شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۷




«پیس» و تفلیس!


...
وقتی به فقرا غذا می‌دادم، مرا در زمرة قدیسین قرار دادند، ولی هنگامی که پرسیدم به چه دلیل اینان باید فقیر باشند، مرا کمونیست خواندند.
منبع: «انقلاب از مسیر صلح»، اثر دون هلدر کامارا، اسقف برزیلی، از مخالفان واتیکان که در ماه اوت 1999 درگذشت.

انتخاب جوزف بایدن توسط حسین اوباما نشانگر ائتلاف آشکار حزب دمکرات ایالات متحد با واتیکان یا بهتر بگوئیم ائتلاف حزب کذا با قدیمی‌ترین و مهم‌ترین محفل فاشیست جهان است. فراموش نکنیم کاردینال جوزف راتزینگر نیز مانند یورگن هابرماس، ‌ در صف پیروان هیتلر به مبارزه در راه خدا اشتغال داشتند. اما پیش از ادامة مطلب لازم است به هوچی‌های مخالف‌نمای حکومت اسلامی بگوئیم پاسدار عمادالدین باقی از طرفداران نظام توحش اسلامی است و قانون اساسی آنرا مدافع حقوق بشر می‌داند!

به پامنبری‌های عبادی و حقوق بشر اسلامی در سایت «اخبارروز» یادآور شویم که تکرار سیرک پاسدار اکبر با پاسدار عماد‌الدین باقی امکانپذیر نیست. عمادالدین باقی از مدافعان حقوق بشر نسبی است،‌ و نه تنها مانند کیانوری، قانون اساسی حکومت اسلامی را مدافع حقوق بشر می‌داند که براندازی 22 بهمن 1357 را نیز در ترادف با جنبش مشروطه قرار داده. پس بهتر است پیش از برپائی مراسم سینه زنی و سوگواری برای پاسدار «باقی»، اگر فرصتی دست داد به نامه‌های پرسوز و گداز ایشان به آخوند شاهرودی نگاهی بیندازید تا ببینید عمادالدین باقی مدافع حقوق بشر است یا مدافع حکومت توحش اسلامی و قوانین آن. حال بپردازیم به انتخاب سناتور «جوزف بایدن» به عنوان معاون «شهید» حسین اوباما، یا پیش درآمد تشکیل یک جمهوری ائتلافی «کاتولیک ـ باپتیست» در ایالات متحد!

جوزف بایدن متولد 20 نوامبر 1942، کاتولیک مسلک و پیرو واتیکان است. ایشان از سن سی‌سالگی به حرفة «سناتوری» روی آورده‌اند! بله، از قضای روزگار معاون شهید اوباما کاتولیک از آب درآمده! به عبارت دیگر محفلی که از تونی بلر در انگلستان حمایت می‌کند بجای حمایت از جان‌مک‌کین، دستی به سر و گوش حسین اوباما کشیده! چرا؟ چون «جوزف بایدن» از طرفداران طرح امنیت ملی جرج بوش، از حامیان تهاجم نظامی به عراق و از مدافعان محور «تفلیس ـ تل‌آویو ـ تهران» به شمار می‌رود و اگر نخواهیم حاشیه برویم ایشان از طرفداران تداوم جنگ در مرزهای روسیه‌اند.

جوزف بایدن از آن دمکرات‌هائی است که از تمامی طرح‌های جنگ افروزی جمهوری‌خواهان حمایت کرده و بهتر بگوئیم، نه دمکرات است نه جمهوریخواه، بلکه هر چه پنتاگون فرماید همان کند. مهم‌ترین ویژگی سناتور «بایدن»،‌ تقلب و کپی‌برداری از دیگران است. در سال 1988، جوزف بایدن، نامزد حزب دمکرات برای انتخابات ریاست جمهوری، به دلیل افتضاحی که با کپی زدن از روی سخنرانی «نیل کیناک»، رهبر حزب کارگر انگلستان به بار آورد، ناچار شد از دور انتخابات خارج شود. در پی این جنجال، مشخص شد حضرت «بایدن» در تقلب و کپی برداری «سابقه» دارند و پروندة تقلب ایشان در سال 1968، زمانی که دانشجوی حقوق بودند نیز موجود است! البته جوزف بایدن پرونده‌های دیگری هم دارد که ویکی‌پدیا در مورد آن‌ها توضیح نداده، چون ویکی‌پدیا به زبان فرانسه حداکثر نزاکت را درمورد کاتولیک‌های پیرو واتیکان رعایت می‌کند!

ویژگی کاتولیک‌های پیرو واتیکان این است که مانند دستاربندان شیعه، «وضع موجود» را عین عدالت الهی می‌دانند و معتقدند بشر از حکمت خداوند بی‌خبر است و خلاصه اگر فقر و نکبت و جنگ و برده‌داری در هزارة سوم پیشرفت کرده، این نیز حکمتی دارد! پیشتر با اشاره به کتاب «کارلا دل‌پونته» پیرامون جنایات مسلمین گروه «هاشم تاچی» که اقدام به ربودن صرب‌ها و فروش اعضای بدن آن‌ها کرده‌اند، گفتیم که اعضای ناتو و آخوندهای واتیکان در این جنایات سهیم‌اند. حال نگاهی خواهیم داشت به اظهارات نوآم چامسکی در مورد واتیکان، تا تفاوت بین یک کاتولیک و کاتولیک پیرو واتیکان را بهتر بشناسیم. چامسکی می‌گوید:‌

«اسقف برزیلی «دون هلدر کامارا» در برزیل محبوبیت بسیار داشت و کلیسا را از انحصار ثروتمندان خارج کرده بود. اسقف کامارا، راهبه‌ها و کشیش‌ها را به محله‌های فقیرنشین اعزام کرد،‌ ساختمان‌های کلیسا را در اختیار بنیادهای آموزش و بهداشت قرار داد و نتایج چشمگیری به دست آورد. اما هنگامی که مورد تهاجم خشونت‌طلبان قرار گرفت واتیکان هیچ کمکی به او نکرد. کاملاً بر عکس، پاپ کشیش‌های پیرو «دون هلدر» را یکی پس از دیگری بر کنار کرد، و بجای آن‌ها کشیش‌های طرفدار وضع موجود منصوب کرد.»

در اینجا می‌باید توضیح دهیم که اینکار توسط سلف پاپ فعلی صورت گرفته. البته کاردینال جوزف راتزینگر نیز همین مسیر را به بهترین نحو ادامه می‌دهد. چامسکی می‌افزاید:

«زمانی که [همفکران دون هلدر] در آمریکای لاتین فعالیت داشتند، سرکوب سیاسی و امنیتی در این منطقه شدت یافت. واتیکان در این گسترش سرکوب نقش داشت. اکنون [...] در کشور السالوادور کسی که در جایگاه کاردینال قرار گرفته یک کشیش اسپانیائی افراط‌گرا است که در ارتش این کشور درجة ژنرالی دارد. همان ارتشی که در ماه مارس 1980، اسقف «رومه‌رو» را به قتل رساند، چون به سرکوب و کشتار مردم توسط ارتش اعتراض می‌کرد.»
منبع: «درباب پروپاگاند»

و البته پاپ هم درآن‌ سال‌ها خفقان گرفته بود چون مانند دیگر آخوندهای واتیکان نان جنگ سرد می‌خورد، و هر یکشنبه «پاچه، پاچه» گویان صلیب می‌کشید. واژة «پاچه» مشتق از واژة لاتین «پاکسا» به معنای صلح است، ولی از آنجا که صلح‌طلبی واتیکان به کله‌پزی «شهید» لاجوردی شباهت بیشتری دارد، به علم و دانش و کمالات خود در زبان ایتالیائی متوسل شدیم! در واقع هر وقت چهرة دوست داشتنی «جرمن شپرد» بر جعبة جادو نمایان می‌شود که در هوا صلیب می‌کشد و «پاچه، پاچه» می‌گوید، یاد شهید لاجوردی می‌افتم که امروز حنازرچوبة مفلوک یک مطلب به درازای رودة امام خمینی در وصف «مهرورزی‌های‌اش» منتشر کرده بود تا هیچکس قتل این جلاد بازنشسته را به گردن ساواک و دارودستة محمد خاتمی نیاندازد.

اتفاقاً امروز سازمان عفو بین‌الملل هم از خواب غفلت پرید و خواهان رسیدگی به جنایات «عاملان» کشتار زندانیان در سال 1367 شده. می‌دانیم که دیروز ابودلقک بهرمانی در وق‌وقیة جمعه زبان به تعریف از سیاست‌های پس از جنگ گشوده بود و می‌گفت، ما اینهمه کارهای «سازنده» انجام دادیم، «اگر» همین سیاست را ادامه می‌دادند امروز خیلی پیشرفت کرده بودیم، و کمبود آب و برق نداشتیم. پس بگذریم و بازگردیم به بیداری سازمان عفو بین‌الملل.

اگر این سازمان فقط خواهان مجازات «عاملان» کشتار زندانیان سیاسی در ایران شده و با «آمران» این جنایات کاری ندارد به این دلیل است ‌که آمران در خارج از مرزها نشسته و حکومت مفلوک اسلامی در واقع «عامل» حضرات است. به عبارت دیگر، بیانیه‌های سازمان کذا هم مانند صلح‌طلبی پاپ و پیروان واتیکان «پاچه، پاچه» گفتن است و بس! منتها جوزف بایدن، چون انگلیسی زبان است می‌گوید «پیس، پیس»! باید به شهید حسین اوباما بگوئیم با «پیس، پیس» نمی‌توان رفت «تفلیس».




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


...


جمعه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۷



اگر و اکبر!

...
پیش از پرداختن به وبلاگ امروز یادآور شویم فراخوان هوچی‌های گروه عبادی و اعضای مؤنث «داس‌الله» را امضا نخواهیم کرد. دلیل هم روشن است. تعدد زوجات طبق قانون اساسی حکومت چاه جمکران در توافق کامل با دین اسلام و مسلک شیعه قرار دارد. اگر صادرکنندگان فراخوان دست از هوچی‌گری بردارند و در متن فراخوان بر «جدائی دین از سیاست» تأکید کنند، ممکن است ما هم پاسخ مثبت به آن بدهیم، در غیر اینصورت هیاهوی فعلی را هم مانند کمپین یک میلیون «کاسه آش» ابزاری برای جنجال سیاسی تلقی خواهیم کرد،‌ و آنرا دقیقاً گامی در مسیر نامة «نهضت آزادی» به علی لاریجانی خواهیم دید. نامه‌ای که متن آن در سایت «پیک ایران» مورخ اول شهریورماه سالجاری انتشار یافته.

همانطورکه گفتیم سیاست استعمار در پاکستان پس از مدتی در ایران اعمال خواهد ‌شد. و پس از معرکة نواز شریف و دارودستة شهید شنل قرمزی که قصد برکناری مشارف را داشتند، و البته ژنرال هم به روی خود نمی‌آوردند، ماجرای گرجستان پیش آمد و بالاخره ژنرال مشارف استعفا دادند. هنوز مرکب استعفای ایشان خشک نشده بود که «نهضت آزادی» میمون‌وار به تقلید از پاکستانی‌ها، طی نامه‌ای به علی کوچیکه،‌ مرد «قدرتمند» جمکران خواستار برکناری مهرورزی به دلیل «عدم کفایت» شد! از این نامه نتیجه می‌گیریم که به زعم اهالی نهضت آزادی حوزه و بازار، محمد خاتمی، اکبر بهرمانی، ‌ علی خامنه‌ای و «دکتر» بنی‌صدر حتماً کفایت داشتند! و در کفایت‌شان همین بس که آنروزها، ماشاالله قصاب‌ها و زهرا خانوم‌ها در کمال «استقلال» و «آزادی» تظاهرات به راه می‌انداختند، و شیخ مهدی بازرگان هم ضمن پاسداری از این آزادی‌های سیاسی در کشور، دست «امام» خمینی‌شان را هر روز بوسه باران می‌کردند! از این رو به گروه شیخ مهدی بازرگان یادآور می‌شویم افتضاح «دولت موقت» و تداوم آن تا به امروز، اگر چه در تاریخ رسمی ایران به ثبت نرسیده، از یادها زدوده نخواهد شد. همة وبلاگ‌هائی که خاطرات سه دهه وحشت حکومت اسلامی را بازتاب می‌دهند، ماهیت واقعی این حاکمیت و اوپوزیسیون «رسمی» آنرا آشکار خواهند کرد.

مدتی است سایت «رادیوزمانه» مطالبی تحت عنوان «سی سال پیش در چنین روزی» منتشر می‌کند. پیشتر گفتیم که در این مطالب نقل قول‌هائی نیز از محمدرضا پهلوی وجود دارد که شیوة ‌بیان شاه سابق ایران را مشابه حاج اکبر بهرمانی جلوه می‌دهد، یا به طور مثال بمب‌گذاری در رستوران «خوانسالار» تهران را «عملیات انتحاری» می‌خواند! البته جای تعجب هم نیست، چون یکی از تهیه کنندگان مطالب مذکور سیدابراهیم نبوی، معاون سیاسی وزارت کشور جمکران است که فعلاً مانند بسیاری از اعضای شریف ساواک جمکران هجرت فرموده، ضمن حذف مقام والای «سید» از نام خود خود، نقاب مخالفت با همین حکومت را بر چهره زده‌اند. بگذریم! سیدابراهیم نبوی این روزها به تهاجم به مراکز تفریحی، رستوران و از همه مهم‌تر آتش سوزی فجیع سینما رکس آبادان اشاره کرده، بدون اینکه بگوید این حملات وحشیانه که به قتل مردم منجر می‌شد با «ایام مبارک» تقویم شیعی مسلکان چه ارتباطی داشته! البته امروز این مسائل اهمیتی ندارد چون ارتباط دستاربندان و ساواک با خرابکاران روشن‌تر از آن است که پنهان بماند.

