شنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۵


نصرالدین به خرید می‌رود!
...

روزی ملانصرالدین، برای خرید یک شلوار نو، روانه بازار می‌شود. در حجره‌ای چند شلوار را به تن می‌آزماید، و بالاخره یک شلوار زیبای آبی و مشکی انتخاب می‌کند. ولی هنگام پرداخت بهای شلوار، تغییر عقیده می‌دهد. شلوار را به فروشنده پس داده، می‌گوید، نه ترجیح می‌دهم این جبه زرد را بردارم. و جبه را به تن کرده، به سوی در خروجی به راه می‌افتد. فروشنده، متحیر فریاد می‌زند:
ـ آهای! تو چه موجودی هستی؟ حواست کجاست؟ پولش را دادی که جبه را پوشیدی و راه افتادی؟
نصرالدین پرخاش‌کنان می‌گوید:
ـ تو چه موجودی هستی؟! چرا بی‌دلیل تهمت می‌‌زنی؟ مگر من شلوار را که به همین قیمت بود همین الان بتو پس ندادم؟
ـ ولی تو پول شلوار را هم نداده بودی!
نصرالدین برافروخته می‌گوید:
ـ ای نابکار متقلب! حالا انتظار داری من پول شلواری را هم که نخریده‌ام بدهم؟

حکایت پسا مدرن

روزی ملا برای خرید عبا، عازم بازار می‌شود. چند مغازه را زیر پا می‌‌گذارد تا سرانجام عبای قشنگی می‌یابد. وقتی برای پول دادن به پای صندوق می‌رود، متوجه می‌شود به اندازه کافی پول ندارد. به فروشنده می‌گوید، یک عمامه هم می‌خواهم. هنگامی که فروشنده برای آوردن عمامه می‌رود،‌ ملا عبا را زیر بغل زده، پا به فرار می‌گذارد. فروشنده، در حالی که به دنبال ملا می‌دود فریاد می‌زند، آی دزد، آی دزد ...
ولی ملا به روی خود نمی‌آورد و همچنان به راهش ادامه می‌دهد. تا اینکه، دم در مسجد، یک لباس شخصی با اسلحه به ملا ایست می‌دهد. ولی ملا همچنان که می‌دود، فریاد می‌زند:
ـ بکشید ما را اسلام زنده می‌شود!


هولوکوست و یک مشت دلار!
...
آقای احسان نراقی، پامنبری فردید در تلویزیون را که به خاطر دارید؟ ایشان از اندیشمندان نادر معاصراند! نه، شوخی در کار نیست، وقتی فردید و سروش «فیلسوف» باشند و گنجی «صاحب اندیشه»، احسان نراقی‌ها هم متفکر و اندیشمند به شمار می‌آیند.

سایت گویا، مورخ سیزدهم فروردین سال جاری، سخنان شگفت‌آوری از آقای نراقی منتشر کرده تحت عنوان، هولوکوست را یادآوری نکنیم! (البته باید نوشت هولوکاست، که بد تعبیر نشود، مثل کاستاریکا! در ضمن، نظام هنوز برای کوسوو چاره‌ای نیافته!) دریغم آمد خوانندگان را از آن بی‌نصیب بگذارم. آقای نراقی، با اشاره به سخنان اخیر احمدی نژاد، برای تحکیم نظر خویش، دایر بر اینکه از هولوکوست نباید حرفی بزنیم، همزمان به اقتصاد، قصه‌گوئی، اخلاق و علم‌ تاریخ ‌ متوسل شده، می‌گوید: ما با طرح افسانه بودن هولوکوست و زیر سوال بردن یهودکشی هیتلر به دنبال کدام عایدی هستیم و چه چیزی را در حساب شخصی امان ذخیره خواهیم کرد؟

ظاهراً آقای نراقی نمی‌دانند که در ایران مانند دیگر کشورها، دولتمردان، بر اساس سلیقه و خواست شخصی سخنرانی نمی‌کنند! یا ایشان اینرا می‌دانند و قصد القاء این مطلب را به ما دارند که، احمدی نژاد به «دلخواه خود» حرفی زده!‌ چون حتما برایشان «عایدی» داشته! مسلماً آقای نراقی باید در جریان این نکته پیش پا افتاده باشند! ولی از آنجا که برای سخن گفتن در مورد مسائل، ابتدا عایدی آنرا در نظر می‌گیرند، سبک سنگین می‌فرمایند و پس از کسب اطمینان از این که در حساب شخصی‌اشان، چیزی ذخیره خواهند کرد، مسئله‌ای را مطرح می‌کنند، ‌باید طرح کل مطلب را هم در راستای همین منطق بررسی کنیم.

ولی آنچه مهم است، عایدی آقای نراقی از چنین سخنانی نیست، به هر حال، هیچ خدمتی بی اجر و مزد نیست! مهم، شیوه برخورد «علمی» ایشان با مسئله، به عنوان «متفکر، جامعه شناس» و غیره است. آقای نراقی پس از برخورد سوداگرانه با مطلب، به عنوان براهین مستدل، یک قصه کدو قلقله زن برایمان نقل می‌کنند:

چندی پیش وقتی در مسیر خانه‌ام در پاریس، از کنار یک رستوران عبور می‌کردم، سفیر اسرائیل و سفیر فلسطین را در حال شام خوردن با یکدیگر دیدم. از آنها متعجبانه پرسیدم، این گفتگو را چگونه باید تحلیل کرد؟ آن‌ها در پاسخ گفتند: که ما در کودکی در بیت‌المقدس همبازی بوده‌ایم و هرگز از منازعه رضایتی نداشته و نداریم!

