شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۷



دوبووار در غزه!


...
خواهران کمپین آش! ذوق‌زده نشوید! «جایزة سیمون دوبووار» در چارچوب سیاست‌های ایجاد آشوب و بحران در ایران حضورتان تقدیم خواهد شد! و اگر با بنیانگزار و داوران جایزة کذا آشنا شوید، مسلماً از پذیرش جایزة فوق خودداری خواهید کرد. همانطور که در وبلاگ «حوا در هتل پالاس»، مورخ پنجم ژانویه 2009 گفتیم، با دعوت از تسلیما نسرین برای سکونت در پاریس، حاکمیت فرانسه به نیابت از جانب ناخداکلمب، رسماً پروپاگاند حمایت از «حقوق زنان» در مناطق مسلمان‌نشین را عهده‌دار شده. البته این حمایت شامل کسانی خواهد شد که به دو قطبی شدن کاذب فضای سیاسی و تحریک افکار عمومی کمک کنند، یا اینکه مدافع حقوق زنان در چارچوب دین مترقی و پیشرفتة اسلام باشند.

و «آفتاب آمد، دلیل آفتاب»! سال گذشته همین جایزه به تسلیما نسرین تعلق گرفت و امسال قرار است جایزة «سیمون دوبووار» به کمپین یک میلیون کاسه‌آش نذری اهداء شود. این خبر بهجت اثر در سایت کانون زنان و سایت رادیو فرانسه همزمان منتشر شده؛ البته هر چه گشتیم متن فرانسة آن را نیافتیم، پس به همان متن فارسی اکتفا خواهیم کرد، تا چند نکتة مهم را به «خواهران» و کلیة آش‌پرستان مرز پرگهر یادآور شویم. نخست اینکه،‌ گشودن دفترودستکی به ‌نام سیمون دوبووار برای اولین بار به ذهن سرشار از نبوغ «جولیا کریستوا»، همسر فیلیپ سولرز خطور کرد. جولیا کریستوا مانند همة نخبگان جهان سفله‌پرور و فدائی «ترادف کلی»، از بلغارستان به پاریس آمد و یک شبه ره صد ساله رفت! متن مصاحبة ‌مضحک‌شان که بر سایت فارسی رادیو فرانسه می‌درخشد، نشان می‌دهد که ایشان در زندگی به راستی «شانس» آورده‌اند! در هرحال جولیا کریستوا، روانکاو نیست! ایشان نه پزشک است که تخصص روانکاوی داشته باشد نه تحصیلات دانشگاهی در رشتة روانشناسی دارد.

طبق مقررات فرانسه هر کس لیسانس یا فوق لیسانس در رشتة ادبیات و زبان داشته باشد می‌تواند با پرداخت مبلغی چند ماه تحت نظارت یک «سایکوآنالیست» کارآموزی کند. سپس مربی کذا «ارزیابی» خود را از کار شاگرد مربوطه به یک «انجمن» در پاریس ارائه می‌دهد و انجمن کذا هم اگر مصلحت دید یک اجازة کار برای شاگرد مربوطه صادر می‌کند. نیازی به توضیح نیست که «روند» فوق بیشتر تحت تأثیر روابط قرار می‌گیرد، تا ضوابط! و از آنجا که جولیا کریستوا از اعضای محفل حامی «فیلپ سولرز» به شمار می‌رود، این صلاحیت را از دست‌های مقدس «ژاک لاکان» دریافت کرده که معرف خاص و عام است. درمورد «لاکان» و دکانی که ایشان به نام «لاکانیسم» در فرانسه افتتاح کرده‌اند، پیشتر توضیح داده‌ایم.

جولیا کریستوا در توجیه تصمیم هیئت داوران جایزة سیمون دوبووار فرموده‌اند، «روح سیمون دوبووار با برنامة کمپین مطابقت دارد.» اما طبق اساسنامة محفل کریستوا، این جایزه فقط به افراد و گروه‌هائی می‌تواند تعلق گیرد که برای ارتقاء آزادی زنان در چارچوب عقاید سیمون دوبووار گام بر می‌دارند و تا آنجا که ما به یاد داریم کمپین کذا چارچوب اسلامی، خواهرانه و زن‌ستیز دارد، و آزادی زنان را در چارچوب قانون اساسی حکومت اسلامی مطالبه می‌کند. به عبارت دیگر آش‌پرستان هیچ ارتباطی با عقاید سیمون دوبووار ندارند، چرا که آن مرحوم بنیاد خانواده، مذهب و بساط دین‌فروشی را بکلی مطرود می‌دانست! ظاهراً «خواهر» کریستوا پس از لیفتینگ‌های پیاپی فراموشی هم گرفته‌اند، و به یاد نمی‌آورند که سیمون دوبووار در چارچوب «اگزیستانسیالیسم» از «آزادی» زنان حمایت می‌کرد، ‌ نه در چارچوب دین و مذهب و مقدسات!

پس از مرگ ژان پل سارتر، سیمون دوبووار پیرامون سنگ مزار وی بر علیه فرزند خواندة سارتر که شدیداً مهر خداوند ابراهیم به دلش افتاده بود اقامه دعوی کرد. ماجرا از این قرار بود که سیمون دوبووار می‌خواست عبارت «دیدار دیگری نیست» بر سنگ مزار سارتر حک شود تا اعتقادات وی محفوظ بماند، و فرزند خواندة سارتر هم مخالفت می‌کرد. در هر حال، سیمون دوبووار را رها می‌کنیم و می‌پردازیم به اعضای هیئت داوران که اگر در ایران کسی آنان را نمی‌شناسد، با مواضع جنگ‌پرستانه‌ و حمایت بی‌قید و شرط‌شان از اسرائیل، از تهاجم نظامی به افغانستان و عراق آشنا شود و بداند که جایزة سیمون دوبووار توسط کدام «محفل» توزیع ‌شده.

بجای معرفی هیئت داوران می‌باید یادآور شویم که نخستین بار زباله‌ای به‌ نام «هیرسی‌علی» برندة همین جایزه شده! و همین کافی است که ما هم با «روح» هیئت داوران بهتر آشنا شویم. همچنین بهتر است بدانیم که خواهر «اینگرید بتانکور»، عضو حزب فاشیست‌های بومی‌گرا در کلمبیا و از پاپ‌پرستان معروف دنیای کاتولیک، عضو افتخاری این محفل هستند. پس بیش از این وقت وبلاگ را برای جایزة دوبووار تلف نمی‌کنیم، چون باید در باب تمایلات بشردوستانة گورکن‌ها جهت بازگشائی گذرگاه «رفح» نیز مطالب مهمی مطرح کنیم.

در وبلاگ «نارسیس و دمکراسی» گفتیم که از طریق تحمیل حاکمیت مقدس بر جامعة ایران، استعمار بنیاد زبان را به اسارت اسطوره‌ها در آورده، و از ایجاد هر نوع ارتباط دمکراتیک و منطقی ممانعت می‌کند. پیشتر به تفصیل در مورد اسطوره‌ها توضیح داده‌ایم و تکرار مکررات نمی‌کنیم. ویژگی اسطوره‌ منطق‌گریزی و تاریخ ستیزی آن است. وق‌وقیه‌های جمعه نیز دقیقاً در همین راستا تنظیم می‌شود: افسانه سازی و تحریف واقعیات. به یاد داریم که دیروز احمد خاتمی از زبان اربابان حکومت اسلامی مردم مصر را به باز کردن گذرگاه رفح تشویق می‌کرد و ضمن زوزه و روضه و عربده، برای فلسطینیان هم اشک تمساح می‌ریخت. دلیل عشق و محبت گورکن‌ها به گذرگاه رفح این است که از سال 2000،‌ مصر، حکومت اسلامی و دیگر نوکران آنگلوساکسون‌ها از طریق این گذرگاه سلاح و تجهیزات به دست شرکای خود در سازمان حماس می‌رسانند و بازار قاچاق اسلحه، مواد مخدر و انسان را گرم و داغ نگاه داشته‌اند، دست اسرائیل هم برای سرکوب باز است. به عبارت دیگر همه به تجارت نوع دوم با «خدواند» مشغول‌اند.

یکی‌ بود، یکی نبود، زیرگنبد کبود، اسرائیل غیرنظامیان را در غزه قتل عام می‌کرد، گورکن‌ها در جمکران زوزه می‌کشیدند، بوزینه بسیج می‌کردند، و مزاحم دفترودستک شیرین عبادی می‌شدند، که مجلس عوام انگلستان، ناگهان آتش عشق اعلامیة جهانی حقوق بشر در دلش زبانه ‌کشید و به یاد ‌آورد که از رضاپهلوی می‌تواند به عنوان ابزار سیاست خود استفاده کند.

اسبه عصاری می‌کرد، خره خراطی می‌کرد، شتره نمدمالی می‌کرد، «ایندیپندنت» تلاش می‌کرد ضمن لجن پراکنی به «چه گوارا» از وی تصویری مشابه تیر خلاص زن‌های حکومت اسلامی ارائه دهد، تا از گورکن‌ها «تصویر دلپذیری» ترسیم کند و با یک مقالة ابلهانه دو نشان در بازار حماقت بزند. سیدابراهیم نبوی هم در سایت رادیوزمانه افسانه سازی می‌کرد. ظاهراً سیدابراهیم دیگر چشم امید از شیخ برگرفته و نگاه‌های پر مهر به شاه «رضا» می‌افکند، چون نیک می‌داند که تنها پناه شیخ سایة شاه است. خلاصه اوضاع بر وفق مراد اتحاد جماهیر نوکری پیش می‌رفت. تا اینکه یکروز، گذرگاه رفح یا همان تجارتخانة الهی تعطیل شد و زوزة انسان‌دوستانة گورکن‌ها و اربابان به آسمان برخاست.

درس تاریخ است از تقویم این عصر سیاه
خوب‌اش از برکن نگردی مبتلای واعظان
سیلی از اشک ریا شد جاری از هر منبری
حوض ملت پر شد از اشک ریای واعظان

فیگارو، مورخ 9 ژانویه2009، در مطلبی تحت عنوان «راز تونل‌های غزه» به قلم «ژرژ مالبرونو» می‌نویسد، بیش از هزار تونل زیرزمینی به حماس اجازه می‌دهد که هر روز بیش از پیش به سلاح‌های پیشرفته مجهز شود. این تجارت پرسود یک قشر ثروتمند از جوانان ایجاد کرده که یک لشکر از بیکاران و کودکان را در جنوب غزه به کار گرفته‌اند. در سال 2000، شورشیان فلسطینی با استفاده از تونل‌های رفح و تحت نظارت اسرائیل مسلح شدند. سپس در سال 2005 اسرائیل از غزه عقب نشینی کرد و به این ترتیب بود که در سال 2007 نوار غزه تحت کنترل شورشیان حماس در آمد.

