شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵


تاریخ و علم «لاف»!
...

بجز اقتصاد تک‌محصولی و حکومت دست نشاندة استعمار، یک کشور جهان سوم چه ویژگی‌های دیگری دارد؟ مهم‌ترین ویژگی یک کشور جهان سوم، تاریخ پنهان و شفاهی است. واقعیت‌های تاریخی در جهان سوم هیچگاه آشکار نمی‌شوند، و هرگز مورد تحلیل قرار نمی‌گیرند. اگر شرایط کنونی ایران را در نظر آوریم، خواهیم دید که تاریخ، به ویژه تاریخ سدة اخیر، فقط به صورت شایعه در سطح جامعه حضور دارد. امروز سالگرد تهاجم وحشیانة ناتو به کشور افغانستان است. کمتر از یکماه پس وقایع 11 سپتامبر، ارتش ناتو به بهانة نابودی طالبان به افغانستان حمله برد. ولی نتیجة حضور نظامیان ناتو در افغانستان، تقویت همان طالبان، رونق تولید و تجارت مواد مخدر، رونق کشتار و سرکوب و توسعه روزافزون فقر بوده و بس. امروز در هیچیک از رسانه‌های ایران یادی از جنایات ارتش ناتو در افغانستان نشده. در وبلاگ های ایرانیان هم به همچنین! این فراموشی نیز از ویژگی‌های جهان سوم است!

چگونه یک ایرانی می‌تواند سرنوشت خود را جدا از سرنوشت همسایگانش ببیند؟ چگونه یک ایرانی می‌تواند بر وقایع پاکستان چشم بسته و فراموش کند که حدود 28 سال پیش، بر افغانستان و پاکستان همان گذشت که بر ایران. و چگونه یک ایرانی می‌تواند فراموش کند که 28 سال پیش در ایران چه گذشت؟

شاید کسانی بگویند فراموشی در کار نبوده! ولی چنین نیست. اگر فراموشی در کار نبود، رسانه‌های فارسی زبان در داخل و خارج به دنبال هیاهوی دستاربندی به نام «بروجردی» طبل نمی‌زدند. یک روز بروجردی نماد دموکراسی و آزادیخواهی می‌شود، روز دگر نقش «کاوه آهنگر» ایفا می‌کند، و عده‌ای هم در خانه‌ا‌ش بست می‌نشینند و «آماده» مرگ می‌شوند! تا بالاخره معلوم شود که حضرت آیت‌الله به خاطر مزار پدرشان اینهمه جار و جنجال به پا کرده‌اند! به راستی بعضی از هم‌میهنان و در رأس آنان رسانه‌ها تا کی می‌خواهند به بیماری فراموشی مبتلا باشند؟ و تا کی قصد پنهان کردن واقعیت‌ها را دارند؟ چرا از روز نخست کسی به انگیزة اصلی هیاهوی «بروجردی» اشاره نکرد؟ چرا عده‌ای سعی داشتند که با سکوت مصلحت‌آمیز خود، بروجردی را مانند گنجی و دیگر شارلاتان‌های حکومت به رهبر جنبش آزادیخواهی کشور تبدیل کنند؟

این سکوت اگر مغرضانه نیست چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟ امروز در چندین سایت با نام عبدخدائی برخورد کردم. عبدخدائی رهبر فعلی فدائیان اسلام، شعبه شیعی مذهب اخوان‌المسلمین در ایران است. در مورد سابقة اخوان‌المسلمین، سازمان تحت حمایت عالیه انگلستان، قبلاً نوشته‌ام. و در مورد ترور «رزم آرا» و «منصور» توسط فدائیان اسلام نیز دو وبلاگ نوشته شده. ولی امروز با مطالعة مقالات مربوط به عبدخدائی متوجه شدم که همه به سوابق وی در زندان اشاره می‌کنند بدون آنکه در مورد این سوابق توضیحی ارائه دهند. عبدخدائی پس از سوءقصد نافرجام به جان حسین فاطمی، وزیر امور خارجة مصدق، در سن 15 یا 16 سالگی، به مدت دهسال به زندان می‌افتد. مقالات سایت‌ها حاکی از آن است که روح‌الله خمینی به دلیل سوابق وی در زندان به او روی خوشی نشان نمی‌داد، و عبدخدائی پس از مرگ خمینی و خانه نشین شدن خلخالی توانسته ریاست سازمان جنایتکار فدائیان اسلام را به دست گیرد. عبدخدایی مانند دیگر مقامات عالیرتبة حکومت اسلامی سواد درستی ندارد، و با توجه به اینکه از 16 سالگی تا سن 26 در زندان بوده، و با در نظر گرفتن مسائل ویژة زندان، می‌توان حدس زد که عبدخدائی هنگام خروج موجودی بوده «تمام» شده. ولی چرا هیچکس به سوابق وی در زندان اشاره نمی‌کند؟ این سوابق چه بوده که با مرگ خمینی فراموش شده؟ اینکه کسی در سن شانزده سالگی آماده ارتکاب به قتل باشد،‌ گویای بسیاری از ناهنجاری‌های شخصیتی است که پس از 10 سال همنشینی و همجواری با جنایتکاران گوناگون به مراتب تشدید شده. ولی همین موجود، با چنین سابقه‌ای در رأس تشکیلاتی قرار می‌گیرد که در حاکمیت ایران از نفوذ برخوردار است. به عبارت دیگر امثال عبدخدائی بهترین مهره‌های استعمارند. همة ویژگی‌های لازم جهت فراهم آوردن زمینة مناسب برای اعمال سیاست‌های استعماری در وجود امثال عبدخدائی‌هاست. کسی که در 16 سالگی تبدیل به یک آدمکش شده. کسی که در زندان متحمل انواع خشونت شده و پس از خروج از زندان نیز بجز زبان خشونت هیچ نمی‌شناسد.

