شنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۵


پنه‌لوپه و مرتاض!
...
در اسطوره‌های یونان باستان «پنه‌لوپه»، همسر اولیس، نماد وفاداری است. برخی از اسطوره شناسان وی را با «پنه لوپه»، مادر «پان»، خداوند شبانان اشتباه گرفته‌اند. ولی «پنه‌لوپة» مورد نظر ما، همسر «اولیس» و مادر «تله‌ماک» است. افسانه‌ها می‌گویند، زیبائی «پنه‌لوپه» چنان بود که شاهزادگان بسیار، از دوردست‌ها به خواستگاری وی می‌آمدند. و «ایکاریوس»، پدر «پنه‌لوپه» و برادر «تندار»، پادشاه ایتاک، از بیم ایجاد درگیری‌های سیاسی نمی‌توانست به هیچ خواستگاری پاسخ مثبت دهد. ‌پس قرار بر آن شد که خواستگاران در مسابقه‌ای به رقابت بپردازند، و «پنه‌لوپه» از آن برنده ‌شود. می‌دانیم که «اولیس» برندة مسابقه شد و «پنه‌لوپه» به همسری وی در آمد.

مدت 20 سال، طی جنگ ترویا و پس از آن، اولیس دور از همسرش گذراند. و در این مدت بسیاری از نجیب‌زادگان یونان خوستار ازدواج با «پنه لوپه» بودند، ولی وی ازدواج را منوط به اتمام بافتن پارچه‌ای کرد، و هر شب آنچه را طی روز بافته بود ‌شکافت، و روز بعد بافتن را از نو آغاز ‌کرد. طی سه سال تمام، «پنه‌لوپه» با توسل به همین روش، از ازدواج سر باز زد، تا آنکه اولیس به ایتاک بازگشت. «پارچة پنه‌لوپه»، کنایه از کاری است، که هرگز پایان نخواهد یافت، چرا که همواره هر آنچه انجام شده، به عمد تخریب می‌شود، تا شرایط موجود محفوظ بماند.

و این حکایت حاکمیت در ایران و به ویژه حقوق زنان ایران است. حکایت یک تکه پارچه که در «ایران نوین» از سر زنان برداشته می‌شود، و در «ایران اسلامی»، بر سر آنان گذاشته می‌شود. حال آنکه اصل مطلب، یعنی حقوق زن، به عنوان انسان، همواره مسکوت می‌ماند. قبل از ظهور اراذل و اوباش حوزه و بازار در ایران، حقوق زنان همان حقوق اسلامی بود. نصف مرد ارث می‌بردند، جهت خروج از کشور نیاز به اجازة همسر داشتند، و تعدد زوجات تحت شرایطی، کاملاً قانونی بود. حال اگر گروهی از آقایان به دلائلی ترجیح می‌دادند، تک‌همسری پیشه کنند، نه به دلیل وفاداری و عشق به مادر بچه‌ها، که بیشتر به دلیل سهولت امر تک‌همسری، مسائل اقتصادی، ارث و میراث، و یا ملاحظات خانوادگی، در خانواده‌هائی بود که تعدد زوجات را همانقدر مطرود می‌دانستند که طلاق و ازدواج مجدد را. ولی این مسائل یک اصل کلی را نمی‌توانست پنهان دارد و آن اینکه، در کشورهای «شرف و ناموس»، مردان در بی‌بندوباری، قانوناً «محق‌اند» و زنان قانوناً از حقوق اجتماعی «محروم!» و این امر به طبقة متوسط و مرفه محدود نمی‌شود، «سلطنه‌ها و دوله‌ها» نیز بر همین «حقوق قانونی مردانه» و «محرومیت قانونی زنانه» تأکید دارند. مردان اگر هوس کنند، در برآورده کردن هوس خود، از حمایت قانون نیز برخوردار خواهند شد، و زنان اگر جرأت هوس کردن داشته باشند ـ چون بسیاری از خانم‌ها حقی در این زمینه برای خود قائل نیستند ـ تنها حمایت قانونی‌ای که از آنان صورت می‌گیرد «سنگسار» است! بله می‌بینید که بی‌جهت نیست شیرین عبادی و ابولحسن بنی‌صدر، دموکراسی و حقوق بشر در قرآن می‌یابند و جایزه هم می‌گیرند. جایزه هم دارد! وقتی کسی «غیر ممکن» را به «ممکن» تبدیل می‌کند، تا منافع استعمار تأمین شود، باید جایزه هم بگیرد! جایزة یافتن «حقوق بشر» در آیات توحش، و جایزة ندیدن تضاد میان دموکراسی و همین آیات!

دیروز در یکی از سایت‌های «بیطرف» و مبلغ فاشیسم، مقاله‌ای از «مرضیه مرتاض لنگرودی» منتشر شده‌ بود. خانم لنگرودی، همسر حبیب‌الله پیمان، و از دارودسته مریم بهروزی است. چندی پیش هم یک مقاله «علمی» نوشتند، و در آن گله‌ها داشتند که چرا به زنان «نگاه جنسیتی» می‌شود؟ به عبارت دیگر این خانم و دیگر همفکران‌شان توقع دارند، اگر کسی به یک زن نگاه می‌کند، یک انسان ببیند نه یک زن! چون به زعم اینان زن، انسان نیست! این برداشت مضحک فمینیست‌های اسلامی ایران است: «انسان فاقد جنسیت!» اگر بخواهیم خواست غیرمنطقی اینان را بر آورده کنیم، باید جامعه‌ای داشته باشیم که مرد و زن در آن از یکدیگر قابل تفکیک نباشند! بی‌جهت نیست که گفته‌اند زنان یک سنگ زیر زبانشان بگذارند، تا حداقل صدایشان آقا را به هوس نیاندازد! البته آقا هم باید یک چشم بند داشته باشد، که نبیند در مقابل یک تل سیاه با مقنعه قرار دارد یا در برابر یک تل با ریش و عمامه! مگر آنکه مانند حیوانات از شامه‌ای قوی برخوردار باشد، و نر و ماده را با شم قوی خود از یکدیگر تشخیص دهد! در اینصورت اسلام مسلماً راه حلی هم برای این معضل ارائه خواهد داد.

حدیث و روایات انتها ندارد! فردا، ناصرمکارم شیرازی، یا صافی‌گلپایگانی، روایت و حدیث می‌آورند که، پیامبر به پیروان خود سفارش کرده بودند بینی خود را با «چفیه» بپوشانند. سپس چند عالم و دانشمند «سرقبرآقا»، در باب دلائل علمی این روایت و حدیث، مقالاتی می‌نویسند. که بله! آن زمان‌ها که قطرة بینی نبوده، اسلام جهت رعایت بهداشت دستگاه تنفسی در صحرای عربستان چنین دستورات گرانبهائی صادر کرده! ببینید چقدر این دین پیشرفته بوده! سپس نوبت رهبر جمکران می‌رسد که با اشاره به مترقی بودن دین اسلام، عصایش را به سوی ملت ایران نشانه رفته بگوید جنگ استعمار با اسلام برای محروم کردن ملت‌ها از پیشرفت است! البته پیش از مقام رهبری جمکران، روزی‌نامه کیهان، حدیث را به نوع دیگری توجیه کرده می‌نویسد، دستور پیامبر، برای حفظ اسلام و مسلمین از بوی بد جسد صدام حسین بوده!

تعجب نکنید! امروز کیهان گزارشی از مراسم تدفین صدام حسین منتشر کرده، تحت عنوان «روایت عجیب از مراسم دفن صدام»، گزارشی که مانند بقیة مقالات این روزی‌نامه، به زبان الکن و مبتذل لات و اوباش امنیتی جمکران است. و طبق معمول منبع موثق هم ندارد! در این گزارش به نقل از پایگاه اینترنتی «خبرچین»، یک خبرنگار عراقی حال و هوای عجیب و مخوف این مراسم را تشریح کرده. خبرنگار مذکور که به احتمال زیاد آفریدة ذهن علیل شخص شریعتمداری، سرپرست کیهان است، چنین می‌گوید:

«نزدیکان صدام می‌خواستند[...] جسد او را ببینند[...] با کنار رفتن پارچه کفن از روی صورت او[...] حاضران دچار خوف و ترس شدند[...] چرا که صورت صدام چون خوک صحرائی بود[...]»


البته از نظر جانورشناسی، «خوک صحرائی» از آن دسته جانورانی است که فقط در کیهان می‌توانید «مشاهده» کنید. شریعتمداری مسلماً قیاس به نفس کرده! چون در ادامه می‌افزاید:

«به گفته خبرنگار مذکور که برای نیروهای ائتلافی (اشغالگر) کار می‌کند، بوی بدی از داخل گور متصاعد شد[...]و همه محوطه را فرا گرفت[...] اطراف قبر را با سنگ های مرمر پوشاندند تا[...] از تصاعد بوی بد به خارج از قبر جلوگیری شود.»


البته این نخستین بار است که از سنگ‌های مرمر به عنوان «بوگیر» استفاده می‌شود، آنهم در اطراف قبر! و اینهم نخستین بار است که در جهان، یک شکنجه‌گر ساواک با تصدیق ششم ابتدائی، سرپرستی رسانة رسمی یک کشور را عهده‌دار می‌شود! به احتمال زیاد جهت چنین وضعیتی آیه و حدیثی در یکی از نسخ قرآن وجود دارد! حال بازگردیم به مقالة همسر حبیب‌الله پیمان، تحت عنوان «خیانت قانونی»، مورخ دوم دیماه سالجاری.

نویسنده در این مقاله آشکارا زنان را به حماقت تشویق می‌کند! خانم مرتاضی پس از نقل داستان زندگی یک زوج سنی مذهب در ایران می‌گوید، مردی که با داشتن همسر و فرزند زن دیگری را به همسری بر می‌گزیند مرتکب خیانت شده و این خیانت را قانون حمایت می‌کند! هرچه این مقاله را خواندم متوجه نشدم به چه دلیل کسی که سنگ اسلام و مسلمین به سینه میزند، قوانین اسلامی را نمی‌پذیرد؟ تعدد زوجات در دین اسلام مجاز است. این حقی است که به مردان داده شده و «خیانت» به شمار نمی‌آید! لازم به تذکر است، فواید زندگی در نظام‌های فاشیستی، به ویژه از نوع استعماری آن، این است که چون فاشیسم زمان را به رسمیت نمی‌شناسد، و مدعی است «حقایق» غیرقابل تغییر و ابدی‌اند، مردم نیز به این توهم دچار می‌شوند. به توهم اینکه عامل زمان را می‌توان نادیده گرفت. در نتیجه خانم‌ها وقتی ازدواج می‌کنند، می‌پندارند، این پیوند ابدی است. و البته آقایان طبق قوانین «مالک ابدی» جسم و روح «زن» به شمار می‌روند. به ویژه اگر همسرشان از نظر مالی استقلال نداشته باشد، که در اینصورت زنجیرهای اسارتش دو چندان محکم خواهد شد. خانم لنگرودی، پس از نقل داستان تأسف‌آوری که نمونه‌اش در ایران فراوان یافت می‌شود ـ چرا که قوانین ایران بر پایة توحش مذهبی تدوین شده‌ ـ به «تاریخ» و «دین پیشرفتة اسلام» اشاره کرده، و می‌گوید:

«تاریخ به ما نشان می‌دهد [...]قرآن تحدیدات و تحریم‌های جدی[...] به مظلومان از جمله به زنان دارد[...] آبروی دین را می‌برند[...]به روح عدالت طلب و مساوات خواه اولیه حاکم بر دین اسلام بی‌اعتنایند و این روح مقدس را زیر پای مردانگی ذبح شرعی می‌کنند؟»


بله برای ممنوعیت تعدد زوجات، یعنی حق مسلم مردان در دین اسلام، خانم لنگرودی پیشنهاد بازگشت به صدراسلام را می‌دهند! یعنی بازگشت به نقطه شروع! این است همان «پارچة پنه‌لوپه» که بیشرمانه در «کانون زنان ایران» تبلیغ می‌شود! «مرضیة مرتاض» هم «تاریخ ‌شناس» شده، هم «مساوات» و «عدالت» را در دین اسلام کشف کرده! و هم ادعا دارد که قوانین فعلی «روح مقدس اسلام را زیر پای مردانگی» نابود کرده‌اند! حتماً حرمسرای محمد، کنیز و برده و همخوابگی یک مرد میانسال با دختر بچه 9 ساله، «روح مقدس اسلام» را زیر پای زنانگی قرار داده بود! بله مهملات لنگرودی‌ها، در همان مسیری است که سخنان سروش و خاتمی: باز گشت به «پیشرفت و ترقی» صدر اسلام! و در همین مسیر است که عده‌ای تظاهرات 8 مارس امسال را جهت مبارزه با حجاب برگزیده‌اند تا از حقوق زنان دفاع کنند! به مدافعان حقوق زنان یادآور شویم که حق انتخاب پوشش، جزئی از حقوق زنان نیست، جزئی است از حقوق اجتماعی، و نه کل حقوق اجتماعی انسان‌ها! و اگر مجوز تظاهرات دریافت کردید، مراقب باشید شعارها صرفا بر حجاب تمرکز نداشته باشد، چرا که مشکل حجاب نیست، حجاب جزئی از مشکلات اجتماعی زنان در ایران است.