ولی آنچه اهمیت دارد این است که بدانیم، در آن دوران که همه خواستار استقلال و آزادی بودند، به ویژه دانشجو جماعت و گروه‌های مبارز دانشجوئی، دانشگاهیان و دارودستة مهدی بازرگان که مدعی دفاع از حقوق بشر هم بود، هیچیک اعمال خشونت و قتل مردم را محکوم نکردند! به عبارت دیگر بیانیه‌های کشکی حضرات که اعلیحضرت را به رعایت حقوق بشر و آزادی بیان دعوت می‌کرد، کوچکترین اشاره‌ای به کشتار مردم توسط خرابکاران نداشت! همانطورکه گفتیم آتش‌سوزی سینما رکس‌آبادان فجیع‌ترین کشتاری بود که اسلامگرایان تحت نظارت ساواک مرتکب شدند، و آمران این جنایت هنوز هم به مجازات نرسیده‌اند. چون دستاربندان حکومتی نه تنها از مصونیت قضائی برخوردارند که جنایات‌شان در زمرة «کارهای نیک» پیشاهنگی قرار می‌گیرد، البته پیشاهنگی در مزدوری برای استعمار! به همین دلیل است که هنوز بعضی‌ها برای آیات عظام سینه چاک می‌دهند و تلاش می‌کنند آخوند منتظری و شیرین عبادی را در رستة «نیکان» جمکران به ما ملت حقنه کنند.

دیروز یکنفر به ما توصیه کرد، بیائید همه به دین خود افتخار کنیم! نام ایشان «رضا فانی یزدی» است. روزآن‌لاین مورخ 31 مردادماه سالجاری مطلبی از ایشان منتشر کرده که در آن ضمن تجلیل از آخوند منتظری می‌گوید اگر به عنوان وکیل از حقوق دیگران دفاع کنیم، می‌توانیم به انسان بودن خود افتخار کنیم! موضوع دفاع از حقوق «دیگران» همان حکایت کهنة دستگیری بهائیان است، بهائیانی که اخیراً به دلیل افلاس حکومت اسلامی و اربابان‌اش لازم شده نه تنها پای به میدان سیاست بگذارند که فعالیت‌های خرابکارانه نیز داشته باشند، تا دستگاه توحش عدالت اسلامی بتواند برای رسانة کیهان و دیگر بوق‌های استعماری خوراک مناسب تبلیغاتی فراهم آورد. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که دفاع از بهائیان به دلیل اعتقادات ما به اصل «آزادی عقیده‌» است، نه به دلیل دفاع از دین و مسلک خاصی. در واقع بهائیت تداوم شیعه‌گری است و شخصاً به شیعی‌مسلکان هیچگونه ارادتی ندارم. بگذریم، و بازگردیم به ادعای عجیب رضا فانی که می‌گوید دفاع از حقوق دیگران مجوزی است برای افتخار کردن به انسانیت! بر اساس فرمایشات ایشان هر وکیلی می‌باید به انسانیت خود افتخار کند، چون وظیفة وکیل هم دفاع از حقوق دیگری است! خارج از چارچوب وکیل و موکل، در واقع آقای فانی گویا در جریان نیستند که دفاع وکیل از حقوق موکل در یک نظام انسانی، و طبق قوانین یک وظیفه است. و اگر وکیلی از موکل خود دفاع نکند مورد مؤاخذه قرار خواهد گرفت، و ممکن است از حق وکالت نیز محروم شود، چرا که مقرراتی که حرفة وکالت بر اساس آن می‌باید صورت گیرد توسط وی نقض شده.

ولی در حاکمیت «خدا محور»، دفاع از «حقوق انسانی» به هیچ عنوان در قوانین وجود ندارد، کاملاً بر عکس، قوانین یک حکومت خدا محور توحش را تشویق می‌کند. به عنوان نمونه به آخرین اعدام در حکومت اسلامی نگاهی گذرا داشته باشیم.

جوانی در یک دعوای گروهی، جوان دیگری را با چاقو به قتل می‌رساند. در مورد مجازات این جوان تصمیم گیرنده «عدالت انسانی» نیست، توحش و انتقام‌جوئی والدین مقتول است که خواهان اعدام قاتل می‌شوند. اینکه قوانین جزائی یک کشور مشوق «انتقام» باشد، تنها نشانگر میزان توحش قانون‌گزار است و بس. چرا که انتقامجوئی یک واکنش طبیعی است و نمی‌تواند حقوقی و یا منطقی تلقی شود.

«قانون» برای ارضاء احساسات مردم وضع نمی‌شود، قانون برای احقاق حق مردم و استقرار عدالت و تنظیم روابط انسان‌ها در یک جامعة بشری وضع می‌شود. ولی در حکومت‌های الهی، نگرش قوانین به هیچ عنوان نیازهای اجتماعی و بشری را مورد نظر قرار نمی‌دهد. «عدالت» در ادیان توحش ابراهیمی بر پایة «چشم در برابر چشم»، یا همان «مقابله به مثل» خلاصه شده. البته مهدی بازرگان هم در مراسم بزرگداشت علی شریعتی به «انتقام» به عنوان یکی از سه پایة توحش «نظام» اسلامی اشاره داشتند. در چنین نظام «وارسته‌ای»، جائی برای «انسانیت» وجود نخواهد داشت. چون قانون اساسی در این نظام چنین ایجاب می‌کند.

ولی حتی در قانون توحش حکومت اسلامی نیز دسترسی به وکیل پیش‌بینی شده، و اگر عبادی این افتخار را از بهائیان دریغ کند، دیگران این وکالت را بر عهده خواهند گرفت. پس بهتر است پامنبری‌های آخوند منتظری هیاهو برای هیچ به راه نیاندازند، و مفتخرین به دین و مسلک، دست از انسانیت و دفاع از حقوق انسان‌ها برداشته به افتخار کردن بسنده کنند. چون دفاع وکیل از موکل یک وظیفه است، و برای انجام وظیفه نیازی به افتخار کردن به دین و مذهب منظور نشده. از این گذشته،‌ در هر حال بهائیان در حکومت اسلامی از حق و حقوقی برخوردار نیستند، تا خانم عبادی از آن دفاع کند! قوة قضائیة جمکران هم بی‌آبروتر از آن است که به احقاق حقوق مردم تظاهر کند؛ هنوز اخبار مربوط به «قضاوت» در مورد قاچاقچیان «شریف» اسلام و سوء استفادة‌مالی و جنایت توله آخوندها روی خطوط اینترنت موجود است!

حال به جناب فانی یزدی که ضمن لعن و نفرین تلویحی به بهائیان، به دمیدن در تنور شجاعت آخوند منتظری و حاجیه عبادی قیام کرده‌اند، می‌گوئیم، خیلی اشتباه گرفته‌اید! ما اصلاً احمق نیستیم! اگر آخوند منتظری مدافع حقوق بهائیان شده، دقیقاً به این دلیل است که معاون احمدی نژاد هم این روزها با ملت اسرائیل «دوست» شده. بهتر بگوئیم کل حاکمیت جمکران به لرزه درآمده و بعضی‌ها تلاش می‌کنند در این وانفسا از سرنوشت محتوم خود بگریزند، به ویژه آخوندها و پادوهای مخالف‌خوان حکومت، از قماش شیرین عبادی.

ولی این موضع گیری‌های «شجاعانه» حاجیه عبادی که ظاهراً دیگ خشم پاسدار شریعتمداری را در کیهان به جوش آورده، و حنازرچوبه را نیز به وادی مهمل‌گوئی انداخته، تا «رادیو فردا» بتواند نانی برای محفل عبادی به تنور بچسباند هنوز از نتایج سحر است! به عبارت دیگر، این داستان به پیش از شکست برنامة پنتاگون و تهاجم نظامی گرجستان به اوستیای جنوبی باز می‌گردد! در واقع، آنزمان که هنوز چانة «هوپ شفر»، دبیرکل ناتو نمی‌لرزید و زبان‌شان به لکنت نیفتاده بود! آنزمان که هنوز حاکمیت ایالات متحد کارت برندة خود، جناب پروفسور مولانا را مثل «ژوکر» رو نکرده بود.

نخستین نتیجة ظهور پروفسور حمید مولانا، وق‌وقیة امروز تهران است که در آن پیشرفت‌های اقتصادی «شرطی» شده! اکبر بهرمانی که خطبه‌های علفزار امروز را روخوانی می‌کرد، می‌گوید «اگر» چنین می‌کردیم، «چنان» می‌شد، ‌ و وضع خیلی بهتر از این‌ها بود! ولی افسوس که اکبربهرمانی دیگر سیاستگزار نیست! اگر نه وضع کار و کاسبی خیلی بهتر می‌شد، و پیشرفت در تجارت برده، قاچاق مواد مخدر و اسلحه، به ویژه حذف دست‌جمعی نویسندگان و شاعران هزاران فرصت شغلی برای دارودستة «سازندگی» ایجاد می‌کرد. بله حاج اکبر هم مانند دارودستة حاج آبراهام یزدی می‌پندارد ما دوران «سازندگی» را فراموش کرده‌ایم و لازم است معجزات آن دوره را همه روزه به ما ملت یادآوری کند:

«در سال‌های پس‌ از جنگ توانستیم به صنعت بندرسازی، پالایشگاه سازی سدسازی، اتوبان سازی و... دست یابیم [...] اگر طبق همان برنامه‌ها جلو می‌رفتیم، امروز بجای نفت فرآورده‌های آنرا [...] صادرمی‌کردیم [...] اگر طبق همان برنامه‌ها جلو می‌رفتیم، امروز به اندازه‌ای آب در پشت سدها داشتیم که...»

بله «اگر»! ولی اشکال این «اگر» این است که به یک «اگر» دیگر مشروط می‌شود: اگر سخنان حاج اکبر پیرامون سیاست‌های پس از جنگ واقعیت ‌داشت ... که ندارد! ولی آنچه واقعیت دارد این است که جنگ قفقاز برق از چشمان اربابان حکومت اسلامی پرانده، و آه از نهاد دستاربندان برآورده، چون نعلین‌ها نیز مانند ساکاشویلی بدبخت در «الهیت» ارباب تردید نداشتند! و امروز که سفیر ایالات متحد در مسکو رسماً واکنش روسیه به تهاجم گرجستان را «موجه» اعلام کرد، و اظهاراتش در سایت «نووستی» نیز منتشر شد، نعلین‌ها آناً طرفدار «صلح»، «عقل» و حفظ «جامعة‌بشری» شده‌اند! آری، گورکن‌ها دیگر جنگ را نعمت الهی نمی‌دانند و آنرا زمینه‌ساز پیشرفت معرفی نمی‌کنند:‌

«شرایط قفقاز خطر رویاروئی دو قطب جهان را پیش آورد، ‌باید در اینگونه مسائل مدبرانه عمل کرد [...] امیدواریم عقل بر این فضاها حاکم شود و خطری برای جامعة بشری ایجاد نشود.»

بله یک موجود وحشی چون اکبر بهرمانی هم به خود اجازه می‌دهد در مورد بشر «سخنرانی» کند! ایشان طرفدار «صلح» و «عقل» شده‌اند، چرا که جنگ قفقاز نتوانست منافع آمریکا، ارباب دستاربندان را تأمین ‌کند! و می‌بینیم که سازمان تبلیغات اسلامی در امر نوکری برای عموسام کاسة از آش داغ‌تر شده و جرأت ندارد گرجستان را به دلیل تهاجم وحشیانه به غیرنظامیان در اوستیای جنوبی محکوم کند! مسلماً پروفسور مولانا در تنظیم و تدوین چنین خطبة نوکرمآبانه‌ای با «پوکویاما» همکاری داشته‌اند. آخوند علم‌الهدی حق داشت از جامعة اسلامی فعالیت علمی و عقلانی را «حذف» کند. ولی علم الهدی یکی از مهم‌ترین فعالیت‌ها را در جامعة کذا از قلم انداخته:‌ مزدوری و مفت‌گوئی. این تنها فعالیتی است که دستاربندان در المپیک آن همواره مدال طلا را به خود اختصاص داده و خواهند داد.








نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


...


پنجشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۷




ونک و انک!


...