اینهم یکی دیگر از ویژگی‌های جهان سوم است. قرار گرفتن جنایتکاران در رأس امور، در همة سطوح اجتماعی. عبدخدائی در 16 سالگی به جان وزیر امور خارجه سوء قصد می‌کند، مخملباف در 17 سالگی با سلاح سرد به یک پلیس حمله می‌کند، محسن رضائی در گروه «منصورون» به بمب‌گذاری می‌پردازد، عبدی، اصغرزاده و مشتی اوباش دیگر به سفارت آمریکا حمله می‌برند و ... و همگی در کشور ایران، یکشبه ره صدساله نیز می‌پیمایند. چرا که سوابق اینان پنهان نگاهداشته می‌شود. و پس از گذشت دهه‌ها از ترور رزم آرا، منصور و سوء قصد به جان حسین فاطمی، اسناد و مدارک این جنایات در ساواک از چشم بیگانه، یعنی ملت ایران، در امان است! چرا که با پنهان کردن سوابق این افراد می‌توان یک‌شبه از آنان آنچه نیستند نیز آفرید. همچنان که هنوز اسناد و مدارک ارتباط آیت‌الله کاشانی با کودتاچی‌های 28 مرداد پنهان مانده. دیشب هنگام پرسه زدن روی سایت‌ها، عکسی از آخوند کاشانی و شعبان جعفری، دو ماه پس از کودتای 28 مرداد را روی سایت «راه توده» دیدم. ملکه اعتضادی و همکارانش در این جمع حضور نداشتند، چون مجلس اسلامی و مردانه بود! ولی بد نیست بدانید که پسر همین آیت‌الله کاشانی، به اعتبار «خدمات ویژة» پدرش، نقش تعیین‌کننده‌ای در اقامه دعوی ایران علیه ایالات متحد بر عهده داشت، و گروه «نخبگان» همکار ایشان در ترجمة این پروندة «عظیم» حقوقی، شامل چند «سر» دیپلمة دبیرستان از تک و طایفه وزرای وقت می‌شد، که جهت خدمت به «منافع ملی»، فصل تابستان را در هلند میهمان ملت ایران بودند!

بله محو گذشته، گوشه‌ای از ویژگی‌های جهان سوم است که به عرصة فرهنگی نیز سرایت کرده! آفتاب نیوز، ساعت نه و سی‌چهاردقیقه روز هفدهم تیرماه سال‌جاری، در خبری تحت عنوان «داریوش شایگان و اسکیزو فرنی فرهنگی» می‌نویسد:

«داریوش شایگان گفت کتابی را در حال نگارش دارد که به مساله اسکیزو فرنی فرهنگی می پردازد. این کتاب «نگاه شکسته» نام دارد ... »

لازم به یادآوری است که این کتاب در سال 1989، توسط انتشارات «آلبن میشل» به زبان فرانسه منتشر شده! و بهتر است بدانیم که جناب آقای شایگان در رده همان «روشنفکرانی» قرار دارند که سعی بر یکسان نمایاندن «مدرنیسم» و «مدرنیته» دارند. به عبارت دیگر ایشان فاشیسم را بجای «مدرنیته» به مخاطبان «فرهیختة» خود تقدیم می‌کنند! و در کتاب کذا هم، که 17 سال قبل در فرانسه منتشر شده به همین مهم پرداخته‌اند! «نتیجه‌گیری» مهم ایشان در این کتاب، این است که کودتای رضا میرپنج همان مدرنیته بوده! ولی چه دلیلی دارد که داریوش شایگان ادعا کند، کتابی را که 17 سال قبل نوشته شده، در دست نگارش دارد؟ از قرائن چنین برمی‌آید که «دروغ گفتن»، «حرف مفت زدن» و «لاف زدن» را هم می‌باید به ویژگی‌های «نخبگان» جهان سوم بیافزائیم!‌

جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵


اسب ترویا در هزارة سوم!
...
حکایت اسب ترویا را بسیاری شنیده‌اند. در سرود هشتم «اودیسه»، بیت 492، «اولیس از آئد می‌خواهد که حکایت اسب ترویا را برایش بسراید». می‌دانیم که جهت باز پس گرفتن «هلن» همسر «منه‌لاس»، که توسط «پاریس» ربوده شده بود، شهر «ترویا» 10 سال در محاصره‌ای بی‌حاصل افتاد. پس «آته‌نا» به یاری «اپه‌ئیوس» شتافت تا وی اسبی چوبین بسازد. اولیس و شجاع‌ترین سربازانش درون این اسب پنهان شدند. و جاسوسی به نام «سینون» اهالی شهر ترویا را متقاعد کرد که آن اسب را به عنوان هدیه به خدایان بپذیرند. به این ترتیب بود که دشمنان به داخل شهر ترویا نفوذ کردند. عبارت «اسب ترویا»، کنایه از نفوذ به مواضع دشمن با استفاده از فریب و نیرنگ است. نیرنگی که دهه‌هاست در ایران، در قالب «نهضت آزادی» مطالبات آزادیخواهان ایران را به بیراهه کشانده. در این راستا، فکل کراواتی‌های «نهضت» نقش همان اسب چوبین را دارند که دستاربندان و اراذل و اوباشی همچون رضائی، گنجی، عبدی و... درون آن پنهان شده‌اند. حکایت اسب ترویا، در مورد شعارهای پوچ حاکمیت ایران نیز می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. به شرط آنکه به مفاهیم والائی چون «آزادی، استقلال، پیشرفت، توسعه، عدالت و امنیت» نظر کنیم، و ببینیم که چگونه از درون‌شان تحجر و توحش حکومت اسلامی به ملت ایران شبیخون زد. تفاوت اسب ترویای افسانه‌ها با اسب‌های ترویای «واقعی» در این است که در اسب افسانه‌ای، دلیر مردانی چون اولیس پنهان شدند، حال آنکه در اسب‌های ترویای هزارة سوم بجز اراذل و اوباش هیچ نمی‌یابیم.

اکنون که حکومت اسلامی ایران، به دلیل تضعیف ایالات متحد در منطقه، در بن بست قرار گرفته، شرکای جنایتکار دستاربندان دوباره دست به کار ساختن اسب ترویائی جدید شده‌اند. و همزمان دو اسب ترویا را به صحنه اجتماع وارد کرده‌اند. خرده پاهای غرب از نهضت آزادی تا مجاهدین انقلاب اسلامی، کارگزاران و اعضای تحکیم وحدت، در اسب ترویائی به نام «آزادی» پناه گرفته‌اند و شرکایشان که در این جنگ زرگری نقش تندرو به عهده گرفته‌اند، در اسب ترویای «علم و دانش» کمین کرده‌اند.

سخنان «دانش‌پروران»، که شامل خطبه‌های نماز جمعه نیز می‌شود، توسط بیانیه‌نویس معروف ساواک به رشتة تحریر در می‌آید. ساختار این سخنان بر سه محور استوار است: حمایت از «دانش» ـ منظور فناوری هسته‌ای است، نمایاندن اربابان غربی به عنوان «دشمن»، و ارائة چهرة کاذب از اسلام، به عنوان دین صلح، و معرفی دین اسلام به عنوان «تمدن»! حال آنکه، «تمدن» بنا بر تعریف، مقوله‌ای است متفاوت با دین. به عنوان مثال سخنان امروز آخوند امامی کاشانی در نماز جمعه تهران، حاکی از این بود که:

«غرب، قصد دارد مسلمانان را از علم محروم کند! [...] شعار اسلام شعار صلح است! [...] در طول تاريخ هر كس اسلام را پذيرفت به‌خاطر تمدن اسلام بود.»

