مولائی، بخشی از تبلیغات کیهان در اسفندماه سال 1357 را آورده‌ایم. آنروزها کیهان، از زبان خمینی مفلوک مسکن و آب و برق مجانی توزیع می‌کرد، این روزها همین رسانة استعماری به افشاگری «توطئه‌ها» می‌پردازد. چرا که در پی ناکامی کودتا در جمهوری آذربایجان، تمامی طرح‌های ضمیمة کودتا نیز محکوم به شکست خواهد بود. در نتیجه پاسدار شریعتمداری با افشای طرح ترور محمد خاتمی در واقع دست ‌پیش گرفته تا پس نیفتد. البته ترور فرماندة نیروی هوائی جمهوری آذربایجان توطئه‌های دیگری را نیز خنثی کرد که هنوز نوابغ جیره‌خوار سازمان ناتو آن‌ها را برای‌مان در روزی‌نامه‌ها افشاء نکرده‌اند.

طی سه دهة اخیر پیشروی سازمان ناتو با کودتای 22 بهمن و استقرار حکومت اسلامی در ایران آغاز شد. کمتر از ده ‌ماه پس از این کودتا، کودتای 13 آبان به وقوع پیوست و دو ماه پس از اشغال سفارت آمریکا در تهران، تهاجم نظامی ارتش سرخ به افغانستان در تاریخ 25 دسامبر 1979 را شاهد بودیم. سپس حکومت اسلامی برای جنگ با عراق به زمینه‌سازی پرداخت، و عوامل آمریکا شبه کودتای نوژه را سازمان دادند تا نیروی هوائی ایران را کاملاً ابتر کنند. البته پیش از ماجرای نوژه دولت شیخ مهدی بازرگان قراردادهای نظامی با آمریکا را، بنا به درخواست «توده‌های انقلابی» لغو کرده بودند، تا پنتاگون از تحویل جنگنده‌هائی که پول آن‌ها را هم دریافت کرده بود معاف شود. بله، اگر آنروزها در داخل کشور جز آشوب و بی‌نظمی ندیدیم، دولت «موقت» شیخ مهدی بازرگان برنامه‌های سازمان سیا را به دقت پیش می‌برد. به این ترتیب نه ماه پس از تهاجم نظامی شوروی، عراق نیز به ایران حمله کرد. جنگی که 8 سال به ‌طول انجامید. و هفت ماه پس از نوشیدن جام زهرمار، در تاریخ 15 فوریه سال 1989، آخرین گروه از سربازان شوروی از افغانستان نیز خارج شدند و این کشور تا هم امروز در کام جنگ داخلی و حاکمیت گروه‌های مافیائی تجارت برده و مواد مخدر فرو افتاده.

ولی امروز، دو دهه پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان، سیاست طالبان‌پروری سازمان ناتو ناچار به عقب‌نشینی شده. در نتیجه دولت «مستقل» پاکستان بالاجبار حکومت طالبان را در داخل خاک خود و در درة «سوات» به راه انداخته! روشنتر بگوئیم فعلاً به دلیل افلاس سازمان ناتو، «هلن» در درة «سوات» به عقد ملاعمر در آمده. این «وصلت فرخنده» و این پس‌روی را به فال نیک می‌گیریم چرا که مسلماً عقب‌نشینی‌های دیگری را نیز در پی خواهد داشت.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

دوشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۷



«هلن‌علی» در فلات!

...
«دلخوش نباشید
که فقط مسکن می‌سازیم
آب و برق را مجانی می‌کنیم
[...] دلخوش به این‌مقدار نباشید ... شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم[...]»


امام سیزدهم
پنجشنبه 10 اسفند 1357
روزنامة کیهان (فی‌الفور ملاخورشده توسط حجت الاسلام والمسلمین آسیدممد خاتمی انقلابچی.»

http://7weblogs.blogspot.com/2008/05/blog-post.html
منبع: وبلاگ رامین مولائی

«سید محمد خاتمی [...] تأکید کرد: ولایت فقیه یک اصل مورد اهتمام و احترام قانون اساسی است[...]».


