بمب بهاری!
چگونه میتوان «نفی زندگی»،
«مرگ» و «تروریسم» را به ارزش گذارد؟
از طریق ادبیات ویژة اخلاقگرایان
اروپا. این ادبیات مرزشکن و
جانبدار، نوع اتوکشیدة ادبیات «القاعده»
و دیگر تشکلهای تروریست ساخته و پرداختة محافل «نه شرقی، نه غربی» است که برای جبران شکست مفتضحانهشان
در «نبرد استالینگراد» از هیچ جنایتی فروگزار نمیکنند. وقاحت
اینان بجائی رسیده که اینک عمر خیام، شاعر
و ریاضیدان ایرانی را هم با اوباش مرگپرست واتیکان در ترادف قرار دادهاند.
در پی مسافرت دیویدکامرون به هند و در آستانة سفر جان کری به
منطقه، ویلیام هیگ نیز به لبنان رفت و
اینچنین بود که «انسان ـ شادی» برای لحظاتی از تخت پائین آمده، در خیابانهای دمشق و حیدرآباد قدم زد و تل «مردمان
بیخبر» را با «بهشت» آشنا فرمود! بله، دیپلماسی
بهاری آنگلوساکسونها با شعار «تغییر» و «ما میتوانیم» در هند و سوریه فعال شده. به گزارش فرانس پرس، مورخ 21 فوریه 2013، انفجار
بمب در حیدرآباد و دمشق مجموعاً بیش از 100کشته بر جای گذاشت. و دلیل
این کشتار هم، البته بر اساس مطلب «علمی» سایت بیبیسی، مورخ
30 بهمن ماه سالجاری، اگر «خندة خداوند» نباشد، عدمآگاهی
و «بیخبری مردمان» بوده:
«[...] بوبن [...] دنیا را بهشتی میداند که مردمانش از ورود
به آن بیخبرند، و این عدم آگاهی، سرچشمه جنگها و پلیدیها و ناامیدیهاست[...]»
بله، به این ترتیب جنایتکار با «جاهل» و «نادان» در
ترادف قرار میگیرد، و نادانی هم که «جرم» نیست؛ مجازات ندارد! در نتیجه، لازم است قربانیان جنایات آنگلوساکسونها، همچون
میلیونها قربانی جنایات کلیسا «نادانی» دژخیمان را ببخشند! هممیهنان
گرامی مسلماً با «کریستیان بوبن»، رهبر نوین «اخلاقگرایان» متجاوز آشنا هستند. «مسیو»
بوبن در خدمت تبلیغات «فرانسیسکنها» قرار گرفته و به همین دلیل است که شیپور
استعمار بریتانیا برای تداوم راه هیتلر روشنضمیر، در حقنه کردن پروپاگاند
واتیکان به ما ملت میکوشد و از زبان «مصطفی خلجی» یک کاتولیک «متعهد» و مرزشکن را
با «عمرخیام» به قیاس میکشد:
«[...] زندگی [...] زیباتر و شادتر از آن چیزی است که تصور
میکنیم [...] فلسفه خوش بودن بوبن [...] از همان نوعی است که عمرخیام نیز در رباعیاتش
به آن پرداخته؛ این شادی، هم اشارهای است به خوشی انسان، هم به
رضایتش و هم به سعادت او [...]»
در اینجا، بیبیسی
از زبان «خلجی» چندین و چند فتوی صادر میکند. نخست اینکه «خوش بودن» نوعی «فلسفه» است، که مورد تأئید «عمر خیام» هم قرار گرفته بود! دیگر
آنکه، این «فلسفه»،
هم به شادی و خوشی انسان اشاره
دارد، و هم به «سعادت» و خوشبختی او، و نهایت امر اینکه برای عمر خیام، «گذر عمر» با ایستائی و سکون و مرگ ترادف داشته نه با پویائی و حرکت! و اینجاست که دمخروس نمایان میشود. فرض
محال که محال نیست؛ به فرض که برداشت
«عمرخیام» از معنا و مفهوم «شادی» در ایران، با درک یک کاتولیک متعهد فرانسوی در هزارة سوم
ترادف داشته باشد؛ «عمرخیام» هرگز در پی «لحظات جاودان» نبوده و
برای «سعادت» و خوشبختی دیگران نسخه ننوشته!