روز سه‌شنبه، پس از نشست سران ناتو در بروکسل، دبیرکل ناتو لرزان و هراسان به واکنش روسیه اعتراض فرموده، مقداری هارت و پورت سنتی کردند! البته ابعاد واقعی شکست طرح پنتاگون در مرزهای روسیه هنوز مشخص نیست، ولی پیامدهای آن در جهان همچنان گستره‌تر می‌شود. کم شدن شر ژنرال مشارف، تهاجم به نظامیان پاکستان، ترکیه و الجزایر، سفر بشاراسد و ملک عبدالله به مسکو، سفر امیر قطر به تهران، تهاجم گسترده به نظامیان فرانسه در افغانستان، سفر رایس به بغداد، عقب نشینی کردها از منطقة نفتخیز موصل و مسافرت نخست وزیر انگلستان به کابل از آنجمله است. ولی در ایران مهم‌ترین پیامد وقایع اخیر، خارج از انتقاد تند کیهان از مواضع مبهم وزارت امورخارجة گورکن‌ها، انتصاب حمیدمولانا، یکی از بوق‌های تبلیغاتی کیهان، به سمت مشاور مهرورزی است.

بهتر بگوئیم آشکارتر شدن پیوند حکومت اسلامی با ایالات متحد از پیامدهای شکست ناتو در گرجستان است. انتصاب یکی از «کهنه ساواکی‌های» پادوی ایالات متحد به مشاورت احمدی‌نژاد، از یکسو نشانگر «تحکیم وحدت» حکومت اسلامی و آمریکا است و از سوی دیگر حکایت از تضعیف حاکمیت اسلامی دارد. چرا که طی سه دهة اخیر، «مبارزه» با آمریکا از شعارهای حکومت ریش و نعلین است. البته دچار توهم نشویم حمید مولانا هم یکی از مبارزان ضدامپریالیست به شمار می‌رود که مانند چمران، یزدی و بسیاری دیگر از پادوهای استعمار، تولید تبلیغات ینگه‌دنیاست. این شخصیت علمی را در ماه ژوئیة سال 2006 در کیهان کشف کردیم، و یک وبلاگ تحت عنوان «سیرک فاشیسم» به ایشان اختصاص داده شد.

جالب اینجاست که همزمان با سمت جدید حمیدمولانا، روزنامة کیهان تبلیغات براندازانه خود را نیز آغاز کرده. تا با تحریک افکار عمومی مردم را به پای صندوق‌های مارگیری کشانده براندازی را با صورتک «مردمی» پنهان دارد، و جالب‌تر اینکه روزآنلاین دقیقاً در همان مسیر تبلیغاتی کیهان حرکت می‌کند. در این راستا، سرمقالة کیهان به نقش بسیج و پاسدار و دیگر تشکل‌های منفور و سرکوبگر حکومت اسلامی در «انتخاب» احمدی نژاد اشاره می‌کند و همین ترهات را در روزآنلاین منتشر کرده‌اند، تا شوت وپرت‌ها باور کنند که شرکت در معرکة انتخابات چاه جمکران سرنوشت ملت را تغییر خواهد داد! به عبارت دیگر اگر مهرورزی برود، همانطورکه مشارف رفت، ایران مانند دوران اکبر بهرمانی و محمد خاتمی گلستان خواهد شد! همانطور که رفتن شاه نیز به استقرار دمکراسی انجامید! بله، تا ابله در جهان هست مفلس هرگز در نمی‌ماند! رفتن مشارف بجز گسترش دامنة هرج و مرج هیچ نتیجه‌ای نخواهد داشت و جایگزین شدن احمدی نژاد با زباله‌هائی چون کرباسچی یا کروبی و خاتمی تفاوتی در روند چپاول ثروت‌های ما ملت ایجاد نمی‌کند، فقط حضور مردم در معرکة مارگیری می‌تواند برای یک حاکمیت دست نشانده، مشروعیت مردمی نیز کسب کند.

محور اصلی پروپاگاند غرب همانطور که پیشتر گفته شد براندازی حاکمیت در ایران است. البته غربی‌ها به دلیل برخورداری از روئی چون سنگ‌پای قزوین،‌ مایل‌اند کودتای‌شان را هم در پس پردة حمایت‌های مردمی‌ سازمان دهند و به همین دلیل کیهان، روزآن‌لاین و دیگر رسانه‌های حکومتی تبلیغات عوامفریبانة خود را آغاز کرده‌اند. همزمان با انتصاب حمیدمولانا، کیهان رسماً برنامة حذف احمدی نژاد را با انتشار سرمقالة کذا آغاز کرد. «کتاب نیوز» مورخ سوم تیرماه سالجاری دربارة مشاور جدید مهرورزی می‌نویسد:

«[...] سیدحمید مولانا 40 سال است که به عنوان استاد تمام در بسیاری از دانشگاه‌های دنیا تدریس کرده[...]»

بهتر است بدانیم حمیدمولانا در سال 1315 متولد شده و اکنون 72 سال دارد. ولی ایشان همچون دیگر برگزیده‌گان محفل کیهان نابغه‌اند، چون کیهان، شیپور تبلیغاتی افراط‌گرایان راست در ینگه‌دنیاست. بر اساس مطالب «ویکی‌پدیا» که همزمان با صدور «حکم» مولانا تغییراتی در آن ایجاد شده، نشانه‌های نبوغ در حمید کوچولو از 5‌ سالگی ظاهر شد. این کودک نابغه، در شهریور 20 شاهد اشغال ایران بوده و بر اساس مطالب ویکی‌پدیا، اولین دیدگاه‌های خود را در امور بین‌الملل در همان تاریخ شکل داد! بله! مولانا در همان پنجسالگی از این امر بسیار متأثر شد، چرا که کاملاً آگاه بود اشغال نظامی توسط ارتش شوروی چقدر غم‌انگیز است، در حالی که اگر آمریکا به ایران لشکرکشی کرده بود مسلماً حمید مولانا و قوم و قبیله‌‌اش خوشحال هم می‌شدند! این است پیامد تغییرات شتابزده در مطالب ویکی‌پدیا؛ انتشار ‌یک متن ابلهانه، پر از غلط و فاقد انسجام از نظر ساختار دستوری:

«غم‌انگیزترین روزهای من در تبریز حملة متفقین به ایران و اشغال تبریز توسط قوای شوروی بود. بعد از فروکش کردن جنگ جهانی دوم، و امتناع روس‌ها از پروتکل‌های بین‌المللی مبنی بر ترک ایران، باعث به وجود آمدن حزب دمکرات آذربایجان به رهبری پیشه‌وری شد.»

ویکی‌پدیا می‌افزاید:‌

«سیدحمید با وجود کوچکی سن خود شکاف بین جامعة مدنی آنروز و دولت و بروکراسی [بوروکراسی] را به طور ملموس دیده و به گفته خود: به این پدیدة ناموزون و نظریه‌پردازی آن علاقه فوق‌العاده پیدا نمودم»

و می‌بینیم که زبان فارسی سید حمید، دست کمی از زبان رسا و شیوای خمینی ندارد. خلاصة مطلب، گروه پیشه‌وری پدر پروفسور نابغه را مدتی بازداشت‌ می‌کند و سرانجام خاندان جلیل مولانا شرشان را از تبریز کم کرده، به تهران «هجرت» می‌‌فرمایند. می‌دانیم که «سیدها» پای‌شان را که از در بیرون می‌گذارند دوران هجرت‌شان آغاز می‌شود. در هر حال چه خوب شد که خاندان مولانا به تهران هجرت کردند، چرا که سید حمید پس از تحصیل در دبیرستان اسلامی وارد دبیرستان مروی شدند و از سال 1331 از نزدیک شاهد خوشرقصی‌های مصدق، کاشانی و داس‌الله برای ناخداکلمب بودند. البته ایشان علیرغم آنچه نویسندگان ویکی‌پدیا «سن کوچک‌شان» خوانده‌اند، از همان زمان با سوسیالیسم، ‌لیبرالیسم و کاپیتالیسم مخالف بوده، و می‌گفتند «نه شرقی ، نه غربی، انقلاب اسلامی!» و نویسندة مطلب ویکی‌پدیا آنقدر گرم چرندبافی و گزافه‌گوئی شده که کودتای 28 مرداد را هم دو سال به عقب برده می‌نویسد:

«درسال‌های 1331 تا 1334 که همزمان با نهضت ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد بود [...] حمید اینگونه عمل می‌کرد[...]»

البته فراموش نکنیم که حمید «نابغه» بوده، و علیرغم سن کم در محضر آیت‌الله بروجردی حضور یافته و خمینی را هم در قم زیارت کرده! حمید مولانا در جلسات مجلس هم حضور می‌یافت و از مذاکرات یادداشت برمی‌داشته، تا اینکه در نوزده سالگی، وقتی سال اول دانشکدة‌ ‌اقتصاد دانشگاه تهران بود،‌ پدر و مادرش را در یک حادثة رانندگی از دست داد، و کیهان که مانند حضرت علی امیرالمومنین یار یتیمان و بیوه زنان بوده به ایشان پیشنهاد کار می‌دهد!

بله، نور استعداد حمیدمولانا چشم جهانیان را خیره کرده بود. و اینچنین است که مولانا در 19 سالگی به عنوان «سردبیر کیهان فرهنگی» کار خود را آغاز کرد! فکر نکنید مولانا ساواکی بوده! ابداً در غیر اینصورت آقای شهبازی حتما در مورد وی افشاگری می‌کردند! حمید مولانا را به دلیل نبوغ سرشار به کیهان دعوت کردند و پس از یکسال مطالب اقتصادی کیهان نیز تحت نظارت ایشان قرار گرفت. و مولانا مقالاتی در کیهان منتشر کرد که پیش از عزیمت به ینگه دنیا، چندین بار از سوی دادستان نظامی وقت مورد تفتیش و بازرسی قرار گرفت! می‌دانیم که برای ارائة تصویر «مبارز» و «مخالف» از مولانا این چرندیات لازم است!

بله مولانا که در 19 سالگی به عنوان «سردبیر» فرهنگی کار در رسانة استحماری کیهان را آغاز کرده، حتماً مانند شریعتی و مطهری از «مخالفان» نظام هم بوده! ممنوع‌الخروج هم نشده! همانطور که قبلاً گفتیم صفحة ویکی‌پدیا، بعد از ظهر روز گذشته، ویراست شده! دلیل دارد! آنهم دلیل بسیار مستدل که در «فارس نیوز»، مورخ 21 ماه اوت 2008 به آن اشاره شده. به گفتة «فارس نیوز»، شخصیت بوعلی سینا بهترین الگو برای جوانان است! و لازم بود از حمیدمولانا هم یک «نابغه»، مبارز و انقلابی مسلمان ساخته و پرداخته شود، که شد!

تا دیروز الگوی جوانان «حسین» بود، امروز بوعلی سینا الگو شده! باز هم دلیل دارد! فعلة‌ فاشیسم در بوعلی سینا «رنسانس» رؤیت کرده‌اند! مشاهدة رنسانس در فلسفة ارسطوئی فقط حماقت و شیادی می‌طلبد! چون در اروپا، مخالفان فلسفة ارسطوئی، یا اومانیست‌ها را اصحاب کلیسا در آتش می‌سوزاندند! این هم حکایت نشست استحماری آکسفورد است که رنسانس ایران را در «حماسه» رؤیت کرده بودند، تا مبادا سخنی از «رمان» مطرح شود. در هر حال، از امروز بدانید و آگاه باشید که تمدن غرب در دورة رنسانس را بوعلی‌سینا به وجود آورد! پیش از آن در غرب هیچ نبود! تا بوعلی سینا متولد شد، حمیدمولانا هم در کیهان فرهنگی تمدن غرب در دورة رنسانس را به چشم دید و «علیرغم سن کوچکش» فهمید، هر آن کس که دندان دهد، نان نمی‌دهد! بلکه هر آن کس که در ساواک دین بفروشد، و مانند «استاد هزاوه‌ای» در مورد بوعلی‌سینا چرند بافی‌کند نان‌اش در روغن خواهد بود و فارس نیوز نیز چرندیات‌اش را منتشر می‌کند:

«بوعلی سینا [...] از خود بیگانه نشد و اقدام به درونی کردن علوم کرد و باعث به وجود آمدن تمدن غرب در دورة رنسانس شد [...] تعبد دینی بوعلی سینا مثال زدنی است[...] توجه به مسئله معاد جسمانی توسط شیخ در راستای همین دین‌مداری انجام گرفت[...]»

بله «استاد هزاوه‌ای» از بوعلی سینا شخصاً امتحان گزینش گرفته،‌ و از «دین‌مدار» بودن وی اطمینان دارد. گورکن‌ها همه یک «دین سنج» بسیار «هوشمند» در نعلین‌شان دارند که به محض شنیدن نام افراد، منحنی دین‌مداری آنان را رسم می‌کند، و این دستگاه توسط پروفسور مولانا در سن نوزده سالگی البته برای ساواک اختراع شده.

سایت پیک ایران، مورخ 21 اوت 2008، مصاحبة روزنامة «خراسان» با آخوند علم‌الهدی را انتشار داده. آخوند کذا در این مصاحبه می‌فرمایند، در جامعه دو عرصة فعالیت داریم: فیزیکی و احساسی. فعالیت فیزیکی مردانه و فعالیت احساسی، زنانه‌ است:

«ما در جامعه دو عرصة فعالیت داریم. یکی عرصة فعالیت‌های فیزیکی و دیگر عرصة فعالیت‌های احساسی که عرصة فعالیت‌های زنان است [...] اما عرصه‌ای که مبتنی بر کار فیزیکی باشد و نیاز به ارتباط با مردان، اسلام جلوی فعالیت زن را گرفته[...]»

