شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۷

سیر و «عرفان»!

...



ظاهراً کار دکان عرفان از طریق فعلة مونث و مذکر فاشیسم از جمله فرزند خلف مهدی بازرگان چندان رونقی نیافته، در نتیجه «رادیوفردا» برای بهبود «احسن‌الحال» خود دست نیاز به سوی «بهروز وثوقی» دراز کرده. بهروز وثوقی از هنرپیشه‌های سینمای ایران بود که پس از استقرار حکومت گورکن‌ها ساکن آمریکا شده. «شهرام میریان» در انتهای یک مصاحبة خنک و کسالت‌بار، از بهروز وثوقی می‌پرسد، بهروز جان دلیل شور و نشاط و «احسن‌الحال» بودن شما چیست؟ و بهروز وثوقی هم در پاسخ شهرام‌جان می‌گوید، وقتی به لس‌آنجلس آمدم با عرفان آشنا شدم! پیش از ادامة مطلب لازم است سری هم به مصاحبة رادیو زمانه با «پوری بنائی» بزنیم.

پوری بنائی از هنرپیشگانی بود که در چند فیلم با بهروز وثوقی هم‌بازی بوده، ولی ایشان پس‌ از برقراری حکومت گورکن‌ها از ایران خارج نشدند. مصاحبة رادیو زمانه با پوری بنائی سرشار است از کارهای خیر و ایمان و اعتقاد و «معنویت». خلاصة مطلب اگر رادیو زمانه امکان می‌داشت مسلماً با پوری بنائی سر سجاده می‌نشستند و با هم چند رکعت نماز می‌خواندند، تا ما هم مانند «گلی ترقی» کشف کنیم که، فروغ فرخزاد در کتاب «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، در اوج روحانیت و معنویت سیر می‌کرده! بله، این سه واژة جادوئی «روحانیت» و «معنویت» و «عرفان»، دقیقاً مانند اسلام، نان‌آور دکان استعمار شده. و اکنون که از طریق زباله‌هائی چون سروش، خاتمی یا دیگر گورکنان فقرفرهنگی نمی‌توان در این سه تنور سحرآمیز دمید، بوق‌های استعمار از قماش «بی‌بی‌سی»، رادیو فردا و شرکاء به سراغ بهروز وثوقی و پوری بنائی رفته‌اند، تا مطابق دستورات اخیر رهبر فرزانه «نوآوری کرده» و در همة موارد «احسن‌الحال» شوند. چیدن «هفت سین» کذا در کاخ سفید نیز به همین منظور انجام پذیرفت. مطابق رهنمودهای رهبر فرزانه، عموسام به درون خود نگاه کرده و دیده هر آنچه نباید ببیند: یک احسن‌الحال خراب و پریشان!

پس عموسام جهت چاره جوئی نزد هوشنگ امیراحمدی، دلال حکومت اسلامی رفته می‌پرسد، «وات کن آی دو»؟ و امیراحمدی به زبان انگلیسی و با لهجة گیلانی پاسخ می‌دهد، «کیپ کول برار»! و می‌افزاید، ما هر وقت هفت سین می‌چینیم، حال‌مان «احسن‌ا‌لحال» می‌شود. و عموسام هم که در اثر سی‌سال نشست و برخاست با هوشنگ‌جان تغییر لهجه داده، از ایشان می‌پرسد «وات ایز هفت سین، برارجان»؟ و نتیجة این «دیالوگ» شاهکاری‌ است که در سایت مقدس و معنوی و عرفانی کاخ سفید در مقابل‌تان قرار گرفته: یک هفت سین پرشکوه و جلال بازاری، پر از سیر، پر از سیب، پراز سرکه، سماق، و قسمتی از سنبل‌های سفید که روی یکی از آن رومیزی‌های کاردست با حاشیة زری، در واقع «غرق» شده! چون این رومیزی‌ها به دلیل داشتن گل و بتة فراوان و رنگ‌های تیره برای چیدن هفت سین اصلاً مناسب نیست! بله، دیروز مدتی به عکس این هفت سین خیره شدم. در نگاه اول، یک ظرف کریستال پر از سیر توجهم را جلب کرد. داشتم فکر می‌کردم چرا «کریس گرینبرگ»، از این زاویه عکس گرفته؟ می‌توانست اولویت را به سبزه‌ها و سنبل‌های سفید و انعکاس‌شان در آینه دیواری بدهد. یا چه کسی این هفت سین را چیده که هر کس نگاه می‌کند ابتدا یک خروار سیر در کریستال را ببیند؟ و اینجا بود که متوجه شدم این هفت سین مهم‌ترین دستاورد سفر هوشنگ امیراحمدی به جمکران ‌است. از آنجا که پروفسور امیراحمدی از خطة گیلان برخاسته‌اند، بر اثر اقامت طولانی در ینگه دنیا تنها «میراث فرهنگی» که برای‌شان باقی مانده، همان «سیر» باید باشد.

ایشان یک دل سیر دروغ می‌گویند، سیر می‌خورند و سیر می‌خوابند! و حتماً سیر هم دلالی می‌کنند، تا سفرة هفت سین را، آنهم به این صورت بازاری، به کاخ سفید «وارد» کنند. بله هفت سین کاخ سفید در واقع سفرة تجزیة ایران است به هفت دمکراسی. دمکراسی سیر، سیب، سبزی، سرکه، و به ویژه دمکراسی سماق. از همان دمکراسی‌ها که در عراق و افغانستان شاهدیم! به یاد داریم که جرج بوش دوم، فرزند جرج بوش «کبیر»، در مصاحبه با رادیوفردا و بخش فارسی صدای آمریکا فرموده بودند، از دمکراسی عراق خشنودند، ولی هنوز کاملا «راضی» نشده‌اند! جهت تأمین رضایت ایشان بود که امروز جت‌های جنگندة ناتو شهر سامرا را خوب بمباران کردند. آخر سامرا هم با حرف «سین» شروع می‌شود! ولی باید اذعان داشت که روند دمکراسی مطلوب پنتاگون در افغانستان شتاب بیشتری پیدا کرده: تولید و فروش مواد مخدر، تهاجم نظامی و کشتار غیرنظامیانی که به محل برگزاری جشن نوروز می‌رفتند، و مهم‌تر از همه تولید و پخش نوارهای بن‌لادن! و اینهمه جهت احترام به «مقدسات»!

تا که عمامه کفن، یا که چماق تکفیر
نشکند جبهة‌شان حل معما نشود

و درود بر عارف قزوینی! «مقدسات» تنها راه دوام و بقای استعمار در کشورهای مسلمان نشین است. و فراموش نکنیم که، هیچ لزومی ندارد این مقدسات اسلامی باشد، مردم ایران اگر به دین دیگری هم پناه ببرند تلة مقدسات بر سر راه‌شان قرار دارد. و اگر حکومت اسلامی هم سرنگون شود، با «شاه» یا «میهن» می‌توان تنور مقدسات را گرم نگاه داشت. و البته هوشنگ امیر احمدی این مهم را نیز در نظر دارد که از تابوت مصدق نیز می‌توان استفادة فراوان کرد. از این جهت ضمن مصاحبه با یکی از کاغذپاره‌های جمکران می‌گوید، از مادلن البرایت خواستم از مردم ایران دلجوئی کند و برای «کودتا بر ضد مصدق» عذرخواهی کند! بله، این مزخرفات برای آن گفته می‌شود که ما ایرانیان به یاد داشته باشیم، کودتای کذا بر ضد ملت ایران صورت نگرفته، بر ضد محمد مصدق، خادم وفادار استعمار غرب و همکار صمیمی فدائیان اسلام جنایتکار صورت پذیرفته! و امروز گورکن‌ها، ضمن لعن و نفرین به سردار سپه، از کودتای 28 مرداد هم انتقاد می‌کنند، چون نمی‌دانند جمهوری اسلامی در واقع تداوم منطقی دو کودتای قبلی است، و یا می‌پندارند که دیگران نمی‌دانند! میرزادة عشقی در وصف «جمهوری» سردار سپه، از زبان «قائد جمهور»، افعی، موش، سگ، الاغ و «قرن بیستم» چنین سروده:

من مظهر جمهورم[...]
از صدق و صفا دورم[...]
من قلدر پر زورم [...]
مأمورم و معذورم [...]
...
من افعی بی‌جانم [...]
زهر است به دندانم [...]
من دشمن ایران‌ام[...]
من فاقد ایمان‌ام [...]

اینجاست که نوبت به« قرن بیستم» می‌رسد. قرن بیستم نام روزنامة میرزاده عشقی بوده. و جالب است که آنچه «قرن بیستم» در پاسخ «قائد جمهور» می‌گوید، هنوز مصداق شرایط فعلی ملت ایران است:

ای مظهر جمهوری[...]
جمهوری مجبوری[...]
مسلک نشود زوری[...]
تا کی پی مزدوری [...]

و هنوز استعمار در پی حقنه کردن «مسلک زوری» به ملت استعمار زدة ایران است. از طریق بهروز وثوقی، پوری بنائی، گلی ترقی، و خصوصاً هوشنگ امیراحمدی، که فراموش کرده در هفت سین کاخ سفید، یک دیوان شمس تبریزی با جلد زرکوب کنار ظرف سیر کذا بگذارد. تا ما هم به یاد داشته باشیم که خوش خدمتی امیراحمدی برای گورکن‌ها، مانند تیغ‌کشی مهاجرانی برای سگ هاری به نام دستغیب، ناشی از «روابط عاشقانه» است. کار این قماش «روابط عاشقانه» چنان بالا گرفته که به گزارش حنازرچوبه مورخ 22 مارس 2008، روزی‌نامة اسلام گرایان ترکیه، «واکیت» هم زبان به تعریف و تمجید از رهبر فرزانة گورکن‌ها گشوده، و ادعا می‌کند اگر امروز ارتش آمریکا در منطقه به افلاس افتاده به دلیل «مبارزات» ریش و عمامه است! این هم‌سوئی میان نوکران آمریکا در منطقه را به فال نیک می‌گیریم:‌

نشود یک‌سره تا یک‌سره رسوا نشود
شده آن کار که باید نشود، می‌باید
کرد کاری که دگر بدتر از این‌ها نشود
[...]
بس نمایش که پس پردة سالوس و ریاست
حیف! بالا نرود پرده، تماشا نشود
(عارف قزوینی)



جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۷

انگشت عاشقانه!

...

