جمعه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۸


کارون و دلدارون!
...
جهت تخریب فرهنگ اقوام ایرانی شیپورهای استعمار تلاش می‌کنند آئین و مناسبت‌های فاقد تقدس فرهنگ ایران را به سیاست بیالایند، تا تقدس دین اسلام و ابتذال حکومت دینی را بر آن تحمیل کنند. به همین دلیل سایت آخوندپرور «بی‌بی‌سی» جهت لجن‌پراکنی هر چه بیشتر به فرهنگ ایران‌زمین بخشی از هذیانات زهره رهنورد را در ارتباط با چهارشنبه سوری و نوروز منتشر کرده. رهنورد ضمن تحریف این دو مناسبت، چهارشنبه سوری را به مرده‌پرستی، روضه و زوزه و سوگواری برای «شهدای» جنبش کذا اختصاص داده! بله، این است دلیل شیفتگی آنگلوساکسون‌ها و شرکای‌شان بر زن‌نمایان اسلام‌فروش جمکران، نظیر شادی‌صدر، رهنورد و پروین اردلان. خلاصه بگوئیم به مصداق مثل معروف «کله‌پز برخاست سگ جایش نشست» بعضی‌ها در لندن و واشنگتن آرزو دارند زنان محفل کودتای 22 بهمن را بجای مردان محفل کذا بنشانند.

فراگیر شدن هیاهوی رسانه‌ای پیرامون آنچه «جنبش» سبز خوانده می‌شود، یا بهتر بگوئیم هیاهوی شاخک‌های سازمان سیا و جایزه پراکنی محفلک‌های استعمار دلیل روشنی دارد، پنهان داشتن احتضار محفل مردان کودتای 22 بهمن، جهت جایگزین کردن‌شان با زنان سرکوبگر همین محفل. برای تحقق این سیاست مقدس است که بی‌بی‌سی،‌ پس از عرضة «شادی صدر» برای فروش، امروز یکی دیگر از زن‌نمایان زن‌ستیز جمکران را که روی دست بریتانیا باد کرده به حراج گذارده، و گوگل هم دست در دست «ژان ماری کلمبانی»، از اهالی محترم و اسلام‌فروش لوموند، وارد معرکه شده و به دروغ پروین اردلان را مدافع آزادی زنان معرفی می‌کند. در حالیکه انسان‌ستیزی جنبش‌سبز و گروه آش‌پرستان در مطالبات‌شان کاملاً آشکار است، اینان ادعا می‌کنند دین اسلام مترقی است، و مدافع حقوق زن!

در این وبلاگ بارها و بارها مطالبات پوچ ایندو گروه را بررسی کرده‌ایم، و خوشبختانه شیخ‌ممد برقعی در مطلب «خاستگاه طبقاتی جنبش سبز» که در «گویانیوز» منتشر شده، توحش و خشونت جنبش کذا را در دسترس همگان قرار داده. در وبلاگ «راز بقاء» به صورت شتابزده بخشی از مطلب کذا، از جمله اظهار فضل برقعی در باب سینما و موسیقی را بررسی کردیم. از آنجا که آخوند برقعی طرفداران احمدی‌نژاد را از یکسو به سینما و از سوی دیگر به موسیقی دوران پهلوی دوم مرتبط کرده، و از «سوسن» و «آغاسی» و حضورشان در «کافه‌های شمال ‌شهر» انتقاد به عمل آورده، بد نیست نگاهی داشته باشیم به تصنیف‌های ایندو. در مورد فیلم «قیصر» پیشتر مفصلاً توضیح داده‌ایم، و نیازی نیست بگوئیم که این فیلم استادانه «خشونت» را به نمایش گذاشته بود، و پیوند مستقیم «جنایت» را با «خروج از جایگاه واقعی اجتماعی» در ابعاد مختلف نشان می‌داد.

شاید به همین دلیل است که خشونت‌طلبان پیرو خط‌امام که اخیراً مبلغ «عرفان» و «معنویت» هم شده‌اند، از این فیلم ابراز انزجار می‌کنند. اینان در واقع خشونت پرسوناژهای قانون‌شکن فیلم «قیصر» را که سرچشمة اصلی همان خشونتی است که در ذهن و زبان امثال برقعی موج می‌زند، در خود می‌بینند و برای پنهان داشتن این واقعیت است که انگشت اتهام را به سوی «فیلم قیصر» می‌گیرند. اینان همچون همجنس‌گرایانی عمل می‌کنند،‌ که بجای پذیرش گرایش جنسی خود، با اعمال خشونت بر دیگر همجنس‌گرایان و نفی آنان می‌کوشند همجنس‌گرائی خود را از دیگران پنهان دارند. امثال برقعی هم خشونت و ابتذال خود را به فیلم قیصر و تصنیف سوسن منسوب می‌کنند. البته برقعی‌ها نه کلاه‌مخملی بر سر دارند، و نه ساکن جنوب شهرند. به همین دلیل به خود اجازه می‌دهند در جایگاه قضاوت در مورد دیگران بنشینند و در «گویانیوز» بر علیه سوسن و آغاسی فتوی بصدورند. چرا؟ چون سوسن و آغاسی از طبقة فرودست بودند و روضه نمی‌خواندند. بله، اشکال همین بود که تصنیف‌های آغاسی و سوسن با «زندگی انسان» روی زمین پیوند داشت، همان انسانی که امثال برقعی چشم دیدنش را ندارند و می‌خواهند او را در قلة معنویت «ذبح» شرعی کنند.

برای کسانیکه آنروزها را ندیده‌اند، لازم است در مورد «تحول» موسیقی «شهری» در ایران معاصر و کشانده شدن این موسیقی به سوی مرگ و «عرفان» توضیحاتی بیاوریم تا روشن شود به چه دلیل «شمال شهر» تهران بجای ناله ‌و ضجة «عرفانی» بعضی از خوانندگان معروف و «دم‌کلفت» از سوسن و آغاسی استقبال می‌کرد. تصنیف‌های عامیانة ایندو عشق و زندگی انسانی را با ریتم نسبتاً شاد در هم‌ آمیخته بود. به عنوان نمونه چند مصراع از تصنیف‌های سوسن را می‌آوریم که نه با خدا گفتگو می‌کرد، نه از «معنویات» و عشق عرفانی سخنی می‌گفت. سرایندة تصنیف به دلتنگی برای «یار سفر کرده» اشاره داشت:

تا بستی تو بار سفر از خونة ما
خاموش و سرده بی تو این کاشونة ما
[...]
هر جا میرم یادت همیشه
هرگز ازم جدا نمی‌شه

در این احساس دلتنگی ابتذالی به چشم می‌خورد؟ به هیچ عنوان. کسی را با چوب و چماق به شنیدن این تصنیف مجبور می‌کردند؟ هرگز! پس چرا برقعی و بسیاری از آخوندهای بی‌دستار سوسن را «مبتذل» می‌خوانند؟ چون تصنیف‌های سوسن بجای ذکر مصیبت و زوزه برای پوچیات و معنویات، احساسات انسانی را بازگو می‌کرد. تصنیف‌های آغاسی نیز به همچنین. البته برای آخوندک‌های فکل‌کراواتی، آغاسی از سوسن به مراتب اشکال بیشتری داشت، چرا که همزمان با تصنیف‌های‌اش، پیکر آغاسی هم به شادی و زندگی انسان پیوند می‌خورد. آغاسی، هم می‌خواند هم می‌رقصید و این «اعمال» در ذهن علیل آخوند جماعت و «معنویت فروشان» نظیر عبدالعلی بازرگان و شرکاء بسیار «مبتذل» می‌نماید.

آغاسی از اهالی جنوب ایران بود و با لهجة گرم جنوبی‌ها سخن می‌گفت، و مضمون بعضی ترانه‌های‌اش بر محور ویژگی‌های جغرافیائی جنوب متمرکز شده بود:

لب کارون، چه گل‌بارون
می‌شه، وقتی که می‌شینن دلدارون
تو قایق‌ها، دور از غم‌ها
می‌خونن نغمة عشق
[...]

سراینده به یک مکان واقعی به نام رودخانة کارون اشاره می‌کند که با حضور عشاق تو گوئی گل‌باران می‌شود. رود کارون مبتذل است، یا دلدارون و گل‌بارون؟ مسلماً اگر این را از امثال برقعی بپرسیم، مثل خردرگل خواهند ماند، چرا که رودخانه در هر حال نمی‌تواند مبتذل باشد، می‌ماند عشق و عاشقی و دلدادگانی که حضورشان در کنار رودخانه با «گل» به قیاس کشیده شده. این بخش از تصنیف است که امثال برقعی مبتذل می‌دانند، چرا که در آن هیچ اشاره‌ای به نماز و روضه و زوزه و به ویژه به «کیان خانواده» نشده! پیوند «دلدارون» در حضور آخوند رسمیت نیافته، و اشکال همینجاست! دلدارون کسانی هستند که به یکدیگر دلباخته‌اند، همین و بس! به این دلباختگی فاقد مجوز «الهی» اگر رقص آغاسی را نیز اضافه کنیم متوجه می‌شویم به چه دلیل جیغ‌وفریاد آخوند برقعی به آسمان رفته.

یک مرد می‌رقصد، و از سر دادن نغمة عشق و دلدادگی افراد دیگر، آنهم خارج از پستو و اتاق خواب و رختخواب «شرعی» سخن می‌گوید. تصدیق می‌کنید که چنین اعمالی با «نقش مردم» در حکومت اسلامی در تضاد قرار می‌گیرد. «نقش مردم» در حکومت اسلامی، قانون‌شکنی، دویدن در خیابان‌ها، عربده‌جوئی‌ و سر دادن شعار در صفوف «زنانه ـ مردانه» است! اگر خیلی پیشرفت و ترقی کنند، مثل جنبش سبزی‌ها در صفوف مختلط نماز جماعت برگزار می‌کنند: زنان با لچک گل‌منگلی یا سبز، و مردان هم با عینک «ری‌بن!» این است پیشرفت و ترقی و روشنفکری و سکولاریسم در جنبش کذا! جهت دستیابی به چنین اهداف والائی است که میرحسین موسوی و زهره کاظمی با حمایت هیزاکسلنسی شب و روز «عرق» می‌ریزند و قطرات عرق‌شان روی سایت «اخبار روز» و بی‌بی‌سی به چشم می‌خورد.

رهنورد، برخلاف میرحسین که قصد بازگشت به دوران امام روشن ضمیر را دارد، در مصاحبة خود با سایت «کلمه»، رسماً بازگشت به دوران بربری‌ات را پیشنهاد می‌کند. زهره کاظمی «کمون»‌را در همان دورة توحش رویت کرده. این است دلیل برگزیده‌ شدن ایشان به عنوان روشنفکر. بله فارین‌پالیسی که هر کس و ناکسی را در جایگاه «روشنفکر» قرار نمی‌دهد، باید نان واشنگتن را آنهم در مرز روسیه و در کشور ایران، به تنور بچسباند! خلاصه کارشان «حساب» دارد. مگر خمینی دجال را الکی به رهبر انقلاب تبدیل کردند؟ نه! پس فوت کردن در آستین خمینی مؤنث یعنی عیال میرحسین هم دلیل موجه دارد. خمینی از طرفداران کودتای 28 مرداد بود که به دلیل مخالفت با بخش‌های مترقی انقلاب سفید، یعنی حق انتخاب شدن زنان ایرانی به عنوان نماینده در مجلس قانونگذاری، تبدیل شد به «رهبر» مخالفان استبداد و در بهمن‌ماه 1357، حکومت توحش و قانون‌شکنی و هرج و مرج را بنیاد نهاد. رهنورد هم کمابیش مسیر مشابهی پیموده.

این جانور وحشی که سی و یکسال است، پالان‌اش را وارونه کرده و از برکت جنایات و مزدوری همسرش، چندین جایگاه اجتماعی را به اشغال خود درآورده، به دلیل مخالفت فرضی با احمدی‌نژاد، از سوی «بی‌بی‌سی» و رادیوفردا و شرکاء «مترقی» و «پیشرفته» و مدافع حقوق زنان معرفی می‌شود، حال آنکه رهنورد و شرکاء در واقع به مراتب از ملایان زن‌ستیزترند. نقش اینان طرح مطالبات ابلهانه و انحرافی و به راه انداختن جنجال و هیاهو است، اینهمه جهت به سکوت‌ کشاندن زنان مدافع دمکراسی. یکی از مطالبات «مترقی» اینان «حق ازدواج مجدد مرد پس از کسب موافقت همسر» است! می‌بینیم که پیشرفت و ترقی بیش از این باعث مرگ خواهد شد. مطالبات انحرافی کمپین آش برای برخورداری از حقوق برابر در راستای همین سیاست سرکوب قرار می‌گیرد. کمپین کذا خواستار حکومت اسلامی «زنانه» است:

«[...]ساختار ذهنی این دولت واپس گرا و خشونت جوست [...] آن‌ها نمی‌توانند نظریات ارتجاعی خود را به نام اسلام جا بزنند. اسلام دین مترقی است[...] من [...] حرف مردم را اعلام کردم [...] مردمی [...] که سران جنبش را به سوی خواست‌های آزادی‌خواهانه و دمکراتیک خود هدایت می‌کنند.»


حال که با «خواست دمکراتیک مردم» در قاموس جیره‌خواران هیزاکسلنسی آشنا شدیم، نگاهی داشته باشیم به درک عمیق رهنورد از حقوق زنان. عیال میرحسین، دقیقاً همان مزخرفاتی را بازنشخوار می‌کند که پیشتر خمینی، به عنوان رهبر «انقلاب» افتخار نشخوار آنرا از سوی سازمان سیا دریافت کرده بود. همانطور که می‌دانیم، خمینی می‌بایست از شرق و غرب، به ویژه از دمکراسی و سوسیالیسم «انتقاد» می‌کرد و ذکر اسلام می‌گرفت. جالب اینجاست که برای نشخوار فرمایشات سازمان سیا خمینی هیچ نیازی به شناخت از دمکراسی و سوسیالیسم نداشت، این جانور درنده فقط می‌بایست «وق» می‌زد. رهنورد هم دقیقاً در همین راستا وق می‌زند، منتهی آنجا که خمینی می‌گفت «مستضعفین»، عیال موسوی می‌باید بگوید زنان! در نتیجه، محور هذیانات رهنورد چنین است، «دولت غاصب است، همه جا به زنان ظلم می‌شود، اسلام عزیز مدافع زنان است، زنان باید برخیزند و حقوق اسلامی خود را تأمین کنند»:

«[...]‌‌ بارها گفته‌ام، این دولت نامشروع است[...] نه در انقلاب صنعتی، نه در انقلاب فرانسه و نه در دمکراسی آمریکا و نه در انقلاب شوروی سابق و پس از فروپاشی [...] هیچ گلی به سر زنان زده نشد[...] زنان [...] خودشان دست به کار شدند[...]»


بله دولت نامشروع است و در جهان غرب هیچ گلی به سر زنان زده نشد، زنان خودشان قیام کردند! در چین و هند هم که «زن» وجود ندارد! می‌باید به این خمینی مونث بگوئیم، زنان غرب گل نمی‌خواستند، در غرب زنان مطالبات‌ دیگری داشتند که بسیاری از آن‌ها تأمین شده، چرا که دمکراسی ضامن اصلی حقوق انسانی است. نه فقط در غرب بسیاری از حقوق انسانی زن تأمین شده که در کشورهای مسلمان‌نشین حاشیة خزر نیز جایگاه زنان از جایگاه زن در ایران بسیار انسانی‌تر است. فقط در حکومت اسلامی است که به قول سرکار به سر زنان «گل» زدند، آنهم به زور! هیچکس گل‌های پلاسیدة مرداب اسلام را نمی‌پذیرفت، البته به استثنای زهره کاظمی که بلافاصله مینی ژوپ را رها کرده چادرسیاه «آزادی» به سر انداخت، و به همین دلیل بود که آخوندها گل‌های فراوانی به سرش زدند.

