جمعه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۱

بمب بهاری!


 

چگونه می‌توان «نفی زندگی»،  «مرگ» و «تروریسم» را به ارزش گذارد؟   از طریق ادبیات ویژة اخلاق‌گرایان اروپا.   این ادبیات مرزشکن و جانبدار،  نوع اتوکشیدة‌ ادبیات «القاعده» و دیگر تشکل‌های تروریست ساخته و پرداختة محافل «نه شرقی،  نه غربی» است که برای جبران شکست مفتضحانه‌شان در «نبرد استالینگراد»‌ از هیچ جنایتی فروگزار نمی‌کنند.   وقاحت اینان بجائی رسیده که اینک عمر خیام،  شاعر و ریاضیدان ایرانی را هم با اوباش مرگ‌پرست واتیکان در ترادف قرار داده‌اند.  

 

در پی مسافرت دیویدکامرون به هند و در آستانة سفر جان کری به منطقه،‌  ویلیام هیگ نیز به لبنان رفت و اینچنین بود که «انسان ـ شادی» برای لحظاتی از تخت پائین آمده،  در خیابان‌های دمشق و حیدرآباد قدم زد و تل «مردمان بی‌خبر» را با «بهشت» آشنا فرمود!   بله،  دیپلماسی بهاری آنگلوساکسون‌ها با شعار «تغییر» و «ما می‌توانیم» در هند و سوریه فعال شده.  به گزارش فرانس پرس، ‌ مورخ 21 فوریه 2013،‌   انفجار بمب در حیدرآباد و دمشق مجموعاً بیش از 100کشته بر جای گذاشت.   و دلیل این کشتار هم،   البته بر اساس مطلب «علمی» سایت بی‌بی‌سی،   مورخ 30 بهمن ماه سالجاری،   اگر «خندة خداوند» نباشد،   عدم‌آگاهی و «بی‌خبری مردمان» بوده:       

 

«[...] بوبن [...] دنیا را بهشتی می‌داند که مردمانش از ورود به آن بی‌خبرند،   و این عدم آگاهی،  سرچشمه جنگ‌ها و پلیدی‌ها و ناامیدی‌هاست[...]‌»

 

بله،   به این ترتیب جنایتکار با «جاهل» و «نادان» در ترادف قرار می‌گیرد،‌  و نادانی هم که  «جرم» نیست؛  مجازات ندارد!  در نتیجه،  لازم است قربانیان جنایات آنگلوساکسون‌ها، همچون میلیون‌ها قربانی جنایات کلیسا «نادانی» دژخیمان را ببخشند!   هم‌میهنان گرامی مسلماً با «کریستیان بوبن»،   رهبر نوین «اخلاق‌گرایان» متجاوز آشنا هستند.   «مسیو» بوبن در خدمت تبلیغات «فرانسیسکن‌ها»‌ قرار گرفته و به همین دلیل است که شیپور استعمار بریتانیا برای تداوم راه هیتلر روشن‌ضمیر، ‌ در حقنه کردن پروپاگاند واتیکان به ما ملت می‌کوشد و از زبان «مصطفی خلجی» یک کاتولیک «متعهد» و مرزشکن را با «عمرخیام» به قیاس می‌کشد:‌           

 

«[...]‌ زندگی [...] زیباتر و شادتر از آن چیزی است که تصور می‌کنیم [...] فلسفه خوش بودن بوبن [...] از همان نوعی است که عمرخیام نیز در رباعیاتش به آن پرداخته؛  این شادی،  هم اشاره‌ای است به خوشی انسان،   هم به رضایتش و هم به سعادت او [...]»

 

در اینجا،  بی‌بی‌سی از زبان «خلجی» چندین و چند فتوی صادر می‌کند.  نخست اینکه «خوش بودن» نوعی «فلسفه» است،‌  که مورد تأئید «عمر خیام» هم قرار گرفته بود!   دیگر آنکه،   این «فلسفه»،   هم به شادی و خوشی انسان اشاره دارد،  و هم به «سعادت» و خوشبختی او،‌  و نهایت امر اینکه برای عمر خیام،  «گذر عمر» با ایستائی و سکون و مرگ  ترادف داشته نه با پویائی و حرکت!  و اینجاست که دم‌خروس نمایان می‌شود.   فرض محال که محال نیست؛  ‌ به فرض که برداشت «عمرخیام» از معنا و مفهوم «شادی» در ایران،  با درک یک کاتولیک متعهد فرانسوی در هزارة‌ سوم ترادف داشته باشد؛   «عمرخیام»‌ هرگز در پی «لحظات جاودان» ‌نبوده و برای «سعادت» و خوشبختی دیگران نسخه ننوشته!   دلیل هم روشن است؛   عمر خیام «آخوند» نبود،  زندگی را در سکون مرگ جستجو نمی‌کرد،   «باورهای‌اش» را هم به دیگران «تعمیم»‌ نمی‌داد.   حال آنکه کریستیان بوبن مانند آخوند خشونت‌طلب،  مرگ‌پرست و مرزشکن است،   و به همین دلیل مادی‌ات جهان و پویائی و تداوم زندگی را نفی می‌کند،  «مطلق» را به ارزش می‌گذارد ‌و «باورهای‌اش» را به حساب جمع می‌نویسد،   باشد تا مرگ و تاریکی و تحجر کلیسا بر جهان حاکم شود.   

 

از طریق مرزشکنی،   «بوبن» موفق می‌شود آفتاب،  منبع روشنائی زندگی زمینیان را در تاریکی درون به اسارت تحجر پادشاه،   نماد قدرت پدرسالار در ‌آورده،   نام این مجموعة توحش را نیز «انسان ـ  شادی» بگذارد:‌‌

 

«[...] ما،  شما و من،  یک پادشاه ـ آفتاب داریم که نشسته روی تخت سرخش در بارگاه قلب ما.  و گاهی،   فقط برای لحظاتی،  این پادشاه،  این انسان ـ شادی از تخت پادشاهی خود پائین می‌آید و در خیابان قدم می‌زند[...]»

 