از سال 2000، تحت نظارت حماس، حفر تونل مهم‌ترین فعالیت شغلی در غزه به شمار می‌رفت. و این شغل البته شبانه بود چرا که روزها «تساهال» گشت می‌زد و برای حفظ ظاهر لازم بود حفر تونل در چشم مردم یک اقدام ضداسرائیلی جلوه کند! این فعالیت‌ شبانه از ادبیات ویژه‌ای نیز برخوردار شده، به طور مثال، مالک و سائل حفاری را «سر مار» می‌خواندند، و کسی که با مته زمین را سوراخ می‌کرد «خرگوش» نام داشت. یک گروه حفاری برای حفر هر یک متر تونل حدود 100 دلار دریافت می‌کرد. در طول 14 کیلومتر مرز، در رفح 1250 و در مصر 850 ورودی تونل ایجاد شده که بعضی از آن‌ها سر از خانه‌ها در می‌آورد. یک نظامی فرانسوی که از صحرای سینا بازدید ‌کرده به ژرژ مالبرنوو می‌گوید، «در یک خانه هوای تازه از داخل یک گنجه به درون می‌آمد. پرسیدم این جریان هوا از کجاست گفتند، معلومه از یک تونل ...» بعضی از تونل‌ها در عمق 30 متری زمین حفر شده‌اند و بعضی به دستگاه تلفن داخلی مجهزاند ... و خلاصه اسرائیل از سال 2000 تا 2005 فرصت را برای فراهم آوردن زمینة جنگ و بحران از دست نداده. طی اینمدت، از تونل‌های رفح سیگار، قطعات یدکی، شیرخشک و ... از طریق مرز مصر وارد فلسطین می‌شد. ولی از وقتی حماس کنترل کامل این منطقه را به دست گرفت، تجارت پرسود اسلحه اولویت را به خود اختصاص داده. همانطور که آخوند خاتمی هم روز گذشته در نماز علفزار توضیح دادند، تجارت پرسود با خدا «جهاد» است. و برای جهاد هم اسلحه لازم داریم!

از سال 2007 تجارت از طریق قاچاق تحت نظارت اسلامی حماس قرار گرفته و از هر گروه غیرفلسطینی که بخواهد مستقلاً تونل حفر کند، سالانه 10‌ هزار دلار «مالیات» می‌گیرد! ولی فلسطینی‌ها در حفر تونل از «آزادی» کامل برخورداراند. بله فکر نکنید در اسلام آزادی وجود ندارد! آزادی قاچاق از حقوق اولیة بندگان خداوند خونخوار ابراهیم بوده. در برابر این «آزادی»، برادر اسماعیل هنیه و شرکاء نظارت کامل بر تجهیز گروه‌های فلسطینی اعمال می‌کنند. و حقوق کارگران را هم «محترم» می‌شمارند. اگر کارگری حین حفر تونل زیر آوار جان بسپارد، کارفرما باید 20 هزار یورو به خانواده‌اش غرامت پرداخت کند. به گزارش فیگارو، حماس از عملیات حفاری، هر ماه بین 6 تا 8 میلیون یورو درآمد دارد که حقوق کارمندان خود را نیز از همین منبع پرداخت می‌کند. هنگامیکه حماس و اسرائیل در ماه ژوئن 2008 آتش‌بس امضاء کردند، بازرگانان غزه که به دلیل تحریم اقتصادی تجارت‌شان راکد شده بود تونل‌ها را به بهای 100 تا 120 هزار دلار می‌خریدند و به این ترتیب حق و حساب حماس نیز افزایش می‌یافت. ولی در آنسوی غزه و در سرزمین مصر نیز، این تونل‌ها ابزار کسب و کار مصریان،‌ چادرنشینان و پلیس مرزی مصر شده.

چادرنشینان که حفاظت از گذرگاه ها را بر عهده دارند، 30 درصد بهای کالای قاچاق را دریافت می‌کنند. به گزارش فیگارو، در قاهره همة دیپلمات‌ها تأکید می‌کنند که سازمان امنیت مصر کاملاً در جریان مسائل بوده و برای اعمال «نظارت ظاهری» پلیس‌های خرده پا را به رفح اعزام می‌کرده که در برابر سکوت خود هر ماه بین 50 تا 80 دلار حق و حساب دریافت می‌کردند. همین پلیس‌های مصری به محض دریافت خبر بمباران قریب‌الوقوع اسرائیل فریاد زنان به مرز نزدیک شدند و به مردم خبر دادند تا اینان بتوانند پناه بگیرند. البته چنین کاری از سوی مبارزان حماس صورت نپذیرفت، ‌چون همانطور که دیدیم، برادر اسماعیل هنیه و دیگر جنگ‌جویان حماس در کودکستان‌ها «جهاد» ‌کردند.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

جمعه، دی ۲۰، ۱۳۸۷



تجارت و وقاحت!


...
حکومت اسلامی یک گروه بوزینة کفن‌پوش و یک گله سگ‌هار مسلح در داخل دارد، که از طریق جنگ زرگری با گروه عبادی فضای سیاسی را اشغال می‌کنند تا صدای دیگران خاموش شود. در عین حال، همین حکومت چندین و چند گروه بوزینة جفنگ‌گو هم در خارج از مرزها مستقر کرده تا کار سگ‌های‌هار و شرکاء در داخل آسان‌تر شود. بی‌جهت نیست که رسانه‌های غرب اینچنین نگران حال و احوال شیرین عبادی شده‌اند. امروز عبادی تبدیل به یکی از اهرم‌های مهم سرکوب مطالبات دمکراتیک مردم ایران شده.

سایت لوموند، مورخ اول ژانویه 2009، در مطلبی تحت عنوان «ایران، حمله به خانة شیرین عبادی» چنین وانمود می‌کند که «اسلام گرایان» به محل سکونت یک «سکولار» حمله برده‌اند! اصولاً روزنامة لوموند، مانند دیگر رسانه‌های غرب مهر و محبت عجیبی به «اسلام» دارد، دلیل هم روشن است، دین اسلام برخلاف ترهات شیرین عبادی، جارچی محفل نوبل، به خودی خود در تضاد کامل با دمکراسی قرار می‌گیرد، پس اسلام در ایران کارساز استعمار خواهد بود. و لوموند هم در مطلب خود می‌گوید کار، کار «تندروها» است که با شیرین عبادی مخالف‌اند! البته ما بهتر می‌دانیم که سناریوی تهدید حاجیه شیرین عبادی و تعطیل دفترودستک ایشان در کجا و با چه اهدافی تدوین شده.

محافل فاشیسم یک روح‌الله خمینی مؤنث دستچین کرده، تا یک نوبل به دستش بدهند که ایشان از طریق قانون‌شکنی جار و جنجال به پا کنند. نام این عمل را هم «دفاع از حقوق بشر اسلامی» گذاشته‌اند. «حقوقی» که ویژة ملت‌های تحت ستم در مناطق مسلمان‌نشین تنظیم شده. به یاد داریم که شیرین عبادی و شرکاء تاکنون چند پروندة «افشاگری» و «جنجال» در کارنامة خود دارند، از جمله افشاگری‌ علیه خامنه‌ای! از درون دیگ بحران‌های ساخته و پرداختة گروه عبادی، چند قهرمان و پهلوان و سردار و غیره هم به آمریکا «صادر» شده‌اند، تا رهبری اوپوزیسیون را به دست گیرند و از آنجمله‌‌ است، پاسدار اکبر که چند «جایزه» هم دریافت کرد، ولی نتوانست کاری از پیش ببرد.

البته پاسدار مذکور از حمایت کامل مخالف‌نمایان مقیم فرنگ برخوردار است، ولی اشکال این بود که چرندیات ایشان، همچون مهملات محمد خاتمی و شیرین عبادی در باب «اسلام عقلانی» دیگر نمی‌تواند در داخل خریدار داشته باشد. به عبارت دیگر گاوچران‌ها ول معطل‌اند. ولی به مصداق شاه می‌بخشد، شیخ علی‌خان نمی‌بخشد! اگر گروه برژینسکی از پاسدار اکبر، شیرین عبادی و شرکاء قطع امید کرده، داس‌الله و لات‌الله همچنان به امامزادة عبادی دخیل بسته و حاجت می‌طلب‌اند. چرا که عبادی امروز رهبر تشکلی موازی، مشابه همان تشکل بوزینگان کفن‌پوش جمکرانی است. پس می‌پردازیم به تعطیلی دفترودستک عبادی در تهران و جنجال فعلة فاشیسم در غرب!

هریتیج کلاب در ینگه دنیا و روتاری کلاب در انگلستان محافل تعیین کنندة خط تبلیغاتی کیهان و اطلاعات در ایران، امثال پاسدار شریعتمداری و آخوند دعائی را به سپر دفاعی تبدیل کرده، مطالبات آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک را از زبان اینان برای ما ملت «بیان» می‌کنند. و طبق روال مرسوم این مطالبات را به «تندروها» و «اصولگرایان» و غیره نسبت می‌دهند. می‌دانیم که وظیفة رسانه‌های کذا ایجاد جنگ زرگری با تشکل‌های موازی حکومتی: «اسلام‌طلبان» و «اسلام گزاران» و «اسلام‌سالاران» است؛ گروه‌های ساخته و پرداختة حکومت که خود را مدافع «مردم‌سالاری» می‌خوانند! امروز فعلة فاشیسم در خارج از مرزها، از جایگاه اوپوزیسیون، مدافع شیرین عبادی شده‌. چرا که دارودستة عبادی مانند بوزینگان کفن‌پوش به قانون شکنی و ایجاد بحران اشتغال دارند. با این تفاوت که بوزینگان خواهان «جهاد» می‌شوند و گروه عبادی در کمال وقاحت مدعی دفاع از «حقوق بشر»! ریزه خواران حکومت اسلامی نیز در غرب به بهانة «دفاع» از شیرین عبادی در عمل از قانون اساسی حکومت جمکران «حمایت» می‌کنند.

فعلة فاشیسم ساکن بلاد فرنگ جهت دفاع از قانون اساسی حکومت اسلامی و بازار گرمی برای شیرین عبادی به دبیرکل سازمان ملل نامه نوشته‌ و تأکید کرده‌اند که قانون اساسی کذا «مدافع حقوق بشر» است، و به همین «دلیل» نمی‌باید از فعالیت شیرین عبادی و شرکاء ممانعت به عمل آید! بله، به گفتة ریزه خواران حکومت اسلامی ساکن غرب، آزادی‌های سیاسی در قانون اساسی جمکران به رسمیت شناخته شده! از اینرو لازم است دفترودستک عبادی که در واقع محفل آشوب‌طلبی و دفاع از قانون شکنی و شورش «مقبول» به شمار می‌رود بازگشائی شود. شیرین عبادی هم در این میان نقش شهید مظلوم بازی خواهد کرد، که نقشی است حسینی، زینب‌وار و مورد تأئید استعمار.

نامة پادوهای خارج نشین حکومت جمکران در سایت «پیک ایران» مورخ 9 ژانویه 2009 انتشار یافته و در میان امضاء کنندگان این نامه که متن آن بازتاب بلاهت، وقاحت و بیشرمی نویسندگان است، نام اعضای سه گروه «داس‌الله»، «لات‌الله» و داش‌الله به چشم می‌خورد؛ از جمله فرخ نگهدار، محسن سازگارا، فریبا داوودی مهاجر، نیره توحیدی و ... و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! حضرات باورشان شده که امروز هم می‌توان لات‌بازی گروه برژینسکی را که سه دهة پیش تحت عنوان «دفاع از حقوق بشر»‌ در کشورمان به راه افتاد تکرار کرد. و با یک کودتای «بهداشتی» در پس پردة جنجال «انقلاب شکوهمند»، باز هم منافع آنگلوساکسون‌های آخوندپرور را در کشور تداوم بخشید. البته ریزه خواران خارج نشین حکومت اسلامی سخت کور خوانده‌اند.

چرا که حکومت جمکران و جماعت آخوند هم دیگر قادر نیست مطالبات اربابان‌اش را در منطقه تأمین کند. هفتة‌ گذشته اکبربهرمانی در وق‌وقیة جمعه در راستای مطالبات اربابان حکومت چاه جمکران، ضمن تأکید بر اعزام داوطلب به غزه، از اتحاد جماهیر نوکری خواهان ارسال سلاح و تجهیزات برای گروه حماس شده بود:

«مردم ایران [...] حاضراند برای مبارزه به سرزمین‌های اشغالی بروند‌[...] امت اسلامی باید به کمک سیاسی، فرهنگی، تبلیغاتی و تسلیحاتی مردم غزه [...] بپردازند.»

