شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۵


Posted by Picasa
مرگ و تاریخ
...

امروز سایت بی‌بی‌سی و شاید بسیاری از سایت‌های دیگر، تصاویری از صدام حسین در پای چوبةدار منتشر کردند. این تصاویر، به تنهائی، در ذهن هر بیننده، بازتاب‌‌هائی ضد و نقیض می‌آفریند. در وبلاگ‌های پیشین نوشتم، که تصاویر از این جهت اهمیت دارند، که مستقیماً با ضمیر ناخود‌آگاه بیننده ارتباط برقرار می‌کنند. و ضمیر ناخودآگاه، «برداشت» خود را از تصویر بر بیننده تحمیل می‌کند. در واقع، بیننده، بدون آنکه خود بداند، تحت تأثیر «برداشت» ضمیر ناخودآگاه، با نگریستن به تصویر، «دریافتی» ویژه از آن خواهد یافت. این امر به طور کلی شامل تصاویری می‌شود که با شما بیگانه‌اند. ولی اگر در برابر تصویری قرار گیرید که آشناست، ارتباط مستقیم تصویر با ضمیر ناخود آگاه، بر ذهن‌تان تأثیر شدیدتری می‌گذارد، چرا که تمام خاطرات مرتبط با این تصویر، مانند موجی، به یک‌باره به ذهن شما می‌تازد و «ذهنیت‌تان» بر عینیت غالب خواهد شد. این گونه است که «احساسات»، قابلیت درک عینی را کاهش داده، و گاه به صفر می‌رسانند. و اینچنین است که رسانه‌های تصویری، مانند موریانه ذهن «تماشائیان محترم» را جویده آن‌ها را تبدیل به تل فاقد اراده و تفکر می‌کنند. حال با یکدیگر به تصاویر صدام حسین بنگریم، و ببینیم هدف از انتشار چنین تصاویری، به این صورت «ویژه» چه می‌تواند باشد؟

در اولین تصویر، در جلوی صحنه، طناب‌دار دیده می‌شود، و چهرة صدام حسین «دست نخورده» باقی مانده. به این ترتیب، حالت نگاه و چهرة صدام حسین، به خوبی دیده می‌شود، که نه سر به زیر انداخته نه چشمانش بر زمین خیره مانده. صدام حسین، سرش را راست، بالا نگاهداشته، به روبرو می‌نگرد. به تعبیر تصویر، در مقابل بیننده «سرافرازی، شهامت و خونسردی» صدام حسین به «نمایش» گذارده شده. در سیمای رئیس جمهور عراق، کوچک‌ترین اثری از هراس یا عجز نمی‌بینید. بیننده می‌پندارد که صدام حسین به موضوعی می‌اندیشد، و به آنچه در اطرافش می‌گذرد کوچک‌ترین اهمیتی نمی‌دهد. حال آنکه صدام حسین، کاملاً آگاه است که تا لحظاتی دیگر اعدام خواهد شد.


تصویر دیگر، دو مأمور اعدام را نشان می‌دهد، که طناب دار را تنظیم می‌کنند. بازهم صدام حسین سر را راست نگاهداشته و به روبرو می‌نگرد. رسانه‌ها نوشته‌اند که صدام حسین حاضر نشد هنگام اعدام صورتش را بپوشانند. برای کسانی که می‌دانند صدام حسین کیست، و چرا به پای چوبه‌دار برده شده، امروز، صدام حسین دیگر یک جنایتکار و دیکتاتور به شمار نخواهد آمد. اعدام صدام حسین وی را تبدیل به قهرمان مبارزه و پایداری در برابر اشغالگران خواهد کرد. به ویژه که صدام حسین می‌توانست، باقی عمر را در رفاه و آسایش در اردن بگذراند. او می‌توانست شاهد قتل دو فرزندش نیز نباشد! صدام حسین می‌توانست، پیش از تهاجم نظامی به عراق، به کشور دیگری فرار کند، همچنان که امیرکویت و حرمسرایش، هنگام تهاجم نظامی عراق گریختند. و یا همچون شاه ایران، که با فرار خود، نه تنها به ملت ایران که به خود نیز خیانت کرد، صدام حسین نیز می‌توانست ملت عراق را رها کرده بگریزد. و امروز امثال داریوش همایون، نهاوندی و دیگر غلامان و چاکران جان نثارش، چپ و راست مصاحبه ‌کنند و او را مقصر آشوب‌های سال 57 جلوه دهند، ولی صدام حسین چنین نکرد! بازگردیم به اعدام وی!

این اعدام که با هدف ایجاد آشوب و تشدید درگیری‌ها میان شیعه و سنی، در روز «عید قربان» ترتیب داده شد، نخستین تاثیرش ایجاد شکاف میان مسلمانانی است که مهم‌ترین وجه مشترکشان، بر پائی «عید قربان» است. می‌دانیم که هر سال، میلیون‌ها تن از «جهان اسلام و مسلمین» راهی صحرای عربستان می‌شوند تا هم «وحدت اسلامی» را به نمایش گذارند، هم «جشن توحش ادیان ابراهیمی» را بر پا کنند، هم میلیون‌ها دلار به جیب‌آل سعود و فهد و دیگران سرازیر کنند، که مستقیماً در نظام اقتصادی غرب تزریق شود. ولی همین امروز، دولت لیبی، سه روز اعلام عزای عمومی کرد. مسلماً در دیگر کشورهای عرب نیز برپائی «جشن کشتار»، با احتیاط بیشتری برپا ‌خواهد شد، تا ایجاد حساسیت نکند. از این پس، دو روز در سال را، گروهی در سوگ صدام حسین خواهند گذراند: «جشن کشتار» و سی‌ام دسامبر. از این پس، ملت ایران مستقیماً از سوی طرفداران صدام حسین، در داخل یا خارج عراق، مسئول جنایتی شناخته می‌شود که ایالات متحد و استعمار بریتانیا، با توافق روسیه انجام دادند، و تاوان چنین جنایتی را غیر نظامیان شیعه و سنی منطقه به ویژه در عراق پرداخت خواهند کرد.

دو روز پیش از اعدام، بیانیه‌ای از صدام حسین منتشر شد که در آن گروهی از شیعیان را خائن به عراق خواند و ایران را به عنوان دشمن عراق معرفی کرد. و پنج روز پیش از اعدام صدام حسین، حکومت مفلوک جمکران، با پرداخت یک میلیارد دلار وام به کشور عراق موافقت کرده بود. امروز که صدام حسین اعدام شد، می‌توان دلایل پرداخت وام یک میلیارد دلاری را بررسی کرد. همانطور که می‌دانیم این «میلیارد دلار»، در بانک‌های اربابان حاکمیت جمکران است، و آنان مستقیماً یک میلیارد دلار به حساب تفنگ فروش‌های خود واریز می‌کنند، تا شیعیان و سنی‌های عراق، با سلاح‌های اهدائی ایران، بتوانند به جنگ با یکدیگر مشغول شده، دامنة بحران را چنان گسترش دهند، که فرار اشغالگران از دیدگان مردم «پنهان» بماند، تا گروه «مقتدی صدر» و «حکیم»، بمب‌های آخرین مدل در اماکن عمومی عراق منفجر کنند، و منطقه را به حومه‌های فقیر و مسلمان نشین اروپا تبدیل کنند.

بمب‌گذاری در اماکن عمومی و محل تجمع شیعیان و سنی‌ها، مطابق آموزش‌های «نگرو پونته» افزایش می‌یابد، و چه کسی می‌تواند در چنین مواقعی از مردم بخواهد آرامش خود را حفظ کنند، و در دام توطئه استعمار نیفتند؟ همین امروز، دو بمب در بازار کاظمین منفجر شد. کسی که پدر، مادر یا عضوی از خانواده‌اش را در بمب‌گذاری‌های گروه «صدر یا حکیم» ـ جنایاتی که به سنی‌ها نسبت داده می‌شود ـ از دست دهد، بلافاصله جذب گروه‌های تروریستی «صدر و حکیم» خواهد شد! نبوغ «نگروپونته» را دست کم نگیرید! جنایتکاران، نور چشم استعمارگرانند. بی‌جهت نیست که خواهرزادة سفیر انگلیس، در بحبوحه جنگ ویتنام، تعطیلات را به سایگون می‌رود، تا با همسر آینده‌اش، «جان نگرو پونته» آشنا شود! ولی از آنجا که سکه همیشه دو رو دارد، روی دیگر نبوغ «نگروپونته‌ها»،‌ حماقت است. چرا که همین جنایات، منافع جنایتکاران را در درازمدت تهدید خواهد کرد. نخست آنکه ایالات متحد و شرکایش باید رؤیای تشکیل «اتحاد جماهیر اسلامی» را با خود به گور برند. و این نیز پیامد دیگر شکست ارتش اسرائیل در لبنان است.

در لیبی، تئاتر ابراهیم، و بریدن سر گوسفند اهدائی خداوندش، حداقل برای مدتی تعطیل می‌شود و بجای آن، مبارزات صدام حسین با آمریکا مطرح خواهد شد. در فلسطین جنبش‌های حماس، گردان‌های الاقصی و... اعدام صدام حسین را محکوم کرده‌اند. مصر نیز، هرچند با لحن ملایم، ناچار به محکوم کردن این اعدام شد. و این اعدام چنان نفرت‌انگیز بود، که حتی مسئولین اصلی آن، یعنی غربی‌ها نیز آنرا محکوم کردند! از واتیکان تا مسکو، از «جان گاله‌وی» تا «رابرت فیسک»، روزنامه‌نگار «ایندیپندنت»! رابرت فیسک، برای رد گم کردن نوشت، «اعدام صدام حسین مانع از افشای جنایات وی در جنگ با ایران شد» ـ البته رابرت فیسک، مانند همپالکی‌اش «جان کاوبرن» که می‌پنداشت توطئه اصلی را با توطئة دروغین می‌توان به دست فراموشی سپرد ـ پنداشته با گرفتن انگشت اتهام به سوی صدام حسین، می‌تواند جنایتکار اصلی را پنهان دارد! ‌ جنایتکار اصلی جنگ عراق و ایران، در درجه نخست ایالات متحد و اعضای پیمان ناتو هستند. ولی این مطالب را در کشورهای «آزادی بیان» نمی‌توان منتشر کرد. چون «رابرت فیسک‌ها» نیز از همین جنگ‌ها تغذیه می‌کنند. همچنین«رابرت فیسک‌ها» نمی‌توانند یادآور شوند، که طبق حقوق بین‌الملل، اشغالگران مسئول جنایت و تخریب در کشور اشغال شده‌اند، و مسئولیت اعدام صدام حسین، مستقیماً متوجه قوای اشغالگر است، نه آن «دادگاه آبکی و قاضی مفلوکش!» ولی در این میان آنچه مضحک‌تر از همه می‌نماید، حماقت مسئولین حکومت جمکران است. در حالیکه منطقه می‌رود تا دستخوش یک ناامنی گسترده شود، در حالیکه شیعیان عراق، بیش از پیش منزوی شده‌اند، و در حالیکه تجزیه عراق در برنامه استعمارگران قرار گرفته، و در اینصورت «تجزیه ایران» نیز غیرقابل اجتناب خواهد بود، آصفی می‌گوید:

«اعدام صدام حسین پیروزی ملت عراق است!»

