شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۸


«ببر» و باکو!
...
روشنائی می‌مرد
شبنمی با همه جان می‌شد آه
[...]
شاعری دست نوازشگر از پشت جهان برمی‌داشت
زشتی از بند رها می‌گردید
(سیاوش کسرایی)

«جدائی دین از سیاست» یعنی روحانیت نمی‌تواند در قانونگزاری و اجرای قوانین دخالت کند. به عبارت دیگر ما به عنوان طرفدار دمکراسی، با قانون اساسی مشروطه مخالف‌ایم. پس رادیوفردا هم نمی‌تواند پیش‌نویس قانون‌اساسی حکومت اسلامی را توسط عبدالکریم لاهیجی به ما بفروشد.

42 سال پیش در چنین روزی خبر مرگ فروغ فرخزاد در یک «سانحة اتومبیل» پخش شد. پس بهتر است ما هم با «چارچرخة یحیی» میدان «محمدیه» را دور بزنیم و ببینیم چرا کفتارها، یعنی آن‌ها که هشتاد سال است به ملت ایران «معنویت» و «مرز پرگهر» می‌فروشند نگران «دین مبین» شده‌‌ و همچون خمینی دجال زوزة «اسلام در خطر است» سر می‌دهند! یا شاید بهتر باشد ببینیم چرا به موازات دل‌نگرانی کفتارها، بعضی‌ها در «گویانیوز» ضمن گفتگو با مردگان می‌کوشند از طریق «شبیه‌سازی»، آیت‌الله شریعتمداری را در جایگاه خمینی و مدافع قانون اساسی مشروطه جلوه دهند! این نمایش مهوع و مقدس با استناد به خاطرات معتبر و مؤثق شخصیت معتبری همچون «نهاوندی» به راه افتاده که مسلماً ایرانیان به شرافت‌اش «شهادت» خواهند داد. نهاوندی همچنانکه پیشتر هم گفتیم مانند داریوش همایون و شرکاء صرفاً به دلیل خروج از ایران، هم خود را در جایگاه اوپوزیسیون روضه‌خوان‌ها می‌بیند هم در زمرة منتقدان شاه! روشن‌تر بگوئیم امثال نهاوندی، هیچ نقشی در جنایات و چپاول و سرکوب دوران پهلوی ندارند، همه‌‌اش تقصیر شخص «شاه» بود. بله، درست مثل «نخبگان» حکومت گورکن‌ها، همان رجاله‌هائی که پس از سه دهه لفت‌ولیس و دست‌بوسی امروز در فرنگ لنگر انداخته و برای پنهان داشتن دست استعمار، از خامنه‌ای و سرکوب‌ها انتقاد به عمل می‌آورند. تو گوئی طی سه‌ دهه، حکومت اسلامی بدون پشتیبانی غرب و بدون همکاری اینان به سرکوب و تاراج ملت ایران مشغول بوده. به زبان ساده‌تر «خامنه‌ای» دست تنها و یک تنه در برابر ملت ایران ایستاده!

بله در خاطرات جناب «دکتر» نهاوندی هم مزدور و استعمار نمی‌بینیم، فقط تشکل لائیک فلسطینی یاسر عرفات است که به ملایان کمک می‌رساند! یادآور شویم آنروزها ساواک شایع کرده بود که دربار برای سرکوب «مردم» از نیروهای اسرائیلی کمک می‌گیرد! باری، «زبان ابتذال» به کار گرفته شده در قصة کدو قلقله‌زن نهاوندی‌ شباهت فراوانی به نمونة «موطلائی شهرما» دارد، و مسلماً نمایانگر خاستگاه واحد نویسند‌گان خاطرات «پروین غفاری» و «نهاوندی» است. در این قصه، فقط یک شاه وجود دارد؛ یک آیت‌الله شریعتمداری؛ چند پرسوناژ «متوسط»، یک زن «بد» و یک پرسوناژ کلیدی که همان شخص «نهاوندی» است در مقام رابط بین شاه و آیت‌الله شریعتمداری! و این مجموعة «مستقل» در این «قصه» برای سرنوشت کشور ایران تصمیم می‌گیرد. خلاصه کنیم، در عرصة این داستان خام و کودکانه، نه آنگلوساکسون‌ها حضور دارند، نه نوکران‌شان،‌ و نه همسایگان ایران و ابرقدرت شوروی! و این است دلیل استقلال حکومت ایران: توهم، پوچ‌پردازی و دروغ، یعنی پروپاگاند ابله‌‌فریب استعمار.

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد
غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد
تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود
ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد

پیش از ادامة‌ مطلب به همة خاله‌شلخته‌های «مبارز» که عربده کشیدن و دویدن در خیابان را با فعالیت سیاسی اشتباه گرفته‌ و از آنجا که گویا «اکثریت» دارند، «حق» را به جانب خود می‌پندارند یادآور شویم، سلطنت پهلوی را سازمان سیا با همکاری نیروهای «امنیتی ـ نظامی» و با موافقت مستقیم دربار سرنگون کرد، لات‌بازی و تجمع در خیابان فقط باعث شد که «خلق‌الله» از بسیاری مسائل بی‌خبر بمانند. از آنجمله است، صدور دستور آزادی آشوب‌طلبان شهرهای بزرگ از سوی دربار! بله، «خواهر مبارز»! شما و دیگر «انقلابیون» حرفه‌ای در جریان این همکاری‌های ظریف و خودبراندازانه نیستید، از اینرو می‌پندارید آن کسی که قرار بود بیاید، و «هر چه باد کرده» تقسیم کند، به دلیل «جارو کردن پله‌های پشت‌بام» توسط شما «آزاد زنان» بالاخره از راه رسید! اشتباه‌تان ‌همین‌جاست! هر وقت قرار است «کسی بیاید»، امثال شما را برای جارو کردن ‌پله‌های پشت‌بام و شستن شیشه‌های پنجره بسیج می‌کنند. همچنانکه برای تشریف‌فرمائی «ویلیام برنز» به آذربایجان، وزیر امور خارجه‌تان، منوچهر متکی برای آب و جارو کردن راهی این کشور شده بود.

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد
باغ سلام می‌کند، سرو قیام می‌کند
سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

بله ارتش ناتو یک محور نوین «تفلیس ـ تهران ـ تل‌آویو» ایجاد کرده که مرکز ثقل آن «باکو» در جمهوری آذربایجان است. البته این ارتش خداجو قصد دارد از این مسیر به افغانستان هم دسترسی داشته باشد، به همین دلیل بود که وزیر امورخارجة گورکن‌ها پس از مسافرت به آذربایجان به صورت یکجانبه صدور روادید برای اتباع اینکشور را لغو کرد! مسلماً او هم، خواب دیده بود «کسی می‌آید!» کسی که گرجستان را به انبار اسلحه تبدیل کرده و برای «تقسیم» اسقاطی‌های ارتش آمریکا به کریدور «تفلیس ـ باکو ـ تهران» نیاز دارد. کسی که مثل هیچکس نیست، و صورتش مثل صورت ویلیام برنز، از امام زمان هم نورانی‌تر خواهد بود.

به گزارش سایت نووستی، مورخ 24 بهمن‌ماه 1388، معاون وزارت امورخارجة ایالات متحد از تاریخ 16 تا 19 فوریه به لبنان، آذربایجان، ترکیه و سوریه سفر خواهد کرد. به گزارش نووستی، در اطلاعیة وزارت امورخارجة آمریکا آمده، برنز برای حمایت از استقلال لبنان به این کشور سفر می‌کند و در تاریخ 19 فوریه برای تحکیم روابط دوجانبه با «الهام علی‌اف» رئیس جمهور آذربایجان ملاقات و گفتگو خواهد داشت و ... و خلاصه پیش از مذاکرات «خردمندان ناتو» با مقامات روسیه این برنامه تنظیم شده بود، و از آنجا که در این مورد طرفین به توافق رسیدند، ویلیام برنز سفر خود را از 16 فوریه آغاز خواهد کرد. می‌بینیم که برخلاف حاکمیت «مستقل» ایران، آمریکا و روسیه اصلاً مستقل نیستند و باید با یکدیگر مذاکره کنند! و اگر طی این مذاکرات توافقی هم حاصل نمی‌شد، مسافرت ویلیام برنز منتفی بود، اما در هر حال منوچهر متکی را برای جاروکشی به آذربایجان ‌فرستادند تا در کمال استقلال و آزادی وظیفة خود، یعنی نوکری برای آنگلوساکسون‌ها را انجام دهد. حال که صحبت از مسافرت پیش آمد بهتر است نگاهی داشته باشیم به تحرکات محفل کودتا برای قطع ارتباط ایران با کشورهای قفقاز، چرا که در این کشورها بساط روضه و زوزه و سوگواری آنقدرها رونق ندارد.

به گزارش بی‌بی‌سی، مورخ 12 فوریه 2010،‌ چند روز پیش از مراسم 22 بهمن سازمان میراث فرهنگی جمکران «دستور» صادر کرد تا در دوران سوگواری تورهای مسافرتی به ترکیه دوبی و ارمنستان لغو شود! چرا که طی این پنج روز قرار بود در ارمنستان کنسرت‌ برگزار شود. اگر چه ارمنستان مسیحی‌نشین است ولی به زعم گورکن‌ها حق ندارد در دوران زوزه و روضة جمکران کنسرت برگزار کند، چنین تحرکاتی نشان عدم رعایت «شئونات اسلامی» است. باری روز 22 بهمن سازمان کذا حرف خود را پس گرفت ولی مسافران تورهای ارمنستان به احتمال زیاد از سفر محروم خواهند شد چرا که آژانس‌های مسافرتی برای هماهنگی برنامة سفر، روادید و محل اقامت زمان کافی نخواهند داشت، در حالیکه برای مسافرت به ترکیه و دوبی مشکل روادید وجود ندارد! بله، این‌هم یکی دیگر از شواهد «استقلال» لات‌بازی در حکومت جمکران است که هیچ قانون و مقرراتی در آن وجود ندارد، جز قانون الهی حفظ منافع کشورهای حوزة دلار که ارمنستان را شامل نمی‌شود. به همین دلیل سازمان میراث فرهنگی فقط مسافرت به «برخی کشورهای همسایه» را ممنوع می‌کند:

«برخی آژانس‌ها [...] اقدام به برگزاری تورهای خارجی به مقصد برخی از کشورهای همسایه می‌کنند که برنامه‌هائی [نظیر] در آن دیده شده [...] تورهائی که با هدف و محتوای نامناسب [شرکت گردشگران در کنسرت‌ها] به مقصد برخی کشورهای همسایه برگزار می‌شود غیرقانونی است و چنانچه آژانس‌ها [...] توری را به این کشورها اعزام کنند مجوز فعالیت آن‌ها لغو می‌شود[...]»


بله «نوکری ناب» در برابرمان قرار گرفته! خداوند مسافرت به ارمنستان را مانند «خلافت بنی‌امیه» حرام کرده، چرا که این کشور در اتحاد جماهیر نوکری عضویت ندارد. در نتیجه بمب‌گزاری در هواپیمائی که از تهران عازم ارمنستان بود «تکلیف الهی» شده و عملی است «حق‌طلبانه»!

من پله‌های پشت‌بام را جارو کرده‌ام
و شیشه‌های پنجره را هم شسته‌ام
کسی می‌آید [...]
و بمب می‌گذارد
و سهم ما را هم می‌دهد
من خواب دیده‌ام ...

بله خیلی‌ها خواب دیده‌اند! از جمله برژینسکی و کارفرمایان گاردین و سازمان سیا که سی سال است با جهاد و شهادت جیب‌شان را پر می‌کنند. اینان سخت نگران «معنویت اسلام» شده، می‌گویند «این دولت» خیلی بد است اسلام را خدشه‌دار کرده. از اینرو کارفرمایان رادیوفردا در سازمان سیا برای «بازگشت» به «پیش نویس» مترقی و پیشرفتة قانون اساسی جمکران خیز برداشته یکی از حقوقدانان برجستة محفل احترام به ادیان یعنی عبدالکریم لاهیجی را برای مصاحبه احضار کرده‌اند تا هر چه می‌طلب‌اند از زبان ایشان به مخاطب حقنه شود.

آقای لاهیجی را پیشتر در این وبلاگ معرفی کرده‌ایم، هر چند ایشان اصولاً نیازی به معرفی ندارند. امیرمصدق کاتوزیان در رادیوفردا از آقای لاهیجی در مورد ماجرای تدوین قانون اساسی سئوال می‌کند، ایشان هم می‌گویند چهار پنج روز قبل از «انقلاب» با چند حقوقدان مدت یکماه وقت گذاشتیم و «پیش نویس» کذا را تهیه کرده به خمینی دادیم! بعد همین پیش‌نویس به نخست‌وزیری رفت و بعد هم به مجلس خبرگان رفت. کاتوزیان می‌پرسد، این پیش‌نویس برای «جمهوری اسلامی» بود؟ لاهیجی می‌گوید، بله! وی می‌افزاید بازرگان پیشنهاد کرد «جمهوری دمکراتیک اسلامی» باشد، خمینی نپذیرفت. البته در اینجا مشاهده می‌کنیم که شیخ مهدی هم از نظر بلاهت دست‌کمی از امام دجال‌اش نداشته در غیراینصورت پیشنهاد مضحک و متناقض «جمهوری دمکراتیک اسلامی» را مطرح نمی‌کرد. باری لاهیجی می‌گوید مبنای این جمهوری دمکراسی بود ولی بعد آنرا به «آراء عمومی» تغییر دادند، خیلی مسائل دیگر نیز تغییر کرد و ما هم دیگر دنبالة قضیه را نگرفتیم. کاتوزیان می‌پرسد در آن پیش‌نویس اصل ولایت فقیه هم بود؟ لاهیجی پاسخ منفی می‌دهد، اما تأکید می‌کند با در نظر گرفتن «شرایط زمان» دو متمم قانون اساسی گذشته یعنی «حضور پنج مجتهد در مجلس» را در آن گنجاندیم که قانونی خلاف دین مبین اسلام در مجلس تصویب نشود! وی می‌افزاید، ترکیب شورای نگهبان را هم از 5 مجتهد و 6 حقوقدان تعیین کردیم. به گفتة لاهیجی 5 مجتهد کذا مراجع تقلیدی هستند که از سوی مردم به رسمیت شناخته می‌شوند، چرا که در مذهب شیعه چنین است! بله، می‌بینیم که پیش‌نویس قانون اساسی حکومت جمکران واقعاً مترقی و پیشرفته بوده و ما نمی‌دانستیم! پنج آخوند در شورای نگهبان عضویت دارند که مرجعیت‌شان را «مردم» تأئید می‌کنند. چقدر در این نخستین روز سال نو چینی که سال «ببر فلزی» است، افسوس می‌خوریم که آنروزها یانکی‌ها در صحنه حضور نداشتند، در غیراینصورت این قانون متحجر را حتماً وتو می‌کردند، و همچون امروز ارواح شکم‌شان از حقوق ملت ایران، «دفاع» جانانه به عمل می‌آوردند.