منبع: فارس نیوز، ‌مورخ سیزدهم دیماه سالجاری.

و البته در ذهن علیل اکبر بهرمانی «مردم ایران» به همان بوزینگان کفن‌پوش محدود می‌شوند و گویا بر اساس توافقات پشت‌پرده تحویل «کمک‌های امت» نیز بر عهدة دولت مصر قرار گرفته بود. به فاصلة چند ساعت پس از ایراد خطبه‌های استعمار، احمد توکلی، پسرخالة پاسدار لاریجانی در فرودگاه برای بوزینه‌گان کفن‌پوش به سخنرانی پرداخت، تا ضمن ابراز نوکری به عموسام،‌ طرفداران دمکراسی و مدافعان حقوق بشر را هم مورد حمله قرار داده، آنان را طرفدار اسرائیل بخواند! البته در این سخنرانی ابلهانه، «اسلام‌طلبان» گروه خاتمی نیز بدون اینکه بخواهند در زمرة طرفداران دمکراسی قرار گرفته بودند. چرا که در هر فرصتی عملة استعمار سعی دارند دارودستة خاتمی را به دروغ هوادار دمکراسی قلمداد کنند. متن کامل چرندیات احمد توکلی با کد خبر: 287692 در حنازرچوبه انتشار یافته. توکلی در این سخنرانی گفته، آیات و روایات تکلیف ما را با حسنی مبارک روشن کرده و باید با کفار بجنگیم!

جریان از این قرار است که «کفار» مذکور هنگام سفر پاسدار «ال‌لاریجانی» به مصر که به صورتی کاملاً «اتفاقی» با سفر اهود باراک و سرکوزی به این کشور تقارن زمانی یافت، قول و قرارهائی با نوکران‌شان در جمکران گذارده بودند. قول و قرارهائی که دیگر نمی‌توانند به آن پای‌بند باشند. چرا که در عرصة سیاست خواستن، توانستن نیست! همانطورکه نتوانستن نیز دلیل نخواستن نخواهد بود. واقعیت این است که اسرائیل و دولت مصر نیز چاره‌ای جز اطاعت از اربابان مشترک خود ندارند. و خلاصة مطلب پاسدار لاریجانی بی‌جهت رنج سفر به مصر بر خود هموار کرده بودند. ما پیشتر گفته بودیم که ایجاد محور «پاریس، قاهره، تل‌آویو، ‌تهران» رویائی بیش نیست! دلیل عربده و زوزة احمد توکلی در فرودگاه نیز شکسته شدن همین محور است: «از این اسرائیلی‌ها تبری بجوئید[...]»

بله توکلی کاملاً حق دارد! این اسرائیلی‌ها کلی به عملة سازمان سیا در جمکران وعده وعید داده بودند و اکنون از تحقق وعده‌های خود عاجز مانده‌اند! و اما سه روز پس از این گنده‌گوئی‌ها، نیکولا سرکوزی، رئیس جمهور فرانسه عازم مصر شد، و دریافت که امکان «جهاد» وجود ندارد. در این گیرودار بود که رسانة کارگزاران نیز به صفوف مخالفان حماس پیوست!

البته هنوز جنگ فروشان امید خود را از دست نداده‌اند! سفر پاسدار لاریجانی به منطقه در همین راستا صورت گرفته. ظاهراً نه اروپا و نه پادوهای‌اش در منطقه نمی‌توانند از طریق ارسال تجهیزات برای گروه حماس جنگ را تداوم بخشند و آب به آسیاب تفنگ فروش‌های غرب بریزند. خلاصه بگوئیم اعضای ناتو و جیره‌خواران‌شان در اتحاد جماهیر نوکری سخت به سربالائی افلاس افتاده و به گاز گرفتن یکدیگر مشغول شده‌اند. به همین دلیل دیروز مقام معظم رهبری از بوزینگان کفن پوش که در فرودگاه «کنگر خورده و لنگر انداخته بودند» تشکر کرده، فرمودند، ما نمی‌توانیم کسی را به فلسطین اعزام کنیم، کاری از دست ما برنمی‌آید! و خلاصه «در این عرصه دست ما کوتاه است.» متن کامل سخنرانی خامنه‌ای در پایگاه خبررسانی رهبری هنوز موجود است. و امروز هم آخوند احمد خاتمی به مصداق «گاری که در سربالائی می‌افتد قاطرها همدیگر را گاز می‌گیرند»، وق‌وقیة جمعه را به گاز گرفتن حسنی مبارک اختصاص داد. احمد خاتمی می‌گوید، حسنی مبارک لیاقت حاکمیت بر مصر را ندارد و مردم مصر باید هر چه زودتر گذرگاه «رفح» را باز کنند.

آنچه در خطبه‌های علفزار اینهفته جلب توجه می‌کند این است که دیگر «جنگ نعمت الهی نیست!» و احمد خاتمی و اربابان‌اش ناگهان از کشتار غیرنظامیان به شدت متأثر شده چند بشکه اشک تمساح از چشمان‌ شهلای‌شان سرازیر کرده‌اند. البته دلیل‌ روشن است، این جنگ نیز مانند جنگ 33 روزه، نهایت امر به عقب نشینی سازمان ناتو منجر خواهد شد. به این دلیل همین جانوران وحشی که نیروهای زرهی در مرز ایران با عراق را فراخواندند تا راه برای کشتار غیرنظامیان و تخریب شهرهای جنوب غرب کشور گشوده شود؛ همین جانوران وحشی که 8 سال زوزة «جنگ، جنگ تا پیروزی» سر داده‌ بودند؛ و همین جانوران وحشی که در افغانستان و عراق با مژگان چشم زمین را پیش پای نظامیان آمریکا ‌روبیدند، همین‌ها امروز از تهاجم نظامی اسرائیل به غزه دچار اندوه و ماتم شدید شده «دیپرشن» کرده‌اند.

بله تا دیروز جنگ به مذاق گورکن‌ها خیلی شیرین و خوش طعم بود، از امروز گورکن‌ها جنگ را با حوادث تلخ و جانگداز، اندوه و ماتم و غیره مرتبط می‌دانند! و مسلماً بی‌دلیل نیست که سردمداران حکومت توحش در هزارة سوم اینچنین دل‌نازک و حساس شده‌اند! احمد خاتمی ضمن سرازیر کردن سیل اشک تمساح برای قربانیان جنگ تأکید کرده که این جنگ با همة جنگ‌ها فرق دارد، چون«وحشی‌گری» است! و «دموکراسی» و «حقوق بشر» در این جنایات سهیم‌اند! خاتمی همچنین به یاد آورده که در عراق نیز جنایات فراوان صورت گرفته:

«آنچه در غزه می‌گذرد جنگ نیست، بلکه وحشی‌گری و نسل‌کشی و جنایت علیه انسان‌های بی‌دفاع است [...] کسانی که مدعی دمکراسی و حقوق بشر [...] هستند [...] در حمله به عراق [...] با بمب‌های خوشه‌ای مردم را مورد حمله قرار دادند[...]»


بله نوعی جنگ وجود دارد که بسیار «متمدنانه» است و آن جنگی است که مانند جنگ ایران و عراق جیب صاحبان صنایع نظامی آمریکا را پر می‌کند. این نوع جنگ را در قاموس گورکن‌ها، «جهاد اکبر» می‌خوانند و به همین دلیل «نعمت الهی» تلقی خواهد شد. به عنوان نمونه می‌توان به جنگ سگ‌های‌هار جمکران بر ضد «مردم بی‌دفاع ایران» اشاره داشت که سی سال است همچنان ادامه دارد! و استعمار غرب می‌پندارد که از طریق توسل به پادوهای محفل نوبل می‌تواند تداوم این جبهة نان و آب‌دار را تضمین کند.

احمد خاتمی در ادامة «وقوقیه» به این مهم اشاره کرده که یک بازار داد و ستد با خدا وجود دارد که در آن به دو صورت می‌توان «تجارت» کرد. شتافتن به سوی مرگ از طریق «جهاد»، یا زندگی در بندگی و ذلت و حقارت:

«معامله با خدا دو شکل آرام و جهادی دارد[...] بندة خدا عمر را در مسیر بندگی او می‌گذراند[...] نوع دیگر تجارت در این بازار جهاد شهادت است.»


بله به ادعای اربابان حکومت جمکران دو راه در برابر مردم ایران قرار گرفته: مرگ یا ذلت و بندگی! ولی همانطور که روز گذشته مقام رهبری به بوزینگان کفن پوش تفهیم کردند که در این عرصه دست‌شان کوتاه است، بزودی عموسام نیز به گروه‌ داس‌الله ولات‌الله که به بهانة دفاع از حقوق بشر، سنگ شیرین عبادی و قانون اساسی «دمکراتیک» جمکران را به سینه می‌زنند، خواهد گفت، «دست ما در این عرصه کوتاه است.» بروید یک عرصة «نو» دست و پا کنید، چرا که «نو» هم مانند «دینی»، صفتی است سرشار از «ابهام»!

معامله با استعمار دو شکل آرام و جهادی دارد[...] بندة استعمار عمری را در مسیر بندگی می‌گذراند[...] نوع دیگر تجارت در این بازار قرار گرفتن در جایگاه «مخالف‌نما» است.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

پنجشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۷



نارسیس و دمکراسی!


...
باز هم با پوزش از خوانندگان گرامی! در وبلاگ «حوا در هتل پالاس»، نه تنها از روی بازیگوشی بجای مستر اسماعیل نوری‌علا، آیدین آغداشلو را به هتل پالاس فرستاد بودیم که عکس ایشان را هم بجای عکس حاج اسماعیل سکولارزاده دروبلاگ‌مان گذاشتیم. امیدواریم این اشتباهات دیگر تکرار نشود.

نارسیس، در اسطوره‌های یونان باستان از تجاوز نهر «سه‌فیس» به مادرش زاده‌ می‌شود. به عبارت دیگر نارسیس فرزند خشونت است. نارسیس بسیار زیبا است و «اکو»، الهة بیشه‌ها و آب‌ها شیفتة او می‌شود. «اکو»، به معنای «پژواک»، همانطورکه از نام‌اش برمی‌آید قادر به سخن گفتن نیست؛ او فقط می‌تواند آخرین سیلاب آنچه را که شنیده تکرار کند. اکو به دلیل ناتوانی از ابراز عشق خود تلاش می‌کند از طریق لمس کردن نارسیس به او ابراز عشق کند، ولی نارسیس «اکو» را از خود می‌راند و الهة بیشه‌ها از شدت رنج و ناامیدی جان می‌سپارد. نارسیس که خود را ناتوان از عشق و دوست داشتن می‌بیند، برای بازنگریستن خود به کنار برکه‌ای رفته به تصویر خود در آب خیره می‌ماند. نارسیس،‌ در کنار برکه آنقدر در حسرت گفتگو و ارتباط با دیگران آه می‌کشد، تا جان می‌سپارد و به درون برکه می‌افتد، و به گلی تبدیل می‌شود که آنرا نارسیس می‌خوانند. در نظریة فروید مبتلایان به «نارسیس‌ایسم» ناهنجاری‌های شخصیتی فراوان دارند که مهم‌ترین آن‌ها عدم قابلیت‌شان در برقراری ارتباط دوسویه و «متعادل» با دیگران است. به عبارت دیگر برخورداری از یک ارتباط اجتماعی دمکراتیک، یا بهتر بگوئیم ارتباط انسانی برای چنین افرادی غیرممکن می‌شود.