به مزدوران ایالات متحد باید گفت، اعدام صدام حسین، قبل از هر چیز، مرگ «هلال شیعی» را نوید می‌دهد، چرا که حزب‌الله لبنان و حتی دولت سوریه نمی‌توانند از اعدام صدام حسین شادمانی کنند. اعدام صدام حسین، از یک سو، وی را به نماد مبارزه با استعمار غرب و مزدورانش در منطقه و ایران تبدیل نمود، و از سوی دیگر نقطة پایانی بر موجودیت بن‌لادن و «جهادیونی» نهاد که آوازه مزدوری‌شان برای «سازمان سیا»‌، مدت‌هاست منطقه را فرا گرفته. اگر جمکرانی‌ها، یک سرسوزن شعور می‌داشتند، درمی‌یافتند که اعدام صدام حسین، پایان حکومت شیعیان مزدور و حقیر در ایران خواهد بود. قتل صدام حسین، ضربه‌ای است کوبنده، بر پیکر «اتحاد مسلمانان» در توحشی که آنرا جشن نیز می‌نامند! تاریخ قضاوت خواهد کرد که در سیر تحولات اجتماعی منطقه، قتل صدام حسین، مرگ «قهرمان سنتی» مسلمانان را در پی خواهد آورد. قهرمان حماسی مسلمانان منطقه، پیامبر اسلام، که هنگام ضعف، فرار (هجرت) می‌کرد، یا صلح‌طلب می‌شد و هنگام قدرت، در مقابل ضعفا شیر درنده بود، امروز جای خود را به فردی داده، که نه اهل «هجرت» است و نه با «وحی» سر و کاری دارد! کسی که نه عافیت طلبی کرد، و نه در انتظار معجزة الهی بود. کسی که با سرافرازی به پای چوبة‌دار می‌رود و از مرگ هراسی به دل راه نمی‌دهد. و بالاخره کسی که، نه در «گفتار» گذشتگان، ‌که در «واقعیت» کردارش، به نماد مقاومت تبدیل می‌شود. تاریخ قضاوت خواهد کرد که در جوامع شیعه نیز، گرامیداشت «شورش» حسین، و ذلت و حقارت و مرگ پیامد آن نیز چگونه جایگزین خواهد شد. این است پیروزی ملت‌ها: زدوده شدن «فریب الهیت» از چهرة «انسان خاکی!»




جمعه، دی ۰۸، ۱۳۸۵


کشک و «شخصیت»!
...

یکی از اشکالات عمدة «تاریخ»، ‌به معنای بازتاب واقعیت‌های عینی، این است که وقتی بر اساس شواهد و مدارک نگاشته شود، تنها با شواهد و مدارک معتبر می‌توان آنرا به زیر سئوال برد. به همین دلیل است که اعضای حکومت جمکران به «تاریخ شفاهی» علاقة فراوان دارند. چرا که به این ترتیب می‌توانند مطابق میل خود، یا بنا بر مصلحت‌های این یا آن گروه، «واقعیت‌ها» را به شیوه‌ای تحریف شده بازگو کنند. می‌دانیم که جهت بازتاب یک واقعة تاریخی، منبع آن باید موجود باشد. به عبارت دیگر وجود اسناد و شواهد گواه بر اعتبار واقعه‌ای است که نقل می‌شود. معیار اعتبار یک واقعه، منبع آن است: مشخص بودن عامل، زمان رخداد، مکان، دلایل و چند و چون آن. در غیر اینصورت، نمی‌توان برخوردی تاریخی و معتبر ارائه داد. به همچنین می‌دانیم که در ایران، از دیرباز تا به امروز، تاریخ را نه بر اساس شیوه‌های علمی، که بر پایة سیاست‌های «دیمی» می‌نویسند. در همین چارچوب، اخیراً ابراهیم یزدی، قسمتی از تاریخ نخستین سال براندازی را برای «آفتاب نیوز» حکایت کرده. و در این «حکایت» که به دیگر قصه‌های اصحاب حکومت اسلامی می‌ماند، سند و مدرکی، جز سخنان راوی وجود خارجی ندارد! منبع معتبر تاریخی در چنین شرایطی، شخص گوینده است و بس. وی سخنان خود و دیگران را که در گذشته‌ها «ردوبدل» شده بازگو می‌کند، سخنانی که غالباً با اعمال گویندگان‌شان در تخالف نیز قرار می‌گیرد! 28 سال پس از جنایات حاکمیت جمکران، ابراهیم یزدی، «دبیرکل نهضت آزادی»، مدعی شده که روح‌الله خمینی خواهان یک جمهوری، مانند جمهوری فرانسه بوده! وی اضافه می‌کند که «شیاد خمین» با اعدام‌های خلخالی هم مخالف بوده و ... در تاریخ 15 خردادماه سال‌جاری ساعت سیزده و یازده دقیقه، «آفتاب نیوز» به نقل از ابراهیم یزدی می‌نویسد:

«ابراهیم یزدی در پاسخ به این پرسش[...] گفت هنگامی که بنده در پاریس بودم ایشان بیش از 400 بیانیه و مصاحبه داشتند که محور کلیدی تمام آن‌ها جمهوریت، آزادی مردم و آزادی بیان و انتخابات بود[...] امام در پاریس[...] اعلام کرد[...] در جمهوری اسلامی مارکسیست‌ها هم حق فعالیت دارند[...]»

نه این که روح‌الله خمینی، اصولاً «هوش و حواس درستی» داشت! و از مسائل جهانی نیز آگاه بود و حرف دهانش را می‌فهمید، نه اینکه وراجی‌های خمینی و دیگر دستاربندان، تعهدی برای آنان ایجاد می‌کند، پس همانطور که ابراهیم یزدی می‌گوید، اعمال خمینی را نادیده بگیریم، و مصاحبه‌های وی را به عنوان سند و مدرک بپذیریم! به ویژه که با استقرار حکومت جمکران، آزادی بیان و آزادی مردم، با بستن روزنامه‌ها، تیرباران کردن روزنامه‌نگاران و کشتار کردها، آذری‌ها، ترکمن‌ها و اهالی خوزستان، تحقق یافت! بله، پس از بازگو کردن مهملات خمینی، آقای ابراهیم یزدی، به «اندیشة سیاسی» خمینی می‌پردازد! و چنان می‌گوید «اندیشه سیاسی» که گویا روح‌الله خمینی، اگر لنین نبوده، حداقل «نظریه‌پرداز» بوده! بله، ابراهیم خان یزدی می‌فرمایند:

«اندیشة سیاسی[...]خمینی امر نامشخصی نیست، کافی است، آنهائی که جمهوریت ایشان را نفی می‌کنند، نگاهی به آن چهارصد مصاحبه بیندازند. در یکی از آن مصاحبه‌ها[...] خبرنگاری غربی از امام پرسید که منظور شما از جمهوریت چیست امام به صراحت گفت: جمهوری مانند همین چیزی است که در غرب و فرانسه وجود دارد.»

می‌بینید که «اندیشة سیاسی» روح‌الله خمینی هیچ «امر نامشخصی نیست!» پس از 70 سال مطالعة «توضیح‌المسائل» و «علوم» مربوط به آداب جماع با سنگ و چوب و درخت، «امام» وارد کشور فرانسه می‌شود، و در یک نگاه، «جمهوری» را نه تنها در فرانسه که در غرب، شناسائی می‌‌کند، آنهم در مجموعه‌ای متشکل از مشتی «لات و اوباش» فرصت طلب از قبیل قطب‌زاده و ... که در فرنگستان به تحصیل در رشتة «انقلاب» مشغول‌اند، گروهی هالو، چون پسر تیموربختیار که از ژنو جهت انتقام خون پدر به نوفل لوشاتو شرفیاب می‌شوند، و جمعی فعلة ساواک مقیم خارج، از قماش همین ابراهیم یزدی! این مجموعه‌ای ا‌ست که روح‌الله خمینی، از زبان مترجمان الکنش، آن را جمهوری غرب و فرانسه می‌پندارد! به این مجموعه امثال هما ناطق و دیگر نخبگان دانشگاه را بیفزائید، تا متوجه شوید، روح‌الله خمینی، کاملا حق داشته! وقتی مارکسیست‌ها در نعلین، هاله نور مبارزه با امپریالیسم رویت کنند، آن کارونسرای «نوفل لوشاتو» هم می‌شود نماد جمهوری! و ابراهیم یزدی کاملا حق دارد مدعی شود که تردید در سخنان خمینی، تهمت زدن به یک «شخصیت» تاریخی است:

«کسانی که امروزه ادعا می‌کنند امام جمهوریت را قبول نداشت یا بنا بر مصلحت از آن لفظ استفاده می‌کرد به ایشان به عنوان یک شخصیت تاریخی تهمت می‌زنند. اندیشه‌های خمینی روشن است و هیچ جای تردیدی در آن ها نیست.»


بله، در این «برخورد» تاریخی آقای یزدی کسانی را که امروز شواهد «توحش» خمینی را در دست دارند، به حساب نمی‌آورند! مثل اینکه ابراهیم یزدی نه تنها با «دو صد گفته چون نیم کردار نیست»، اصولاً بیگانه است، که نمی‌داند «جمهوری» را با قانون اساسی‌اش شناسائی می‌کنند، نه با «نیت» پنهان و آشکار روح‌الله‌خمینی! و در «قانون اساسی‌ای» که ولایت فقیه به رسمیت شناخته شده، جمهوریت نمی‌تواند وجود داشته باشد، این قانون اساسی، همان توحش ادیان ابراهیمی است که مردم را صغیر و بنده می‌انگارند. و در اثبات پریشا‌نگوئی وزیر خارجة دولت موقت، به مصاحبه وی با آفتاب نیوز کد مطلب 5761 می‌پردازیم، تا مشاهده کنیم که «جمهوریت» در «اندیشة» خمینی چه بوده، «تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.»