آدینه 15 آذر 1387 - 5 دسامبر 2008»
همان منبع

من در میان توده سازنده‌ای قدم به عرصة هستی
نهاده‌ام
که[...]
میدان دید باز و وسیعی دارد
[...]
و افتخار این را دارد
که می‌تواند[...] نه از راه پلکان
خود را دیوانه‌وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند

همین روزهاست که خاتمی «حقوق شهروندی» ما را به رسمیت بشناسد و آخوند منتظری، برای حفظ منافع اربابان فتوی بدهد که «شاه باید بیاید!» می‌دانیم که پیچ نعلین‌ها از دوران قاجار در دست ناخداکلمب بوده. پس وقتی می‌شنوید که آخوند منتظری به بهانة دفاع از حقوق «مرده‌پرستی» گروه «آبراهام ‌یزدی»،‌ می‌فرماید، «شاه با مرده‌ها کاری نداشت»، باید بدانیم که در چارچوب طرح ابلهانة «مک‌فال»، بزودی «شاه» از «دیو» به «فرشته» تبدیل خواهد شد.

انتشارات «دونوئل» اخیراً کتابی منتشر کرده از مصاحبة رضا پهلوی با «میشل توبمن» تحت عنوان، «ایران، زمان انتخاب». در این کتاب رضا پهلوی برای تغییر در حکومت ایران «راه سوم» را پیشنهاد می‌کند. به محض انتشار این کتاب «فیگارو» با رضا پهلوی مصاحبة کوتاهی ترتیب داد و امروز نوبت به تلویزیون فارسی «بی‌بی‌سی» رسید، که پیرامون «راه سوم» با رضا پهلوی مصاحبه کند. البته مصاحبة «بی‌بی‌سی» در راستای همان مصاحبه‌هائی است که مخاطب را خوشحال و خندان به سوی «چاه» رهنمون می‌شود.

مصاحبه کننده، در قالب یک پرسش، در واقع پیشنهاد حاکمیت انگلستان را به ملت ایران ارائه کرده، از رضا پهلوی می‌پرسد: «آیا حاضرید با خاتمی یا احمدی نژاد سر میز مذاکره بنشینید؟» رضا پهلوی هم پاسخ می‌دهد «اگر آن‌ها اعلام کنند که حقوق شهروندی مردم ایران را به رسمیت می‌شناسند، می‌توان باب گفتگو را گشود!» تعجب‌آور برای ما این است که امثال محمد خاتمی، ‌احمدی‌نژاد، گروه نهضت عاظادی، یا دارودستة شیرین عبادی که همه چیز را در چارچوب اسلام می‌خواهند، چه برداشتی از حقوق شهروندی می‌توانند داشته باشند؟

به فرض که خاتمی یا احمدی‌نژاد بگویند حقوق شهروندی را به رسمیت می‌شناسند، در اینصورت باید توضیح دهند دلیل همکاری‌شان با حکومت اسلامی چه بوده؟ چرا خاتمی و احمدی نژاد که اینهمه آزادیخواه تشریف داشتند به زندان نرفتند و در جایگاه ریاست قوة‌ مجریة جمکران به جنایت و چپاول پرداختند؟ نکند کارفرمایان «بی‌بی‌سی» می‌پندارند امروز هم سی سال پیش است و می‌توان برای مشروعیت بخشیدن به یک کودتای گرم و نرم و مخملین به قول خودشان رفراندوم برای «آزادی» به راه انداخت!

حاکمیت انگلستان، اگر می‌پندارد بساط «رفراندوم» تک‌گزینه‌ای «آزادی، آری، یا نه» را می‌تواند جایگزین رفراندوم «جمهوری اسلامی، ‌ آری یا نه» کند، سخت کور خوانده. ناخدا کلمب،‌ با شعار پوچ آزادی، نمی‌تواند یکبار دیگر نعلین‌ها را در پناه تاج شاهی قرار دهد.

