شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۵


چپ نوین
...
می‌خواستم در مورد خبر مورخ 26 اردیبهشت ماه عارف نیوز «تفکر عمیقی» ارائه دهم. عارف نیوز آورده بود که: «شهاب عزیزی، یکی از عوامل شورش‌های 18 تیر کوی دانشگاه، و از فعالان ستاد انتخاباتی اکبر رفسنجانی به سمت معاونت پارلمانی وزارت رفاه منصوب شد [...] پرو بال دادن به این افراد غیر اصول‌گرا و مشارکتی [...] عناصر کاسب و دوم خردادی [...] باعث تضعیف دولت می‌شود.» ولی چشمم به خبر مورخ 26 ماه مه «به وقت گرینویچ» افتاد و دیدم بهتر است به جای اخبار «کلاه مخملی‌ها و طلاب» به اخبار خداوندان‌شان بپردازم.


سایت «به وقت گرینویچ»، مورخ 26 ماه مه خبر داد که، بالاخره تونی بلر، نخست وزیر انگلستان، پس از ورود به آمریکا، در دانشگاه جرج تاون، متوجه شد که دیگر نمی‌توان به سیاست‌های قدیم ادامه داد! نخست وزیر انگلیس که رهبر حزب کارگر نیز هست، همان کسی است که با شعار «مارگارت راهت ادامه دارد»، حزب کارگر را به حزب «لیبرال دموکرات فاشیست» تبدیل، و «چپ نوین» را عملاً بنیانگذاری کرده! «چپ نوین» که موجودیت خود را مرهون اربابان تاچر و ریگان است،‌ در واقع همان «چپ پسامدرن» یعنی «راست افراطی مدرن» است،‌ که همزمان هم به ابزار سرکوب چپ مسلح است و هم به ابزار سرکوب راست!

ابزار سرکوب چپ، یعنی قرار دادن مردم در مرز فقر، که اگر نانی به کف آوردند، به غفلت نخورند و خداوند، یعنی «نان آور دست راست» را شکر کنند. ابزار سرکوب راست یعنی، اگر نانی نیست که بخورید، خواست خدا بوده و با تقدیر الهی نمی‌توان جنگید که، «محارب و مفسدفی‌ا‌لارض» شناخته می‌شوید و جایتان در جهنم است! یعنی نه تنها در این دنیا جهنم «چپ نوین» شامل حالتان خواهد شد، که در آن دنیا «خداوند» که از شرکای خودمان است، حسابتان را خواهد رسید. به همین دلیل هم تونی بلر قضاوت در مورد تهاجم نظامی به عراق ـ کشتار و چپاول، تصفیه‌های قومی و بمب‌هائی که مردم کوچه و خیابان نوش‌جان می‌کنند ـ را به «خداوند» واگذارده، چون از رای «قاضی» اطمینان دارد. چرا که خداوندی در کار نیست. و آنکه صحبتش می‌شود، همان صاحبان صنایع نظامی و چند ملیتی‌ها هستند: خداوندان تونی بلر و شرکاء. این خداوندان نسبت به «بندگان»، بخشنده و مهربان و مهربان هستند، ولی برای آنان که سر به بندگی فرود نمی‌آورند، «درهم کوبنده ستمگران» می‌شوند، یعنی برای «آزادیخواهان»، که همانند شیطان، در قرآن «کریم» هم مورد لعن و نفرین قرار گرفته. و بعضی صاحب‌نظران فلسفه «کشکیسم»، شیطان را «نخستین فاشیست» خوانده‌اند، چرا که شغل شریف بازجوی ساواک را نپذیرفت، و به سیستم سرکوب «الهی» اعتراض کرد. و آورده‌اند که «شیطان به موسیقی و هنر» هم تمایل داشته. به همین دلیل، صافی گلپایگانی، اخیراً احادیث چارشنبه سوری را رها کرده، به احادیث موسیقی پرداخته و گفته، «امتی که در میانشان موسیقی و آلات آن باشد، رستگار نمی‌شوند.» البته خداوند برای یافتن امتی که «میانشان موسیقی و آلات آن باشد»، خیلی باید وقت بگذارد، و جستجو کند. و شاید ناچار شود از صاحبنظران «کشکیسم» هم کمک بخواهد. چون یافتن امتی با چنین خصوصیاتی، به راحتی امکان پذیر نخواهد بود. و بدون کمک «چپ نوین»، چنین مشکلی آسان نشود.

از دیگر محاسن «چپ نوین» این است که، معایب استالینیسم را به «محاسن» لیبرالیسم آراسته و فاشیسم را لیبرال دموکراسی می‌نامد! به عبارت دیگر، در بهشتی که لیبرال دموکرات‌ها یا «چپ نوین» ساخته‌اند، تامین خدمات اجتماعی، آموزش و بهداشت و مسکن به دولت ارتباطی ندارد و هرکس هرجور می‌تواند باید فکری به حال خود کند. دولت کارهای مهم‌تری دارد که باید به آن‌ها بپردازد. مانند تامین منافع صاحبان صنایع نظامی و شرکت های نفتی و ... به همین دلیل هم یکی از روضه خوان‌های ایران فرموده، «مردم توقعات بی‌جا از دولت نداشته باشند که حرام است!»

چند سال پیش که سوسیالیست‌های فرانسه در «سلطنت» بودند، صنایع میشلن، که یکی از سیاستگذاران اصلی کشور است، تصمیم به اخراج تعدادی از کارگران گرفت. و کارگران هم، با اتکاء به سلطنت حزب سوسیالیست‌، شدیداً اعتراض کردند. بلافاصله، یکی از فلاسفه بزرگ ـ که قرار است در دهه آینده به افتخار سخنرانی در دانشگاه لندن نائل آید ـ به آنان گفت که «به نام حق، مسیح پیروز است و کانت در کتاب آشپزی، آنان را نخستین فاشیست‌ها خوانده.» و بلافاصله، «لیونل ژوسپن»، نخست وزیر «سوسیالیست» فرانسه فرمود: «وظیفه دولت، دخالت در امور شرکت‌ها نیست!» و صافی گلپایگانی در همین راستا حتماً ابراز ‌داشت، اعتراض به کارفرما، «جایز نیست و از مصادیق لهو و اسراف است.» بله، همین صنایع میشلن که با وجود سود فراوان کارگران را اخراج کرد، دیروز صاحبش، «ادوارد میشلن»، هنگام ماهیگیری در آب غرق شد!!! یعنی این جناب که از خداوندان بزرگ دولت فرانسه بوده، محافظ نداشته، تنها هم به ماهیگیری رفته که دست هر کسی به او برسد! حتما این «ادوارد میشلن» هم جزو همان امتی بوده که رستگار نمی‌شوند ... یا ماهی بزرگی به تورش خورده که زورش از او بیشتر بوده!!!

از زمانی که اتحاد جماهیر شوروی، بیرحمانه و بدون در نظر گرفتن احساسات لطیف غرب، فروپاشید. مرگ‌ها و خود کشی‌های عجیبی را شاهدیم. مثل مرگ «روبرت ماکسول». این سلطان بزرگ رسانه‌ها را، متفقین از ته سطل زباله جنگ دوم بیرون کشیده و به سلطنت رسانده بودند. وقتی هم وجودش لازم نبود، گفتند وقتی روی عرشه کشتی خصوصی خود ایستاده بوده سکته کرده، در آب افتاده و غرق شده!!! این نخستین بار بود که کسی سکته کرد و از فراز نرده عرشه کشتی به داخل آب هم پرید!!! حتماً او هم مانند ادوارد میشلن تنهائی لب آب رفته بوده!!!