باری «مسیو» لاهیجی می‌فرمایند هیچ صحبتی از اصول شرعی و اینجور چیزها نبود، اصلاً صحبت شریعت نکرده بودیم فقط گفته بودیم قوانین با «اصول مسلم اسلام» در تقابل قرار نگیرند! باید پرسید اصول مسلم اسلام چیست؟ توحید، نبوت و معاد. سه ابهام ناشی از ابهام اسلام که با همه چیز می‌تواند در تضاد قرار گیرد! پیشرفت بیش از این حتماً باعث مرگ می‌شود! چه خوب شد این پیش‌نویس مترقی تغییر کرد، ملت ایران تاب تحمل چنین پیشرفت‌هائی را نداشت، هنوز هم ندارد! لاهیجی می‌افزاید، به تقلید از قانون اساسی فرانسه گفته بودیم هر قانونی به تصویب مجلس برسد قانون است مگر اینکه رئیس جمهور و یا پنج مجتهد کذا ظرف یک‌ماه نسبت به آن اعتراض کنند و در اینصورت شورای نگهبان رسیدگی خواهد کرد. خلاصة کلام حقوق و آزادی‌ها برای تمام مردم بود و ... و گویا جناب لاهیجی فراموش کرده‌اند که در مجلس و در شورای نگهبان قانون اساسی فرانسه «کشیش» بر قوانین نظارت نمی‌کند! هر چند اکثریت مطلق با کاتولیک‌هاست!

سرانجام لاهیجی در مورد اصلاح قانون اساسی فعلی که طاعون سبز خواهان آن است می‌گوید، اگر مجتهد شبستری بجای جنتی بنشیند و ذهنیت رهبر هم تغییر کند همه چیز درست می‌شود، چرا که تفسیرها تفاوت می‌کند و رفتار رهبر هم عوض خواهد شد:

«در چارچوب همین قانون اساسی [اگر] تناسب قوا به صورتی باشد که در شورای نگهبان بجای [...] امثال آقای جنتی [...] امثال مجتهد شبستری نشسته باشند. من فکر نمی‌کنم که مجتهد شبستری هم به همان صورتی رأی بدهد که آقایان رأی می‌دهند [...] متغیر اول تناسب قوا است و متغیر دوم [...] رهبر [...]‌ این رهبر یا دیگر عوض شود یا [...] عقیده‌اش عوض شود [...] یعنی مبارزه اجتماعی آنقدر شدت و حدت بگیرد که ایشان ناگزیر شود که چنین تغییراتی در رفتار‌های خودش اگر هم نه، در ذهنیت خودش به وجود بیاورد.»

بله پیش به سوی «تغییر ذهنیت» رهبری! هیچ خنده ندارد! ولی مطمئناً این‌ یاوه‌گوئی‌ها صحبت یک حقوقدان نیست! این سخنان گنگ یک فاشیست است که می‌پندارد «ذهنیت» افراد را می‌توان به زور تغییر داد. فقط قاضی دادگاه تفتیش عقاید و شکنجه‌گر ساواک چنین برداشتی دارند. هر چند که ذهنیت رهبر در واشنگتن و لندن تعیین شود.

و من چقدر دلم می‌خواهد فاشیست‌ها
روی چارچرخة یحیی دور میدان اعدام بچرخند
آخ ...
چقدر دور میدان چرخیدن خوب است

در پایان مصاحبه حقوقدان «نمونه» به ما می‌گویند، اگر توازن قوا به نفع جنبش سبز تغییر کند، پیش‌نویس متحجر قانون اساسی برای ملت ایران خیلی خوب خواهد بود، چرا که آرام آرام به سوی یک جمهوری اسلامی می‌رویم که «حالت سکولار» دارد و قوای مقننه و قضائیه در آن بسیار مقتدراند! البته فراموش نکنیم که قوای مذکور این اقتدار را تحت نظارت پنج نعلین کذا به دست خواهند آورد. خلاصه بگوئیم، اگر خیلی پیشرفت کنیم یک حکومت شترگاوپلنگ «با حالت سکولار» خواهیم داشت، و مسلماً سی‌ سال باید صبر کنیم تا حقوقدانان جمکران با همین زبان الکن حقوقی‌شان «حالت سکولار» را هم برای‌مان توضیح دهند. به عنوان نمونه به ما بگویند صیغه، تعددزوجات، کتک زدن زنان به دلیل عدم تمکین، سنگسار، قصاص و قطع دست و پا و شلاق زدن افراد به جرم نوشیدن مشروبات الکلی با «حالت سکولار» چه حال و هوائی دارد:

« اگر قرار است [...] ‌از حکومت جمهوری اسلامی [...] ایدئولوژیک [...] به طرف یک جمهوری اسلامی که بیشتر حالت سکولار دارد برویم [...] بسیار طرح خوبی است [...] به دو دلیل. اول اینکه قوة قانونگذاری [...]‌ بیشترین اختیار را دارد. دوم اینکه قوة قضائیه فوق العاده مقتدری در آن طرح است [...]‌ با توجه به اینکه ما به تقلید از قانون اساسی فرانسه، هم رئیس جمهوری پیش‌بینی کردیم و هم نخست وزیر[...]»


چه خوب! بازگشتیم به نقطة صفر یعنی انتصاب دولت خیابانی و تهیة پیش‌نویس گنگ و مبهم یک ورق‌پاره به نام «قانون اساسی!» چقدر من بازگشت به گذشته را دوست دارم! خوشبختانه یک امر مسلم شده و آن اینکه در مورد صیغه، تعددزوجات، کتک زدن زنان به دلیل عدم تمکین، سنگسار، قصاص و قطع دست و پا و شلاق زدن افراد به جرم نوشیدن مشروبات الکلی هم رئیس جمهور تصمیم خواهد گرفت، هم نخست وزیر! در نتیجه با «حالت سکولار»، یعنی سوار بر «چارچرخة یحیی» باز هم دور میدان محمدیه می‌چرخیم و همچنان متحمل توحش حکومت اسلامی خواهیم شد ...

آخ...
چقدر دور میدان چرخیدن خوب است
[...]
چقدر مزة‌ پپسی خوب است
من خواب آن حالت سکولار را
وقتی خواب نبودم دیده‌ام
چرا [...] مردم محلة کشتارگاه [...] کاری نمی‌کنند
[...]
بعضی‌ها خواب دیده‌اند
کسی می‌آید!

آن‌ها که مجتهد و آخوند دوست دارند، در فرانسه بمانند و با رادیوفردا به مصاحبه‌های داغ و پرهیجان‌شان ادامه دهند باشد که به «حالت سکولار» دچار شوند. ما به همة کارمندان «شریف» سازمان سیا می‌گوئیم، بی‌جهت شکم‌تان را برای جمهوری کشکی نظیر حاکمیت ترکیه با «حالت سکولار» صابون نزنید، جبهة حق‌وباطل هم به راه نیندازید و شعارهای انحرافی سر ندهید. پیش‌نویس قانون اساسی با حضور پنج نعلین در مجلس پیشکش‌تان! حتی یک نعلین هم پای به خانة ملت نخواهد گذاشت. می‌گوئید «اکثریت» با طرفداران حکومت اسلامی و جنبش سبز است؟ بسیار بی‌جا گفته‌اید، چرا که 22 بهمن امسال دقیقاً خلاف ادعای شما را ثابت کرد. ما اقلیت نیستیم! ما خواهان استقرار دمکراسی در ایران هستیم و در این راه «جدائی دین از سیاست» نه تنها الزامی، که اجباری است.

سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره‌های باز
و هوای تازه
(فروغ فرخزاد)






...

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۸


سیاست «چارچرخه»!
...
حکومت روضه‌خوان‌ها که طی 31 سال اخیر با تکیه بر بی‌بی‌گوزک‌های صحرای کربلا، برای حفظ منافع آنگلوساکسون‌ها به لات‌بازی و عربده‌جوئی در داخل و یکجانبه‌گرائی در عرصة بین‌المللی مشغول بود، پس از شکست کودتای پیروان خط‌ امام «راه حسینی» را رها کرده، پای در مسیر بی‌بی‌گوزک‌های «حسنی» می‌گذارد. این است یکی از پیامدهای عقب‌نشینی آنگلوساکسون‌ها در برابر حاکمیت روسیه! همچنانکه پیشتر هم گفتیم سیاست دولت قدرقدرت جمکران در لندن و واشنگتن تعیین می‌شود نه در تهران. و در ایران آنگلوساکسون‌ها تاکنون سیاست خود را بر الگوی توهمات مقدس شیعی‌مسلکان منطبق کرده‌اند، چرا که این توهمات مقدس بر دو محور انسان‌ستیز «شورش» و «بندگی» متمرکز شده. با توسل به هر یک از دو محور کذا می‌توان «یکجانبه‌گرائی»، «قانون‌شکنی» و «مزدوری» را در پوشش مقدس «حق‌طلبی» توجیه نمود.

«راه حسینی» همان راه قانون‌شکنی، یکجانبه‌گرائی و مرگ‌پرستی و شورش است، حال آنکه «راه حسنی» راه «اطاعت»، «بندگی» و مزدوری بی‌قید و شرط برای آنگلوساکسون‌هاست. البته فصل‌مشترک هر دو مسیر هم سرکوب ملت ایران جهت «تأمین منافع» استعماری است از طریق گسترش خشونت و ابتذال. به عنوان نمونه آنچه در دوران نکبت‌بار نخست وزیری امیرعباس هویدا شاهد بودیم همان راه «حسنی» بود. و از آنجمله است سرکوب مطالبات صنفی، کشتار کارگران، آدم‌ربائی، قتل و ... و خصوصاً سرکوب «آزادی بیان» از طریق تشویق ابتذال در عرصة مطبوعات و فرهنگ. به آتش کشیدن آرشیو هفته نامة «توفیق» به دلیل انتشار کاریکاتور هویدا و رونق مسجدسازی و کاباره‌نوازی و ... و نهایتاً بازار گرمی برای آل‌احمد، علی‌شریعتی و آخوندمطهری از نمونه‌های راستین سیاست «راه حسنی» در داخل مرزهاست. طی اینمدت، در خارج مرزپرگهر، بساط چاکری و نوکری و تاراج ثروت‌های ملی همچنان برقرار و استوار بود. بد نیست بدانیم که هویدا نیز مانند محمد مصدق نخست وزیری خود را مدیون جنایات فدائیان اسلام است.

باری پس از فرسایش راه «حسنی» هویدا، آنگلوساکسون‌ها «الگوی حسین» را برای حاکمیت در ایران مناسب تشخیص داده، قرار شد همة نوکران‌شان «کاری حسینی» بکنند. البته همة پیش‌بینی‌های لازم برای انجام «کار حسینی» از قبل صورت گرفته بود. به محض اینکه دستگاه «جان کندی» انقلاب سفید را تجویز کرد، بریتانیا هم جهت «رهبرسازی» قلادة خمینی را گشود تا با «شاه» مخالفت کند.

در مورد انقلاب سفید پیشتر توضیح داده‌ایم، بعضی از اصول آن نظیر ایجاد سپاه دانش و سپاه بهداشت مفید بود ولی تقسیم اراضی بین روستائیان و عدم نظارت بر کاربرد وام‌های کشاورزی و ... این طرح را به شکست کشاند و سیل روستائیان آواره به سوی شهرهای بزرگ سرازیر شد. البته اعتراض خمینی بیشتر به حقوق اجتماعی زنان در اصول این انقلاب، و خصوصاً تقسیم املاک کسانی بود که خمس و زکات ایشان را می‌پرداختند. در هر حال روند رهبرسازی که از اعتراض ابلهانة خمینی به انقلاب سفید آغاز شد، با اعتراض مضحک روح‌الله به کاپیتولاسیون، «جایگاه رهبری» وی را مستحکم‌تر گردانید. تا اینکه سرانجام این جانور وحشی را با کمک «مردم» به عنوان «رهبرکبیر انقلاب» به ملت ایران تحمیل کردند. و «مردم»، دست در دست رهبرشان پای در «راه حسینی» گذاردند. راه مرگ و خشونت و ابتذال مقدس جهت سرکوب ملت ایران، و لات‌بازی و نفس‌کش‌طلبی در صحنة بین‌المللی جهت تأمین منافع غرب.

راه حسینی یا همان «حاکمیت مردم»، ضمن قانون‌شکنی آشکار به همة امور کشور دخالت کرده و سیاست دولت را مستقیماً «در خیابان» تعیین می‌کند. این همان راهی است که در تمام سخنرانی‌های ابلهانة خامنه‌ای، رفسنجانی، خاتمی، میرحسین موسوی، کروبی و در تمام وقوقیه‌‌های جمعه از آن حمایت به عمل می‌آید. به عبارت دیگر مسیر کذا در چارچوب تبلیغات «ساتاس» قرار گرفته و پشتیبانی سازمان سیا را از پیروان خط‌ توحش خمینی اعلام می‌کند. همچنانکه شاهد بودیم طی روزهای اخیر مزدوران بیگانه با شعار «حق‌طلبی» در برابر سفارتخانه‌های فرانسه و ایتالیا تجمع کرده و قطعنامه‌های ابلهانه صدوریدند، نیروهای انتظامی هم هیچ ممانعتی از تجمع این اوباش و خرابکاری‌های‌شان به عمل نیاوردند. چرا که اوباش مذکور «دانشجو» بوده و به پیروی از رهنمودهای «رهبر» و اکبرسازندگی و ملاممد خاتمی، و به ویژه بر اساس حق جادوئی «حاکمیت مردم»، با خروج از جایگاه واقعی اجتماعی‌شان به «سنگر حق» اسباب‌کشی کرده خواهان اجرای حق و عدالت شده بودند!