و می‌دانیم که مهم‌ترین ویژگی یک جامعة دمکراتیک وجود ارتباط دوسویه و متعادل میان افراد جامعه است. این ارتباط به افراد محدود نمی‌ماند بلکه بین احزاب، و نهایت امر بین مردم و حاکمیت نیز می‌باید رابطة‌ متعادل برقرار شود. چنین ارتباطی فقط در پناه اعمال قوانین دمکراتیک امکانپذیر خواهد بود. قوانینی انسان‌محور، صریح و فاقد هرگونه تقدس و ابهام الهی. به همین دلیل زبان دمکراتیک زبانی است صریح، منطقی و متعادل که خارج از عرصة «تقدس» و «ابتذال» قرار می‌گیرد. بهتر بگوئیم، زبان دمکراتیک زبانی است پویا، در ارتباط با واقعیت، در زمان و مکان مشخص و به ویژه در تقابل کامل با زبان ایستا و منطق‌گریز اسطوره و حماسه. به همین دلیل است که پروپاگاند استعماری می‌کوشد از طریق تحمیل «حکومت دینی»، زبان اسطوره‌های مقدس و مضحک شیعی‌مسلکان را بر جامعة ایران تحمیل کند. چرا که واکنش طبیعی مردم به چنین سیاستی به استهزاء گرفتن اسطوره‌های حکومتی و به ویژه «تقدیس» اسطوره‌ها و آداب و رسوم ایرانی خواهد بود. روشن‌تر بگوئیم با استقرار حکومت اسلامی، در واقع جامعة ایران به اسارت اسطوره‌های‌اش درآمده و مانند نارسیس، امکان برقراری هر گونه ارتباط دوسویه را از دست خواهد داد. بی‌دلیل نیست که محافل فاشیسم بین‌الملل این چنین برای دفترودستک شیرین عبادی جنجال و هیاهو به راه انداخته‌اند. هر چه حکومت اسلامی تداوم یابد، به دلیل نفرت از اسطوره‌‌های شیعی مسلکان، حرکت مردم به سوی اسطوره‌های ایرانی تشدید خواهد شد.

در سال 1978 حاکمیت فرانسه با برخورداری از پروپاگاند رسانه‌های غرب، به ویژه با تکیه بر تبلیغات رادیو «بی‌بی‌سی»، یک جانور وحشی به نام خمینی و مشتی اراذل و اوباش را به عنوان انقلابی و آزادیخواه و مدافعان «حقوق بشر» در فرودگاه مهرآباد تخلیه کرد. امروز همین حاکمیت اسلام‌طلب برگزیدة محفل نوبل و مدافع اسلام مترقی و خوب و نازنازی، شیرین عبادی را به مدافع حقوق بشر تبدیل کرده، و می‌پندارد هنوز مسجد جای گو..دن است. در این راستا، آقای لاهیجی، کارمند دولت فرانسه که چندی پیش بر علیه کاریکاتوریست دانمارکی پرچم مخالفت برافراشته و اعتراض رسمی خود را، البته در قالب سفسطه با «آزادی بیان» به اثبات رسانده، امروز در سایت «ریش آن‌لاین» ـ همان روزآن‌لاین ـ که بالاخره از مراسم سینه زنی و روضه و زوزه و عزای حسینی فارغ شده، به دفاع از شیرین عبادی و به اصطلاح «حقوق بشر» پرداخته. البته بدون اینکه کوچکترین اشاره‌ای به تضاد اعلامیة جهانی حقوق بشر با حقوق بشر نسبی، ساخته و پرداختة فاشیسم بین‌الملل داشته باشد.

البته ایشان تنها نیستند! مشتی لمپن جیره‌خوار همچون فریبا داوودی‌مهاجر و مهرانگیز کار و چند سر نخبه و فرهیختة دیگر نیز به عنوان پامنبری جناب لاهیجی «قلمفرسائی» کرده تا جبهة اسلام‌طلبان ریزه‌خوار عموسام را تقویت کرده باشند. داوودی مهاجر پس از مطالعات و تحقیقات خود کشف کرده که به گفتة «هگل»، تاریخ تکرار نمی‌شود! می‌بینیم که کنیزکان بارگاه استعمار ضمن تماشای برنامه‌های تلویزیون لوس‌آنجلس با «هگل» هم آشنا شده‌اند. از طرف دیگر، حاجیه مهرانگیز کار که از مداحان سرشناس اکبر بهرمانی است، ضمن ترهات بافی مرسوم و متداول ادعا کرده، دولت ایران «دو انقلاب آزادیبخش» را پشت سر گذاشته! البته در اینکه کودتاهای پی‌درپی برای بعضی‌ها «آزادیبخش» بوده تردیدی نیست. ولی این کودتاها برای ملت ایران اسارت و برای اینان «آزادی از مخ» به ارمغان آورده.

آزادی‌های دیگری که در این میان به بعضی‌ها اعطا شده آزادی «پرش» است. پرش از جبهة اسلام طلبان خاتمی به جبهة اسلام‌گزاران اکبر بهرمانی، یا همان کارگزاران. خواهر ملیحه محمدی، امروز در حالیکه چشمان شهلای‌شان از شدت گریه برای حسین شهید پف کرده بود، از خواب غفلت بیدار شده، فهمیده‌اند رؤیای خوش طرفداری از حماس به پایان رسیده و باید پابه‌پای دارودستة کارگزاران حرکت کنند. پس ایشان خطاب به خویش فرمودند: ای دل غافل! ملیحه! لباس رزم برتن کن! دیگر نمی‌توان از حماس دفاع کرد! پس خواهر ملیحه، خفتان و جوشن و زره اهدائی مستر عیسی سحرخیز را در بر کرده راهی ریش‌آنلاین شدند، البته با همان «آخرشاهنامه»! بله «رستم است و یکدست اسلحه!»، داس‌الله است و «آخر شاهنامه»! و احیاناً دو بیت از فیلسوف شاعر حاج‌اسماعیل خوئی به اضافة همان «هان! کجاست پایتخت ...» معروف! امت است و اسلام، ‌ و در اسلام هم همه چیز هست! از «تنبان» تا حقوق بشرنسبی و «تحلیل سیاسی»، البته اینهمه با حدود ده روز تأخیر! به یاد داشته باشیم که خواهران و برادران داس‌الله درست مانند لمپن‌های ریش‌آن‌لاین این چند روزه درگیر مراسم روضه و زوزة امام حسین بودند و یا مانند امید معماریان ذکر «حوزه» گرفته و فرصت پرداختن به ‌مسائل واقعی را نداشتند.

پیشتر به اعمال «سیاست انسداد» بر کشورمان از سوی استعمار غرب اشاره کردیم و گفتیم هدف استعمار از تحمیل انزوا بر کشورها، ترویج خشونت است که نهایتاً به جنگ‌افروزی منجر خواهد شد. می‌دانیم که اقتصاد غرب از جنگ تغذیه می‌کند و تاکنون جنگ رکن اساسی سیاست خارجی آمریکا و متحدانش بوده. این سیاست را طی سه دهة اخیر در ایران، افغانستان، عراق، لبنان و فلسطین شاهد بوده‌ایم و هنوز هم شاهدیم. پیشتر گفتیم که پروپاگاند یکی از مهم‌ترین ابزار پیشبرد سیاست‌های استعماری است. همچنین یادآور شدیم که پروپاگاند از طریق تحریک احساسات، منطق متعارف را به چالش می‌طلبد. منطق متعارف در فرد پیوند مستقیم با زبان دارد. روشن‌تر بگوئیم، زمانی که احساسات بر انسان چیره می‌شود، قدرت کلام او کاهش می‌یابد و انسان واکنش فیزیکی از خود بروز می‌دهد. به عنوان نمونه فردی که با شور هیجان سخن می‌گوید از پیکر خود برای بیان منظور یاری می‌طلبد و سر و دست‌ را به حرکت در می‌آورد. یا کسی که خشمگین می‌شود، علاوه بر حرکات تهدیدآمیز، ‌ بجای سخن گفتن، فریاد می‌زند به طوری‌ که مخاطب از درک وی عاجز می‌ماند. در حالت گزافة خشم یا هیجان شدید،‌ فرد حتی قدرت سخن گفتن را نیز از دست می‌دهد. نیازی به توضیح نیست که در چنین شرایطی «گفتگو» یا ایجاد ارتباط منطقی و دوسویه با کسی که قادر به سخن گفتن نیست غیرممکن خواهد بود.

در حالت عادی، خشم مانند دیگر احساسات می‌تواند مهار شود یا به اوج برسد و تخریب کند؛ ولی خشم در هرحال تداومی نخواهد داشت. در صورتیکه «نارسیس‌ایسم» چنین نیست. به همین دلیل است که اسطورة نارسیس پایة ایدئولوژیک «سیاست انزوا» را تشکیل می‌دهد. در نظریة فروید به چند نوع «نارسیس‌ایسم» اشاره شده از جمله «نارسیس‌ایسم ابتدائی» که در اطفال مشاهده می‌شود، چرا که ساختار شخصیتی‌شان کامل نشده. نارسیس‌ایسم ثانوی را می‌توان در افراد بالغ مشاهده کرد و نوع گزافة آن فرد را از نظر عاطفی منزوی کرده در یک دور بسته قرار می‌دهد. بهتر بگوئیم در چنین حالتی فرد به طور کامل به اسارت شخص «خود» در می‌آید. همانطور که نارسیس هم بجای ارتباط با دیگران تنهائی برگزید تا به چهرة‌ زیبای خود در آب خیره بماند.

امروز در ایران روند مشابهی را شاهدیم؛ گریز مردم از ابتذال اسطوره‌های مقدس حکومت به سوی اسطوره‌های والای ایرانی. روشن است که اسطوره‌های حکومتی نمی‌توانند با یکدیگر ارتباط منطقی و متعادل برقرار کنند، چرا که ادعای تقدس دارند و تقدس بنا بر تعریف منطق‌ستیز خواهد بود. اینجاست که عمق شارلاتانیسم «گفتگوی تمدن‌ها» و «دیالوگ ادیان» نمایان می‌شود، و به عدم امکان چنین ارتباطاتی پی می‌بریم. ولی این امر به اسطوره‌های مبتذل ادیان ابراهیمی محدود نمی‌شود.

بین اسطوره‌های والای ایرانی نیز هرگز تبادل و ارتباط متعادل برقرار نخواهد شد، چرا که اسطوره‌ها، بنا برتعریف، یکسویه‌اند. به عبارت دیگر، دو اسطوره هرگز نمی‌توانند با یکدیگر «گفتگو» کنند، چون هر دو مانند نارسیس در یک دور بسته قرار می‌گیرند، از خود آغاز می‌کنند و در پایان به خود خواهند رسید. از خود آغاز می‌کنند و در خود خواهند مرد. نماد پدر متجاوز در اسطورة نارسیس، عنصر آب است. نارسیس، نماد زندگی، الهة آب‌ها و جنگل‌ها را از خود می‌راند،‌ و زندگی را در انزوای کامل در کنار آب، نماد پدر، سپری می‌کند. نارسیس نهایت امر زندگی را به تماشای خود در آب می‌گذراند و در همان آب می‌میرد. اسطورة نارسیس بازتاب،‌ تداوم و گسترش «خشونت نخستین» است. خشونت نهر «سه‌فیس» که در فرزندش نارسیس به اوج خود می‌رسد. زندگی نارسیس در وجود فرزندان‌اش تداوم نمی‌یابد،‌ نارسیس‌در سکوت و انزوا، آغاز و پایان خویش است.





نسخة پی‌دی‌اف ـ‌ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۷



تنبان و ساربان!