البته تخریب انسان،  یعنی تصویر خروج قلب او از سینه و قدم زدن‌اش در خیابان به آثار «ادبی» امثال «بوبن» محدود نمی‌شود.   این کلیشة مبتذل و تولیدی کلیسا را بسیاری از قلمزن‌های وطنی که نام‌شان را ذکر نمی‌کنیم برای به ارزش گذاشتن «اعتراض»‌ و لشکرکشی‌های خیابانی به کار برده‌اند.   ولی خوب حضرات در به ارزش گذاشتن خشونت و مرگ و تخریب به گرد پای امثال «بوبن» هم نمی‌رسند.   تصویر «انسان ـ  شادی» کریستیان بوبن،   در واقع بازتاب تهاجم کلیسا به شرق «غیرمسیحی» است!   این تهاجم در درجة‌ نخست،‌   و البته به صورت ناشیانه «یوگا» را هدف گرفته.  از شما چه پنهان،   واتیکان چشم دیدن یوگا را ندارد،   و در ترهاتی که منتشر می‌کند تمرینات یوگا را برای مسیحیان «حرام» شمرده!   و چرا راه دور برویم،  ‌به گزارش فیگارو،‌  مورخ 21 فوریه سالجاری، ‌ فاشیست‌ها از آموزش یوگا در مدارس کالیفرنیا به عنوان «نقض آزادی‌های مذهبی» رسماً شکایت کرده‌اند!   دلیل هم روشن است،   استقبال چشمگیر از «یوگا»،  به ویژه در آمریکای شمالی می‌تواند نان کلیسا را آجر کند!  چرا که با هر دین و مذهبی می‌توان به «یوگا» پرداخت.   تمرینات «یوگا»،   فرد را در مسیر زندگی زمینی به «تعادل» می‌رساند،  و در شرق،  این تعادل را به «استقرار خورشید در قلب یوگی» تشبیه می‌کنند.   حال بهتر می‌توان دریافت که «انسان ـ شادی»‌ کالای بنجل تولیدی دکان «بوبن» در واقع حاصل «سرقت» مفاهیم فلسفی شرق و تحریف این مفاهیم است.  به عبارت دیگر،   کریستیان بوبن در راستای روند رایج کلیسا،   دست به «شبیه‌سازی» زده تا بتواند مزخرفات مسیحیت را به فلسفة مکاتب شرق پیوند دهد.   از اینرو سرمای مرگ و خشونت تصاویر در «ادبیات» بوبن،   مخاطب را مورد تهاجم قرار می‌دهد.   بخشی از این «ادبیات» بازتولید متون «مقدس»‌ مسیحیت و تأکیدات کشکی و جهان‌شمول قدیسین و شرکاء است؛   بخش دیگر نیز موذیانه با حذف مادی‌ات از جهان و انسان،   از «زندگی جاودان» و «معنویت» برای‌مان قصه می‌بافد و «روشنائی واقعی» می‌فروشد:‌

 

«[...] روشنائی واقعی جائی جز درون انسان نیست [...] چند لحظه کافی‌ است برای زندگی جاودانه [...] وقتی وارد کلیسا می‌شوم هرگز به خدا فکر نمی‌کنم،  بلکه آنجا در جست‌وجوی دست پیر و سردی هستم که مهربانی‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کنم [...]»

 

بله روشنائی «واقعی» را از دست ندهیم.   این قماش روشنائی مثل آخوند «مترقی» با واقعیت «خورشید» و «آفتاب» ارتباطی ندارد؛   «درونی» و معنوی و موهوم است؛  و مهربانی را در کلیسا و با دست پیر و سرد بر شانه‌اش تجربه می‌کند.   روشن‌تر بگوئیم گرمای زندگی،‌  محبت و دوستی در ادبیات بوبن،  با کلیسا،  پیری و دست سرد پیوند یافته.   به عبارت دیگر خنده و شادی برای «بوبن» انسانی نیست،   با زندگی انسان نیز ارتباطی ندارد!  به صراحت بگوئیم،  ‌از منظر وی این خداوند است که می‌خندد:‌

 

«[...] خدای بوبن،   خنده‌ای است که خودش را پنهان می‌کند و در یک لحظه آشکار می‌شود [...]»

 

و این خندة الهی را کریستیان بوبن زمانیکه از کنار خداوند رد می‌شد،  در «آن دنیا» شنید:‌  

 

«[...] وقتی از کنارش می‌گذریم،   صدای قهقهه‌اش را می‌شنویم ... آن دنیا،  با همین خنده آغاز می‌شود [...]»

 

مسلماً قربانیان انفجار بمب در هند و سوریه این قهقهة دل‌انگیز را شنیده‌اند.  و اما این ترهات سرشار از خشونت،  بخش زندگی و شادی و خنده  بود؛   کریستیان بوبن «مرگ» را نیز به صورت واژگون و در قالب مادر،  زندگی و سرپناه به تصویر می‌کشد:‌

 

«[...] زندگی،  ما را به سوی مرگ می‌کشاند،  مثل گربه‌ای که بچه‌هایش را به دهان گرفته و به سرپناهی می‌برد [...]»

 

همچنانکه می‌بینیم ادبیات،  شادی و زندگی در متن «بوبن» در واقع از معنویات و مزخرفات کلیسا یعنی «ستایش مرگ» و معنویات و «پدر» فراتر نخواهد رفت.  خلجی می‌نویسد:

 

«[...] پایان کتاب نیز،   مثل آغازش،  در ستایش همان آبی شکوهمند است [...]»

 

بله یک نویسنده متعهد کاتولیک «در ستایش آبی شکوهمند» آسمان را به ریسمان دوخته و  «سخن‌سازی» کرده تا مرگ و تخریب را به ارزش بگذارد،  بی‌بی‌سی هم این ترهات آخوندی را در دکان‌اش به عنوان «شادی» به فروش گذارده:‌

 

«[...] به آبی آسمان می‌نگرم ... آن را در این کتاب جاری کرده‌ام [...]»

 

خلاصه «شادمانی» تولید کلیسا و بازارگرمی «بی‌بی‌سی» برای بوبن را از دست ندهیم که نویسندة کذا به مراتب از آخوندهای جمکران شارلاتان‌تر و دین‌فروش‌تر است.   ایشان درد دیگران را «نادیده» نمی‌گیرند؛  به هیچ عنوان،   به رنج دیگران «می‌اندیشند!»   به عبارت دیگر،  رنج دیگران برای آنحضرت «منبع» تفکر و تعمق شده،  روشن است که قدمی برای تسکین‌اش برنخواهند داشت:     

 

«[...] من درد دیگران را نادیده نمی‌گیرم،  مدام به بیمارستان و خانه سالمندان می‌روم و به رنجی که دنیا بر برخی از چهره‌ها نشانده،  می‌اندیشم [...]»

 

به عبارت دیگر درد دیگران می‌تواند نادیده هم گرفته شود،  ولی بوبن از درد و بیماری دیگران تغذیه می‌کند.  در جامعة بهنجار بجای «اندیشیدن» به درد دیگران،  دست به کاری می‌زنند که درد را تسکین دهند یا شادی و خنده را به جای‌اش بنشانند؛   نه آن خندة خداوندی،  خندة‌ انسانی که از شادی و زندگی نشان دارد!   متأسفانه «اندیشیدن به درد دیگران» ـ  نسخه‌ای که بوبن برای‌مان نوشته ـ  به هیچکس کمک نخواهد کرد!   ولی به ادعای بوق وزارت امور خارجة بریتانیا،  ترهات کریستیان بوبن «توان انسان‌ها» را برای کمک به هم‌نوع افزایش می‌دهد!  مسلماً «توان»‌ مذکور ارتباطی با واقعیت مادی ندارد؛ ‌ معنوی و پوچ و عرفانی است،  به درد جهان سوم می‌خورد چرا که حماقت و خشونت را تشویق می‌کند.   به عنوان نمونه،  کریستیان بوبن به ما «می‌آموزد» که از شکست «شادمان» باشیم و با «مطالعه» به آرامش برسیم!   حال آنکه ابراز شادمانی از شکست به هیچ عنوان «منطقی»‌‌نیست؛   زندگی واقعی نیز با آرامش چندان ارتباطی ندارد.   آرامشی که «بوبن» مبلغ آن است،   همان سرابی است که در ارتباط انسان با «واقعیت زندگی» گسست ایجاد می‌کند و در یک «برهوت مطلق»،   مرگ را با زندگی،  و شکست را با پیروزی در ترادف قرار می‌دهد.  از اینرو مسجد و کلیسا برای این «آرامش» تبلیغات فراوان به راه ‌می‌اندازند.  کریستیان بوبن نیز ترهات مسجد و کلیسا را در قالب آثار ادبی و نظریه‌پردازی برای‌ شوت و پرت‌ها بازتولید می‌کند و این کالای بنجل را بوق وزارت امور خارجة‌ بریتانیا به فروش می‌رساند:

 

«بوبن،   از ادبیات به عنوان ابزاری برای مقابله با سختی‌های زندگی استفاده می‌کند [...]‌ در آثارش به خوانندگان می‌گوید که تمرین مقاومت کنند،   حتی اگر زندگی به تمامی آن‌ها را غرق کند.   بوبن می‌آموزاند که چگونه می‌توان پس از شکست هم شادمان بود [...] ‌این نویسنده،  خوانندگانش را به یافتن آرامش،   به ویژه با خواندن بی‌وقفه کتاب،  تشویق می‌کند [و می‌گوید] من بیشتر از تعداد بطری‌های خالی یک دائم‌الخمر،  کتاب خوانده‌ام[...]»‌

 

خیلی‌ها کتاب خوانده‌اند،  یا حداقل همچون امیرعباس هویدا،  نخست وزیر آریامهر ادعای خواندن کتاب‌های زیاد داشته‌اند!   ولی کتاب خواندن بر خلاف آنچه در رسم‌ورسوم شیعی‌مسلکان حوزه‌نشین «مد» شده،   تنها دلالت‌اش «مطالعه» است و بس!  مطالعه فی‌نفسه «ارزش» نیست!  بگذریم،  ایشان چه تصویر دلنشینی برای‌مان ‌می‌سازند،   هم لگدی نثار دائم‌الخمری می‌فرمایند که قربانی شرایط اجتماعی است،  و هم به شوت‌وپرت‌ها «برتری» خود را به دائم‌الخمر «ثابت» می‌کنند.   حال آنکه این تصویر در واقع توحش و حماقت بی‌حدومرز بوبن را بازتاب می‌دهد.   

 

این فرد مدعی است که نسبت به درد دیگران بی‌تفاوت نیست،   ولی درد و رنج یک دائم‌الخمر را به ابزاری جهت به ارزش گذاردن خود تبدیل کرده.  به همین دلیل است که دکان «بی‌بی‌سی» این جانور وحشی را در جایگاه فیلسوف و مورخ و شاعر می‌نشاند:

   

«[...] بوبن، بیش از آنکه فیلسوف،  مورخ،  شاعر،  یا خاطره‌نویس باشد[...]»

 

بوبن،  همچنانکه می‌بینیم در بی‌بی‌سی،  فیلسوف و مورخ و همه فن حریف از آب در آمده؛‌  و باتوجه به خشونت و حماقتی که در آثارش موج می‌زند،  برای نشستن در جایگاه امام زمان شیعی‌مسلکان «مناسب»‌ تشخیص داده شده!  بله،  اکنون که دکان ملایان شیعی در ایران از رونق افتاده،  بی‌بی‌سی،  در کمال بی‌مسئولیتی برای ما ملت حجت‌الاسلام مخصوص بیرون کشیده،  که اینبار سیاست‌شان عین ادبیات‌شان است.   خلاصه،   اگر آخوند مصلحی مسئولیت دستگیری خبرنگاران را بر دوش خبرنگاران «متعهد» می‌گذارد تعجب ندارد.   وزیر اطلاعات جمکران نیز به مصداق  «نگاه به دست ننه کن،  مثل ننه غربیله کن»،   عین بی‌بی‌سی غربیله کرده!   ننة آخوند مصلحی همین امپراتوری بریتانیاست که به گواهی آنچه در سوریه می‌گذرد،  روز به روز وحشی‌تر و دریده‌تر ‌شده.   

 

بالاخره زمین نفس کشید و بهار نزدیک شد!   طبیعت ـ  چه گیاهی و‌ چه حیوانی ـ  در بهار «شکوفا» می‌شود،  و «طبیعت استعمار»،  یا بهتر بگوئیم توحش آنگلوساکسون‌ها نیز از همین الگو پیروی‌ خواهد کرد.   شکوفائی استعمار با انواع نفی و خشونت مبتنی بر باورها،  سلایق،  سودجوئی،  و ... و به طورکلی با «جانبداری» پیوند ویژه‌ برقرار می‌کند،  ‌چرا؟  چون «جانبداری»،  در هر حال «یکسویه»،  «منطق‌ستیز» و «برتری‌طلبانه» است،  در نتیجه با پایه و اساس «دمکراسی»،  یعنی انسان و آزادی بیان انسان در تضاد قرار می‌گیرد.   و این است دلیل شیفتگی «طبیعی» آنگلوساکسون‌ها به تداوم محفل فرسودة «شیخ‌وشاه.»  

 

همین شیفتگی است که باعث شده استعمار غرب برای تحمیل «ابهام» بر مادی‌ات سیاست در کشور ایران،  شعار فرسودة «سیاست ما عین دیانت ماست» را با «ادبیات» تولید واتیکان جایگزین کند،   و بجای روضه و زوزه و شیون و چادرسیا،   اینبار «شادی» امثال بوبن را در همان چارچوب توحش ادیان ابراهیمی به «ارزش» بگذارد!   به این ترتیب «سیاست» در ایران همچنان در اسارت زنجیر «باورها» باقی خواهد ماند و خلاصه استقرار دمکراسی نیز منتفی می‌شود.

 

ظهور ادبیات و شادی «بوبن» در بی‌بی‌سی؛   کشف «بسیجی عاشق شعر و شادی» در رادیو فردا؛   «تغییر جنسیت» گل‌شیفته فراهانی در نوول ابسرواتور،   و ... و اثبات «برتری» اکبر رفسنجانی،  و همچنین «برتری» سران جبهة‌ ملی که همچون «سنجابی» در کنار آخوند قرار گرفتند از «منطق ویژه» برخوردار می‌شود.

 

 یاد آور شویم «منطق ویژه»،  هیچ نیازی به «استدلال منطقی» ندارد،   چرا که «غیرمنطقی»،  «یکسویه» و «پنهان» است و بر عرصة مسئولیت‌ستیز «باورها» پای می‌فشارد!   و به همین دلیل است که برنامة لندن و واشنگتن از تحمیل صورتک انسان‌ستیز «باورها» بر جامعة ایران فراتر نخواهد رفت.   تاکنون در سطح جامعه،   این صورتک در قالب «مدرنیزاسیون» و از طریق تحمیل پوشش به زن و مرد ایرانی بروز کرده،   ولی گویا این مختصر کافی نیست.  در چارچوب این سیاست،   ایرانیان می‌باید در سطح جامعه جنسیت‌شان را هم نفی کنند!  حداقل از «پیام» مصاحبة‌ نوول ابسرواتور و اکسپرس با گل‌شیفته فراهانی چنین بر می‌آید.