چه نشسته‌اید که برابری حقوق زن و مرد را آخوند علم‌الهدی مژده دادند: در جامعة گورکن‌ها، هرگونه «فعالیت عقلانی» به یکسان برای زن و مرد ممنوع است. مردان در کربلا «انقلاب» می‌کنند، زنان هم بر مزارشان شیون می‌کنند! ولی ارتباط زن و مرد ممنوع! بنابراین همة زن‌ها باید دست به دامان جبرئیل شوند، آقایان هم مریم مقدسی برای خود دست و پا کنند. در راستای سخنان آخوند علم‌الهدی، حتی نوابغی چون حمید مولانا هم فعالیت عقلانی ندارند. نمی‌‌دانیم پروفسور مولانا، ‌ علیرغم «سن کوچک‌شان» در این مورد چه نظری دارند؟! چون بازهم شوروی‌ها علیرغم پروتکل‌های بین‌المللی در گرجستان که فاصله‌ای با تبریز ندارد خیمه زده‌اند و همین روزهاست که پیشه‌وری پدر آقای مولانا را بازداشت کند و هجرت، و باز هم هجرت! چون به گفتة بی‌بی‌سی، گوردون براون امروز در کابل تأکید کرد که سربازان بریتانیا برای «بازگرداندن دمکراسی» به افغانستان حضور به هم رسانده‌اند.







نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


...

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۷



حضرت سیمرغ!

...

در گیرودار جنگ زرگری نوکران آمریکا در جمکران پیرامون «اسرائیل»، سیاست استعمار در راستای بازگشت به مواضع گذشته، با قرار دادن «ایمان» بجای «دین» گام بلندی به پیش گذاشته! هنوز انتشارات «ام.‌آی.تی» اثر شیوای پاسدار اکبر را به فروش نرسانده بود که پروپاگاند جدید آبدارخانة سازمان سیا به مؤسسة «پژوهشی» هوور و دیگر مؤسسات علمی «سرکوب سیاسی» ابلاغ شد و بلافاصله سایت آخوندپرور زمانه، که پاسدار شریعتمداری جهت لجن پراکنی آنرا «لائیک» می‌خواند، آخرین تحقیقات «علمی» پاسدار اکبر را تحت عنوان «عقل‌گرائی و ایمان گرائی» منتشر کرد.

پاسدار اکبر که جامعه شناس، و به ویژه «پاسدار»، یعنی همه‌کاره است، از هنگام ورود به حرمسرای حاج عباس میلانی، استعدادهای نهفته‌اش شکوفا شده، و هر دم از باغ علوم‌ ایشان «بری» می‌رسد! بر اساس تحقیقات اخیر ایشان، گویا از این پس «مردم‌سالاری ایمانی» خواهیم داشت، و حتماً برای ورود به دانشگاه‌های فقرفرهنگی، از طریق «ایمان‌سنج»، مشخص می‌کنند که میزان ایمان متقاضی برای ورود به دانشگاه به حد نصاب رسیده، یا خیر! حال ببینیم فواید این «مردم‌سالاری ایمانی» چیست؟

فواید این نوع مردم‌سالاری در این است که دست سگ‌های‌هار حکومت را جهت ایجاد مزاحمت برای ما ملت بازتر می‌کند. در عرصة سیاسی بحث‌های ابلهانة «دین بهتر است یا ایمان»، «عقل‌گرائی بهتر است یا ایمان‌گرائی»، و ... هر شب از جام جمکران برای هم‌میهنان «با ایمان» پخش می‌شود. فعلة ساواک در دانشگاه بلافاصله یک تشکل «دانشجویان ایمان‌گرا» به راه می‌اندازند و نبرد با دیگر تشکل‌های ساواک از «تحکیم وحدت» تا «داس‌الله» و «تحکیم داس و حوزه» را آغاز می‌کنند، چون همانطور که محمد خاتمی شیاد تأکید کرد، «دانشجو کسی است که مسائل روز را می‌شناسد!» و مهم‌ترین مسائل روز در ایران، تبدیل «دانشگاه» به صحنة زد و خورد و لات بازی و عربده‌جوئی است. به این ترتیب امثال سروش، کدیور، ابتکار، زیباکلام، کردان، آغداشلو، و ... به سهولت تبدیل به «استاد» می‌شوند. چون در واقع آنچه در دانشگاه اهمیت ندارد «علوم» و «برخوردهای علمی» است. برای مشتی اوباش که ساواک به صورت سهمیة بسیج، سپاه و شرکت‌ها راهی دانشگاه‌ می‌کند، مهم این است که مدرکی به دست آورند و جانشینان بر حق دکتر سروش، دکتر کدیور، دکتر کردان، دکتر ابتکار و دیگر «دکترهای» جمکرانی شوند. فراموش نکنیم که با در نظر گرفتن جمعیت جوان ایران، سرکوب فرهنگی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.

سرکوب و چپاول ملت‌های جهان سوم در سه ردة فرهنگی، اقتصادی و سیاسی صورت می‌گیرد. پیشتر گفتیم که در ایران سرکوب فرهنگی به طور رسمی توسط فروغی و با سانسور کلیات سعدی جهت تطبیق آن با «دین مبین» آغاز شد، و سپس وزیر فرهنگ محمد مصدق مدارس مختلط را ممنوع کرد و مصائب امروز ما ریشه در تمامی اقداماتی دارد که مذهب شیعه را به عنوان یک روش زندگی بر عرصة عمومی حاکم کرده: تشکیل جبهة ملی، نهضت آزادی، و ... و فراموش نکنیم که از این فهرست چپ‌نمایان به هیچ عنوان مستثنی نیستند،‌ چرا که نقش اینان در واقع تخریب و تحریف تفکر ماتریالیستی در جامعه بوده. فکر می‌کنم حزب توده در کنار «برادر» فرخ نگهدار و همپالکی‌های‌اش تنها گروه‌های «مارکسیست» در جهان باشند که بر طبل «حقیقت» می‌کوبند! البته «فقر فرهنگی» را فراموش نکنیم که از راست تا چپ افراطی را شامل می‌شود. و در این راستا می‌پردازیم به «مدرک دکتری» به عنوان عامل سرکوب در ایران.

در وبلاگ «مدرک و موشک» گفتیم که «جعل» مدرک دانشگاهی با «خرید» آن هیچ تفاوتی ندارد. در این راستا مدرک تحصیلی محسن رضائی همانقدر معتبر است که مدرک وزیر کشور فعلی حکومت اسلامی، یا مدارک «دکتر» سروش و شرکاء. آکادمی‌های غرب در زمینة علوم انسانی نسبت به ما ایرانیان سخاوتمندی فراوان به خرج می‌دهند. چرا که علوم انسانی در یک نظام «انسان ستیز» عملاً هیچ ارزشی ندارد. و به همین دلیل است که امثال «فردید» و «سروش» در ایران به «استاد فلسفه» تبدیل می‌شوند، یا اینکه شریعتی و بنی‌صدر در جایگاه جامعه شناس و اقتصاددان قرار می‌گیرند.

پیش از ادامة مطلب لازم است یک پرانتز باز کنیم و یادآور شویم که به رسمیت شناختن مدارک دانشگاهی یک کشور در کشورهای دیگر به «توافق» میان دولت‌های این کشورها بستگی دارد. در گذشته، بسیاری از کشورهای غربی لیسانس دانشگاه‌های ایران را معادل فوق لیسانس ارزشیابی می‌کردند به این ترتیب کسی که با لیسانس به انگلستان می‌رفت در دورة دکتری ثبت نام می‌کرد. در کشور فرانسه نیز اوضاع به همین منوال بود. از مشاهیری که به این ترتیب «دکتر» شدند می‌توان به عبدالکریم سروش، علی شریعتی و ابوالحسن بنی‌صدر اشاره کرد!

در مورد عبدالکریم سروش پیشتر نوشتیم، و با بررسی سخنان عمیق فلسفی ایشان گفتیم که اصولاً ایشان در زمینة فلسفه هیچ شناختی ندارند، و زبان انگلیسی‌شان هم در حدی نیست که بتوانند در یک کشور انگلیسی زبان فلسفه بخوانند. حال مشاهیر جمکران تولیدی کشورهای انگلیسی زبان را رها می‌کنیم و نگاهی خواهیم داشت به علی شریعتی و ابوالحسن بنی‌صدر، از «دکترهای» تولیدی کشور فرانسه. پیشتر در مورد علی شریعتی گفتیم که آثار او در راستای تحریف «اگزیستانسیالیسم» و تبدیل آن به «اگزیستانسیالیسم دینی» شکل گرفت. همچنین عنوان کردیم که در آکادمی‌های غرب، ابزار تحریف اگزیستانسیالیسم، آثار داستایوسکی است، به ویژه رمان معروف «جنایت و مکافات». تبلیغات‌ آکادمیک غرب با توسل به این رمان «جرم» را با «گناه» جایگزین می‌کند و به این ترتیب قوانین تحجر الهی بجای قوانین بشری می‌نشیند. و «انسان محوری» جای خود را به «خدا محوری» می‌سپارد. به این ترتیب است که «دمکراسی» را نیز فعلة فاشیسم برای‌مان تعریف می‌کنند! شاهدیم که بهترین نمونة ‌قرار دادن قوانین الهی بجای قوانین بشری، توحش و تحجری است که بر ما ملت حاکم شده، چون در این چارچوب «حاکمیت»، در واقع متعلق به خداوند است. و از آنجا که خداوند نمی‌تواند حاکمیت کذا را اعمال کند، آن را به انسان می‌سپارد! این ادعای پیروان ادیان ابراهیمی است و استعمار غرب نیز در کشورهای جهان سوم، به ویژه در کشورهای مسلمان‌نشین خاورمیانه از این دیدگاه علناً حمایت سیاسی می‌کند. حال بازگردیم به علی شریعتی.

شریعتی متولد سال 1933، در 21 سالگی در رشتة ادبیات دیپلم دبیرستان گرفته، در 26 سالگی بورس تحصیلی فرانسه را دریافت‌ می‌کند! و از سال 1965 تا سال 1972، «دکتر» علی شریعتی با سوابق فعالیت‌های اسلامی و مجازات زندان، در جایگاه «استاد» دانشگاه مشهد به تدریس تاریخ مشغول است! می‌دانیم که ایشان در حسینیة ارشاد سخنرانی می‌فرمودند و مردم را به پیروی از «راه حسین»، یا بهتر بگوئیم به «شورش» و «مرگ» دعوت می‌کردند. و نمی‌دانیم زبان فرانسه را در کجا آموخته بودند که با لیسانس ادبیات، یک باره از فرانسه مدرک دکتری گرفتند. بر اساس مطالب «ویکی‌پدیا»، ‌شریعتی در سال 1961 با مصطفی چمران، ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده در ارتباط بوده و با شناختی که از سه «شخصیت» مذکور داریم، می‌توانیم چارچوب استعماری فعالیت‌های شریعتی را بهتر بشناسیم. در هر حال از آنجا که اطلاعات دقیق از ایشان نداریم، و بر خلاف مرضیه مرتاضی‌ها افتخار نشستن پای منبرشان را هم نداشته‌ایم، چرا که خوشبختانه به دنبال «الگو» نبودیم، می‌رویم به سراغ دکتر ابوالحسن بنی‌صدر، یکی دیگر از تولیدات کشور فرانسه که هنوز حضور دارند و فعالیت‌های «علمی» خود را همچنان ادامه می‌دهند.

بنی‌صدر نیز مانند شریعتی پدرش اهل دین و ایمان بوده و خودش اهل مبارزه! طبق منابع اینترنتی بنی‌صدر و حسن حبیبی از شاگردان دکتر احسان نراقی بوده‌اند، و به همت ایشان راهی اروپا می‌شوند. البته آنچه مهم است دکترای آقای بنی‌صدر و احسان نراقی در علوم انسانی است. خصوصاً که هیچیک از این دو زبان فرانسه نمی‌داند! بارها در تلویزیون فرانسه با احسان نراقی و بنی‌صدر مصاحبه شده و متاسفانه زبان هر دو سخت الکن است،‌ هر چند بنی‌صدر گوی سبقت از نراقی می‌رباید. «دکتر» بنی‌صدر که در رشتة اقتصاد تخصص دارند، و تخصص‌شان را هم در نخستین ماه‌های استقرار حکومت اسلامی با دولتی کردن بانک‌های ورشکستة خصوصی یا بهتر بگوئیم زدن جیب ملت به اثبات رساندند، اخیراً «تاریخ»، ویراست مارکس و انگلس را به شیوة ‌پاسدار اکبرانة خود «نقد» فرموده، می‌فرمایند این‌ها، به درد نمی‌خورند، چون «اروپا محور» بوده‌اند! تاریخ «خوب» آن است که در شاهنامه و قرآن تعریف شده!

مقالة «علمی» دکتر بنی‌صدر که در سایت گویانیوز منتشر شده، مانند دیگر مقالات «علمی» ایشان، جهت به بیراهه کشاندن مخاطب بسیار کارساز، و در تحریف علم «تاریخ» در مقام یکی از مفاهیم مدرن نیز بسیار رسا است. چرا که محور تاریخ، بنابرتعریف، «انسان» و عملکرد او در زمان و مکان مشخص عنوان می‌شود. حال آنکه نه در شاهنامة فردوسی و نه در قرآن چنین محوری وجود خارجی ندارد! ظاهراً ابوالحسن بنی‌صدر تعاریف حماسه و اسطوره را اصلاً نمی‌شناسد، و به همین دلیل از شاهنامه و قرآن «تاریخ» استخراج کرده. دقیقاً همانطورکه «حقوق بشر» و «دمکراسی» را هم چندی پیش در قرآن یافته بود.