پیش از ادامة مطلب، جهت رفع سوءتفاهم در مورد پافشاری بر «حق بی‌طرفی» و لزوم قرار گرفتن خارج از جبهة «حق»‌ لازم است توضیحاتی بیاوریم. وقتی می‌گوئیم برای حفظ حقوق و آزادی‌های انسانی خودداری از پیوستن به جبهة حق الزامی است دلیل موجه دارد. پیوستن به جبهة حق ایجاب می‌کند که برخورد منطقی را کنار بگذاریم و به پیروی از احساسات در کنار کسانی قرار گیریم که همچون خمینی خود را حامل «حق» معرفی می‌کنند، در نتیجه همة خواسته‌های‌شان بدون استثناء «حق» خواهد بود. دوران نکبت‌بار خمینی را فراموش نکرده‌ایم، خمینی «حق» بود و مخالفان‌اش هم باطل. و همین امر کودتای 1360 را «توجیه» کرد، خمینی می‌خواست بنی‌صدر را بر کنار کند و «حق» با خمینی بود.

البته پیشتر گفتیم که برکناری بنی‌صدر در واقع به دلیل شکست طرح تجزیة ایران از طریق جنگ الزامی شده بود و حکومت جمکران هم وظیفه داشته و دارد که الزامات سیاست آنگلوساکسون‌ها را به عنوان «حق‌طلبی» حسینی خواست حکومت و خواست رهبر «مقدس» جلوه دهد تا همة مخالفان سیاست استعمار، در جبهة باطل «یزیدیان» قرار گیرند. آنگلوساکسون‌ها در مورد «جنبش سبز» نیز همین سیاست را به اجرا در آورده‌اند. براساس تبلیغات مزورانة اینان، میرحسین «مظلوم» و مدافع «حق مردم»، در برابر «حاکم ظالم» قیام کرده و خواست «مردم» نیز همان خواست موسوی می‌شود! حال آنکه موسوی به گواهی بیانیه‌ها و مصاحبه‌های‌ا‌ش خواهان بازگشت به گذشته و تداوم لات‌بازی خط امام است.

در گیرودار حق‌طلبی‌های موسوی، عده‌ای به قتل می‌رسند و گروهی هم زندانی می‌شوند ولی شاهدیم که طی 8 ماه اخیر هیچ محدودیتی شامل حال رهبران شورش نشده. دلیل روشن است؛ اربابان حکومت اسلامی با هدف کودتا، قصد سربازگیری برای خط توحش امام را داشتند، طرحی که شکست خورد. به همین دلیل حاکمیت بریتانیا، به زبان بی‌زبانی خواهان کاهش سطح روابط دیپلماتیک با جمکران شده است. در واقع حضرات بجای فراخواندن سفیرشان که در سازمان‌دهی کودتا ناکام مانده با انتشار نامة سرگشاده، از گورکن‌ها می‌خواهند هیزاکسنلسی را به لندن بازگردانند تا همة کاسه کوزه‌ها به سر نوکران در جمکران شکسته شود. و به یاد داریم که پاسدار ال‌لاریجانی، غلامبچة سفارت کذا از طرح یک فوریتی کاهش روابط با انگلستان چه استقبالی به عمل آورده بود. بگذریم و بازگردیم به اتخاذ موضع «بی‌طرف» در نبرد حق و باطل.

«بی‌طرف ماندن» به این معناست که اگر برای قربانیان سرکوب «ابراز تأسف» می‌کنیم، این عمل به هیچ عنوان با پیوستن به «جبهة حق» و هم‌صدائی با «حق‌طلبان» قانون‌شکن در ترادف قرار نخواهد گرفت. به عبارت دیگر در زمینة سیاست واکنش از روی احساسات نه تنها نشان حماقت که خروج از مسیر منطقی مطالبات انسانی است، و این بیراهه جنبش مدنی را به نیستی رهنمون خواهد شد. روشن‌تر بگوئیم ما خواهان «رفتار منطقی» هستیم و رفتار منطقی حکم می‌کند که همدردی با قربانیان خشونت به پیوستن ما به «جبهة حق» منجر نشود، چرا که «جنبش‌سبز»، خارج از تمامی مطالبات عوامفریبانه و پوچ‌اش، یک جریان قانون‌شکن و آشوب‌طلب و خشونت‌پرست است که خود را «حق» می‌انگارد. هم‌صدائی با قانون‌شکنان، بویژه اگر اینان برای خود «تقدس» و محبوبیت «مردمی» هم قائل باشند به همان فاجعه‌ای خواهد انجامید که پیشتر در 22 بهمن 1357 تجربه کرده‌ایم. یعنی حاکمیت دو ابهام «مردم» و حکومت «حق»، برای تأمین منافع استعمار! مجموعه‌ای که بخوبی سرکوب همه‌ جانبة آزادی‌های انسانی را «توجیه» خواهد کرد.

به عنوان طرفداران دمکراسی یک‌بار و برای همیشه می‌باید به اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن تفهیم کرد که با «رهبرسازی» و قانون‌شکنی، آشوب و شهیدسازی نمی‌توانند ملت ایران را در کنار فاشیست‌های «مخالف‌نما» قرار دهند. خلاصه عمر این سناریو که طی 80 سال گذشته به عناوین مختلف تکرار شده، دیگر به سر آمده. در عرصة حق‌وباطل هیچ جایگاهی برای «انسان» وجود ندارد. کسی که طرفدار دمکراسی است از قانون‌شکنی و سنگرسازی در میدان «حق» دفاع نخواهد کرد.

باری روز گذشته، رسانه‌های جمکران ادعا کردند که 50 میلیون ایرانی در راهپیمائی 22 بهمن شرکت داشتند. البته جای تعجب نیست چرا که خارج از نیروهای نظامی و گروه‌های دولتی که می‌بایست الزاماً در مراسم کذا حضور یابند، «مردم محلة کشتارگاه»، یعنی همة‌ پیروان خط‌امام و مخالف‌نمایان به بهانة ابراز مخالفت، و در واقع جهت ایجاد «مشروعیت خیابانی» برای الاغ مردة لازار، یعنی حکومت امام زمان در صحنه حضور یافتند.

عبارت «مردم محلة کشتارگاه»، از سرودة فروغ فرخزاد به عاریت گرفته شده و کنایه از کسانی است که باید برای «تعبیر» خواب «سوبژکتیویتة» شعر که در بیداری خواب دیده، کاری بکنند! یادآور شویم «سوبژکتیویته» در شعر، مانند «راوی» در رمان است و با سراینده در ترادف قرار نمی‌گیرد، در نتیجه در مصراع، «من خواب دیده‌ام» ضمیر اول شخص مفرد «من»، به فروغ فرخزاد ارجاع نخواهد کرد، بلکه مخاطب را به یک مجموعه از «سوبژکتیویته» ارجاع می‌دهد که شامل ذهنیت کودکی است که در بیداری یک ستارة قرمز را خواب دیده و این ستاره به باورهای مقدس مادر، قدرت پدر، تمایلات کودکانه، فقرفرهنگی و فقر و دست‌تنگی مردمی پیوند یافته که منتظراند «کسی بیاید». پیشتر این شعر را بررسی کرده‌ایم. ابتذال، فقر و فقرفرهنگی و اعتقادات کودکانة‌ عوام به مقدسات در هم‌سوئی کامل با تصویر خشن «مردم محلة کشتارگاه» قرار می‌گیرد. مردمی که زندگی‌شان با خون عجین شده. «خاک باغچه»، «آب حوض» و «تخت کفش» این «مردم» به خون آغشته است. این شعر در کنار «مرز پرگهر»، آینة تمام‌نمای ابتذال و خشونت حاکم بر ایران در دورة «سیاست حسنی» امیرعباس هویدا است. و اکنون شاهد چرخش حکومت اسلامی به سوی همین سیاست هستیم. سیاستی که روز 21 بهمن‌ماه از زبان کاظم غریب‌آبادی، سفیر جدید جمکران در یکی از مهم‌ترین مراکز سرمایه‌سالاری جهان، یعنی هلند رسماً اعلام شد!

به گزارش مهرنیوز، مورخ 23 بهمن‌ماه 1388، غریب‌آبادی پس از تسلیم استوارنامة خود به «بئاتریکس»، ملکة هلند، در مصاحبه با بزرگترین شبکة خبری این کشور اظهار داشت، «راه مذاکره برای حل منطقی تبادل سوخت بسته نشده، و درخواست باراک اوباما برای حل و فصل مشکلات دو کشور باید منطقی باشد.»

چقدر منطقی بودن خوب است!
«و من چقدر از همة چیزهای خوب خوشم می‌آید
و من چقدر دلم می‌خواهد
که [...]‌ روی چارچرخة یحیی میان هندوانه‌ها و خربزه‌ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم»
آخ ...
چقدر صلح امام حسن خوب است

بله صلح امام حسن خیلی خوب است، چرا که امام دوم شیعیان با آگاهی کامل از اینکه طرف مقابل تعهدات خود را انکار خواهد کرد صلح می‌فرمایند! و چنین صلحی به ادعای مهرنیوز، مورخ 23 بهمن‌ماه سالجاری نشان از «درایت و هوشمندی» ایشان دارد، چرا که آن بزرگوار خواهان ارائة «چهرة منطقی» از اسلام بوده‌اند! بله، آنروزها هیچکس نبود که به این حضرت بگوید ابهام با «منطق» در تقابل کامل قرار گرفته! در عوض امروز ما هستیم که به «گروه دین و اندیشه» در مهرنیوز‌ بگوئیم با این مهملات در واقع امام‌تان را به مضحکه تبدیل کرده‌اید.

«مهرنیوز» در مطلبی تحت عنوان «صلح امام حسن چهرة منطقی و صلح‌آمیز اسلام را متجلی کرد» می‌نویسد، اوضاع نامساعد و عوامل گوناگون باعث شد صلح بر ایشان تحمیل شود! عجیب است که چند سطر بالاتر امام کذا مصلحت «شیعیان فرضی» را در صلح دیده و خواسته بودند به جهانیان ثابت کنند که اسلام خشونت را نفی می‌کند و منطقی و صلح دوست است! اما بعداً کاشف به عمل می‌آید که صلح‌دوستی ایشان به دلیل عدم امکان توسل به سیاست «شمشیر بران» اینچنین به اوج رسیده. و در نتیجة همین شرایط ناگوار آنحضرت نیز به سیاست «کاسة گدائی» روی آورده‌اند.

مهرنیوز می‌نویسد، عده‌ای از بزرگان با تزویر معاویه در کنار وی قرار گرفتند و او نیز برای تثبیت حکومت خود به صلح با امام حسن نیاز داشت! می‌بینیم که منطقی‌تر از این نمی‌توان استدلال کرد! باری امام مصلحت شیعیان را در آن دیدند که با معاویه صلح کنند. به عبارت دیگر همچون دو جناح کاذب در جمکران، معاویه و امام حسن نیز به افلاس افتاده و چاره‌ای جز همکاری نداشتند. در نتیجه امام عزیز از معاویه تعهد گرفتند که به امیرالمومنین دشنام ندهد،‌ از بیت‌المال کوفه صرفنظر کند و هزینة زندگی بازماندگان جنگ با علی را تا پایان عمرشان تأمین نماید! می‌بینیم که امام حسن سپاهیان علی را پس از مرگ «بیمة عمر» فرمودند! چرا که در اسلام همه چیز هست، حتی بازنشستگی و بیمة عمر! باری در انتهای مستندات کذا که هوش و ذکاوت امام را به «اثبات» می‌رساند، مهرنیوز می‌نویسد، تردیدی نیست که ایشان می‌دانستند معاویه به هیچیک از تعهدات‌اش عمل نخواهد کرد و این عمل ماهیت فریبکارانه و قدرت‌طلبی معاویه را بر همگان آشکار خواهد نمود. می‌بینیم که سیاست امام حسن عزیزمان هم مانند سیاست نوکران آنگلوساکسون‌ها در جمکران «معنوی» بوده.

البته همة این داستان‌ها از لیفة تنبان روشنفکران سازمان سیا استخراج شده، به دست سیدمهدی خاموشی داده می‌شود تا از آن برای ما ملت «تاریخ تشیع» بسازد، بدون اینکه در نظر بگیرد رخدادهای تاریخی ارتباطی با معنویات ندارد، رخداد تاریخی فقط می‌تواند دلائل منطقی و مادی داشته باشد:

«اوضاع نامساعد [باعث شد] که صلح به عنوان یک مسئلة ضروری [بر ایشان تحمیل شود] هر خردمندی در آن شرایط قرار می‌گرفت چاره‌ای جز مسالمت نداشت [...] آن حضرت فرمود [...]‌ اگر با معاویه درگیر شوم، [اطرافیان] مرا به او تحویل می‌دهند [...‌] امام آگاه بود که معاویه به هیچکدام از این مفاد عمل نخواهد کرد اما حداقل ماهیت قدرت طلب معاویه [...] بر همگان آشکار می‌شد[...]»


چقدر معاویه قدرت طلب بود، و چقدر امام حسن صلح‌طلب و چقدر من هر دو را دوست دارم:

«امام [...] در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت اعتراض کرد [...] موجبات اقدام خود را چنین بیان کرد: اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى می‌‏کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی‌‏کردم، زیرا خلافت بر بنى‌امیه حرام است[...]»

ایشان حتماً در ادامه فرموده بودند، من چقدر خلافت را دوست می‌دارم! نتیجة 4 سال «خلافت» یانکی‌ها در اوکراین این شد که روسیه جهت انتقال گاز به اروپا بجای اوکراین الویت را به خط لولة‌ «نورت ستریم» بدهد که گاز را از آب‌های دانمارک و فنلاند به آلمان می‌رساند!

به گزارش مهرنیوز، آخوند صدیقی در وقوقیة امروز تهران ادعا کرده، «حضور ملت ایران در راهپیمائی 22 بهمن تجدید حیات انقلاب اسلامی بوده.» حال آنکه ساتاس و اربابان‌اش در سازمان سیا کور خوانده‌اند! حتی اگر ادعای بی‌پایة ورق‌پاره‌های جمکران، مبنی بر شرکت 50 میلیون ایرانی در این مراسم را بپذیریم، با توجه به حضور گستردة چپ‌نمایان و دارودستة موسوی و شرکاء در تظاهرات کذا، بیش از 20 میلیون ایرانی در این نمایش مهوع شرکت نکردند. اینان هم با حکومت اسلامی مخالف‌اند، و هم با جنبش سبز. در واقع این آمار ثابت می‌کند برخلاف تبلیغات رسانه‌های استعمار، جنبش سبز به هیچ عنوان «فراگیر» نیست. بهتر است بگوئیم تظاهرات کذا آغازی‌ است بر پایان 31 سال فریب جنایت و تقلب.