دلیل هم روشن است؛ عمر
خیام «آخوند» نبود، زندگی را در سکون مرگ
جستجو نمیکرد، «باورهایاش» را هم به
دیگران «تعمیم» نمیداد. حال آنکه کریستیان بوبن مانند آخوند خشونتطلب، مرگپرست و مرزشکن است، و به
همین دلیل مادیات جهان و پویائی و تداوم زندگی را نفی میکند، «مطلق» را به ارزش میگذارد و «باورهایاش» را
به حساب جمع مینویسد، باشد تا مرگ و تاریکی و تحجر کلیسا بر جهان حاکم
شود.
از طریق مرزشکنی، «بوبن» موفق میشود آفتاب، منبع روشنائی زندگی زمینیان را در تاریکی درون به
اسارت تحجر پادشاه، نماد قدرت پدرسالار در آورده، نام این مجموعة توحش را نیز «انسان ـ شادی» بگذارد:
«[...] ما، شما و
من، یک پادشاه ـ آفتاب داریم که نشسته روی
تخت سرخش در بارگاه قلب ما. و گاهی، فقط
برای لحظاتی، این پادشاه، این انسان ـ شادی از تخت پادشاهی خود پائین میآید
و در خیابان قدم میزند[...]»
البته تخریب انسان،
یعنی تصویر خروج قلب او از سینه و قدم زدناش در خیابان به آثار «ادبی» امثال
«بوبن» محدود نمیشود. این کلیشة مبتذل و تولیدی کلیسا را بسیاری از
قلمزنهای وطنی که نامشان را ذکر نمیکنیم برای به ارزش گذاشتن «اعتراض» و
لشکرکشیهای خیابانی به کار بردهاند. ولی خوب حضرات در به ارزش گذاشتن خشونت و مرگ و
تخریب به گرد پای امثال «بوبن» هم نمیرسند.
تصویر «انسان ـ شادی» کریستیان بوبن، در
واقع بازتاب تهاجم کلیسا به شرق «غیرمسیحی» است!
این تهاجم در درجة نخست، و
البته به صورت ناشیانه «یوگا» را هدف گرفته.
از شما چه پنهان، واتیکان چشم دیدن یوگا را ندارد، و در ترهاتی
که منتشر میکند تمرینات یوگا را برای مسیحیان «حرام» شمرده! و چرا
راه دور برویم، به گزارش فیگارو، مورخ 21 فوریه سالجاری، فاشیستها از آموزش
یوگا در مدارس کالیفرنیا به عنوان «نقض آزادیهای مذهبی» رسماً شکایت کردهاند! دلیل هم روشن است، استقبال
چشمگیر از «یوگا»، به ویژه در آمریکای
شمالی میتواند نان کلیسا را آجر کند! چرا
که با هر دین و مذهبی میتوان به «یوگا» پرداخت.
تمرینات «یوگا»، فرد را در
مسیر زندگی زمینی به «تعادل» میرساند، و در
شرق، این تعادل را به «استقرار خورشید در قلب
یوگی» تشبیه میکنند. حال بهتر میتوان دریافت که «انسان ـ شادی» کالای
بنجل تولیدی دکان «بوبن» در واقع حاصل «سرقت» مفاهیم فلسفی شرق و تحریف این مفاهیم
است. به عبارت دیگر، کریستیان بوبن در راستای روند رایج کلیسا، دست به
«شبیهسازی» زده تا بتواند مزخرفات مسیحیت را به فلسفة مکاتب شرق پیوند دهد. از
اینرو سرمای مرگ و خشونت تصاویر در «ادبیات» بوبن، مخاطب
را مورد تهاجم قرار میدهد. بخشی از این «ادبیات» بازتولید متون «مقدس» مسیحیت
و تأکیدات کشکی و جهانشمول قدیسین و شرکاء است؛
بخش دیگر نیز موذیانه با حذف مادیات
از جهان و انسان، از «زندگی جاودان» و «معنویت» برایمان قصه میبافد
و «روشنائی واقعی» میفروشد:
«[...] روشنائی واقعی جائی جز درون انسان نیست [...] چند
لحظه کافی است برای زندگی جاودانه [...] وقتی وارد کلیسا میشوم هرگز به خدا فکر
نمیکنم، بلکه آنجا در جستوجوی دست پیر و
سردی هستم که مهربانیاش را روی شانهام حس میکنم [...]»