در هر حال،‌ جنبش لائیک با گروه‌های طرفدار «مبارزة مسلحانه» و پوپولیست‌های نعلین‌پرست هرگز مذاکره نخواهد کرد! اینان با حقوق شهروندی و دمکراسی بیگانه‌اند. رضا پهلوی، که خواهان مشخص شدن مواضع خاتمی و احمدی نژاد پیرامون حقوق شهروندی است، می‌باید ابتدا مواضع خود را در رابطه با حقوق شهروندی مشخص کند. ما بی‌صبرانه منتظریم سلطنت‌طلبان پیش‌نویس قانون اساسی مطلوب خود را ارائه دهند، تا ما هم بتوانیم پیرامون آن به بحث و گفتگو بنشینیم. برگزاری «همه‌پرسی برای تغییر و آزادی» در شرایط ملتهب امروز ایران فریبی بیش نیست. امروز در ایران، همه خواهان تغییر و آزادی‌اند پس باید،‌ تغییر و آزادی «کذا» تعریف شده از ابهام به در آید و چارچوب‌‌هایش از نظر «حقوقی» مشخص باشد. برای ما «شعار» آزادی و تغییر به هیچ عنوان کفایت نمی‌کند.

ایران دیگر «پل پیروزی» استعمار نخواهد شد! در رابطه با مصاحبة‌ امروز رضا پهلوی با «بی‌بی‌سی»، یادآور می‌شویم، برخلاف تصور رضا‌پهلوی، محمد خاتمی هرگز خواهان سکولاریسم نبوده. خاتمی نه تنها امروز، که از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن چارچوب توحش اسلام را چارچوب آزادی مردم می‌پندارد. حاکمیت انگلستان پیش از تشکیل سازمان ناتو، هر گاه به افلاس افتاده، کشور ایران را به صحنة آشوب و جنجال تبدیل کرده و پس از تشکیل ناتو، این مهم را به همراه حاکمیت ایالات متحد و فرانسه انجام می‌دهد. پس از پایان جنگ جهانی اول، سیدضیاء، جیره‌خوار سفارت به نخست وزیری رسید و حکومت اسلامی در کشور به راه انداخت، تا کودتای کلنل آیرون‌ساید «توجیه» شود.

پس از این کودتا، دولت دست نشاندة ایران، درست مانند حکومت اسلامی خود را «مستقل» از شرق و غرب خواند تا عصای دست انگلستان برای حمایت از آلمان هیتلری باشد. «استقلال» کذا تا آنجا ادامه یافت که ارتش سرخ شمال ایران را اشغال کرد و اعلیحضرت خاک مقدس ایران را ترک فرمودند. پس از پایان جنگ جهانی دوم دوباره مسئلة نفت و تقسیم مناطق نفوذ مطرح شد. اینجا بود که محمد مصدق در دو گام سرنوشت‌ساز، ابتدا انحصار استخراج نفت را در اختیار اربابان غربی خود قرار داد، سپس برای تأمین خسارات انگلستان در جنگ دوم جهانی، ایران را به صحنة آشوب و بحران تبدیل کرد تا نفت را «ملی» کرده، تحریم اقتصادی و حکومت کودتا را بر ملت ایران تحمیل کند. البته به پاس همین خدمات خودش هم در جایگاه «قهرمان ملی» نشست، چرا که ارواح شکمش در برابر استعمار انگلستان خیلی «ایستادگی» کرده بود. همانطورکه خمینی هم با 8 سال جنگ و ویرانی کشور، در برابر اربابان آمریکائی خود «ایستاد.»

«قبائل هند و اروپائی مانند همة قبایل مهاجر، سکونت و تمدن در فلات ایران را با دین آغاز کردند.»