این لب آب رفتن، آن هم به تنهائی، خطرهای فراوانی دارد. از سه روز پیش، شش فروند فانتوم ناتو، در دریاهای اژه و مدیترانه سقوط کرده‌اند، و پریروز، هواپیمای سفیر انگلیس در هلمند هم نزدیک بوده سقوط کند. ولی چون در آن حوالی «آب» نبود، به خیر گذشت!!! به عنوان «صدقه»، «نظرقربانی» و «بلاگردان»، تونی بلر خواهان تغییرات در سازمان ملل، شورای امنیت، صندوق جهانی پول، بانک جهانی و خلاصه همة تشکیلات سرمایه‌داری غرب شده که شاید «خداوندان» را که در حسرت جنگ آه می‌کشند، از ورشکستگی نجات دهد.

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵



مصیبت بود پیری و نیستی ...
...

کجا رفتند آن روزها، آن روزهای خوب، آن روزهای فراموش نشدنی که آفتاب در امپراطوری ما غروب نمی‌کرد؟ چه روزهائی بود، آن روزها که شبه قاره هند مستعمره و چین تحت‌الحمایه ما بود. آن روزها که با شوق و ذوق وارد جنگ اول جهانی شدیم، حسابی کشتار کردیم و قراداد و عهد نامه تحمیل کردیم تا زمینه جنگ دوم نیز فراهم شود.

هیتلر که جنگ را شروع کرد با خونسردی خاص رعایای امپراطوری به تماشا نشستیم. مسائل آلمان‌ها به ما مربوط نبود. ما آنطرف آب‌ها در جزیرة خودمان به استخراج زغال‌سنگ و کشت شلغم مشغول بودیم، علاوه بر این، در زمینة برتری نژادی و بسیاری مسائل دیگر هم با هیتلر تفاهم کامل داشتیم. حتی اعلیحضرت ادوارد هشتم هم ایده‌های والای هیتلر را می‌ستودند. و نخست وزیر مراتب دوستی و حق‌شناسی امپراطوری از هیتلر را، بارها و بارها اعلام کرده بود. بخصوص وقتی در آن روز مقدس 22 ژوئن 1941، ارتش آلمان به روسیه‌شوروی حمله کرد، از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدیم. چون در اسپانیا و پرتقال هم با فرانکو و سالازار دوستی و خویشاوندی داشتیم و به رعایای خود در ایران هم فرمان داده بودیم که مانند خود ما «بیطرفی» پیشه کرده با نازی‌ها صمیمانه همکاری کنند.

ولی ورق برگشت و ما ناچار شدیم، میرپنج را اخراج و جنوب ایران را اشغال کنیم، تا بتوانیم رعایای فاشیست خود را با نقاب جدید در ایران حفظ کنیم. ناگفته نماند که اعلیحضرت ادوارد هشتم را نیز اخراج کردیم، چون بیش از حد به هیتلر ابراز ارادت کرده بودند. ولی به رعایا نگفتیم. رعایا هنوز فکر می‌کنند اعلیحضرت بین عشق به یک هنرپیشه هولیوود، و تاج و تخت، عشق را برگزیدند! ولی واقعیت این بود که اعلیحضرت به دلیل «مهرورزی» به هیتلر، ناچار به گزینش استعفا شدند. خوشبختانه اوضاع همه جا تحت کنترل بود. در ایران، مصدق‌السلطنه حافظ منافع امپراطوری بود و جنگ زرگری ماهرانه‌ای با شاه ایران به راه انداخته بود. بطوری که ایرانیان می‌پنداشتند، مصدق از منافع ملی حمایت می‌کند. البته مصدق حافظ منافع ملی بود، ولی نه منافع ملی ایران، منافع ملی بریتانیا. چندین و چند آخوند و کلاه مخملی هم داشتیم که در تقابل با یکدیگر قرار داده بودیم، تا به منافع ما آسیبی نرسد. هر وقت لازم می‌شد فتوائی می‌آمد و هر وقت لازم می‌شد، کلاه مخملی‌ها نفس‌کش می‌طلبیدند. بالاخره نوبت سلطنت به آخوند‌ها و کلاه مخملی‌ها رسید. جنگ نان و آبداری هم برایمان تدارک دیدند که مزه‌اش هنوز زیر دندان مصنوعی مادر مرحوم الیزابت دوم مانده.


تا همین چند سال پیش هم همه چیز بخوبی پیش می‌رفت، تا اینکه آن آخوند نازنین در گذشت. و با در گذشت او گوئی ستاره بخت ما هم افول کرد. لولوی عزیز جهانی ما، اتحادجماهیر شووروی، فرو پاشید و خطر کمونیسم دیگر نبود که ما با توسل به آن «کودتاها» کنیم. امروز پانزده سال است که در خماری کودتا مانده‌ایم. نه مصدقی هست و نه استالینی، نه هند مانده نه چینی. دستمان از همه جا کوتاه شده، حتی نتوانستیم، سلاح اتمی هم به ایران بدهیم. اگر بخت و اقبالی باشد، شاید بتوانیم جنگ مختصری در ایران به راه اندازیم که به جهانیان ثابت شود امپریالیسم با اسلام در جنگ است و مزدوران ما در ایران هم، مزدور ما نیستند. یک اتحاد جماهیر اسلامی می‌تواند حداقل دو قرن منافع ما را حفظ کند. ولی این کار در دراز مدت انجام می‌شود.

چه روزهای خوبی بود آن روزها که یکشبه «رهبر» تعیین می‌کردیم! این روزها باید با رادیو و تلویزیون و خرج و مخارج فراوان، فوت در آستین مشتی کور کچل نوسواد و فارغ‌التحصیلان اکابر در داخل ایران کنیم تا ایرانیان مقیم خارج بدانند، ایران فیلسوف دارد، خوبش را هم دارد. فلاسفه‌ای که از عمق دیگ شله زرد و دم دکان کله پزی، به لیبرال دموکراسی، کانت، پوپر، حافظ و عرفان پرداخته، استاد فردید و سروش را روسپید می‌کنند. این تازه اول کار است. عدة دیگری را هم باید بیاوریم به لندن، به زبان «مدرن» برای ایرانیان داخل، فاشیسم و کودتا تبلیغ کنند، تا آن کور وکچل‌ها فکر کنند اگر وظیفه‌شان را خوب انجام دهند، مانند اینان، روزی افتخار سخنرانی در دانشگاه لندن را نیز خواهند یافت.

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵


سوگند به بهاران
...
وبلاگ «دانشجویان پیشگام» دو بیت شعر از فریدون مشیری، «بهار را باورکن» برایم فرستاده: خاک جان یافته است، تو چرا سنگ شدی، تو چرا این همه دلتنگ شدی.

مدوزا، یکی از موجودات خارق‌العاده اسطوره‌های یونان باستان است. زنی است که به جای گیسوان، مارهائی بر سرش روئیده‌اند، ولی همچون دو خواهر دیگرش از «جاودانگی» برخوردار نیست. ویژگی مدوزا در این است که هر کس چشم در چشمش بدوزد، سنگ خواهد ‌شد. تنها کسی که موفق می‌شود مدوزا را نابود کند، «پرسه» فرزند زئوس است. «پرسه» در سپرش تصویر مدوزا را می‌بیند، ‌مدوزا، هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود، و صفیر مارهائی که بر سرش روئیده‌اند، گوش آزارتر. ولی «پرسه» همچنان در سپرش مدوزا را می‌نگرد. تا زمانی که هیولا آنچنان نزدیک شود، که در تیر رس «پرسه» قرار گیرد. آنچنان نزدیک، که نفسش سپر درخشان «پرسه» را تار و کدر کند. در این هنگام است که «پرسه» بدون آنکه نگاهش با نگاه مدوزا تلاقی کند، با یک ضربة شمشیر سر از بدنش جدا می‌سازد.

