شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷



سگ و چلوکباب!


...
مبارزه با فساد می‌کنیم، فحشا را قطع می‌کنیم، مطبوعات را اصلاح می‌کنیم، رادیو را اصلاح می‌کنیم، تلویزیون را اصلاح می‌کنیم، تمام این‌ها باید به فرم اسلام باشد [...] تبلیغات تبلیغات اسلامی است. وزارتخانه‌های اسلامی، احکام احکام اسلام. حدود اسلام را جاری می‌کنیم ...
یک مملکت محمدی ایجاد می کنیم!


"نطق مهم" 10 اسفند 1357 امام سیزدهم فیضیه قم
پخش مستقیم از "صدا و سیمای انقلاب(!)"
مندرج در کیهان ملاخور شده / شنبه 12 اسفند 1357
http://7weblogs.blogspot.com/2008/05/blog-post.html

حکومت اسلامی به دلیل ضعف سازمان ناتو و به ویژه اوضاع بحرانی آمریکا، ‌ در مقام فرماندة این سازمان، در موضع تدافعی قرارگرفته و همین امر شکاف عمیقی در حاکمیت ایجاد کرده. تعویض دو امام جمعه در مناطق مهمی چون شیراز و بوشهر بازتاب چنین شرایطی است. شیراز و بوشهر تاکنون مناطق نفوذ آنگلوساکسون‌ها و اسرائیل به شمار می‌رفت و امام جمعه‌شان هم می‌بایست مورد تأئید هم‌اینان می‌بود. شاید در فرصت دیگری به تشریح تحولات در این دو منطقه بپردازیم. در هر حال تضعیف آمریکا یک جناح از حاکمیت را اجباراً به سوی «منطق متعارف» رهنمون شده، حال آنکه همین پدیده در موضعی متفاوت به همسوئی تشکل‌های اصلاح‌طلب، نهضت‌عاظادی، جبهة ملی، مشروطه‌چی‌ها و به طور کلی اوپوزیسیون خارج نشین انجامیده. ولی پیش از ادامة این مطلب توضیحی خواهیم داشت در مورد وبلاگ «هویت و هولیوود.»

آنچه امثال تودوروف مطرح می‌کنند، در چارچوب تبلیغات فرهنگی ناتو قرار می‌گیرد. مصلحت این سازمان جنایتکار چنین ایجاب می‌کند که مرزهای «منطق» و قوانین انسان‌محور و دمکراتیک شکسته شود، و بجای آن «ابهام» و «توهم» باورها و ارزش‌های دینی بنشیند. چرا که هر توحشی را در چارچوب ابهام دین می‌توان توجیه کرد. «ارزش‌ها»، آنزمان که انسان‌محور نباشد، الزاماً انسان‌ستیز و غیرمنطقی خواهد بود. شیفتگی پروپاگاندیست‌های ناتو بر عرصة توهم و ابهام «ارزش‌ها»، «باورها»، «بومی‌گرائی» و «فرهنگ‌پرستی» بی‌دلیل نیست! افراط‌گرایان جهان همه پای بر «توهم» می‌فشارند، و «توهمات» مردم را به ابزار قدرت خود تبدیل کرده‌اند. تعجبی هم ندارد که سازمان ناتو نه تنها از افراط‌گرایان مسلمان که از افراط‌گرایان سیک و هندو و بودائی نیز حمایت کند. چرا که اینان نیز می‌توانند دشمنان خوبی بر علیه نظم و حاکمیت قانون‌ باشند.

پس زمانی که شیپورهای استعمار غرب در ایران، یعنی رسانه‌های اطلاعات و به ویژه کیهان «منطقی» می‌شوند و مسائل را به صورتی منطقی بررسی می‌کنند می‌باید بدانیم که اربابان‌شان در دو سوی آتلانتیک تضعیف شده‌اند. در نتیجه کاملاً منطقی است که اوپوزیسیون جیره‌خوار حکومت اسلامی صفوف خود را فشرده‌تر کرده به ریش شیخ مهدی بازرگان، نعلین آخوند منتظری یا دستار آخوند بروجردی دخیل ببندد. روشن‌تر بگوئیم، طبیعی است که همة گروه‌های الله از «لات» و «داس» گرفته تا هوچی‌های مشروطه‌چی و شاه‌الله پیرامون «معنویت» به «وحدت کلمه» برسند.

ادعای مضحک وجود تقابل میان استعمار غرب و حکومت اسلامی مهم‌ترین محور پروپاگاند استعماری است که دمیدن در شیپور آنرا حضرت حاج‌سیدجوادی بر عهده دارند و به همین دلیل هم نامه‌های «سرگشادة» ایشان که بر «نفی دمکراسی» تکیه دارد در سایت ابوالحسن بنی‌صدر، متخصص «اختراع» و سپس «کشف» حقوق بشر در قرآن منتشر می‌شود. همانطور که گفتیم استعمار غرب دست از اسلام و آخوند نخواهد شست، چرا که طی تاریخچة حضور استعمار در ایران هیچ قشری نتوانسته این چنین کارساز سرکوب و چپاول ما ملت باشد. در نتیجه توسل «بی‌بی‌سی» و رادیوفردا به فعلة اسلام‌پرست کاملاً طبیعی است. چندی پیش سایت ناخداکلمب برای بحث «علمی» درمورد تئوری توطئه، به ریزه خواران وفادار سازمان سیا، یزدی، بنی‌صدر و سازگارا متوسل شده بود. ولی «رادیوفردا» در چارچوب سیاست بلاهت و تک صدائی به محسن سازگارا اکتفا کرده، و در تاریخ 24 بهمن‌ماه سالجاری نه یک خاطره که دو خاطره از نوچة آبراهام یزدی و ندیمة صادق قطب‌زاده برای‌مان نقل می‌کند.

سازگارا به دلیل «ساختار شخصیتی» ویژة خود از روسپی‌های سیاسی مطلوب استعمار به شمار می‌رود و در هر زمان و مکان، در هر حال «صیغة قدرت» باقی می‌ماند. و به همین دلیل بهترین گزینة استعمار برای تشکیل «اوپوزیسیون» به شمار خواهد رفت. البته روسپی سیاسی و شیفتة قدرت در جمکران فراوان داریم ولی هر کس نمی‌تواند محسن سازگارا باشد. سازگارا، سی‌سال پیش دست در دست آبراهام یزدی، ‌ سپاه پاسداران بنیانگذاری کرده و پس از دو دهه جنایت و چپاول و «خدمات» دیگر، «تحلیل‌گر مسائل ایران در واشنگتن» از آب در آمده! تعجبی هم ندارد، سازگارا از نوابغی است که هر روز هزاران نمونه‌شان را دست‌های مقدس استعمار از زباله‌دان‌های جهان دست‌چین می‌کند تا برای جهان سوم «شخصیت سیاسی» خلق کند.

مهم‌ترین ویژگی این شخصیت‌های برخاسته از زباله‌دان، شیفتگی آنان به جسد و لاشه است. اینان نبش قبر را می‌پرستند! درست مثل اکبر بهرمانی، بنی‌صدر و ... اینان مرده‌ها را از قبر بیرون می‌کشند تا از زبان مردگان برای مردمان «سخن» بگویند. سازگارا هم مطهری، خمینی، اشراقی و قطب‌زاده را از قبر بیرون کشیده؛ به مهمل‌گوئی پرداخته و ضمن چرندبافی گنده‌گوئی فراوان کرده! متخصص «مسائل ایران»! که در سال 1357 هنوز در جایگاه شامخ خانه شاگردی نشسته بود، و به اوباش‌الله «بله قربان» می‌گفت، ‌ ضمن نقل دو خاطره که لبریز از ادبیات آخوندی «عقد»، «محلل»، «گره زدن زلف» و «واسطه» است، با قطب‌زاده هم تصفیه حساب کرده! بله، جوجه‌ای چون محسن سازگارا، آنروزها به یک لات سر گذر چون قطب‌زاده که به قول خودش «خانوادگی در منطقة شهرنوی سابق تهران مغازه‌دار» بودند، تشر هم زده! «نقل خاطره» برای جبران همین کمبودهاست! سازگارا حق دارد! امثال سازگارا ناچار شده‌اند با هزاران صادق قطب‌زاده‌ سر سازگاری داشته باشند، پس حق دارند از جسد وی حداقل در عالم خیال هم که شده «انتقام» بگیرند! که گفته‌اند وصف‌العیش نصف‌العیش. فردا اگر «ریچاردپرل» هم بمیرد سازگارا یک «خاطره» نقل خواهد کرد و به ما می‌گوید چگونه به این کارچاق‌کن سازمان سیا «تشر» زده بود!

خاطرة دوم سازگارا در راستای همان مهملاتی است که پامنبری‌های بنی‌صدر پس از مرگ شاپور بختیار به هم می‌بافند تا ثابت کرده باشند بختیار هم مثل مهدی بازرگان نعلین‌پرست بوده و قصد «مذاکره» با دجالی به نام خمینی را داشته. ولی سازگارا از پامنبری‌های بنی‌صدر فراتر می‌رود، یک «مصاحبة‌ رسمی» هم از زبان شاپور بختیار «نقل» می‌کند که در بررسی‌های تاریخی «چیچو ـ فرانکوی» رادیوزمانه هم مطرح نشده! در هر حال این دو خاطره را از دست ندهیم که از ابتذال، حماقت و لمپنیسم «متخصص مسائل ایران» بی‌بهره خواهیم ماند.

یکی از جالب‌ترین پیامدهای انفجار «پل خیبر» اکتشافات خواهران برومند است که یک دکة «فاست فود» به‌نام «بنیاد برومند» برای دفاع از حقوق‌بشر به راه انداخته‌اند و پا به پای بنیادهای استعماری مدعی دفاع از حقوق بشر بیانیه‌های نان و آبدار صادر می‌کنند. بنیاد برومند امروز کشف کرده که در حکومت جمکران، که قانون اساسی‌اش از نظر حقوقی آشکارا ناقض اعلامیة جهانی حقوق بشر است، می‌توان نهادهای دمکراتیک هم ایجاد کرد! بیانیة کذا به همان برنامة آشپزی تلویزیون فرانسه شباهت دارد که به زور کره و خامه غذاهای «لذیذ» جهت خودکشی تقدیم بینندگان می‌کند. و اما از آنجا که خواهران برومند از خاک پاک اصفهان برخاسته‌اند نمی‌توانیم دستپخت‌شان را با آشپزباشی تلویزیون فرانسه مقایسه کنیم. چرا که هدف برومندها از پخت‌وپز انداختن سفره برای استعمار است، نه آشپزی.

اصولاً اهالی مرزپرگهر همه کار را با روحیة کاسبکاران جهان سوم انجام می‌دهند. هم می‌خواهند درآمد داشته باشند، هم ارث پدرشان را از مشتری طلب‌کاراند. سری به سوپرمارکت‌های هم‌میهنان در ینگه دنیا بزنید، خواهید دید که حضرات محل کسب را با دفتر وزارت اشتباه گرفته‌اند. می‌دانیم که در کشور ایران تنها وظیفة ‌وزیر حق و حساب گرفتن است، و هیچ مسئولیتی هم در کار نیست. و به همین دلیل پست وزارت اینهمه متقاضی دارد! ولی کسب‌وکار در ینگه دنیا با کسب‌وکار در جمکران تفاوت‌هائی دارد! کسب‌وکار در غرب بر مادیات یعنی «دلار» تکیه می‌کند، و در جمکران بر «معنویات» فرضی استوار می‌شود.

به همین دلیل روز جمعه 25 بهمن‌ماه سالجاری، پاسدار قالیباف در «پیش وقوقیة» هفته، به تقویت شامة سگ‌های‌هار حکومت تأکید کرده، و می‌گوید به «حس دشمن شناسی» باید توجه کنیم! بله، درست همانطور که سگ برای تشخیص دوست و دشمن به شامة خود اطمینان می‌کند، سازمان تبلیغات اسلامی هم به دستور آبدارخانة سازمان سیا «الگوی سگ» را برای ناجیان امت همیشه در صحنه و به ویژه برای مسلمانان «انقلابی» یا همان لات‌الله پیشنهاد می‌کند:

«قالیباف همچنین تأکید کرد باید روز به روز حس دشمن شناسی را بنا به شرایط انقلاب مورد توجه بیشتر قرار دهیم.»

منبع: مهرنیوز،‌ مورخ 25 بهمن‌ماه سالجاری

«حس» و «احساس» و «احساسات» آوردگاه مطلوب «پروپاگاند» است، که عقل سلیم را به چالش می‌طلبد و منطق‌ستیزی را در انسان تشویق می‌کند. از این پس لازم است «اوباش‌الله» برای شناسائی ضدانقلاب در خیابان‌های شهر مردم را ببویند! و هر کس بوی «دشمن» ‌داد دستگیر کرده جهت اعدام به آخوند شاهرودی تحویل دهند. البته بهتر است آخوند شاهرودی در هر محل و سر هر گذر حداقل یک چوبة‌دار برای نابودی «دشمن» بر پا کنند که هم «حس دشمن‌شناسی» لات‌الله تقویت شود هم تفریحی کرده باشند؛ خلاصه هم فال باشد و هم تماشا.

پاسدار قالیباف علاوه بر ارائة «الگوی سگ» برای «امت اسلام»، در راستای تبلیغات استعماری «فرانس‌پرس» از «حضور مردم» نیز به عنوان دستاورد «انقلاب» یاد می‌کند. می‌دانیم که «حضورمردم» از قماش الله‌کرم، به ویژه در دوران نخست وزیری بازرگان برای تحکیم پایه‌های حکومت مفلوک اسلامی بسیار کارساز بود، و پاسدار قالیباف حق دارد که حضور اراذل و اوباش ساواک و شهربانی را گرامی‌ دارد. پس از پایان سخنان قالیباف نوبت به آخوند جنتی می‌رسد که استخوان اهدائی سازمان سیا را به دندان گرفته حس دشمن‌شناسی خود را به ارباب بخوبی ثابت کند. عجیب است که «حس» کذا در سازمان تبلیغات اسلامی،‌ پس از مشخص شدن نتایج انتخابات اسرائیل به شدت تقویت شده!