اینکه آقای نراقی سفیر اسرائیل و سفیر فلسطین را ـ که البته سفیر خوانده نمی‌‌شود، بلکه نماینده فلسطین است ـ بشناسند، فرضی است قابل قبول! ولی اینکه همین آقای نراقی، بتوانند به سفیر اسرائیل و سفیر فلسطین در حال شام خوردن در رستوران نزدیک شده، بازپرسی بفرمایند و پاسخ مناسب را هم دریافت کنند، عجیب به نظر می‌رسد! چرا؟ چون اولاً، به دلایل امنیتی، سفیر اسرائیل و سفیر فلسطین، در محل ازدحام، و در معرض دید همه، در رستوران نمی‌نشینند! ثانیاً هر یک چند محافظ مسلح دارند، که اجازه نزدیک شدن احدی را به آنان نمی‌دهند، حتی آقای نراقی را! ثالثاً اگر آقای نراقی این سفرا را می‌‌شناسند، دلیلی ندارد که سفراً هم متقابلاً ایشان را بشناسند. و به فرض که سفرا هم آقای نراقی را بشناسند، «پروتوکل» اجازه چنین صمیمیتی به آقای نراقی نمی‌دهد. و بالاخره چگونه ممکن است کسی به خود اجازه دهد ناغافل از خیابان به داخل رستوران سر میز شام کسی سبز شده «سوال ـ جواب» هم بکند؟ این سوالی است که خاتمی، هنگام تلاش برای معرفی اسلام طرفدار عقل در مقابل اسلام رادیکال به آن پاسخ دندان شکنی خواهد داد! (به نقل از روزنامه آفتاب یزد مورخ شنبه نوزدهم فروردین، ص.1)

آقای نراقی پس از داستان «کدو قلقله‌زن»، و با استناد بر براهین محکمی چون سخنان فرضی سفرای اسرائیل و فلسطین در پاریس، می‌پرسند: طرح افسانه بودن هولوکوست چه تاثیری در منازعه فلسطین و اسرائیل دارد؟! اولاً، طرح افسانه بودن هولوکوست، موضوع باب طبع جنگ پرستان جهان است. بلافاصله طبل‌های رسانه‌های «مستقل»، یهودستیزی «مهرورزی» را به اطلاع جهانیان رسانده، هیاهوی مناسبی به راه انداختند، شاید از این نمد، کلاهی نصیب سرکچل‌شان شود. سناریوی جنگ در خاورمیانه، رویای صاحبان صنایع نظامی غرب و پادوهای‌شان در منطقه است. اگر دوباره جنگ شیرین مدل ایران و عراق به راه بیفتد، نرخ گرین کارد تجارتی! در «ولایات متحد» و کانادا افزایش یافته، دوستان، با خانواده برای سرمایه گذاری به جهان متمدن کوچ می‌کنند. همین امروز، در آمریکا، کانادا، انگلیس و استرالیا، نان‌خورهای سردار اکبر و دیگر شرکا، انقلاب را، با ارز اختلاسی، حسابی «صادر» کرده‌اند. و کانون توحید لندن نانش در روغن است. چنین هجومی از لومپن های ایران به این مناطق بی‌سابقه بوده. ثانیاً آقای نراقی به عنوان «کارشناس همه مسائل» باید در جریان این امر هم باشند. ثالثاً، ستون اصلی ساختاری به نام «دولت اسرائیل»، همین هولوکوست است.

ولی آنچه در سخنان آقای نراقی شگفت‌آور می‌آید، پایبندی مشترک ایشان و کاندی رایس به «اخلاق» است! آقای نراقی هم مانند رایس، که «جنگ اخلاقی در عراق دنبال می‌کند» گریزی به اخلاق زده نصیحت می‌فرمایند:

اخلاق حکم می‌کند که ما از آنجا که در داستان یهودستیزی آلمان‌ها نبوده‌ایم، و واقعیت‌ها را ندیده و لمس نکرده‌ایم، در تاریخ نیز تصرفی نکنیم! این سخن افتخار آفرین نیست آن‌هم برای ملتی که نه قربانی بوده نه شکنجه گر!

از سخنان آقای نراقی چنین بر می‌آید که، هولوکوست، «داستان» بوده و آن هم داستانی خاص آلمانی‌ها! یعنی بقیه اروپا، یهودستیز نبوده و نیست! و ما هم که در این «داستان» نبوده‌ایم، بهتر است در مورد آن حرفی نزنیم! به زعم آقای نراقی، همه آن‌ها که در مورد وقایع تاریخی، تحقیق می‌کنند، می‌گویند و می‌نویسند، در این وقایع شرکت داشته‌اند!

سپس آقای نراقی، می‌افزایند، اگر وقایع تاریخی را ندیده و لمس نکرده‌ایم، در تاریخ تصرفی هم نکنیم! به این معنا که اگر وقایع تاریخی را دیده و لمس کرده‌ایم، می‌توانیم در تاریخ تصرفی هم بکنیم! به این می‌گویند استدلال و اعتقاد به اخلاق!
در خاتمه، آقای نراقی می‌فرمایند: این سخنان برای ما که در هولوکوست شرکتی نداشته‌ایم، افتخار آفرین نیست. درک این قسمت فرمایشات آقای نراقی واقعاً بعید است! نمی‌توان فهمید منظور ایشان این بوده که اگر ما در هولوکوست شرکت داشتیم، این سخنان افتخار آفرین بود؟!
ولی ما در هولوکوست شرکت داشتیم. آن زمان که انگلیس با هیتلر به خوش و بش مشغول بود، حاکمیت سر سپرده ایران هم نژادش «آریائی» شده و شریک جنگ نازی‌ها به شمار می‌رفت. آقای نراقی، نمی‌دانند که اروپا و آمریکا، زمانی دشمن هیتلر شدند و به جنگ نازی‌ها رفتند که، محاصره لنینگراد شکسته شد و ارتش سرخ حدود هفتاد در صد ارتش هیتلر را نابود کرده بود. در واقع از ترس «کمونیست‌ها» بود که آمریکا و انگلیس از یهود ستیزی هیتلر هیچ خوششان نیامد و دون کیشوت وار به جنگ ارتش «نابود شدة» آلمان رفتند. در واقع، از سخنان کارمند عالیرتبه یونسکو ـ که فرانسه را مانند بنی‌صدر خودمان حرف می‌زند و در فارسی نیز از چنین قدرت کلامی "منسجم" برخوردار است ـ چنین بر می‌آید که ایشان هم مانند دیگر خادمان تشکیلات بین‌المللی ... یک وظیفه بیشتر ندارند که خوشبختانه از پس آن هم به خوبی ‌برمی‌آیند!