گویا قرار است «گل‌شیفته فراهانی» در کنار «شاه» و درکشور فرانسه همان نقشی را ایفا کند که پیشتر بنی‌صدر و شرکاء در کنار «شیخ» ‌ایفا می‌کردند.   بله،   «چنج» را فراموش نکنیم!  این واژة پوچ،   مبهم و گوساله‌فریب که همچون دیگر واژگان فریبنده نظیر «آزادی»،  «استقلال» و «برابری» چارچوب حقوقی‌اش تعریف نشده،   ابزاری است مناسب جهت شارلاتان‌ها.  همان‌ها که «ابهام» و روابط یکسویه و ضددمکراتیک را به ارزش می‌گذارند. گذشته از الصاق برچسب و تهاجم به حریم خصوصی،  یکی از ابعاد ابهام کذا «نفی جنسی‌ات» است.   

 

پیش‌پردة این برنامة مقدس را نیروی انتظامی حکومت جمکران و «مجید توکلی» در نقش‌های مبهم «گزمه» و «معترض» به روی صحنه آوردند.   اینک در راستای مطالبات مبهم و «برابری طلبانة‌» آش‌فروش‌ها،   گل‌شیفته فراهانی «دنده کمک» رهبر نوین انقلاب «شیخ‌وشاه» هم پای به همین نمایش انسان‌ستیز گذارده.   «گاف شیفته» اینک پیرو «برتولد برشت» شده،  بر طبل «مبارزه» می‌کوبد ولی سر بر آستان شهبانو فرح می‌ساید!  البته «فرح» همان «شادی» است.  باری این مبارز «نستوه» ‌می‌گوید،  در 16 سالگی از پشت به او اسید پاشیده‌اند و او از شدت ترس طی یکسال و نیم خود را به صورت مردان در آورده بود:

 

«[...]  در یکی از خیابان‌های تهران قدم می‌زدم [...]‌ 16 سال داشتم [...] شال سبکی بر سر داشتم.  آن روز یک آدم بنیادگرا به پشت من اسید پاشید[...] شوکه شده بودم. تا یک سال و نیم بعد از آن،  من لباس پسرانه می‌پوشیدم،  موهای سرم را می‌تراشیدم و صدایم را کلفت کرده بودم [...]»

 

وارد جزئیات این «روایت» نمی‌شویم؛  مشتاقان می‌توانند به ترجمة ‌مصاحبة «گاف. شیفته» در سایت رادیو بین‌المللی فرانسه مورخ 17 فوریه 2013،  مراجعه فرمایند،   تا ما هم بپردازیم به پروپاگاند «بهاری» ارائة تصویر دلپذیر از «باورها» توسط رادیوفردا و بی‌بی‌سی.

 

سایت رادیو فردا،  ‌مورخ 29 بهمن‌ماه سالجاری با توسل به مطلب سرشار از نبوغ یکی از ساواکی‌های صادراتی که در زمینة‌ تهاجم به حریم خصوصی تخصص دارد و خود را  «خبرنگار» جا زده،  ظاهراً «شادی و شعر و هنر» را به ارزش گذارده:

 

«صانع ژاله عاشق هنر،  شعر و شادی بود.»

 

مطلب کذا را بررسی نمی‌کنیم چرا که بس «ناشیانه» است.  فقط به کارمندان «شریف» سازمان سیا می‌گوئیم،  عشق به هنر و شعر و شادی دلیل بر هیچ نیست،   جز «عشق به هنر و شعر و شادی!»   این‌ واژه‌ها فی‌نفسه هیچ مفهومی ندارد؛  و از قضای روزگار،  این «عشق» هم هیچ تفاوتی با شیفتگی خامنه‌ای و دیگر جمکرانیان به روضه و زوزه و هتاکی و مداحی نخواهد داشت.  خلاصه بساط پوچ‌گوئی را تعطیل کنید که این بساط در داخل هم برپاست.  اظهارات مضحک مقام معظم که در کیهان،  مورخ 2 اسفندماه سالجاری انتشار یافته شاهدی است بر این مدعا:

 

«[...] رهبر معظم انقلاب اسلامي [...] تأكيد كردند [...] هنر اسلامي و سينماي ديني بايد [...]‌ با برنامه‌ريزي دقيق و اميد به آينده [...]  باشد [...] حضرت آيت‌الله خامنه‌اي [...] تأكيد كردند [...]‌ جوان هاي مومن،  با طراوت و شاداب و داراي نگاه نو و همت بلند،  موتور محرك براي حركت رو به جلو هستند[...]»

 

بله،  مقام معظم نه تنها می‌خواهند به «جلو» تشریف ببرند،  که همانند دیگر آخوندها اهل «هنر» نیز شده‌اند و قدر جوانان با طراوت و شاداب را هم خوب می‌دانند!  چرا که برای «حرکت رو به جلو»،  نیازمند این قماش «موتور محرک» هستند.  ولی از آنجا که حرکت مقام معظم و دیگر آخوندها در واقع «رو به عقب» است،  حتماً در این جوانان «موتور محرک» مناسبی برای «پس‌روی» پیدا کرده‌اند که اینچنین شیرین زبانی می‌کنند!   

 

ولی ملایان مذکر و مونث جمکران در «پس‌روی» و «تقیه» و پدرسوختگی و جنایت به گردپای اهالی واتیکان نمی‌رسند!  حمایت از موسولینی و هیتلر و تجاوز «سازمان یافته» به کودکان به کنار،  واتیکان برای گسترش دامنة «مقدسات ـ  منهیات» چندین و چند گله «ادیب» در اختیار دارد.   اینان دست‌دردست طویلة مک‌کارتی «سینما» را تحت نظارت گرفته و برای حاکمیت‌ها سنگر «اخلاق اسطوره‌ای» و «سنت مقدس» می‌سازند.   سنگر «ضد اخلاق» و منهیات را نیز واتیکان به آخوندهای مونث واگذار کرده،   تا اینان نیز در راستای تخریب جامعة دمکراتیک از «اخلاق طبیعی» پشتیبانی کنند. 

 

یادآور شویم «اخلاق طبیعی» بر محور «پائین تنه» متمرکز شده،  و همانقدر مرزشکن است که اخلاق اسطوره‌ای و دینی.    یکی از رهبران «اخلاق طبیعی»‌،  خواهرمقدس،‌ «مارگارت فارلی»  در سال 2006 کتابی در ستایش «خودارضائی زنان» و «ازدواج همجنسگرایان» منتشر کردند و زمینة مناسبی برای تاخت‌وتاز واتیکان فراهم آوردند.  البته شاخک اروپائی «اخلاق طبیعی» هم برای تخریب دمکراسی فعالیت گسترده‌ای دارد.   وظیفة‌ این شاخک در اروپا،  دفاع بی‌قید و شرط از «ویراست رسمی» حاکمیت آمریکاست.   به عبارت دیگر،   اینان «چماقداران» عموسام در اروپا هستند که برای «تخریب»‌ مخالفان سیاست‌های انسان‌ستیز یانکی‌ها،  به شیوة مقدس طویلة مک‌کارتی «تهاجم به حریم خصوصی» را در پیش گرفته‌اند. اینان نه تنها شایعه‌پراکنی می‌کنند و‌ به شیوة‌ آخوند برچسب می‌زنند که،  از گروه «فاک گاد» و تهاجم به کلیسا نیز فعالانه حمایت به عمل می‌آورند.  

