شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۵


فناوری بسته‌ای!
...
چند روز پیش وزارت امور خارجه ایران در رابطه با حضور جیمز رابین، سخنگوی وزارت امور خارجه دولت کلینتون در ایران ادعا کرده که، «ایشان برای دیدن خواهر همسرشان به ایران آمده‌اند!» همسر آقای رابین، همان کریستین امانپور خودمان است که مصاحبه‌اش با محمد خاتمی، آب از دهان اصلاح‌طلبان ضدامپریالیست حکومت «تحجر ـ توحش» روان کرده بود! و کریستین امانپور همان کسی است که دو سه روز قبل از تهاجم ارتش آمریکا به عراق چهره خندانش را بر اکران تلویزیون مشاهده کردیم. خانم امانپور از اینکه پوشش خبری این تهاجم وحشیانه به عهده ایشان گذارده شده بود بسیار مشعوف و ذوق‌زده شده بودند! و نیش مبارکشان حسابی تا بناگوش باز شده بود.

البته نویسندة این وبلاگ آنقدرها شوت و پرت نیست، و با قوانین سازمانی آشنائی‌هائی دارد و می‌داند در زمینة کار و وظائف، احساسات جائی ندارند. چرا که در غیر اینصورت سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. از این گذشته از خبرنگار جماعت نمی‌توان انتظار داشت دچار احساسات انساندوستانه شود و آن را بروز هم بدهد. به ویژه از خبرنگارانی که از «جنگ» تغذیه می‌کنند. معتقدان به استقلال خبرنگاران در خطوط خبررسانی، از خواندن این وبلاگ خودداری کنند! شبکه‌های خبررسانی نه تنها در ارتباط مستقیم با تفنگ‌فروشان قرار دارند، که صاحبان صنایع نظامی خود سهامداران عمدة شبکه‌های خبررسانی‌اند. بله! بازگردیم به «نیش» کریستین امانپور که از شادی تهاجم نظامی به عراق، نه تنها تا بناگوش باز شده بود که از عرض اکران تلویزیون هم بیرون زده‌بود. نخستین بار بود که توحش، اینچنین برهنه و بی‌پروا بر اکران تلویزیون سخن می‌گفت. حتی سیاستمداران حامی تهاجم نظامی به عراق، در اروپا‌ و ایالات متحد، به شادی و پایکوبی برای جنگ و کشتار نپرداختند! همگی با ذکر «ناملایمات» جنگ، سعی داشتند آن را در راستای «استقرار دموکراسی» توجیه کنند. ولی کریستین امانپور، فقط خوشحال بود! این مختصر را نوشتم تا با گوشه‌ای از شخصیت این خبرنگار محترم آشنا شوید!

می‌گویند کریستین امانپور فرزند کاپیتن امانپور، کارمند خطوط هواپیمائی ملی ایران است که در انگلستان و ایالات متحد تحصیل کرده، و در سال 1983 به استخدام شبکه سی‌ان‌ان در آمده. در سال 89، کریستین به فرانکفورت اعزام می‌شود و «انقلاب‌های دموکراتیک» اروپای شرقی را گزارش می‌کند. در سال 1990، ‌کریستین جنگ خلیج فارس را گزارش می‌کند و در سال 98، یعنی در سن 40 سالگی، با جیمز رابین، سخنگوی وزارت امور خارجه دولت وقت ایالات متحد ازدواج می‌کند! و دو سال بعد یک پسر کاکل زری هم به مستر رابین تقدیم می‌کند (کریستین متولد 12 ژانویه 1958 است) این مختصر را هم نوشتم تا بدانید ازدواج جیمز رابین با کریستین 40 ساله، ازدواج رومئو با ژولیت نبوده. ازدواج سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، با یک کارمند سازمان اطلاعات و امنیت بوده که یک پا هم در ایران دارد، و وابسته به محافل بدون مرز است.

در مورد امانپور، رسانه‌های ایران گفته‌اند که از بهائیان سروستان فارس و داماد ژنرال امان‌الله جهانبانی است. و همین نیز باعث اعتراض خانوادة امانپور شده! خانوادة امانپور، با دین و مذهب کاری ندارد. از همان هنگام که در حوالی کرج خیمه زده بودند، با «باوم گروتل‌های» آلمانی و دیگر هم پالکی‌هایشان روابط «دوستانه‌ای» داشتند، چرا که «وظائف»، دین و مذهب نمی‌شناسد. دلیل اعتراض امانپور‌ها را نیز در اعتقاد به همین اصل مسلم باید جستجو کرد. به ویژه که با ورود جیمز رابین به ایران، همین فردا خواهند نوشت که «رابین هم یهودی است!» و باز هم خانواده امانپور ناچار خواهد شد اعتراض کند. چون همانطور که می‌دانیم جیمز رابین به دیدن خواهر زنش آمده و اگر همزمان با حضور وی، ساواک تحت عناوین جعلی، روز راه پیمائی «قدس» ـ که در گذشته راهش از کربلا می‌گذشت و امروز به بن بست منتهی شده ـ اقدام به پخش شبنامه نموده، این امر نه به بهائی بودن امانپور ارتباطی دارد، نه به یهودی بودن جیمز رابین مربوط می‌شود.

اقدام ساواک، تکرار شیوة براندازانة اواسط دهه 50 است که با حمایت دارودسته برژینسکی و خوش خدمتی «نهضت آزادی» به استقرار حاکمیت «تحجر ـ توحش» فعلی منجر شد. و امروز نیز گروه «کارترـ برژینسکی»، به همان شیوه‌های گذشته متوسل شده‌اند. ولی امروز ملت ایران آگاه است که این شبنامه‌ها مستقیماً از سوی ساواک تهیه و پخش می‌شوند. متن این شبنامه‌ها، مانند بیانه‌های رنگارنگ ساخته و پرداخته ساواک، بخشی از مطالبات مردم ایران را با شعارهای افراطیون حکومتی پیوند داده! هدف ساواک از پخش این شبنامه‌ها این است که به مردم بباوراند گروه‌هائی در «واقعیت» وجود دارند که با شما هم عقیده‌اند، دولت‌های قبلی را خائن و فاسد می‌شمارند، از رهبری فرمان نمی‌برند، ولی از احمدی نژاد دفاع می‌کنند! به عبارت دیگر ساواک به حدود 80 در صد مردم می‌گوید، رهائی از نکبت و ادبار رهبر، اکبر هاشمی و خاتمی با پیروی از نوچه اینان، یعنی احمدی نژاد امکان پذیر است! به زبان ساده‌تر، ساواک ملت ایران را دعوت می‌کند که از چاله بر آیند و بر چاه شوند، یعنی همان فاجعة سال 57 را تکرار کنند! در واقع این شبنامه‌ها، که به گفتة سایت آفتاب، در تیراژ وسیع و در مناطق مختلف تهران همزمان با راه‌پیمائی «سیرک قدس» پخش شده، دعوتی است به شورش. در ساعت هیجده و ده دقیقه، 28 مهرماه سال جاری سایت آفتاب می‌نویسد:

«فعالیت این گروه‌ها که در تضاد صریح با مواضع رهبری انقلاب و مصالح ملی قرار دارد، در حالی مجددا آغاز شده که خبرگزاری‌های بزرگ کشور روز جمعه عملا در قبال این اقدام سکوت پیشه کرده و صرفا به پوشش مصاحبه خبرنگاران خود با مقامات مختلف [...] پرداختند[...] تنها مهرنیوز ... »

به عبارت دیگر سعی رسانه‌ها بر این است که به مردم القاء کنند، خبرگزاری‌های رسمی و حکومتی قصد پنهان داشتن چنین پدیده‌ای را هم داشته‌اند! و در این میان «مهر نیوز» که آشکارا وظیفة تبلیغ برای احمدی نژاد را بر عهده دارد، «اخبار» را از مردم پنهان نمی‌کند! حال بازگردیم به محتوای اعلامیه‌ها. پیام شبنامه‌ها به مردم این است: گروه‌هائی که، مانند اکثریت مردم ایران، در تخالف با رهبری و دولت‌های قبل قرار دارند، به مراتب از افراطیون قبلی افراطی‌تر بوده و حامی دولت احمدی نژادند!

نیک می‌دانیم که این دولت، مانند دولت‌های قبلی موجودیتش را مرهون استعمار است. دولتی که از پائین‌ترین لایه‌های اجتماعی حاکمیت «تحجر ـ توحش» تشکیل شده و به دلیل شکست سیاست ایالات متحد در منطقه، دیگر دلیلی بر ادامه موجودیتش نیست. ولی همزمان مشاهده می‌کنیم که سخنان سیاستمداران غرب در مورد اسرائیل هر روز بیش از پیش به شعارهای تحریک آمیز احمدی نژاد نزدیک می‌شود. نه به دلیل آن که «جیمی کارتر» جنایتکار یا «کن لوینگستون»، شهردار هوچی لندن، حامی مردم فلسطین شده‌اند، نه! چنین نیست. اینان می‌پندارند، جهت باد را درست دریافته‌اند. به زعم اینان، از یک سو در ایران، گروه احمدی نژاد، با حمایت غرب، قادر به سازمان دادن به یک کودتا خواهد بود، کودتائی که زمینة چپاول بیشتری برای غرب فراهم خواهد آورد، و از سوی دیگر ناتو پیش از خروج نظامیانش از منطقه، با تکیه بر مزدورانش در ایران، حاکمیت‌های افراطی اسلامی را مستقر خواهد کرد! پس کفة ترازو در سراسر منطقه به نفع یهودستیزان اسلامگرا سنگینی کرده، و بنابراین سیاست‌بازان فرصت همصدائی با یهودستیزان را نباید از دست بدهند. به ویژه که با چنین دورنمای فریبنده‌ای، یک جنگ سودآور میان اسرائیل و «اتحاد جماهیراسلامی» می‌تواند عصر طلائی «جنگ سرد» را نیز بازگشائی کند. در واقع باید گفت جیمز رابین برای دیدار خواهر همسرش رنج سفر را بر خود هموار نکرده، حضور جیمز رابین در واقع پاسخ به نامة مهرورزی به بوش است. اگر جرج بوش به دلیل شرایط جهانی نتوانست پاسخ مثبت به مهرورزی بدهد، این مهم را به جانشین دموکرات خود واگذار کرده. جیمز رابین به ایران آمده تا به جنگ زرگری حکومت اسلامی با ارباب خاتمه داده، کل منطقه را در فاضلاب «طالبانیسم» غرق کند. اگر در گذشته حاکمیت ایران ژاندارم خلیج فارس بود، از این پس وظیفه «آفتابه‌داری» ناتو را به عهده خواهد داشت. و از آنجا که مسیحیت نیازی به آفتابه ندارد، و یک بسته کاغذ توالت با صد آفتابه برابری می‌کند، حکومت اسلامی ایران ناچار است بجای فناوری هسته‌ای، خود را به فناوری بسته‌ای «کاغذ توالت» مجهز کند.




جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۸۵


هلو و خوراک دام!
...
موضوع وبلاگ امروز هم بررسی سخنان محمدخاتمی است، البته در باب دموکراسی. همان سخنانی که در مصاحبة کذا با «فرانکفورتر آلگماینه» بیان شده. محمد خاتمی پس از آنکه خود را «صاحب‌نظر سیاسی و فلسفی» خوانده، سخنانی بر زبان رانده که، از نظر ساختارشکنی‌های شکمی و ابهام در معنا و مفهوم، بیشتر به پریشانگوئی‌های روح‌الله خمینی شباهت دارد. آقای خاتمی می‌فرمایند:

«من به عنوان یک صاحبنظر سیاسی و فلسفی معتقدم بشر در هیچ جای دنیا راهی جز استقرار نظام های دموکراتیک ندارد. [...]»

«صاحب‌نظر سیاسی» حکومت اسلامی، گویا پنداشته‌اند «استقرار دموکراسی» هم مانند ادعای پیامبری به دلخواه بشر است. و اگر بشر خواستار دموکراسی شد، کافی است دستی بر چراغ جادو بکشد، تا «دیو» ظاهر شده، دموکراسی استقرار یابد! و به نظر ایشان، اینگونه است که دموکراسی مستقر می‌شود! پس باید نتیجه بگیریم که تاکنون در ایران هیچ «بشری» خواستار استقرار دموکراسی نبوده، چرا که اگر اینکار به همین سادگی امکان‌پذیر است، حتماً تا امروز کسی دموکراسی را در ایران مستقر کرده بود. در واقع آقای خاتمی با زبان بی‌زبانی می‌فرمایند، «ملت ایران! می‌بینید که کوتاهی از خود شماست نه از استعمار!» ولی می‌توان فرض دیگری هم در نظر گرفت.

عدم استقرار دموکراسی در ایران را می‌توان اینگونه تعبیر کرد که «بشر ایرانی»، راه استقرار دموکراسی را هنوز پیدا نکرده! یا در جستجوی همین «راه»، مانند «شنل قرمزی» که به حرف مادرش گوش نکرد و فریب آقاگرگه را خورد، ملت ایران هم فریب هیاهوی رسانه‌ای را خورده، به چاه استعمار افتاده! و اکنون باید به این امید بنشیند که آن «شکارچی آشنا» صدای فریاد و فغانش را در عراق شنیده به این سوی «اروندرود» بیاید و دموکراسی را برایش مستقر کند! چرا که حجت‌الاسلام خاتمی می‌گویند:

«بنده یک لحظه تردید به خود راه نمی دهم که دموکراسی به خود کامگی ترجیح دارد»

البته خاتمی نمی‌گوید که دموکراسی به حکومت استعماری هم ترجیح دارد یا نه؟ چرا که حاکمیت ایران حدود یک سده است که از استبداد سنتی به حاکمیت استعماری تبدیل شده. و اگر خودکامگی مذموم است، ترادفی با حاکمیت استعماری ندارد. به همین دلیل محمد خاتمی استعمار را در پرانتز گذارده، صرفاً سخن از «خودکامگی» به میان می‌آورد. حال آنکه حکومت دست نشاندة استعمار، مانند حکومت ایران، نمی‌تواند «خودکامه» باشد. اختیار و آزادی حاکم از الزامات خودکامگی است، و دولت مفلوک ایران کجا، اختیار و آزادی کجا؟! حکومت ایران موجودیتش را مدیون ارادة استعمار است. و متأسفانه ملت ایران هم موجودیتش در گرو نفتی است که به همت مصدق ملی شد، تا دست‌های استعمار برای فتنه‌انگیزی بازتر باشد. کودتای 28 مرداد، اگر توطئه‌ای بر ضد ملت ایران بود، ردای «قهرمانی» شد بر قامت مصدق. بله اگر «فرانکفورتر آلگماینه» از محمد خاتمی در مورد مصدق سوال کرده بود، خاتمی هم مصدق را قهرمان استقلال ایران می‌نامید. چرا که به همت مصدق‌ها و مدرس‌ها بود که «استعمار» به جای «خود‌کامگی» نشست.

واژگونه جلوه دادن واقعیت‌های تاریخی در ایران به یک بیماری همه‌گیر تبدیل شده. محمد خاتمی حتی فقر و عقب افتادگی را نیز به استعمار نسبت نمی‌دهد! چرا که هر چه باشد موجودیت امثال خاتمی از برکت استعمار است! و اگر کشور ایران در گرداب فقر و عقب افتادگی گرفتار آمده، نه به دلیل چپاول استعمار، که به دلیل «دیکتاتوری» است! خاتمی می‌گوید:

«بزرگترین عامل عقب افتادگی فقر و جهل در کشورهائی نظیر ما دیکتاتوری و دوری از موازین دموکراسی است»


نمی‌دانستم «ما» کشور هستیم، و کشورهائی هم نظیر «ما» وجود دارند! بگذریم. اعزام دانشجو به خارج، اعدام دانشجو در داخل، صدور زن و کودک به خارج، فروش زن و کودک در داخل، ورود مواد مخدر تولیدی لابوراتوارهای ناتو در منطقه، بورس فروش کلیه، بحث و جدل در مورد رویای این آیت‌الله و غوغای آن یک آیت‌الله، مشاهده هالة نور و دریافت دستورات از امام زمان، تبلیغ بر ضد بهائیان و همجنس‌گرایان، فقر و جهل به شمار نمی‌آید، حتماً پیشرفت علمی و «جهش» به سوی دموکراسی است! ولی حکایت فضل و دانش محمد خاتمی به این حرف‌ها ختم نمی‌شود، محمد خاتمی در ادامه واژگونه نمایاندن واقعیت‌ها، جنایات ایالات متحد و شرکایش در یوگسلاوی سابق را مبارزه با «هولوکوست در بالکان نامیده!»

البته خاتمی «هولوکوست» را می‌گوید «هلوکاست» که هم «هلو» دارد هم «کاست» و از دو جنبه دلنشین می‌شود! از جنبة سیاسی پست‌های وزارت و ریاست را تداعی می‌کند که مانند «هلوی پوست کنده» وارد گلوی حجت‌الاسلام شدند! و از نظر جامعه‌شناسی، «کاست روحانیت»، همان همپالکی‌های خاتمی را تداعی می‌کند! به همین دلیل است که ایشان می‌فرمایند «هلوکاست!»

بله حجت‌الاسلام «صاحب‌نظر سیاسی» ما نمی‌دانند، یا نمی‌خواهند بدانند که ایالات متحد و اروپای غربی حامیان اصلی «میلوسویچ»‌ بودند تا بتوانند زمینة تجزیة کشور یوگسلاوی را آماده کنند. «سید ممد» نمی‌داند که دریای مدیترانه هم «هلوکاست» ناتو است! و باید پوست کنده وارد گلوی ارتش ناتو شود! پوست کندنش هم به این ترتیب میسر می‌شود که طرح «یک کشور، یک مذهب» به «خوبی و خوشی» اجرا شود. هر مرز نوینی که به این ترتیب ایجاد می‌شود، بازار تفنگ فروش‌ها رونق بیشتری می‌یابد! ولی محمد خاتمی را چه به این حرف‌ها! این صحبت‌ها از دهان «کافران و مرتدها» بیرون می‌آید، این آنارشیست‌ها این حرف‌ها را ‌زده‌اند تا مردم را اغفال کنند و با ایجاد هرج و مرج از استقرار دموکراسی هم جلوگیری به عمل آوردند! بله، تهاجم وحشیانة ارتش ناتو به یوگسلاوی، به زعم آقای خاتمی مبارزه با «هلوکاست» بوده!

«هلوکاست مظهر زشت نسل کشی بود[...] بارها در نقاط مختلف دنیا رخ داده است چند سال پیش در بالکان شاهد آن بودیم و اتفاقا اروپا علیه آن ایستاد»


متوجه می‌شویم که اصولاً تاریخ مورد علاقة آقای خاتمی، همان تاریخ به روایت فاشیست‌ها‌ست؛ ایشان ارادت خاصی به فاشیسم و نازیسم دارند. و در همین مصاحبه از اینکه فاشیسم و نازیسم در اسلام ظهور نکرده، مراتب تأسف عمیق خود را نیز ابراز می‌کنند!‌

«باید بگویم متأسفانه نازیسم و فاشیسم در دنیای مدرن پدید آمدند نه در اسلام!»

البته اسلام «دین» است نه دنیا! ولی آقای خاتمی می‌پندارند که هر دینی، برای خودش یک دنیاست! و افسوس که اسلام «دنیای مدرن» نبود، وگرنه فاشیسم و نازیسم هم به افتخارات «دنیای اسلام» افزوده می‌شد! چرا که محمد خاتمی، هویت ایران را «دینی» می‌داند! وی در سخنان خود با ملت اتمام حجت کرده و می‌گوید:

«در این کشور هیچ امری به نتیجه نمی‌رسد مگر اینکه از موضع دین باشد! [...] اگر به دموکراسی و پیشرفت از موضع دین نگاه نکنیم نمی‌توانیم به نتیجه برسیم![...] مبنای هویت تاریخی جامعه ایران دین است!»


اینجاست که به معجزات سفر محمد خاتمی به ایالات متحد پی می‌بریم! به نظر می‌رسد، دارودسته جیمی کارتر که برای ورود به کاخ سفید خیز برداشته‌اند، حجت‌الاسلام را از حمایت بی‌قید و شرط خود مطمئن کرده باشند! خصوصاً که جیمی کارتر، اخیراً ناگهان از خواب 70 ساله بیدار شده و کتابی در باب «آپارتهید اسرائیل» نیز به چاپ رسانده! در واقع برنامه دموکرات‌ها، همان برنامه 3 دهه گذشته، یعنی حمایت از افراط‌گرایان مذهبی است. ولی جیمی کارتر و شرکایش یک نکتة کوچک را فراموش کرده‌اند، جنگ سرد به پایان رسیده و سیاست‌های دورة جنگ سرد دیگر کارساز نخواهد بود! به عبارت دیگر، هر چه احمدی نژاد‌ها در عرصة سیاسی «لات بازی» کنند، چهرة منفور خاتمی آراسته نخواهد شد! و از سوی دیگر خروج ارتش ایالات متحد از عراق، به ایالات متحد امکان نخواهد داد که به عنوان دوست و حامی «دموکراسی دینی» در کشور ایران حضور یافته سواحل دریای خزر را به عرصة تاخت و تاز ارتش ناتو تبدیل کند. به جیمی کارتر باید یادآوری شود، که در ایران، بادام زمینی، خوراک دام است!


پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵



گل و عقرب کور!

...


در وبلاگ دیروز نوشتم که حجت‌الاسلام محمد خاتمی با «فرانکفورتر آلگماینه» مصاحبه کرده، ولی به دلیل رعایت اصل «گام به گام» ناچار شدم از کم اهمیت‌تر یعنی «حقیقت‌جو» آغاز کنم، و حجت‌الاسلام را برای امشب نگاه دارم. امشب، شب جمعه است،‌ و اهمیت شب جمعه از آنجاست مجلة فکاهی توفیق می‌گفت: «همشهری، شب جمعه دو چیز یادت نره، دوم روزنامه توفیق!» اکنون که دیگر توفیقی نیست، شب‌ جمعه‌ها بجای فکاهی و طنز توفیق، سخنرانی‌های مضحک دستاربندان را می‌خوانیم. از قدیم گفته‌اند بجای «گل نشیند عقرب کور»! و ما هم بجای مطالعة توفیق، ناچاریم در مورد عقرب کور بنویسیم! بله، «عقرب کور» که همان حجت‌الاسلام محمد خاتمی «رئیس موسسة بین‌المللی گفتگوی تمدن‌ها» باشد، در مصاحبة نغز، غنی و شیوای خود با همان نشریة آلمانی که نامش یک پاراگراف جا می‌گیرد، «با رد هرگونه ارتباط میان اسلام و افراط‌گرائی» فرموده‌اند:


«متاسفانه نازيسم و فاشيزم در دنياي مدرن پديد آمدند نه در اسلام.»