مهمل بودن این سخنان هنگامی آشکار می‌شود که بدانیم، تا قبل از اعتراض روسیه در سال 2003، متحدان اصلی ایالات متحد: آلمان، انگلیس، ژاپن و فرانسه، فروشندگان اصلی «فناوری هسته‌ای» به حکومت روضه‌خوان‌ها بوده‌اند. و اینکه غرب در نظر داشت دستاربندان مزدور را، مانند پاکستان به سلاح هسته‌ای مجهز کند. در مورد اسلام نیز، به شهادت تاریخ، بر خلاف موسی و عیسی، پیامبر اسلام تنها پیامبری است که شمشیر را وسیلة تحمیل دین خود ساخت. اگر ساختار سخنان سیاسیون و دستاربندان حکومت اسلامی در ایران به یکدیگر شباهت دارد، به این دلیل است که متن سخنان همگی را «ساواک» تهیه و تنظیم می‌کند،‌ و ساواک، همچنان که در وبلاگ‌های قبلی نوشتم، وظیفه تأمین منافع استعمار در ایران را به عهده دارد. در نتیجه سخنرانی‌های رهبر حکومت اسلامی و امامان جمعه در بر دارندة شعارهای استعمار است. و جهت اطلاع از اهداف استعمار، پیگیری خطبه‌های نماز جمعه و سخنرانی‌های «رهبری» و «مهرورزی» لازم است.

خارج از یاوه‌گوئی‌های پرزیدنت مهرورزی در باب فتح قله‌های «علم و دانش»، و ادعای اکبرهاشمی در صلح طلبی و تقابل با پاسداران، بپردازیم به سخنان دیروز علی خامنه‌ای در جمع استادان و اعضاي هيات علمي دانشگاه‌ها.

سیدعلی خامنه‌ای دیروز به ملت ایران مژده داد که در 50 سال آینده به جایگاه اول علمی در جهان خواهند رسید! علی خامنه‌ای در ضمن، راه رسیدن به این جایگاه رفیع را هم نشان داد! راه ساده‌ای است، و فقط حماقت و بلاهت می‌طلبد، که آ‌نهم در حکومتی‌ها به وفور موجود است و سعی دارند آن را به دیگران نیز تزریق کنند. خبر پراکنی «حنا ـ زر چوبه»،‌ مورخ 14 مهرماه سال‌جاری، از علی خامنه‌ای نقل می‌کند که:

«دستيابي به اين هدف [...] مستلزم باور به "توانايي ملي و استعداد ايراني "، برنامه ريزي براي استفاده صحيح از امكانات و استعدادهاي طبيعي كشور و گرفتن درسهاي اميدآفرين از ‪تجربیات موفق بیست و هفت سال اخير است.»

جهت فتح قله‌های علم در جهان، البته در 50 سال آینده، ابتدا کمی تعصب و خودپسندی لازم است. به توانائی ملی و استعداد ایرانی ایمان بیاورید! چون بقیة ملت‌ها همگی ناتوان و بی‌استعدادند و در همانحال که شما مشغول باورکردن توانائی ملی و استعداد ایرانی هستید، بقیه دست روی دست می‌گذارند و مسحور «باور» کردن شما می‌شوند! به عبارت دیگر طی 50 سال آینده،‌ جهان در سکون مطلق فرو خواهد رفت و زمان از حرکت باز می‌ایستد، تا ایرانیان پس از «باور» استعداد و توانائی خود، و جهت استفاده «صحیح» و مسلماً «اسلامی»، چرا که خارج از اسلام هیچ حرکتی صحیح نمی‌تواند باشد‌، گام‌های دیگری هم بردارند! علت عقب افتادگی غرب، همین غیراسلامی بودن آن‌ها است، یعنی به قول فلاسفة امروزی کشور: «ناصحیح بودن» استفاده از امکانات!

علی خامنه‌ای، با ذکر آخرین مرحله، جهت صعود به مقام نخست در عرصة علم، به حاضران می‌گوید از موفقیت‌های 27 سال اخیر درس‌های «امیدآفرین» بگیرند! در واقع جهت نیل به هدف والای مورد نظر علی خامنه‌ای، نه تنها باید ابله و احمق بود، که کور و کر بودن هم الزامی می‌شود. چرا که از مردم می‌خواهد «فاجعه» 27 سال اخیر را «موفقیت» فرض کنند!

این مهملات درست زمانی ایراد می‌شود که اکبرهاشمی با انتشار نامة کذا عملاً بر قصه شنگول و منگول پیروزی در جنگ با عراق پایان داده، و همانطور که آقای بنی‌صدر در مصاحبه‌ای با رادیو آزادگان فرموده‌اند، معلوم می‌شود فعلة استعمار «18 سال است شکست در جنگ با عراق را جشن می‌گیرند!»

لازم است بدانیم که مخاطبان علی خامنه‌ای «نخبگان» دستگاه فاشیسم، یعنی اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها بوده‌اند. امثال جلائی پور، زیبا کلام، نیکفر و ... بنابراین جای نگرانی نیست، همگی از موفقیت‌های چشمگیر 27 سال اخیر، به قول رهبر، درس‌های «امید آفرین» گرفته‌اند و با این سرعتی که ایران به سوی قله‌های علم و دانش می‌رود، مسلماً همگی در 50 سال آینده همة قله‌ها را فتح خواهند کرد. ولی دو اشکال عمده در اینراه وجود دارد. یکی مشکل زبان،‌ که ناشی از «فوران» نخبگان در جامعة ایران با هدف تخریب ساختار زبان فارسی است. و از آنجا که انتقال علم از طریق ارتباط صورت می‌گیرد، و ارتباط در میان افراد بشر از طریق زبان ممکن می‌شود، 50 سال دیگر، انتقال پیشرفت‌های علمی اسلام و مسلمین ایرانی مسلماً با ایما و اشاره و خط هیروگلیف ممکن خواهد شد! مشکل دوم این است که بر اساس این «محاسبات» تا 50 سال آینده، غرب باید همچنان خریدار نفت ایران باقی بماند تا این «هیئت‌های علمی» و نخبگان بتوانند «نان» بخورند، و از قحطی، فقر و گرسنگی، در چند سانتیمتری «قله‌های دانش» جان به جان آفرین تسلیم نکنند!




پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۵


پولک‌های آفتاب
...