 

سایت «ولتر.  نت»‌،  مورخ 4 فوریه 2103،‌   در مورد تحرکات محفل «اخلاق طبیعی» یک مطلب مفصل و مستند دارد که در آن به فعالیت‌های فرهنگی «کارولین فوره» هم اشاره شده.  با مطالعة این مطلب،   «چماقداران» آزادیخواه یانکی‌ها را بهتر می‌توان شناسائی کرد.   اینان مانند دیگر آخوندها در مسیر مقدس ماشالله قصاب و حاج روح‌الله گام برمی‌دارند؛‌  تهاجم به حریم خصوصی جامعه و افراد.   به همین دلیل است که بی‌بی‌سی «ادبیات» بوبن را به خورد مخاطب می‌دهد؛   این قماش «ادبیات»‌ به سادگی می‌تواند بجای ادبیات فرسودة ملایان جمکران بنشیند.    

 

کافی است آخوند شیعی و مفاتیح پوسیده‌اش با آخوند فکل‌کراواتی کاتولیک و کتاب‌های  بوبن جایگزین شود.   به این ترتیب ادبیات مبتذل روحانیت شیعه جای خود را به ادبیات اتوکشیدة‌ کلیسای کاتولیک می‌سپارد،   و از طریق «فرح» و لات‌بازی وزارت امور خارجه جمکران ـ اعتراض به برنامة تلویزیونی در چین ـ  می‌رسیم به بساط مقدسات بومی و درگاه شاهزاده رضاپهلوی و کشف می‌کنیم که در سال 1953 میلادی،  حزب توده طرفدار «جمهوری دمکراتیک» بوده!

 

می‌بینیم که طرح سرشار از نبوغی است.   پیش از ادامه مطلب یادآور شویم،‌   نام «فرح» در پروپاگاند نوین مطرح نشده چراکه «شادی» را بجای آن نشانده‌اند!  بله آخوندهای آینده واژگان عربی را «نجس» ارزیابی کرده و گذشته از بی‌بی‌سی،   در سایت «آناهیتا» هم به «پاک‌سازی» زبان فارسی همت گماشته‌اند!   به این ترتیب،  در پی مبارزات «گاف شیفته»،   شاهد سقوط «شیخ» خواهیم بود و بعضی‌ها می‌توانند به زبان «پاک» فارسی،  هم‌صدا با «مارگارت فارلی» و کریستیان بوبن، ‌ «شادی» پیشه کرده و به پیروی از حسن عسگری «عین»،  ‌ در راه خدا «عشق» بورزند و هم‌صدا با سردار باقری بگویند،  ‌ «ما می‌توانیم»‌ بر قطب جنوب ادعای مالکیت کنیم! 
 
 

 



 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
...
 
 
 
 
 
 
 
 
 



Share

یکشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۱

نع و نفت!


 

گسترش روند لات‌پروری و «گریز از مسئولیت» در حوزة «یورو ـ  دلار» به «اسکار» هم سرایت کرد.   به گزارش سایت فارسی بی‌بی‌سی،  مورخ 14 فوریه 2013،‌   فیلم «نه» نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی شده!   دلیل هم اینکه سیاست «گله‌پروری» از «نفی» تغذیه می‌کند!  ‌ نفی «حق انتخاب آزاد»،  یا بهتر بگوئیم «نفی مسئولیت» انسان و نظم دمکراتیک!  از شعار «نه شرقی،  نه غربی» هیتلر تا سخنرانی‌های باراک  اوباما و ... و نهایت امر جنجال پیرامون «تهاجم شهاب سنگ‌ها»‌ به روسیه،   همه و همه در راستای سیاست «نفی» قرار گرفته‌اند!   وارد جزئیات نمی‌شویم،   فقط می‌گوئیم جنجال رسانه‌ای پیرامون حملة فضائی ـ  باران شهاب‌سنگ‌ها در روسیه،  برای پوشش دادن به یک فروپاشی کلان استراتژیک به راه افتاد؛   فروپاشی «الگوی آلمان».

 

این الگو که مورد حمایت لندن،   واشنگتن و پکن قرار دارد،  در راستای سیاست «نه شرقی، نه غربی» فاشیست‌ها ‌و با هدف سرازیرکردن سیل سرمایه به جیب آنگلوساکسون‌ها تنظیم شده.   نیازی نیست که بگوئیم،  همین الگوی مقدس،   در قالب «لات پروری» در کشور ایران نیز به اجرا درآمده،   و چرا راه دور برویم؟   گذشته از اهداء جایزة «صلح  و دمکراسی» ‌به مجید توکلی،  واکنش‌های رسمی و غیررسمی به آنچه در شهر قم پیش آمد ـ  تهاجم لات و اوباش به رئیس قوة‌ مقننه حکومت اسلامی ـ  ‌ نشان داد که مقامات قلعة حیوانات اصولاً با «مسئولیت» ‌بیگانه‌اند.   از اینرو سازمان تبلیغات اسلامی، ‌ یا وق‌وق‌صاحاب سازمان سیا در ایران،  «مسئولیت گریزی» را با «بداخلاقی» در ترادف قرار داده!  حذف نزاکت و مسئولیت حقوقی و قانونی و حقنه کردن «اخلاق» مبتنی بر توحش باورهای مقدس بر جامعه همان روند مفتضحانه‌ای است که حکومت‌ آخوندها از آغاز در پی آن بود.   این «اخلاق» همان ابزاری است که به لات و اوباش امکان می‌دهد در مورد دیگران به «قضاوت اخلاقی» بنشینند و از طریق مجازات «روابط دو سویه»،  زمینة گسترش «روابط یکسویه» و «خودمحوری» را فراهم آورند.   خلاصه لات و اوباش همچون پیامبران ادیان  الهی خودمحورند و از این رو منطقاً با «مسئولیت» و «حق انتخاب آزاد» در تضاد قرار خواهند گرفت! 

 

«خودمحوری» وجه مشترک لات و حیوان است؛  هر دوی اینان با «انسان» و «جامعة‌ انسانی»  ـ  نظم دمکراتیک ـ  ارتباطی «یک‌سویه» و «طبیعی» دارند.  سرچشمة این رفتار،   همچنانکه پیشتر هم گفتیم عملکرد ضداخلاقی حضرت ابراهیم است.   نیازی نیست که بگوئیم ارتباط کذا تهاجمی است و «طبیعی» و بر اساس «زور» تنظیم می‌شود.   در نتیجه،  هرگز ازچارچوبة‌ توحش،  «اطاعت» و «شورش» فراتر نخواهد رفت.  برای «لات»،  جامعة‌انسانی حکم گله‌ای را دارد که می‌باید از «قوچ برتر»پیروی کند.  روشن‌تر بگوئیم حیوانات و اوباش به دلیل طبیعت‌ خودمحورشان با الزامات جامعة انسانی مبنی بر «حق انتخاب آزاد»‌ و «مسئولیت» بیگانه‌اند.   