به عنوان مثال، ابراهیم یزدی می‌گوید، وی برای کنترل اوضاع، طرح تشکیل دادگاه انقلاب را ارائه کرده و خمینی به این شرط آن را پذیرفت که حکم نهائی این دادگاه را حاکم شرع بدهد! می‌بینید که جمهوری مورد نظر خمینی به جمهوری فرانسه چقدر شباهت دارد! ولی کو چشم بصیرت؟‍! مگر کسی قادر بود چنین شباهتی را ببیند؟ یزدی در ادامه سخنانش می‌افزاید:

«عده‌ای حقوقدان[...] طرح اولیه دادگاه را تهیه کردند[...] به موجب اساسنامة آن، دادستان را نخست وزیر و رئیس دادگاه را [...]‌خمینی تعیین می‌کرد[...] خمینی هم دو نفر را معین کرد: صادق خلخالی و ربانی شیرازی[...] ربانی شیرازی این ماموریت را نپذیرفت[...] به من گفت که تو خلخالی را نمی‌شناسی، او یک دیوانة زنجیری‌است.[...] دو روز پس از انتصاب دادستان توسط نخست وزیر[...]خمینی[...] هادوی را به سمت دادستان منصوب کرد، معنای این کار کوتاه کردن دست دولت از دادگاه انقلاب بود»

می‌بینید که در «اندیشه‌های روشن امام» تا چه حد جمهوریت به معنای فرانسوی کلمه می‌درخشد! و آن‌ها که در جمهوری‌خواهی روح‌الله خمینی تردید دارند، چه تهمت‌های ناروائی به این شخصیت بزرگ تاریخ ایران وارد آورده‌اند! البته‌ نهضت آزادی،‌ از آنجا که متعلق به حوزه و بازار است، مواضعش هم مانند نرخ نخود، لوبیا و کشک، و به نسبت حجره‌ها، تغییر می‌کند. به زبان ساده‌تر، نهضت آزادی، تشکیلات سیاسی نیست، حجره‌ای است در بازار استعمار! همین نهضت آزادی که در سال 1357 در کشتار کردها، سنگ تمام گذاشت، در آفتاب نیوز مورخ 22 مرداد 1384 در مورد خشونت‌ها در کردستان هشدار هم داده! بله جای هیچ شکی باقی نیست که تردید در «اندیشه‌های روشن» نهضت آزادی نیز، در مقام خود تهمتی است عظیم به شخصیت تاریخی «استعمار»!



پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵


نفت‌باوری!
...

شورای روابط خارجی ایالات متحد، یک عضو ایرانی‌الااصل دارد، به نام «ولی‌نصر»، که فرزند «سیدحسین نصر» است. ایشان سیاست و استراتژی را همانطور بررسی و تحلیل می‌کند، که پدر محترم‌شان فلسفه را «تحلیل» می‌کردند! به عبارت ساده‌تر، به طریق «سنتی ـ کشکی»، یعنی مطابق با منافع ایالات متحد! در مورد برخوردهای بسیار فلسفی و عمیق «سیدحسین نصر» پیشتر نوشته‌ام، ‌اینبار می‌پردازم به تحلیل‌های بسیار عمیق سیاسی فرزند ایشان، که از «نخبگان» مقیم ایالات متحد به شمار می‌روند، چرا که در دانشگاه «ستنفورد» مشغول به تدریس هم هستند! بله، به زعم بعضی‌ها کسی که در «دانشگاه» معلم است، الزاماً در زمرة «نخبگان» قرار می‌گیرد، ‌ چرا که برخی اوقات دیپلم دانشگاهی و «تحقیقاتی» هم دارد، هر چند که بعضی‌ها‌ی‌شان هم اصلاً هیچکدام را ندارند! این «نخبگان»، به دلیل تعلق به محافل «از ما بهتران»، معمولاً یک «کرسی» استادی در دانشگاه به دست می‌آورند و درست مثل «احسان‌الله‌خان نراقی» خودمان تبدیل به صاحب‌نظر می‌شوند! حال بازگردیم به «ولی نصر»، ‌که به گفتة «آفتاب نیوز»، تاکنون، 8 کتاب در بارة ایران و خاورمیانه نوشته! و آخرین اثر جاودان ایشان نیز، «احیاء شیعه چگونه درگیری‌های فرقه‌ای آینده را شکل می‌دهد»، نام دارد.

کسانی که در دانشگاه‌های ایالات متحد تحصیل کرده‌اند، به خوبی می‌دانند که بخش‌های مختلف هر دانشکده، از سوی بخش خصوصی، یا دفاتر دولتی، جهت پژوهش در موارد خاص، شامل کمک‌های «مالی» می‌شود. و اگر دنشجوی رشتة دکترا باشید، به شما پیشنهاد می‌کنند که به یک «گروه تحقیق» پیوسته، تز دکترا را «در برابر مشتی دلار»، در زمینه‌های مورد نظر این دفاتر انتخاب کرده و در چارچوب‌های «توصیه» شده‌ کامل کنید! و همانطور که می‌دانید، همیشه و همه جا، عده‌ای کاسه لیس جهت خوش خدمتی به استادهای صاحب‌نفوذ پیدا می‌شوند، تا به این «گروه‌های تحقیق» پیوسته و چندین و چند تز در زمینه‌های مورد نظر تحویل ارباب دهند. سپس «استاد محترم»، که خود نانخور یک شرکت خصوصی و یا یک دستگاه دولتی است، «دستیار» را مأمور تهیه سنتزی از تزهای ارائه شده می‌کند، و بعد هم این «تحقیقات» پرمغز به نام جناب استاد، از طرف انتشارات «صاحب‌نام» منتشر می‌شود! این سرگذشت واقعی «کتاب‌هائی» است که استادان در دانشگاه‌های ایالات متحد، کانادا و برخی کشورهای اروپائی همه روزه «می‌نویسند»! به همین دلیل است که در فهرست کتاب‌های تخصصی، با نام نویسندگانی برخورد می‌کنید که عجبا، طی 20 سال فعالیت «دانشگاهی» بیش 50 کتاب در زمینه‌های فوق‌تخصصی به چاپ رسانده‌اند! حال آنکه، تحقیق و نگارش هر یک از این «کتاب‌ها» می‌تواند عمری را به خود اختصاص دهد. البته در کشور کانادا، دروازه‌های «فرهنگ» بازتر است، و از دورة فوق لیسانس، یعنی «مسترز» این «امکانات فرهنگی» در اختیار جویندگان راه علم، و پویندگان راه حقیقت، که معمولاً جوانان دست‌به‌دهان جهان سومی‌اند، قرار می‌گیرد! و می‌بینیم که «استادان» با سرعت «تولید مثل خرگوش»، کتاب تولید کرده، «پاداش» هم دریافت می‌کنند. حال که شرایط «تولید» چنین «نسخ» با ارزش و تحقیقی را در واقع دریافتیم، باز می‌گردیم به تحقیقات استراتژیک جناب «ولی نصر»، به نقل از «آفتاب نیوز» مورخ سه شنبه، 5 دیماه سالجاری، ساعت دوازده و پنجاه و نه دقیقه! احتمالاً به وقت تهران!

آقای نصر، در این «تحلیل»، بدون در نظر گرفتن نقش ایالات متحد در حمایت از حاکمیت منفور ایران و دستگاه شیعه‌گری در عراق، در چند حرکت حذفی، ابتدا، ایران را جانشین ایالات متحد نموده، سپس، شیعیان را جانشین ملت ایران می‌نمایند و بعد، شیعیان لبنان را نیز در همین رده قرار داده، و با این شیوه، «هدف» آمریکا جهت حمایت از شیعیان منطقه را «چالش» توصیف کرده،‌ وانمود می‌کنند که حمایت «مالی ـ نظامی» ایالات متحد از شیعیان منطقه، مشکلی است که در برابر سیاست آمریکا قد علم کرده! ایشان می‌گویند:

«امروز مهم‌ترین چالش ایالات متحد، درک قدرت‌گیری شیعیان در سراسر منطقه است [...] از لبنان تا خلیج فارس[...] شیعیان حضور خود را تحمیل می‌کنند. مقتدی صدر و سپاه مهدی‌اش[...] حزب‌الله و جنگ تابستانی با اسرائیل، ایران سرسخت در برنامة اتمی [...] ثابت می‌کند که شیعیان عناوین اخبار در سال 2006 را از آن خود کرده‌اند!»


بله، می‌بینید که پسر «سیدحسین نصر»، چه آنالیز علمی و دقیقی از مسائل خاورمیانه ارائه می‌دهد! و به این مختصر نیز اکتفا نکرده، نیم‌نگاهی «علمی» نیز به «تاریخ» افکنده، و ادعا دارد که، در زمان حاکمیت صدام حسین در عراق، احزابی با اکثریت شیعه وجود داشته که از نظر ایشان سرکوب می‌شده‌اند، و پس از سقوط صدام، همین «احزاب»، مردم را پای صندوق‌های رأی آوردند:

«وقتی آمریکا در سال 2003 رژیم صدام حسین را سرنگون کرد[...] احزابی با اکثریت شیعه[...] به کمک رهبران مذهبی بزرگشان[...] میلیون‌ها هوادار خود را به پای صندوق‌های رأی کشاندند و اولین دولت شیعه عرب را در جهان تشکیل دادند. این واقعه باعث شد دیگر شیعیان منطقه هم سهم خود را بخواهند[...] نظم‌های صدها ساله به چالش کشیده شد. حاشیه نشینان قرن‌ها حرکت را آغاز کردند.»


بله، بررسی تاریخی «ولی نصر»، بر همان پایه‌های علمی ابوی‌شان تکیه دارد: جایگزین کردن «باورها» با واقعیات! نتیجة حاصل از چنین تحقیقات «علمی» این است که مزدوران استعمار غرب در عراق، ‌نظیر «مقتدی صدر» و «حکیم»، ناگهان تبدیل به قهرمانان استقلال عراق شده‌اند! و شکست مفتضحانة ارتش اسرائیل به حساب «حزب‌الله» لبنان گذارده شد! حزب‌الله، که موجودیتش را مرهون استعمار است، و اکنون به دلیل بعضی تحولات که در «باورها» نمی‌گنجند، ناچار شده تکیه‌گاه دیگری بیابد! پژوهش‌های علمی «نصر»، در واقع تکرار همان مهملاتی است که چندی پیش در سرمقاله رسانة معلوم‌الحال «شرق»، در مورد «هلال شیعی» آورده شد، و در یک وبلاگ آن را مطرح کردم. ولی «تحقیقات» آقای نصر با وقاحت و بلاهت بیشتری این مطالب را عنوان می‌کند، چرا که ایشان، مبارزان علیه اشغالگران و شرکای شیعی‌شان، را «شورشی» می‌خوانند، و حتماً از نظر ایشان، حاکمیت فعلی عراق که زیر چکمة اشغالگران آمریکا و مأموران شرکت‌های نفتی تشکیل شده، «مشروعیت» تمام هم دارد:‌

«قدرت‌گیری شیعیان با مقاومت سنی‌ها روبرو شده [...] حملات خشن شورشیان سنی به مواضع آمریکا یک هدف مهم دارد[...] مرعوب ساختن شیعیان[...] که همدست کاخ سفید به حساب می‌آیند[...]»


و به زعم پسر سید حسین نصر، مبارزه با اشغالگران بسیار عمل ناپسنده و نکوهیده‌ای است، ‌چرا که در «باورهای» ایشان و پدر محترمشان نمی‌گنجد! به «باور» اینان، ایالات متحد کاملاً حق دارد به هر کشوری که میل دارد «حمله» کند، و شیعیان را به قدرت رساند، به ویژه اگر حاکمیت آن کشور عرب و سنی باشد! و به «باور» اینان، انفجار بمب در اماکن مقدس سامرا، که توسط گروه مقتدی صدر با هدف کوچاندن سنی‌ها انجام شد، کار سنی‌ها بوده، و دلیل آن نیز حتماً، نزدیک شدن کاخ سفید به سیاستمداران سنی بود! به عبارت دیگر، نصر در این تحلیل می‌گوید، هنگامی که کاخ سفید به سیاستمداران سنی نزدیک شد، سنی‌ها در شهر سنی‌نشین سامرا بمب منفجر کردند، تا شیعیان کنترل سامرا را به دست گیرند! چرا که «محقق» می‌فرمایند:

«شیعیان دو سال[...] آرامش خود را در برابر حملات[...] شورشیان سنی حفظ کردند، اما بالاخره صبر آنها تمام شد[...] نزدیک شدن کاخ سفید به سیاستمداران سنی در این امر بی تاثیر نبود.»


و از آنجا که به «باور» اربابان نصر، شبه نظامیان شیعه، که از سوی ایالات متحد حمایت می‌شوند، «استقلال» هم دارند، خود به این نتیجه رسیدند، که به تنهائی وارد عمل شده، و به این ترتیب، آمریکا ناگهان متوجه شد، که ای دل غافل، پا به پای شیعیان دارد با سنی‌ها می‌جنگد! بله، ویژگی عراق این است که همة گروه‌های مسلح و مزدور آمریکا، در آن از احساس استقلال برخوردار هستند! و «مستقلانه» دست به جنایاتی می‌زنند که از قضای روزگار، همسو با سیاست آمریکا است! البته آمریکا چنین نمی‌خواهد، رخدادها اینچنین پیش می‌آید! دست تقدیر است، همانطور که ولی نصر می‌گوید:

«اینگونه نهاد جنگ عوض شد، ارتش آمریکا خود را به ناگهان همراه با شیعیانی دید که با شورشیان سنی می‌جنگیدند[...]»

تحقیقات «نصر» ثابت می‌کند که آمریکا می‌خواهد در جنگ فرقه‌ای ابتکار عمل را در دست داشته باشد، و این موضع را، با «تحقیقات عمیق» امثال «نصر» نیز، ‌به خورد مردم دهد. به دنبال چنین تبلیغاتی، «ولی‌نصر»، می‌ا‌فزاید، اینجا بود که شیعیان از فرامین آمریکا،‌ نیز سرپیچی ‌کردند:

«کاخ سفید رهبران شیعه را تحت فشار قرار داد[...] اما فایده نداشت[...] آن‌ها سنی‌ها را سر چشمة خشونت می‌دانستند و بر خلع سلاحشان توسط آمریکا اصرار می‌ورزیدند.»


«ولی نصر»، پس از چنین تحلیل‌های بی سر وته و مضحکی، مدعی شده:

«ایران[...] می‌تواند سیاست‌های نفتی‌اش را بر دیگران دیکته کند!»

و یادمان نرود که این «ایران»، همان «ایرانی» است که اگر غربی‌ها نفتش را استخراج نکنند و به فروش نرسانند، مردمش در «قحطی‌» جان خواهند داد؛ این «ایران»، همان «ایرانی» است که ارز حاصل از فروش نفت خود را باید در بانک‌های غربی نگاهدارد، و حتی هنگامی که به تحریم تهدید می‌شود، حق برداشت از ذخایر ارزی خود را ندارد؛ این «ایران»، همان «ایرانی» است که هنوز نفت سفید و بنزین مصرفی را از خارج وارد می‌کند. بله! این «ایران»، در تحقیقات «ولی‌نصر»، سیاست‌های نفتی‌اش را به «دیگران» دیکته خواهد کرد! البته، روی کاغذپاره‌های متفکرانی چون ولی‌نصر!



چهارشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۵


جشن استعمار!
...
پس از تصویب قطعنامة1737، جهت تحریم ایران، مسعود رجوی در سوم دیماه سال‌جاری، خطاب به ملت ایران پیامی فرستاده و گروهی را هم دعوت به رقص و پایکوبی کرده! و از آنجا که این روزها «نشانه‌یابی» مد است، و سارا بوکر، احمدی‌نژاد و باهنر، به میزان حماقت و نادانی خود نشانه‌های آزادی می‌یابند، مسعود رجوی نیز، در این قطعنامه «نشانه‌ای» از پایان رنج‌های بیکران ملت ایران مشاهده کرده، می‌نویسد:

«لابد که در قدمگاه مریم [...] و در هر کجا که یک ایرانی آگاه و آزاده به سر می‌برد جشن گرفته‌اید[...] چرا که شمه‌ای از حاصل تلاش‌ها[...] و فراتر از آن نشانه‌ای از پایان رنج‌های بیکران ملت ایران: بوی جوی مولیان، یاد یار مهربان. پیروزی مریم و اشرف. آزادی خلق قهرمان ... »

نه آقای رجوی! به عنوان یک ایرانی، تحریم ملت ایران را هرگز جشن نخواهم گرفت، چرا که جای واقعی یک ایرانی فقط در کنار ملت ایران است. و از نخستین تحریم ملت ایران، یعنی از آشوب «ملی شدن نفت»، ملت ایران جشنی نگرفته!

در وبلاگ مورخ 23 دسامبر، دو مقاله از آقایان بنی‌صدر و داریوش همایون، مطرح کردم که در هر دوی آنان نویسندگان در پی ارائة تفسیرهای بی‌پایه از «تاریخ» مورد نظر خود، و توجیه کودتاهای استعماری بودند. به نظر می‌رسد مسعود رجوی نیز پیام خود را با اقتداء به همین «پیش‌کسوتان» به ملت ایران فرستاده. در متن پیام، ابتذال پیام‌های روح‌الله خمینی آشکار است. به علاوة شعارهای حماسی ویژة گروه رجوی، که از سال 1357، ملت ایران به شنیدن آن‌ها عادت کرده: «آزادی خلق قهرمان»، «مجاهدین سرفراز»، «ارتش آزادیبخش چون کوه استوار و سرفراز» و ...و علاوه براین، «امیلیانو زاپاتا»، در کنار «حسین‌بن‌علی» نشسته! و البته از مفاخر فرهنگ و ادبیات فارسی، چون رودکی و مولوی نیز غفلت نشده!

قصد تحلیل پیام مسعود رجوی را نداشتم ـ چرا که پیام‌های این گروه به پیام‌های دیگر گروه‌های فاشیست و ظاهراً آزادیخواه ایران شباهت دارد. به عبارت دیگر با واقعیت‌های تاریخی جامعة ایران بکلی بیگانه است. «مجاهدین خلق» به عنوان یک گروه سیاسی هنوز «پیشوا» دارد، و در صحرای کربلا مشغول نبرد با معاویه، شمر و یزید باقی مانده، و هنوز با تکیه بر «استراتژی حسین» گویا می‌رزمد! ولی جهت بستن روزنه ها برتحریف تاریخ،‌ تحلیل آنرا لازم می‌‌بینم. در این پیام آمده:

«با تأسي به پيشواي آرماني‌مان، پیامبر جاودان آزادی حسین‌بن علی، درس‌های جدیدی از مقاومت و ایستادگی عرضه کنیم»


شخصاً به عنوان یک ایرانی لائیک، علاقه‌ای به شنیدن این داستان‌های مبارزات حسینی ندارم، نخست به این دلیل که اگر از نظر تاریخی چنین رخدادی «واقعیت» داشته باشد، ادعای حسین جهت نشستن بر تخت خلافت را تنها می‌توان «شورش» بر ضد نظام حاکم به حساب آورد. همانطور که در وبلاگ‌های پیشین نوشتم، شورش می‌تواند یکی از ابزار مبارزات سیاسی باشد، ولی شورش به عنوان تنها ابزار یک مبارزة سیاسی، صرفاً یک خودکشی است. همانطور که حسین نیز به دلیل همین «شورش» کشته شد. ولی آنچه لازم است بدانیم این است که «شورشگر»، الزاماً آزادیخواه نیست! و «حسین»، نه تشنة «آزادی و عدالت»، ‌که شیفتة قدرت بود. از دوران حسین، شمر و یزید فاصله می‌گیریم، چرا که هر چه از آنزمان گفته‌اند، قصه‌ای بیش نیست. باز می‌گردیم به زمان براندازی سال 1357. خارج از فعلة ساواک و لات و اوباشی که به عنوان «مردم همیشه در صحنه»، در شهر به نفس‌کش‌طلبی می‌پرداختند، گروهی نیز از حاکمیت وقت نارضایتی‌هائی داشتند. بسیاری از آنان فرزند، همسر و دیگر اعضای خانواده خود را از دست داده بودند، و گروهی رویای دموکراسی در سر می‌پروراندند، و... حضور اینان در تظاهرات خیابانی، به ویژه پس از حضور «ژنرال هویزر»، روز به روز گسترده‌تر می‌شد. و اگر روح‌الله خمینی توانست با امثال ابراهیم یزدی، قطب زاده و دیگر «لات و اوباش» حاضر در صحنه، دولت تشکیل دهد، نه به دلیل مبارزات شهادت طلبانه «مجاهدین خلق» و دیگران، که به دلیل اجماع «گروه هفت» بر براندازی حاکمیت ایران در کنفرانس گوادالوپ بود. رهبران مجاهدین خلق، لازم است بدانند که دیگران از این مسائل آگاه‌اند. رهبران مجاهدین، لازم است بدانند که سیاست استعمار در ایران اگر حاکمیت تعیین می‌کند، مهار اوپوزیسیون چنین حاکمیتی را نیز خود در دست دارد. به عبارت دیگر درست همانگونه که اوپوزیسیون حاکمیت محمدرضا پهلوی، در داخل و خارج تحت حمایت استعمار قرار داشت. رهبران مجاهدین، لازم است بدانند که براندازی حاکمیت ایران، بدون توافق با همسایة قدرتمند شمالی نیز نمی‌توانست امکانپذیر باشد. و اگر اینبار نیز براندازی در ایران صورت گیرد، مزدوران تازه نفس، مزدوران فرسوده را جایگزین خواهند کرد. این سیاستی است که ملت ایران، و نه دولت ایران را از کودتائی به کودتای دیگر برده. و هر بار ملت ایران را فرسوده و فرسوده‌تر کرده. فقر فرهنگی و اقتصادی، بیش از یک سده است که توان ملت ایران را به فرسایش می‌برد، ولی فقر «اقتصادی ـ فرهنگی»، هر چند توانائی‌های یک ملت را می‌فرساید، فراموش نکنیم که مردم یک کشور، هر چند در بند اسارت فقر، نادان و ابله نمی‌شوند. آقای رجوی می‌گویند:

«وقتی دژخیم سر از پا نمی‌شناسد[...] رمز ماندگاری و اعتلا، کلمة فداست[...] و مجاهدین[...] به خوبی آموخته‌اند که تاریخ خلق و میهن خود را چگونه بنویسند»


ولی کاملاً بر عکس، نخست آنکه «ماندگاری» در ترادف با «اعتلا» نیست. هر که «ماند» به تعالی نمی‌رسد. و رمز «ماندگاری» هم خودکشی و شهادت طلبی حسین‌وار نخواهد بود! به این سخنان می‌گویند «سفسطه»، شاید هم «مغلطه»! و شاید هیچکدام؛ چرا که شعاری پوچ است! و ثانیا، اگر «مجاهدین خلق»، تاریخ هواداران خود را می‌نویسند، تاریخ ایران را، ملت ایران می‌نویسد، نه به نام گروه مجاهد و فدائی، و نه با نام حسین و لنین! تاریخ یک ملت، حدیث و روایت محمد و حسین نیست که اسلام و مسلمین به دلخواه خود آنرا بنویسند. با شعارهای کربلا و آیه‌های قرآن تاکنون مبارزه‌ای صورت نگرفته، مگر در روایات. و سرداران عاشورای شما، با پیروی از حسین، بجز ذلت و خفت و حقارت هیچ نصیبی نداشته‌اند، مگر در روضه‌خوانی‌های دستاربندان شیعه. بله آقای رجوی! شما که به شیوة روح‌الله‌ خمینی، در شعار سیاسی از خدواند خود تقاضای بخشش کرده‌، می‌گوئید:

«الهي لك الحمد[...] باشد كه بر كاستي ها و ناكرده هايمان ببخشايد[...] »

از ملت ایران تقاضای بخشش کنید، که بر «کرده‌های‌تان» ببخشاید! از آن جوانانی که به جرم فروش نشریة مجاهد تیرباران شدند، از آن خانواده‌هائی که تنها فرزند‌شان «فدای» مبارزات شهادت طلبانه کسانی شد که از «شهادت»، شعارش را بهتر از دیگران بر زبان می‌رانند، و هنوز هم دست از شعار‌های پوچ‌شان برنداشته‌اند!

آقای مسعود رجوی، در ادامة نامه، به شرح افشاگری‌های مجاهدین خلق در مورد فعالیت‌های هسته‌ای ایران پرداخته‌، سپس، مدعی می‌شوند که مجاهدین در عراق تحت کنترل دولت عراق نیستند! می‌‌گویند، بازرسان سازمان ملل بر استقلال ما تأکید کرده‌اند، می‌گویند، رژیم ارتجاعی فعالیت‌های هسته‌ای خود را به ملی کردن صنایع نفت تشبیه کرده:

«جنگ ما از روز نخست تا به آخر[...] با رژیم ضدانسانی ولایت فقیه[...] بوده و هست[...] هدف از آمدن به عراق و استقرار در مجاورت خاک میهن نیز همین بوده[...] همه می‌دانند[...] دولت عراق[...] هیچگاه در امور مربوط به این مقاومت هیچگونه مداخله‌ای نداشته است[...]»


بله! آقای رجوی در همین پیام متذکر شده ‌بود که می‌داند چگونه تاریخ بنویسد! این نوع تاریخ‌نویسی نیازمند «کم حافظه پنداشتن مردم» است! آقای رجوی! سرکار و دیگر همکاران‌تان را ژاک شیراک، نخست وزیر وقت فرانسه، بر خلاف قوانین بین‌الملل از فرانسه «اخراج» کرد، و رسانه‌های فرانسه هم مدعی شدند که میان مجاهدین و فدائیان یا یک گروه دیگر چپگرا درگیری‌هائی رخ داده و... و اینهمه برای اینکه یادآور شویم، سرکار و همراهان‌تان به میل خود به عراق نرفتید، بلکه به عراق «اعزام» شدید. و حضورتان نیز در عراق، تا زمانی تداوم خواهد یافت که تأمین کنندة برخی «منافع» باشد. و فرض کنیم ـ هر چند فرضی محال ـ که دولت دیکتاتور عراق در امور یک گروه مسلح در داخل کشور خود هیچگونه دخالتی نمی‌کند، این امر به معنای آن نیست که دولت دیگری بر فعالیت‌های شما نظارت نداشته. به این دلیل که استقلال مجاهدین در کشور عراق به استقلال حاکمیت ایران در منطقه می‌ماند! اینرا می‌نویسم تا در پیام بعدی برای ملت ایران از لاف‌زدن و گزافه گفتن بپرهیزید! هر چند که مدعی شده‌اید، مخالفان شما مدافعان حاکمیت ایران‌اند:

«پر واضح است[...] که هر گونه بر چسب و خصومت و جنگ علیه مجاهدین[...] برای استمالت و خوشامد و تقویت آخوندهای حاکم[...] بوده[...] سرنوشت این مقاومت به طور قانونمند در ارتباط مستقیم با رژیم آخوندی و سرنوشت مردم ایران رقم می‌خورد[...] این سرنوشت را[...] از ربع قرن پیش با شعار مرگ بر ارتجاع، زنده باد آزادی در مصاف با استبداد مذهبی آگاهانه و آزادانه پذیرفته‌ایم، و خود داوطلبانه[...] آن را رقم زده‌ایم[...]»

به شما و دیگر گروه‌ها، که صرفاً برای «تصاحب» قدرت در ایران، رویاهای فراوان در سر دارید، یادآور می‌شوم، که نه مجاهدین و نه هیچ گروهی که از براندازی سال 57 حمایت کرد، نمی‌تواند نمایندة ملت ایران باشد. چرا که، مسعود رجوی‌ها و بنی‌صدرها به این دلیل در اوپوزیسیون قرار گرفتند که گروه ‌روح‌الله‌خمینی، آنان را در قدرت شریک نکرد! همانطور که داریوش همایون، نهاوندی و دیگران در حاکمیت جائی نداشتند، و به ناچار به «اوپوزیسیون» کوچ کردند. شرکای جنایات حاکمیت‌ها در ایران، چه قبل و چه پس از براندازی سال 57، باید بدانند که صرف گذشت زمان «مشروعیت» نمی‌آورد. آزادیخواهی و ضد استبداد بودن مجاهدین، دموکراسی قرآنی بنی‌صدر و مشروطة اختراعی داریوش همایون، همگی یک وجه اشتراک دارند، همگی ملت ایران را «ابله» پنداشته‌اند! کسی که پس از سی سال به اصطلاح مبارزه سیاسی، از تحریم ملت ایران به شادی و پایکوبی می‌پردازد، حاکمیت منفور جمکران، این حاکمیت مزدور استعمار را با ملت ایران همسان پنداشته! چنین برخوردی فقط یک نکتة اساسی را آشکار می‌کند، گروه مجاهدین خلق، نه در کنار ملت ایران که در کنار استعمار حاکم بر ملت ایران قرار ‌گرفته. و صرفاً به همین دلیل است که ملت ایران را «ابله» می‌پندارد!

آقای مسعود رجوی! از سال براندازی تاکنون، جنگ سرد به پایان رسیده و ارتباطات دیگر از طریق شب‌نامه و تفسیرهای مزورانة بنگاه بی‌بی‌سی صورت نمی‌گیرد. از آنزمان تا امروز، اگر استعمار نابود نشده، سکة استعمار قدیم دیگر رایج نیست، «مبارزات حسینی» هم دیگر افتخار نمی‌آورد! شورش حسین با ایرانی همانقدر بیگانه است که مبارزات «زاپاتا» با مردم پاکستان! ملت ایران تاریخ ویژة خود را دارد. و از همه مهم‌تر، ملت ایران دیگر شورش، مرگ و شکست را به هیچ عنوان «افتخار» تلقی نخواهد کرد. جوانان ایران به دنیا نمی‌آیند که «شهید» راه سیاست‌های استعمار شوند و برای «بعضی‌ها» در لندن و پاریس «شهرت و افتخار» بیافرینند. هدف جوانان ایران زنده بودن، و زندگی کردن در آزادی است. این یک حق طبیعی و مشروع است، و «مرگ‌پرستی» یک ناهنجاری روانی. شاید زمان آن رسیده که «مجاهدین خلق» نیز سکه‌های عهد دقیانوس را به دور انداخته، به زندگی واقعی انسان‌ها و به بشریت بازگردند.

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵


رقص سایه‌ها!
...

در اروپای قرن هفدهم، یا همان «قرن عقلانیت»، در کشور فرانسه دادگاه‌های تفتیش عقاید بسیار فعال بودند. و پروفسور «ریموند ژان»، در مورد محاکمات در یکی از این دادگاه‌ها، با مراجعه به اسناد و مدارک موجود، رمانی نوشته. این رمان به روند رسیدگی به پرونده‌ای اشاره دارد که در سال 1611 میلادی به سوزاندن یک کشیش به نام «لوئی گفریدی»، در جنوب فرانسه انجامید. می‌دانیم که دادگاه‌های تفتیش عقاید، محل تصفیه حساب‌های گروهی،‌ شخصی و نیز سیاسی بودند، و بیشترین قربانیان این دادگاه‌ها را «اومانیست‌ها و زنان» تشکیل می‌دادند. دادگاه‌های تفتیش عقاید اروپا در قرن هفدهم، وجه تشابه فراوان با دادگاه‌های حکومت جمکران در هزارة سوم دارند. البته دادگاه‌های اسلامی متمدن‌ترند و بجای آتش زدن افراد، سنگسارشان می‌کنند. ولی، بر عکس، تفتیش عقاید حکومت جمکران، شامل حال رفتگان نیز می‌شود! به عبارت دیگر، فرهیختگان و فرزانگان حکومتی، با نبش قبر، بررسی «علمی ـ فرهنگی» صورت می‌دهند، و به ما می‌گویند که مولوی «متعهد و مکتبی» بوده و «حافظ اسلام گرا!» در این مورد، پیش از این نیز، از ضد و نقیض گوئی‌های سیدحسین نصر و بهاالدین خرمشاهی در مورد عرفان، حافظ و... نوشته‌ام ولی اخیراً، همزمان با پیشرفت‌های علمی جمکرانی‌ها در زمینة فناوری هسته‌ای، ‌نقد ادبی‌شان نیز پیشرفت فراوان داشته!