از جمله به موازات اعلام آمادگی دولت احمدی نژاد برای گفتگو با ایالات متحد، آخوند جنتی «حس» کرده که امروز آمریکا و اسرائیل دشمن ما به شمار می‌روند! پس طبیعی است که گفتگو با ایالات متحد نمی‌تواند مورد تأئید سفارتخانه‌های غرب یا بهتر بگوئیم مورد تأئید ناخداکلمب باشد. ناخداکلمب البته سیاستمدارتر از آن است که مستقیماً اظهار نظر کند. این مهم را به نوکران خود واگذار کرده. به عنوان نمونه، «الحیات» که از قضای روزگار در شهر لندن هم منتشر می‌شود، از زبان حکومت اسلامی هر گونه گفتگو با آمریکا را مردود می‌‌شمارد! یا اینکه نیکولا سرکوزی، به دولت آمریکا امر می‌کند که گفتگو با دولت ایران را به بعد از انتخابات موکول نماید ـ البته این مهم در «رادیوفردا» صورت گرفته ـ اگر نه سرکوزی چنین «اختیاراتی» ندارد. ولی در سایت‌های فارسی زبان هر که هر چه دل تنگ‌اش بخواهد می‌گوید. سرکوزی که مسئول مطالب رادیوفردا نیست. در هر حال همه چشم امید به شیاد اردکان دوخته‌اند که هم نعلین دارد هم در شیادی و مزدوری کار کشته است، و خلاصه از امتحان استعمار سربلند بیرون آمده. از مطلب دور افتادیم، باز گردیم به «حس» و «احساس» و عرصة محسوسات در وقوقیة جمعه که توسط آخوند «بااحساس»، جنتی به اجرا در آمد. جنتی چنان شامه‌ای دارد که به ماشین حساب نیز مجهز است! از اینرو «حس» کرده «حضور گستردة مردم» در راهپیمائی 22 بهمن امسال «واقعاً» گسترده بوده:

«حضور گستردة مردم در راهپیمائی 22 بهمن واقعاً گسترده بود و من خودم این را حس کردم، دیگران هم از جاهای مختلف نقل کردند که مردم از پارسال بیشتر آمده بودند.»

همان منبع!

بله تفاوت جنتی با دیگران این است که جنتی جمعیت را «حس» می‌کند! برای حس کردن جمعیت مسلماً جنتی تک، تک راهپیمایان را نه تنها مثل سگ بوئیده، که مثل مأمور آمار سرشماری‌شان هم کرده. بی‌جهت نیست که جنتی دبیر شورای نگهبان شده! هم جایگاه «دبیری» دارد، هم جایگاه سگ نگهبان استعمار. به همین دلیل حس کرده هفتاد میلیون ایرانی همه دیوانه‌اند، چون هم از «امام» و «انقلاب» طرفداری می‌کنند هم با آمریکا و اسرائیل که این امام و انقلاب را برایشان آورده‌اند دشمن‌اند! چطور ممکن است کسی طرفدار «انقلاب اسلامی» باشد و مخالف آمریکا و اسرائیل؟ همة مسلمین انقلابی مانند یزدی و چمران و غیره فرزندان خلف سازمان سیا و موساداند حالا آمریکا و اسرائیل «دشمن» شدند؟ چون حزب کارگر در اسرائیل دکان‌اش تخته شده و دست ناخداکلمب لای تخته‌ها گیر کرده؟ چقدر این دستاربندان مثل ناخداکلمب، ارباب‌شان نمک نشناس و پدرسوخته‌ از کار درآمده‌اند. سید مهدی خاموشی و اربابان به این نتیجه رسیده‌اند که هفتاد میلیون ایرانی آمادة نبرد با اربابان حکومت اسلامی‌اند:

«روز 22 بهمن از شرق و غرب، شمال تا جنوب کشور [...] یکصدا مرگ بر آمریکا،‌ مرگ بر اسرائیل سر می‌دادند. دشمن باید این پیام را بگیرد که آیا می‌شود با 70 میلیون جمعیت مقابله کرد؟»

برای پاسخ به چنین پرسشی باید به «آلن گرش» و به ویژه به تودوروف مراجعه کنیم تا ببینیم «هویت» ما چه می‌گوید؟ به عبارت دیگر، در برابر آمریکا «هویت» ما چیست؟ پیروزی است یا شکست؟ آیت‌الله تودورف مسلماً به ما خواهند گفت که شکست برای ما مفیدتر خواهد بود چرا که به این ترتیب «بریتیش پترولیوم» در ساحل خزر خیمه می‌زند؛ و این برای ناخداکلمب بهتر است. چرا که «حضور» ایشان همزمان باعث تقویت اسلام و «بومی‌گرائی» خواهد شد. به همین دلیل آخوند جنتی به مسئولین توصیه کرده‌اند «وحدت کلمه» را حفظ کنند و همه با هم به سوی آبدارخانة پنتاگون بروند و با هوا کردن «موشک‌های بومی» پتکی بر سر آمریکا و اسرائیل فرود آورند! البته اگر نظر ما را بخواهید گزاصفهان و سوهان قم از هر پتکی کاری‌تر است.

جنتی در پایان وقوقیه به گزافه‌گوئی افتاده، تمدنی هم پایه‌گذاری می‌کند که هم تقدس دینی و هم تقدس بومی داشته باشد. تمدن کذا «اسلامی ایرانی» خواهد بود و نه به دست بشر که با «قدرت خدا» ساخته خواهد شد. از اینرو «دشمن» یا بهتر بگوئیم ملت ایران نمی‌تواند از ساختن تمدنی که در واقع دو روی سکة توحش «دینی و بومی» است جلوگیری کند، چون تمدنی که جنتی می‌سازد با قدرت خدا ساخته شده. ظاهراً سیدمهدی خاموشی «حس» کرده که خواست استعمار، همان قدرت الهی باید باشد:

«ما تمدنی را پایه‌گذاری می‌کنیم که بتواند عدالت را در حوزة قدرت جاری کند و جلوی تبعیض و غارت و سلطه‌گری‌ها را بگیرد این اتفاقی است که خواهد افتاد آثارش را در حال مشاهده هستیم البته دشمن نمی‌فهمد که نمی‌تواند قدرت خدا را پس بزند.»


جملة مضحک «آثارش را در حال مشاهده هستیم» ظاهراً از قلم الهی تراوش کرده یا اینکه سیدمهدی یک «بست» زیادی زده. بله، آخوند جنتی و شرکاء زمانیکه می‌گویند تمدن‌شان راپایه‌گذاری خواهند کرد، بیش‌از حد فروتنی به خرج می‌دهند! باید پرسید پس تمدنی که شما از 22 بهمن سی سال پیش پایه گذاری کردید و عدالت را در حوزة قدرت هم در ایران، هم در افغانستان و عراق جاری کرد چرا نادیده می‌گیرید؟ شکسته نفسی نکنید! جنتی همچنین بزرگترین دستاورد کودتای 22 بهمن را «زنده کردن اسلام» معرفی می‌کند:

«زنده کردن اسلام مهم‌ترین دستاورد انقلاب اسلامی بود و این یک تحول درونی بود.»

وقتی ژنرال هویزر انقلاب‌شان را با هواپیمای ارفرانس در فرودگاه مهرآباد تخلیه کرد، بلافاصله حاصل تفکرات و پژوهش‌های عمیق «امام» نوری‌علاها و نوری‌زاده‌ها در دسترس ما قرار گرفت تا با کاربرد «پای چپ» و «پای راست» در حکومت اسلامی آشنا شویم. جنتی اشتباه می‌کند! اصلاً اسلام را کلنل آیرون‌ساید زنده کرد. تمدن «اسلامی ـ ایرانی» را نیز کلنل آیرون‌ساید پایه‌گذاری کرد تا جیره‌خواران نعلین پوش سفارت را در پناه تاج پهلوی قرار دهد. بنیاد برومند هم برای همین تمدن «پخت‌وپز» می‌کند. اوپوزیسیون جمکران برای همراهی با این قافله یک «چلوکبابی» باز کرده، البته در آبریزگاه عمومی، تا «تمدن» ساختة آخوند جنتی و اربابان بتواند حداقل روزی سه نوبت «عدالت» را در حوزة قدرت «جاری» کند!





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۷



خامه و پل‌ خیبر!


...
پیرامون وبلاگ‌های «هویت و هولیوود» و «هوچی و هویت» یادآور شویم که اگر عرصة روشنفکری در کشور فرانسه با تودوروف، دریدا و یا هانری‌لوی، گلوکسمن و شرکاء اشغال شده به دلیل سرکوب فرهنگی فراگیری است که توسط محافل سفله پرور وابسته به واتیکان در این کشور اعمال می‌شود، در غیر اینصورت در کشور فرانسه شاهد تاخت و تاز چنین پدیده‌هائی نمی‌بودیم. وبلاگ امروز به بررسی گزارش «فرانس‌پرس» از به اصطلاح انقلاب بهمن 1357 اختصاص یافته تا نشان دهیم که محور پروپاگاند استعماری که در کتاب تودوروف و مقالة «آلن گرش» به وضوح دیده می‌شود درگزارش‌های فرانس‌پرس نیز حضوری چشمگیر دارد.

به گزارش نووستی، مورخ 15 بهمن‌ماه سالجاری، پل «خیبر»، گذرگاه اصلی انتقال تجهیزات ناتو از پاکستان به افغانستان منفجر شد. از تاریخ انفجار پل کذا اتفاقات عجیبی را شاهدیم. از جمله ابراز لطف «فرانس‌پرس» به کودتای 22 بهمن و دستاوردهای مهم آن برای زنان ایران! مقالة «فرانس‌پرس» در ستایش اسلام و مسلمین با الهام از آشپزی تلویزیونی و عوام‌پسندانة فرانسه به رشتة تحریر درآمده. شبکة دولتی تلویزیونی فرانسه یک برنامة «آشپزی» پخش می‌کرد ـ که شاید هنوز هم به روی آنتن برده می‌شود ـ و در آن دستور پخت‌وپز برای «خودکشی» به تماشائیان شوت وپرت داده می‌شد. همة‌ مواد را در یک خروار کره تفت داده با خامه و «بیکن» مخلوط می‌کنید و مسلم است که خوش مزه هم خواهد شد. ولی معلوم نیست پس از صرف چنین غذائی بتوانید از سر میز برخیزید! اگر هم موفق به برخاستن شدید، بهتر است چند روزی از غذا خوردن بپرهیزید تا به حالت عادی باز گردید! باری، «فرانس‌پرس» یک گزارش مخلوط با مقدار زیادی کره و خامه تهیه کرده که به مذاق گورکن‌ها خوش ‌آمده. از همین رو «خبر» کذا را با کد خبر: 344890 در شیپور رسمی خود، حنازرچوبه، مورخ 20 بهمن‌ماه سال‌جاری منعکس کرده‌اند.

بله این گورکن‌ها به دلیل «استقلال» بیش از حد از ابراز تفقد رسانه‌های غرب بی‌نهایت شکرگزار و ممنون می‌شوند. رابطة رسانه‌های غرب با آدمخواران جمکران بر رابطة ارباب و نوکرمزور و شیاد استوار است. هر گاه رسانه‌های غرب از توحش حکومت گورکن‌ها انتقاد کنند، روضه‌خوان‌ها به عربده جوئی و زوزه کشی پرداخته اعلام «استقلال» می‌کنند. و هر گاه رسانه‌های غرب به تأئید ریش و نعلین بپردازند؛ روضه خوان‌ها به مصداق سکوت علامت رضاست؛ به دم‌جنبانی برای ارباب مشغول شده تأئیدات وی را بدون کمترین دخل و تصرفی به زبان «الکن» حوزه و بازار ویژة امام‌سیزدهم منعکس می‌کنند. از آنجمله‌ است انتشار الطاف ملوکانة «فرانس‌پرس» که زبان به تملق از «انقلاب» کبیر ژنرال هویزر گشوده.

«فرانس‌پرس» گزارش می‌دهد که «حجاب» برای زنان ایران بسیار مفید بوده، چرا که به «حضور اجتماعی» زن کمک کرده! همانطور که شاهدیم استعمارگران هم‌صدا با روضه‌خوان‌ها و زنان ‌«آش‌پرست» تمام تلاش خود را به کار می‌برند تا «حضور زن در جامعه» را بجای حقوق و آزادی‌های اجتماعی زنان بنشانند. چرا؟ چون «حضور اجتماعی» همانطور که بارها در این وبلاگ عنوان کرده‌ایم ضامن هیچ حق و حقوقی برای زنان ایران نخواهد بود. در نتیجه بوق‌های تبلیغاتی غرب از جمله فرانس‌پرس پروپاگاند خود را بر «حضور زنان» در جامعه متمرکز کرده‌اند.

فرانس‌پرس در گزارش خود ابتدا بر این دروغ بزرگ تأکید می‌کند که در ایران «انقلاب» شده، سپس با توسل به یک دروغ بزرگ‌تر، ادعا می‌کند اگر حجاب وجود نمی‌داشت، اصلاً «انقلاب اسلامی» پیروز نمی‌شد! همین حجاب باعث شد که زنان در کنار مردان «حضور» یابند و رژیم سلطنتی را سرنگون کنند. در مرحلة سوم، که مرحله افزودن خامه است، «فرانس‌پرس» می‌گوید حال که سه دهه از «انقلاب» گذشته، زنان همچنان برای به دست آوردن حقوق «بیشتر» مبارزه می‌کنند. خبرگزاری فرانسه برای چنین مهمل‌بافی‌های استعماری دقیقاً به همان خط تبلیغاتی حماقت‌پروری متوسل شده که «آلن گرش» به نقل از تودوروف در لوموند دیپلماتیک برای‌مان روایت کرده.

بر اساس چنین پروپاگاندی، سرکوب زنان ایران،‌ در مرحلة نخست به لباس آنان محدود می‌شود تا در مرحلة بعد خبرگزاری کذا بتواند آنرا «بومی» معرفی کرده بگوید چادر و روسری اجباری فقط از دیدگاه «لیبرال‌های» غرب «ظلم» به شمار می‌رود، نه از دید زنان ایران! برای زنان ایران این پوشش مفید و آزادیبخش است، چرا که به آنان اجازة حضور در اجتماع می‌دهد:

«چادر و روسری و کت‌های بلند که به عنوان نمادهای حجاب اسلامی شناخته می‌شوند، و از نظرغربی‌های لیبرال برای زنان ایران ظالمانه تلقی می‌شوند، در واقع امر به زنان ایرانی کمک کرده تا حضور بیشتری در جامعه داشته باشند.»


