یکشنبه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۲

شیعی و پرسش؟!

 

عارف قزوینی پیش از کودتای آیرون‌ساید:

 

ایران به روزگار تجدد چه کم داشت،  گر

مفتی و شیخ و مفتخور و روضه خوان نبود

 

«[...] آزادی در بیان و قلم و اظهار نظر در مسائل اجتماعی و غیره [...] ‌در قرآن و سنت پیامبر معلوم و مشهود است.  گر چه خلاف آن در جهان اسلام رایج بوده ‌است و مسلمانان هیچ ارزشی برای این حقّ خود قائل نبوده‌اند و در احقاق و حفظ آن جدّیت نکرده‌اند [...] البته آزادی بیان [...]‌محدودیّت‌هائی داشت [...]‌ نمونه‌های متعددی از شعرائی که بر ضداسلام شعر می‌سرودند و به دستور پیامبر اسلام به قتل رسیدند در تاریخ ثبت شده‌ [...] پدر امام موسی صدر فتوای مهدورالدم بودن احمد کسروی را صادر کرد [...]‌ امام خمینی فتوی قتل سلمان رشدی را صادر کرد [...] صافی گلپایگانی جسارت کنندگان به امام دهم را «مرتد» خواند [...] مسلم ملکوتی فتوای قتل شاهین نجفی را صادر کرد و...

منبع: ویکی‌پدیا، «آزادی بیان!» 

 

و ‌شیعی‌ها هم پس از صدور فتوی خالۀ نیکا شاکرمی بر علیه ایرج طهماسب،  او را در شبکۀ مجازی به قتل رسانده و دفن کردند!

   

بله طی جنبش «زن،‌  زندگی، آزادی» صدها تن،   از جمله ده‌ها کودک به قتل رسیدند،   تا اوباش و خاله‌خانباجی‌ها در داخل و خارج مرزها  بتوانند با لنگر انداختن در «جایگاه آخوندی برحق» برای تمامی فعالیت‌های غیرآخوندی چماق تکفیر بلند کنند!  و اینچنین بود که کنسرت و تئاتر و ... و به ویژه کاروان نوروزی در شهر تهران مورد تهاجم قرار گرفت و  پیکر «نیکا شاکرمی» برای دومین بار توسط یک ماچه‌آخوند از گور بیرون کشیده شد!   به یاد داریم که نخستین نبش قبر توسط یکی از نئاندرتال‌های چپ‌نما و با هدف الصاق برچسب همجنسگرا به مقتول صورت گرفت.   ولی اینبار خالة مقتول است که جسد وی را به چماق تکفیر تهیه‌کنندة یک سریال ـ ایرج طهماسب ـ  تبدیل کرده:

 

«بله آقای طهماسب [...]  این حرف شما مصداق بارز شکنجه است،  چند گرفتی؟»

منبع:  ایران وایر،  مورخ 24 مارس سالجاری 

 

بله گویا «خاله خانوم» هم مانند دیگر شیعی‌ها شعار «آخوند باید گم بشه» را نشنیده،  و یا اگر هم شنیده،  به دلیل ابتلا به انجماد ذهنی مزمن  ـ  بیماری مشترک شیعی‌ها ـ  به معنای واقعی آن هنوز پی نبرده!  در نتیجه،  به این توهم دچار شده که تهیه‌کنندگان سریال‌های تلویزیونی می‌باید از پیش تأئید ایشان را تقاضا کنند،  ‌چرا؟!  چون خواهرزادۀ‌ ایشان طی اعتراضات پس از قتل مهسا امینی،  خودکشی کرده و یا به قتل رسیده،  تفاوتی هم نمی‌کند!   در هر حال ایشان «یک جسد» در اختیار دارند و با توسل به آن می‌خواهند برای جامعۀ ایران تعیین تکلیف کنند!  قضیۀ همان آخوندبازی شده؛  آخوند جماعت یکصد سال است با توسل به لاشة عرب سوسمارخور قرن هفتم میلادی برای ملت ایران تعیین تکلیف می‌کند!  و مسلماً خالة نیکا شاکرمی هم با خود گفته،  من از آخوند چه کم‌ دارم؟!   آخوند با لاشة راهزنان و تجاوزگران عرب به جان آزادی بیان ایرانیان اوفتاده،  «خاله خانوم» هم با جسد یک دختر بچة 16 سالۀ ایرانی به سرکوب آزادی بیان مشغول شده‌اند!

