شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۶

زیردریائی «دینی»!
....

در خطبه‌های نماز جمعه که هر هفته توسط نخبگان ساواک به رشتة تحریر در می‌آید، گاه به مفاهیم عجیبی برخورد می‌کنیم. به عنوان مثال این هفته با «دموکراسی‌ترین حرف»‌ آشنا شدیم! بله، در مورد دموکراسی «حرف» فراوان است! به ویژه در رسانه‌های جیره‌خواران فاشیسم، ‌ که سعی بر تحریف مفهوم دموکراسی دارند.

سایت اکبر رفسنجانی در هجرت، روزآن‌لاین، مورخ 24 ماه مه 2007، مطلبی در مورد ساتراپی، «هنرمند» متعهد به «احترام به ادیان» انتشار داده. با مطالعة این مطلب متوجه خواهیم شد که ساتراپی به هنرمند بودن و «همراهی» با «لی‌لا زنگنه»، اکتفا نکرده، و همانطور که در سی سالگی از دریچة چشم یک دختر 8 ساله مسائل ایران را می‌بیند، در سی ‌و چند سالگی هم دموکراسی را از همان دریچه دیده. مرجان ساتراپی، دموکراسی را در تقابل با پدرسالاری می‌شناسد! از این پس باید بدانیم که حتماً در جوامع مادرسالار دموکراسی حاکم بوده، و همچنین دموکراسی‌های کنونی در اروپای غربی، به شیوة مادرسالارانه اداره می‌شوند! و شاید اگر چندین سده به عقب بازگردیم در آتن نیز رد پای حاکمیت مادرسالارانه بیابیم! البته به شرط آنکه در آتن سد سیوند نساخته باشند! بله، ساتراپی در مورد دموکراسی به مطالب مهم و ضدونقیضی اشاره کرده، که گاه به سخنان عمیق فلاسفة «فقرفرهنگی» می‌ماند، و با شنیدن چنین مطالبی، خواننده می‌پندارد ساتراپی، از آثار سیدحسین نصر و سروش کمک گرفته! و البته مطالبی که ساتراپی مطرح کرده، تاکنون از چشم تیزبین صاحبنظران پنهان مانده بود:

«من عمیقا معتقدم که بزرگترین دشمن دموکراسی فرهنگ پدرسالارانه است.[...] دیکتاتورها[...] قادر به مهار امواج دموکراسی نیستند[...] فرهنگ‌های سنتی[...] باعث سرکوب و از بین رفتن دموکراسی می‌شوند. در اینگونه کشورها[ منظورش در اینگونه فرهنگ‌ها است]‌ نیمی از جامعه، نیم دیگر جامعه را سرکوب می‌نمایند[...]»


این نخستین بار است که چنین تعریف جامع و کاملی از دموکراسی ارائه می‌شود! تعریفی که سعی بر پنهان داشتن نقش استعمار در حاکمیت سرکوبگری چون حکومت اسلامی هم دارد. به عکس، چنین تعریفی از دموکراسی هرچند سراپا «علمی ـ الکی»، «فرهنگ سنتی» را به زیر سوال می‌برد، ولی نه «استبداد استعماری» را! به عبارت دیگر ساتراپی، با همین ترهات، مستقیماً نقش استعمار را نادیده گرفته، و حضور زنان در اجتماع و استقلال اقتصادی آن‌ها را دلیل بر دموکراسی می‌شمارد. به زبان ساده‌تر، «هنرمند» ما همان چرندیاتی را تکرار می‌کند که پیشتر «رادیو فردا» جویده و در دهان محمد خاتمی، سیمین بهبهانی و شیرین‌عبادی گذارده بود، تا راحت‌تر بجوند. ساتراپی البته حین ایراد چنین سخنانی موفق به کشف بزرگی در زمینه دموکراسی هم شده:

«دموکراسی یک فرایند رو به جلو است. اکنون در ایران زنان از نیمی از حقوق قانونی مردان برخوردارند و در عین حال 70 در صد دانشجویان ایرانی را نیز زنان و دختران تشکیل می‌دهند.»


بله نتیجه زندگی در سایة ریزه‌خواران فاشیسم همین است! انجماد ذهنی! پیشتر گفتیم که ساتراپی در مرحلة هشت سالگی متوقف شده، ولی با تفاوتی که میان «زنان» و «دختران!» می‌بیند، باید بگوئیم که ساتراپی 8 ساله، از نظر تاریخی هم در قرون وسطی گیر کرده! و متأسفانه، از این قماش «زنان» و «دختران» در بین ایرانیان فراوان‌اند. اینان لباس زنان غرب در هزارة سوم برتن دارند و ذهنشان در زنجیر هزارة اول میلادی ایستا شده! و ساتراپی، تنها مشتی است نمونة خروار! «آزاد زنان» ایران را دست‌کم نگیریم. آن‌ها که مانند «هما ناطق» با چادر سیاه در تهران تظاهرات می‌کردند، وارداتی نبودند! آن‌ها که آزادی و استقلال خود را در تحجر اسلام یافته بودند، امروز بدون حجاب، در همان مرحلة تاریخی ایستاده‌اند. و اکنون می‌گویند، دین اسلام این توحشی نیست که در برابر ما قرار گرفته، اسلام دین خوبی است،‌ آخوندها خرابش کرده‌اند! در این راستا است که فدائیان اسلام در به در به دنبال کشف حقوق بشر در قرآن برآمده‌اند! دیروز ابوالحسن بنی‌صدر مفاهیم مدرن را در قرآن یافته بود، ‌ و روز اول خردادماه سالجاری، کیهان، به نقل از فرشته محیطی، «حقوق بشر» در قرآن کشف کرده! البته شاید چون آکادمی‌های ویژه توسعة فاشیسم در سوئد از‌ بنی صدر دعوت به عمل آوردند، دیگران هم به طمع افتاده باشند! ولی اگر در قرآن «مفاهیم حقوق بشر» وجود ندارد، هر «بشری» که موفق به چنین اکتشافات ذیقیمتی ‌شود، «حقوق» خوبی دریافت خواهد کرد! اگر برپایة «منطق» بی‌اساس و کشکی یابندگان حقوق بشر در قرآن به مطالعه قصه‌های کتب مقدس ادیان ابراهیمی بپردازیم، جیمزباند و زیردریائی هم در آن‌ها پیدا خواهیم کرد.

تنها تفاوت «جیمزباند و زیردریائی دینی»، با جیمزباند و زیردریائی مدرن، ارباب‌شان است. جیمزباند و زیردریائی دینی، ‌به جای دستور گرفتن از «ام» و سازمان «ام‌آی‌6»، از «یهوه» یا «الله» دستور می‌گرفته‌اند. و قصة بی‌بی‌گوزک «یونس» شاهدی است بر همین مدعا! این قصة «علمی ـ کشکی» ثابت می‌کند، که در آن‌زمان زیردریائی هم وجود داشته! حکایت یونس، یا «ژوناس» در کتاب مقدس، این است که «یهوه» به ایشان ماموریت می‌دهد که راهی شهر «نی‌نوا» شده و به مردم آنجا بگوید، «یهوه» از بدی‌هایشان آگاه است! و یونس بجای اطاعت از فرمان یهوه، یک کشتی سوار می‌شود تا به شهر دیگری فرار کند! ظاهراً یونس از یهوه حقوق و مزایا دریافت نمی‌کرده! و دلیلی برای اطاعت از اوامر قادر متعال نداشته! ولی اشتباه یونس همین بود! قادر متعال، بر همه کارها قادر است! بنابراین وقتی یونس سوار کشتی کذا می‌شود، قادر متعال، دریا را توفانی می‌کند، و مسافران و خدمه کشتی سخت به هراس افتاده، در توهمات «عقلانی» خود فرو می‌روند، تا ببینند کدام مسافر گناهی مرتکب شده که چنین توفانی به راه افتاده! و سخن کوتاه، یونس جریان فرار و سرپیچی از فرمان یهوه را به آن‌ها اعتراف کرده، می‌گوید اگر مرا به دریا بیفکنید توفان تمام خواهد ‌شد. و مسافران به ناچار یونس را به امواج دریا می‌سپارند. و نه تنها دریا آرام می‌شود، که یهوه یک زیردریائی به شکل «ماهی» یا «نهنگ» می‌فرستد،‌ تا یونس‌ را ببلعد! سه روز و سه شب، یونس در این «زیردریائی دینی» به دعا و ثنا و توبه و کارهای دیگر مشغول بوده، تا هنگامی که زیردریائی الهی به ساحل مورد نظر می‌رسد، و به فرمان یهوه، یونس را در ساحل «تف» می‌کند! و یونس هم که فهمیده بود از دست یهوه رهائی نخواهد داشت،‌ پای پیاده عازم شهر «نی‌نوا» می‌شود. و با اینکه برای رسیدن به شهر، یونس می‌بایست 4 روز راهپیمائی می‌کرد، قادر متعال وسیله‌ای در اختیارش قرار می‌دهد که این مسیر را در یک روز طی کند! مسلماً یا یونس «مرد شش میلیون دلاری دینی» بوده، یا یهوه یک جاگوار 12 سیلندر «دینی» داشته، که در کتاب مقدس نام آن پنهان مانده،‌ تا اسرار صنایع و فناوری الهی به دست نااهل نیفتد! بله، وقتی یونس به شهر کذا می‌رسد، پادشاه و مردم از ترس خداوند بخشنده مهربان به چنان ترس و وحشتی دچار می‌شوند که قبل از اینکه یونس دهان باز کند، و عذاب الهی را وعده دهد، سریعاً همگی به راه راست هدایت می‌شوند. و یونس در حالی که از شهر خارج می‌شود و زیر لب ناسزا می‌گوید، از یهوه می‌پرسد پس دلیل فرستادن من به این شهر چه بود؟! و اینجاست که یهوه بازهم عصبانی می‌شود و حال جیمزباند دینی را حسابی جا می‌آورد، تا بفهمد که همه‌کارهای خداوند حکمتی دارد! و تا زمانی که پدرسالاری حاکم است، استثمار و سرکوب یونس توسط یهوه ادامه خواهد داشت. با تکیه بر چنین حکمتی است که ساواک خطبه‌های نماز جمعه این هفته در دانشگاه سابق تهران را جهت روخوانی به سیداحمد خاتمی داده.

می‌دانیم که گورکن‌ها ناچار شده‌اند دست از «تقیه» برداشته و با اربابان خود باب مذاکره را باز کنند. در واقع ایالات متحد و گورکن‌ها ناچار شده‌اند به مذاکرات آشکار تن در دهند. و به زبان ساده‌تر، این امر برای پایان دادن به معرکة «ضدامپریالیسم ریش و نعلین» و تعطیل دکان آمریکا است. چرا که همه می‌دانند، حل مشکل ایالات متحد و شرکاء در عراق، از طریق یک کارمند دون‌پایه وزارت امورخارجه آمریکا مسلماً امکانپذیر نخواهد بود. این واقعیت را ایالات متحد نیک می‌داند، اما ساواک می‌پندارد که ملت ایران نمی‌داند! به همین دلیل، ابتدا علی‌خامنه‌ای، و سپس سیداحمد خاتمی به هیاهو پرداختند، که هیچ مذاکره‌ای در کار نیست! سیداحمد خاتمی در نماز جمعه این هفته، یک گام از علی خامنه‌ای هم پیشی گرفت، و در نقش «حقوقدان» ظاهر شد! آنهم نه حقوق توحش اسلامی، حقوق بین‌الملل! بله سید احمد خاتمی اعلام داشت که هیچ مذاکره‌ای در کار نیست، ما می‌خواهیم به آمریکا بگوئیم به عنوان اشغالگر، در عراق مسئولیت دارد! ظاهراً ساواک هم، با خواندن وبلاگ‌های ناهید رکسان، کشف کرده حفظ امنیت در عراق بر عهده اشغالگران است! و گورکن‌ها جهت مطلع کردن ارباب از این امر، تن به مذاکره داده‌اند! مذاکره جهت آموزش قوانین بین‌المللی به کسانی که خود این قوانین را وضع کرده‌اند! همانطور که می‌گویند، هیچ مذاکره‌ای در کار نیست!

«حنا زرچوبه»، مورخ 4 خردادماه 1386‌، در مطلبی تحت عنوان «هر کسی از مذاکره با آمریکا دم بزند از آرمان‌های امام عدول کرده»، از قول احمد خاتمی ‌می‌نویسد:

«مذاکره‌ای نیست، فقط این است که بنشینند و مسئولین ایرانی به این‌ها بگویند هر کشوری به اشغال کشور دیگری درمی‌آید قانوناً طبق قوانین بین‌المللی همة مسائل مربوط به آن‌کشور به عهدة اشغالگران است. بنابراین هر آدمی که در عراق کشته می‌شود مسئول اولش اشغالگران‌اند. این‌را انشاالله مسئولین ایرانی ما در نشستی که با آمریکائی‌ها خواهند داشت به صراحت به آن‌ها تفهیم خواهند کرد. سخن از مذاکره نیست[...]»


بله، چون غربی‌ها از قوانین بین‌المللی بی‌اطلاعند، لازم است چند گورکن که عمری را در مبارزات بازار و حوزه گذرانده‌اند، و تنها قانونی که می‌شناسند، قوانین چرتکه و قمه است، به غربی‌ها «قوانین» را تفهیم کنند! همان قوانینی که خودشان پایه‌گذاری کرده‌اند! مسلم است که مذاکره نیست! مغازله است! آنهم به درخواست مسئولین عراقی، که موجودیت خود را مدیون تهاجم نظامی ایالات متحداند!

ساواک در پایان خطبه‌های نماز جمعه، باز هم آمریکا را تهدید کرده، که تودهنی می‌زنیم! و همه گزینه‌های ممکن برای تودهنی هم موجود است! با شنیدن همین خطبه‌ها بود، که اکبر رفسنجانی و اصلاح طلبان، جیره‌خواران خود در نیروهای انتظامی را راهی خیابان کردند، تا مردم قدر کفن دزد اولی را بدانند، و بازهم شمال شهری‌های دموکراسی پرور، با صورت‌های جراحی شده به «دلفین مینوئی» لبخند ملیح بزنند، و فیگارو هم «استقبال گستردة» ایرانیان از انتخابات را برایمان بنویسد!

و با شنیدن همین خطبه‌ها بود که روزی‌نامة کیهان، ارگان کوکلوکس‌کلان‌های آنسوی آتلانتیک، پا به پای اربابانش در ایالات متحد، یک «کودتای رسانه‌ای» را سازماندهی کرد! یک جاسوس چهارجانبه یافت، و «واشنگتن‌پست» هم،‌ در عالم همکاری، جهت کمک رسانی به مزدوران در ایران، بیانیة «اوپن سوسایتی» را منتشر کرد! در پی انتشار همین مهملات از سوی «واشنگتن پست»، کیهان، از اصولگرا و اصلاح‌طلب، و هر که در زمینه فرهنگ فعالیت داشته، همه را به جاسوسی برای اسرائیل متهم کرد! و از این پس هر که فعالیتی فرهنگی داشته ‌باشد، جاسوس اسرائیل است! البته بجز جاسوسان واقعی! تنها فعالیت فرهنگی مجاز برای مردم ایران، سینه‌زنی، روضه‌خوانی و تماشای سنگسار و اعدام خواهد بود. و این‌را می‌گویند دموکراسی! احمد خاتمی هم همین دموکراسی را تعریف کرده! نوع ویژه‌ای از دموکراسی است، که فقط «حرف» را شامل می‌شود! به زبان ساده‌تر، نوعی دموکراسی «زبانی» است. همانطور که هم «مذاکره»‌ انجام می‌شود، هم مذاکره‌ای در کار نخواهد بود، دموکراسی هم می‌تواند وجود داشته باشد، ولی به صورت «حرفی»! به عبارت دیگر، «دموکراسی‌ترین حرف» وجود دارد:

«وی تصریح کرد اگر طرفدار دموکراسی هستید، این دموکراسی‌ترین حرف ممکن است.»



جمعه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۶

دفاع و «پیازداغ»!
...

سایت «رادیوزمانه» دو مطلب مهم در باب «اقتصاد» و «خشونت» را همزمان، جهت رد گم کردن منتشر کرده. مطلب اول مورخ 3 خردادماه سالجاری، تحت عنوان «سکوتی که از رضا نیست» ـ منظورشان حتماً سکوتی است که «علامت رضا نیست» ـ به خواننده القا می‌کند که حاکمیت دست نشاندة سازمان «سیا» و شرکاء در ایران، «آزاد» است که هر طور مایل است در مورد مسائل اقتصادی کشور «تصمیم‌گیری» کند! این مطلب مربوط به پائین آوردن نرخ بهره می‌شود! که بازار «رانت خواران»‌ محترم را حدود 2 درصد و شاید هم بیشتر کساد کرده! و تصمیم کاهش بهره را هم گویا محمود احمدی نژاد اتخاذ کرده باشد، البته به زعم نویسندة مطلب فوق!

در توضیح مطلب اول می‌باید گفت که، واقعیت امر، ریشه در اقتصاد جهانی «وحش‌سالاری» دارد. بانک مرکزی در ایران، ‌مانند بانک‌های مرکزی در دیگر کشورهای «وحش‌سالار» موظف است، سیاستی اتخاذ کند که در هماهنگی کامل با سیاست اقتصادی ایالات متحد باشد. به عبارت دیگر، جهت‌گیری‌های اقتصادی در ایران و دیگر کشورهای «مستقل» اسلامی از خارج از مرزها به حاکمیت «مستقل» گورکن‌ها ابلاغ می‌شود. و با توجه به همین مهم لازم است به اظهارات، ‌سیدصفدر حسینی، وزیر امور اقتصادی خاتمی، اشاره‌ای داشته باشیم؛ ایشان هم مانند محمد خاتمی بکلی از مرحله پرت است! صفدر حسینی می‌گوید:

«اینگونه تصمیمات[...] آثار مخربی را بر اقتصاد ایران وارد می‌کند و تبعات منفی زیانباری را به دنبال دارد.»

البته بسیاری از کارشناسان نخبة گورکن‌ها در این زمینه اظهار نظر کرده و هشدار داده‌اند، و ظاهراً بعضی‌ از اینان باورشان شده که اختیار امور را به دست گرفته‌اند! در کشوری که روزها پس از فرار پهلوی دوم از ایران، روسای ساواک، در جریان «طرح براندازی» نبودند، و به هیچ قیمتی باور نمی‌کردند که «اعلیحضرت» رهایشان کرده و رفته، امثال صفدر حسینی‌ها، باورشان شده که اختیار امور اقتصادی به دست حاکمیت پوشالی اسلامی است! و به همچنین است در مورد مطلب دوم، یا فواید کتک!

در این راستا، ترجمة یک گزارش جانگداز از ناکجاآبادهای لندن منتشر شده، تا ملت ایران در سایت «رادیوزمانه» آنرا بخوانند، و از اینکه «امنیت» دارند، یا در زمان پیروزی «اصلاح‌طلبان»، ‌امنیت خواهند داشت، «خداوند بخشندة مهربان» را شکرگذار باشند! و یا اگر امنیت ندارند،‌ به «گروه» بپیوندند! نویسندة این مطلب، ضمن اشاره به درگیری و خشونت رایج میان گروه‌های حاشیه نشین لندن، ‌ در فواید کتک خوردن چنین می‌نویسد:

«هرکسی حداقل یکبار در زندگی‌اش کتک خورده[...] کتک خوردن آدم را آبدیده می‌کند و باعث می‌شود روی پای خودت بایستی. اما[...] مردم هنوز از دعوا کردن می‌ترسند[...]»

مسلماً چنین «فلسفه و حکمت»‌ ژرفی از ذهن بیماری برخاسته که در خشونت زیسته، و به تحقیر فیزیکی عادت کرده، و آنرا عامل «استقامت» و «انسجام» شخصیت افراد به شمار می‌آورد! ولی کسی که خشونت را چنین می‌ستاید، در واقع یک روانپریش است. کسی که از نظر روانی تعادل داشته باشد، به دنبال خشونت نخواهد بود. در ضمن با یادآوری این مطلب که دعوا با کتک‌کاری تفاوت دارد، چون دعوا می‌تواند لفظی باشد، هیچ انسانی از دعوا استقبال نمی‌کند. دلیل آنکه، دعوا، ‌ تنش ایجاد می‌کند و کسی که به استقبال تنش می‌شتابد،‌ نه تنها آبدیده نمی‌شود و روی پای خود نخواهد ایستاد، که در تردید مداوم از موجودیت خویش، به عنوان انسان آبدیده و با استقامت زندگی خواهد گذراند. و دعوا و کتک‌کاری، جهت ‌برطرف کردن همین تردیدها در زندگی او ضروری خواهد شد. البته بحثی نیست که گاه انسان در شرایط ناخوشایندی قرار می‌‌گیرد، که خشونت اجتناب ناپذیر ‌شود. ولی خارج از ناکجاآبادهای لندن و پاریس، در محوطه‌ای که هنوز «وحش‌سالاران»‌ گروه‌های خشونت پرست خود را، مانند چماقداران اکبر رفسنجانی، به جان مردم نیانداخته‌اند، تا «معرکة انتخابات» آینده را به نفع خود تمام کنند، خشونت لفظی نیز جرم محسوب می‌شود. و هنوز در بسیاری از شهرهای اروپای غربی، به آن مرحله از «تحولات اجتماعی» دست نیافته‌ایم! بهتر است «رادیوزمانه» کمی تأمل داشته باشد! این نوع تبلیغات ویژة مافیا و کوکلوکس‌کلان‌هاست. ارعاب مردم و کوچاندن آن‌ها به درون گله! آنجا که «امنیت» در پناه گروه معنا و مفهوم می‌‌یابد! چرا که به طور طبیعی، و در جوامع متمدن، امنیت اجتماعی می‌باید در پناه قانون تأمین شود، نه در دامان گروه و گله!

بدون شک مطلب «حکمت عملی خاتمی»، در سایت «روزآنلاین» مورخ 3 خردادماه 1386، نیز در همین راستا منتشر شده. مدح و ستایش عامل خشونت و جنایت، به عنوان نماد عدم خشونت! بله، محمد خاتمی پیشقراول سرکوب استعمار در حاکمیت دستاربندان، اخیراً کتابی به رشتة تحریر در آورده! و به احتمال زیاد باز هم یکی از نخبگان ساواک دست به قلم برده، تا محمد خاتمی که «هفت شهر» نفرت و مزدوری را گشته، و تمام مراحل علوم و فنون ضدیت با انسانیت را در نوردیده، به عنوان نظریه‌پرداز نوین «قدرت» به هم میهنان «شوت وپرت» حقنه شود!

در این کتاب، محمد خاتمی، ‌طبق معمول به روایت متوسل می‌شود تا به حساب خود «نظریة علمی» ارائه دهد! نه با تجزیه و تحلیل روایت، نه با بررسی مستدل، که با تردستی و شعبده! و با همین تردستی است که محمد خاتمی با تکیه بر روایت یعقوب لیث صفاری، نتیجه می‌گیرد، اگر پس از خلفای راشدین کسی به زور شمشیر قدرت را به دست نمی‌گرفت، «تمدن‌اسلامی» دچار فروپاشی نمی‌شد! و البته محمد خاتمی، به روال همپالکی‌های فاشیست‌اش فراموش کرده، اسلام، به عنوان دین، «جزئی» از تمدن است، و در ضمن، محمد نیز با توسل به شمشیر راه بر خلفای راشدین گشود! و خلفا نیز به زور شمشیر خاورمیانة امروز را فتح کردند! و آنچه امروز در عراق، افغانستان و ایران می‌گذرد نیز بر همین عامل «زور» تکیه دارد.

در هر حال «سید حمید متقی»، نویسندة این‌مقاله، ‌ در مورد کتاب «منسوب» به خاتمی چنین آورده:

«در این کتاب[...] تلاش شده، با بازخوانی تاریخ به عوامل مختلف افول این تمدن اشاره کند. [...] به نظر خاتمی[...] اجرامی در منظومه تغلب (چیرگی) هستند که‌ به مدد نیروی درفش و دینار و دروغ [منظور همان زور و زر و تزویر است که خاتمی به عادت معهود آنرا از علی شریعتی کش رفته] بنای رفیع تمدن چند صد سالة اسلامی را از درون متلاشی کردند.»

این کتاب در واقع بازخوانی تاریخ نیست،‌ «بازنویسی» شعارهای بی‌سروته علی شریعتی است،‌ که فقط واژه‌هایش تغییر کرده! و محمد خاتمی که در این 28 سال، و به ویژه در دوره هشت‌سالة قتل‌های زنجیره‌ای و بحران آفرینی و تلاش‌های بی‌فرجام برای کودتا، سابقة بس درخشانی از خود به جای گذارده، زبان به گلایه و شکایت می‌گشاید که از جعفر برمکی تا خواجه نظام الملک و ابن سینا همه به یک شیوه کشورداری کرده‌اند! ولی پیامبر اسلام مانند آن‌ها نبود! به زعم محمد خاتمی:

«پیامبر اسلام بر پایة کرامت الهی انسان یثرب را به مدینه‌النبی تبدیل کرد[...] اما تقدیر تاریخی مسلمانان چنان بود که نیم قرن پس از دمیدن آفتاب اسلام[...]اندیشه سیاسی [...] به پرتگاه [...] فرو غلطید.


و هرچند محمد خاتمی توضیح نداده، ولی «کرامت الهی» همان زور شمشیر باید باشد! که پیش از دمیدن اسلام نیز سیاست را تعیین می‌کرد! و هدف این وبلاگ از اشاره به مقاله سید حمید متقی، تحلیل کتاب خاتمی نیست. بلکه تحلیل مدح و ثنای این نویسنده از محمد خاتمی است! بله سید محمد متقی، که هم سید است ، هم محمد است و هم متقی، گویا پنداشته ما فراموشی گرفته‌ایم‌ و دورة نکبت‌بار «اصلاحات» خاتمی و دوستانش را فراموش کرده‌ایم! به زعم ایشان ما گویا فراموش کرده‌ایم که محمد خاتمی و شاخه‌ای از ساواک‌ منفور در پس پردة قتل‌های زنجیره‌ای و به ویژه ترور صیادشیرازی قرار دارند. فراموش کرده‌ایم که محمد خاتمی سال‌ها در رأس کیهان و وزارت ارشاد عامل سرکوب استعمار بوده، و امروز نیز همان نقش را بر عهده دارد. بله متاسفانه در ایران «تاریخ» به قلم نمی‌آید، تا در این فضای تهی، هر کس هر جور میل دارد «داستان‌های تاریخی» برای ملت ایران بسازد. و در گیرودار نقل چنین داستان‌هائی است که ناگهان پیشقراول سرکوب استعماری به «قهرمان» تبدیل می‌شود! قهرمانی که در مقابل خود سه راه داشته: گذشتن از آرمان‌ها، ‌ وداع با قدرت، و کوتاه نیامدن از آرمان‌ها! و چنین شایع کرده‌اند که، خاتمی راه سوم را برگزیده، و به این ترتیب است که خاتمی به اسطوره تبدیل می‌شود، البته صرفاً در مقالة جناب متقی:

«به حتم می‌توان پیش‌بینی کرد که در کتب بررسی تاریخ سیاسی کشورهای اسلامی نگاشته خواهد شد که فیلسوفی با رای مردم به حکومت رسید، اما طلسم قدرت نتوانست ماهیت اندیشه، اصول و عملکرد او را جادو کند.»


اینچنین است که اسطوره ساخته و پرداخته می‌شود، با مداحی و شیرین زبانی خودفروختگانی همچون متقی و یا صادق خرازی.

سرمقالة 3 خردادماه 1386، در روزی‌نامة شرق، مزین به جمال بی‌مثال صادق خرازی است، که در مورد آزادی خرمشهر قلمفرسائی‌ها نموده، آش شله قلمکار مفصلی طبخ کرده، و با توجه به سوابق مبارزاتش در بازار تهران، و ابتیاع دیپلم‌های‌ متعدد از دانشگاه‌های ایالات متحد،‌ نتیجه مطلوب را هم به دست داده! با خواندن سرمقالة کذا، مواظب باشید، از رایحة پیازداغ و زرچوبه مدهوش نشوید! البته نه هر پیازداغی! «پیاز داغ فاخر و متشخص!»

حاج صادق خرازی، به قول خودشان نوعی «حماسة متشخص» کشف کرده‌اند، مانند علی خامنه‌ای که «ادبیات فاخر» پیدا کرده بود! صادق خرازی موفق شده تاریخ را به حماسه پیوند زده و تعریف نوینی در باب «دفاع از حق» ارائه دهد! تعریفی چنان پیچیده و ژرف، که خواننده در ژرفای آن مسلماً غرق خواهد شد، و در پیچیدگی‌های آن به سرگیجه مبتلا! نوچة اکبر رفسنجانی، در سرمقالة روزی‌نامة «شرق» می‌نویسد:

«دفاع از حق یعنی تجلی و تشخص حماسه و پیوند انسان ـ تاریخ ‌ـ حماسه با حق در همین جهاد و تلاش ایثار معنی می‌یابد.»


البته این «حکمت ژرف» هنگامی به اوج خواهد رسید که خواننده بداند، سرمقاله نویس رسانة شرق، مانند محمد جواد ظریف، چگونه دوران جنگ را در ایالات متحد، به خرج ملت ایران، به خرید دیپلم دانشگاهی گذرانده، و این دیگران بودند، که پس از آزادی خرمشهر، با کفش‌های کتانی روی میدان مین می‌دویدند، تا اکبر رفسنجانی، و دیگر ریزه خواران سفرة فاشیسم، این جنگ را‌ هفت سال تحت عنوان «ایثار» ادامه دهند،‌ که از «حق» صاحبان صنایع نظامی در ایالات متحد به خوبی «دفاع» کنند!


پنجشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۶

جرج و جام!
...

هر چه به «مذاکرات» میان گورکن‌ها و اربابان‌شان نزدیک‌تر می‌شویم، ارتباط نزدیک «ضد امپریالیسم» ریش و نعلین با ایالات متحد را آشکارتر می‌بینیم. داستان از محمد موسویان آغاز شد، و با دستگیره هاله اسفندیاری شدت گرفت. جنجال کیهان، ارگان کوکلوکس‌کلان‌ها بی‌جهت نبود! پاسدار شریعتمداری، و «اتاق فکر بکر» ساواک، می‌پنداشتند با هیاهو پیرامون کشف «جاسوس چهار جانبه» می‌توان پرده بر همکاری‌های حاکمیت سرسپرده با آمریکا افکند! و البته کیهان در این جانفشانی‌ها تنها نبود! بعضی از اعضای شبکة اکبر رفسنجانی در داخل و خارج نیز سعی داشتند، بازداشت‌های غیرقانونی را به گردن احمدی نژاد بیاندازند. و سرکوب مردم، توسط نیروهای «انتظامی» وابسته به شبکة کذا نیز در همین راستا صورت گرفت. ولی این حیلت کارساز نشد! همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره شد، جبهة ناتو در منطقه رو به ضعف گذارده، و چون دوران گذشته، امکان سرکوب ملت‌های منطقه را ندارد. امروز شاهدیم که در خاورمیانه و آسیای مرکزی، دو کشور عراق و افغانستان اشغال نظامی شده‌‌اند، و در ایران، ترکیه و پاکستان عملاً «دولت» وجود خارجی ندارد! و ناآرامی‌های لبنان نیز دوباره از سر گرفته شده. شاید بعضی‌ها پنداشته‌اند، می‌توان شرایط سال‌های ریاست جمهوری کارتر جنایتکار را دوباره بر منطقه حاکم کرد و نتایجی مشابه نیز گرفت! ولی نه تنها تاریخ تکرار نمی‌شود، که امروز جبهة ناتو در موضع قدرت نیست! سرکوب مردم ایران، و دستگیری دوستان و همکاران قدیمی حاکمیت دستاربندان را باید در همین راستا بررسی کنیم. حاکمیت ایران احساس خطر می‌کند، چرا که ایالات متحد، در حال رها کردن شرکای قدیمی و وفادار خود است! پایان ماه عسل 28 سالة طالبان شیعی مسلک با آمریکا نزدیک شده! و دلیل «افشاگری‌های» واشنگتن پست، سخنگوی ‌حاکمیت ایالات متحد، در مورد روابط «جرج سوروس» و گورکن‌ها ریشه در همین امر دارد.

امروز که معلوم شد «جرج سوروس» معروف، به حاکمیت اسلام و مسلمین کمک‌های مالی ارائه داده، لازم است، این شخصیت بزرگ جهان «وحش‌سالاری» را بهتر بشناسیم! «جرج سوروس» هم از قضای روزگار مانند سرکوزی، متولد مجارستان است! با توجه به مسیر زندگی سوروس و سرکوزی می‌توان نتیجه گرفت مجارستان سر زمین «نابغه‌خیزی» است! سوروس متولد سال 1930 است، و تا شانزده سالگی در مجارستان زندگی می‌کرد. وقتی نازی‌ها در مجارستان بودند، زندگی سوروس و پدرش بخوبی پیش می‌رفت! ولی زمانی که ارتش سرخ مجارستان را اشغال می‌کند، پدر سوروس هم مانند محسن آرمین و اصلاح‌طلبان، تعهد خود را به «دموکراسی‌گری» ‌نشانه داده، به بهانة شرکت در کنگرة زبان اسپرانتو از مجارستان به انگلیس فرار می‌کند! اینچنین است که،‌ جرج سوروس در سن 17 سالگی در مدرسة اقتصاد لندن تحصیلات خود را آغاز می‌کند! مسلما ایشان جزو مجارهائی بوده که پیشتر به زبان انگلیسی هم تسلط کامل داشته‌اند! در هر حال معلوم نیست که «جرج سوروس» تحصیلات خود را به پایان می‌رساند یا خیر، ولی ایشان در سال 1956، به آمریکا «شرفیاب» شده، مستقیماً راهی بورس نیویورک می‌شوند! برای آنکه به قول خودش،‌ پول در آورد، فلسفه بخواند و نویسنده شود! ظاهراً «جرج سوروس» می‌پنداشته، و شاید هنوز هم می‌پندارد که برای نویسنده شدن باید «پولدار» هم بود! البته تا حدودی حق دارد. چرا که به این ترتیب یک نویسنده را‌ می‌تواند استخدام کند، که به نام ایشان بنویسد! این همان کاری است که بسیار از سیاستمداران و دیگر «آرزومندان» هنر نویسندگی در غرب و شرق همه روزه انجام می‌دهند! بله «جرج سوروس»، علیرغم اینهمه گرفتاری‌ها، موفق می‌شود چندین و چند کتاب به رشته تحریر در آورد! حال بازگردیم به مسافرت ایشان به ینگه دنیا!

به محض ورود سوروس به وال‌ستریت، یک باره دروازه‌های ترقی به روی ایشان گشوده می‌شود! و ثروتمند می‌شوند! فکر بد نکنید! «جرج سوروس» عضو هیچ محفل و شبکه‌ای نیست! ایشان فقط نان نبوغ‌شان را می‌خورند! و از برکت همین «نبوغ» است که به چنان قدرت مالی‌ای دست می‌یابند که در سپتامبر 1992، با خرید و فروش لیرة استرلینگ، بانک انگلستان را وادار می‌کنند از نظام پولی اروپا خارج شود! و در این میان بیش از یک میلیارد دلار سود خالص نیز نصیب‌شان می‌شود! این قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» را می‌توانید در «ویکی‌پدیا» در مورد جرج سوروس بخوانید. ولی جهت انجام چنین عملیاتی در بازار بورس، حمایت حاکمیت‌ها و یا شبکه‌های مافیائی قدرتمند الزامی است. افراد حتی اگر میلیاردها دلار در اختیار داشته باشند، نمی‌توانند اقدام به هر نوع خرید و فروش ارز و یا سهام در بازارهای بورس بنمایند. در واقع این معاملات،‌ به تجارت اسلحه و مواد مخدر شباهت فراوان دارد. آنچه در مورد «جرج سوروس» و دیگر میلیاردرهائی که یک شبه ره صد ساله رفته‌اند باید بدانیم، این است که این ارقام نجومی متعلق به افراد حقیقی و حقوقی نمی‌تواند باشد! و در واقع،‌ این شبکه‌های سیاسی و مافیائی هستند که افرادی را به این ارقام منسوب می‌کنند! چنین مبالغی متعلق به شبکه‌های بین‌المللی جنگ و جنایت‌ است. و هنگامی که از «اوپن سوسایتی» و اهداف بشردوستانه و دموکراسی‌گسترانة آن سخن به میان می‌آید، بهتر است بدانیم «جرج سوروس»، همچون جان اسمیت، ‌ نخست وزیر اسبق انگلستان، کارمند شرکت «کارلایل» است،‌ مهم‌ترین شرکت طرف معامله با پنتاگون! ‌ و موجودیت پنتاگون، آنچنان که امروز شاهدیم با کشتار و چپاول ارتباط مستقیم دارد! از دیگر افتخارات «سوروس» این که، در سال 1990، دست در دست بن لادن، جرج والکر بوش را از ورشکستگی نجات می‌دهد! با توجه به این موضع گیری‌ها است که می‌توان دریافت، ‌ سوروس و بن لادن در جبهة واحدی قرار دارند. و کمک «اوپن سوسایتی» به گورکن‌ها،‌ هیچ جای تعجبی ندارد! شبکة فاشیسم بین‌الملل، مرز نمی‌شناسد. همچنان که بیشرمی شبه اصلاح طلبان ایران!

امروز «نوادة کوروش» ـ شیرین عبادی ـ که خود مبلغ محفل فاشیست نوبل است، از «اوپن سوسایتی» درخواست کرده بگوید چه مقدار به گورکن‌ها کمک کرده، و از چه طریق! البته عبادی نخواسته بداند، بن لادن مجارستان، از چه تاریخ و به دستور کدام محفل به گورکن‌ها کمک مالی رسانده! چون اگر تاریخ کمک‌ها مشخص شود،‌ ممکن است به دوران آغاز حاکمیت گورکن‌ها در ایران برسد و آنوقت است که اگر نخل طلائی هم به ساتراپی داده شود، هیچکس خوشحال نخواهد شد! به ویژه همان سه تن از اعضای هئیت ژوری فستیوال، که خود از تهیه کنندگان «پرسپولیس» هستند، و منافع فراوانی هم در برنده شدن ساتراپی خواهند داشت! بله، هیچکس خوشحال نخواهد شد! چرا که «واشنگتن پست»، به نقل از «اوپن سوسایتی» اعلام داشته، کمک این «سوسایتی» رسوا به قبل از زلزلة بم باز می‌گردد! یعنی دوران ریاست خاتمی شیاد! ظاهراً مسافرت غیرمنتظرة چارلز، فرزند الیزابت دوم نیز برای اهداء کمک همین «سوسایتی» به زلزله زدگان بم بوده! بی‌جهت نیست که محمد خاتمی منفور در حضور چارلز، در چنین روز غم‌انگیزی، چنان قهقهه‌‌ مهوعی می‌زد! امداد‌های غیبی «اوپن سوسایتی» را نقد کرده بود! به گفتة عبادی، «اوپن سوسایتی»، جهت مبارزه با اعتیاد، کمک به زلزله زدگان بم و دیگر امور «بشردوستانه» به گورکن‌ها کمک کرده! بله، انسانیت هم مرز نمی‌شناسد. و گویا «جرج سوروس» نیز به اسلام گرویده، چرا که امروز همزمان با آزادیخواه شدن محسن آرمین، بازجوی ساواک، یکی دیگر از نخبگان گورکن‌ها، هم از خواب غفلت پریده و خواستار تشکیل «اتحادجماهیر اسلامی» شده! به همه گورکن‌ها، از طیف اصلاح‌طلبان،‌ تا اصولگرایان، یادآور شویم که اگر «واشنگتن پست» ناچار به انتشار خبر«کمک‌های» اهدائی شرکت سهامی جنایت و چپاول «جرج سوروس» شده، در واقع به این معنا است، که دوران روابط عاشقانة گورکن‌ها با فاشیست‌های ینگه دنیا به پایان آمده!

چهارشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۶

کودکی در فستیوال!

...

همانطور که در وبلاگ دیروز اشاره شد، «ژیل ژاکوب» از روسری و مقنعه «اسلام دموکراتیک» فاصله گرفته تا به گیسوی پریشان استعماری بپردازد، و در واقع پردة حجاب را بر استعمار افکنده، تا آن را از چشم «شوت‌وپرت‌ها» پنهان دارد! در این راستا از جیره‌خواران ریشو و محجبة اکبر رفسنجانی روی برگردانده، تا به خدمة مدرن و آشفته موی «فقرفرهنگی» روی آورد. نخستین و بهترین گزینه جهت این مهم همان «مرجان ساتراپی» خودمان است، که گویا از نظر رشد‌ذهنی، در 8 سالگی متوقف شده! در این وبلاگ ابتدا اشاره مختصری به تاریخچه فستیوال کن خواهیم داشت، سپس به مرجان ساتراپی و «شاهکار» وی می‌پردازیم.


پیش از آغاز سخن در مورد فستیوال کن، می‌باید به یاد داشته باشیم که این فستیوال، مانند فستیوال‌های برلن، ونیز، و دیگر برنامه‌های «هنری» در کشورهای غربی، یکی از شاخه‌های فعالیت‌ فرهنگی ناتو است. و اکثر بودجة آن از سوی وزارت امور خارجه تأمین می‌شود، و هر چند موجودیتش بر تشکیل جبهة منفور ناتو تقدم تاریخی دارد، در تضاد با محافل افراطی سرمایه سالاری قرار نداشته. و فیلم‌هائی در آن برگزیده شده و می‌شوند که پاسخگوی نیازهای تبلیغات فرهنگی جبهة ناتو باشند. در این راستا است که می‌توان ریاست «ژیل ژاکوب» بر فستیوال کن را مورد بررسی قرار داد. «ژیل ژاکوب» از سال 1978، از هنگامی که طرح امنیتی برژینسکی در خاورمیانه و اروپا به اجرا گذارده شد، در رأس فستیوال کن قرار دارد! در واقع انتصاب «ژیل ژاکوب»، گام نخست «فرهنگی» در تحکیم سیاست حمایت پنتاگون و سازمان «سیا» از تروریسم اسلامی محسوب می‌شود.

برپا کردن فستیوال کن در ظاهر، مرحله‌ای تاریخی از رقابت میان فرانسه با آلمان و ایتالیا در زمینة «هنری» بود. در اواخر سال‌های 1930، به بهانة مبارزه با کنترل فاشیست‌ها و نازی‌ها بر فستیوال برلن و ونیز، فستیوال کن آغاز به کار کرد! برپائی این فستیوال در شرایطی به وزیر آموزش عمومی و هنرهای زیبای فرانسه پیشنهاد می‌شود، که در سال 1938، فرانسه و متحدانش، از جمله انگلیس، ضمیمه کردن اتریش، سودت و چکسلواکی به آلمان نازی را نادیده می‌گیرند! و همانطور که می‌دانیم در سال 1939، با اشغال لهستان توسط ارتش هیتلر، فرانسه و انگلیس بر اساس معاهدة 1904، مراتب نارضایتی خود را اعلام کرده، به رایش سوم اعلام جنگ می‌دهند. ولی می‌بینیم که حتی پیش از اشغال لهستان هم، فرانسوی‌ها از دخالت نازی‌ها و فاشیست‌ها در امور هنری ناراحت بوده‌اند! بنا‌براین، هنگامی که گوبلز فستیوال ونیز را افتتاح می‌کند، وزیر آموزش عمومی با برپائی فستیوال کن موافقت می‌فرمایند! در سال 1939، «لوئی لومی‌یر» ریاست جشنواره را عهده‌دار می‌شود و یکی از کارگردانانی که در این فستیوال شرکت دارد «ژولین دو ویویه»، یک یهودستیز طرفدار برتری نژادی است! در نخستین روز سپتامبر 1939، پس از اشغال لهستان توسط هیتلر، مراسم فستیوال کن دیگر برگزار نمی‌شود. پس از پایان جنگ جهانی دوم، درماه سپتامبر 1946،‌ نخستین فستیوال کن، با بودجة وزارت امور خارجه و شهرداری شهر کن برگزار می‌شود. و از سال 1978، «ژیل ژاکوب» به ریاست این فستیوال «برگزیده» شده، و به احتمال قریب به یقین، تا دم مرگ در این مقام ابقاء خواهد شد! چرا که جبهه ناتو هنوز بر مواضع خود پای می‌فشارد، و از سوی دیگر، فستیوال کن محل تجارت کلان و تفریحات است. به همین دلیل توده‌های مردم امکان حضور در این جشنواره را ندارند. بجز کارگردانان، هنرپیشه‌ها و بعضی خبرنگاران، شرکت‌کنندگان در این «جشنواره» را دلال‌ها، واسطه‌ها و نمایندگان «شرکت‌های تأمین لذت» تشکیل می‌دهند. فستیوال کن همانطور که در رابطه با فیلم‌های ایرانی مشاهده کردیم، فستیوالی است سیاسی و اقتصادی! و کمتر پیش می‌آید که هنرمندانی چون «امیرکوستوریکا» یا «جوزپه تورناتوره» را در آن مشاهده کنیم! به عنوان مثال، در سال 2004، به دلیل ابراز مخالفت ظاهری با سیاست‌های بوش، و دم جنبانی برای دموکرات‌های ایالات متحد، نخل طلائی به فیلم مستند و بسیار مهمل «مایکل مور» تعلق گرفت. چون ریاست هیئت ژوری با «کانتن ترانتینو» بود که مانند اسکورچزه به برخی محافل وابستگی‌هائی دارد. و امسال همانطور که می‌دانیم، فیلم «پرسپولیس» از مرجان ساتراپی در این جشنواره نمایش داده خواهد شد. حال بپردازیم به مرجان ساتراپی.

سایت «روزآن‌لاین» به ‌نقل از «میدل‌ایست آنلاین»، ‌به طبل زدن برای ساتراپی پرداخته. و اتفاقاً میدل‌ایست هم به این نکته اشاره دارد که داستان پرسپولیس از نگاه یک دختر 8 ساله بیان می‌شود! می‌بینیم که نویسندة این وبلاگ درمورد 8 سالگی ساتراپی حق داشته! ساتراپی مشتی «پرت‌و‌پلا» هم به میدل‌ایست آنلاین تحویل داده از قبیل:

«این فیلم سیاسی نیست[...] پیامی برای فروش ندارد [...] و ... »

البته می‌دانیم که بهای این‌گونه فیلم‌ها از پیش‌ پرداخت می‌شود! و ساتراپی در ادامه به میدل‌ایست آنلاین می‌گوید که، این فیلم را برای معرفی ملت ایران به غرب ساخته تا غربی‌ها ایرانیان را «تروریست» به شمار نیاورند! اینجاست که متوجه می‌شویم این داستان‌سرائی‌ بیشتر هدفش تبرئة حاکمیت منفور ایران است، چرا که غربی‌ها، حاکمیت ایران را تروریست می‌خوانند، و میان حاکمیت و ملت ایران، حداقل در بیانات رهبران غرب تفاوت زیادی می‌بینیم. در واقع دستاربندان «تروریست»، خود ساخته و پرداخته جبهة «احترام به ادیان» سازمان ناتو هستند، و ‌علیرغم شاهکار «هنری» ساتراپی، ناتو دست‌پروردگانش را هیچگاه فراموش نخواهد کرد.

بله، باید قبول کنیم که مرجان ساتراپی از آن شخصیت‌هائی است که اگر در 14 سالگی به وین ارسال نشده بود، حکومت اسلامی را سرنگون می‌کرد! متأسفانه پدرو مادر مرجان بیباک، ملت ایران را از این نعمت بزرگ محروم کردند! مرجان که حتی پیش از 14 سالگی، در جریان آمار دقیق زندانیان سیاسی و اعدام‌ها قرار داد، روزی از معلم تعلیمات دینی‌اش می‌پرسد:

« چگونه است که شما ادعا می کنید هیچ زندانی سیاسی وجود ندارد، در حالی که در مقایسه با زندانیان زمان شاه که تعدادشان 3000 نفر بوده این تعداد به 300 هزار نفر می‌رسد؟!»


می‌بینیم که مرجان پیش از هجرت به اتریش، با چه شهامتی با معلم تعلیمات دینی مبارزه ‌کرده! و چه اطلاعات وسیعی در مورد زندانیان زمان شاه، و زندانیان نیمة سال‌های 80 داشته! و همچنین شاهدیم که همین مرجان، وقتی در 14 سالگی به اتریش پای می‌گذارد، همة این اطلاعات دقیق را فراموش می‌کند! و پس از چند سال، داستان «پرسپولیس» می‌آفریند! وقتی به پدران و مادران ایرانی می‌گوئیم فرزندانتان را به امید «خداوند بخشندة مهربان» در فرنگ رها نکنید، ‌ به زباله تبدیل می‌شوند، برای همین است!

مرجان پس از چند سال اقامت ناکام در فرنگ، به ایران بازمی‌گردد تا هم در دانشگاه هنر گورکن‌ها تحصیل کند، هم یک ازدواج ناکام را پشت سر بگذارد، و هم در سن 30 سالگی از برکت ارتباط «لی‌لا زنگنه» با یکی از هم قبیله‌ای‌های کوشنر، «برنار هانری لوی»، مائویست سابق، مدافع تجزیة یوگسلاوی‌ و تهاجم نظامی به عراق، «نانی به‌کف آرد و به غفلت نخورد»! در مورد ارتباطات خانوادة «اعظم زنگنه»، با دلال معروف اسلحه، «عدنان کشوقی»، سایت «ایران رزیست» یک مطلب مفصل نوشته که اگر فرصتی دست داد، خلاصه‌ای از آنرا ترجمه خواهم کرد. حال بازگردیم به پرسپولیس و ساتراپی.

از سال 1384، سایت «هفتان»، یکی از مراکز «فقرفرهنگی» گورکن‌ها، شیپور زدن برای ساتراپی را آغاز کرد. و یک مصاحبه هم از این هنرمند عرصة فقرفرهنگی انتشار داده بود، که در آن مرجان ساتراپی، دموکراسی را برای جهانیان به عنوان یک ارزش فرهنگی، «بازتعریف» کرده‌اند! در تاریخ 29 مهرماه همان سال، یک پیام برای نظریه‌پرداز دموکراسی در سایت «هفتان» ارسال شد، که متن آن در انتهای همین وبلاگ موجود است. بله! مرجان ساتراپی، از نوادری است که رسماً در رادیو دولتی فرانسه، کاریکاتوریست دانمارکی را محکوم کرد! و این مختصر را نوشتم تا بدانیم ساتراپی تا چه حد با «آزادی بیان» بیگانه، و تا چه حد از پیروان محافل «احترام به ادیان» است. در ضمن، همانطور که در وبلاگ دیروز اشاره شد، فهرست فیلم‌های انتخابی برای جشنوارة کن چند هفته پیش از آغاز جشنواره مشخص است، و گورکن‌ها جهت بازار گرمی برای ساتراپی، از دیروز مراتب شدید اعتراض خود را به «آستان ارباب» ابراز داشته‌اند. چون در کتاب ساتراپی یاد‌داشت‌های پراکنده و تقریبا نامرئی هم وجود دارد که، جسته گریخته، به برخی آمار اشاره می‌کند! نکتة دیگری که باید به آن توجه کنیم، این است که «پرسپولیس» در واقع تبلیغ برای حاکمیت اسلامی است!

این تحفة بازار ابتذال، از دو بخش مجزا تشکیل شده: دوران پهلوی دوم، و حاکمیت اسلامی. در بخش اول از رنج و مصائب ملت ایران یک تصویر «ملاپسند» و «مناسب» ارائه می‌شود، ولی در کمال تعجب، در بخش دوم، که دوران حاکمیت دستاربندان را شامل است، از فقر، اعدام، سنگسار، قطع عضو، شلاق در ملاء عام، و دیگر مظاهر تمدن اسلامی اثری نمی‌بینیم! جهان ساتراپی پس از سقوط پهلوی دوم ناگهان به دنیای محدود زنان و دختران مرفهی محدود می‌شود که اسکی می‌کنند، پارتی می‌روند، و ... و حالشان هم ظاهراً بسیار خوب است! در این قسمت نه از فروشندگان کلیه خبری داریم، و نه از معلمانی که ناچارند پس از تدریس، به پرستاری از بیماران در خانه‌ها بپردازند! و ظاهراً ایرانیان از چشم «هنرمند» در چنین جهانی زندگی می‌کنند! البته ایرانیان اگر خودشان نمی‌دانند، ساتراپی از فرانسه برای‌شان این زندگی بی‌دردسر را به ارمغان می‌آورد! و هنگامی که به ساتراپی یادآوری شد، که واقعیات در ایران با شاهکار هنری سرکار از زمین تا آسمان فاصله دارد، پاسخ می‌دهد این نگاه یک دختر بچه هشت ساله به ایران بوده! حال آنکه ساتراپی هنگام خلق شاهکارش حدود سی سال داشته! پس باید بپذیریم ساتراپی در 30 سالگی از نظر ذهنی، درک و شناختش در حد یک کودک هشت ساله است! در پرسپولیس ساخته و پرداختة ساتراپی و شرکا، آنچه وجود ندارد، عامل اصلی: فقر ناشی از چپاول استعمار است! «پرسپولیس» در واقع نگاه یک کودک 8 ساله به واقعیت‌های تلخ امروز ایران است. کودکی که در 30 سالگی، باید آنچه را که «کارفرما» می‌پسندد ببیند: فضای بی‌خیالی کودکانه! ‌چرا که در غیر اینصورت پاداشی در کار نخواهد بود!


۲۹ مهر ۱۳۸۴ - ۰۰:۴۶
• ناهید رکسان [@ www]
دموکراسی «یک ارزش فرهنگی»نیست! دموکراسی حاکمیت «زمینی» مردم بر مردم است. و برآیند توازن نیروهای اقتصادی است. در حاکمیت های دموکراتیک تقدس و تقدیس محلی از اعراب ندارد. به همین دلیل حاکمیت های دینی نمی‌توانند دموکراتیک باشند و آنجا که دین، نه اعتقادات فردی، تقویت می شود، زمینه دموکراسی تضعیف می‌گردد. و در پایان، متاسفانه دموکراسی به خواست مردم ایجاد نمی شود. زمینه‌های اقتصادی مناسب و شناخت از دموکراسی غیر قابل اجتناب است. در غیر اینصورت، همه کشورها می‌توانستند به صورت دموکراتیک اداره شوند. ولی مسلما در مملکتی مثل ایران که حقوقدانش هنوز نمی‌داند دموکراسی در تقابل با بنیاد مذهب شکل گرفته، در مملکتی که هنوز تفاوت بین دین وایمان، اسلام و مسلمان و غیر مذهبی و ضد مذهبی را نمی‌شناسند، در مملکتی که آشکارا از مدرنیسم و مدرنیزاسیون بر علیه مدرنیته حمایت می شود، نمی توان امیدی به دموکراسی داشت. بر همه این محاسن، اقتصاد تک محصولی را هم بیفزایید، فاشیسم ایده آل در راهست .





سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۶

جلاد و پرستار!
...

پیش از شروع وبلاگ امروز لازم است به تحولات عظیم فستیوال کن اشاره شود! ژیل ژاکوب، رئیس جاودان فستیوال، در ظاهر، یک قدم از اسلام و مسلمین فاصله گرفته، و در واقع چندین گام به سوی گورکن‌ها برداشته، میدان را برای فعلة «بی‌حجاب» اکبر رفسنجانی باز گذاشته! امسال هیاهو پیرامون مرجان ساتراپی متمرکز شده؛ یکی دیگر از ریزه‌خواران سفرة فاشیسم! و گورکن‌ها که از مدت‌ها پیش در جریان حضور ساتراپی قرار داشتند، جهت گرم نگاهداشتن تنور ژیل ژاکوب، از دیروز اعتراض شدید خود را ابراز داشته‌اند! در مورد فستیوال کن و مرجان ساتراپی فردا خواهم نوشت، چون امروز اول خردادماه است و امور مهم‌تر از ژیل ژاکوب و ساتراپی در برابرمان قرار گرفته!

به مناسبت روز پرستار، لازم است یادآور شویم، وزارت کشور حاکمیت «توحش ـ تحجر» بعضی از افغان‌ها را که در بیمارستان بستری بودند اخراج کرده است! البته جای هیچگونه تعجبی نیست! چون وقتی نمونه پرستار«زینب» باشد، روز پرستار هم به همین ترتیب باید گرامی داشته شود! زینب همان «فلورانس نایتینگل» صحرای عربستان است که طبق داستان‌های «بی‌بی‌گوزک» و بسیار تاریخی، همراه برادر بزرگوارش راهی کربلا شد، و گهگاه سرش را از خیمه بیرون می‌آورد و به سپاهیان دشمن ناسزا می‌داد! استاد «مینو درایه»، در پژوهش‌هایشان از «قدرت» و «شوکت» او برایمان فراوان گفته‌اند! ‌ و البته رسانة کیهان را فراموش نکنیم که از خاندان «عصمت و طهارت» لحظه‌ای غافل نیست. در کیهان، و دیگر روزی‌نامه‌های گورکن‌ها، از مبارزات سیاسی این «روزا لوکزامبورگ عربستان» داستانسرائی فراوان می‌بینیم. کیهان، ارگان کوکلوکس‌کلان‌ها در ایران، ‌به موازات دفاع از نمونة «زن عصرحجر»، در هزارة سوم، در چند جبهة دیگر نیز فعال است. از یکسو به همجنس‌گرایان و از سوی دیگر به بهائیان و فراماسون‌ها می‌تازد. و در این تاخت و تاز در واقع به زبان و فرهنگ ملت ایران یورش می‌برد.

زبان مبتذل کیهان، همان زبانی است که حاکمیت در رسانه‌ها، به ویژه در «صدا و سیمای جمکران»، به ترویج آن همت گماشته! و به همین دلیل «حسن خمینی»، نوة روح‌الله خمینی، از «تعالی» سیمای کریه جمکران، فراوان سخن می‌گوید. و اکبر رفسنجانی، که اخیرا «بوی بهبود ز اوضاع جهان شنیده» و مدافع حقوق زنان شده، کشف کرده که «صدا و سیما» اهمیت استراتژیک هم دارد! البته جهت چنین اکتشافاتی لزومی ندارد کسی سه دهه بر کرسی رشوه‌خواری و جنایت حکومت عدل اسلامی تکیه داشته باشد! ساواک می‌توانست ژرفای دانش و شناخت رفسنجانی را، آنزمان که هنوز جیره‌خوار دربار پهلوی بود، بر همگان آشکار کند، ولی ظاهراً کارخانة رجاله پروری چنین مصلحت ندید!

در کنار «اکتشافات» اخیر اکبر رفسنجانی، می‌باید قبول کنیم که اهمیت استراتژیک کیهان، از صدا و سیما کمتر نیست! کیهان، که در پی بازداشت هاله اسفندیاری، جهت رد گم کردن، جاسوس «چهارجانبه» پیدا کرده بود، و مسافرت احتمالی هاله اسفندیاری به اسرائیل را به عنوان یکی از براهین جاسوسی وی برای «موساد» مطرح می‌کرد، فراموش کرده که «رئیس مجمع تشخیص مصلحت» گورکن‌ها، ‌بدون مسافرت به اسرائیل، دهه‌ها‌ست که به جاسوسی برای همان سازمان «موساد» مشغول است! و اگر پرونده‌اش هنوز مطرح نشده، به این دلیل است که، ابتدا از نوچه‌ها و پائین دست‌ها شروع می‌کنند. بله، در این راستا، مبارزات کیهان با فراماسون‌ها نیز در مسیر مشابهی قرار گرفته. به زبان ساده‌تر، جهت به بیراهه کشاندن افکار عمومی از فراماسون‌های اصلی، کیهان یک جنگ زرگری با فراماسون‌های «موهوم» به راه انداخته، تا ارتباط لاریجانی با محفل «فراماسون‌های ویژه» مطرح نشود.

«فراماسون‌های ویژه»، یا فراماسون‌های «پسامدرن»، مانند پدیدة پسامدرنیسم، موجودیت‌شان بر اساس اصل «ترادف کلی» می‌تواند تعریف شود. اینان چپ‌گرائی، فاشیسم، ضدامپریالیسم، و همجنس‌گرائی را در هم آمیخته‌اند! فراماسون‌هائی که مانند اعضای محفل نوبل با فاشیسم در توافق کامل قرار دارند، فراماسون‌های ضدیهود و مدافع حقوق همجنس‌گرایان! این قماش فراماسون اگرچه هنوز در ایران شناخته نشده، ولی اعضای آن روابط نزدیکی با رجاله‌های ایران، ازجمله لاریجانی دارند.

سایت فرانسه زبان «
ایران رزیست»، در تاریخ 23 ژوئن 2006، از مسافرت روزنامه‌نگاری به نام «تیه‌ری میسان» گزارش می‌دهد. «میسان»، روزنامه‌نگار، ‌ خبرنگار، نویسنده و بنیانگزار «شبکه ولتر» است. و «ایران رزیست» وی را چنین توصیف می‌کند: کاتولیک، تروتسکی‌ست، همجنس‌گرا، فراماسون و اخیراً «آلتر موندیالیست!» به عبارت دیگر، یک «هیچ» تمام عیار! این تروتسکی‌ست پسا‌مدرن، در مورد وقایع 11 سپتامبر کتابی منتشر کرده که همزمان فاشیست‌های مسلمان و کوکلوکس‌کلان‌های ایالات متحد را بسیار پسند افتاده! و شاید به زودی وزارت ارشاد یا کیهان ترجمه آنرا نیز منتشر کنند! ولی آنچه مهم است در مورد ارتباطات «تیه‌ری میسان» در ایران بدانیم این است که «میسان» یکی از دوستان نزدیک لاریجانی است و سفرهای متعدد «پژوهشی» به ایران دارد؛ به احتمال زیاد جهت تأمین بودجه برای «شبکة ولتر»!

به گفتة «
ایران رزیست»، یکی از ویژگی‌های «شبکه ولتر»، ارائة مدارک جعلی تحت عنوان اسناد محرمانه است! و از این جهت «میسان» را نمونة کوچک «سیمور هرش» می‌خوانند ـ در مورد سیمور هرش و مهملاتش در نیویورکر پیشتر یک وبلاگ تلف شده ـ بله «تیه‌ری میسان» پایه‌گذار حزبی است به نام «پ. ار. ژ»، علامت اختصاری «حزب رادیکال چپ» در زبان فرانسه! از قضای روزگار مضمون سخنان دوست جناب لاریجانی، شباهت فراوانی به سخنرانی‌های محمود احمدی نژاد هم دارد! نابودی اسرائیل، و یهودیان مضامینی است که در آثار «میسان» پیوسته تکرار می‌شود! و البته می‌باید یادآور شویم که «میسان»، مانند دوستانش، یک ضد آمریکائی دوآتشه و آشتی‌ناپذیر است.

«ایران رزیست» می‌نویسد، هنگامی که شایع شد حاکمیت گورکن‌ها قصد دارد اقلیت‌های مذهبی را وادار به نصب «روبان رنگی» کند، «دوست دکتر لاریجانی»، بلافاصله جهت همکاری‌های تبلیغاتی اعلام آمادگی کرد! یادآور شویم که گورکن‌ها در برابر چنین همکاری‌هائی سخاوتمندانه ملت ایران را غارت می‌کنند. همانطور که مشاهده می‌کنیم حاکمیت منفور دستاربندان، ناندانی همة زباله‌های دست به دهان غرب شده: امثال «میسان»، که به دلیل روابط نزدیک با حاکمیت ایران، از گروه مدافع حقوق همجنسگرایان نیز رانده شده‌اند.

«ایران رزیست» در ادامه مطلب خود در مورد «میسان»‌ می‌نویسد:

«نهایت امر، ‌مشخص نیست در این میان، مدفوع کدام است، و مگس کدام: مدفوع به ضیافت می‌رود یا مگس‌های شیفته مدفوع‌ (و عمامه‌اند) که می‌آیند، تا از عقاید دفع شده در اینجا تغذیه کنند [...] در هرحال، خوراک برای همه موجود است، نوش جان! تیه‌ری عزیز!»

البته این «نوش‌جان» شامل حال همپالکی‌های ایرانی‌نمای «میسان» در فرنگ نیز می‌شود.

دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۶


پازل و «فاضل»!
...

پس از اینکه پاسدار شریعتمداری موفق شد «جاسوس چهارجانبه» بیابد و به جهانیان معرفی کند، نویسندة این وبلاگ هم یک «دیپلمات چهارجانبه» پیدا کرد. ایشان واجد تمامی شرایط لازم و مورد نظر رهبر فرزانة «‌فقرفرهنگی» است، و به قولی، از «تکمیل شدن پازل دشمن» جلوگیری خواهند کرد! «تکمیل شدن پازل دشمن»، عبارتی است که اخیراً تکیه کلام نوابغ «اتاق فکر ساواک» شده و کاملاً طبیعی است که در سخنرانی‌های «نخبگان» گورکن‌ها، این عبارت که از زبان «ارباب» استخراج شده، مرتب تکرار ‌شود! معنا و مفهوم این عبارت در سخنرانی علی خامنه‌ای این است که اگر کسی حرف حق بر زبان آورد، می‌تواند تکمیل پازل کذا باشد! و در این راستا، دانشجویان بسیجی موظف‌اند، با «تکمیل پازل دشمن»، یا همان «مطالبات» ملت ایران مقابله کنند!

«مهرنیوز» مورخ 31 اردیبهشت‌ماه 1386، سخنرانی علی خامنه‌ای در دیدار با دانشجویان بسیج را منتشر کرده. در این دیدار، علی خامنه‌ای فتوی داده که دانشجویان باید به سیاست بپردازند و اجازه داده که دانشجویان فکر سیاسی هم داشته باشند! می‌بینیم که «استقلال»، «آزادی»، و «جمهوری اسلامی» روز به روز پیشرفت می‌کند! اکنون برای داشتن تفکر سیاسی، یک جفت نعلین و مشتی ریش باید مجوز صادر کند! البته مجوزی که داده می‌شود برای داشتن تفکری است که ریش و نعلین را پسند آید. بله، ذوق‌زده نشویم! رهبر فرزانة گورکن‌ها به بسیجی‌ها اجازه داده تفکر سیاسی داشته باشند! تا پیش از فرمایشات رهبر «فقر فرهنگی»، دانشجویان «فکر سیاسی» نداشتند! چون «فکر سیاسی» هم، برای اینکه به ذهن دانشجویان وارد شود، نیازمند صدور اجازه علی‌خامنه‌ای بود! و از امروز که مقام رهبری اجازه فرمودند، «فکرسیاسی» هم وارد ذهن دانشجویان شد! البته با رعایت احتیاط! چون، حال که چنین لطف الهی شامل حال دانشجویان شده، باید خیلی مواظب باشند، دشمن ممکن است از آنان سوءاستفاده کند، بلکه دوست حداکثر استفاده را ببرد! دشمن را که همه می‌شناسیم: ملت ایران و مطالباتش! و دوست را هم می‌شناسیم، همان «کارخانه رجاله پروری»، که حدود یک سده است در ایران حاکمیت تعیین می‌کند. در راستای چنین رده بندی است که علی خامنه‌ای با وقاحت می‌گوید هر که «حرف حق» به زبان بیاورد، برنامة دشمن را کامل می‌کند، ‌و دانشجویان باید مواظب باشند کسی از این جسارت ها نکند، «حرف حق» ممنوع:

«گاهی دشمنان طوری برنامه ریزی می‌کنند که یکنفر حرف حقی را بیان کند تا پازل آنها تکمیل شود، اما دانشجویان باید با هوشیاری طوری عمل کنند که پازل دشمن کامل نشود.»


ساواک در بیانیه‌ای که به دست رهبر فرزانه داده،‌ تا طوطی‌وار آنرا تکرار کند، نه تنها مطالبة حق را ممنوع اعلام کرده، که حق بی‌تفاوت بودن به مسائل سیاسی را نیز از دانشجویان سلب کرده! به زبان ساده‌تر، نمی‌شود موضع‌گیری نکنید! باید موضع‌گیری کنید، تا ما بتوانیم سرکوب‌تان کنیم! بله فواید موضع‌گیری این است که هروقت «مصلحت» تشخیص داده شد، بعضی «مواضع» حرام اعلام می‌شود، و کسانی که چنین مواضعی برگزیده‌اند «ناپدید» خواهند شد. حسن حاکمیت مستقل و سرسپردة استعمار این است که دانشجویان را به هر ترتیب باید وارد معرکة سیاست استعماری کرد. چرا که در غیر اینصورت امکان سرکوب آنان وجود نخواهد داشت. البته لطف استعمار فقط دانشجویان را شامل نمی‌شود، برای دیگران، فقر، مواد مخدر و دیگر انواع سرکوب فراهم است. و سخنان امروز مقام معظم رهبری خطاب به دانشجویان بسیجی است.

بله در این دیدار که مهرنیوز آنرا «صمیمانه» هم عنوان کرده، ساواک بیانیه‌ای به دست علی خامنه‌ای داده که دانشجویان را نیز مانند خود یک «آدمک پوشالی» بخواهد، نه انسان! دانشجویانی که اختیار ذهن خود را نیز نباید داشته باشند! تکلیف «تفکر» آن‌ها را منافع استعمار از طریق فرمایشات رهبری تعیین خواهد کرد! و در چنین شرایطی اگر به جان محسن مخملباف سوء‌قصد کنند، چه فاجعة عظیمی برای ملت ایران خواهد بود!

واقعاً ما ملت بدون مخملباف‌ها چه خواهیم کرد؟! تاریخ ایران نابود می‌شود، سینما بجای خود! و هنر از صحنه جهان رخت بر خواهد بست! بله مخملباف که گویا به دلیل عدم پرداخت بعضی «بدهی‌ها» تحت تعقیب اراذلی از قماش خود قرار گرفته، اکنون جهت بازارگرمی فریاد و فغان می‌کند که، ایهاالناس اگر اتفاقی برای من بیفتد، حکومت ایران مقصر است! البته منظور از حکومت ایران، احمدی نژاد است! چون اگر هاشمی و خاتمی بودند، همچنان سبیل «ژیل ژاکوب»، رئیس ابد مدت فستیوال کن را چرب می‌کردند، تا مخملباف‌ها و دیگر نوابغ «فقرهنری» همچنان در فستیوال کن بدرخشند! به ویژه آنکه مخملباف نویسنده هم هست‌، و کتاب «در فضیلت بسم‌الله» را ‌به رشته تحریر در آورده، که مسلماً مانند آثار هنری‌اش، با استفاده از نیروی کار مجانی زندان اوین خلق شده است! و امروز حکومت، قصد نابودی یک چنین هنرمند همه فن حریفی را کرده! چه می‌توان کرد؟ زمان می‌گذرد و عمله‌ اکره هاشمی، باید جای خود را به عمله اکره احمدی نژاد بدهند. و پس از 28 سال شعار «نه سازش، نه تسلیم،‌ نبرد با آمریکا»، یکی از این پسرحاجی‌های دو نبش، یا به قول کیهان «چهارجانبه»،‌ را راهی عراق می‌کنند که با کنسول سابق ایالات متحد در خرمشهر، مذاکره کند! و به همین دلیل است که علی خامنه‌ای به دانشجویان بسیجی «بیدار باش» می‌دهد:

«دانشجو باید بیدار باشد و این بیداری به معنای بیزاری ازآمریکا نیست. بیزاری از آمریکا، که پشتوانه مالی عظیم و تجربه فراوانی در جنگ تبلیغاتی دارد، بیداری مضاعف می‌خواهد.»

بله دانشجو باید بیدار باشد، که بداند بیزاری از آمریکا یک شعار پوچ، و تولید دستگاه جنگ تبلیغاتی آمریکائی‌هاست، که 28 است با آن گورکن‌ها را سرپا نگاهداشتند! و این بیزاری همان «بیداری مضاعف» باید باشد، که در ترادف با شیفتگی قرار می‌گیرد! دلیل انتخاب آن ‌پسرحاجی «چهارجانبه» برای مذاکره نیز ریشه در همین شیفتگی‌ها دارد! گورکن‌ها یک دیپلمات دارند که انگلیسی را با لهجة آمریکائی صحبت می‌کند! البته این امر به معنای آن نیست که چنین دیپلماتی به زبان انگلیسی مسلط است، ولی این بزرگترین امتیازی است، که یک گورکن به زعم خود می‌تواند داشته باشد. رسانة «روزآنلاین»، که روز به روز به کیهان لندن، آنروی کیهان تهران، شباهت بیشتری پیدا می‌کند، در مطلبی تحت عنوان «دیپلمات ایرانی با لهجة آمریکائی» می‌نویسد، جواد ظریف، آخرین یادگار روزهای خاتمی، به تهران باز می‌گردد! و «اینترناشنال هرالد تریبون»، که پیشتر با تاریخچة پرافتخارش در همین وبلاگ آشنا شدیم، به عنوان تمجید ازایشان می‌نویسد:

«وی انگلیسی را با لهجه آمریکائی سخن می‌گوید. به گفتة هرالد حضور ظریف در سال گذشته در محافل آکادمیک آمریکا چنان فراوان بود که لیزا آندرسون، رئیس دانشکده امور بین الملل دانشگاه کلمبیا به وی گفته بود: آیا دنبال پست و مقامی در اینجا هستید؟»


بله و همین «حضور فراوان» کافی است که به ما ثابت کند جواد ظریف، چه نابغة بزرگی در دیپلماسی است! نمونة دیگر جواد ظریف، برادرزاده خرازی است، که پیشتر سفیر ایران در فرانسه بود، و در یک وبلاگ معرفی شد. ظریف هم مانند جوجة خرازی، همزمان با حفظ سمت در خیمة دیپلماسی ایران، از وزارت امورخارجه ایران حقوق می‌گرفت و «تحصیل» می‌فرمود، و چند دیپلم هم از این و آن دانشگاه «ابتیاع» کرده.

ظریف، متولد سال 1338 است و از 22 سالگی، همزمان به عنوان مشاور و کنسول و کارپرداز و دانشجوی روابط بین‌الملل در دانشگاه سانفرانسیسکو به میهن اسلامی خدمت کرده! و بر ملت ایران منت گذاشته مأموریت دائم در سازمان ملل را نیز می‌پذیرد! ایشان با ظرافت تمام هفت سال به عنوان ماموریت در سازمان ملل به خرید دیپلم دانشگاهی از «سان فرانسیسکو» و «دنور» پرداخته و انواع و اقسام پست‌های کشکی و مفت‌خوری را اشغال نموده‌اند، که جهت مطالعة فهرست کامل آنها بهتراست به سایت «روزآنلاین» سری بزنید. ظریف، پس از طی چنین مراتب افتخارآمیزی، در عراق با یک مامور دون پایه،‌ کنسول سابق آمریکا در خرمشهر، با لهجه آمریکائی‌ مذاکره خواهد کرد! دلیل هم اینکه:

«جواد ظریف جزو معدود سیاستمدارانی است که همه چیزش منطقی بنظر می‌رسد، ‌وی به موقع درس خوانده، به شکلی منطقی موقعیت‌های اداری خود را به دست آورده و ... »


و حاصل دیپلم‌های مختلفی که ظریف از دانشگاه‌های ایالات متحد «ابتیاع» کرده تعدادی مقاله بیش نیست! چون محمد جواد ظریف، به طور منطقی و به لهجة آمریکائی، همان نوچة هاشمی است و بس! در نتیجه، به طور منطقی باید مذاکره با آمریکای جهانخوار را هم کسی به عهده گیرد که 28 سال نان شعار «مرگ بر آمریکا» خورده! و چهار چشمی، و از چهار جانب، مراقب است تا «پازل دشمن» تکمیل نشود! چرا که امیرکبیر، قصد پایان دادن به فساد اجتماعی را داشت و چون این امر «پازل دشمن» را تکمیل می‌کرد، «امیر» جان بر سر همین امر گذاشت! بله، «تکمیل پازل دشمن» کار خطرناکی است!

فریدون آدمیت، در کتاب «امیر کبیر و ایران» می‌نویسد:

«هرزگی و قمه کشی و لوطی بازی در شهرها رواج داشت، ‌خاصه در دولت حاج میرزاآغاسی[...] شگفت اینکه خود دولت زمینه ناامنی را فراهم می‌کرد.[...] حاجی سربازان فوج ماکوئی را که به خود اختصاص داده [...] چنان مسلط کرده بود که صریحاً شب‌ها چراغ روشن می‌کردند،‌ و به خانه‌ها به دزدی می‌رفتند. صاحبخانه می‌دید و جرأت دم زدن نداشت. [...] میرزا تقی‌خان در مبارزه علیه فساد[...] تاملی نکرد[...] و آن پلیدی‌ها را نابود ساخت[...]»

صفحة 325

یکشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۶

جاسوس جهانسوز!
...
در وبلاگ دیروز نوشتم که سران اتحادیة اروپا، در نشست سامارا، خواهان «رعایت حقوق بشر» در مورد گروه‌های افراطی بلشویک، و فاشیست‌ها به رهبری کاسپاروف شدند. فراموش نکنیم که اعضای جبهة ناتو، سردمداران جنایت و چپاول، فقط زمانی خواهان رعایت «حقوق بشر» می‌شوند، که منافعی در کار باشد. در مورد روسیه، دیروز اشاره شد که جبهة ناتو به رهبری ایالات متحد رویای بازگشت به دوران جنگ سرد در سر می‌پروراند. و به عنوان شاهدی بر این مدعا باید به نتیجة پژوهش‌های بنیاد «وودرو ویلسون» اشاره کنم. بله، «بنیاد وودرو ویلسون»، همان مرکزی است که هاله اسفندیاری، ریاست تحقیق در امور خاورمیانه را در آن بر عهده دارد. و چون به موازات جنگ زرگری کیهان با آمریکا و اسرائیل، و درگیر شدن شائول بخاش در این جنگ، از کاندی رایس تا نوام چامسکی به میدان رعایت حقوق بشر گام نهاده‌اند، لازم است به اظهارات چامسکی در مورد نتایج پژوهش‌های بنیاد «وودرو ویلسون» اشاره شود. این اظهارات پیش از دستگیری هاله اسفندیاری در مجله «زد» انتشار یافته. بنیاد «وودرو ویلسون» و «اتحادیة برنامه‌ریزی ملی»، چنین نتیجه گرفته‌اند که، تغییر شیوة تولید در کشورهای کمونیست، توانائی اقتصادهای صنعتی غرب را کاهش خواهد داد. و این پدیده می‌تواند مانند یک ویروس به دیگر کشورها نیز سرایت کند. بله، همانطور که در وبلاگ‌های پیشین تکرار شد، دولت ایالات متحد و بنیادهای ریز و درشت «غیردولتی» آن در یک مسیر حرکت می‌کنند: حفظ برتری ایالات متحد در جهان! حال بازگردیم به بسیج جهانی برای آزادی هاله اسفندیاری. این‌ بسیج بی‌سابقه، از کاندی رایس، پادوی صاحبان صنایع نظامی در ایالات متحد تا نوآم چامسکی را در بر می‌گیرد! و همین امر باعث حیرت نویسندة این وبلاگ شده!

در واقع پذیرش این امر که نوآم چامسکی خواهان رعایت حقوق باشد، کاملا طبیعی است. ولی کاندی رایس، که آثار رعایت حقوق بشر اربابانش دهه‌هاست بر پیکر مجروح ملت افغانستان، عراق، ایران، فلسطین و دیگر ملت‌های منطقه باقی است، چه درکی از بشر و حقوق بشر می‌تواند داشته‌ باشد؟ و به هم چنین رسانه‌های غرب! انواع «دیلی»، «‌پست»، «تایمز»، «نیوز» و غیره که بدون کشتار و چپاول خاورمیانه، اصولاً موجودیت‌شان مورد تهدید قرار می‌گیرد، بر اساس کدام منطق مدافع حقوق بشر شده‌اند؟ و چه کسی باور می‌کند که چنین جنجال جهانی برای حفظ جان هاله اسفندیاری به راه افتاده است؟ نه، همانطور که می‌توان حدس زد، مسئله از هاله اسفندیاری و حقوق بشر فراتر می‌رود! ‌ آن‌ها که با جنگ زرگری قصد فریفتن ملت ایران را دارند، کور خوانده‌اند! هنوز «خودکشی» پروفسور دیوید کلی، «سقوط» رابین‌کوک از کوه! و مرگ بسیاری دیگر از مخالفان واقعی تهاجم نظامی به عراق فراموش نشده. لزومی ندارد کسی ادعا کند که ناگهان «هاله اسفندیاری»، برای عمال سیاست ایالات متحد و رعایای الیزابت دوم اهمیت حیاتی پیدا کرده! اینان برای زندگی هاله اسفندیاری‌ها همانقدر اهمیت قائل‌اند که برای جان یک عراقی، یا ایرانی. به یاد داریم که هنگام بازداشت «فرزاد بازفت»، خبرنگار ایرانی، و یک پرستار انگلیسی در عراق، دولت انگلیس برای نجات جان «فرزاد بازفت» که تابعیت انگلیسی هم داشت هیچ اقدامی نکرد، ولی پرستار انگلیسی را از مهلکه نجات داد! پس با توجه به برخورد نژادپرستانة آنگلوساکسون‌هاست که مسئله هاله اسفندیاری می‌تواند بررسی شود. و از این جنبه، هیچ دلیلی برای چنین هیاهوئی وجود ندارد! ریشة دعوا جای دیگری‌است! و در این جنجال، بعضی‌ها که موجودیت خود را مورد تهدید می‌بینند، ازجمله اهالی کیهان، آشکارا به دست و پا افتاده‌اند.

پاسدار شریعتمداری پنداشته هرچه از هاله اسفندیاری و شائول بخاش بیشتر بدگوئی کند، و به آن‌ها نسبت جاسوسی بدهد، بهتر می‌تواند وابستگی رسانة استعماری کیهان به کوکلوکس‌کلان‌های آنسوی آتلانتیک را پنهان دارد! در مسیر این نعل‌وارونه زدن، البته رسانة کیهان تنها نیست! شائول بخاش همسر هاله اسفندیاری نیز، حساب رسانة ‌منفور کیهان را از پاسدار شریعتمداری جداکرده و از اینکه چنین دروغ‌هائی در یک رسانة «شریف سیاسی» منتشر می‌شود،‌ ابراز تأسف می‌کند، و نامه‌ای هم به دفتر احمدی نژاد ارسال داشته، خواستار آزادی همسرش شده. بله، کاندی رایس، هیلاری کلینتون، حسین اوباما ـ نوچة جدید برژینسکی ـ گاری سیک، از هواداران رفسنجانی و خاتمی شیاد، نوادة کوروش ـ شیرین عبادی ـ و بسیاری از پادوهای سازمان «سیا» جهت گل‌آلود کردن آب پای به میدان گذاشته‌اند! پس موضوع بسیار مهم‌تر از هاله اسفندیاری است، و در پس پردة این هیاهو، می‌باید دلایل دیگری نهفته باشد. روزی‌نامه کیهان و اربابانش در ایالات متحد «کور» خوانده‌اند.

امروز همه می‌دانند که داریوش همایون، پرویز ثابتی، نصیری و دیگر اعضای منفور ساواک مستقیماً از «سیا» و «اینتلیجنت سرویس» دستور می‌گرفته‌اند، و اگر کیهان بر نقش اسرائیل پای می‌فشارد بازهم «کور» خوانده. ساواک، سرویس‌های امنیتی اسرائیل، با سازمان سیا و اینتلیجنت سرویس در یک جبهه قرار دارند. و اگر کیهان می‌کوشد موجودیت ارتش اسرائیل را مستقل از جبهة ناتو بنمایاند، آب در هاون می‌کوبد.

کیهان مورخ یکشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال‌جاری، ضمن «پاسخگوئی» به شائول بخاش، به افشاگری‌های مضحک‌اش ادامه می‌دهد؛ با تکیه بر اسنادی که ساواک تحت عنوان «مطبوعات عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک» انتشار داده! در این اسناد «بسیار معتبر»، خواننده باید ابله و کودن باشد که بپذیرد، کیهان و اطلاعات و دیگر رسانه‌های حافظ منافع استعمار غرب در پی کودتای هویزر در 22 بهمن، خط تبلیغاتی نوینی را پیگیری می‌کنند، که به زعم پاسدار شریعتمداری خط «انقلاب» و «استقلال» و دیگر مهملاتی است که 28 سال سر ملت ایران را با آن‌ها گرم کرده‌اند!

به گفتة پاسدار شریعتمداری، و با استناد به کتاب «کذا»، شائول بخاش در سال 1316 متولد شده و در اوایل دهه چهل به استخدام کیهان انگلیسی در آمده! وی تحت حمایت پرویز ثابتی بوده، با سالیوان، سفیر ایالات متحد،‌ و با «هارنی»، رئیس سرویس جاسوسی بریتانیا نیز ارتباط داشته و از سوی وی به مأموریت می‌رفته است؛ ‌به کشور دوست وبرادر پاکستان! البته همانطور که کیهان ابراز می‌دارد، این افشاگری‌ها جهت «روشن» شدن اذهان عمومی است! ولی اتفاقاً «پاسخ‌های» شائول بخاش هم جهت «روشن» شدن اذهان عمومی است! چرا که هر دو سعی دارند بر پایة مشتی کاغذپارة تحریف شده، ساخته و پرداختة ساواک، به نام «اسناد لانة جاسوسی» و «مطبوعات عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک»، عملاً اذهان ملت ایران را «روشن» کنند! بله، نیت هر دو باید خیر باشد! به ویژه «نیت» کیهان که پیشتر هم خاتمی شیاد سرپرستی آنرا بر عهده داشته!

کیهان یک قصة «بی‌بی‌گوزک» مستند و «علمی» نقل می‌کند که بر اساس آن، شائول بخاش با حمایت پرویزثابتی، به عنوان عامل اطلاعاتی در سازمان برنامه استخدام می‌شود! و در ادامة همین قصة مستند، پاسدار شریعتمداری به ما می‌گوید، بخاش یک جاسوس چهار جانبه بوده! و با خواندن چنین حقایق تکان دهنده‌ای لرزه بر اندام خواننده می‌افتد و مانند ناخدا کلمب می‌گوید، سبحان‌الله این چه حکایت است؟ جاسوس چهار جانبه! ظاهراً آقای بخاش مرحومة مغفوره شهید «ماتاهاری» را نیز تعلیم داده! البته بر اساس همان اسناد ساواک! در غیر اینصورت جاسوس جماعت اگر هنر کند، یک جانب را بیشتر نمی‌تواند داشته باشد، این جاسوس‌ها ساختة تخیلات متخصصین «امور روانی دانشگاه امام علی» در تهران باید باشند، که سه جانب بیش از بقیه دارند! اتفاقاً یکی از موکلین شیرین عبادی، از همین دانشگاه فارغ‌التحصیل شده، و امروز در بلاد فرنگ از چهار جانب به امور «حقوق بشر» می‌پردازد! حال بهتر است بازگردیم به چهار جانب مورد اشارة کیهان! «ساواک»، «موساد»، «ام آی 5» ـ حتماً منظورشان ام‌آی‌6 است ـ و «سیا»! و می‌بینیم که هر چهار جانب در واقع یک جانب بیشتر نیستند! چه در «عصرپهلوی» و چه در «عصرخمینی»! و پاسدار شریعتمداری که با استناد به این مهملات جاسوس چهار جانبه اختراع کرده، همین مهملات را «تاریخ» معاصر کشور می‌خواند! و به اربابانش در سایت رعایای الیزابت دوم می‌تازد که چرا تاریخ را جعل می‌کنند:

«[...] حداقل دو سند جداگانه در ساواک با طبقه بندی «سری» که منابع آن مهدی سمسار[...] و داریوش همایون معرفی شده‌اند، [...] حضور هاله اسفندیاری و شائول بخاش را در [...] آیندگان افشا می‌کنند. هر دو سند یکی در سال 1378 و دیگری در سال 1383برای افکار عمومی منتشر شده‌اند [...]»


کیهان به این «اسناد معتبر» اکتفا نمی‌کند، از کتاب «رجال عصر پهلوی» به روایت اسناد ساواک نیز یک «سند معتبر» دیگر ارائه می‌دهد! در این کتاب از داریوش همایون نقل شده که، شائول بخاش دروغ می‌گوید، و پاسدار شریعتمداری به نقل از داریوش همایون، «حقیقت مطلق» را ارائه می‌کند! امروز در یکی از سایت‌های فرانسه زبان به نام «ایران رزیست»، نام 102 تن از جیره‌خواران دستگاه ملایان در فرنگ آمده بود، که علاوه بر اعضای خیمة برژینسکی،‌ مانند «گاری سیک» و «رمزی کلارک»، مأموریت تبلیغ برای دارودستة خاتمی را بر عهده دارند. در میان اسامی، نام داریوش همایون، شهرنوش پارسی پور، رویا و لادن برومند، عباس میلانی و چند تن دیگر آمده. بی‌جهت نیست که پاسدار شریعتمداری، اینچنین به «سخنان معتبر داریوش همایون»، در اسناد ساواک چسبیده! و در ضمن وانمود می‌کند، پس از براندازی 22 بهمن، ساواک وجود ندارد! حتماً بر اساس نظریة شریعتمداری، پس از 22 بهمن تا حال، امنیت جبهه ناتو در ایران را ریش رفسنجانی و شرافت «رهبری» تأمین می‌کند! ولی لازم است به تاریخ انتشار «دو سند» ‌معتبر کیهان نیز توجه کنیم. از قضای روزگار، هر دو «سند» در دورة خاتمی، و جهت آماده کردن زمینه جنگ زرگری با اسرائیل، انتشار یافته! سند اول پس از «انتخاب» خاتمی توسط «روتاری کلاب» انگلستان، ‌ و دومی، حدود دو سال پیش از «انتخاب» احمدی نژاد، توسط محافل جنگ طلب غرب، منتشر شده! تاریخ انتشار اسناد محرمانه اهمیت فراوان دارد. چرا که این اسناد، که گاه ممکن است جعلی باشد، جهت فراهم آوردن خوراک تبلیغاتی برای رسانه‌ها، برای به بیراهه کشاندن مردم و تأمین منافع استعمار منتشر می‌شوند. پاسدار شریعتمداری در ادامة براهین و شواهد «آسمانی» خود می‌نویسد:

«[…] شائول بخاش از دوستان نزدیک رابرت گیتس رئیس سابق [سازمان سیا] و وزیر کنونی دفاع[…] است.[…] در اوت 2004، هنگامی که یک کمیتة تحقیقاتی به رهبری برژینسکی […] از طرف شورای روابط خارجی ایالات متحد مسئول تحقیق و […] چگونگی تعامل آمریکا با ایران شد، به عنوان تحلیلگر اطلاعاتی ـ امنیتی در این کمیته ویژه حضور دارند [دارد].»

اگر شائول بخاش دوست «رابرت گیتس» و «برژینسکی» است، دیگر چرا به احمدی نژاد نامه می‌نویسد که همسرش را آزاد کند؟ هم ساواک و هم گورکن‌ها در ایران، از سازمان «سیا» و «برژینسکی» دستور می‌گیرند. ساواک را سازمان «سیا» آفرید، کارمندان محترم‌اش در ایالات متحد، سوئیس و اسرائیل آموزش می‌بینند. از همان داریوش همایون سئوال کنید! حاکمیت طالبان شیعی مسلک را نیز ما ملت ایران، مدیون «نبوغ» برژینسکی و جبهة ‌ناتو هستیم. پس هاله اسفندیاری را چه کسی دستگیر کرده، که از اربابان گورکن‌ها «اطاعت» نمی‌کند؟ نکند «سیا» ناخودآگاه کودتا کرده و نمی‌داند؟! دلیل جنجال رسانه‌های تفنگ‌فروش‌های غرب نیز همین است! گویا در جریان امور نیستند! کیهان حق دارد! اینبار با دفعات گذشته خیلی تفاوت دارد. پیشتر که اتباع دموکراسی‌های «صلح دوست» غرب بازداشت می‌شدند، چنین کارناوالی به راه نمی‌افتاد! حتی بازداشت «جاشوها» چنین جنب و جوش جهانی به راه نیانداخت! پس باز هم به قول ناخدا کلمب، «این چه حکایت است؟» که نه تنها کیهان، که اربابانش در غرب را نیز به لرزه در آورده؟! به طوری که پاسدار شریعتمداری لگام گسیخته می‌نویسد:

«[…] در روزهای گذشته «آسوشیتدپرس» ، « نیویورک تایمز»، «بی‌بی‌سی» […] «واشنگتن پست»، دروغ پراکنی‌های شائول بخاش علیه کیهان […] را در اخبار نخست خود قرار دادند، اما راه افتادن این کارناوال رسانه‌ای ـ تبلیغاتی […] بانمونه‌های پیشین تفاوت‌های فاحش دارد.[…] در خواست آزادی این جاسوس از سوی «شان مک کورمک»، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، رایس، وزیر امور خارجه، بیانیه‌های […] سناتورهای دموکرات، چون هیلاری کلینتون، و[براک] اوباما را در حمایت از این زوج جاسوس از یاد نبرید!»


ولی برخلاف لجن‌پراکنی‌های کیهان، آنچه از یاد نباید برد، وارد شدن نوام چامسکی به عرصه‌ای است که مشتی پادوی سازمان «سیا»، جیره‌خواران پنتاگون و «پروفسورهای حکومتی» در آن به تاخت و تاز مشغول‌اند. جیره‌خواران پنتاگون بیانیه صادر می‌کنند، پادوهای سازمان «سیا» ایران را مخاطب قرار می‌دهند، و پروفسورهای «حکومتی»، متخصص امور خاورمیانه، به احمدی نژاد «پیام سرد» ارسال می‌کنند. گویا هیچیک نمی‌داند که حاکمیت ایران و ماموران «امنیتی ـ نظامی» آن مستقیماً از سازمان «سیا» دستور می‌گیرند! به این‌ها می‌گویند متخصصین «واقعی» امور خاورمیانه! بکلی از مرحله پرت‌اند! ‌پرفسورهای عزیز! چرا به «رابرت گیتس» نامه نمی‌نویسید؟ چرا به برژینسکی منفور نامه نمی‌نویسید؟ مگر حاکمیت ایران تا به امروز استقلال عمل داشته، که یک‌باره مستقلاً تصمیمی بگیرد؟ چرا به سردمداران حاکمیت ایالات متحد نامه نمی‌نویسید؟ مگر نمی‌دانید که دهه‌هاست در ایران حاکمیت را آمریکا تعیین می‌کند؟ در کدام «امور خاورمیانه‌ای» مطالعه می‌کنید، ای تواضع برده پیش ابلهان؟!

آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنت دار جفت
گفت شخصی خوب ورد آورده‌ای
لیک سوراخ دعا گم کرده‌ای
این دعا چون ورد بینی بود چون
ورد بینی را تو آوردی به کون