 

به همین دلیل است که «آزادی» حیوانات ـ  اهلی و وحشی ـ  در فضای شهری تهدید مستقیم انسان و  نظم جامعة‌ انسانی به شمار می‌رود.  و به همچنین است در مورد آزادی همتایان اینان،  یعنی «اوباش!»   بی‌دلیل نیست که بعضی‌ها برای «آزادی اوباش» در کشور ایران از هیچ کوششی فروگزار نمی‌کنند.   اهداء جایزة‌ «صلح و دمکراسی» به مجید توکلی دلیل موجه دارد.   ایشان همچنانکه در وبلاگ «میم‌ته» هم گفتیم،  دانشگاه را برای ارتکاب جرم ـ  «هتاکی»‌ به علی خامنه‌ای ـ  مناسب تشخیص داده بودند،  و آنهنگام که می‌بایست مسئولیت  رفتارشان را بپذیرند،‌  مانند پاسدار لاریجانی فرار را برقرار ترجیح دادند!   

 

سپس رسانه‌های جمکران تصاویر مجید محمدی را با چادر و روسری منتشر کردند و گفتند توکلی برای فرار از چنگ مأموران انتظامی خود را در چادر پنهان کرده.  بعد شایع شد که چادر و روسری را نیروی انتظامی به مجید توکلی «تحمیل» کرده و ... و اینچنین بودکه «گلة‌ مخالفان» مقام معظم،  «رفتار یک‌سویه»‌،  یعنی بی‌مسئولیتی مجید توکلی و «ابتکار» نیروی انتظامی جمکران را در شبکة مجازی به «ارزش» گذاردند،   و خلاصه بی‌مسئولیتی، مرزشکنی،  ‌ارتکاب جرم،  یعنی تبدیل محیط علمی دانشگاه به طویلة سیاست‌زده با فعالیت برای «دمکراسی و صلح»» در ترادف قرار گرفت!  به عبارت دیگر،   فاشیست‌ها نه تنها لات‌بازی را با دمکراسی مترادف دیده‌اند که «صلح» را نیز به عنوان الزام دمکراسی معرفی می‌کنند.  

 

حال آنکه دمکراسی نه با «صلح» و‌ «عشق به همنوع» ارتباطی دارد،  و نه با دیگر مزخرفات مسجد و منبر وکلیسا از قماش «عشق به خداوند» و غیره.   چرا که پایه و اساس نظام دمکراتیک،   «آزادی بیان انسان» است و این آزادی به هیچ عنوان درگرو «صلح»‌ و «ارزش‌های والا» نیست!  آنانکه ارزش‌های والا می‌طلبند،  همان پیروان محفل «شیخ‌وشاه» هستند و نهایت امر کارشان به کنار آمدن با چماقدار خواهد کشید.  برخلاف توهماتی که بی‌بی‌سی القاء می‌کند،   «آزادی بیان» در هر حال با «خودمحوری» و «روابط یک‌سویه»،   یعنی دو قطب وحشیگری که شامل «اطاعت و شورش» می‌شود در تضاد قرار گرفته.  

 

بی‌بی‌سی پیشتر در راستای تقویت «اطاعت» در جامعة ایران،  و بر پایة ادعاهای‌ پوچ‌ نویسندگان‌اش «ثابت» کرده بود که «کاریکاتور» و «توهین» در ترادف‌اند!  همین رسانه،   اینک به دلیل افلاس روزافزون می‌کوشد تهاجم به نظم دمکراتیک را نیز با «آزادی بیان» در ترادف قرار دهد،  باشد که برای نشخوار جمکرانیان و دیگر خادمان لندن علوفة کافی فراهم آید.  از اینرو سایت بی‌بی‌سی،  ‌مورخ 16 فوریه 2013،‌  چنین تیتر زده:

 

«آیا برهنگی عمومی نوعی آزادی بیان است؟»

 

بوق استعمار بریتانیا را دستکم نگیریم؛‌   طرح این قماش پرسش‌ها حکمتی دارد،  ‌چرا؟ چون پاسخ این پرسش‌های حکیمانه نیز مانند رفراندوم گوساله‌پسند شیخ مهدی بازرگان و حاج روح‌الله،‌   معمولاً به «آری» و «نه» محدود می‌ماند و نتیجة هر دو «گزینه»،  به صورت مستقیم و غیرمستقیم جز «نفی دمکراسی» نخواهد بود.  به عبارت دیگر،  پاسخ به این قماش پرسش‌ها،‌ چه منفی باشد چه مثبت،   «نتیجة مطلوب» برای بریتانیا به دست می‌آید.  نتیجة مطلوب چیست؟   بازتولید گلة‌ گوسفندان در جامعة انسانی؛‌  ایجاد گله‌های اوباش بر محور «بع،  بع» و یا «نع،  نع!»

 

آن‌ها که «بع بع» می‌کنند،   «فدائیان» رهبر و پیشوا و شاه شمرده می‌شوند و جالب اینکه مطالبات گروه «نع،  نع» نیز از «مرگ بر شاه» و «مرگ بر دیکتاتور» فراتر نخواهد رفت.   به همین دلیل است که در تبلیغات اخیر اینان،  هم فروغ فرخزاد «مرگ‌پرست» و «شورشی» از آب درآمده،   و هم فیلم «نه» نامزد دریافت جایزة‌ اسکار بهترین فیلم خارجی شده!  

 

«نه» را دستکم نگیریم!   جانوران وحشی‌ای که در ظاهر «انسان» به اعدام‌ و دیکتاتور و لبنان و فلسطین «نه» می‌گویند،  در واقع پنهان می‌کنند که به چه پدیده‌هائی «آری»‌ خواهند گفت!  زوزة‌ «نع،  نع» اینان برای به حاشیه راندن «مطالبات واقعی» ما ملت به آسمان برخاسته.   روح‌الله خمینی و به ویژه داس‌الله «مبارز» را که فراموش نکرده‌ایم!  هر چه از دربار می‌آمد‌،  حتی «حق نامزدی زنان در انتخابات مجلس» نکوهیده بود،   چرا؟  چون گلة‌ اوباش همچون علی ‌خامنه‌ای خود را «انقلابی» به شمار می‌آورد؛‌   دشمن دمکراسی بود و هست،   و از اینرو «فقر» و «مصیبت» و «مرگ» در ادبیات «انقلابی» اینان به «ارزش» تبدیل شده بود.   از همه مهم‌تر اینکه حضرات که اینک به پائین ملت چسبیده‌اند،  و آزادی پائین‌تنه طلب می‌کنند،  «مسئولیت» اعمال‌شان را هم نخواهند پذیرفت.  اوباش انقلابی یا «فریب» می‌خورند،   یا «اشتباه» می‌کنند،  یا اینکه ادعا می‌کنند که جهت رعایت «مصلحت» جام زهرمار سر کشیده‌اند؛   ولی در هر حال «انتخاب» نخواهندکرد.  چرا که اصولاً نه برای خود و نه برای دیگران «حق انتخاب» قائل نیستند.  