چرا افسون نگاه مدوزا بر «پرسه» کارگر نشد؟ «پرسه» تنها کسی بود که مدوزا را دید، ولی مغلوب وی نشد. چرا؟ می‌گویند، شور و هیجان و احساسات، پرده‌ای است بر خرد. و منظور از خرد در اینجا، خرد پسامدرن نیست. خردی است که، تنها با مهار احساسات و غرائز، می‌تواند بروز کند. شتاب، خشم و شادی، ترس، عشق، نفرت و حسد، همه و همه بر خرد سایه می‌افکنند، همچنان که بر اندیشه. به همین دلیل است که واکنش‌های متکی بر احساسات و غرائز همواره راه به بن بست می‌برند. چرا که بنا بر تعریف فروید، احساساسات و غرائز ریشه در«ناخودآگاهی» دارند که زمان‌گریز و مکان گریز است. «ناخود‌آگاهی» که واقعیت‌ها را به دلخواه خود، خارج از زمان و مکان «تعبیر» کرده و واکنش فرد را تعیین می‌کند. به دلیل همین عدم ارتباط با زمان و مکان، واکنش‌های غریزی، نوعی گسست به شمار می روند، که در نتیجه، ایجاد گسست نیز می‌کنند.

با شناخت، این شیوة برخورد غریزی است، که متخصصین هدایت افکار، مسیر حرکت‌های مردم را تعیین می‌کنند. همانگونه که در آشوب‌هائی که منجر به براندازی 22 بهمن شد، واقعیت‌ها در هیاهوی رسانه‌ها و شورو هیجان توده‌ها گم شد. کمتر کسی به یاد دارد که روز 17 شهریور، زمانی رادیوی دولتی ایران تجمع را ممنوع اعلام کرد، که بسیاری در راه میدان ژاله بودند، و عملاً نمی‌توانستند، از چنین ممنوعیتی آگاهی داشته باشند. پس از تظاهرات نیز، کمتر کسی آمار دولتی شهدای 17 شهریور را باور کرد، ولی بسیاری از ایرانیان، شایعه «چندین هزار شهید» را باور داشتند، چرا که رسانه‌های حاکمیت در ایران، همواره سخنگویان استعمارند و بر سخنانشان اعتمادی نیست.

بازگردیم به وقایع اخیر. ناگهان، کاریکاتوری در رسانه حاکمیت سرسپرده ایران، آتش خشم ترک‌زبانان را شعله‌ور می‌کند. چرا که برای خویش «تقدس» قائل شده‌اند، تقدسی که بنا بر تعریف ابزار فاشیسم است و گسترش آن، تنها تقویت فاشیسم را به دنبال خواهد ‌آورد. چرا که، دیگر اقوام ایرانی نیز می‌توانند برای خویش «تقدس» قائل شوند. و صد البته کسی نیست به اینان یادآوری کند که «تقدسی» در کار نیست. هرچند که آن کاریکاتور هم مانند کاریکاتور محمد، سفارشی بود. پس از «خشم ناگهانی مردم غیور آذربایجان!»، کوی دانشگاه و دانشگاه‌ها به آشوب کشیده می‌شوند. فراموش نکنیم که نارضایتی در ایران فراگیر است. و در ابراز این نارضایتی‌ها، طبیعی است که جوانان پیشگام شوند. جوانان پر شور و آرمان‌گرا، آماده شوریدن بر ضحاک‌اند. به همین دلیل بود که جهت استقرار پایه‌های حاکمیت دستاربندان، تصفیه خونین می‌بایست از دانشگاه شروع می‌شد. «انقلاب فرهنگی» را فراموش نکنیم. همانکه به کشتار، اخراج و تبعید دانشجویانی انجامید، که به باور ایرانیان، «سیاوش وار» بر آتش تاخته بودند.

خاطره «انقلاب فرهنگی» هنوز نمرده. آتش توطئه تیرماه، هنوز فروکش نکرده. دانشجویان ابزار ایده‌آل مزدوران استعمارند. و امروز بازهم استعمار، سیاوشان را به تاختن بر آتش فرا می‌خواند تا پس از آن افراسیابی خون پاک‌‌شان را بر زمین ریزد. در این برهه است که نگاه غیرمستقیم «پرسه»، می‌تواند راه بر افسون مدوزا ‌بندد.

امروز رابطة آن کاریکاتور و این آشوب آشکار شده. امروز شکست توطئه مسلم شده، و تنها امروز است، که ارگان رسمی توطئه استعمار،‌ روزنامه کیهان در «یادداشت روز، تحت عنوان هنوز هم توطئه توهم است»، از« واقعیت توطئه» می‌گوید، چرا که بازتاب واقعیت در کیهان و دیگر رسانه‌های ایران، کافیست که در اذهان مردم این شبهه را ایجاد کند که «توطئه‌ای» در کار نبوده! ولی واقعیت این است که تجزیه ایران در دستور کار استعمار است. مرزهای نوین، جنگ‌های نوین را نوید می‌دهند و «جنگ» رکن اصلی اقتصاد غرب است. «دموکراسی‌های حقوق بشری»، کرکس‌وار از کشتار و آشوب در خارج مرزهای‌شان تغذیه می‌کنند، و این روند ادامه خواهد یافت، مگر آنکه راه ایجاد بحران بر کرکس‌های دموکراسی پرور غرب بسته شود. و در ایران این درایت را باید از ملت انتظار داشت نه از حاکمیتی که خود نتیجه بحران است، و کارگزار بحران سازان غرب.

پس از تهاجم نظامی آمریکا به عراق، برای آزاد سازی کویت، تجزیه عراق مطرح شد. و اگر آنروز این طرح امکانپذیر نشد، امروز به «همت» مزدورانی چون مقتدی صدر و عبدالعزیز حکیم تجزیه عراق در راه است: بمب‌گذاری در مناطق اقلیت نشین. شیعه‌های بغداد و سنی‌های جنوب باید به محلی کوچ داده شوند که هم‌کیشان‌شان سکونت دارند. و حاکمیت سرسپردة ایران در اجرای این طرح صمیمانه همکاری می‌کند. در این راستاست که مقدمات تجزیه ایران هم فراهم می‌شود. با همکاری رسانه‌های داخل و خارج، با هیاهوی اوپوزیسیون مزدور استعمار، که فرسایش حاکمیت سرکوب را تاب نمی‌آورد. همگی در پی استقرار حاکمیت سرکوب‌گر تازه نفس، به تحریک افکار عمومی و دامن زدن بر بحران‌های خود ساخته برآمده‌اند. در این برهه است که، پیوستن به آشوب‌های ساخته و پرداخته سازمان امنیت ایران، همصدا شدن با اقوام «تقدس یافته» ترک‌زبان و غیره، چشم دوختن در چشم مدوزا است. و من هرگز به چشم مدوزا چشم ندوخته‌ام. سنگ نشده‌ام، ولی دلتنگ چرا. امروز، روزی است که باید از مدوزا روی گردانده، آماده تک، سپر «پرسه» را در دست گیریم. افسون مدوزا جاودان نیست. و تنها با یاد بهاران است، که زندگی در تبعید را تاب آورده‌ام.

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵


کارتر و رویاهای جوانی!
...
از روزی که جیمی کارتر با آن ظاهر در هم ریخته، مانند شبح مضحک «کلمبو»، در فرودگاه مهرآباد ظاهر شد، تا از «حقوق بشر» دفاع کرده و با لهجه ابراهیم یزدی، شعر سعدی را نیز به فاشیسم بیالاید، 28 سال می‌گذرد. نمایندة «ملی ـ مذهبی‌های» آمریکا، آمده بود تا بحران اقتصادی پس از جنگ ویتنام را به خاورمیانه صادر کند. به همین دلیل سفرش را از کشور ایران آغاز کرد. کشوری که هزینة جنگ سرد را به عهده گرفته بود. جنگی که جنگ ملت ایران نبود، جنگی که تنها قرار بود ملت ایران بهای آن را بپردازد. سرکوب و اعدام آزادیخواهان ایران به بهانة مبارزه با کمونیسم و چپاول ثروت‌های ایران در برابر حمایت از حاکمیت. این بهای جنگ سرد بود که ملت ایران می‌پرداخت. ولی دیگر حفظ حاکمیت ایران به این بها سودی برای جنگ پرستان غرب نداشت. حاکمیت ایران فرسوده شده بود، چون امروز. و یک جرقه کافی بود، تا با حمایت نیروهای «امنیتی ـ نظامی» ایران که تحت فرماندهی مستقیم ناتو بودند، نارضایتی مردم به شورشی سازمان یافته تبدیل شده، زمینة کودتای پنهان فراهم آید.