جمعه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۵


نصرالدین و رخداد!
...
در یک نیمروز گرم و آفتابی، زمانی که همه به خنکای زیرزمین پناه می‌برند، ملا وسط میدان شهر در سینة آفتاب نشسته. مردی، از درگاه خانه‌اش خطاب به وی می‌گوید:
ـ آهای، نصرالدین! در این آفتاب داغ چه ‌می‌کنی؟ مگر تو گرما سرت نمی‌شود؟
نصرالدین هیچ جوابی نمی‌دهد. مرد با کلافگی ادامه می‌دهد:
ـ بابا، برگرد برو خانه‌ات ، اینجا که خبری نیست!
ملا فریاد می‌زند:
ـ نشسته‌ام که اگر خبری شد اول من بفهمم.

حکایت پسا مدرن

دریک نیمروز گرم و آفتابی، زمانی که همه به خنکای کولر پناه می‌برند، ملا وسط میدان شهر در آفتاب نشسته است. مردی، سرش را از پنجره طبقه دوم بیرون آورده، می‌گوید:
ـ آهای، نصرالدین! در این آفتاب داغ چه ‌می‌کنی؟
نصرالدین هیچ جوابی نمی‌دهد. مرد با کلافگی ادامه می‌دهد:
ـ بابا برگرد برو خانه‌ات، اینجا که خبری نیست!
ملا فریاد می‌زند:
ـ اقتصاد مال خر است!


مدرنیته، کاندی رایس و اخلاق!
...
روزی که سروش در کانون توحید لندن، به جهانیان اعلام کرد، یکی از شاخص‌های مدرنیته «ورود اخلاق به عرصه سیاست بود!» فکر نمی‌کردم، کاندی رایس هم با مقنعه پای منبرش نشسته و نت بر ‌می‌دارد!

سخنان گهربار نظریه پرداز فاشیسم، که مهملات پسامدرن‌های اروپا را طوطی‌وار تکرار می‌کند، بسیار مورد پسند پادوهای صاحبان صنایع نظامی آمریکا قرار گرفته. مثلاً اگر «یورگن هابرماس» این حرف را زده‌ بود، چنین استقبالی از آن نمی‌شد. سخنان امثال سروش، نراقی و دیگر «متفکران بزرگ معاصر جهان!» این حسن را دارد که، در حد خود آنان است، یعنی وقاحت، رذالت، گستاخی، بی‌مایگی، اطاعت و اسارت را، همه یکجا دارد. و همین مجموعه است که به مذاق کارگزاران در کاخ سفید و «تن داونینگ ستریت»، این چنین شیرین و گواراست. هانتینگتون و دیگر توجیه کنندگان قدرت در غرب، هرگز در این حد نمی‌توانند سقوط کنند. این «هنر» نزد ایرانیان است و بس. و مورد استفاده‌اش‌ را هم، استعمار داند و بس!

روز اول آوریل، در ساعت 11و بیست و شش دقیقه به وقت گرینویچ، سایت بی‌بی‌سی اعلام کرد، «رایس جنگ عراق را جنگی اخلاقی توصیف می‌کند!» اول فکر کردم دروغ آوریل است. ولی بعد که شرح مشروح سخنان گهربار وزیر امور خارجه «ولایات متحد» را خواندم متوجه شدم هیچ شوخی‌ای در کار نیست. رایس فرموده: «آمریکا با دشمنی مواجه است که هیچ شباهتی با دشمنان قبلی ندارد. دشمنی که هدف آن کشتن است».

در اینکه آمریکا برای چپاول و به راه انداختن جنگ، نیازمند دشمن است، شکی نیست. این را همه می‌دانند. چندین سال قبل هم، برای اینکه زیاد دور نرویم، در آمریکا، صاحبان صنایع نظامی کشف کردند که «دموکراسی» در ویتنام در خطر است. بقیه حکایت و فرار مفتضحانة ارتش عدالت گستر و دموکراسی پرور آمریکا را هم کسی فراموش نکرده!

تا آنجا که به یاد دارم، ‌آن زمان هم جریان بر سر «اخلاقیات» بود، البته نوع خاصی از اخلاقیات. آنزمان «دموکراسی» شرف و ناموس آمریکا بود! ناموسی که مرتب از جانب کمونیست‌ها مورد تجاوز قرار می‌گرفت! به همین دلیل، بمب‌های خوشه‌ای و دیگر مواهب دموکراسی را ریختند بر سر غیر نظامیان ویتنام، تا بدانند و آگاه باشند که «حضور» آمریکا لازم است!

حیف! امروز دیگر کمونیست‌ها نیستند، ولی وظیفة مقدس واژه‌ای به نام «اخلاقیات» را کسی باید بر عهده گیرد. امروز، حکایت شرف و ناموس نیست، حکایت «اخلاقیات» است! اخلاقیاتی که به عرصه سیاست وارد شده، و از اینجا نتیجه می‌گیریم که رایس بانی «مدرنیته» مورد اشاره سروش است! چون با کلام سروش بود که «اخلاق» پای به عرصه سیاست گذارد! این واژة اخلاق هم مانند اسلام است. هرکس هر جور بخواهد آن را تفسیر می‌کند. ولی هیچکس، از جمله کاندی رایس، این «اخلاق» را توضیح نمی‌دهد، در واقع، کدام اخلاق؟ کاندی رایس خودش هم نمی‌داند، چه می‌گوید. حسن فاشیسم در همین است: استفاده از مفاهیم گنگ، جهت مخدوش کردن مرز‌ها. از برکت همین شیوه است که می‌توان جنایات و غارت اشغالگران عراق را «اخلاقی» توصیف کرد. از برکت همین شیوه است که می‌توان، بن‌لادن‌ها و الزرقاوی‌ها را حمایت کرد، تا در اماکن عمومی بمب‌گذاری کنند. از برکت همین شیوه است که می‌توان، برای مبارزه با تروریسم، یعنی همان «جنگ اخلاقی»، تقاضای افزایش بودجه نظامی از کنگره کرد. به عبارت ساده‌تر، معنای واژة «اخلاق»، همان پرکردن جیب صاحبان صنایع نظامی است.

پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۵


احمق!
...
ملا نصرالدین هم، مانند دیگر روستائیان، گندمش را برای آرد کردن نزد آسیابان می‌برد. هنگامی که همه گرم گفتگو و چاق سلامتی بودند، ملا مشت، مشت گندم آنان را برداشته در کیسه خود می‌ریخت. ولی یکی از روستائیان ملا را در حال کش رفتن گندم غافلگیر می‌کند:
ـ این چه کاری‌است، شرم نمی‌کنی نصرالدین؟
ـ شرم از چه؟ مگر چه کرده‌ام؟
ـ تو داری گندم دیگران را بر می‌داری!
ـ شاید، راستش، من احمقم و درست نمی‌فهمم چه می‌‌کنم!
ـ اگر راست می‌گوئی، پس چرا گندم خودت را در کیسه دیگران نمی‌ریزی؟!
ملا به تندی می‌گوید:
ـ خوب گوشهایت را بازکن، گفتم احمقم، نگفتم تا این حد که کیسه خودم را از کیسه دیگران باز نشناسم!

حکایت پسا مدرن

ملا در بانک برای خرید ارز صف گرفته و غر می‌زد: این چه وضعیتی است برای مردم درست کرده اند ... از صبح تا حالا در صف ایستاده‌ایم ... ما کار و زندگی داریم ... و در حال غر زدن دستش در جیب نفر جلوئی به جستجو مشغول بود که ناگهان، یک «لباس شخصی»،‌اسلحه‌اش را بیرون کشیده، فریاد زد: چه می‌کنی، ای نابکار؟
ملا که با دیدن اسلحه، متوجه وخامت اوضاع شده بود، بلافاصله دستش را از جیب نفر جلو بیرون آورده گفت:
ـ کاری نمی‌کنم برادر!
ـ داری جیب مردم را میزنی، کاری نمی‌کنی؟!
ملا در حالی که دو دستش را به علامت تسلیم بالا برده بود، فریاد زد:
ـ نه سازش، نه تسلیم، نبرد با آمریکا!


به سوی جهان «مدرن»!
...
ویژگی «اندیشمندان و فلاسفه» جهان فاشیسم این است که نمی‌دانند چه می‌گویند. با این وجود می‌گویند، و خود را از تک و تا هم نمی‌اندازند. در ضمن، سخنان گهربارشان گویا خریدار بسیار دارد، چون بازتاب گسترده‌ای می‌یابد. مانند درافشانی‌های فیلسوف محترم، یورگن هابرماس.

عالیجناب هابرماس در مطلبی که سایت عصر نو، از ایشان به نام «دیدار دین و دانش» به چاپ رسانده، می‌فرمایند: «مباحث در اروپا پیرامون سنجش دین، در سطح دیگری جریان دارند!»
این کشف بسیار بزرگی است! هابرماس پنجه را گز نموده، گفته: وجب! معلوم است که مباحث پیرامون دین در اروپا در سطح دیگری است، چون اروپا روند تاریخی دیگری را طی کرده. این امر نیاز به توضیح ایشان نداشت! اروپا از رنسانس به مدرنیته رسید. در نتیجه مباحث دین در اروپا نمی‌تواند در ردة مباحث دین در مناطقی قرار گیرد که روند تاریخی متفاوتی داشته‌اند. البته عالیجناب هابرماس این مطلب را به این ترتیب مطرح نمی‌کنند. ایشان به زبان بی زبانی می‌گویند، این بحث ها در اروپا دیگر دمده شده:

«در اروپا جدل میان انسانگرائی متکی به خود و پیشرو برداشت مذهبی از انسان و عالم به گذشته دور تعلق دارد»

در واقع، به زعم فیلسوف کبیر، امروز دلیلی ندارد در مورد فردگرائی بحث کنیم. چون سیاست کنونی غرب بر جمع‌گرائی مذهبی و فاشیسم نوین تاکید دارد. در نتیجه بازگشت به نخستین و اساسی‌ترین بنیاد سلطه، یعنی مذهب لازم آمده. بی‌جهت نبود که برای درگذشت گوسالة زرین واتیکان، روز دوم آوریل سال گذشته، چنین هیاهوئی به راه افتاد. واتیکان به عنوان حامی اصلی فاشیسم، جنگ، تجارت انسان و مواد مخدر، تجارب گرانبهائی دارد، که عالیجناب هابرماس هم از آن باخبرند. نقش واتیکان در جنگ یوگسلاوی، کشتار صرب‌ها و مسلمانان، اعزام جنگجویان داوطلب، برای تشکیل کشورهای «مستقل» کاتولیک هنوز از خاطره‌ها زدوده نشده. پس بهتر است به مسائل مهم‌تری پرداخته شود! هابرماس می‌گوید:

«استفاده از رهنمود های اصیل انجیل در چار چوب اعتقادی خردمندانه بسیار جالب‌تر بنظر می‌رسد تا اینکه متفکران به مبارزه با نیرنگ روحانیان و تاریک اندیشی آنان بپردازند!»

هیچ جای تعجب ندارد، هابرماس معتقد است مبارزه با روحانیون در اروپا دیگر جالب نیست! حتما مبارزه با دادگاههای تفتیش عقاید «جالب» بوده که، متفکران به آن پرداخته‌اند! با تکیه بر گفتار ایشان باید قبول کنیم که «اصل» و «پایه‌ای» در کار نبوده! بعضی‌ها «خوششان» آمده، بعد از ناهار، به عنوان دسر، با تاریک اندیشی روحانیون مبارزه‌ای هم بکنند. همانطور که امروز توجیه کنندگان قدرت در غرب، «خوششان» می‌آید، نانخور محافل سرمایه‌داری باشند. مبارزه با تاریک اندیشی روحانیون، به اعتقاد هابرماس، «جالب» بوده و حالا هم دیگر «جالب» نیست! پس، به نظر ایشان حتماً باید تمامش کنیم!