با توجه به شرایط باید حضور اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن عرض کنیم، سیاست حسینی و حسنی دیگر کارآئی خود را از دست داده. از این پس لازم است به سیاست زین‌العابدین بیمار، یعنی دراز کشیدن رو به قبله متوسل شوید، که هم نوآوری کرده باشید و هم واقع‌گرائی.





...

پنجشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۸


سیب و «مردم»!
...
من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید
من خواب یک ستارة قرمز دیده‌ام
و پلک چشمم هی می‌پرد
و کفش‌هایم هی جفت می‌شوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم

سرانجام رضاپهلوی با استقرار در کنار «مردم» به «جبهة حق» پیوست و تیر خلاص را به دمکراسی شلیک کرد. همچنانکه گفتیم آنگلوساکسون‌ها می‌کوشند با فراگیر جلوه دادن ابهامی به نام «جنبش سبز» صدای مدافعان دمکراسی و آزادی بیان را در جنجال و هیاهوی «حاکمیت مردم» و «جبهة حق» به سکوت بکشانند. اینان 31 یکسال پیش نیز با همین ترفند کودتا کردند و امروز هم به همان شیوة معهود متوسل شده‌اند.

ما از همة‌ طرفداران دمکراسی می‌خواهیم صفوف خود را از فاشیست‌های «جنبش سبز» جدا کنند، دمکراسی حاکمیت قوانین انسان‌محور بر مردم است، نه حاکمیت مردم. دمکراسی رنگ ندارد، فاقد ابهام است، و فراسوی حق و باطل قرار می‌گیرد. اتخاذ موضع «بیطرفی» در دعوای دو قطب کاذب حکومت اسلامی، پایه و اساس «آزادی انسان» در جامعة تقدس زدة ایران است. ما «جنبش سبز»‌ را یک حرکت استعماری و پوپولیست می‌دانیم که دقیقاً از همان شعارهای مزورانه و گوساله‌پسند دارودستة خمینی در سال 1357 پیروی می‌کند. سایت‌ها و رسانه‌های وابسته به این جنبش، به ویژه سایت متقلب «جرس» و بنگاه شایعه‌پراکنی «راه سبز»، همگی بدون استثناء به دروغ پراکنی و تحریف مشغول‌اند. 31 سال پیش، در دورة نخست‌وزیری بختیار رسانه‌های ایران، به ویژه اطلاعات و کیهان از همین شیوه پیروی می‌کردند، با یک هدف مشخص: منزوی کردن مخالفان حکومت نعلین.

ورق‌پارة اطلاعات «بی‌طرفی» را خیانت می‌دانست، و حزب خائن توده، هم‌صدا با کیهان، در شیپور «تهدید کودتا» می‌دمید، حال آنکه کودتاچی واقعی شیخ‌مهدی بازرگان، نوچة محمد مصدق بود که بر طبل «مردم» می‌کوبید تا خود را در سنگر «حق» قرار دهد و مدافعان قانون اساسی از جمله شاپور بختیار را در جبهة باطل بنشاند. بازرگان منفور می‌گفت، «مردم» قانون اساسی را قبول ندارند، ‌ ما را قبول دارند، پس «حق» با ماست.

البته یاوه‌گوئی‌های بازرگان دلیل داشت. خانه‌شاگرد رمزی کلارک خواهان استقرار حماقتی به نام «جمهوری اسلامی» بود و در کمال وقاحت ادعا می‌کرد، جمهوری اسلامی همان «جمهوری دمکراتیک» است! این دروغ بزرگ که به صورت تیتر دوم در یکی از ورق‌پاره‌ها منتشر شد، ‌ شاهدی است بر این مدعا که بازرگان، نخست وزیر «خیابانی» حکومت اسلامی همچون خمینی کار خود را با «دروغ» و عوامفریبی و مزدوری آغاز کرد و تا پایان عمر ننگین‌اش همین رویه‌ را ادامه داد. امروز نیز، به مصداق «ارث خرس به کفتار می‌رسد»، همین وظیفه را پسرش، «عبدالعلی» بر عهده گرفته. در مورد «مبارزات» خمینی و بازرگان پیشتر توضیح داده‌ایم و نیازی به اثبات مزدوری اینان نداریم. فقط برای یادآوری دروغ‌گوئی‌شان بگوئیم که نخست وزیر خیابانی از زبان خمینی وعدة‌ برگزاری «انتخابات مجلس مؤسسان» را داده بود که پس از برگزاری رفراندوم عوامفریبانة «آری یا نه» به حکومت نعلین، این مجلس به «مجلس خبرگان» تبدیل شد و به پیشنهاد آخوند منتظری منفور «ولایت مطلقة فقیه» را هم به عنوان «ضامن» دمکراتیک بودن جمهوری مطلوب مهدی بازرگان به تصویب رساندند!

و من چقدر دلم می‌خواهد
که روی چارچرخة یحیی میان هندوانه‌ها و خربزه‌ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ ...
چقدر دور میدان چرخیدن خوب است
[...]
چقدر مزة‌ پپسی خوب است
[...]
چقدر سینمای فردین خوب است
و من چقدر از همة چیزهای خوب خوشم می‌آید

همچنانکه پیشتر هم گفتیم نخست وزیری شاپوربختیار، نه تنها مزدوری خمینی، ‌مهدی بازرگان و دیگر مدافعان حکومت اسلامی را به اثبات رساند که نشان داد «قانون‌شکن» و «مردم‌پرست» هرگز نمی‌تواند مدافع دمکراسی باشد. بنابراین ما هیچ «گفتگو» و مذاکره‌ای با مدافعان «حکومت دینی» نخواهیم داشت. تقاضای بحث و تبادل نظر بین روشنفکران سکولار و «روشنفکران دینی» نشان حماقت متقاضیان محترم است. چرا که این به اصطلاح «روشنفکران» دینی قادر به بحث وگفتگوی «منطقی» و «مستدل» نیستند. اینان استدلال خود را بر زبان منطق‌ستیزی استوار کرده‌اند که همان «کلام مقدس» است و همین امر امکان «بحث منطقی» را منتفی خواهد نمود. کسی که می‌خواهد بر اساس توضیح‌المسائل و آیات قران «بحث» به راه بیاندازد باید با آخوندهای حوزه به بحث بنشیند. در این قماش بحث‌ها جائی برای «روشنفکر»، «سیاستمدار»، حقوقدان و ... وجود ندارد.

از مطلب دورافتادیم بازگردیم به رضاپهلوی که همچون خمینی «زیر درخت سیب» نشسته و «سخنان سیبی» بر زبان می‌راند. البته رضاپهلوی با کت و شلوار و کراوات زیر درخت کذا «چارزانو» نشسته و به همین دلیل است که برای درز گرفتن مطلب شتاب فراوان به خرج می‌دهد؛ چارزانو نشستن با کت‌وشلوار چه زیر درخت، چه روی شاخة درخت کار مشکلی است. در عوض دادن وعدة سرخرمن به ملت ایران در هر شرایطی سهل و آسان است.

کسی می‌آید
[...]
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست
[...]
و مثل آن کسی است که باید باشد
[...]
و صورتش از صورت امام زمان هم روشن‌تر
[...]
و می‌تواند کاری کند که لامپ «الله»
که سبز بود[...]‌
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود
‌آخ ...
چقدر روشنی خوبست

بله آنزمان که روح‌الله در نوفل‌لوشاتو زیر درخت سیب می‌تمرگید، ذکر «اسلام راستین» گرفته بود، در صورتیکه شاهزاده رضاپهلوی زیر درخت سیب جلوس فرموده، می‌خواهند «دمکراسی راستین» برای‌مان بیاورند. در واقع تفاوت بین سخنان خمینی و رضاپهلوی همان تفاوت بین تمرگیدن و «جلوسیدن» زیر یا روی درخت سیب است. «پیام» رضا پهلوی در سال 1388، ویراست نوینی است از همان پیام خمینی در سال 1357. خمینی می‌گفت «مردم»، رضا پهلوی هم می‌گوید «حاکمیت مردم»، خمینی می‌گفت، مردم برای شهادت در راه اسلام آماده‌اند، رضاپهلوی هم شهامت جوانان آمادة شهادت را می‌ستاید. مسلماً صدای آمریکا هم به شر‌افت‌شان شهادت خواهد داد. خمینی می‌گفت، شاه برود و ارتش به مردم بپیوندد، رضاپهلوی می‌گوید، مافیای چپاولگر برود و پاسداران و بسیجیان به آغوش ملت بازگردند. خلاصه بگوئیم اگر کودتای هیزاکسلنسی شکست خورد، کودتای عموسام هنوز از راه نرسیده و باز هم قرار است «کسی بیاید» و چراغ سبز مسجد را برای‌مان روشن کند، کسی که مثل هیچکس نیست ولی مانند همه، جز افروختن چراغ مسجد و گسترش تقدس‌ها ـ دینی و بومی ـ مأموریتی نخواهد داشت.

پیش از ادامة مطلب حضور بعضی‌ها بگوئیم که «آمریکا»، و به طور کلی غرب خواهان استقرار دمکراسی در ایران نیست. در نتیجه، آنچه در رادیوفردا از زبان رضاپهلوی به ما می‌گویند، همان است که در سال 1357 از زبان خمینی به ما می‌گفتند. همچنانکه در وبلاگ «گوگل و شپیگل» گفتیم، مطالبات استعمار غرب برای چپاول «تداوم» دارد و برای تضمین چنین تداومی است که سیاست دورباطل «شیخ وشاه» برملت ایران تحمیل می‌شود. روند این است که پس از فرسایش «حکومت سرکوب»، نیروهای نظامی و انتظامی ناگهان جاخالی داده، بجای حفظ نظم قانونی در کنار شورشیان قرار می‌گیرند. البته این نکتة مهم را یادآورشویم که درحکومت دست‌نشاندة استعمار هرگز «نظم قانونی» رعایت نمی‌شود، «نظم‌قانونی» یک بهانه است، نیروهای نظامی و انتظامی خود «قانون‌شکن» و عامل سرکوب‌اند. در واقع نوع حکومت در ایران اهمیت ندارد، شیخ یا شاه به دلیل تکیه بر عوامل مبهم نظیر «مردم»،‌ باورهای عوام و مقدسات ـ دینی و بومی ـ جز صورتکی بر چهرة پلید استعمار نخواهند بود. تا وقتی اولویت با تل موهوم «مردم» و برآورده کردن «مطالبات سیاسی» مبهم تل کذا باشد، باید بدانیم هدف فقط عوامفریبی و شیادی است.

در دمکراسی به هیچ عنوان صحبت از «حق» مردم و «حق حاکمیت» مردم و «حکومت» مردم بر مردم نیست. حق «تعیین حاکمیت» با ملت است، و حق اعمال حاکمیت با نمایندگان برگزیدة ملت. حاکمیت مذکور موظف به رعایت حقوق اقلیت‌هاست. به عبارت دیگر، خواسته‌های «مردم» نمی‌تواند حقوق‌ انسانی را لگدمال کند، این مطالبات می‌باید چارچوب «منطقی» داشته باشد. حال آنکه مطالبات تل موهوم «مردم» هرگز چارچوب منطقی نداشته، ندارد و نخواهد داشت. دلیل هم روشن است، «خواست» تل موهوم جز «مبهمات» قانون‌شکن نمی‌تواند باشد. عربده‌های مرگ بر بختیار ـ بختیار خواهان تغییر حکومت از راه قانونی یعنی با توسل به مجلس مؤسسان بود ـ و استقبال از انتصاب دولت خیابانی و غیرقانونی بازرگان شاهدی است بر این مدعا. پس عمله و اکرة فاشیسم به ویژه مشاوران خامنه‌ای بهتر است دکان «مردم‌پرستی»‌ و حکومت مردمی را تعطیل کنند. امروز که مصاحبة رضاپهلوی در رادیوفردا انتشار یافت، متوجه شدیم «تشرف» گورکنان نخبه و فرهیخته به شهر «مقدس» مشهد و دفاع از دولت «مردمی» مصدق دلیل دارد!

گورکن‌ها همینطورکه برای «بازگشت به گذشته» پس پس می‌روند، دست‌نیاز به آستان مقدس «رضا» دراز کرده و دولت «مردمی» می‌طلبند. منتهی از آنجا که نمی‌توانند بگویند «رضا» شاه می‌خواهیم، در جوار حرم مقدس «امام رضا» چند رکعت نماز «مصدق» به جای می‌آورند. مصدق علاوه بر مشروطه‌ستیزی و یکجانبه‌گرائی، کودتای کلنل آیرون‌ساید و تمام عصرطلائی استعمار بریتانیا را تداعی می‌کند: قرار دادن نفت ایران در انحصار آنگلوساکسون‌ها،‌ ظهور فدائیان اسلام، ملی‌کردن نفت، کودتای 28 مرداد، تحمیل قرارداد خفت‌بار کنسرسیوم، رونق آخوندپروری و حسینیه‌بازی و مسجدسازی،‌ تبدیل جیره خوار دربار به مخالف شاه و سرانجام کودتای شکوهمند 22 بهمن که مشتی لات و اوباش و تیغ‌کش را در رأس هرم قدرت در ایران قرار داد، همه و همه یادگارهای «دکتر» مصدق، «قهرمان ملی» است.

بله مصدق تمام این دور باطل را تداعی می‌کند. دور باطلی که با توسل به «حق‌طلبی»، «قانون‌شکنی» و «یکجانبه‌گرائی»، یک کودتا را با کودتای دیگر تداوم می‌بخشد، این تداوم مقدس را در گذار از کودتای 1921 به کودتای 11 فوریه 1979 شاهد بودیم. در فاصلة بین دو کودتای مذکور، ما ملت از چندین آشوب، کودتا، اشغال نظامی و جنگ گذر کردیم، بدون آنکه از یاری «مردم» برخوردار شویم! تل موهوم «مردم»، همچون روحانی‌نمایان همواره در کنار قدرت و در تضاد با منافع ملی گام برداشته. از همین رو بگوئیم که ما «حاکمیت مردم» را نمی‌پذیریم، این حاکمیت انسان‌ستیز و قانون‌گریز همواره در «جبهة حق» قرار می‌گیرد و رضاپهلوی هم امروز «حق طلب» شده! ایشان به جنبش انسان‌ستیز سبز پیوسته‌اند! روشن‌تر بگوئیم سفر مشاوران مقام رهبری به مشهد در واقع چراغ سبز به «رضا» است!