انتشار یک مقاله «موهن» در اطلاعات، ارگان حافظ منافع آنگلوساکسون‌ها در ایران، چراغ سبزی بود به مزدوران استعمار که «راهپیمائی» آغاز کنند. ابتدا «طلاب» و «مردم غیور» وارد صحنه شدند تا «ملت شریف ایران» تشویق به حضور در صحنه شود. و سپس ناراضیان از همه جا بیخبر به معرکة استعمار وارد شدند. تا آن دستاربند بی‌مایه، که آشکارا ابزار دست استعمار بود، وسیلة تداوم منافع استعمار شود. و چه نیکو این وظیفه را انجام داد!

آن روز، جنگ سرد پایان نیافته بود. هنوز وابستگی‌های «نهضت آزادی» به استعمار آشکار نشده بود، هنوز کسی در «قهرمانی مصدق» تردید نکرده بود. ولی امروز، از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی 15 سال گذشته، و جیمی کارتر که هنوز، به تدریس انجیل در شهر نفرت زده آتلانتا ادامه می‌دهد، از مبارزات ضدکمونیستی، به مبارزات ضد کلیسای ارتودکس روی آورده. چه اهمیتی دارد، مبارزه، مبارزه است! و «مبارزه»، تا زمانی که منافع صاحبان صنایع نظامی را حفظ کند، «مقدس» است.

امروز جیمی کارتر، که پاداش جنایاتش را در خاورمیانه و آمریکای لاتین از محفل نوبل نیز دریافت کرد، پیر شده، ولی اربابان «ملی ـ مذهبی» جیمی کارتر پیر نشده‌اند. سودجوئی آنان نه تنها کاهش نیافته که رو به افزایش نیز دارد. از اینروست که محفل نوبل، همان گروهی که همکاری صمیمانه‌اش با نازی‌ها، بر افتخاراتش افزوده، جایزه صلح را به یک زن ایرانی اهدا می‌کند ـ که البته روی کاغذ،‌ و در رسانه‌ها به عنوان مخالف حاکمیت فعلی معرفی می‌شود ـ تا اظهاراتش در رسانه‌های سراسر جهان، تاکیدی بر فاشیسم شود. در ازاء دریافت نوبل صلح، یک زن ایرانی می‌باید، بگوید، و باز هم بگوید که «اسلام با دموکراسی هیچ تضادی ندارد!» و گروهی از مزدوران درون و برون مرزی استعمار نیز، در مقام پامنبری‌های ایشان، مبلغ فاشیسم نوین، یعنی همان فاشیسم قدیم شوند، که نژاد برتر را با « گزینش هویت بخردانه» تاخت زده‌اند!


به همین دلیل است که عبدالکریم لاهیجی، حقوقدان ایرانی، با سفسطه، کاریکاتور روزنامه دانمارکی را «موهن» قلمداد می‌کند و سایت‌های روزمزد استعمار نیز، یکصدا، مانند کر تراژدی‌های یونان، «توهین به مقدسات» را محکوم می‌کنند! چرا؟ چون وقتی کاریکاتور «موهن» شناخته شود، در همه مسائل می‌تواند موهن شناخته شود، از جمله در مورد «اقوام ایرانی»، که اخیراً سند تقدس‌اشان را از سفارت استعمار و استحمار، در تهران دریافت کرده‌اند. یعنی تقریبا همزمان با فرخنده سال روز بنیانگذاری «نهضت آزادی»، همان «جنبش مترقی» ملی ـ مذهبی‌ها که سر در آخور محافل تحجر و توحش آمریکا دارند.

اهدای نوبل صلح به یک زن ایرانی، عدم تضاد اسلام با دموکراسی، محکوم کردن «کاریکاتور موهن»، جنجال تبلیغاتی با دستگیری اکبر گنجی، بازجوی ساواک و مبلغ کم سواد فاشیسم نوین، بحران ساختگی هسته‌ای و تهدید ملت ایران به تهاجم نظامی، دستگیری رامین جهانبگلو، و بالاخره بحران خود ساخته «کاریکاتور» در رسانة حکومتی ایران، هنوز برای براندازی کفایت نکرده. ولی جیمی کارتر پیر، همچنان به مبارزه ادامه می‌دهد.

نخستین بار این عضو شریف «ملی ـ مذهبی‌های» آمریکا، عازم تهران شد، پای به کاخ‌های سلطنتی ایران گذارد، و آشوب و بحران بر جای گذارد. امروز که امکانات گذشته وجود ندارد، کارتر دست به دامان بازجوی ساواک شده. گنجی که داستان «مبارزاتش» در اوین مدت‌ها نفس ایرانیان را در سینه حبس کرده بود، و قرار بود حتی بمیرد که بحران عظیمی به راه اندازد، «آزاد» شد و مسئله زندانیان سیاسی در اوین نیز با آزادی وی گوئی فیصله یافت! آخر، گنجی، تنها زندانی سیاسی ایران بود، که حق و حقوقش را از دست استعمار می‌گرفت! به همین دلیل استعدادهای وی همزمان با وسعت مبارزاتش، جدیدا در غرب کشف شده، و جایزه پشت جایزه است که به گنجی تعلق می‌گیرد، از قلم طلائی تا قلم طلا و ... و همین جوایز باعث شده تا بازجوی ساواک تشویق شده، بر معلوماتش افزوده شود! اخیراً از روی نوشته‌های سروش و نیکفر برایش متن سخنرانی کپی می‌زنند، تا در سایت‌های «مستقل» خارج از کشور نیز منتشر شود!

و به همین دلیل است که جیمی کارتر پیر، پنداشته داستان 28 سال پیش را می توان اینبار با گنجی تکرار کرد. هرچه باشد، گنجی، هم مانند هویدا، پیشقراول صف «بین‌الملل لمپن‌ها»‌ است. نوبل صلح، شاعره مبارز، و معاون وزارت امورخارجه آمریکا او را «قهرمان ملت ایران» خواسته‌اند. یزدی، بسته نگار و ... در زندان به ملاقاتش رفته‌اند، حال نوبت ارباب «ملی ـ مذهبی‌ها» فرا رسیده که دست تفقدی بر سر «قهرمان ملت ایران» کشد. کارتر پیر که با لوئیز آربور، پادوی کانادائی استعمار، ریاست کنفرانس مدافعان حقوق بشر در آتلانتا را به عهده دارند، به پاس «شجاعت اکبر گنجی در ابراز عقیده برای اصلاحات دموکراتیک و محکوم کردن جنایت‌های دولتی»، جایزه مدافعان حقوق بشر «مارتین آنالز» را به وی اهدا خواهند کرد!


شاید، کبرسن جیمی کارتر باعث شده وی فراموش کند که خیمه‌شب‌بازی اکبر گنجی در اوین بی‌نتیجه مانده، و اینکه فرمانده نیروی انتظامی ایران،‌ ناچار شده اعلام کند که، نشر آن کاریکاتور یک «توطئه» بوده، و اینکه رئیس گازپروم روسیه امروز در ایران است، و دیگر مصدقی نیست، که طرح ننگین دوم دسامبر 1944 را به مجلس ارائه کند، و کمدی «ملی شدن نفت» به راه اندازد. شاید جیمی کارتر نمی‌داند که اتحاد جماهیر شوروی دیگر وجود ندارد و تاریخ تکرار نخواهد شد! شاید جیمی کارتر هنوز نمی‌داند که ملت ایران، دیگر فریب شعار«آزادی، دموکراسی وحقوق بشر» کارترها را نخواهد خورد. ایرانیان امروز آگاهند که تنها با رهائی از زنجیرهای شعار گنگ استعمار است، که ملت ایران آزادی واقعی را تجربه خواهد کرد.


سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

«نخبگان» و رمالی!
...
با مطالعة مقالة «هویت و ایدئولوژی» از محمد رضا نیکفر، که در تاریخ 30 اردیبهشت‌ماه در سایت گویا منتشر شد، به یاد فرازی از کتاب نوام چامسکی در «حاکمیت بر رسانه‌ها» افتادم که می‌‌گوید، «گله گمشده» باید به مسابقات فوتبال و بسکتبال سرگرم باشد و فکر کردن را به نخبگان واگذارد. چرا که فکر کردن گلة گمشده «دردسرآفرین» است. نخبگان راه صلاح و رستگاری را برای همة گله تعیین می‌کنند. وی در ادامه می‌افزاید، فقط یک سئوال باقی است: چه کسی اینان را به درجة نخبگی «منصوب» کرده؟

مدتی است «نخبگان» ایران به دامان «روشنفکران فرانسه» و پسامدرن‌ها پناه برده، و در داخل و خارج، به تعریف «آزادی، هویت، و ...» مشغول‌اند، ولی در واقع، اینان در پی ترویج «فاشیسم مدرن» هستند. در مقالة «ترادف موذیانه، ویراستی از فرهیختگان استعمار»، اشاره شد که نخستین گام در این تبلیغات استعماری، مخدوش کردن مرزهای مفاهیم متضاد، از طریق لغزش کلام است. درست همانجا که «مدرنیته» در کلام به «مدرنیزاسیون» تبدیل می‌شود.

حال روش نوینی آغاز شده: شیوة «میانبر» زدن! «میانبر» از فلسفه کلاسیک به مخلوط قابل انعطافی که در بحث‌های فلسفی، «پسامدرن» نام گرفته و چون معجونی جادوئی، بر هر نوع نظام، از فاشیسم گرفته تا سرمایه‌داری لیبرال، قابلیت «انطباق» دارد. در این راستا، تبلیغات‌چی‌های «وحدت و وحدانیت»، یعنی همان توجیه‌گران سرکوب و کشتار دهة 60، جامة «تکثرگرائی، مداحی عقلانیت، دین سکولار و ... » بر تن کرده، از «آزادی» سخن می‌گویند. جای تعجب بسیار است، چرا که اینان ابزار تبیین آزادی مورد نظر خود را، آشکارا از «مذهبی‌ترین» فیلسوف کلاسیک اروپا، امانوئل کانت به عاریت می‌گیرند، و هنگام گریز به جهان «مدرن» ـ یا لااقل آنچه در نظر اینان می‌تواند «مدرن» تلقی شود ـ دست به دامان روشنفکران «حاکمیت فرانسه» می‌شوند. اما چرا «نخبگان ایران» به روشنفکران فرانسه «اقتداء» می‌کنند؟ در فرانسه، نقش روشنفکران توجیه حاکمیت است و بس. از اینرو، در کشور استعمارزده‌ای چون ایران، در چارچوب بحث‌های «روشنفکرنمایانه» به راحتی می‌توان از این «روشنفکران» به عنوان «مرجع» استفاده کرد. اینجاست که مشاهده می‌کنیم «مرجع تقلید» مورد تأئید «نخبگان حاکمیت ایران»، همیشه همتایان فرانسوی‌اشان‌اند.

در این راستا مقالة «هویت و ایدئولوژی»، بهترین شاهد بر این مدعاست. نویسندة این مقاله، مدعی «نشان دادنِ نابخردي در "هويت" است.» به زعم ایشان هويت، بر اساس انتخاب تعیین می‌شود! در نتیجه می‌تواند «بخردانه!» هم باشد. به یاد داریم که فرزندان خلف شوالیه‌های «توتون‌» نیز هویتی «بخردانه و برتر» برای خویش یافته بودند، و همین «هویت برتر» مجوزی بود برای دورکردن هویت‌های پست: یهودی، کمونیست، همجنسگرا و ... که هویتشان را «نابخردانه» برگزیده بودند! آقای نیکفر در ادامه می‌گویند:

هویت بخردانه هویت پسا سنتی است. درک از چنین هویتی دست کم سنجه‌ای عقلانی برای انتقاد از هویت سنتی بدست دهد!!!

پس هرچه سنتی است، «غیرعقلانی» است! و در همین راستا «پسا سنتی» در ترادف با «عقل» قرار می‌گیرد! و نباید فراموش کرد که، نویسندة مقاله «عقل» را با توسل به عالیجناب هابرماس تعریف می‌کنند! و «عالیجناب» همان کسی است که «دین عقلانی» را نیز «تعریف» کرده‌اند! و در همین چارچوب کاملاً «عقلانی» است که نویسندة مقاله، به «لاکان» متوسل می‌شود. ولی بهتر است اول اشارة مختصری به «لاکان» روانکاو معروف فرانسه داشته باشیم. ایشان بیشتر از آنکه در علم روانکاوی مرتبه‌ای داشته باشد، در «نان‌خوردن» از روانکاوی تخصص داشته‌اند. و همانند ژاک دریدا، از جمله «فلاسفة‌» حاکمیت فرانسه بودند.

چامسکی می‌گوید، در هر جامعه‌ای قدرت در پی مشروعیت دادن به خویش است. در جوامع سنتی این نقش را روحانیت بر عهده دارد. روحانیت با نقش واسطه میان قدرت الهی و قدرت سیاسی، به قدرت سیاسی مشروعیت بخشیده، از این راه برای خویش شرایط ممتازی در جامعه ایجاد می‌نماید. در جوامع جدید، به قول ایزیا برلین، این نقش بر عهدة «روحانیت غیردینی» واگذار شده: دانشگاهیان، روزنامه نگاران و در فرانسه، به فیلسوف‌ها!

و همین برای «نخبگان ایران» کافیست! نویسندة مقاله، در ادمه بحث «هویت بخردانه»، با توسل به سخنان لاکان، در تعریف «خود» در پی تخریب تداوم تاریخی از دکارت تا فروید است، و در گام بعدی، تعریف «فرد» را به «جمع» نیز تعمیم می‌دهد:

ژاك لاكان، روانكاوِ فرانسوي، با طعنه‌ زدن به «مي‌انديشم، پس هستمِ» دكارت مي‌گويد: «من وقتي مي‌انديشم، نيستم و آنگاه كه نمي‌انديشم، هستم». نگاهِ اين سخن به فرد است، موضوعِ آن را مي‌توانيم گروههاي انساني نيز قرار دهيم.

گویاآقای نیکفر نمی‌دانند که در دورة دکارت، انسان، به عنوان «فردیتی واحد و منسجم» تعریف می‌شده است، فردیتی که به نیروی اراده قادر انجام غیر ممکن‌ها بود. انسان دورة دکارت، موجودیتش باعقل، تفکر و اراده پیوند می‌خورد. در آن دوره هنوز نیچه و فروید تعریف جدیدی از انسان ارائه نداده بودند. فردیت واحد و منسجم در فلسفة نیچه ابتدا «زمام کلام» را از دست می‌دهد. دیونیزوس بر کلام خداگونه آپولون می‌تازد و واژه‌های زبان را از قید الهیت آزاد می‌کند. و لبخند بر کلام خشک و بیروح آپولون می‌دواند. همزمان، فردیت منسجم، در فرضیه فروید می‌شکند و «سوژه»، سرگردان میان «من برتر» و «ضمیر ناخودآگاه»، تعادل، اراده و وحدانیت خداگونه را نیز از دست می‌دهد. وقتی دکارت از «من» سخن می‌گوید، «سوژه» کلاسیک را مد نظر دارد، نه انسانی که سه قرن بعد در مدرنیته تعریف می‌شود.