«عمران صلاحی» برای من پیام‌آور پولک‌های خورشید است. پولک‌های طلائی آفتاب تهران، پولک‌های آتشینی که روزی، رقص‌کنان، سرمای شهر مرگ‌زدة ژنو را شکستند. روزهائی که نه در کلاس درس می‌‌گذشت و نه در تنهائی، هنگام پرواز هواپیمائی ملی به فرودگاه ژنو می‌رفتم تا زبان فارسی بشنوم و به یاد داشته باشم که از این دیار غم‌زده نیستم. به یاد داشته باشم که راه بازگشتی هست، و آفتاب آنقدرها هم دور نیست. به یاد داشته باشم که آسمان خاکستری نیست، و در گوشه‌ای از این زمین بزرگ،‌ آسمان تهران آبی است. در یکی از همین تلخ و شیرین روزهای تبعید، یک مجلة فارسی روی صندلی سالن انتظار فرودگاه ژنو به من لبخند زد. نامش در خاطرم نمانده، جلد مجله کنده شده بود، ولی در صفحة ادبی، چند شعر، از شعرای معاصر ایران داشت. شعری هم با مطلع «ترا من به اندازه آسمان دوست دارم»، از عمران صلاحی درآن دیدم. تا آنزمان عمران صلاحی را نمی‌شناختم، ولی شعرش را در دفتر کوچکی یادداشت کردم. امروز که در سایت‌های فارسی زبان خبر درگذشت عمران صلاحی را خواندم به یاد شعری افتادم که آنروز، بارانی از آفتاب بر دلم پاشیده بود.

عمران صلاحی را هرگز ندیدم، امروز برای نخستین بار با چهره‌اش آشنا شدم. چون رفته بود و بس زود رفته بود. یک بودائی به من‌گفت: «روح‌ انسان‌های ظریف زندگی زمینی را تاب نمی‌آورد و به ناگاه بیتاب شده به دیگر سو می‌شتابد». هر چند «عمران صلاحی» را هرگز ندیده بودم، امروز که به عکس‌هایش نگریستم، هنوز برق پولک‌های آفتاب در نگاهش بود.

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵


نفت، نامه، کودتا!
...

هیاهوی رسانه‌ای در ایران و سایت بی‌بی‌سی، پیرامون انتشار «نامة کذائی» نشانگر آن است که استعمار «فعالیت‌های انتخاباتی» در ایران را آغاز نموده، و اینبار ایفای نقش «قهرمان ملی» را به اکبر هاشمی جنایتکار واگذار کرده. جنجال رسانه‌ای استعمار جهت خلق «چهرة مردمی» و به قول صادق هدایت، «دموکراسی‌چی»، اینبار به سبک «شکنجة چینی» آغاز نشد. از آنجا که شرایط بسیار حساس است، تبلیغات استعمار اینبار به «شیوة انفجاری» و غافلگیرکننده رخ می‌دهد! بر خلاف شیوة «شکنجة چینی» که نیل به هدف را در دراز مدت می‌جوید، «شیوة انفجاری» با هدف دستیابی سریع به نتیجة مطلوب آغاز می‌شود. شتاب محافل استعمار بی‌دلیل نیست.

طی ده روز اخیر، دولت روسیه امتیاز استخراج نفت چند ملیتی «داچ شل» در سیبری را لغو کرد، و شرکت «بریتیش‌پترولیوم» را نیز به لغو قرارداد استخراج نفت و گاز سیبری شرقی تهدید نمود و همچنین دیروز، یکی از رؤسای «بریتیش‌پترولیوم» که با شرکت روسی «ت.‌ان.‌کا» در پروژة استخراج نفت همکاری می‌کند با شلیک یک گلوله در روسیه به قتل ‌رسید! و موضوع مذاکرات ولادیمیرپوتین، ژاک شیراک و آنجلا مرکل، در 22 سپتامبر سال‌جاری در پاریس، تأمین انرژی فرانسه و آلمان از سوی روسیه بوده. در ضمن زمینة قبلی همین مذاکرات، تهدید روسیه به لغو امتیاز شرکت فرانسوی «توتال‌فینا» جهت استخراج نفت در روسیه بود! دلایل واقعی آغاز جنگ زرگری در ایران، به خطر افتادن منافع «داچ‌شل» و «بریتیش‌پترولیوم» است. به همین دلیل دو رده «نیک و بد» از چند سر پاسدار، روضه‌خوان و «سیاست‌چی» در برابر هم صف آرائی کرده‌اند تا بر سر یک «نامه» که به روح‌الله خمینی نسبت داده می‌شود، «هیاهو» به راه بیاندازند. بی‌بی‌سی و سرسپردگان استعمار در داخل می‌پندارند که اینبار با به زیر سئوال بردن پاسدارها، که همراه با بسیج، منفورترین ردة حکومت اسلامی‌اند، خواهند توانست از مهلکة سقوط جان به در برند.

پس از فاجعة «اصلاحات‌چی‌ها» و بیرون کشیده شدن محمدخاتمی از صندوق مضحکة انتخابات، جناح استعمار فعالیت انتخاباتی خود را از هم اکنون به رهبری اکبرهاشمی منفور آغاز کرده. اینبار اصلاً صحبت از اصلاحات نیست، مردم ایران «بالاجبار» باید جنایتکاری به نام هاشمی بهرمانی را به عنوان صلح‌طلب و میانه رو برگزینند! چرا که ایالات متحد «تهدید» تهاجم نظامی به ایران را تا آنجا ادامه خواهد ‌داد که با «ارعاب» نتیجة مطلوب را بگیرد. نتیجة مطلوب،‌ حفظ همین دارودسته جنایتکار بر اریکة قدرت است که از 27 سال پیش تاکنون زمینة چپاول و سرکوب در ایران را روز به روز گسترده‌تر کرده. همان کسانی که طی اینمدت، به نوبت نقش «قهرمان» و «ضدقهرمان» را بر عهده گرفته‌اند.

تحقیقات «ولادیمیر پروپ» در مورد ساختار افسانه‌های کودکان نشانگر آن است که ارزش والای «قهرمان» با فرومایگی «ضد قهرمان»‌ نسبت عکس دارد و قهرمان داستان، جهت پیروزی از کمک یک یا چند «پرسوناژ» دیگر بهره‌مند می‌گردد؛ «پروپ» آن‌ها را «کمکی» نامیده. اگر مدل «ولادیمیر پروپ» را با صحنة سیاست ایران مقایسه کنیم خواهیم دید که دستاربندان «برون صحنه‌ای» عرصة سیاست، نقش «کمکی» دارند.