بله، از مسیر «بازگشت به پیشرفت‌های صدر اسلام» دور افتادیم! در همین مسیر است که در غرب مترسک‌های پوشالی، چون «فرید ذکریاها» تبدیل به روشنفکر می‌شوند، همه این حرکات در مسیر منزوی کردن مسلمانان و به زنجیر کشیدن آنان در چارچوبه‌های توحش دین است. به همین دلیل است که یک سیاهپوست کاتولیک، به اسلام تشرف یافته به نمایندگی مجلس آمریکا «انتخاب» می‌شود و به او اجازه می‌دهند، به جای سوگند به قانون اساسی ایالات متحد، به یک جلد قرآن که متعلق به توماس جفرسون بوده، سوگند یاد کند! و رادیو فردا هم حکایت پیروزی مسلمانان را برای شوت و پرت‌ها در شیپور بدمد:

«کیث الیسون به عنوان اولین نمایندة مسلمان کنگرة آمریکا طی مراسمی خصوصی بر نسخه‌ای 243 ساله از قرآن، که روزگاری متعلق به توماس جفرسون بود[...] ادای سوگند کرد[...]تصمیم الیسون [...] با انتقادات برخی[...]از جمله یک نماینده محافظه کار روبرو شده[...] که هشدار داده[...] مسلمانان بیشتری[...] برای نمایندگی کنگره آمریکا انتخاب خواهند شد»

بله مهاجران محترم! بشتابید به سوی اسلام! کنگرة ایالات متحد در انتظار شماست! با قانون اساسی هم کاری نداشته باشید، مثل بعضی‌ها، به قرآن سوگند یاد کنید، همین کافی است! چون دولت آمریکا، مدت‌هاست خودش هم قانون اساسی را به خاک سپرده، و جهت به اسارت گرفتن هر چه بیشتر مردم در داخل مرزهایش نیازمند «روح مساوات و عدالت صدر اسلام» شده! به زودی شاهد خرید و فروش بردگان و کنیزکان در خیابان‌های نیویورک هم خواهیم بود. نظام سرمایه‌داری، هیچ تضادی با توحش ادیان ابراهیمی ندارد، آنچه امروز در برابر قانون جنگل قد علم کرده، انسان آزاد است، انسانی که تن به اسارت سرمایه و بندگی خداوند نمی‌دهد. خطر از افرادی است که «آزادی» را حق خود می‌دانند، افرادی که «حق» خود را در بازار سیاست نمی‌فروشند! حال کسانی که پیشنهاد اصلی‌شان «تبادل آزاد افکار» است، نخست چارچوب‌های نظری خود را «تعریف» کنند، تا مشخص شود «وجه اشتراکی» در اصول وجود دارد، یا نه؟! تا معلوم شود که آیا اینان قادراند برنامه‌ای منسجم ارائه کنند،‌ یا صرفاً قصد دارند، با شعارهای پوچ آزادی، عدالت و... براندازی به شیوة 22بهمن به ارمغان آورند، و تداومی بر فریب «پنه‌لوپه» در عرصة سیاست ایران باشند.

جمعه، دی ۱۵، ۱۳۸۵


کوبیده و سفارت!
...

با وجود آنکه امروز سایت بی‌بی‌سی، از تغییر و تحولات وسیع در دارودستة جرج بوش خبر داده، باز هم جهانیان با بی‌صبری در انتظار سرنوشت معاون احمدی نژاد، که در ترکیه، هم رقص یک زن را تماشا کرده، هم پس از اتمام رقص، کف زده، نفس در سینه حبس کرده‌اند! از «معاون پرزیدنت مهرورزی» انکار، که «من به محض آغاز رقص، جلسه را ترک کردم»، و از «سایت‌های مستقل» اصرار، که معاون مهرورزی، نه تنها در جلسة رقص حضور داشته، که تشویق هم کرده! و برای اثبات این امر، دور تصاویر معاون «خوش ذوق» را بعضی‌ها «خط قرمز» هم کشیده‌اند، که هیچ کس در صداقت‌شان شک نداشته باشد! منظور این است، که ما خوانندگان «شوت و پرت» بفهمیم، معاون مهرورزی، نه تنها از تماشای رقص بدش نیامده، که با ذوق است و رقص آن زن زیبا و خوش اندام ترک را تشویق هم می‌کند. خلاصة کلام، و به زبان عامیانه اینکه، معاون رئیس جمهور جمکران، «اهل حال» است! و اگر تاکنون «حال» و هوائی از ایشان ندیده‌ایم، به این دلیل بوده که در مقابل‌شان بجای پری پیکران و پریرویان ـ که به قول حافظ، «نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند» ـ دیوهای دو سری چون مریم بهروزی، فائزه رفسنجانی و عشرت شایق، با چادر، مقنعه و تسبیح، در حال غرغرة دعای کمیل نشسته بودند!

به موازات چنین «تحولات عظیمی» در هیئت دولت «امام زمان»، در «سایت‌های مستقل» جمکران، یک جوان 17 ساله که حین دعوا، با چاقو یک جوان 23 ساله را به قتل رسانده، از ملت ایران استمداد کرده که وی را از دست این حکومت جابر که می‌خواهد اعدامش کند، نجات دهند! این طفلک هم گویا پنداشته، هرکه در 17 سالگی تیغ‌کشی کند، چون «مخملباف» و «عبد‌خدائی»، یک‌شبه ره صدساله خواهد رفت! و حکومت جمکران هم پنداشته مرگ مجازات است. نمی‌داند که بدترین مجازات برای یک انسان، همان زیستن در جهان جمکرانی‌های «غرب و شرق» است. بله، همانطور که عرفا گفته‌اند، همه دچار توهم‌اند! و همگان، پدیده‌ها را «وارونه» می‌بینند. بی‌جهت نیست که تبلیغات برای «جمهوری عرفانی» در لندن آغاز شده، و فدائیان «عرفان» و مخالفان «فروید» ـ که نه از عرفان نشانی دارند و نه از فروید شناختی، بر «سایت‌های فقر فرهنگی»، بی‌مایگی و بلاهت اسفبار خود را بر ملا می‌کنند! نتیجة 8 دهه فاشیسم استعماری، مسلماً بیش از این‌ نخواهد بود! در این راستا، در تلویزیون «جام جمکران» هم، گویا بعضی موانع «شرف و ناموس» مرتفع شده‌، و قسمتی از تن و بدن مردها به نمایش در می‌آید! بله، انقلاب «مدرنیزاسیون»، از نوع مطلوب استعمار در راهست!

رد گم کردن گروه‌های «چپ‌نما» نیز در همین راستا می‌تواند بررسی شود. پیشتر نوشتم که ناگهان همه به «افشاگری» پرداخته‌‌اند. افشاگری در مورد گروه‌های «مبارز ضدامپریالیست»، در مورد اعضای سازمان امنیت ایران، که جهت فعالیت‌های «فرهنگی» به اروپا پناهنده می‌شوند، در مورد پاسدارهای جنایتکاری که دفعتاً «مخالف رژیم اسلامی» از کار در آمده‌اند و طرفدار «رژیم مسلمان» شده‌اند، و... و در مورد اتحاد چپ و راست افراطی، به عبارت دیگر، از اتحاد گروه مظفربقائی‌ها با مارکسیست‌های جیره‌خوار لندن! بله در این چارچوب، می‌توان پاسخ «فرخ نگهدار» به «افشاگری‌ها» را نیز به دقت مطالعه کرد، و دریافت چه توفانی در یک لیوان آب به راه انداخته‌اند! همه در آستانة سال 2007، به خانه تکانی مشغول شده‌، افشاگری، تصفیه و حذف می‌کنند! حذف مهره‌هائی که دیگر به کار نمی‌آیند! حذف سیاست‌هائی که دیگر نمی‌تواند اعمال شود، از ترکمنستان تا واشنگتن، از نیازاوف تا نگروپونته، خلیل‌زاد، ابی‌زید و ... و حال که همه به «افشاگری» پرداخته‌اند، بهتر است در این خجسته سال 2007، افشاگری مختصری از مشاهدات شخصی خود در شهر تهران، پس از براندازی «باشکوه» 22 بهمن و اشغال سفارت آمریکا، تقدیم خوانندگان کنم. این هم نوعی خانه تکانی است، در خاطرات نویسنده!