هدف از چنین سخنان «شیوا» و مستدلی، لیسیدن نعلین آخوند منتظری، و دم جنبانی برای اربابان حکومت اسلامی است. بله اگر دست استعمار محمد خاتمی را از صندوق شعبدة «انتخابات» بیرون بکشد، حکومت جمکران بلافاصله به یک دمکراسی تبدیل خواهد شد! آنهم به رهبری آخوند حسینعلی منتظری که از قدیمی‌ترین نمک‌پروردگان دستگاه استعمار در ایران است! «معجزه» را دست‌کم نگیریم، که «پنتاگون» هم به معجزه اعتقاد دارد. امروز مادلن البرایت، یکی از آدم‌نمایان ریزه خوار تفنگ فروش‌های دین‌پرور، که «حس دشمن‌شناسی» بسیار قوی دارد، به نفس‌کش طلبی پرداخته. عربده‌های‌اش را هم در «فارس‌نیوز» مورخ 16 فوریة 2009 منتشر کرده‌اند.

البرایت با وقاحت تمام چنین وانمود می‌کند که گاوچران‌ها و متحدان‌شان در بریتانیا برای استقرار یک حاکمیت دمکراتیک به عراق لشکرکشی کردند، ولی از آنجا که عراقی‌ها دمکراسی نمی‌خواستند، آمریکا هم نمی‌تواند به زور دمکراسی را به آنان تحمیل کند! به عبارت دیگر، به زعم اربابان مادلن البرایت شرایط امروز عراق همان است که عراقی‌ها می‌خواهند. این گنده‌گوئی‌ها در واقع همان مهملاتی است که پیشتر از قلم سردبیر «لیبراسیون» تراوش کرده بود. روال کار چنین است که ابتدا پامنبری‌های فاشیسم دم بگیرند، تا بعد کارگزاران محفل کذا همچون مادلن البرایت در شیپور توحش و وقاحت بدمند.

البرایت که در دوران ریاست جمهوری کلینتون از بمباران غیرنظامیان در سودان، یوگسلاوی و عراق دفاع می‌کرد، و مرگ غیرنظامیان را «خسارات‌ جنبی» می‌خواند، امروز زوزة مخالفت با «جنگ عراق» سر داده. چرا؟ چون کارفرمایان‌اش می‌پندارند، پس از برگزاری «رختخوابات» در جمکران، می‌توانند دوستانه وارد ایران شده، ما ملت را به سپر بلای آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک در برابر روسیه تبدیل کنند. پادوی محفل تفنگ‌فروش‌های غرب، با وقاحت تمام می‌گوید، «آمریکا برای استقرار دمکراسی به عراق حمله کرد! ولی مردم عراق دمکراسی نمی‌خواهند، ما که نمی‌توانیم به زور دمکراسی تحمیل کنیم.»

البته اگر سخنان البرایت را یک مرحلة منطقی به پیش رانیم، خواهیم داشت، آمریکا نمی‌تواند به زور دمکراسی را تحمیل کند. ولی می‌توان به زور فاشیسم مذهبی و حاکمیت سرکوب را بر مردم عراق تحمیل کرد! برای تحقق چنین امر مقدسی لازم است یک براندازی نرم یا یک کودتای مخملین سازمان یابد. چرا که در این‌صورت «مردم عراق»، یا بهتر بگوئیم افراط گرایان مذهبی ـ جیره‌‌خواران آنگلوساکسون‌های دین‌پرور ـ چنین می‌طلبند! و اشغالگران نیز که به خواست «مردم » احترام می‌گذارند از حمایت گروه مقتدی صدر وشرکاء هیچگونه دریغی نخواهند ورزید.

دیگر خیالم از هر سو راحت است
[...]
پستانک سوابق پرافتخار تاریخی
لالائی تمدن و فرهنگ
[...]

خیال ما هم از هر سو راحت شد. دو روز هم صبر کردیم تا ببینیم مدعیان هزاران سال تاریخ و فرهنگ مرزپرگهر فروغ فرخزاد را می‌شناسند یا نه؟ خوشبختانه همه به فعالیت‌ «سیاسی» اشتغال دارند و مطابق فرمودة سازمان سیا، به پیروی از «الگوی سگ»، هر روز بنا به شرایط «انقلاب» کذا «حس دشمن شناسی» خود را تقویت می‌کنند. پس از مطالعة مطالب بسیار علمی و منطقی و خیلی خیلی «عمیق» به قلم هم‌میهنان خیال‌مان به راستی و به درستی از هر سو آسوده شده.