این پروپاگاند بیشرمانه چنین القاء می‌کند که مخالفان حجاب اسلامی فقط غربی‌های لیبرال‌اند، و شرقی‌ها، ‌ یا بهتر بگوئیم زنان ایران نمی‌توانند چنین نگرشی داشته باشند! چون نگرش ما به تمایلات اربابان فرانس پرس بستگی دارد، نه به نگرش ما! گزارشگر فرانس‌پرس فراموش کرده که «حجاب» به هیچ عنوان اسلامی نیست، بلکه ابراهیمی است. اگر سری به دبیرستان دخترانة یهودیان ارتدوکس، به ویژه در شهر نیویورک بزنیم با حجاب «اسلامی» بهتر آشنا خواهیم شد، و گسترة پروپاگاند توحش استعماری «فرانس‌پرس» را بهتر دریافت خواهیم کرد. البته فرانس‌پرس را دستکم نگیریم! این خبرگزاری مانند دیگر همپالکی‌های‌اش همیشه مشتی «بینوای بی‌فرهنگ» در اختیار دارد که مستندات‌شان را برای قانع کردن مخاطبان شوت‌وپرت ارائه می‌دهند، تا امثال فرانس‌پرس بتوانند پروپاگاند خشونت‌پرور و حماقت‌گستر استعماری را از زبان آنان نقل ‌کنند.

همانطور که بارها در این وبلاگ گفتیم در مرزپرگهر به دلیل یک سده سرکوب استعماری، تولید ابله، لوده، شیاد و لمپن پیشرفت فراوان داشته، به ویژه در عرصة «هنر» و «روشنفکری»! پس تعجبی ندارد اگر در سال 1979 فقط یک نویسنده به نام مصطفی رحیمی با «جمهوری اسلامی» به مخالفت بپردازد! و تعجبی هم ندارد که «چیچو ـ فرانکوی» عرصة «تاریخ» جمکران فراموش کرده‌ باشند به مقالة او اشاره‌ کنند. چرا؟ چون امثال نوری‌علاء، نوری زاده، ساعدی، مجابی و هزاران تاریک‌اندیش جیره‌خوار ساواک، به قول اربابان‌شان آنروز «انقلاب» کرده بودند.

از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به پروپاگاند استعماری سازمان ناتو که در پوشش تفکرات «عمیق» امثال تودوروف و قلمفرسائی‌های «آلن‌گرش» به جهان سوم عرضه می‌شود، تا پایه‌های توحش «تقدس دینی» را با «تقدس بومی» تحکیم بخشد. و از قضای روزگار، در این راستا یکنفر هم به نام ژینوس تقی‌زاده، 37 ساله،‌ که مانند همة سخنگویان استعمار در جایگاه «هنرمند» و «نخبه» استقرار یافته، همان می‌گوید که کارفرمایان «فرانس‌پرس» می‌طلبند. ژینوس می‌گوید، به هیچ عنوان حاضر نیست از چارچوب «بومی» خود خارج شود، چون «غرب» می‌خواهد او را از این چارچوب خارج کند! البته فکر نکنید ژینوس تقی‌زاده می‌داند چه می‌گوید، یا به حرف‌های خود معتقد است! ابداً! ژینوس تقی زاده طوطی‌وار همان سخنان مد روز کمپین آش‌پرستان را تکرار می‌کند. همان ترهاتی را که رادیوفردا یا «بی‌بی‌سی» از زبان سیمین بهبهانی یا شیرین عبادی و محمد خاتمی برای ایرانیان نقل می‌کنند. همان پروپاگاندی که ریشه در غرب دارد و با نقاب غرب‌ستیزی و بومی‌گرائی پای به صحنة داخلی ایران گذارده، تا حماقت را در جامعة ایران گسترش دهد. به گفتة فرانس‌پرس، تقی‌زاده که از «کلیشه‌های دروغین» غرب از «زنان ستمدیدة شرق» بسیار ناخشنود است می‌فرمایند:

«من مجبورم با شیوه‌ای که جهان خارج به من به عنوان یک زن هنرمند شرقی می‌نگرد کنار بیایم[...]»

البته تقی‌زاده نمی‌تواند به صورت منطقی و مستدل به ما بگوید به چه دلیل و چگونه انسان باید با برداشت دیگران «کنار» بیاید؟ اگر دیگران او را یک چارپای وحشی ببینند چطور؟ باز هم با نگاه‌شان کنار خواهد آمد، و در برابر آنان رفتار یک چارپای وحشی را خواهد داشت؟ سخنان تقی‌زاده ریشه در بیانات ابلهانة خمینی دارد که برای حفظ منافع اربابان‌اش مفاهیم انسان‌محور دمکراسی را به «استکبار غرب» نسبت می‌داد،‌ تا بتواند سرکوب آزادی‌خواهان ایران را در ترادف با «مبارزات» خود با اربابان آمریکائی‌اش قرار داده و «توجیه» کند. تقی زاده هم سنگسار، قصاص و دختر بچه‌های اجاره‌ای را اصلاً نمی‌بیند، چرا که از شدت «هنرمندی» کور و ابله شده! در نتیجه از «انقلاب» و توحش «بومی‌گرائی» سخت ابراز رضایت کرده می‌گوید، «پس از انقلاب زنان از حقوق خود بیشتر آگاه شده‌اند»! البته شاید این آگاهی به وجود آمده، ولی مسلماً شامل حال ژینوس تقی زاده نمی‌شود. ولی دلیل آگاهی زنان نیز کاملاً روشن است، چرا که بیشتر از گذشته سرکوب شده‌اند، نه اینکه این «انقلاب» به زنان آگاهی داده باشد! درست مثل این که بگوئیم این «انقلاب» به مردم ایران آگاهی داد که با مزدوران دستاربند استعمار آشنا شوند!

ولی در هرحال، آگاهی زنان به هیچ عنوان کافی نیست، چون هیچ حقی را برای‌ زن تأمین نخواهد کرد. به عبارت دیگر قوانینی وجود ندارد که حقوق اجتماعی زنان و مردان را تضمین کرده باشد. و همه در ایران از «کمبودها» آگاه‌اند! پس از ژینوس تقی‌زاده که هنرمند و نقاش است نوبت می‌رسد به «سوگل زند»، محقق «امور جنسیت و پیشرفت»! سوگل زند به خبرنگار «فرانس‌پرس» می‌گوید، «اسلامی شدن کشور» خیلی به پیشرفت جامعه کمک کرد چون زنان توانستند در جامعه «حضور» یابند:

«انقلاب اسلامی موجب شد تا زنان [...] از محدودیت‌های خانگی خود بیرون بیایند.»

البته کارتن‌خواب‌ها، ولگردان و روسپی‌ها هم از محدودیت خانگی رها شده‌اند! اما اگر یک مرحلة منطقی این سخنان وزین و ابلهانه را به پیش رانیم، خواهیم داشت، انقلاب اسلامی موجب شد زنان در عرصة اجتماع نیز متحمل محدودیت‌های خانگی شوند. چرا که آنچه پس از استقرار حکومت اسلامی در ایران رخ داد، تبدیل عرصة مختلط اجتماعی به «اندرونی» بود. در تأئید سخنان «سوگل زند»، ‌فرانس‌پرس هم یک قالب کره و نیم لیتر خامه به این معجون منطق‌ستیز می‌افزاید تا آنرا به خورد مخاطب بدهد:

«طی‌ سال‌های گذشته زنان ایرانی بیش از 60 درصد از داوطلبین دانشگاه را[...] تشکیل داده‌اند.»

تصدیق می‌فرمائید که «حضور زنان» در دانشگاه، آنهم در یک «کشور اسلامی»، از نظر فرانس پرس خیلی اهمیت دارد! به همین دلیل است که این گزارش بیشرمانه، حسن ختام خود را در مزخرفات یک سر آخوند مؤنث، به ‌نام فخرالسادات محتشمی‌پور می‌یابد، که مانند دیگر گورکن‌های جمکران متخصص پیوند گوز به شقیقه ‌است. حاجیه محتشمی‌پور از حضور زنان در دانشگاه نتیجه می‌گیرند که دیگر وقت حضور زنان در جایگاه تصمیم‌گیری است! چرا که گورکنان مؤنث، برای استقرار در جایگاه مردان می‌باید در زن‌ستیزی از مردان پیشی گرفته و به مراتب از همنوعان مذکر خود وحشی‌تر و ابله‌تر باشند:

«این نشان می‌دهد که جامعة ایرانی اکنون دید مثبتی نسبت به زنان در نقش‌های تصمیم‌گیرنده دارد.»

ولی در واقع این نشان می‌دهد که سه دهه پس از استقرار حکومت توحش در ایران سازمان ناتو به این نتیجه رسیده که با فوت کردن در آستین پارة‌ امثال شیرین عبادی یا محتشمی‌پور و شرکاء می‌تواند سیاست اسلام پروری خود را، اینبار از طریق باجی‌های جمکران تداوم بخشد. ولی ما به محافل فاشیست در غرب اطمینان می‌دهیم که این سیاست یکبار و برای همیشه شکست خورده، و نخستین نشانة چنین شکستی منزوی شدن حزب کارگر اسرائیل در صحنة سیاست این کشور است. فراموش نکرده‌ایم که سیاست «انسداد» در دورة جیمی‌کارتر از اسرائیل و با خیمه‌شب‌بازی کمپ دیوید آغاز شد، در نتیجه پایان این سیاست نیز می‌باید از اسرائیل آغاز شود. به اهالی فرانس پرس اطمینان می‌دهیم که اگر پل «خیبر» بازسازی و مرمت شود، دیگر نمی‌تواند برای نقل و انتقال تجهیزات ارتش جنایتکار ناتو به افغانستان مورد استفاده قرار گیرد.






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷



هوچی و هویت!


...
شهادت جانگداز فرماندة نیروی هوائی جمهوری آذربایجان گویا تأثیر نشادر داشت، چرا که همزمان عبدالله گل و ویلیام برنز را ماتم زده راهی مسکو کرد! بعله! چقدر بعضی‌ها شکم‌شان را برای یک کودتای مامانی در آذربایجان صابون زده بودند! اگر چنین معجزه‌ای رخ می‌داد، دولت کودتا مانند دولت موقت شیخ بازرگان بلافاصله تعهدات دولت قبلی را لغو می‌کرد و زمینة بحران و جنگ فراهم می‌شد. به محض موفقیت کودتا، دولت جدید جمهوری آذربایجان مذاکره با ارمنستان را لغو می‌کرد و یک جنگ خوب و نان و آبدار بر سر «قراباغ» به راه می‌افتاد. و مسلم است که دولت اسلامی ترکیه و گورکن‌های جمکران به همراه اتحاد جماهیر نوکری، جمهوری‌های مسلمان نشین سواحل خزر و کل قفقاز برضد مسیحیان ارمنستان وارد «جهاد» اکبر می‌شدند، و خلاصه آنچه نتوانسته بود در «تسخینوالی» و «غزه» تحقق یابد با یک کودتای بهداشتی در جمهوری آذربایجان عملی می‌شد؛ آنگاه نان حزب دمکرات در واشنگتن چقدر در روغن می‌افتاد.

ماجرا به جهاد نکشید! ولی اگر جهاد عملی می‌شد، در گیرودار «جهاد»، جمهوری آذربایجان می‌توانست خواهان الحاق آذربایجان ایران به مام وطن هم بشود و ... و دامنة جنگ همچنان توسعه می‌یافت و به کل منطقه، از مسکو تا قاهره نیز گسترش پیدا می‌کرد. فکر نکنید توطئه‌ای درکار بوده! ابداً، همانطور که سه نخاله در سایت ناخداکلمب به ما گفتند، «تئوری توطئه» خود یک توطئه است. و یا همانطور که استاد بنی‌صدر به ما تفهیم فرمودند، تا زمانیکه ایشان در قدرت حضور داشتند هیچ توطئه‌ای درکار نبوده! توطئه وقتی آغاز می‌شود که طرح تجزیة ایران شکست ‌خورد و ایشان را به دلیل بی‌عرضگی اخراج کردند. در نتیجه، امروز هم‌صدا با آخوندهای «زمانه» کودتای نوژه و جنگ با عراق را در کمال حماقت به شاپور بختیار نسبت می‌دهند، بدون اینکه از طراح کودتا که در سوئیس سکونت دارد نامی به میان بیاورند!

اصلا کدام توطئه؟! اگر به این ترتیب پیش برویم هر نفسی که می‌رود «دو توطئه» است: توطئة دم و توطئة بازدم! اینگونه برخورد با مسائل باعث می‌شود به همه کس با سوءظن بنگرید حتی به پدر و مادرتان که برای تولد شما «توطئه» کرده‌اند! همانطورکه «آلن گرش» به نقل از استاد والامقام «تودوروف» در لوموند دیپلماتیک به ما گفتند، جنگ، از 2500 سال پیش فقط بر سر «هویت» و «ارزش‌های معنوی» بوده! و امروز هم جنگ بر سر همان «معنویات» است. به عبارت دیگر بنا بر نظریة کشکی پروفسور تودوروف، از 2500 سال پیش تاکنون اوضاع جهان هیچ تغییری نکرده! ارتش آمریکا و مردم ویتنام از تکنولوژی مشابهی برخوردار بودند ولی آمریکا در جنگ شکست خورد! ارتش آمریکا و دولت عراق نیز امکانات و فناوری مشابهی داشتند ولی آمریکا در جنگ برنده شد! شکست عراق از آمریکا و پیروزی ویتنام بر آمریکا را چگونه می‌توان تفسیر کرد؟

گفتا چه توان کرد، چو تقدیر چنین بود؟

حتماً حجت‌الاسلام تودوروف خواهند گفت تقدیر الهی چنین بوده! و اینجاست که می‌رسیم به «عرفان» و عرصة «توجیه» هر گونه انسان‌ستیزی و خشونت. و در همین مقطع است که ناگهان متوجه می‌شویم «هویت» ما ایرانیان «عرفانی» است، در نتیجه هر سنگی با دست‌های مقدس استعمار بر سرمان فرود آید، تبدیل می‌شود به «هویت ما»، «خواست خداوند» و به ویژه به نعمت الهی! و هر که در شیپور مرگ‌پرستی و حماقت بدمد تبدیل می‌شود به انقلابی! درست مثل خواهر ملیحه محمدی که فقط می‌دویدند و برای‌شان اصلاً مهم نبود که «مقصد» کجاست! اگر با سر وارد چاه هم می‌شدند هیچ اشکالی نداشت! البته امثال ملیحه محمدی در واقع دیگران را به ته چاه «راهنمائی» می‌کنند،‌ خودشان لب چاه می‌ایستند، تا «توده‌ها» را ارشاد فرمایند! بعد برایمان «خاطرات» نقل می‌کنند که باز هم دیگران را به چاه حماقت فرو افکنند، آنهم با توسل به «برتولد برشت!» زمانه «سخت» بوده، و امروز هم «سخت‌تر» شده! پس حماقت و مزدوری باید دو چندان شود. به یاد داشته باشیم که اگر لوموند دیپلماتیک به تودوروف متوسل شده نشان از «استیصال» حضرات است.