پیش از ظهور خردجال در ایران یک فیلم کوتاه برای‌مان ساخته بودند که ضریح مقدس امام هشتم شیعیان را نشان می‌داد، یک مرد به ضریح ایشان چنگ انداخته و ضجه می‌زد، «یا ضامن آهو!» بله، اینهم از همان فیلم‌های مستند «مردمی» بود که جهت احترام به باورهای مقدس ساخته بودند. امروز صحنة سیاست ایران مصداق همین «فیلم» شده: یا ضامن آهو! یا امام رضا، دولت «مردمی مصدق» را از تو می‌طلب‌ایم ...

به گزارش رادیوفردا، مورخ 22 بهمن‌ماه 1388، «ژان خاکزاد»، با رضاپهلوی مصاحبه کرده تا ضمن «حذف» طرفداران دمکراسی از جامعة ایران و فراگیر نمایاندن جنبش سبز، چند پیام استعماری را از زبان وی منعکس کند. نخست اینکه «جو انقلاب» بر کشور حاکم است و خلاصه جامعه همان جامعة 31 سال پیش است ـ این همان مزخرفاتی بودکه ابتدا از زبان حبة انگور ترانس ژنیک ‌سازمان سیا، یعنی فرخ نگهدار مفلوک شنیدیم و نهایت امر تبدیل شده به «واقعیت!» مصاحبة‌ خاکزاد سپس از زبان رضاپهلوی به ما می‌گوید که در ایران فقط جنبش سبز مخالف دولت است، و رضاپهلوی هم خود را عضو همین جنبش می‌داند ولی برداشت وی از «سبز» با دیگران متفاوت است. درست همانطور که در سال 1357 هر کس به دلخواه از «جمهوری اسلامی» تفسیر مطلوب ارائه می‌داد، و باز هم تکرار کنیم که این است یکی از فواید شگفت‌انگیز «ابهام!» هر چه در اسلام هست، در «سبز» هم وجود دارد، البته جز دمکراسی. چرا که دمکراسی بر خلاف اسلام و سبز و آبی و قرمز و ... انسان‌محور است و صراحت دارد.

پیام مصاحبة «رادیوفردا» به مخاطب این است که مخالفان جنبش سبز، طرفدار احمدی‌نژاد‌اند. در واقع «رادیوفردا» همان شکری را خورده که صبیة سیامک پورزند در «روز» آن‌لاین نشخوار می‌کند. همان «روز آنلاین» که دیگر تظاهر را هم کنار گذاشته و همدلی با پاسدار محسن رضائی و محفل لاریجانی‌ها را آشکارا فریاد می‌زند. باری تأکید بر فراگیر بودن جنبش سبز یعنی بقیه، به ویژه مدافعان دمکراسی ول‌معطل‌اند. خاکزاد در ادامه، جهت اطمینان دادن به نیروهای سرکوب حکومت اسلامی برای آیندة آن‌ها ابراز نگرانی کرده، از رضا پهلوی می‌پرسد در صورت سرنگونی حکومت تکلیف این جوانان عزیز و نازنازی چه می‌شود؟ حضرت والا هم که می‌دانیم همچون خداوند مسلمین، رحمان و رحیم یعنی بخشنده و مهربان‌اند، در نتیجه می‌فرمایند، اصل کار همین عزیزان‌اند! با اینان همان کاری را می‌کنیم که حکومت اسلامی با ساواک، ارتش و شهربانی شاهنشاهی کرد. همه را لازم داریم! در صورت سرنگونی حکومت جمکران حق و حقوق‌شان محفوظ است، و می‌توانند در یک «حکومت مردمی» همچنان به سرکوب ملت ایران ادامه دهند، هم به نام شاه، هم به نام خدا، و هم به نام میهن! ‌در ضمن رضاپهلوی از شهامت جوانان عزیزی که با دست خالی به استقبال مرگ می‌روند تجلیل به عمل آورده، تلویحاً می‌فرمایند، «کاری حسینی» می‌کنند!


من خواب آن ستارة قرمز را
وقتی خواب نبودم دیده‌ام
چرا پدر [...] کاری نمی‌کند که آن کسی که بخواب من آمده ست روز آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محلة کشتارگاه [...]
که خاک باغچه‌های‌شان [...]و آب حوض‌شان [...] و تخت کفش‌شان هم خونی ست
‌چرا کاری نمی‌کنند

البته امروز عیال سیامک پورزند هم که در ینگه‌دنیا به چرا مشغول است، در روز‌آن‌لاین گفته بود، «مردم که چیزی ندارند از دست بدهند از مرگ هم نمی‌ترسند!» می‌بینیم که چقدر دست‌ودل‌باز هستند بعضی‌ها! البته از کیسة بقیه. خلاصه پروپاگاند مرگ‌پرستی در طویلة سازمان سیا تولید می‌شود، نانخورهای حاج اکبر سازندگی در آمریکا نیز بازاریابی برای آن را به عهده گرفته‌اند و آگهی‌های تجارتی سازمان سیا در سایت‌های فارسی زبان منتشر می‌شود. بگذریم و بازگردیم به پاسخ‌های رضاپهلوی به ژان خاکزاد.

رضاپهلوی می‌گوید، در سال 1357 مردم می‌دانستند چه چیز را نمی‌خواهند، ولی امروز می‌دانند چه می‌خواهند! وی می‌افزاید خود را در جنبش سبز می‌بیند، و «برداشت» خود را از جنبش کذا ارائه می‌دهد، برداشتی که هیچ ربطی به بیانیه‌های موسوی، کروبی و شعارهای ابلهانة جمهوری ایرانی، و مرگ بر چین و روسیه و ... ندارد. و ما هم هیچ تعجب نمی‌کنیم. وقتی در برابر «ابهام» قرار می‌گیریم همین ماجرای شیرین پیش‌ می‌آید، و «هرکسی از ظن خود» یار آن می‌شود. هر کس در چارچوب انتظارات‌اش برداشت خود را از ابهام ارائه خواهد کرد، و این عمل در واقعیت گنگ و مبهم این پدیدة لعنتی هیچ تغییری ایجاد نخواهد کرد، چرا که ابهام بی‌کران و فاقد چارچوب است.

رضاپهلوی می‌گوید برداشت من از سبز «خواست اساسی جامعه» است و اکثر جوانانی که «شجاعانه» در خیابان‌های ایران کشته می‌شوند خواهان تغییر نظام‌اند. اولاً از نظر ما این برخورد با زندگی انسان شایستة یک طرفدار دمکراسی نیست؛ این برخوردی است فاشیستی که در ایران آخوندهای شیعه در بوق آن می‌دمند. از سوی دیگر، «کشته شدن» به هیچ عنوان ارزش نیست. کسی که با دست خالی به رویاروئی حریف مسلح می‌رود، یک احمق مرگ‌طلب است که شهامت «خودکشی» ندارد و ترجیح می‌دهد بزدلی و نفرت از زندگی را به این وسیله به ابزار «افتخار» تبدیل کند. در عرصة معانی، شجاعت با حماقت در یک رده قرار نمی‌گیرد:

«برداشت من از سبز در قالب يک خواسته اساسی جامعه است برای حقوقش، برای حاکميتش، برای آزاديش. جوانان ما که اينقدر شجاعانه دارند در خيابان‌های ايران کشته می شوند و گلوله می‌خورند [...] مطمئناً به خاطر يک اصول عميق‌تر مبارزه می‌کنند تا فقط نتيجة‌ يک انتخابات. به نظر من خواستة‌ اصلی اکثريت اين جريان رسيدن به يک وضعيتی است ک به اعتقاد من فراتر از اين نظام خواهد رفت.»


بله همة این مسائل فریبنده به اضافة بی‌بی‌گوزک حسین در کربلا و بسیاری از مسائل دیگر در آینة جادوئی «سبز» پدیدار می‌شود. ولی مهم‌ترین بخش سخنان رضاپهلوی که خود را در آئینة جنبش سبز هم می‌بیند، آینده‌ای است سراپا فریب. یک سمساری که در آن قانون‌شکنی، انسان‌ستیزی و پوپولیسم «حاکمیت مردم» در کنار «مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر» قرار می‌گیرد و «دمکراسی راستین» را برای‌مان به ارمغان خواهد آورد، همچنان که کودتای 22 بهمن نیز «اسلام راستین» را بر ملت ایران حاکم کرد:

«ما در جستجوی آينده‌ای هستيم که در آن حاکميت مردم، آزادی، برابری، حکومت قانون، عدالت و تمام [مفاد اعلامية جهانی حقوق بشر وجود دارد اگر] به چنين نظامی دست پيدا کنيم [...] يک دموکراسی راستين در کشورمان [خواهیم داشت].»


اگر همین امروز «دمکراسی راستین» در ایران حاکم شود، سی سال بعد، گروه‌هائی خواهیم داشت که خواهان دمکراسی رحمانی، دمکراسی سبز، دمکراسی ایرانی و دمکراسی ناب و دمکراسی آتن خواهند شد. و بی‌دلیل نیست که مسیر دستیابی به دمکراسی راستین با مسیر استقرار حکومت اسلام راستین یکسان شده:

«همان سی‌سال پيش هم انتقال قدرت از حکومت سابق به حکومت همين نظام در جائی که ارتش [...] دخالتی نکرد [...] یا خونريزی خيلی کمی شکل گرفت [...]»


بله کافی است فرماندهان سپاه که با شعار مرگ بر‌آمریکا به نوکری برای یانکی‌ها اشتغال دارند، همچون تیمسار قره‌باغی و شرکاء فرمان «جاخالی» دادن را دریافت کنند، دمکراسی راستین ظرف 24 ساعت مستقر خواهد شد. کافی ‌است برادران ریش خود را بتراشند و خواهران آن تکه پارچه را بردارند. خلاصه این دمکراسی راستین بیشتر شبیه جمهوری دمکراتیک شیخ مهدی است که با «مردم»، ریش و پشم و یک تکه پارچه مستقر می‌شود:

«صد در صد کسانی که [...]چه در بدنه سپاه و چه در بقيه جريان‌ها [...] اعتقادی به اين نظام ندارند [...]‌امروز می‌توانند به جرگة مردم بپيوندند [فکر نکنند]‌ که با از بين رفتن اين حکومت، [آينده‌شان] در خطر است. برعکس [...] نقش بسيار بارزی در اين انتقال قدرت خواهند داشت [...] جای اينها در آغوش جامعه است[...]»


به این نوع دمکراسی راستین می‌گویند، «حکومت هلو برو تو گلو»! راستش فکر نمی‌کنیم «جامعه» پس از تجربة در آغوش گرفتن «برادر ارتشی»، امروز بتواند برادر پاسدار و بسیجی را هم در آغوش بگیرد!

کسی می‌آید [...]
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می‌آید، و سفره را می‌اندازد
[...]
و هرچه را که باد کرده باشد قسمت می‌کند
و سهم ما را هم می‌دهد
من خواب دیده‌ام ...
(فروغ فرخزاد)

بله من هم خواب دیده‌ام که هلو می‌رود توی گلو!





...

سه‌شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۸


«سایمون» در کربلا!
...
شرکت در راهپیمائی 22 بهمن فقط به معنای «تأئید» حکومت انسان‌ستیزی است که 31 سال پیش با خیانت و جنایت و دروغ توسط آنگلوساکسون‌ها در ایران استقرار یافت. هیچ ایرانی با وجدانی در این مراسم ضد ایرانی شرکت نخواهد کرد، چرا که هیچ توجیه منطقی برای شرکت در سالگرد کودتای ننگین ارتش ناتو و هم‌صدائی با مزدوران‌اش در جنبش‌سبز وجود ندارد:

«تنها خواستة‌ جنبش سبز این است که به قانون و به ارزش‌های اصلی انقلاب اسلامی برگردیم که یکی از آن‌ها استقلال است.»


این بخشی ‌است از سخنرانی میرحسین‌موسوی جنایتکار که در رادیوفردا، مورخ 9 فوریه 2010 منعکس شده. بله، پس از مصاحبة کروبی شیاد با «شپیگل» اینک نوبت به دمیدن در بوق «بازگشت به گذشته» توسط میرحسین موسوی رسیده. حال که با «تنها خواستة جنبش سبز» آشنا شدیم بهتر است بدانیم که از قضای روزگار همة اربابان حکومت اسلامی در غرب نیز در همین حد شیفتة «ارزش‌های» اسلام‌اند.

امروز مسیو «دیگار»،‌ رئیس «ث. ان. ار. اس»، مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه، پس از نگریستن در «گوی بلورین» فرموده‌اند که، «اکثریت ایرانیان با حکومت اسلامی موافق‌اند!» در این راستا، پس از مصاحبة «شپیگل» با آخوند کروبی، رادیوفردا و بی‌بی‌سی نیز «میرحسین» و «دستغیب» ترانس ژنیک را به صحنه آورده‌اند تا برایمان به مداحی «اسلام خوب» بپردازند.

بله، به دلیل ناکامی شنگول و منگول‌های ترانس‌ژنیک سازمان سیا در امر مقدس «سربازگیری» برای «شرکت» در راهپیمائی 22 بهمن، آنگلوساکسون‌ها تمام احشام، چوپانان و به ویژه مباشرشان، هیزاکسلنسی «سایمون گاس» را وارد صحنة این پروپاگاند ایران‌ستیز کرده‌اند. چرا که اوضاع سخت خراب است و رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحد هم سخت پریشان‌خاطر و افسرده‌حال ! ایشان روز گذشته در پاریس چنان عصبانی بودند که اگر کارد در پیکر مقدس‌شان فرو می‌کردید، خون‌ در نمی‌آمد. وزیر دفاع ایالات متحد، گریان و نالان برای برچیدن بساط بحران دست‌ساز هسته‌ای گورکن‌ها به فرانسه تشریف آورده بودند، ولی برای تداوم بحران هنوز چشم امیدشان به «جنبش سبز» خیره مانده. و بی‌دلیل نیست که شیپورهای استعمار می‌کوشند، ‌ «همة مخالفان حکومت اسلامی» را به عنوان مخالفان ‌خامنه‌ای و شخص احمدی‌نژاد در گرداب ابهامی به نام «جنبش سبز» مغروق کرده، این تشکل مزور و خشونت‌طلب را «فراگیر» جلوه دهند. چرا که «مخالفت با دمکراسی» ویژگی اصلی این جنبش مبهم و انسان‌ستیز است، و مخالفت با استقرار دمکراسی در ایران از مهم‌ترین اهداف غرب به شمار می‌رود.