در سرزمین گل و بلبل
گهوارة مولفان فلسفة [فکر نکن،‌ عشق بورز]
مهد روشنفکران کلاس اکابر که نیک می‌دانند،
توانا شود هر که ابله بود،

دریافتیم که شامة بعضی‌ها از فاصلة چندهزار کیلومتری دوست و دشمن را تشخیص می‌دهد! بله ما هم مثل شما از چنین قدرت بویائی و «شم سیاسی» نزد هم‌میهنان گرامی سخت حیران و مبهوت شدیم! شناخت ما از شامة سگ به سگ‌های خودمان محدود می‌شد. هر وقت راهی ده می‌شدیم پس از طی یک مسیر طولانی در جادة‌ نسبتاً آسفالت، فرمان بستن پنجره‌های ماشین از سوی بزرگترها صادر می‌شد. چرا که برای رسیدن به مقصد باید یک جادة‌ خاکی به طول حدود دو کیلومتر را طی می‌کردیم. به محض اینکه اتومبیل وارد جادة کذا می‌شد سگ‌های ما هم پارس‌کنان به سوی اتومبیل می‌دویدند. البته ما آن‌ها را نمی‌دیدیم، آن‌ها هم نمی‌توانستند از آن فاصله ما را ببینند، ولی بوی خوش دوست به مشام‌شان می‌رسید و همچون عاشق در طلب معشوق بی‌تاب می‌شدند و از خود بیخود شروع می‌کردند به دویدن. البته برخلاف خواهر محمدی و دیگر اعضای داس‌الله که فقط می‌دویدند بدون اینکه فکر کنند مقصد کجاست، سگ‌های ما می‌دویدند، «فکر» هم نمی‌کردند، چون دستور دویدن را از شامة خود دریافت ‌می‌کردند، ولی برای رسیدن به ما می‌دویدند، به عبارت دیگر می‌دانستند چه می‌کنند.

به همین دلیل هر وقت ما راهی ده می‌شدیم، سگ‌ها در نیمه راه جادة خاکی به ما می‌رسیدند و همچنان که پارس می‌کردند و دم می‌جنباندند ما را همراهی می‌کردند و آنقدر این ابراز لطف ادامه می‌یافت تا همه از ماشین پیاده شوند. البته سگ‌ها با ما بچه‌ها کاری نداشتند، برای پدرمان و بزرگترها دم می‌جنباندند. خلاصه در قاموس ما بچه‌ها دو کیلومتر کذا حداکثر مسافتی بود که شامة سگ‌ می‌توانست کارآئی داشته باشد. بزرگتر هم که شدیم به همین خیال خام باقی بودیم تا اینکه روز گذشته متوجه شدیم با پیشرفت‌های علمی و صنعتی شامة بعضی‌ها از فاصلة چند هزار کیلومتری قادر به شناخت دوست و دشمن است!

بله «الگوی سگ» که آبدارخانة سازمان سیا‌ برای جیره خواران‌اش توصیه می‌کند برای تقویت «حس دشمن شناسی» است. کسی که حس دشمن شناسی قوی داشته باشد، «دوستان» را نیز به سرعت شناسائی خواهد کرد، چرا که هر کس دشمن نباشد، دوست به شمار خواهد رفت! و بهترین دوست آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک، پیش از عوامفریبان «توده‌پرست»، همواره «امت‌نوازان» نعلین پوش بوده‌اند، ‌ که از دوران مشروطه تاکنون الطاف ویژة حاکمیت بریتانیا شامل حال‌شان شده. چنین دوست‌های عزیزی را باید گرامی‌داشت، به ویژه آن‌ها که مانند خمینی، محمد خاتمی و از همه مهم‌تر، حسینعلی منتظری نظر کردة سایت «بی‌بی‌سی» هم باشند.