بله روشنائی «واقعی» را از دست ندهیم. این
قماش روشنائی مثل آخوند «مترقی» با واقعیت «خورشید» و «آفتاب» ارتباطی ندارد؛ «درونی» و معنوی و موهوم است؛ و مهربانی را در کلیسا و با دست پیر و سرد بر شانهاش
تجربه میکند. روشنتر بگوئیم گرمای زندگی، محبت و دوستی در ادبیات بوبن، با کلیسا، پیری و دست سرد پیوند یافته. به
عبارت دیگر خنده و شادی برای «بوبن» انسانی نیست، با زندگی انسان نیز ارتباطی ندارد! به صراحت بگوئیم، از منظر وی این خداوند است که میخندد:
«[...] خدای بوبن، خندهای است که خودش را پنهان میکند و در یک
لحظه آشکار میشود [...]»
و این خندة الهی را کریستیان بوبن زمانیکه از کنار خداوند رد
میشد، در «آن دنیا» شنید:
«[...] وقتی از کنارش میگذریم، صدای
قهقههاش را میشنویم ... آن دنیا، با همین
خنده آغاز میشود [...]»
مسلماً قربانیان انفجار بمب در هند و سوریه این قهقهة دلانگیز
را شنیدهاند. و اما این ترهات سرشار از
خشونت، بخش زندگی و شادی و خنده بود؛ کریستیان بوبن «مرگ» را نیز به صورت واژگون و در
قالب مادر، زندگی و سرپناه به تصویر میکشد:
«[...] زندگی، ما را به سوی مرگ میکشاند، مثل گربهای که بچههایش را به دهان گرفته و به
سرپناهی میبرد [...]»
همچنانکه میبینیم ادبیات، شادی و زندگی در متن «بوبن» در واقع از معنویات
و مزخرفات کلیسا یعنی «ستایش مرگ» و معنویات و «پدر» فراتر نخواهد رفت. خلجی مینویسد:
«[...] پایان کتاب نیز،
مثل آغازش، در ستایش همان آبی شکوهمند است [...]»
بله یک نویسنده متعهد کاتولیک «در ستایش آبی شکوهمند» آسمان
را به ریسمان دوخته و «سخنسازی» کرده تا
مرگ و تخریب را به ارزش بگذارد، بیبیسی هم
این ترهات آخوندی را در دکاناش به عنوان «شادی» به فروش گذارده:
«[...] به آبی آسمان مینگرم ... آن را در این کتاب جاری
کردهام [...]»
خلاصه «شادمانی» تولید کلیسا و بازارگرمی «بیبیسی» برای
بوبن را از دست ندهیم که نویسندة کذا به مراتب از آخوندهای جمکران شارلاتانتر و
دینفروشتر است. ایشان درد دیگران را «نادیده» نمیگیرند؛ به هیچ عنوان،
به رنج دیگران «میاندیشند!» به عبارت دیگر، رنج دیگران برای آنحضرت «منبع» تفکر و تعمق
شده، روشن است که قدمی برای تسکیناش
برنخواهند داشت:
«[...] من درد دیگران را نادیده نمیگیرم، مدام به بیمارستان و خانه سالمندان میروم و به
رنجی که دنیا بر برخی از چهرهها نشانده، میاندیشم [...]»
به عبارت دیگر درد دیگران میتواند نادیده هم گرفته
شود، ولی بوبن از درد و بیماری دیگران تغذیه
میکند. در جامعة بهنجار بجای «اندیشیدن»
به درد دیگران، دست به کاری میزنند که درد
را تسکین دهند یا شادی و خنده را به جایاش بنشانند؛ نه آن
خندة خداوندی، خندة انسانی که از شادی و
زندگی نشان دارد! متأسفانه «اندیشیدن به
درد دیگران» ـ نسخهای که بوبن برایمان
نوشته ـ به هیچکس کمک نخواهد کرد! ولی به
ادعای بوق وزارت امور خارجة بریتانیا،
ترهات کریستیان بوبن «توان انسانها» را برای کمک به همنوع افزایش میدهد!