هیئیت تحریریة لوموند می‌پندارد ما ملت، با مشاهدة نام تودوروف، بلافاصله در برابر نام مقدس ایشان زانو بر زمین زده و چندین بار زمین ادب می‌بوسیم که آنحضرت بر ما منت گذاشته و قطره‌ای از اقیانوس بی‌کران دانش خود را دراختیار ما تشنه لبان جهان سومی قرار داده‌اند. البته تا حدودی هم حق دارد! بسیاری از نخبگان فقرفرهنگی اصلاً در جریان نیستند که امثال تودوروف یا جولیا کریستوا که از بلغارستان وارد فرانسه می‌شوند و یکشبه ره صدساله می‌روند، در واقع حرفی برای گفتن ندارند. کمتر کسی می‌داند که اینان از سوی محافل خاص حمایت می‌شوند و به همین دلیل در ردة ستارگان «استارسیستم» کذا قرار گرفته‌اند.

یا بسیاری از بینوایان فرهنگی مرزپرگهر نمی‌دانند که اگر حلقة فرمالیست‌های روس و امثال «میکائیل باکتین»، شیوه‌های نوین بررسی متون ادبی را ارائه نکرده بودند، امثال کریستوا یا تودوروف‌ها تا ابد حرفی برای گفتن نداشتند. فواید شناوری در «سطح» این است که فرو افتادن به عمق لجنزار فاشیسم و شارلاتانیسم را شتاب می‌بخشد. پیش از پرداختن به ادامة مقالة «آلن گرش» در لوموند دیپلماتیک، ببینیم اصلاً تودوروف کیست؟

تودوروف در سال 1913 در بلغارستان متولد شده. وی ‌در سن پنجاه سالگی، در سال 1963 به پاریس می‌آید. هیچ مشخص نیست ایشان چگونه از بلوک شرق توانسته‌اند به فرانسه بیایند. آنروزها که اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت، پردة آهنین در واقع برای ورود به جهان آزاد کشیده شده بود. هر کس خواهان خروج از جهنم استالین بود باید یک نفر در جهان آزاد با دلار کافی ضمانت وی را می‌پذیرفت! تنها در اینصورت بود که کنسول‌گری دمکراسی‌های غرب اجازة ورود به بهشت را برایش صادر می‌کردند. جولیا کریستوا و تودوروف و بسیاری دیگر از ستارگان هولیوود روشنفکری به همین ترتیب پای به کشور فرانسه گذاشته‌‌اند. البته یک مسیر دیگر هم وجود داشت که هنوز هم باز است: کلیسای کاتولیک! محفل واتیکان مستقیماً در مراکز علمی «عضوگیری» می‌کند. این محفل در دانشگاه‌های فرانسه به جذب خارجی‌ها تمایل فراوان دارد.

در هر حال تودوروف، پنج‌سال پس از ورود به فرانسه در یکی از مرکز تحقیقات علمی وابسته به دولت که به «ث. ئن. ئر. اس» معروف است، استخدام می‌شود و دو سال بعد هم یک دکترای دولتی دریافت‌ می‌کند! تودوروف ابتدا «نظریه‌پرداز» ادبیات بود ولی در دهة هشتاد که بن‌لادن و آخوندها با کمک پنتاگون جهاد بر علیه کفار کمونیست را در ایران و افغانستان آغاز کردند، تودوروف به تاریخ، و مسائل تاریخی روی آورد! و به همراه «ایرن کریستوا» مطلبی در مورد «نجات یهودیان بلغارستان» نیز منتشر کرد. وی در سال 2008 «هراس از بربرها» را روانة بازار کرده، و این مطلب پایة مقالة «آلن گرش» در لوموند دیپلماتیک شده.

پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که یونانیان، غیریونانیان را اصولاً «بربر» می‌خواندند، همچنانکه امروز نیز هر که «بومی» نباشد، «خارجی» به شمار می‌رود. بنابراین واژة «بربر» در زبان فرانسه بیشتر در ترادف با «بیگانه» و «خارجی» قرار می‌گیرد، و به کسانی اطلاق می‌شود که رسم و رسوم و آداب و فرهنگ بومی را نمی‌شناسند. در نتیجه نمی‌توان ادعا کرد هر که با فرهنگ بومی بیگانه است، الزاماً «وحشی» به شمار می‌آید! ولی می‌توان به صراحت گفت که «انسان‌ستیزی» و «خشونت» نسبت به انسان‌ها ناشی از توحش است. پس باز گردیم به «نصایح» آلن‌گرش از زبان «تودوروف» که دیروز اشارة‌ مختصری به آن داشتیم.

تودوروف می‌گوید، همه همان انسانیتی را دارند که «ما» داریم. و ما هم می‌گوئیم که این یک سفسطة‌ بیشرمانه ‌است. یک جنایتکار نمی‌تواند همان انسانیت ما را داشته باشد. ولی به دلیل «انسانیت ما» باید بتواند از حقوق انسانی برخوردار شود. به عبارت دیگر، در یک دادگاه و بر پایة حقوق انسانی محاکمه شود، و در صورت اثبات جرم به مجازات برسد. نیازی به توضیح نیست که چنین شرایطی فقط در سایة حاکمیت قوانین‌«انسان‌محور» فراهم می‌آید.

اما پروپاگاند لوموند گسترة وسیع‌تری دارد. این پروپاگاند با «توجیه» امپریالیسم به عنوان «هویت» تلویحاً می‌گوید،‌ ملت‌های استعمارزده هم به دلیل «هویت» خود به افتخار استعمارزدگی نائل آمدند. به عبارت دیگر، وقتی استعمار بریتانیا در قرن نوزدهم برای چپاول منطقه به جنگ و جنایت و توطئه مشغول بود، هویت ما، به عنوان ایرانی ایجاب می‌کرد که در این نبرد نابرابر شکست بخوریم، چپاول شویم تا امروز یک مهاجر بلغار برای‌مان فتوی بدهد که هویت ‌ایرانی ایجاب می‌کرد که از استعمار انگلستان شکست بخورد، چون کارفرمایان تودوروف «هویت ما» را از قرن هجدهم یکبار و برای همیشه تعیین کرده‌اند: هویت اسلامی! چرا؟ چون اکثریت مردم ایران مسلمان زاده‌اند، پس اکثریت مردم ایران طرفدار دین اسلام و حکومت اسلامی‌‌ می‌شوند. و اسلام چه می‌گوید؟ اسلام همان می‌گوید که استعمار می‌خواهد، نخبگان روشنفکری هولیوودی نیز همین را می‌گویند:

«[هویت] اروپائی‌ها عملکردشان را دیکته می‌کرد[...] آنان امپریالیسم را به مثابه سیاستی ارزیابی می‌کردند که از نظر اخلاقی قابل پذیرش است.»


این بیانات شیوا به ما می‌گوید، اروپائی «آزادیخواه»‌ و آسیائی زورپرست است! به عبارت دیگر یونانیان باستان «دمکراسی» آتن را از دست‌های مقدس زئوس دریافت کردند، و سپس آنرا به امپراطوری رم باستان سپردند که در وجود ذیجود مارکوس اورلیوس تجلی کرد. «ریدلی سکات» هم با فیلم «گلادیاتور» ثابت کرد که از نظر «تاریخی» ـ همان تاریخی که تودورف‌ها از سال‌های پربرکت 1980 به آن علاقمند شدند ـ هویت «ماکسیموس» آزادیخواهی و دمکراسی بوده. آنحضرت در راه حفظ «هویت» خود شهید هم شدند، البته در سینمای هولیوود!

امروز هم نظامیان جنایتکار آمریکا برای حفظ «هویت خود» میلیون‌ها ایرانی، عراقی و افغان را آواره کرده‌اند تا «هویت اسلامی» را پایدار و برقرار نگاه دارند، چرا که هویت کاذب اروپائی بدون این هویت اسلامی که دست‌ساز پنتاگون است فرجامی جز فرو‌‌پاشی نخواهد داشت. و شاهدیم که هر بار برنامة‌ جنگ‌افروزی با شکست مواجه ‌شود، یک گام به این فروپاشی نزدیک‌تر می‌شویم. هر بار که بورس لندن و نیویورک سقوط می‌کند، هویت اروپائی یک گام به فروپاشی نزدیک‌تر شده، و در هر گام صفوف نئونازی‌های «هویت گم‌کرده» فشرده و فشرده‌تر خواهد شد. فاشیست‌های اروپا در آلمان تجمع می‌کنند، و به اصطلاح مشروطه طلبان هم به دفاع از گروه رجوی بیانیه صادر می‌کنند. حضرات تاکنون در غار کذا با اصحاب کهف خرناس می‌کشیدند.

هویت فاشیست‌ها عملکردشان را دیکته می‌کند[...] آنان توحش را به مثابه سیاستی ارزیابی می‌کنند که از نظر «اخلاقی» قابل «توجیه» است [...] زندگی فاشیست‌های دیگر با ما تفاوتی ندارد[...] آن‌ها [...] همان توحشی را دارند که ما داریم [...] همگی پویائی انسان در زمان و مکان مشخص را نفی می‌کنیم، چون هویت‌مان انسان‌ستیز است.

گفتم که بسی خط خطا بر تو کشیدند
گفتا همه آن بود که بر لوح جبین بود!




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۷



هویت و هولیوود!


...
«کسانی در آمریکا خواهان تضعیف شاه بودند!» این اظهارات مضحک جناب دکتر مجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجة دولت هویدا در رادیوفردا است، وی پس از سه دهه همچنان بر طبل خوش خدمتی به ارباب می‌کوبد و تلاش می‌کند سیاست پنتاگون برای «جهاد» با شوروی و تبدیل منطقه به مرکز تولید طالبان و القاعده را به تل‌نامشخصی در آمریکا منسوب کند. می‌بینیم که کابینة هویدا همچنان در رکاب ارباب است!

بالاخره «انقلاب اسلامی» سازمان ناتو سی‌سال پیش به ثمر رسید و مورخان زبردستی چون سیدابراهیم نبوی و بشیرتاش، هر چه دل تنگ‌شان می‌خواست در مورد رخدادهای این «انقلاب» گفتند، ‌ از جمله صدور فرمان بمباران توسط شاپور بختیار، که می‌دانیم از حمایت ارتش و ساواک هم بی‌بهره بود! مورخان جمکران فراموش کرده‌اند به ما بگویند که شهربانی پایتخت تخلیه شده بود تا راه برای کودتاچیان هموار شود، که گفته‌اند، «دروغگو کم حافظه‌است!» از اینرو برادران بسیاری از مطالب را از یاد برده‌اند. نخست اینکه به محض لغو سانسور رسانه‌ها، کیهان و اطلاعات به شایعه‌پراکنی و دروغ‌پردازی جهت تحریک احساسات مردم پرداختند. این بود نتیجة «آزادی بیان» برای بوق‌های تبلیغاتی آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک: دامن زدن به آشوب.

دیگر آنکه به محض اعلام آزادی تجمعات صلح‌آمیز، عملة استالین، یا همان فعلة فاشیسم، در دانشگاه تهران پرچم ایران را پائین آورده، پرچم‌ داس‌وچکش هوا کردند! در واکنش به عمل داس‌الله، شاپور بختیار اعلام کرد بالا بردن پرچم سرخ را تحمل نخواهد کرد. ولی همانطور که می‌دانیم، فعلة فاشیسم فقط می‌دوند، مهم نیست برای رسیدن به کجا. مهم این بود که با تضعیف کانون قدرت، فاشیست‌ها به دلیل زورپرستی به طور طبیعی به سوی قدرت نوین جذب می‌شدند. همچنانکه «خواهر» ملیحه محمدی هم در مقالة خود به صورت مجازی «می‌دویدند»، دروغ می‌بافتند و شیخ مهدی بازرگان را مدافع قانون اساسی معرفی می‌کردند. حال آنکه مهدی بازرگان اگر طرفدار حکومت قانون بود نمی‌توانست در کنار کودتاچیان قرار گیرد. تنها راهی که می‌توانست از کودتا پیشگیری کند، گذار قانونی به سوی جمهوری بود. مهدی بازرگان و نهضت منفور «عاظادی»، جبهة ملی و چپ‌نمایان دست در دست ساواک و شهربانی از این کودتا حمایت کردند و امروز نیز هم‌اینان حامیان واقعی براندازی‌ا‌ند. چرا که این تشکل‌ها ساخته و پرداختة استعمار است و کاملاً طبیعی است که حافظ منافع استعمار باشد. از «مورخین» سایت آخوند پرور زمانه دور افتادیم! حضور برادران متعهد و مکتبی عرض کنیم، زمانیکه کودتا رسمی شد، شاپور بختیار در دفتر کار خود نبود! در هر حال امروز نه شاپور بختیار بر جای مانده، نه کسی از «گذار قانونی به دمکراسی» حمایت می‌کند. خلاصه بگوئیم نه آن فرصت 37 روزه تکرار می‌شود و نه شخصیت‌هائی نظیر شاپور بختیار در عرصة سیاست کشور طاعون زدة ایران وجود خارجی دارند. یک سده حکومت سفله پروری استعمار ایران را به شوره‌زاری تبدیل کرده که فقط «اسلام»، آنهم اسلام آمیخته به فاشیسم غرب می‌تواند در آن رشد ‌کند. همین اسلام ویژه است که رسانه‌های غرب را شیفتة خود کرده.

ژان بریکمون، در موخرة «جنگ، به عنوان سیاست خارجی»، می‌گوید «دیرگاهی ‌است که نوآم چامسکی از عرصة روشنفکری سطحی، پوشالی، ‌ مضحک و مبتذل فرانسه متحیر و مبهوت شده.» به عقیدة ‌چامسکی، روشنفکری فرانسه عرصة ظهور فیلم‌های مهوع و «ستارگان» مضحک است:‌

این یک «استار سیستم» است، که با زیورآلات قلابی‌اش زلنگ و زولونگ به راه انداخته ـ چیزی شبیه به هولیوود ـ که از ابهامی به ابهام دیگر می‌رود: استالینیسم، اگزیستانسیالیسم، استروکتورالیسم،‌ لاکان، دریدا. برخی چون استالینیسم، مهوع، و برخی چون لاکان و دریدا، مضحک و بچگانه ‌است. آنچه به طور چشمگیری باعث حیرت می‌شود «کر و فر» و «خود رضایتمندی» در هر مرحله است!