...
«چون امام علیه‌السلام به شهادت رسید ساربان آمد و بدن آن بزرگوار را بدون سر یافت، دست برد تا کمربند حضرت را بردارد، آن بزرگوار دست خود را آورد و کمربند را گرفت، پس [ساربان] دست آنحضرت را قطع کرد، و مجدداً خواست که کمربند را باز کند، امام علیه‌السلام با دست چپ کمربند را گرفت، [ساربان] دست چپ آن‌حضرت را نیز قطع کرد [...]»
منبع: فارس‌نیوز، مورخ 7 ژانویه 2009، قسمت دوم «سیر تاریخی نهضت عاشورا»

تکرار می‌کنیم که «حقوق‌بشر نسبی» ابداع فاشیست‌ها است و کانون به اصطلاح دفاع از حقوق بشر اسلامی در ایران یکی از تشکل‌های موازی حکومت اسلامی است که تعطیل آن با هدف گرم نگاهداشتن تنور فاشیسم صورت پذیرفته. شیرین عبادی دقیقاً مانند محمد خاتمی مدافع قانون اساسی انسان‌ستیز حکومت اسلامی است. اهدای جایزة نوبل صلح به فردی با سابقة درخشان شیرین عبادی فقط برای تبدیل وی به اهرم فشار در برابر مطالبات گروه‌های لائیک انجام گرفته. پس یکبار دیگر به فعلة فاشیسم گوشزد می‌کنیم که «بشر نسبی» وجود ندارد. کسانیکه به نمایندگی از فاشیسم بین‌الملل در ایران دفترودستک برای دفاع از حقوق «بشر نسبی» به راه انداخته‌اند همراه با حکومت اسلامی در برابر مطالبات دمکراتیک مردم ایران ایستاده‌اند. و جنجال مخالف‌نمایان این حکومت پیرامون تعطیل دفتر عبادی ـ تعطیلی قانونی یا غیرقانونی ـ پرده از چهرة پلید جیره‌خواران استعمار فرو افکنده.

با پوزش از خوانندگان گرامی! گفته می‌شود آن «لات نیمه مست» که «خاطرات» خود را در «هتل پالاس» نقل کرده، تا در ذهن علیل خود به خسرو گلسرخی و فروغ فرخزاد لجن‌پراکنی کرده باشد، «اسماعیل نوری‌علا» است که اخیراً به پیروی از فرمان رهبری، به «نوآوری» پرداخته و «سکولاریسم نو» یا «سکولار آش کشک‌ایسم»‌ را به هم‌میهنان گرامی تقدیم کرده. چرا که سکولاریسم به زعم بعضی‌ها دیگر «کهنه» شده و لازم است فعلة فاشیسم سکولاریسم «نو» به بازار آورند. که به گفتة عوام، «نو که میاد به بازار، کهنه میشه دل آزار»! و نوری‌علا هم مانند نوری‌زاده و عوام از«کهنه» بیزار است.

از کهنه بیزار است چرا که «نور» ندارد. بله «حضرت اسماعیل» را با «آیدین آغداشلو» اشتباه گرفتیم چون بی‌نهایت به یکدیگر شباهت دارند. و چه خوب شد که این اشتباه از سوی خوانندگان گرامی به ما گوشزد شد. پس مراجعه کردیم به «خاطرات» آغداشلو از فروغ فرخزاد در سایت «بی‌بی‌سی»، مورخ دوشنبه 14 ژانویه 2008. و دریافتیم آغداشلو در یاوه‌گوئی گوی سبقت از حاج اسماعیل هم ربوده‌اند. البته دلیل دارد، آغداشلو نوچة معصومة سیحون «هنرمند» پرآوازة شهر ما است و تمایل فراوان دارد که همه را به «خانوم سیحون» تشبیه کند. و البته جهت چنین لجن‌پراکنی مقدسی سایت ناخداکلمب مانند سایت رادیوزمانه و یا گویانیوز همه نوع خدمات ارائه می‌دهند.

بله، آغداشلو به «خبرنگار» ناخداکلمب می‌گوید، «پاسبان‌ها و همسایگان مزاحم فروغ فرخزاد می‌شدند.» البته آغداشلو بهتر می‌داند پاسبان‌ها در واقع مزاحم چه کسی می‌شدند و ما هم می‌دانیم پاسبان‌های کذا همین وظیفه را بعد از انقلاب پرشکوه به پاسدارها واگذار کردند. یک‌ وقت فکر نکنید که «همکاری» با شهربانی و کمیته برای امثال آغداشلو و شرکاء دردسر دارد! ابداً چنین نیست. به عنوان مثال بسیاری از آثار عتیقه و کتاب‌های خطی از طریق همین همکاری فرخنده به دست آغداشلو «رسیده!» و بسیاری از مخارج روزانة باند «سیحون ـ آغداشلو» از همین طریق تأمین می‌شود. پیشتر به فعالیت‌های «هنری» این گروه اشاره کرده‌ایم. پس به آغداشلو و سایت ناخداکلمب، که سایة قلم خاله زنکی شیخ مسعود بهنود چون بختک بر آن سنگینی می‌کند،‌ یادآوری می‌کنیم که اگر چه ساواک سروده‌های فروغ را سانسور می‌کرد تا اسلام خدشه‌دار نشود، ولی متأسفانه فروغ فرخزاد هیچ شباهتی به «اکثریت» زنان ایرانی نداشت! فروغ، هر زن ایرانی نبود و در ایران آنروز، فروغ فرخزاد در واقع «دختر سرهنگ فرخزاد» بود، نه یک زن مستضعف اندرونی حاج‌آقا! در نتیجه فروغ برای تبدیل شدن به سوژة «مزاحمت پاسبان‌ها»، آنهم در یک حکومت نظامی و کودتائی دور از ذهن می‌نماید. طرح چنین مطالبی در واقع نشان سبک‌مغزی گوینده است.

در هر حال به مصداق «تا ابله در جهان هست، مفلس درنمی‌ماند»، یاوه‌گوئی اینروزها سکة رایج شده و پیروان مد هم فراوان‌اند. به عنوان نمونه، سیدابراهیم نبوی مورخ چیره دست سایت آخوندپرور «زمانه»، درحال تبدیل شاپور بختیار به شیخ مهدی بازرگان است! چرا که هیچ آشنائی با شاپور بختیار نداشته، می‌پندارد بختیار هم مانند دارودستة نهضت عاظادی آخوندپرست بوده. اتفاقاً در سایت گویانیوز هم فردی به نام «دلخواسته»، از پامنبری‌های آخوند بنی‌صدر و شریعتی، به دلیل عدم آشنائی با بختیار به «افشاگری» مشغول شده، و تلاش دارد تا به این ترتیب خیانت سنجابی و جبهة به اصطلاح ملی را پنهان کند. باشد که دست جبهة کذا رو نشود و کسی نداند دارودستة مصدق در واقع سر در آخور ناخداکلمب دارند.

حضور پیروان «اسلام مترقی» بگوئیم که شاپور بختیار محبوبیت فعلی خود را فقط مدیون جسارت سیاسی‌اش در برابر همین جبهة استعماری است. برخلاف ترهات جناب دلخواسته، نه تنها بختیار در جریان تصمیمات سران چهار کشور در «نشست گوادالوپ» قرار داشت، که از حضور ژنرال هویزر در تهران، که برای سازمان دادن به کودتا آمده بود اطلاع داشته. اگر امثال «دلخواسته» در جریان نیستند ـ چون اطلاعات دست اول‌شان را از شیخ بنی‌صدر دریافت می‌کنند ـ لازم است ما هم افشاگری کرده بگوئیم رؤسای سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی» شاپور بختیار را در جریان قرار داده بودند. در غیر اینصورت سفارت انگلستان که بیش از یک ‌سده سابقة اوباش پروری در منطقه و به ویژه در ایران دارد، از روز اول با صدور حکم نخست وزیری برای شاپور بختیار مسلماً مخالفت می‌کرد. اگر حضرت «دلخواسته» نمی‌دانند ما می‌دانیم که در ایران چگونه نخست وزیر «منصوب» می‌شد. فتاوی قتل رزم‌آرا و منصور در چارچوب همین سیاست اوباش پروری صادر شد، و شاهد بودیم که طی سیزده سال نخست وزیری هویدا، امام سیزدهم و جمعیت مؤتلفه و آدمکشان فدائی اسلام، کمال رضایت را داشتند، چرا که ناخداکلمب از هویدا راضی بود!

در راستای پرداختن «فارس نیوز» مفلوک به «تاریخ عاشورا»، ما هم می‌باید به معجزات محمدخاتمی اشاره کنیم که با دست راست آنحضرت «تاریخ سکولاریسم» را برای‌مان به رشتة تحریر درآورده می‌فرماید: سکولاریسم برخاسته از حاکمیت تحجر است! بله اخیراً یک کتاب علوم سیاسی یک صفحه‌ای در آبدارخانة روتاری کلاب لندن منتشر شده که هیچ ارتباطی با سیاست و اقتصاد و اجتماع ندارد، یا بهتر بگوئیم هیچ ارتباطی با واقعیات ندارد. محمد خاتمی هم مبلغ همین «کتاب» است و مانند ضبط‌صوت مهملاتش را مرتباً تکرار می‌کند:

«بنده می‌گویم بزرگترین عامل پیدایش سکولاریسم در یک جامعه، حاکمیت تحجر بر آن است.»

البته ما کاملاً با این صحبت موافق‌ایم! همانطور که ایشان فرموده‌اند، چنین مزخرفاتی را فقط از زبان یک «بنده» می‌توان شنید، آنهم نه هر بنده‌ای، بندة استعمار! به همین دلیل است که دارودستة خاتمی پابه‌پای گروه عبادی تلاش می‌کند تا مبادا ما ملت چهرة فریبنده و مترقی اسلام را به تحجر آلوده کنیم، و باعث استقرار یک حاکمیت سکولار شویم! خلاصة مطلب، هم‌میهنان! از عزاداران حسینی بترسید که اگر سرشان را هم از دست دهند، با پیروی از امام‌شان دو دستی از کمربندشان دفاع خواهند کرد. بهتر بگوئیم با هزار دست آلودة دیگر از بندتنبان‌شان حفاظت می‌کنند! با سکولاریسم نو، اصلاحات، دین عقلانی، حقوق بشر اسلامی، اسلام مترقی، و یا با تحجر و توحش پیشرفته؛ خلاصه با همة «دست‌های» ممکن کمربندشان را حفظ می‌کنند‌، چرا که به فرمودة «توپ مرواری»، اسلام است و تنبان:

«تمام فلسفة اسلام روی نجاسات بنا شده‌ و اگر پائین تنه را از آن بگیرند اسلام روی ‌هم می‌غلطد.»







نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

سه‌شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۷



منطق و بیانیه!

...

آنگاه
خورشید سرد شد
[...]
در دیدگان آینه‌ها گوئی
حرکات و رنگ‌ها و تصویرها
وارونه منعکس می‌گشت
فروغ فرخزاد، «آیه‌های زمینی»

در یک دمکراسی رعایت «تعادل» و «منطق» الزامی است. در نتیجه ما نمی‌توانیم به «اعمال قانونی» حکومت اسلامی، بدون محکوم کردن قانون اساسی این حکومت اعتراض کنیم! به همین سادگی!

اگر فعالیت کانون مدافعان حقوق بشر نسبی در ایران «قانونی» است، این کانون می‌باید برای احقاق حقوق خود به قوة «قضائیه» مراجعه فرماید، نه به «مردم!» اگر فعالیت کانون کذا در جمکران غیر قانونی است، حاجیه عبادی، حقوقدان برجستة گورکن‌ها می‌باید دفتر و دستک محفل نوبل را برچینند. ما قانون شکنی و بی‌نظمی را نشان آزادیخواهی و حمایت از «حقوق بشر» نمی‌دانیم. و در هر حال از شیرین عبادی و تشکیلات «حقوق بشر نسبی» نه در ایران و نه در دیگر کشورهای جهان هرگز حمایت نخواهیم کرد، چرا که معتقدیم بشر خارج از هر گونه تعلقات دینی و قومی می‌باید از «حقوق انسانی» برخوردار باشد. «حقوق بشر نسبی» ابداع فاشیست‌ها است. پس هم‌میهنان فرهیخته! ای مدافعان حقوق بشر ابراهیمی! جنجال و هیاهو بر سر هیچ و پوچ به راه نیندازید!