مسلماً «توان» مذکور ارتباطی با واقعیت مادی
ندارد؛ معنوی و پوچ و عرفانی است، به
درد جهان سوم میخورد چرا که حماقت و خشونت را تشویق میکند. به
عنوان نمونه، کریستیان بوبن به ما «میآموزد»
که از شکست «شادمان» باشیم و با «مطالعه» به آرامش برسیم! حال
آنکه ابراز شادمانی از شکست به هیچ عنوان «منطقی»نیست؛ زندگی
واقعی نیز با آرامش چندان ارتباطی ندارد. آرامشی که «بوبن» مبلغ آن است، همان
سرابی است که در ارتباط انسان با «واقعیت زندگی» گسست ایجاد میکند و در یک «برهوت
مطلق»، مرگ را با زندگی، و شکست را با پیروزی در ترادف قرار میدهد. از اینرو مسجد و کلیسا برای این «آرامش» تبلیغات
فراوان به راه میاندازند. کریستیان بوبن
نیز ترهات مسجد و کلیسا را در قالب آثار ادبی و نظریهپردازی برای شوت و پرتها بازتولید
میکند و این کالای بنجل را بوق وزارت امور خارجة بریتانیا به فروش میرساند:
«بوبن،
از ادبیات به عنوان ابزاری برای
مقابله با سختیهای زندگی استفاده میکند [...] در آثارش به خوانندگان میگوید که
تمرین مقاومت کنند، حتی اگر زندگی به
تمامی آنها را غرق کند. بوبن میآموزاند که چگونه میتوان پس از شکست هم
شادمان بود [...] این نویسنده، خوانندگانش را به یافتن آرامش، به ویژه
با خواندن بیوقفه کتاب، تشویق میکند [و
میگوید] من بیشتر از تعداد بطریهای خالی یک دائمالخمر، کتاب خواندهام[...]»
خیلیها کتاب خواندهاند،
یا حداقل همچون امیرعباس هویدا،
نخست وزیر آریامهر ادعای خواندن کتابهای زیاد داشتهاند! ولی کتاب خواندن بر خلاف آنچه در رسمورسوم
شیعیمسلکان حوزهنشین «مد» شده، تنها
دلالتاش «مطالعه» است و بس! مطالعه فینفسه
«ارزش» نیست! بگذریم، ایشان چه تصویر دلنشینی برایمان میسازند، هم
لگدی نثار دائمالخمری میفرمایند که قربانی شرایط اجتماعی است، و هم به شوتوپرتها «برتری» خود را به دائمالخمر
«ثابت» میکنند. حال آنکه این تصویر در واقع توحش و حماقت بیحدومرز
بوبن را بازتاب میدهد.
این فرد مدعی است که نسبت به درد دیگران بیتفاوت نیست، ولی درد
و رنج یک دائمالخمر را به ابزاری جهت به ارزش گذاردن خود تبدیل کرده. به همین دلیل است که دکان «بیبیسی» این جانور
وحشی را در جایگاه فیلسوف و مورخ و شاعر مینشاند:
«[...] بوبن، بیش از آنکه فیلسوف، مورخ، شاعر،
یا خاطرهنویس باشد[...]»
بوبن، همچنانکه میبینیم
در بیبیسی، فیلسوف و مورخ و همه فن حریف
از آب در آمده؛ و باتوجه به خشونت و
حماقتی که در آثارش موج میزند، برای
نشستن در جایگاه امام زمان شیعیمسلکان «مناسب» تشخیص داده شده! بله، اکنون
که دکان ملایان شیعی در ایران از رونق افتاده،
بیبیسی، در کمال بیمسئولیتی
برای ما ملت حجتالاسلام مخصوص بیرون کشیده،
که اینبار سیاستشان عین ادبیاتشان است.
خلاصه، اگر آخوند مصلحی مسئولیت دستگیری خبرنگاران را
بر دوش خبرنگاران «متعهد» میگذارد تعجب ندارد.