به گزارش ایسنا، همزمان با هشتصدمین سالگرد تولد «جلاالدین رومی»، که در چهارم دیماه سالجاری در تالار فردوسی دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد، عده‌ای، به شیوة بنی‌صدر، که در قرآن دموکراسی و حقوق و بشر پیدا کرده بود، در اشعار مولوی، مکاتب نوین فلسفی غرب را کشف کرده‌اند! و عدة دیگری، بدون در نظر گرفتن فردیت عرفان، به «ایدئولوژیک» کردن آن، به معنای سیاسی کردن و جمعی کردن آن پرداخته‌اند.

بررسی این همایش فرهیختگان جمکرانی را با «عمید زنجانی» آغاز می‌کنیم، که فتوای تزریق عرفان در زندگی اجتماعی صادر کرده! بله، از این پس یک سرنگ محتوی عرفان در کیف خود داشته باشید،‌ تا وقتی در خیابان‌های تهران چشم‌تان به اسکورت اکبر بهرمانی یا علی‌خامنه‌ای و دیگر فعلة استعمار می‌افتد، بجای آنکه زیر لب زمزمه کنید، «یارب مباد آنکه گدا معتبر شود»، یا «ناکس کس نمی‌گردد از این بالانشینی‌ها»، سرنگ را برداشته، چند قطره عرفان به خود تزریق کنید، و این مصراع را زمزمه کنید: «سایه را تو شخص می‌بینی زجهل [...] یک فسانه راست آمد یا دروغ، تا دهد مر راستی‌ها را فروغ» و به خود بگوئید هاشمی، سایه‌ای بیش نیست، دروغی است که جهت فروغ بیشتر استعمار بر سر راه ملت ایران قرار گرفته! یا این بیت را زمزمه کنید: «کی در این عالم بت و بتگر بدی، چون کسی را زهرة تسخر بدی» (مثنوی دفتر دوم)،‌ و به این ترتیب، همانطور که زنجانی گفته:

«همه انسان‌ها نیاز به تلطیف معنوی و روحی و تزریق عرفان در کالبد زندگی اجتماعی خود دارند، بالاخص کشور، مردم و نظام ما که ادعای گسترده‌ای در این زمینه دارند!»

طبق دستور «حاج زنجانی»، نیاز خود را رفع کنید! البته زنجانی، از آنجا که «عالم» و «دانشمند» نیز هست، امواج عظیم علوم را در تک تک ابیات عرفا یافته! اگر به یاد داشته باشید در اوایل استقرار حاکمیت جمکران گفته می‌شد، «همة علوم در قرآن است!» حال که پس از سه دهه، مشخص شده در اسلام چه نوع «علومی» می‌توان یافت، موریانه‌های جمکران به جویدن پایه‌های عرفان پرداخته و همه علوم را در عرفان می‌یابند! و قرار شده از این پس، «علم» بجای اسلامی، «عرفانی» شود، چرا که زنجانی، رئیس «دانشگاه فقر فرهنگی» جمکران چنین خواسته. به زعم وی عرفان علمی و اسلامی است:

« تمام کسانی که به نثر یا به شعر از عرفان سخن گفته‌اند، دانشمندان بزرگی هستند که به علم مجهز بوده‌اند، در تک تک ابیات مثنوی امواج عظیم علوم نهفته است، عرفان مجرد از علم مثل روح مجرد از بدن است که در جامعه وجود ندارد، اما در عالم خودش وجود دارد و از سوی دیگر در تمام شعر های[...] حافظ و مولانا قرآن و حدیث موج می زند، این جفاست که ما عرفان را شق سوم تلقی کنیم.»


بله! آخوند زنجانی کشف کرده که عرفان «علمی» است! و بنابراین می‌توان آنرا آموخت و فرا گرفت! چون علم آموختنی است! و حتماً شخص زنجانی هم با زبان فارسی الکن خود، آنرا تدریس می‌کند! شاید هم تزریق می‌کند! پس از سخنان پرت و پلای زنجانی، یک نفر به نام «غلامحسین ابراهیمی دینانی» کشف کرده که، «مثنوی» فلسفه اسلامی است! و می‌گوید:

«باید فلسفة اسلامی بخوانیم، تا دنیا را از ناکامی به کامی برسانیم!»

البته پند استاد دینانی، ادامة همان مهملات زنجانی است، فقط زنجانی اهل تزریق و سرنگ است، دینانی اهل قرائت، خواندن و نفهمیدن! چرا که هر که مثنوی می‌خواند، الزاماً قادر به درک آن نخواهد بود! به همین دلیل است که استاد دینانی، «اگزیستانسیالیسم» واقعی را که ایشان با کلام جمکرانی‌شان «اگزیستانس» می‌خوانند، نه در مثنوی که در «شخص» مولانا یافته‌اند:‌

«اگزیستانس واقعی در مولاناست که هر لحظه جلوه‌ای تازه می‌بیند. هر دو جهان زیر سیطرة رقص مولاناست»

با رقص مولانا، ذهن استاد دینانی هم به رقص آمده کلامش در پیچ و تاب می‌افتد! به این ترتیب که مولانا را مدار جهان و زبان فارسی را زبان الهی می‌خواند:

«با گردش مولانا هردو جهان می‌چرخند، مدار جهان مولانا است بیان مولانا بیان ظرفیت و توانائی آدمی است. قفل از زبان او برداشته شده و سینه‌اش گشاده است [...] انسان تا همیشه تاریخ نیازمند مثنوی است و خوشا به حال ما که فارسی می‌دانیم و نیازمند ترجمه نیستیم. به باور من زبان فارسی یک زبان الهی است»

بله خوشا به حال آقای دینانی و همپالکی‌های‌شان که می‌پندارند فارسی می‌دانند، و نیازمند ترجمه هم نیستند! وبدا به حال نویسندة این وبلاگ، که جهت درک فارسی این آقایان نیازمند مترجم است! در این «همایش»، نخبگان موفق به کشف «هرمنوتیک، زبانشناسی، اگزیستانسیالیسم» و خلاصة کلام انواع علوم جهان مدرن شده‌اند! پیشتر نوشتم که در کلام شعرای ایران اگر چه واژگانی به کار رفته که می‌تواند زبانشناسی، یا دیگر علوم انسانی مدرن را تداعی کند، ولی هیچیک از اینان نظریه‌ای در این زمینه‌ها ارائه نداده‌اند. و به همین دلیل نمی‌توان با تکیه بر یک بیت شعر مولوی، وی را زبانشناس یا نظریه‌پرداز اگزیستانسیالیسم نامید. اگر در همایش‌های جمکرانی چنین گزافه‌گوئی می‌شود صرفاً ناشی از فقر فرهنگی‌ای است که این حاکمیت استعماری بر جامعه تحمیل کرده. توخالی‌کردن و تهی کردن فرهنگ از محتوای واقعی آن، نخست از طریق فروپاشانی در «زبان» امکانپذیر می‌شود، و تهاجم ابتذال حاکمیت به زبان فارسی صرفاً به همین دلیل تداوم یافته. به همین دلیل است که ‌آخوند جوادی آملی، در دانشکدة مدیریت استراتژیک، به پریشانگویی پرداخته و می‌گوید:

«علوم دفاعی و نظامی باید دینی و اسلامی شوند[...] علم غیراسلامی و علم سکولار وجود ندارد، بلکه تمام علوم منشاء الهی و اسلامی دارند[...] »


و معلوم نیست اگر همة علوم منشاء الهی دارند، چرا علوم دفاعی و نظامی باید دینی و اسلامی شود؟ مگر اسلام الهی نیست؟! جوادی که به اصطلاح مفسر قرآن هم معرفی می‌شود، در ادامة سخنانش علم و دین را رها کرده، به اصل مطلب پرداخته و می‌گوید:

«اگر کسی در نظام اسلامی برای خود کیسه بدوزد [...] قبل از اینکه به هدف شومش برسد رسوا خواهد شد زیرا نظام اسلامی با خون بهترین جوانان این سرزمین سیراب شده است.»


می‌بینید که در اسلام، «برای خود کیسه دوختن» آخر و عاقبت ندارد! بجای دوختن کیسه، باید از علومی استفاده شود که منشاء الهی و اسلامی دارند. چرا که همانطور که جوادی گفته:

«خداوند هوش و استعداد برجسته‌ای به ایرانیان عنایت کرده»

که از طریق آن می‌توانند «علم اسلامی کیسه»، یا کیسة مجازی، یعنی حواله مستقیم ارز چپاول شده از طریق امواج اینترنی را انتخاب کنند، که علمی است، منشاء الهی دارد، با ظرفیت نامحدود و بی‌نیاز است از سوزن و نخ! به عنوان مثال، اعتباراتی که برای زلزله زدگان بم در نظر گرفته شده نیازی به کیسه ندارند! و از آنجا که زلزله منشاء الهی دارد، اعتباراتش هم باید به دست مبلغین همان الهیت برسد! ظهور نوابغی چون جوادی آملی، به این دلیل است که راه برای ظهور «عمله و اکرة» استعمار باز است. و می‌توانند دهانشان را به میزان حماقت و بلاهت خود باز کنند. دیروز احمدی نژاد چنین گفته:

«امروز راه برای ظهور افرادی چون ابوریحان و ابن سینا [...] بسته نیست» منبع: ایرنا 4 دیماه

امروز سه سال از زلزله بم می‌گذرد، و شرایط اسفبار مردم بم به هیچ عنوان در رسانه‌های حکومت مطرح نمی‌شود، ولی احمدی نژاد به «ابن سینا و ابوریحان» اجازه ظهور داده! «پرزیدنت» مهرورزی که مانند دیگر سران حکومت از ناکجاآباد جامعه «ظهور» کرده، می‌پندارد دانشمندان هم مانند پادو‌های استعمار، «ظهور» می‌کنند! و اگر تا امروز «ظهور» نکرده‌اند، به این دلیل بوده که منتظر اجازه «صدر هیئت رئیسه اتحادجماهیر جمکران» بوده‌اند! بله، می‌بینید که تزریق عرفان در اجتماع برای همین مواقع توصیه می‌شود. سرنگ را آماده کنید و هم‌صدا با مولوی بخوانید:

گرچه دیوار افکند سایه دراز
بازگردد سوی او آن سایه باز
دفتر اول ص. 11

دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵

Posted by Picasa نفت و تیشه!
...