ایران به روزگار تجدد چه داشت گر
مفتی و شیخ و مفتخور و روضه خوان نبود

دهه‌ها پیش از ظهور دجالی به نام خمینی، عارف قزوینی، شاعر مشروطه این ابیات را سروده. هنوز سلطنت قاجار سرنگون نشده بود، و هنوز کلنل آیرون‌ساید برنامة مدرنیزاسیون آخوندپرور استعمار را به مورد اجرا نگذاشته بود، که عارف می‌گوید:

تا که آخوند و قجر زنده در ایران‌اند، این
ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد

در چنین شرایطی بود که طرح شعار «جمهور» توسط کلنل رضاخان، حمایت بسیاری از مشروطه طلبان را در پی آورد. و به یاد داریم که شخص مدرس با «جمهور» مخالفت می‌کرد! و آن هنگام که امثال عارف قزوینی از ماهیت سردارسپه آگاه شدند، دیگر دیر شده بود. سردار سپه فرمان تبعید عارف قزوینی را صادر می‌فرمایند، چرا که عارف در مدح ایشان چنین سروده بود:

مژده‌ کشتن سردار سپه هم ای کاش
برسد زود که این زیره به کرمان نرسد

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، لازم است یادآور شویم مواضع ما در مورد رفراندوم برای تغییر قانون اساسی کاملاً روشن است، و تا پیش‌نویس چنین قانونی در دسترس همگان قرار نگیرد از هیچ رفراندومی حمایت نخواهیم کرد. در مورد تحریم انتخابات حکومت اسلامی هم پیشتر توضیح داده‌ایم، بازهم تکرار می‌کنیم، انتخابات فقط در نظام‌های «انسان‌محور» می‌تواند مفهوم و معنا داشته باشد. بنابراین آبدارچی‌های ریچارد‌پرل، کنیزکان و غلام‌بچگان محمد خاتمی، از قماش پاسدار اکبر و شرکاء که اخیراً انتخابات حکومت اسلامی را «تحریم» کرده‌اند و یا خواهان «رفراندوم» شده‌اند، هیچ ارتباطی با جبهة لائیک ندارند. راه ما در داخل و در خارج مرزها، در هرحال از پادوهای حکومت اسلامی و به ویژه از دستاربندان جدا است. چون به گفتة زنده یاد عارف قزوینی، در هرحال «کار عمامه در این ملک کله برداری ‌است».

حال بپردازیم به وبلاگ امروز و شرح عشق و عاشقی مهاجرانی با آخوند دستغیب! آخوند دستغیب همان شیخ منفوری است که به تیغ‌کش‌های‌اش گفته بود، جنگ‌زده‌ها را از شیراز برانند! پیشتر به توحش نمایندة روح‌الله خمینی در شیراز اشاراتی کرده‌ایم و نیازی به تکرار مکررات نیست. فردی به نام «جمشید پیمان»،‌ که ظاهراً در زمرة دوستداران سابق این سگ‌هار بوده، در سایت «زیر چتر چل تیکه» به تفصیل از سبعیت حضرت آیت‌الله و نوچه‌های‌شان سخن گفته. می‌دانیم که شیخ جماعت یا نوچة شیخ دیگری‌ است، یا خود، نوچه پروری می‌کند. در هرحال آخوند جماعت ارتباط انسانی با هیچ فردی ندارد، چرا که آخوند از انسانیت بوئی نبرده. در سایت پیک‌نت عکسی از مجلس اول گورکن‌ها انتشار یافته که در آن یک ‌نفر در حال کتک زدن یکی از «ملی ـ مذهبی‌های» منفور است، و نیش اکبر بهرمانی که آنزمان رئیس مجلس کذا بود، از مشاهدة این صحنه تا بناگوش باز شده. و البته حضرت مهدی بازرگان هم در این مجلس شورای اسلامی حضور دارند!

سری به سایت پیک نت بزنید، و به یاد داشته باشید که در زمان ریاست «جمهوری» اکبر بهرمانی، شخص بازرگان به اروپا آمده بود و از ما دعوت می‌کرد به ایران بازگردیم! در ضمن پسر بسیار محترم مهدی بازرگان، که اخیراً «دکان» عرفان در کانادا افتتاح کرده، وارد همان بحث هیجان انگیزی شده که عبدالکریم سروش پس از نشخوار «استفراغات» مقدس عالیجناب یورگن هابرماس، در مورد قرآن به راه انداخته. فعلاً خرمشاهی، پاسدار اکبر، مجید مجیدی، و یک آیت‌الله که نام مبارکشان را فراموش کرده‌ام،‌ به شدت مشغول تغذیه از این «استفراغات» هستند، که گویا چون «روغن نباتی قو»، طعم کره دارد! بله، از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به خندة ابلهانة آخوند اکبر هاشمی در «مجلس قانونگذاری» گورکن‌ها. آخوند رفسنجانی پس ‌از طی چنین سلسله مراتبی در توحش و جنایت است که از ریاست مجلسی با اینهمه «حرمت»، به ریاست مجلس خبرگان ارتقاء درجه یافته‌اند.

کاش پوتین زند اردنگ به نعلین آن‌سان
که به یک ذلتی افتد که دگر پا نشود

و در همین روند «ترقی» و «پیشرفت» است که بهرمانی خود تبدیل به نوچه پرور شده. و عطاالله مهاجرانی از نوچه‌های «خوشنام» حاج اکبر است که مانند آخوند ابطحی، و دیگر عملة حکومت یک «وبلاگ» شکسته هم برایش سر هم می‌کنند، تا از تحولات جهان عقب نیفتد. به گفتة سایت «کتاب نیوز» در فارس نیوز، شخصی به نام «محمدرضا سرشار» به نقل خاطرات خود از مهاجرانی پرداخته و می‌گوید، حاج عطاالله مهاجرانی با حضور در جلسات سخنرانی آخوند دستغیب، حمایت وی را برای کسب کرسی نمایندگی در مجلس اول کسب کرده تا به عنوان نمایندة شیراز به مجلس کذا راه یابد. آقای سرشار می‌افزاید، مهاجرانی برای پاسخ به استیضاح خود از نام محمدرضا سرشار و مطالب وی استفاده کرده، و به همین دلیل توانست از استیضاح جان سالم به در برد. تا اینجای مطلب هیچ اشکالی ندارد که، «خرابه‌ای شده ایران و مسکن دزدان».

مهاجرانی چنان نوکر صفت و نوسواد است، که چندی پیش یوسفعلی میرشکاک یکی از قلم‌زنان حکومت اسلامی نیز وی را آنطور که شایسته بود به «توصیف» آورده. همانطور که ما هم به‌کرات گفته‌ایم سفله پروری از ویژگی‌های فاشیسم و استعمار است و حکومت اسلامی به هر دو زیور آراسته! بنابراین آدمیزاد در چنین حکومتی شریک نخواهد شد. در هر حال گویا ادیب فرهیختة چاه جمکران از سخنان محمدرضا سرشار پریشان احوال شده، و گفته در وبلاگ‌اش چنین بنویسند:

«رابطه من با آیت‌الله دستغیب عاشقانه بود. نمایندگی مجلس که متاعی نبود. [...] در مکتب امام هدف وسیله را توجیه نمی‌کند[...]»

بله رابطة مهاجرانی، با سگ هاری به نام عبدالحسین دستغیب، «عاشقانه» بوده! حتماً به غلام‌بچة «سردار» بهرمانی احساس «مولوی» بودن دست می‌داده، و در هنگام خلسة عرفانی، آن آخوند جنایتکار را شمس تبریز «رؤیت» می‌کرده‌اند؛ در راه این «عشق» چه جانفشانی‌ها هم کرد، تا بتواند به مجلسی راه یابد که ریاست‌اش را اکبر بهرمانی بر عهده داشته! و از آنجا که مهاجرانی اهل عشق و بندگی است، اینبار نیز بر جمال بی‌مثال بهرمانی «عاشق» ‌می‌شود، و در این «عشق» چنان سر و جان «می‌بازد» که به پست وزارت ارشاد می‌رسد! و هر بار که ارتقاء «مرتبت» می‌یافته، زیر لب زمزمه می‌کرده:

«مرده بدم، زنده شدم
[...]
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم!»

بله عشق و عاشقی «کار دل» است، و از آنجا که دل مهاجرانی هم در گرو مقام بوده، بدون اینکه منظور بدی داشته باشد، عاشق کسانی می‌شد که وی را برای رسیدن به «اهداف» عاشقانه‌اش حمایت کنند. و همه چیز بخوبی پیش می‌رفت تا اینکه عطاالله عاشق کسی شد که هرچه را طی 20 سال نوکری و عاشقی و بندگی رشته بود پنبه کرد! فعلاً مهاجرانی در لندن، علاوه بر چرندبافی و گزافه‌گوئی، فعالیت‌های ویژة گورکنان فرهیخته، به همراه عیال اول‌اش و شیخ مسعود بهنود در تمامی مجالس روضه‌خوانی و مرده‌خوری شرکت فعال دارد. و قرار است با پیروی از پیام نوروزی «رهبر فرزانه‌اش» در حوزة فعالیت‌های بی‌فرهنگی‌اش، به «نوآوری» بپردازد، تا مفاخر فرهنگی ما را هر چه بهتر و بیشتر به لجن بیالاید. چرا که، آخوند کاشانی در نماز علفزار این ‌هفته خواستار نوآوری شده‌اند. البته به «فرمان» رهبری.

می‌دانیم که کاشانی هم به گفتة عارف، چون دیگر شیوخ، نه تنها «مغزخالی و پرحرف و یاوه‌گو»، که ترسو و جبون نیز هست، و از جانب خود سخنی نخواهد گفت. سخنان یاوه، ویژة شیوخ «مغزخالی»، در سازمان تبلیغات اسلامی توسط حاج سیدمهدی خاموشی تهیه و گردآوری می‌شود و در واقع بیانگر مطالبات استعمار از ما ملت است. و خلاصه بگوئیم، به نظر می‌رسد که استعمار هم مانند حاج عطاالله مهاجرانی، با شیوخ روابط عاشقانه برقرار کرده باشد؛ به عبارت دیگر استعمار هم به پریشان‌گوئی افتاده. آخوند کاشانی در خطبة اول نماز علفزار ادعا می‌کند، گردش چشم و تپش قلب ما به دست خداوند است! پس ای مردم ایران! بدانید و آگاه باشید که اگر تاکنون قلب دهها هزار جوان ایرانی توسط دژخیمان حکومت اسلامی از تپش باز ایستاده، بجز ارادة خداوند هیچ نبوده! به ویژه آن22 دانشجوئی که اخیراً در آتش سوختند، حتماً به خواست خدا در شعله‌ها افتادند!

در این خطبة ابلهانه، کاشانی به تفسیر سخنان پرمغز رهبر فرزانه پرداخته که خالی از لطف نیست. به گفتة آخوند کاشانی، رهبر به «جوان» دستور داده‌اند که اگر ناامید و بی‌بندوبار است، گذشته را فراموش کند و از بی‌نظمی بپرهیزد! می‌بینید که این دستورات چه نوآوری‌هائی در زندگی جوانان ایجاد می‌کند! علی خامنه‌ای می‌پندارد ذهن انسان، یک تکه خمیر است، و یا مثل مهاجرانی ‌است که هر جور دستور می‌دهند اطاعت کند! بله، در ادامه این یاوه سرائی‌ها کاشانی می‌گوید، اگر جوان «احسن‌الحال» را می‌خواهد باید در همة موارد باشد:

«چه در رانندگی، چه در برخورد با همسایه، همسر، و ... باید در خود فرو رویم و ببینیم آیا به احسن‌الحال رسیده‌ایم یا نه.»