محمد خاتمی، مانند همه فاشیست‌های جهان سعی بر مرتبط کردن مدرنیسم با نازیسم و فاشیسم دارد، تا ازین طریق بتواند ارتباط مذهب و به ویژه مسیحیت را با فاشیسم پنهان نگاه دارد. در وبلاگ‌های قبلی، بارها و بارها نوشته‌ام که فاشیست‌ها در دو مرحله از سفسطه و مغلطه، سعی بر پنهان نگاه‌ داشتن ماهیت یکسان مذهب و فاشیسم دارند. ابتدا ارتباط تنگاتنگ فاشیسم را با مذهب انکار می‌کنند، سپس فاشیسم را محکوم می‌کنند، و در آخر آنرا به نیچه، فیلسوف مدرنیته نسبت می‌دهند. و از این طریق مدرنیته به فاشیسم مرتبط می‌شود!


دلیل اصلی این شیوة برخورد، تضاد مدرنیته و مذهب است. چرا که مدرنیته، با نفی اسطورة آفرینش نوید پایان تقدیس و تقدس را داده، و انسان را نه به عنوان «بندة خدا»، که به عنوان موجودیتی فیزیکی و آزاد به رسمیت می‌شناسد. و در این چارچوب، حقوق انسان‌ها نه براساس دستورات الهی که بر اساس حقوق مدنی تدوین می‌شود. اعلامیة جهانی حقوق بشر نیز ریشه در همین نگرش دارد. انسان، صرفاً به دلیل موجودیت خود، و خارج از هر گونه تعلقات مذهبی و نژادی از حقوقی جهانشمول برخوردار می‌شود. تضاد فاشیست‌ها با اعلامیة جهانی حقوق بشر از همینجا آغاز می‌شود. فاشیسم، مانند ادیان ابراهیمی، انسان را صغیر به شمار می‌آورد، و جامعه را همچون «امت» نیازمند رهبر و پیشوا می‌داند. برای روشن شدن ریشة فاشیسم در ایران بهترین راه ممکن مراجعه به سخنان فردید، در باب حقوق بشر است. فردید، پیش از 22 بهمن، در دانشگاه‌های کشور ایران ظاهراً فلسفه تدریس می‌کرد، ولی در واقع به تبلیغ فاشیسم مشغول بود، فردید در مورد آزادی انسان می‌گوید:


«ما مي‌خواهيم نفي كنيم آزادي و برابري و برادري اعلاميه جهاني حقوق بشر را. [...].اعلاميه جهاني حقوق بشر[...] تمامش نفس اماره است [...] همين اعلامية جهاني حقوق بشر را مطلق مي‌كند در افسار گسيختگي.»‌


این سخنانی است که در کنار پریشان‌گوئی‌های شریعتی و مطهری به دانشجویان فلسفه در ایران تدریس می‌شد و امروز نیز همین تبلیغات بر جامعه ایران سایه افکنده. بر اساس تبلیغات فاشیسم نوین، که اینبار در گفتار فریبکارانة سروش، جهانبگلو و شرکایشان منعکس می‌شود، انسان می‌باید به دنبال «حقیقت» برود. اصل بر «باورها» است و زمان، زمانة «معنویت و امر قدسی» است! آنچه در تفکر ایرانی همواره غریب می‌نماید، همان «انسان» است، پیکر انسان همیشه درهم شکسته از تحقیر است؛ از ضربات شلاق، از توحش قصاص و سنگسار. اینگونه است که پیکر انسان نفی می‌شود. گوئی خدای نامرئی ابراهیم، که خود هرگز قادر به جسمیت یافتن نیست، چون وجود ندارد، بر پیکر انسان‌ها حسد می‌ورزد، بر شادی انسان‌ها خشم می‌گیرد، و بر لذت انسان‌های زمینی غبطه می‌خورد. چرا که خدای ابراهیم قادر نیست زیبائی‌های زندگی زمینی را ببیند، دوست داشته باشد و عشق بورزد. خدای ابراهیم با هر آنچه رنگ زندگی دارد، گوئی بیگانه است. چرا که همانند خداوند فلسفة کلاسیک، همانگونه که نیچه می‌گوید، «مرده» ‌است. حال باید دید هنگامی که محمد خاتمی می‌گوید:


«اگر خشونت به نام دين باشد، دو جنايت صورت مي‌گيرد، يكي خود خشونت [...] و ديگر اينكه به نام ديني كه ضد خشونت [...] و طرفدار محبت، رحمت و صلح است اين خشونت صورت مي‌گيرد[...] ما خشونت را به هر صورت محكوم مي‌كنيم به خصوص اگر به نام دين[...]باشد»


بر اساس کدام منطق، چنین گستاخانه واقعیت‌های حکومت اسلامی انکار می‌شود؟ مگر «احکام اسلامی» عین خشونت نیست؟ قصاص و سنگسار محبت و صلح است؟ قطع عضو، ضدیت با خشونت است؟ به زعم محمد خاتمی مسلماً باید چنین باشد، چون از انتساب خشونت به اسلام بسیار هم متعجب شده آن را «ذهنیت» لقب می‌دهد، و بلافاصله به شیوة مرسوم، پرشی هم از زمان حال به گذشته فرموده، خشونت‌های دینی اروپائی‌ها را مطرح می‌کند، می‌افزاید:

«من تعجب مي‌كنم كه چگونه اين ذهنيت وجود دارد كه خشونت گراياني منتسب به اسلام هستند در حالي كه هنوز اروپا درگير مسائل مذهبي و خشونت هايي است كه ناشي از اختلافات ديني و نيز خشونت هايي كه به نام دين در اروپا صورت گرفته و[...] خشونت هايي كه به نام دين از سوي اروپاييان عليه كشورهاي اسلامي و كشورهاي غير اروپايي صورت گرفته بسيار وحشتناك است»


خاتمی پس از محکوم کردن خشونت‌های دینی اروپائیان بلافاصله آنرا انکار کرده می‌گوید، ‌بهتر است این خشونت‌ها را به ادیان نسبت ندهیم! البته حجت‌الاسلام حق دارند، چون ایشان هم فلسفه خوانده‌اند، البته از همان فلسفه‌های ساخته و پرداخته فردید! بنابراین خشونت را به ادیان نمی‌توان نسبت داد، به ویژه به ادیان ابراهیمی، که خود مظاهر توحش‌اند، این انسان‌ها هستند که چهرة پر مهر و محبت ادیان را به خشونت آلوده‌اند! باید نگاهی به تورات، انجیل و قرآن بیندازیم، تا معنای واقعی مهر و محبت را درک کنیم! و در ضمن به یاد داشته باشیم که خاتمی می‌گوید، ‌عزیزان گذشته‌ها گذشته، وقت اتحاد ادیان است، البته بر ضدانسان! وی با زبان بی‌زبانی می‌گوید، ما توحش مسیحیت را نادیده می‌گیریم، شما هم توحش اسلام را به حساب اسلام نگذارید! به عبارت دیگر ما گذشته مسیحیت را فراموش می‌کنیم شما هم توحش کنونی اسلام را نادیده بگیرید.

«ولي نه اين خشونتها را به حساب دين بگذاريم و نه خشونتهايي كه احيانا در ميان مسلمانان به نام اسلام صورت مي‌گيرد[...] اگر [...] سخت گيري‌ها و مشكلاتي كه به نام مسيحيت در قرون وسطي شده و در تاريخ از نظر خشونت و سختي كم نظير است به حساب مسيحيت بگذاريم [...] ولي ما دامن مسيحيت را از چنين مسائلي پاك مي‌دانيم و درمقابل هم اين انتظار را داريم كه [...] رفتار نادرستي كه به نام اسلام مي‌شود آن را به حساب اسلام نگذاريم»


البته نمی‌دانم خاتمی چرا چنین درخواستی دارد؟ چون در واقع، غربی‌ها دهه‌هاست که نه تنها چشم بر توحش اسلام بسته‌اند، که آنرا تشویق هم می‌کنند. مگر حکومت اسلامی در ایران، یا طالبان در افغانستان به همت هم‌اینان مستقر نشد؟ چرا حجت‌الاسلام «گفتگوی تمدن‌ها» نگران است؟ اگر گاهگاه رسانه‌های غرب پیرامون توحش اسلام و مسلمین هیاهو بپا می‌کنند، برای اعمال فشار بر ملت‌هائی است که تحت حاکمیت نظام‌های «توحش ـ تحجر» قرار دارند. مگر همین مورد را در 27 سال اخیر در ایران شاهد نبوده‌ایم؟ جنگ، تحریم اقتصادی، مضحکة هسته‌ای و تهدید نظامی، همه و همه امداد‌های غیبی بود که پایه‌های نظام الهی مستحکم شود! خاتمی چرا به جای تشکر، شکوه می‌کند؟ این جماعت دستاربند اصولاً نمک نشناس‌اند! و به همین دلیل خاتمی ناچار به پرشی تاریخی شده تا به خوانندگان «فرانکفورترآلگماینه» یادآور شود، که قضاوت پروتستان‌ها در مورد کلیسای کاتولیک، از قضاوت پاپ نسبت به مسلمانان بسیار بدتر است!

«مطمئنا قضاوتي كه مثلا پروتستان‌ها نسبت به رفتاركليساي كاتوليك و به خصوص در قرون وسطي دارند شايد بسيار بدتر از قضاوتي باشد كه اقاي پاپ نسبت به بعضي از مسلمانان داشتند.»


و البته جناب محمد خاتمی کوچکترین اشاره‌ای به دادگاه‌های تفتیش عقاید نکرده، چرا که این دادگاه‌ها جهت هدایت «اومانیست‌ها» به «راه راست» بر پا شده بودند! و به همین دلیل بود که «جوردانو برونوها» می‌بایست طعمة شعله‌های آتش می‌شدند! بله به زعم خاتمی، دادگاه‌های تفتیش عقاید، نه امروز و نه در گذشته توحش به حساب نمی‌آیند! چرا که اینگونه خشونت‌ها لازمه «فرهنگ اسلامی» است! آقای خاتمی در ضمن فرموده‌اند:

«یهود ستیزی زاده دنیای مدرن است!»

یادآورشویم که در قرن دوازدهم، آنهنگام که دنیا چندان مدرن هم نبود، یهودیان را از انگلستان اخراج کردند! و اگر محمد خاتمی به این امر اشاره نمی‌کند، به این دلیل است که «یهود ستیزی» را فقط آنگونه که غربی‌ها «رسماً» تبلیغ و تعریف کرده‌اند، باید به «رسمیت» بشناسد! در غیر اینصورت، حجت‌الاسلام «گفتگوی تمدن‌ها» می‌بایست این مطلب را بداند که یهودستیزی از ارکان کاتولیسیسم است، چرا که به زعم آخوندهای کاتولیک، یک یهودی باعث قتل عیسی شده! و عیسی همانطور که باید «باور» داشته باشیم، از قوم یهود هم نبوده! مریم و یوسف نجار هم از اقوام سامی نبوده‌اند! حتماً نژادشان آریائی بوده! و وقتی کسی مادرش از نژاد آریائی باشد، پدرش هم از نژاد آسمانی، و یک یهودی باعث مرگش شود، مسلم است که پیروانش باید «یهودستیز» بشوند! بله در مذاهب از این مهملات زیاد وجود دارد، جای هیچگونه نگرانی نیست!