چقدر فرهیختگان و فلاسفه داشتیم و بی‌خبر بودیم! از جمله از وجود فیلسوف برجسته، اسماعیل خوئی نیز بی‌خبر مانده بودیم. به مصداق «نادان نداند و نپرسد»، ما هم نمی‌پرسیم آیا دلیل هجوم سگ‌های ‌هار جمکران به شاخک محفل نوبل بازارگرمی برای فاشیست‌های بدون نعلین بود؟ یا اینکه روز 21 دسامبر سال 2008، جبرئیل بر آخوند شاهرودی نازل شد و گفت، یا محمود! اطعل! یعنی، ول معطلی! تعطیل کن کانون عزاداران حسینی را! چرا که هوا بس ناجوانمردانه «پس» است! بله ما نمی‌پرسیم که پرستیژتان خدشه‌دار نشود و کسی نداند که در سیاست، از پیروان امام سیزدهم‌اید! و از همان سیاستی حمایت می‌کنید که آمریکا در دوران پرافتخار خمینی بر ما ملت تحمیل می‌کرد: سیاست واژگون‌نمائی!

آنروزها بوق‌های ساواک از زبان امام سیزدهم می‌گفتند، «هر چه آمریکا گفت، عکس آنرا انجام دهید!» این دو جملة کوتاه در واقع بازتاب مطالبات ایالات متحد از حکومت اسلامی بود، و یکبار برای همیشه محور سیاست حکومت امام زمان را مشخص می‌کرد. آمریکا می‌گفت، حقوق‌ بشر، آزادی بیان،‌ دمکراسی، حقوق زنان، و با این شعارها خود را در سطح جهان یک حکومت دمکراتیک «معرفی» می‌کرد، حکومت اسلامی هم بلافاصله متوجه می‌شد که قلم‌ها را باید شکست و روزنامه نگاران را باید تیرباران کرد و ... و البته از همه مهم‌تر «حجاب» برای زن ایرانی بود! حجابی که اجباری است، و درست به همان ترتیبی فراگیر شد که بی‌حجابی را همین آنگلوساکسون‌ها سال‌ها پیش اجباری کردند: از طریق ارعاب!

امروز، به مناسبت سالگرد 17 دی، «فارس‌نیوز» مفلوک یک مقالة «تحلیلی ـ ‌شکمی» منتشر کرده و ضمن انتقاد از کشف حجاب همچون آغداشلو «نقل» می‌کند که یک روز در هتل پالاس نشسته بودیم که فرمان کشف حجاب صادر شد، و اسلام ضربه خورد! و نتیجة ضربه خوردن اسلام نیز در برابرمان است: تبدیل کشور به مجلس عزا و روضه و زوزه و نوحه و سلاخ‌خانه. بله! فارس نیوز از هتل پالاس روند کشف حجاب را برای‌مان نقل می‌کند و هر چه در مطالعة این روند پیش می‌رویم از شباهت آن با تحمیل حجاب بیشتر مبهوت می‌شویم: صدور فرمان، و توسل به اراذل و اوباش و نیروهای انتظامی برای تحمیل فرمان کذا به زنان.

روشن‌تر بگوئیم، تکرار واژگون یک سیاست استعماری: تحمیل پوشش به زن. جالب اینجاست که در هر دو مرحله فرمان‌های کذا در ظاهر برای ترقی و پیشرفت زنان صادر شده بود! کشف حجاب اگر چه به زن ایرانی اجازه داد که از زندان اندرونی رها شود، و پای به عرصة اجتماع بگذارد، به دلیل اعمال سیاست دین پروری و آخوند نوازی از سوی استعمار انگلستان، عرصة اجتماعی کشور هر روز به نکبت و ادبار دین آلوده‌تر ‌شد. چرا؟ چون کشف حجاب و آزادی زنان جهت ایجاد شکاف در صفوف مشروطه طلبان بود، همانطورکه دعوت مجلس عوام انگلستان از رضا پهلوی و طرح پیشنهاد فریبندة تدوین قانون اساسی بر مبنای اعلامیة جهانی حقوق بشر می‌تواند امروز در صفوف لائیک‌ها شکاف ایجاد کند.

ایجاد شکاف کذا دقیقاً در چارچوب طرح فاشیستی مک‌فال قرار می‌گیرد: تداوم دور باطل شیخ و شاه. ما اطمینان داریم که مجلس عوام انگلستان لائیک‌ها را به سخنرانی دعوت نخواهد کرد، چون در «جمهور»، نعلین‌ها از جایگاه ویژه برخوردار نیستند و حق نظارت بر قوانین و دخالت در سیاست را نخواهند داشت. ما نیک آگاه‌ایم که هدف استعمار پیشرفت جامعة ایران نیست، استعمار یک هدف بیشتر ندارد: سرکوب همه جانبه جهت گسترش دامنة چپاول. در نتیجه، اگر تاکنون طرح‌های ظاهراً مترقی مانند کشف حجاب، اعطای حق رأی به زنان، ایجاد سپاه دانش و بهداشت در ایران به اجرا گذاشته شده، نتیجة چنین طرح‌هائی برای ما همواره واژگونه بوده، چرا که هدف استعمار گسترش و تحمیل تحجر دین و مقدسات بر فضای اجتماعی است. تحجر دینی بهترین مانع بر سر راه پویائی یک جامعه و تحمیل سکون و «مرگ» بر آن است.

همانطور که در وبلاگ «حوا در هتل پالاس» گفتیم، محور اصلی پروپاگاند استعمار برای ترویج ابتذال در کشورمان «تزریق تقدس» ادیان ابراهیمی به اسطوره‌های ایرانی و تحریف آن‌ها است. دلیل هم اینکه اسطوره‌های ما روی به «زندگی» دارد، حال آنکه اسطوره‌های ادیان ابراهیمی مشوق مرگ، حقارت، ذلت و بندگی است. با «تزریق تقدس» به اسطوره‌های ایرانی، در واقع «مرگ» بجای «زندگی» می‌نشیند. دلیل شیفتگی رسانه‌های غرب و جیره خواران‌شان به «عرفان» نیز در همین نکتة کوچک نهفته. عرفان هم ما را به روی گرداندن از زندگی فرا می‌خواند.

تحمیل چارچوب تحجر مقدسات بر جامعه، «زبان» را به عنوان نخستین و مهم‌ترین بنیاد اجتماعی از تحرک باز می‌دارد و «زبان گذشته»، «زبان تکرار» یا زبان «دورباطل» بر جامعه حاکم می‌شود. اگر نگاهی به سرودة شعرای معاصر بیفکنیم، خواهیم دید که شور و اشتیاق زندگی و احساس جای خود را به افسردگی و ناامیدی سپرده و اسطوره‌های مقدس حتی پای به سروده‌های امثال اخوان ثالث گذارده. شاعر آنجا که سخن از جاودانگی ستم می‌گوید، به اسطورة قرآنی متوسل شده به «بیمرگی دقیانوس» اشاره دارد نه به جاودانگی ضحاک! به زبان ساده‌تر، اسطوره‌های مقدس به شعر اخوان ثالث نفوذ کرده، بجای اسطوره‌های ایرانی نشسته است. به این ترتیب «آخر شاهنامه» برخلاف آنچه می‌گویند دیگر «خوش» نیست. «آخر شاهنامه»، به حکایت تحریف شدة «اصحاب کهف» تبدیل می‌شود که برخلاف حکایت قرآنی، هیچ جای امید باقی نمی‌گذارد، چرا که پس از بیداری اصحاب کهف، دقیانوس ستمکار هرگز نخواهد مرد:

گاهگه بیدار می‌خواهیم شد زین خواب جادوئی
همچو خواب همگنان غار،
[...]
لیک بی‌مرگ است دقیانوس
وای، وای، افسوس!

این است یکی از مهم‌ترین فواید استعمار و تحمیل مقدسات بر جامعه: عقب نشینی اسطورة ‌ایرانی در برابر اسطورة مقدس یا بهتر بگوئیم، نفوذ زبان مقدسات اسلام به زبان والای شعر معاصر فارسی در سرودة شاعری چون اخوان ثالث که هیچگاه ارادتی هم به اسلام و هویت اسلامی نداشته. مشابه همین روند را پس از استقرار حکومت اسلامی در سروده‌های نادرپور می‌توان مشاهده کرد.

نادرپور بر خلاف اخوان ثالث گرایش گزافه به «ایرانی‌ات» نداشت و سروده‌های‌اش همانطور که در وبلاگ دیروز اشاره شد، سرشار از تصاویر زیبا و پراحساس است. اسطوره و حماسه به طور کلی جائی در شعر نادرپور ندارد. تنها در سال‌های پس از کودتای 22 بهمن است که نمادهای اسطوره‌ای و حماسی همزمان با واژگان دین به زبان شعر نادرپور هجوم می‌آورد و «خانة قباد»، «سیمرغ»، «زال»، «جمشید»، «ضحاک»، «تهمتن» و... در شعری تحت عنوان «خطبة زمستانی» در کنار «خیمه»، «ظلم»، «عقوبت» و «خدا» می‌نشیند تا شاعر خود را تنهاتر از خدا بیابد.

پیشتر درسروده‌های نادرپور، واژگانی که به «سنت مقدس» ارجاع کند، کمتر دیده می‌شد. پیشتر سخن از نیایش «آفریدگار» بود. آفریدگاری که شاعر در ذهنیت و تخیل خویش با او سخن می‌گفت، و شعر خود را به پاس لطف او قربانی‌اش می‌کرد:

ای آفریدگار امشب به سرد مهری خاکسترم مبین
امشب صفای آبم و گرمای آتشم
[...]
نام تو بر نگین دلم نقش بسته است
این خاتم وجودم ارزانی تو باد
دانم اگر چه پیشکشی سخت بی‌بهاست
شعرم به پاس لطف تو قربانی تو باد
نادر نادرپور: «نیایش»

به صراحت می‌توان گفت نفوذ اسطوره در سروده‌های نادرپور، یا حضور اسطورة قرآنی، حتی به صورت تحریف شده در شعر اخوان، بازتاب سکونی است که بر زبان فارسی حاکم شده. پیشتر با تکیه بر نظریة میکائیل باکتین به سکون اسطوره‌ها اشاره کردیم و گفتیم اسطوره، «تاریخ ستیز» و «منطق‌گریز» است. نیازی نیست بگوئیم که این ویژگی‌ها در اسطورة مقدس به اوج می‌رسد و ایستائی و سکون را دو چندان می‌کند. همین ایستائی است که در تضاد با روابط دمکراتیک قرار گرفته، مانع از «ارتباط انسانی» و «دو سویه» در جامعه می‌شود.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۷



حوا در هتل پالاس!

...
در وبلاگ «پری‌شادخت پرفروغ» یک مقایسة شتاب‌زده بین نادر نادرپور و فروغ فرخزاد مطرح شد. در واقع اگر بخواهیم سروده‌های ایندو را با یکدیگر مقایسه کنیم می‌توان گفت، شعر فروغ بازتاب شور زندگی و شعر نادرپور بازتاب احساسات لطیف است. این یک تفاوت اساسی است بین سروده‌های فروغ و نادرپور. به زبان ساده‌تر می‌توان گفت که آنچه در سروده‌های نادرپور می‌بینیم، «احساس» سراینده است که به صورت تصاویر زیبا خود را می‌نمایاند، ولی فروغ در شعرهای خود «حضور» ملموس و مستقیم دارد. بهتر است بگوئیم سخن گفتن از سروده‌های فروغ صعب می‌نماید؛ واژه‌ها برای چنین کاری کفایت نخواهد کرد. پس نادرپور و فروغ را رها کرده می‌پردازیم به یک مقایسة کلی بین دیگر شعرای معاصر ایران زمین.