این «احسن‌الحال» جزو وردهائی‌است که گورکن‌ها هنگام تحویل سال از خداوند کذا طلب می‌کنند. ولی امسال چون به دستور «رهبرگورکن‌ها»، سال نوآوری است، به هرکه برخورد می‌کنید باید به سرعت در خود فرو رفته و به دقت نگاه کنید، ببینید به احسن‌الحال رسیده‌اید یا خیر! چون امسال خداوند هم با اطاعت از پیام رهبری به نوآوری مشغول است، و احسن‌الحال به کسی نمی‌دهد! خودتان باید در تاریکی بگردید تا پیدایش کنید. کاشانی سپس سر درد دلش باز شد و به بیان «مشکلات» گورکن‌ها می‌پردازد:

« مشکل توجیه دروغ، توجیه مال حرام توجیه رسیدگی نکردن به بینوایان، ارحام و ... است و تبرئه کردن خود.»

بخور شراب و جز از شیخ اجتناب مکن

به نظر ما این موارد به هیچ عنوان «مشکل» به شمار نمی‌آید. 29 سال است ‌که چپاول و کشتار مردم ایران به سادگی و از طریق گرفتن انگشت اتهام به سوی آمریکا توجیه شده! حال دیگر برای متهم کردن آمریکا هم اشکال پیدا کرده‌اید؟ مهم نیست! بگوئید امارات مانع پیشرفت اقتصادی ما شده! چه تفاوتی دارد؟ پادگان نظامی آمریکا در امارات هم هست! در پایان این خطبة بی‌سروته، آخوندکاشانی یک «مرد الهی» یافته که از «انسان مادی» برتر است! به زبان ساده‌تر به عقیدة ایشان، علی خامنه‌ای انسان مادی نیست! البته در اینکه خامنه‌ای و شرکاء انسان نیستند، تردیدی نداریم. ولی اینکه کسی ادعا کند انسان غیرمادی هم وجود دارد، می‌باید در سلامت عقلش تردید کرد. انسان مادی، جرج بوش است که عراق را اشغال کرده، و ارتش آمریکا را به ذلت افکنده. بله! همة گرفتاری گورکن‌ها از افلاس آمریکا در عراق سرچشمه می‌گیرد. کسی به مصائب مردم عراق کاری ندارد، چون دستاربندان با انسانیت بیگانه‌اند. به همین دلیل از شکست ارتش جنایتکار گاوچران‌ها «احسن‌الحال‌شان» سخت خراب شده:

«نتیجة آن [...] این همه ذلت به ارتش آمریکا بود[...]»

و این‌همه ذلت به ارتش آمریکا، باعث شد تا نوکرانش در جمکران «سوسیالیست» شوند! البته سوسیالیسم اینان هم «الهی» ‌است! یعنی کشک و شعار، چون به گفتة کاشانی، رهبر فرموده‌اند:

«باید تولید ثروت صورت بگیرد [...] اما فقرا هم باید به پول برسند [...] این نیاز کشور است[...] و ایشان به نیاز مملکت انگشت گذاشته‌اند[...]»

برو که جغد نشیند به خانه‌ات ای شیخ
چه خانه‌ها که تو محتاج بوریا کردی

همانطور که می‌بینیم رهبر نمی‌گویند چگونه باید ثروت تولید شود؛ ایشان فقط فتوی می‌دهند که ثروت تولید شود! و ایشان نمی‌گویند فقرا چگونه می‌باید به پول برسند، کلیه بفروشند، زن و فرزندشان را حراج کنند، یا در تجارت مقدس قاچاق مواد مخدر «خبره» شوند؟ رهبر فقط «نیاز» مملکت را مشاهده کرده، «انگشت» مبارک را همانجا گذاشته‌اند! چون رهبر هم مانند طفل شیرخواره فقط از طریق «حس لامسه» به ادراک می‌‌رسند! در حالت عادی، طفل پس از لمس هر شیئی آنرا به دهان می‌گذارد، و اینکار جهت شناسائی شیئی صورت می‌گیرد. ولی با در نظر گرفتن سخنان خطیب نماز جمعه، و ادا و اطوارهای «مرد الهی»، مثل اینکه «رهبر» فرزانه هنوز به این مرحله از «شناسائی» هم نرسیده باشند.

سر افعی و سر شیخ بکوبید به سنگ
که در آن سم و در این وسوسه و اوهام است




پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۷

جنایتکار نیکوکار!

...

چه خوب شد که مصاحبة جرج بوش با «رادیو فردا» و «صدای آمریکا» را همزمان با پیام بن‌لادن و پاسخ خیمه و خرگاه «کاردینال راتزینگر» به این پیام دریافت کردم! روزنامة فیگارو، مورخ 20 مارس 2008، به نقل از «فرانس پرس» و «آسوشیتدپرس» می‌نویسد، ‌ بن‌لادن یک نوار ویدئو خطاب به دولت‌های اروپائی و پاپ ارسال کرده که در آن از انتشار مجدد کاریکاتور محمد به شدت انتقاد فرموده! عجیب است که این نوار، به فاصلة چند روز پس از نشست سران کشورهای اسلامی که، بدون استثناء از نوکران وفادار ایالات متحد به شمار می‌روند، بر جهانیان «نازل» شده. و هیچ جای تعجبی ندارد که این چرندیات از زبان بن‌لادن، که خود دست پروردة سازمان سیا است، با بیانیة سران کشورهای اسلامی در هماهنگی کامل قرار گرفته باشد! هر چه باشد ارباب همگی‌شان، مانند خداوند خونخوار ابراهیم «یکتا» است!

بن لادن که در مورد زنده بودن‌اش تردید فراوان وجود دارد، اخیراً به زبان روح‌الله خمینی و الله‌کرم پیام می‌فرستد، و می‌گوید اگر آزادی بیان را «مهار» نکنید، پاسخ خود را به صورت «بمب» دریافت خواهید کرد! البته انصاف داشته باشیم، روح‌الله از این غلط‌ها نمی‌کرد. ابتدا ابراهیم یزدی و شرکاء اصل مطلب را به «امام زمان» تفهیم می‌کردند، سپس «رهبرکبیر انقلاب» به پارس کردن مشغول می‌شد، و بعضی‌ اوقات عربده هم می‌زد، و چرت و پرت‌هائی از قبیل، «بشکنید این قلم‌ها را، قلم‌ها خودشان را اصلاح کنند» به زبان می‌آورد! سپس نوبت به ساواک می‌رسید که ماشاالله قصاب‌ها را راهی دفتر روزنامه‌ای ‌کند که قلم‌اش را «اصلاح» نکرده بود. امت همیشه در صحنه، الله اکبر گویان، دفتر روزنامه را «اصلاح» کرده، روزنامه نگاران را کتک مفصلی می‌زدند، دستگیر می‌کردند، یا به زندان می‌بردند، بعد هم تیرباران می‌کردند! بدون آنکه دولت مهدی بازرگان منفور از طریق حضرت امیرانتظام سخنگوی مظلوم و «آزادیخواه» دولت، یا داریوش فروهر، شهید راه آزادی، هیچگونه واکنشی به این اعمال «قانونی» نشان دهد. حضرت حاج سیدجوادی، مدیر روزی‌نامة‌ «جنبش» هم که امروز در پاریس به بلبل زبانی افتاده‌اند، به توقیف روزنامه‌ها و دستگیری و اعدام روزنامه نگاران اعتراضی نمی‌کردند. بله، بسیاری از قهرمانان محبوب و آزادیخواه امروز، مانند بسیاری از فعلة فاشیسم که تشکیل «اوپوزیسیون» داده و چماق سرکوب را با خود به فرنگ آورده‌اند،‌ آنروزها مانند سوئیس، اعلام بی‌طرفی کرده و خفقان گرفته بودند. بالاخره چماقداران می‌باید دست‌شان برای استقرار «مردم‌سالاری دینی» باز گذاشته می‌شد.

آن‌ها که جنگ دوم جهانی را به یاد دارند، و مورخینی که در بارة این جنگ تحقیق کرده‌اند، از «بیطرفی» سوئیس حکایات شنیدنی فراوان دارند. به ویژه زمانی که دولت سوئیس در کمال بی‌طرفی به هیتلر اجازه می‌داد ترن‌های مملو از سلاح و نظامیان آلمانی را از طریق سوئیس به ایتالیا ارسال کند. یا زمانیکه سوئیس در بی‌طرفی کامل دارائی‌های یهودیان را ضبط می‌کرد، یا پس از پایان جنگ، دارائی و اموال فاشیست‌های فراری را با بی‌طرفی کامل به اسم «دوستان» منتقل می‌نمود. بله، دولت سوئیس این روزها دوباره «کارت» بی‌طرفی رو کرده، تا بتواند با گورکن‌ها قرارداد چند میلیارد دلاری منعقد کند. و به محض اینکه آمریکا برای رد گم کردن، از چنین کار «زشتی» انتقاد فرموده، ابر قدرت جهانی سوئیس هم گفت، «ما بی‌طرف‌ایم!» و جهت اثبات همین بی‌طرفی، یک مدافع حقوق زنان را به جمکران اعزام کرده تا پس از امضای قرارداد، با لچک سفید، در کنار گورکن‌ها عکس یادگاری هم بگیرد و برای ما ایرانیان در روزنامه‌ها و اینترنت چاپ کنند!

وقتی رسانه‌ها به این «مدافع حقوق زن» اعتراض کرده‌اند، پاسخ می‌دهد، برای «احترام به میزبان» اینکار را کرده. معلوم نیست برای احترام به میزبان دیگر چه‌ها کرده؟ علامت تعجب هم نمی‌گذاریم، چون کشور سوئیس محل پول‌شوئی مافیای غرب است، و به همین دلیل ایالات متحد نه تنها «بی‌طرفی» این به اصطلاح کشور را تضمین کرده، که در جمکران، سفارتخانة همین مرکز فساد مالی، «حافظ منافع آمریکا» در ایران به شمار می‌آید! بله از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به نوار «بن‌لادن» که جنایات خود را در افغانستان فراموش کرده، و ضمن ابراز ناخرسندی از کشتار مردم بیگناه، به کاردینال راتزینگر می‌گوید، شما هم از آزادی بیان دفاع می‌کنید! ولی حضرت پاپ بلافاصله پاسخ داده‌اند، ما هرگز از آزادی بیان دفاع نکرده‌ایم! البته ما هم می‌دانیم کلیسا فقط از آزادی سرکوب و کشتار و تفتیش عقاید دفاع کرده. ولی پیام بن‌لادن فرصتی فراهم آورد تا واتیکان هم حمایت خود را از نوکران مسلمان ایالات متحد رسماً اعلام دارد.

واتیکان اعلام کرده، ما بارها و بارها مسخره کردن «مقدسات اسلام» را محکوم کرده‌ایم. می‌بینیم که واتیکان هم فقط نگران «مقدسات اسلام» شده، با کاریکاتورهای مسیح، موسی و مریم گویا هیچ مشکلی ندارد! آن‌ها که دنبال کاسة داغ‌تر از آش می‌گشتند کجا هستند؟ کلیسا بخوبی می‌داند که جهت حفظ منافع خود در کدام کشورها می‌باید «توحش دینی» و سانسور بر ملت‌ها حاکم شود؛ در کشورهای مسلمان نشین! و به همین دلیل است که اشغالگران در عراق سعی دارند، از طریق آدم‌ربائی، ترور و ارعاب، اقلیت‌های مذهبی را وادار به مهاجرت از این کشور کنند. ترور اسقف کلیسای عراق در همین راستا صورت پذیرفت. و از قضای روزگار ابراز «رضایت» جرج بوش از اوضاع عراق نیز در پی همین جنایت صورت می‌گیرد.