ولی بهتر است برویم سر اصل مطلب، یعنی، «تلاش برای استفاده از رهنمودهای اصیل انجیل در چارچوب اعتقادی خردمندانه!» این همان مهملاتی است که، خاتمی، اشکوری، سروش، کدیور و دیگر «متفکران» بی‌مایه استعمار طوطی‌وار تکرار می‌کنند.

نخست، باید از جناب هابرماس پرسید، رهنمودهای اصیل انجیل چه معنائی دارد؟ دقیقاً کدام انجیل، دقیقا کدام رهنمود؟ این رهنمودهای اصیل شامل حکایت مریم باکره و عیسی پسر خدا هم می‌شود یا نه؟ این رهنمودهای اصیل و خردمندانه، شامل معجزات عیسی هم می‌شود؟ در این اعتقاد خردمندانه، عیسی قادر است مردگان را زنده کند؟ در این اعتقاد خردمندانه، عیسی پس از مصلوب شدن به آسمان رفته؟ در این اعتقاد «خردمندانه»، راه رفتن عیسی روی آب چگونه توجیه خردمندانه می‌یابد؟ عیسی، تصویر مجازی‌اش را روی آب حرکت داده؟ عیسی، از آب سبکتر بوده و در آب فرو نمی‌رفته؟ مثل قایق پرنده، که در رزمایش اخیر ایران به فرمان روسیه به پرواز درآمد، خداوند عیسی را مجهز به تجهیزات لازم کرده بود؟ یا اصلاً از این قسمت انجیل باید صرفنظر شود؟

اگر این مسائل را باید در اعتقاد خردمندانه پذیرفت، «خرد» مورد نظر هابرماس چگونه تعریف می‌شود؟ این تعریفی است که هابرماس و شرکا، بدون توسل به سفسطه، هرگز قادر به توجیه آن نخواهند بود. ولی هابرماس، علیرغم، همه حرف‌های صدمن یک قاز، در یک مورد کاملاً حق دارد، و آن اینکه در اروپا، دیگر کار از این مرحله گذشته. مقابله با تاریک اندیشی روحانیون انجام شده، جنبش مدرنیته، یک واقعیت تاریخی است، و هیچکس نمی‌تواند وقایع تاریخی را دگرگون کند. همه که نخبگانی چون «سردار مهاجرانی» ندارند که بتواند نقطه شروع تاریخ را به دلخواه تعیین کند! همه که فلاسفه کبیری چون سروش و شرکاء ندارند، که نیچه، یعنی فیلسوف مدرنیته را حذف کرده، از جامعه اسلام زده ایران، به پست مدرنیته میان‌بر زنند! همه که فلاسفه زن ندارند که با یکدست دیگ آش نذری و با دست دیگر جهان فلسفه را هم بزنند.

همین دو روز پیش، سایت گویا، درمقاله‌ «آسیب‌شناسی گذار به دولت دموکراتیک توسعه گرا با تاکیدی بر اندیشه اکبر گنجی!»، به نقل از یکی از خواهران «صاحب اندیشه» چنین نقل کرده بود:

«گذار از سنت به مدرن یک فرآیند تاریخی منحصر به فردی بود که در اروپای شمال غربی اتفاق افتاد و به سرعت جهانی شد. این تنها سیستمی است که در تاریخ بشر خود را جهانی کرده!»

هیچکس به این خواهر متفکر معاصر نگفته، فرایند تاریخی منحصر به فرد، نمی‌تواند جهانی شود، چون دیگر «تاریخی‌ات» و ویژگی خود را از دست می‌دهد. هیچکس به این «خواهر» نگفته، جهان، در آن فرایند تاریخی منحصر به فرد شریک نبوده! و فرایند تاریخی هر منطقه، مختص خود آن منطقه است. به عبارت دیگر، خواهران! فرایندهای تاریخی، مد لباس نیست که از اروپا به حرمسرای ناصرالدین میرزا ببرید!

هنوز در این مملکت اسلامزده، فلاسفه و متفکران بیشماری که دیپلم پاره‌های دانشگاه را دلیلی بر سواد خود می‌پندارند، فرق مدرنیته و مدرن را نمی‌‌شناسند. هنوز خواهران اندیشمند جهان اسلام و مسلمین، از حرمسرای ناصرالدین شاه پای بیرون نگذاشته، به فلسفه و دولت دموکراتیک توسعه گرا! ـ چون مسلما دولت‌های دموکراتیک واپسگرا نیز وجود دارند ـ پرداخته ، همزمان، با تکیه بر «اندیشه‌گنجی» ـ حتما این هم از ابداعات فلسفة نوین جهان اسلام است ـ آش نذری را هم زده، پس از صرف آش، با فشار باد نخود لوبیا، در حال چرت و دهن دره، ناگهان به دنیای مدرن گذار می‌کنند. خوش آمدید «خواهر»!

چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵


ملا و طناب
...
روزی یکی از همسایگان ملا نزد او آمده می‌گوید، ملا می‌توانی طناب رخت خودت را به ما قرض بدهی، امروز زنم می‌خواهد مقدار زیادی رخت بشوید. ملا، بدون اینکه حتی سرش را بلند کند، می‌گوید:
ـ چقدر تو بد شانسی! همین الان روی طنابم آرد پهن کرده‌ام که خشک شود.
همسایه با تعجب می‌گوید، چه دنیائی‌است! به من می‌گوئی روی طنابت آرد پهن کرده‌ای و انتظار داری منهم باور کنم؟!
ملا با تاسف سری تکان داده می‌گوید:
ـ ای نادان! هنوز نفهمیده‌ای وقتی کسی نمی‌خواهد طنابش را قرض بدهد، می‌تواند، همه چیز روی آن پهن کند؟