بدون آنکه نامی از شعرا ببریم می‌توان گفت که شعر معاصر درست مانند جامعة ایران به دو بخش اندرونی و بیرونی تقسیم شده. عرصة شعر معاصر کاملاً «زنانه ـ مردانه» است! تعجب نکنیم! آقایان از فراق معشوق و زن رویائی می‌گویند، خانم‌ها هم از «عشق» افلاطونی! البته شاعره‌هائی هم از این عرصه پای فراتر نهاده برای رهائی از زنانگی خود، از طریق طرد «مرد» و نفی او، «مردستیزی» را به نظم ‌آورده‌اند. پر واضح است که در این مقایسه، آندسته از شاعران مؤنث و مذکر که متعهد و مکتبی‌اند منظور نمی‌شوند، چرا که اینان شاعر نیستند، مداحان ‌قدرت‌اند. در هر حال یک نوع سوم هم موجود است که به آن «شعرهای خانگی» می‌گوئیم که متعلق به شاعره‌هائی است که استعداد خود را برای به نظم در آوردن بی‌بی‌گوزک‌های شیعة اثنی عشری و نقل داستان نخود و لوبیا و حبوبات و غلات تلف می‌کنند. خلاصه در این مرز پرگهر فراوان‌اند «شاعران» که از ذوق و هنر شاعری بی‌بهره‌اند. ولی شاهدیم که پروپاگاند استعمار میلیون‌ها شاعر با «استعداد» را رها کرده، فقط به فروغ فرخزاد علاقه نشان می‌دهد، همچنانکه هزاران «نویسندة نعلین‌پرست» را کنار می‌گذارند و به صادق هدایت چشم دوخته‌اند، البته اینهمه فقط برای امر مقدس «لجن‌پراکنی» است!

یکی از اهداف مهم تبلیغات استعماری همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره کرده‌ایم، نفی فرهنگ از طریق گسترش ابتذال و بلاهت است. به همین جهت در آکادمی‌های هنرپرور غرب «نشست»، پشت «نشست» برای فروغ فرخزاد و صادق هدایت بر پا می‌شود، یا اینکه رسانة ناخداکلمب و شرکاء با نخبگان مصاحبه می‌کنند تا بازار لجن‌پراکنی کساد نشود. اصولاً ما ایرانیان بهترین ضامن رونق کسب و کار استعماریم. همین فروشگاه‌های زنجیره‌ای «دبنهام» که قرار است بزودی در تهران شعبه باز کند، به گزارش سایت لوموند، مورخ پنجم ژانویه 2009، در آستانة ورشکستگی قرار دارد! و یکی از دلایل اصلی آتش‌سوزی‌های پیاپی در فروشگاه‌های «بنتون»، بازکردن راه برای حضور انحصاری «دبنهام» است. می‌بینیم که «پیروان راه ‌مصدق» اگر امروز دست‌شان از نفت کوتاه شده، جهت فراهم آوردن زمینة انحصار اقتصادی برای ناخداکلمب به آتش زدن فروشگاه‌های «بنتون» قیام کرده‌اند، تا ارواح شکم‌شان با اسرائیل مبارزه کنند یا به کشتار غیرنظامیان در غزه اعتراض کرده باشند!

جالب اینجاست که همزمان با مبارزات بوزینگان کفن‌پوش بر علیه اسرائیل و صلح‌طلبی ماشاالله قصاب‌ها، گروه‌های صلح طلب و چپ‌گرایان اسرائیل نیز همراه با فلسطینی‌ها بر ضد تهاجم نظامی به غزه تظاهرات می‌کنند و نمادهای نئونازی‌ با صلیب شکسته را به آتش می‌کشند. با اینحال مشاور سابق احمدی نژاد، محمد علی رامین که ادعا می‌کند ایرانی است، رسماً دکان و سایت تبلیغات نئوفاشیست در جمکران افتتاح کرده! البته در این گیرودار حکومت جمکران نیز جهت رونق بازار فاشیسم به سرکوب تشکل‌های موازی خود، از جمله گروه شیرین عبادی و کارگزاران روی آورده تا شوت‌وپرت‌ها چند اصل اساسی سیاست استعمار را چشم بسته قبول کنند. نخست اینکه محفل شیرین عبادی و کارگزاران «مخالف» حکومت‌اند؛ دیگر اینکه آمریکا مدافع حقوق بشر و دمکراسی است، پس حکومت جمکران که سه دهه است ایران را به باغ وحش تبدیل کرده تا منافع آنگلوساکسون‌ها تضمین شود، بسیار ضدامپریالیست به شمار می رود؛ و خلاصه اینکه اگر کسی می‌خواهد روی دمکراسی در ایران ببیند همانطور که «رشید.الف» فرضی توصیه کرده بود و به تائید حنازرچوبه هم رسید، می‌باید از پشتیبانی آمریکا اطمینان حاصل کند! چون همانطور که علی «یار بیوه زنان» ترگل ورگل بود، آمریکا هم حامی حقوق بشر اسلامی است، و شیرین عبادی تپل‌مپل چشم عموسام را حسابی گرفته.

اصولاً این روزها «مهراسلام» به دل خیلی‌ها افتاده، و اینان تلاش دارند به هر ترتیب که شده «ثابت» کنند، «هویت ایرانی» به هویت پیروان ادیان ابراهیمی بسیار نزدیک است! ساده‌ترین و ابلهانه‌ترین راه برای «اثبات» چنین امر مقدسی این است که شباهت فراوان بین اسطوره‌های ایرانی و اسطوره‌های سامی «کشف» کرده آنرا به خورد مخاطب بدهیم. به عنوان نمونه، مانند فیروزه نهاوندی ادعا کنیم در اسطوره‌های ایران نیز «آدم و حوا» وجود دارد؛ یا مانند عباس معروفی بگوئیم داستان هابیل و قابیل به اسطورة «سلم و تور و ایرج» شباهت دارد و ... و حضرات که چنین تلاش «فرهنگی» را بر عهده گرفته‌اند می‌پندارند نیک ورد آورده‌اند، ولی یک نکتة مهم را فراموش فرموده‌ و سوراخ دعا را بکلی گم کرده‌اند، و آن اینکه، اسطوره‌های اقوام ایرانی هیچ ارتباطی با اسطوره‌های سامی ندارد، چرا که سامیان بی‌بی‌گوزک‌های خود را«مقدس» می‌شمارند در حالی که اقوام ایرانی هرگز به تقدیس اسطوره‌های خود نپرداخته‌اند! خلاصة مطلب ما حضرت جمشید و امام منوچهر و ابن‌کیخسرو نداریم! و کوروش کبیر هم در کتاب مقدس سامیان به «فرستادة خدا» و صاحب «نشان الهی» تبدیل شده.

و اما در میان متخصصان «تزریق تقدس» ادیان ابراهیمی به اسطوره‌های ایرانی، می‌باید از شکوه ‌میرزادگی نیز نام برد، که تا چندی پیش به آرامگاه کوروش دخیل بسته بود و حاجت می‌طلبید. ایشان اخیراً تاکید فرموده‌اند که هر زن ایرانی، یک «حوا» است! متن فرمایشات پیامبرگونة این «ننه‌حوا»، مقیم ینگه دنیا در وبلاگ «رامین مولائی» موجود است.

همانطور که پیشتر هم در این وبلاگ گفتیم در پی افزایش بهای نفت، رسانه‌های غرب به طبل زدن برای «بحران مالی» مشغول شدند حال آنکه بحران مالی ریشه در فروپاشی اتحادجماهیر شوروی دارد که اعضای سازمان ناتو تلاش کردند از طریق تهاجم نظامی به افغانستان، عراق و لبنان آنرا نادیده انگارند و پیامد‌های‌اش را تا حد امکان به تأخیر اندازند. آخرین چشمه از این مقاومت‌ها حمایت از فاشیست‌ها در اروپای غربی و واگذاری نوار غزه به جنبش حماس بود. با شهادت مظلومانة «برادر» یورگ هایدر برنامة فاشیست نوازی در اروپای غربی رو به کندی گذارد ولی تحویل سلاح به حماس و تشویق اسرائیل به جنگ زرگری با جنبش کذا مفری برای ارتش ناتو فراهم آورد تا به اجرای برنامة گسترش دامنة جنگ به ایران از طریق نوکران‌اش در جمکران امیدوار شود.

همانطورکه گفتیم ایران یک کشور کلیدی در منطقه است و با فرسایش حکومت امام سیزدهم دوام و بقای حکومت‌های اسلامی در کل منطقه به خطر خواهد افتاد. شکست ناتو در جنگ قفقاز باعث شد که استعمار به تقویت تشکل‌های موازی در جمکران متوسل شود چون بجز حکومت گورکن‌ها هیچ امید دیگری برای آنگلوساکسون‌ها برای بازگشت به دوران جنگ سرد باقی نمانده.

اینچنین است که ناگهان سگ‌های هار حکومت کانون حقوق بشر اسلامی حاجیه عبادی را تعطیل می‌کنند و چون نتیجه‌ای نمی‌گیرند یک تظاهرات در برابر دفتر و دستک این حقوقدان برجسته به راه می‌اندازند، و حقوقدان کذا بجای اقدام از طریق مجاری قانونی دست به جنجال و هیاهو می‌زند و دبیرکل سازمان ملل و اتحادیة اسلام پرور اروپا نیز بیانیه صادر می‌کنند، تا فاشیست‌های محفل عبادی را مخالف حکومت اسلامی معرفی کنند! و در این گیرودار است که حکومت جمکران ناچار می‌شود بوزینگان کفن پوش را از فرودگاه و آستان مقدس سفارتخانه‌ها جمع‌آوری کند.

خلاصه بگوئیم امروز عملة ساواک که تاکنون «تندرو» خوانده می‌شدند و از «دمکراسی» شیخ مهدی بازرگان، «سازندگی» حاج اکبر و «اصلاحات» محمد خاتمی ممانعت ‌کرده بودند، امروز شدیداً از دولت احمدی نژاد انتقاد کرده‌اند! و مشخص شد که ساواک اراذل و اوباش را در واقع برای حمایت از دارودستة اکبر بهرمانی و محمد خاتمی از قفس بیرون کشیده. البته ما اینرا قبلاً می‌دانستیم، ولی بهتر بود از زبان خود بوزینگان بشنویم. و اما افسوس که سیاست در منطقه تغییر کرده و کارخانة‌رجاله پروری که دهه‌هاست از طریق فتوی جیره‌خواران دستاربند و روانه کردن اوباش به خیابان‌ها در کشورمان اعمال سیاست می‌کرد، دیگر نمی‌تواند به این شیوة مقدس ادامه دهد.

البته فکر نکنید ناخدا کلمب ابله است! ابداً! دعوت مجلس عوام از رضا پهلوی و طرح موضوع تدوین قانون اساسی بر مبنای اعلامیة جهانی حقوق بشر ثابت می‌کند که ناخدا کلمب کاملاً آگاه‌ است که از طریق دین پروری وآخوند نوازی دیگر نمی‌تواند در ایران خیمه بزند، و مانند دوران شیرین تزارها با روسیه مرز مشترک داشته باشد. این مانور زیرکانه همچنین ثابت کرد انگلستان تا چه حد آمادة عقب نشینی از سیاست‌های سنتی خود در کشورمان شده. مسلماً هیچ عقل سلیمی با پیشنهاد رضاپهلوی مبنی بر تدوین قانون اساسی منطبق با اعلامیةجهانی حقوق بشر مخالفت نخواهد کرد ولی ما به جرأت می‌گوئیم که دعوت از رضا پهلوی یک مانور بیش نیست. در تداوم همین مانور مزورانه است که فرانسه به عنوان پیشکار حاکمیت انگلستان می‌باید در ظاهر سیاست «اسلام ستیز» پیشه کند. و به همین دلیل تسلیما نسرین بزودی ساکن پاریس خواهد شد تا زمینة جنجال فراهم آید.