جهش فاشیست‌ها در زمان، جهت ندارد، تنها تداوم شکن است. از زمان حال می‌توان به صدر اسلام رفت و از صحرای کربلا می‌توان به فرضیه فروید هم اشاره کرد. اگر لاکان ، کنایه بر جمله معروف دکارت زده، تا با تکیه بر فرضیه فروید، «مغلطه» کند، نشانگر نادانی «روانکاو رسانه‌ای فرانسه» بوده. در واقع، برای کسانی که شناختی هر چند ناچیز از فرضیة فروید داشته باشند، «هستی سوژه»، با اندیشیدن یا نیندیشیدن به اثبات نمی‌رسد، چرا که «سوژه» در عین حال، هم می‌اندیشد، و هم در ضمیر نا خودآگاه به «نیندیشیدن» مشغول است، ولی از «نیندیشیدن» خویش آگاه نیست، چرا که به «ضمیر ناخودآگاه» دسترسی ندارد.

ولی این امر لاکان را از پریشانگوئی باز نداشته، چرا که در فرانسه، مانند هر کشور دیگر، ویژگی «نخبگان دولتی» پرگوئی و بی‌مایگی است. پس جای تعجب نیست که در ایران نیز، توجیه کنندگان فاشیسم به لاکان، «اقتدا» کنند. پسامدرن، یعنی توجیه همین پریشان‌گوئی‌ها. به همین دلیل است که امروز، سرمایه‌داری با تمام قوا به تبلیغ پسامدرن‌ها مشغول شده. و همزبان با آقای نیکفر، به تبلیغ فاشیسم پرداخته، چرا که به زعم سرمایه‌داری در احتضار، «گرفتارِ جادو شده‌ايم.» و نیاز به «مدرنیزاسیون» و «گسست» جهت سوزاندن جادوگران، شدیداً احساس می‌شود! هابرماس و دیگر خادمان کلیسا با «وحدت کلمه» از گسست می‌‌گویند، و در ایران نیز نیکفرها راه باطل کردن جادو را می نمایند:

« باطل السحرِ امروز ديدنِ امروز در استقلالِ خودش و مقاومت در برابر حل كردنِ آن در ديروز‌هاي مسحورِ ضرورت است و باطل السحرِ اين ديروزها باور به اين است كه هر چيزي مي‌توانست به گونه‌اي ديگر پيش رود.»

پس می‌توان به گذشته بازگشت، و تاریخ را دیگرگون کرد، امروز را مستقل از دیروز دید و حال را جدا از آینده! سوزان سونتاگ، متفکر معروف آمریکائی، در مصاحبه‌ای می‌گوید: آنچه «پسا‌مدرن» می‌خوانند، روش «ترادف کلی» است. ایدئولوژی ایده‌آل سرمایه‌داری مصرف‌گراست، بینشی در جهت انباشتن و تشویق مردم به مصرف. ترادف کلی، به این معنا که حد و مرزهای مفاهیم مدرنیته را در هم شکسته، «انتخاب» را «اجبار»، «امتداد» را «گسست» و «آزادی فردی» را «آزادی فرد در گروه» جلوه می‌دهد. گام نخست برای اجرای فریب «پسا‌مدرن‌ها»، مخدوش کردن مرزها بین مفاهیم «مدرنیته» و «پسامدرن» بود، به عنوان مثال، یورگن هابرماس فیلسوف پسا‌مدرن، دریدا و فوکو را همسان با نیچه ـ که فیلسوف مدرنیته است ـ نقد می‌کند و می‌گوید در شیوه‌های اینان تناقض‌هائی وجود دارد که فقط «عقل نوین» قادر به دریافت آن است. حال آنکه نیچه شکست «عقل» را در برابر «جنون»، ده‌ها سال پیش صریحاً بیان کرده بود. و «عقل نوین» مورد نظر هابرماس، فقط ساخته و پرداخته پسامدرن‌هاست. پس جای تعجبی نیست که «نخبگان» حکومتی ایران، تاریخ و توهم را در ترادف قرار داده، جهت ابطال این «جادو و جنبل» به قلمفرسائی پردازند.

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵


استعمار و سند «تقدس»!
...

شیوه فاشیسم، در همة زمینه‌های اجتماعی، تقویت دو قطب متضاد است. این شیوه از یک سو بحران می‌آفریند، و از سوی دیگر، راهگشای بحران‌های نوین می‌شود. همچنان که در وبلاگ‌های قبلی اشاره شد، فاشیسم با توسل به شیوه آگهی‌های بازرگانی، به موثرترین و ساده‌ترین راه برای ایجاد بحران دست یافته. آگهی‌های بازرگانی، با تکیه بر تصویر و کلام ـ و گاه بدون توسل به کلام، ‌مجموعه‌ای می‌آفرینند، که تاثیری آنی بر جای می‌گذارد و بیننده را به خرید کالای مورد نظر تشویق می‌کند. در زمینة سیاسی، با هدف تشویق مصرف کننده به خرید کالائی به نام بحران، از کاریکاتور می‌توان استفاده‌ای مشابه آگهی بازرگانی نمود. در مورد کاریکاتور پیامبر اسلام در روزنامه دانمارکی، این شیوه تاثیری جهانی داشت. آن روز، مزدوران محافل فاشیسم، با سفسطه و مغلطه، «کاریکاتور» را «توهین» جلوه دادند، و هیاهوی ناشی از آن را موجه دانستند. و همزمان سران کشورهای اروپائی «توهین به مقدسات» را سرزنش کردند! ولی، در همین کشورها، با انتشار مکرر کاریکاتور، به بهانة «آزادی بیان»، بحران را دامن زدند. جرج بوش نیز در این راستا، خواستار منع توهین به «مقدسات» شد! چرا؟ چون «تقدس» و «تقدیس»، ابزار فاشیسم بوده و هست. در این راستا، امروز ترک‌زبانان ایران نیز به برکت کاریکاتور رسانة امنیتی «ایران»، تقدس یافتند! چرا که هر چه دامنة تقدس و تقدیس گسترش یابد، فاشیسم نیز تقویت می‌شود.

به همین دلیل، به محض انتشار کاریکاتور، که تنها در قاموس فاشیسم می‌تواند «توهین» تلقی شود، خبر تحصن و اعتراض «دانشجویان»، به سراسر جهان مخابره شد! «دانشجویانی» که نه بازداشت شدند و نه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند! دانشجویانی که هم بازداشت شدند و هم مورد ضرب و شتم قرار گرفتند! و البته هیچکس به خود اجازه نداد از این «دانشجویان» معترض سوال کند، ترک‌زبانان ایران به چه مناسبت برای خویش «تقدس» قائل شده‌اند؟! مگر پارس‌ها و کردها و بلوچ‌ها تقدسی دارند؟ مگر ملت ایران، موجودیتش الهی است که ایرانیان ترک‌زبان ادعای مقدس بودن دارند؟ مگر زبان ترکی مقدس است؟ مگر زبان پارسی مقدس است؟ مگر زبان کردی مقدس است؟ کدام سفارتخانه‌ای، سند تقدس زبان و قومیت صادر کرده، که حاکمیت مزدور ایران و «دانشجویان حکومتی» چنین هیاهوئی برای هیچ به راه انداخته‌اند؟ کدام سیاست از شکست سیاست جنگ پرستان ناتو متضرر شده که توفان در لیوان آب به راه افتاده؟! چه کسی نمی‌داند که این جنجال‌ها ریشه در سیاست استعمار دارند؟! مگر خیمه شب بازی 15 خرداد فراموش شده؟ مگر هنگامه کاپیتولاسیون در ایران فراموش شده؟ همان کاپیتولاسیونی که از پایان جنگ جهانی دوم تا به امروز، در تمامی کشورهای عضو ناتو اعمال می‌شود؟

ولی در آن زمان، این واقعیت از دانشجویان ایران پنهان نگاه داشته شده بود. و گر نه، ساده لوحانه، دست در دست مشتی اراذل ساواک، بر علیه کاپیتولاسیون «بسیج» نمی‌شدند. این واقعیت باید از ایرانیان پنهان می‌ماند که کاپیتولاسیون بدون رای مجلس فرمایشی، در ایران جاری است. همچنان که در دیگر کشورهای عضو ناتو، برای اعمال کاپیتولاسیون، نظر نمایندگان مجلس را خواستار نشده بودند.