پنج‌ سال پیش در چنین روزی، نظامیان ایالات متحد و انگلستان به بهانه‌های واهی کشور عراق را اشغال کردند. نتیجة این اقدام جنایتکارانه، که با همکاری گورکن‌ها، دولت ترکیه و تمامی نوکران مسلمان عموسام صورت گرفت، تخریب ساختارهای زیربنائی عراق، کشتار چندصد هزار غیرنظامی، آوارگی میلیون‌ها عراقی، مهاجرت دو میلیون نفر به خارج از کشور، و استقرار یک حکومت اسلامی در عراق بود. عراق امروز به یک ویرانه تبدیل شده، کشوری که هر صبحگاه را با انفجار بمب در اماکن عمومی آغاز می‌کند، تا اشغالگران، علاوه بر ایجاد هرج و مرج، ثروت‌های‌اش را نیز بهتر و بیشتر غارت کنند. در پنجمین سالگرد اشغال کشور عراق، جرج بوش ضمن مصاحبه با شبکة فارسی صدای آمریکا، از اوضاع سیاسی عراق ابراز خشنودی کرده! البته اوضاع فعلی در عراق با خواستة کارفرمایان جرج بوش در هماهنگی کامل قرار دارد، هر چند که اشغالگران هنوز موفق به تجزیة این کشور نشده‌اند، چنین به نظر می‌رسد که ایالات متحد اطمینان دارد، به مرور زمان تجزیة عراق نیز اجتناب ناپذیر خواهد شد.

پیشتر گفتیم که ایالات متحد جهت اعمال فشار بر اتحادجماهیر شوروی سابق، رویای تجزیه کشورهای منطقه بر اساس سیاست استعماری، «یک کشور، یک مذهب» را در سر می‌پروراند. و ظهور بن‌لادن، کودتای 22 بهمن در ایران، و جنگ 8 سالة ایران و عراق در همین چارچوب سازمان داده شد. تنها به دلیل شکست سیاست تجزیة ایران بود که تجزیة عراق در دستورکار قرار گرفت. جنگ اول خلیج فارس و در پی آن تهاجم نظامی به کشور عراق تداوم همین سیاست تجزیه طلبانه ‌است. و جای تعجب نیست که همزمان با حضور نظامی ایالات متحد و انگلستان در عراق، پاسداران اسلامی و نوکر آمریکا دست در دست ارتش مزدور ترکیه، کردستان عراق را هدف حملات خود قرار می‌دهند، بدون اینکه کوچک‌ترین اعتراضی از سوی آنگلوساکسون‌های چپاولگر صورت پذیرد. حتی جرج بوش در مصاحبة خود اعلام داشته، اگر این ایرانی‌ها بگذارند، روند دمکراسی در عراق پیشرفت بیشتری هم خواهد داشت.

جرج بوش اعلام فرمودند که نوکران‌شان در جمکران به «افراط‌گرایان» اسلحه می‌دهند! واقعاً چه دوره و زمانه‌ای شده! نوکران عموسام بر ضد ایشان قیام کرده‌اند! و به افراط‌گرایان اسلحه می‌دهند و عجیب است که افراط‌گرایان کذا بجای مبارزه با اشغالگران، غیرنظامیان را قتل عام می‌کنند! بله، نوع خاصی از افراط گرائی گویا جدیداً در عراق ظهور کرده باشد! افراط‌گرائی‌ای که مانند سازمان القاعده، فقط نگهبان منافع آمریکا است. البته جرج بوش می‌گوید که از این افراط گرایان هیچ خوشش نمی‌آید، چرا که باعث می‌شوند، ارتش دمکراسی پرور آمریکا در عراق «ماندگار» شود و بر شاهراه صدور انرژی از خلیج فارس نظارت مستقیم داشته باشد! و می‌دانیم که آمریکا فقط برای استقرار دمکراسی به عراق لشکرکشی کرده، کاری با نفت و این حرف‌ها اصلاً ندارد! اربابان جرج بوش حاضراند در راه آزادی جان خود را هم فدا کنند. و در ادامة این مهملات، جرج بوش به ستاره درخشش چنین می‌گوید:

«نوروزتان مبارک [...] مردم ایالات متحد برای مردم ایران احترام قائل‌اند [...] ما به تاریخ ایران و به سنت‌های ایران ارج می‌گذاریم [...] مردم ایران برای ما غرورآفرین هستند؛ و ما می‌خواهیم این مردم در یک جامعة آزاد زندگی کنند [...] آزادی حق همه افراد بشر است. ما شما را [مردم ایران] دوست داریم [...]»

بله می‌بینید که نیت «مستر» پرزیدنت هم مثل پرزیدنت‌های قبلی همچنان «خیر» است. ولی ایشان از دولت جمکران گویا دلخوری دارند، چرا که این «دولت» مردم ایران را «اذیت» می‌کند، به غنی‌سازی اورانیوم هم ادامه می‌دهد، و آمریکا را مسئول مشکلات ایران معرفی می‌کند. عجیب‌ است که گردن‌کشی حکومت گورکن‌ها، به سرپیچی‌های دولت اسرائیل از قطعنامه‌های شورای امنیت شباهت فراوان پیدا کرده، و می‌دانیم که در چنین مواردی تنها پشتیبان تخطی از قطعنامه‌های شورای امنیت، حاکمیت آمریکاست! حاکمیتی که خود ناقض اصلی قوانین بین‌المللی است، و این تخلفات را همانطور که در عراق شاهدیم «رهبری» هم می‌کند. بنابراین باید بگوئیم، اگر حکومت گورکن‌ها، ‌آمریکا را مسئول مشکلات مردم ایران معرفی می‌کند، کاملاً حق دارد، چون مشکل اصلی ما ملت، موجودیت همین دولت است. دولتی که از سال 1357، با توطئة سازمان سیا بر ما ملت تحمیل شده. از اینرو می‌باید گفت که، «دی‌یر» مستر پرزیدنت! رابرت گیتس را فرمان دهید تا زباله‌ها و اوباشی را که از 22 بهمن 1357، در کشور ما به جان مردم انداخته جمع‌آوری کند، تا ما ملت هم بتوانیم، بدون اینکه شما را دوست داشته باشیم، از شما به عنوان یک جنایتکار نیکوکار یاد کنیم.




چهارشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۶

خجسته نوروز جمشیدی

....

نوروز، جشن زرتشتیان نیست. در اوستا، نامی از نوروز به چشم نمی‌خورد. نوروز جشن اسطوره‌ای اقوام ایرانی ‌است، جشن بر تخت نشستن جمشیدشاه. جشنی که از دل افسانه‌های‌ما، با امپراطوری هخامنشی پای به تاریخ کشور ایران گذارد. نوروز جمشیدی بر شما خجسته باد.

نوروز امسال را با «جنون» فروغ فرخزاد آغاز می‌کنیم، که خروش زندگی را در پیکر گیاه، انسان، آسمان و آفتاب و زمین، فریاد می‌کند.

دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می‌رسد از راه
با نیازی که رنگ می‌گیرد
در تن شاخه‌های خشک و سیاه

دل گمراه من چه خواهد کرد
با نسیمی که می‌تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان

لب من از ترانه می‌سوزد
سینه‌ام عاشقانه می‌سوزد
پوستم می‌شکافد از هیجان
پیکرم از جوانه می‌سوزد

هر زمان موج می‌زنم در خویش
می‌روم، می‌روم به جائی دور
بوتة گر گرفتة خورشید
سر راهم نشسته در تب نور

من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست ای بهار سپید
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست ای بهار سپید

دشت بی‌تاب شبنم‌آلوده
چه کسی را به خویش می‌خواند
سبزه‌ها! لحظه‌ای خموش، خموش
آنکه یار من‌ است می‌داند

آسمان می‌دود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمی‌گنجد
آه گوئی که اینهمه «آبی»
در دل آسمان نمی‌گنجد

در بهار او ز یاد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
می‌نهد روی گیسوانم باز
تاج گلپونه‌های سوزان را

ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خیال او شده‌ام
در جنون تو رفته‌ام از خویش
شعر و فریاد آرزو شده‌ام

می‌خزم همچو مار تب‌داری
بر علف‌های خیس تازة سرد
آه با این خروش و این طغیان
دل گمراه من چه خواهد کرد






سه‌شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۶


بته و بی‌بته!

...


در وبلاگ امروز، به مناسبت چهارشنبه سوری، ما هم «آتش» بر پا می‌کنیم، ولی در هیمة آن «بته» نمی‌اندازیم، آتشی می‌سازیم از بی‌بته‌های دجال! از آن‌ها که در داخل و خارج مرزها، پای در مسیر حماقت و نفس‌کش‌طلبی به سبک روح‌الله خمینی گذاشته‌اند و هنوز می‌پندارند، «جنگ سرد» پایان نگرفته! از سر دستة آن‌ها آغاز می‌کنیم که هر یکشنبه، برای صلح و دوستی دعا می‌کند و از پنجرة واتیکان برای هر چه انسان و انسانیت و آزادی است صلیب می‌کشد. بله، از کاردینال راتزینگر که مانند دیگر آخوندهای خداوند ابراهیم نان جنگ میل می‌فرمایند، و یکشنبة همین هفته ضمن ریختن اشک تمساح برای عراق، یا بهتر بگوئیم برای اشغالگران عراق، فراموش کردند که نظامیان چین در تبت چه جنایاتی می‌کنند! پس از اینکه روزنامة ایتالیائی «کوریره دلاسرا» مورخ 17 مارس، به این مطلب اشاره کرد، واتیکان پاسخ داد، حضرت پاپ در تبت منبع اطلاعاتی ندارند! بله حضرت پاپ در تبت منبع اطلاعاتی ندارند، ولی در عراق و افغانستان گویا منابع‌شان بد نیست! حداقل از آنجا که اشک ایشان برای «مدافعان» مسیحی مسلک دمکراسی آمریکائی‌ها آناً به راه می‌‌افتد، با کسانیکه مسیحی نیستند، رنگ پوست‌شان هم سپید نیست، و در خشونت‌های اشغالگران چینی کشته می‌شوند، کاری ندارد!