 

دختربچه‌ای که یا توسط پاسداران دلار به قتل رسیده،  یا به دلیل بی‌توجهی خانواده و توحش حاکم بر جامعة ایران دست به خودکشی زده!   ولی خوب این مسائل «پیش‌پاافتاده» گویا هیچ اهمیتی ندارد؛  ‌ مهم این است که در این شرایط،  هر سگ خودشیفته‌ای در داخل و خارج مرزها می‌تواند پیکر بی‌جان این دختر را به ابزار بهره‌برداری سیاسی تبدیل کند،   و مورد عنایت بی‌بی‌سی و دیگر بوق‌های استعمار هم قرار گیرد.   

 

اگر در یک جامعة‌ بهنجار یک دختر بچة 16 ساله خودکشی می‌کرد،   یا به دلیل شرکت در تظاهرات سیاسی به قتل می‌رسید،  دستگاه قضائی،   هم با نیروهای انتظامی برخورد حقوقی می‌کرد و هم از خانواده‌اش بازخواست می‌نمود.  چرا که یک جوان 16 ساله در هر حال،   تحت قیمومت والدین است.   ولی در جامعة طاعون‌زدة ایران که طبق سنت مترقی صدر اسلام  کودکان خرید و فروش می‌شوند و به اجاره می‌روند،   «اینحرف‌ها» به هیچ عنوان مطرح نیست!   خانواده نه فقط «مقدس» است که علیرغم بی‌توجهی‌ها و کوتاهی‌های‌اش در مورد فرزند،  از جنازة او هم بهره‌برداری حسابی صورت می‌دهد!  می‌تواند مانند آخوند در سنگر «قربانی ظلم و ستم» لنگر اندازد،  و «آزادی بیان» انسان‌ها را در جامعه هدف قرار دهد!   هیچکس هم نمی‌پرسد،   مگر تماشای سریال «مهمونی» اجباری است؟  یا به چه دلیل کسی که خواهرزاده‌اش را از دست داده برای خود جایگاه برتر و برحق قائل می‌شود و می‌خواهد سلیقه‌اش را به یک جامعه تحمیل کند؟!   بی‌تفاوتی به لات بازی دلیل دارد؛  اصولاً ذهن شیعی‌جماعت با پرسش منطقی بیگانه است!

 

به عنوان نمونه هیچکس نمی‌پرسد چرا در کشورهائی مانند فرانسه،  روسیه و ...که نظام پادشاهی با جمهوری جایگزین شده،   نه شاه گریخته و نه شاهد فعالیت سیاسی اعضای خانواده سلطنتی هستیم؟!  در  فرانسه،  لوئی شانزدهم و همسرش توسط انقلابیون به قتل رسیدند،   در روسیه هم تزار و اعضای خانواده‌اش را تیرباران کردند.   در فرانسه اعضای خانواده سلطنتی فعالیت سیاسی ندارند،   و در روسیه  سخنگوی وزارت امور خارجه در مراسم ازدواج سلطنتی شرکت می کند،   گارد احترام هم در برابر کلیسا حاضر است.  البته امپراتوری‌های فرانسه و روسیه را با کشور استعمارزدة ایران نمی‌باید مقایسه کرد،  ولی شرایطی که پس از کودتای آیرون‌ساید در ایران حاکم شده،  همة روابط سنتی را فروپاشانده و یک جنگ زرگری میان شاه‌وشیخ به راه انداخته که تنها قربانی‌اش ملت ایران است!

 

در پایان جنگ اول جهانی،   با کودتای آیرون‌ساید و بیانیة «من حکم می‌کنم»،  جامعة‌ ایران به نقطة صفر یا بهتر بگوئیم «عصرحجر» بازگردانده شد.   کودتای سوم اسفند علیرغم ادعاهای توخالی سلطنت‌چی‌ها،  تمامی منهیات آخوند،  از ممنوعیت فروش مشروبات الکلی تا سانسور کلیات سعدی و ترور شاعران مشروطه را بر جامعة ایران تحمیل کرد.        