 

دلیل روشن است؛  فقط انسان بالغ و مسئول می‌تواند برای خود و دیگران «حق انتخاب» قائل باشد. کسی که برای دیگران حقوق انسانی قائل نیست،  به طریق اولی برای خود نیز آن را نخواهد خواست.  چنین حقوقی را اصولاً نمی‌شناسد،   و به این ترتیب نه تنها از خود،  که از دیگران نیز «سلب مسئولیت» خواهد کرد.   این است دلیل رسانه‌ای شدن حریم خصوصی «نرگس»،‌   دختر میرحسین موسوی و زهرا خانوم!   نرگس،   برای سلب مسئولیت از خود و همسرش،  طلاق‌اش را به گردن مأموران امنیتی حکومت انداخته!  

 

بله «سلب مسئولیت»،  ‌‌ یعنی تهاجم به حریم خصوصی ـ  فردی و اجتماعی ـ  یک روند استعماری است که با تشکیل «دولت خیابانی» مهدی بازرگان و ظهور ماشااله قصاب و زهرا خانوم در مقام پرسوناژهای مردمی انقلاب‌شان،   «رسمی‌ات» یافت و در تاریخ 22 بهمن 1391 در تهران،   و به ویژه در شهر «انقلابی» قم به اوج رسید!  فعلة‌ استعمار،  در شهر تهران ‌‌کودکان، کهنسالان و معلولین را با بادکنک‌هائی به شکل موشک و با شعار «ما در برابر آمریکا می‌ایستیم»  به میدان شهیاد آورده بودند!   

 

حال ببینیم در شهر قم چه گذشت.   در این شهر ‌«مقدس» علی لاریجانی،  نمایندة‌ منتخب مردم قم و رئیس قوه مقننة حکومت قدرقدرت اسلامی برای ایراد سخنرانی به شبستان امام خمینی‌‌اش رفته بود.   ولی لات‌واوباش با پرتاب نعلین و مهر و شعارهای «انقلابی» نه تنها مانع سخنرانی او شدند،   که ایشان را همچون مجید توکلی به «فرار» واداشتند!  فقط تصویر ایشان با چادر و مقنعه در رسانه‌ها انتشار نیافت اگر نه یک «جایزه صلح و دمکراسی» هم به قبیلة‌ لاریجانی تعلق می‌گرفت.      

 

تهاجم اوباش به علی لاریجانی،  غیبت نیروهای انتظامی شهر طی این «عملیات»،   عقب‌نشینی رئیس قوة‌ مقننه در برابر مشتی اوباش،   و توجیه این فرار از سوی شاه‌الله و همچنین واکنش رهبر جمکران به وقایع قم فقط یک اصل مسلم را به اثبات رساند،   و آن اینکه محفل «شیخ و شاه» از دو لایه اوباش تشکیل شده؛   اوباش مخالف‌نما و اپوزیسیون،  و اوباشی که در جایگاه «مقامات رسمی» حکومت اسلامی نشسته‌اند!  وجه مشترک دو لایه اوباش محفل «شیخ‌وشاه‌» همچنانکه می‌بینیم،  «خودمحوری»،   «بی‌مسئولیتی» و «جانبداری» است.

 

در واقع «فرار» نمایندة‌ «منتخب» قم و رئیس قوة مقننه حکومت اسلامی از اوباش نشان ‌داد که ایشان نه تنها هیچ تفاوتی با «اوباش مهاجم»‌ ندارند،  که از آنان به مراتب وحشی‌تر و بی‌مسئولیت‌ترند.  از سوی دیگر،  افراد و گروه‌هائی که فرار لاریجانی را نادیده گرفته،‌  یا آن را به نحوی از انحاء «توجیه» می‌کنند در توحش از رئیس قوة مقننه جمکران پیشی می‌گیرند.   جای تعجب نیست؛  لات‌ولوت‌ها جایگاه واقعی اجتماعی ندارند و همچون پیامبران ادیان ابراهیمی با حریم اجتماعی و فردی بیگانه‌اند.   این است دلیل فرار مفتضحانة‌ علی لاریجانی!   

 

این فرد مسند نمایندة‌ منتخب «مردم» قم و ریاست قوة مقننه را اشغال کرده ولی در واقع و به گواهی برخوردش،  هیچ ارزشی برای خود و جایگاه اجتماعی‌اش قائل نیست.  به همین دلیل است که در برابر مشتی لات دست به فرار می‌زند!   لاریجانی حتی نخواست  از طریق قانونی برای دفاع از جایگاه حقوقی و ظاهراً «انتخابی‌اش» دفاع به عمل آورد.   به عنوان مثال،  مجلس می‌تواند وزیر کشور را‌ به دلیل کوتاهی در تأمین نظم و امنیت استیضاح کند.   ولی می‌بینیم که روند حقوقی در حکومت جمکران به حاشیه رانده می‌شود.   برادر لاریجانی هم که در راس قوة قضائیة ‌حکومت ملایان نشسته،   خفقان اختیار کرده و صلوات می‌فرستد.   حال این پرسش مطرح می‌شود که علی لاریجانی چگونه از منافع موکلان‌ خود در شهر قم می‌تواند دفاع کند،  یا نقش قوة قضائیه و دادستانی در این حکومت چیست؟   خلاصه باقی ماندن علی لاریجانی در محل سخنرانی و همچنین ورود نیروهای انتظامی به شبستان کذا جهت تامین نظم  الزامی بود.   البته این الزام برای دولت و «انسان» مسئول است.    «انسان مسئول» کسی است که در جایگاه واقعی اجتماعی‌اش قرار می‌گیرد و پیامد منطقی «خروج» از این جایگاه را نیز می‌شناسد.   

 

انسان مسئول می‌داند که خروج از جایگاه واقعی اجتماعی در هر حال «جرم» ‌است و هر چه این جایگاه مهم‌تر باشد، ‌ جرم خروج از آن نیز‌ از منظر حقوقی،   اجتماعی و تاریخی «سنگین‌تر» خواهد بود.   به عنوان نمونه،  نگاهی به خروج پهلوی اول و دوم از ایران بیاندازیم. اینان از جایگاه واقعی‌شان گریختند،   و زمینة کودتای استعماری را در کشور فراهم آوردند.  جالب اینکه،   پامنبری‌های‌شان این خیانت بزرگ را نادیده گرفته‌اند،   و این روزها عربدة «خدمات پهلوی» و «خیانت روشنفکران» گوش فلک را کر کرده!

 

بله،  خدمت آندسته از اهالی مرزپرگهرکه دوران افتخارآفرین پهلوی را فراموش کرده و یا خود را به فراموشی زده‌اند بگوئیم که محفل «شیخ‌وشاه» اصولاً چشم دیدن «روشنفکر» را ندارد.   جای تعجب هم نیست؛   روشنفکر به دلیل تضاد منطقی‌اش با «تعبد» هیچگاه نمی‌تواند «در خدمت» یک حکومت قرار گیرد.  هر چند  فراموش نکنیم که «روشنفکر رسانه‌ای» هم داریم،  امثال احسان نراقی و  بهنود در ایران،  ‌ و «‌برنار هانری لوی» و شرکاء در فرانسه!  اینان در کنار هر نوع حکومتی خواهند نشست،  حتی حکومت «اسلام‌گرایان» و متجاوزان به کودکان را هم «قابل دفاع» می‌دانند!   چرا که،   دست‌های‌ متجاوزان پر پول است و چماق‌شان هم پرزور!