ناآگاهی‌ها همیشه کارساز استعمار در ایران بوده! و مزدوران استعمار با تمام قوا در حفظ این سنگر فاشیسم می‌کوشند. امروز نیز در ایران، بسیارند آنان که می‌پندارند، کاریکاتور، حتی اگر به قصد تحریک افکار عمومی نباشد، می‌تواند «توهین» تلقی شود. این همان «نکته پیش پا افتاده» ایست، که بسیاری از گروه‌های سیاسی می‌شناسند و به عمد، در بارة آن سکوت کرده‌اند. بحران‌های استعمار بر ناآگاهی‌ها تکیه دارد، و ملتی که دهه‌ها در چنگ استعمار اسیر بوده، و در پی آزادی، از استبدادی به استبدادی مخوف‌تر فرو افتاده، ناآگاهی را عمق بیشتری بخشیده.

مدت‌هاست که، بر روی سایت‌ها، دو گروه شناخته شدة حکومتی، زمینه بحران قومی را فراهم می‌آورند. یکی «تاریخ‌ستیز»، و دیگری «تاریخ‌پرست» است. ولی هردو از مریدان «کانت» به شمار می‌آیند، یعنی «وجود ارباب را برای انسان ضروری می‌دانند»، و البته هیچ یک به تاریخ ایران نمی‌پردازد. هر دو تاریخ را در معنای کلی آن «نفی» و یا «پرستش» می‌کنند. تاریخ پرستان با تکیه بر روایات جعلی، تاریخ می‌سازند و قهرمانان ملی می‌پردازند، سپس، خواهان «احترام» ‌به «قهرمانان» می‌شوند. به زعم اینان مصدق و بسیاری دیگر، نه با تکیه بر وقایع تاریخی که با استفاده از «حکایات»، قهرمان بوده‌اند!...

تاریخ‌ستیزان، مبلغ گسست تاریخ‌اند. به عبارت دیگر، اینان مستقیماً فاشیسم را توجیه می‌کنند. با تکیه بر «جهانی شدن»، تاریخ را هم شامل این روند شمرده، می‌گویند، دیگر نمی توانیم از «اکنونمان، در پرتو تاریخ گذشته» شناختی داشته باشیم! چرا که به زعم این گروه، گذشتة ما می‌تواند، با روند جهانی شدن تغییر یابد! سخنگوی اینان، آقای نیکفر،‌ در سایت گویا،‌ چنین استدلال می کند:

«جهاني ‌شدن يعني حل شدنِ تاريخِ منطقه‌اي در تاريخِ جهاني و پايانِ استقلالِ تاريخي چه در بُعدِ واقعي و چه در بُعدِ توهمي و افسانه‌اي آن»


به عبارت دیگر اینان تاریخ را به عنوان مجموعه «وقایع» در زمان مشخص نمی‌شناسند، بلکه «توهم و افسانه» را هم بعدی از تاریخ به شمار می‌آورند!!! بنا بر این استدلال نوین، اسطوره و حماسه نیز،‌ که بنا بر تعریف «تاریخ گریزند» در تاریخ می‌گنجند! و بر اساس همین استدلال نوین است که تاریخ ستیزان، به شیوه دستار بندان، «باطل السحر» تجویز می‌کنند،‌ چون به زعم اینان ما گرفتار «سحر و جادو» شده‌ایم:

«باطل السحرِ امروز ديدنِ امروز در استقلالِ خودش و مقاومت در برابر حل كردنِ آن در ديروز‌هاي مسحورِ ضرورت است و باطل السحرِ اين ديروزها باور به اين است كه هر چيزي مي‌توانست به گونه‌اي ديگر پيش رود.»
تجویز تاریخ ستیزان برای رهائی از «جادو»، پناه گرفتن در سنگر فاشیسم است، یعنی باور به گسست زمان، همان شیوه‌ای که حال را نه به عنوان تداوم گذشته، که مستقل از آن می‌خواهد. اگر به بیانیه آن «621» نفر نگاهی بیفکنیم، همین گسست را مشاهده خواهیم کرد: واقعیتی در زمان حال، که همزمان مستقل از واقعیت تاریخی، و در پیوند پنهان با آغاز گسست در تاریخ ایران است.

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵


فاشیسم و تقدس فراگیر!
...
دامنه تبلیغات فاشیسم همچنان گسترده و گسترده‌تر می‌شود. یکی از شیوه‌های فاشیسم ایجاد گسست در تداوم تاریخی است. این گسست از طریق پیوند دادن واقعیت‌های زمان حال به پدیده‌های مقدس صورت می‌گیرد. هالة تقدس،‌ به پدیدة «مقدس» نوعی تاریخ‌گریزی اعطا می‌کند. تقدس همان ابزار مطلوبی است که راه را بر نقد و طنز می بندد. در جامعه مدرن، تقدس موجودیت رسمی و قانونی ندارد. به عبارت دیگر، قانون اساسی جامعه مدرن، هیچ تقدسی را به رسمیت نمی‌شناسد. منظور از جامعة مدرن، جامعه‌ای است که در سیر تحول تاریخی خود، مدرنیته را آزموده ـ و نه جامعه مصرف کننده وسائل مدرن، مانند عربستان، کویت و ...

حال بپردازیم به تبلیغات بین‌الملل فاشیسم، جهت گسترش تقدس‌ها در جهان. این تبلیغات از سوی واتیکان با تمام قوا حمایت می‌شوند، چرا که واتیکان، کشوری است که پاپ «معصوم!» ریاست آن را به عهده دارد. و اعتقاد کاتولیک‌های جهان بر«تقدس» و «معصومیت» پاپ از «اصول» کاتولیسیسم است. بر اساس این اصل، پاپ هرگز مرتکب خطا نمی‌شود! و بنا بر همین اصل، همکاری پاپ با موسولینی و هیتلر خطا نبوده! نفی «معصومیت» پاپ،‌ مانند نفی معصومیت امامان شیعه، «کفر» به شمار می‌رود. ولی اگر امروز در اروپای غربی، کاریکاتور این موجود «مقدس» منتشر می‌شود و کاریکاتوریست را در آتش نمی‌اندازند، به این دلیل است که زمینة مناسب برای برپا کردن آتش و سوزاندن «جادوگر» هنوز وجود ندارد. وگرنه، توحش و تحجر قرون وسطی، هنوز در رگ‌های کلیسا می‌جوشد. به همین دلیل است که جنبش‌های «زندگی پرست»‌، در آمریکا و اروپا، همان‌ها که آزادانه پزشکان را به قتل می‌رسانند تا مرتکب «جنایت!» سقط جنین نشوند، آشکارا از حمایت بی‌قید و شرط واتیکان بهره‌مند شده، و در نهان، از سوی محافل «ملی ـ مذهبی» غرب پشتیبانی می‌شوند.