 

ولی در پی تحولات جنگ دوم جهانی،   بریتانیا که در کنار آلمان نازی قرار گرفته بود،   و مستشاران نظامی نازی را به ایران سرازیر می‌کرد،   تغییر سنگر داد و با تکیه بر نافرمانی ارتش،   پهلوی اول را به استعفا واداشته،   او را به جزیرة موریس تبعید کرد.   سپس با تکیه بر مصدق،  ‌ موفق شد ارتش آمریکا را رسماً بر کشور ایران حاکم کند و پس از مصدق‌السلطنه موفق شد یک‌بار دیگر جامعة ایران را،   اینبار با کمک یانکی‌ها به نقطة صفر بازگرداند.   طی این مدت،  شاه به عنوان فرماندة کل قوا،  دوبار از ایران گریخت!   بار نخست فرار پهلوی دوم غیرمنتظره بود،   و سه روز به طول انجامید،‌  و بار دوم این فرار «رسمی» بود؛  فرماندة کل قوا و نایب‌السلطنه‌اش با تشریفات رسمی از کشور گریختند!   

 

در یکی از تصاویری که از این فرار «ملوکانه» بر جای مانده،  یک نظامی را می‌بینیم که در فرودگاه به ‌پای فرماندۀ فراری اوفتاده!  در اینجا پرسشی مطرح می‌شود و آن اینکه اگر یک سرباز از جبهة جنگ بگریزد،  آیا در دادگاه صحرائی محاکمه و تیرباران نمی‌شود؟  چرا جامعۀ ایران اجازه می‌دهد در اوج یک بحران فزایندۀ ملی،‌  فرماندة کل قوا با تشریفات رسمی فرار کند؟ و چرا این ارتشی‌های «جان برکف»،   بجای تیرباران فرماندة فراری به‌ پای‌ا‌ش ‌می‌افتند؟!   و از همه مهم‌تر چرا رضا پهلوی،   رسماً خیانت پدرش را به عنوان «مردم‌دوستی» توجیه می‌کند:

 

«پدرم به ارادة خودش ایران را ترک کرد،  چون نمی‌خواست مردم کشته شوند!»                               

 منبع: مصاحبه رضا پهلوی با شبکه 5 تلویزیون فرانسه،  مورخ 22 فوریه 2023  

 

بله پدر ایشان بجای دفاع از ملت ایران در برابر تهاجم استعماری لندن و واشنگتن،  فرار را بر قرار ترجیح داد،   و اینک شاه پسرشان رسماً از خیانت پدر،  تصویر واژگون «خدمت به خلق» ارائه می‌دهد!   اینجاست که به دلایل تحرکات اخیر رضا پهلوی ـ ائتلاف با تجزیه‌طلب و اسلام‌گرا و چپ‌نما ـ   و به راه انداختن خردجال در میعادهای استعماری 16 ژانویه و 11 فوریه پی می‌بریم و هر قدر که کودن باشیم،   با مشاهدة‌ فراخوان تظاهرات «نه به جمهوری اسلامی» در میعاد 12 فروردین متوجه می‌شویم که اعلیحضرت و شرکاء در واقع به بازتولید شارلاتانیسم دولت مهدی بازرگان ـ  برگزاری شبه رفراندوم تک گزینه‌ای ـ مشغول‌ شده‌اند. یادمان نرفته که 44 سال پیش،   دولت شیخ مهدی بازرگان با برگزاری مضحکة‌ جمهوری اسلامی «آری ،  یا نه» موفق شد عوام‌الناس را در برابر صندوق‌های مارگیری به صف کند.

 

موافقان مضحکه استعمار را چپ‌نمایان،   حزب ایران‌ستیز توده و فدائیان خلق اکثریت تشکیل می‌دادند که با چماقداران یعنی مجاهدین خلق و جبهة ملی و نهضت‌آزادی و دیگر تشکل‌های فاشیست متحد شده،   در رسانه‌ها اعلام داشتند که «به جمهوری اسلامی رأی می‌دهیم.»   البته مخالفان هم بیکار ننشسته بودند!  این‌ هالوها هم می‌خواستند به جمهوری اسلامی «نه» بگویند؛   چرا که باورشان شده بود رفراندومی در کار است،  و آراءشان شمرده می‌شود!