رهبران مزور جنبش سبز، به دلیل تأئید مکرر بر «حکومت مقدس»، همواره خود را در جایگاه «حق» می‌بینند، به همین دلیل همة مخالفان‌شان را در سنگر «باطل» قرار خواهند داد. حال آنکه «انسان» نه حق است، نه باطل، اما در «تئوکراسی» هیچ جایگاهی برای انسان وجود ندارد. در حکومت الهی، یا در «جبهة حق» هستید، یا در سنگر باطل. به همین دلیل است که آنگلوساکسون‌ها و شرکاء جهت تداوم حکومت تاراج و جنایت «دینی» جنبش سبز را‌ به راه انداخته‌اند.

تمام اعتراضات موسوی و کروبی و دیگر فعلة فاشیسم به سرکوب‌های حکومت،‌ صحنه‌سازی جهت «سربازگیری» به نفع حکومت اسلامی است. همچنانکه تمام تهدیدهای به اصطلاح تندروها در وقوقیه‌های نماز جمعه، و انتشار سخنان خمینی در سیمای جذام‌زدة جمکران فقط با هدف بازارگرمی برای «حکومت ابهام» صورت می‌پذیرد. بدون توسل به «ابهام» حکومت مقدس، نمی‌توان سرکوب را «توجیه» کرد. و مدافعان حکومت الهی از جمله عملة تحکیم وحدت به هیچ عنوان نمی‌توانند در جایگاه «مخالف سرکوب» انسان بنشینند. به اینان توصیه می‌کنیم پیش از بلبل‌زبانی و گزافه‌گوئی ‌در باب «ابهام جمهوری اسلامی و صراحت سرکوب‌ها»، کمی مطالعه کنند تا ببینند «سرکوب انسان» چگونه با تکیه بر «ابهام» امکانپذیر می‌شود.

در یک «جمهوری»، هیچکس نمی‌تواند شلاق زدن مردم به جرم مصرف نوشابه‌های الکلی را «اجرای قانون» بداند، چرا که این وحشی‌گری‌ها فقط به برکت ابهام مقدسی امکانپذیر می‌شود که بر یک دین «برحق» به نام اسلام تکیه کرده، و نهایت امر به صورت قانون‌ومقررات به جامعه تحمیل شده. در هیچیک از دیکتاتوری‌های کارگری، وحشی‌گری‌هائی همچون سنگسار و شلاق زدن مردم در ملاءعام اعمال نشده و نمی‌شود. پس یک‌بار دیگر تأکید می‌کنیم، «مخالفان دمکراسی» به هیچ عنوان نمی‌توانند مدافع آزادی بیان و دیگر آزادی‌های انسانی باشند.

اما کو گوش شنوا! عمو سام تمام چارپایان‌اش را برای «حفظ کیان اسلام» بسیج کرده. چارپایان عموسام به دو جبهة «حق» و «باطل» تقسیم شده‌اند. جبهة «باطل» شامل رسانه‌های کیهان، فارس‌نیوز و دیگر ورق‌پاره‌های مدافع اسلام، دست‌دردست صدا و سیمای جمکران می‌کوشد با توسل به «واژگون‌نمائی» از مخالف‌نمایان، یعنی از همان جنبش سبز «تصویر دلپذیر» ارائه دهد. روند کار چنین است که سیمای جمکران با انتشار سخنرانی خشونت‌طلبانة روح‌الله خمینی در «تأئید سرکوب» مخالفان برای چارپایان عموسام در هر دو جبهة حق و باطل علوفة کافی فراهم می‌آورد تا یک گروه به تأئید «امام» خمینی و خشونت بپردازد، و گروه دیگر یعنی مخالفان احمدی‌نژاد، ضمن تمجید و ستایش از خمینی دجال به سیمای جمکران اعتراض کنند که انتشار این سخنرانی «چهرة نورانی» اسلام و بنیان‌گذار «نورانی‌تر» حکومت اسلامی را خدشه‌دار می‌کند! سپس نوبت به ضرغامی، نوچة پاسدار لاریجانی می‌رسد که همزمان با ستایش و تمجید از امام‌روشن‌ضمیر، توضیحات ابلهانه در باب «خشونت واجب» ارائه کرده، مزخرفات خمینی را نشانه‌ای از آگاهی و شناخت سیاسی رهبرکبیر معرفی کند. حال آنکه سخنرانی‌های خمینی تحت نظارت ساواک تنظیم می‌شد، همچنانکه متن وقوقیه‌ها و سخنان دیگر مقامات حکومت گورکن‌ها در همین چارچوب بلاهت‌گستر تقدس و خشونت، و با هدف تأمین منافع استعمار تنظیم می‌شود.

خلاصه کنیم، پخش سخنرانی خمینی دجال از تلویزیون در واقع تکه استخوانی است که برای سگ‌های‌هار استعمار پرتاب می‌شود تا همه به دور آن «وق‌وق» زده فضای جامعه را با هیاهوی ستایش‌ از «خمینی، اسلام و خشونت»، و جنجال مخالفت ظاهری با خشونت و «طرفداری از خمینی و اسلام» اشباع کنند. به این ترتیب است که دست‌های خونین استعمار در فضای جامعه 4 بار زوزة «تمجید» از خمینی و اسلام را طنین‌افکن کرده. «دوبار» عربدة‌ «ستایش از خمینی و اسلام»؛‌ یک‌بار روضه و زوزه‌ای که ادعا می‌کند، «خمینی و اسلام با خشونت هیچ ارتباطی ندارند»؛ و یک‌بار هم نعرة «تأکید خمینی بر خشونت»، و اینکه این خشونت بر حق بوده! می‌بینیم که در این پروپاگاند استعماری هیچ جائی برای ایرانی به عنوان «انسان» پیش‌بینی نشده. به همین دلیل است که این پروپاگاند مهوع در بی‌بی‌سی و رادیوفردا اینگونه گسترش می‌یابد. سایت «رادیوفردا»، ‌ مورخ 9 فوریه 2010 بخشی از سخنرانی موسوی برای «دانشجویان» را منتشر کرده و سایت «بی‌بی‌سی» هم به نعلین متعفن آخوند دستغیب متوسل شده. به عبارت دیگر «دستاربند» در بی‌بی‌سی و «اوباش» در «رادیوفردا» برای فروش «اسلام رحمانی» بسیج شده‌اند. «فرانچایز» اسلام رحمانی نیز متعلق است به «امانوئل راحم» خودمان که در کاخ سفید به «شرافت» موسوی «شهادت» می‌دهد! ‌ چرا که تمام سخنان‌ این جنایتکار حرفه‌ای سرشار از «شرافت اخلاقی» و «صداقت» است؛ البته برای تأمین منافع آنگلوساکسون‌ها.

باری میرحسین ضمن تأکید بر این نکتة اساسی که «جنبش سبز» هیچ وابستگی به کشورهای خارجی ندارد، و مدافع «منافع ملی» است ادعا می‌کند، این جنبش خواهان «تعامل سازنده» با جهان است و هرگز زیاده روی نخواهد کرد و همواره سیاست متعادلی خواهد داشت! ایشان به عنوان شاهدی بر همین کردار «متعادل»، گفتار بسیار متعادلی نیز تقدیم مخاطبین فرموده و می‌گویند، «ما فقط می‌خواهیم به قوانین و ارزش‌های اصلی انقلاب اسلامی بازگردیم که یکی از آن‌ها استقلال است!» می‌بینیم که تعادل از این بیشتر واقعاً باعث مرگ خواهد شد! یادآور شویم، سخنرانی موسوی از همان الگوی شیادی سخنرانی‌های خمینی در نوفل‌لوشاتو پیروی می‌کند؛ خلاصه بگوئیم هر دو پروژه یک «معمار» دارد! ایندو «تز» استعماری با تأکید بر «استقلال از بیگانگان»، و ادعای طرفداری از «منافع ملی» و «مخالفت با سرکوب مردم»، و از همه مهم‌تر، دفاع از اسلام، یک ابهام کامل را بر مسیر سیاسی جامعه حاکم کرده تا «انسان» از حیطة روابط اجتماعی و سیاسی «حذف» شود! این است «مسیر» آقای موسوی.

زمانیکه شاه در ایران بود، خمینی با انتقاد از سیاست‌های شاه به «به به و چه چه» از اسلام عزیز مشغول می‌شد، اما میرحسین موسوی از عامل «شاه» در گفتار مردمفریبانه‌اش محروم است، با این وجود می‌پندارد که می‌تواند سیاست‌ سرکوب خیابانی را بجای «شاه» گذاشته از آن انتقاد به عمل آورد! دلائل وقاحت و بیشرمی موسوی فراوان است که به مهم‌ترین‌شان یعنی سفله‌پروری استعمار می‌توان اشاره کرد. سوابق موسوی در جنایت و سرکوب شناخته‌ شده‌تر از آن است که او بتواند خود را مخالف سرکوب نشان دهد. موسوی همچون کروبی عامل سرکوب استعماری است و اگر حمایت نیروهای امنیتی نباشد امثال کروبی و موسوی توسط همین «مردم» که پیوسته دم از حمایت‌شان می‌زنند تکه تکه خواهند شد. ولی شاهدیم که امروز چنین جنایتکارانی با حمایت بیگانه قصد دارند به رهبر مخالفان هم تبدیل ‌شوند، و 8 ماه است که همین دولت ظاهراً «مخالف» تریبون در اختیارشان قرار می‌دهد و امکانات مهمل‌بافی و عوامفریبی برای‌شان فراهم می‌آورد.

اما از آنجا که اربابان موسوی در دو سوی آتلانتیک به افلاس افتاده‌اند سخنرانی میرحسین بیشتر جنبة «لودگی» به خود گرفته. رهبر قانون‌شکن جنبش «مترقی» و «عقلانی» و «رحمانی» سبز می‌گوید، برای قانون‌شکنی و آشوب‌های خیابانی باید «فضای آزاد» گشود و با «استدلال» و «عقل» و «گفتگو» مشکلات را حل کرد، چرا که در اسلام همین شیوه رایج بوده! بله، در اسلام که «کلام مقدس» هرگونه کلام منطقی را نفی می‌کند، به زعم ایشان از راه گفتگو و «استدلال» و «عقل» مسائل را حل می‌کرده‌اند! عجیب است که در دوران امام روشن‌ضمیر و به ویژه در دورة نخست وزیری همین جناب موسوی چنین شیوه‌ای یک‌بار هم اعمال نشد، و کسی هم صدای اعتراض میرحسین را به عدم رعایت اصول اسلامی نشنید! البته در فضای «حق و باطل»، یعنی فضای مقدس دوقطبی هرگز امکان «گفتگوی انسانی» به وجود نمی‌آید، چرا که گفتگوی انسانی «اکنونی‌ات»‌ دارد، و در زمان و مکان مشخص و در شرایط مشخص صورت می‌گیرد، در نتیجه «مقدسات» در گفتگوی انسانی جایگاهی نخواهد داشت.

بی‌پرده بگوئیم، تکرار آیات الهی و ارجاع به مهملات و حدیث و روایت را پوچ‌پردازی می‌خوانند نه «گفتگو». متأسفانه چه بخواهیم و چه نخواهیم، در قرن معاصر، «گفتگو» چارچوب مشخص دارد و از نظر زبان‌شناسی «تعریف» شده و قانون‌شکنان‌حرفه‌ای همچون موسوی و شرکاء نمی‌توانند مرزهای مشخص واژگان و مفاهیم را «مخدوش» کنند. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به رهنمون‌های امام‌گونة میرحسین در رادیوفردا. موسوی چند پرسش «منطقی» مطرح کرده که بررسی آن برای رفع خستگی بد نیست. ایشان نخست چند مورد «سرکوب» را مطرح کرده، سپس می‌پرسند، این کارها چه ربطی به اسلام دارد. در گام بعد، موسوی ارتباط اسلام با «اهانت» به «مردم» و به «آزادی اندیشه» را نیز انکار می‌کند!

جالب است که در کلی‌گوئی‌های ایشان «زدن» و «بستن» یعنی اعمال خشونت غیرقانونی هیچ پیوندی با اسلام ندارد، و «آزادی بیان» نیز نهایتاً جای خود را به «آزادی اندیشه» سپرده که اسلام هم مدافع آن معرفی می‌شود:

«زدن، گرفتن و بستن چه ربطی به اسلام دارد [ممانعت از برهان و گفتگو] چه ربطی به اسلام دارد. جستجو در احوال شخصی مردم چه ربطی به اسلام دارد. وارسی ایمیل‌های مردم چه ربطی به اسلام دارد [...] اهانت به مردم، اهانت به آزادی اندیشه، ارتباطی به اسلام ندارد.»


بله، می‌بینیم که امروز شاه نیست تا میرحسین موسوی بتواند سرکوب ملت ایران را به حساب «شاهان مستبد» بگذارد، و همچون خمینی و اطرافیان لات‌ولوت‌اش از «عدالت اسلامی» داد سخن بدهد. امروز فعلة فاشیسم ناچار شده پیوند اسلام را با هر آنچه نکوهیده است، و خود با توسل به آن سه دهه بر ملت ایران حکومت کرده، «انکار» کند، تا از طریق طرح «استفهام مبهم» و «نفی»، هر چه بیشتر بر ابهام «اسلام» بیفزاید و این عجوز هزارداماد را یک بار دیگر به حجلة بخت بفرستد. اگر یک مرحلة منطقی سخنان مزورانة موسوی را به پیش رانیم در «گرداب» پرسش‌های مبهم سرگردان خواهیم شد. به عنوان نمونه، ته‌چین مرغ چه ربطی به اسلام دارد؟ مزدوری برای بیگانه چه ربطی به اسلام دارد؟ پفیوزی و دروغگوئی و تقلب چه ربطی به اسلام دارد؟ بازداشت قانون‌شکن چه ربطی به اسلام دارد؟ اهانت به زنان چه ربطی به اسلام دارد و ... ولی همة این مسائل به اسلام مربوط شده، چرا که همین آقای موسوی با ادای سوگند به قانون اساسی‌حکومت اسلامی، قانونی که به گفتة حاج سیدجوادی مزدور با الهام از «نهج‌البلاغه، حدیث مسلم و روایت معصوم» تدوین شده، سال‌های متمادی در رأس حکومت اسلامی به سرکوب و کشتار ملت ایران پرداخته! البته شاید رهبر جنبش سبز از این مسائل «بی‌اطلاع» باشد؛ از حماقت ایشان این نیز عجیب نمی‌نماید.