منبع: نوآم چامسکی، «گفتار و سیاست‌»، ص. 310. انتشارات «بلاک‌روز بوک»، مونتریال.

این مقدمة مختصر را گفتیم تا بپردازیم به مقالة «آلن گرش»‌، یا پروپاگاند مزورانة «لومونددیپلماتیک» جهت تخریب و تحریف دمکراسی. این مقاله تحت عنوان «حافظة واخوردة غرب» توسط بهروز عارفی به فارسی ترجمه شده.

مقالة فوق بر محور تحریف و نفی پویائی انسان در زمان و مکان، یا بهتر بگوئیم بر نفی «واقعیت» استوار است. آلن گرش با توسل به مطالبی از صاحب‌نظران اروپائی درگذشته و حال چندین پیام تبلیغاتی را به مخاطب تحویل می‌دهد. از جمله به ما می‌گوید، جهان‌بینی مانویان بر دو قطب مجزای نیک و بد استوار بوده! حال آنکه به گواهی متون بازمانده از مانویان، مانی و پیروان‌اش معتقد بودند که در جهان نیکی و بدی در هم آمیخته! البته ما تعجب نمی‌کنیم که در اروپا نگرش مانی را «تحریف» کنند، چرا که تبلیغات کلیسا، به ویژه کلیسای کاتولیک، در غرب ایران‌ستیز است، به چند دلیل.

نخست اینکه مسیحیان اروپا تلاش می‌کنند، تاریخ و فرهنگ خود را به یونان باستان «وصله» کنند. در اینصورت نمی‌توانند ارسطو را نادیده گیرند، چرا که کشیش‌های کاتولیک طی سده‌ها چند بخش از فلسفة ارسطو را وام گرفته، به عنوان «فلسفة مسیحیت» به خورد عوام داده‌اند. ارسطو کیست؟ شاگرد افلاطون! و آثار افلاطون ملهم از آموزه‌های زرتشت است. اینجاست که اشکال اصلی بروز می‌کند و ریشة‌ فرهنگی مسیحیت را از یونان باستان به فلات ایران می‌برد!

ولی کار به این مختصر ختم نمی‌شود. کلیسای کاتولیک با زرتشت هم سر جنگ دارد و مزخرفاتی که آخوندهای مسلمان در روزگار معاصر در مورد «آتش‌پرستی» و «ثنویت» زرتشتیان سر هم می‌کنند در واقع توسط خاج‌پرست‌های اروپائی تولید شده. البته ادعای «ثنویت» در دین زرتشت از سوی کاتولیک‌هائی که خود معتقد به «تثلیث» هستند، مضحک به نظر می‌رسد ولی آخوندجماعت همواره نان حماقت مردم را خورده. در نتیجه، وقتی واتیکان در مورد ثنویت زرتشت بیانیه صادر می‌کند کاتولیک‌های بینوا از خود نمی‌پرسند پس جریان «پدر، پسر و روح‌القدس» چیست؟ و به این ترتیب، تبلیغات واتیکان در ذهن مردم تبدیل می‌شود به «واقعیت.» به همچنین است در مورد مانویان.

آموزه‌های مانی هم نهایتاً به اروپا رسید. و کلیسای کاتولیک که متخصص تصفیه‌های خونین است، با صدور «حکم ارتداد» مانویان سرزمین مقدس را از وجود کفار «پاک» کرد. به یاد داشته باشیم که این ادبیات آخوندی است که در آن «پاک» و «پاکی» جایگاه ویژه دارد، چرا که این تبلیغات مخالفان خود را «ناپاک» معرفی می‌کند و دست به کار «پاکسازی» می‌شود. البته ما از مشتریان لوموند، دیپلماتیک و غیر دیپلماتیک انتظار نداریم که آموزه‌های زرتشت و مانی را بشناسند. به همین دلیل است که می‌توان زرتشت و مانی را مطابق منافع واتیکان به خوردشان داد. روی سخن ما با کسانی است که مطالب رسانه‌های غرب را به زبان فارسی دریافت می‌کنند، به ویژه با ایرانیان که اینروزها کشورشان سخت مورد توجه رسانه‌های غرب قرار گرفته! همچنانکه در وبلاگ «شاهزاده و گدا»، مورخ 10 فوریه 2009 و «لاشخورهای ملی» گفته شد، بوی خوش نفت احساسات ملی‌گرایانة بعضی‌ها را به جوش آورده!

در نتیجه اکتشافات و اختراعات بزرگی در عالم تبلیغات تحقق یافته تا به موجودیت «انسان نسبی» رسمیت بخشیده، «حقوق بشرنسبی»، تولید آبدارخانة سازمان سیا را به مردم جهان سوم تحمیل کند. مقالة لوموند دیپلماتیک به قلم «آلن گرش»، از زبان «تودوروف» به ما می‌گوید، روش زندگی انسان‌ها با یکدیگر «تفاوت» دارد، ولی این تفاوت دلیل توحش آن‌ها نیست! البته تودروف حق دارد، «تفاوت» دلیل بر «توحش» نیست،‌ ولی باید دید کدام تفاوت؟ اینکه در حکومت اسلامی دختربچه‌ها را اجاره می‌دهند نمی‌تواند «روش زندگی» تلقی شود! اینکه در حکومت اسلامی مجازات قانونی جای خود را به توحش «انتقامجوئی» یا همان قصاص می‌دهد، روش زندگی نام ندارد. باید از اینان پرسید، آیا قطع اعضای بدن مجرمان و سنگسار، روش زندگی متفاوت است یا می‌باید توحش نام گیرد؟ تودورف «متمدنانه» می‌گوید:

«متمدن کسی است که بتواند انسانیت دیگران را [در دو مرحله] کاملاً تمیز دهد [...] زندگی دیگران با ما متفاوت است [...] آن‌ها [...] همان انسانیتی [را دارند که ما داریم] این به معنی پذیرفتن تمام پدیده‌هائی که از نقاط دیگر می‌رسد و یا غرق شدن در نسبی‌گرائی نیست[...] این رویه پیچیده‌ای است که کمتر روشنفکر غربی می‌پذیرد بدان گردن نهد.»


برخلاف اظهارات تودوروف، همه از انسانیت یکسان برخوردار نیستند! در کمال تأسف حضور حضرت‌شان می‌باید بگوئیم، «انسانیت» ابتدا «تعریف» می‌شود. آنهم در چارچوبی منطقی و فلسفی! هر که روی دو پا راه می‌رود «انسانیت» یکسان با «ما» ندارد. چرا که همه «انسان‌محور» و «متعادل» نیستند! مقالة کذا از زبان «تودروف» مطالب عجیب دیگری نیز به ما تحویل می‌دهد، از جمله اینکه «مدافعان محافظه‌کار اندیشة غربی برتر» به نبرد با «نسبیت گرائی» قیام کرده‌اند! به عبارت دیگر «آلن گرش» در لوموند دیپلماتیک از زبان تودوروف تلویحاً می‌گوید، تهاجم نظامی به عراق و افغانستان برای استقرار دمکراسی و ارزش‌های دمکراتیک غرب بوده! بله، دم خروس تبلیغات سازمان سیا از همینجا بیرون می‌زند.

با این وجود در همین مقاله به ما می‌گویند، نبرد یونانیان باستان و پارس‌ها «نبرد ارزش‌ها» بوده! چون کوروش کبیر هم «اعلامیة حقوق بشر» صادر کرده بود و پارس‌ها اینچنین بودند و یونانی‌ها آنچنان و ... و روشن‌تر بگوئیم، براساس مقالة کذا اسکندر مقدونی به همراه مشتی ماجراجو برای تدریس فلسفة ارسطو به امپراطوری هخامنشی آمده بود، نه برای غارت! یا اینکه تازیان برای «اسلام» به اطراف و اکناف حمله می‌کردند نه برای چپاول ثروت‌ ملل دیگر! همچنانکه ارتش ناتو نیز فقط برای «دفاع از ارزش‌ها» خاک عراق و افغانستان را به توبره کشیده! بله، انگیزة‌ اقتصادی یا مادیات را فراموش کنید! «معنویت» و ارزش‌ها را دریابید که برای نجات غرب از افلاس و برای فرو بردن ما ملت‌های جهان سوم در نکبت کارساز است:

«مدت‌های مدید اندیشة عصر روشنگری [...] منبع الهامی برای جریان‌های اصلاح طلب و لیبرال بود که به نام جهان‌شمولگرائی و احترام یکسان نسبت به همه محافظه‌کارانه مبارزه می‌کردند. امروز [...] مدافعان محافظه‌کار اندیشه غربی برتر، خود را حامل این تفکر می‌دانند. فکر می‌کنند در نبردی با نسبیت‌گرائی وارد شده‌اند [...] باید کلیشه‌ها را رها کرد [...]»


بله همچنانکه می‌بینیم حضرت تودورف آشکارا به نفی حرکت «انسان‌محور» تاریخ همت گماشته‌اند، و انگیزه‌های مادی را از تاریخ حذف می‌فرمایند تا از این پس یک «تاریخ پاک» با «معنویت بالا» و «محتوای غنی» داشته باشیم! سخنان همایون مهمنش را که فراموش نکرده‌ایم! او هم یک دمکراسی با «معنویت بالا» برای ملت ایران تدارک دیده بود! چرا که دمکراسی جمکران معنویت‌اش خیلی پائین آمده! جوش و خروش لوموند دیپلماتیک برای پاسداری از همین «ارزش‌ها» است، تا به این وسیله نقش مادیات و اقتصاد را در جامعة بشری انکار ‌کند، آنهم در جامعه‌ای چون فرانسه که هر چه دارد از قبل مادیات دارد!‌ نویسنده می‌فرمایند برخلاف نگرش ماتریالیست‌ها، اروپائی‌ها در قرون 18 و 19 به پیروی از ارزش‌های معنوی و اخلاقی خود «احساس تکلیف» کرده مناطق دیگر را تحت سلطة خویش درآوردند، «هویت‌شان» چنین ایجاب می‌کرد! هیچ انگیزه مادی هم گویا در کار نبوده:

«[هویت] اروپائی‌ها عملکردشان را دیکته می‌کرد[...] آنان امپریالیسم را به مثابه سیاستی ارزیابی می‌کردند که از نظر اخلاقی قابل پذیرش است.»


اتفاقاً امروز هم «هویت» اروپائی‌ها عملکردشان را کاملاً دیکته می‌کند. منتهی این هویت هیچ ارتباطی به اخلاق و معنویت ندارد. هویت کذا، «هویت» یک موجود وحشی و فریبکار است که با بهره برداری از امکانات مادی، بیشرمانه توحش و نیرنگ خود را در پس پردة تمدن و فرهنگ پنهان کرده و برای توجیه توحش و تشویق تقدس‌ تاریخ جهان را هم به صورتی که می‌بینیم «تحریف» می‌کند. این هم قطعه‌ای است از «زلنگ زولونگ» دلنواز «استار سیستم» کذا!‌




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۷



شاهزاده و گدا!

...
به مناسبت سالگرد براندازی 22 بهمن 1357، یادآور شویم که ما از براندازی حمایت نمی‌کنیم، و به طریق اولی از شبکة برانداز «شیخ‌وشاه» نیز حمایت نخواهیم کرد. شبکة مذکور که با کودتای آنگلوساکسون‌های این سوی آتلانتیک در کشورمان استقرار یافت، پس از مدتی به شبکة آنگلوساکسون‌های آن‌سوی آتلانتیک نیز آراسته شد. هریک از این دو شبکة همسو بوق تبلیغاتی ویژة خود را دارد. بوق تبلیغاتی شبکة وابسته به انگلستان مؤسسة اطلاعات نام دارد که به شیوة «سلطنتی» اداره می‌شود، و همچنان متعلق به خانوادة مسعودی‌هاست. ولی بوق شبکة وابسته به آمریکا، به شیوة «جمهوری» اداره می‌شود، یا بهتر بگوئیم با هر کودتا تغییر «سرپرست» می‌دهد. خط تبلیغاتی اطلاعات بر «شیخ‌وشاه» تمرکز یافته درصورتیکه خط تبلیغاتی کیهان بر «شاه و شیخ» متمرکز شده. تفاوت دو خط کذا در این است که استعمار انگلستان حق تقدم را به نعلین و «شیخ» می‌دهد در حالی که در کیهان حق تقدم با چکمه و باروت است!

همچنانکه شاهدیم سرپرست اطلاعات، آخوند دعائی پیشتر جاسوس انگلستان در عراق بود، و سرپرست کیهان،‌ پاسدار شریعتمداری است که این روزها به دلیل کمبود «باروت» از مخازن خانگی استفاده می‌کند، و برای تهدید و ارعاب پای عصمت باروتی را هم به میان آورده. اصولاً سرپرست کیهان و عیال‌اش در مجموع دین، عصمت و طهارت و باروت را در بر می‌گیرند و به‌ تنهائی حوزة علمیه و سپاه و بسیج را تداعی می‌کنند. آورده‌اند که قرار است به این مجموعة پرافتخار رضاپهلوی نیز افزوده شود.

بله هنوز سخنان خاتمی در مورد «سرباز کوچک» به پایان نرسیده بود که ناگهان شاهزاده رضا پهلوی هم تلویحاً فرمودند، طرفدار سربازکوچک اردکان‌اند! و ما هم متوجه شدیم که سخنان ایشان در مجلس عوام انگلستان در باب «لیبرال ـ دمکراسی» در واقع به روسری شیرین عبادی و «مشک همایونی» گره خورده! دیشب کانال 24 فرانسه با رضاپهلوی مصاحبه‌ای ترتیب داده بود که ما هم به طور اتفاقی از آن بهره‌مند شدیم. جریان از اینقرار بود که جعبة جادو را روشن کرده، صدای گوشخراش آنرا بسته بودیم و از این کانال به آن کانال پرسه می‌زدیم که ناگهان چهرة رضاپهلوی بر اکران ظاهر شد. البته ما نخست پنداشتیم تشریف فرمائی حضرت والا به استودیوی کذا برای حمایت مستقیم از محمد خاتمی در مصاف با کروبی و مهرورزی است. چرا که در دوران نکبت‌بار اصلاح‌طلبی، خارج از داس‌الله و لات‌الله، نه تنها رهبر به اصطلاح مشروطه طلبان که وارث سلطنت در ایران نیز از «انتخاب» محمد خاتمی ابراز خرسندی فرمودند. البته این نخستین بار بود که چنین پدیدة عجیبی را شاهد بودیم، ولی زیاد حیرت نکردیم، چرا که از دوران کیومرث و کیخسرو، پیش از آغاز تاریخ گفته‌اند، هنر نزد ایرانیان است و بس! و پس از «پایان تاریخ» نیز اوضاع به همین منوال ادامه خواهد یافت.