وزیر اطلاعات جمکران نیز به
مصداق «نگاه به دست ننه کن، مثل ننه غربیله کن»، عین بیبیسی غربیله کرده! ننة آخوند مصلحی همین امپراتوری بریتانیاست که
به گواهی آنچه در سوریه میگذرد، روز به
روز وحشیتر و دریدهتر شده.
بالاخره زمین نفس کشید و بهار نزدیک شد! طبیعت ـ
چه گیاهی و چه حیوانی ـ در بهار «شکوفا»
میشود، و «طبیعت استعمار»، یا بهتر بگوئیم توحش آنگلوساکسونها نیز از
همین الگو پیروی خواهد کرد. شکوفائی استعمار با انواع نفی و خشونت مبتنی بر باورها،
سلایق، سودجوئی، و ... و به طورکلی با «جانبداری» پیوند ویژه
برقرار میکند، چرا؟ چون «جانبداری»، در هر حال «یکسویه»، «منطقستیز» و «برتریطلبانه» است، در نتیجه با پایه و اساس «دمکراسی»، یعنی انسان و آزادی بیان انسان در تضاد قرار میگیرد. و این
است دلیل شیفتگی «طبیعی» آنگلوساکسونها به تداوم محفل فرسودة «شیخوشاه.»
همین شیفتگی است که باعث شده استعمار غرب برای تحمیل «ابهام»
بر مادیات سیاست در کشور ایران، شعار فرسودة
«سیاست ما عین دیانت ماست» را با «ادبیات» تولید واتیکان جایگزین کند، و بجای
روضه و زوزه و شیون و چادرسیا، اینبار «شادی» امثال بوبن را در همان چارچوب توحش
ادیان ابراهیمی به «ارزش» بگذارد! به این ترتیب «سیاست» در ایران همچنان در اسارت زنجیر
«باورها» باقی خواهد ماند و خلاصه استقرار دمکراسی نیز منتفی میشود.
ظهور ادبیات و شادی «بوبن» در بیبیسی؛ کشف «بسیجی عاشق شعر و شادی» در رادیو فردا؛ «تغییر
جنسیت» گلشیفته فراهانی در نوول ابسرواتور،
و ... و اثبات «برتری» اکبر رفسنجانی،
و همچنین «برتری» سران جبهة ملی که همچون
«سنجابی» در کنار آخوند قرار گرفتند از «منطق ویژه» برخوردار میشود.
یاد آور شویم «منطق
ویژه»، هیچ نیازی به «استدلال منطقی» ندارد، چرا که
«غیرمنطقی»، «یکسویه» و «پنهان» است و بر
عرصة مسئولیتستیز «باورها» پای میفشارد! و به
همین دلیل است که برنامة لندن و واشنگتن از تحمیل صورتک انسانستیز «باورها» بر
جامعة ایران فراتر نخواهد رفت. تاکنون در سطح جامعه، این
صورتک در قالب «مدرنیزاسیون» و از طریق تحمیل پوشش به زن و مرد ایرانی بروز کرده، ولی گویا
این مختصر کافی نیست. در چارچوب این
سیاست، ایرانیان میباید در سطح جامعه جنسیتشان را هم
نفی کنند! حداقل از «پیام» مصاحبة نوول
ابسرواتور و اکسپرس با گلشیفته فراهانی چنین بر میآید.
گویا قرار است «گلشیفته فراهانی» در کنار «شاه» و درکشور
فرانسه همان نقشی را ایفا کند که پیشتر بنیصدر و شرکاء در کنار «شیخ» ایفا میکردند. بله، «چنج»
را فراموش نکنیم! این واژة پوچ، مبهم و
گوسالهفریب که همچون دیگر واژگان فریبنده نظیر «آزادی»، «استقلال» و «برابری» چارچوب حقوقیاش تعریف
نشده، ابزاری است مناسب جهت شارلاتانها. همانها که «ابهام» و روابط یکسویه و
ضددمکراتیک را به ارزش میگذارند. گذشته از الصاق برچسب و تهاجم به حریم خصوصی، یکی از ابعاد ابهام کذا «نفی جنسیات» است.