حکایت پسا مدرن

روزی سفیر انگلیس نزد ملا آمده می‌گوید، ملا می‌توانی چند فروند جنگندة جاگوار از انگلیس بخری، تا برتری هوائی را در جنگ حفظ کنی و پیروز شوی؟
ـ ملا می‌گوید، چقدر تو بد شانسی! همین الان چند هواپیما از افغانستان خریدم و دیگر آه در ذخیره ارزی ندارم.
ـ سفیر می‌گوید، می‌خواهی بگوئی هواپیماهای ساخت افغانستان اینقدر گرانند که ذخیره ارزی تو تمام شده؟
ملا نگاه عاقل اندر سفیهی به سفیر انداخته می‌گوید:
ـ ابله، هنوز نمی‌دانی ‌ افغانستان هواپیما نمی‌سازد؟


جنگ برای جنگ!
...
برژینسکی، پادوی امنیتی کارتر را همه به یاد دارند. بخصوص، آنروز که در کنفرانس الجزایر، با مهدی بازرگان، از موفقیت برنامه سیا در ایران، قهقهه می‌زد. برژینسکی دوباره پریده وسط صحنه و پیشنهاد عادلانه‌ای داده که خبرپراکنی ایرنا هم با کمال میل آنرا بازتاب داده. برژینسکی می‌گوید، دارو دسته بوش، حال که دارند کاخ سفید را ترک می‌‌کنند، یک جدول زمانبندی شده برای خروج ارتش آمریکا از عراق نیز بدهند. که این جنگ نه بازنده داشته باشد نه برنده!

در واقع، این نظریه‌ای اساسی جهت ایجاد بحران همه جانبه در منطقه است: خروج ارتش اشغالگر از عراق، در شرایطی که هیچ نهادی برای حفظ نظم و امنیت وجود ندارد. مرحله دوم را نیز خانم مادلن البرایت، پادوی دموکرات‌ها مشخص می‌کنند. لازم به تذکر است که البرایت همان کسی است که جنگ داخلی و تجزیه یوگسلاوی را، با همکاری سوسیالیست‌های فرانسه و محافظه کاران آلمان و انگلیس سر و سامان داد؛ تخصص‌ ایشان زمینه سازی جنگ‌های قومی و درگیری‌های قبایل است! خانم البرایت می‌گویند، شیعه‌ها پس از هزار سال به قدرت دست یافته‌اند و در کوتاه مدت، دموکراسی در کار نخواهد بود، قدرت‌های استبدادی مستقر شده، و جنگ میان شیعه، سنی، مسلمان، مسیحی و یهودی غیر قابل اجتناب خواهد بود!

همة این حکایت یعنی، شرایط ایده‌آل غرب در منطقه! به عبارت دیگر، آمریکا از منطقه می‌رود، ولی باید کاری کند که منافع‌اش بیشتر شود. چون از یک سو تمام منطقه در شرایط جنگی قرار می‌گیرد و صاحبان صنایع نظامی یعنی اربابان حاکمیت آمریکا، فروش بیشتری خواهند داشت، و از سوی دیگر، به شرط آنکه تنگه هرمز باز بماند، این جنگ‌ها می‌توانند دهه‌ها ادامه یابند، چون منافع آمریکا و شرکا را تامین می‌کنند. البته تامین نفت مجانی در ازاء جنگ را، حاکمیت مزدور ایران تضمین کرده و جای هیچ نگرانی نیست!

وقتی در انتخابات انگلیس، حزب کارگر بر سر کار آمد، و قرار شد «حماسه‌ای» هم در ایران ساخته شود، سردار اکبر، «دکتر تیمسارسرلشگر محسن رضائی»، را از سپاه، به مجمع تشخیص مصلحت پرتاب کردند، «تیمسار رضائی» چنین گفت: «همه چیز سر جای خودش است، من هم به کار فرهنگی می‌پردازم!» اکنون هم در عراق همه چیز سر جای خودش است، آمریکا می‌تواند، به کار فرهنگی مشغول شود! و مقتدی صدر هم به امور سیاسی!

صحبت از جنگ بدون بازنده و برنده، جدید نیست، قبلا در مورد جنگ ایران و عراق هم این صحبت مطرح شده بود. آن روزها، میرحسین موسوی، استادیار بی‌مایة دانشکدة معماری دانشگاه ملی ـ که به دلیل بی‌لیاقتی از بسیاری دفاتر معماری اخراج شده بود ـ نخست وزیر ایران بود. آقای مهندس که نوچه‌های بی مایه‌تر از خود را نیز بر خوان یغمای ملت ایران نشانده بود، در سخنرانی‌ قبل از خطبه‌های نماز جمعه، از پیشنهاد آمریکا جهت جنگ بدون برنده و بازنده شدیداً ابراز نارضایتی کرد. نخست وزیر روح الله خمینی پنداشته بود که جنگ هم، مثل خیمه شب‌بازی «انقلاب پرشکوه»، باید آنقدر ادامه یابد، که شاه برود و دار و دسته اراذل و اوباش بازار تهران برنده شوند. جای تعجب نیست، استعمار مهره‌هایش را همیشه، از میان بی‌مایه‌ترین و پست‌ترین‌ها بر‌می‌گزیند. همچنان که مهره‌های حاکمیت آمریکا نیز از میان سفله‌ترین‌ها هستند. این چنین است که «نخبگانی که در راس امور» قرار می‌گیرند، همیشه زبان یکدیگر را به خوبی درک می‌کنند.

اکنون نیز مقتدی صدر پیام برژینسکی را به خوبی دریافته، صریحاً خواهان ارائه جدول زمانبندی شده برای خروج نیروهای آمریکا از عراق شده است! عراق غارت شده، عراق ویران شده، در آستانه جنگ داخلی است و منطقه می‌رود که در دامان بن‌لادن‌ها، الزرقاوی‌ها و دیگر مزدوران سیا رها شود، مقتدی صدر هم می‌خواهد، ارباب جان سالم از مهلکه بدر ببرد، در نتیجه، همان مهملات برژینسکی را طوطی‌وار تکرار می‌کند: نه برنده، نه بازنده، آمریکا و انگلیس بروند، ما تخریب و چپاول را خودمان ادامه می‌دهیم.