در حوزه‌های علمیه هم «یهودستیزی» تدریس و تبلیغ می‌شود،‌ چون طبق داستان‌های «شنگول و منگول»، یهودیان، پیامبراسلام را خیلی اذیت می‌کرده‌اند! البته خوشبختانه، پیامبر اسلام و مسلمین مثل مسیح دست و پا چلفتی و مظلوم نبود! مال و اموال همة یهودیان ثروتمند را گرفت و با رعایت «عدالت» به آنان گفت می‌توانند جانشان را بردارند و بروند! و بر خلاف اظهارات کنیزکان اعزامی، از قبیل «حقیقت‌جو»، آن «شهروندان» یهودی هم نتوانستند بر علیة «امام عدالت» به دادگاه شکایت برند، چرا که آه در بساط نداشته و نمی‌توانستند حق الوکاله وکلایشان را بپردازند! اگر نه حتماً دادگاه «آزادانه» حق را به شهروندان یهودی می‌داد و پدر «امام عدالت» که هیچ، پدر «پیامبر عدالت» را هم در می‌آورد! بله، «گر حکم شود که یهودستیز گیرند، در شهر هر آنکه هست گیرند!» و گر حکم شود دروغگو گیرند، خاتمی را حتماً خواهند گرفت چرا که می‌گوید:


«يهوديت و اسلام كه قرنها در كنار هم زندگي مي‌كردند و دشمني بين آنها نبود!»


دشمنی میان یهودیت و اسلام به همان داستان‌های شنگول و منگول مسلمانان باز می‌گردد. ولی یهودیان بسیاری دوستانه با مسلمانان زندگی کرده و می‌کنند چون با یهودیت و اسلام وداع کرده‌اند! البته حجت‌الاسلام خاتمی مانند دیگر فرهیختگان نظام‌های فاشیستی بی‌بار و اندک‌مایه است، اگر نه این چنین باعث آبروریزی اسلام و مسلمین نمی‌شد! همانطور که مشاور فرهنگیش، محمد ابطحی مدعی شده بود، آتش سوزی «شب کریستال» در آلمان، کار کمونیست‌ها بوده! بله، آن رئیس جمهور، همین مشاور فرهنگی را هم لازم دارد! نخبگان فاشیسم همواره از میان بی‌بارترین‌ها برگزیده می‌شوند! خاتمی هنوز نمی‌داند که شخص پاپ به زعم کاتولیک‌ها «معصوم» است و نمی‌تواند «خطاکار» باشد! و بنا بر همین اصل، پاپ هرگز نمی‌تواند، به خطای خود اعتراف کند! و یا از عمل خود عذرخواهی کند! به دلیل ندانستن همین نکته، حجت‌الاسلام خاتمی می‌فرمایند:


« من تعجب مي‌كنم از انسان با تجربه و با شخصيتي مثل آقاي پاپ كه دچار چنين اشتباه بزرگي شده‌اند. بسيار مناسب بود كه جناب پاپ عذرخواهي بكنند نه فقط اظهار تاسف!»


ولی خاتمی با این حرف‌ها کاری ندارد، نه تنها با صحبت‌های بی‌ربط، عدم آگاهی خود را از کاتولیسیسم آشکار می‌کند، که عدم شناخت خود ازاسلام را نیز نمایان کرده! خاتمی یک دین اسلام جدید کشف می‌کند، که هیچ ارتباطی با اسلام و تاریخ اسلام ندارد! دینی است که به عقل و خرد انسانی تأکید دارد! دینی است که دعوت به صلح و آرامش می‌کند! اسلامی است که بر خلاف دین واقعی اسلام، حق حاکمیت انسان بر سر نوشت خویش را نیز پذیرفته!


«خاتمي مطالب پاپ را نادرست دانست و گفت: اسلام قطعاً بيش از مسيحيت به عقل و خرد انساني تكيه و تاكيد كرده و نيز ديني است كه دعوت به همزيستي، صلح و آرامش كرده و حق حاكميت انسان بر سرنوشتش را پذيرفته است.»


این اسلام را خاتمی مسلماً همانجائی پیدا کرده که دیروز «حقیقت‌جو» امام عدالتش را یافته بود! یعنی حوالی آبدارخانه «ام‌آی‌تی» در ماساچوست! گویا در آن حوالی همه چیز یافت می‌شود، اسلام، امام، عدالت، جهالت، بلاغت! و «دکتر» فاطمه حقیقت‌جو حتی مصراعی از بلاغت دیوان شمس را هم در همان حوالی یافته:


«این جمله امام این شعر را در خاطرم زنده می‌کند که می‌گوید: آن که یافت می نشود دارم آرزو»


از نثر شیوای فاطمه حقیقت‌جو چشم می‌پوشیم،‌ لگد زدن‌اش به دیوان شمس را چگونه باید تعبیر کرد؟ منظور کنیز اعزامی خاتمی به ینگه‌دنیا این مصراع بوده: «گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست.» یعنی همان اسلام مکشوفه حجت‌الاسلام خاتمی! ایشان در مورد دموکراسی هم فراوان فرموده‌اند ! ولی بهتر است بحث دموکراسی محمد خاتمی را به بعد موکول کرده، همگی همصدا با مولوی بخوانیم:


کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست! کلیات دیوان شمس تبریزی، ص. 203


ساعت بیست و دو و هفت دقیقه، روز25 مهر ماه 85


چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۵

Posted by Picasa
دنیای دیوانة دیوانه!
...
دیروزحجرة خبرپراکنی «حنا ـ زرچوبه»، یعنی ایرنای خودمان، متن مصاحبة محمد خاتمی با «فرانکفورتر آلگماینه» را تمام و کمال در اختیار مشتاقان قرار داد، تا همه ببینند چه حجت‌الاسلامی داشتند و قدرش را ندانستند! اهمیت حجت‌الاسلام محمدخاتمی در این است که ایشان از دورة پهلوی حجت‌الاسلام و مامور عالیرتبة ساواک بودند، و پس از براندازی نیز رهبری برنامه‌های سرکوب را عهده‌دار شده‌اند. از سرپرستی کیهان به وزارت ارشاد و سپس به ریاست جمهوری منصوب شدند، و در حال حاضر هم وظیفه‌ای به عهده دارند که خوانساری معروف در دورة محمدرضا پهلوی به عهده داشت، یعنی سفیر سیار حاکمیت! ولی محمدخاتمی کجا، خوانساری کجا! محمد خاتمی دستگاه و دربار دارد، خلیفه‌گری دارد، غلامان و کنیزکان درگاهش را راهی دیار فرنگ کرده تا با چماق، چاقو و بمب ابتذال منافع اسلام و مسلمین را به خوبی حفظ کنند!

البته برنامه «اعزام غلام و کنیز» با برنامة اعزام دانشجو اشتباه نشود! غلامان و کنیزکان دستگاه خاتمی می‌توانند حتی بیسواد هم باشند! دفاع از اسلام و مسلمین همانطور که می‌دانیم نیازی به سواد ندارد، مگر محمد، پیامبراسلام سواد داشت؟ حتی دکترا هم نداشت! و پس از مبعوث شدن نیز مانند نخبگان حکومت روضه‌خوانان یک عنوان دکترا برای خودش دست و پا نکرد. و گرنه امروز کیهان و روزنامه مسعودی‌ها می‌نوشتند، دکتر محمد، پیامبر اسلام! بله از مطلب دور افتادیم بازگردیم به «اعزام غلام و کنیز.» حضور مهاجرانی، سروش، حقیقت‌جو و ... شاهدی است بر این مدعا! دیروز سایت پیک ایران یک «مقاله» از فاطمه حقیقت جو تحت عنوان «طعم تلخ سکوت در برابر ظلم» منتشر کرد که واقعاً به خواندنش می‌ارزد، چون «حقیقت‌جو» از جمله کنیزکان اصلاح‌طلب خاتمی است که به خرج ملت ایران فعلاً یک صندلی شکسته در آبدارخانه ام‌آی‌تی برایش اجاره کرده‌اند تا پس از سقوط دولت «متحجر» احمدی‌نژاد، دست در دست مهاجرانی به میهن اسلامی بازگشته در دولت مترقی «اصلاح طلبان» پست و مقامی شایسته «مدارج علمی‌اش» اشغال کند!

بله خواهر «فاطمة ام‌آی‌تی»، در مقاله‌ای سراپا غلط و مبتذل، «تاریخ» نوینی اختراع کرده‌اند که مانند خبرپراکنی «حنا ـ زرچوبه»، «گزارشگر» است و وقایع گذشته را نیز به زمان حال گزارش می‌کند! به عبارت دیگر، نوعی «تاریخ» که زمان گذشته را از حال تشخیص نمی‌دهد:

«ایامی را پشت سر میگذاریم که تاریخ، امام عدالت را در خون گزارش میکند!»