از آنجا که جهت حفظ منافع استعمار، حاکمیت ایران باید به طیف اراذل و اوباش فعلی محدود بماند. هر از گاه، یکی از اراذل نقاب آزادیخواهی بر چهره می‌زند و با شرکایش جنگ زرگری به راه می‌اندازد. یک روز مهدی بازرگان در برابر «تندروها» قرار دارد، روز دیگر خاتمی، و امروز هاشمی! به موازات دجال‌های سیاسی، همواره چند سر شیخ و حجت‌الاسلام نیز روانة میدان جنگ زرگری می‌شوند. به عبارت دیگر سیاسیون، نقش «قهرمان» و شیوخ برون صحنه نقش «کمکی» را به عهده می‌گیرند. مراجعه شود به مضحکة «رقابت» میان خاتمی و ناطق نوری که «روتاری‌کلاب» لندن در آن نقش عمده ایفا می‌کرد. یعنی نقش «آغازگر»! اگر به یاد داشته باشید، داستان این چنین آغاز شد که رسانه‌ها از محتوای گفتگوی لاریجانی با « نیک براون» مطلع شدند! و آنرا برای «شوت آبادی‌ها» نیز نقل کردند، و ساواک هم به هیچ عنوان مانع پخش چنین خبری نشد! چون این خبر در واقع همان بود که استعمار می‌خواست منتشر کند. چون واکنش اهالی «شوت آباد» در برابر چنین خبری کاملاً شناخته شده بود: ناطق نوری مورد حمایت خامنه‌ای منفور بود، انگلستان منفور بود، و لاریجانی مانند پدرش پادوی انگلیسی‌‌ها، و از لج همة این‌ها، مردم به خاتمی رأی دادند، که در واقع همدست همین‌هاست! امروز وضعیت ایجاب می‌کند که جنگ زرگری از مرحلة رقابت دو روضه‌خوان فراتر رود. به همین دلیل سرداراکبر جهت به پا کردن آشوب وارد صحنه شده. باشد که با امدادهای غیبی، سپاه از چنین توهینی به ساحت مقدسش عصبانی شده کودتا کند، یا مشتی ابله باور کنند که تصمیم «آغاز» و «پایان» یک جنگ استعماری به عهدة پاسدارمحسن رضائی یا روح الله خمینی بوده‌! چرا که نه؟ تا ابله در جهان هست، مفلس در نمی‌ماند.

حال که اکبر بهرمانی «قهرمان» شده، نقش «کمکی» به عهدة «منتظری» و آیت‌اللهی به نام «بروجردی» است و احتمالاً موسوی اردبیلی، موسوی تبریزی و چند سر «موسوی» رنگ‌ووارنگ دیگر هم نقش‌هائی «کمکی» عهده‌دار خواهند شد!

در کشور استعمارزدة ایران، بدون دستاربندان کارها پیش نمی‌رود. بیش از یک سده است که اینان ستون اصلی سیاست استعمارند. دستاربندان یک پا در ساواک دارند، یک پا در بازار، و برای شعبان جعفری‌ها و نواب صفوی‌ها تأمین بودجه می‌کنند، در ضمن از خمس و زکات «تجار محترم»، حق امام سفارتخانه‌های غربی را نیز می‌پردازند. سفارتخانه‌های غربی در ایران مانند اتاق بازرگانی نرخ دارند. همانطور که مراجعین به اتاق بازرگانی یک لیست در اختیار دارند که بدانند نرخ هر کارمند در اتاق بازرگانی، برای انجام هر کار «چقدر» است. لیست سفارتخانه‌ها را هم همیهنان در دست دارند. چون طی گذشت زمان، «بازرگانی» در ایران در ترداف با «رشوه دادن» به کارمندان اتاق بازرگانی و سفرای غربی قرار گرفته.

چند سال پیش، سرو صدای دریافت رشوة کارمندان سفارت آلمان در ایران به روزنامه لوموند هم رسید. البته از سفارت فرانسه در ایران سخنی به میان نیامد! ولی چند ماه پیشتر سفارت فرانسه در روسیه، به دنبال اعتراض مسکو، ناچار شد چهار سر از کارمندان شریف خود را که رشوه می‌گرفتند اخراج کند. ولی دولت سر سپردة ایران هرگز به سفارتخانه‌های خارجی اعتراض نخواهد کرد، چرا که خودش نانخور همین چپاولگران است.

حال بازگردیم به مضحکة «نیک و بد»، در عرصة سیاست ایران.‌ از آغاز استقرار حاکمیت «تحجر ـ توحش» در ایران. پس از مرگ آیت‌الله طالقانی، آخوند حسینعلی منتظری همواره نقش «مخالف» را عهده‌دار بوده! امروز «آیت‌الله بروجردی» هم در نقش «کمکی» به جمع مخالفان مشرف شده‌اند! در صف طرفداران سرداراکبر سازندگی، دارو دستة بهزاد نبوی نیز قرار دارند. و همین کافی است که ایرانیان بدانند پشت پردة هیاهوی انتشار نامة کذا، همان جنایتکاران 27 سال پیش بسیج شده‌اند. اکبر بهرمانی، محمد خاتمی، بهزاد نبوی، احمدی نژاد، و تمامی شرکای جنایتکارشان با صحنه‌سازی در پی آماده کردن زمینة کودتا در ایران بر‌آمده‌اند، مگر نه این است که منافع «بریتیش‌پترولیوم» و «داچ‌شل» در روسیه به خطر افتاده، پس منافع از دست رفته را باید در جای دیگری تأمین کنند. کجا بهتر از ایران که حاکمیتش سه ده سابقه مزدوری غرب را دارد؟ امروز هاشمی منفور «صلح طلب» شده، و نوچه‌اش محمود احمدی نژاد «جنگ طلب!» و تهدید تهاجم نظامی و تحریم را نیز هر لحظه «افزایش» می‌دهند. شاید بعضی‌ها پنداشته‌اند که با تنش جنگ زرگری میان فعلة استعمار و ارعاب ملت ایران، صحنه آماده یک کودتا به سبک تایلند خواهد شد! و منافع از دست رفته در روسیه را می‌توان دو چندان در ایران تأمین کرد. ولی استعمار و مزدورانش یک نکته را فراموش کرده‌اند: به فرض آنکه ملت ایران همانطور که آنان فکر کرده‌اند، کودکی ساده لوح باشد، ولی هیچ کودک ساده لوحی را نمی‌توان با افسانه‌های تکراری فریفت!

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵


آبجوش و بی‌بی‌سی!
...

یکشنبه شب، اول ماه اکتبر سال‌جاری، شبکة تلویزیونی بی‌بی‌سی، جهانیان را مورد تفقد قرار داده، در برنامه «پانوراما»، آنچه را فقط خواجه حافظ شیرازی نمی‌دانست، به صورت مستند، و البته فقط در مورد کاتولیک‌ها «فاش» کرد! به گزارش بنگاه تبلیغاتی حاکمیت انگلستان، پاپ بندیکت شانزدهم، یعنی کاردینال راتزینگر واقعی، که افتخار خدمت در رسته‌های نازی را هم یدک می‌کشد، در نهادینه کردن «کودک باره‌گی» کشیشان کاتولیک، حدود دو دهه جانفشانی‌ها کرده!