«هنر» چیست؟ هنر، در قاموس کلاسیک‌ها «تقلید» از «خلاقیت الهی» است، و در چارچوب مدرنیته، «خلاقیت». طی سه دهة اخیر «هنر»، چه در مفهوم کلاسیک و چه در مفهوم مدرن،‌ فقط نزد ایرانیان درون و برونمرزی رویت شده. به ویژه هنر پیوند زدن و وصله پینه کردن و ابتذال پروری. اما هنر رضا پهلوی کجا، هنر رعایای عوام‌فریب‌شان کجا. به عنوان نمونه «هنر» ملیحه محمدی که به زبان الکن و مبتذل آخوندهای‌ چپ‌نما در سایت روزآنلاین «تجلی» می‌کند، با هنر شاهزاده رضا پهلوی زمین تا آسمان تفاوت دارد. بله، دچار سوءتفاهم نشویم، شاهنشاه سایة خداست. پس هنرشان نیز در همان ردة خداوندی قرار دارد، در غیر اینصورت پرستیژشان را از دست خواهند داد، و در ردیف «رعایا» قرار می‌گیرند.

باری به محض اینکه تصویر رضاپهلوی را مشاهده کردیم صدای جعبة جادو را باز کردیم و سراپا گوش شدیم. خیلی تعجب کردیم، رضا پهلوی از خاتمی حمایت نمی‌کرد! پس از رفع بهت و حیرت متوجه شدیم در سمت راست اکران جوانکی با کت تیره رنگ و پیراهن سفید نشسته و اوست که پرسش‌های مفید به حال ما ملت را مرتباً مطرح می‌کند، تا بتواند پاسخ‌های مفیدتر را در محل به ما تحویل دهد. آن ‌جوان می‌پرسید، «دمکراسی مطلوب شما از کدام الگو پیروی می‌کند؟ الگوی خوان کارلوس در اسپانیا؟» شاهزاده پاسخ دادند، الگوی کذا می‌تواند خوان کارلوس، مهاتماگاندی یا نلسون‌ماندلا باشد، ولی اصل بر دمکراسی است و ... و این سخنان چنان مسلسل‌وار ایراد شد که ما پنداشتیم رضاپهلوی مسلسل پدربزرگ‌شان را به دست گرفته و به سوی ما ملت یک قطارفشنگ «دمکراسی» شلیک می‌کنند. در این گیرودار پلیس هم زنگ زد! چرا که دیروز جواهرات بسیاری از همسایگان محترم ما به سرقت رفته بود!

اصولاً در این دوران کسادی اگر جواهرات‌تان را به سرقت ببرند سود فراوان خواهید برد. هیچ تعجب ندارد! وقتی جواهرات‌تان را دزد بزند، اگر جواهرفروش باشید پنجاه درصد بهای فروش جواهر را بیمه پرداخت می‌کند، اگر جواهرات شخصی باشد بستگی به نوع بیمه‌ای که دارید خسارت دریافت خواهید کرد. به همین دلیل گروهی مصلحت خویش در آن دیده‌اند که از سارقین محترم دعوت کنند جواهرات‌شان را به سرقت ببرند. جواهرات مسروقه به شیوخ عرب فروخته می‌شود، و صاحب جواهرات، هم از شیخک‌ها و هم از بیمه بهای جواهرات را دریافت می‌کند و حق و حساب سارقین محترم را نیز پرداخت خواهد کرد. بعضی از جواهر فروشی‌های معروف پاریس در این دوران وانفسا چنین راه حلی را به صرفه دیدند و بعضی‌ دیگر هم به آنان اقتداء کرده، یا نکردند! در هر حال چندی پیش همسر سابق نیکولا سرکوزی که در دوبی سکونت دارد، اعلام کرد جواهراتش به مبلغ نیم میلیون یورو در محلة «نویی» در حومة پاریس به سرقت رفته! و ما تازه متوجه شدیم بعضی‌ها جواهرات خود را نه در صندوق بانک می‌گذراند و نه به محل سکونت خود می‌برند، بلکه آن‌ها را در محلی قرار می‌دهند که فقط دزد به آن دسترسی داشته باشد!

بله دو نفر بازرس شهربانی زنگ زدند و حواس ما را پرت کردند و خلاصه تا در باز شد و حضرات وارد شدند ما توانستیم لابلای نام گاندی و ماندلا، از زبان رضا پهلوی نام شیرین عبادی را هم بشنویم. اینجا بود که جعبة جادو را بستیم. چرا که دریافتیم رضا پهلوی برای استقرار «لیبرال ـ دمکراسی» خود به روسری عبادی آویزان شده. و امروز که بیانیة ایشان را در «سایروس‌نیوز» مشاهده کردیم متوجه شدیم «لیبرال ـ دمکراسی» کذا شدیداً بوی نفت می‌دهد.

قرار شده در همسایگی چهار حکومت اسلامی ترکیه، عراق، پاکستان و افغانستان، کشوری با یک اقتصاد تک‌محصولی نظام دمکراتیک داشته باشد! این امر خیر چگونه صورت خواهد گرفت؟ به نظر می‌رسد چنین معجزاتی فقط با کودتاهای مدل 22 بهمن یا همان انقلاب‌های مخملی و نارنجی و صورتی می‌تواند محقق ‌شود. و البته اینبار بجای یک ریش کثیف و یک‌جفت نعلین روان‌پریش، رضا پهلوی را با هیبت آدمیزاد به ما تقدیم خواهند کرد. مسلماً شبکة محسن سازگارا و دیگر عملة فاشیسم که در چارچوب برنامة تبدیل زباله به اوپوزیسیون توسط ساواک ابتدا به «مخالف» تبدیل و سپس به ینگه دنیا صادر شدند، شاهزاده را در بازگشت به ایران «همراهی» خواهند کرد. به عبارت دیگر هیچ برنامة «سیاسی ـ اقتصادی» ‌در کار نیست، آنگلوساکسون‌ها با شعار پوچ و فریبندة دمکراسی قصد کودتا دارند و جهت کسب مشروعیت برای کودتای مذکور باز هم به «حضور مردم» در خیابان نیاز شدید احساس می‌کنند.

دمکراسی به عنوان نظام توازن قوا، خارج از تکثر قطب‌های اقتصادی نمی‌تواند استقرار یابد. روشن‌تر بگوئیم برخلاف ترهات امثال همایون مهمنش، و گورکن‌های جبهةملی، حاکمیت سیاسی ریشه در اقتصاد و مادیات دارد نه در «معنویت». و امروز اوضاع اقتصادی ایران به مراتب از سال 1978 اسف‌بارتر شده. وابستگی کشور به نفت افزایش بیشتری یافته و ایران می‌رود تا مانند عربستان به یک بازار مکاره تبدیل شود. در چنین شرایطی است که لازم می‌آید مردم ایران طبق دستورالعمل ملیحه محمدی‌ بجای فکر کردن، «سختی زمانه» را بهانه کرده در خیابان‌ها بدوند.

به این ترتیب بازهم یک کودتای نرم و ابریشمین تحت عنوان «انقلاب» سازمان خواهد یافت و دست چندملیتی‌ها برای چپاول ثروت‌ها و سرکوب ما ملت بازتر خواهد شد. تفاوت انقلاب کذا با کودتای 22 بهمن 1357، فقط در شعارهای آن‌هاست. سی سال پیش آبدارخانة سازمان سیا، شعار «شاه باید برود»، و استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی سر داده بود، امروز شرکت سهامی رابرت مک‌فال شعار «استقلال، آزادی و پیشرفت» را در دهان محمد خاتمی، همان «سرباز کوچک» استعمار گذاشته. البته حضرات فراموش کرده‌اند که برخلاف پروپاگاند «سیاست تغییرناپذیر آمریکا»، شرایط جهان تغییر کرده و آمریکا نمی‌تواند خود را خارج از شرایط زمان و مکان قرار دهد.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۷



رختخوابات!

...
یکی از نمونه‌های بسیار ظریف پروپاگاند استعماری مزورانه چنین القا می‌کند که دستیابی اوباما به مقام ریاست جمهوری هیچ تغییری در سیاست آمریکا ایجاد نخواهد کرد. حال آنکه حضور اوباما در کاخ سفید، به خودی خود ناشی از یک «تغییر» است! پیشتر هم گفتیم، اگر ایالات متحد قادر بود سیاست خود را تداوم بخشد، حاکمیت نژادپرست و برتری‌طلب این کشور هرگز حضور یک رنگین‌پوست نیمه آمریکائی را در کاخ سفید نمی‌پذیرفت. بله همة پروپاگاندها یکسان نیستند! بعضی‌ها نسبتاً و شاید بسیار زیرکانه‌اند و تلویحاً به ما می‌گویند، خیال خام نکنید، آمریکا همچنان یگانه ابرقدرت جهان باقی مانده و «در» همچنان بر «پاشنة سابق» خواهد چرخید. البته این پروپاگاند همزمان مورد استفادة درون و برونمرزی دارد.

در درون مرزها پیام پروپاگاند مذکور به طبقة حاکم این‌ است که نگران نباشید، منافع‌‌تان تهدید نخواهد شد. ولی همین پیام پادوهای برونمرزی ایالات متحد را به بیراهة خوش‌خیالی می‌کشاند. از یکسو حکومت مفلوک جمکران تلاش دارد محور خرد شدة «تفلیس ـ باکو ـ تهران ـ تل‌آویو» را ترمیم کند، و از سوی دیگر ساواک مفلوک جمکران چنین پنداشته که می‌تواند به سیاست کهنة «شبکه سازی» و «ترمیم» شبکة فرسوده به روال مرسوم ادامه دهد. بررسی ترمیم محور «گرجستان ـ تهران» را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم، چرا که نتیجة انتخابات اسرائیل هنوز مشخص نشده. پس می‌پردازیم به ترمیم شبکة براندازی جهت گسترش سرکوب.

در چارچوب ترمیم شبکة‌ براندازی، ساواک جمکران به عوامل سرکوب خود در غرب فراخوان بازگشت داده تا با دستگیری آنان بتواند در داخل و خارج جنجال و هیاهو به راه اندازد. بازگشت و بازداشت امثال «رضوی فقیه» در همین چارچوب صورت پذیرفته. و ما همچنان در انتظار جنجال شیرین عبادی برای تشکیل یک کمیتة دفاع از چماقدار سابقه‌دار حکومت اسلامی در بلاد غرب، «سعید رضوی فقیه»، دقیقه شماری می‌کنیم. در وبلاگ «ابله و اورانیوم» مورخ 29 نوامبر 2006، به این شخصیت بزرگ اشاره داشتیم.

«رضوی فقیه» از قمه‌کشان وابسته به حکومت اسلامی است که ریاست انجمن‌های اسلامی در اروپا و آمریکا را بر عهده داشته. و امروز خواهر «آزاده کیان» در سایت «روزآن‌لاین» به دفاع از این عضو فعال شبکة سرکوب استعماری «قلمفرسائی» کرده‌اند! چرا که ایشان نیز از پامنبری‌های حاج اکبر بهرمانی و عضو شبکة سرکوب کذا هستند. البته «خواهر» آزاده کیان مانند خواهر شهلا شفیق از اعضای بدون روسری «شبکه» به شمار می‌روند. آزاده کیان در دوران «سازندگی» حاج اکبر بهرمانی و «اصلاحات» محمد خاتمی از اوضاع ایران ابراز خرسندی زیادی می‌کردند! ولی این ‌روزها متوجه شده‌اند که گویا در ایران «آزادی» وجود ندارد. البته نام آزاده کیان در بین امضاء کنندگان بیانیة مضحک «ما شرمگین‌ایم» به چشم نمی‌خورد، ولی یک «شبکه» باید از شاخه‌های مختلف برخوردار باشد تا هر شاخه‌ای که تضعیف ‌شد، شاخة ناشناختة دیگری جایگزین آن شود.

پیش از ادامة مطلب، در تأئید بر مطالب وبلاگ «لاشخورهای ملی» باید بگوئیم، در کمال تأسف کودتای 22 بهمن 1357 پایان حرکتی بود «قانون‌مدار» که با نخست‌وزیری شاپور بختیار آغاز شد و دقیقاً به دلیل «قانون‌مداری»، به هیچ ترتیب نمی‌توان آن را در ارتباط با محمد مصدق قرارداد. در ارتباط با فردی که در واقع با حمایت شهربانی و اوباش فدائیان اسلام حکومت خود را در کوچه و خیابان تشکیل داده بود. در عمل، از لحظه‌ای که بختیار به عنوان نخست وزیر ایران سوگند وفاداری به قانون اساسی یاد کرد، طی 37 روز با عملکرد خود وفاداری به قانون اساسی را به اثبات رساند. و به همین دلیل بود که همزمان با سه جبهة استعماری، از جمله جبهة‌ملی در گسست کامل قرار گرفت. گسست بختیار از پوپولیسم و «حکومت خیابانی» محمد مصدق تنها عاملی است که شاپور بختیار را از جایگاه پیش‌پاافتادة «پیرو» و «شاگرد» مصدق به جایگاه والای مدافع دمکراسی ارتقاء داد. در واقع آنروز که شاپور بختیار فروتنانه خود را «شاگرد مصدق» معرفی کرد، هزاران سال نوری از مصدق فاصله گرفته بود. «منطق تاریخ» همیشه چنین ایجاب می‌کند که فرزند از پدر، و شاگرد از معلم پیشی گیرد.

پس به جبهه بینوای‌ ملی که هنوز کودتای ژنرال هویزر را «انقلاب» می‌خواند، یادآور شویم که شاپور بختیار را نمی‌تواند به نام رسوای خود پیوند زند. طی 37 روز نخست وزیری، شخص شاپور بختیار در گسست کامل با پوپولیسم و عوامفریبی محمد مصدق و نعلین‌ها قرار داشت. در واقع بختیار همزمان در برابر کودتاچیان جیره خوار غرب و شورش تل منطق‌گریز توده‌های تحریک شده ایستاده بود، و به همین دلیل هم سقوط کرد. خیانت سران خودفروخته جبهة ملی، از جمله کریم سنجابی که در سنگر کودتاچیان قرار گرفتند، از یادها زدوده نشده است. و همانطور که دیدیم، سقوط دولت بختیار به سی سال سرکوب و چپاول ملت ایران توسط اربابان «نهضت عاظادی» و شرکای‌شان در جبهة کذا انجامید.