و اما بشنویم از سردستة داخلی دجالان بی‌بته، یا حضرت آیت‌الله حسینعلی منتظری، که باز هم سر از سوراخ در آورده، و به فضولی در امور مملکتی و حل مشکلات کشور مشغول شده! ‌ ایشان مشکلات را نیز در یک نگاه دریافته و می‌فرمایند، مشکل، انرژی اتمی نیست، سیاست‌های دولت است! بله حضرت آیت‌الله پس از سه دهه خفقان به یاد مشکلات اقتصادی مردم افتاده، از گرانی و تورم که اصلاً نمی‌داند خوراکی است یا پوشاکی «شکایت» فراوان می‌کند، تا بتواند به این بهانه از انحصار طلبی جناح خاصی هم گلایه کرده، فشار بر دانشجویان را محکوم ‌کند! البته همة این داد و فریادها برای این است که دکان آخوند جماعت تخته نشود. متن مصاحبة «متین» فقیه عالیقدر در سایت «اطلاعات نت» انتشار یافته، و جالب اینجاست که در پایان همین مصاحبه، حسینعلی منتظری ناگهان پیرو همپالکی‌اش سیستانی می‌شود و می‌گوید، بهتر است روحانی در امور دولت دخالت نکند! البته این سخنان از دهان کسی بیرون می‌آید که رئیس مجلس فرمایشی خبرگان بود، و تا زمانیکه دارودستة اکبر بهرمانی یک بی‌بته‌تر از ایشان را برای «رهبری» سراغ نکرده بودند، قرار بود جانشین خمینی دجال هم بشود‌:

«من‌ هم مانندآیت‌الله سیستانی معتقدم که روحانیت حتی‌المقدور باید از مجاری امور و قدرت دولتی به دور باشد تا بتواند وظایف اصلی خود را انجام دهد و پایگاه معنوی‌اش در بین مردم مخدوش نشود، و این نظر را به مرحوم [...] خمینی نیز ارائه دادم.»

بله می‌بینیم که منتظری، «این نظر» را هم به روح‌الله ارائه داده بود، البته پس از مرگ خمینی، و زمانی که آن دجال مرحوم شده بود! این رسم گورکن‌هاست که صبر می‌کنند یک نفر بمیرد، سپس هرچه دلخواه‌شان باشد در دهان مرده می‌گذارند، و یا ادعا می‌کنند که به او گفته‌ بودند. سخنان آیت‌الله‌ کنی در مورد مخالفت ایشان با اشغال سفارت آمریکا در تهران، یا چرندیات اکبر بهرمانی در مورد صلح دوستی روح‌الله، و اخیراً مقالة یکی از پامنبری‌های بنی‌صدر در مورد شاپور بختیار از آنجمله‌ است. به پامنبری مذکور یادآور شویم که نه بنی‌صدر و نه دیگران، در زمان حیات شاپور بختیار جرأت چنین شکرخوری‌هائی نکرده‌اند! پس سرکار هم بهتر است «سکوت» اختیار کنید.

حال بپردازیم به نگرانی دو فقره از نوادگان روح‌الله، سیدحسن خمینی و زهرا اشراقی، عیال محمدرضا خاتمی! سیدحسن ضمن مصاحبه با یکی‌از کاغذپاره‌های ایتالیا، انقلاب‌های جهان را رده بندی هم فرموده‌اند! و پس از بررسی «عمیق» پیام انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر، به این نتیجه رسیده‌اند که در آمریکا نیز انقلاب شده! ایشان می‌گویند:

«انقلاب آمریکا لیبرالیسم [...] را هدیه آورد و انقلاب ما هم معنویت را جانشین مادیت ساخت.»

و «معنویت» مورد نظر سیدحسن مسلماً می‌باید همان ابتذال، فساد اداری، دزدی و چپاول و فقری باشد که از قبل عملیات معنوی «پاپابزرگ» ایشان بر جامعة ایران حاکم شده! «معنویت» این هیاهو آنقدر کارش بالا گرفته، که حتی در خارج از ایران هم در میان «ایرانی‌نماها» شاهد اوج‌گیری ابتذال و فقرفرهنگی ناشی از آن هستیم. کافی است نگاهی به سخنرانی‌ها و مقالة بلند فیروزه نهاوندی «آنلاین» بیافکنیم. تا دامنة فقرفرهنگی خارج نشینان را به درستی دریابیم. نهاوندی در این مقاله که به زبان فرانسة آبکی نگاشته شده، می‌گوید اسلام تنها پناه «مستضعفین» در کشورهای سابق اتحادجماهیر شوروی‌ است! با مطالعة این مقالة «علمی» و مستدل می‌توان دریافت دلیل علم کردن فیروزه خانم در واقع چیست، و کدام محافل در غرب برای امثال ایشان «شیپور» می‌زنند! پس بهتر است بازگردیم به نوادگان روح‌الله.

زهرا اشراقی با یک کاغذ پارة دیگر مصاحبه کرده و می‌گوید، پدربزرگش هرگز حکومت اسلامی نمی‌خواسته! حتماً برژینسکی، جهت فریفتن حضرت آیت‌الله، چکمه به پا کرده برای‌شان عربی رقصیده! ایشان هم نفهمیده‌، «در آن خلوتگه تاریک و خاموش» چه‌ها کرده! بله! زهرا اشراقی هم مانند دیگر گورکن‌ها پس از مرگ خمینی به یاد می‌آورد که روح‌الله چه نوع حکومتی از «روز ازل» در نظر داشته! و از «روز ازل»، روح‌الله هم مانند خانم «ترقی» به مکتب «یونگ» علاقمند بودند، و خیلی هم به مقام زن احترام می‌گذاشتند، حتماً با زهراجان در مورد «سمبل‌ها» بحث سیاسی هم می‌کرده‌اند! و خلاصة مطلب، زهرا اشراقی به امید اینکه جوانان فشار کنونی را تحمل نخواهند کرد، شکمش را برای حاکمیت اصلاح طلبان شیاد صابون مفصلی زده! عیال محمدرضا خاتمی، در پایان چرندیات‌اش از وضعیت اقتصادی و شرایط زنان نیز ابراز نارضایتی بسیار کرده. تا ضمن رعایت اصول گورکنی از قافلة فرصت طلبی آخوندی هم عقب نیفتد. چرا که زهرا اشراقی به مراتب از آخوندهای جمکران آخوندتر است. اما مهم‌ترین قسمت مصاحبة شخصیت‌های بی‌بته و دجال، بدون شک مصاحبه «سعید لیلاز» خواهد بود.

سعید لیلاز از همه فن حریفان حکومت گورکن‌ها و نزدیک به محفل اکبر بهرمانی ‌است. چندی پیش هم در یک بررسی «علمی»، از اینکه تولید ناخالص ملی ایران، از کشور کوچکی چون هلند کمتر است شدیداً ابراز نارضایتی کرده بودند. چون لیلاز می‌پندارد تولید ناخالص ملی می‌باید با مساحت کشورها ارتباط داشته باشد! سعید لیلاز با نشخوار مطالب «نیویورک تایمز» پیرامون افزایش بهای نفت و موانع دمکراسی در روسیه، می‌گوید که افزایش بهای نفت مانع اصلاحات می‌شود! به این ترتیب نتیجه می‌گیریم که کاهش بهای نفت در ایران حتماً به استقرار دمکراسی خواهد انجامید!
بله از این قماش «کارشناسان» فقط در بین ایرانیان می‌‌توان یافت، که گفته‌اند، «هنر نزد ایرانیان است و بس!» ولی فعلاً هنر ایرانی‌نمایان حکومت اسلامی، به پادوئی برای بیگانگان، حماقت و شارلاتانی و شیادی و چماقداری محدود مانده!

پس برویم به سراغ جناب حاج سیدجوادی که در پاریس در پوست روح‌الله خمینی فرو رفته‌اند، و به بهانة دفاع از مردم فلسطین، چماق مبارزه با «آزادی بیان» را به هوا برده‌اند. در مورد حاج سید جوادی پیشتر گفتیم که ایشان از شیوخ یهودستیز ساکن فرنگ‌اند، که مردم فلسطین را به ابزار تبلیغات یهودستیزانة خود تبدیل کرده‌اند، و از این نظر تفاوتی با ملاهای تهران ندارند. همانطور که می‌بینیم «مقالات» شیوای ایشان به سخنرانی‌های مبتذل روح‌الله خمینی، اکبر بهرمانی و علی خامنه‌ای شباهت فراوان دارد. به عبارت دیگر حضرت حاج سیدجوادی تحت عنوان مخالف حکومت اسلامی به پاریس تشریف فرما شده‌اند، تا با ارائة رهنمودهای پیامبرگونه و خمینی‌وار، از این سوی مرزها هم با قدرت تمام در شیپور حماقت و آزادی ستیزی بدمند.

پیشتر گفتیم که ایالات متحد تلاش می‌کند از طریق نوکرانش در سازمان ملل «حقوق بشر نسبي» را با اعلامیة جهانی حقوق بشر جایگزین کند. در مورد «حقوق بشر نسبی» پیشتر توضیحات مفصل داده‌ایم و گفتیم که «حقوق بشر نسبی» ابزار ایده‌آل سرکوب آزادی‌هاست، چرا که «تقدس» را به اعلامیة جهانی حقوق بشر وارد می‌کند. پیش از ادامة مطلب لازم است به خط اصلی سیاست استعمار در ایران اشاره کنیم، خطی که طبق فرامین سازمان سیا، رهبرکبیر نیز با پیروی از آن فرمودند، «هر چه آمریکا بگوید عکس آنرا انجام دهید!» و به یاد داریم که آمریکا در آن‌سال‌ها چقدر مدافع حقوق بشر شده بود! شگرد حاج سید جوادی، روشنفکر فرهیختة اسلام و «امام زمان» نیز بر همین فرامین استعماری استوار شده. طبق دستورات «الهی» حاج سیدجوادی اگر «آلن فینکل کراوت» و همپالکی‌های‌اش حرفی بزنند، حتی اگر این حرف منطقی باشد، ما می‌باید بلافاصله با آن مخالفت کنیم، چرا که به زعم امام زمان ساکن پاریس، «اینان مدافع اسرائیل‌اند!»

بله، طبق همین منطق حماقت، زمانیکه فینکل کراوت، در بیانیه‌ای از لائیسیته و آزادی بیان حمایت می‌کند، «ما» نمی‌باید در کنار او قرار بگیریم! ضمیر اول شخص به حاج سید جوادی و همفکرانش ارجاع می‌کند. ولی از نظر ما، یک انسان مسئول، در کنار همة روشنفکران لائیک، از آزادی بیان حمایت خواهد کرد، و در این راه هیچگونه تقدسی را به رسمیت نخواهد شناخت. چون همین «مقدسات»، حدود یک سده‌ است به ابزار سرکوب ملت ایران، به ویژه زنان ایرانی تبدیل شده. و امثال حاج سیدجوادی با دفاع از «مقدسات» به بهبود شرایط اسفبار مردم فلسطین کمکی نخواهند کرد.

بله! جناب حاج سیدجوادی! کیست که نداند، جنگ طلبان اسرائیل و حکومت اسلامی سر در آخور همان آمریکائی دارند که شما «مدعی» مبارزه با آن شده‌اید؟ کیست که نداند تجاوز نظامی اسرائیل به لبنان، در آغاز دورة حکومت کارتر، زمینه‌ساز براندازی حاکمیت در ایران شد؟ کیست که نداند حکومت اسلامی در جنایات ارتش ناتو در عراق و افغانستان شراکت مستقیم و همکاری کامل دارد؟ و اگر اینهمه را سرکار نمی‌دانید، ما می‌دانیم که اسرائیل به همان ترتیب به وجود آمد که کشور «مستقل» پاکستان! با این تفاوت که برای ایجاد پاکستان، چندین میلیون هندی را از خانه و کاشانه خود آواره کردند! و از جهان اسلام، صدائی برای همدردی برنخاست! ولی نقش دولت پاکستان به مراتب از نقش اسرائیل در منطقه مخرب‌تر است. با این حال ما پاکستان را به رسمیت می‌شناسیم، چرا که سازمان ملل این کشور را به رسمیت شناخته. اسرائیل را نیز به همین دلیل می‌باید به رسمیت ‌شناخت. بله، جناب حاج سیدجوادی، قوانین بین‌الملل وجود دارد، و سرکار در جایگاهی قرار نگرفته‌اید که این قوانین را به زیر سئوال ببرید.