این محافل، همگام با واتیکان، در زمینه «فرهنگ و هنر» بسیار فعالند. عده‌ای نویسنده و کارگردان متخصص توهین به مقدسات و تائید مقدسات، همواره آماده دریافت فرمان تولید رمان یا فیلم مناسب هیاهو و جنجال‌ در اختیار دارند. یکی می‌باید، جزم‌های مسیحیت را به زیر سوال برد، دیگری وظیفه دارد، «خداگونگی مسیح» را با توهین به یهودیان، به اثبات رساند. و البته «توهین» به اسلام را نیز به عهده مسلمانی به نام «سلمان رشدی» گذاردند. که هم عضو فرهنگستان سلطنتی انگلیس بود و هم از مدافعان استقلال کشمیر! این دایرة اهریمنی، با اهدای نشان افتخار به «مل گیبسون» هنرپیشه فیلم‌های مبتذل هولیوود، و کارگردان فیلم‌های مبتذل‌تر، یک دور کامل را به پایان رساند و به نقطه شروع یعنی، هنگام توهین به جزم‌های مسیحیت رسیده، که با فیلم رمز داوینچی آغاز شد! و جهت ایجاد جنجال هر چه بیشتر، همین فیلم، گشایشگر جشنواره کن بود! توجه کسانی که سیاست زدگی جشنواره های فیلم اروپا را هنوز کشف نکرده‌اند، به این امر، لازم است!

فراموش نکنیم که در جامعة مدرن، هنر محدوده‌ای ندارد، چرا که برخاسته از تخیلات هنرمند است. و تخیلات را مرزی نیست. ولی با تکیه بر همین اصل، محافل مذهبی در غرب به بحران آفرینی می‌پردازند. اخیراً، این شیوه «مقدس» به حاکمیت ایران نیز آموخته شده، تا جهت دامن زدن به بحران‌های قومی و مذهبی، زمینه سرکوب را بهتر فراهم آورد. در راستای این سیاست استعماری، امروز در ایران، مقدسات از مرز امامان و پیامبران و ... فراتر رفته به افراد عادی جامعه نیز سرایت کرده. چند روز پیش، «موضوع مطلوب» به کاریکاتوریست «ایران» سفارش داده شد و چون در ایران، برخلاف جوامع مدرن، شیوه بیان هنری، خطوط قرمز فراوان دارد، کاریکاتور، به عنوان طنز تصویری نمی‌تواند از این خطوط فراتر رود، ولی در ایران اشکال اینجاست که خطوط قرمز نیز، مانند مذاکره با آمریکا و مقدسات، در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته، چارچوب مشخصی ندارند. و حسن ابهام نیز در همین است! امروز اقوام ترک‌زبان ایرانی «تقدس» یافتند! و پخش خبر اخراج کاریکاتوریست «ایران» نشانگر این است که تقدس ترک‌زبانان ایرانی، از سوی حاکمیت به رسمیت شناخته شده.

همانطور که پیش از این در مورد کاریکاتور محمد در روزنامه دانمارکی گفتم، موضوع کاریکاتور از سوی مسئول رسانه به کاریکاتوریست سفارش داده می‌شود. می‌دانیم که پست مسئول رسانه «ایران»، مانند دیگر رسانه‌های حاکمیت، مقامی امنیتی است. پس دلیلی برای اخراج کاریکاتوریست وجود ندارد. مسیر سیاست سازمان امنیت ایران، بر ایجاد بحران‌های قومی قرار گرفته. و سازمان امنیت ایران مستقیماً مجری سیاست تشکیلات امنیتی غرب شده. اگر اقوام ایرانی به ملیت تبدیل شده و تقدس هم می‌یابند، به زودی مرزهای جغرافیائی هم خواهند یافت. غرب، تجزیه عراق را با تهاجم نظامی جامه عمل خواهد پوشاند، در ایران این امر، با همکاری صمیمانه سازمان امنیت از طریق ایجاد بحران‌های ساختگی قومی، و شاید تهاجم «مختصر نظامی» تحقق می‌یابد.

نسیم تقدس ترک‌زبانان ایران، روزها پیش از هیاهوی «سوسک‌ها»، در سایت‌های «مستقل» فارسی، وزیدن گرفته بود. فردی شناخته شده، به قلمفرسائی در مورد «ملت آذربایجان ... ستارخان، قهرمان ملی آذربایجان و ... » پرداخته بود! و گویا از آن روز، مجوز هیاهوی تبلیغاتی صادر شد. در یکی از سایت‌های «مستقل» دفاع جانانه‌ای از «ناسیونالیسم» به عمل آمد، و بحث شیرین «ملیت‌های ایران!»، قسمت اعظم سایت‌های «مستقل» را به خود اختصاص داد.

«مستقل»، به سایت‌هائی اطلاق می‌شود که خط تبلیغاتی استعمار در ایران را دنبال کرده و فیلتر هم نمی‌شوند. چون گرایش واقعی آن‌ها در «ابهام» است. ولی سایت‌هائی که گرایش مشخصی دارند، به سادگی فیلتر می‌شوند. سایت‌ها را زمانی فیلتر می‌کنند که، یا مطالبشان با منافع استعمار در تضاد قرار گیرد، یا خود نیازمند تبلیغ باشند! مانند سایت بی‌بی‌سی! البته شیوة تبلیغات فاشیسم، به کاریکاتور و مقاله منحصر نمی‌شود. شیوه‌های غیرمستقیم ایجاد تقدس نیز وجود دارد.

به عنوان مثال شیوه صدور بیانیه! بیانیة روشنفکران، فعالان سیاسی و ... بیانیه‌ها، خارج از نثر شیوای بازاری، که میزان فرهنگ و شناخت «بیانیه نویس‌حرفه‌ای» را بر ملا می‌کند، از «وقایع» سخن می‌گوید. ولی همین «وقایع» را موذیانه به «مقدسات» پیوند می‌زنند. تاکنون، بیانیه‌های رنگارنگ «فعالان سیاسی و روشنفکران»، در متن خود، صریحاً مواضع محافل مذهبی را بازتاب می‌دادند، ولی در بیانیة اخیر، «تقدس» را در متن پنهان کرده، در قالب عدد 621، به خواننده القاء می‌کنند.

برای رسیدن به این عدد «مقدس»، که مبین آغاز اسلام به تاریخ میلادی است، حتی نام‌هائی دوبار تکرار شده‌اند! و به این ترتیب، واقعیت کنونی، به موجودیتی «مقدس» پیوند داده شده. یعنی بازداشت رامین جهانبگلو که یک واقعیت عینی است ـ حداقل در رسانه‌ها ـ به ظهور اسلام در سال 621 میلادی پیوسته. یعنی همان شیوة ایجاد گسست در زمان و مکان، که مستقیماً در سخنان فاشیست‌ها بازتاب می‌یافت، و اینبار به طور غیرمستقیم مورد استفاده قرار گرفته. به جای سخن گفتن از مسائل کنونی و جهش به «صدر اسلام»، جهش را به صورت عدد در بیانیه گنجانده‌اند. و در این راه ، حتی دقت کافی جهت اجتناب از تکرار نام امضاءکنندگان نیز صورت نپذیرفته، این امر پیش پا افتاده، مد نظر صادرکنندگان دستور صدور بیانیه نبوده، چرا که به زعم اینان، ایرانی، «شعور» درک این مطالب را ندارد، و زحمت دقت در این مسائل را نیز به خود نخواهد داد. صدور این بیانیه، در واقع، توهین به همة ایرانیانی‌است که در راه آزادی میهن خود از یوغ استعمار مبارزه کرده‌اند، مبارزه می‌کنند و مبارزه خواهند کرد. انتشار این بیانیه در سایت‌های اوپوزیسیون، البته آندسته که بودجة خود را از محافل استعماری دریافت نمی‌کنند، فقط ثابت می‌کند که استعمار، در حقیر انگاشتن برخی ایرانیان، چندان هم در اشتباه نیست!