و در این مدت به موازات کاستی نیروهای ملی، بیشرمی جیره‌خواران استعمار نیز افزایش یافته. کار بجائی رسیده که بنگاه لجن‌پراکنی «بی‌بی‌سی»، که روز به روز مهر و محبت اسلام و ابتذال بیشتر به دلش می‌افتد، دیگر هیچ دلیلی نمی‌بیند که به شیوة مرسوم رسانه‌های غرب، برای حفظ ظاهر هم که شده «گزارش چند صدائی» پخش کند. بنگاه ناخدا کلمب، برای بررسی «تئوری توطئه» در مورد براندازی 22 بهمن از بنی‌صدر، ابراهیم یزدی و نوچه‌اش سازگارا، یعنی همان سه نخالة آستان مقدس استعمار دعوت می‌کند تا بر ما منت گذاشته، و از علم و دانش عمیق خود برایمان بگویند تا نادان از این جهان نرویم.

در این گزارش، اجماع جهانی بر وقوع «انقلاب» در ایران هرگز به زیر سئوال نمی‌رود. همانطورکه گفتیم سگ‌های سیرک عموسام «همه با هم» به معلق زدن مشغول‌اند. ولی خارج از معلق‌زدن سه نخاله، اظهارات مضحک بنی‌صدر و سازگارا یک طرف، مهملات حاج آبراهام یزدی «وزنة» دیگری دارد! هر چه باشد آبراهام نسبت به این دو تفالة استعمار، در جاسوسی و مزدوری از جایگاه «پیش‌کسوت» برخوردار است. آن روزها که آبراهام در ویتنام افتخار خدمت به ارتش دمکراسی پرور آمریکا را کسب کرد، محسن سازگارا هنوز جهان را به پلیدی خود نیالوده بود. بله، حاج آبراهام یزدی ضمن تأکید بر انقلابی بودن کودتای 22 بهمن 1357 می‌گوید، نه تنها انقلاب بود که خیلی اصیل و مردمی و سالم و سرحال و با نشاط هم بود. ولی از آنجا که استعمار سفله‌پرور و حماقت گستر است، پادوهای‌اش را در چارچوب همین معیارها برمی‌گزیند. در نتیجه ابراهیم یزدی در کمال حماقت از مردم خواسته اسناد و شواهدی ارائه کنند که ثابت می‌کند انقلاب کذا مردمی نبوده!

بله اینجاست که متوجه می‌شویم آبراهام یزدی در مکتب شیرین عبادی «حقوق و قضاوت» آموخته! حاج ابراهیم شنیده‌اند که برای مستدل بودن هر ادعائی ارائة سند و مدرک الزامی ‌است ولی به دلیل حماقت و بلاهت، معیار اصلی گزینش بارگاه استعمار نمی‌داند که شاهدان عینی نیز در زمرة مستندات قرار می‌گیرند. به عبارت دیگر وقتی روز هشتم مارس 1979، سیمین بهبهانی در صف تظاهرکنندگان حضور نداشته و از طرف دیگر، همة کسانی که آن روز راهپیمائی کردند، بر غیبت حاجیه «دوبووار» شهادت داده‌اند، دیگر نمی‌توان گفت هیچ سندی وجود ندارد که نعلین‌پرستی سیمین بهبهانی را به اثبات برساند! ولی خوب نمی‌توان از ابراهیم یزدی انتظار چنین تفکرات عمیق و ابتدائی را داشت. چرا که هم خودش از درگاه‌ مقدس سیا رانده خواهد شده هم بورس تحصیلی آن دختر مه‌پاره‌اش را قطع خواهند کرد. بله، شرط لازم و کافی برای خدمت در آستان مقدس عموسام عدم قابلیت برای «تفکر» است، و خوشبختانه سه نخالة «بی‌بی‌سی»، هر سه واجد شرایط‌اند. هر چند که اینان در این «میدان» به گرد پای خواهر ملیحه محمدی نمی‌رسند.

ملیحه محمدی که در سایت اکبربهرمانی متخصص «وصله ـ پینه» و پیوند گوز به شقیقه است در چند «کوک» و «زیگزاگ» سرنوشت‌ساز، شیخ مهدی بازرگان را بجای بختیار نشانده و با سخنان «برتولد برشت» خیاطی خود را به پایان می‌رساند. در واقع می‌توان گفت سه حرف «ب»، ستون اصلی کارگاه دوزندگی خواهر محمدی را تشکیل می‌دهد: بازرگان، و در پایان برتولد برشت با دو «ب»!

ملیحه محمدی در مقاله‌ای تحت عنوان «انگار دیروز بود»، خاطرات خود را از «انقلاب» نقل کرده، البته به روال مرسوم دیگر فرهیختگان حکومتی قلم ایشان ابتذال و لکنت و عوام‌پسندی را به اوج می‌رساند. ملیحه محمدی در آنروزها تازه عروس بودند و خلاصه مانند دیگر زنان خوشبخت ایران یک خواستگار بر‌ای‌اش پیدا شده بود و ایشان را از خانة پدری خارج کرده بود!‌ در نتیجه اگر شما بجای این موجود خوشبخت بودید و ساواک برای‌تان آشوب خیابانی تدارک می‌دید، و به زبان بی‌زبانی شما را به شرکت در آشوب دعوت می‌کرد، چه می‌کردید؟ فکر می‌کردید؟ از خود می‌پرسیدید، چه شده که روز 13 آبان، شهربانی منفور دست «کاسورهای» ساواک را برای حمله به بانک‌ها و تخریب ادارات دولتی باز گذارده؟ و چرا ناگهان شاه صدای انقلاب می‌شنود؟ نه! چنین کاری نمی‌کردید. همان کاری را می‌کردید که امثال ملیحه محمدی کردند: پرش با چشم بسته در امواج آشوب یا بهتر بگوئیم، حماقت:

«ما دیگر فقط می‌دویدیم و کمتر فکر می‌کردیم[...] تنها فکر رسیدن است. مقصد؟ گو هر کجا که اینجا نباشد[...]»

اتفاقاً چنین واکنش غیرمنطقی و ناهنجاری از سوی تل «منطق‌گریز» کاملاً طبیعی است. هدف استعمار از استقرار حاکمیت سرکوب در کشور بر هم زدن «تعادل» افراد جامعه است. به این ترتیب واکنش مردم به مسائل همواره قابل پیش‌بینی خواهد بود. تصور کنیم که امروز ساواک بتواند صحنه‌سازی‌های سال 1978 را از نو تکرار کند، و لباس‌شخصی‌ها را با شعار مرگ بر خامنه‌ای روانة خیابان‌های پایتخت نماید. واکنش مردمی که از این حکومت نفرت دارند، و کاملاً هم حق دارند، چه خواهد بود؟ پیوستن به صفوف لباس‌شخصی‌ها و دنباله‌روی از عوامل استعمار. ولی همانطور که پیشتر هم گفتیم مردم را به دلیل واکنش غیرمنطقی نمی‌توان سرزنش کرد. روی سخن ما با جیره‌خواران محافل استعماری است که پس از براندازی سلطنت، مانند هماناطق یا ساعدی و شرکاء در اروپا خیمه زدند، یا مانند سیمین بهبهانی و شیرین عبادی اسلام دمکراتیک کشف کردند، یا مانند شیخ مسعود بهنود و سیدابراهیم نبوی «مهاجرت» کردند و در خارج از مرزها به تبلیغات برای حکومت مشغول شده‌اند. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به «تفکرات» ملیحه محمدی.

با بررسی شتابزدة همین دو سطر از مقالة خواهر ملیحه می‌توان فراخوان به مرگ را آشکارا مشاهده کرد. خواهر ملیحه فقط می‌دویدند بدون اینکه بدانند به کجا می‌خواهند برسند! البته این مطالب را برای دیگران می‌گویند. چرا که دویدن ملیحه محمدی در میدان مزدوری مقصد کاملاً مشخصی‌ دارد: جایگزین کردن بختیار با بازرگان، و تمجید تلویحی از سلطنت در برابر جمهوری. چرا؟ چون در یک جمهوری دیگر جائی‌ برای دخالت نعلین و دستار نخواهد بود، ولی در سلطنت همیشه می‌توان برای دستاربندان حق و حقوق مشخص کرد.

«اگر نسل فردا [...] وضع بدتر و بی‌آینده‌تری را برای خود رقم بزند پاسخی برای پرسشگران فردا نخواهد داشت؟»


جهت رسیدن به چنین مقصدی است که ملیحه محمدی به دویدن پرداخته و دوان دوان قلم می‌زند تا به ما بگوید: استعمار هیچ دخالتی در براندازی نداشت؛ شاه باید زودتر به فکر تغییرات می‌افتاد؛ بازرگان مدافع قانون اساسی بود؛ شاه «سخنان متین» بازرگان را نشنید؛ سلطنت بد نیست؛ انگلستان هم سلطنت دارد و از جمهوری فرانسه بسیار بهتر است! خلاصه ایشان می‌فرمایند که نسل امروز هم می‌تواند همان کاری را بکند که ایشان کردند، و حتماً سی‌سال بعد هم می‌تواند حماقت یا خودفروختگی خود را با تکیه بر سخنان برتولد برشت به همین صورت «توجیه» کند:‌

وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنید
از زمانة سخت ما هم چیزی بگوئید‎

توجیه به از این ممکن نیست! به عبارت دیگر، ما هیچ مسئولیتی در برابر اعمال خود نداریم، سختی زمانه مسئول‌است! این برخورد عوامفریبانه که هدف‌اش حذف عامل انسانی است فاشیسم خوانده می‌شود. بله خواهر محمدی از جوانان ایران دعوت می‌کنند، در جایگاه صغیر، مهجور و ابله قرار گیرند و بجای رفتار منطقی، رفتار «غریزی» داشته باشند! این است چکیدة پیام کارفرمایان ملیحه محمدی که البته در کمال حماقت فراموش کرده‌اند، امپراطوری بریتانیا را با سلطنت در کشور استعمارزدة ایران به قیاس کشیدن در واقع باید «کار امپریاس» باشد! اینان همچنین فراموش می‌کنند که در سال 1977 جیمی‌کارتر در کاخ سفید بود، نه اوباما! ولی این واقعیات مانع از آن نمی‌شود که نوکران شناخته شدة استعمار در ایران با شعار «فضای باز سیاسی»، همان شعار پوسیدة دوران کارتر خود را آمادة سازماندهی به آشوب و براندازی کنند.

بالاخره گابریل بر «ممد باکره» ظاهر شد، و به قول سیدخندان «از میان ایشان و میرحسین» نجار یک عدد «سرباز کوچک» ظهور کرد! بله، محمد خاتمی،‌ نوک حملة سرکوب استعماری پس از اعلام نامزدی خود برای انتخابات جمکران، که بهتر است آنرا «رختخوابات» بخوانیم، چون مورد استفادة آن فقط خواب کردن شوت‌وپرت‌ها است، می‌فرمایند:

«من سرباز کوچک ملت هستم[...] باید [...] فضای بحث و گفتگو و نقد را باز کنند [...] مهم اندیشیدن به سرنوشت ملت و تحقق خواست تاریخی ملت یعنی استقلال آزادی و پیشرفت است»

منبع: پیک‌ایران، مورخ 20 بهمن‌ماه سالجاری

البته «سربازکوچک» نام یکی از سایت‌های «سلطنت‌طلبان» است و محمد خاتمی به عادت همیشگی باز هم دست به «سرقت» زده، و این نام را برای خودش دزدیده! 12 سال پیش خاتمی با سرقت شعارهای مخالفان زمینه‌ساز سرکوب اصلاح‌طلبان شد، و امروز از طریق سرقت شعار سلطنت‌طلبان باز هم جهت گسترش سرکوب کمر همت به خدمت ارباب بسته. حضور محمد خاتمی واربابان‌اش باید بگوئیم که آرزوی تحقق طرح ابلهانة «مک‌فال» را به گور خواهند برد. با آمدن اوباما به کاخ سفید بسیاری از مسائل «تغییر» کرده.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۷



لاشخورهای «ملی»!

...
امروز یکی از پرافتخارترین روزهای تاریخ روسپی‌های سیاسی است. سی‌سال پیش در چنین روزی مهدی بازرگان، نخست وزیرگورکن‌ها «در خیابان» از «اکثریت مردم» رأی اعتماد گرفت! مگر مصدق کبیر نمی‌گفت هر جا مردم باشند، مجلس همانجاست؟ بازرگان هم رأی خود را از «مجلس خیابانی» یا همان مجلس مصدقی دریافت کرد. امروز سایت زمانه، در همان «بخش 30 سال پیش در چنین روزی»، مشروح سخنان رضا براهنی، مهدی بازرگان، غلامحسین ساعدی، هما ناطق و به ویژه سخنان شیوای جواد مجابی را منتشر کرده.

امثال هما ناطق، براهنی و ساعدی را نیک می‌شناسیم و نیازی نیست که به ترهات پراکنی‌شان اشاره کنیم. ویژگی فعلة فاشیسم منطق‌ستیزی، زورپرستی و زورگوئی است. شیفتگی اینان بر «مردم» از همینجا می‌آید، مردم در نگاه اینان نه به صورت یک مجموعة «انسانی» که در مقام یک تل قابل‌انعطاف و منطق‌گریز اهمیت پیدا می‌کنند. در هر حال پس از سه دهه، میزان حماقت و خودفروختگی روشنفکرنمایان مرزپرگهر بر همه آشکار شده، و حداقل امروز بسیاری از ایرانیان با مطالعة همین مطالب هر چند، ‌ ناقص و نارسا، می‌توانند با امثال غلامحسین ساعدی‌، هما ناطق و شرکاء بیشتر آشنا شوند، و بدانند که بجای گوش سپردن به سخنان ابلهانة این «نخبگان»، در یک نظام سفله‌پرور استعماری بهتر است از دید خود به مسائل بنگرند. در اینصورت بسیاری از پرسش‌ها اگر پاسخ مطلوب هم نیابد امکان مطرح شدن خواهد یافت. چرا که نخبگان برخاسته از سفله‌پروری همواره دهان باز می‌کنند تا مجال طرح پرسش نباشد.