در مورد «آلن فینکل کراوت» و دیگر «روشنفکران رسانه‌ای» فرانسه، شناخت ما به مراتب از سرکار بیشتر است! با این وجود وقتی «فینکل کراوت» و همفکرانش از آزادی بیان و لائیسیته حمایت می‌کنند، ما در کنار آنان قرار می‌گیریم. همانطور که شما و هم محفلی‌های‌تان به بهانة دفاع از حقوق مردم فلسطین در کنار محافل فاشیستی غرب قرار گرفته‌اید! تفاوت ما با شما این است که اعتقاد ما به آزادی بیان و لائیسیته، جهت تأمین منافع مردم منطقه است. ما «حقوق بشر نسبی» یا «حقوق بشر دینی» را به هیچ عنوان نمی‌پذیریم، چرا که معتقدیم حقوق بشر، «نسبیت» بردار نیست! انسان پیش از آنکه به دین و مسلکی گرایش پیدا کند، انسان است. یک کودک دو ساله و یک فرد عقب ماندة‌ ذهنی انسان‌اند، و حق دارند از کلیة حقوق انسانی خود بهرهمند شوند. حال چگونه ‌است که مشتی چماقدار ریزه خوار سازمان سیا، از قماش عملة حکومت اسلامی در ایران، که موجودیت‌شان فی‌نفسه توهینی به بشریت است، اینچنین بیشرمانه حق آزادی تخیل و تفکر را برای ما، حتی در غرب هم «جایز» نمی‌دانند؟! و امثال حاج سیدجوادی در فرانسه تحت عنوان مخالف حکومت اسلامی، زیر علم هم اینان همه روزه «سینه» می‌زند؟ معلوم نیست «روشنفکر» فرهیخته‌ای چون حاج سیدجوادی، با چنین طرز تفکری چرا از بهشت حکومت اسلامی به پاریس آمده‌؟ آمده تا به ما بگوید «لائیسیته» استعماری است؟ پس حکومت اسلامی در نظر ایشان چیست؟ حتماً دمکراسی است! چرا که این نوع حکومت همزمان، منافع سازمان سیا و آخوند جماعت ‌را به بهترین وجه تأمین می‌کند، و شاهدیم که طارق رمضان، نوة بنیانگذار سازمان استعماری اخوان‌المسلمین هم از قضای روزگار با حاج‌سیدجوادی کاملاً هم‌عقیده ‌است!

و در پایان، در پاسخ آقای حاج سیدجوادی، زمانیکه که می‌فرمایند، «آن ‌جانور وحشی با کودتای 28 مرداد، راه صعود دین‌مداران را به‌ قلة قدرت هموار نمود»، یادآور می‌شویم که، مصدق نیز خود از همان دین‌مداران و همکاران صدیق فدائیان اسلام بوده! جناب سید حتماً می‌پندارند که ما هم تاریخ را مطابق منافع فاشیسم بین‌الملل می‌خوانیم! در ثانی حضرت سید جوادی! جنابعالی از چه تاریخی با دین‌مداران و حکومت اسلامی مخالف بوده‌اید؟ کدام حاج سید جوادی بود که در روزی‌نامه «جنبش» اعلام می‌کرد، «به جمهوری اسلامی رأی مثبت» خواهد داد؟ مگر شما را هم «فریب» داده بودند؟ یا صغیر بودید؟ شما با چه روئی سخن از مردم‌سالاری به زبان می‌آورید؟ مگر نقش خود را در استقرار حکومت توحش ولایت فقیه فراموش کرده‌اید که می‌گوئید:

«هموست [آمریکا] که با دشمنی علنی با آزادی و مردم‌سالاری ایران با نشاندن مجدد شاه بر تخت سلطنت استبداد[...] راه صعود تدریجی دین‌مداران حوزه‌های مذهبی را به قلة قدرت و حکومت سیاسی استقرار ولایت مطلقة فقیه هموار نمود.»

و از شما چه پنهان که امروز هم «هموست» که با دشمنی علنی با آزادی و مردم‌سالاری، همزمان یهودستیزی و «حقوق بشر نسبی» و دینی را تشویق می‌کند! می‌بینید جناب حاج سیدجوادی که سنگر مبارزات شما، به هیچ عنوان عوض نشده! همچنان رفیق گرمابه و گلستان برژینسکی و کارتر باقی مانده‌اید، و در سنگر اسلام نشسته‌اید، اینبار در شهر پاریس!





دوشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۶

پپسی و بی‌بی‌سی!

...

بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»،‌ به کمک «رفقا» و «شرکا»، برای‌مان تعاریف نوینی از شعر، رمان و «معنویت» ارائه می‌دهد، تا از این طریق فروغ فرخزاد را هم به لجنزار معنویت وارد کند. گفتیم که غربی‌ها سعی دارند رونق دکان تقدس، خداپرستی و به طور کلی پرستش و معنویت را گرم و داغ نگاه ‌دارند. چرا که دهه‌هاست رویای تبدیل کشورهای مسلمان نشین را به یک اتحادجماهیر اسلامی در سر می‌پرورانند. البته تفاوت این اتحاد جماهیر «معنوی»، با اتحاد جماهیر شوروی این است که اعضای اتحاد جماهیر اسلامی همگی نوکران آنگلوساکسون‌هایند، نوکر بوده‌اند و خواهند بود. و به این دلیل است که فیروزه نهاوندی، از قلب اروپای غربی، ‌ هم‌صدا با گورکن‌ها، به دمیدن در تنور اسلام و فمینیست‌های دینی مشغول شده، و در این راه از توسل به اسطوره‌های آریائی، ویراست کلیسای کاتولیک نیز بهرهمند می‌شود! بله، این روزها فقط در شیپور «اسلام»، «عرفان» و «معنویت» می‌توان دمید، بقیة مسائل را فراموش کنید. خلاصه بگوئیم، با پوزش از فروغ، با در نظر گرفتن عملیات نظامیان دمکراسی‌پرور آمریکا، «اسلام را به خاطر بسپار، مسلمان مردنی است.» با تکیه بر همین اصل کلی است، که روز 15 مارس 2008، بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، یک مصاحبه با «گلی ترقی»، ساخته و پرداخته، و هر چه را که دوست دارد ما بشنویم و حتماً باور داریم، از دهان «گلی ترقی»،‌ که متأسفانه افتخار آشنائی با هیچیک از آثارشان را هم ندارم، بیرون می‌کشد.

در این مصاحبه است که «گلی ترقی»، تعریف نوینی از «رمان» برای‌مان ارائه می‌دهد که ظاهراً می‌باید ساخته و پرداختة نظریه پردازان «رمان دینی» باشد! چرا که، در فضای رمانی که ایشان تشریح می‌کنند، تخیلات و ذهنیات، یا هر چه بازتاب آزادی ذهن باشد، دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت! این رمان «مترقی» که خانم ترقی برایمان «تعریف» می‌کنند، پدیده‌ای است «مدرن»، که جزئیات «زندگی واقعی» را بازگو می‌کند! به این ترتیب «رئالیسم جادوئی» رمان‌های گارسیا مارکز، یا رمان‌های فانتاستیک، دیگر رمان نیستند! چرا که در رمان مورد نظر «گلی ترقی»، «آدم‌های واقعی» به مسائل مورد علاقة آخوندها و استعمار می‌اندیشند: مرگ، متافیزیک، معنای حیات، هستی، انسان و خصوصاً خدا! به عبارت دیگر رمانی که «گلی ترقی» می‌شناسد، از حوزة علمیه پای فراتر نخواهد گذاشت. در فضای چنین رمانی، یک عده «آدم واقعی» نگران معنویات هستند. حتماً می‌خواهند بدانند قرآن کذا به محمد «الهام» شده یا اینکه «وحی» بوده؟ و یا اینکه اگر کسی بگوید قرآن وحی شده، آیا به «جهنم» می‌رود یا به «بهشت»؟ و یا آدم و حوا با هم فریب شیطان را خوردند یا فقط حوا فریب خورد، و آدم بدبخت را هم گرفتار کرد! تأثیر این نوع «رمان»، به مراتب از قرص خواب‌آور بیشتر خواهد بود! امتحان کنید!

پیشتر در همین وبلاگ به دفعات «رمان» را به نقل از نظریه پردازان صاحب‌نامی چون میکائیل باکتین تعریف کرده‌ایم و گفتیم که جامعة بشری پس از گذار از اسطوره و حماسه، به «رمان» رسیده. رمان فضائی است آزاد. آزاد از زنجیر تقدس اسطوره‌ها و ارزش‌های «والای» حماسی. فضائی است به معنای واقعی کلمه دمکراتیک. ولی ظاهراً در این مدت که ما به زندگی واقعی مشغول بودیم، رمان‌نویسان ساکن پاریس تعاریف نوینی از رمان ارائه کرده‌اند که از طریق بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، به اطلاع عموم می‌رسد:

«رمان پدیده‌ای مدرن است، سر و کارش با جزئیات و زندگی واقعی‌ است، ولی [...] آدم‌های واقعی رمان و داستان نیز گرفتار دردهای فلسفی و پرسش‌های اگزیستانسیل هستند [...] مرگ [...] نیستی [...] متافیزیک [....] و جستجوی معنای حیات و تولد و هستی و انسان و خدا.»

بله، این را می‌گویند «رمان معنوی!» دمکراسی را هم به رسمیت نخواهد شناخت! چرا که، در فضای دمکراتیک، ممکن است بعضی‌ها به دلائل مختلف عشق به معنویات داشته باشند، ولی در زمینة «اگزیستانسیل»، بجز واقعیات‌ و مرگ و خدا، «تخیلات» نیز وجود دارد که در هیچیک از دو ردة واقعیات و معنویات قرار نخواهد گرفت! و از قضای روزگار «تخیلات»، همان آزادی ذهن در جدا شدن از واقعیت و خصوصاً جدا شدن از معنویات است! که از ذهن و تفکر بعضی رمان‌نویس‌ها از قبیل «گلی ترقی» گویا زدوده شده! ایشان با نقل چند مصراع از یک شعر فروغ فرخزاد، به ما ثابت می‌کنند که این «ادبیات» به جهان اسطوره‌ها نزدیک ‌است! با اینکار می‌خواهند فروغ را به «کارل گوستاو یونگ» پیوند زده اعلام فرمایند، فروغ فرخزاد در آخرین اثر خود، «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» در «جهان نور و معنویت» شناور بوده! پیش از ادامة مطلب لازم است اشارة مختصری به «کارل گوستاو یونگ» داشته باشیم، تا بدانیم چرا دین‌پرستان تا این حد شیفتة جمال بی‌مثال ایشان شده‌اند.