پس ما حضور ایشان و همپالکی‌های‌شان بگوئیم، اولاً قانون‌شکنی «جرم» است، و نیروهای انتظامی وظیفه دارند با قانون‌شکن برخورد کنند تا نظم و امنیت جامعه برهم نخورد. البته می‌دانیم که در حکومت توحش مقدس، جز بی‌نظمی و آشوب و سرکوب هیچ قانونی وجود ندارد، چرا که در غیراینصورت امثال کروبی و میرحسین موسوی نمی‌توانستند 8 ماه آشوب را به روزمرة‌ ملت ایران تبدیل کنند. اما از آنجا که حکومت اسلامی است همة گاوهای حاج میرزاآغاسی در آن از استقلال و آزادی برخوردارند، می‌بینیم که پیوند قانون‌شکنی با اسلام ناگسستنی و کهن است! اسلام یک ابهام است و همة اعمال غیرمنطقی و انسان‌ستیز را دقیقاً به همین دلیل می‌توان به آن مربوط کرد.

اما گذشته از پوچ‌پردازی و گسترش ابهام، آیا میرحسین موسوی می‌تواند بگوید «سنگسار»، «قصاص»، «جهاد»، «تعدد زوجات»، «کتک زدن زنان»، «قتل محارب» و دیگر احکام توحش این دین مبین هیچ ربطی به اسلام ندارد؟ مسلماً نمی‌تواند، چرا که همة این وحشیگری‌ها ریشه در ادیان «رحمانی» اسلام، مسیحیت و یهودیت دارد. تمام سرکوب‌ها به «اسلام» مرتبط است چرا که سرکوب «انسان‌ستیز» است و هرگونه انسان‌ستیزی رامی‌توان با تکیه بر «ابهام مقدس» بخوبی «توجیه» کرد!

موسوی در این سخنان با سرقت مطالب دیگران، «از دو قطبی شدن فضای جامعه» هم انتقاد به عمل آورده می‌گوید، فضا را برای سرکوب مردم دوقطبی کرده‌اند تا به اهداف خود برسند! حال آنکه میرحسین موسوی خود از عوامل اصلی دو قطبی شدن فضای جامعه است، و این عمل خداپسندانه را جهت فراهم آوردن «امکانات» برای ارباب انجام می‌دهد. رهبر «متعادل» و «مترقی» جنبش سبز در ادامه ضمن ابراز دوستی با کارگر و معلم و غیره، «همه» را عضو یک خانواده دانسته و از اعضای «خانواده» می‌خواهد با هر عقیده و مرامی، با «هویت خود» در راهپیمائی 22 بهمن شرکت کنند؛ باشد که پدر خانواده، یعنی آنگلوساکسون‌ها دل‌شاد شوند.

می‌دانیم که «خانواده» در حکومت گورکن‌ها «مکان مقدس» سرکوب طبیعی است که در بطن آن «پدر» نقش خداوند خونخوار ابراهیم را ایفا می‌کند. به همین دلیل است که ساواک جمکران تشکل‌های خانوادگی نظیر «مادران عزادار» به راه می‌اندازد. خلاصه هر کس با هر هویتی، در «مکان مقدس» تحت قیمومت پدر خواهد بود! بررسی مهملات موسوی را در همینجا به پایان می‌بریم و به رهبر جنبش مفلس سبز یادآور می‌شویم که ملت ایران «خانواده» نیست، بنابراین نیازی هم به «پدر» و آقابالاسر ندارد! در ضمن «جنبش سبز» شامل «همه» نمی‌شود، ما به عنوان بخشی از ملت ایران، مدافع دمکراسی هستیم و به هیچ عنوان در کنار کودتاچیان و آدمکشان مزدور بیگانه نخواهیم ایستاد.

در انتهای گزارش رادیوفردا، یکی از مخالف‌نمایان مزور در پیام خود از «مردم» می‌خواهد، اگر نمی‌توانند در راه‌پیمائی حضور یابند از خانه یک بادکنک سبز هوا کنند! به عبارت دیگر این موجود زرنگ از آن‌ها که در راهپیمائی شرکت می‌کنند می‌خواهد تا از خانه هم بادکنکی هوا کنند تا تعداد طرفداران طاعون سبز حداقل دو برابر جلوه کند! می‌بینیم که «شارلاتانیسم» یک از ویژگی‌های طاعون سبز و طرفداران‌اش شده؛ درست مانند دوران امام‌روشن‌ضمیر! و اما روز گذشته رهبر واقعی جنبش سبز، یعنی هیزاکسلنسی برای فوت کردن در آستین پارة جمکرانیان یک نامة‌‌ سرگشاده برای مستخدم‌شان، علاالدین بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی ارسال کرده می‌فرمایند، خواهش می‌کنم روابط‌تان را با ما کاهش ندهید که متأسف می‌شویم! نامة هیزاکسلنسی در حنازرچوبه و بوق‌های آنگلوساکسون‌ها منعکس شد و همه از «اقتدار» حکومت اسلامی انگشت به دهان و حیران ماندند!

خبر ابراز عجز ظاهری سایمون‌گاس با کد: 951865 در حنازرچوبه مورخ، 20 بهمن‌ماه سالجاری، ‌تحت عنوان «درخواست انگلیس از ایران، روابط خود را با ما کاهش ندهید»‌ انتشار یافته. در این نامه سفیر بریتانیا در واقع از پیشخدمت‌های انگلستان در جمکران می‌خواهد هر چه سریع‌تر سطح روابط سیاسی را کاهش دهند چرا که امیدی به موفقیت کودتا نمی‌رود. در واقع سایمون گاس در مأموریت خود ناکام مانده، در نتیجه می‌خواهد در نقش «حسین مظلوم» تهران را ترک کند و به این ترتیب حکومت جمکران را به عنوان ظالم در جایگاه شمر و یزید تثبیت کند. بله، برای بازتولید اسطورة کربلا، روابط ارباب و نوکری آنگلوساکسون‌ها نیز بر الگوی «بی‌بی‌گوزک‌های» صحرای کربلا منطبق شده. میرحسین مظلوم از «اسلام سیاه» شکست خورد، پس ارباب‌اش هم باید در نقش حسین مظلوم از بارگاه معاویه رانده شود. البته این کاهش روابط به هیچ عنوان اهمیتی ندارد، سهم 47 درصدی انگلستان در کنسرسیوم همچنان محفوظ است، قاچاق کالا، انسان و موادمخدر و پولشوئی در دوبی به همچنین. از این‌ گذشته، قاچاق مواد مخدر و سلاح نیز از مرز پاکستان پابرجا و استوار خواهد ماند و انگلستان می‌تواند همچون ایالات متحد روابط «کنیز مطبخی» با حکومت اسلامی برقرار کند:

«رویترز از لندن گزارش داد، سایمون گس در نامه‌ای به علاءالدین بروجردی [...] اعلام کرد هرگونه تصمیم پارلمان ایران برای کاهش سطح روابط با انگلیس تأسف انگیز [تاسف‌آور] خواهد بود [...] این [ادعا] که انگلیس یا سفارت این کشور در تهران در امور داخلی ایران مداخله می‌کنند به هيچوجه صحیح نیست.»


البته ما نمی‌خواهیم در دیپلماسی بریتانیا دخالت کنیم، اما هیزاکسلنسی بهتر از ما می‌دانند که چنین یاوه‌گوئی‌هائی نیازمند ارسال «نامة سرگشاده» نیست! باید از هیزاکسلنسی بپرسیم وزارت امورخارجة بریتانیا شهامت پذیرش شکست کودتا را هم ندارد؟ قربان خاک‌پای جواهرآسای‌ات! شکست کودتا چه ربطی به اسلام دارد؟

ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی




...

دوشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۸


گوگل و شپیگل!
...

تا که عمامه کفن يا که چماق تکفير
نشکند، جبهة‌شان حلِ معما نشود

«حق طلبی» و طرفداری از «حق» در کوچه و خیابان، در واقع سرکوب «آزاد‌ی فرد» و نفی «حق بی‌طرفی» انسان، ‌ به عنوان فراسوی نیک‌ و بد است. همین «حق‌طلبی» است‌ که زمینه‌ساز یکجانبه‌گرائی و قانون‌شکنی خواهد ‌شد. و آفرین بر «گوگل» که طرفداری خود را از «جبهة حق» پنهان نمی‌کند! بله، موتور جستجوی «گوگل» از هم اکنون یک «مشروعیت» 99 درصدی برای حکومت اسلامی تأمین کرده و با اطمینان فراوان «راهپیمائی باشکوه 22 بهمن» را در بوق گذاشته. البته شرکت گوگل «حق» دارد از راهپیمائی 22 بهمن طرفداری کند. «انقلاب» شکوهمند بهمن 1357، اگر برای ملت ایران جز سرکوب و توحش و تاراج هیچ ارمغان دیگری نداشته، برای آنگلوساکسون‌ها که سود فراوان به همراه آورده، و همین کفایت می‌کند. به عبارت دیگر، «درود بر انقلاب، گوربابای ملت ایران!» از اینرو منطقاً شایسته است آنگلوساکسون‌ها و شرکای‌شان در گروه 7، با جشن و پایکوبی مراسم بزرگداشت پرسودترین «چپاول قرن»‌ را در کشورهای خود برگزار کنند.

ما به عنوان طرفدار دمکراسی و «حقوق انسانی»، نه تنها با «جنبش سبز» که با کل حکومت اسلامی مخالف‌ایم، و علیرغم فشارهای تبلیغاتی، بر حفظ «حق بیطرفی»، به عنوان رکن اساسی «آزادی انسان» در جامعه تأکید می‌کنیم. از نظر ما جنگ زرگری بین دو جناح حکومتی، با هدف پایمال کردن اساس آزادی انسانی یعنی «حق بی‌طرفی» به راه افتاده. پیشتر گفتیم که جهت دستیابی به این هدف «مقدس»‌ پولاریزاسیون جامعه پیرامون دو جبهة حق و باطل الزامی می‌شود. 31 سال پیش با ترور کامران نجات‌اللهی، و جنجال رسانه‌ای همین شیوة مقدس بر ملت ایران تحمیل شد و آنگلوساکسون‌ها هنوز هم بر تداوم چنین شیوه‌هائی پای می‌فشارند. همچنانکه بارها گفته‌ایم سیاست استعمار «تداوم»‌ دارد. و حضور استعمار انگلستان در ایران و در کل منطقه از سابقه‌ای «کهن» برخوردار است.

سفله‌پروری، قانون‌شکنی، ترور، ‌ ایجاد آشوب‌های خیابانی با توسل به دستاربند و اوباش از جمله ابزار شناخته شدة‌ سیاست بریتانیا در ایران است که نخستین مورد آن صدور فتوی میرزای شیرازی برای مقروض کردن بانک شاهی بود. پیشتر به این موارد اشاره کرده‌ایم پس دلیلی برای تکرار ماجرای مزدوری دستاربندان وجود ندارد. آنچه حائز اهمیت است، بفزونی گستاخی و وقاحت استعمار آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک است که دیگر خود را ملزم به «حفظ ظاهر» نیز نمی‌بینند.

ايران به روزگار تجدد چه داشت گر
مفتی و شیخ و مفتخور و روضه‌خوان نبود

در دوران سلطنت قاجار برای حفظ منافع انگلستان تقابل بین «شیخ و شاه» سنتی به راه افتاد. پس از سرکوب مبارزان مشروطه و کودتای کلنل آیرون‌ساید، جهت ممانعت از استقرار جمهوری در ایران به آخوند مدرس متوسل شدند و به این ترتیب بود که کلنل میرپنج نتوانست بجای سلطنت قاجار «جمهوری» اعلام کند! در نتیجه مدرس هم به عنوان مخالف استبداد به «قهرمان»‌ تبدیل شد! حال آنکه گذشتگان ما، زمانیکه کاروان خردجال در نوفل‌لوشاتو اطراق کرده و مطالبات گروه برژینسکی، یعنی «رفتن شاه» را به عنوان مطالبات «مردم» به گوش جهانیان می‌رساند، می‌گفتند، «همین آخوندهای پدرسوخته 60 سال پیش با جمهوری مخالفت ‌می‌کردند ... می‌گفتند سلطنت می‌خواهیم، و امروز همین آخوندها با سلطنت مخالف شده‌اند ... چقدر این آخوندها پدر ... » بله، تأکید بر «پدرسوختگی آخوندها» تکیه کلام نسل مشروطه بود که «مدرس» را به عنوان «مخالف جمهوری» شناسائی می‌کردند. خوشبختانه در ایران «نگرش تاریخی» ممنوع است، چرا که نگرش علمی به عنوان یکی از صور «آزادی‌بیان» دکان «تبدیل مزدور به قهرمان»‌ را کساد خواهد کرد و کسی نمی‌تواند «مقدس» انگاشته شود. خلاصه اگر رخدادهای تاریخی در ایران به صورت علمی بررسی می‌شد، امروز ایرانیان قادر بودند با ابعاد زیان‌های ناشی از «حق‌طلبی» یعنی «یکجانبه‌گرائی»‌ و قانون‌شکنی‌های محمد مصدق و روح‌الله خمینی بهتر آشنا شوند. و در اینصورت دیگر هیچ عقل سلیمی به ملی کردن نفت یا اشغال سفارت آمریکا و جنگ با عراق افتخار نمی‌کرد، و تحریم اقتصادی را نشان «پیشرفت» نمی‌دانست. با در نظر گرفتن این نکات پیش‌پاافتاده می‌توان دریافت که حکومت اسلامی در آشوب‌های «جنبش سبز» شریک است، چرا که طی 8 ماه اخیر شاهد قانون‌شکنی «دو سویه» هستیم. هم از سوی رهبران جنبش‌سبز و هم از طرف قوة قضائیة جمکران.