نقش حسینعلی منتظری در راه تأمین منافع استعمار دقیقاً همان نقش «نهضت‌ عاظادی» است. در واقع مسیر حرکت منتظری با اندکی تأخر زمانی، بر مسیر نهضت عاظادی کاملاً منطبق خواهد بود: هم‌سوئی با حکومت در پشت صورتک مخالف! پس از کودتای 22 بهمن، نهضت عاظادی در جایگاه «مخالف» قرار گرفت، سپس نوبت به آخوند منتظری رسید که نقش «رهبر ناراضی» را به این خیمه‌شب‌بازی اضافه کند، و متحمل «سختی‌ها» شود!

امروز در سایت «سایروس نیوز»، فردی به نام «بابک پرهام» مقاله‌ای را «به آیت‌الله‌العظمی حسینعلی منتظری، متکلم ناخشنودی آگاهی شیعیان در ایران» تقدیم کرده! بابک جان در این مقالة شیوا «هلنیسم» را به نعلین روضه خوان‌های بی‌سواد جمکران پیوند زده تا به ما ثابت کند در فلات ایران همه چیز با «دین» آغاز شده.

بله ایشان به «حس دشمن شناسی‌» بسیار قوی مجهزاند. این حس قوی به بابک پرهام امکان داده تا چهرة کریه نعلین‌ها را با «هلنیسم» و فلسفه و تمدن یونان باستان بزک کند. به عبارت دیگر به شیوة جراحان پلاستیک مقداری از چربی‌های باسن «هلن» را از طریق «لیپو ساکشن» استخراج کرده آنرا برای قلوه‌ای جلوه دادن لب‌های «آیت‌الله العظمی» حسینعلی منتظری به کار ‌برد. البته جراحی پلاستیک هیچ بد نیست، به ویژه که این نوع جراحی برای ارائة تصویر دلپذیر از آخوند منتظری، نعلین برگزیدة «بی‌بی‌سی» صورت گیرد. همان نعلینی که پیشتر در چشمان شهلای شیخ صادق صبا، هم دمکرات بود و هم لیبرال! بله این «انگیلیسی‌های چش‌چپ»، همه را «چپ» می‌پندارند.

باری بابک پرهام سعی و کوشش فراوان به خرج داده تا با دوختن یک لحاف چل تیکه به زبان شکسته بستة نوسوادان حرفه‌ای، حسینعلی منتظری را به هلنیسم و فلسفه وصله کند و در واقع یک «هلن‌علی» به ما تحویل دهد که در فلات ایران به شغل شریف روحانیت اشتغال دارد.

اگر نظر ما را بخواهید، اصولاً فلاتی به ‌نام فلات ایران وجود ندارد. این فلات در واقع «فلات دین» نام داشت که پیش از مهاجرت اقوام هند و اروپائی هم از پایه و اساس «دینی» بوده. بهتر بگوئیم، پیش از اینکه فلات کذا به وجود آید، دین برفراز آن عین لاشخور در پرواز بوده، و به محض اینکه فلات کذا سر از آب برآورد، «دین» نیز همچون طاعون بر سرش افتاد، و هر انسانی به این فلات پای می‌گذارد به طاعون دین مبتلا خواهد شد. اگر شامة قوی داشته باشید از ورای زمان و مکان، رایحة خوش دین را دستکم از 8 هزار سال پیش در «فلات ایران» استشمام خواهید کرد. تصدیق می‌کنید که در «فلات دین»، نه تنها «راه سوم» که همة راه‌ها به دین، یا بهتر بگوئیم، به «شیخ و شاه» می‌انجامد.

من می‌توانم از فردا
[...]
رسماً به مجمع فضلای فکور و فضله‌های فاضل
و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم
[...]
زیرا که من تمام مندرجات مجلة هنر و دانش
و تملق و کرنش را می‌خوانم
و شیوه «درست نوشتن» را می‌دانم

دیگر خیالم از هر سو راحت است
[...]
پستانک سوابق پرافتخار تاریخی
لالائی تمدن و فرهنگ
[...]
«و فلات دین»


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

یکشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۷



پری کوچک!