پیشپردة این برنامة مقدس را نیروی انتظامی حکومت جمکران و «مجید
توکلی» در نقشهای مبهم «گزمه» و «معترض» به روی صحنه آوردند. اینک در راستای مطالبات مبهم و «برابری طلبانة»
آشفروشها، گلشیفته فراهانی «دنده کمک» رهبر نوین انقلاب «شیخوشاه»
هم پای به همین نمایش انسانستیز گذارده. «گاف شیفته» اینک پیرو «برتولد برشت» شده، بر طبل «مبارزه» میکوبد ولی سر بر آستان شهبانو
فرح میساید! البته «فرح» همان «شادی»
است. باری این مبارز «نستوه» میگوید، در 16 سالگی از پشت به او اسید پاشیدهاند و او
از شدت ترس طی یکسال و نیم خود را به صورت مردان در آورده بود:
«[...] در یکی از خیابانهای
تهران قدم میزدم [...] 16 سال داشتم [...] شال سبکی بر سر داشتم. آن روز یک آدم بنیادگرا به پشت من اسید پاشید[...]
شوکه شده بودم. تا یک سال و نیم بعد از آن، من لباس پسرانه میپوشیدم، موهای سرم را میتراشیدم و صدایم را کلفت کرده
بودم [...]»
وارد جزئیات این «روایت» نمیشویم؛ مشتاقان میتوانند به ترجمة مصاحبة «گاف.
شیفته» در سایت رادیو بینالمللی فرانسه مورخ 17 فوریه 2013، مراجعه فرمایند، تا ما
هم بپردازیم به پروپاگاند «بهاری» ارائة تصویر دلپذیر از «باورها» توسط رادیوفردا
و بیبیسی.
سایت رادیو فردا، مورخ
29 بهمنماه سالجاری با توسل به مطلب سرشار از نبوغ یکی از ساواکیهای صادراتی که در
زمینة تهاجم به حریم خصوصی تخصص دارد و خود را «خبرنگار» جا زده، ظاهراً «شادی و شعر و هنر» را به ارزش گذارده:
«صانع ژاله عاشق هنر، شعر و شادی بود.»
مطلب کذا را بررسی نمیکنیم چرا که بس «ناشیانه» است. فقط به کارمندان «شریف» سازمان سیا میگوئیم، عشق به هنر و شعر و شادی دلیل بر هیچ نیست، جز
«عشق به هنر و شعر و شادی!» این واژهها
فینفسه هیچ مفهومی ندارد؛ و از قضای
روزگار، این «عشق» هم هیچ تفاوتی با
شیفتگی خامنهای و دیگر جمکرانیان به روضه و زوزه و هتاکی و مداحی نخواهد داشت. خلاصه بساط پوچگوئی را تعطیل کنید که این بساط
در داخل هم برپاست. اظهارات مضحک مقام
معظم که در کیهان، مورخ 2 اسفندماه
سالجاری انتشار یافته شاهدی است بر این مدعا:
«[...] رهبر معظم انقلاب اسلامي [...] تأكيد كردند [...] هنر
اسلامي و سينماي ديني بايد [...] با برنامهريزي دقيق و اميد به آينده [...] باشد [...] حضرت آيتالله
خامنهاي [...] تأكيد كردند [...] جوان هاي مومن، با طراوت و شاداب و داراي نگاه نو و همت بلند، موتور محرك براي حركت رو به جلو هستند[...]»
بله، مقام معظم نه
تنها میخواهند به «جلو» تشریف ببرند، که
همانند دیگر آخوندها اهل «هنر» نیز شدهاند و قدر جوانان با طراوت و شاداب را هم
خوب میدانند! چرا که برای «حرکت رو به
جلو»، نیازمند این قماش «موتور محرک»
هستند. ولی از آنجا که حرکت مقام معظم و
دیگر آخوندها در واقع «رو به عقب» است، حتماً در این جوانان «موتور محرک» مناسبی برای «پسروی»
پیدا کردهاند که اینچنین شیرین زبانی میکنند!