به عنوان نمونه به گفتة شیخ مهدی بازرگان که در «زمانه» منتشر شده: «جمهوری اسلامی همان جمهوری دمکراتیک است»،‌ در اینصورت چرا بازرگان با پیشنهاد بختیار برای تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر سلطنت به جمهوری دمکراتیک مخالف بود و با سران مزدور ارتش برای کودتا مذاکره می‌کرد؟ چرا مهدی بازرگان باید همچون روسپیان مشروعیت خود را در خیابان به دست می‌آورد؟ چرا خمینی دجال می‌خواست مانند داش‌مشتی‌ها و جاهل‌های محل، حکومت را در خیابان به دست بگیرد؟ و ... و بسیاری پرسش‌های ابتدائی از همین دست. بگذریم و بازگردیم به جواد مجابی، که در اطلاعات، شیپور روتاری کلاب لندن، «نویسنده» بود، آنهم چه نویسنده‌ای! برای کسانی که افتخار آشنائی با این نویسندة فرهیخته را ندارند، فقط بگوئیم که حضرت مجابی در واقع سرگردنة روشنفکری نشسته بودند، و در برابر دریافت پاداش دیگران را در موسسة مسعودی‌ها «مجاب» می‌کردند تا در وصف این و آن مطلب بنویسند! حداقل نامشان بامسمی بود! برای آشنائی با طرفداران سرشناس «انقلاب» همین چند سطر کفایت می‌کند! چه گروه‌های سیاسی از جمله داس‌الله و «جبهة ملی» امروز نیک شناخته شده‌اند. جبهه ‌ملی که سی سال پیش مثل سگ دست آموز برای خمینی دم تکان می‌داد تا منافع سازمان سیا در برابر اتحاد شوروی محفوظ بماند، امروز برای حفظ همین منافع استعماری به جسد بختیار آویخته.

هر چند امروز اتحاد شوروی وجود ندارد،‌ ولی جبهة شیادی محمد مصدق می‌باید همچنان حافظ منافع آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک باشد! و این منافع مقدس را مانند شخص مصدق با شعار عوامفریب «منافع ملی» و «استقلال» تأمین کند. زمانیکه دولت میرحسین موسوی نفت را بشکه‌ای 9 دلار به حراج گذاشته بود تا پشت جبهة جهاد سازمان ناتو را در افغانستان تقویت کند، جبهة‌ملی خفقان گرفته بود، چرا که منافع غرب تأمین می‌شد. امروز که ممکن است دست کنسرسیوم از نفت ایران کوتاه شود، جبهة ملی در سایت خود باز هم به یاد استقلال و منافع ملی افتاده! بله راه مصدق همچنان ادامه دارد.

«گورکن» و «لاشخور» به صورت منطقی نباید با یکدیگر تفاهمی داشته باشند، چرا که گورکن در واقع لاشخور را از یک لاشة چرب و نرم محروم می‌کند. اما در عالم سیاست اصلاً چنین نیست! در عرصة سیاست، لاشخورها تلاش می‌کنند هر چه بیشتر برای گورکن‌ها چاپلوسی کنند،‌ چرا که گورکن‌های عالم سیاست در واقع زندگان را دفن می‌کنند، و مرده‌ها را از قبر بیرون می‌کشند. در نتیجه روابط لاشخورهای جمکران با گورکن‌های حاکم بسیار مسالمت‌آمیز است. خلاصه اینروزها بجای فیلم «وقتی لک لک‌ها پرواز می‌کنند» که در اتحاد جماهیر شوروی سابق ساخته شده بود، سازمان سیا سیرک «وقتی کرکس‌ها فریاد می‌کشند» را به صحنه آورده.

از آنجا که گاوچران‌ها سخت به افلاس افتاده‌اند لازم است ابتدا کشور ایران تجزیه شود و انحصار نفت و گاز در دست‌های مقدس آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک قرار گیرد. و در این راستا یکی ازگورکن‌های سرشناس جمکران خواهان ایالتی شدن کشور نیز شده، و جبهة رسوای ‌ملی از اینکه دست کنسرسیوم برای چپاول نفت ایران باز نیست ابراز تأسف نموده، البته در پناه تابوت بختیار! چرا که جسد بختیار اینروزها «معجزه» می‌کند، و جبهة ضدملی که در هم‌سوئی با کودتاچیان، شاپور بختیار را به دلیل پذیرفتن پست نخست وزیری اخراج کرده بود، اینروزها خیلی بختیارپرست شده.

در واقع جبهة ملی برای تداوم بخشیدن به سیاست مزدوری محمد مصدق برای کارخانة رجاله پروری، و تقدیم انحصار استخراج نفت ایران به آنگلوساکسون‌ها است که دست نیاز به سوی بختیار دراز کرده. پیشتر گفتیم که در تاریخ 8 اوت سال 1944، آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک برای تقسیم منابع نفتی به توافق رسیدند. حدود یکماه پس از توافق مذکور، اتحاد جماهیر شوروی در تاریخ 8 سپتامبر خواهان امتیاز بهره برداری از نفت شمال ایران شد. اینجا است که نقش محمد مصدق به عنوان حافظ منافع استعمار چشمگیر می‌شود.

حدود دو ماه پس از درخواست شوروی، محمد مصدق، به عنوان نمایندة مجلس طرحی را در مجلس فرمایشی به تصویب ‌رساند که نفت ایران را فقط در انحصار آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک قرار می‌داد. و همین عمل بود که به اشغال آذربایجان توسط ارتش سرخ منجر شد. البته مورخان عرصة کشک‌پرگهر به مسائل اقتصادی هیچ توجهی ندارند، اینان هم‌صدا با همایون مهمنش و نعلین‌ها از فدائیان «معنویت» به شمار می‌روند، آنهم «معنویت بالا!»

در نتیجه وقتی از تحولات تاریخی سخن می‌گویند، فقط جنبة معنوی یا تحرکات قهرمانانة شخصیت‌‌های پوشالی‌شان را به رخ ما می‌کشند، ‌ و با انگیزه‌ها و پیامدهای واقعی و اقتصاد و شرایط استراتژیک اصلاً کاری ندارند. در همین چارچوب حماقت پروری است که مصدق با ملی کردن نفت و فراهم آوردن زمینة چپاول ثروت‌های ملی، طی دهه‌ها تبدیل به «قهرمان ملی» نیز می‌شود. خارج از این بررسی «یوتوپیائی»، با در نظر گرفتن خسارات «اقتصادی ـ سیاسی» و پیامد سیاست‌های مصدق که به کودتای 28 مرداد و سپس به کودتای 22 بهمن انجامید، مصدق جز تامین منافع استعمار در کشور ایران هیچ «خدمتی» انجام نداده.

گام دوم در مسیر خدمات ارزندة محمد مصدق پس از تحقق انحصار نفت در دست‌های مقدس آنگلوساکسون‌ها، ملی کردن نفت، پرداخت خسارت به انگلستان و تحمیل تحریم اقتصادی و آشوب به ملت ایران بود. پیامد چنین خدماتی فراهم آوردن زمینة کودتای 28 مرداد برای تحمیل قرارداد با کنسرسیوم شد که سهامدار عمدة آن انگلستان به شمار می‌رفت! گام سوم هم که نیازی به توضیح ندارد! براندازی سلطنت و استقرار حکومت اسلامی توسط پیروان مصدق برای «جهاد» با اتحاد شوروی؛ اینبار به دستور آمریکا!

پیش از ادامة مطلب، تکرار می‌کنیم که به دلیل مسلم شدن کودتا و پایان سلطنت بود که فردی چون شاپور بختیار در ایران به نخست وزیری رسید. خروج شاه از ایران را می‌توان نوعی چراغ سبز به کودتاچیان به شمار آورد. تا زمانیکه شاه در ایران حضور داشت دست سران ارتش برای کودتا باز نبود. اگر به یاد داشته باشیم، پیش از کودتای 28 مرداد 1332 نیز شاه از ایران خارج شد. در واقع پیوندی که بین شاه و ارتش وجود داشت، پیوندی که ریشه در سنت‌های سرزمین‌مان دارد مانع می‌شد که هم زمان با حضور شاه، کودتای نظامی سازماندهی شود.

شاید امروز بهتر بتوان دریافت که به چه دلیل جیمی‌کارتر در نشست گوادالوپ خواهان رفتن شاه بود. اصرار کارتر به خروج شاه بی‌دلیل نبود! و بی‌دلیل نبود که مدت‌ها پیش از پیروزی «انقلاب» اسلامی مطالبات پنتاگون را از زبان ‌خمینی می‌شنیدیم. همانطورکه گفتیم پروپاگاند استعماری توسط متخصصین هدایت افکار عمومی در غرب ساخته و پرداخته می‌شود، و ما ملت آنرا از زبان جیره خواران استعمار می‌شنویم. از آنجمله است شعارهای مضحک امروز جبهة ملی، جبهه‌ای که پشت تابوت بختیار سنگر گرفته!

آن‌ها که امروز خود را با بختیار مرتبط می‌کنند، به ویژه اعضای جبهة‌ فاشیسم ‌ملی قصد بهره برداری سیاسی از فردی را دارند که جبهة منفور را ترک گفت و حتی در تبعید حاضر نشد با اعضای این جبهه همکاری کند. جناب «پروفسور» همایون مهمنش اگر اسناد و شواهدی دارند که موافقت بختیار برای همکاری با امثال نزیه و مدنی را به اثبات می‌رساند، بهتر است آن‌ها را تا دیر نشده ارائه کنند. فعلة فاشیسم می‌پندارند، از آنجا که بختیار دیگر در میان ما نیست، هر چه بخواهند می‌توانند از زبان بختیار برای‌مان نقل کنند. البته اینان در چندین مرحله کور خوانده‌اند!

نخست اینکه بختیار طرفدار «جمهوری» بود و هیچ ارتباطی با دین‌پروری و نعلین پرستی جبهة ملی نداشت. دیگر اینکه جبهة ‌بینوائی که به مکتب فرانکفورت و میشل‌فوکو دخیل بسته با «سوسیال ـ دمکراسی» نمی‌تواند مرتبط باشد. مکتب فرانکفورت و میشل فوکو هر دو در جبهة فاشیسم قرار گرفته‌اند. نهایتاً آنچه از آخرین نخست وزیر شاه ملاک ماست، جسارت و مواضع دمکراتیک شاپور بختیار طی 37 روز نخست‌وزیری اوست، و دیگر هیچ. بختیار با تأکید بر رعایت قانون، آشکارا مخالفت خود را با عربده‌جوئی «تل‌منطق ستیز» و توده‌های افسارگسیخته ابراز کرد. در دوران تبعید هم حاضر به مصالحه و همکاری با اسلام‌نوازان «جبهة نجات» و دیگر نعلین پرست‌های ساکن غرب نشد. ایرانیانی که در جریان کودتای ننگین 22 بهمن 57 نیستند، و با عملکرد خائنانة اوپوزیسیون هم آشنائی ندارند مسلماً از خود می‌پرسند چرا در بین سران اوپوزیسیون شاپور بختیار را به قتل رساندند؟

پیش از پاسخ به این پرسش، یادآور شویم ترور شاپور بختیار با توطئة نعلین‌های جمکران و تحت اوامر اربابان‌شان انجام شد. چرا که حذف فیزیکی، ابزار فعلة فاشیسم است. و اما این قتل فجیع با دو هدف مشخص صورت پذیرفت. از یکسو ارعاب اوپوزیسیون لائیک و از سوی دیگر ارائة تصویر قدرتمند از حکومت مفلوک در خارج از مرزها، با هدف ارعاب مخالفان این حکومت در داخل و خارج کشور. پیام ترور بختیار به ما این بود که هیچ نیروئی حتی در خارج از مرزها نمی‌تواند در برابر آدمکشان حکومت اسلامی کارآئی داشته باشد؛ چرا که نیروهای امنیتی فرانسه نیز نتوانستند مانع قتل بختیار شوند!

داستان فریدون بویراحمدی و مزخرفاتی که رسانه‌های فرانسه به ویژه روزنامة ایران‌ستیز «لوموند» به خورد ما ملت دادند، در راستای تأکید بر همین پروپاگاند بود. فقط در جنجال رسانه‌ای که پس از این جنایت در فرانسه به راه افتاد کسی نگفت چرا فرزندان بختیار، به ویژه «گی بختیار»، کارمند سازمان امنیت فرانسه و محافظ ویژة شاپور بختیار به مرگ ناگهانی درگذشتند؟ طبق «بی‌بی‌گوزک‌های» رسانه‌ای، ناهید بختیار در شهر نیس سکته کرد، و «گی بختیار» هم سرطان گرفت! در واقع برای پاسخ به پرسشی که در بالا مطرح شد کافی است بدانیم، سازمان ناتو که طالبان‌پروری و تروریسم را در منطقه سازمان داده، مانند نوکران‌اش در جمکران، لائیسیته را برنمی‌تابد. به همین دلیل جبهة‌ملی برای حفظ توحش «اسلام»، ضمن سرازیر کردن اشک تمساح برای بختیار، شعار پوچ دمکراسی «معنوی» سرداده!

به نظر می‌رسد جسد شاپور بختیار بسیاری از اعضای جبهة ملی نعلین پرستان و دیگر دو زیستان مرداب فاشیسم را وسوسه کرده باشد، چرا که همه تلاش می‌کنند به نحوی خود را به شاپور بختیار مرتبط کنند. البته از طریق مصدق! به عبارت دیگر نرم‌تنان و پوشال و خاشاک عرصة سیاست مرز پرگهر می‌پندارند، طرفداری از مصدق برای میراث‌خواری شاپور بختیار کفایت خواهد کرد! حضورشان عرض کنیم که سخت در اشتباه‌اند! شیخ محمود طالقانی هم طرفدار مصدق بود، و مصدق هم یک آشوب‌طلب عوامفریب بیش نبوده.

آنچه شاپور بختیار را از مصدق و به ویژه از جبهة ملی متمایز می‌کند، پافشاری وی بر «حاکمیت قانون» است. شاپور بختیار در دوران نخست وزیری خود، زمانیکه ساواک منفور از کادرهای «نظامی ـ امنیتی» تقاضا می‌کرد تا به طرفداری از بختیار و قانون اساسی راهپیمائی کنند، رسماً در رادیو اعلام داشت که در سازماندهی این تظاهرات هیچ نقشی ندارد! پس بهتر است پوپولیست‌های آستان ‌مقدس رابرت گیتس رضوی تئاتر مهوع خود را تعطیل کرده، شاپور بختیار را به حال خود بگذارند و فراموش کنند! همانطور که پیشتر نیز گفتیم بختیار، در تاریخ ایران میراث‌داری در خور نیافت. 37 روز دولت بختیار شراره‌ای بود که در ظلمت خیانت، فریب و نیرنگ جبهه‌های «ملی» و «مذهبی» ایران درخشید، شراره‌ای که فردائی نخواهد داشت.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...