به این می‌گویند جمله «پوئه‌تیک»، یا «شعرگونة نثر!» یعنی هم نثر است هم شعرگونه است، و با زبان عامیانه هم فاصلة بسیار دارد، ولی متأسفانه از نظر مفهوم غلط، و عملاً فاقد معنا است! چرا که تاریخ هرگز «گزارش» نکرده، نمی‌کند و نخواهد کرد! «فاطی خانم» در این چندماه اقامت در ینگه‌دنیا، از شدت فعالیت سیاسی برای پاسداراکبر، انگلیسی که هیچ، فارسی را هم فراموش کرده‌اند! البته اگر فرض کنیم قبلا سواد فارسی داشته‌اند! پس از مطالعة این جملة بدیع و فصیح و «پوئه‌تیک»، خواننده می‌پندارد که «فاطی ام‌آی‌تی»، قصد مرثیه خوانی برای امام اول شیعیان را دارد، که در این چند روزه بساط ضربت، شربت، شهادت، عدالت و امامتش گوش فلک را کر کرده! ولی با مطالعه جملة دوم نه تنها چنین توهمی بر طرف می‌شود که متوجه می‌شوید «حقیقت‌جو» به دنبال حالگیری از علی خامنه‌ای‌ است! حقیقت‌جو که شیوة سانسور را از اربابش خاتمی آموخته، جهالت و توحش روح‌الله خمینی را در پرانتز گذارده، فقط نعلین علی‌خامنه‌ای را می‌چسبد! ولی این پایان داستان نیست، هر جمله‌ای که بخوانید بر حیرت و تعجب شما بیشتر افزوده خواهد شد! از این جهت که متن مقالة حقیقت‌جو به متن نامه‌های مضحک پاسداراکبر شباهت بسیار دارد! مثلاً حقیقت‌جو، کشف کرده که در دورة «امام عدالت»، یعنی حدود سیزده قرن پیش در صحرای عربستان «شهروند» وجود داشته! البته اگر خود «امام عدالت» هم امروز زنده شود و بگوید «لا شهروند، کلهم عبید و اسیر»، گوش غلامان و کنیزکان اعزامی به خارج بدهکار نیست، و یک انگ «تندروی» هم به همین «امام عدالت» زده، در نامه‌ای خواستار استعفایش خواهند شد! بله، به زعم فرصت طلبان «اصلاح‌طلب»، اسلام آنچه در واقعیت بوده نیست، اسلام همین بوده، که امروز غلامان اعزامی به فرنگ می‌گویند! یعنی شهروند داشته! و به قول خودشان بسیار «دموکراسی‌گری» بوده! و «باشیسم» را مکروه می‌شمرده! و گذشته از این، در چنین اسلامی، «شهروند» می‌توانسته از امام به دادگاه شکایت هم ببرد، و دادگاه هم «آزادانه»، بدون بررسی مستندات و براهین شاکی، امام معصوم را محکوم کرده،‌ به نفع «شهروند» رای می‌داده است! چه دادگاهی بوده! درست مثل دادگاه حکومت اسلامی ایران! به «حق و حقوق» کاری نداشته؛ شکمی رأی صادر می‌کرده! این حکومت ایده‌آل «کنیزکان اعزامی» است که امنیت و عدالت و درایت علوی را یکجا دارد! ولی با توجه به مفهوم صحبت‌های «حقیقت‌جو» باید گفت در چنین شرایطی، بیشتر حماقت و وقاحت را شاهدیم تا عدالت! مگر هرکه از امام شاکی شود، محق است؟ بله! در ذهن علیل شبه اصلاح طلبان برانداز، باید به مردم القاء شود که «عدالت» در ترادف است باحماقت و وقاحت، و شهروندی مترداف است با سوء استفاده از حقوق شهروندی، چرا که هر شهروندی از امام شاکی شود، دادگاه آزادانه به نفع او رأی خواهد داد، و دلیل مساوات رهبر با سایر افراد در اصل 107 قانون اساسی نیز همین است! البته به زعم حقیقت‌جو:
«امام و اسوه یی که مردم با امید تشکیل دولتی پیرو ایشان به تشکیل جمهوری اسلامی رای مثبت دادند تا شاهد امانت، عدالت و درایت علوی باشند، عدالتی که شاکی بی واهمه شکایت امام را به دادگاه می برد و قاضی با حفظ استقلال و آزادانه رای به نفع شهروند حکومت علی می‌دهد و شاید به همین دلیل در اصل 107 قانون اساسی رهبر در برابر قوانین با سایرافراد کشور مساوی تلقی شده است مردم با چنین تصویری خواستار جمهوری اسلامی شدند اما نمی دانستند که حب مقام و جاه طلبی، آنچنان بر رهبری سایه می اندازد، که نه تنها نمی توان علیه وی در دادگاه اقامه دعوا کرد، بلکه[...]»

حقیقت‌جو، گویا همین امروز از غار اصحاب کهف خارج شده باشد، و دورة توحش خمینی را در خواب گذرانده، چرا که در آنزمان، غلامان و کنیزکان خاتمی همه سکوت کرده بودند. و کسی از زندانیان حرفی نمی‌‌زد. و نمایندگان شیردلی چون موسوی خوئینی‌ها، که آن زمان به سرکوب در «دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» مشغول بودند نیز، با خبرگان رهبری کاری نداشتند! بله فاطمه خانم «حقیقت‌جو» ادعا می‌کند که «مردم با چنین تصویری»، [منظورشان حتماً تصور است]، خواستار جمهوری اسلامی شدند، اما نمی‌دانستند که [...]

نمی‌دانم کدام مردم، از حاکمیت چنین تصوری دارند که اگر شهروندی از حاکم شاکی شود، دادگاه حاکم را به نفع شهروند محکوم خواهد کرد! مردم کدام کشور تا به این حد نادان و ابله می‌توانند باشند؟ نه اشکال از مردم نیست، اشکال از آنجاست که امثال حقیقت‌جو، در این میان خود از اصل مطلب، یعنی از «حقوق» بی‌اطلاع‌اند! چرا که در جوامع دموکراتیک، جوامعی که در آن‌ها تفکیک سه قوه، یک اصل غیرقابل انکار است. قوه قضاییه آزاد است «حق» را به «حق‌دار» بدهد، نه اینکه «حق» را به شاکی بدهد! این نکته به ظاهر بی‌اهمیت است که از چشمان تیزبین و حقیقت‌جوی «فاطی‌خانم» پنهان مانده! چرا که منظور ایشان از عدالت همان است که نخبگان سرقبرآقا «ناعدالتی» می‌خوانند و در حق یکی از عمله اکره شبه اصلاح طلب هم اعمال شده.

حقیقت‌جو، با بیعدالتی و توحش در حاکمیت ایران هیچ مخالفتی نداشته و ندارد. چرا که امثال حقیقت‌جو، موسوی خوئینی و پاسدار اکبر خود برخاسته از توحش و بی‌عدالتی حکومت اسلامی‌اند. اگر در حاکمیت ایران سرسوزنی عدالت و مدنیت وجود می‌داشت، کسانی که جایشان در آسایشگاه روانی است، با رأی چاقوکشان به ریاست یا نمایندگی مجلس ایران «منصوب» نمی‌شدند! نگرانی حقیقت‌جو از بیعدالتی نیست، حقیقت‌جو، از شرکای موسوی خوئینی‌ها است،‌ که ساواک نقش کاوه آهنگر را پس از افتضاح فخرآور و پاسداراکبر، به او محول کرده. در نتیجه عمله اکرة ساواک هم باید به سینه زنی و نوحه‌خوانی برای «مهندس کاوه آهنگر» بپردازند. دنیا را چه دیدی؟ شاید مردم باز هم « با چنین تصویری خواستار جمهوری مسلمان شوند!» و چون از دورة جنجال «نوارهای امیر فرشاد ابراهیمی»، مصلحت بعضی سیاست‌ها، بر کشیدن زیر پای علی‌خامنه‌ای قرار گرفته، تا بجای جلاد تندرو، یک جلاد میانه‌رو را به رهبری منصوب کنند، پس این رهبر محکوم است! به ویژه در ذهن فرصت طلبانی که از آبدارخانة انستیتوی ماساچوست، شکم‌شان را برای شرکت در حاکمیت نوین حسابی صابون زده‌اند!

پس چون اربابان، این رهبر را «محکوم» می‌خواهند، حقیقت‌جو هم در ذهن خود، رهبری را محکوم می‌داند، و مانند پاسداراکبر، خود را هم «سخنگوی» مردم انگاشته، ابراز می‌کنند که «مردم نمی‌دانستند ...» بله مردم نمی‌دانستند، ولی این «مردم» شریک جنایات حاکمیت اسلامی نیستند، و از آبدارخانه مسجد جمکران، با نظارت استصوابی شورای نگهبان به مجلس مضحکه حکومت راه نیافته‌اند! فاطمه حقیقت‌جو، بهتر است بداند این «مردم» نیازی به سخنگویانی چون پاسداراکبر و شخص ایشان ندارند! این «مردم که نمی‌دانستند» از برکت کاسه‌لیسی‌های امثال مهاجرانی،‌ سروش، پاسدار اکبر و حقیقت جویان، چنان در گرداب فقر و مصیبت گرفتار آمده‌اند که به فروش کلیه‌های خود روی آورده‌اند! باید به امثال حقیقت‌جو یادآوری شود که اگر علی خامنه‌ای مجرم است، امثال ایشان و موسوی خوئینی‌ها شریک جرم‌اند! و نمی‌توانند ادعا کنند «اغفال» شده‌اند! حتی طبق قوانین جامعه‌ای چون ایران، که حقوق شهروندی را هم به رسمیت نمی‌شناسد، همه افراد بالغ، جز مهجوران، مسئول اعمال‌شان هستند. حقیقت‌جو، با آن پنجاه متر پارچه‌ای که بر سرش می‌پیچد به نظر نمی‌رسد «طفل» باشد، پس می‌توان ایشان را در زمرة مهجوران به شمار آورد. حال باید از سایت‌های محترم و مستقل سئوال کرد، به چه دلیل چنین بازتابی به سخنان یک فرد مهجور می‌دهند؟

سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵


سبوی شکسته!
...

بنا به گزارش سایت «نووستی» اهود اولمرت، نخست وزیر اسرائیل عازم مسکو خواهد شد. خبری است ظاهراً بی‌اهمیت! البته «سیمورهرش» می‌تواند در این مورد هم یک داستان «شاه پریان» در 48 پاراگراف بنویسد، و این چنین وانمود کند که اولمرت در این سفر سرنوشت جهان و ایران را «رقم» خواهد زد! و ایرانیان هم از قدر قدرتی اسرائیل دهانشان باز مانده و مبهوت شوند! اما خارج از هر گونه مزاح، مسافرت اهود اولمرت به مسکو از آن جهت اهمیت می‌یابد که بدانیم، در نخستین روزهای تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان، به گزارش نووستی، اهود اولمرت از پذیرش فرستادگان روسیه، که جهت پایان دادن به جنگ به اسرائیل رفته بودند، خودداری کرده بود. به یاد داریم که طی34 روز، لبنان به صحنه آزمایش مدرن‌ترین و مخرب‌ترین سلاح‌های پنتاگون تبدیل شد‌ و همانگونه که «زیرساخت‌های» یوگسلاوی سابق نابود شد، لبنان نیز به صورت یک مخروبه از این جنگ پای برون نهاد. ولی اگر تهاجم وحشیانة ایالات‌متحد به یوگسلاوی باعث تجزیة این کشور شد، تهاجم مزدوران آمریکا به لبنان منجر به عقب نشینی مفتضحانة خود آنان شد، شکستی که پیامدهای آنرا امروز در عراق و افغانستان شاهدیم.

امروز در سطوح عالی سیاست‌گذاری ایالات متحد، رسماً سخن از عقب‌نشینی نیروهای نظامی آمریکا از عراق مطرح می‌شود. چنین گفته می‌‌شود که یک هیئت تحقیق 10 نفره به ریاست جیمز بیکر، وزیر امور خارجة بوش (پدر)، از ماه مارس تشکیل شده و خواستار تغییرات اساسی در سیاست آمریکا در عراق است. این هیئت دو راه حل جهت اعمال این تغییرات پیشنهاد می‌کند. نخست، خروج زمانبندی شدة آمریکا از عراق، و همکاری با ایران و سوریه جهت پایان دادن به خشونت‌ها! به گزارش لس‌آنجلس تایمز، جیمز بیکر، هفتة گذشته در یک مصاحبة تلویزیونی اظهار داشته که دولت ممکن است با مواردی از گزارش هیئت مذکور موافق نباشد، ولی یک روند بی‌نتیجه بهتر آنکه «متوقف» شود.

جیمز بیکر وزیر امور خارجه اسبق آمریکا، و نمایندة یکی از بانفوذترین گروه‌ها در حزب جمهوریخواه ایالات متحد است. مذاکرات فلسطین ـ اسرائیل در اوایل دهه 90، مستقیماً زیر نظر وی انجام گرفت و از موفقیتی نسبی نیز برخوردار شد.