اگر نارضایتی مضحک جناب مهندس موسوی، در نماز جماعت دانشگاه تهران، ناشی از بی‌اطلاعی ایشان از سیاست‌ جهانی بود، مقتدی صدر، گویا خوب فهمیده که حاکمیت آمریکا فقط یک «سیاست» دارد: بالا بردن بودجة نظامی، ایجاد تشنج در مناطق حساس در جهان، و پرکردن جیب صاحبان صنایع نظامی. به عبارت دیگر، هدف از جنگ، فقط خود جنگ است.

سه‌شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۵


ملا و باد!
...
یک شب ملانصرالدین، به عادت همیشگی، به قصد دزدی وارد باغ همسایه می‌شود. از قضا، همسایه که در کمین دزد معهود نشسته بود، ملا را در حین دزدی، غافلگیر می‌کند:
ـ شرمت باد نصرالدین! دیگر نمی‌توانی دزدی از باغ مرا حاشا کنی!
نصرالدین بر آشفته می‌گوید:
ـ مگر این باد شدید را نمی‌بینی؟ باد مرا به این جا آورده!
ـ ای نصرالدین مزور! وقتی غافلگیرت کردم، داشتی بته‌های هویج را از زمین می‌کندی!
ـ آرام باش مرد حسابی! من دستم را به این بته‌ها گرفته بودم که باد مرا نبرد!
ـ پس این هویج‌هائی که توی کوله پشتی‌ات می‌بینم ازکجا آمده‌اند؟
ـ اتفاقاً، منهم داشتم به همین مسئله فکر می‌کردم، تو سر رسیدی و فرصت نشد!

حکایت پسا مدرن

یک شب به عادت معهود، ملا به ملاقات آمریکائی‌ها می‌رود. ملت که از مدت‌ها پیش در جریان ملاقات‌های پنهانی اوست، پشت در کمین کرده. تا ملا به دست و پا بوسی مامور سیا مشغول می‌شود، در باز شده مردم به درون خانه می‌ریزند:
ـ ای مزدور خیانتکار! با آمریکا مذاکره می‌کنی؟!
ملا به تندی می‌گوید:
ـ آمده بودم به او بگویم مذاکره‌ای در کار نیست!
ـ پس چرا به پایش افتاده بودی؟
ـ ادب اسلامی چنین حکم می‌کند! عطوفت با دشمن!
ـ پس این دلارها در دستت چه می‌کند؟
ملا در حالی که مشت پر از دلار را به هوا برده، فریاد می‌زند:
ـ آمریکا ببر کاغذی است!


رایس، معمارباشی و محل‌تخلی ...
...
حضور غیرمنتظرة کاندی رایس و جک استرا در بغداد، تغییرات «مثبتی» به همراه داشت. از جمله نان ابومصعب الزرقاوی را آجر کرد! این مبارز «نستوه» که حقوقش را مستقیماً از سفارت آمریکا دریافت می‌کرد، و برای «مبارزه با اشغالگران»، در میان غیر نظامیان عراقی بمب منفجر می‌کرد، از کار برکنار شد! و حتماً به جای او یک آشغال دیگر را، که مثل اولی، مردم عراق برایش «اشغالگر» به شمار می‌آیند،‌ مأمور مبارزه کرده‌اند!

به موازات برکناری پادوی قدیم سیا، به نقل از بی‌بی‌سی، کاندی رایس خواستار انحلال کلیه گروههای شبه نظامی در عراق شد! اینکه اگر امنیت در عراق تامین شود، دو لاشخور آنگلوساکسون، چگونه حضور خود را در اینکشور توجیه خواهند کرد، جزو امور خاص لاشخوران است. ولی اینکه وزیر امور خارجه آمریکا، خواستار انحلال گروههای شبه نظامی مزدور سیا شده، نشانگر این مهم است که به دلایلی، در محل، ناچار به تغییر روال گذشتة سیاست شده است. می‌گویند، ملا نصرالدین، تکه زمینی داشت و قصد ساختن خانه کرده بود. یک روز برای نشان دادن زمین، معمار باشی را به همراه می‌برد. در حین دیدار از زمین، ملا به معمار باشی می‌گوید که در هر قسمت از زمین چه‌ها باید ساخته شود:

ـ اینجا! طویله، اینجا! اتاق پذیرائی، اینجا! آشپزخانه، اینجا! ...

همین طور که ملا اینور آنور می‌دوید و قسمت‌های مختلف خانه را در ذهنش می‌ساخت، بادی از وی خارج شد. ملا برای اینکه خود را از تک و تا نیندازد، به معمار گفت، اینجا هم خلا ...

این هم حکایت خانم رایس و پامنبری ایشان، جک استرا است. مثل اینکه، همزمان با دیدار غیرمنتظرة نسل سوم پنبه چینان آمریکا و جکی از عراق، کلنل، موشکی در رزمایش مشترک ارتش و سپاه ایران در خلیج فارس آزمایش کرده، که باعث شده، هر دو سریعاً محل تخلی را تعیین کنند.

دوشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۵


لباس ملا!
...
یکی از دوستان ملا به وی سفارش بازرگانی را کرد که از دوردستها می‌آمد. بازرگان مایل بود تجارتش را در ولایت ملا توسعه دهد، و از ملا خواست که وی را به بزرگان شهر معرفی کند. لباس‌های بازرگان طی سفر چروک و فرسوده شده بود و ملا به بازرگان لباس تمیزی داد که نزد بزرگان شهر خجلت زده نشود. قرار شد، اول به سراغ قاضی شهر بروند. هنگام ورود به خانة قاضی، نصرالدین گفت:
ـ عالیجناب، افتخار دارم طارق را که از دوستان من است، به شما معرفی کنم. مرد بسیار خوشنام و بازرگانی است درستکار. ولی لباسی که پوشیده از آن من است.
پای را که از خانه قاضی بیرون گذاردند، بازرگان با خشم به ملا رو کرده گفت:
ـ خیر سرت! این حرفهای نامربوط چه بود؟ چرا گفتی لباسی که به تن من است از آن تست؟ قاضی حتماً فکر کرده که من تنگدستم. این حرف تو ضرر فراوانی برای کسب و کار من به بار می‌آورد.
نصرالدین عذر خواهی می‌کند و می‌گوید:
ـ قصد ضرر زدن به تو را نداشتم، حال برویم نزد امام جماعت، خواهی دید که خطایم را جبران می‌کنم.
دم درگاه ورودی خانة امام جماعت، نصرالدین می‌گوید:
ـ ای امام عزیز، افتخار دارم طارق را به تو معرفی کنم. مردی‌است نیکوکار، درود خداوند بر او باد. لباسی هم که به تن دارد، مال خودش است.