در وبلاگ «ماشین حکومتی» نوشتم که پس از پایان تظاهرات هشتم مارس 1979، یک «ایرلندی» به نام «تونی» مرا از چنگ «امت همیشه در صحنه» نجات داد. و نوشتم که تونی محل سکونت ثابت نداشت، و در خانه‌های مبلة متعددی اقامت می‌کرد. یکی از خانه‌هائی که در اختیار وی بود، درست در خیابان پشت سفارت آمریکا، و به موازات خیابان تخت جمشید قرار داشت. یک خانة دو طبقة قدیمی، با در چوبی فیلی رنگ! در ورودی، به هال طبقه همکف باز می‌شد و سالن نشیمن در قسمت چپ هال ورودی قرار داشت. نخستین بار که این خانه را دیدم حدود 10 روز از اشغال سفارت آمریکا می‌گذشت. برنامه «الله‌اکبرخوانی» و شعار، از حدود 4 بعد از ظهر شروع ‌شد، و همچنان که شعارها اوج می‌گرفت، بر تعداد حاضران در خانة تونی نیز افزوده می‌شد. یک زوج کانادائی، یک مرد میانسال انگلیسی، یک خانم جوان ایرانی و یک خانم کارمند سفارت استرالیا، همزمان وارد شدند، سپس، یک مرد جوان ایرانی با موهای طلائی بلند،‌ و چکمه‌های تگزاسی آجری رنگ، گیتار به دست به درون سالن خزید. «گیبسون» گرانقیمتش را زمین گذاشت، و به پیچیدن سیگار حشیش مشغول شد. و بالاخره، یک مرد قوی‌هیکل، با سر تراشیده، ریش بلند، و پیراهن سیاه گشاد ـ در هیبت عزاداران حسینی ـ «یاالله» گویان، با یک قبضه تفنگ کلاشنیکف وارد شد. تفنگش را به دیوار تکیه داد، و مستقیم رفت سراغ منقل تریاک! بعداً فهمیدم ایشان از اعضای «متعهد و مکتبی» کمیته‌اند، که به تریاک نیز «تعهد» دارند! همچنان که فریاد «مرگ بر آمریکا» از بیرون، به عنوان موزیک متن پخش می‌شد، عضو شریف کمیته، که گویا سر و صدای بیرون، نشئگی‌ را از سرش می‌پراند، دست برد و گیتار مرد موطلائی را برداشت، و با آنکه اصلاً از نواختن گیتار سررشته‌ای نداشت، سیم‌ها را تک، تک به صدا در آورده، با صدای گوشخراشی شروع به خواندن آهنگ، «گنجیشگک اشی‌مشی» فرهاد کرد. مردک ریشو، چنان سروصدائی به راه انداخته بود، که هیاهو و جنجال تظاهرکنندگان خیابان تخت جمشید، آوائی دلنشین می‌‌نمود! و در این هیاهوی آزاردهنده، رفتار آن مرد انگلیسی از همه عجیب‌تر بود، چون از هنگام ورود، تا زمانی که تظاهرات به پایان رسید، غرق مطالعه یک کتاب جیبی بود، سرش را بلند نکرد، نه با کسی حرف ‌زد و نه به کسی نگاه ‌کرد! وقتی همه رفتند، او هم کتابش را کنار گذاشت، و در حالی که به سوی سفارت اشاره می‌کرد، به زبان فارسی از تونی پرسید، «خوش می‌گذره؟» تونی هم در جوابش گفت، «اینجا کباب کوبیدة خوبی داره!» نمی‌دانم منظورش چه بود، ولی همزمان با حضور تظاهرکنندگان در مقابل سفارت آمریکا، انواع و اقسام «خدمات» و «فاست فودهای» وطنی هم در خیابان تخت جمشید شعبه زده بودند ولی «کباب کوبیدة» دم سفارت بود که شهرت فراوان داشت! آن کباب کوبیده، مثل کباب کوبیدة همین امروز است، که بوی خوش آن، گویا بعضی‌ها را چنان از خود بیخود کرده، که فراموش کرده‌اند، کباب کوبیده‌های پس از پایان جنگ سرد، طعم «پلونیوم» دارد!

«تامی کاسترو»، گیتاریست و آهنگ‌ساز شهیر آمریکائی، که سبک جدیدی در «بلوز مدرن» آفریده، آهنگی دارد به نام، «حال، چه خواهی کرد؟» که اینچنین آغاز می‌‌شود:

«زمان می‌گذرد، رویاها بر باد می‌رود، حال، که جشن به پایان رسیده، حال، که پیرتر شده‌ای، حال، چه خواهی کرد؟»

و حال، می‌باید از «مبارزان ضدامپریالیست» ایران پرسید، «حال، چه خواهید کرد؟» حال، که «جشن جنگ سرد» به پایان رسیده، حال که نه تنها رویاهای یک ملت، که زندگی یک نسل را بر باد دادید، حال، با این افشاگری‌های مضحک، چه خواهید کرد؟ اینبار، با هواداران مظفر بقائی، در برابر کدام سفارتخانه، دکة «کباب کوبیدة خوب» برپا خواهید کرد؟

پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۵


فریب و فرید!
...
به دنبال شکست سیاست استعماری غرب در ایجاد «اتحادجماهیراسلامی» در منطقه، شیپورهای تبلیغاتی ایالات متحد برای «مدرنیزاسیون» به صدا درآمده‌! الگوی پیشنهادی یانکی‌ها در درجة نخست، حفظ وضع موجود در کشورهائی چون اردن و مصر است، که هنوز حاکمیت «طالبان» را تجربه نکرده‌اند؛ و از سوی دیگر، بازگشت به دوران «پیش‌طالبان» در کشورهائی است از قبیل ایران. به عبارت دیگر، استعمار غرب چنین پنداشته که می‌تواند «بازی» گذشته را در این‌کشورها از نو تکرار کند. هم «اسلام‌گرایان» را در کشورهائی که تجربة «طالبان» از سر نگذرانده‌اند، به عنوان «آلترنایتو سیاسی» محفوظ نگاه دارد، و هم در دیگر کشورها، همچون ایران، در صورت فروپاشی حکومت «طالبان»، حاکمیت نوین را از طریق تهدید «بنیادگرائی‌اسلامی» در مهار خود نگاه دارد! در این راستا است که استعمار، بجای اشاره به مشکل واقعی، یعنی حاکمیت منافع خود بر سرنوشت منطقه، جهت تحریک افکار عمومی و ایجاد تنش بیشتر، انگشت اتهام را به سوی اعتقادات مذهبی توده‌های مردم گرفته: « اسلام مقصر است!» یکی از شیپورچی‌های اصلی استعمار در راه تبلیغ چنین سیاستی، فردی است به نام «فرید ذکریا»!

امروز یک مقاله از «فرید ذکریا» در سایت اطلاعات نت خواندم. «فرید ذکریا» را می‌توان نوعی «طارق رمضان» انگلیسی زبان به شمار آورد، با این تفاوت که فاقد شناخت و سواد کافی در زمینه‌هائی است که در آن اظهارنظر می‌کند. به عبارت دیگر «فرید ذکریا»، برای اسلام و مسلمین مقیم ایالت متحد کاملاً مفید است! تخصص ویژة ذکریا، بحث و اظهارنظر است در مورد سیاست و جهان اسلام، و این «مهم»، جهت پنهان داشتن نقش واقعی استعمار. «ذکریا» یکی از «نخبگان» ایده‌آل جهان سوم است که، در تمام رسانه‌های استعماری نیز حضور فعال دارد، وی از شاگردان ساموئل هانتینگتون بوده، با عقایدی به همان اندازه مضحک!

ذکریا در سال 1964 در یک خانوادة مسلمان هندی متولد شد! پدرش، نمایندة مجلس از حزب کنگره، و مادرش، سردبیر «تایمز آو ایندیا» بود. و از همه مهمتر، برادرش، «ارشاد ذکریا»، در رأس شبکة بانکی «مریل لینچ» قرار دارد! «فرید ذکریا»، تحصیلات دانشگاهی را در دانشگاه «ئیل»، و با عضویت در جمعیت «خفیة» «سکرول ـ اند ـ کی» آغاز کرد، سپس از دانشگاه «هاروارد» در رشتة علوم سیاسی دانشنامة دکترا دریافت نمود. وی در نشریه‌های نیوزویک، «تایمز»، «نیویورکر»، «واشنگتن پست»، همچنان که در «وال استریت جورنال» مقاله می‌نویسد. ذکریا، در اکتبر سال 2000، به سردبیری «نیوزویک بین‌االمللی» منصوب شد، و از قبل عملکرد وی خوانندگان این نشریه بالغ بر سه و نیم میلیون نفر شدند! ذکریا، همچنین در میزگردهای «پی‌بی‌اس» به نام «تبادل نظر خارجی»، و «ای‌بی‌سی‌نیوز»، تحت عنوان «آنالیست»، و ... حضور منظم دارد. «اسکوایر»، محل‌کار «الکساندر کاوبرن»، ذکریا را از مهم‌ترین‌های قرن 21 به شمار آورده، و ذکریا که غرق افتخارات و القاب است، به اندازه موهای سرش هم کتاب نوشته!
با این وجود، «ذکریا» مانند همة نخبگان جهان سوم پیرو مد است! در سال‌های 80 ـ دورة ریگانیسم ـ «محافظه‌کار» بود، سپس از طرفداران پروپا قرص تحریم‌های اقتصادی و تهاجم نظامی به عراق از کار در آمد. ولی از آنجا که حمایت از تهاجم نظامی دیگر «مد» نیست، فعلاً «ذکریا» خواستار خروج نیروهای آمریکائی از عراق شده! خلاصة مطلب، «فرید ذکریا» محصول خط «تولید نخبة» ایالات متحد، ویژة مصرف در بازار جهان اسلام است. ذکریا، همزمان، از منافع متناقض دفاع می‌کند، به عنوان مثال، طرفدار «بازار آزاد» است، و از کمک به کشورهای دیگر برای تبدیل به «دمکراسی» نیز حمایت می‌کند! مدافع منافع ملی آمریکاست، مدافع آزادی‌های فردی هم هست! از همه مهم‌تر، «فرید ذکریا»، اعلام کرده که «مذهبی» نیست، حتی «مشروب» هم می‌خورد! این مختصر را نوشتم تا بپردازم به مقالة ذکریا که امروز «موفق» به خواندنش شدم. این مقاله، ترجمة آقای «امیرحسین نوروزی» است. سراغ متن اصلی نرفتم، و برای نقل به مضمون، از متن ترجمه شده استفاده می‌کنم. چرا که امثال «فرید ذکریاها» ارزش اتلاف وقت ندارند.

مقالات این «متفکر» نوظهور، به مقالات احسان نراقی خودمان شباهت فراوان دارد. به عبارت دیگر نوعی داستان «خاله سوسکه» است که تحت عنوان «تحلیل سیاسی» تحویل خواننده داده می‌شود. داستان فرید ذکریا به این صورت آغاز می‌شود که، یکی بود یکی نبود، یک دیپلمات آمریکائی بود که رفت به ملاقات حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر، و به او گفت چرا «حقوق بشر» را رعایت نمی‌کنی؟ مبارک هم به او تشر زد که می‌خواهی اینکار را بکنم که بنیاد گرایان قدرت را به دست بگیرند؟ مگر شما این‌را می‌خواهید؟ البته «فرید ذکریا» بقیة قصه را تعریف نمی‌کند و می‌رود به سراغ داستان کلینتون، اعراب، اسرائیل و فلسطین! ولی جالب اینجاست که،‌ همه جا رهبران عرب و فلسطینی یک جمله را تکرار می‌کنند: «اگر آزادی بدهیم اسلام‌گرایان قدرت را به دست خواهند گرفت!» البته رهبران عرب حق دارند، چرا که در تمامی کشورهای مسلمان منطقه، استعمار از حاکمیت‌هائی حمایت می‌کند که مانع هر گونه تشکل و سازمان‌یابی ملت‌ها شده‌اند. در نتیجه، در تمامی این کشورها، بنیاد حاکمیت استعماری در برابر تنها بنیاد موجود، یعنی مذهب قرار می‌گیرد. و بنیاد مذهب نیز در تمامی کشورهای اسلامی از سوی استعمار حمایت «مالی ـ نظامی» می‌شود. و از همین مجرا، امثال بن لادن، حکیم، مقتدی صدر، اسماعیل هنیه و... تبدیل به رهبران مبارزه با استعمار غرب شده‌اند! «آلترناتیو» هر یک از حکومت‌های فعلی منطقه نیز همان حاکمیت «طالبان» شده. در افغانستان و عراق دیدیم که ارتش جنایتکار ناتو حضور یافت، تا قانون اساسی در «توافق با اسلام» به تصویب برسد. بله، استعمار غرب با تأسیس «اخوان‌المسلمین» رؤیای ایجاد «اتحادجماهیر اسلامی» در سر می‌پروراند. همانطور که پیشتر هم نوشتم، چنین مجموعة‌ فریبنده‌ای که کاملاً در مهار غرب نیز قرار داشت، می‌توانست در کشورهای اسلامی حاکمیت «طالبان» ایجاد کند، و به ایجاد نوعی «مک کارتیسم» نیز در کشورهای غربی منجر شود، و همه می‌دانیم که «مک‌کارتیسم» بهترین ابزار سرکوب، تفتیش عقاید و تصفیه در حاکمیت‌هاست.
البته، فرید ذکریا فراموش کرده، ولی به یاد داریم که شکست ناتو در لبنان نقطة پایانی بود بر تداوم این سیاست! همانطور که می‌دانیم ارتش اسرائیل که حافظ منافع غرب در منطقه است ناچار به عقب نشینی از لبنان شد. آنروزها، نوشتم که عقب نشینی اسرائیل، عقب نشینی ناتو در منطقه است، و امروز شاهدیم که در عراق و افغانستان، اشغالگران دیگر قادر به ایجاد «امنیت» مطلوب نیستند. البته «امنیت» در چارچوبی که استعمار می‌طلبد؛ به عبارت دیگر، سرکوب ملت‌ها جهت چپاول در کمال امنیت!