ولی ملایان مذکر و مونث جمکران در «پسروی» و «تقیه» و
پدرسوختگی و جنایت به گردپای اهالی واتیکان نمیرسند! حمایت از موسولینی و هیتلر و تجاوز «سازمان
یافته» به کودکان به کنار، واتیکان برای
گسترش دامنة «مقدسات ـ منهیات» چندین و
چند گله «ادیب» در اختیار دارد. اینان دستدردست طویلة مککارتی «سینما» را تحت
نظارت گرفته و برای حاکمیتها سنگر «اخلاق اسطورهای» و «سنت مقدس» میسازند. سنگر
«ضد اخلاق» و منهیات را نیز واتیکان به آخوندهای مونث واگذار کرده، تا
اینان نیز در راستای تخریب جامعة دمکراتیک از «اخلاق طبیعی» پشتیبانی کنند.
یادآور شویم «اخلاق طبیعی» بر محور «پائین تنه» متمرکز شده، و همانقدر مرزشکن است که اخلاق اسطورهای و دینی. یکی از رهبران «اخلاق طبیعی»، خواهرمقدس، «مارگارت فارلی» در سال 2006 کتابی در ستایش «خودارضائی زنان» و
«ازدواج همجنسگرایان» منتشر کردند و زمینة مناسبی برای تاختوتاز واتیکان فراهم
آوردند. البته شاخک اروپائی «اخلاق طبیعی»
هم برای تخریب دمکراسی فعالیت گستردهای دارد.
وظیفة این شاخک در اروپا، دفاع بیقید و شرط از «ویراست رسمی» حاکمیت
آمریکاست. به عبارت دیگر،
اینان «چماقداران» عموسام در اروپا
هستند که برای «تخریب» مخالفان سیاستهای انسانستیز یانکیها، به شیوة مقدس طویلة مککارتی «تهاجم به حریم
خصوصی» را در پیش گرفتهاند. اینان نه تنها شایعهپراکنی میکنند و به شیوة
آخوند برچسب میزنند که، از گروه «فاک
گاد» و تهاجم به کلیسا نیز فعالانه حمایت به عمل میآورند.
سایت «ولتر. نت»، مورخ 4 فوریه 2103، در
مورد تحرکات محفل «اخلاق طبیعی» یک مطلب مفصل و مستند دارد که در آن به فعالیتهای
فرهنگی «کارولین فوره» هم اشاره شده. با مطالعة
این مطلب، «چماقداران» آزادیخواه یانکیها را بهتر میتوان
شناسائی کرد. اینان مانند دیگر آخوندها در مسیر مقدس ماشالله
قصاب و حاج روحالله گام برمیدارند؛ تهاجم
به حریم خصوصی جامعه و افراد. به همین دلیل است که بیبیسی «ادبیات» بوبن را به
خورد مخاطب میدهد؛ این قماش «ادبیات»
به سادگی میتواند بجای ادبیات فرسودة ملایان جمکران بنشیند.
کافی است آخوند شیعی و مفاتیح پوسیدهاش با آخوند فکلکراواتی
کاتولیک و کتابهای بوبن جایگزین شود. به این
ترتیب ادبیات مبتذل روحانیت شیعه جای خود را به ادبیات اتوکشیدة کلیسای کاتولیک
میسپارد، و از طریق «فرح» و لاتبازی وزارت امور خارجه
جمکران ـ اعتراض به برنامة تلویزیونی در چین ـ
میرسیم به بساط مقدسات بومی و درگاه شاهزاده رضاپهلوی و کشف میکنیم که در
سال 1953 میلادی، حزب توده طرفدار «جمهوری
دمکراتیک» بوده!
میبینیم که طرح سرشار از نبوغی است. پیش از
ادامه مطلب یادآور شویم، نام «فرح» در پروپاگاند نوین مطرح نشده چراکه
«شادی» را بجای آن نشاندهاند! بله
آخوندهای آینده واژگان عربی را «نجس» ارزیابی کرده و گذشته از بیبیسی، در
سایت «آناهیتا» هم به «پاکسازی» زبان فارسی همت گماشتهاند! به این
ترتیب، در پی مبارزات «گاف شیفته»، شاهد سقوط
«شیخ» خواهیم بود و بعضیها میتوانند به زبان «پاک» فارسی، همصدا با «مارگارت فارلی» و کریستیان بوبن،
«شادی» پیشه کرده و به پیروی از حسن عسگری «عین»،
در راه خدا «عشق» بورزند و همصدا با سردار باقری بگویند، «ما میتوانیم» بر قطب جنوب ادعای مالکیت کنیم!
...