 

همچنانکه در مورد یوگسلاوی،  افغانستان،  عراق، ‌ تونس،  لیبی و مصر و سوریه دیدیم،   وظیفة «روشنفکر رسانه‌ای» دم جنباندن برای ارتش ناتو و پشتیبانی از جنگ،‌ کودتا،  شورش،  و تجزیة کشورهاست.   وقتی هم جنایات ارتش ناتو بر ملا می‌شود،   همین جانوران وحشی خواهند گفت:  «اشتباه کردیم!»  از قضای روزگار اراذل و اوباشی که در قم به پاسدار لاریجانی نعلین پرتاب کردند نیز در کیهان جمکران به «اشتباه» خود پی برده‌اند!   به عبارت دیگر اینان نیز همچون روشنفکران رسانه‌ای و مورد تأئید «شیخ‌وشاه» هیچ جرمی مرتکب نشده‌اند.   اشتباه کرده بودند؛   فریب خورده بودند؛  کاسة زهر مار سر کشیده بودند؛  و ...  ولی نیت‌شان مانند برنار کوشنر «خیر» بوده پس «مجرم» نیستند!   به عبارت دیگر،   اوباشی که در شهر قم به لاریجانی حمله کردند تحت پیگرد قانونی قرا رنخواهند گرفت.    

 

ولی،  همانطور که بالاتر گفتیم،  اوضاع پاسدار لاریجانی از اوباش مهاجم به مراتب مضحک‌تر است!   این فرد که در شعار آمادة‌ شهادت است،‌ ولی شهامت ایستادن در محل سخنرانی‌اش را هم ندارد،  پس از فرار از قم،   برای شرکت در «نشست روسای مجالس»‌ به پاکستان رفت؛   خواهان نابودی اسرائیل شد و ... و تأکید کردکه حکومت اسلامی برای «حماس» تسلیحات می‌فرستد!   جالب اینجاست که مقامات جمکران همواره ارسال سلاح برای حماس را تکذیب کرده‌اند!   باری پس از این «شیرین‌کاری‌ها»،  علی لاریجانی که چندی پیش در تبلیغات بی‌بی‌سی از او به عنوان «مرد قدرتمند»‌ ایران یاد می‌شد،   یک «نامه» هم برای خامنه‌ای فرستاد و بر «اطاعت از رهبر» تأکید کرد!  

 

در ادامة‌ این «کمدی روحوضی» ساخت جمکران،   نوبت به «علی مطهری »رسید که بساط استقلال و اقتدار «‌مجلس جمکران» را برچیند و نمایندگان قوة‌ مقننه را در جایگاه «گلة‌ گوسفندان مطیع» مقام معظم بنشاند.  این شرایط در واقع بازتولید مفلسانة‌ همان نمایشی است که در دوران «ریاست» شیخ کروبی بر مجلس جمکران،‌  به صحنه آورده بودند تا ضمن سرکوب آزادی بیان،   «اقتدار» علی خامنه‌ای را به ارزش بگذارند.   ولی اینبار به دلیل افلاس آنگلوساکسون‌ها در لندن و واشنگتن جمکرانیان ناچار شده‌اند لات‌های حکومتی را مستقیماً به جان مقامات بیاندازند تا مقام معظم و انقلابی‌شان بتوانند در کمال فضاحت «ابراز وجود» فرمایند.  و اما افلاس رهبرکبیر انقلاب‌شان،  ریشه در افلاس باراک اوباما دارد.         

 

باراک اوباما که برای خود «مأموریت جهانی»‌ قائل شده بود،   و بر طبل حمایت از مفاد اعلامیة جهانی «حقوق بشر» می‌کوبید،  هفتة‌ گذشته رسماً شمشیر دفاع رسانه‌ای از این اعلامیه را غلاف کرد،  و با نقض آشکار حقوق زنان آمریکا،  ‌ یک گام بلند به سوی آخوندجماعت برداشت.   «عقب‌نشینی» مفتضحانة اوباما در برابر کلیسا از سوی بسیاری از رسانه‌های غرب مورد انتقاد قرارگرفته،   هر چند جمکرانیان در این مورد خفقان اختیار کرده‌اند.   باری مشتاقان می‌توانند از جمله به مقالة‌ «توم کارتر»،  ‌ در سایت «لو. گران. سوار»،  ‌مورخ 13 فوریه 2013،‌ مراجعه کنند تا از ابعاد فاشیسم در «ولایات متحد» بهتر آگاه شوند،   و بدانند که دلیل انقلابی شدن خامنه‌ای و حملة اوباش به لاریجانی چیست!

 

فرستادن لات و اوباش به سراغ پاسدار علی لاریجانی تیری است که همزمان بر چندین و چند نشان اصابت کرده.   با این تیر،  هم جایگاه «ریاست قوة‌ مقننه» تخریب شد،   هم رئیس قوة مجریه به لجن کشیده شد و ... و هم تفی بر چهرة رهبرکبیرشان افتاد،  هر چند با سابقة درخشانی که ایشان دارند،   نیازی به «تف» نبود!   خلاصه سال 2013  میلادی، ‌ سال نکوئی باید باشد.  34 سال پیش در چنین روزهائی اوباش در ایران «دولت خیابانی» تشکیل داده بودند،   و حاج روح‌الله مست از بادة پیروزی لات‌ولوت‌ها می‌خواست انقلاب‌اش را به جهان صادر کند و ... و خصوصاً جیمی‌کارتر با دم‌اش حسابی گردو می‌شکست.  ولی این روزها حکومت خیابانی جمکران نفس‌های آخر را می‌کشد؛   «بهارعرب» مثل خر بیمار درگل دست و پا می‌زند.   در نتیجه یانکی‌ها که برای ایجاد تنش در منطقة‌پاسیفیک دست به دامان کرة شمالی شده‌اند تا با آزمایش‌های هسته‌ای و بی‌هسته نانی برای‌شان به تنور بچسباند،  ‌ به گزارش فارس‌نیوز،  ‌مورخ 17 فوریه سالجاری،  این روزها «چنج» را به «الجزیره» و «امیر قطر» نسبت می‌دهند!  خلاصه آن روزها گذشت،  و «این روزها» نوبت ماست که با فندق‌شکن گردو بشکنیم!   از اینرو مطالب «وزین» بی‌بی‌سی و بیلدربرگ را در مورد فروغ فرخزاد بررسی نخواهیم کرد!

 

و با پوزش از خوانندگان گرامی یادآور می‌شویم که در وبلاگ «واتیکان‌فال»،  ‌نام «کلود کوواسی» به اشتباه یک‌بار «کلود کوواس» و بار دیگر «فردریک کوواس» نوشته شده بود! دلیل هم اینکه برخلاف آخوند جماعت،  ما نمی‌توانیم ضمیر ناخودآگاه‌مان را «کنترل» کنیم!  
     

 

 



 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
...
 
 
 
 
 
 
 
 
 



 

 
Share