 

از اینرو در تاریخ  12 فروردین‌ماه سال 1358،   مخالفان هالو و موافقانی که یابو برشان داشته بود در برابر صندوق مارگیری صف کشیدند،   و نیویورک تایمز و دیگر بوق‌های استعماری بلافاصله نتیجة مضحکه را اعلام کردند:  99 درصد موافق خمینی و یک درصد مخالف او!  آن شب،  سالیوان و ماشاالله قصاب و زهراخانوم و دیگر اوباش به اتفاق اعضای دولت موقت تا صبح به ریش عوام‌الناس از مخالف گرفته تا موافق بس خندیدند!   هیچکس هم «سلامت انتخابات» را به زیر سئوال نبرد،   و البته هیچکس نگفت که «جمهور مطلق است» و نمی‌تواند نسبی باشد؛   بی‌خیال نامۀ سرگشادة مصطفی رحیمی!    نتیجه این شدکه 44 سال پس از این کلاهبرداری تاریخی، گروه رجوی می‌خواهد امروز «جمهوری دمکراتیک» داشته باشد!   یک گروه شارلاتان دیگر «جمهوری سکولار و دمکراتیک و لائیک» می‌خواهد،  و ... و  خلاصه هر رجاله‌ای یک «جمهور نسبی» از چاهک سازمان سیا بیرون کشیده،   برایش بازاریابی می‌کند!   در دانشگاه استنفورد هم برای حقنه کردن پوپولیسم یعنی همان مردم‌سالاری،   بجای «دمکراسی» یک نشست برگزار کرده‌اند!   در نشست کذا پاسدار اکبر نابغه،  چماقداران تحکیم وحدت و جهادی نیره توحیدی و صاحبش،  کاظم علمداری و حاج عباس میلانی حضور به هم رسانده‌اند!   همین مختصر برای شناخت ابعاد ضدایرانی این نشست کفایت می‌کند.

 

رضا پهلوی هم که قرار بود در این بساط حضور داشته باشد،  در آخرین لحظه از شرکت در آن انصراف داده و در نشست تیرگان در تورونتو حضور یافته!   حاضران در «بساط» تورونتو عبارتند از عبدالله مهتدی،  حامد اسمعیلیون،  معصومه قمی،  نازنین بنیادی،  شهردار ایرانی فرانکفورت و گویا چند نمایندة پارلمان از کانادا.  و هیچکس هم نمی‌پرسد این جماعت با تکیه بر دولت‌های حامی فاشیسم در ایران،  یعنی همان دولت‌هائی که  44 سال پیش از سرنگونی دولت شاپور بختیار و استقرار تروریسم اسلامی در ایران حمایت کرده‌اند،   و اینک آشکارا حامی نئونازی‌های اوکراین هستند چه خوابی برای ملت ایران دیده‌اند؟!   البته همانطورکه در ابتدای این وبلاگ گفتیم،   به دلیل ابتلا به انجماد ذهنی مزمن،  شیعی‌جماعت اهل تفکر و پرسش نیست!   به عنوان مثال از خود نمی‌پرسد چرا کاخ سفید از بین همة ساکنان آمریکا،  برای ایرانیان و افغان‌ها مراسم نوروزی بر پا می‌کند؟!  مگر چینی‌ها و هندی‌ها و اروپائی‌ها میراث فرهنگی ندارند؟!   

 

برای پاسخ به این پرسش می‌باید به برگزاری مراسم افطار در کاخ سفید توجه کنیم،   و با آداب و رسوم «ارباب ـ رعیتی» هم آشنا باشیم،   تا دریابیم کاخ‌سفید مسلمانان و ایرانی‌ها و افغان‌ها را به دیدة «رعایا» می‌نگرد!  از اینرو همه ساله برای گروه اول مراسم افطار برپا می‌کند،   و برای گروه دوم مراسم نوروزی!   یک هفت سین آخوندی در کنار سخنرانی در مدح و ثنای آمریکا،   به اضافۀ آوای سه‌تار و نهایت امر اطعام مساکین!