بله، وقتی قرآن را «تاریخ» بخوانیم، خدا، شیطان، جبرئیل، فرشتگان، عصای موسی و همة موجودات افسانه‌ای و حماسی در اسطوره‌های سامی پای به علم «تاریخ» می‌گذارند. زمانی که شاهنامه را تاریخ بخوانیم، «سیمرغ»، «دیوسفید» و همة موجودات افسانه‌ای اسطوره‌های اقوام ایرانی نیز وارد «تاریخ» خواهند شد، و به این ترتیب «دکتر» بنی‌صدر که بر علم اقتصاد تسلط دارند با یک تیر سه‌ نشان می‌زنند! نخست تعریف علمی تاریخ را زیر سم ستوران ظاهراً «غرب‌ستیز»، و در واقع نوکران غرب و «بومی پرستان» لگدمال کرده، سپس شاهنامه را به عنوان «تاریخ بومی» به مخاطب حقنه می‌کنند، و نهایتاً قرآن را هم به عنوان «تاریخ دینی» به امت اسلام تقدیم می‌دارند. همانطور که آقای ابوالحسن بنی‌صدر فرموده‌اند، از آنجا که مارکس و انگلس «اروپا محور» هستند، نظریه‌شان قابل قبول نیست! بگذریم که ایشان در هر حال از سواد کافی برای درک مطالب مارکس و انگلس برخوردار نیستند، چرا که با یک لیسانس نصفه نیمه از دانشگاه تهران آنهم در عهد دقیانوس از این پرش‌های فلسفی و علمی نمی‌توان کرد!

در قرن نوزدهم، اروپا مرکز علم و صنعت و تحولات وسیع اجتماعی بوده، مارکس و انگلس هم در مرکز همین تمدن بشری می‌زیستند، مسلم است که آثارشان اروپا محور خواهد بود! مسلماً اگر اینان درک و فهم و به ویژه شناخت «روشنفکران دینی» جمکران را می‌داشتند، زمان و مکان را نادیده می‌گرفتند و در یک دست تورات و در دست دیگر انجیل، صحرای سینا و کوه تور را «محور» قرار می‌دادند، تا در هزارة سوم یک پادوی کم سواد فاشیسم بین‌الملل به آنان بگوید محور «تاریخ» را باید در «مکة معظمه» درجوار حجرالاسود، یا زیر دم شیر سنگی هگمتانه قرار دهند، تا جبرئیل بتواند دست در دست «عصای موسی» و سیمرغ، «تاریخ» را به قدوم مبارک خود مفتخر کند.

آقای «دکتر» بنی‌صدر! کسی که به دلیل رؤیت حقوق بشر و دمکراسی در تحجر قرآن از آکادمی‌های سوئد «جایزه» دریافت کرده، بهتر است وارد بحث «تاریخ» نشود.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۷



«مجنون» و دمکراسی!


...
در پی واکنش شدید روسیه به تهاجم وحشیانة گرجستان به غیرنظامیان اوستیای جنوبی، گروه‌های مخالف دولت نهم مواضع اوپوزیسیون خارج نشین دست‌ساز غرب را اتخاذ کرده‌اند، تا بتوانند چارچوب دین استعماری را در حاکمیت ایران از هر گزندی مصون دارند. در این راستا محمدخاتمی به گروه عبادی، بنی‌صدر و پاسدار اکبرگنجی پیوسته، و ضمن تأکید بر «دمکراسی‌دینی» ‌ خواستار حضور دانشجونمایان در صحنه شده. محمد خاتمی، جهت تشویق دانشجویان حکومتی به شورش «دانشجو» را در ترادف با «روشنفکر» قرار داده و می‌گوید:

«دانشجو کسی است که [...] با مسائل روز آشناست، دغدغه‌های روز را دارد[...]»
منبع: ایسنا، مورخ 29 مردادماه سالجاری

بله همانطور که امثال بهرمانی به محض ورود به حوزة علمیه با «مسائل روز» آشنا می‌شوند، البته از طریق غلامی برای این یا آن دستاربند، دانشجویان هم به محض اخذ دیپلم دبیرستان و ورود به دانشگاه بر مسائل روز احاطه پیدا می‌کنند! دانشجو می‌باید درس و تحصیل و مطالعه را کنار بگذارد، و تمامی حواس‌ خود را به همین «مسائل» معطوف کند. این توهمی است که تبلیغات استحماری در ایران پیوسته به آن دامن می‌زند، و با گذاشتن چند هندوانه زیر بغل جوانان ایرانی به آن‌ها تفهیم می‌کند که در صورت پای گذاردن به محوطة دانشگاه، از درک و شناخت کافی در مورد «مسائل روز» برخوردار می‌شوند! پس جهت حل مسائل نمی‌باید درنگ کرد، چرا که رشد علمی و فلسفی نه از طریق تحصیلات و مطالعه، که فقط از طریق فعالیت در گروه‌های مختلف امنیتی حاصل می‌شود. گروه‌هائی که در دانشگاه‌ها توسط دولت سازماندهی شده، و جوان اصولاً برای همکاری با گروه های کذا به دانشگاه پای گذاشته!

به این ترتیب دانشگاه تبدیل به محلی «مقدس» جهت «حل» مسائل جامعه می‌شود، ‌و شعار اصلی نیز این است که، بر پا خیزید و به فرمودة رهبر فرزانه «عدالت» را برقرار کنید! چون دانشگاه در کشور ایران محل «مبارزه» شده! بهتر بگوئیم دانشگاه محل مبارزه برای تأمین منافع استعمار است. همچنانکه تاکنون چنین بوده. دانشجوی ایرانی باید مانند اوباش و طلاب حوزه به پیاده نظام غرب در صفحة شطرنج سیاسی تبدیل شود، تا هر گاه منافع سازمان جنایتکار ناتو ایجاب کرد آشوب، بلوا و براندازی در ایران سازمان یابد.

محمدخاتمی در ادامه، به شیوة رایج همپالکی‌های‌ا‌ش در حوزة علمیه به عربده‌جوئی و هل‌من مبارز طلبی پرداخته در راستای «حقوق بشر نسبی» مطلوب سازمان سیا یک «دمکراسی نسبی» هم تعریف می‌کند! خاتمی بیشرمانه می‌گوید، «دمکراسی» آن نیست که در غرب تعریف شده، دمکراسی را «ما» مطابق با «اسلام» تعریف می‌کنیم. می‌دانیم که محمد خاتمی چندین دکترای افتخاری به دلیل خدمات صادقانه به اربابان و سرکوب و چپاول ما ملت دریافت داشته، و از این جهت در علم و دانش و فضل و کمالات ایشان دیگر جای هیچ تردیدی وجود ندارد.

تعریف نوین خاتمی از دمکراسی همان مهملاتی است که چند سال پیش از دهان شیرین عبادی شنیده شد. باری شیاد اردکان، امروز به عربده‌جوئی برخاسته و می‌گوید، برای ما مهم نیست، هر که هر چه می‌خواهد بگوید،‌ ما عشق کردیم دمکراسی را طوری تعریف کنیم که با اسلام در تضاد نباشد، مردم هم باید دین را همانگونه که «ما» می‌گوئیم درک کنند. البته ضمیر اول شخص جمع به اربابان خاتمی ارجاع دارد چون شخصیت‌های پوشالی و مزدور، مانند شخصیت‌های «شیاد»، «لوده» و «ابله» در واقع «صورتک‌های» متفاوتی از یک موجودیت واقعی است، موجودیت استعمار. و به همین دلیل ذهنیات و باورهای مردم باید مطابق با منافع استعمار تنظیم شود. دیروز امام زمان را صلح‌طلب و هیپی‌مسلک به ما ملت معرفی کردند، امروز هم دمکراسی نسبی شده. چون اربابان خاتمی در غرب معتقدند، ما ایرانیان با «بشر غربی» تفاوت داریم، در نتیجه دمکراسی ما می‌باید نسبی باشد، چرا که بشریت ما «نسبی» است، و در نتیجه حقوق بشرمان نیز نسبی خواهد شد.

البته تخصص محمد خاتمی در «دمکراسی» بر ما آشکار بود، ‌ به ویژه از زمانیکه این اردکانی شیاد تبلیغات جنگ را رهبری می‌کرد ما متوجه شدیم که دمکراسی‌اش با اسلام تطابق کامل دارد. حماقت خاتمی نیز بر ما آشکار بود، ولی امروز آشکارتر شده، زمانیکه خواهان تطبیق دمکراسی با اسلام می‌شود. در واقع آنچه خاتمی دمکراسی می‌خواند، اگر با اسلام مطابقت یابد با ادیان دیگر در تضاد قرار خواهد گرفت، و به خودی خود نافی دمکراسی خواهد شد. البته در شناخت و آگاهی «دکتر» محمد خاتمی دچار توهم نشویم، چرا که مزدوری محمد خاتمی فقط کم‌سوادی و حماقت‌اش را آنچنان‌تر می‌کند. خاتمی در کمال حماقت می‌گوید، لیبرال دمکراسی در غرب تحقق یافته! حال آنکه چنین نیست. به گفتة متفکران غرب از جمله نوآم چامسکی نه تنها لیبرالیسم اقتصادی در ایالات متحد تحقق نیافته، که نقض آزادی‌های دمکراتیک رو به گسترش است. چامسکی در «چتر قدرت» و «درباب پروپاگاند» تأکید می‌کند که ایالات متحد مشوق «حقوق بشر نسبی» است، و از رقابت آزاد اقتصادی نیز گریزان. ولی محمد خاتمی و دیگر شیفتگان غرب، در ایالات متحد بجز لیبرال دمکراسی هیچ نمی‌بینند، که گفته‌اند « اگر بر دیدة مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی.» حکایت محمد خاتمی با غرب و به ویژه با ایالات متحد همان حکایت لیلی و مجنون است، با این تفاوت که مجنون در هزارة سوم باید ضمن نوکری برای لیلی، از او ایراد هم بگیرد، چون «لیلی» قدرت استعماری است و مجنون، نوکر استعمار.

طبیعی است که حجت‌الاسلام و المسلمین «مجنون» بجز زیبائی لیلی هیچ نبیند. اشکال مجنون هزارة سوم این است که از طریق لغزش کلام به ما می‌گوید، می‌توان دمکرات بود و مسلمان. بله، تا اینجا هیچ اشکالی پیش نمی‌آید چون بی‌دینی از الزامات دمکرات بودن نیست. اشکال زمانی پیش می‌آید که این «دمکرات ـ مسلمان» اردکان می‌خواهد درک ما را از دین و اعتقادات دینی با درک خمینی تطبیق دهد! و اینجاست که دمکراسی پیشنهادی خاتمی تبدیل می‌شود به تحمیل دین از دیدگاه خمینی بر جامعة ایران. البته می‌دانیم که خمینی دیدگاه بسیار مترقی و پیشرفته‌ای از دین داشت، به طوری که عروسش را «فاطی» صدا می‌زد! ولی خمینی مرده و هر چند خواست اربابان حکومت اسلامی چنین باشد، تحمیل دیدگاه یک جفت نعلین مرده بر جامعه را نمی‌توان «دمکراسی» ‌نامید:

«دنیا می‌گوید دمکراسی یک مصداق دارد و آن لیبرال دمکراسی است که در غرب تحقق یافته [...] ما می‌گوئیم دمکراسی یک روش است؛ می‌توان هم مسلمان بود هم دمکرات؛ دمکراسی باید با معیارهای دینی ما بسازد [...] باید دین را هم به گونه‌ای بفهمیم که تعارضی با آن نداشته باشد [...] امام دین را بگونه‌ای می‌بیند که با زندگی اجتماعی پیوند پیدا می‌کند و معتقد است دین باید در زندگی اجتماعی دخالت کند.»

گویا اربابان حکومت اسلامی حتی مرگ خمینی را هم نمی‌پذیرند، چون نوکران‌شان نمی‌گویند خمینی معتقد «بود»، می‌گویند معتقد «است»! به عبارت دیگر «دمکراسی» مطلوب استعمار «زمان شمول» و «جاودان» شده، و محمد خاتمی ضمن ایراد چنین مهملاتی تعریف نوینی هم از «روشنفکر» ارائه می‌دهد تا بتواند خود را نیز در زمرة روشنفکران جا بزند. اما سخنان خاتمی در واقع تکرار چرندیات پاسدار اکبر است: دفن مفاهیم مدرن در بطن تحجر دینی، یا همان پیوند دمکراسی با تحجر دینی. خلاصه بگوئیم، وصله کردن «خدا» به «انسان» و ... و در ترادف قرار دادن «مزدور استعمار» با «روشنفکر». ولی خاتمی یک گام از پاسدار اکبر فراتر رفته به پیروی از شیرین عبادی به «افتخار کردن» هم مشغول می‌شود. البته عبادی به «شیعه بودن» خود افتخار می‌کند، خاتمی به اصل 56 قانون اساسی حکومت اسلامی، یا «حاکمیت مطلق خدا بر انسان»! پس از برگزاری مراسم افتخار، خاتمی زبان به تهدید می‌گشاید، که هیچکس حق ندارد این اصل را از «انسان» بگیرد، چون انسان برای «ما روشنفکران» مهم است:

«ما متدینیم، خدا و پیغمبر و وحی الهی را قبول داریم در عین حال روشنفکریم؛ یعنی دغدغة روز را داریم[...] این جامعه را رشید و آباد و پیشرفته می‌خواهیم. از افتخارات ماست که [...] در قانون اساسی ما آمده است حاکمیت مطلق بر انسان و جهان از آن خداست و او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خود حاکم گردانیده و هیچکس حق ندارد این را از انسان بگیرد، اصل 56 قانون اساسی فوق‌العاده است [...] انسانی که ما تعریف می‌کنیم [...] با خدا نسبت خاصی دارد. ولی انسان [...] برای روشنفکر بسیار مهم است.»