به گفتة بی‌بی‌سی، کاردینال «ژوزف راتزینگر»، در دستورالعملی، به اسقف‌هاي كليساي كاتوليك امر كرده بود که از انتشار اخبار رسوائي كشيشان متهم به «كودك آزاري» به خارج از كليساي كاتوليك ممانعت کنند! [...] از اقدامات قانوني قربانيان در مراجع قضايي جلوگيري شود و [...] از اداي شهادت ديگر كشيشان در دادگاه‌ها ممانعت به عمل آيد.

اين برنامه توسط يك ايرلندي، که خود در نوجواني قربانی سوء‌استفادة جنسی كشيش‌هاي كاتوليك بوده، تهيه شده است. و در اين برنامه اعلام شد كه كشيش‌های متهم به «کودک باره‌گی»، در واتيكان و مقر حكومت پاپ هنوز به «خدمت» مشغول‌اند. و یکی از این افراد توسط هيأت منصفة دادگاهي در آمريكا به جرم ‪سوءاستفادة جنسی محكوم شناخته شده و پس از آنکه توسط بی‌بی‌سی شناسائی شده، از واتيكان گريخته و در مكان نامعلومي در کشور ايتاليا پناه گرفته.

مسلم است که رهبران کلیسای کاتولیک به این برنامه اعتراض کرده و آن را «مغرضانه» خوانده‌ا‌‌ند! این آخوند جماعت همیشه باید پرت‌و پلاگوئی کند! بله مسلم است که «مغرضانه» بوده! مگر رسانه‌ای وجود دارد که بدون غرض و مرض برنامه‌ای پخش کند؟! اما غرض بی‌بی‌سی از «پانورامای اول اکتبر» شخص پاپ نبوده! چرا که جهت رسوا کردن واتیکان اسناد و مدارک فراوان بوده و هست. ولی تاکنون بی‌بی‌سی تمایلی به پخش آن‌ها از خود نشان نداده!

اهمیت پخش برنامه "سكس، جنايت و واتيكان" از سوی بی‌بی‌سی، آنهم در مجموعة پربینندة «پانوراما» هنگامی آشکار می‌شود که بدانیم، پاپ به زعم کاتولیک‌ها، «فوق بشر و معصوم» است و هرگز «اشتباه» نمی‌کند! در ضمن اگر قوانین جاری در مهم‌ترین کشورهای اروپای غربی، هلند، انگلیس و فرانسه، مذهبی نیست، یا قدرت سرمایه مانع از ورود اعتقادات مذهبی به عرصه سیاسی شده، مردم این کشور‌ها عمیقاً پایبند به تبلیغات مذهبی‌اند. در همین کشور فرانسه، که تنها کشوری است که قانون اساسی‌اش «با نام خدا» آغاز نمی‌شود، اکثر مردمان، آنقدر در کلیساهای نمور زانو زده‌اند که سر زانوهای‌شان مثل زانوی شتر پینه بسته. و در همین کشور فرانسه، در مدارس غیرمذهبی، طبق «مقررات» وزارت آموزش، آموزگاران «کودک باره» را اخراج نمی‌کنند، بلک آنان را به کودکستان و دبستان‌های دیگر منتقل می‌کنند! به عبارت دیگر آموزگاران «کودک باره» به سیر و سیاحت در مدارس فرانسه مشغول‌اند و هیچیک از دولت‌های پیشرفته و مترقی مانع اجرای این «مقررات» نشده‌اند!
در مدارس مذهبی نیز، در ابعاد گسترده‌تر، همین مقررات زیر نظر کلیسا به اجرا در می‌آید. با این تفاوت که کشیش‌های «کودک باره»، به سیر و سفر در تمامی کشورهای کاتولیک مشغول‌اند! چندی پیش یکی از آخوند‌های معروف فرانسه به نام عالیجناب «گایو» محاکمه می‌شد. وی با اطلاع قبلی از«کودک باره‌گی» یک کشیش کانادائی، او را در فرانسه به کار گمارده بود و به دنبال شکایت والدین کودکان،‌ عالیجناب به دادگاه احضار شد! جالب است بدانیم که پس از اعتراف عالیجناب به جرم، دادگاه نیز ایشان را «تبرئه» کرد!

تاکنون در فرانسه چندین پرونده به دادگاه ارائه شده که در آن قضات، وکلای دعاوی، حتی دادستان‌ها متهم به شرکت در جلسات جمعی «کودک‌باره‌گی» شده‌اند. و در جریان محاکمه، معمولاً شاهدان عینی حرف خود را پس می‌گیرند، یا به دلیل «نقایص» پرونده، ادامة محاکمه غیرقانونی اعلام می‌شود!

این مسائل را به این دلیل مطرح کردم که بگویم تشویق «کودک‌باره‌گی» یکی از راه‌های سرکوب مردم در جامعه است. اکثر «کودک‌باره‌گان» خود قربانیان «کودک‌باره‌گی» بوده‌اند و شرایط موجود باعث تداوم همین روند ‌شده، و کشور بریتانیا به هیچ عنوان با چنین روندی بیگانه نیست. حال بازگردیم به روابط بریتانیا و واتیکان.

پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، الیزابت دوم، یک چادر کوتاه دانتل سیاه بر سر انداخت و به دستبوس پاپ شتافت! چه شده که امروز بنگاه تبلیغاتی حاکمیت انگلیس به جنجال و هیاهو بر ضد پاپ کنونی پرداخته؟! واتیکان همان واتیکانی است که موسولینی بر پا کرد و قوانینش هم از آن روز تا به حال تغییری نکرده. در کشور انگلستان هم انقلاب نشده! ولی توازن قوا در قلب اروپای غربی دستخوش تحولاتی شده که به زیان اربابان بی‌بی‌سی تمام می‌شود! یکی از جنبه‌های این تحولات، فاصله گرفتن فرانسه از انگلستان و نزدیک شدن این کشور به آلمان است. و با در نظر گرفتن این امر که سیاست آلمان، پس از فروپاشی دیوار برلن، به شدت از روسیه تأثیر می‌گیرد، می‌توان گفت که محور نوین «روسیه، آلمان، فرانسه» از محور سنتی کوکلوکس‌کلان‌های دو سوی آتلانتیک در حال فاصله گرفتن است. برگزاری مذاکرات لاریجانی در کشور آلمان، بجای نیویورک و بروکسل، در همین راستا قابل ارزیابی است. همچنین سفر اخیر ژاک شیراک، ریاست جمهور فرانسه، به ارمنستان بازتاب همین روابط است. در واقع، این تحولات پیامد شکست آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک در جنگ لبنان شده. ارمنستان به عنوان نزدیک‌ترین متحد روسیه در قفقاز، در تقابل با ترکیه، آذربایجان و گرجستان قرا دارد. و می‌دانیم که ایالات متحد و انگلستان، با هدف تشکیل راهروی امنیتی از گرجستان به اسرائیل، تهاجم نظامی به لبنان را آغاز کردند. شکست سیاست آنگلوساکسون‌ها در لبنان، بدون تردید نوید دهندة شکست‌های دیگری در منطقه خواهد بود. به عبارت دیگر جنجال و هیاهوی بی‌بی‌سی در مورد پاپ، به حکایت حاجی آقا و آفتابه آب جوش شباهت دارد!

می‌گویند حاج آقائی بدخلق، بدطینت و هرزه‌درا، غلامی داشت. غلام موظف بود پس از تشرف حاج‌آقا به توالت، آفتابه‌ای پر از آب به وی تحویل دهد. البته می‌دانیم که در اسلام داشتن غلام، برده، کنیز و این جور چیزها، با حفظ عدالت، رایج و واجب است! یک روز که حاجی در کمال «عدالت» غلامش را حسابی چزانده بود، وقتی راهی توالت شد، غلام آفتابه را پر از آب جوش کرد و برد حضور آقا! هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که حاجی فریاد زنان با صورتی کبود، در حالیکه لیفة تنبانش را در دست داشت، از توالت بیرون دوید و چون چشمش به غلام افتاد، گفت مادر فلان، چرا آفتابه را دیر آوردی؟ و شروع کرد به فحاشی! غلام در حالی که زیر لب می‌خندید سری تکان داد و گفت، «بگو حاجی‌جان! می‌دونم کجات می‌سوزه!»


دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۵


غروب فرشتگان
...
امروز جشن مهرگان آغاز می‌شود. در میان جشن‌های ایران باستان دو جشن از همه مهم‌تر بود: نوروزجمشیدی و مهرگان. در تقویم زرتشتیان، جشن مهرگان از روز «مهر» تا روز «رام»، یعنی از دهم تا شانزدهم مهرماه خورشیدی ادامه دارد. نخستین روز جشن مهرگان، روز میترا، فرشتة مهر، روز خورشید و روز مهر و پیمان است. می‌گویند در این روز کاوه آهنگر قیام کرد، فریدون به یاری فرشتگان بر ضحاک پیروز شد، و تاج شاهی بر سر نهاد.

ابوریحان بیرونی، در «آثارالباقیه»، مهرگان را چنین وصف می‌کند:

«گویند مهر، که نام خورشید است، در چنین روزی پدیدار شد. و گویند در این روز فریدون به «بیوراسب» که ضحاک خوانندش پیروز شد، چون در چنین روزی فرشتگان از آسمان به یاری فریدون آمدند، پادشاهان در این روز تاجی به شکل خورشید بر سر می‌نهادند [...] و دلیری می‌گماشتند که بامدادان ندا در می‌داد: ای فرشتگان به سوی زمین بشتابید و جهان را از بند اهریمنان برهانید.»

آخرین روز جشن مهرگان، روزی است که فریدون ضحاک را در کوه دماوند به زنجیر کشید. امروز روز گرامیداشت نبردی اسطوره‌ای‌ است. اسطوره‌ای، همانند دیگر اسطوره‌ها، بیگانه با زمان و واقعیت‌های زمان. در ایران امروز، دیگر در پی بازسازی نبرد اسطوره‌ای کاوه و فریدون نمی‌توان بود.
امروز، هر پدر ایرانی کاوه‌ای‌ است فرزند گم کرده، در تبعید، در زندان، در زنجیر اعتیاد، یا در اعماق گور. امروز نبرد ایرانیان نبردی است نابرابر با هزاران ضحاک پدیدار و ناپیدا. امروز هر ضحاک نقاب فریدون بر چهره دارد و امروز، افسوس! هزاره‌هاست که فرشتگان در گرداب زمان غروب کرده‌اند. امروز فرشتگان به یاری هیچکس نخواهند آمد. امروز فرشته‌ای جز «خرد انسان» وجود نخواهد داشت. امروز روز رهائی از سراب اسطوره‌هاست. باشد که دست در دست یکدیگر، در روشنائی زمان، گام بر شاهراه «واقعیت‌ها» نهیم.

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵


کنتراس و «فریدام‌هاوس»!
...
براساس آمار دفتر خدمات تحقيقاتي كنگرة آمریکا، تاكنون حدود 507 ميليارد دلار برای کشتار در افغانستان و عراق، در اختیار کفتارهای پنتاگون قرار گرفته. البته کنگره، چندین میلیارد دلار درآمد حاصل از کشت خشخاش، تجارت مواد مخدر و زن و کودک را در این «آمار» منظور نکرده. و می‌گوید، ميانگين هزينة نظامي در عراق ماهانه حدود 8 ميليارد دلار برآورد مي‌شود. اهالی «شوت آباد» وقتی واژة هزینة نظامی به گوششان می‌خورد ‌می‌پندارند که ایالات متحد، هر ماه 8 میلیارد دلار جهت چشم و ابروی زیبای عراقی‌ها و افغان‌ها از جیبش خرج می‌کند! ولی باید خدمت اهالی عزیز «شوت آباد» عرض کنیم که اشتباه می‌کنند! 8 میلیارد دلار در ماه هزینة جنگ است، یعنی 8 میلیارد دلار در ماه به جیب پنتاگون و صاحبان صنایع نظامی در ایالات متحد سرازیر می‌شود، و معادل همین مبلغ هم از خدمات بهداشتی، اجتماعی و آموزشی در آمریکا کاسته می‌شود! یعنی زمینه برای فقر، خشونت و توحش در داخل هم فراهم می‌آید. و در چنین شرایطی ارتش دموکراسی پرور ایالات متحد می‌تواند تعداد بیشتری لات و اوباش را به عنوان «سرباز» بسیج کرده جهت گسترش دموکراسی به سراسر جهان اعزام دارد!