اتفاقاً در نوار غزه هم سازمان حماس، همکار جنبش‌سبز گل‌های فراوانی به سر زن فلسطینی زده. به گزارش فرانس پرس، فقط سال گذشته 107 زن به جرم عدم رعایت «موازین اسلامی» به قتل رسیده‌اند! همچنین حقوقدانان زن موظف‌اند با حجاب اسلامی در دادگاه حضور یابند. پلاژهای نوار غزه همانقدر مهوع و نفرت‌انگیز است‌ که پلاژهای جمکران. در سواحل غزه هم زنان حق ندارند بدون حجاب حضور یابند و ... و این گل‌هائی است که اسلام «مترقی» به سر زنان می‌زند. همین گل‌هاست که موجود متقلب، سرکوبگر و دروغگوئی به نام زهره‌ کاظمی را به عنوان «روشنفکر» به ملت ایران حقنه کرده. رهنورد اخیراً خود را چپ‌گرا، ‌ آزادیخواه، هنرمند و مدافع دمکراسی معرفی می‌کند، تا بتواند در راستای سیاست گله‌پروری هیزاکسلنسی یک «طایفه» و «قبیله» از آزادی‌خواهان و هنرمندان هم تشکیل دهد:

«این آقایان دست راستی [...] طعم آزادی‌خواهی ، روشنفکری و هنرمندی را که پیشة‌ من بوده است نچشیده‌اند که بدانند ما طایفه روشنفکران،‌ هنرمندان و آزادیخواهان [...] به توانائی و شرافت قلم خود و هنر خود [...]‌ پیوسته در جشن و سرور و رضایت هستیم [...] من در روند انتخابات حضور فعال را پیشة‌ خود کردم تا از [...] قانون‌گرائی و دمکراسی دفاع کنم[...]»

نمی‌دانستیم روشنفکری و آزادی‌خواهی «پیشه» است! البته این بخش از شکرخوری‌های رهنورد را بی‌بی‌سی منتشر نکرده. همچنانکه پائیز سال 1357 نیز مزخرفات خمینی در باب حقوق زن در اسلام و آداب‌تخلی از زبان بی‌بی‌سی شنیده نمی‌شد. آنروزها می‌بایست خمینی را به عنوان رهبر آزادیخواهان می‌شناختیم. بله! امروز هم برای دفاع از «دمکراسی» چه کسی بهتر از این خمینی مؤنث؟ هم شیاد است، هم روان‌پریش، هم کودتاچی و جنایتکار، و هم فاقد جایگاه واقعی اجتماعی. رهنورد نیز همچون خمینی به دلیل حمایت استعمار جایگاه دیگران را اشغال کرده.

رهنورد آرزو دارد در جایگاه روشنفکران چپ‌گرای آمریکای جنوبی بنشیند، در جایگاه کسانی که از آزادی‌های انسان دفاع می‌کنند. شاید به همین دلیل به تقلید از همسر دانیل اورته‌گا، رئیس جمهور نیکاراگوئه آن انگشتری‌های رنگ و وارنگ را بر انگشت کرده بود، ولی متأسفانه «عینک سواد نمی‌آورد»، و تقلید میمون‌وار از همسر رئیس جمهور نیکاراگوئه، میرحسین را به دانیل تبدیل نخواهد کرد. روشن‌تر بگوئیم، ‌ نه ایران نیکارگوئه است، نه میرحسین، دانیل اورتگا،‌ و نه زهره‌کاظمی با آن سوابق درخشان می‌تواند خود را در جایگاه یک نویسندة سوسیالیست قرار دهد. به عبارت دیگر این مسجد، جای گو..یدن نیست. یکی از تصنیف‌های سوسن در باب «رسوائی» چنین ‌می‌گفت:

سه چیز در عاشقی رسوائی آره
سگ و همسایه و مه، گر درآیه

در ادامة تصنیف، سوسن می‌گفت، سگ و همسایه را می‌شود دست بسر کرد، اولی را با یک تکه نان و دومی را با پرداخت رشوه، اما از برآمدن ماه نمی‌شود جلوگیری کرد. به همین دلیل دست به دامان خداوند می‌شد:

خدا! کاری بکن مه در نیایه.

ما هم فکر می‌کنیم «بی‌بی‌سی» و شاخک‌های‌ا‌ش می‌باید برای جلوگیری از رسوائی بیشتر از خداوندشان کمک بخواهند! یا عشق‌ خود را به پیشخدمت‌های‌ فاشیست‌شان با توسل به تصنیف سوسن ابراز کنند، که صریحاً می‌گوید عاشق شدن ارادی نیست:

همه می‌دونن که عاشقی کار دله
گناه من نیست تقصیر دله

البته در تصنیف سوسن سخن از عشق انسانی است به انسان دیگر. عشق احساسی است والا. اما عشق کارفرمایان‌بی‌بی‌سی به اسلام‌فروشان سبز حکایت دیگری است! این «عشق» استعمار است به مشتی جنایتکار و سرکوبگر. ابتذالی که برقعی به آن اشاره دارد، در این قماش عشق کاسبکارانه و غیرانسانی نهفته، نه در تصنیف‌های سوسن و آغاسی.






...

پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۸


راز بقاء!
...
پس از اینکه «بی‌بی‌سی»، لات‌بازی طرفداران کروبی و موسوی را «جنبش دمکراسی خواهی» نامید، حاج اکبر بهرمانی هم با نبش قبر امام دجال‌شان موفق شدند «رازهای نهفتة‌ دمکراسی» را کشف کنند. البته دمکراسی مطلوب حاج‌اکبر در واقع همان اوباش‌سالاری و گله‌پروری «سنگر حق» است که از دوران قاجار با تکیه بر «دستاربندان اوباش» در کوچه و خیابان سیاست دولت را تعیین کرده. این اوباش از نورچشمان انگلستان‌اند و جنایات‌شان نیز در جمکران محترم شمرده می‌شود. به عنوان نمونه حنازرچوبه، مورخ 20 اسفندماه 1388، در کمال بیشرمی از ترور احمد کسروی تجلیل به عمل آورده:

«[در تاریخ] 20 اسفند 1324، احمد کسروي، مدير روزنامة پرچم توسط يکي از اعضاي فدائيان اسلام به هلاکت رسيد.»


بله این است سیاست حکومت اسلامی: تجلیل رسمی از چاقوکش‌های اسلام‌پرست جیره‌خوار استعمار، تشویق خشونت و جنایت و ابتذال. این مطلب با کد: 1006305، در لابلای مشتی دروغ و مزخرف، تحت عنوان، «20 اسفند در آئینة تاریخ معاصر ایران» انتشار یافته، و نشان می‌دهد رسانة رسمی حکومت اسلامی همچنان پرچم «سبز رحمانی»‌ را به دست گرفته. در هیچ کشور دنیا یک رسانه از قتل، ‌آنهم قتل یک نویسنده و مورخ دفاع نمی‌کند. ولی حکومت جمکران از آنجا که در مرز روسیه قرار گرفته، «مستقل» شده و یک استثناء به شمار می‌رود.

آنگلوساکسون‌ها هر چه زباله دارند در مرزهای روسیه «تخلیه» می‌کنند تا روس‌ها از رایحة تعفن، و انواع میکرب و ویروس و موش و مگس و ... برخوردار شوند. یکی از مراکز پخش زباله همین رسانه‌های رسمی و نیمه‌رسمی حکومت جمکران است: حنازرچوبه، کیهان، ‌ اطلاعات، مهرنیوز، ایسنا، و ... خط تبلیغاتی این رسانه‌ها نیز به افراد ارتباطی ندارد. به زبان ساده‌تر اگر پاسدار شریعتمداری زمین را از وجود پلیدشان پاک کنند، خط تبلیغاتی کیهان همچنان توسط هریتیج‌کلاب تعیین خواهد شد. پس دلیل ندارد بعضی‌ها در کمال توحش از بیماری فرضی سرپرست کیهان ابراز خوشحالی کنند. اوباشی از قماش شریعتمداری در جمکران فراوان‌اند. پس بازگردیم به اکتشافات حاج اکبر در باب دمکراسی که با کد: 8812-12282، در ایسنا، ‌مورخ 19 اسفندماه 1388منتشر شده.

به گزارش ایسنا، اکبر بهرمانی ضمن اشاره به «رازهای نهفتة‌ دمکراسی» می‌گوید، یکی از فواید دمکراسی این است که احزاب برندة انتخابات را در جایگاه سپربلای نظام قرار می‌دهد! بله، این سخنان ابلهانه برداشت اکبر هاشمی است از دمکراسی! حاج اکبر درپی حفظ نظام توحش است و می‌پندارد با شبیه‌سازی و حزب بازی می‌توان حکومت مقدس استعماری را تداوم بخشید، حال آنکه در دمکراسی، نقش احزاب تأمین مطالبات اعضای حزب است نه «حفظ نظام». از این گذشته در دمکراسی «نظام مقدس» نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد، چرا که دمکراسی انسان‌محور است و نظام مقدس «خدامحور!» ولی گورکن‌ها با این مسائل کاری ندارند، اینان می‌خواهند راهی جهت حفظ «نظام» پیدا کنند، حتی اگر در این راه فرمایشات امام روشن ضمیر نیز زیر پا گذاشته شود.

خمینی «احزاب» را عامل «تفرقه» می‌شمرد، و موجودیت هیچ سازمان و تشکلی را در حکومت اسلامی نمی‌پذیرفت، اما امروز که حکومت مقدس به فس و فس افتاده و قدرت سرکوب خود را از دست داده، حاج اکبر سازندگی به «رازهای نهفتة ‌دمکراسی» چسبیده، بدون اینکه بداند دمکراسی انسان‌محور است و احزاب در آن «تکلیف الهی» ندارند. باری، حاج اکبر به سبک و سیاق ارباب به نعل و به میخ می‌زند و پس از تعیین نقش احزاب به عنوان «ضربه‌گیر نظام»، ضمن مدح اسلام و خمینی می‌گوید،‌ اسلام و امام برای «نقش مردم» ـ و نه برای خود مردم ـ اهمیت فراوان قائل بودند! ایشان یعنی اکبر بهرمانی، سپس اضافه می‌فرمایند، حکومتی که پایه‌های مردمی نداشته باشد پایدار نمی‌ماند و... و خلاصه از این قماش مزخرفات. این حرف‌ها برای این است که ایشان به مخاطب حالی کنند حکومت اسلامی طی 31 سال به دلیل برخورداری از محبوبیت مردمی پایدار مانده، نه به دلیل حمایت آنگلوساکسون‌ها و ارتش طالبان‌پرور ناتو. پس تعجب نکنیم که مزخرفات بهرمانی در شاخک‌های فارسی زبان سازمان سیا منعکس شود. شیرین‌زبانی‌های اکبر بهرمانی دقیقاً از الگوی مصاحبه‌های «بی‌بی‌سی» با عمله و ‌اکرة مخالف‌خوان پیروی می‌کند، یعنی بازنویسی تاریخچة ننگین حکومت اسلامی، ستایش اسلام و خمینی و معرفی حکومت کودتا به عنوان حکومت مردمی:‌

«در دمكراسي رازي نهفته است كه بر اساس آن [...] حزب يا احزاب برنده [در انتخابات] يك ضربه‌گير براي آن نظام سياسي محسوب مي‌شوند [...] اسلام جايگاه ويژه‌اي براي نقش مردم در حكومت قائل است و آموزه‌هاي امام راحل نيز مردم را از پايه‌هاي اصلي حكومت مي‌داند [...] هر حكومتي كه پايه‌هاي مردمي نداشته باشد، پايدار نمي‌ماند.»


خارج از اسلام‌ستائی و امام فروشی، رفسنجانی چه می‌گوید؟ می‌گوید تل موهوم مردم نقش مهمی در «حفظ نظام» ایفا می‌کند، البته این حرف تازه‌ای نیست. برای تحمیل مقدسات و ایجاد «سنگرحق»، لازم است گله‌های مردم خیابان را اشغال کنند. بهتر است به این گوسالة ننه‌حسن بگوئیم، گله‌پروری، لشکرکشی خیابانی و «نظام مقدس» و ایجاد «سنگرحق» هیچ ارتباطی با دمکراسی ندارد. دمکراسی با مردم‌سالاری در تضاد قرار می‌گیرد، دمکراسی «انسان‌محور» و منطقی است، حال آنکه مردم‌سالاری جمع‌محور است و خشونت‌گستر، و دقیقاً به همین دلیل است که نیازمند «سنگرحق» می‌شود.

تفاوت قصه‌های کودکان با «سنگر حق» این است که قصه‌های مذکور حامل پیام «خرد» است، حال آنکه «سنگر حق» جز حماقت و خشونت و انسان‌ستیزی هیچ ندارد. داستان‌های کودکان در آغاز و در پایان دو قطب نیک و بد را ابتر می‌کند: حاصل جمع یکی بود، یکی نبود، چیست؟ هیچ! حاصل جمع قصة ما راست بود، و قصة ما دروغ بود نیز هیچ است. اما گلة ساکن «سنگر حق»، برای دیگران هیچ حقی قائل نیست، چرا که آنان را «باطل» می‌داند. به همین دلیل است که بوق‌های استعمار «سنگرسازی» و تشکیل‌ گله را تشویق می‌کنند. هدف پروپاگاند «فرهنگی» سازمان ناتو در واقع منزوی کردن مدافعان دمکراسی در ایران است، البته با سوءاستفاده از «حقوق بشر». این سیاست فقط از طریق دوقطبی کردن کاذب فضای جامعه می‌تواند اعمال شود، همچنانکه در سال 1357 نیز شاهد بودیم، به بهانة دفاع از حقوق‌بشر، آنگلوساکسون‌ها مشتی لات و اوباش جیره‌خوار خود را در ایران به حاکمیت رساندند. و پس از گذشت 31 سال قصد دارند همان اوباش را اینبار در جایگاه اوپوزیسیون نیز قرار دهند. در نتیجه، چندین کاروان خردجال در داخل و خارج مرزها به راه انداخته‌اند تا از سنگر حق «فاشیست ـ مسلمان‌ها» یا همان جنبش سبز جانانه دفاع کنند.

طاعون سبز، همان «فدائیان اسلام» است که از قاهره تا تهران نوکران مسلمان آنگلوساکسون‌ها را در «سنگر حق» بسیج خواهد کرد. درگذشت جانگداز شیخ طنطاوی در عربستان،‌ و احتمالاً مرگ قریب الوقوع حسنی مبارک در بلاد «زیگفرید» در راستای همین سیاست می‌تواند بررسی شود. بله، شیخ طنطاوی را برای دریافت جایزه به عربستان دعوت کردند و مرگ را به عنوان جایزه تقدیم حضور مبارک‌شان فرمودند؛ حسنی مبارک را هم برای گفتگو با آنجلا مرکل به آلمان احضار کرده، به بیمارستان فرستادند. بزودی نیز البرادعی، به عنوان رئیس جمهور محبوب و مردمی مصر راه را برای گسترش چپاول استعمار در پوشش «اسلام سبز» هموار خواهد کرد، و به احتمالی سپس نوبت به میرحسین و دیگر کودتاچیان می‌رسد، ‌ که مزدوری و نوکری را با رنگ سبز «رحمانی» ادامه دهند. خلاصه فکر نکنیم زحمات هیزاکسلنسی برای اوپوزیسیون‌سازی در ایران، یعنی «تبدیل زباله به قهرمان» تلاشی است عبث، به هیچ عنوان. هیزاکسلنسی در رشتة‌ ایجاد «سنگرحق»، یعنی دوقطبی کردن کاذب فضای سیاسی فوق تخصص دارند و مراحل کارآموزی را در یونان با موفقیت طی فرموده‌اند، و ساواک جمکران هم در داخل و خارج مرزها گوش به فرمان ایشان عملیات سنگرسازی را همچنان ادامه می‌دهد.

در داخل شاهدیم که دستگیری جعفر پناهی، اهالی فرنگی‌ «جهان سینما» را بسیج کرد، و در نتیجه کسانیکه در جنگ زرگری بین دو جناح کاذب اوباش تا به حال بی‌طرف مانده بودند، به ناچار پای به معرکة «سنگر حق» گذاشتند. در عرصة زنان هم که مدت‌هاست خاله‌شلخته‌های مدافع تعدد زوجات از «حقوق» زنان ارواح شکم‌شان دفاع می‌کنند، و روند تبدیل زباله به قهرمان که توسط محفل نوبل آغاز شده، تاکنون چند گلة پروار از کنیزکان تپل مپل و حاجی‌پسند گرد هم آورده. رهبری هر گله را یک «حقوقدان» شنگول و منگول و شوخ و شنگ بر عهده گرفته، تا با شعار دفاع از «حقوق زن» بتواند، زنان را از مسیر فریب به تلة سراب هدایت کند. جهت تحقق همین سیاست مقدس است که «بی‌بی‌سی» و کیهان برای «شادی صدر» تبلیغات به راه انداخته‌اند.

روند کار اینان دقیقاً بر الگوی گفتگوی «پتریوس ـ لاریجانی» منطبق است. ژنرال «پی» هارت و پورت می‌فرمایند تا پاسخ مناسب از نوکران‌شان در جمکران دریافت دارند. آنگاه نوکران می‌توانند اجرای اوامر ارباب را به حساب «مبارزه» با آمریکا بگذارند. به عنوان نمونه، پس از تبادل تعارفات میان پتریوس و لاریجانی، به محض اینکه رابرت گیتس افغانستان را ترک کرد، پاسدار لاریجانی و مهرورزی راهی کابل شدند، و مهرورزی در سایة سرنیزة مقدس ارتش آمریکا یک سخنرانی داغ و «ضدامپریاس» ایراد کرد! سپس حمید کرزای دوان دوان خود را به پاکستان رساند. در این گیرودار، اکبر بهرمانی هم فرصتی یافت تا برای حفظ نظام مقدس، از درگاه ارباب کمک بطلبد و اهمیت «نقش مردم» در تداوم چپاول را به خداوند در لندن و واشنگتن یادآوری کند. خلاصه همین روزهاست که برای فراگیرتر شدن سنگر حق به نفع توحش سبز، و لگدمال کردن پایه و اساس آزادی انسان، و در هم شکستن «جایگاه بی‌طرفی» فعلة سازمان سیا در جمکران دست به «عملیات غافلگیرانه» هم‌ بزنند. اشکال اربابان حکومت اسلامی همچنانکه بارها در این وبلاگ گفته‌ایم، ناکامی در ایجاد «سنگرحق» در داخل مرزهاست.

در خارج مرزها «سنگر حق» از روز 23 خردادماه 1388 مستقر شده. امروز یکی از آخوندهای بی‌دستار مدافع سنگر کذا در گویانیوز مطلبی قلمی کرده تحت عنوان، «پایگاه طبقاتی جنبش سبز»! برای دریافت ابعاد توحش مدافعان جنبش کذا بد نیست نگاهی به بخشی از این پوچیات بیاندازیم. شیخ محمد برقی از مدافعان صیغه و تعدد زوجات و از فدائیان راه شکم و زیر شکم برای ارائة تصویر دلپذیر از طاعون سبز در کمال حماقت آنرا «شمال شهری» و روشنفکرانه خوانده، می‌گویند «طبقة متوسط» طرفدار این جنبش است! حال آنکه در واقع هیچکس به جز اوباش پیروخط امام طرفدار این جنبش نیست! باری، برقعی می‌فرماید، این «جنبش» شمال شهری است و به همین دلیل جنبش روشنفکران است و جنوب شهری‌ها با آن همراهی نمی‌کنند! یادآور شویم در مطلب شیوای ایشان، همچون ترهات دیگر مدافعان طاعون سبز، غایب اصلی استعمار است.

داستان شیخ محمد برقعی در یک قوطی کنسرو می‌گذرد که در آن آخوندها با «فریب مردم» قدرت را قبضه کرده‌اند! خلاصة مطلب اثری از اعضای ناتو در این کشاکش به چشم نمی‌خورد. روضه‌خوان‌ها قدرت را در لیفه تنبان‌شان گذاشتند و میلیون‌ها ایرانی از پس اینان برنیامدند. این تحلیل منطق‌ستیز که ویژة عقب‌افتادگان ذهنی ساخته و پرداخته شده، و از قلم یکی از ریزه‌خواران اسلام فروش حکومت تراوش می‌کند، زمانی به اوج توحش خود می‌رسد که انسان‌ها را، به دلیل فرودستی‌شان بیشرمانه «نادان»، «لمپن» و «خشونت‌طلب» می‌خواند،‌ و لباس‌شخصی‌های ساواک و شهربانی را به این طبقة اجتماعی منسوب می‌‌کند. به این ترتیب طبقة مرفه از هرگونه خشونت و توحش مبری می‌شود، چرا که مرفه است! بله تبلیغات توحش‌گستر سازمان سیا اکنون کار را بجائی رسانده که طرفداران حکومت توحش را در جنوب شهر تهران سکونت ‌دهد! حتماً شیخ مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی و دیگر پیشخدمت‌های رمزی کلارک در نازی‌آباد و دروازه غار سکونت داشته‌اند:

«مردم [طبقة‌ متوسط] زجرها کشيدند و کشته‌ها دادند تا بالاخره فهميدند که فرودستان اسير فقر ناگزير [...] مردمی بی‌خبر و نادان هستند و به همين سبب به راحتی ابزار دست روحانيت و سياستمداران عوام پسند و بی‌اصول می‌شوند [...] به ويژه لمپن‌های اين طبقه که از همان روزهای اول انقلاب بزن و بهادرهای کميته‌ها شدند و از آن پس در کسوت لباس شخصی‌ها و در لباس سپاهی و بسيج و حزب‌الله بيشترين خدمت را به روحانيت حاکم در راه سرکوب جامعه کردند.»

متن شیوای آخوند برقعی ثابت می‌کند که نادانی و توحش به هیچ عنوان از «فقر» سرچشمه نمی‌گیرد، این عوارض ناشی از فقر فرهنگی است که امثال برقعی از آن به حد کافی برخوردارند. برقعی در ادامة توحش‌نامة خود می‌گوید، مبارزان جنبش سبز، که شمال شهری هم هستند، به فرودست می‌گویند که باید بکوشد تا مثل آن‌ها باشعور و فهمیده و «انسان» باشد! این چنین است که سنگر حق و حماقت اکنون در شمال شهر تهران مستقر شده و اهالی آن می‌پندارند به دلیل تلاش و کوشش و شایستگی است که در رفاه نسبی زندگی می‌کنند! می‌بینیم که بی‌دلیل نبود عیال مفلوک میرحسین جنبش کذا را تجلی آرمان‌های همة انسان‌های آزاده معرفی می‌کرد، برقعی یکی از همین «انسان‌ها» باید باشد. هم آرمان‌های‌اش «بالای شهری» است، هم در توحش آزاده است. در نتیجه، «حق» دارد به جنوب شهری‌های نادان و خشونت‌طلب راه تمدن و فرهنگ را هم نشان دهند:

«مبارزان جنبش سبز به فرودستی که او را راحت‌طلب می‌خواند می‌گويد تو بايد بکوشی از فقر و جهالت نجات پيدا کنی و مثل من بشوی [...]تو در خودت بنگر [...] مثل من بشو تا با استفاده از تکنيک امروز با جهان رابطه برقرار کنی نه آنکه بخواهی قهرمانت احمدی نژاد بشود که از جهان بی‌خبر است.»


ما به این «مبارزان جنبش سبز» توصیه می‌کنیم، ابتدا از باغ وحش یانکی‌ها خارج شده،‌ کمی مطالعه کنند تا دریابند چماقدارهای حکومت اسلامی کارمندان شهربانی آیرون‌ساید و ساواک‌اند، نه محرومان! همانطور که شعبان جعفری نیز در دوران مصدق، «قهرمان» شما بینوایان کارمند شهربانی بود. در ضمن به محمد برقعی که در مورد سینما اظهار نظر کرده، یادآوری می‌کنیم، همة فیلم‌ها برای سرگرمی و گذراندن وقت ساخته نمی‌شوند، بعضی فیلم‌ها ساخته می‌شوند تا مخاطب با واقعیت‌های تلخ جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند آشنا شود. فیلم‌های «قیصر» و «گوزن‌ها» از این نظر بسیار هنرمندانه ساخته شده و سرکار بهتر است در زمینة سینما اظهار نظر نفرمائید. شما همان مزخرفات زهره‌ کاظمی را بازنشخوار می‌کنید. شما بینوایان و مفلسان و فرودستان عرصة شعور و فرهنگ می‌پندارید فیلم، یا هر اثر هنری را برای «الگوسازی» و ایجاد گله می‌سازند! حال آنکه فیلم‌ساز، به عنوان هنرمند اثری می‌آفریند، برای «نمایاندن»، نه برای ارائة الگو. سرکار به عنوان مدافع صیغه در جایگاه «قضاوت اخلاقی» بنشینید و فیلم‌های «خوب» تماشا کنید که از راه راست منحرف نشوید، چرا که افرادی نظیر شما نیازی به دیدن فیلم «قیصر» ندارند. مطلب موهن سرکار بازتاب همان خشونت و ابتذالی است که فیلم‌ساز در پرسوناژهای فیلم قیصر به معرض نمایش گذاشته.

اما تحلیل سیاسی برقعی به سینما محدود نمی‌ماند، ایشان متخصص «موسیقی انسانی» هم هستند که فقط می‌باید در کافه‌های شمال شهر پخش شود ولی از آنجا که در دورة ‌شاه تصنیف‌های سوسن و آغاسی در این کافه‌های «مقدس» پخش می‌شد، احمدی‌نژاد نزد جنوب شهری‌ها محبوبیت یافت:

«[مبارز جنبش سبز به فرودست] می‌گويد نسل گذشته [...]‌ ده‌ها فيلم چون قيصر و گوزن‌ها ساخت که چاقوکشان و لات‌ها را قهرمان کرد و عقب ماندگی و جهالت را به عنوان سنت تجليل کرد [...] و بجای آنکه ترا با موسيقی انسانی‌تر و پيشرفته‌تر و نوين آشنا کند از آغاسی و سوسن تجليل کرد [...] فرهنگ جنوب شهر را در صدر نشاند [...] لذا احمدی نژاد بت آن‌ها شد.»


خوشبختانه ابتذال و بلاهت برقعی نیازی به تفسیر و توضیح ندارد. این جانور وحشی ویراست نوین خمینی است و همان مزخرفات خمینی را بازنشخوار می‌کند فقط به جای انتقاد از «شاه» و تجلیل از «پابرهنه‌ها»، به احمدی‌نژاد و فرودستان هتاکی می‌کند، سپس «معنویت» را به عنوان «راه نجات» به فرودستان نشان می‌دهد. همانطور که خمینی دجال اسلام را به عنوان راه نجات برای فروش عرضه می‌کرد. باری در ذهن علیل برقعی، فرودستان همه زورپرست و مزدوراند و به همین دلیل می‌توان «رأی‌شان» را خرید. و برای خروج از این شرایط اسفبار و تبدیل شدن به انسان لازم است فرودستان با برقعی به قلة‌ معنویت بروند:

«من به تو می‌گويم که نجات تو در همراهی با من است. در پيوستن به من و به انسان اين زمان شدن. بجای فرو رفتن در چاه جماران با من به قله‌های معنويت و شناخت بيا [...] محرومان هميشه به آسانی آلت دست اربابان قدرت می‌شوند و با دادن مقداری نقدينه رأي‌شان خريداری می‌شود. آنان از آنجا که فهم چندانی از سرمايه‌گذاری و سازندگی ندارند با اندک پول نقدی فريفته می‌شوند، لذا احمدی نژاد نمايندة واقعی آنان است[...]‌»


بله با برقعی به سنگرحق و قلة معنویت برویم تا از میرحسین جنایتکار و اربابان‌اش درس انسانی‌ات بگیریم. این اظهارات مبتذل و سرکوبگرانه نشان می‌دهد طرفداران جنبش سبز که خود را مدافع آزادی معرفی می‌کنند، قلة معنوی‌شان، حجرة بازاری‌ها، و برخوردشان با جامعه همان برخورد کاسبکارانة راست افراطی است.



...

چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۸


پی پناهی!
...
داستان‌های کودکان اینگونه آغاز می‌شود: یکی بود یکی نبود! آنگاه پرسوناژهای داستان بدون هیچ سابقة شناخته شده‌ای یکی پس از دیگری پای به صحنه می‌گذارند. وقتی «راوی» می‌گوید، در روزگار قدیم پادشاهی بود که زن بدجنس و خبیثی داشت، مخاطب داستان، یعنی کودک هرگز نمی‌پرسد، این پادشاه چه وقت و در کجا سلطنت می‌کرد، یا اینکه زن پادشاه چه کارهای بدی انجام داده که نشانة بدجنسی اوست؛ خلاصة مطلب «راوی» نیازی ندارد که پادشاه مذکور را به عنوان انسان، در زمان و مکان مشخص قرار دهد، و یا نمونه‌ای از رفتار همسر محترم اعلیحضرت را بدون «قضاوت اخلاقی» به مخاطب ارائه کند. قصه‌گو با یک جملة کوتاه می‌تواند یک پادشاه خوب و یک ملکة بد را به کودک «معرفی» ‌کند، کودک نیز با اطمینان از نیکی شاه و پلیدی ملکه به دنبالة داستان گوش خواهد سپرد. پروپاگاند استعمار نیز البته به صورت تلویحی، با الهام از همین روند جادوئی آغاز می‌شود، و بی‌بی‌سی و رادیوفردا و شرکاء پرسوناژهای نیک و بد را اینچنین به ایرانی معرفی می‌کنند! چرا که تبلیغات‌چی‌های استعمار «ایرانی» را در حد همان کودک ساده‌انگار می‌پندارند. این است دلیل جنجال و هیاهو پیرامون سخنان «پتریوس» و دستگیری جعفر پناهی! بله، حضرات در دو سوی آتلانتیک همچنان به ساختن «سنگر حق» در ایران ادامه می‌دهند.

بالاخره جهت تبدیل «جعفر پناهی» به عامل ایجاد «سنگر حق»، تلاش‌های «برحق» ساواک، کیهان و محفل آدمکش‌های پاسدار محسن رضائی در هم‌سوئی واژگون با اشک تمساح شیپورهای ارتش خداجوی ناتو‌به ثمر رسید؛ عباس کیارستمی هم ناچار شد پای به این معرکة استعماری بگذارد. آنگلوساکسون‌ها می‌پندارند با بستن دخیل به امامزادة‌ جعفر پناهی می‌توانند یک «سنگر حق فراگیر» برای نوکران «فاشیست ـ مسلمان‌شان» ایجاد کرده، ملت ایران را حسابی سرکوب کنند. چرا که در پس پردة هر «سنگر حق» مطالبات «برحق»‌ استعمار نهفته است. و این است دلیل واقعی شیفتگی آنگلوساکسون‌ها بر «سنگر حق». هر چه این سنگر فراگیرتر شود، از قدرت سرکوب بیشتری برخوردار خواهد بود.

بله، یکی بود، یکی نبود! در روزگار قدیم یک آمریکائی نیکوکار و خیرخواه به نام «پتریوس» زندگی می‌کرد که از قضای روزگار ژنرال هم شده، و روزگار را به برکت جنگ در شادی و خوشی می‌گذراند. ژنرال «نیکوکار» ناگهان متوجه شد که ای دل غافل، حکومت اسلامی جمکران که از سال 1979 تاکنون بچة خیلی خوب و فرمانبرداری بوده، و از هیچگونه فداکاری در راه تأمین منافع آنگلوساکسون‌ها در برابر مسکو فروگذار نکرده، پس از 31 سال نوکری برای غرب و نفس‌کش‌طلبی برای ملت ایران دیگر فرسوده شده و به درد بحران آفرینی و جنگ افروزی و به ویژه به درد سرکوب ملت ایران نمی‌خورد. اینجا بود که ژنرال پتریوس نیکوکار ساواک را فرمودند به خانة پناهی شبیخون زده، بوق‌ها را در اختیار پسرش بگذارند تا به عنوان «شاهد عینی» داستان‌سرائی کند. و اما پتریوس که خیلی زیرک بود، نوکران را در تابناک و کیهان فرمود، شایع کنید که پناهی طرفدار طاعون سبز بوده و چون بر «علیه ‌نظام» فیلم می‌ساخت دستگیر شده! اینجا بود که بی‌بی‌سی و رادیوفردا و شرکاء دریافتند می‌باید به طرفداری از پناهی معرکه‌ و جنجال به راه اندازند. اما «ژنرال پی»، یا همان پتریوس نیکوکار و هوشمند ـ با سرهنگ هوشمند معروف اشتباه نشود ـ به این مختصر اکتفا نکرد.

«پی» ضمن مصاحبه با «فرید زکریا»، تعریف نوینی از «آزادی بیان»، ویراست پنتاگون ارائه داد. «پی» به زکریا گفت، «پروندة» گرایش‌جنسی «غیر متعارف» چندین‌هزار کارمند ارتش در دست مقدس ماست، و خلاصه حواس‌شان را جمع کنند که شیشة عمرشان شکسته نشود. فرید زکریا، که از اهالی محفل نیویورک تایمز، یعنی از فدائیان اسلام و اسرائیل به شمار می‌رود، ‌از اینهمه «آزادی» و «استقلال» ژنرال در امر مقدس ارعاب و سرکوب، در حالیکه اشک در چشمان شهلای‌اش حلقه زده بود، اختیار از کف داده فریاد برآورد، «پتریوس! پتریوس! تو وارث حسینی»، و پتریوس هم که سخت هیجان زده شده بود، از جیب‌اش یک تکه پارچة سبز بیرون کشیده عربده می‌زد، «نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه، جنگ، جنگ تا پیروزی!» البته این بخش از مصاحبه سانسور شد. ولی کریستین امانپور، از خاله‌زنک‌های پری‌رو و مه‌پیکر سازمان سیا نتوانست جلوی زبان‌اش را نگاه دارد. آورده‌اند که چون زکریا خبر مرگ خمینی را به پتریوس داد، اشک در چشمان آن حضرت حلقه زده، همچو ابر بهاری گریستن آغازیدند و با همان پارچه سبزه اشک‌های‌شان را پاک ‌فرمودند و در همان پارچه فین مفصلی کردند! بعد هم فرید زکریا ایشان را دلداری داده، به دستشوئی برد تا صورت مقدس‌‌شان را بشویند، چرا که ریملی که به مژگان ابراهیمی‌شان زده بودند، «واترپروف» نبود! بله، می‌بینیم که این بخش از مصاحبه الزاماً می‌بایست سانسور می‌شد. همچنانکه افتضاح سوءاستفادة جنسی کشیش‌های کاتولیک از کودکان «اشراف» در ولایت «زیگفرید» ماستمالی گشت تا هیچکس نداند آقاداداش کاردینال راتزینگر، یعنی برادر همین پاپ بندیکت نازنازی در رأس موسسة کذا «انجام وظیفه» می‌کنند.

یکوقت فکر نکنید واتیکان با محفل کودک باره‌گان جهان ارتباط دارد! به هیچ عنوان! اصلاً برادر کاردینال راتزینگر همین امروز فرمودند، به جون مامانم، روحم از این ماجرا خبر نداشت! همچنین آورده‌اند که فرید زکریا هم گریه‌کنان به کریستین گفته، جون مامانت به کسی نگو ریمل پتریوس واترپروف نبود! امانپور هم قول شرف داد و به هیچ کس نگفت، ولی از فرستادن ایمیل و «اس. ‌ام. ‌اس» فروگذار نکرد. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به بخش سانسور نشدة مصاحبة «پی» با فرید زکریا.

ژنرال پس از شستن دست و صورت‌شان به پرسش‌های زکریا پاسخ داده، و جهت دمیدن در آستین پارة حکومت جمکران، پیام کوتاهی برای نوکران در این دیار ارسال فرمودند که پیام‌های فراوان در خود «نهفته» داشت. پیام «پی» چنین القاء می‌کند که حکومت اسلامی، تا پیش از احمدی‌نژاد، یک حکومت «قابل قبول» در سطح جهانی بوده و اکنون در حال تبدیل شدن به حکومت اوباش است. به عبارت دیگر اراذل و اوباشی نظیر خمینی،‌ رفسنجانی، خامنه‌ای، موسوی و محمد خاتمی «اوباش» نبوده و نیستند! البته اشتباه نکنیم پتریوس این مزخرفات را از زبان خود نمی‌گوید، چرا که می‌داند مضحکة خاص و عام خواهد شد. «پی» این مزخرفات را با استناد به گفتة «صاحب‌نظران» برزبان رانده و بلافاصله نیز پاسخ مطلوب را از علی‌کوچیکه، نوکرش در جمکران دریافت داشته. همچنانکه پیشتر نیز گفتیم،‌ پروپاگاند پیامی است از سوی قدرت، جهت دریافت پاسخ مطلوب. و رادیوفردا، مورخ 9 مارس 2010، ضمن انتشار «پاسخ مطلوب» گریزی هم به «پیام» ارسالی زده:

«ژنرال دیوید پتریوس [...]‌ در گفت‌وگوئی با شبکة‌ تلویزیونی سی‌ان‌ان با استناد به گفته‌های صاحب‌نظران گفت که ایران در حال مبدل شدن از یک حکومت مذهبی به اوباش‌سالاری است.»


ژنرال پتریوس چه می‌گوید؟ ایشان فقط سخنان «صاحب‌نظران» را بازتاب می‌دهند! صاحب‌نظران کیستند؟ حامیان «جنبش سبز» در آمریکا که می‌خواهند از یکسو با جدا کردن حساب دارودستة‌ خاتمی از شخص احمدی‌نژاد، چهرة دلپذیر از حکومت توحش ارائه دهند، و از سوی دیگر، با جنگ زرگری، مذاکرات هسته‌ای را ماست‌مالی کنند. برای تحقق چنین امر مقدسی لازم آمده از طریق تحریف، تاریخچة این حکومت ننگین «بازنویسی» شود تا آنگلوساکسون‌ها بتوانند هم از اسلام‌گرایان خشونت‌طلب تصویر دلپذیر ارائه کنند، هم خامنه‌ای و احمدی‌نژاد، نوکران دیرینة خود را در جایگاه «دشمن» بنشانند! و می‌بینیم که پاسخ علی‌لاریجانی، رئیس مجلس چاه جمکران و عضو «کمیسیون کرنش» همة ‌این خواسته‌ها را برآورده کرده.

سخنان «پی» به لاریجانی امکان داد تا به بهانة پاسخ به پیام مزورانة «سی. ان‌. ان»، در «خط امام» روشن‌ضمیر میرحسین قرار گرفته، سخنرانی‌های‌خمینی پس از اشغال فرمایشی سفارت آمریکا را بازتولید کند. به همین دلیل است که «رادیوفردا» متن سخنرانی علی کوچیکه را منعکس کرده. در واقع اربابان حکومت اسلامی ترجیح می‌دهند برای تداوم «سیاست انسداد»، ایران و اسرائیل را به همان دوران نورانی سال 1980 بازگردانند. می‌دانیم که بازگشت به گذشته در واقعیت امکانپذیر نیست ولی در پروپاگاند به راحتی می‌توان زمان و مکان را نفی کرد. البته هدف این پروپاگاند همچنانکه بارها در این وبلاگ گفته‌ایم تبدیل ملت ایران و دیگر ملت‌های منطقه به ابزار تأمین منافع آنگلوساکسون‌ها در برابر روسیه است.

به همین دلیل است که ناگهان کمیسیون وزارت ‌امورخارجة مجلس نمایندگان آمریکا به یاد می‌آورد که امپراطوری عثمانی در مورد ارامنه مرتکب نسل‌کشی شده و عبدالله‌گل، نوکر وفادار آمریکا، به بهانة شاخ‌وشانه کشیدن برای ارباب، عادی‌سازی روابط با ارمنستان را متوقف می‌کند! در وبلاگ «سور و پاسور» به این مطلب اشاره کردیم. باری، به همین دلیل است که علی‌خامنه‌ای مفلوک قطب‌نمای بصیرت سازمان سیا را به دست گرفته و «دشمن شناس» شده، یا «مهرنیوز»، مورخ 19 اسفندماه 1388 رسماً به امور جمهوری آذربایجان دخالت کرده، از اینکه جمهوری آذربایجان، ‌ همچون کشور ایران به طویلة اسلام‌گرایان تبدیل نشده ابراز تأسف می‌کند! مهرنیوز می‌گوید، از آنجا که 96 درصد مردم آذربایجان مسلمان‌اند، می‌باید آذربایجان هم به طویلة امام زمان تبدیل شود، ولی دولت آذربایجان با «اسلام عزیز» مبارزه می‌کند. اینک که حال‌وهوای نوکران آنگلوساکسون‌ها را دریافتیم، بازگردیم به سخنان علی‌کوچیکه در مجلس فرمایشی جمکران که رادیوفردا آن را با لذت فراوان منتشر کرده، چرا که پاسدار لاریجانی به بهانة انتقاد از ارباب، همچون شیخ مسعود بهنود زبان به تمجید از «انتخابات آزاد» عراق گشوده!

لاریجانی می‌گوید، سخنان پتریوس واکنش به نفرت ملت‌های منطقه از آمریکاست، البته علی‌کوچیکه اینجا را درست می‌گوید، چرا که دولت‌های منطقه نوکران وفادار یانکی‌ها به شمار می‌روند و اشکال فقط از ملت‌هاست. علی‌کوچیکه همچنین سخنان پتریوس را توهین به دولت جمکران معرفی می‌کند، ولی اشتباه کرده! ما به علی لاریجانی اطمینان می‌دهیم که پتریوس در واقع با این اظهارات ابلهانه به خود و به حاکمیت آمریکا توهین کرده؛ به چند دلیل!

نخست اینکه ژنرال «پی» با تکیه بر سخنان «صاحب‌نظران»، دولت برگزیده و دست‌نشاندة حاکمیت آمریکا در ایران را «دولت اوباش» دانسته. بالاخره اگر هیچکس نداند، حاکمیت آمریکا باید بداند کودتای سال 1979 شاهکار سازمان سیا بوده! اگر حاکمیت آمریکا در جریان واقعیت امر نیست، می‌توانیم به صراحت بگوئیم «خر» است! اگر این حاکمیت در جریان قرار دارد و خودش را به آن ‌راه زده که رد گم کند، باز هم می‌توانیم به او بگوئیم «خرخودتی!» می‌بینیم که در هر حال، حماقت یانکی‌ها به اثبات می‌رسد. اما دامنة حماقت گاوچران‌ها به مراتب گسترده‌‌تر از آن ‌است که می‌نماید. چرا که اینان زرنگ هم تشریف دارند و می‌خواهند این دروغ بزرگ را به ما بباورانند که از 22 بهمن 1979 تا پایان دوران نکبت‌بار اصلاح‌طلبی خاتمی، حکومت جمکران حکومت اوباش نبوده. در صورتیکه چنین نیست. این حکومت از روز نخست حکومت لات و اوباش بوده. حال اگر یانکی‌ها این واقعیت را انکار کنند باز هم فقط حماقت‌شان را به اثبات خواهند رساند، چرا که همه خواهند گفت، ایالات متحد در ایران مشتی اوباش را به حکومت رساند و طی 31 سال از ماهیت واقعی نوکران‌اش بیخبر بوده. بله، این سخنان را از هر زوایه‌ای بنگریم حماقت حاکمیت آمریکا را به اثبات می‌رساند. همچنانکه سخنان علی لاریجانی نیز فقط بلاهت نوکران آمریکا را آشکار می‌کند و انعکاس این سخنان در «رادیوفردا» پرده از فلاکت و افلاس شاخک سازمان سیا برمی‌دارد.

پس با سخنان علی‌کوچیکه آغاز کنیم که پس از پارسیدن به ارباب، شرکت مردم عراق در انتخابات مجلس این کشور را شکست آمریکا به شمار آورده! حال آنکه ایالات متحد ناچار شد جهت تشویق عراقی‌ها به شرکت در انتخابات به حضور سکولارهای حزب بعث در مجلس رضایت دهد! در واقع «وق‌وق» علی‌کوچیکه برای پنهان داشتن همین واقعیت است. ‌

«لاریجانی [...] گفت، ‌ علی‌رغم همة‌ دسیسه‌های شما [...] ملت رشید عراق [پاسخ محکمی به شما دادند] شما [...‌]‌با این عربده‌کشی‌ها بیشتر خود را زبون معرفی می‌کنید[...]‌»


پاسدار لاریجانی در این گیرودار از فرصت استفاده کرده، تأکید می‌کند، سخنان پتریوس نشان داد که دولت آمریکا هیچ تغییری نکرده. وقتی گورکن‌ها می‌گویند دولت آمریکا هیچ تغییری نکرده معنا و مفهوم آن این است که یانکی‌ها آسوده خاطر باشند، شرمندة مذاکرات مستقیم نخواهند شد! به عبارت دیگر، لاریجانی می‌گوید، چاکر غلام جان نثار، پیام را بخوبی دریافت کرد، نمی‌گذاریم پرستیژتان بر باد رود. سخنان لاریجانی همزمان با مسافرت رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحد به کابل ایراد شد. خلاصه پاسدار علی‌کوچیکه به حضرت گیتس می‌گوید، «ارباب! قربان خاک پای جواهر آسای‌ات شوم، می‌بینم که هیچ تغییری نکرده،‌ و همچنان خداوند و مهتر ما هستید! امر بفرمائید.» و اما جالب‌تر از بلبل‌زبانی لاریجانی، شیرین زبانی «رادیوفردا» است.

رادیوکذا می‌کوشد «پتریوس»‌ را مخالف سرکوب ملت ایران معرفی کند. گویا روضه خوان‌ها طی31 سال اخیر یک تنه در برابر ملت ایران ایستاده‌اند، و سلاح و تجهیزات و ابزار و راه و رسم شکنجه را از سوئیس و اسرائیل و آمریکا وارد نکرده‌اند:

«[...]‌ آقای پتریوس موضوع اوباش‌سالاری در حکومت ایران را در اشاره به سرکوب معترضان دولت توسط نیروهای امنیتی ایران بر زبان رانده بود[...]»


بله، یکی بود یکی نبود! یک آمریکای خوبی بود که با سرکوب و کشتار ایرانیان سخت مخالف بود و یک دولت بدی بود که ملت ایران را سرکوب می‌کرد، چون این ملت از همة امور خود خشنود و راضی بودند و فقط به نتیجة‌ «انتخابات» خرداد سال 88 اعتراض داشتند، و پیش از سال 1388 به هیچ چیز اعتراض نداشته‌اند، و ... و از خردادماه 1388 میر«حسین» بر علیه دستگاه ظلم «معاویه» قیام کرده، کمتر از 72 تن از یاران‌اش شهید شدند:‌

«جنبش اعتراضی در ایران، از آغاز شکل‌گیری آن در خرداد 88 با سرکوب همه جانبة نیروهای دولتی روبرو شده است[...] معترضان می‌گويند در این مدت نيروهای امنيتی دست کم 70 نفر را در جريان اعتراض‌های خيابانی کشته‌اند.»

البته این روایت «معترضان» است از آشوب‌های 9 ماه اخیر. بله، یکی بود یکی نبود، یک آمریکای خوبی بود که مثل خردرگل گیر کرده و 31 سال است با توسل به واژگون نمائی، ضمن حمایت از آدمخواران اسلام‌گرا، خود را مدافع حقوق بشر و دمکراسی هم جا می‌زند. ولی قصة ما در اینجا به سر نرسید!

یکی بود، یکی نبود، یک انگلستان خیلی خیلی خوب هم بود که طرفدار حقوق زنان به ویژه در ایران بود، ولی یک دولت بدی بود که زنان ایران را اذیت می‌کرد. از اینرو رادیوی انگلستان خوب با یکی از مدافعان حقوق زنان مصاحبه کرد، تا ایشان را به عنوان مخالف دولت و مدافع حقوق زنان به ملت ایران حقنه کند. نام این قهرمان مبارز شادی صدر است. شادی صدر از همان زندانی‌های تزئینی است که پس از خروج از زندان بدون اینکه یک خراش هم برداشته باشد، مستقیماً به مسافرت مغرب زمین می‌رود، چندین جایزة‌ شهامت و شجاعت و وقاحت هم از بنیادهای سفله‌پرور دریافت می‌کند. مستر عنایت فانی در «بی‌بی‌سی» با این مدافع واقعی حقوق‌ زنان مصاحبة‌ مفصلی صورت داده که به جزئیات آن نمی‌پردازیم، چرا که فرصت نیست. در مجموع، مصاحبة کذا همچون دیگر مصاحبه‌ها به تحریف تاریخچة ننگین حکومت اسلامی پرداخته و یک فاشیست اسلام فروش را به عنوان مدافع حقوق زنان به مخاطب حقنه می‌کند.

در این مصاحبه کودتای 1357، تداوم «جنبش مشروطه» معرفی شده، تظاهرات 8 مارس 1979، اعتراض به حجاب اجباری به شمار می‌رود، و مستر عنایت فانی، آشوب‌های پس از «انتخابات» خردادماه را نیز «جنبش دمکراسی‌خواهی» نام نهاده‌اند:

«شادی صدر، مهمان این هفته [...] چند ماهی ‌است که در شهر فرانکفورت آلمان زندگی می‌کند. چرا در اوج مبارزات دموکراسی‌خواهی در ایران، کشورش را ترک کرده؟»


یکی بود، یکی نبود! در خردادماه 1388 در کشور ایران، شادی صدر، یکی از طرفداران تعدد زوجات و صیغه و ... حقوق‌دانی بود که هنوز هم نمی‌داند قانون اساسی حکومت اسلامی به دلیل خدامحوری نافی اعلامیة جهانی حقوق‌ بشر است! و رادیوی کذا محور مبارزات شادی‌جان را مجازات ناقضان حقوق بشر در ایران معرفی می‌کند تا دور باطل حماقت شکسته نشود. قانون اساسی خدامحور خیلی خوب است، شادی صدر هم حقوقدان خوبی است و خواهان تغییر قانون اساسی نیست، اما می‌خواهد «عاملان»، و نه «آمران» نقض حقوق بشر را محاکمه کند. کدام دادگاه می‌تواند از دولتی بخواهد که قانون اساسی خود را نقض کند؟ هیچ دادگاهی چنین تقاضای ابلهانه‌ای نخواهد کرد، اینکار قانون‌شکنی در عرصة بین‌المللی است. می‌بینیم که مطالبات دارودستة‌ شادی صدر همچون شعارهای ابلهانة خمینی انحرافی و نامربوط است و جز عوامفریبی هدف دیگری را دنبال نمی‌کند:

«آنچه که برای من مهم است این است که ما به هر حال بتوانیم [...] یک قدم به جلو برداریم و از مکانیسم‌های قضائی بین‌المللی استفاده کنیم تا عاملان نقض سیستماتیک حقوق بشر را محاکمه کنیم و به مجازات برسانیم.»


یکی بود، یکی نبود... در روزگاران قدیم، در سرزمین «گال»، پادشاهی بود که در سراسر جهان برای همه قصة «یکی بود، یکی نبود» می‌گفت.



...

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸


«باد» و باجی!
...

مقدسات و ابتذال به یکسان انسان‌ستیزاند، به همین دلیل غلام‌بچگان و کنیزکان جمکرانی استعمار در داخل و خارج مرزهای ایران می‌کوشند انسان را به این دو عامل انسان‌ستیز پیوند دهند، پس جای تعجب نیست‌ که این پروپاگاند سرکوبگر بخواهد خود را به 8 مارس، روز جهانی زن نیز مرتبط کند.

محور پروپاگاند زن‌ستیز چند شاخه دارد که همزمان در ایران و در خارج مرزهای کشور فعال است. این شاخه‌ها که در ظاهر با یکدیگر متفاوت می‌نماید، در واقع هدف مشترکی را پیگیری می‌کند: تحریف و تخریب روز جهانی زن، یعنی همان 8 مارس خودمان. زن‌ستیزان درونمرزی جمکران ـ دولتی و جنبش سبز ـ می‌کوشند روز جهانی زن را با تقدس دین در ارتباط قرار دهند، از اینرو پرسوناژهای موهوم بی‌بی‌گوزک‌های صحرای کربلا، از قبیل زینب و فاطمه را مدافع حقوق زن می‌خوانند تا از این طریق دین ‌زن‌ستیز اسلام را مترقی و پیشرفته جلوه دهند. بیانیة ابلهانة زهره‌ کاظمی، که در وبلاگ «تف و تقدس» به آن پرداختیم، آینة تمام نمای این پروپاگاند استعماری است. در خارج مرزها، شاخة دیگر همین پروپاگاند مهوع جهت شبیه‌سازی، روز جهانی زن را به ابتذال تجمع کنیزکان اندرونی پیوند می‌زند. این وظیفة مقدس را یکی از خاله‌شلخته‌های سرشناس ساواک جمکران، یعنی مهرانگیز کار بر عهده‌ گرفته.

مهرانگیز کار، در سایت رسوای «روزآنلاین» مزخرفاتی سر هم کرده تا همزمان چند پیام استعماری را جهت تخریب طرفداران آزادی‌های زنان به مخاطب القاء کند. نخستین پیام کنیزک فرنگ‌نشین حکومت جمکران این است که، زنان مخالف با حکومت اسلامی به دلیل مخالفت با حجاب از کشور خارج شده‌اند و مطالبات‌شان از حذف آن تکه پارچة کذا فراتر نمی‌رود! پیام دیگر عیال سیامک پورزند، القای این دروغ بیشرمانه است که زنان مخالف پوشش اجباری خارج از ایران زندگی می‌کنند، و از پیشرفت‌های زنان، یعنی برگزاری میهمانی به مناسبت خروج ایشان از «زندان تبلیغاتی» بی‌خبراند، و از همه مهم‌تر اینکه همة زنان ایرانی در داخل مرزها با حجاب مو‌افق‌اند! و این مزخرفات با تحریف تاریخ 8 مارس در تقویم ایران آغاز می‌شود. خلاصه بگوئیم، در ذهن علیل مهرانگیز کار، 8 مارس به 10 مارس اسباب‌کشی می‌کند، در نتیجه با 19 اسفندماه تقارن می‌یابد! به یاد داریم که خاله‌شلخته‌های ‌آش‌فروش به ریاست زهره کاظمی نیز 8 مارس را یک روز عقب کشیده، آنرا در تاریخ 16 اسفندماه برگزار کرده‌اند. باری در تداوم همین تحریف‌ها و تخریب‌ها و پوچ‌پردازی‌هاست که صبیة آخوند خلخالی در رادیو فرانسه، لغو پوشش اجباری زن،‌ یعنی نخستین و ابتدائی‌ترین حقوق انسانی را «حداکثر مطالبات» زنان به شمار می‌آورد!

می‌دانیم که در قاموس جیره‌خواران تفنگ‌فروشان غرب، امثال فاطمه‌صادقی‌، همچون شهلا شرکت، شادی صدر، شیرین عبادی و... و دیگر باجی‌های اسلام‌پرست، همگی مترقی و آزادی‌خواه به شمار می‌روند. و انصافاً مهرانگیز کار، به عنوان مدافع سرسخت ابتذال، روضه و زوزه و مرگ جایگاه ویژه‌ای در فهرست باجی‌های برگزیدة استحمار به خود اختصاص داده،‌ و اگر روزی زمین از وجود پلیدش پاک شود، به مصداق مثل معروف «کله‌پز برخاست، سگ جایش نشست» صبیة سیامک پورزند بجای مادر «فرهیخته» انجام وظیفه خواهد کرد. اینچنین است که «بازتولید» محافل استعماری و ایران‌‌ستیز، به پیروی از الگوی مقدس و از طرق موروثی صورت می‌پذیرد. بارها گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم، ‌ مزدوری استعمار پیشه‌ای است موروثی. پیش از پرداختن به پوچ‌پردازی‌های مهرانگیز کار که در «روز آنلاین»،‌ مورخ 17 اسفندماه 1388 انتشار یافته، لازم است در مورد دو وبلاگ «تف و تقدس» و «هشت مارس» چند نکته را یادآور شویم.

نخست اینکه تصاویر مهوع زهره ‌کاظمی با آرایش تند و انگشتری‌های رنگ‌وارنگ یک‌کیلوئی نیز به سیاست «چنج» گرفتار آمد. به عنوان نمونه در سایت کلمه، عیال ‌میرحسین فعلاً همچون شیخ‌الاسلام یک تسبیح در دست دارد، روسری گل‌منگلی‌اش نیز تقریباً ناپدید شده، و جمال بی‌مثال‌اش چندان مشخص نیست و خلاصه کمتر چشم آزار است. حال بازگردیم به وبلاگ «هشت مارس» و فیلم‌ تظاهرات زنان در «یوتوب» که مزورانه و ناشیانه مونتاژ شده.

در فیلم کذا هیچ اثری از صفوف فشردة «مردم»، یعنی همان چاقوکش‌های ساواک که بطری‌های شکسته و چوب و چاقو و آجر به دست داشتند به چشم نمی‌خورد. و کسی که در این تظاهرات حضور نداشته، با دیدن این فیلم مونتاژ شده به این توهم دچار خواهد که روز 8 مارس 1979، تظاهرات زنان بدون درگیری برگزار شده. حال آنکه واقعیت جز این است. خبرنگاران غربی و نیروهای انتظامی پس از پایان قرائت قطعنامة‌ راه‌پیمایان به سرعت از صحنه دور شدند، و راه را برای تهاجم «مردم»‌ به زنان گشودند. همچنانکه در وبلاگ «هشت مارس» هم گفتیم، ما از خیابان شاهرضا به سوی میدان شهیاد حرکت می‌کردیم، اوباش ساواک در پیاده‌رو، و خبرنگاران و نیروهای انتظامی در سمت دیگر خیابان آیزنهاور در همین مسیر ما را همراهی می‌کردند. ولی در فیلم‌ تحریف شدة «یوتوب» نه اوباش ساواک دیده می‌شوند، نه اتومبیل‌های نیروهای انتظامی!

فیلم‌ کذا چنین القاء می‌کند که تمام عرض خیابان را جمعیت راه‌پیمایان ‌پوشانده. دلیل این است که فیلم تظاهرات زنان پیش از تاریخ 8 مارس 1979 را به عنوان تظاهرات 8 مارس عرضه می‌کنند. تنها تصویر واقعی از تظاهرات ما، تصویر پرستارانی است که از محل کارشان برای ما دست تکان می‌دهند. و در همین لحظه بود که چماقداران حکومت اسلامی عربدة «مرگ بر پرستار» سردادند. ولی هیچ اثری از چماقداران حکومت «پیشرفته» و «مترقی»‌ و عربده‌های وحشیانه‌شان برجای نمانده! اما اگر گورکن‌ها و اربابان‌شان فیلم مونتاژ می‌کنند، یا در سایت آخوندپرست «زمانه»، با مزخرف‌بافی تاریخچة 8 مارس «اختراع» کرده‌اند و چپ‌ مفلوک و مجاهد خلق را در تظاهرات 8 مارس 1979 شریک می‌کنند، خاطرات و مشاهدات ما را هیچکس نمی‌تواند تحریف کند. به عبارت دیگر هیچیک از گروه‌‌های سیاست‌پیشة خودفروخته در جمکران نمی‌تواند «انا شریک» گویان وارد صفوف ما شود.

ما، به عنوان مخالفان حکومت اسلامی روز جهانی زن را برای ابراز مخالفت خود برگزیدیم. مشکل ما برخلاف تبلیغات سازمان سیا با روسری نبود، با حکومت دست‌نشانده‌ای بود که به نام مقدسات دین و با تکیه بر «مشروعیت خیابانی» سرکوب زنان را «حق» خود می‌دانست و امروز نیز این «حق» از آن او شناخته شده. پس مهرانگیز کار و دیگر باجی‌های درونمرزی و برونمرزی ساواک، بجای بازنشخوار استفراغ ارباب در سازمان سیا به یاد داشته باشند که تظاهرات 8 مارس 1979 در واقع تداوم نامة سرگشادة‌ مصطفی رحیمی در مخالفت با به اصطلاح «جمهوری اسلامی» ‌بود، ‌نه در مخالفت با یک تکه پارچه.

البته می‌دانیم که سازمان سیا بلاهت‌پرور، حماقت‌گستر و بنده‌نواز است، و باجی‌ها و غلام‌باجی‌های‌اش را همواره از میان بهترین‌ها در محفل کیهان و اطلاعات برمی‌گزیند. محفلی که احسان نراقی، آیدین آغداشلو، ملاممد خاتمی، هاله ‌اسفندیاری، حمید مولانا، ‌شائول بخاش و ده‌ها نخبة ایران‌ستیز، ابتذال‌گستر و مزخرف‌باف را به ملت ایران تقدیم داشته. حال بازگردیم به نشخوارات «میم‌کاف» یا همان مهرانگیز کار در سایت روز.

«میم‌کاف» با پیروی از همان الگوی پروپاگاند «تزلزل همه جانبه» که در وبلاگ «تف و تقدس» به آن اشاره کردیم، به ابتر کردن روز جهانی زن مشغول شده. «روند» کذا این ‌است که از طریق تحریف ماهیت تظاهرات 8 مارس 1979، نمایش مهوع دوم خرداد یعنی استخراج ملاممد خاتمی را تداوم مطالبات 8 مارس 1979 و تبلور مبارزات زنان ایران طی سدة اخیر جلوه دهند!

میم‌کاف می‌نویسد، در میهمانی‌های خانوادگی، «8 مارس» بر پا می‌شد! به این ترتیب که «سفره» می‌انداختند، و پس از برچیدن سفره، تلویحاً پس از زوزه و زیارت و کوفت‌کردن آش نذری، «مبارزات» می‌فرمودند! مشروبات الکلی هم وجود نداشت، و پس از برچیدن سفره، یک صندلی می‌گذاشتند در صدر مجلس، یعنی همه روی زمین تمرگیده بودند، و خلاصه در پی چنین مبارزات «فرهنگی‌ای» بود که خاتمی «سبز» شد! میم‌کاف تأکید می‌کند که «انتخاب» خاتمی هیچ ارتباطی با پوپولیسم نداشت، می‌دانیم که مهرانگیز کار، از مفهوم پوپولیسم نیک آگاه است!

اصولاً جیره‌خواران سازمان سیا نیازی به شناخت «مفاهیم» ندارند، وظیفة اصلی اینان پراکندن واژگان مطلوب ارباب در متن‌های الکن «دبستانی» است. به عبارت دیگر انتشار دروغ، تحریف تاریخ و دامن زدن به هر آنچه به صورت مستقیم یا غیرمستقیم «مرگ»، «مقدسات»، «خشونت»، «ابتذال»، «ابهام» و «تعصبات» قومی را تداعی کند. مقالات شیوای حاج عباس میلانی، نامه‌های سرگشادة محمد ملکی، ترهات «جمع‌گرایان» و «مردم پرستان»، مزخرفات طرفداران «رنگ سبز» و... همه و همه از یک منبع الهام سرچشمه می‌گیرد: پروپاگاند سازمان سیا و شرکاء در ناتو. از اینرو نمی‌باید از مزخرف‌بافی‌های میم‌کاف تعجب کنیم، خصوصاً زمانیکه می‌فرمایند کسانی که اینگونه در مورد خاتمی «داوری» می‌کنند، از خواست‌های جامعه آگاه نیستند:

«برگزاری 8 مارس در مهمانی‌های خانوادگی و دوستانه در یادگیری این راه و رسم نقش مهمی ایفا کرد[...] بنابراین آقای محمد خاتمی به طور ناگهانی روی زمین سیاست ایران سبز نشد[...] ظهور محمد خاتمی روز 22 خرداد 1376...»

بله، اشتباهی در کار نیست، ایشان «حماسة» دوم خرداد، یا ظهور خردجالی به نام محمد خاتمی را در تاریخ 22 خردادماه بازتولید می‌فرمایند تا محمد را به میرحسین یا حسین وصله کنند. پس از این دوخت و دوز است که خاتمی، همچون موسوی در تاریخ 22 خردادماه «ظهور» می‌کند! اصولاً همة نوکران استعمار «ظهور» می‌کنند! در همین چند جمله می‌توان «تحریف» روز جهانی زن، تحریف تاریخ استخراج خاتمی از صندوق مارگیری، تبلیغات برای رنگ «سبز» و تقدیس ملاممد و «ظهور» نخبه‌ای به نام مهرانگیز کار را مشاهده کرد. همچنانکه می‌بینیم روز جهانی 8 مارس را مهرانگیز کار و اعضای محفلی که جامعة به اصطلاح «مدنی» نام گرفته در میهمانی‌های خانوادگی و دوستانه «فراگرفتند»، و همین فراگیری‌ها بوده که به «ظهور» محمد خاتمی منجر می‌شود، آنهم نه در دوم خرداد، که در 22 خردادماه!

البته ما هم می‌دانیم که شیاد اردکان به صورت ناگهانی در «شوره‌زار سیاست» اسلام زدة ایران نروئید، این علف‌هرز را با کود مرغوب آلمانی و تحت نظارت سازمان سیا از دورة پهلوی‌ها در کشور ایران پرورش دادند و نهایت امر به «دولت‌مرد» تبدیل کردند. بله آلمان سرزمین شگفتی‌هاست، هر چه سازمان سیا در جمکران زباله و پشکل و پهن تولید کند، در سرزمین «زیگ‌فرید» تبدیل می‌شود به «نخبه!» به عنوان نمونه از «میهمانان» کنفرانس برلن یاد کنیم که مهرانگیز کار هم یکی از آنان بود. ایشان نیز پس از تحمل دو ماه «زندان» به سبک و سیاق دیگر زندانیان «تزئینی» حکومت یک راست وارد ینگه دنیا شدند و به عنوان دست‌گرمی چندین و چند جایزه هم دریافت داشتند تا روز 8 مارس را در تقویم ایران دو روز جلو ببرند، و چنین مزخرفاتی در باب افتضاحات جمکران نیز برای ملت چپاول شدة ایران سر هم کنند.

«کار» ادعا می‌کند در ایران طبقة متوسطی وجود دارد که از یک سده سابقة مبارزات برخوردار است! و همین طبقة «نیست‌درجهان» مراسم 8 مارس برگزار می‌کرد! پس جای تعجب نیست که 8 مارس اینان همان بساط سفره نذری و روضه خوانی باشد. گویا سفره را که جمع می‌کردند، 8 مارس هم عین آنحضرت «ظهور» می‌کرد، و خلاصه کنیم برای باجی‌های سازمان سیا روز جهانی زن از نشستن روی زمین و بادگلو کردن پس از لنباندن آش و حلوا فراتر نخواهد رفت. البته فراموش نکنیم که این میراث مبارزاتی به مراتب بیش از یکصد سال قدمت دارد! از وقتی سفره پهن می‌کردند و سفره بر می‌چیدند، و بچه‌ها به حال خود رها شده و عین کرم در هم می‌لولیدند، مبارزات «جامعة» به اصطلاح مدنی مهرانگیز کار هم آغاز ‌شده. مبارزاتی که شباهت عجیبی به مجالس مبتذل روضه و زوزه دارد و در کمال تعجب در مسیر خواست محافل استعماری و راست‌گرایان فاشیست، روز جهانی زن را نیز به «حریم خصوصی» و خانوادگی تبدیل کرده:

«زنان طبقه متوسط با [...] سواد و بینش سیاسی که میراث مبارزات تاریخی و صد ساله آنها بود، 8 مارس را در خانه‌های خود جشن می‌گرفتند[...] در مهمانیهای خانوادگی [...] 8 مارس [...] بچه‌ها دور هم می‌لولیدند و همگی دور سفره بزرگ و سفیدی که پهن می‌شد کنار دست بزرگترها می‌نشستند. مشروب الکلی در کار نبود. سفره را که جمع می‌کردند، چهرة‌ مخفی 8 مارس ظاهر می‌شد. یک صندلی می‌گذاشتند بالای مجلس [...]‌»


بله این است روز جهانی زن به روایت مهرانگیز کار، تحفة محفل استعمار که پس از گذراندن مراحل پیشخدمتی در ایران، اکنون در بارگاه ارباب به مخالف‌خوانی و فیلسوف‌منشی مشغول شده. این «معجزات» مسلماً از همان مبارزات سر سفره ناشی می‌شود. در مملکتی که یک وبلاگ‌نویس را اعدام می‌کنند، مهرانگیز کار به جرم توطئه برای براندازی حکومت فقط دو ماه زندانی می‌شود، و ناگهان سرفراز و بسیار مفتخر سر از چراگاه‌های عموسام در ایالات متحد در می‌آورد! این است میراث پربرکت یکصد سال «مبارزه» ‌و «پیشخدمتی» در محافل استعماری. باری مهرانگیزباجی می‌افزاید، پس از 23 سال که روز 8 مارس پنهانی برگزار می‌شد، نوشین احمدی و پروین اردلان به مناسبت آزادی سه تن از نخبگان یعنی شیرین عبادی، شهلا لاهیجی و «من» از زندان مراسم پررونقی برگزار کردند که سیمین بهبهانی، ‌ «بانوی شعر و شجاعت» جمکران و دیگر زنان نخبة چاه کذا هم در آن حضور داشتند. همه چیز بخوبی گذشت، فیلم‌بردار و عکاس هم داشتیم و هیچکس مزاحم ما نشد، چون دولت خاتمی تا این حد کارآئی داشت. اما عکس‌های این مبارزات خانگی هرگز منتشر نشد، چون عکاس را دستگیر کردند و...

و دیدید چه شد؟! اینگونه بود که ما ملت از مشاهدة تصاویر مبارزات آش‌فروشان سر سفرة سورچرانی و حلواخوری محروم شدیم! اما خوشبختانه رهبر معنوی باجی‌ها هنوز در قید حیات است و از نبرد کازرون و جنگ ممسنی در راه احقاق حقوق زنان حدیث و روایت فراوان می‌بافد و جهت «مبارزه» به ما درس‌ها می‌دهد! به طور مثال می‌فرماید چگونه بجای در از پنجره وارد شویم تا نتایج درخشانی به دست آوریم. البته دیدیم چگونه مهرانگیز کار و شرکاء همچون دیگر قطاع‌الطریقان فرهیخته برای زدن جیب ملت ایران از پنجره وارد شدند، ولی تا حال نمی‌دانستیم که این عمل در قاموس عملة استعمار «کارورزی مدنی» خوانده می‌شود:

«ایرانیان زیر تیغ تندروهای دینی[...] به جای در از پنجره وارد می‌شدند. این شکل از کارورزی مدنی در حوزة‌ مطبوعات فرهنگی و سینمائی درخشان بود[...] آن کارورزی‌های بزرگ[...] ‌یک سرمایه بزرگ اجتماعی است که نسل‌های جوان از آن بسیار سود می‌برند[...]»


ما هم به نوبة خود به نسل جوان توصیه می‌کنیم تقلب و پنهان‌کاری و پدرسوختگی پیشه کند تا همچون مهرانگیز کار در زندگی موفق شود. ولی فراموش نکنیم که «میم‌کاف» همة این مزخرفات و ابتذالات را سر هم کرده تا تظاهرات 8 مارس 1979 را با تجمع خانگی آش‌فروشان در دورة ملاممد ‌خاتمی جایگزین کند. عیال سیامک پورزند به پیروی از همین «کارورزی‌های بزرگ» بیشرمانه ادعا می‌کند، «نخستین تجمع 8 مارس» در دورة محمد خاتمی برپا شد! البته با شرکت زن‌نمایان کمپین ‌یک میلیون کاسه آش که تصاویرشان را هم در این «نخستین 8 مارس» با دستگیری عکاس از دست داده‌اند! فراموش نکنیم که عکاس مجلس سورچرانی آش‌پرستان دستگیر شده. مهرانگیز کار در ادامة این دروغ‌ها می‌افزاید حال که از مبارزات 8 مارس خودمان عکسی در دست نیست، باید همه جا از آن «صحبت» کنیم، چرا که آیندة ایران بر این اساس ساخته خواهد شد. همانطور که می‌بینیم در قاموس اینان آینده ایران نیز قرار است بر پایة دروغ‌های ابلهانة مهرانگیز کار در راستای شبیه‌سازی 8 مارس ساخته شود: ‌

«اگر از آن 8 مارس که نخستین 8 مارس در فضای عمومی بود عکس و فیلمی نداریم [...] ‌بنابراین [...]به هر مناسبت باید از آن سرمایة‌ هنگفت اجتماعی حرف بزنیم[...] این ذخیره‌ای معنوی، و مدنی و انسانی است[...] که آیندة ایران بر شالوده آن ساخته می‌شود.»

نخستین 8 مارس بدون فیلم و عکس در «چاردیواری عمومی» خیلی غم‌انگیز باید باشد، بخصوص که در این 8 مارس ساخته و پرداختة توهمات محفل هاله اسفندیاری همة کنیزکان زن‌ستیز جمکران هم حضور به هم رسانده بودند! افسوس و صدافسوس که این «سرمایة معنوی» اینچنین برباد رفت!‌ که گفته‌اند، «بادآورده را باد ‌می‌برد!» این 10 مارس که قرار است 8 مارس باشد، نیز دستاورد نفخ ناشی از نخود لوبیای آش بوده و قربانی همان باد شده! چقدر این سرمایه «انسانی» و «مدنی» بود! ما اطمینان داریم که عکاس بزم باجی‌ها را کسی دستگیر نکرده، سر کردة باجی‌های جمکران، یعنی مهرانگیز کار دروغ به هم می‌بافد، و اصرار دارد دروغ‌های‌اش را با «روایت» دستگیری عکاس به خورد مخاطب بدهد.

کسی که «حقوق‌دان»‌ است اگر یک جو شعور داشته باشد باید بداند فیلم و عکس نمی‌تواند سندی‌ات داشته باشد، چرا که اگر دیروز مونتاژ فیلم و عکس کار مشکلی بود، امروز هر بچه محصلی می‌تواند این «مونتاژ» را عملی کند. و اما وراجی کردن بدون ارائة سند و مدرک هم جز ادعای پوچ نیست. رهنورد هم ادعا می‌کند جنبش‌سبز بازتاب همة آرمان‌های انسان‌های آزاده است. ولی برای کسی که سال‌هاست با به زیر پا گذاشتن حقوق انسان‌ها در جامعه برای خود پست و مقام دست‌وپا کرده، این حرف‌ها از مرحلة ادعا و لاف و گزاف فراتر نخواهد رفت. عمله اکرة جمکران از این 8 مارس 1979 سخت دلخوراند، چرا که تظاهرات زنان ایران در این روز نخستین اعتراض به توحش اسلام و به اصطلاح «انقلاب» ساختگی سازمان سیا بود و آبدارترین تفی است که بر چهرة کریه حکومت اسلامی انداخته شده. تفی جاودان بر چهرة رهبرکبیر و همة «انقلابیون» فرصت‌طلب و پیشخدمت‌های سنتی محفل استعمار، به ویژه وکلای «بیدادگستری» و مداحان و قلم به مزدهای متعهد و مکتبی.



...

دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۸


هشت مارس!
...
هرگز آرزو نکرده‌ام
[...]
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده‌ام

روز 8 مارس، روز کنیزکان و زنان اندرون نیست. 8 مارس روز «خواهران» و مادران تحت قیمومت پدر هم نیست. هشتم مارس، روز جهانی زن است، زن نه در مقام موجودی تحت قیمومت مرد، و نه در جایگاه بنده و برده و همسر و خواهر، که در مقام «انسان» برخوردار از «حق انتخاب آزاد.»

روز 8 مارس 1979، یادآور خاطرات ناخوشایندی است که هرگز از ذهنیت تاریخ معاصر ایران زدوده نخواهد شد. و مسلماً گروه کوچکی که در این روز دست به راهپیمائی زدند خاطرة هولناک آن را هرگز از یاد نخواهند برد. در چنین روزی بود که در قالب «باورهای مردم» و «اعتقادات اکثریت»، توحش و خشونت استعمار حاکم بر ملت ایران با همکاری اوباش وابسته به نیروهای انتظامی چهرة‌ واقعی و پلید خود را به نمایش گذارد. توحش و خشونتی که از سوی تمامی گروه‌های سیاسی کشور به خوبی «تحمل» شد و هیچکس در محکومیت آن سخنی بر زبان نیاورد.

حدود ساعت 10 صبح وارد دانشگاه تهران شدم، در برابر در جنوبی دانشگاه گروهی تجمع کرده بودند، به این گروه پیوستم و در کنار یک خانم میانسال ایستادم. موهای کوتاه بلوطی داشت، همرنگ چشم‌های‌اش. کت‌ودامن سرمه‌ای پوشیده بود و مرتب ساعت‌‌اش را نگاه می‌کرد. قرار بود ساعت 10 از دانشگاه خارج شده به طرف میدان شهیاد راهپیمائی کنیم، ولی در دانشگاه را باز نمی‌کردند! هنوز یک ماه از کودتای پرشکوه و عمر دولت «خیابانی ـ‌ مردمی» شیخ‌ها نمی‌گذشت، ولی توگوئی پایه‌های بارگاه خلافت هزارة سوم از تجمع گروه اندکی زنان مخالف‌خوان به لرزه درآمده، چرا؟ چون این گروه اندک برخلاف انبوه زنانی که دو سه روز خیابان‌های تهران را اشغال کرده و در برابر نخست‌وزیری و دادگستری «جیغ» می‌کشیدند، روز جهانی زن را برای راهپیمائی انتخاب کرده بود. روزی که نه با زینب و فاطمه ارتباط داشت، نه با اسلام و مسیحیت و یهودیت و نه با اردوگاه شرق. اشکال اصلی از همینجا ناشی می‌شد! پای مقدسات و ایدئولوژی‌هائی که در سایه‌شان می‌توان ملت‌ها را به خواب خرگوشی فروافکند در میان نبود. در نتیجه، هیچ یک از گروه‌های سیاسی، علیرغم تمامی اهن‌وتلپ‌ها و ادعاها از این راهپیمائی حمایت نمی‌کرد، و به همین دلیل گروه کوچک زنان را در دانشگاه تهران، که به گفتة همین اوباش و سیاست‌بازان «سنگر آزادی» به شمار می‌رفت، زندانی کرده بودند.

حدود ساعت 11 از همان خانم میانسال پرسیدم، «ببخشید، شما می‌دونین چرا در و باز نمی‌کنن؟» با تمسخر گفت، «حتماً امام‌شون اجازه نداده.» سرانجام در «سنگر آزادی» گشوده شد، ما به راه افتادیم و همینکه پای به خیابان شاهرضا گذاشتیم‌، ‌ از سوی گلة «مردم» خشمگین مورد استقبال قرار گرفتیم! همان اوباش چماق‌کش حکومت اسلامی که با سنگ، چوب و بطری شکسته در پیاده ‌روی شمالی خیابان ما را گام به گام همراهی می‌کردند. با این وجود به زنجیرة مردان محافظ تظاهرات نزدیک نمی‌شدند، چرا که گشت‌های کمیتة «اسلام و مسلمین» جهت خودشیرینی در برابر «خبرنگاران خارجی» در سمت جنوبی خیابان پا به پای ما در حرکت بود. البته عربدة دلنشین و شعارهای دل‌نواز اوباش ساواک که یک ماه تمام وقت داشتند ریش در بیاورند و آیة قرآن نشخوار کنند بخوبی به گوش می‌رسید. اما فرمان حملة «قهرمانان» جهان اسلام به یک گروه زن بی‌دفاع هنوز از سوی خلیفه‌گری جهان اسلام در ساواک صادر نشده بود!

به محض اینکه قطعنامة پایانی در میدان شهیاد قرائت شد، پاترول‌های کمیته خبرنگاران خارجی را جمع آوری کرده، همراه با رسانه‌های «ارباب» صحنه را ترک گفتند و تظاهرکنندگان را در برابر اوباش مسلح به سلاح سرد برجای گذاشتند! لات‌های مسلح حکومت امام زمان با در هم شکستن زنجیر محافظان به راهپیمایان حمله‌ور شدند. بله، به همین دلیل است که از تهاجم وحشیانه به تظاهرات 8 مارس 1979، تاکنون هیچ گزارشی تهیه نشده. علیرغم نشانه‌های آشکار تهاجم قریب الوقوع به راهپیمایان، همة خبرنگاران صحنه را ترک کردند تا غرب بتواند چهرة واقعی حکومت خیابانی خردجال را از چشم جهانیان پنهان نگاه دارد و افکار عمومی در پایتخت‌ کشورهای «متمدن» فقط شاهد «آزادی تظاهرات» در حکومت اهدائی‌ ارتش ناتو به ملت ایران باشد.

و اما برخلاف ادعای رسانه‌ها، راهپیمائی 8 مارس 1979، فقط برای مخالفت با حجاب نبود، ما با حاکمیت آخوند و تحمیل مقدسات دین بر جامعه مخالف بودیم و هستیم. 31 ‌سال پیش در چنین روزی گروهی از زنان ایران در مخالفت با حکومت مقدس و نه فقط بر ضد حجاب، راهپیمائی کردند. مخالفت با پوشش اجباری نخستین گام ما در راه تأکید بر حقوق انسانی‌مان بود. مطالبات ما هیچ ارتباطی با مطالبات «اکثریت مردم»، مطالبات توده‌ها و باورهای تل منطق‌ستیز دین‌فروشان نداشت، مطالبات ما دمکراتیک بود،‌ و «تاریخ» به حقانیت مواضع و حرکت ما گواهی داد.

روی خاک ایستاده‌ام
تا ستاره‌ها ستایش‌ام کنند
تا نسیم‌ها نوازش‌ام کنند
(فروغ فرخزاد)




...

یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸


تف و تقدس!
...
برای تبدیل فرهنگ ایران‌زمین به ابزار خشونت کافی است نمادهای فرهنگی به سیاست آلوده شود. از آنجا که پس از شکست جنبش مشروطه «سیاست در ترادف با دیانت» قرار گرفت، اکنون هر پدیده‌ای که در کشور سیاسی شود، ‌ ابتذال و خشونت مقدسات دین نیز بر آن تحمیل خواهد شد، چرا که برای رجاله‌ها «سیاست‌ عین دیانت» به شمار می‌رود. اینگونه ‌است که غلامبچة سفارت «پیامبر» را بجای ایران و ملت ایران می‌نشاند، و امثال شهلا شفیق‌ اوباش تحکیم وحدت را با میرزادة عشقی به قیاس می‌کشند و ... و اینگونه است که حاجی‌فیروز، که سیاهی رنگ صورت‌اش ریشه در اسطوره‌های کهن دارد، ‌ توسط هادی‌ خرسندی در کمال «استقلال و آزادی» به رنگ سبز در می‌آید. یادآور شویم این عمل «طنز» نیست که شامل «آزادی بیان» شود، این عمل «تخریب فرهنگی» نام دارد.

آلایش «فرهنگ» ایران به «سیاست»، پس از آلودن سیاست به مقدسات، دومین مرحلة سیاست استعماری است که در داخل و خارج مرزها به مورد اجرا در می‌آید. مدت‌هاست که نمادهای فرهنگی اقوام ایرانی همچون نوروز و چهارشنبة ‌سرخ هدف تهاجم پروپاگاند ایران‌ستیز غرب قرار گرفته، ‌چرا که این نمادهای سنتی فاقد هرگونه تقدس‌اند،‌ در نتیجه هیچکس نمی‌تواند آن‌ها را به ابزار اعمال خشونت تبدیل کند. پیشتر با استناد به آثار ایران‌شناسان به ابعاد گستردة تهاجم به فرهنگ اقوام ایرانی از سوی بنیادهای مسیحی، یهودی و اسلامی اشاره کرده‌ایم، ‌‌ و نیازی به تکرار مکررات نیست. فقط فهرست‌وار به رئوس مطالب اشاره خواهیم داشت. هدف بوق‌های استعمار پیوند ریشة فرهنگ اقوام ایرانی به مقدسات ادیان ابراهیمی است، جهت تحمیل خشونت و ابتذال «تقدس» بر آن‌ها. ادامة این سیاست تخریب را ایرانی‌نمایان در داخل و خارج مرزها عهده‌دار شده‌اند. این روند مقدس با «مرزشکنی» در عرصة تاریخ و فرهنگ اهداف خود را محقق می‌کند.

نخست مرزهای تاریخ و فرهنگ ایران با «نوآوری‌» از هم فرومی‌پاشد. به این ترتیب پرسوناژهای مقدس اسلام پای به «تاریخ ایران» می‌گذارند و با شخصیت‌های واقعی و تاریخی همنشین می‌شوند، ‌ سپس پرسوناژهای شاهنامه و اسطوره‌های اقوام ایرانی به لجن مقدسات اسلامی آلوده می‌شوند. اینچنین است که «ایرانی» را از ایرانی‌ات خود تهی کرده از آن یک قالب پوچ می‌سازند. قالبی فاقد جایگاه واقعی اجتماعی و انسانی که فقط از یک «هویت جمعی» و مبهم به نام «هویت اسلامی» برخوردار است. این شیوه‌ای است که در وقوقیه‌ها، سخنرانی مقامات جمکران، تبلیغات مهوع جنبش سبز و بیانیه‌های حزب توده جهت مصادرة جایگاه انسان به کار گرفته می‌شود. یادآور شویم شوت‌وپرت‌ها شامل مطالب این وبلاگ نمی‌شوند، روی سخن با جیره‌خواران استعمار است که «روز جهانی زن» را به ابزار تبلیغات‌ مهوع اسلامی تبدیل کرده‌اند.

دو روز پیش از آغاز روز جهانی زن، همة خاله‌خانباجی‌ها و قداره‌کش‌های جیره‌خوار آنگلوساکسون‌ها به بهانة‌ بزرگداشت این روز، پروپاگاند زن‌ستیز خود را آغاز کردند. ما با بی‌صبری منتظریم ماشاالله قصاب نیز به پیروی از زهراخانوم، عیال میرحسین جهت بزرگداشت فاطمه و علی و «اسلام عزیز» و میرزای شیرازی و فضل‌الله نوری و ... و دیگر آخوندهای جیره‌خوار کارخانة رجاله‌پروری روز جهانی زن را به ابزار تحریف تاریخ ایران و انتشار مزخرفات انسان‌ستیز تبدیل کند. البته می‌دانم که ماشاالله‌خان سواد نوشتن ندارد، در واقع روی سخن با همان بیانیه‌نویس ساواک است که با رونویسی تولیدات «فرهنگی» سازمان سیا، متن بیانیه‌های گوساله‌پسند لاریجانی‌ها و زهره‌ کاظمی‌ها و دیگرگورکن‌های مؤنث و مذکر را تنظیم می‌کند تا مخالف‌نمایان برون‌مرزی هم بتوانند برای‌مان بیانیه بصدورند.

انگار می‌خواس تو تاریکی
داد بکشه: آهای زکی!

در راستای تحقق چنین اهدافی است که حزب شریف انگلیسی و آخوندپرست توده ضمن لاف و گزاف فراوان از مبارزات‌اش در راه آزادی زنان، در بیانیة «دبستانی» خود ادعا می‌کند 70 سال است برای حقوق زنان مبارزات می‌فرماید. به یاد داریم که حزب کذا از مدافعان شرکت در شبه‌انتخابات فاشیست‌های جمکران و از طرفداران میرحسین، مهرة سوختة‌ کارخانة رجاله‌پروری به شمار می‌رود. مهره‌ای که پاسدار شریعتمداری هم می‌کوشد او را به عنوان «سکولار» و «مخالف» به ما ملت حقنه کند، ‌چرا که حماقت و توحش گورکن‌ها بر پروپاگاند «الگوی مقدس»، ‌ کالای تولیدی ارباب منطبق شده. بر اساس این پروپاگاند تقدس‌پرور و خشونت‌گستر، از آنجا که موسوی مفلوک فرضاً در زمرة مخالفین دولت اسلامی قرار گرفته، حتماً «سکولار» نیز هست و براساس الگوی کذا «اهل بیت‌»‌ ایشان نیز در ردة سکولارها و مخالفان «مهرورزی» قرار خواهند گرفت. حال آنکه میرحسین موسوی همچون ملاممد خاتمی، لاریجانی، علی‌ خامنه‌ای و ... سر در آخور آنگلوساکسون‌های طالبان‌پرور داشته، دارند و خواهند داشت.

در وبلاگ «ریگی‌گیت» ضمن بررسی بخشی از سخنرانی سرشار از حماقت جواد لاریجانی و وقوقیه‌های جمعه گفتیم، سخنرانی‌های مقامات جمکران ـ دولت و جنبش‌سبز ـ بدون استثناء توسط «ساتاس» و بر پایة دروغ، جهت مخدوش‌کردن مرز مفاهیم متضاد تنظیم می‌شود. ویژگی این پروپاگاند انسان‌ستیز در ترادف قرار دادن روایات و بی‌بی‌گوزک‌های شیعی‌مسلکان با رخدادهای تاریخی است. تفاوت «رخداد تاریخی» با روایات مقدس این است که رخدادهای تاریخی همواره انگیزة انسانی و مادی دارد، حال آنکه در روایات و بی‌بی‌گوزک‌های مقدس عوامل مابعدطبیعه نظیر جبرئیل و فرشتگان و وحی غیره به نفع «سنگر حق»، یعنی برای پیروزی جبهة پیامبر دخالت می‌کنند.

یکی از ویژگی‌های سنگر کذا «موروثی» بودن آن است، به عبارت‌ دیگر، لیاقت و شایستگی انسان‌ها در این روند هیچ نقشی ندارد. در این راستا همة‌ فرزندان فرضی علی و فاطمه «برحق» شناخته می‌شوند، و خلافت را به عنوان ارث پدری حق مسلم خود می‌دانند، درست مثل حسین، امام سوم شیعیان که با تکیه بر «جایگاه اجتماعی پدر» خواهان خلافت می‌شود. اگر به صحنة سیاست جمکران نگاهی بیندازیم خواهیم دید چگونه الگوی توحش و قانون‌شکنی صحرای کربلا امروز بر ملت ایران حاکم شده. خارج از قوم و قبیلة خمینی که خود را قیم ملت ایران به شمار می‌آورد، قوم و قبیلة دیگر آخوندهای جیره‌خوار استعمار همزمان در دولت و در جایگاه اوپوزیسیون همین دولت نشسته و شاخک‌‌های‌شان هم در فرنگ به انتشار مقدسات و مزخرفات جهت بسیج گله‌های مقدس مشغول‌اند. پس جای تعجب نیست که گلة مادران عزادار ساواک از سوی «مادران آرژانتین» مورد حمایت قرار گیرد!

پیشتر گفتیم که گلة مادران عزادار بزرگ‌ترین تهدید بر علیه آزادی‌های فردی و اجتماعی به شمار می‌رود، و برای تحمیل خود به افکار عمومی و دوقطبی کردن فضای جامعه به نفع سنگر حق، پارک‌ها را به «مکان سوگ» تبدیل کرده و نیروی انتظامی هم هیچ مزاحمتی برای‌اش ایجاد نمی‌کند، چرا که گسترش دامنة سوگواری و مرگ و روضه و زوزه راه را بر چپاول و سرکوب ملت ایران خواهد گشود. حال آنکه همین نیروی انتظامی از برگزاری مراسم جشن و شادی در پارک‌ها ممانعت به عمل می‌آورد. پیش از ادامة‌ مطلب یادآور شویم در آرژانتین دولت ژنرال‌ها تحت نظارت سازمان سیا به آدم‌ربائی و کشتار مشغول بود، و البته کلیسا هم از همکاری با دولت فروگذار نکرد. در هواپیماهائی که از درون آن‌ها زندانیان را شبانه به اقیانوس می‌ریختند، همیشه یک کشیش حضور داشت تا دعای خیر همراه‌شان کند! در هر حال، مادران آرژانتین، بی‌خبر از همه ‌جا در جستجوی فرزندان ناپدید شده‌شان بودند و برخلاف گلة مادران سوگوار ساواک پارک‌ها را اشغال نمی‌کردند. خلاصة مطلب مادران آرژانتین هیچ ارتباطی با تشکل مادران ساواک در جمکران ندارند.

دنیائی که هر وقت خداش
تو کوچه‌هاش پا می‌ذاره
یه دسه خاله‌خانباجی از عقب‌سرش
یه دسه قداره‌کش از جلوش میاد
دنیائی که هر جا میری
صدای رادیوش‌ میاد

چسباندن تشکل مادران آرژانتین، معروف به «مادران میدان 8 مه» به مادران جمکران فقط «شبیه‌سازی» است. حکومت گورکن‌ها به شیوة معهود فاشیست‌ها ‌به شبیه‌سازی مشغول شده، همین ‌و بس. زندانیان سیاسی این حکومت نیز بر اساس همین روند تولید شده و از سوی رسانه‌ها جهت فروش به افکارعمومی عرضه می‌شوند. افرادی نظیر محمد ملکی و شرکاء همه آشوب‌طلب، اسلام‌گرا، ساواکی و خودی به شمار می‌روند. هیچ خطری این جنایتکاران را تهدید نمی‌کند. اعدام همواره نصیب غیرخودی‌های گمنام می‌شود. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به بیانیة‌ زهره کاظمی، که با عناوین غلط‌انداز در سایت‌های فارسی‌زبان از جمله «کلمه»، «گویا‌نیوز»، «عصرنو» و ... و بی‌بی‌سی انتشار یافته تا این زن‌نمای فرصت‌طلب، متقلب و پوچ‌پرداز را به عنوان مدافع آزادی به مخاطب حقنه کنند. حال آنکه بیانیة «شیخ» زهره ‌کاظمی، همچون دیگر تبلیغات حکومت جمکران دقیقاً بر محور پروپاگاند «تزلزل همه جانبه» متمرکز شده. پیش از ادامة مطلب لازم است در مورد پروپاگاند مذکور به صورتی شتابزده توضیحاتی بیاوریم.

این تبلیغات با مخدوش کردن مرزهای «فرهنگی ـ تاریخی» و اجتماعی، و با هدف نابودی فردی‌ات و آزادی فردی، می‌کوشد «انسان» را از جایگاه فردی، یعنی از جایگاه واقعی اجتماعی خود خارج کرده به سوی گلة‌ مقدس براند. به همین دلیل است که رسانه‌های غرب تلاش دارند جنبش فاشیست‌های پیرو خط‌ امام را «فراگیر» معرفی کنند، و همة مخالفان واقعی حکومت اسلامی را در صف مزدوران وفادار خود در «جنبش سبز» قرار دهند. اصولاً گلة چارپایان شیفتة رنگ سبز است، این رنگ «چارپاپسند» همزمان سبزی یونجه‌زار، و سکون و ایستائی مرداب‌ها را تداعی می‌کند. هیچ مردابی به رنگ آبی نیست. مرداب‌ها و لجن‌زارها همه «سبز» و «رحمانی» به شمار می‌روند، چرا که همچون «مقدسات» ایستا و فاقد هرگونه پویائی و تحرک‌‌اند. تداوم مرداب و لجنزار کاستی یا مرگ تدریجی است. به همین دلیل است که «جنبش‌سبز» با هدف تخریب همه جانبة فرهنگ اقوام ایرانی، تاریخ ایران پیش از اسلام و روز جهانی زن، از زبان زهره کاظمی بیانیه می‌صدورد، تا پدیده‌های ایران‌ستیز و زن‌ستیز، یعنی زینب و فاطمه را از یک سو به «ایرانی‌ات» و فرهنگ ایران و از سوی دیگر به روز جهانی زن مرتبط کند. اینگونه است که مرزهای تاریخ، حماسه و اسطوره‌های ایرانی در هم می‌شکند و در لجنزار فراگیر «سبز» و «اسلام عزیز» غرق می‌شود. حال بپردازیم به بیانیة رهنورد که همچون ترهات خمینی دجال با زبان عربی و آیات الهی آغاز می‌شود. به زبان ساده‌تر از همان ابتدا خشونت، ایران‌ستیزی و زن‌ستیزی بیانیه کاملاً مشهود است. عکس زهره کاظمی نیز خشونت و ابتذال بیانیة‌کذا را دو چندان می‌کند.

می‌تونی بری شابدوالعظیم
[...] خال بکوبی، جاهل پامنار بشی
حیفه آدم اینهمه چیزای قشنگو نبینه

تصویر زهرا رهنورد با چادرسیاه، روسری گل‌منگلی و آرایش تند آینة تمام نمای ابتذال بیانیة اوست. زهرا رهنورد مانند کلاه‌مخملی‌ها چندین انگشتر نکره و رنگ وارنگ بر انگشت دارد. خلاصه مثل این است که آخوند احمد خاتمی با همان ریش و پشم و دستار بر پلک ‌چشمان شهلای‌شان سایه زده، تیر مژگان به «ریمل» تیز کرده و برلب‌های‌شان روژلب بزنند و با پوشیدن پیراهن دکلته، به نشخوار آیات الهی پرداخته و انتظار داشته باشند که مخاطب هم ایشان را به عنوان «زن» شناسائی نماید. مجموعة مهوع بیانیة الکن و «دبستانی» زهراخانوم و تصویر ایشان تا این حد مرزشکن است. این تصویر مجموعه‌ای است از خشونت زن‌ستیز احکام توحش‌الهی، یعنی حجاب در کنار منهیات،‌ که همان آرایش تند و نمایش زیورآلات باشد که طبق تفسیر شیوخ در اسلام «منع» شده!

به گفتة‌ سایت دولتی جمکران، زنان «آزاداند» که چهره و دو دست خود را تا مچ نپوشانند ولی «اگر چهره و دو دست نيز به هر نوعي زينت داشته باشند، پوشاندن آن‌ها واجب است.» خلاصه آخوند زهره کاظمی که صورتش همچون آرتیستة‌ فیلم‌های آش و آبگوشتی سرخ و سفید و آبی است، با آن انگشترهای یک کیلوئی همزمان برادران آب‌منگل و زن رقاصه در فیلم قیصر را تداعی می‌کند و این است واقعیت و ریشه‌های اجتماعی جنبش سبز.

دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی

برای به ارزش گذاردن این مجموعة مهوع رهنورد «روز جهانی زن» را دستاویز قرار داده. بیانیة همسر موسوی همچون بیانیه‌های خمینی با همان آیة عربی آغاز می‌شود که به دروغ بر بخشندگی و مهربانی خداوند خونخوار ابراهیم تأکید دارد. درست همانطور که قرآن خود را کلام آسمانی می‌داند،‌ بیانیة‌ کذا نیز بیشرمانه دروغ می‌گوید و ادعا می‌کند، جنبش‌سبز «فراگیر» و «برحق» است،‌ چرا که آرمان همة انسان‌های آزاده در این جنبش تجلی یافته! به عبارت دیگر، اگر این دروغ بزرگ را بپذیریم، هر کس مطالبات گنگ و مزورانة این جنبش استعماری را تأئید نکند در سنگر «باطل» نشسته و باید برود! باری در گام دوم، همین دروغ بزرگ تبدیل می‌شود به تکیه‌گاه یک دروغ بزرگ‌تر و آن اینکه، جنبش کذا خواست زنان را محترم می‌شمارد. در مرحلة سوم، دروغی بازهم بزرگ‌تر به دو دروغ پیشین افزوده شده، و رهنورد را می‌بینیم که همچون موریانه به جویدن «تاریخ» مشغول است و آنرا از درون پوک می‌کند.

زهره کاظمی ابتدا تاریخ ایران را با تیغة قیچی از تاریخ بشری جدا می‌کند، تا بتواند روز تولد فاطمه و زینب را به روز جهانی زن وصله کند! وی در ادامة این دوخت و دوز به مبارزات زنان در تاریخ «ملی» و « اسلامی» اشاره دارد. مبارزات کذا همان بی‌بی‌گوزک‌هائی است که در باب طرفداری زنان «طویله‌سرای» ناصری از فتوی خائنانة‌ میرزای شیرازی سر هم شده. به عبارت دیگر «مبارزات زنان» در تاریخ «اسلامی» از چارچوب حماقت زنان اندرون و پیروی‌شان از فتوی یک آخوند مزدور انگلستان فراتر نمی‌رود. بله،‌ به این ترتیب موجودات موهوم بی‌بی‌گوزک‌های شیعیان نظیر فاطمه و زینب در کنار بی‌بی‌گوزکی که در اطراف زنان «مبارز» حرمسرای قاجار ساخته‌اند پای به تاریخ «اسلامی» ایران می‌گذارد. اینجاست که باید بپذیریم فاطمة فرضی، اگر در 9 سالگی به خانة بخت رفته و فقط 16 سال عمر کرده، همچون زنان اندرون قجر در زمرة مبارزان راه آزادی قرار می‌گیرد! چرا که فاطمه «زن» است، و بالاجبار همة زنان ایران می‌باید همچون فاطمه «مبارز» و «آزادیخواه» باشند. یادآور شویم در قاموس فعلة فاشیسم، «زن» همان «مادر» است که همچون فاطمه از خانة پدر به خانة همسر پرتاب‌ شده، موجودیت مستقل و فردی ندارد. باری در ذهن علیل رهنورد و دیگر مبلغین ساواک جمکران، «فاطمه‌ها» پیوسته هم‌پای مردان در مبارزات آزادیخواهانه شرکت کرده‌اند:

«جنبش سبز تبلور آرمان‌های هر انسان آزاده و عدالت‌طلبی است. و جنبش سبز به خاطر همین آرمان‌های والای انسانی و اخلاقی است که زنان را ارج می‌نهد و نقش بزرگ آنان را در طول تاریخ بشری و در تاریخ ملی و اسلامی ایران قدر می‌شناسد. زنان پیوسته در تاریخ مبارزات آزادیخواهانه همپای مردان در سرنوشت ملی و انسانی بشری سهیم بوده‌اند.»


بله، بر ما واضح و مبرهن است که آرمان‌های والای هر انسان آزاده در جنبش سبز تجلی یافته! این است نخستین سنگ‌بنای ایجاد «سنگر حق»، جهت نفی مخالفان و فراهم آوردن زمینة حذف آنان. چه کسی ادعا می‌کند که جنبش کذا تجلی آرمان‌های والای انسانی است؟ نویسندة بیانیة‌ «واضح و مبرهن»! ولی هیچ دلیل و برهانی برای اثبات چنین تأکیداتی وجود ندارد. این مزخرفات و پوچیات فقط بر جنجال رسانه‌ای پیرامون تظاهرات «میلیونی» به طرفداری فرضی از موسوی تکیه کرده. حال آنکه تظاهرات گستردة 23 خردادماه در مخالفت با کل حکومت اسلامی صورت گرفت نه در تأئید موسوی جنایتکار.

زهرا رهنورد به پیروی از «بی‌بی‌سی» و دیگر شیپورهای غرب می‌کوشد مخالفان حکومت را طرفدار جنبش سبز جلوه دهد، و این حرکت کودتائی و انسان‌ستیز را محبوب انسان‌های آزاده نیز معرفی کند. حال آنکه اگر کسی کوچک‌ترین بهره‌ای از انسانیت برده باشد نمی‌تواند در کنار جنایتکار مزدوری نظیر میرحسین موسوی قرار گیرد. اما زمانیکه ساواک جمکران آیات الهی صادر می‌کند، واقعیت نیز واژگون شده و امثال موسوی و زهره کاظمی تبدیل می‌شوند به انسان‌های آزاده!

چه روزگار تلخ و سیاهی
[...]
حرکات و رنگ‌ها و تصاویر
وارونه منعکس می‌گشت
و برفراز سر دلقکان پست
و چهرة وقیح فواحش
یک هالة مقدس نورانی
[...] می‌سوخت

بله این جنبش نیز مانند دین اسلام «برحق» است، و به این ترتیب هر که با این جنبش مهوع مخالفت کند، نه انسان است نه آزاده! می‌بینیم که روند مقدس‌سازی بر هیچ و ادعای پوچ تکیه دارد. باری موریانة فاشیسم یعنی زهره‌ کاظمی در این مرحله تاریخ کشور را به سه بخش «ملی»، «انسانی» و«بشری»‌ تقسیم می‌کند تا بتواند چندین پیوند مقدس گ...به شقیقه را محقق سازد. نخست بی‌بی‌گوزک‌های صحرای کربلا با تاریخ ایران پیش از اسلام و حماسه و اسطوره‌های اقوام ایرانی پیوند داده می‌شود. این پیوند معجزات فراوان دارد و کنیزکان و بردگان، یعنی زنان صدر اسلام را همزمان با شخصیت‌های والامقام تاریخ و پرسوناژهای حماسی و اسطوره‌ای ایران پیش از اسلام در ترادف قرار می‌دهد. به این ترتیب تولد زینب و فاطمه به عنوان روزهای بزرگ تاریخ «ما» محسوب ‌شده، و اینان در کنار پوراندخت و آذرمیدخت و تهمینه و رودابه و آناهیتا می‌نشینند. ابزار این لجن‌پراکنی گسترده چیست: «روز جهانی زن!»

در عمل، روند استعماری پروپاگاند سالروز 8 مارس را به ابزار تحقیر زنان ایران تبدیل کرده و تحقیر زن ایرانی، همراه با تحریف تاریخ ایران در قالب بیانیة ابلهانة‌ همسر میرحسین موسوی منتشر می‌شود، چرا؟ چون عملة فاشیسم نمی‌تواند تظاهرات 8 مارس 1979 را که در تهران صورت گرفت از تاریخ ایران بزداید. این تظاهرات که با همکاری اوباش ساواک و شهربانی به خشونت و جنایت کشیده شد،‌ در واقع تفی بود بر صورت امام روشن‌ضمیر، پدر طالقانی و همة اوباش طرفدار «انقلاب شکوهمند»! برای زدودن این تف جاودان است که همة اوباش حوزه و بازار در داخل و خارج مرزها بسیج شده، بر طبل 8 مارس می‌کوبند تا ضمن لجن‌پراکنی به تاریخ ایران پیش از اسلام، زنان سرفراز تاریخ و حماسه‌های ایران را نیز در جایگاه پست و حقیر زنان صدر اسلام و حرمسرانشین قرار دهند. به این ترتیب اینان واژگان مرگ‌پرستی شیعی‌مسلکان را به حماسه‌های سرشار از زندگی شاهنامه تزریق می‌کنند، و گردآفرید پرشور و شر شاهنامه، مانند زینب و فاطمه مرگ‌طلب و ایثارگر و حقیر می‌شود، همچنانکه پیشتر پرسوناژ «سیاووش» سرفراز را در ترادف با حسین پدرپرست و شیفتة‌ مرگ‌ قرار دادند:

«تاریخ مذهبی و اسلامی و تاریخ ملی ما سرشار از روزهای بزرگی چون تولد حضرت زهرا و پیام‌آوری زینب است. و نیز سرشار از شخصیت‌های بزرگ ایران باستان چون آذرمیدخت‌ها و ایران‌دخت‌ها و زنان ایثارگر شاهنامه‌ای و اسطوره‌ای چون آناهیتا و تهمینه و رودابه و گردآفرید است.»


همچنانکه می‌بینیم رهنورد «تاریخ» را به سه دستة مذهبی، اسلامی و ملی تقسیم کرده و بی‌جهت نیست که «فارین‌پالیسی» او را به عنوان روشنفکر برمی‌گزیند! اگر به انشای مبتدی و الکن رهنورد به دقت بنگریم، خواهیم دید که پرسوناژهای موهوم روایات مقدس شیعی‌مسلکان، پرسوناژهائی که هیچ ارتباطی با ایران ندارند مرزهای تاریخ کشور را در هم می‌شکنند، و همزمان چارچوب تاریخ و اسطوره و حماسة ایران را نیز مخدوش می‌کنند. باشد که از این مفر پرسوناژهای اسطوره‌ای ایران نیز با پرسوناژهای حماسی شاهنامه در هم آمیخته شوند! خلاصه، زهره ‌کاظمی بینوا که به برکت مزدوری و جنایات همسرش در جایگاه روشنفکر و هنرمند نشسته، با توسل به روز جهانی زن، هر آنچه حماقت و بلاهت و کم سوادی و ابتذال در چنته دارد بیرون می‌ریزد تا برای «اسلام عزیز» تبلیغات به راه اندازد.

در این راستا رهنورد خواهان حذف شخصیت‌های متفاوت زنان از برنامه‌های جام ‌جمکران شده می‌گوید، «زنان واقعی» را به الگو تبدیل کنید که در سرزمین ما «عزت» آفریدند! حتماً خودش را می‌گوید! و «سرزمین ما» همان ناکجاآبادی است که در آن زهره کاظمی و امثال او «روشنفکر» می‌شوند و در کمال بیشرمی مطالبات استعمار را تجلی آرمان‌های والای همة انسان‌های آزاده می‌خوانند و همچون آخوند شادی‌صدر، اسلام را مدافع حقوق زن معرفی می‌کنند:‌

«هزار و پانصد سال پس از ظهور اسلام عزیز با همه رأفت و شفقت و نگاه‌های نوآورانه به زنان [...] رسانه‌ها همچنان متحجرانه به زنان می‌نگرند [...] به رسانة ملی بیاموزید [...] از زنان واقعی که در سرزمین ما عزت و عظمت آفریدند الگوسازی کنند[...]»


بله، در «نگاه» نوآورانة «اسلام عزیز» به زنان هیچ تردیدی نداریم، این همان نگاهی است که طی سدة اخیر با هر ترور و هر کودتا «نوآورانه‌تر» شده و به مرور زمان در هزارة سوم زن ایرانی را در جایگاه ذلت‌بار برده یعنی «زن در صدر اسلام» قرار داده. بررسی مهملات زهره‌ کاظمی را همینجا به پایان می‌بریم و به همة زن‌نمایان جنبش سبز همچون آخوند «شادی‌صدر»، از جایزه‌بگیران حکومتی که در رادیو فردا تبلیغ حجاب می‌کند، می‌‌گوئیم آرزوی مصادرة 8 مارس را به گور خواهید برد. 8 مارس روز جهانی زن است، نه روز بردگان و زن‌نمایان.

در پایان می‌پردازیم به بررسی بیانیة حزب توده که در سال 1979 به دلیل همیشگی، یعنی خوردن نان به نرخ روز سکوت اختیار کرده، خود را «در کنار مردم» قرار داده بود!

بگیر بخواب، بگیر بخواب
که کار باطل نکنی
با فکرای صدتا یه‌غاز
حل مسائل نکنی

کمیتة مرکزی حزب توده یک بیانیة‌ مکش‌مرگ‌ما صدوریده و ضمن انتقاد از «تاریک اندیشی‌ مذهبی»‌ همان مزخرفات آش‌فروشان را در باب «رفع تبعیض» تکرار می‌کند. به عبارت دیگر حزب «شریفه» همچنان شیفته و فریفتة‌ «اسلام عزیز» باقی مانده، فقط ولایت فقیه را دیگر نمی‌پسندد! می‌دانیم که سازمان سیا به «اجتهاد» علاقمند شده و می‌خواهد «اسلام راستین» را به ملت ایران معرفی کند. پس هیچ دلیلی ندارد که حزب توده با مطالبات آستان مقدس مخالفت نماید. از اینرو حزب کذا نیز همچون دیگر فاشیست‌ها به قصد تخریب 8 مارس بیانیه صادر فرموده، زنان ایران را به «نفی استبداد ولائی» فرامی‌خواند! به زعم «داس‌ا‌لله» زنان ایران می‌باید مطالبات خود را در چارچوب نفی استبداد ولائی متوقف کنند. به این ترتیب چارچوب توحش «اسلام عزیز» همچنان بر ملت ایران حاکم خواهد ماند:

«روز جهانی زن فرصتی است تا بار دیگر جنبش زنان کشور بر عزم و ارادة‌ خود برای الغای تبعیض جنسیتی، طبقاتی در چارچوب طرد و نفی استبداد ولایی تأکید کند[...] درود آتشین به مبارزات درخشان و قهرمانة‌ زنان میهن بر ضد ارتجاع [...]»

به عبارت دیگر، «استبداد ولائی» خیلی بد است، اما استبداد غیرولائی و اسلامی هیچ بد نیست. پس درود بر استبداد غیرولائی که همچون جنبش‌سبز در ابهام کامل قرار دارد و در انسان‌ستیزی و فراگیر بودن‌اش جای تردید نیست! می‌دانیم که «ابهام» دریائی است فاقد کرانه. و حزب خبیث توده اسلام را ارتجاع و استبداد به شمار نمی‌آورد، به زبان ساده‌تر توحش و جنایات سه دهة اخیر نیز هیچ ارتباطی با دین «اسلام عزیز» حزب توده ندارد! البته ما از پیوند ازلی و جاودان حزب‌الله و داس‌الله آگاه بودیم و هیچ تعجب نکردیم که بیانیة مبتذل رهنورد بازنشخوار و گسترش شارلاتانیسم حزب توده باشد.

توصیة ما به مدافعان حقوق زن در ایران این است که صفوف خود را از شارلاتان‌های سبز جدا کنند، اینان زن‌ستیز و ایران‌ستیزاند. هدف نهائی کودتاچیان منفور سبز تخریب فرهنگ ایران و تهی کردن ایرانی از انسانی‌ات است. این عمل را با توسل به دروغ و مرزشکنی همه ‌جانبه در عرصة‌ تاریخ و فرهنگ ایران انجام می‌دهند، تا ایرانی را از حداقل آزادی انسانی، یعنی حق قرار گرفتن فراتر از دو قطب کاذب «حق‌وباطل» محروم کرده، انسانی‌ات و ایرانی‌ات او را توسط گلة‌ اسلام‌گرایان لگدمال کنند.



...