از آنروز که دست توطئه از آستین روزنامة «مسعودی‌ها» ‌به در آمد، ‌و مقالة معروف «رشیدی مطلق» را منتشر کرد، تا بهانه‌ای جهت آشوب فراهم آورد، حدود سه دهه می‌گذرد. در آن روز‌ها،‌ فعلة ساواک به بهانة توهین به یک دستاربند بی‌مایه به خیابان‌ها ریختند. ولی امروز دیگر با ابزار گذشته نمی‌توان بحران آفرید، ابزار امروز استعمار نماد‌های گذشته‌های پر افتخار ایران هخامنشی است. به همین دلیل، از یکسو، ‌اوباش بر ضد منافع استعمار انگلیس تظاهرات می‌کنند، و از سوی دیگر، رسانه‌های حکومتی تصویر آن نقش برجستة تخت جمشید را به نمایش گذارده‌اند که به ضرب تیشه تخریب شده! همچنان که تازیان به تخریب صورت نقش برجسته‌های کاخ داریوش پرداختند!

خبرگزاری رویترز از «دبی»، به نقل از سایت اینترنتی «القاعده» گزارش می‌دهد که یک عضو این تشکیلات خواستار ادامة جهاد شده. سازمان «القاعده» را همه می‌شناسیم، سازمانی است تروریستی، ساخته و پرداخته غرب، که در مواقع لازم از حمایت چین کمونیست نیز می‌تواند برخوردار شود. یادآور شویم که از زمان ریاست جمهوری کارتر، یکی از پایگاه‌های تعلیم «جهادی‌ها» در کشور چین بود. همچنین می‌دانیم که رهبر سازمان القاعده، همان «بن لادن» خودمان است، که آمریکا و شرکاء، در به در، در افغانستان و عراق و تمام جهان، به دنبالش هستند! و اگر در بیمارستانی در امارات بستری باشد، رئیس سازمان سیا از وی دیدار می‌کند، ولی به هیچکس خبر نمی‌دهد، تا ایالات متحد بتواند به مبارزات بی‌امان خود با تروریسم ادامه دهد!

بله، به همین دلیل است که «بن‌لادن»، به قول مش‌قاسم، «پنداری دود شده، رفته هوا!» ولی یکی از اعضای سازمان مبارز «القاعده» همچنان خواستار ادامة جهاد شده. چون به زعم ایشان، اینبار جریان امور بر ضد غرب تغییر جهت داده! می‌دانیم که «جهادیون» اصولاً اهل «جهادند»، چه اوضاع به نفع غرب باشد و چه اوضاع به ضرر غرب! اگر اوضاع مانند سه دهة اخیر به کام غرب باشد «القاعده» بر ضد ملت‌های منطقه جهادش را انجام می‌دهد، تا غرب «شیرین کام» بماند! ولی اگر اوضاع برای اربابان القاعده رو به وخامت گذاشته باشد، جهادیون سعی می‌کنند از منافع اربابان نوین خود دفاع کنند. در بیانیة القاعده چنین آمده:

«مسلمانان باید همچنان بیدار و هوشیار بمانند و از قدرت و توان خود در مقابل انجام گفتگو دست نکشند [...] برای رسیدن به هدف مورد نظر راهی به جز جهاد در راه خدا نیست»


به گزارش رویترز از دبی،‌ بیانیه از سوی فردی به نام «ابویحیی لیبی» افتخار صدور یافته که:

«گمان می رود[...] نام تشکیلاتی محمد حسن است که سال گذشته توانست به همراه سه تن دیگر از اعضای القاعده از پایگاه هوائی بگرام فرار کند»‌


با توجه به این واقعیت غیرقابل انکار، که از هنگام استقرار حکومت جمکران، اهالی رویترز و اربابان، «سیلی سختی» خورده‌اند، باید خود آزار باشند، که اینچنین بر ادامة «جهاد» اصرار ‌ورزند! ولی این بار جهاد را باید از زاویة دیگری بررسی کنیم! اینبار منافع غرب در منطقه از سوی هند، چین و روسیه تهدید می‌شود، به عبارت دیگر اربابان القاعده، ناچار به عقب نشینی از منطقه خواهند شد، و با در نظر گرفتن این اصل که در سیاست، هرگز فضای خالی نمی‌تواند وجود داشته باشد، قدرت‌های نوین، قلادة سازمان «القاعده» را به دست خواهند گرفت. چرا که جهت اعمال سیاست سلطه، جنایتکاران حرفه‌ای همواره مورد نیاز بوده، و خواهند بود. حال جهت روشن‌تر شدن صحنة سیاسی منطقه بهتر است نگاهی به صحنه سیاست ایران بیفکنیم.

پس از سه دهه مزدوری در راه استعمار غرب، امروز حاکمیت ایران، اراذل و اوباش را بر ضد شرکت نفتی «شل» در ایران بسیج کرده! به گزارش «ایسنا»، عصر دوشنبه، گروهی از «دانشجویان» در اعتراض به صدور قطعنامه شورای امنیت در مقابل دفتر شرکت نفتی «شل» در ایران تجمع کردند!‌ لات و اوباش «ضدامپریالیست»، پس از سه دهه از خواب غفلت بیدار شده و متوجه شده‌اند همدستان آمریکا و اسرائیل در ایران‌اند! «عبدی‌ها و اصغر زاده‌های هزاره سوم»، «شل» را اینک نماد انگلیس می‌خوانند، و پس از چنین کشف بزرگی، می‌گویند:

«معتقدیم منافع اقتصادی دشمنان ما باید در کشورمان به خطر بیفتد[...]»

البته می‌دانیم که «فعلة اعزامی ساواک» به «معتقدات» خود سخت پایبند بوده و در این راه آماده جهادند! اشغال سفارت آمریکا را هنوز فراموش نکرده‌ایم! و به یاد داریم که چه خطراتی برای منافع اقتصادی دشمنان به همراه داشت: کشتار و تصفیة دانشجویان ایران، جنگ ایران با عراق، تحریم اقتصادی علیه ایران و... بله، اینبار نیز گویا قرار شده، منافع اقتصادی «دشمنان»، یعنی ملت ایران، در مرزهای ایران به خطر افتد! این است علت حضور اراذل و اوباش در خیابان‌های تهران! افرادی که بر روی پلاکاردهائی که حمل می‌کردند نوشته بودند:

«خاک عزیز ایران را از لوث وجود دشمنان انقلاب پاک می‌کنیم [...] همدستان آمریکا و اسرائیل در کشور پیروان خمینی چه می‌کنند؟[...] ملی شدن صنعت نفت را در فنآوری هسته‌ای تکرار خواهیم کرد.»


منظور از «همدستان آمریکا در ایران»، در واقع همین حاکمیت مفلوک جمکران است که روی دست اربابانش مانده و جهت کودتا و جنگ‌افروزی نیز دیگر کارآئی ندارد! به همین دلیل است که لات و چاقوکش‌های سر گذر، به نیت تکرار تجربة درخشان «ملی شدن صنعت نفت» به خیابان‌ها ریخته‌اند! نتیجه ملی شدن صنعت نفت را امروز همه می‌شناسیم: هدیه حوزه و بازار تهران به همین شرکت‌های نفتی انگلیس! فراهم آوردن زمینة تحریم اقتصادی ملت ایران، و یک کودتای نظامی! وامروز، 53 سال پس از توطئه‌ای به نام «ملی شدن صنعت نفت»، شاهد فجایعی هستیم که ملت ایران در راه «استقلال» متحمل شد! امروز حکومت مفلوک ایران «نفت سفید» و «بنزین» مصرفی داخلی را باید از خارج وارد کند! این است «استقلال» حاصل از «ملی شدن نفت!» عملی که نه تنها ملت ایرن را بیشتر به اسارت بیگانه در آورد، که به برکت بحرانی که محمدمصدق و شرکایش تحت عنوان ملی کردن صنایع نفت به پا کردند، سلطنت مشروع محمدرضا پهلوی نیز به حاکمیت کودتا تبدیل شد، و افکار عمومی بر ضد حاکمیت بسیج شد. و امروز پس از گذشت نیم قرن، ساواک، مشتی اراذل را به خیابان‌ها ریخته تا زمینة آشوب فراهم کنند. گویا تا امروز، شرکت «شل»، مانند امام زمان از انظار پنهان بوده! و به محض صدور قطعنامه شورای امنیت، از ته چاه در آمده، و در خیابان‌های تهران ظهور کرده! تا قوم و قبیلة «باهنر»، که تا دیروز بیابان نشین بودند، امروز با عربده‌جوئی برای ملت ایران تصمیم بگیرند! به گفتة «ایسنا»، در این تجمع، یکی از اعضای قوم و قبیله باهنر نیز که عضو مجمع حزب‌الله دانشگاه علم و صنعت است اظهار داشته:

«دشمنان ایران زمانی که دیدند با تحریم‌های سیاسی و اقتصادی نمی‌توانند کاری از پیش ببرند[...] از نظر علمی ما را تحریم کردند[...] ما نیز [...] اعلام می کنیم در صحنه ایستاده‌ایم و انرژی هسته‌ای را همچون ملی شدن صنعت نفت پیگیری می‌کنیم.[...] ارادة ما متکی به خداست نه ابزار غرب[...] این تحریم‌ها خللی به اراده ما وارد نمی‌کند[...]»


بله مسلم است که تحریم اقتصادی و سیاسی، اگر مردم ایران را به فروش اعضای خانواده و فروش کلیه وادار کرده، برای امثال «باهنر» امتیاز چپاول و غارت به ارمغان آورده! مسلم است که جهت حفظ چنین موهبت الهی ایشان «ایستادگی‌ها» خواهند کرد! اگر در ایران براندازی نشده بود، طایفة باهنر همچنان در بیابان‌های کرمان سرگردان بودند. بله بی‌جهت نیست که ارادة ‌اینان متکی به خداست! همان خدائی که براندازی سال 57 را هم سامان داد! ولی از سخنان «ملی ـ مذهبی» باهنر جالب‌تر، سخنان «عسگری»، عضو شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجوئی است که گفته:

«در حال حاضر تمام توان ما این استکه [...] جلوی کشورهائی که مخالف فعالیت اقتصادی ایران هستند حرکت‌های مخالف آمیز و اعتراضی انجام دهیم [...] هر شخص عدالتخواهی جلوی حرکت‌های استکباری و ضد منطقی می‌ایستد[...]»