به محض اینکه از خانه امام جماعت خارج می‌شوند، بازرگان شروع به لعن و نفرین ملا می‌کند:
.‌ـ ای نصرالدین! ای خدانشناس! زیر این عمامه به جای سر چه داری؟ حال امام فکر می‌کند من قصد خودنمائی داشتم و می‌خواستم توجه او به لباس من جلب شود! نزد قاضی مرا بینوا جلوه دادی، این جا هم مرا مضحکه کردی.

نصرالدین باز عذر خواهی می‌کند:
ـ حق داری، خواستم خطایم را جبران کنم، بیشتر خطا کردم.
ـ در ملاقات بعدی، از لباس من حرفی نمی‌زنی، حتی یک کلام، فهمیدی؟

و بازرگان و ملا به سوی خانه نایب شهر روان می‌شوند. به محض ورود، نصرالدین می‌گوید:
ـ طارق را به تو معرفی می‌کنم، بازرگان سرشناسی است. در مورد لباسش هم هیچ نمی‌گویم، خودش از من خواسته در این مورد حرفی نزنم.


حکایت پسا مدرن

به سفارش دوستی، بازرگانی از چین نزد ملا می‌آید. بازرگان قصد توسعه کسب و کار در ولایت ملا داشته. به محض ورود بازرگان، ملا وی را نزد رئیس اتاق بازرگانی برده می‌گوید:
ـ آقای هانگ سانگ تونگ، برایمان مقداری سانتریفوژوز آورده.
رئیس اتاق بازرگانی می‌گوید:
ـ احتیاجی به این اجناس نداریم. قبلا از اروپا وارد کرده‌ایم.
از اتاق بازرگانی که بیرون می‌آیند، بازرگان به ملا می‌گوید، ملا، سانتریفوژوز را از کجا اختراع کرده‌ای؟ من برای قرار داد نیروگاه اتمی نطنز آمده‌ام.
ملا با شرمندگی، عذر خواهی کرده، بازرگان را نزد وزیر بازرگانی می‌برد و دم در ورودی می‌گوید: ـ جناب وزیر افتخار دارم، هانگ سانگ...
قبل از اینکه ملا صحبتش را تمام کند، وزیر بازرگانی می‌گوید، انگلیس و آلمان قرار است نیروگاه برایمان بسازند.
هنگام خروج از وزارتخانه، بازرگان با حیرت به ملا رو کرده می‌پرسد:
ـ آقای وزیر از کجا می‌دانست که من برای نیروگاه آمده‌ام؟
ـ ملا سری تکان داده می گوید دیروز یک آمریکائی را به اینجا آوردم که برای همین کار آمده بود.
ـ بازرگان چینی با عصبانیت می‌پرسد:
ـ پس چرا مرا به اینجا آوردی؟
ـ ملا به تندی پاسخ می‌دهد:
ـ فناوری هسته‌ای حق ملت ماست!

یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۵


شهریار آزادگان
...
درود بر شهریار تاریکی‌ها، درود
درود بر نخستین شرار آزادی
درود بر شهریار تاریکی‌ها، درود
درود بر او که فرود نیاورد سر
درود بر‌ او که زانو نزد بر زمین
درود بر او که پیشانی ننهاد بر خاک

درود بر او که آن پیکر تیره از خاک را
نشانگر شد از شادی شادمانی
درود بر او که با پرواز در توفان
فشاند آتش سرکشی و رهائی
درود بر او که خود را فدا کرد
که تا گردد آزاد، آدم ز قید خدائی
درود بر او که تاباند آفتاب شورش را
براین بنده‌گان جهان الهی

درود بر شهریار تاریکی ها درود،
درود بر نخستین نوید آزادی
درود بر آتش پاک سرکش
درود بر پیام آور «شر» و شورش
درود بر پیام آور روشنائی توفان
به این تیره‌گون سرزمین خدائی


نیروی پیری
...
ملا نصرالدین خیلی دوست داشت به قهوه خانه برود. یکشب که به عادت معمول مشغول نوشیدن چای و گپ زدن با دوستان بود گفت:
ـ باورتان نمی‌شود! من در پیری همانقدر زور دارم، که در دوران جوانی! ‌خودم هم باورم نمی‌شود!

اطرافیان ملا هم از این سخن متعجب ‌شدند:
ـ غیرممکن است نصرالدین، مگر یک قاطر پیر می‌تواند زور یک کره اسب نیرومند را داشته باشد؟!
ـ با این وصف، این امر واقعیت دارد.
ـ ثابت کن!
ـ پشت خانه‌ام، آن تخته سنگ بزرگ را به خاطر دارید؟ وقتی بیست ساله بودم، نمی‌توانستم آنرا جابجا کنم.
ـ خوب، این که دلیل نشد!
ـ چرا خیلی هم دلیل شد! چون امروز هم، با این سن و سال، نمی‌توانم آنرا جابجا کنم!

حکایت پسا مدرن

ملا با دوستانش در بالکن خانه نشسته بود و به تعریف از عرق دست ساز خود مشغول بود که ناگهان، سر و کله پاسدارهای کمیته پیدا می‌شود. برای گشتن خانه ملا آمده بودند. دوستان ملا وحشت زده از جای بر می‌خیزند، ولی ملا همچنان بر جای خود نشسته و تکان هم نمی‌خورد. یکی از پاسدارها با تعجب می‌پرسد، تو نمی‌ترسی؟
ملا با نخوت نگاهی به پاسدار انداخته، پوزخندی می‌زند و می‌گوید:
ـ آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند!