شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۵

سیاستمدار و روشنفکر!
...
ماه مارس 2007، در تاریخ فعالیت‌های ساواک و غلام‌بچگان استعمار روز تلخی است. به همین دلیل کیهان اصولاً این روز را از تاریخ حذف کرد، و به جایش یک روز به ماه فوریه افزود! ولی ماه فوریه برای ساواک ماه مبارکی است. براندازی 22 بهمن در این ماه اتفاق افتاد، و روز 25 فوریه ‌محمدرضا مهدوی‌کنی، که سوابق «فرهنگی‌اش» در زمینة سرکوب و جنایت بر همگان شناخته شده است، در تلویزیون حضور یافته، با استفاده از توضیح‌المسائل و مفاتیح‌الجنان چند صفحه تاریخ به روایت حوزة استعمار برای بینندگان «شوت و پرت» نقل کرد. مهدوی‌کنی، مانند بقیه روحانیون سیاسی ایران، عضوی است فعال از سازمان استعماری فدائیان اسلام که افسارش نیز مانند بقیة تشکل‌های مذهبی مسلمانان در دست آنگلوساکسون‌هاست.

بله، مهدوی‌کنی که مانند دیگر غلام‌بچگان استعمار، ماسک میانه‌روی بر چهره زده، ‌پس از 28 سال زبانش باز شده و مراتب مخالفت خود را با «اشغال» سفارت آمریکا اعلام می‌کند! و ادله و براهین مهدوی، به شیوة مرسوم دستاربندان که حدیث و روایت و داستان‌های «کدوقلقله‌زن» را با واقعیات تاریخی یکسان می‌پندارند، بر بیانات دو «جسد» تکیه دارد: روح‌الله خمینی و حاج‌احمد خمینی، پسر محترم‌شان! البته می‌دانیم که «گورکن‌های جمکران»، ترجیح می‌دهند تاریخ را همیشه به روایت از اجساد بنویسند! چرا که همه نوع مطالبی می‌توان به رفتگان نسبت داد! بله، مهدوی‌کنی، در مورد اشغال سفارت آمریکا، بدون اشاره به تاریخ و ساعت و هرچه «دقت» بطلبد، اظهار داشته که، ‌ بازرگان و بهشتی هم با اشغال سفارت «مخالف» بوده‌اند، ولی خمینی موافق بود:

«عصری که سفارت [...] اشغال شد، مهندس بازرگان زنگ زد[...] و شروع کرد به داد و بیداد کردن که چرا این حزب اللهی‌ها و کمیته‌چی‌ها اینکارها را می‌کنند[...] من گفتم کمیته‌چی‌ها اینکار را نکرده‌اند.[...] مرحوم بهشتی هم[...] ناراضی بود [...] یادم نیست من زنگ زدم یا حاج احمد آقا [...] از ایشان پرسیدم اینها سر خود اینکار را کرده‌اند[...] گفتم اگر امام گفته، ما تابعیم ولی اگر امام نگفته [...] مگر مملکت قانون ندارد [...] حاج احمد [...] گفتند اگر امام گفته باشد چطور؟ گفتم اگر امام گفته باشد هیچ.»

بله، «عصر»، زمانی است که دقت زمانی ندارد. «عصر»، زمان تحجر است، آن‌هنگام که ساعت وجود نداشته. و معیار زمان، طلوع و غروب خورشید بوده. صبح، ظهر، عصر غروب و شب! وقت نمازهای پنجگانه اسلام و مسلمین! و مهدوی‌کنی هم مرد زمان تحجر است. با توجه به سخنان مهدوی درمی‌یابیم که، در کشور ایران، ‌ حاکمیت در ترادف کامل با «کشک» قرار می‌گیرد! اگر به یاد داشته باشیم پیش از اینکه روز 13 آبانماه، ساواک، عمله اکره‌اش را به سوی سفارت «هی» ‌کند، نیروهای «چپ حسینی» هم سفارت آمریکا را تسخیر کرده بودند، ولی بلافاصله از سفارت به بیرون پرتاب شدند، و ابراهیم یزدی، رسماً از دولت آمریکا عذرخواهی کرد. ولی روز 13 آبان، نیروهای انتظامی اشغال سفارت را نادیده می‌گیرند! چرا که نیروهای «انتظامی ـ امنیتی» از حکومت ایران دستور نمی‌گیرند، و متاسفانه این واقعیت تلخ صحت دارد. امثال بازرگان و دیگر دولتمردان ایران «هیچ» نیستند. بازگردیم به خاطرات مهدوی‌کنی در مورد رجائی، که در زمان نخست وزیری مهدی بازرگان، کفیل وزارت آموزش و پرورش شده بود، و به دلیل نبوغ فراوان در این زمینه، نخستین اقدامش کاهش تعطیلات نوروزی بود! کنی در مورد رجائی چنین می‌گوید:

«ایشان با اینکه رئیس‌جمهور بود هر جائی وارد می‌شد احترام می‌کرد که پیش از ما وارد نشود[...] مرحوم رجائی همیشه در هیئت دولت شرکت می‌کرد با اینکه لزومی نداشت ولی علاقمند بود[...] و اظهار نظر هم می‌کرد. البته آقای باهنر یک مقدار ناراحت می‌شد [...] و می‌گفت رئیس جمهور حق ندارد دخالت کند.[...] آقای رجائی اگر بحث فقهی [...] می‌شد، اصلا اظهار نظر نمی‌کرد و می‌گفت این مسئله مربوط به[...] علما و آقای مهدوی است.»

منبع: اطلاعات نت

بله، رجائی در مملکت ایران هم نخست وزیر بوده، هم رئیس به اصطلاح جمهور! ولی همین رجائی به محض رسیدن به مقام کفالت آموزش و پرورش، تحت‌الحمایه مهدوی کنی و تیغ‌کش‌های فدائی ایشان قرار می‌گیرد. این «حمایت» با خرید یک خانه در تهران برای آقای رجائی آغاز شد! حال که مهدوی کنی خاطراتش را می‌گوید بهتر است، نویسنده این وبلاگ هم خاطرات شخصی خود را بنویسد. چرا که، به مراتب اعتبارش از سخنان امثال کنی بیشتر است. و خوانندگان می‌توانند دریابند چرا رجائی به خود اجازه نمی‌داد پیش از مهدوی کنی وارد شود! ولی در کار امثال باهنر فضولی هم می‌کرد!

هنوز سفارت آمریکا به اشغال غلام‌بچگان و کنیزکان ساواک در نیامده بود، ولی کمیته‌های تحت ریاست مهدوی کنی به شدت فعال بودند، و دربه‌در به دنبال یک بطر مشروب به خانه‌ها هجوم می‌بردند تا با ارعاب صاحبخانه غنیمتی هم بگیرند. بله، در این گیرودار، عمه مریم، تصمیم به ترک ایران گرفت. عمه مریم، یکی از زنان زیبای تهران بود، و مادرم می‌گفت به خاطر عمه مریم چندین بار دوئل شده! هر وقت عمه مریم را می‌دیدم، می پرسیدم از اینکه اینهمه خاطر خواه داشته حتماً احساس غرور می‌کرده؟ و عمه مریم می‌گفت: «وقتی همش یک گله آدم مزاحم چشمشون به دنبالت باشه احساس غرور نمی‌کنی!» عمه مریم به دلیل همین زیبائی بیش از حد، ازدواجش دوامی نیاورد، و با یک پسر 2 ساله از همسرش جدا شد، و از خیر ازدواج مجدد هم گذشت. وقتی براندازی باشکوه 22 بهمن انجام شد، او که در خانه پدر بزرگش در امیریه زندگی می‌کرد، خانه را برای فروش گذاشت. یک خانة قدیمی دو طبقه و زیبا با درخت‌های نارون تنومند. از خانة عمه مریم، یک در بزرگ، از حیاط به خیابان باز می‌شد، و یک در کوچکتر هم از ساختمان به کوچه. این خانه، محل بازی‌های بچگی‌ ما بود، و چون فروش آن قطعی شد، قرار بود یک هفته قبل از تخلیه خانه، همه همبازی‌های قدیم با دوستان، شب، یک مراسم خداحافظی مفصل بگیریم.

آن روز از ظهر در خانه عمة مریم جمع بودیم، و با حسرت به گچ بری‌ها و نارون‌ها نگاه می‌کردیم. روی تنه درخت‌ها پر بود از یادگاری و قلب تیرخورده و تاریخ و کلمات قصار. داشتم با تک تک درخت‌ها خداحافظی می‌کردم. عصر بود که زنگ زدند، و چهار نفر وارد حیاط شدند. یک مامور معاملات ملکی بود، با کت شلوار خاکستری و موهای ژولیده، محمدرضارجائی بود و دو کلاه مخملی نکره و سبیل از بناگوش در رفته! کلاه مخملی‌ها ریش و ته‌ریش نداشتند، هر دو کت شلوار مشکی و پیراهن سفید پوشیده بودند، و به هر انگشت دستشان، یکی از این انگشتری‌های نقره‌ای با نگین‌های بزرگ زرد و نارنجی آویزان بود؛ از همان‌ها که خاتمی و احمدی نژاد به انگشت دارند. هر کدام هم یک تسبیح نیم متری با دانه‌های درشت زرد براق توی دست‌شان می‌چرخاندند. مثل اینکه هر دو را قالب زده بودند، عین هم بودند! بله، نویسنده وبلاگ از دیدن کلاه مخملی‌ها که در دو طرف رجائی راه میرفتند حیرت کرده بود. این سه نفر با هم، به حرف الفبای انگلیسی، «دبلیو»،‌شبیه بودند که اینور و آنور می‌رفت. معلوم شد این لشکر «جرار»، مأمور خرید خانه برای آقای رجائی است! خود رجائی هم «خفقان» گرفته بود، کلاه مخملی‌ها به جایش صحبت می‌کردند. و البته فقط با مردخانه که پسر عمه‌ام بود! وقتی هم شنیدند که خانه قول‌نامه شده، یکی از کلاه مخملی‌ها، دست پوشیده از انگشتری‌های بدترکیبش را بالا آورد و همانطور که به طرف در می رفت به پسر عمه‌ام گفت، «میشه تشریف بیارین؟» پسر عمه‌ام به طرف در رفت و کلاه مخملی با لهجة داش مشتی‌ها گفت: «حالا نمیشه یه کاریش کرد، قیمت اینا مهم نیس! هر چی باشه، حاج آقا ... » و هنوز نام منفور حاج آقا در دهانش بود که پسر عمه‌ام ـ که از دیدن مشتری و همراهان سخت دلخور شده بود ـ صحبت طرف را قطع کرد و گفت نه متاسفانه نمیشه! گویا کلاه مخملی‌ها یک خانة دیگر برای محمدرضا رجائی خریدند. ظاهرا دست «حاج آقا» برای رجائی خوب بود، چون پس از خرید خانه، ابتدا نخست وزیر و سپس رئیس جمهور جمکران شد. البته بعد هم «منفجر شد!» بله، این را نوشتم، تا دلیل «احترام» محمدرضا رجائی برای مهدوی‌کنی روشن شود. دلیل، همان دو فقره کلاه مخملی باید باشد، که با دیگر همکاران، نه تنها ابزار احترام دستاربندان، که ابزار حفظ منطقه فعالیت‌های «معنوی» تجارت زن و کودک، مواد مخدر و باج گرفتن از کسبه را نیز عهده دارند. تشکیلات واقعی سیاسی در ایران استعمار زده، همیشه مثلث کریهی بوده از «بازار»، «دستاربند» و «کلاه مخملی»، که تحت نظارت سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی»، شرایط فعلی را در مملکت ایجاد کرده‌اند.

امروز که بیش از نیم قرن از «ملی شدن» نفت می‌گذرد، پاسداراکبر، عریضة دستاربندان را تقدیم اعضای شورای روابط خارجی آمریکا کرده. دستاربندان خواهش کرده‌اند، سازمان ملل بر قرادادهای نفتی جمکران با شرکت‌ها و پیمانکاران داخلی و خارجی نظارت کند! به عبارت دیگر، مزدوران استعمار غرب در ایران، دوباره دست به دامن ارباب شده‌اند، که اینبار سازمان ملل را مأمور کند، انعقاد قرارداد با شرکت‌های «غیرخودی» را ممنوع فرماید، تا دموکراسی برقرار بماند! اگر به یاد داشته باشیم در دسامبر سال 1944، محمد مصدق جهت تحقق همین امر، به مجلس شورای ملی ایران متوسل شد، تا نفت ایران در انحصار جاودان آنگلوساکسون‌ها گرفتار آید! امروز، ملی شدن نفت چنان شوکت و افتخاری برای ملت ایران آفریده که یکی از غلام‌بچگان کرکس رفسنجان، یک عریضة 10 صفحه‌ای تقدیم حضور ایالات متحد کرده. در این عریضه، دستاربندان از ارباب عاجزانه تقاضا کرده‌اند، که علاوه بر نظارت بر قراردادهای نفتی میان حکومت «مستقل» و «دیگران»، در صنایع نفت ایران نیز سرمایه‌گذاری کنند! البته پاسداراکبر، ‌به گفتة خود، این «التماس دعا» را به عنوان «روشنفکر» روخوانی کرده، نه به عنوان سیاستمدار! چرا که سیاست در ایران، در دست امثال مهدوی‌کنی است و داش‌مشدی‌هایش.




جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۵


باران و «استخوان»!
...

دستاربندان شیعه که تاریخ ملت ایران را مصادره کرده، 15 سده از آنرا در «دستار فریب» پنهان داشته‌اند، اخیراً سند مالکیت «روزگار» و «روزهای هفته» را نیز برای امامان فرضی خود صادر کرده‌اند. شواهد و مدارک مالکیت «روزگار» و «روزهای هفته» هم در روزی‌نامه کیهان، مورخ 26 فوریه 2007،‌ در مطلبی تحت عنوان «تعلق روزها به اهل بیت ع»،‌ انتشار یافته. تعجب نکنید! در این دنیا، همه چیز متعلق به اسلام است، و در آن دنیا، که هیچ چیز وجود ندارد، همه چیز متعلق به «بندگان مومن» و ساده‌انگار الله! بله، در روزی‌نامة کیهان چنین آمده،‌ که آن هنگام که امام یازدهم شیعیان در زندان بود، باران نیامد و خشکسالی و قحطی شد. یادآور شویم که امامان شیعه هم مانند روح‌الله خمینی، همه مبارز و ضدامپریالیست بودند، و همگی چند صباحی را در زندان سپری کرده‌اند. گر چه مشخص نیست که واقعاً زندانی بوده‌اند، و یا اینکه‌ به چه جرمی روانة زندان می‌شدند! بگذریم، در این دوران قحطی، رقابت سختی میان مسیحیان و مسلمانان بر سر «بندگی خداوند»،‌ در می‌گیرد. و اگر امروز، مسلمانان در علم و فناوری هسته‌ای با مسیحیان رقابت دارند، آن روزها در «عبادت» رقابت برگزار می‌کردند، و عجیب است که نتیجة رقابت آنروزها هم مانند رقابت اینروزها از کار در آمده! چرا که کیهان می‌نویسد:

«در دورانی که امام حسن عسکری در زندان بود[...]قحطی شد[...]علمای اسلام مردم را برای نماز استسقا (طلب باران) به بیابان بردند[...] چند بار نماز استسقا خواندند ولی باران نیامد.[...] علمای نصاری هم[...] نماز استسقا خواندند اما باران آمد، روز بعد نیز نماز خواندند، باران زیاد تر شد.»


و مسلماً مثل معروف، «به دعای گربه کوره بارون نمیاد»، ریشه در همین واقعة مستند تاریخی باید داشته باشد! از این ‌گذشته، این امر، ‌ باعث آزردگی خاطر اسلام و مسلمین شد! چرا که پنداشتند مسیحیان در «بندگی» از آن‌ها پیشی گرفته‌اند! و از آنجا که شیعیان بدون امامان خود هیچ نیستند و هیچ نمی‌فهمند و نمی‌بینند، آناً رفتند به سراغ امام زندانی، تا او به جای آن‌ها ببیند و فرمان صادر کند. در این شرفیابی‌ها همچنانکه رسم رایج است، ‌ مقدار زیادی اشک و آه و ناله و گریه به عنوان اسناد و مدارک صداقت ارائه می‌شود، و سپس، امام به پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. چون تا مسلمین دستی به جیب نبرند و اشک‌شان در نیاید، دهان امام باز نمی‌شود. البته این در شرایطی است که امام در زندان باشد، و کسی هم نبیند چه‌ها می‌گذرد، اگر امام بر بالکن باشد، سناریو متفاوت خواهد بود، ابتدا خمس و زکات و صدقه پرداخت می‌شود، و سپس، مؤمنین زیر بالکن جمع می‌شوند، تا «امام» ظاهر ‌شود. در این لحظه، ساواکی‌ها فریاد می‌زنند و شعار می‌دهند، بقیه هم که از جیب مایه گذاشته‌اند‌، گریه سر می‌دهند، و امام هم مقداری پرت و پلا تقدیم‌شان می‌کند،‌ دستی برایشان تکان می‌دهد، بعد هم «غیب» می‌شود. ولی کیهان می‌نویسد، آن روزها که پدر امام غایب شیعیان در زندان بوده: ‌

«یکی از شیعیان به هر نحوی بود خود را به زندان رسانده، و خدمت امام[...] رسید[...] عرض کرد دو مطلب مهم مرا به اینجا آورده[...]از شما بپرسم[...] طبق روایات شما باید با روزگار دشمنی نکرد،‌ منظور چیست؟»


و اینجاست که متوجه می‌شویم، امام یازدهم با روایات سرشار از خرد و دانش و حکمت خود، نه تنها ، فرهنگ‌نامه نوینی، ویژة شیعیان فارسی زبان، اختراع کرده‌ بودند، که روزهای هفته را نیز جزو ارث و میراث قبیلة خودشان به شمار می‌آوردند:

« امام فرمود: منظور از روزگار، ما اهل بیت هستیم، شنبه متعلق به حضرت رسول، یکشنبه به علی، دوشنبه به امام حسن و امام حسین، سه‌شنبه به امام سجاد[...] امام باقر[...] امام کاظم و امام رضا[...] چهارشنبه به امام جواد و پدرم[...] و پنج‌شنبه متعلق به من و جمعه متعلق است به فرزندم [...] که زمین را پس از آنکه پر از ظلم و جور شد، پر از عدل و داد می‌کند.»


بله، در روایات حضرت امام، «روزگار»، همان «اهل بیت» است! و هفت روز دارد که میان دوازده عضو مذکر طایفة محمد و علی تقسیم شده! و در «روزگار» جائی هم برای زنان وجود ندارد! هرچند که «نسل پنجم فمینیست‌های ایران»، آزادی و «حقوق» فراوانی کسب کرده‌اند، که دیگر زنان ایرانی از آن بی‌نصیب مانده‌اند، ولی اهمیتی ندارد، چون نوشین و نوشابه، پروین و آزاده و... در چارچوب اسلام مترقی «حقوق» فراوانی به دست آورده‌اند، و ایام به‌کام و «روزگار» بر وفق مرادشان است. اگر زینب و زهرا و سکینه و ... زیر سایة شیرین عبادی و نیرة توحیدی بودند، مسلماً امام یازدهم چند ساعتی از «روزگار» را نیز به آنان می‌داد. ولی متاسفانه آنزمان، شیرین عبادی هنوز «نواده کوروش» نبود، یعنی آنزمان، اصلاً «کوروش» مد نشده بود! کوروش و نژادآریائی و «عرب ستیزی»، اخیراً مد شده‌، تا دستاربندان پلید، به حاشیة امن خزیده، روز از نو، مزدوری از نو آغاز کنند. امروز ملت ایران بجای مبارزه با دستاربندان پلید حوزه، باید به جنگ اعراب برود! بله «توپ مرواری»، بی‌جهت روی «ویکی پدیا» ظهور نکرده! کتابی که همیشه ممنوع بوده، ناگهان در دسترس همگان قرار گرفته، آنهم روی سایتی که متعلق است به «بنیاد نیکوکاری آمریکائی ویکی‌مدیا!» و حکومت جمکران حتی اجازه ندارد، آن را فیلتر کند! اینچنین است که شرایط مساعد فراهم می‌شود: آهسته، آهسته، در «زمانه»، در «تورونتو»، در «لندن» و در «ویکی پدیا!»، و خوانندة از همه جا بی‌خبر، با مطالعة «توپ مرواری»، که زمینة تاریخی‌اش را هم درست نمی‌شناسد، چون تاریخ همان است که حوزه و ساواک می‌گویند ـ همان می‌پندارد، که دیگران می‌خواهند. اینبار «استقلال، آزادی و جمهوری‌آریائی ـ شاهنشاهی»، به دست می‌آوریم. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به رقابت شیعیان و مسیحیان در کیهان!

بله، آن شیعه که خود را به زندان رسانده بود، نماز خواندن مسیحیان و باریدن باران را برای امامش نقل کرده می‌گوید، به این ترتیب ممکن است شیعیان مسیحی شوند! ولی امام که در زندان همه چیز را در خارج از زندان هم می‌دید و می‌دانست، به آن شیعه نگران و گریان می‌گوید:

«نصاری روزی به قبر یکی از پیامبران بر خوردند و استخوان ریزی از بدن آن پیامبر به دست آوردند و اکنون در نماز آن استخوان را در میان انگشتان خود گذاشته ظاهر می‌کنند [...] تو خود را فوراً به ‌آن فرد برسان و از میان انگشتان او آن استخوان را بیرون آور تا ابرها متفرق شود و باران قطع گردد. آن مرد همین دستور را انجام داد[...] و علمای نصاری هرچه دعا کردند باران نبارید و شرمنده شدند و شیعیان در حفظ ایمان خود استوار گشتند و از شک و تردید بیرون آمدند.»

بله! به این می‌گویند «قصه بی‌بی‌گوزک» واقعی! «نصاری داشتند می‌رفتند که دیدند، قبر یکی از پیامبران سر چهار راه منتظر تاکسی است! یک «استخوان ریز» هم از آن زده بود بیرون و ... ولی خارج از این‌ها، مشاهده می‌کنیم که گرفتاری علمای شیعه خشکسالی نبوده! و به ویژه امام، که مانند بعضی زندانی‌های ساواک جمکران، مراقبت‌های ویژه نیز شامل حال مبارکشان‌ می‌شده، هیچ نگرانی برای قحطی نداشته‌اند. چرا که در اینصورت می‌بایست از باریدن باران شاد شوند، و برایشان اهمیت نداشته باشد که به دعای چه کسانی باران باریده. نه! علمای شیعه از این نگران بودند که تعدادی از گوسفندان شیعه به گلة مسیحیان ملحق شوند! و خمس و زکات کاهش یابد. در نتیجه با دوز و کلک شیعیان را در ایمان خود استوار نگه می‌دارند، حتی اگر اینکار به ادامه خشکسالی منجر شود! می‌بینید که در آنزمان هم دکان فروش معنویت مانند امروز، بر همان منطق اقتصاد سرمایه داری مدرن استوار بوده، بی‌جهت نیست که در فرهنگنامة امام، «روزگار» همان «اهل بیت» است و روزهای هفته هم «ملاخور» شده. ولی اگر این قصه متعلق به روایات «کشکی ـ الکی»، و بسیار مستند اهالی حوزه است، رخداد اول ماه مارس 2007، به هیچ عنوان کشکی نیست و سند و مدرک دارد. روز اول ماه مارس 2007، اهالی کیهان، گاه‌شمار مسیحیان را «ملاخور» کرده، یک روز به ماه فوریه افزودند! در نتیجه روز اول ماه مارس، تبدیل شد به 29 فوریه! این‌هم شاهدش!




پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۵


نقد و «نقاب»!
...
چرا استعمار قصد دارد، «صادق هدایت» را نژادپرست جلوه داده، آثارش را در زنجیر ایدئولوژی به بند کشد؟ این تلاشی است که سابق بر این، از عرفان و اشعار عرفانی آغاز شد، و امروز به آثار نویسنده بی‌همتائی رسیده که در ادبیات معاصر ایران جایگاهی بس والا دارد. و عجیب است که تمامی این تلاش‌های خرابکارانه از «آکادمی‌های» نمور و خاک‌گرفتة انگلستان سرچشمه می‌گیرد. به یاد داریم که پدیده‌ای به نام «سروش» نیز از همین اردوگاه ظهور کرد، و همزمان با شرکت فعال در تصفیة خونین دانشگاه‌های ایران، عرفان و فلسفه را نیز به زینت استحمار آراست! و در همین بارگاه است که فردی به نام آجودانی مأموریت لجن‌پراکنی بر هدایت و آثارش را عهده‌دار شده. آجودانی که به قولی تا سال 1978، در دانشگاه اصفهان بوده، ناگهان سر از لندن در می‌آورد و تلاش بی وقفه‌ای جهت توسعة استعمار فرهنگی آغاز می‌کند. نتیجة ‌این تلاش‌ها نقد آثار صادق هدایت است ولی نه نقد در چارچوب علمی،‌ که نقد به شیوه‌ای که نهایتاً شرایط مطلوب جهت لجن‌پراکنی بر هدایت و آثارش را میسر کند، و تحت پوشش «اسطوره زدائی» از هدایت، «اسطوره‌ای» از هدایت بیافریند؛ اسطورة مورد نیاز استعمار!

جهت دست یافتن به چنین نتیجه‌ای، ‌آقای آجودانی، به عملیات آکروباسی بس خطرناکی پرداخته‌اند! ایشان ابتدا، موجودیت «راوی» در رمان را نادیده می‌گیرد، تا بتواند رمان‌نویس را در ترادف با شخصیت‌های رمان قرار دهد! سپس رمان را در ترادف با ایدئولوژی قرار می‌دهد، تا بتواند بگوید، به تحقیق چنین است و جز این نیست، که صادق هدایت، مانند میرزا آقاخان کرمانی، یک ایدئولوگ بوده، و دلیل هم این است که سخنان پرسوناژهای آثار هدایت، به نظریات میرزاآقاخان کرمانی می‌ماند! در گذشته، اگر کسی مطلبی را فراموش می‌کرد، و پرت و پلا تحویل خلق‌الله می‌داد می‌گفتند،‌ «سوادش نم کشیده.» آقای آجودانی هم ظاهراً در آکادمی‌های نم کشیده لندن به همین درد مبتلا شده‌ا‌ند! و فراموش کرده‌اند که «رمان» نه تنها ارتباطی با «ایدئولوژی» ندارد که با آن در تضادی کامل قرار می‌گیرد! در واقع، آقای آجودانی همان کاری را می‌کند که «پارسی پور» در سایت رادیو زمانه به آن پرداخته بود، و در وبلاگ مورخ 15 اکتبر 2006، تحت عنوان «نقد و سوراخ دعا» به آن شاره شد. البته «پارسی پورها» و «آجودانی‌ها» اگر «سوراخ دعا» را گم کرده باشند، «نقد» را هرگز گم نمی‌کنند! به ویژه اگر به «ارز رایج» باشد!

«ارز رایج» بر دو دسته تقسیم می‌شود، «ارزی» که به تبلیغات‌چی‌های استعمار پرداخت می‌شود تا صادق هدایت را نژادپرست معرفی کنند،‌ و«ارزی» که جهت بازگشت به دوران گذشته نصیب استعمارگران خواهد شد. بازگشت به آن زمان که ناگهان، ‌نژاد ما آریائی از کار درآمد، چرا که غربی‌ها با هیتلر روابط دوستانه داشتند!‌ و کفر حکومت خدانشناس اتحاد شوروی، منافع سرمایه‌داری‌های «احترام به ادیان» را تهدید می‌کرد. بله، بازگشت به گذشته‌ای که غرب با حمایت از استالینیسم، دم از «حقوق بشر» می‌زد و همزمان، سرکوب در شوروی و غارت و چپاول و کودتا در کشورهای خاورمیانه را مورد حمایت قرار می‌داد!

بازگشت به گذشته، همچنان که می‌دانیم در عالم واقعیات امکانپذیر نیست، ولی در عالم معنویت همه چیز امکانپذیر می‌شود، همچنانکه شاهدیم، «استقلال» و «آزادی» در توحش، کشتار و چپاول هر چه بیشتر ملت ایران کاملاً صورت پذیرفته! بله، امروز دستاربندان منفور از رهبرشان تا اهالی اندرونی داخلی و خارجی، از پیشرفت‌هائی سخن می‌گویند که «نا‌مرئی‌اند»! از «عدالتی» سخن می‌گویند که سنگسار و قصاص و فروش کلیه برای ملت ایران به ارمغان آورده! این است فواید «معنویت»! نه تنها دستاربندان مزدور، که بردگان مؤنث جمکران نیز، از «آزادی‌های به دست آمده»،‌ قلمفرسائی‌ها می‌کنند. از پریشان‌گوئی‌های «نسل پنجم فمینیست‌های» اندرونی کرکس رفسنجان، در سایت‌های درون و برون مرزی آغاز کنیم، که در سایه «اسلام مترقی شیرین عبادی و نیره توحیدی‌ها» به «کمال» رسیده‌اند! همان‌ها که از دستگیری موسوی خوئینی‌ها،‌ «زینب‌وار» فغان می‌زدند که، حامی زنان اندرون را بردند، حال چه خاکی به سرمان بریزیم؟! بله، و پافشاری استعمار بر حکومت معنویت فروشان در ایران به این دلایل دوام آورده! حال بازگردیم به آقای آجودانی که فراموش کرده‌اند، «ایدئولوژی» تعریف دارد، و با «تحریف» نمی‌توان آنرا به زور در چارچوب رمان جای داد! پیشتر در مورد «ایدئولوژی» به صورتی خلاصه اشاره شد که،

«ایدئولوژی، واژة مرکبی است که از اواخر قرن 18، توسط "دستوت دوتراسی" وارد زبان فرانسه شد، وی مطالعة عقاید، ویژگی، سرچشمه و قوانین‌شان، و همچنان ارتباط این عقاید با نشانه‌هائی که بیانگرشان هستند را "ایدئولوژی" نامید. یادآور شویم که، هدف اصلی "دوتراسی" تحلیل و بررسی علمی "تفکر" بود.[...] پس از او، "سن سیمون"، از نخستین کسانی بود که با حذف ارتباط ایدئولوژی و مذهب، در چارچوب یک نظام فلسفی کامل، سعی در ارائة تعریفی از "ایدئولوژی" بر پایه‌ای علمی نمود. در قرن نوزده، "ایدئولوژی" را یک نظام تفکر منسجم و خارج از هرگونه وابستگی به شرایط تاریخی تعریف می‌کردند. در واقع، هدف اندیشمندان این دوره، دستیابی به یک نظام منسجم و فراگیر، پیرامون اعمال شیوة علمی بر پدیده‌های اجتماعی بود. در این دوره است که "پولاریزاسیون" میان "اعتقاد" و "ایدئولوژی" علمی صورت می‌پذیرد. و در همین دوره است که "کارل مارکس" عنوان می‌کند که "ایدئولوژی" نمی‌تواند یک نظام فکری "غیرجانبدارانه" باشد، بلکه یک نظام عقیدتی است، در خدمت منافع طبقات اجتماعی خاص. "کارل یاسپرز" نیز می‌گوید، ایدئولوژی یک مجموعه عقاید است برای تعبیر و تبیین جهان و یا شرایط حاکم بر آن، ولی در پس پردة این به ظاهر حقیقت مطلق، "منافعی" نهفته است. و نهایتاً، "آلتوسر"، یکی از فلاسفة "مارکسیسم غربی"، ویژگی عمده‌ای برای "ایدئولوژی" قائل ‌شده، که مسلماً توضیح آن‌ها در یک وبلاگ امکانپذیر نخواهد بود.[...] به عقیدة آلتوسر، ایدئولوژی موجودیتی "مادی" دارد و کاربرد آن متضمن "بازتولید" آن است. به عنوان مثال در نظام سرمایه‌داری، انتقال ارزش اضافی از کارگر به سرمایه، همزمان، وابستگی کارگر به سرمایه را نیز افزایش داده و قدرت اجتماعی اعمال شده از سرمایه را بر کارگر افزایش می‌دهد. به عقیدة آلتوسر، ایدئولوژی فاقد تاریخ است، و از اسطوره‌هائی تشکیل شده که در آینة آن، افراد موجودیت خود را با مواضع اجتماعی خود تطبیق می‌دهند، و ایدئولوژی به صورت دروغین، این مواضع و روابط میان آنان را چنان ارائه می‌کند که گوئی روندی‌اند ذاتی و منسجم! ایدئولوژی تصویری است از رابطة "تخیلی" افراد با شرایط "واقعی" موجودیتشان، و قسمتی زنده از هر تمامیت اجتماعی.»


با توجه به این مجموعه نگرش‌‌ها است که می‌توان دلیل تبدیل آثار صادق هدایت به ایدئولوژی را درک کرد. عدم ارتباط با واقعیات زمان و مکان، توجیه سلطه، با توسل به «حقایق»، و وانمود کردن بازتاب این سلطه، تحت عنوان واقعیت تاریخی، زمینة مناسب جهت استثمار و استعمار فراهم می‌آورد. در واقع از آنجا که نژادپرستی و ادعای برتری نژادی، تکیه بر بنیاد مذهب دارد، و در غرب پیوند کلیسا، به ویژه کلیسای کاتولیک با موسولینی و هیتلر، شاهدی است بر این مدعا، تبدیل آثار ادبی به ایدئولوژی، به تقویت پایه‌های فاشیسم خواهد انجامید. و با توجه به این مجموعه نگرش است که می‌توان به اهمیت تبدیل آثار صادق هدایت به ایدئولوژی پی برد. و در یافت چرا استعمار برای برتری نژاد آریائی «خیمة فرهنگی» برپا کرده.

در ایران، اقوامی وجود دارند که به زعم نژادپرستان، آریائی نیستند! و از قضای روزگار، این اقوام در مرزهای کشور ایران، به ویژه در مناطق نفت‌خیز قرار گرفته‌اند! در خوزستان، آذربایجان، و ... و پیشتر گفتیم که هدف استعمار تجزیه ایران است. به همین دلیل، ساواک منفور، در مناطق مرزی، درگیری و کشت و کشتار سازمان می‌دهد. و این در شرایطی است که حاکمیت فرسودة ایران می‌باید نفس تازه کند، و استعمار ناچار است ایدئولوژی اسلامی را با ایدئولوژی «بیگانه ستیزی» جایگزین کرده، مزدوری «آریائی نژادان» و «ایرانیان پاک نهاد» را پنهان دارد! دلیل یورش به صادق هدایت و آثارش را در این راستا می‌توان بررسی کرد.

نگاهی به کشور ایران بیفکنیم، که هر نوع سلطه، در چارچوب ایدئولوژی اسلامی توجیه می‌شود. فردا، می‌توان همین توحش را با شدت بیشتر، در قالب ایدئولوژی نژادپرستانه، بر ملت ایران تحمیل کرد. به عنوان مثال، عدم تساوی حقوق زن و مرد، تحمیل پوشش به زنان، توجیه فقر و چپاول، که امروز، همگی در آیات قرآن «یافت» می‌شود، فردا می‌توان از آثار صادق هدایت «استخراج» کرد! به عبارت دیگر، «عرب پرستی» حکومت فعلی را می‌توان با «عرب ستیزی» حاکمیت بعدی جایگزین نمود. فرصت بسیار مناسبی است! چرا که امروز ملت ایران همانقدر از آداب و رسوم اقوام آریائی و آثار تحریف شدة صادق هدایت می‌داند که دیروز از آزادی و عدالت اسلامی می‌دانست! بله، همانطور که امروز در قرآن همه چیز هست، فردا هم در «توپ مرواری» و «بوف کور» همه چیز خواهد بود! به ویژه آنکه، کمتر کسی می‌تواند با قرائت صرف «توپ مرواری» ارتباط این اثر را با تاریخ ایران دریابد! دلیل اینکه در وبلاگ‌هایم قطعاتی از «توپ مرواری» را نقل می‌کنم این است که معتقدم به دلیل غنای متن، امکان یک باره خواندن آن عملاً وجود ندارد. و در عین حال مدت‌هاست که حاشیه نویسی و توضیح برخی واژه‌ها و مفاهیم آنرا آغاز کرده‌ام، تا شاید بتوانم «توپ مرواری» را با توضیح و تحشیه روی خط بگذارم، شاید از این رهگذر گروه بیشتری از ایرانیان به مفاهیم آن دسترسی یابند، و امثال آجودانی نتوانند آنرا وسیله شارلاتانیسم فرهنگی کنند. بله، «توپ مرواری» قرار است، «قرآن نوین» ملت ایران باشد. ولی جهت یادآوری به آقای آجودانی، بهتراست چند نکته توضیح داده شود. نخست آنکه «توپ مرواری» یک رمان است. و رمان، به این دلیل با ایدئولوژی در تخالف قرار می‌گیرد که،‌ نه «نظامی عقیدتی» است، نه در خدمت منافع طبقات اجتماعی خاص می‌تواند نقش آفرینی کند، و نه «حقیقت مطلقی» است که در ورای آن، «منافعی» نهفته باشد.

رمان، عرصة آزادی‌ها است، آزادی فرد از قید اسارت الهی! رمان قهرمان ندارد، رمان تقدیس و تقدس هم ندارد، رمان زنده است، و با اسطوره و ایدئولوژی بیگانه. ولی اگر آجودانی‌ها، از آنجا که فعلاً «زمانه» چنین خواسته، رمان و آثار ادبی را با «ایدئولوژی» یکسان پنداشته، از سخنان میرزاآقا خان کرمانی، به این نتیجه برسند که هدایت با وی هم عقیده بوده، مطلب دیگری است! درک رمان «شناخت» می‌طلبد، همچنان که درک ایدئولوژی. و آقای آجودانی یا چنین شناختی را فاقد‌اند، یا دیگران را قادر به چنین شناختی نمی‌دانند! در غیر اینصورت، ‌ مسلماً این چند نکتة پیش پا افتاده را می‌دانستند که در هر رمان، سخنان پرسوناژها، بازتاب سخنان رایج معاصر رمان است. و رمان، بنا بر تعریف، از شکسته شدن مرزهای تقدس اسطوره و حماسه برخاسته. حال اگر به گفتة آقای آجودانی، صادق هدایت به نژاد برتر ایرانی اعتقاد داشته، پس چرا در «توپ مرواری»، شاهنامة فردوسی و قهرمانانش،‌ تاریخ ایران باستان، کوروش‌کبیر، پادشاهان زن ایران، و هر آنچه می‌تواند نمادی از تقدیس و تقدس برای ناسیونالیست‌ها و شوینیست‌ها باشد، به سخره گرفته می‌شود؟ چرا در «توپ مرواری»، شعر «چو ایران نباشد، تن من مباد»، از فردوسی، تبدیل می‌شود به «چو پرتقال نباشد، تن من مباد؟»، ‌یا «شبدیز»، «بیوراسب»، «آذرگشسب» و پادشاهان به طور کلی، به سخره گرفته می‌شوند؟! مگر واژگونه کردن نمادهای تقدس و به سخره گرفتن آنان در ایدئولوژی نژادپرستان «آریائی» رایج و قابل قبول است؟ جناب آجودانی! اگر دانشگاه لندن در پروژه‌های رنگرزی سدة اخیر به قصد نابودی و ایجاد سکون مرگ بر بنیاد‌های ملت ایران، یک پوند ‌کاشته و میلیاردها پوند برداشت کرده، امروز دیگر چنین امکانی وجود ندارد.

امروز ملت ایران می‌داند که غلام‌بچگان بارگاه استعمار در «فعالیت‌های فرهنگی» خود چه اهدافی دنبال می‌کنند. و یادآور شویم که سرکار در چنین «فعالیت‌های فرهنگی» دست تنها نیستید! چندماه پیش نیز یک «مدعی» فرهنگ و ادبیات، سخنانی در رادیو «زمانه» ایراد کرده بود که شباهت عجیبی به نتیجه‌گیری‌های سرکار داشت:

«می‌توانيم در کار يک نويسنده مثل هدايت يک تفکيکی ايجاد کنيم. يعنی بين يک شاهکاری که نوشته و بين تعصباتی که داشته و عقايد تند و افراطی ميهنی و نژادی‌اش که باعث شده بتواند يک جامعه‌ای را مسخره کند يا يک مذهب را دست بيندازد [...] چه بسا اگر ما هم در آن زمان زندگی می‌کرديم، دارای عقايد افراطی اين چنينی می‌شديم.»

به نظر شما عجیب نیست که چنین سخنان عامیانه‌ و مبتذلی، با پژوهش‌های عالمانه شما این چنین شباهت و نزدیکی داشته باشد؟ فکر نمی‌کنید، جهت تخریب صادق هدایت و آثارش یک حرکت سازمان یافته آغاز شده، که با یک تیر چندین و چند نشان بزند؟ و فکر نمی‌کنید که ملت ایران کور و ابله نیست؟ و قادر است این تحرکات استحماری را شناسائی کند؟ هیچکس در آکادمی‌های لندن به سرکار نگفته رمان و ایدئولوژی تردافی ندارند؟ نه! هیچکس نگفته! ولی در آکادمی‌های لندن، جائیکه سه‌دهة پیش کتاب «مارکسیسم و فرمالیسم» انتشار یافت، بسیارند کسانی که تخالف و تضاد میان رمان و ایدئولوژی را می‌شناسند. ولی به مصداق ضرب‌المثلی در فرانسه، همیشه کسی را «برای انجام کارهای پست و حقیر» دم دست دارند. و امروز در دو سوی آتلانتیک، آنگلوساکسون‌ها امثال نصر، سروش ، توحیدی و ... و آقای آجودانی را در اختیار گرفته‌اند. که در تمامی عرصه‌های فرهنگ ایران به تاخت و تاز و لجن‌پراکنی بپردازند. تا استعمار، فاشیسم را همچنان با نقاب‌های نوین بر ملت ایران حاکم کند.

فلسفه، عرفان و آثار هدایت، وسیلة تبلیغات استحماری شده، تا ملت ایران در زنجیر اسارت،‌ «جاوید گرفتار بماند.» ابزار اسارت نیز همان ایرانیانی‌اند که محفل «سومکا» بیگانه‌شان نمی‌شناسد! بله، جناب آجودانی! شما که صادق هدایت شووینیست و یا ناسیونالیست را در لندن یافته‌اید، همانند شهرنوش پارسی پور، به شما نیز یادآور شویم که بر خلاف باور «نوسوادان» حکومت اسلامی، در زمینة «نقد ادبی»، از آثار یک ادیب، «ایدئولوژی» استخراج نمی‌‌کنند. و بر خلاف شیوة شارلاتان‌هائی چون «فردید»، که از اشعارمولوی ایدئولوژی اسلامی بیرون می‌کشید، و یا کسانی که همچون فعلة استعمار در ایران، قصد ایستا کردن عرفان در چارچوب ایدئولوژی یک حکومت «فاسد» و وابسته را دارند، آثار زنده و پویای یک ادیب را ابزار توجیه «ایدئولوژیک» نمی‌توان کرد. کسی که هدایت را «نژاد‌پرست» می‌خواند، به صراحت بگوئیم، نه هدایت را می شناسد، نه آثار هدایت را، و شاید بهتر بگوئیم حتی «نژادپرستی» را هم نمی‌شناسد. کسی که آثار هدایت را «ایدئولوژی» به شمار می‌آورد، نه شناختی از ایدئولوژی دارد، نه از ادبیات؛ کسی که شناختی از ادبیات و ایدئولوژی ندارد، چگونه به خود اجازه می دهد که در مورد «ایدئولوژی و آثار هدایت اظهار نظر کند؟ «نقد ادبی»، ‌ با روضه‌خوانی و قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» ملایان، تفاوت بسیار دارد! صادق هدایت، تنها نویسندة ایران است، که نه شیفتة غرب بود، نه فریفتة نژاد برتر آریائی، و نه معتقد به برتری نژادی. نقد ادبی گرانقدر سرکار نیز برخلاف آنچه پامنبری‌های استعمار ادعا می‌کنند‌،‌ «اسطوره زدائی» از هدایت نیست، کاملاً بر عکس، افکندن نقاب فریب بر چهرة واقعی صادق هدایت است، تا به اسطورة مورد نیاز نژادپرستان تبدیل شود. صادق هدایت، اسطوره نیست. آثارش موجود است، بعضی از نامه‌هایش موجود است و زندگی‌اش پیش روی ما‌ست. صادق هدایت از یک خانواده اشرافی ایران بود، که در پی وزارت و وکالت نبود، ازدواج نکرد و ... زندگی‌اش به هیچیک از افرادی که با وی خاستگاه اجتماعی مشترکی داشتند، شباهتی نداشت. صادق هدایت یک نویسنده توانا بود، تنها نویسنده‌ای که در هیچ چارچوب عقیدتی قرار نگرفت،‌ و بر خلاف نخبگان برگزیدة استعمار، «مدرنیزاسیون» را «مدرنیته» وانمود نکرد، و استعمار را با آغوش باز نپذیرفت. این بزرگترین اشکال هدایت بود! برچسب نژادپرستی و شووینسم زدن بر چنین شخصیتی، کمال بیشرمی است.

چهارشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۵


کشک یا هویت؟
...

روزنامة کیهان مورخ 26 فوریه 2007، مقاله‌ای تحت عنوان «هویت فرهنگی»، به قلم مرتضی مطهری انتشار داده. در این مقاله، «استاد» مطهری که به درجة شهادت نیز نائل شده‌اند، تمامی ابعاد هویت فرهنگی مردم ایران را با یک حرکت دست بررسی کرده، نتیجه می‌گیرند:‌

«یک عیب بزرگ در ما ملت ایران این است که [...] به حماسه‌ها و ارکان شخصیت‌های خودمان زیاد پایبند نیستیم[...] هیچ ملتی به اندازه‌ای که ما در مقابل لغات و عادات اجنبی تسلیم هستیم[...] تسلیم نیست [...]»

البته منظور استاد شهید از حماسه‌های ملت ایران، قصة درگیری‌های قبایل عرب و به ویژه حکایات حسین و اهل بیت در کربلا باید باشد،‌ که هیچ ارتباطی هم با حماسه‌های ملت ایران ندارد. ولی مهم نیست، اهالی حوزه حماسه‌های خاص خود را دارند، که با حماسه های ایرانیان متفاوت است. اینان برای اظهارات خود با شواهد و مدارک هم بیگانه‌اند، در واقع، چند حدیث و روایت از همپالکی‌هایشان کفایت خواهد کرد؛ این‌ها را به عنوان اصل مسلم می پذیرند، و بعد به دیگران هم تحمیل می‌کنند. چنین برخوردی یک فایدة اساسی دارد: اهالی حوزه از هر گونه تفکر و تعمق هم بی‌نیاز‌اند. به این ترتیب، اینان، با تکیه بر «معلومات» نیم بندقرآنی، و چند فقره توضیح‌المسائل پوسیده، در تمامی مسائل جهان صاحبنظر می‌شوند! در همینجا، به عنوان نمونه، «مطهری» بدون کوچکترین شناختی از «حماسه»، ملت ایران را متهم می‌کند که به حماسه‌ها پایبند نیست. و باز هم بدون کوچکترین شناختی از فرهنگ هند، به مقایسة رفتار دانشمندان تراز اول هند و نهرو با ایرانیان می‌پردازد، و حتی آنچه در ذهن نهرو می‌گذرد را تحویل خواننده می‌دهد:

«دانشمندان درجه اول هند با همان عمامه و لباس بومی خودشان هستند، نهرو [...] با همان لباس هندی در همه جا حرکت می‌کرد. او می‌خواهد به همة دنیا بگوید من هندی هستم و باید هندی باقی بمانم[...] اما در مقابل علم و صنعت تعصب ندارم [...] در مقابل عقاید بزرگ فلسفی و دینی تعصب ندارم، اما در مورد شعارهای ملی، هرکس به شعارهای خودش پایبند است. من چرا باید شعار یک ملت دیگر را بپذیرم؟»


لازم به یادآوری است که همین استاد مطهری «روشنفکر»، در رژیم گذشته، به دلیل آنکه دانشگاه را «غیراسلامی» تشخیص دادند، مانع رفتن دخترشان به دانشگاه شدند! و به این دلیل بود که «منتقدین» ایشان را «قشری» می‌خواندند، و می‌گفتند که، مطهری خوب نیست، مفتح خیلی پیشرو و مترقی است، چون دخترش را به دانشگاه فرستاده! بله، استاد مطهری، همانطور که به ‌یاد داریم، جزو کسانی بودند که در مرکز توطئه فرهنگی ساواک، یعنی حسینیة ارشاد، دست در دست شریعتی، دانشجویان را به بیراهه می‌کشاندند. شریعتی، نمونة فکل کراواتی ارائه می‌داد و به اصطلاح «مترقیون» را به چاه می‌انداخت، مطهری هم برای سنتی‌ها، به قول هدایت، «قصة بی‌بی‌گوزک» می‌گفت. بله همین استاد مطهری، از شاگردان «استاد» احسان‌الله نراقی هم بود، و به محض شنیدن خبر دستگیری «استاد»، شخصاً جهت آزادی ایشان اقدام فرمود! و همین مطهری است که در این مقاله، هندی‌ها را با ایرانی‌ها مقایسه می‌کند! می‌دانیم که هند مستعمرة انگلیس بود، و سپس تحت رهبری گاندی، به استقلال دست یافت، و می‌دانیم که ایران هرگز مستعمره نبود ولی هرگز استقلال نیافت، چرا که استعمار نوین شامل حالش شد. ولی به قول دائی‌جان ناپلئون که به مش قاسم می‌گفت، «قاسم! اینو تو می‌دونی و من»، ‌ نویسندة این وبلاگ هم به خوانندگان باید بگوید، ولی «استاد مطهری» نمی‌داند که هند مستقل است، و ایران حاکمیت استعماری دارد! مطهری نمی‌داند که حماسه‌های ایران با اسطوره‌های اقوام سامی هیچ ارتباطی ندارد، و بالاخره استاد نمی‌دانند که لباس ملی ایرانیان، «چادرسیاه» و مقنعه نبوده، و این‌ها هدایای فاشیسم استعماری است که، از لباس‌ زن‌های «اندرونی ـ بیرونی» قاجارها اقتباس کردند، و صدسال پس از فروپاشی حکومت قجر، آنرا به ملت ایران تحمیل کردند. باید به ایشان گفت که، یک حاکمیت وابسته را نمی‌توان با یک حاکمیت مستقل و ملی مقایسه کرد. اگر ایران به چنین فلاکتی نیفتاده بود، افرادی چون مطهری، می‌بایست تا آخر عمر سر قبرها روضه‌ می‌خواندند، و هیچ وقت امکان ابراز وجود در محدوده‌های فرهنگی، اجتماعی نمی‌یافتند. در واقع، همین سخنان «عمیق»، «بلیغ» ، «عالمانه» و «حکیمانه» ثابت می‌کند که «پیش‌گوئی» علی‌ابن‌ابی‌طالب، در مورد آیندة ایرانیان، که در «توپ مرواری» منعکس شده، کاملاً درست بوده! و حضرت، ‌بدون کوچکترین شناختی از استاد مطهری‌ها می‌دانسته‌اند که آخر و عاقبت کار ما ملت به کجا خواهد کشید:

«جوکی فرمود: آورده‌اند،‌ جد بزرگوارم در کتاب خود از قول «جابر بن هردمبیل» روایت نمود که پدرجدش، «ابوالفرج بن خوش احلیل» در کتاب «حشفة المومنین» از حدیث معتبر نقل می‌کند که در مجلس انسی از حضرت علی ع پرسیدم: یا سیدی سرنوشت ممالک محروسه چیست و کارش به کجا انجامد؟ حضرت علی ع فرمود: به درستی که من الان خبر می‌دهم به شما از چیزهائی که بعد از آن شدنی است. پس برسانید اینها را کسانی که از شما در اینجا حاضرند، به کسانیکه از اینجا غایب‌اند . بعد آنحضرت دستار خود را باز کرد و های‌های گریستن آغاز نهاد، بطوریکه به سبب گریة او همه حضار بگریه در آمدند. وقتی که از گریستن فارغ گردید فرمود: به‌ ‌تحقیق چنین است و جز این نیست که امروز سرآغاز و سرانجام ممالک محروسه را به دو کلمه اختصار کنم: بدانید و آگاه باشید که تاریخ ممالک محروسه از پیشدادیان شروع می‌شود و به پس‌دادیان خاتمه می‌پذیرد.»
ص 105.


سه‌شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۵


لک‌لک و کرکس!
...
در وبلاگ امروز لازم است اشاره‌ای به «لک‌لک» و «کرکس» داشته باشیم. لک‌لک، پرنده‌ای است مهاجر با پاهای بلند و نوک قرمز؛ در داستان‌های کودکان، لک‌لک از پرسوناژهای خوب و دوست داشتنی است. لک‌لک‌ حتی با روباه هم، که مظهر فریب‌کاری است، از راه «دوستی» در می‌آید، و‌ روباه لک‌لک را برای نهار به لانه‌اش دعوت می‌کند، ولی غذای لک‌لک را در بشقاب لب تخت می‌ریزد، تا او نتواند غذا بخورد. لک‌لک بد جنسی روباه را نادیده می‌گیرد، ولی مقابله به مثل می‌کند،‌ و سرانجام روباه را وادار به عذرخواهی می‌کند. «لک‌لک» به نوعی، پیام‌آور زندگی نیز شمرده می‌شود. وقتی نوزادی به دنیا می‌آید، به بچه‌های دیگر می‌گویند لک‌لک او را از آسمان آورده و ... لک‌لک، همیشه روی بام‌ بلند خانه‌ها لانه می‌کند، و می‌گویند برای صاحب خانه شانس می‌آورد. بله، لک‌لک، در داستان‌های کودکان و باورهای مردمان، با زندگی و شادی پیوند دارد. در گذشته‌های، دور نیز یک فیلم روسی به نام «‌وقتی لک‌لک‌ها پرواز می‌کنند»، در سینماهای ایران به نمایش گذاشته شد، فیلمی بود ضدجنگ، هر چند همة بینندگان را در آخر کار به گریه می‌انداخت! حال بپردازیم به «کرکس»، که از لاشة مرده و یا از پیکر موجودات در حال مرگ تغذیه می‌کند، و در باور عام با زشتی‌ها، مرگ و نیستی مرتبط می‌شود. این مختصر را گفتم، تا به اوضاع سیاسی حکومت اسلامی در داخل و خارج اشاره‌ کنم.

شاهدیم که، جمکرانی‌ها همچنان صفوف خود را فشرده‌تر می‌کنند. و در این راستا، چندین جبهة کاذب و متخالف را، به خیال خود، سازماندهی کرده‌اند. جبهه‌هائی که همگی مبلغین بازگشت به گذشته‌اند ـ گذشته‌ای که خود در ابهام است! این عمل به دو طریق صورت می‌گیرد: عده‌ای به نبش قبر پرداخته‌اند، و گروهی دیگر به تدفین «زمان حال» در گور گذشته‌های دین اسلام! گروه نخست که همان «جبهة نبش قبر» است، به چپ و سکولاریسم «گرایش» نشان می‌دهد، و رهبری آن به عهده «جام جمکران» است که با پخش دفاعیات گلسرخی کار خود را آغاز نمود. رهبری «جبهة تدفین» را نیز کیهان رهبری می‌کند. و وظیفه‌اش دفن مفاهیم «مدرن» در گور اسلام کهن و دفن چپ در شکم مسلمانان معاصر است. این دو جبهه در برگیرندة مجموعه‌ای از جبهه‌های مختلف‌اند.

جبهة «پاسارگادپرستان» و «پاسارگادستیزان»، «جبهه استالین‌پرستان» و «اسلام پرستان»، «جبهة آزادی زن» و «آزادی در چارچوب اسلام»، «جبهة صلح‌پرستان» و «جنگ‌پرستان»، «جبهة اسلام پرستان» و «اسلام ستیزان»، «جبهة دانشجویان» و «ضددانشجویان» و همزمان، جبهة تحریک افکار عمومی با مسائلی چون فرار دادن شهرام جزایری و ... و همة این «جبهه‌ها» و تحریکات توسط ساواک و سازمان‌های امنیتی سازماندهی شده‌اند. می‌دانیم که در استعمار نوین، یا حاکمیت‌های به ظاهر «مستقل» و در واقع غلامان حلقه به گوش، بجز سازمان‌های استعماری، هیچ سازمانی نمی‌تواند شکل گیرد. چرا که سازمان یافتن مستلزم نظم پذیری است، و سیاست استعمار،‌ پیوسته بر دو محور «هرج و مرج» و «سرکوب» متمرکز می‌شود. در نتیجه، نظم در تمامی ابعادش در جامعه ایران، از نظر استعمار «ممنوع» است. چرا که به این ترتیب مردم در شرایطی قرار می‌گیرند که آزادی را با بی‌نظمی و شورش در ترادف قرار دهند. و کافیست به جنبش‌های دانشجوئی نگاهی بیفکنیم تا ببینیم استعمار در پیشبرد سیاست‌های خود تا چه حد موفق بوده. سرکوب مداوم کودکان، نوجوانان و جوانان در خانه، مدرسه، دانشگاه و عرصة اجتماع، و ممانعت از سازمان‌یابی، تا حال نتیجة مطلوب استعمار را به بار آورده. اینک باز گردیم به جبهه‌های کاذب و ساخته و پرداختة ساواک، که در مجموع بر دو محور متضاد قرار می‌گیرند: محور والا «گذشتة والا، دانشجوی زندانی، صلح، مبارزات چپ و عدالتخواهی»، در تقابل با محور ابتذال «صدر اسلام، بسیجی،‌ جنگ، سینه‌زنی و کلاهبرداری‌های رسمی.»

همانطور که می‌بینیم، «گذشتة والا»، را سد سیوند تهدید می‌کند، البته این یک ادعا بیش نیست. و اگر واقعیت نیز داشته باشد، پاسارگاد در تاریخ تدوام خواهد یافت. واقعیت این است که مهمتر از پاسارگاد، زبان و فرهنگ ملت ایران است، که می‌باید ابتذال استعمار را از آن زدود. حال بپردازیم به دانشجوی زندانی، که ظاهر منفور و مهوع حوزه و بازار را تداعی نمی‌کند. احمد باطبی، جوانی است خوش قد و بالا با چهره‌ای خوش‌آیند. و از این نظر، با موسوی خوئینی‌ها، عطری و افشاری هیچ وجه مشترکی ندارد. در نتیجه واکنش مردم به زندانی شدن «احمد باطبی» همراه با شور و احساس بیشتری خواهد بود. و هر چه به احساسات مردم بیشتر دامن زده شود، رساندن آنان به نقطه شورش ساده‌تر است.

مسئله دیگر، «صلح است و صلح طلبی»، که به دلیل شرایط اسفبار مردم عراق و افغانستان، همه مردم ایران را در یک جبهه می‌تواند گرد آورد. این جبهه را سازمان مزدور «مجاهدین انقلاب اسلامی» اشغال کرده! سازمانی تروریستی و سرکوبگر، که در وبلاگ دیروز به آن اشاره شد. حال بپردازیم به جبهة «نبش قبر»!

پیشتر نوشتم که حاکمیت با هدف بهره برداری سیاسی به پخش مجدد دفاعیات گلسرخی پرداخته. هدف متخصصین هدایت افکار عمومی، در واقع مطرح کردن یک نوع «چپ» است که از علی به سوسیالیسم می‌رسد! و در دورة پهلوی ظاهراً به همین دلیل تیرباران می‌شود! لازم است، یادآور شوم، که نه تنها از گلسرخی هیچ نمی‌دانم، بلکه قصه‌هائی را هم که در مورد او نقل می‌کنند به هیچ عنوان باور ندارم، در نتیجه هدف از مطرح کردن گلسرخی در وبلاگ‌هایم، قضاوت در مورد وی نیست. بلکه اشاره به بهره‌برداری‌های تبلیغاتی است که حاکمیت و «چپ نمایان» از گلسرخی به عمل می‌آورند. مراجعه شود به وبلاگ‌های گلسرخی در پاسارگاد، و ... ولی مهم‌تر از پخش مجدد دفاعیات گلسرخی، انتشار مقاله‌ای است در مورد سیاهکل در سایت «ادوار نیوز»، که از پامنبری‌های سرداراکبر سازندگی است. در این سایت، روز شنبه 5 اسفندماه، مقاله‌ای تحت عنوان« فاجعه انقلاب و خاکستر زمان» منتشر شده، که به بهانة سرزنش چپ‌های ایران و انقلابیون حوزه و بازار، به تبلیغ «گذشته های خوب» پرداخته! و محمدرضا پهلوی را از آرامگاهش در مصر بیرون کشیده، به عنوان «رهبر انقلاب» به مردم ایران معرفی می‌کند!

«گذشته‌های خوب»، در سایت «ادوار نیوز»، گذشته‌ای است که با «انقلاب سفید» مرتبط می‌شود. و از آنجا که این «انقلاب» طرحی بود بسته‌بندی شده توسط دموکرات‌ها، در دورة ریاست جمهوری کندی، و از آنجا که اخیراً یک هیئت از آخوندهای ایالات متحد در ایران حضور به هم رسانده‌اند، و به نظر می‌آید که، دموکرات‌ها به زودی کاخ سفید را تسخیر خواهند کرد، باید بگوئیم که مقالة ادوار نیوز، می‌تواند در واقع بازتاب سیاست نوین ایالات متحد در ایران باشد.

در این مقاله، نویسنده پس از مقایسه مبارزات چپ در آمریکای لاتین با مبارزات چپ حسینی در ایران، ‌نتیجه می‌گیرد که، چپ ایران طرفدار حقوق بشر نبود، پس زمان شاه بهتر بود! یادآور شویم که داستان سیاهکل نه آن است که نویسندة مقاله می‌گوید، نه آنکه «چپی‌ها» برای خودشان نوشته‌اند. فعالیت‌های چپ ایران به مصداق فعالیت گروه‌های اسلام و مسلمین که مرجع تقلید دارند، با تقلیدی میمون‌وار از مبارزات چپ در آمریکای لاتین، به ویژه با «پرستش» چه‌گوارا به فاجعه انجامید، و مصداقی شد بر، «خلق را تقلیدشان بر باد داد»!

پیشتر در مورد جنبش‌های چپ آمریکای لاتین و چه‌گوارا نوشته‌ام و لزومی ندارد تکرار کنم که چپ ایران از اندرونی ناصرالدین میرزای قاجار پرچم سرخ بر افراشته. علاوه بر این، به زیور عدم شناخت و کم سوادی نیز آراسته است. و در برابر چنین مبارزانی است که فاشیست‌های مزدور غرب، که در نادانی دست کمی از رقبای خود ندارند، پرچمداران آزادی و حقوق بشر شده‌اند! نویسندة مقاله در ادوارنیوز ادعا کرده، که تهاجم مسلحانه به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، الهام بخش مبارزات اکثر گروه‌های تندروی اسلامی نیز بوده! ولی یادآور شویم که گروه‌های اسلامی تندرو، مانند حاکمیت فعلی ایران، همگی تحت حمایت سفارتخانه‌های غربی قرار دارند، و حملات آنان نه بر علیة نیروهای مسلح، که همواره بر علیة سیاستمدارانی صورت گرفت که استعمار آنان را در فهرست «حذف‌شدگان» قرار داده بود. شرایط ایران، پاکستان، افغانستان و عراق، شاهدی است بر این مدعا. از یک سده پیش، اسلام «وقف» استعمار است. و کمتر کسی است که امروز ارتباط میان مذهب و استعمار غرب را نبیند. ولی نویسندة ادوار نیوز، از نوادری است که این «ارتباط» را اصولاً منکر شده، و مخالفت روحانیت با حاکمیت محمدرضا پهلوی را، نه به دلیل دسیسه‌های استعمار جهت ایجاد بحران، که ناشی از اجرای طرح اصلاحات ارضی می‌خواند! و همین نویسنده، انگیزه گروه‌های چپ، جهت مبارزه بر علیة رژیم شاه را نیز اصلاً به رسمیت نمی‌شناسد! هر چند شخصاً به مبارزة مسلحانه معتقد نیستم، ولی اگر روحانیت مزدور در «مبارزاتش» حق دارد، چپ هم بر اساس همین استدلال می‌باید ذیحق شناخته شود. نویسندة ادوار نیوز گویا معتقد است که «حماقت» ارث پدری دستاربندان مزدور باید باشد! و اگر چپ اینگونه مبارزه را برگزیند، نویسنده مقالة کذا در ادوارنیوز، مبارزات‌ا‌ش را مردود خواهد شمرد! نویسندة‌ محترم، همچنان که به تحلیل عمیق خود ادامه می‌دهند، با یک تیر دو نشان اساسی می‌زنند. نخست اینکه انقلاب سفید را توجیه می‌کنند! و دوم اینکه، براندازی 22 بهمن را هم «انقلاب» می‌خواند! و در این راستا دخالت مستقیم استعمار غرب در ایران را «پنهان» می‌دارند!

می‌دانیم که انقلاب سفید طرحی بود که در زمان کندی، از جانب آمریکا بر ایران تحمیل شد. هدف این طرح، هر چند ایجاد تمرکز سیاسی در تهران بود، کار این اصلاحات به نابودی کشاورزی ایران انجامید، البته، در پوشش اعطای حق مالکیت به روستائیان! مهمترین قسمت انقلاب سفید که همان لغو روابط ارباب رعیتی بود، روستائیان را صاحب زمین کرد، و در پی آن، به دلیل عدم همکاری حاکمیت در ارائة امکانات کافی، روستائیان ناچار به رها کردن زمین‌ها شده، حاشیه‌نشین شهرها شدند. کشور ایران، در نتیجة این طرح، از مقام یک صادر کنندة گندم، به موضعی سقوط کرد که «نان» خود را در برابر فروش نفت وارد می‌کرد. و امروز، ایران کشوری است که برنج آمریکائی را با «یارانة» دولتی وارد می‌کند، تا شالیکارانش را ورشکست کند. کشور ایران اگر قبل از اصلاحات ارضی، گوشت یخ‌زده در ازای صادرات نفت، وارد نمی‌کرد، پس از این اصلاحات،‌خوردن گوشت، خود بخشی از «اشرافیت» جامعة ایران شد. اگر مخالفت‌های دستاربندان با این طرح‌ها صرفاً به دلیل منافع شخصی‌شان صورت گرفت، مرگ کشاورزی ایران، نتیجة مستقیم اصلاحات ارضی بود.

در مورد دیگر اصول آن هیچ نمی‌گوئیم، چون اصل، نابودی کشاورزی ایران بود که محقق شد. بقیة اصول، از جمله تشکیل سپاه دانش و بهداشت و ... ضرری برای ملت ایران نداشت. ولی نویسنده ادوار نیوز که سنگ انقلاب سفید را به سینه می‌زند، در خم «رنگرزی» مقالة خود، به مقایسه انقلاب سفید و براندازی بهمن 57 نیز می‌پردازد! به عبارت دیگر، به مقایسه میان دو پدیدة غیرقابل قیاس. اصلاحات ارضی، براندازی حاکمیت نبود، اصلاحات ارضی،‌ براندازی کشاوررزی ایران بود. حال آنکه 22 بهمن، یک کودتای ننگین بیش نبود. رشید اسماعیلی، ‌نویسندة مقاله، که چنین ترهاتی را سر هم کرده، در پایان، چند بیت از «جمعة» فرهاد را هم ضمیمه می‌کند، ‌ تا شناخت عمیق خود از تاریخ، آزادی، لیبرالیسم و تحلیل تاریخی را نیز ثابت کند!

ولی نخبة «سرقبرآقا»، بهتر است بداند که بازگشت به گذشته میسر نیست، و اگر دستاربندان حامی ادوارنیوزی‌ها می‌پندارند با نبش قبر محمدرضاپهلوی، می‌توان به دوران «خوش» گذشته بازگشت و در «پناه» سلطنت، امثال روح‌الله خمینی را از نو در «کمین» نگاه داشت، کور خوانده‌اند. ملت ایران امروز آگاه است که حاکمیت دست نشانده و مخالفانش هر دو سر در آخور استعمار دارند. ملت ایران امروز آگاه است که حاکمیت ایران هرچه باشد، نهاد روحانیت، مزدور استعمار است و ماهیت مزدوری‌اش تغییرناپذیر. بنابراین با تعریف و تمجید از محمدرضا پهلوی، روحانیت مزدور نمی‌تواند برای خود حاشیة‌ امن ایجاد کند. به فرض که سلطنت به ایران بازگردد، به فرض که رضاپهلوی در آیندة ایران بتواند نقشی ایفا کند، ‌ روحانیون مزدور، چه آن‌ها که در حاکمیت آشکارا شریک‌اند، و چه آن‌ها که مزورانه سکوت کردند، ‌ جایشان در ایران نخواهد بود. در واقع، دیگر نمی‌توان هم از توبره خورد و هم از آخور! حال بپردازیم به «جبهه تدفین»، به رهبری اهالی کیهان!

اینان از یکسو «فدائیان اقلیت» را در اسلام مترقی «شیرین عبادی» و «سیمین بهبهانی» دفن می‌کنند و از سوی دیگر «آزادی بیان» را که یک مفهوم مدرن است، در زمان امامان شیعه به خاک می‌سپارند! کیهان مورخ 26 فوریه، در مقاله‌ای تحت عنوان «به مناسبت هفتم صفر سالروز ولادت سرور انگیز هفتمین قبله هدایت»، چنین وانمود می‌کند، که در زمان عباسیان، «آزادی بیان و عقاید، مشروعیت سیاسی و دینی» ‌وجود داشته! می‌دانیم که این مفاهیم در غرب و در دوران مدرن مطرح شده‌اند. ولی کیهان همة آن‌ها را در «دوره سرور انگیز هفتمین قبله هدایت» دفن کرده، می‌نویسد:

«عباسیان[...] باید با آزادی بیان و عقاید کنار می‌آمدند[...] نه توان آن داشتند تا مردم را در یک مسیر مشخص دولتی نگه دارند و افکار عمومی را هدایت شده به نفع حکومت چرخش دهند و نه مردم این اجازه را به ایشان می‌دادند [...]»


می‌بینیم که در دورة عباسیان، «امت» و «حکومت» و این‌حرف‌ها وجود ندارد، سخن از «دولت» و «افکار عمومی» به میان آمده! و مردم چه حق و حقوقی داشتند، که امروز ایرانیان در خواب هم نمی‌بینند! بله، به زعم کیهان، بهتر است اصلاً بازگردیم به «دوره سرور انگیز هفتمین قبله هدایت!» ولی تا آنجا که ما می‌دانیم، یک قبلة «هدایت» بیشتر وجود ندارد، و آنهم «توپ مرواری» است، که در مورد دین و مذهب چنین می‌گوید:

«جانم برایتان بگوید، اگر خدا وجود داشت دیگر احتیاجی به کشیش و آخوند و خاخام و مسجد وکلیسا و کنیسه نبود [...] مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید. چون آنچه که مشکوک است همیشه تبلیغ لازم دارد. اگر مذهب راست می‌گفت، اینهمه زندان و پاسبان و بیمارستان و تیمارستان و قشون و کینه و جنگ‌های صلیبی و مذهبی وجود نداشت، زیرا دین و مذهب از ابتدای پیدایش تاکنون جز موجبات بدبختی و تبه روزی مردم را فراهم نساخته و جز دکانداری و آلت خر کردن مردم چیز دیگری نبود، چه آنکه از پایه و اساس موهوم بود.[...] از بد منشی‌ها و کثافتکاری‌های آدمی از همه فاسدتر همان ایمان مذهبی است. ایمان مذهبی از بزرگترین دروغ‌هائی است که بشر برای تبرئه خود قالب زده و گشادترین کلاهی است که بسر خودش گذاشته است. فقط به این وسیله نمایندگان آن به اقتضای زمان، در خر کردن مردم و سوار شدن بر گرده آنان کوشیده‌اند. کدام مذهب است که توانسته باشد پنج دقیقه از شرارت بشر بکاهد؟ بر عکس می‌بینیم که همیشه تعصب و خرافات و حماقت بشر را برای پیشبرد مقاصد خود دست‌آویز قرار داده و یک میانجی کشیش یا آخوند لازم دارد که کلاه مردم را به امید بهشت و دوزخ بردارد و به ریششان بخندد.»
ص 96ـ95

بله، می‌بینیم که کیهان هم با انتشار مطالب مضحک فقط به ریش خودش می‌خندد! کیهان مورخ 27 فوریه 2007، در مقاله‌ای تحت عنوان « دخترک‌های قدیمی و پسرک‌های عتیقه»،‌ می‌نویسد، سازمان فدائیان خلق بنیادی به نام «بنیاد دخترک» تشکیل داده که شیرین عبادی، سیمین بهبهانی، فریبرز رئیس دانا و بابک احمدی و ناصر زر افشان از آن حمایت می‌کنند! علاوه برتدفین «اقلیتی‌ها»،‌ کیهان، نبش قبر هیاهوی «احترام به مقدسات» را نیز عهده دار شده! به عبارت دیگر، در دو جبهه می‌رزمد! چه می‌شود کرد؟ واتیکان و رسانه‌های راست افراطی اروپا دیگر نمی‌توانند به یاری نوکران مسلمان خود بشتابند،‌ در نتیجه، به مصداق،‌ «کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من»، جمکرانیان خودشان دست به‌کار بی‌احترامی به محمد شده‌اند، و خودشان هم خواستار احترام به محمد‌اند! آشکار شدن سئوالات آزمون خدمت فرهنگیان را باید در همین راستا بررسی کنیم! طرح سوالاتی در مورد ریش و سبیل محمد، به این دلیل برملا شد، که «آیات عظام» خواستار «احترام به پیامبر» شوند. حال بپردازیم به آخرین جبهة «نبش قبر»!

آخرین جبهه نبش قبر، تقریبا صد در صد چپ است ـ با در صد کمی از رنگ و لعاب مبارزات حسینی ـ و به ارنستو چه گوارا اختصاص یافته، آنهم در آفتاب نیوز! آفتاب نیوز چندین و چند عکس از «ارنستو چه‌گوارا» انتشار داده و چنین می‌نویسد:

«[...] نمادی است از خیزش علیه ظلم و استبداد [...] لحظه ای از پا نایستاد [...] چرا که ظلم را علیه هیچکس و در هیچ کجای جهان بر نمی‌تافت.»
کدمطلب: 57823.

بله ارنستو، حسین زمان خود بود! البته به پندار آفتاب‌نیوزی‌ها! همزمان با فعال شدن جبهه‌های تدفین و نبش قبر، یک جبهة دیگر نیز فعال شده که به زعم متفکرین ساواک باید مانند جرقه در انبار باروت عمل کرده منجر به شورش شود! آنهم جبهة «عدالت» است! ماجرای فرار دادن فردی به نام شهرام جزایری، که متهم به سوء استفاده مالی بود، به همین دلیل مطرح شده! ظاهراً جمکرانی‌ها پنداشته‌اند که مردم نمی‌دانند امثال جزایری، از حکومت‌اند و در واقع آب از سر چشمه گل آلود است. بله در این گیرودار نیز معلوم شد، علی خامنه‌ای به «رولان دوما» گفته که اروپا،‌ ‌جهت تولید سوخت هسته‌ای در ایران یک مجموعة غنی‌سازی اورانیوم احداث کند! این مطلب را امروز، روزنامة فیگارو نوشته بود. و با توجه به اینکه دیروز، گروهی فرانسوی در منطقه‌ای میان عربستان و اردن به رگبار بسته شدند،‌ و هنگام حضور «دیک چنی» در پایگاه بگرام در افغانستان، یک انفجار رخ داد، می‌توان به «رهبر فرزانه» ‌گفت، «ول معطل‌اید»، حاکمیت فرانسه هم قادر نیست کاری برای دارودستة جمکران صورت دهد. اینجاست که وجود «کرکس» لازم می‌آید. امروز وقت آن رسیده که «فیلمسازان نخبة چاهک حوزه»، فیلمی بسازند تحت عنوان «وقتی کرکس‌ها فرار می‌کنند.» گریه‌دار هم نخواهد بود، کمدی است!

دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۵

نقاب و سیاست!
...


سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که اخیراً دلنگران پاسارگاد بود، امروز نگران منافع ملت ایران شده، و جهت اجرای قطعنامة شورای امنیت بیانیه نیز صادر کرده! سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یک سازمان «نظامی ـ سیاسی» ساخته و پرداخته استعمار غرب است، که پس از براندازی 22 بهمن، ناگهان از «آسمان» ظهور کرد. و در رأس این سازمان فردی به نام بهزاد نبوی قرار دارد. گفته می‌شود ایشان به جرم «وارد» کردن مواد منفجره به ایران دستگیر و زندانی ‌شده‌اند، ولی در کمال تعجب و بر خلاف روال رایج در ایران، گویا عفو ملوکانه شامل حالشان شده، و در رژیم سابق فقط به حبس‌ابد محکوم ‌شده بودند. و مانند بسیاری از زندانیان «کاذب» ساواک، در گیرودار براندازی سال 57 از زندان بیرون آمدند، تا به عنوان مخالف رژیم پهلوی به ملت معرفی شوند. در واقع قصة مبارزات پیگیر ایشان با رژیم سابق از این جهت به خورد ملت ایران داده شد، تا از یک عامل بیگانه، قهرمان مبارزه با امپریالیسم ساخته شود، تا یک سازمان مسلح‌ و نیمه‌مخفی، به نام مجاهدین انقلاب اسلامی را رهبری کند.

پس از حوادث 11 سپتامبر، زمانی که مسلم شد، افغانستان مورد تهاجم نظامی قرار خواهد گرفت، این سازمان، پیشنهاد به رسمیت شناختن حاکمیت طالبان را داد! و پس از تهاجم نظامی عراق به کویت، پیشنهاد حمایت دولت ایران از عراق را داده بود. چرا که در اینصورت کشور ایران نیز به عنوان متحد حاکمیت عراق و افغانستان، می‌توانست به راحتی مورد تهاجم نظامی اربابان این سازمان مزدور قرار ‌گیرد. و می‌دانیم که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، از طرفداران اشغال سفارت آمریکا و ادامة جنگ با عراق نیز بود. ولی همزمان با تغییر سیاست استعمار، بهزاد نبوی و همراهان ناگهان «اصلاح‌طلب» از کار آمدند و خواهان «جامعة چند صدائی» شدند! و پس از پایان دورة خاتمی شیاد، سران این سازمان، بهزاد نبوی، محسن آرمین و سلامتیان، هنگام انتخابات، بارها اعلام داشتند که دموکراسی با اهداف سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تضاد قرار می‌گیرد!

پیشتر یادآوری شد که بهزاد نبوی، سر دستة این سازمان، مسئول مذاکرات ننگین آزادی کارمندان «دون‌پایه» سفارت آمریکا بود، که تحت عنوان «دیپلمات» به گروگان گرفته شده بودند، و این مذاکرات را وی به بهترین نحو ممکن انجام داد! در ضمن، «سازمان مجاهدین» پای ثابت حکومت ایران در دادگاه لاهه، جهت «احقاق حقوق» پایمال شدة ایران توسط ایالات متحد نیز بود! باز هم یادآور ‌شویم که مسئولیت احقاق حقوق ایران را فرزند «آخوند کاشانی» عهده‌د‌ار بود! و نتایج درخشان «فعالیت‌های حقوقی» وی در دادگاه لاهه را امروز پس از 28 سال همه شاهدیم. از این گذشته،‌ خارج از موارد سوءاستفاده‌های مالی شخص «بهزاد نبوی» در وزارت صنایع و پتروپارس، رسانه‌های داخلی، بارها و بارها وی را مسئول انفجار در مرکز حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری معرفی کرده‌اند. و البته همانطور که می‌دانیم، تشکل‌های استعماری در ایران، مصونیت قضائی هم دارند! در ضمن، زمانی که ایالات متحد، جهت برنامة هسته‌ای حکومت جمکران، پاکستان و چین را مأمور تسلیح «طالبان شیعه» به سلاح هسته‌ای کرده بود، تا تهدیدی برای روسیه به وجود آورد، سازمان «نبوی ـ آرمین»، خفقان گرفته بودند، و اصولاً به اینگونه مسائل دخالت نمی‌کردند.

ولی امروز، همین سازمان طی بیانیه‌ای خواستار پذیرش قطعنامة شورای امنیت می‌شود! همین مسئله باعث تعجب است! چرا که منافع استعمار در ایران، در گرو سرکوب، ایجاد بحران، تنش و جنگ است، و اگر چنین شرایطی فراهم نیاید، غرب نمی‌تواند ملت ایران را آنطور که باید و شاید، چپاول کند. پس چرا مزدوران استعمار ناگهان صلح طلب شده‌اند؟! همانطور که در وبلاگ «رمان و سیاست» اشاره شد، استعمار می‌کوشد، فضای تردید «رمان فانتاستیک» را بر عرصة سیاست ایران نیز حاکم کند. در این راستا تشکل‌هائی ایجاد شده‌اند که هیچ مشی سیاسی مشخصی جز تأمین منافع استعمار ندارند، و هر لحظه می‌توانند به رنگی در‌آیند. در واقع، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یکی از بهترین نمونه‌های این تشکل‌ها است. ولی در «روز آنلاین»‌ مورخ 26 فوریة 2007، آقای زیدآبادی، در مقاله‌ای تحت عنوان «آزادی بیان در ایران و برنامة هسته‌ای»، از اینکه حاکمیت ایران با سازمان مذکور به دلیل مخالفت با برنامة هسته‌ای برخورد شدیدی داشته باشد، ابراز نگرانی کرده‌اند! و در ادامه، نویسندة مقاله عنوان می‌کند که، با در نظر گرفتن سیر تحول تاریخ ایران، سطح آزادی‌ بیان در کشور مطلوب نیست، چرا که ایران هرگز مستعمره نبوده:

«[...]ایران کشوری است باستانی[...] کشور ما در عصر استعمار هرگز مستعمره نشد[...]»

بله در عصر استعمار کلاسیک، ایران هرگز مستعمره نبوده، ولی در عصر استعمار نوین، ایران همواره مستعمره بوده! به عبارت دیگر، از زمانی که استعمارگران ترجیح دادند بجای حضور مستقیم در مستعمرات خود، حاکمیت دست نشانده‌ای بر ملت‌های استثمار شده بگمارند. استعمارگران به این ترتیب، با یک تیر دو نشان زده‌اند، هم منافع خود را حفظ کرده‌اند، و هم از دستگاه سیاسی کشور خود سلب مسولیت نموده‌اند. اگر استعمار نوین بر ایران حاکم نبود، سازمان‌هائی مانند فدائیان اسلام، مجاهدین انقلاب، کارگزاران و...هرگز امکان موجودیت نمی‌یافتند. «توپ مرواری»، به طنز، استعمار نوین را چنین تعریف می‌کند:

«جانم برایتان بگوید، اما از لحاظ روش سیاسی[...] چنانکه ملاحظه می‌کنید[...] ما دست به هیئت حاکمة شما نمی‌زنیم، بر عکس، غرور ملی و مذهب [...] شما را تقویت خواهیم کرد. باین معنی که استقلال ظاهری و عنعنات دینی شما را عجالتا محترم می‌شماریم تا بهتر بتوانیم پدرتان را در بیاوریم. زیرا دستگاه حاکمة دست نشانده، غلام حلقه به گوش خواهد بود و در اینصورت هیچگونه مسولیتی بعهده ما نمی‌باشد. جانم برایتان بگوید، چون شما ملت پست عقب افتاده‌ای هستید، باید در عوض، همة محصولات زیر زمینی و بالای آسمانی خودتان را دو دستی به بیت‌المال کفر ما تقدیم بکنید و ما[...] برایتان زندان‌هائی با سیستم جدید بسازیم، جاده‌های نظامی و فرودگاه درست بکنیم، بانکهای خارجی پولتان را کنترل بکند، و نظامتان در دست ما باشد. همچنین برای اینکه در جرگة ملل مترقی در آئید، باید قرض هنگفتی از ما بکنید، تا توپ و تفنگ و خمپاره و آتشخانه‌های وازده کهنه و بنجلمان را برایتان بفرستیم و به این طریق تا ابد الاباد زیر دین ما بمانید[...]» ص. 96 ـ97.

یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۵


«رمان» و سیاست!
...

در رمان «فانتاستیک»، شیوة نگارش به گونه‌ای است که خواننده همواره در تردید میان دو قطب متضاد «واقعی ـ تخیلی» ‌قرار گیرد. به عنوان نمونه، رمان «بوف کور»، اثر صادق هدایت، خواننده را در همین تردید مداوم نگاه ‌می‌دارد. در اینجا هدف بررسی رمان هدایت نیست، چرا که چنین کاری در هیچ وبلاگی نگنجد، هدف صرفاً اشاره به شیوه‌های تبلیغاتی حکومت جمکران است که از سوی «متخصصین هدایت افکار عمومی» صورت می‌گیرد. برای بررسی این شیوه‌ها، از بحث نظری پرهیز کرده، و تنها به ارائة نمونه‌هائی ساده در چند مورد مختلف اکتفا می‌کنیم. و از آنجا که روز هشتم مارس، نزدیک است، نخستین نمونه، با شعارهای استعماری سازمان‌های ریز و درشت زنان در هشتم مارس آغاز خواهد شد. این شعارها، به همان شیوة رمان «فانتاستیک»، مطالبات زنان را از واقعیت‌ها دور می‌کند و به بیراهة توهم می‌کشاند. برای درک بهتر این امر، یک سناریوی مختصر را با هم بررسی می‌کنیم.

در کشور «الف»، زن و مردی را مجسم کنید که بدون دلیل، بدون اینکه کوچکترین جرمی مرتکب شده باشند، به زندان افتاده‌اند. در این زندان، چون به زندانیان مرد اهمیت بیشتری داده می‌شود، سهم غذای مرد، بیش از ‌زن است. واکنش منطقی، در چنین شرایطی، این است که آن زن که بی‌دلیل به زندان افتاده، تمامی سعی و کوشش خود را صرف آزاد شدن از زندان کند. ولی اگر ببینیم که زن زندانی، بجای کوشش جهت آزادی از زندان، خواهان برابری و تساوی حقوق با همان مرد زندانی می‌شود، چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟ اینکه آن ‌زن، ماندن در زندان را پذیرفته و هیچ اعتراضی به اسارت خود ندارد! این درست همان شرایطی است که سازمان‌های مدعی دفاع از حقوق زن، در داخل و خارج، بر زنان ایرانی تحمیل می‌کنند.

بجز «نظریات» حقوقدانان «زبده‌ای» چون شیرین عبادی در داخل، در خارج نیز تفکرات مشتی فعله، تحت عنوان استادان دانشگاه در بهشت موعود، یعنی همان ایالات متحد، به زنان ایران حقنه می‌شود. این بردگان مونث، در سایت‌های زنان «خواستار» این مهم هستند که، «آیات عظام با قرائت نوین از دین، حق و حقوق زنان را تعیین کنند»، و در واقع می‌گویند، «جیرة ما را نیز در ایالات متحد فراموش نکنید!» اینان اخیرا،ً جهت ارعاب ملت ایران، «هشدار دانشگاهیان» را در مورد تهاجم نظامی ایالات متحد انتشار داده‌اند.

در خارج، گروه‌های مدافع حقوق زنان، شعارهای مبهم و گنگی را برگزیده‌اند که به دلیل ابهام موجود در آن می‌تواند در چارچوب «فتوای» جیره‌خواران مؤنث جمکران به خوبی «جایگیر» شود. به عنوان نمونه، به بررسی شعارهای «تعدادی از زنان مقیم پاریس»‌، مورخ 22 بهمن‌ماه سال‌جاری، که در سایت «اخبار روز» منتشر شده، می‌پردازیم. این گروه ادعا می‌کند که خواهان لغو خشونت بر علیه زنان است. در خانه، در محیط کار، و ... ولی از«خشونت» مورد نظر خود به هیچ عنوان تعریف دقیق و منسجمی ارائه نمی‌دهد. می‌دانیم که شعارهای سیاسی، هنگامی که به قصد عوامفریبی، ساخته و پرداخته می‌شوند، در پرده‌ای از ابهام قرار دارند، به طوری که هیچکس نتواند با آن‌ها «مخالفت» کند. به عنوان مثال، هیچکس نخواهد گفت که با خشونت بر علیه زنان موافق است؛ هیچکس نخواهد گفت که با فقر و محرومیت یا مثله کردن زنان موافق است؛ یا با ازدواج اجباری مخالفتی ندارد. ولی، باید دید منظور از «خشونت»، «فقر» و «اجبار» در چارچوب روابط اجتماعی چیست؟ می‌‌دانیم که اگر قرار باشد در یک کشور قوانین به نفع زنان تغییر یابد، در مرحلة نخست این بازبینی می‌باید شامل قوانینی شود که بر اساس «شریعت» وضع شده‌اند. چرا که شریعت اسلام، مانند دیگر ادیان سامی، اعمال خشونت را نفی نمی‌کند. در نتیجه، اگر گروه‌های مدافع حقوق زن ریگی به کفش مبارک‌شان نیست، باید بدانند که هنگام طرح مطالبات حقوقی، «کل» را مطالبه می‌کنند؛ چرا که «جزء» را نیز شامل خواهد شد. به زبان ساده‌تر، وقتی اسلام و قوانین متحجرش در تقابل با حقوق انسانی قرار دارد، بجای تقاضای لغو خشونت بر علیه زنان، خواستار حذف سنت‌های دینی از «قوانین اجتماعی» کشور می‌شویم، ولی در اعلامیة زنان مقیم پاریس،‌ که از قضای روزگار، ورودی اصلی گورستان معروف «پرلاشز» را نیز را جهت «محل» تجمع برگزیده‌اند، چنین خواسته‌ای مطرح نشده:

«دو سالی است که[...]در تظاهرات 8 مارس در پاریس شرکت می‌کنیم[...] شعارهای ما: لغو خشونت بر علیه زنان در محیط کار، خشونت خانگی، تجاوز، ازدواج اجباری، مثله کردن زنان، فحشا و خرید و فروش زنان، فقر، محروم کردن از آزادی، قتل ناموسی[...] محل تجمع زنان ایرانی در ورودی اصلی پرلاشز.»

نگاهی به این اعلامیه کافیست تا ببینیم، شعارهای زنان محترم مقیم پاریس، کاملاً با شعارهای زنان حکومتی در داخل هماهنگی دارد. پیشتر در وبلاگ «بله یا نه؟»، اشاره شد که شعار «نه به جمهوری اسلامی» نیز جهت تأمین حقوق زنان کافی نخواهد بود، چرا که مشخص نیست، «آری» به کدام نوع حاکمیت گفته خواهد شد.

در راستای همین «فعالیت‌ها» است که دو قطب «مذهب ـ‌ ابتذال»، جهت بستن راه بر مطالبات واقعی زنان در داخل و خارج فعال شده‌اند. گروه مذهبی، بردگان مؤنث ارسالی به دانشگاه‌های غرب را تشکیل می‌دهد، و گروه به ظاهر «ضدمذهبی» ـ آنروی سکة «نیره توحیدی‌ها»، و «فاطمه حقیقت‌جوها» ـ درست همانند گلة اعزامی سرداراکبر، که سعی دارد آزادی‌های اجتماعی را با «هرج و مرج»، و آزادی بیان را با «ابتذال کلام» در ترادف قرار دهد ـ در پی آن است که «آزادی زن» در جامعه را با نوعی «خودفروشی» در بطن روابط اجتماعی مرتبط کند؛ و همزمان، «ابتذال» و «دریدگی» در گفتار را نیز ویژگی گفتار یک «زن‌آزاد» بنمایاند. مسلماً در میان زنان ایرانی افرادی می‌توان یافت که طرفدار چنین الگوی رفتاری باشند، ولی این الگو زمانی قابل پذیرش است که بر اساس یک انتخاب شخصی صورت گرفته باشد، نه تحت عنوان یک الگوی واحد تحمیلی و یک سیاست اجتماعی. ولی می‌بینیم که شناخت «آزادیخواهان»‌ مؤنث ارسالی جمکران، از «آزادی زن» بسیار محدود می‌نماید، اینان‌ ادعا دارند که «خودفروشی»، همان اوج لذت و آزادی جنسی است! خارج از هر گونه بحث اجتماعی پیرامون مسئلة «خودفروشی»، که نیازمند بررسی عمیق سازوکارهای «قدرت» و شکل‌گیری «حاکمیت» در جامعه می‌شود، فقط در یک بعد «حرفه‌ای» از این «پدیده»، می‌توان عنوان کرد که اعمال «حرفه»، منطقاً نمی‌تواند، نه با آزادی و نه با کسب لذات جنسی در ارتباط قرار گیرد! در جامعة سنتی ایران، که حاکمیت نیز مدعی «معنویت و الهیت» است، عمومیت دادن به چنین نظریه‌های «اغراق‌آمیز»، تحت عنوان «آزادی‌زن»، صرفاً می‌تواند به استحکام پایه‌های تبلیغات دینی، و حاکمیت منتج از دین منجر شود، و از این طریق، از طرح ابعاد واقعی آزادی زن در جامعه جلوگیری کند. معرفی این «نوع» نظریة آزادی زن، به عنوان آلترناتیو الگوی سنتی، در جامعة ایران، صرفا می تواند، به نوعی «احساس» عدم امنیت در جامعه دامن زده، و زنان را هرچه بیشتر به دامان حاکمیت سنتی سوق دهد.

برای کوتاه کردن مطلب، و جلوگیری از اتلاف وقت بهتر است بگوئیم، شبه مخالفان اعزامی حاکمیت ایران به فرنگ، به دو گروه کاذب تقسیم شده‌اند و همان سخنان حکومتی‌ها در داخل را تکرار می‌کنند. هدف اصلی اینان مقابله با مطرح شدن آزادی و حقوق شهروندی ملت ایران است، و در این راه، از حمایت کامل دموکراسی‌های غربی نیز برخوردارند! ظاهراً محمد خاتمی، طی سفر به انگلیس و ایالات متحد، از حمایت اربابان حاکمیت جمکران اطمینان حاصل کرده، و تداوم حکومت «تندروها ـ اصلاح طلبان»، دو گروهی که در واقع یک گروه واحد را تشکیل می‌دهند، را ابد مدت پنداشته! به همین دلیل جیره خواران حکومت توحش و تحجر شدیداً به «فعالیت» مشغول شده‌اند! ولی می‌باید به دارودستة جمکران یادآور شویم، ‌که حضور «رولان دوما»، وزیر امورخارجة ابد مدت فرانسوا‌میتران، در تهران، در واقع نشانگر کاهش حمایت بی‌قید و شرط ایالات متحد از مسلح شدن جمکرانی‌ها به سلاح هسته‌ای است! حال ببینیم ارتباط این امر با تضعیف حکومت اسلامی، چیست؟

پیشتر گفته شد، که هنگامی که جنجال رسانه‌ای آغاز می‌شود، هدف پنهان داشتن مقاصد اصلی استعمار است. و مقاصد اصلی استعمار همانطور که می‌دانیم، تأمین منافع مالی و حفظ مواضع استراتژیک است. در این چارچوب می‌توانیم دلیل مخالفت ایالات متحد با احداث خط لولة صلح از خاک ایران به هند را بررسی کنیم. چرا که شرکت‌های روسی و هندی در این طرح سهیم‌اند! انفجارهای اخیر بلوچستان نیز، ابراز مخالفت با احداث خط لولة صلح بود! چرا که انتقال انرژی از مناطق ناامن، امکان پذیر نخواهد شد. و دولت مزدور جمکران تا دیروز، از توافق سه جانبه میان هند، ایران و پاکستان طفره می‌رفت و به هارت و پورت‌های رایج پرداخته بود! ولی معلوم نیست چه پیش آمده که،‌ امروز این «توافق» حاصل شد! ظاهراً ارتباطی با سقوط هلی‌کوپتر کذائی نباید داشته باشد! ولی با هشدار اخیر طالبان می‌تواند در ارتباط قرار گیرد. طالبان، اخیراً اعلام کرده‌اند، که سلاح‌های پیشرفته در اختیار دارند، و به زودی دمار از روزگار ارتش ناتو در خواهند آورد! و می‌دانیم که بازار رسمی و غیررسمی خرید و فروش اسلحه، کاملاً تحت کنترل دولت‌های بزرگ است. و اگر امروز، گروهی به نام طالبان ارتش ناتو را تهدید می‌کند، این گروه نمی‌تواند همان گروهی باشد که در اواخر دهة 70 به دست سازمان سیا سازماندهی شد، تا پس از استقرار طالبان شیعه در ایران، از احداث خطوط نفتی اتحاد شوروی به هند در افغانستان، ممانعت کند. بنابراین در مورد حضور «رولان دوما» در تهران می‌توان گفت، ایالات متحد سعی دارد، به هر ترتیب شده، فرانسه را در کنسریوم جدید تولید سوخت هسته‌ای که روسیه قصد ایجاد آنرا دارد، «شریک» کند. سفر ولایتی به مسکو و سپس به پاریس نیز در همین راستا بررسی خواهد شد، چرا که حکومت دستاربندان مزدور، برای تأمین منافع اربابانشان در غرب، از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند. ولی یک اصل مسلم را نمی‌توان از نظر دور داشت، هنگامی که سیر قهقرائی آغاز می‌شود، سکونی در کار نخواهد بود، کاملاً ‌بر عکس، شتاب حرکت قهقرائی هر لحظه تشدید می‌شود. اکنون، سقوط استعمار غرب در منطقه آغاز شده، و هر روز گامی به عقب بر می‌دارد، خواهیم دید که با هر گام، ‌ فروپاشی حاکمیت دست نشاندة استعمار در ایران نیز شتاب بیشتری خواهد گرفت. با الهام از دنیای سیاست می‌توان رمان‌های «فانتاستیک» فراوان نوشت، ولی هیچ نیروئی نمی‌تواند سیاستی را با توسل به حرکت مداوم در مرز تخیل ـ واقعیت، اعمال کند. سیاست عرصة واقعیت‌هاست.