از اینرو «فرید ذکریا» به میدان آمده و می‌گوید، بله حکام منطقه همه از ملت‌های‌شان مدرن‌تراند، همین شاه عربستان، که به زن‌ها اجازة رانندگی داد؛ همین امیر کویت، که به زنان حق رای داد! و ما هم ‌باید بگوئیم، و همین ایالات متحد، که به «فرید ذکریا» امکان داد، «روشنفکر و مفسر سیاسی شود!» ولی دیدید چه شد؟ اصلاً دست این استعمار نمک ندارد! هر چه می‌خواهد کشورهای عقب‌افتاده را «مدرن» کند، ملت‌ها نمی‌گذارند!
ذکریا می‌گوید، همه از خود می‌پرسند چرا خاورمیانه در جا می‌زند! و «ذکریا» خودش پاسخ می‌دهد، از آنجا که همة مردم دموکراسی را غربی می‌دانند و با آن دشمنی دارند! به زعم ذکریا، حتما همین مردم، سلاح‌های شیمیائی و بمب‌های خوشه‌ای را خیلی دوست دارند، چون می‌پندارند اسلامی‌ است، و نشانة پیشرفت صنایع و مدرنیزاسیون اسلام و مسلمین هم همین‌ها است! ولی ذکریا نمی‌گوید اگر ملت‌های منطقه دموکراسی را مطرود می‌دانند، پس اینهمه رزمناو و تفنگچی در خلیج فارس چه می‌کند؟ نکند جهت حفظ دموکراسی باشد؟!

از این گذشته، مهم‌ترین کشف ذکریا، این است که بر اساس «استدلالات» افرادی، از قبیل کشیش «رابرتسون»، دلیل نابسامانی‌های منطقه، دین اسلام است، نه استعمار! البته «پدر مقدس»، با «بن‌لادن» کاملاً موافق است! چون بن‌لادن می‌گوید، اسلام درست و حسابی در منطقه وجود ندارد، باید یک اسلام واقعی حاکم شود! در ضمن، کشیش مذکور، اسلام و دموکراسی را در تضاد می‌بیند! گویا، ایشان معتقدند که مسیحیت و یهودیت با دموکراسی در هماهنگی کامل قرار دارند!

فرید ذکریا، پس از اثبات «تخالف» اسلام و دموکراسی، مبتنی بر نظرات «پدر رابرتسون» و شرکا، مانند نخبگان وطنی خودمان، به یک‌باره سرمایه‌داری را با اسلام، و مدرنیزاسیون را با دموکراسی در «ترادف» دیده! و حضور زنانی چون دختر سوکارنو و یا بی‌نظیر بوتو را، در محافل سیاسی، نشانة «مدرن» بودن اندونزی و پاکستان تفسیر کرده! یادآور شویم که در دوران نخست وزیری همین بی‌نظیر بوتو بود که، پاکستان حداکثر حمایت نظامی ممکن را از «طالبان» به عمل ‌آورد. ولی، فرید ذکریا، با واقعیت‌های تاریخی بیگانه است، و «هرچه استاد ازل گفت بگو»، می‌گوید. به ویژه که عضو همان انجمن کذا هم بوده! و رسم و رسوم پیش‌بند بستن و «اطاعت» کردن را گویا نیک آموخته! «ذکریا» چنان صحبت می‌کند، مثل اینکه در کویت و عربستان حاکمیت‌هائی مستقل وجود دارند، که به مردم کشور آزادی‌های اجتماعی نمی‌دهند! و ایالات متحد و شرکایش هم از این امر خیلی ناراحت‌ شده‌اند! پس از این «تفسیر مستدل»، ذکریا، به‌عنوان راه حل، پیشنهاد «پروتستانتیسم» می‌دهد! یعنی درست همان مهملاتی که امروز در ایران سر زبان‌ها افتاده و می‌گویند: هر کس، همانطور که قرآن را می‌فهمد، به آن عمل کند! یعنی در واقع پیام استعمار این است که، همان بنیاد «محتضر» را هم در کشورهای مسلمان باید نابود کرد، تا این کشورها از نظر فرهنگی و سیاسی تبدیل شوند به منطقة شن‌های‌روان! به عبارت دیگر، مناطقی که در آن با هر حرکت جهت آزادی، ملت‌ها بیشتر در باتلاق شن فرو روند، تا دموکراسی مورد نظر ایالات متحد «تحقق» یابد! به «ذکریاها» یادآور شویم که هیچ ارتشی تاکنون نتوانسته ملتی را نابود کند. و اگر ملت‌ها به زنجیر اسارت استعمار کشیده شده‌اند، برندة نهائی همواره همان ملت‌ها بوده‌اند. این جبر تاریخ است. همان تاریخی که «فرید ذکریاها» با آن کاملاً بیگانه‌اند، همان تاریخی که استعمار سعی در تحریف آن دارد، و همان تاریخی، که قلم به مزد‌هائی چون «ذکریاها» را دیر یا زود وادار خواهد کرد، آوای شوم شیپور استعمار را در جلسات آنچنانی «سکرول ـ اند ـ کی»، به همراه «هم‌پیش‌بندی‌هایش» زیر لب «زمزمه» کند.





چهارشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۵


بیکینی و شمشیر!
...

در سال 1962، «آنتونی بورگس»، رمانی منتشر کرد به نام «اورانژمکانیک» و در سال 1971، «ستانلی کوبریک» بر اساس این رمان فیلمی ساخت به همین نام. این فیلم را اخیراً دیدم. داستان فیلم در این وبلاگ نمی‌گنجد، چرا که فیلمی است بسیار غنی، و شاید یک صحنه از این فیلم جهت کل این وبلاگ کفایت ‌کند. قهرمان داستان، ولگردی است 14 ‌ساله به نام «آلکس»، که با دو تن از دوستانش از راه دزدی و خرید و فروش مواد مخدر روزگار می‌گذراند. و سرانجام به دلیل ارتکاب به قتل، گذارش به کمیساریای محل می‌افتد. هنگام بازجوئی ـ همانطور که در فیلم‌های پلیسی آمریکائی بخوبی به خوردمان می‌دهند، که مثلاً در بازداشتگاه حق و حقوق متهم کاملاً رعایت می‌شود‌ ـ «آلکس» شروع به داد و فریاد کرده و می‌‌گوید من به هیچیک از سئوالات شما پاسخ نمی‌دهم، من قانون را می‌شناسم و از حقوق خود آگاهم ... شما هیچ مدرکی ندارید و ... و در این هنگام است که رئیس پلیس با لبخند، به همکارش اشاره کرده، می‌گوید «به او بگو که شناخت قانون کافی نیست، قدرت اعمال آن لازم است.» و اینجاست که مشت محکمی حواله چانه «آلکس» می‌شود، خون از دهانش فوران می‌زند، و آلکس، سر عقل آمده، به سئوالات پاسخ می‌دهد. این مختصر از اینرو نقل شد، تا بدانیم که «احقاق حق»، و «اعمال قانون»، ضمانت اجرائی لازم دارد. به عبارت دیگر نیروئی می‌باید در جامعه وجود داشته باشد، که از قدرت کافی نیز برخوردار باشد، تا افراد یا بنیاد‌ها ـ دولت، سازمان‌های انتظامی، و ... ـ را ملزم به رعایت و اجرای قوانین کند. و این نیرو، تنها می تواند نیروئی فیزیکی باشد، نه معنوی و اخلاقی!

می‌بینیم که طی تقریباً حدود 10 روز، چگونه سیاست ایالات متحد در منطقه به انزوائی بیسابقه کشانده شده؛ «صفر نیاز‌اوف»، متحد اصلی غرب در ترکمنستان، به «ایست قلبی» دچار می‌شود. می‌دانیم که ترکمنستان، از مسیر اوکراین و از طریق شرکت روسی «گاز پروم»، به اروپا گاز صادر می‌کرد. به گزارش رویترز، «نیازاوف» وعده داده بود که صادرات گاز ترکمنستان به اروپا را در زمستان امسال افزایش خواهد داد. اگر وقفه‌ای در صادرات 41 میلیارد مکعب گاز صادراتی پیش آید، اوکراین ناچار خواهد شد، واردات گاز خود را از روسیه افزایش دهد. و این باعث شوک انرژی در تمامی قارة اروپا خواهد شد. از این گذشته، مرگ نیازاوف سرنوشت پروژة خط لولة گاز «ترکمنستان، افغانستان، پاکستان» را ـ که تاکنون به علت ناامنی‌های افغانستان در ابهام قرار داشت ـ در ابهام بیشتری فرو خواهد برد. چرا که «نیازاوف» از متحدان ایالات متحد بود، و با شرایط اسف‌بار ایالات متحد در منطقه، مشخص نیست جانشین «ترکمن‌باشی»، بتواند اتحاد با یانکی‌ها را حفظ کند. و همین امر باعث خواهد شد تا اهمیت خط لولة گاز ایران به پاکستان افزایش یابد. ولی این امر را نمی‌توان وابستگی پاکستان به ایران تفسیر کرد، این امر وابستگی پاکستان، به گازپروم خواهد بود! بله، در همین گیرودار بود، که روسیه ساخت یک مرحله از نیروگاه بوشهر را تسریع کرد، و موشک‌های «تور ـ ام یک» را به ایران تحویل داد!

و روز چهارم دیماه سالجاری، خبرگزاری «نووستی»، به نقل از شبکة تلویزیونی هند، گزارش داد که اینکشور تعداد 300 دستگاه تانک «تی 90»، مجهز به سیستم‌های جدید کنترل هدف‌گیری، به ارزش حدود یک میلیارد دلار به روسیه سفارش داده است. تانک‌هائی که طی دو سال آینده به هند تحویل داده خواهند شد. و به این ترتیب شمار تانک‌های «تی 90» هند به ششصد دستگاه بالغ خواهد شد! در صورتی که پیش از مرگ نیازاوف، وزیر دفاع هند اعلام کرده بود کشورش فقط در مورد تولید 110 تانک «تی 90» با روسیه به توافق رسیده!

و بالاخره هفتم دیماه سالجاری، «نووستی» گزارش داد کمپانی «لوک اویل»، حفر دومین چاه اکتشافی در منطقه «اناران» ایران را با موفقیت انجام داده، و مدیر شرکت نفت دولتی ایران اعلام داشت که تهران در حال مذاکره با «لوک اویل» جهت استخراج نفت از میدان «آزادگان شمالی» است. در حالیکه، دو سال پیش، همین کمپانی «لوک اویل» حتی از شرکت در مزایدة «آزادگان شمالی» محروم شده بود! یادآور شویم که کمپانی آمریکائی «کنوکوفیلیپس» نیز یکی از سهامداران «لوک اویل» است.

تنها پس از این تحولات بود، که صدام حسین «اعدام» شد، و بالاخره رئیس حکومت جمکران مجوز ورود به شهر اهواز را دریافت کرد! از این جهت به این مطالب اشاره شد، تا بدانیم چرا دیروز فریاد و فغان بعضی‌ها در انگلستان به آسمان رفته بود، کسانی که می‌خواستند ایران را حتماً «تحریم نفتی» کنند، و «کاندی رایس» هم مخالفت خود را با چنین عملی اعلام کرد! و اینهمه، برای آنکه بدانیم تصمیم گیرندة اصلی، در صحنة سیاست ایران، از هر ملیتی می‌توانند باشند، جز ایرانی. سیاست ایران در چارچوب سیاست‌های کلان ابرقدرت‌ها تعیین می‌شود و اهمیتی ندارد چه گروه و افرادی در رأس حاکمیت قرار دارند. هر که باشد، مجری واحد است. در این راستا، لاف زدن سران حکومت جمکران از «استقلال»، همانند جنبش «فمینیسم» در حرمسرای ناصرالدین میرزا خنده‌دار است!

بله، در واقع حکومت ایران همانقدر مستقل است، که زن ایرانی در فعالیت‌های فمینیستی‌اش! این قسمت مستقیماً خطاب به «فمینیست‌های» حکومتی جمکران است که مدعی‌اند در سازمان‌های غیر وابسته به دولت «فعالیت» دارند. اینان اگر 10 نسل دیگر هم به این «فعالیت‌ها» ادامه دهند، همانجائی ایستاده‌اند که نسل اول‌شان ایستاده بود. همان نسل اولی که به خود زحمت حضور در تظاهرات هشتم مارس 1979 را نداد، چرا که حق و حقوقش را در اسلام محفوظ می‌دید و امروز هم با مقاله و سخنرانی و تظاهرات زیر سایه امثال «موسوی خوئینی‌ها» حق و حقوقش را تضمین شده می‌بیند! چرا که اینان در واقع حقی نمی‌طلبند، هدفشان ایجاد تنش، هیاهو و به راه انداختن جنگ‌زرگری است.

در جامعه‌ای که عملاً به دو قسمت «زنانه ـ مردانه» تقسیم شده، سخن گفتن از حقوق زنان واقعاً مضحک است. خانم‌های ایرانی اگر امروز با بیکینی هم به خیابان‌ها بیایند، حقوقشان همان حقوق بردگی در اسلام است. چون مشکل، آن تکه پارچه‌ای نیست که بر سر می‌اندازند، مشکل، قوانین وحشیانه‌ای است که «حق انتخاب آزاد» را از آنان سلب می‌کند، و آن تکه پارچه را نیز همزمان بر ایشان تحمیل می‌کند. فردا همین قوانین «توحش ـ تحجر» می‌تواند با تفسیر نوین دستاربندان، زنان را وادار به پوشیدن لباس‌ها «دکلته» کند، ولی چنین امری، در اصل مطلب هیچ تغییری ایجاد نخواهد کرد، در هر حال «حق انتخاب» حتی برای پوشش از زنان سلب شده. و «آزاد زنان جمکران»، جهت خروج از خانه، و یا مملکت می‌باید از افراد ذکور خانواده «مجوز» دریافت کنند و ... همانطور که پیشتر گفتیم، حقوق و آزادی، «نشانه» ندارد، تنها در چارچوب قوانین است که می‌توان آزادی و حقوق را موجودیت بخشید. حق و حقوقی که امروز طبق فتوای یک دستاربند اهداء می‌شود، فردا طبق فتوای دستاربند دیگری می‌تواند سلب گردد. بنابراین، مسئلة «حقوق زن در اسلام» نمی‌تواند مطرح باشد، چرا که اسلام حقوقی برای کسی در نظر نگرفته، نه برای زن، و نه برای مرد. در اسلام حق با خداوند است، یعنی همان که زور و زر به دست دارد. اگر زنان ایران خواهان حقوق انسانی هستند، باید «حقوق اسلامی» را به دست فراموشی بسپارند. قوانین اسلام، قوانین الهی‌اند، قوانین خدائی که تنها «بندة خدا» را به رسمیت می‌شناسد. در اسلام، «انسان»، به معنای امروزی کلمه وجود خارجی ندارد. حقوق انسان امروزی، فقط در «قوانین مدنی» می‌تواند به رسمیت شناخته شود.

حال که دانستیم تصمیم گیرندة اصلی در ایران، حاکمیت ایران نیست، و قوانین اسلام نیز با حق و حقوق بشر به طور کلی بیگانه‌اند، بجای تظاهرات مضحک 22 خرداد، بجای نامه‌نگاری برای سازمان‌های رسوای بین‌المللی، بجای فراخوان‌های آنچنانی، در مورد، «ما خواستار حق و حقوق خود هستیم، حقوق خود را می‌شناسیم»، آیا بهتر نیست شهامت آنرا داشته باشیم که آشکارا بگوئیم حقوق انسانی در تضاد کامل با حاکمیت مذهبی قرار می‌گیرد، و ما خواهان لغو قوانین «توحش ـ تحجر» مذهبی هستیم؟ و به دنبال آن، با تبلیغات فاشیستی، از قبیل انتشار نامة امثال «سارا بوکرها» به مبارزه برخیزیم، و نهایت امر، همان جملة کوتاه فیلم «ستانلی کوبریک» را بخوبی به ‌یاد داشته باشیم و بدانیم که، «شناخت از حقوق مدنی زنان در غرب، حقوق زن در ایران را تأمین نخواهد کرد!»


سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۵


شلاق در نیویورک!
---

چرا در ایران سعی بر آن است که عرفان را به یک «ایدئولوژی» تبدیل کنند؟ پاسخ به این پرسش را باید در تداوم منافع استعمار جستجو کرد. می‌دانیم که حاکمیت اسلامی فرسوده شده و توانائی سرکوب را از دست داده، می‌دانیم که امکان براندازی و کودتا در شرایط فعلی نیز وجود ندارد، و می‌دانیم که «چپ‌نمایان» ایران در داخل و خارج، به همان اندازه که «حاکمیت» و گروه «اصلاح طلبان‌اش» رسوا شده‌اند. جهت دستیابی به یک شناخت اجمالی از آنان و اقداما‌ت‌شان می‌توان به تصفیه‌های درون‌گروهی مبارزان ضدامپریالیست: «مجاهد، فدائی و...»، که امروز ناگهان بر ملا می‌شود، مراجعه کرد. وابستگی‌های «چپ‌نمایان» به گروه‌های «راست‌افراطی» و حضور مخالفانی در غرب که به جاسوسی برای حاکمیت جمکران مشغولند نیز خود نشانه‌ای است از رسوائی، و بالاخره می‌توان به اعضای فعال «ساواک ملایان» اشاره کرد، که به عنوان مخالف از زندان اوین مستقیما راهی فرنگ شده، «خیمة فرهنگی» بر پا می‌کنند. بله، در چنین شرایطی است که حاکمیت ایران می‌باید نفس تازه کند، و ایدئولوژی اسلامی را با عرفان جایگزین کند. چرا؟ برای پاسخ به این سئوال، ابتدا تعاریف مختصری از ایدئولوژی ارائه داده، سپس می‌پردازیم به عرفان!

ایدئولوژی، واژة مرکبی است که از اواخر قرن 18، توسط «دستوت دوتراسی» وارد زبان فرانسه شد، وی مطالعة عقاید ، ویژگی، سرچشمه و قوانین‌شان، و همچنان ارتباط این عقاید با نشانه‌هائی که بیانگرشان هستند را «ایدئولوژی» نامید. یادآور شویم که، هدف اصلی «دوتراسی» تحلیل و بررسی علمی «تفکر» بود.

پس از او، «سن سیمون»، از نخستین کسانی بود که با حذف ارتباط ایدئولوژی و مذهب، در چارچوب یک نظام فلسفی کامل، سعی در ارائة تعریفی از «ایدئولوژی» بر پایه‌ای علمی نمود. در قرن نوزده، «ایدئولوژی» را یک نظام تفکر منسجم و خارج از هرگونه وابستگی به شرایط تاریخی تعریف می‌کردند. در واقع، هدف اندیشمندان این دوره، دستیابی به یک نظام منسجم و فراگیر، پیرامون اعمال علوم بر پدیده‌های اجتماعی بود. در این دوره است که «پولاریزاسیون» میان «اعتقاد» و «ایدئولوژی» علمی صورت می‌پذیرد. و در همین دوره است که «کارل مارکس» عنوان می‌کند که «ایدئولوژی» نمی‌تواند یک نظام فکری «غیرجانبدارانه» باشد، بلکه یک نظام عقیدتی است، در خدمت منافع طبقات اجتماعی خاص. «کارل یاسپرز» نیز می‌گوید، ایدئولوژی یک مجموعه عقاید است برای تعبیر و تبیین جهان و یا شرایط حاکم بر آن، ولی در پس پردة این به ظاهر حقیقت مطلق، «منافعی» نهفته است. و نهایتاً، «آلتوسر»، یکی از فلاسفة «مارکسیسم غربی»، 6 ویژگی عمده برای ایدئولوژی قائل می‌شود، که مسلماً توضیح آن‌ها در یک وبلاگ امکانپذیر نخواهد بود.

به عقیدة آلتوسر، ایدئولوژی موجودیتی مادی دارد و کاربرد آن متضمن باز تولید آن است. به عنوان مثال در نظام سرمایه‌داری، انتقال ارزش اضافی از کارگر به سرمایه، همزمان، وابستگی کارگر به سرمایه را نیز افزایش داده و قدرت اجتماعی اعمال شده از سرمایه را بر کارگر افزایش می‌دهد. به عقیدة آلتوسر، ایدئولوژی فاقد تاریخ است، و از اسطوره‌هائی تشکیل شده که در آینه آن، افراد موجودیت خود را با مواضع اجتماعی خود تطبیق می‌دهند، و ایدئولوژی به صورت دروغین، این مواضع و روابط میان آنان را چنان ارائه می‌کند که گوئی روندی‌اند ذاتی و منسجم! ایدئولوژی تصویری است از رابطة «تخیلی» افراد با شرایط «واقعی» موجودیتشان، و قسمتی زنده از هر تمامیت اجتماعی.

با توجه به این مجموعه نگرش‌‌ها است که می‌توان دلیل تبدیل اسلام به ایدئولوژی را درک کرد. عدم ارتباط با واقعیات زمان و مکان، توجیه سلطه، با توسل به «حقایق» آسمانی، و وانمود کردن بازتاب این سلطه، تحت عنوان «عدالت»، زمینة مناسب جهت استثمار و استعمار فراهم می‌آورد. در واقع از آنجا که ادیان ابراهیمی ادیان سلطه‌اند، تبدیل اعتقادات مردم به ایدئولوژی به تقویت سلطه خواهد انجامید. نگاهی به کشور ایران بیفکنیم، که هر نوع سلطه، در چارچوب ایدئولوژی اسلامی توجیه می‌شود. به عنوان مثال، عدم تساوی حقوق زن و مرد، تحمیل پوشش به زنان، توجیه فقر و چپاول، همگی در آیات قرآن «یافت» می‌شوند، و هر چه هم یافت نشد، می‌توان از آستین مکر امثال مکارم شیرازی و یا صافی گلپایگانی، در قالب «روایت و حدیث» بیرون کشید. چرا که اینان هیچ ارتباطی با واقعیت‌های زمان و مکان ندارند، و اسلام، از آنجا که با تقدیس و تقدس پیوندی ابدی دارد، هیچکس نمی‌تواند آن را به زیر سوال برد! در واقع، یکی از مهم‌ترین فواید «ایدئولوژیک» کردن دین اسلام این استکه، به عنوان یکی از ادیان ابراهیمی، زمان‌گریز و مکان گریز است، یا به عبارت دیگر «زمان‌شمول و جهان شمول»! نه تنها برخی تبلیغ می‌کنند که اسلام همة علوم را در «خود» دارد، که اخیراً مکارم، کمی «فرویدیسم» هم در آن کشف کرده بود. و از طرف دیگر، بنی‌صدر حقوق بشر ودموکراسی در آن یافته! ولی با اینهمه، قرآن دیگر جوابگوی اهداف استعمار در ایران نیست، و این مهم، به چند دلیل: نخست آنکه پس از گذشت 30 سال، تیغة شمشیر اسلام و قرآن کند شده! و بعضی‌ها که نوادة کوروش شده‌ بودند، هرگونه خویشاوندی با حسن، حسین و علی را هم تکذیب می‌کنند. دیگر آنکه، قرآن به زبان عربی است و از آنجا که «ما عرب نیستیم»، گروهی به این صرافت افتاده‌اند که قرآن بر ما نازل نشده! اتفاقاً در یکی از نسخ قرآن، خداوند مرتکب اشتباه بزرگی شده، و فرموده برای هیچ قومی پیامبری نفرستادیم مگر از همان قوم! پس از اینجا نتیجه می‌گیریم که محمد برای ایرانیان ارسال نشده بوده، و هر که چنین گفته دروغگو است، و دروغگو دشمن خداست و بقیة قضایا! حال بازگردیم به عرفان.