باید به شیرین عبادی که به اصطلاح حقوق‌دان است و به محمد خاتمی که ارواح شکمش «روشنفکر» است تفهیم کنیم که افتخار کردن به باورهای مذهبی خارج از حماقت شخص مفتخر، نقض آشکار منشور جهانی حقوق بشر به شمار می‌رود. چرا که این منشور، بر رعایت حقوق بشر خارج از هرگونه گرایشات دینی تأکید مستقیم دارد. از این گذشته، افتخار کردن و فخرفروشی به دین و مذهب به معنای ادعای نوعی «برتری» است. و اگر محمد خاتمی، «روشنفکر» حکومت اسلامی، از فهم و شعور برخوردار بود می‌دانست که هیتلر هم به دلیل مفتخر بودن به نژاد و دین خود، دین یهود و نژاد سامی را پست می‌شمرد. در ضمن به محمد خاتمی یادآور می‌شویم، هیچیک از ادیان ابراهیمی «انسان» و «اجتماع» را در معانی مدرن آن به رسمیت نمی‌شناسند. در قرآن، مانند تورات و انجیل بجای مفاهیم مدرن، «بنده» و «برده» و «قوم» و «قبیله» وجود دارد. و اگر اینچنین به افتخار کردن ادامه دهید ممکن است به همان سرنوشتی دچار شوید که در سال 1945 مفتخران به آن دچار شدند. بخصوص که اوضاع در گرجستان، پاکستان و افغانستان سخت بحرانی است و ترکیه و جمهوری آذربایجان هم با کانون بحران چندان فاصله ندارند.

پس از آغاز جنگ در گرجستان گفتیم که مزدوران ایالات متحد در منطقه، به ویژه در تهران از پیامدهای این جنگ در امان نخواهند ماند. در واقع هر چه زمان می‌گذرد حکومت اسلامی البته در ظاهر، و به صورتی ناشیانه و در کمال بلاهت تلاش دارد که مواضع خود را به «دمکراسی» نزدیک کند! یک هفته پس از تهاجم وحشیانة نیروهای گرجستان به غیرنظامیان اوستیای جنوبی، ژنرال شریعتمداری وزارت امورخارجه را به دلیل اتخاذ موضع «خفقان» سرزنش فرمودند! و چند روز پیش هم «امام زمان» گورکن‌ها نه تنها صلح‌طلب از آب در آمد که اهل «عقل» و «منطق» و «تفکر» نیز شد و خلاصة مطلب امروز می‌بینیم که مخالفان دولت نهم یا گروه «خاتمی ـ بهرمانی» یک گام به عقب برداشته در سنگر پاسدار اکبرگنجی به «مبارزه» مشغول‌اند. البته به یاد داریم که چوپان گلة مخالفان فرضی دولت نهم در واقع «داش» صفار هرندی است. اوست که «راه» را به گلة گمشده نشان می‌دهد. «داش» صفار در سخنرانی خود به بهانة انتقاد از کنفرانس برلین در واقع مخالفان احمدی نژاد را به گرویدن به مسلک یوشکا فیشر دعوت فرمود. پیشتر سخنان کلاه‌مخملی وزارت ارشاد را بررسی کرده‌ایم، در این سخنرانی از قول‌ اکبر گنجی و علی‌خامنه‌ای مطالبی نقل شده بود. گفتیم که هدف حاکمیت از تکرار این سخنان در واقع «تحریف» مطالبات گروه لائیک و به بیراهه کشاندن مطالبات مردم است. چرا که حکومت اسلامی در حال زمینه‌سازی برای کودتا است. کودتائی که با شعار «جدائی دین از سیاست» بتواند، از یکسو‌ به «حذف دین» بپردازد، و از سوی دیگر، با «تدوین قانون اساسی جدید» از تدوین یک «قانون اساسی دمکراتیک» ممانعت کند. «افتخار» شیرین عبادی و محمد خاتمی به «تحجر» و «توهم» در راستای سخنان پیامبرگونة «داش» صفارهرندی جهت ارشاد گلة استعمار صورت می‌گیرد. گله‌ای که افتخار می‌کند، گله‌ای که مفتخر است، گله‌ای که در واقع با افتخار به سوی «مسلخ» روان است.

از افتخارات ماست که شیادانی چون محمدخاتمی دیگر جائی در عرصة سیاست ایران نخواهند داشت. ملت ایران از مزدوری دستاربندان حکومتی آگاه شده و این آگاهی را هیچ کس از ما ملت نمی‌تواند بگیرد، حتی خداوند ابراهیم. حاکمیت انسان بر سرنوشت خود یک «حق مسلم» و دمکراتیک است. هیچ پدیده‌ای بر انسان «حاکمیت مطلق» ندارد. در یک جامعة دمکراتیک قوانین بشری حاکم است، و این قوانین برای انسان و بهبود شرایط انسان وضع می‌شود، نه برای حاکمیت و سلطه بر او. انسان هیچ نسبتی با خدا ندارد. آنکه با خدا نسبت دارد، شیاد است.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۷



هیپی «آخرزمان»!

...
در توضیح وبلاگ «مدرک و موشک» یادآور شویم که برای آنچه مقامات جمکران انجام می‌دهند، نیاز به هیچ تخصصی به جز اطاعت، بندگی، مزدوری و پفیوزی نیست و چنین خصوصیاتی با مدرک آکسفورد به دست نمی‌آید. در هر حال قوه قضائیة جمکران بجای اینکه به اتهاماتی که به وزیر کشور وارد شده رسیدگی کند، انتشار اسناد و مدارک مربوط به جرم را ممنوع کرده، چون فساد و نادرستی از ارکان حکومت عدل اسلامی است و می‌بینیم که «جنبش دانشجویان عدالتخواه» نیز در این مورد و دیگر موارد کاملاً خفقان گرفته. همانطورکه دیروز گفتیم تاروپود این نظام از چپاول و جنایت است و هیچیک از مقامات حکومت توحش از جرم و جنایت مبری نیست. افشاگری‌های اینان فقط با هدف تحریک افکار عمومی صورت می‌گیرد و بس. حال بپردازیم به وبلاگ امروز.

در پی افلاس اربابان حکومت اسلامی، دستاربندان بزک کردن چهرة کریه خمینی و تبلیغ پیرامون دین عقلانی را رها کرده سرآسیمه به سراغ امام غایب رفته‌اند، تا زنگار چهارده سده توحش را از چهرة نورانی ایشان بزدایند و «بی‌بی‌گوزک‌های» نوینی در مورد ظهور آنحضرت اختراع کنند که با عقل و منطق هماهنگ باشد! چرا که وجود امام غایب، همانطور که می‌دانیم کاملاً «عقلانی» و «منطقی» است، البته در قاموس فاشیست‌ها که برپایة ترس، توهم، ذهنیت، ‌ بازگشت به قهقرا و ناآگاهی مردم به بازنگری‌های «تاریخی» مشغول می‌شوند.

اکبر بهرمانی که به اتفاق دیگر مقامات جمکران به نبش قبر خمینی پرداخته تا نیازهای تبلیغات استعماری را برآورده کند، اخیراً به حضور امام زمان شرفیاب شده، تا امت اسلام را در جریان پیام «به روز» شدة‌ آنحضرت قرار دهد. می‌دانیم که امام دوازدهم شیعی مسلکان برای استقرار «عدل» ظهور خواهند فرمود، و بر اساس حکایات مقدس، آنقدر می‌کشند و گردن می‌زنند که خون تا زانوی مرکب مقدس‌شان برسد. بعد هم که دیگر هیچ موجود زنده‌ای بر روی زمین باقی نماند آنحضرت نفسی به راحت کشیده می‌فرمایند، عدالت برقرار شد. ظاهراً، ‌ از هنگامیکه آخوندهای واتیکان و کلیسای آنگلیکان،‌ جهت «لیفتینگ» چهرة کریه اسلام دست یاری به دارودستة خاتمی داده‌اند،‌ تا از این راه در حد درک و فهم‌شان اسلام را دین صلح و عشق و محبت معرفی کنند، «آپ‌دیت» امام زمان هم لازم آمده. در این راستا سردار اکبر به اعماق چاه جمکران شیرجه زدند تا ببینند برنامة جدید امام برای ظهور چیست! آیا قصد دارند همچنان با خون‌ریزی و وحشی‌گری عدالت برقرار کنند، یا ایشان در مکتب این «دکتر» و آن دکتر آکسفورد، یا مرکز «وودرو ویلسون» توانسته‌اند با «دین عقلانی» و پروژة فاشیستی گذار به دمکراسی «مک‌فال» آشنا شوند.

شواهد و قرائن حاکی است که امام دوازدهم دیگر از شمشیر بران استفاده نخواهند کرد و برای استقرار عدل از طریق «عقلانی» اقدام خواهند فرمود. این طرح جدید را امام غایب شخصا در گوش اکبر بهرمانی زمزمه کردند و حاج اکبر هم پس از خروج از چاه بلافاصله روش صلح‌آمیز امام را به اطلاع منتظران ظهور «منجی بشریت» رساند. به گزارش «مهرنیوز»، مورخ 27 مردادماه سالجاری، هاشمی رفسنجانی تأکید می‌کند که برخلاف باور مردم، امام زمان به هنگام ظهور از «نیروی نظامی» استفاده نخواهند کرد، و پیام‌شان از روی «عقل» و «منطق» و «تفکر» خواهد بود!

بله اکبر بهرمانی وقتی با آنحضرت ملاقات کرده و از اعتقادات «عوام» مبنی بر امام خشمگین و لشکریان خونخوار و شمشیر دودم سخن به میان‌آورده، امام دوازدهم به اوگفته‌اند: اکبر! بدان و آگاه باش، که اسلام دین صلح و عشق و محبت است، نشنیده‌ای که جد بزرگوارم در مکه فرمود « میک لاو، نات وار؟» و هاشمی در حالیکه سرش را مانند بز «اخفش» تکان تکان می‌داد گفته، ‌ بله آقا! این سخنان پیامبرگرامی را کاملاً به یاد دارم، پنداری همین دیروز بود که می‌گفتند، قرآن را تحریف کرده‌اند، خداوند هرگز دستور قتل کفار صادر نکرده. هرگز نگفته زنانی که تمکین نمی‌کنند باید کتک نوش جان کنند. پیامبر فرمودند، حق با لاله بختیار و استادش دکتر نصر و ارباب‌شان نیویورک تایمز است، معنای «اضربوهن» در زبان عربی آنروز «بزنید آن‌ها را» نبود، «نوازش‌شان کنید» بوده.

سپس اکبر بهرمانی از «مواضع نوین» امام به وجد آمده، فراموش می‌کند در حضور منجی بشریت ایستاده. حاج اکبر یک لحظه پنداشت در برابر محسن رضائی یا محمد خاتمی است،‌ و بی‌اختیار گفت: «ای حرومزاده!» منجی بشریت بهرمانی را گفتند: اکبر! پس تو هم درجریانی؟! و اکبر که در جریان نبود، باز هم درحالیکه به عادت همیشگی سرش را بالا و پائین می‌برد پاسخ داد، هر چه شما بفرمائید!

ولی البته «اکبر سازندگی» تاکنون با همه «سازندگی» که مرتکب شده، در جریان نبود که منجی بشریت در واقع و راستی راستی حرامزده‌اند. بی‌بی‌سی، مورخ 16 ماه اوت 2008، در مطلبی تحت عنوان «شکل‌گیری اعتقادات شیعی» به معرفی کتابی از سیدحسین مدرسی طباطبائی پرداخته. در کتاب مذکور به نقش اساسی امور مالی در ترویج اعتقاد به «امام غایب» اشاره شده. مدرسی می‌گوید، امامان شیعه تا پیش از امام پنجم خمس نمی‌گرفتند، از دورة امام ششم، «هدایا» را قبول می‌فرمودند و خلاصه امام هفتم برای دریافت وجوهات از شیعیان، یک «نظام وکالت مالی» تأسیس کرد. به گفتة مدرسی، زمانیکه امام هفتم در زندان به قتل می‌رسد، وکلای «نظام مالی» برای اینکه بتوانند کماکان به دریافت وجوهات شیعیان ادامه دهند، به ترویج «غیبت امام» و «ظهور» او همت گماشتند.