حال بازگردیم به سفر اولمرت به مسکو. علیرغم شعارهای ستیزه‌جویانة سران حکومت اسلامی، اسرائیل همواره فرشته نگهبان حاکمیت اسلامی در منطقه بوده است. تحویل سلاح به دستار بندان جهت تداوم جنگ با عراق، از مهم‌ترین وظایف اسرائیل بود. هنگامی که تحویل سلاح از سوی اسرائیل به حکومت دستاربندان علنی شد، روز 21 اکتبر سال 1982، سفیر اسرائیل در واشنگتن اعلام داشت که تحویل سلاح توسط اسرائیل با موافقت واشنگتن انجام گرفته. و همانطور که در وبلاگ‌های قبلی گفته‌ام، شعارهای پوچ حکومت اسلامی ایران در باب نابودی اسرائیل تنها جهت حفظ جو بحران و تنش در منطقه بوده است. حاکمیت اسلامی ایران و حاکمیت اسرائیل دو اهرم جهت اعمال سیاست غرب در منطقه‌اند. و جنگ زرگری میان ایندو، جهت حفظ منافع غرب به راه افتاده. انتخاب استصوابی احمدی‌نژاد نیز در راستای بحران آفرینی و تهاجم نظامی به ایران صورت گرفت. ولی شکست تهاجم نظامی به لبنان، رویاهای طلائی غرب را در هم ریخت. غرب ناچار به عقب‌نشینی از منطقه خواهد شد و پیامد منطقی عقب‌نشینی اربابان حکومت اسلامی از منطقه، تضعیف حاکمیت روضه‌خوان‌های ایران خواهد بود. سفر نخست وزیر اسرائیل به مسکو را در این راستا می‌توان ارزیابی کرد که ظاهراً در شرایط جدید، حمایت بی‌قیدوشرط و همه جانبة ایالات متحد از اسرائیل دیگر امکان پذیر نبوده و اینکشور ناچار به پیروی از سیاست روسیه در منطقه نیز خواهد شد. در نتیجه حکومت اسلامی ایران، که خود شاخة دیگر استعمار غرب در منطقه است، نهایت امر، ناگزیر از پیمودن مسیر اسرائیل خواهد بود.

دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۵


شورش و شرافت!
...

متن سخنرانی رضاپهلوی در تاریخ 19 مهرماه 85 را دیروز در سایت گویا خواندم و بینهایت متأسف شدم! رضاپهلوی در حال حاضر «رسماً» ولیعهد ایران است و هرچند جهت سلطنت در ایران می‌باید در پی کسب مشروعیت باشد، تنها کسی است که قبل و پس از براندازی 22 بهمن 57، هیچ فعالیت سیاسی در ایران نداشته، و مستقیم یا غیرمستقیم، دستش به هیچیک از جنایات حاکمیت‌های 80 سال اخیر آلوده نیست. با در نظر گرفتن ماهیت حاکمیت اسلامی ایران، این خود امتیازی بسیار بزرگ است. ولی چرا از سخنان رضاپهلوی متأسف شدم؟ تأسف از این جهت بود که از ورای این سخنان مسائلی نمایان شد که می‌تواند سخت نگران کننده باشد. همانطور که می‌دانیم در سخنان شخصیت‌های سیاسی، هر واژه از اهمیت برخوردار است، چرا که نشانگر جهت‌گیری و دیدگاه‌های آن‌هاست. و تحلیل سخنان رضاپهلوی نشانگر مسائل ناخوشایند بسیاری است که به ترتیب اهمیت به آنان می‌پردازم. در مجموع این سخنان را می‌توان به فریبی دو لایه تشبیه کرد. از یک سو ارائه چهره‌ای دروغین از حاکمیت فعلی ایران به عنوان حکومتی مستقل و ضد آمریکائی، و از سوی دیگر ارائه چهره‌ای دروغین از آمریکا به عنوان دشمن همین حاکمیت و حامی دموکراسی!

در سخنان رضاپهلوی، تائید شیادان شبه اصلاح‌طلب به رهبری محمد خاتمی، تکرار شعار فاشیستی «گفتگوی تمدن‌ها»، که قبلاً در مورد آن نوشته‌ام و حمایت از «اسلام میانه رو» صریحاً به چشم می‌خورد. این سخنان حاکی از آن است که گویا محمدخاتمی جزئی از مجموعة حاکمیت اسلامی نبوده و تافته‌ای است جدا بافته، و اینکه «متأسفانه‌» تلاش‌هایش نافرجام مانده! از این گذشته سخنان رضاپهلوی نشانگر آن است که دو نوع اسلام وجود دارد: اسلام «بد» و اسلام «خوب میانه‌رو»! وی می‌گوید:

«نشانه‌های آشکاری دال بر برخورد واقعی تمدن‌ها ميان قرائت اسلام ملايان حکومتگر در ايران، با تعليمات اسلام ميانه‌رو وجود دارد. چه رسد به ديگر مفاهيم مدرن و سکولار، که مدرنيته و ليبراليسم آن‌ها را در خود جمع دارد»


همانطور که قبلاً نیز اشاره کرده‌ام سلطنت بنا بر تعریف پایه در مذهب دارد، و مشروعیت سلطنت در تمامی نظام‌های سلطنتی جهان، از بنیاد مذهب می‌آید. بنا بر این کسی از رضاپهلوی، به عنوان پادشاه فرضی آیندة ایران، انتظار ندارد «لائیک» و یا «ضدمذهب» باشد. چرا که چنین امری مضحک خواهد بود! از این گذشته هیچکس از پادشاه آیندة ایران انتظار نخواهد داشت که از جمله مبلغان لائیسیته باشد. ولی این انتظار وجود دارد که پادشاه ایران تکلیف خود را با حاکمیت حوزه‌های علمیه و آیت‌الله‌های جیره‌خوار غرب روشن کند، و به عنوان نخستین و اساسی‌ترین گام، ترمیم بنیاد مذهب را ـ که با حمایت استعمار و کودتای رضامیرپنج به بنیادی «سیاسی» و صرفاً «برانداز» تبدیل شده ـ در برنامة سیاسی خود قرار دهد.

این امر از آن جهت اهمیت دارد که به نفوذ استعمار در بنیاد مذهب می‌باید پایان داد. نتیجة مخرب مذهب سیاسی بیش از یک سده در ایران تجربه شده و استعمار با تشکیل و تقویت «اخوان المسلمین»، حاکمیت تمامی کشورهای مسلمان را به گروگان گرفته. حمایت استعمار از گروه‌های جنایتکار اسلامگرا در ایران، حمایت سازمان امنیت ایران را در پی دارد، که حلقة رابط میان بازار، حوزه و ماشالله قصاب‌ها شده. علاوه بر این، رسانه‌های کشور نیز تحت کنترل سازمان امنیت فعال‌ شده‌اند. تا زمانی که فعالیت حوزة علمیه در جهت تأمین منافع استعمار است، امنیت «اجتماعی» نمی‌تواند در ایران بر قرار شود، حقوق شهروندی به رسمیت شناخته نخواهد شد، و هر دستاربندی با یک فتوی قادر خواهد بود قوانین کشور را بر اساس منافع گروهی خود زیر پا گذارد. بنابراین، بر خلاف گفتة رضاپهلوی، نمی‌توان قبول کرد که،‌ خمینی ناگهان از آسمان به عرصة سیاست ایران فرود آمده:

«ظهور آيت‌الله خمينی در صحنة سياسی ايران در ۱۹۷۹، به جرأت ايران را به گهواره و سنگر اسلام واپسگرای دنيای مدرن امروز تبديل کرد.»

سانسور و شایعه پراکنی‌های ساواک نقش اصلی را در این «ظهور» به عهده داشته‌اند. ممنوعیت انتشار توضیح‌المسائل خمینی ـ که اکنون موضوع خنده و تفریح همگان است ـ در ایجاد توهم «مبارز» بودن وی نقشی اساسی بازی کرده است. پنهان داشتن این واقعیت که کاپیتولاسیون در تمامی کشورهای عضو ناتو اعمال می‌شود، باعث شد که برخی ایرانیان بپندارند روح‌الله‌خمینی، خواستار «استقلال» کشور ایران است، و شخص حسنعلی‌منصور مخالف چنین استقلالی است! و ...

و امروز پس از گذشت نزدیک به سه دهه از براندازی حاکمیت پهلوی، بسیاری از ایرانیان بر این واقعیت آگاهند که بیگانگان با همدستی «دربار پهلوی» سرنوشت میهن‌شان را رقم زده‌اند. بله این یک واقعیت است که حاکمیت‌پهلوی را بیگانه مستقر کرد، و بیگانه هم این حاکمیت را بر کنار کرد. و اینهم یک واقعیت است که منافع بیگانه در ایران تعیین کنندة اصلی سیاست‌های‌ این حاکمیت بوده و هیچ دلیلی وجود ندارد که امروز بپذیریم بیگانگان به نفع ملت ایران از منافع خویش صرفنظر کرده خواهان استقرار حاکمیتی «دموکراتیک» شده‌اند!

اگر روند گسست‌های پیاپی بر حاکمیت ایران چیره شده، تنها به دلیل تداوم منافع استعماری است. پس از تجارت نفت و مواد مخدر، منافع استعمار با تجارت اسلحه تأمین می‌شود، به عبارت دیگر از طریق جنگ افروزی. تا امروز هیچ واقعیتی عکس این مطلب را به ثبوت نرسانده. حال چگونه است که در سخنان رضاپهلوی تهاجم وحشیانة اسرائیل به لبنان واژگونه جلوه داده می‌شود؟

«اخيراٌ نيز، با خصومت هولناکی که تابستان گذشته، بمدت ۳۴ روز ناگوار ميان حزب الله و اسرائيل روی داد، حقيقت تازه و غيرقابل انکار ديگری آشکار گرديد [...] رژيم ملايان در تهران [...] مجدانه می کوشد که با استفاده از دست نشاندگانش مانند حزب الله و حماس و دامن زدن به اغتشاشات منطقه، هدف های خويش را در جهان اسلام پيش برد.»