عرفان برای ایرانیان جذابیت و کشش فراوان دارد. اشعار فریدالدین عطار، دیوان شمس، یا اشعار حافظ روح را به پرواز در می‌آورد. هر چند این اشعار عرفانی، زیبا و فریبنده‌اند، «عرفان» بکلی برای ما ایرانیان ناشناخته باقی مانده. سیدحسین نصر، سروش و یا دستاربندان همکار اینان، می‌کوشند عرفان را به «زیور اسلام» بیارایند، گروهی دیگر سعی دارند عرفان را ضداسلام جلوه دهند، و در هر حال تبلیغات رسانه‌ای، سعی می‌کنند که به عرفان، همانند دین، نوعی فراگیری «جمعی» اعطا کرده و به این ترتیب، به طور کلی عرفان را تحریف کنند. در وبلاگ‌های پیشین نوشتم که کلام عارفانه «کلامی» است صرفاً «فردی». و هیچ عارفی، ادعای پیامبری نکرده و مردم را به عرفان دعوت ننموده. همچنین یادآور شده‌ام که عرفان، «علم» نیست و نمی‌توان «تدریس» عرفان کرد، یا عرفان را نزد این و آن «آموخت»، و یا به عنوان «مرام» بر این و آن تحمیل کرد. عرفان یک حالت درونی و فردی است، که در دسترس برخی انسان‌ها قرار می‌گیرد. اگر اشعار مولوی یا عطار را بخوانیم آنچه خواهیم دید، نوعی پویائی مداوم است که در هیچ چارچوبی قرار و آرام ندارد. مجموعه‌ای است از تناقضات و نشیب و فراز. خلاصه بگوئیم، مجموعه حالاتی است که بر عارف دست می‌دهد.

ولی حاکمیت استعماری، از اشعار مولوی و یا عرفای دیگر می‌تواند همان استفاده‌ای را ببرد، که در سه دهه گذشته از قرآن برده. به عنوان مثال، وقتی در کمال تمدن اسلامی، شلاقمان می‌زنند، حکایت دفتر دوم مثنوی را در ص. 288، برایمان می‌خوانند، در باب آن امیری که خفته‌ای را شلاق میزد! چون امیر سوار بر اسب می‌آمده، و دیده ماری وارد دهان آن خفته شده. و برای اینکه مار را از دهان خفته بیرون کشد، پیگیرانه وی را شلاق می‌زده و مجبورش می‌کرده که بدود. تا عاقبت، حالت تهوع بر وی حاکم شده، و مار کذا را استفراغ می‌کند. آن شخص، پس از مشاهدة «حقیقت پنهان»، به پای امیر افتاده، سجده می‌کند، و از شلاق‌هائی که خورده شاکر هم می‌شود! در پایان حکایت مولوی چنین می‌گوید:
دشمنی عاقلان زین سان بود
زهر ایشان ابتهاج جان بود
...
حال، چه ‌کسی می‌تواند مدعی شود که «امیر شلاق به دست»، عاقل نیست؟ چه کسی می‌تواند از امیر بخواهد به حریم خصوصی افراد کاری نداشته باشد، و اگر در خواب مار وارد دهانش شد، مزاحم احوالش نشود، خودش می‌داند و مار؟! نه! هیچکس نمی‌تواند به «امیر شلاق به دست» بگوید، به امور دیگران دخالت نکن! چون هم امیر است، هم سوار بر اسب و هم شلاق در دست دارد! و ما هم خواب آلوده‌ایم، پیاده و دست خالی!

بله، به همین ترتیب می‌توان، با اشعار زیبای مولوی تمامی توحش حاکمیت جمکران را نیز توجیه کرد. و دیگر جای اعتراض هم نیست، مطلب هم به زبان فارسی است، و از اقبال عموم نیز برخوردار، آنچنان که، مورد توجه آقای «ایروینگ کرچنر» هم قرار گرفته، و در این باب کتابی به رشتة تحریر در آورده‌اند، که انتشارات «ستریت پرس» نیویورک آنرا منتشر کرده و نویسنده هم کتاب را به درگاه آقای «جواد نوربخش»، مرشد فرقة دراویش نعمت‌اللهی تقدیم کرده‌اند!

اینجا لازم است یک پرانتز کوچک باز کنم و بگویم، پاتوق من کافه‌ای است که آمریکائی‌های فراوانی به آن رفت و آمد می‌کنند، آن‌ها که مقیم‌اند، و آن‌ها که فقط برای گردش می‌آیند. گارسن کافه هم از دست همه‌شان به عذاب است! چرا که صورت حساب را نیم ساعت از بالا تا پائین و از چپ و راست ورانداز می‌کنند، تا بالاخره، از جان گذشتگی کرده دست در جیب‌شان کنند. امروز دو فقره از این‌ یانکی‌ها، در کنار جعبه موزها در سوپرمارکت ایستاده بودند. من هم که می‌خواستم چند موز بخرم، پشت سر زوج آمریکائی، که طبق معمول، پهنای‌شان از درازای‌شان بیشتر بود، ایستاده بودم تا بروند و راه رسیدن به موز «آزاد» شود. یانکی‌ها، به بحث عمیق فلسفی مشغول بودند، گویا شب قرار بود مهمان داشته باشند. آقا به خانم می‌گفت: فکر نمی‌کنم امشب مایکل بیاید، و خانم فورا دستور داد، پس یک موز کمتر بردار! بله می‌بینید که در چنین حال و هوائی، «تقدیم یک کتاب» چه «معنا و مفهومی» می‌تواند پیدا کند! حال باز گردیم به عرفان!

تبلیغات رسانه‌ای در آنسوی آتلانتیک آنچنان سخت بر طبل «درویش» و «صوفی» و «عرفان» می‌کوبد، و اشعار مولوی ترجمه می‌کند، و میلیون میلیون از آن می‌فروشد، که تفنگ فروش‌ها را هم به هوس تولید انبوه آثار عرفای ایران انداخته‌! بله، هم‌میهنان عزیز، مواظب «جمهوری عرفانی ایران» باشید، که اگر بر سرتان نازل شود، حسرت حکومت جمکران را خواهید خورد! اشعار مولوی، حافظ و دیگر عرفای ایران بسیار زیباست. ولی حافظ، مولوی، و هیچ عارفی، نظریه‌پرداز حکومت و نظریه‌پرداز حاکمیت نبوده‌اند، چنین ادعائی هم نداشتند. عدالت اجتماعی را «تعریف» نکرده‌اند، و با اعلامیة جهانی حقوق بشر هم کاملاً بیگانه‌اند.




دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵

پریرویان و شورا!
...
یکنفر از خوانندگان این وبلاگ به نام «موناهیتا»، سئوال کرده بود که چرا «طارق رمضان» را خطرناک می‌دانم؟ در وبلاگ مورخ 18 دسامبر 2006، نوشتم که سیاست‌های استعماری بر پایة «تجزیه» استوار است. تجزیه، در مقام «نفی و حذف» اختلاط و تکثر؛ تجزیه، به معنای تصفیه. در منطقه، این سیاست از طریق ایجاد «یک کشور، یک مذهب» اعمال می‌شود. و پاکستان بهترین نمونه آن است، آنچه در پاکستان می‌گذرد به عنوان نمونة توحش، بسیار قابل توجه است، و به قول ابراهیم یزدی، «فاعتبرو[...]» و بقیة قضایا! بله، در پاکستان، کوچک‌ترین حرکتی در جهت رفع تبعیض از زنان، باعث حضور «مردم همیشه در صحنه‌ای» می‌شود که از خرید و فروش کودکان و تجارت موادمخدر هیچ خدشه‌ای به اسلام‌شان وارد نمی‌شود!

اگر با تاریخ معاصر ایران آشنائی داشته باشیم،‌ خواهیم دید، که آخوند «شیرزای» هنگامی که منافع رژی تنباکو به خطر افتاد، اسلام را در خطر دید، و فتوی صادر کرد، ولی جدا شدن هرات و ... از خاک ایران، اسلام دستاربندان مزدور را به هیچ روی به خطر نینداخت و نیآزرد. هنگام جدا کردن بحرین از ایران، روح الله خمینی و یارانش خفقان مرگ گرفته بودند، چرا که تجزیة جغرافیائی، تأمین کنندة منافع استعمار است، و همانطور که در وبلاگ «ژانوس 2007 »آمد، ابراهیم یزدی برایمان «توضیح» داد که، راه حل خداوند ابراهیم جهت دفع شر، فرستادن شر دیگری است! بنابراین از آنجا که «دفع شر» را «خداوند ابراهیم»، با حاکمیت شر نوین صورت می‌دهد، هر چه شر بیشتر شود، خداوند بیشتر به حال بندگان مفلوکش توجه و عنایت نشان داده، شر بیشتری نیز برایشان تجویز می‌کند! و از قضای روزگار، استعمار غرب نیز همواره ارادت عجیبی به راه حل‌های الهی از خود نشان می‌دهد! به این ترتیب که پس از تجزیة منطقه به «یک کشور یک مذهب»، باید در هر کشور، تجزیه‌هائی دیگر صورت گیرد تا «اختلاط» و «تکثر» را مانع شود.

اساس و پایه فاشیسم اسلامی نیز بر همین تصفیه‌ها و تجزیه‌هاست. در مرحلة نخست، تجزیه جامعه و نابودی آن به عنوان یک مجموعة پویا، و تشکیل دو مجموعة «متخالف» زنانه و مردانه! که «با هم» نیستند و در تقابل با یکدیگر قرار خواهند گرفت. چرا که از حقوق مساوی نیز برخوردار نیستند. در این شرایط حقوق زن «طبق قوانین اسلام» پایمال می‌شود، و کسی نیز نمی‌تواند اسلام را به زیر سئوال برد، چرا که بعضی‌ها معتقدند نه تنها اسلام «دین» است، که بر حق بوده و کامل‌ترین‌ دین هم به شمار می‌رود! در ضمن همین «کامل‌ترین دین»، حق انتخاب به پیروانش نمی‌دهد! هر که از اسلام به دین دیگری بگرود، مرتد خوانده ‌شده، و حکم قتل او را امثال قاضی مرتضوی با دست خود اجرا خواهند کرد. امروز، نه همه، بلکه بسیاری از زنان ایران، از پایمال شدن «قانونی» حقوق خود آگاه‌اند، و هیچ مرجعی در جهان متمدن از حقوق اینان دفاع نمی‌کند. به عکس، با جایزه‌بگیران حرفه‌ای و مدافع اسلام، از قبیل عبادی یا بنی‌صدر، جبهة زن‌ستیز را در داخل تقویت می‌کنند، تا تقابل و تنش میان زن و مرد را استحکام بخشند. بر اساس همین تجزیه پایه‌ای است که دیگر تجزیه‌ها امکانپذیر می‌شود: از تقسیم اماکن عمومی به دو قسمت زنانه و مردانه، سیاست جاودان استعمار ـ تقلیل ارتباط میان افراد جامعه ـ را تقویت می‌کنند. از مدارس ابتدائی تا دانشگاه‌ها و ادارات، این تضعیف ارتباط‌ها در جامعه، کشور را در کل تضعیف می‌کند. و می‌دانیم که همواره آن‌ها که ضعیف‌ترند در برابر چنین شرایطی آسیب بیشتری می‌بینند. زنان کارگر به مراتب بیش از زنان مرفه متحمل خشونت و توحش قوانین اسلامی می‌شوند. دختران طبقات کم در آمد، «عدالت اسلامی» را با تمام وجود حس خواهند کرد. و اینان نه تنها طبق قانون حق و حقوقی ندارند، نه تنها از حضور در جامعه منع می‌شوند ـ چون خروج از خانه، منوط به کسب مجوز از پدر یا دیگر افراد ذکور خانواده است ـ که اکثر اینان از سوی پاسداران نوامیس خانواده، مورد سوءاستفاده‌های جنسی نیز قرار می‌گیرند. و با توجه به توحش حاکم بر جامعة ایران، آنکه تنبیه می‌شود، همان است که متحمل خشونت شده! به عنوان مثال یک دستاربند، به نام طباطبائی، که معلوم نیست از کدام زباله‌دان بیرون کشیده شده، و نام او در جمع ائتلاف آبادگران نیز آمده، روز 31 فرووردین سال‌جاری ساعت 16 و پنجاه دقیقه به «آفتاب نیوز» گفته:

«اسلام دین عطوفت و رافت است[...] در شأن نمایندة مجلس نیست که در مد و لباس مردم تصمیم بگیرد[...] کسانی که نمی‌خواهند حجاب را رعایت کنند، از کشور بروند!»

البته این سخنان هیچ جای تعجبی ندارد، همانطور که پیشتر نوشتم، «مقامات» حکومت جمکران همیشه دهانشان را به میزان حماقت‌شان گشوده‌اند، پیش از «طباطبائی»، هنگام آغاز جنگ، بهزاد نبوی هم کشور ایران را با ارث پدرش اشتباه گرفته بود، و قصد اخراج ناراضیان را داشت! ولی امروز که متوجه شده، حتی در ولایت مادری‌اش، «هروآباد» قزوین نیز ملک و املاکی ندارد، و جنگی هم برای حفظ مواضع‌اش در میان نیست، مدافع «آزادی» شده! بله از این نخبگان بازیافت شده، از درون زبالة استعمار، در ایران فراوان‌اند. آفتاب نیوز مورخ چهارم دیماه 1385 ساعت نه و 51 دقیقه، به نقل از یکی از نخبگان اندرونی، به نام «شکوفه گل‌خو»، که اخیراً به ریاست دانشگاه الزهرا برگزیده شده، می‌نویسد:

«از نظر علمی[...] می‌توان نتیجه گرفت که تصاویر تحریک کننده از طریق بینائی [...] بر هیپوفیز مردان به شدت تاثیر گذاشته و آن را فعال می‌نماید [...] پوشش مناسب برای زنان علاوه بر ایجاد مصونیت برای آن‌ها باعث جلوگیری از تحریک مردان می‌شود»

سخنان «شکوفه خانم» حاکی از این است که مردان حیوانات وحشی‌ای هستند که قادر به کنترل امیال خود نیستند! و به محض دیدن تصاویر تحریک کننده، یعنی «زن بدون حجاب» به وی حمله‌ور می‌شوند. با نگاهی به بروبالای فتان و دلفریب مریم بهروزی، فائزه هاشمی و معصومه ابتکار، مردان حق دارند از خود بیخود شوند! و زن‌ها هم بهتر است برای حفظ خود از یک سپر پارچه‌ای به نام «چادرسیاه» استفاده کنند! از «سارا بوکر» یاد بگیریم! حتماً اگر نقابش را بردارد، مثل مریم بهروزی ایجاد وحشت می‌کند! بی‌جهت نیست که صافی گلپایگانی گفته:

«چه معنائی دارد که یک خانم چهارسال همیشه در جلسات با مردان نامحرم نشست و برخاست کند[...] حضور بی رویه بانوان در اجتماع نظام جامعه را بر هم میزند.» منبع اطلاعات نت

بله تجسم کنید یک تل سیاه و نکره، همچون معصومه ابتکار، چهار سال حضورش را به اعضای محترم شورای شهر تهران تحمیل کند! اگر بروروئی داشت، ممکن بود صافی در فتوای خود تجدید نظر کند، ولی متاسفانه برای تحمل پریرویان جمکران، اعضای شورای شهر فقط باید کور باشند! از شوخی گذشته، اینگونه تبلیغات تنها یک هدف را دنبال می‌کند، و آن در تقابل قرار دادن زن و مرد، و ایجاد وحشت در زنان از جنس مخالف است. حال آنکه می‌دانیم چنین برخوردی در جامعه صرفاً خشونت بیشتری ایجاد می‌کند، به دلیل آنکه در برابر نیاز طبیعی زن و مرد، موانع قانونی و اخلاقی قرار داده، این نیاز را تا حد تهاجم و تجاوز تقویت می‌کند. به زبان ساده‌تر، اگر غذا را بپوشانید گرسنگی را نمی‌توانید از میان بردارید. در اینجا، منظور از غذا زن نیست، مرد را نیز شامل می‌شود. ولی از همه مهم‌تر، «زنانه ـ مردانه» کردن جامعه، پیامدهای دیگری نیز دارد که نخبگان متخصص «نجابت و شرافت» آنرا فراموش می‌کنند. در چنین جوامعی، که استعمار آن‌ها را به نوعی زندان برای زنان و مردان تبدیل می‌کند، تمایلات جنسی نابود نمی‌شود، بلکه از مسیر عادی خود منحرف خواهد شد. چرا که انسان برای رفع نیازهای طبیعی خود همواره مفری خواهد یافت. کمابیش همه می‌دانند در زندان‌ها چه می‌گذرد. ولی چه می‌توان کرد؟ اشکال یکی دو تا نیست. نخبگان جمکران پای را از حد حجاب و ناموس فراتر گذارده، عملاً اصول روانشناسی و فروید را هم نفی می‌کنند! نه با تکیه بر نظریه‌ای علمی، که صرفاً با گزافه و مهمل‌گوئی! یک سر از «فروید شناسان بلاد اسلام»، به نام بهروز آرام، که هنوز تفاوت روانکاوی و روانشناسی را نیز نمی‌داند، در مورد فروید می‌گوید:

«تعبیر خواب فروید چیزی بیشتر از تجارب و بازگویی احساسات شخصی فروید نمی‌باشد! تمام کتاب بر پایه ای مبهم بی‌اساس و موهوم ریخته شده![...] در زمینة علمی و عینی [...] وی [...] خواب‌ها را ساده لوحانه[...] توضیح می‌دهد[...] فروید در واقع ساده لوحانه تفکرات و احساسات خود را به عنوان پاسخی در چرائی‌ها مورد استفاده قرار می‌دهد[...] فروید در واقع مانند روستائی ساده لوح دنیا را در چارچوب جامعة محدود خود می‌بیند!»

فارسی فصیح و شیوا، به یک طرف، مطلب مستدل و علمی «بهروزخان» جای شک و تردید در دریافت عمیق‌ ایشان از روانکاوی و روانشناسی باقی نمی‌گذارد! بله، در مملکتی که فلاسفه‌اش فردید و سروش باشند، امثال «بهروز آرام‌ها» هم «فروید شناس» خواهند شد. ظهور این «پدیده نوین»، با زبان فارسی ویژة خود، در عرصة علم و دانش، خالی از تفریح نیست، به ویژه که مطالب ایشان بر روی سایت «بوعلی بلاگفا» هم بازتاب می‌یابد! دیروز، سخنان آقای «اکبر اعلمی»، نماینده تبریز، در مجلس را می‌خواندم که با طرح ابلهانة شرط لیسانس برای ورود به مجلس مخالفت کرده بود. سخنان آقای اعلمی را پیشتر هم در موارد دیگر دنبال کرده‌ام. آقای اعلمی، از نوادری است که «منطقی» صحبت می‌کند. خواستم از هم‌میهنان آذری خواهش کنم استقلال طلبی نکنند، و ما را با این فارس‌های زبان نفهم و بیسواد تنها نگذارند. به ما فارس‌های تبعیدی رحم کنید! حال باز گردیم به خطرات طارق رمضان!

ولی ابتدا توضیح مختصری در مورد شرکت‌های تجاری موازی بدهم. چرا که طارق رمضان یکی از همین شرکت‌ها است. در گذشته، شرکت‌ها ساختار هرمی داشتند، و اگر برای آنان اشکالی پیش می‌آمد کل شرکت در برابر این اشکال قرار می‌گرفت. با ایجاد شرکت‌های موازی، هر بخش مستقل است و اگر به اشکالی برخورد کند، بخش‌های دیگر دچار اختلال نخواهند شد. و اگر مشکلاتی که پیش می‌آید حل و فصل نشود، صرفاً شرکت مذکور حذف خواهد شد، و بقیة بخش‌ها به کار خود ادامه می‌دهند. در مورد مسلمانان مقیم ایالات متحد و اروپا هم از همین «فناوری» استفاده شده. شرکت‌های موازی و مستقل از یکدیگر.

به عنوان مثال، خیمة «سارا بوکر» یکی از این «بخش‌ها» است که وظیفة آن تبلیغ اسلام «از بیکینی به نقاب»، در ایالات متحد است، و این مهم، جهت تقویت فاشیسم اسلامی در کشورهای مسلمان‌‌نشین! اردوگاه سیاهان مسلمان نیز به موازات تشکیلات «سارا بوکر» فعالیت دارد. در اروپا فوتبالیست‌ها و هواداران‌شان شعبة سوم شرکت سهامی اسلام به شمار می‌روند. هیاهوی بی‌بی‌سی در مورد عمل «قهرمانانة» زیدان را فراموش نکنیم. در این راستا، «طارق رمضان» مسئول جذب نخبگان غرب در دو سوی اقیانوس آتلانتیک است. «طارق رمضان» همانطور که در وبلاگ 18 دسامبر نوشتم، به زبان فرانسه تسلط کامل دارد، فلسفه غرب را بخوبی می‌شناسد، و با فلسفة اسلامی نیز آشناست. از این گذشته سخنران بسیار قابلی است، و خطر همینجاست، که مخاطبان طارق رمضان، فاقد شناخت از شیوه‌های سرکوب روشنفکرانة فاشیستی‌اند. در نتیجه قادر نیستند پایة اصلی تبلیغاتی او را باز شناسند. مخاطبان طارق رمضان، شهروندان کشورهای دموکراتیک‌اند، شرکت‌کنندگان غربی در این جلسات، هم زیرکانه از طرح موضوع اساسی ـ حقوق زن در اسلام ـ طفره می‌روند، و تنها بحث «حجاب» را به عنوان یک «انتخاب شخصی»‌ مطرح می‌کنند. در نتیجه، امثال «طارق رمضان»، قادرند نوسوادان مسلمان و لائیک غرب را جذب کرده، وسیلة انزوای کامل مسلمانان را فراهم کنند. این انزوا پیشتر، در حومه‌های مسلمان‌نشین و فقیر، از دورة ریاست جمهوری «فرانسوا میتران» سازمان داده شد، و طرح کاملاً موفقی بود. اکنون، نوبت به منزوی کردن کلیة مسلمان‌زادگانی است، که نه با اسلام و نه با فقر سر و کار دارند. به انزوا کشاندن اینان مستلزم کوشش فراوان است، و هیاهوی رسانه‌ای پیرامون طارق رمضان در ایالات متحد و اروپا، در همین راستا صورت می‌گیرد: جذب گروه‌هائی که تعصب و حماقت جهادیون را فاقداند.


یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۵


ژانوس 2007
...

ماه ژانویه نام خود را مدیون «ژانوس» است. اکثر تندیس‌های «ژانوس»، با دست راست عدد 300 و با دست چپ عدد 65 را می‌نمایند، که نشانة «میزان سال»، یعنی 365 روز است. پس از مسیحی شدن امپراطوری رم، رسم و رسوم رم باستان به مسیحیت منتقل شد. و تغییرات سالنامه‌ای اصحاب کلیسا، تولد «میترا» را که در 21 دسامبر جشن گرفته می‌شد، به 25 دسامبر منتقل کرد، و آنرا روز تولد عیسی مسیح نامیدند! امروز می‌دانیم که تاریخ تولد عیسی مسیح نامعلوم است. و 25 دسامبر و نخستین روز ژانویه ارتباطی با مسیحیت ندارد. سال نو مسیحی در واقع بر افسانه «ژانوس» استوار شده.

می‌گویند «ژانوس» از خدایان رم باستان بود. اسطوره شناسان در مورد خاستگاه وی اتفاق نظر ندارند. گروهی از آنان ژانوس را به اقوام «سیت» در آسیای مرکزی نسبت می‌دهند، و گروهی دیگر می‌گویند ژانوس از پیوند آپولون و «کره‌ئوس» دختر پادشاه آتن پای به جهان گذاشته. می‌گویند ژانوس با یک ناوگان رهسپار ایتالیا شد، و پس از پیروزی، شهر «ژانیکول» را نیز بنا نهاد. افسانه‌ها می‌گویند که قلمرو حکومت وی «لاتیوم» بود و در زمان‌های بسیار دور، «ساتورن» که از آسمان رانده شد، به این منطقه پناه آورد و ژانوس وی را در حکمرانی شریک کرد. و خداوند مطرود، به پاس مهربانی‌های ژانوس به وی قدرتی اعطا کرد که همواره گذشته و آینده را در برابر دیدگان خود داشته باشد. از اینرو تندیس‌های ژانوس همواره دو چهره دارند، که هریک به دو سوی متخالف می‌نگرند.

امروز که سال 2006 به پایان می‌رسد، هرچند که آینده را نمی‌دانیم، حداقل از گذشته بسیار فراگرفته‌ایم. مهم‌ترین واقعه سال 2006، اعدام صدام حسین بود، که برگزارکنندگان «جشن کشتار» اسلام و مسلمین را برای همیشه در پیوند با اشغالگران عراق قرار داد. سال 2006 ، سال رسوائی مخالفان دروغین حاکمیت جمکران، و بر ملا شدن سوابق مبارزات سیاسی برخی گروه‌ها بود که خود را «مارکسیست» می‌خوانند. در سال 2006، بعضی‌ها به یاد آوردند که طنزنویس تبعیدی جمکران، در واقع کارمند شریف ساواک در وزارت کشور و جام جم بوده! و بعضی‌ها به یاد آوردند که زندانیان اوین بر دو دسته‌اند، زندانیان سیاسی، و نفوذی‌های ساواک. دسته دوم همگی سر از اروپا و آمریکا در آورده مدعی مخالفت، نه با حاکمیت «توحش ـ تحجر» که با شخص خامنه‌ای می‌شوند! گویا موجود مفلوکی به نام علی خامنه‌ای ارزش مخالفت کردن هم دارد! در سال 2006، بعضی‌ها به یاد آوردند که در اروپای حامی حقوق بشر، عشق به اسلام بیداد می‌کند! از اهدای نوبل و نشان افتخار به شیرین عبادی، تا دعوت از کاشف دموکراسی و حقوق بشر در قرآن، از تحریک افکار عمومی توسط پاپ تا مخالفت جک استراو با حجاب، و... و در سال 2006، دست مخالفان با مجازات اعدام، حداقل در ایران رو شد! هیچیک از سازمان‌های به ظاهر غیردولتی در ایران، به اعدام جنایتکارانة صدام حسین، توسط اشغالگران غربی اعتراض نکرد! حال آنکه در غرب، همان ها که خود زمینه ساز این اعدام بودند، برای حفظ ظاهر، مخالفت خود را با اعدام ابراز داشتند! در اینکه حکومت جمکران هنوز در صدر اسلام و حکومت عدل علی منجمد شده تردیدی نیست؛ در اینکه هنوز بعضی‌ها با تکیه بر تورات و انجیل یا نسخ متعدد قرآن مرگ را مجازات می‌پندارند نیز شکی نیست. همانطور که می‌دانیم، در تاریخ وزنه حماقت، توحش و تعصب همیشه سنگین‌تر از تعمق و روشن‌بینی بوده. و شرایط اسفبار امروز نیز نتیجة غلبة «توحش» بر «تمدن» است. نمونه‌اش سخنان ابلهانه سخنگوی وزارت امور خارجه حکومت جمکران که پس از اعدام صدام حسین خواستار ادامة رسیدگی به جنایات وی شده! نمونة دیگر سخنان «احمدی نژاد» که اعدام صدام حسین را «نشانه آزادی» ملت عراق دانسته! ولی بهترین نمونه‌اش سخنان ابراهیم یزدی در «آفتاب نیوز» است که یک «دوست ناشناس» برایم ارسال کرد. «آفتاب نیوز» از ابراهیم یزدی، که سال‌هاست با غرغره کردن آیات قرآن، مزدوری استعمار می‌کند، پرسیده پس از دیدن صحنة اعدام صدام حسین چه جمله‌ای به ذهن شما رسید؟ و ابراهیم یزدی پاسخ داده:

«فاعتبرو [...] عبرت بگیرید صاحبان بصیرت»

می‌بینید که در «ذهن» یزدی به جز آیة قرآن، به دو زبان عربی و فارسی هیچ چیزی وجود ندارد! هیچ! نه تفکر، نه استدلال نه استنتاج! و از این «پوچی ذهن»، خبرنگار آفتاب نیوز نیز آگاه است و می‌داند هر چه در واقعیت امروز پیش‌آید، در «ذهن پوچ» امثال یزدی به جملات گذشتگان در صدر اسلام مرتبط می‌شود! به همین دلیل است که یزدی، پاسخ همة مسایل و دلیل همة رخدادها را در «قرآن» می‌یابد! چون به زعم وی، «در قرآن همه چیز هست!» مثلاً سقوط حاکمیت عراق توسط ارتش ایالات متحد و شرکایش، به زعم ابراهیم یزدی، امری بوده هم تاریخی هم الهی:

«صدام 30 سال با سیاست مشت آهنین بر مردم عراق حکومت کرد اما خود در نهایت به این سرنوشت دچار شد اینکه چه کسانی او را سرنگون کردند [...] درسی است از تاریخ [...] اگر خداوند دفع شر گروهی را به دست گروهی دیگر انجام ندهد دنیا را فساد می‌گیرد[...]»


تا اینجای مطلب فقط مضحک است. چرا که ابراهیم یزدی، توحش استعمار غرب و اعمال قانون جنگل را کار خداوند می‌داند ـ آفرین بر خداوند ایشان! و ما هم که، به عنوان جبهة لائیک، بارها گفته‌ایم ویژگی خداوند ابراهیم همان «توحش و تحجر» اوست، اینک سخنان «ابراهیم یزدی» را فقط تائیدی بر تاکیدات خود می‌بینیم! ولی ادامة سخنان یزدی، مضحکه را تشدید می‌کند. به این ترتیب که وزیر امور خارجه دولت موقت، آشکارا می‌گوید که استقرار حکومت اسلامی ایران شری بوده که خداوند برای رفع شر حکومت قبلی بر ملت ایران نازل کرده:

«قانون الهی این است که دفع شر را به دست شر دیگر انجام می‌دهد.»

بله، می‌بینید که یزدی هم معتقد است حکومت فعلی ایران «شر» است! نکته‌ای که اینجا اهمیت می‌یابد این است که چگونه اعمال «خداوند» مورد نظر «حاج ابراهیم یزدی»، در همسوئی کامل با سیاست‌های استعماری هم قرار می‌گیرد؟! پاسخ به این سئوال نیز در وبلاگ‌های قبلی داده شده: ادیان ابراهیمی، نظام‌های سلطه و توحش‌اند؛ تنها در این چارچوب است که می‌توان براندازی حاکمیت ایران، تهاجم نظامی به عراق و افغانستان را امری «الهی» توصیف کرد! ‌ هرچه مصاحبه ادامه می‌یابد حماقت و توحش ابراهیم یزدی نیز آشکارتر می‌شود. یزدی در توجیه خواست خداوند می‌گوید:

«محمدرضا پهلوی بعد از مرگ دو متر زمین را برای دفن نمی‌یافت[...] و اگر سادات او را نمی‌پذیرفت معلوم نبود که چه خواهد شد. ما شاهد سرنوشت پینوشه هم بودیم [...]»


البته محمد رضا پهلوی تنها کسی است که پس از مرگ در به در به دنبال زمین می‌گشته! چون در حالت عادی، مرده در پی یافتن هیچ چیز نمی‌تواند باشد، چه رسد برای یافتن زمینی برای دفن! ولی حتماً اینهم از فرموده‌های خداوند ابراهیم یزدی باید باشد! همین ابراهیم یزدی که شاهد سر نوشت پینوشه هم بوده! و چنان دچار وحشت شده که ناگهان در ذهنش قرآن تبدیل می‌شود به تدارکات‌چی خداوند! و نام هر که را که خداوند به عنوان مستکبر یاد داشت کند، قرآن ترتیب عذابش را می‌دهد!

«ما شاهد سرنوشت پینوشه هم بودیم[...]باز هم از قرآن بگویم که فرموده است برای کسانی که خداوند آن‌ها را در زمره مستکبرین قرار داده عذابی دردناک را تدارک دیده‌ایم»
منبع: «آفتاب نیوز»، کد مطلب 55583

بله، یزدی شاهد سرنوشت پینوشه هم بوده که پس از عمری جنایت، در مقام سناتور مادام‌العمر کشور شیلی، در ویلای مجلل خود، در نود سالگی چشم از جهان فرو بست! چه سر نوشت دردناکی! جنایتکاری چون پینوشه، نه تنها محاکمه نشود، تا آبروی «کیسینجر» حفظ شود،‌که به مرگ طبیعی هم بمیرد! به ویژه که در ایران، دارودستة یزدی و بازرگان، کودکان دوازده ساله را اعدام کردند، تا خدائی ناکرده به «سرنوشت» پینوشه دچار نشوند! چون «خداوند آن‌ها را در زمرة مستکبرین قرار داده بود!» البته، فعلاً ابراهیم یزدی به کمک داماد منفورش، که کلاس‌های «عقیدتی ـ سیاسی» در تهران به راه انداخته، و «سعید امامی‌های» آینده را آموزش می‌دهد، اطمینان دارد که خداوند نامش را در زمرة مستکبرین قرار نداده! چون سوابق خدمتش در ویتنام محفوظ است! ولی علت وحشت ایشان این است که خداوند فعلی ناچار است جای خود را به خداوند دیگری واگذار کند، که حدود سی سال است، نام ابراهیم یزدی و شرکایش را در ردة مستکبران از پیش یادداشت کرده! پس بهتر است یزدی و خداوندان خونخوارش را به حال خود رها کنیم، و بازگردیم به «ژانوس».

سال 2007 را با خداوندان باستانی هند، ایران، مصر، یونان، رم و بابل جشن می‌گیریم خداوندانی که معابد باشکوه‌شان به دست توحش ادیان ابراهیمی با خاک یکسان شد!