معنای «حرکت‌های مخالف‌آمیز» را مسلما باید از «فرزانگان» حکومت جمکران پرسید، چرا که نویسندة این وبلاگ از درک آن عاجز است. ولی ساواک به اعزام «دانشجو» جهت سازمان دادن به «حرکت‌های مخالف آمیز» دیگری نیز ادامه خواهد داد. از آنجمله است «حرکت مخالف آمیز» بر ضد تخریب نقش برجستة تخت جمشید! این یک، از فناوری هسته‌ای هم مهم‌تر است! به ویژه که مشخص نیست نقش برجسته مذکور واقعی است یا از همان نقش برجسته‌هائی است که طی سه دهه بازسازی شده‌اند، تا جایگزین نقش برجستة واقعی شوند، همان‌ها که در چمدان‌های دیپلماتیک در چارچوب «قوانین بین‌الملل» از کشور خارج شدند، و امروز در غرب در کلکسیون‌های شخصی و موزه‌ها جا خوش کرده‌اند! مگر کسی می‌تواند تصویر نقش برجسته دروغین را از نقش برجسته واقعی باز شناسد؟ چشمان هیچکس به «کربن 14» مجهز نیست،‌ و کاربرد «کربن 14»، بر هیچ تصویری میسر نیست! اگر دیروز، رسانة «سناتور مسعودی»، ‌با نشر نامة «رشیدی مطلق»، چراغ سبز، جهت برپائی آشوب به «طلاب» داد، امروز، استعمار دست نیاز به سوی نقش برجستة تخت جمشید دراز کرده! در این راستا، اگر بخواهیم سیر تحول سیاست‌های استعماری جهت تحریک افکار عمومی در ایران را بررسی کنیم، می‌بینیم که استعمار از توسل به دستاربندان بی‌مایه و حقیر، نماد ذلت و مزدوری در سدة اخیر، دست کشیده و اینک، به نماد شکوه وجلال امپراطوری هخامنشی متوسل شده!


یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵


توله سگ اتمی!
...

روزنامة «اومانیته»، ارگان حزب کمونیست فرانسه، مورخ 21 دسامبر سال‌جاری، گزارش می‌دهد که 4 کشیش کلیسای آنگلیکان ایالات متحد در تهران حضور یافته‌اند. و اینکه، دو تن از این کشیش‌ها، با تهاجم نظامی به عراق در سال 2003 مخالفت کرده بودند، «مخالفتی» از نوع واتیکان و دولت فرانسه، ولی نیک می‌دانیم که این نوع «مخالفت‌ها» صرفاً زبانی است، چرا که اگر جنگ نباشد، کشیش‌ جماعت، چه کاتولیک و چه آنگلیکان، در ارتزاق خود در می‌ماند.

بله، کشیش‌ها آمده‌اند ببینند حال مسیحیان ایران چطور است! و در کلیساهای ایران جهت غارت چه چیزها می‌توان پیدا کرد! می‌دانیم که مسیحیت نخست در خاورمیانه شکل گرفته، و در نتیجه در کلیساهای خاورمیانه اشیاء مقدس عتیقه و نسخه‌های دست‌نویس کتب مقدس فراوان یافت می‌شود. حال بازگردیم به چهار کشیش آمریکائی در تهران! کشیشان «صلح طلب»، ملاقات‌هائی با «خاتمی شیاد» و چند سر آیت‌الله و غیر آیت‌الله دیگر نیز داشته‌اند. همچنین گفته می‌شود آشوریان، کلدانیان و ارامنه نیز در مراسم نیایش کشیشان مخالف جنگ شرکت کرده‌اند. همان مسیحیان ایرانی، که سازمان‌هائی تحت نظارت کلیساهای غرب‌، آنان را به مهاجرت از ایران تشویق می‌کنند. ولی دستاربندان مسیحی ادعا دارند که برای ایجاد تفاهم میان «فرزندان ابراهیم» آمده‌اند! البته شاید همه ندانند، ولی «دستاربند جماعت»، به ویژه انواع ابراهیمی آن‌ها، هر جا حضور می‌یابند بجز بحران، جنگ و غارت، ارمغانی برای بشریت ندارند.

بله مقارن حضور این کشیش‌ها در تهران، اسقف کانتربری، کاردینال کلیسای کاتولیک ویلز، و دیگر رهبران مسیحی بریتانیا جهت «زیارت» در بیت‌الحم حضور به هم رسانده بودند! و جناب اسقف، روز 23 دسامبر سال‌جاری، از همان محل زیارت، از سیاست‌های بریتانیا در عراق به شدت انتقاد کرده و گفته، که این سیاست‌ها باعث مهاجرت مسیحیان از منطقه می‌شود! به زعم ایشان افزایش افراط‌گرائی باعث این مصائب شده! و افزایش افراط‌گرائی هم همانطور که می‌دانید امری است الهی! و هر چه الهی باشد مورد تأیید کشیش و آخوند قرار می‌گیرد! اسقف اعظم گفته مهاجرت مسیحیان از کشورهای مسلمان نشانگر این امر است که اسلام با دیگر ادیان سازگاری ندارد! البته این کشف جدید اسقف مسلماً دلائل «ورا ـ الهی»، یعنی سیاسی دارد! معلوم نیست در پشت پرده چه‌ها می‌گذرد که آخوندهای منفور ادیان ابراهیمی، دوره راه افتاده‌اند و پیام انسان دوستی و صلح سر می‌دهند! حتما جنگی باید در راه باشد!

عالیجناب اسقف، در حال زیارت به دیگر امور جهان نیز پرداخته‌ و گفته‌اند، به لحاظ انسانی، حصار امنیتی اسرائیل را نمی‌توان پذیرفت! حتماً چون حصار امنیتی الهیت ندارد! اگر نه، جناب اسقف در مقابلش چند بار صلیب هم می‌کشید! همزمان با رژة آخوندهای جنگ افروز غرب، امروز نوبت «پاپ بندیکت» بود که در مراسم نیایش 24 دسامبر به ارزش زندگی انسان اشاره کند! البته این سخنان در پی مرگ «پیرـ جورجو ولبی» ایراد شد، که پزشک به درخواست خود او بر زندگیش پایان داد. و به همین دلیل واتیکان مراسم تدفین مذهبی وی را ممنوع اعلام کرد! می‌دانید که حق مرگ و زندگی به دست افراد نیست، ولی حزب نازی، به دلیل «الیتیست» بودن، می‌تواند برای زندگی و مرگ یهودی، کولی، همجنس باز، معلول و... تصمیم بگیرد، و در چنین مواقعی واتیکان و دیگر مراکز جنایات الهی خفقان مرگ می‌گیرند! حق انتخاب دین و مذهب، به عهده افراد نیست، ولی استعمار با همکاری و همیاری آخوندهای‌اش، افسار سگ‌های هار «اسلامگرا» را در منطقه رها می‌کند، تا هرچه می‌توانند از اسلام «دفاع» کنند!

با روح الله خمینی آغاز کردند، به خامنه‌ای، هاشمی و خاتمی رسیدند، حال نوبت احمدی نژاد شده، که از ارباب‌اش تو سری دریافت کند، و به ملت ایران «پارس» کند! دیروز شورای امنیت قطعنامه تحریم ایران را تصویب کرد، و امروز احمدی نژاد، «توله سگ استعمار»، به زبان الکن مزدوران بازار به ارباب‌اش «هشدار» می‌دهد:

«نمی‌شود مخفیانه پیام دوستی بفرستید و آن سوی دیگر چنگ و دندان نشان دهید[...] برای شما متأسف هستیم که فرصت دوستی با ملت ایران را از دست دادید[...]»
منبع بی‌بی‌سی، مورخ 24 دسامبر 2006

چه می‌شود گفت؟ کشیش‌ها پیام «دوستی» به این پسرک بی‌سروپا می‌دهند،‌ تا به جنگ زرگری با ارباب ادامه دهد! می‌دانیم که نه تنها اسلام، که مسیحیت نیز همانند یهودیت، ادیان صلح و دوستی‌اند!

آورده‌اند که در سده 8 میلادی، راهبی بریتانیائی به نام «ال‌کوئین» راهی دربار «غزنه» شد تا از یک جلد تورات قدیمی که کتابخانه غزنه نگهداری می‌شد، ‌نسخه‌برداری کند. و در سال 1999 میلادی، «اسحاق لوی»، آخرین روحانی کنیسای کابل، و نگهبان تورات‌های قدیمی افغانستان، ناچار به ترک افغانستان شد. شش ماه پیش از مهاجرت «اسحاق لوی»، یک یهودی آمریکائی به نام «هارون سیمانتوف» از راه تاجیکستان خود را به کابل می‌رساند تا «اسحق لوی» را با نسخة گرانبهای تورات کهنسال از افغانستان خارج کند. خانواده «اسحاق لوی» از چندین سال قبل همگی در اسرائیل سکونت داشتند، و هر چه کوشش کرده بودند که با وساطت دولت اسرائیل و سازمان‌های «خیریه» یهودی، «اسحاق لوی» را راضی به مهاجرت کنند، اسحاق پیر، به ترک موطن خود رضایت نداده بود. روز 21 ماه ژوئن، «هارون سیمانتوف» به کابل می‌رسد و روزنامه «هاآرتز» گزارش می‌دهد که طالبان «اسحاق لوی و هارون سیمانتوف» را بازداشت کرده،‌ و اسحاق را که از مسلمان شدن خودداری کرده، «تأدیب شرعی» کرده‌اند! دو روز بعد «اسحق لوی» در مصاحبه با آسوشیتدپرس می‌گوید، طالبان در این «گرفتاری‌ها» مقصر نیستند،‌ فتنه از «هارون سیمانتوف» است که به قصد دزدیدن نسخة خطی گرانبهای تورات به کابل آمده، و مدعی است که نیمی از کنیسای کابل نیز به وی تعلق دارد!

«سیمانتوف» که از خارج کردن «اسحاق لوی» و تورات مورد نظر ناامید شده شایع می‌کند که اسحاق در کار «کف خوانی و نوشتن مهر دارو و داروی شفابخش» معجزه می‌کند، و زنان به امید باز شدن بخت و رفع مصیبت پشت در کنیسای اسحاق صف می‌کشند. همین کافی بود که «ادارة امر به معروف و نهی از منکر» طالبان، «اسحاق» سالخورده را به جرم «زنبارگی» دستگیر کرده، تورات قدیمی را نیز به بیت‌المال انتقال دهد. در ماه ژوئیه که اسحاق از زندان آزاد می‌شود، می‌گوید هیچ گله‌ای از طالبان ندارد و حاضر به ترک افغانستان نیست. اما 9 روز بعد، ناگهان اعلام می‌کند که تصمیم به ترک افغانستان گرفته.

این متن از نامه «سید طیب جواد» به یکی از نشریات فارسی زبان است، که در نوامبر 99 منتشر شده. در انتهای این نامه آمده:

«سر زیبائی فرهنگ‌های چندگانه باستانی ما و راز گیرائی وطن ما تکثر بود، افغانستان ما گلزاری بود که در آن هر گل زیبائی و گیرائی خود را داشت. ترس جانکاه من از آنگاه است که مانند باغبانی که در سوگ بوستان سوخته‌اش جان داد، اما از سر عشق وصیت کرد کفنش را گلدوزی کنند. این سخن هم گلدوزی کفن باشد.»

هرچند که بوستان‌های‌مان را آتش استعمار سوزانده، حضور ما، خود گواه است بر دوام بوستان‌ها!