حضرت والا! «34 روز ناگوار میان حزب‌الله و اسرائیل»، یا ناکامی «ناگوار » اسرائیل پس 34 روز تهاجم وحشیانه علیه مردم بی‌دفاع لبنان؟ چگونه است که در این جملة کذا، حزب‌الله بر اسرائیل تقدم یافته؟ مگر حزب‌الله آغازگر تهاجم بود؟ و مگر حکومت دست نشانده دستاربندان ایران اختیار تحویل سلاح و تجهیزات به حماس و حزب‌الله را دارد؟ مگر اعضای گروه شما، نویسندگان متن سخنرانی‌های‌تان نمی‌دانند که جنگ‌های استعماری بدون موافقت استعمارگران آغاز نمی‌شود؟ و به فرض که چنین مطالبی را ندانند، مگر ارتش اسرائیل شعبة پنتاگون در منطقه نیست؟ آیا کشور ایران از نظر تجهیزات نظامی در موقعیتی قرار دارد که با پیشرفته‌ترین سلاح‌های پنتاگون رقابت کند؟
درست است که مردم در ایران، اصولاً با این حرف‌ها کاری ندارند، ولی مسئله اینجاست که گروهی از درون حاکمیت ایران، جهت فراهم کردن زمینة براندازی، در پی سازش با سلطنت‌طلب‌ها هستند، تا منافع استعمار در ایران آسیبی نبیند! تنها در این چارچوب است که سخنان رضاپهلوی را می‌توان ارزیابی کرد. بزرگ‌نمائی و اغراق در مورد توانائی حکومت مفلوک ایران، حکومتی که اگر ایالات متحد خرید نفتش را تحریم کند، یک هفته نیز دوام نخواهد آورد فلسفة وجودی‌اش چیست؟ این چنین حکومتی را رضاپهلوی ضدآمریکائی خوانده می‌گوید به هر قیمتی در پی حفظ خویش است:

«رژيم اسلامی، [...] قادر بوده است که همزمان با انتشار عقيده اسلام ستيزه گر خود، موجبات تقويت [...] افکار و احساسات ستيزه جويانه و ضد آمريکايی را در سراسر جهان اسلامی فراهم آورد [...] امروز [...] استراتژی آنها برای بقای خويش، تهديد و رشوه به دنيای خارج است»

همانطور که در بالا آمد، حکومت اسلامی ایران، دست نشاندة استعمار غرب است و موجودیتش را نیز مدیون حمایت غربی‌هاست. تا همانطور که رضا پهلوی گفته:

«به ارعاب و وحشيگری عليه مردم در داخل ادامه دهد»

مگر بدون سرکوب مردم ایران منافع غرب می‌تواند تامین شود؟ آیا غربی‌ها قصد اعمال سیاست‌های بشردوستانه نوینی را دارند؟ از نوع رعایت «حقوق‌بشر طالبان» در افغانستان؟ اگر رضاپهلوی نمی‌داند که فاجعه‌ای به نام اسلامگرائی افراطی، ساخته و پرداخته غربی‌هاست، مردم ایران نیک می‌دانند دستاربندان جنایتکار را چه کسی حمایت می‌کند. حال بپردازیم به بخش دوم سخنان رضاپهلوی، یعنی ترسیم چهره‌ای نوین از جنایتکارانی که دست در دست ایالات متحد زمینة غارت و چپاول را در کشور‌های جهان سوم فراهم می‌آورند. رضاپهلوی می‌گوید:

«بايد اين فکر تقويت شود که متحدان ايالات متحده مردمان شرافتمند، و درخور احترامی هستند که توانايی مقبوليت هموطنانشان، و جلب اعتماد و احترام آنان را دارا ميباشند.»

حضرت والا! ممکن است بفرمائید چگونه می‌توان «این فکر را تقویت کرد» که متحدان جنایتکاران، مردمانی شریف و محترم‌اند؟ یک نمونه از این متحدان شرافتمند را می‌توانید نام ببرید؟ مگر ماهیت جنایتکارانه حاکمیت آمریکا، شرافت برمی‌تابد؟ چگونه است که در ایران، طی سدة اخیر، تنها قربانی حکومت‌ها، فقط افراد شرافتمند این مملکت بوده‌اند؟ نکند پس از «آن 34 روز ناگوار»، دست اندرکاران سیاست ایالات متحد با پدیده‌ای به نام «شرافت» آشنا شده‌اند؟ حال‌که اینان «شرافت» را شناخته‌اند و متحدانشان، فرضاً شرافتمند ارزیابی می‌شوند، دعوت به شورش را در سخنان این افراد شرافتمند چگونه باید تعبیر کرد؟‌

«در عين حال بسيار مهم است که تاکيد شود، ايرانيانی که به قيام عليه ديکتاتور فعلی برانگيخته شده اند، برايشان اهميت بسيار دارد که مورد معامله و مصالحه قرار نگيرند [...] آنچه که در سال ۱۹۹۱ برای مردم عراق گذشت، در ذهن هم ميهنان من همچنان زنده است. [...] قوت و صداقت پيامهای پرزيدنت بوش که بارها در گذشته خطاب به مردم ايران تکرار گرديده [...] ايالات متحده بر آنست که ايرانيان را در راه حصول به دموکراسی و حقوق بشر پشتيبانی کند. دموکراتهای سکولار در ايران و در سراسر خاورميانه مورد حمايت قرار گيرند[...] بسيار مهم است، اين پيام بازتاب داده شود که ايالات متحده می تواند به مردم عادی ايران، در رهايی اشان از اسارت، و در تقويت روحیه تضعيف شده اشان کمک کند»

حضرت والا! مردم ایران باید شورش کنند تا براندازی دیگری به نفع آمریکا و متحدانش سازماندهی شود؟ به چه مناسبت مردم ایران باید چنین حماقتی مرتکب شوند؟ منافع ایالات متحد هرگز ایجاب نکرده، نمی‌کند و نخواهد کرد، که در ایران از دموکراسی حمایت شود. و ایران به عنوان کشوری با اقتصاد تک محصولی، بر اساس برنهادة تعدد مراکز تصمیم‌گیری اقتصادی، هرگز نمی‌تواند به دموکراسی دست یابد؛ این نوع دمکراسی تنها در رسانه‌های استعماری بنیانگذاری می‌شود. شعارهای پوچ پرزیدنت بوش از این رو باب شده که در پی شکست تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان، ارتش ناتو در منطقه تضعیف شده و جهت تجدید قوا نیازمند غارت و چپاول بیشتر در منطقه است. و راه دستیابی به چنین هدفی استقرار ناتو در سواحل دریای خزر تشخیص داده شده.

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵


نقد و سوراخ‌دعا!
...
از زمانی که سیرک «توهین به مقدسات» آغاز به کار کرد، تا از این راه تنور اسلام طلبان گرم بماند، سال‌ها می‌گذرد. آنهنگام آقای سلمان رشدی، عضو آکادمی سلطنتی بریتانیا و از طرفداران استقلال کشور کشمیر ـ که در حال حاضر در «نیویورک تایمز» قلم‌فرسائی می‌فرمایند، یک رمان نوشتند که سال‌های سال وسیلة جار و جنجال طالبان سنی مذهب و شیعه‌مسلک شد، آنهم به دلیل توهین به مقدسات! ولی رمان، همانگونه که می‌دانیم هر چند تخیلی است، چون هر اثر هنری دیگر، ریشه در واقعیت‌های زمان خود دارد. به همین دلیل یکی از شرایط لازم برای نقد و بررسی آثار ادبی، شناخت زمینة تاریخی آن‌ها است، زمینه‌ای که شامل خاستگاه‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی می‌شود. به همین دلیل زمانی که کلیات سعدی، یا مثنوی معنوی را بررسی می‌کنیم نمی‌توان این آثار را با معیارهای کنونی در جامعة بشری به سنجش کشید، و زمینة تاریخی ویژه این آثار را تماماً نادیده گرفت. چرا که در اینصورت منتقد محترم مسلماً خود را مضحکه خواهد کرد. حال بدون ورود به بحث تئوریک «نقد»، بهتر است یک مثال بیاوریم.

در کلیات سعدی، به کرات با تحقیر و کنایه از زرتشتی، مسیحی و یهودی یاد شده، و به کرات همجنس‌گرایان به سخره گرفته شده‌اند. به عبارت دیگر، آنچه امروز، از نظر روشنفکری می‌باید عرفی رایج تلقی شود، مکرراً مورد تحقیر قرار گرفته. به عنوان نمونه، بیت زیر به روشنی همان است که امروز «انترناسیونال فاشیسم»، آنرا نقض قوانین مقدس «احترام به ادیان » خواهند خواند:

گر آب چاه نصرانی نه پاک است ـ جهود مرده می‌شوئی چه باک است. کلیات سعدی، در فضیلت قناعت، ص 97.

ولی در دورة سعدی، در جامعة ایران، یهودی و مسیحی و به طور کلی غیرمسلمان «ناپاک» به شمار می‌آمده‌اند. سعدی، صرفاً «کلام» رایج زمانة خود را بازتاب داده. اگر امروز کسی مدعی شود که سعدی با سرودن این بیت شعر به دیگر ادیان بی‌احترامی کرده، یا اینکه سعدی «یهودستیز» بوده، نویسندة این وبلاگ نمی‌تواند در بی‌خردی او کوچکترین تردیدی به خود راه دهد!

مثالی دیگر در مثنوی معنوی می‌یابیم که به دفعات «زن» را حقیر شمرده، به «نفس» تشبیه کرده و «نفس» در کلام دین همواره مذموم است:

گر نه‌ای در راه دین از ره زنان ـ رنگ و بو مپرست مانند زنان. دفتر پنجم ص 1033
خواب زن کمتر ز خواب مرد دان ـ از پی‌ نقصان عقل و ضعف جان. دفتر ششم ص 1254
اولین خون در جهان ظلم و داد ـ از کف قابیل بهر زن فتاد. دفتر ششم ص 1262
اگر کسی هنگام نقد مثنوی، ‌مولوی را به دلیل نگارش این ابیات «زن‌ستیز» بخواند، صرفاً ثابت می‌کند که با زمینة فرهنگی و تاریخی مثنوی بکلی بیگانه بوده و فاقد شناخت از شیوة «نقد ادبی» است.

این مقدمة مختصر را از آن جهت آوردم که بپردازم به تحلیل نقدی از صادق هدایت توسط یکی از نخبگان معاصر در «رادیو زمانه!»

«رادیو زمانه» را همه می‌شناسیم، شعبه‌ای است از بی‌بی‌سی، و عصائی است در دست شبه اصلاح طلبان ایران که با نقاب فریبندة استقلال، وظیفة تبلیغ جهت فاشیسم دینی نوین را به عهده گرفته. رسانه‌های مستقل فارسی زبان که این روزها مانند قارچ می‌رویند، انسان را به یاد مثل معروف، «نوکرما چاکری داشت، چاکر ما مخلصی داشت»، می‌اندازند. بی‌بی‌سی، رادیو فرانسه، «دویچه‌‌وله» و دیگر مدافعان فاشیسم در ایران، که به دلیل حمایت از طالبان و شبه اصلاح طلبان ایران، امروز بی‌اعتبار شده‌اند، دست به برقراری تشکیلاتی موازی زده‌اند. از آنجمله است همین «رادیو زمانه»! دیروز در سایت این رادیو چشمم به سخنان «شهرنوش پارسی‌پور» در مورد صادق هدایت افتاد و فکر کردم بهتر است قبل از آنکه چنین برخوردهائی «باب روز» شود، اظهارات ایشان را بررسی کرد.