به گزارش فیگارو، مورخ پنجم ژانویه سالجاری، شهرداری پاریس عهده‌دار تأمین محل سکونت تسلیما نسرین خواهد بود. به این ترتیب فرانسه نیز در مسیر سیاست نوین انگلستان قرار گرفت تا از حقوق زنان دفاع کند. ولی استعمار هرگز مدافع حقوق بشر نبوده و نخواهد بود. با این وجود، این حکومت‌ها همواره حقوق بشر را به ابزار آشوب و سرکوب مردم در جهان سوم تبدیل کرده‌اند. همچنانکه در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر حقوق بشر به ابزار براندازی سلطنت پهلوی تبدیل شد. در واقع حاکمیت انگلستان با مانور جدید قصد بازگشت به دوران میرپنج را دارد تا باز هم یک حاشیة امن برای دستاربندان ایجاد کند و پس از مدتی با رها کردن قلادة چند دستاربند هار بساط «دیانت ما عین سیاست ما است» را به راه اندازد. چون نیروهای «امنیتی ـ نظامی» در ایران مانند نطفة حاکمیت از بیگانه دستور می‌گیرند.

همچنانکه در سال 1357 شاهد بودیم، ساواک آشوب برپا کرد و سران خودفروختة ارتش ایران در برابر آشوب‌طلبان اعلام «بی‌طرفی» کردند! یکی از نتایج بی‌طرفی کذا پس از سه دهه اظهارات آیدین آغداشلو در مورد فروغ فرخزاد است که به صورت «خاطره» نقل شده! می‌دانیم که بازار نقل خاطره از فروغ و هدایت بسیار پررونق است، در عوض هیچیک از نویسندگان فرهیختة مرز پرگهر سواد کافی برای نقد علمی آثار اینان ندارند. در نتیجه از نظر ادبی به آثار ایندو نخواهند پرداخت، ولی پیوسته به «یاد می‌آورند» که فروغ یا صادق هدایت چه‌ها کرده‌اند.

در هر حال آیدین آغداشلو، نوچة معصومة سیحون، که از طریق نقاشی صحنه‌های دلفریب «فیلم‌فارسی‌های» صدمن یک‌قاز «هنر» جاودان خود را به اثبات ‌رسانده، «خاطره‌ای» نقل کرده که بیشتر به همان فیلم‌های عوام پسند شباهت دارد. این «فیلم ـ خاطره» در سال 1344 در هتل پالاس ساخته شده، البته در ذهن آغداشلو. پرسوناژهای فیلم عبارت‌اند از خسرو گلسرخی، در نقش «پاسدار نوامیس»، فروغ فرخزاد، در نقش «زن شرمنده و فریب‌خورده»، یک جاهل مسلک مست که «مزاحم» نوامیس مردم می‌شود، و فردی به نام «احمدرضا» که اصلاً معلوم نیست کیست و چکاره است؟ کارگردان و راوی فیلم کذا نیز آیدین آغداشلو است.

می‌دانیم که آغداشلو «هنر» مهمل‌بافی را در مکتب «معصومه جان» و ساواک آموخته و پروانه اعتمادی، نقاش شهیر جمکران را نیز از این «هنر» بی‌نصیب نگذاشته. در هر حال سناریوی کامل این «فیلم» روی سایت «زیر چتر چل تیکه» موجود است. بله، یکی از روزهای گرم تابستان آغداشلو و پرسوناژهای فیلم در هتل پالاس نشسته بودند که یک «جاهل مسلک نیمه مست» سر می‌رسد و مستقیم می‌رود سر میز یک زن که چند مرد او را همراهی می‌کرده‌اند، و شروع به متلک‌پرانی به زن مذکور می‌کند! سپس خسرو گلسرخی در نقش لات بزن بهادر فیلم‌های فارسی ظاهر شده و با کله به صورت آن مرد نیمه‌مست می‌کوبد، آنگاه فروغ فرخزاد، در نقش فروزان در فیلم «بهشت دور نیست» ظاهر شده به گریه می‌افتد، و احمدرضا «ناشناس» به رفع و رجوع صحنه می‌پردازد و سرانجام آغداشلو به ما می‌گوید «هرگز ندانستیم آن ‌مرد کیست؟»

در این «داستان»، فروغ فرخزاد و خسرو گلسرخی موجودیت واقعی دارند و «راوی» یا همان آغداشلو نمی‌تواند در قالب آنان فرو رود. ولی می‌تواند رفتار و کرداری را به آنان نسبت دهد. با شناختی که از شخص آغداشلو داریم و با در نظر گرفتن اینکه «راوی» هویت خود را معمولاً در پس پردة هویت پرسوناژهای تخیلی بروز می‌دهد، و تنها پرسوناژ تخیلی نیز همان لات نیمه مست بوده، می‌توانیم به صراحت‌بگوئیم که «آنمرد» در واقع تجلی شخص آغداشلو است که فانتاسم‌های خود را به این وسیله بروز ‌داده.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

یکشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۷



پری‌شادخت پرفروغ!

...
آن آتشی که در دل ما شعله می‌کشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته‌ایم از شرار عشق
نام گناهکارة رسوا نداده بود

امروز چهارم ژانویه 2009 برابر با پانزدهم دیماه، روز تولد فروغ فرخزاد است. برخی می‌گویند فروغ فرخزاد روز هشتم دی‌ماه متولد شده. در واقع تفاوتی ندارد، دی‌ماه و تمام ماه‌های دیگر سال پیشکش فروغ باد. مهدی اخوان ثالث او را «پری‌شادخت شعر آدمیزادان» نامید. فروغ تنها شاعرة ایران است که در عرصة شعر گوی سبقت از شاعران ربوده. شعر فروغ، در همة ابعاد خود، آینة تمام نمای «مدرنیته» در فرهنگ ایران زمین است. سروده‌های فروغ از طبیعت بی‌جان، سنت و یا عشق و عاشقی در مفاهیم سنتی سخن نمی‌گوید، کلام «زن ایرانی» است در مقام یک انسان. زنی که از رویاها و خواسته‌های‌اش بی‌پروا سخن می‌گوید.

شعر فروغ دیوارهای زندان زن در جامعة پدرسالاران ایران را برای همیشه فروپاشانده؛ زنجیر اسارت زن ایرانی در قالب تصاویر وابسته به سنت‌ها، یا همان‌ دختر، همسر و مادر در شعر او درهم شکسته. هر کجا فروغ از نمادهای سنتی و اجتماعی قدرت: خداوند، زاهد، پدر و مرد سخن رانده، قالب‌های فرسوده را با آتش واژگان شعر خود ‌سوزانده و از خاکستر سنت‌ها نمادهای نوین انسانی آفریده.

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا، خدا
[...]
مائیم، ما که طعنة‌ زاهد شنیده‌ایم
مائیم، ما که جامة تقوی دریده‌ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیده‌ایم

با این وجود اگر شعر فروغ از ستایش پدر، بندگی خداوند، تقدیر طبیعت و یا اصولاً از هر گونه ستایش و بندگی به دور مانده، در آن هیچ اثری از «مردستیزی» نمی‌بینیم. عشق در هیچ یک از سروده‌های فروغ نکوهش نمی‌شود، والاترین جایگاه را در شعر او عشق به خود اختصاص داده. عشق در مقام یک «اعتقاد» می‌نشیند. در حالیکه اعتقادات مذهبی پیوسته به ابتذال، فریب و نیرنگ مرتبط‌اند و خوار و پست می‌نمایند. در شعر معروف فروغ، «کسی می‌آید»، بر خلاف آنچه برخی «معنویت» رویت کرده‌اند، روزمرگی‌ها و اوهام و خرافات به سخره گرفته شده. و جای تعجب نیست که زبان شعر فروغ در دریدن پردة ابتذال مذهب و سکون فکری دین‌پناهان این چنین بی‌پرده و صریح باشد.

[...]
و برفراز سر دلقکان پست
و چهرة وقیح فواحش
یک هالة مقدس نورانی
مانند چتر مشعلی می‌سوخت
[...]

خورشید سرد می‌شود، و حتی نور هم از روشنائی و درخشش تهی شده. «هالة مقدس نورانی» بر فراز سر «دلقک پست» و «روسپی» به یکسان «می‌سوزد»، هالة مقدس نمی‌درخشد؛ چه «درخشیدن» با «زندگی» پیوند دارد و «تقدس» با «مرگ». و فروغ «شعر عشق و زندگی» می‌سراید. زبانش بازتاب پویائی زندگی است. «زبان انسان» است، انسانی که زبان سنت و قدرت را به چالش می‌طلبد. زبان شعر فروغ زبان «زندگی» است و در آن از «زبان تکرار و تقلید» هیچ اثری نمی‌بینیم. زندگی است که در سروده‌های فروغ موج می‌زند، و شعر او را از دیگر شعرای معاصر ـ زنان و مردان ـ متمایز کرده:

یکشب ز ماورای سیاهی‌ها
چون اختری به سوی تو می‌آیم
[...]
یکشب لبان تشنة من با شوق
در آتش لبان تو می‌سوزد
[...]
یکشب چو نور در دل تاریکی
در کلبه‌ات شراره می‌افروزم

شعر فروغ، جام تهی «سکون» و «ایستائی» مرگ را نیز از بادة زندگی لبریز می‌کند؛ حتی مرگ نیز در کلام وی «زنده» می‌شود، و قابلیت «نگریستن» می‌یابد:

ور نه گر مرگ بنگرد در من
روی آئینه‌ام سیاه شود
[...]

فروغ شاید تنها شاعری است که هر آنچه در زندگی موج می‌زند دوست دارد و حتی «فریب زندگی» را نیز پوچ نمی‌انگارد. آنجا که نادرپور، افسوس می‌خورد که از «فریب زندگی» رهائی ندارد:

گر آخرین فریب تو ای زندگی نبود
اینک هزار باره رها کرده بودم‌ات
[...]
در دام این فریب بسی دیر مانده‌ام
دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش

فروغ با شور و اشتیاق به سوی فریب زندگی پر می‌گشاید و زندگی را در زندگی می‌جوید:

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم

همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
آسمان‌های صاف را مانند
که لبالب ز بادة روز‌ند

با هزاران جو‌انه می‌خواند
بوتة نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می‌وزد در باغ
می‌رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه درآن‌خواب‌های رویائی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم ز زیبائی

پر شدم از ترانه‌های سیاه
پر شدم از ترانه‌های سپید
از هزاران شراره‌های نیاز
از هزاران جرقه‌های امید

حیف آنروزها که من با خشم
بتو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم تو را هدر کردم
[...]

دهه‌ها از مرگ فروغ می‌گذرد، و هنوز روز تولدش را به صراحت و دقت نمی‌دانیم! بر سنگ مزار «پری‌شادخت شعر آدمیزادان» ایران‌زمین که نام و مقام پدر نقش بسته، می‌خوانیم، تولد: دی‌ماه 1313!

آنگاه
خورشید سرد شد
[...]
دیگر کسی به عشق نیندیشید
[...]
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
[...]
فروغ فرخزاد، «آیه‌های زمینی»




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...