بله این وکلای مالی بودند که مصلحت اقتصادی‌شان چنین حکم می‌کرد. و «عثمان ابن سعید عمری» وکیل امام یازدهم مهم‌ترین نقش را در این میان ایفا کرده. هنگامیکه امام یازدهم شیعیان در زندان درگذشت، فرزندی نداشت ولی «عثمان ابن‌سعیدعمری» وکیل او اعلام کرد که وی فرزندی دارد که هم اکنون امام است. البته مادر امام یازدهم نیز که سهمی از وجوه شیعیان می‌بردند پس از مرگ فرزندشان به سامرا آمده ادعا کردند، یکی از کنیزان عسکری به زودی از وی فرزندی به دنیا خواهد آورد. مدرسی می‌گوید این ادعا برای کوتاه کردن دست برادر و خواهر امام یازدهم از ارث بوده. البته به فرض آنکه امامان شیعی‌مسلکان وجود داشته باشند، مشخص نیست امام یازدهم شیعیان چه مدت در زندان به سر برده‌اند! در هر حال کنیز ایشان هم فرزندی نیاورد و میراث امام عزیز بین مادر و خواهر و برادرشان تقسیم شد. در این گیرودار وکیل امام برای ادامة کسب و کار از سامرا به بغداد می‌رود و در بغداد شایع می‌کند که وکیل امام دوازدهم است. این جریانات باعث شد که بسیاری از شیعیان امامت برادر امام یازدهم را پذیرفتند، برخی از تشیع دست برداشتند ولی شیعیان خارج از عراق که در جریان وقایع نبودند، «داستان» غیبت امام دوازدهم را باور کردند:‌

«در میان شیعیانی که به مرکز جغرافیائی امامت نزدیک بودند، ‌عدم پذیرش وجود فرزند عسکری بیشتر شایع بود [...] شیعیان خارج از عراق که [...] به واسطة [وکیل‌های] دیگر از مسائل مطلع می‌شدند بیشتر این مسئله را پذیرفتند. [...] آن‌ها فکر می‌کردند او [امام غایب] با رفع شدن خطر [...] ظاهر خواهد شد [...] اشاره به نام مهدی در بارة فرزند عسکری در هیچیک از متونی که از دهه‌‌های آخر قرن سوم به جا مانده دیده نمی‌شود [...]»

و خلاصه همانطورکه بارها گفتیم ترویج دین و اعتقادات دینی در واقع دکانی است برای فریفتن مردم و پرکردن جیب. به همین دلیل اکبربهرمانی و دیگر دستاربندان دست از دامان منجی بشریت برنمی‌دارند. البته وقتی اکبر بهرمانی به امام زمان گفت، «ای حرومزاده!» در جریان کتاب مدرسی نبود، ولی خود امام زمان می‌دانستند که پدرشان، شهید مبارز، عسکری نیست! به همین دلیل برای حفظ دکان جمکران به هاشمی می‌گویند، جنگی در کار نخواهد بود! و مهرنیوز نیز از زبان اکبر بهرمانی اعلام می‌دارد:

«تصور مرسوم مبنی بر اینکه امام زمان به هنگام ظهور از قدرت ویژة ‌نظامی استفاده خواهد کرد صحیح [نیست] پیام امام مهدی با عقل و منطق و تفکر توامان است.»

این سخنان سرشار از «عقل»، «منطق» و «تفکر» در نخستین جشنوارة بین‌المللی آخرین منجی ایراد شده. و از اینرو حائز اهمیت است که نام مهدی یا همان منجی کذا در هیچ متنی وجود ندارد! ولی تبلیغات فاشیستی نه تنها با عقل و منطق که با «تاریخ» و اسناد و شواهد تاریخی نیز بیگانه است، همانطور که جناب دکتر نصر تأکید فرمودند، اصل بر باورهاست! ولی سخنان اکبر بهرمانی آنچنان ابلهانه ‌است که بجز سیدمهدی خاموشی کسی آنرا باور نخواهد کرد. حاج اکبر ادعا کرده، ایدة منجی بشریت از روز ازل موضوع بحث «مخلوقات هوشمند»، از جمله فرشتگان بوده! و نقطة مشترک تمام ادیان آسمانی همین «منجی» است که ظهور خواهد کرد و بشر در آخر زمان خوشبخت می‌شود. بی‌جهت نبود که این فوکویامای مفلوک عربدة پایان تاریخ سر داده بود، می‌خواست هر چه زودتر خوشبختی بشر را رویت کند. و خوشبختی بشر در آخر زمان این است که «زمین» در اختیار «صالحان» قرار می‌گیرد. البته فکر نکنید هر کسی می‌تواند سرنوشت «زمین» را به دست‌ گیرد، ابداً! زمین به رفسنجانی و توله‌هایش تعلق خواهد داشت که از هر جهت صلاحیت دارند، به ویژه از نظر «علمی» و «مدیریت» سازندگی:

«زمین میراث صالحان است [...] فرد صالح باید از هر جهت صلاحیت داشته باشد [...] دین و عقاید [...] ویژگی‌های علمی و مدیریتی و سایر مسائل ...»


می‌بینیم که این زمین فقط می‌تواند میراث اکبر بهرمانی باشد، که نه تنها فاسد و جنایتکار نیست، که از نظر «علمی» و «مدیریت»، به ویژه در«سایر مسائل» خصوصاً شیادی و بلاهت از «صلاحیت» کامل برخوردار است. این فرد «صالح» در ادامة چرندیات خود در واقع سخنان «استاد» مطهری را نیز نفی می‌کند. مطهری یک استدلال بسیار علمی و منطقی جهت «توجیه» خاتمی‌ات محمد ارائه داده بود. این «استاد» حوزة جمکران ادعا کرده‌اند، در زمان پیامبری محمد خداوند مشاهده کرد که بشریت به «بلوغ» رسیده و به همین دلیل پیامبر دیگری نفرستاد. اکبر رفسنجانی که حجت‌الاسلام و المسلمین و برخی اوقات نیز آیت‌الله است، در ترهات خود ادعا کرده علت غیبت خود ما هستیم هر وقت بشریت به بلوغ برسد، امام زمان هم ظهور خواهد کرد:

«لازمة تحقق چنین مسئله‌ای آن است که [...] بشریت [...] به مرحله بلوغ برسد[...]»

بله امثال «حجت‌الاسلام»‌ رفسنجانی اگر لباس حجت‌الاسلام بر تن کرده‌اند نمی‌باید فراموش کنیم که شغل واقعی‌شان همان تیغ‌کشی است. بهرمانی در پایان تأکید می‌کند که «اگر کسی ادعای پیام‌رسانی از جانب حضرت حجت را کرد ما مأموریم که سخن او را نپذیریم. چون این‌ها ممکن است خیالاتی شده باشند.» البته غصب زمین برای احداث مسجد جمکران بر اساس دریافت همین پیام‌های مقدس صورت پذیرفته، ولی ظاهراً رفسنجانی در جریان «تاریخچة» مسجد جمکران هم نیست. چون رفسنجانی همانطور که می‌دانیم با خرافات بیگانه ا‌ست:

«با دلیل به مصاف [مسائل مشکوک] برویم تا گرفتار [...] خرافات و سوءاستفاده‌های مختلف در این حوزه نگردیم.»

و جهت دوری از خرافات است که حاج اکبر در پایان سخنرانی سراپا مهمل خود ادعا می‌کنند:

«امام زمان به هنگام ظهور[...] بهترین نوع اسلام را اجرا خواهند کرد و حتی بنظر می‌رسد ایشان سروکاری با معجزات حسی هم نخواهند داشت. چرا که معجزة ایشان همان قرآن است [...] در آنزمان [...] چیزی به عنوان مطلق اعلام جنگ به جهانیان درکار نخواهد بود هر چند که ایشان در مقابل موانعی که در برابرشان ایجاد شود می‌ایستند اما [...] مباحثی چون گردیدن آسیاب‌ها با خون و از اینگونه موارد مطرح نخواهد بود.»

خوب شد! ما هم خیال‌مان آسوده شد که «مدرنیزاسیون» در مباحث «علمی» فقه شیعه، یا همان کودتای مذهبی بخوبی در جریان است، تا یک «دین عقلانی» مطلوب استعمار از دل این ترهات بیرون کشیده، به ملت ایران تحمیل شود. همانطورکه آیرون‌ساید تیر خلاص را به بنیاد سلطنت شلیک کرد، مرگ تشیع سنتی هم با ظهور دجالی به نام خمینی آغاز شد، و راه این کودتای مذهبی را امثال بهرمانی ادامه می‌دهند. پس به یاد داشته باشیم که امروز سالگرد کودتای 28 مرداد است. کودتائی که عامل اصلی آن، محمد مصدق، از برکت تبلیغات استحماری به قهرمان ملی تبدیل شده. کودتای 22 بهمن و شرایط اسفبار امروز را مدیون «قهرمانی‌های» محمد مصدق‌ایم.

و اما غلامبچة سفارت، و رئیس مجلس روضه خوان‌ها دوران ظهور آنحضرت را به نقل از «استاد» مطهری، پدر همسرشان چنین توصیف می‌کنند:

«سازگاری انسان‌ها با طبیعت، برقراری صلح و منتفی شدن جنگ[...]»

می‌بینیم که امام زمان ویراست حاج اکبر و «استاد شهید» هر دو صلح‌طلب و هیپی مسلک‌ شده‌اند! ولی خوب برای هیپی‌های ینگه‌دنیا در «وودستاک» کنسرت جیمی هندریکس «اجرا» می‌شد، هیپی‌های حکومت اسلامی هنوز ته چاه جمکران نشسته‌اند تا بشریت به «بلوغ» برسد،‌ و این‌ها بتوانند به قول حاج اکبر، بهترین نوع اسلام را «اجرا» کنند!

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسپیس

......

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۷

مدرک و موشک!
...

به دنبال شکست محور «تفلیس ـ تل‌آویو» تزلزل در حاکمیت اسرائیل و پاکستان، مراکز اصلی سیاست انسداد در منطقه آغاز شده. اسرائیل به حمایت از سازمان حماس پایان داد، و 20 سال پس از شهادت جانگداز ژنرال ضیاءالحق و همراهان، یک ژنرال دیگر می‌رود تا صحنة سیاست پاکستان را به زودی ترک گوید. مسلماً حکومت اسلامی که در راستای همین سیاست انسداد در کشورمان استقرار یافته از پیامد چنین تحولاتی در امان نخواهد ماند. از اینرو مهره‌های استعمار که سه دهه است در رأس هرم قدرت قرار گرفته‌اند، جهت حفظ جایگاه خود و تأمین منافع استعمار دست روی دست نخواهند گذاشت. به همین دلیل است که گروه اکبربهرمانی، محمد خاتمی، بهزاد نبوی و نهضت منفور آزادی جایگاه «اوپوزیسیون» را به اشغال خود در آورده، به جنگ زرگری با دولت نهم مشغول‌ شده‌اند.

پیشتر گفتیم فاشیست‌ها به صورت «آمیب» تقسیم می‌شوند، تا از درون خود «اوپوزیسیون کاذب» استخراج کنند. وظیفة اوپوزیسیون کاذب سرقت مطالبات مردمی و شعارهای مخالفان و تبدیل آن‌ها به ابزار مردمفریبی است. به یاد داریم که گروه محمد خاتمی به رهبری قبیلة بهزاد نبوی معرکة مهوع خود را به همین شیوه آغاز کرد، و به برکت جنجال رسانه‌ای پیرامون ملاقات غلامبچة سفارت و «نیکولاس براون»، و شایعة حمایت اصولگرایان از ناطق نوری، شمال شهری‌های غرب‌پرست و شوت وپرت‌ها در برابر صندوق‌های مارگیری جمکران به صف شدند، و برای پادوی استعمار «مشروعیت مردمی تأمین» فرمودند.

امروز هم آمیب‌ها دوباره تقسیم شده‌ و با سرقت مطالبات مردم به سردادن شعارهای پوچ مشغول‌اند. می‌دانیم که برای موفقیت چنین سیاستی لازم است فضای سیاسی با ایجاد جبهة «نیک و بد»، دو قطبی شود. در این راستا وق‌وقیه‌های جمعه و سخنان مقام رهبری برای جبهة «بد» و سخن‌پرانی‌های ابلهانة ابودلقک بهرمانی و نوچه‌های‌اش درباب «عدالت»، «رفاه» و «آزادی بانوان» برای جبهة «نیک» تنظیم می‌شود. البته در حد درک و فهم سازمان تبلیغات اسلامی. چرا که سخنان هر دو گروه ریشه در یک خط سیاسی واحد دارد: جنجال و هیاهو برای «هیچ»، جهت پیشبرد مدرنیزاسیون و گسترش سرکوب استعماری.

پس فریب جنجال و هیاهوی فعلة فاشیسم را نخوریم. مزدوران سازمان سیا از حزب‌الله و داس‌الله که سی سال است حکومت امام زمان در ایران به راه انداخته‌اند، امروز به جنجال پیرامون مدرک تحصیلی نوچة علی کوچیکه مشغول شده، می‌گویند مدرک‌اش ساختگی است! بسیار خوب، ما هم می‌پذیریم. ولی در حکومتی که رجائی‌ها، ‌محسن رضائی‌ها، الله‌کرم‌ها و بهزاد نبوی‌ها در جایگاه صدارت و وزارت قرار می‌گیرند، این جارو جنجال در واقع نشان از حماقت هوچی‌ها دارد. ممکن است به ما بگوئید مدرک تحصیلی «مهندس» بهزاد نبوی از کدام دانشکده صادر شده؟ یا برای ابتیاع مدارک تحصیلی داماد محمد خاتمی چند صد هزار دلار به دانشگاه‌های آمریکا پرداخت شده؟ یا مدرک دکترای نجفی‌ها، کرباسچی‌ها و سروش‌ها برای ما ملت به چه قیمت تمام شده؟ واقعیت این است که مدرک تقلبی و مدرک واقعی خریداری شده هیچ تفاوتی با هم ندارند. یک‌نفر مدرک تقلبی درست می‌کند تا از نظر اجتماعی در جایگاهی قرار گیرد که می‌پندارد جایگاهی است «والا». چرا؟ چون حاکمیت حوزه و بازار به او تفهیم کرده که مدرک دکتری نه تنها سواد و شناخت می‌آورد، که موقعیت اجتماعی مناسب هم تأمین می‌کند.

دلیل هجوم توله آخوندها و توله پاسدارها به دانشگاه‌های غرب به ویژه دانشگاه‌های آمریکائی همین مدرک پرستی حاکمیت است. حاکمیتی که رذالت، پستی، نادرستی، دروغ و جنایت با موجودیت‌اش پیوند خورده. در نتیجه هر که در این حاکمیت تقلب نکند از قافلة چپاول عقب خواهد افتاد. و چون امکانات همه برای تقلب یکسان نیست، هر کس با امکانات خود دست به تقلب می‌‌زند. محمد خاتمی با ارز حاصل از تاراج نفت ما ملت برای نوچه‌اش صادق خرازی چندین مدرک تحصیلی در آمریکا دست‌ و پا می‌کند، سپس این تحفة بازار تهران را به عنوان سفیرکبیر به کشور فرانسه اعزام می‌کند! ‌چندین و چند نشان لیاقت و افتخار هم به سر گوشش آویزان می‌کند، و عاقبت «دکتر» سیدصادق خرازی، متخصص امور سیاسی تاج افتخار بر سر می‌گذارند و حلقة دامادی محمد خاتمی را به گوش‌شان آویزان می‌کنند! یا نجفی، وزیر علوم گورکن‌ها پس‌ از پایان دورة وزارت، بورس تحصیلی می‌گیرد، راهی استرالیا می‌شود و صدایش می‌کنند،‌ دکتر نجفی! یا اینکه کرباسچی، داماد آخوند مشکینی، پس از چپاول در شهرداری اصفهان و تهران راهی لندن شده، مدرک دکتری ابتیاع می‌فرمایند. رادیو فردا هم تلاش دارد از این موجود مهوع یک مبارز سیاسی ضدآمریکائی برای ما ملت بسازد. بسیار خوب! کردان از این امکانات برخوردار نبوده، امکانات دیگری را به کار گرفته!

میان امثال کردان با صادق خرازی، کرباسچی و توله‌های رفسنجانی که مدارک‌شان را از بلژیک ابتیاع کرده‌اند، هیچ تفاوتی نمی‌توان قائل شد. خرید مدرک و ساختن مدرک تقلبی هیچ تفاوتی ندارد، فقط ثابت می‌کند که در حکومت ابتذال حوزه و بازار، علاوه بر تقلب، جنایت و چپاول، مدرک‌پرستی نیز رایج است، و مدرک «تقدس» الهی دارد. شرکت‌های توتال و استات اویل به دلیل پرداخت رشوه به توله‌های رفسنجانی در دادگاه محکوم شده‌اند، و این امر در حکومت اسلامی به سکوت کامل برگزار می‌شود. و در حکومتی که جنایت و فسادمالی از امور روزمره است، جنجال و هیاهو پیرامون تقلبی بودن مدرک تحصیلی کردان خود شاهدی است بر این مدعا که در حکومت گورکن‌ها مدرک «مقدس» تلقی می‌شود.

خارج از «مدارک افتخاری» که اهمیتی صرفاً سیاسی دارد،‌ مدارک علمی در آکادمی‌های پرآوازة غرب نیز به دو طریق به دست می‌آید؛ یا دانشجو قادر است به سطح مطلوب دانش و شناخت در محل تحصیل خود دست یابد و مدرک تحصیلی دریافت کند، یا قادر نیست، در نتیجه مستقیماً و یا از طریق دولت متبوع خود بهای مدرک تحصیلی مطلوب را می‌پردازد. و دانشگاه‌های غرب به ویژه در کشورهای انگلیسی زبان به راحتی مدارک دکتری در اختیار «فرستادگان» حکومت اسلامی قرار می‌دهند، چرا که اینان چه در خارج سکونت کنند، چه به میهن اسلامی باز گردند، مدرک کذا را به عنوان «ابزار سرکوب» ما ملت به کار خواهند گرفت. کافی است نگاهی داشته باشیم به «دکتر» ابراهیم یزدی، «دکتر» چمران، «دکتر» فاطمه حقیقت‌جو، «دکتر» رامین جهانبگلو، «دکتر» محمدجواد لاریجانی، «دکتر» پیروز مجتهدزاده، «دکتر» کاتوزیان، «دکتر» سروش و «دکتر» شیرین عبادی،‌ برندة خوشبخت نوبل که این روزها با دخترش در کمال حماقت به دین و مذهب خود «افتخار» هم می‌کنند، و در ضمن مدافع حقوق بشر‌اند! همان حقوق بشری که منشور آن، رعایت حقوق افراد را خارج از هرگونه گرایش دینی، تعلقات نژادی و قومی مورد تأکید صریح قرار داده! پس فریب جنجال پیرامون «مقدسات» علمی فعلة فاشیسم را نخوریم و مراقب تغییرات در کشورهای همسایه، به ویژه در حکومت اسلامی پاکستان باشیم. چرا که سیاست استعمار در پاکستان پس از مدت کوتاهی به کشور ما «صادر» خواهد شد.

در ایران، ارتش ناتو کودتای 22 بهمن 1357 را حدود 18 ماه پس از کودتای ژنرال ضیاءالحق در پاکستان سازمان داد. کودتای ضیاءالحق در تاریخ پنجم ژوئیه سال 1977، سه ماه پس از اظهارات «صمیمانة» جیمی کارتر مبنی بر حمایت «جدی» آمریکا از حقوق بشر صورت پذیرفت! ژنرال ضیاالحق، از سوی ذوالفقار علی بوتو به فرماندهی ارتش پاکستان منصوب شده بود، چرا که خود را «سرباز اسلام» می‌خواند و به گفتة «بی‌بی‌سی»، «نمازش ترک نمی‌شد»! و همین کافی است که بدانیم چرا علی بوتو این شخصیت بزرگ را به فرماندهی ارتش منصوب فرمود.

همانطورکه بارها در این وبلاگ تکرار کرده‌ایم، خودبراندازی، ویژگی اصلی یک حاکمیت استعماری است. و امثال علی بوتو کارگزار استعماراند. هر چند که از او همچون دخترش بی‌نظیر بوتو، تصویر یک مبارز و آزادیخواه ساخته و پرداخته شده. در هر حال ژنرال ضیاء مانند همة «سربازان اسلام» و مزدوران سازمان سیا، در بلاهت و مهمل‌گوئی نیز ید طولائی داشتند. «بی‌بی‌سی»، ‌مورخ 17 اوت 2008، در مورد ایشان مطلبی منتشر کرده که برای ادامة این وبلاگ به آن استناد می‌کنیم. حضرت ژنرال پس از کودتا فرموده بودند که فقط به عنوان «سرباز اسلام» قدرت را در دست گرفته‌اند، و هیچ آرزوی سیاسی هم در سر ندارند!

به عبارت دیگر ایشان به عنوان سرباز اسلام وظیفه داشتند آرزوهای سیاسی اربابان خود را برآورده کنند و چون از مهره‌های برگزیدة استعمار بودند، این مهم از دهان‌شان پرید. چرا که در حالت طبیعی وقتی کسی قدرت را به دست می‌گیرد، مسلماً اهداف سیاسی خاصی را هم دنبال می‌کند. ولی «سربازان اسلام» خودشان هدفی ندارند، می‌باید اهداف اربابان‌شان را در غرب برآورده کنند. و اهداف اربابان ژنرال کذا را در اقدامات «مهم» وی می‌توان به صراحت مشاهده کرد:

تحمیل «شرایط ویژه» از طریق «تعلیق» قانون اساسی، تعویق انتخابات اکتبر سال 1988، تغییر در قوانین جهت تطبیق آن‌ها با اسلام و سنت پیغمبر، اجرای «حدشرعی»، اخذ اجباری زکات، وضع قانون «احترام به رمضان»، اجرای قوانین اسلامی در بانک‌ها و بالاخره، این سرباز اسلام که هیچ آرزوی سیاسی هم نداشت برای اینکه بتواند در قدرت باقی بماند، اقدام به جداسازی رأی دهندگان مسلمان و غیرمسلمان نیز فرمودند! به عبارت دیگر رأی غیرمسلمانان، در انتخابات پاکستان دیگر هیچ تاثیری بر تداوم حکومت نکبت‌بار حضرت ضیاءالحق نداشت!

ضیاءالحق سه روز پس از برگزاری رفراندوم مضحک دارودستة مهدی بازرگان در ایران، «حکومت اسلامی، ‌آری یا نه»، علی بوتو را در تاریخ 4 آوریل 1979 اعدام کرد. و گروه‌های مدافع حقوق بشر در واشنگتن همه خفقان گرفته بودند. در واقع ماجراجوئی‌های ضیاءالحق در پناه عربده جوئی‌های خمینی، داس‌الله، و سرکوب دولت موقت اسلامی بخوبی و خوشی پیش می‌رفت. در نتیجه، ژنرال هم یک رفراندوم برگزار کردند و از مردم پاکستان پرسیدند، «ادامة تغییرات اسلامی، آری یا نه»! و مسلم است وقتی یک نوکر سازمان «ام.آی.6» معرکة همه پرسی به راه می‌اندازد و چنین پرسش احمقانه‌ای مطرح می‌کند،‌ پاسخ «مردم» همواره در جهت اهداف استعمار از صندوق‌ها بیرون خواهد آمد، ‌چرا که نتایج «انتخابات» و همه پرسی درحکومت‌های استعماری از پیش تعیین شده، و از سوی سربازان اسلام به اطلاع مردم خواهد رسید. در هر حال نتیجة اسف‌بار نخست وزیری علی بوتو، که خود را «مسلمان» و «سوسیالیست» می‌خواند، انتصاب یک کودتاچی مزدور به فرماندهی ارتش بود که حکومت توحش اسلامی را به مدت یک دهه در دست داشت.

خوشبختانه هواپیمای این سرباز اسلام، در تاریخ 17 اوت 1988، «سقوط» کرد و ایشان به همراه چندین فرماندة ارشد نظامی، سفیر و همچنین وابستة نظامی آمریکا در پاکستان، به افتخار شهادت نائل شدند، و امروز در مکتب امام راحل به فرا گرفتن احکام اسلامی مشغول‌اند. علت سقوط هواپیمای کذا هم «دریافت» یک موشک بود! چون پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان، و پایان جنگ تفریحی گورکن‌ها با عراق، ایالات متحد و اعضای ناتو همچنان شیفتة اسلام و ادامة «جهاد» بودند. به گفتة «بی‌بی‌سی»، حمایت ژنرال ضیاء از اسلام گرایان و «مجاهدین» به حدی بود که بر مزار او نوشتند، «یعقوب پسر گم کرده بود، ما پدر گم کرده‌ایم»! البته می‌دانیم که اسلام‌گرایان کذا بعدها با اصابت سر بی‌نظیر بوتو به سقف اتومبیل، «مادر» خود را نیز از دست دادند و حسابی «یتیم» شدند!

فعلاً اوضاع سربازان اسلام در کل منطقه خراب است، و همه بی‌پدر و مادر و سرگردان‌اند. به پدرخواندگی پرویز مشارف رضایت داده بودند که او هم گویا رفتنی است، چون مرکز سیاست انسداد در منطقه، یعنی حاکمیت اسرائیل متزلزل شده. به همین دلیل دولت اسرائیل به اجرای مفاد توافق‌های «آناپلیس» تن داده، و اعلام داشت،‌ آزادسازی زندانیان فلسطینی را آغاز خواهد کرد. این اقدام نشانگر پایان حمایت دولت اسرائیل از اسلام‌گرایان حماس است و در ابعاد منطقه‌ای، نشان آشکار عقب‌نشینی سیاست استعمار از مواضع اسلام پناه! این تحولات پیامد مستقیم شکسته شدن محور جهنمی «تفلیس ـ تل‌آویو» به شمار می‌رود. برای «مجاهدین پدر گم کرده» و «جهادیون» کل منطقه خبرهای بدی داریم. 20 سال پس از مرگ پدر، ضمن هیاهو پیرامون «مدرک تقلبی» می‌باید به سوگ خداوندشان هم بنشینند. درود فراوان به روان موشکی که 20 سال پیش زمین را از وجود پلید ضیاءالحق و همراهان والامقام‌اش پاک کرد. باشد که به زودی مرگ خداوند‌شان را هم شاهد باشیم.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد


نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسپیس



...