خانم پارسی‌پور را شخصاً نمی‌شناسم ولی پس از مطالعة سخنان‌شان در مورد هدایت فکر می‌کنم که می‌باید از تبار «نوسوادان» مقیم خارج باشند! ایشان در یک سخنرانی کسالت‌آور، مبتذل و سرا پا غلط در مورد اثر هدایت، «البعث الاسلامیه علی البلاد الافرنجیه»، یک خطبة «نماز جمعه» در مورد اقوام و ادیان برایمان ایراد کرده، می‌فرمایند:

«منطقی در زندگی من است که مردم يا ارزش‌ها را به اين علت که برای من غير قابل تحمل هستند يا دوستشان ندارم مسخره نمی‌کنم. بلکه هميشه به اين مسأله فکر می‌کنم که اگر حالتی در جايی وجود دارد بايد گشت و دلايل‌اش را پيدا کرد. نه اين که تخطئه‌اش کرد، مسخره‌اش کرد يا از آن نفرت داشت. [...] من جملات اول اين کتاب را برايتان می‌خوانم [...] در شهر سامرا از بلاد مبارکه عربستان دعوت مهمی از نمايندگان ملل اسلامی به عمل آمده بود [...] در اين کنفرانس شماری ايرانی و غير ايرانی دور همديگر جمع می‌شوند تا بروند اسلام را به جهان معرفی کنند [...] آقای تابونانا نماينده‌ی محترم زنگبار لخت و عور بلند شد به نيزه‌اش تکيه کرد و گفت: لحم آدمی خيلی لذيذ، افرنجی، ابيض! يعنی فرنگی سفيد. من روزی دو تا آدم بخور»

به صراحت می‌توان مشاهده کرد که خانم «پارسی‌پور» فاقد هرگونه شناختی در زمینه «نقدادبی» و «زمینة» آثار صادق هدایت‌اند. ایشان نمی‌دانند که «سیاه برزنگی، سیاه آدمخور، کاکاسیاه و ... » برداشت رایج و عامیانه ایرانیان آندوره از سیاه پوستان مقیم قارة آفریقا بوده. ایشان نمی‌دانند که طنز هدایت در این چند جملة کوتاه، ناشی از «تقلید»، خردکردن، شکستن و درهم‌آمیختن کلام دو قشر متخالف اجتماعی است: کلام «عالمانة اسلامی»، متشکل از واژگان عربی و کلام نژاد پرستان اروپائی به زبان فارسی شکسته. این دو کلام «درهم‌شکسته» از دهان فردی خارج می‌شود که مورد تحقیر هر دو گروه است: سیاهپوست، آدمخوار و خصوصاً «برهنه». اساس «طنز» هدایت تقلید «مخلوطی» از همین تضادهاست، ‌و نه تائید آنها. ولی نتیجة عدم شناخت خانم «پارسی‌پور» این است که ایشان «نتیجه‌ای اسلامی» گرفته، بفرمایند: «صادق هدایت مردم زنگبار را مسخره کرده!»

ایشان بلافاصله برای «توجیه» نظریات‌شان، به جامعه‌شناسی مدرن هم متوسل می‌شوند، تا به قول فرنگی‌ها «پلیتکالی کورکت» را به خورد خواننده دهند، و توصیه فرمایند که «اقوام ناشناخته را محترم شماریم!» انسان بی‌اختیار به یاد پاسداراکبر می‌افتد که گویا چند کلاس اکابر در مکتب سروش گذرانده بود و می‌گفت، «حافظ فاشیسم را نقد نکرده، چون فاشیسم را نمی‌شناخته!» صادق هدایت هم حتماً به اندازة خانم «پارسی‌پور» جامعه‌شناسی نخوانده، اگر نه می‌رفت و «مطالعه» می‌کرد تا ببیند چرا بعضی‌ها «آدم‌‌خورند» و بعد دلایل آنرا هم مطابق توصیة ایشان در مقاله‌ای علمی «توضیح» می‌داد، و دست از طنزنویسی هم برمی‌داشت! تا «شهرنوش پارسی‌پور» نتواند با زبان الکن امثال حجاریان، پاپی‌اش شود، و مطالعات جامعه شناسانه‌اش را علنی کند:

«دقت بفرماييد که اين جا ما داريم مسخره می‌کنيم جمعيتی از مردم دنيا را يعنی اهالی زنگبار را بدون اين که اصلا شناختی از آن‌ها داشته باشيم. يا حتی باور کنيم که آدم‌خواری در آفريقا مثلا يک ضد ارزش بوده و وجود داشته است. مطالعات جامعه شناسی نشان می‌دهد که اگر آدم‌خواری در آفريقا ديده شده علت‌اش واقعا کمبود مواد غذايی بوده است....يعنی کمبود پروتئين و دور بودن اين جوامع از نظام کشاورزی، و ابتدايی بودن نظام کشاورزی باعث شده است که گهگاه آن‌ها به ... »

قصد تحلیل سخنان «دورکیم» مؤنث دروازه غارتهران را ندارم، چرا که به زحمتش نمی‌ارزد، اگر این «افاضات» را دنبال می‌کنم صرفاً از این جهت است که ببینیم چگونه می‌توان از طنز هدایت، به توجیه فاشیسم رسید. در وبلاگ‌های قبلی به دفعات در مورد «رمان» و «طنز» نوشته‌ام، بخصوص در مورد کاریکاتور پیامبر و سفسطة عبدالکریم لاهیجی. ولی به طور خلاصه می‌گویم که «تقدس و تقدیس» فقط ابزار فاشیسم‌اند، و آنچه «پارسی‌پور» قصد القای آنرا دارد این است که طنزنویس می‌باید مرز «تقدس‌ها» را به «رسمیت» بشناسد! یعنی همانکه «انترناسیونال طالبان ادیان ابراهیمی» می‌گوید!

پارسی پور پس از صدور فتوی برای صادق هدایت و «مکروه» خواندن اثر وی، ‌سجاده‌اش را کمی جابجا کرده، آمادة خواندن روضة سر سفره حضرت رقیه می‌شود، و مرثیة مفصلی در مورد گرسنگی اقوام سراسر جهان برایمان می‌خواند، که ناچار شده‌اند گوشت موش، سوسک، مورچه و سوپ پشه بخورند! و پس ازگریز به صحرای کربلا، تشری هم به ایرانی‌ها زده دستور می‌دهد که نگاهشان را به جهان عوض کنند! فکر می‌کردم پس از مرگ روح‌الله، دیگرکسی به خود اجازه نمی‌دهد از این غلط‌ها بکند، اشتباه می‌کردم! آفتاب وقاحت که اینبار از غرب طلوع کرده، می‌افزاید:

«معلوم نيست چرا ما بايد احساس کنيم به خاطر اين‌که زمين پر آب و علفی مثل زمين‌های روم گيرمان [آمده] انسان برگزيده‌ای هم هستيم. اين ديگر از نقاط خيلی مضحک طرز تفکر ما ايرانی‌هاست. گاهی من فکر می‌کنم واقعاً موقع‌اش رسيده که ما آن روش نگاه‌مان به جهان را عوض کنيم.»

پارسی‌پور در وقاحت، یک گام از روح‌الله هم فراتر رفته، و بکلی فراموش می‌کند که طنزنویسی، آداب معاشرت و دوستیابی نیست! و به همین دلیل هم برای همه تعیین تکلیف می‌کند، که بر طبق آنچه ایشان در یک ترم واحد مردم‌شناسی گذرانده‌اند، اصلاً نمی‌شود خندید! «جامعه شناسی» نصفه نیمة ایشان در این مقطع تبدیل به «توضیح‌المسائل» شده، که مسلماً می‌باید مورد استفادة شبه اصلاح طالبان هم قرار گیرد! و چون در «جامعه‌شناسی»، «مردم‌شناسی» و «قوم شناسی» طنز جائی ندارد، پس طنز بکلی، به زعم نوسوادان معاصر محکوم است!

«هيچ کدام از نکاتی که اغلب ما را می‌‌خنداند، خنده‌دار نيست،‌ اصلاً خنده‌دار نيست. يعنی هرگز نمی‌شود به يک عرب خنديد چون سوسمار می‌خورد يا يک آفريقايي را مسخره کرد که يک زمانی گوشت آدم می‌خورده يا حتی مثلاً اسکيموها را مسخره کرد که در گرسنگی‌های وحشتناک جسد مردگان را می‌خوردند. خوب برويد در شرايط آن‌ها زندگی کنيد و ببينيد آيا می‌توانستيد دست به اين کارها نزنيد؟ امکان‌پذير بوده؟»

مسلم است که طنز صادق هدایت، برای «پارسی‌پورها» نمی‌تواند خنده‌دار باشد؛ درک طنز «شناخت» می‌طلبد: «چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست ـ سخن‌شناس نئی جان من خطا اینجاست.» ظاهراً در این «رادیو زمانه» هیچکس پیدا نشده به نخبة مؤنث پارسی زبان یادآوری کند، «حاجیة خانوم! طنز و مسخرگی ترادفی ندارند!» چون ایشان همچنان به تاخت و تاز در عرصة «نقد ادبی» ادامه می‌دهند:

«من تصميم دارم از صفحه‌ی ۱۱ کتاب صادق هدایت جلوتر نروم چون نه طنزش من را می‌گيرد، نه علاقه‌ای دارم که بدانم مثلاً اين افراد قرار است چه جوری مردم جهان را مسلمان بکنند. احتياجی به دانستن اين مسأله ندارم اگر که بناست مردم را مسخره کنم و به آن‌ها بخندم [ ...]‌ البته اين اظهار نظر اصلاً‌ به اين معنا نيست که کار هدايت ارزش ندارد.»

البته فارسی شیوا و ادیبانه خانم پارسی پور را ندیده می‌گیریم و مطمئن‌ایم که صادق هدایت از اینکه چنین «نخبه‌ای»، حتی برای لجن‌پراکنی هم که شده، چند دقیقه‌ای به «بررسی عمیق» اثر او پرداخته، مسلماً زیر خاک مفتخر شده است! به ویژه که «پارسی‌پور» به روال رایج فاشیسم، یعنی طبقه بندی و تفکیک،‌ آثار هدایت را به دو دستة شاهکار و افراطی تقسیم کرده، به این نتیجه رسیده که می‌توان چنین تفکیکی را نیز صورت داد!

«می‌توانيم در کار يک نويسنده مثل هدايت يک تفکيکی ايجاد کنيم. يعنی بين يک شاهکاری که نوشته و بين تعصباتی که داشته و عقايد تند و افراطی ميهنی و نژادی‌اش که باعث شده بتواند يک جامعه‌ای را مسخره کند يا يک مذهب را دست بيندازد [...] چه بسا اگر ما هم در آن زمان زندگی می‌کرديم، دارای عقايد افراطی اين چنينی می‌شديم.»


به حجت‌الاسلام پارسی‌پور باید یادآور شویم که آثار یک نویسنده بازتاب «موجودیت» و تمامیت خود اوست؛ یک کل را نمی‌توان «تفکیک» کرد. ایشان همانقدر می‌توانند پیکر انسان را «تفکیک» کنند، که آثار هنری نویسنده را! در ضمن خانم پارسی‌پور باید بیاموزند که بر خلاف باور «نوسوادان» حکومت اسلامی، در زمینة «نقد ادبی» از آثار یک ادیب، «ایدئولوژی» استخراج نمی‌‌کنند. و بر خلاف شیوة شارلاتان‌هائی چون «فردید»، که از اشعارمولوی ایدئولوژی اسلامی بیرون می‌کشید، و یا کسانی که همچون فعلة استعمار در ایران قصد ایستا کردن عرفان در چارچوب ایدئولوژی یک حکومت «فاسد» و وابسته را دارند، آثارزنده و پویای یک ادیب را ابزار توجیه «ایدئولوژیک» نمی‌توان کرد. کسی که هدایت را «نژاد‌پرست» می‌خواند، به صراحت بگوئیم، اصلاً نمی‌داند «طنز» چیست. و کسی که طنز را نشناسد، چگونه می‌خواهد در مورد «طنز» سخنرانی کند؟! به گردانندگان محترم رادیوی مستقل «زمانه» یادآور شویم که «نقد ادبی» با نوحه‌های نماز جمعه، وعظ و خطابه تفاوت بسیار دارد! «نقد ادبی» پارسی پور از طنز هدایت، وصف‌الحال کسی است که در دفتر چهارم مثنوی، مولانا از وی یاد ‌کرده:
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنت دار جفت
گفت شخصی خوب ورد آورده‌ای
لیک سوراخ دعا گم کرده‌ای