یونگ یک روانکاو سوئیسی و آلمانی زبان است که در سال 1875 متولد شد. نخستین‌ بار، در سال 1907 در «وین» با زیگموند فروید ملاقات می‌کند. در سال 1908 یونگ در کنگرة «سالزبورگ» شرکت می‌کند و در سال 1909، زیگموند فروید را در سفرش به ایالات متحد همراهی کرده. و همه می‌پنداشتند که وی راه فروید را ادامه خواهد داد. ولی یونگ، فرضیة فروید در مورد «نیروی حیات» را که ناشی از تمایلات ناخودآگاه غریزی (لیبیدو) است به زیر سئوال برده، می‌گوید یک «ناخودآگاه جمعی جهانی» بر ناخودآگاه فردی و اجتماعی افراد حاکم است. و به این ترتیب ارتباط ساختار شخصیتی هر فرد با محیط اجتماعی‌اش را به جامعة جهانی گسترش می‌دهد. و بعضی‌ها با توسل به نظریة یونگ، آسوده خاطر شده‌اند که «معنویت» می‌تواند «وجود» داشته باشد! چرا که یونگ می‌گوید ناخودآگاه جمعی در اسطوره‌ها، سمبل‌ها، حکایات و رویا‌های بشر حضور دارد و نیروی حیات ناشی از همین «حضور» است. البته می‌دانیم که فروید، اسطوره‌ها را بازتاب تمایلات انسان‌‌های اولیه در زمان‌های دور شناخته، زمانیکه هیچ قانونی بر گروه‌های پراکندة افراد بشر حاکم نبود. و پس از تشکیل جامعه و حاکمیت قوانین، این تمایلات ممنوع ‌شمرده شده، و به دلیل این ممنوعیت در قالب گویش اسطوره‌ای تجلی یافته. در هر حال، آنچه مسلم است اینکه «ویژگی» اسطوره، در مقام حکایتی «زمان‌گریز» و «تاریخ‌ستیز» نمی‌تواند به زیر سوال برده ‌شود. و همین ویژگی است که «گلی ترقی» را شیفته کرده. وی سعی دارد «شعر» فروغ را در ارتباط با «اسطوره» قرار دهد. «گلی ترقی» می‌گوید اشعار فروغ از «دنیای صور ازلی» سرچشمه می‌گیرد. چون فروغ هنرمندی است «اصیل»! و هنرمند «اصیل» طبق سخنان خانم ترقی، به «دیگرسو» سفر می‌کند، و از«عالم پنهان» خبر می‌آورد! مولوی هم در مورد عارف، همین‌گونه سخن می‌گوید! ولی مولوی شاعر و عارف بوده، و فروغ، تا آنجا که ما می‌دانیم فقط شاعر بوده. وی نه تنها عارف نبوده، که از همه مهم‌تر با دین و مذهب و آخوند و خصوصاً «دیگرسو» هیچ میانة خوبی نداشته. در هرحال شعر را به عنوان یک اثر هنری می‌توان به صور مختلف بررسی کرد، و از تصاویری که ارائه می‌دهد، تعابیر مختلفی ارائه داد. ولی بررسی ساختار شخصیتی شاعر از طریق اشعارش همانقدر عجیب است که با مطالعة یک رمان، ساختار روانی نویسندة رمان «آشکار» شود! در هرحال، «خانم ترقی» سه مرحله در شعر فروغ مشاهده کرده‌اند:‌

«مرحله نخست سه کتاب اول فروغ را شامل می‌شود، و متعلق به دنیای نفسانیات و غریزه ‌است، مرحله دوم[...] مجموعه تولدی دیگر را در بر می‌گیرد، بیانگر جهان مادینه [...] و مرحله سوم [...]کتاب آخر فروغ [...] ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، بازتاب روندی آرام به سوی معنویت روحانی ‌است.»

بله معنویت روحانی! و تحولاتی که «خارج از زمان» صورت پذیرفته! مسلم است که معنویت و زمان در تقابل با یکدیگر قرار می‌گیرند، ولی اینکه خانم ترقی در مجموعة «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» معنویت و روحانیت رویت کرده‌اند، حکایت دیگری است! چون در این مجموعه، با توجه به ایزوتوپی‌های روزمره‌گی، فقر، بیماری، ابتذال اجتماعی، و ابتذال باورهای مذهبی، اگر روحانیتی وجود داشته باشد، فقط روحانیت مبتذل حکومت اسلامی می‌تواند باشد، که فاقد هرگونه «معنویت» است.

برای روشن شدن معنویت کذا قسمتی از شعر معروف «من خواب دیده‌ام، کسی می‌آید» را بررسی می‌کنیم. این شعر، بعضی‌ها را به این توهم انداخته که فروغ فرخزاد منتظر ظهور امام زمان یا حاج روح‌الله بوده، حال آنکه این شعر در واقع ابتذال، استیصال و فقر معتقدان به ظهور آنحضرت را به تصویر می‌کشد.

کسی می‌آید
[...]
کسی که مثل هیچکس نیست
[...]
و مثل آن‌کسی است که باید باشد
[...]
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
[...]
کسی می‌آید
[...]
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش‌بازی می‌آید
و سفره را می‌ا‌ندازد
و نان را قسمت می‌کند
و پپسی را قسمت می‌کند
و باغ ملی را قسمت می‌کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می‌کند
و روز اسم نویسی را قسمت می‌کند
و نمرة مریضخانه را قسمت می‌کند
و چکمه‌های لاستیکی را قسمت می‌کند
و سینمای فردین را قسمت می‌کند
و درخت‌های دختر سید جواد را قسمت می‌کند
و هرچه را که باد کرده باشد قسمت می‌کند
و سهم ما را می‌دهد
من خواب دیده‌ام

و آن‌ها که در چنین اشعاری، «تحولات روحانی» رویت کرده‌اند، حتماً مثل «بی‌بی‌سی» و خانم ترقی «خواب» دیده‌اند!




یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۶


«آناهیتا» و حوا!

...


پس اهورامزدا اراده کرد موجودی بیافریند که آزاد باشد، ‌آزاد باشد تا حتی وجود آفرینندة خود، اهورامزدا را نیز انکار کند. در جهان‌بینی زرتشت، انسان «حق انتخاب» دارد؛ «شیطان» وجود ندارد تا وی را «فریب» ‌دهد! چرا که انسان مسئول کردار خویش معرفی می‌شود. «اهریمن» نیز آفریدة اهورامزدا است، و به دلیل کردار خود، در تقابل با کلیة صفات اهورامزدا قرار می‌گیرد. تهاجم اهریمن به «آفریدگان نخست» اهورامزدا نیز بر پایة یک «انتخاب آزاد» صورت گرفته.

این مختصر را به نقل از کتاب «زرتشت»، نوشتة «پل دوبروی» آوردیم تا بپردازیم به سخنرانی خانم دکتر فیروزه نهاوندی، استاد و رئیس دانشکدة علوم اجتماعی دانشگاه آزاد بروکسل و از بنیان‌گذاران فدراسیون «اروپرس». فیروزه نهاوندی، به دعوت «کانون ره‌آورد» به مناسبت روز جهانی زن، در شهر «آخن» آلمان سخنرانی کرده. او در این سخنرانی به بررسی وضعیت زن در ایران، «از دوران باستان تا امروز» پرداخته است.

فیروزه نهاوندی بدون ارائة تاریخ مشخصی، ادعا دارد که در دوران پیش از اسلام، دین رسمی اکثریت ایرانیان دین زرتشت بوده! البته ما می‌دانیم که در زمان هخامنشیان، «دین رسمی» وجود نداشته! و متن لوحة معروف کوروش کبیر شاهدی است بر این مدعا. بر اساس تاریخ مدون، فقط پس از آغاز امپراطوری ساسانی است، که دین زرتشت به عنوان «دین رسمی» و دولتی اعلام می‌شود. پیش از ساسانیان دین زرتشت از هیچ رسمیت حکومتی برخوردار نبوده!

البته از آنجا که دین‌پرستی و دین‌فروشی «مدروز» شده، و از دوران میرزای شیرازی، استعمار نان خود را پیوسته به تنور دین چسبانده، می‌توان نشانه‌های افتتاح دکان «دین نوین»، یا همان دین نیاکان والاتبارمان را که در دستور کار ناتو قرار گرفته به صراحت دریافت! ولی این دکانی که غربی‌ها برای دین زرتشت باز کرده‌اند، در عمل 3 دهه قدمت دارد. و همزمان با اجرای طرح برژینسکی جهت ایجاد حکومت‌های اسلامی در منطقه، پروپاگاند برای دین زرتشت نیز در غرب آغاز شده! چون غربی‌ها مثل ما شرقی‌ها که از توحش اسلام به توحش مغول گرفتارآمدیم، و چندین سده ‌است که از چاله به چاه «هدایت» می‌شویم، پیرو منطق «باری به هر جهت»، و «فردا را که دیده» نیستند! چون در غرب، شیوة «گسست»، یا «هر که آمد، عمارتی نو ساخت»، آنقدرها مرسوم نیست! اینجا اصل بر «تداوم» است! و جهت تضمین همین «تداوم» لازم آمده که ما ملت، به عنوان یک کشور کلیدی در منطقه، همواره از گسستی به گسست دیگر برسیم.

از جنبش مشروطه، به سید ضیاء رسیدیم، تا کلنل آیرون‌ساید «اسلام پناه»، شبکة جنایتکار فدائیان اسلام را از نیل تا خزر فعال کند، و زمینة سرکوب ملت‌های منطقه فراهم آید. استقرار حکومت اسلامی در کشور ما، به قدرت رسیدن شاخة شیعی مسلک همین شبکة جنایتکار بود که از همراهی و همگامی «چپ‌نمایان» نیز برخوردار شد. و زمینة کشتار و سرکوب را به کل منطقه گسترش داد. امروز حکومت اسلامی در آخر خط قرار گرفته، و به همین دلیل، سازمان سیا دوباره تبلیغات خود را جهت تبدیل «زباله» به «مبارز» تشدید کرده. چند روز پیش سایت‌های «رادیو فردا» و «رادیو زمانه»، مصاحبه‌ای آتشین و بسیار نان و آب‌دار از کرباسچی معروف برای‌مان آماده کرده بودند، تا این چهرة «ضدامپریالیستی» را هر چه بهتر به خورد ما شوت و پرت‌ها بدهند! خوشبختانه متن مصاحبه بر روی هر دو سایت هنوز موجود است، و در کل مصاحبه، اسلام و امام و مزخرفات معمول از این نوع بکلی غایب‌! و اگر کسی سوابق کرباسچی را نشناسد، و نداند ایشان را از کدام سوراخ در ته چاه جمکران استخراج کرده‌اند، و چگونه چند سالی هم به لندن اعزام شده‌اند، ممکن‌ است، اصلاً ایشان را در ردة رهبران فارک‌های کلمبیا قرار دهد!