گزارش دیروز «رویترز» از واشنگتن حاکی از آن است که کنگرة آمریکا با طرح احداث پایگاه‌های نظامی دائمی در خاک عراق مخالفت کرده، چرا که اعضای کنگره ناگهان کشف کرده‌اند که حضور نیروهای نظامی اشغالگر در عراق باعث شورش و ناآرامی می‌شود! حتماً اعضای کنگره با شنیدن قصه شنگول و منگول در باب «استقبال ایرانیان از تازیان مهاجم و دین اسلام» پنداشته بودند که عراقی‌ها هم از «نازی‌های مهاجم» با آغوش باز استقبال خواهند کرد! هر چه باشد در زبان انگلیسی تفاوت «عراق» و «ایران» تنها یک حرف ناقابل الفباء است. و در زبان فارسی هم تفاوت «نازی» و «تازی» یک نقطه بیشتر نیست! و از آنجا که نمایندگان کنگره انگلیسی زبان بوده و با ایرانیان «فرهیختة» مقیم ایالات متحد حشر و نشر هم دارند، مسلماً دچار سردرگمی مختصری میان زبان فارسی و انگلیسی شده و انگاشته‌اند که «نازی‌ها» در عراق را می‌توان در ترادف با «تازی‌ها» در ایران قرن هفتم میلادی قرار داد! ولی باید به اهالی عزیز «شوت‌آباد» خبر داد که چنین نیست! چرا که به نظر می‌رسد یانکی‌ها لقمة چرب‌تری یافته و جهت حضور مستقیم در ایران خیز برداشته‌اند! علت شیون و زاری جنایتکارانی چون جیمی‌کارتر و مادلن البرایت برای خروج از عراق نیز همین است! کارتر گفته، ما باید به جای ارتش ناتو، ارتش آمریکا را در افغانستان حفظ کرده و از عراق خارج شویم. البته جیمی‌کارتر چون اهل کشت و زرع نیز هست، می‌داند که منفعت کشت خشخاش در افغانستان به مراتب از چپاول نفت عراق بیشتر خواهد بود. علاوه بر این،‌ خروج از عراق به ایالات متحد امکان می‌دهد برای دفاع از دموکراسی «ارتش حقوق بشر» را راهی سواحل دریای خزر کند، تا هم بر رعایت حقوق بشر در روسیه نظارت داشته باشد و هم ماهی‌های «بی‌فرهنگ» دریای خزر را با مفاهیم دموکراسی ینگه دنیائی آشنا کند! چون نفت خزر بهتر از نفت عراق است! و حکومت اسلامی ایران هم خانه‌زاد یانکی‌ها.

به همین دلیل، نخستین گام را وزارت امور خارجة آمریکا برداشته و برای انجام «عملیات پنهان» یک مشت دلار در اختیار مؤسسه «فریدام هاوس» قرار داده است! ارگان تفنگ فروشان معتبر، یعنی «فاینانشنال تایمز» هم این امر خیر را تائید کرده. ظاهراً این مؤسسة خیرخواه یک «پلاتفرم اینترنتی» را به چهره‌های «اوپوزیسیون ایران» اختصاص داده. در سایت روشنگری آورده‌اند که همسر روزولت، الئونور روزولت یکی از بنیانگذاران «سرای آزادی» بوده. همین مطلب کافیست تا ماهیت «خانة آزادی» برای ایرانیان روشن شود. وزارت امورخارجة ایالات متحد بازوی سیا و پنتاگون است و نخستین وظیفه‌اش ایجاد تسهیلات جهت جنایات سیا در دیگر کشورها است.

جان کنت گالبرایت در «فرهنگ رضایت طلبی» می‌گوید : «هر کابینه تصدی رده‌های بالای پست‌های وزارت امور خارجه را به افرادی تفویض می‌کند که عموماً فاقد هر گونه آمادگی قبلی و حتی در بسیاری از موارد فاقد تخصص مشخصی باشند. سفرا بدون داشتن هرگونه تجربة دیپلماتیک پست سفارت را به عهده می‌گیرند و پاسخگوی عواقب بی‌تجربگی خود نیستند.» به گفتة گالبرایت پست‌های رده بالای وزارت امور خارجه «طبیعت مفرحی» دارند. ولی گالبرایت در کتاب خود به جنایتکاران حرفه‌ای امثال «ریچارد هلمز»، «سالیوان» و «نگروپونته» اشاره‌ای نکرده! شاید به این دلیل که خود نیز در دوران کندی، یکی از مهم‌ترین پست‌های دیپلماتیک، یعنی سفارت آمریکا در هند را به عهده داشت. شاید گالبرایت در زمره استثنائات وزارت امورخارجة ایالات متحد باشد. باز گردیم به نگرو پونته که جنایاتش در آمریکای مرکزی و عراق اکنون بر همگان آشکار است.

نوآم چامسکی در کتاب « جنگ به عنوان سیاست خارجی» می‌نویسد، نتیجة دخالت ایالات متحد در این منطقه یک فاجعه عظیم بود. «طی 10 سال، از سال1980ـ تا 1990، جنگ داخلی در السالوادور 100هزار کشته بر جای گذارد.» به ماجرای ایران گیت و جنایات آمریکا در نیکاراگوئه و هندوراس نمی‌پردازم، فقط یادآور می‌شوم که از سال 1981ـ تا 85 نگروپونته سفیر ایالت متحد در هندوراس بود و از سال 85 تا 89 معلوم نیست در کجا بوده و چه می‌کرده! ولی گفته می‌شود که در دورة سفارت نگروپونته در هندوراس، همسر وی در امر مقدس گزینش «مبارزان راه حق» بر ضد ساندینیست‌های «کافر» زینب‌وار می‌کوشیده! و اکنون نیز این «زینب ینگه دنیا» در راه توسعه و گسترش «آزادی» در «فریدام هاوس» دست به جانفشانی زده! در سایت روشنگری همچنین آمده که «ساموئل هانتینگتون» نیز از اعضای هیئت مدیره مؤسسه کشت و پرورش آزادی است! «گور ویدال»، نویسندة صاحب نام آمریکائی، از هانتینگتون به عنوان یک موجود احمق و دیوانه یاد می‌کند. و دلیل شهرت هانتینگتون در جمع نخبگان حکومت اسلامی در داخل و خارج را نیز باید در همین دیوانگی ایشان جستجو کرد! که از قدیم گفته‌اند، «دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!» حال بپردازیم به نخبگان ایرانی که مورد تفقد «فریدام هاوس» قرار گرفته‌اند.

البته ترجیح می‌دهم از هیچیک از این «شخصیت‌ها» نام نبرم، ولی تا آنجا که می‌دانم سینه زنان حرفه‌ای مدافع آزادی «زندانیان نفوذی» ساواک و مدافعان «روشنفکری دینی» در بین این نخبگان وطنی به چشم می‌خورند. و با توجه به سوابق فعالان «فریدام هاوس» به خصوص فعالیت‌های همسر نگروپونته در هندوراس نتیجه می‌گیریم که «نخبگان منتخب» مؤسسة کذا، در ردة همان جنایتکاران برگزیدة بانو «نگروپونته» در هندوراس می‌توانند قرار گیرند،‌ که آنان را «کنتراس» می‌نامند. «کنتراس‌ها» از بین آدمکش‌ها، فروشندگان محترم مواد مخدر و تجار محترم‌تر زنان و کودکان برگزیده می‌شدند و به عبارت دیگر زباله‌های بازیافتی در اردوگاه پناهندگان نیکاراگوئه به هندوراس بودند، ولی جالب اینجاست که «نخبگان» وطنی‌مان هزاران دلار صرف «ابتیاع مدرک» دانشگاهی کرده‌اند، تا خود را در ردة «کنتراس‌ها» قرار دهند! بله! هنر نزد ایرانیان است و بس!