...
پرنده مردنی است
پرواز را به خاطر بسپار

روز 24 بهمن‌ماه 1345، ‌ پری کوچک غمگین رفت، فروغ فرخزاد در یک حادثة رانندگی جان سپرد.

آنگاه
خورشید سرد شد
[...]
دیگر کسی به عشق نیندیشید
[...]
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید

سالروز مرگ فروغ فرخزاد را فراموش نکرده‌ایم. در سکوت مرگبار جامعة ایران، فروغ، فریاد ما بود. چگونه صدای خود را فراموش کنیم؟ صدای فروغ همان فریاد ماست. ما که زندگی را روی زمین می‌جوئیم، و نه در آسمان‌ها. در هیاهوی پیام‌آوران و ستایندگان مرگ‌، در جنجال پوچ سوگ‌سرایان سکوت و ماتم، فروغ فرخزاد فریاد زن ایرانی بود، و‌ صدای زندگی ...

[...]
ما نمی‌خواهیم آن ‌خواب طلائی را
سایه‌های سدر و طوبی زآن خوبان باد
برتو بخشیدیم این لطف خدائی را
[...]
حافظ آن پیری که دریا بود و دنیا بود
بر«جوی» بفروخت این باغ بهشتی را
من که باشم تا به جامی نگذرم از آن؟

فروغ فرخزاد، برای نخستین بار در مرداب سکون «قدرت»، نغمة زندگی سرود، و آزادی را فریاد کرد، آزادی زن ایرانی را. فروغ پیش از ما، فریاد آزادی‌ما شد، و پس از ما هم فروغ صدای آزادی باقی خواهد ماند. هم اوست که می‌گوید، «تنها صداست که می‌ماند». فریاد فروغ سکوت مرگ زنانی را شکست که سال‌هاست مرده‌اند، مرده‌اند هر چند مرگ خود را باور ندارند. هم‌آنان که زندگی را در دست «قدرت»، و در مرداب بردگی می‌جویند:

گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب

اما فروغ مرداب را رها کرد، پای بر زمین خاکی گذاشت و زندگی را فقط در زندگی جست. همچون سرو ریشه در زمین دواند، و از زمین جدا نزیست، دل به «فریب جاودانگی‌ها» هم نسپرد! «سراب آسمان» ارزانی دیگران:

هرگز آرزو نکرده‌ام
یک ستاره در سراب آسمان شوم
روی خاک ایستاده‌ام
[...]
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم

فروغ رفت، و خورشید هم سرد شد. فروغ رفت، و ما را با «آینه‌های سیاه تقدس» تنها گذاشت. فروغ رفت و ما ماندیم تنها با دلقکان پست و روسپی‌های دین‌پرست. فروغ رفت و ما گرفتار ماندیم در تاریکی مرداب سرد تقدس‌ها. ایکاش زندگی بر مرداب مرگ ‌می‌تابید. ایکاش طلوع خورشید «عصیان» را به تماشا‌ می‌نشستیم؛ یک‌بار دیگر. ایکاش، ما هم در معبرگلگشت‌ها، دولت دیدار آن‌ «جویبار آوازخوان» را می‌داشتیم:

آهوان! ای آهوان دشت‌ها
گاه اگر در معبر گلگشت‌ها
جویباری یافتید آوازخوان
رو به استغنای دریاها روان
جاری از ابریشم جریان خویش
خفته بر گردونة طغیان خویش
یال اسب باد در چنگال او
روح سرخ ماه در دنبال او
ران سبز ساقه‌ها را می‌گشود
عطر بکر بوته‌ها را می‌ربود
بر فرازش، در نگاه هر حباب
انعکاس بیدریغ آفتاب
خواب آن بی‌خواب را یاد آورید
مرگ در مرداب را یاد آورید






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...