بله در این مصاحبه که دقیقاً به شیوة پروپاگاندهای سازمان سیا تنظیم شده، «آخوند» کرباسچی از مخالفان دخالت بیگانه در دیگر کشورها و به ویژه از مخالفان سرسخت تجزیة یوگسلاوی از آب در می‌آیند! و اگر کسی نداند، گورکن‌ها جهت کمک به عموسام برای تجزیة یوگسلاوی، حتی نیروی نظامی هم به بالکان اعزام کردند، پس از شنیدن مصاحبة کرباسچی با خود خواهد گفت، این کرباسچی نیست، نوام چامسکی ‌است! که چون در توهمات ملیحة محمدی و شرکاء، همنشین پاسدار اکبر شده، عقاید خود را به زبان ابتذال گورکن‌ها بیان می‌کند. و شاید هم که پاسخ‌های لازم به پرسش‌های رادیو فردا را پیشتر در اختیار کرباسچی، داماد صاحب‌نام آخوند مشکینی، قرار داده‌ بودند، تا آسان‌تر بتوانند قورباغه را بجای هزار دستان به شوت و پرت‌ها بفروشند!

در امتداد همین روند تبدیل قورباغه به هزاردستان، که در عمل از روند تبدیل نوکر به ضدامپریالیست اقتباس شده، امروز «نیکلاس برنز» فوت محکمی هم در آستین مستعمل حکومت گورکن‌ها کرده، می‌فرمایند، رسانه‌ها چرا واژگون‌نمائی می‌کنند؟ حکومت اسلامی نمی‌خواهد با ما مذاکره کند، ما می‌خواهیم با این حکومت مذاکره کنیم! و باز هم اگر کسی نامه‌های فدایت شوم پرزیدنت مهرورزی به بوش، مرکل، سرکوزی و غیره را به یاد نداشته باشد، و به یاد نیاورد که چندی پیش رهبر فرزانه و حاج اکبر بهرمانی، ضمن ناز و کرشمة آخوندی برای عموسام، حتی در نماز علفزار هم برای مذاکره با ارباب ابراز آمادگی می‌کردند، ممکن است فکر کند «نیکلاس برنز» به آلزایمر زودرس دچار شده! چون احمدی نژاد از وقتی «انتخاب» شده، فریاد آمادگی‌اش برای «مذاکره با همة کشورها بجز اسرائیل» گوش فلک را کر کرده! ولی اگر امروز «نیکلاس برنز» می‌گوید ابراز بندگی گورکن‌ها به دلیل واژگون‌نمائی رسانه‌ها بوده، نمی‌توان روی حرف ایشان حرفی زد. چرا که ایشان از سوی خداوند برگزیده شده‌اند تا رونق دکان مقدسات محفوظ بماند.

ولی مقدساتی که امروز برای ملت ایران در نظر گرفته شده، به دلیل فروپاشی اتحادجماهیر شوروی با مقدسات دیروز تفاوت‌هائی دارد. امروز لازم است از یکسو تبلیغات بر دین زرتشت متمرکز شود، و از سوی دیگر ایران پرستی را در بوق و کرنا بگذارند. چرا که هر دو شیوه، حامل پرستش و تقدیس‌اند. دین زرتشت از یکسو، «دین ایرانیان» به شمار می‌رود، و از سوی دیگر به دلیل فرسایش اسلام، لازم است تقدس قدیم با تقدسی نوین جایگزین شود. فواید دین زرتشت برای استعمارگران این است که به دلیل نفرت شدید مردم از روحانیت شیعه، استقبال فراوانی از دین زرتشت به عمل خواهد آمد. کافی است ایالات متحد به نوکران خود اشاره کند، تا چند دستاربند شیعه و سنی، تغییر دین را «جائز» بشمارند. و البته جهت رونق بازار اینان، لازم است، چند شیخ بدنام مانند «کنی»، «طبسی»، «جنتی» و خلاصه شیخک‌های حکومتی، همین آخوندهای «روشنفکر» را تکفیر کنند، و ساواک هم نیمه شب به بیت مبارک‌شان یورش برده، همه را به مکانی دیگری منتقل کرده، سپس یک «اس.ام. اس» برای شیخ مسعود بهنود ارسال کند! آنوقت است که فریاد و فغان اینان از شکنجه‌های وحشیانة ساواک سایت‌های فارسی زبان «مستقل» را می‌پوشاند، و بازار نامه نگاری‌های «پاسداراکبرانه» باز هم داغ خواهد شد. و خلاصه بگوئیم پس از این سناریو، به هر جا بنگرید فقط این آیت‌الله‌های «آزادیخواه» را خواهید دید، حتی در خواب!

و اما گزینة دوم استعمار، یا همان «ایران پرستی»، آنروی سکة غرب ستیزی فعلة فاشیسم است که مانند الله‌کرم، مهاجرانی و سروش در این سه دهه، به عرب پرستی و اسلام پرستی اشتغال داشته‌اند. و می‌دانیم که برای استعمار اهمیتی ندارد نوکران‌اش چه می‌پرستند، مهم این است که اهل پرستش باشند، تا بتوانند ذلت و حقارت را هم درونی کنند. و فعلة فاشیسم در هر حال اهل پرستش‌اند. به همین دلیل است که «مک‌فال»، در پروژة «گذار به دمکراسی» برای ایران، سه گزینة سلطنت، فاشیسم و حکومت دینی به ما ارائه می‌دهد، چون هر سه بر تقدیس و تقدس تکیه دارند. حال بازگردیم به سخنرانی فیروزه نهاوندی در شهر «آخن».

فیروزه نهاوندی، ضمن اشاره به جایگاه والای زنان ایران باستان، ادعا می‌کند، آناهیتا، ایزدبانوی‌ آب‌ها، نشانة بارز زن در ایران باستان است! ولی می‌دانیم که آناهیتا، به هیچ عنوان موجودیت تاریخی ندارد! به عبارت دیگر این سئوال مطرح می‌شود که، خانم نهاوندی چگونه با توسل به «اسطوره»، به شرایط واقعی زن در ایران باستان پی برده‌اند؟ مسلماً در این «روش» تاریخی، و بسیار «علمی»، خانم نهاوندی از آخوندهای مسیحی، و الگوبرداری آن‌ها از «مریم مقدس»، به عنوان نمونة بارز زن بهرهمند شده‌اند!

و اما قسمت جالب سخنرانی فیروزه نهاوندی، پرش ایشان از ایران باستان، به اعتقادات «اقوام آریائی» است که در هرحال بر «ایران باستان» تقدم تاریخی دارند. خانم نهاوندی ادعا می‌کنند که در اسطوره‌های آریائی، زن و مرد همزمان آفریده شده، و هر دو با هم فریب شیطان را خورده‌اند، و البته مشخص نمی‌کنند این اطلاعات را از کدام منبع «معتبر» استخراج کرده‌اند! چون این سخنان بی‌اساس و موهوم است، چرا که در اسطوره‌های اقوام ایرانی، «شیطان» اصولاً وجود خارجی ندارد! «شیطان»، پرسوناژ اسطوره‌های ادیان ابراهیمی است و همانطور که پیشتر گفتیم، تنها آفریدة «آزاد» خداوند ابراهیم است، که به کسی «سجده» نمی‌کند، حتی به فرمان خداوند! و به دلیل همین رد عبودیت و ذلت و حقارت است که ادیان انسان‌ستیز ابراهیمی از شیطان همانقدر نفرت دارند که از زن و از آزادی. ظاهراً این مسائل در بروکسل مطرح نشده، یا حداقل به گوش فیروزه نهاوندی نرسیده:

«آریائی‌ها بر این باور بودند که زن و مرد، هر دو، همزمان ساخته و آفریده شده‌اند و هر دو با هم فریب شیطان را خورده‌اند، در نتیجه گناه بنیادین، تنها گناه زن نبود. مرد و زن هر دو گناهکار بوده‌اند.»

خیر فیروزه جان! آریائی‌ها بر این باور نبوده‌اند! این تبلیغاتچی‌های مسیحی، یا به قول صادق هدایت، خاج پرست‌ها هستند، که چنین می‌پسندند! این تبلیغات موذیانه، تحریف اسطوره‌های ایرانی از طریق تحمیل اسطوره‌های سامی برآن‌‌ها‌ است. و خانم نهاوندی می‌پندارند اگر ظاهر زن اروپائی داشته باشند، بهتر می‌توانند تبلیغات محفل نوبل و گروه عبادی را در قالب اسطوره‌های آریائی تداوم بخشند! در دین زرتشت، گناه بنیادین زن و مرد اصولاً وجود خارجی ندارد! این کلیشة «آدم و حوا» در کتب مقدس ادیان ابراهیمی است که با هدف تحریف اسطوره‌های دین زرتشت، در راستای تبلیغات «حقوق برابر» زن و مرد در چارچوب توحش اسلام، یا دیگر ادیان ابراهیمی، به خورد شوت و پرت‌ها داده می‌شود.

اگر خانم نهاوندی نمی‌دانند، به ایشان یادآوری می‌کنیم که کلیسای مسیحی به ویژه کلیسای کاتولیک دشمن دیرینة دین زرتشت ‌است. و در این دشمنی تا آنجا پیش رفته که نه تنها مانع تحقیقات پیرامون دین زرتشت شده، که تمامی چرندیات آخوندهای جمکران پیرامون «ثنویت» و «آتش پرستی» زرتشتیان را نیز به راحتی نشخوار می‌کند. دلیل این دشمنی بسیار روشن است، اگر تحقیقات در این زمینه گسترش یابد، کاخ پوشالی‌ای که غرب برای خود ساخته تا با تکیه بر آن بتواند به فلسفة یونان بچسبد، از هم فرو می‌پاشد! چون بر اساس تحقیقات پژوهشگرانی که اغلب پروتستان مسلک بوده‌اند، فلسفة افلاطون، پدر فلسفة یونان، ملهم از آموزه‌های زرتشت، پیامبر ایران باستان است. جهت مطالعة بیشتر در این زمینه می‌توانید به آثار «پل دوبروی» و «بدیع» در انتشارات «پایو» مراجعه فرمائید، تا از این پس، آدم و حوای «متساوی‌الحقوق» و شیطان ادیان ابراهیمی را به اسطوره‌های اقوام ایرانی وصله نفرمائید!

سخنان فیروزه نهاوندی در زمینة شرایط زنان بسیار مفصل است. از آدم و حوای «آریائی» که در غرب تولید شده‌اند، تا از طریق دلال‌های مؤنث فاشیسم به ایران صادر شده، به مصرف برسند، به دوران پهلوی و حکومت اسلامی می‌رسد، و از «آریادخت» و قره‌العین به فرخ‌رو پارسا! و ضمن تأکید بر حقوق برابر زن و مرد در قانون اساسی حکومت جمکران، به فعلة مؤنث فاشیسم در این حکومت نیز نان مفصلی قرض می‌دهد، و به ستایش از مبارزات‌شان می‌نشیند! البته کمی هم اشک تمساح برای کمپین یک میلیون آش نذری می‌ریزد، ولی در این سخنرانی چند کیلومتری در مورد زنان ایران، که در واقع سرشار از «تقدس»، و لبریز از «خدا» است، و بجز تحریف دین زرتشت، و تبلیغ ناشیانه برای دین و آخوند هیچ ندارد، فیروزه نهاوندی حتی یکبار، نامی از مریم فیروز نمی‌برد!