کار با شيخ حريفان بمدارا نشود
نشود يکسره تا يکسره رسوا نشود

زمانیکه شورش به راه می‌افتد، منطق حکم می‌کند که سران شورش دستگیر شوند. در جمکران، از آنجا که حکومت واژگونه و به قولی «معنوی» است، ‌ سران شورش به مصاحبه بارسانه‌های غرب و صدور بیانیه‌های پوچ مشغول می‌شوند، و همدستان‌شان نیز به عنوان «زندانی سیاسی»‌ در رسانه‌ها به عموم معرفی خواهند شد، و قوة‌ قضائیه با اعدام غیرخودی‌ها می‌کوشد برای سران آشوب بازار گرمی کرده آنان را «طرفدار آزادی‌ها»، به ویژه طرفدار آزادی زندانیان سیاسی و مخالف با اعدام معرفی کند! حال آنکه فعلة فاشیسم به ویژه موسوی و کروبی نمی‌توانند مدافع «آزادی مطبوعات» و «آزادی زندانیان سیاسی» باشند. برای میرحسین‌موسوی و شیخ کروبی، «زندانی سیاسی» به همان ساواکی‌های حکومتی نظیر تاج‌زاده، امین‌زاده، آورام یزدی یا عملة‌ تحکیم وحدت محدود می‌ماند، یعنی به کسانیکه «متدین» و «مومن» و قانون‌شکن و سرکوبگراند. مطبوعات هم فقط در چارچوب توحش و تقدس می‌توانند «آزاد» باشند. همچنانکه در «بهار عاظادی» و کلاً طی 8 ماه نخست وزیری نکبت‌بار شیخ مهدی بازرگان این «آزادی مطبوعاتی» را شاهد بودیم. پس بهتر است «حق‌طلبان» محترم جنبش ‌مزور سبز سکوت اختیار کنند. کسی که خارج از چارچوب قوانین «حق‌طلبی» می‌کند سرکوبگر و قانون‌شکن است و به همین دلیل نمی‌تواند مدافع «آزادی‌ بیان» باشد. این همان استدلال شاپور بختیار بود در برابر «حق طلبان» حرفه‌ای که به دلیل مخالفت با دمکراسی و گذار قانونی به یک حاکمیت دمکراتیک هم صدا با لباس‌شخصی‌های ساواک، عربدة «مرگ بر بختیار» سر می‌دادند.

پیش از ادامة مطلب یادآور شویم سخنان شاپور بختیار در سایت آخوندپرور «زمانه» تحریف شده. «سیدآورام نبوی» و همکارش که به آرشیو صدا و سیمای جذام زدة جمکران دسترسی دارند، از طریق «بازنویسی» سخنان بختیار می‌کوشند خمینی را از زبان بختیار یک «روحانی قابل احترام» معرفی کنند که می‌توان با او «مذاکره» کرد! اینان چنین القاء می‌کنند که بختیار با خمینی «مذاکره» کرده، حال آنکه چنین ادعائی دروغ محض است. نخست اینکه بختیار می‌دانست با «خروج شاه» کودتا غیرقابل اجتناب خواهد بود و دولت وی یک دولت موقت است. دیگر اینکه بختیار، برخلاف شیخ مهدی هیچ ارادتی به آخوند جماعت نداشت، و اگر به وصیت‌نامه‌اش عمل می‌کردند، شاهد حضور آن «آیت‌الله» پاریس‌نشین هم بر مزار وی نمی‌بودیم. بگذریم! در هر حال، شاپور بختیار همچنانکه گفتیم با پذیرفتن حکم نخست‌وزیری چندین محفل مزدور و «حق طلب»، از جمله «جبهة ملی»، «نهضت عاظادی» و حزب توده و دیگر شاخک‌های‌اش را عملاً در تاریخ ایران رسوا کرد. و خوشبختانه دامنة این رسوائی همچنان رو به گسترش است. مهدی بازرگان، فرخ نگهدار، کیانوری و... همگی در سنگر مزدوری برای دفاع از «حق استعمار» قیام کردند و هیچکس نمی‌تواند با توسل به «تحریف»، خیانت‌شان را به «خدمت» تبدیل کند.

سایت حزب توده امروز «چهار شعار» پوچ و گوساله فریب برای راهپیمائی پرشکوه 22 بهمن روی خط گذاشته که خاطر «مردم متدین» میرحسین موسوی را نیآزارد و «ساختارشکن» هم نباشد! شعارها گر چه در ظاهر بر محور «اقتصاد» متمرکز شده، در واقع محوری جز کشک ندارد: «کارخانه‌ها آباد باید گردند»، «با پول نفت چه کردید»، «دولت تولید ملی، فریاد هر ایرانی» و «ما کار می‌خواهیم.» بله، بدون «تحریف»، کار فعلة فاشیسم لنگ می‌ماند و در نتیجه نمی‌توانند «حق طلبی» کنند! «آبادی کارخانه» دیگر چه صیغه‌ای است؟ باید در کارخانه‌ها درخت و گل بکارند؟ یا مگر میزان درآمد نفت برای شما «مشخص» است که حساب می‌طلبید؟ محض اطلاع توده‌ای‌های شریف و مردم‌فریب بگوئیم، اخیراً دولت عراق با یکی شرکت‌های غربی قراردادی بسته که بر اساس آن برای هر بشکه نفت مبلغ 5 دلار، بله فقط پنج دلار دریافت خواهد کرد آنهم به صورت «اعتبار» برای واردات! متأسفانه نفت بشکه‌ای 80 دلار برای کشورهای جهان سوم نیست، ‌ اما از همین پول نفت است که مخارج «حزب» شما و دیگر فعالان هم‌سنگرتان در خاک‌ریز «حق» و «حق‌طلبی» پرداخت می‌شود! حال بپردازیم به شعار «دولت تولید ملی» که خیلی جنبة‌ «اقتصادی» هم دارد! این «دولت» چه نوع کالائی باید «تولید» کند، از چه طریق و با کدام امکانات؟ از این گذشته «تولید» کذا را به کدام «خریدار» بفروشد؟ نکند شما هم خواهان بازگشت به دوران صدارت «موسوی» روشن‌ضمیر شده‌اید که تولیدات «مرغوب» داخلی را به زور کوپن‌های تحمیلی به «مردم» می‌فروخت؟

در زمان موسوی اقتصاد خیلی «پیشرفت» کرده بود، و آن‌ها که بیرون زندان و خارج از جبهه بودند به دلالی و خرید و فروش «کوپن» مواد غذائی و بنزین در بازارسیاه «اشتغال» داشتند. همچنین تعاونی‌های اسلام برای مواد غذائی «کوپنی» یک مسواک‌ تولید داخل هم به «مردم» تحمیل می‌کردند! مسواک کذا یک میلة پلاستیکی بود با چند «شوید» که فقط به درد سطل زباله می‌خورد. اما لیو‌ان‌های «تولید ملی» هم داشتیم که به ارادة الهی خود به خود ترک برمی‌داشت و می‌شکست! نمی‌دانیم حزب توده از این قماش «تولیدات» می‌طلبد، یا مثل میرحسین «منظورش» چیز دیگری است و نمی‌گوید؟! باری آخرین شعار حزب کذا،‌ یعنی «ما کار می‌خواهیم» خیلی منطقی‌تر به نظر می‌رسد، اما رفقا نمی‌گویند چه نوع کاری می‌خواهند! مسلماً هر نوع کاری به اینان ارجاع شود، می‌پذیرند! تاکنون که به هر «کاری» تن داده‌اند.

اگر بخواهیم شعارهای حزب توده را با پوچ‌پردازی‌های امثال حبة انگور ترانس ژنیک،‌ یعنی فرخ نگهدار یا صبیة سیامک پورزند مقایسه کنیم می‌توانیم بگوئیم، اینان، «سیاست سبز» صدر اسلام، و حزب توده هم «اقتصاد» آنرا ارائه می‌دهد. گروه اول، با ارائة ویراست نوینی از روضة امام حسین به ستایش مرگ و شورش و حق‌طلبی در صحرای کربلا مشغول است، در حالیکه حزب شریف توده از آنجا که «از علی به سوسیالیسم رسیده» در واقع «اقتصاد» صحرای کربلا را در پوشش قصة «شنگول و منگول» ترانس ژنیک سازمان سیا به ما ارائه می‌کند: «منم، منم مادر مهربونتون، کارخانه‌ها، آباد باید گردند! شنگول من تو بردی، با پول نفت چه کردید! منگول من تو خوردی، ما کار می‌خواهیم! یالله بیا به جنگ من!»

بله این است پروپاگاند آنگلوساکسون‌ها در زمینة اقتصاد و سیاست کشورمان که بخشی از آن را از زبان دارودستة میرحسین و حزب توده و بخش دیگر را از رسانه‌های رسمی حکومت می‌شنویم تا «وقت» آنگلوساکسون‌ها تلف نشود که گفته‌اند «وقت طلاست!» یعنی «تایم ایز مانی»!

به دلیل «مانی» بودن «تایم» است که روند سرکوب استعماری سریع‌تر شده. برای ارائة نمونه‌ای از شتاب روند استعمار در ایران کافی است به زمانی بازگردیم که کودتای کلنل آیرون‌ساید به آخر خط می‌رسید، و ارتش هیتلر پیروزمندانه به دروازه‌های مسکو نزدیک می‌شد، یعنی در تاریخ 22 ژوئن 1941. حدود دو ماه پس از عملیات هیتلر است که ارتش انگلستان، به بهانة مخالفت رضاشاه با اخراج مستشاران نظامی آلمان، جنوب ایران ر اشغال می‌کند و ارتش سرخ هم شمال کشور را. و رضاشاه که با حمایت انگلستان از اخراج مستشاران آلمانی خودداری می‌کرد، ناچار به ترک کشور می‌شود. برای ناظر بی‌طرف عجیب است که رضاشاه با نادیده گرفتن اولتیماتوم شوروی و نشنیده گرفتن ابراز ناخرسندی «ظاهری» انگلستان ناگهان از سلطنت استعفا داده و کشور را هم ترک کند! در هر حال، موضوع وبلاگ ما یکجانبه‌گرائی رضاشاه نیست، شتاب‌گیری روند سرکوب و خوش رقصی محمد مصدق است. پس از استعفای رضاشاه، مصدق یک‌بار دیگر زمینة اشغال ایران توسط ارتش سرخ را فراهم می‌آورد و بعد هم با حمایت انگلستان و فدائیان اسلام به صدارت منصوب می‌شود تا ارواح شکمش برای «حفظ منافع ملی»، نفت را ملی کند و ضمن پیشخدمتی برای کنسرسیوم در جایگاه قهرمان ملی و «مخالف شاه» هم بنشیند!

البته آنروزها کسی نمی‌دانست که بعضی وزرای قهرمان ملی، در کارخانة‌ رجاله پروری به پیشخدمتی مشغول ‌بوده‌اند! البته پیشخدمتی به معنای واقعی و نه در معنای مجازی. چرا که همه نمی‌توانستند با دیپلمات‌های ارشد بریتانیا ملاقات کنند و آن‌ها که از نزدیک شاهد مسائل بودند، اهل «حق‌طلبی» نبودند، با امور «مرز پرگهر» آشنائی داشتند و می‌دانستند که در کشور افراد زیادی جویای «کار» هستند. می‌بینیم که حزب توده هنوز هم «کار» می‌خواهد! باری پس از ملی شدن نفت، حضرت مصدق در احمدآباد ضمن قرقره کردن افتخارات، برای دیگران «کاریابی» می‌فرمودند و اینگونه بود که «نهضت منفور عاظادی» یعنی فدائیان فکل کراواتی اسلام دست در دست اوباش دستاربند «حزب» تشکیل دادند و ... و سیاست گسترش اسلام رونق گرفت تا رسیدیم به اصلاحات ارضی و «حق‌طلبی» روح‌الله خمینی و آشوب‌های خیابانی که ایشان را همچون مصدق در جایگاه خیابانی «مخالف شاه» تثبیت کرد. پس از 15 سال، که 13 سال آن به دوران نکبت‌بار هویدا، ‌ یعنی ثبات ابتذال و خشونت و سرکوب گذشت و دو سال دیگر به آشوب‌های خیابانی، با کوشش شبانه‌روزی «بی‌بی‌سی» و ساواک و شهربانی اجماع «پیرامون نفرت» تحقق یافت و رسیدیم به کودتای پرشکوه 22 بهمن که امسال شرکت «گوگل» هم آنرا جشن گرفته! بقیة ماجرا هم که برای همه آشناست. امام آمدند یک دولت خیابانی و «مردمی» تشکیل دادند که «مردم» آن ماشاالله قصاب و زهراخانوم بودند. بعد همین مردم «حق طلب» سفارت آمریکا را اشغال کردند، و حقوق‌شان روز به روز افزایش یافت تا اینکه از حق پوشش اجباری، حق سنگسار و شلاق خوردن در ملاء عام، حق فروش کلیه، حق اجاره دادن زن و فرزند، حق کارتن‌خوابی و حق آوارگی برخوردار شدند، ولی مگر به این مختصر رضایت می‌دهند؟ به هیچ عنوان! 8 ماه است که «رایش» هم می‌خواهند! و جنبش سبز برای تأمین همین «حق» است که به راه افتاده.

این جنبش مزور با شعار پوچ «رأی من کو؟» آغاز به «کار» کرده و 8 ماه است که رسانه‌های آنگلوساکسون‌ها می‌کوشند این جنبش انسان‌ستیز را «فراگیر» جلوه دهند.

فراگیر نمایاندن «جنبش سبز»، به عنوان جبهة «حق» فقط با هدف «حذف» مدافعان دمکراسی صورت می‌گیرد. پروپاگاند غرب می‌خواهد این دروغ بزرگ را در افکار عمومی غرب جایگیر کند که جناح احمدی‌نژاد «بد» است، ‌ و اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران که با او مخالف‌اند، همگی از «جنبش سبز» طرفداری می‌کنند، ‌ چون این جنبش «حق» است! به عبارت دیگر، برای بوق‌های سازمان ناتو «مردم» ایران به دو دسته تقسیم ‌شده‌اند،‌ که البته هر دو طرفدار حکومت دینی‌اند، ولی اکثریت «مردم»،‌ طرفدار میرحسین موسوی، یعنی همان مدافع معروف «حق مردم» و «اسلام رحمانی» و رنگ «نبوی» سبز به شمار می‌روند! حال آنکه برای ما هیچ تفاوتی بین احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی وجود ندارد. مخالفت ما با «حکومت مقدسات» است. ما به عنوان مدافع دمکراسی و حقوق انسانی، خواهان «جدائی دین از سیاست» هستیم.

برو که جغد نشيند به خانه‌ات ای شيخ
چه خانه‌ها که تو محتاجِ بوريا کردی

در پایان نگاهی داشته باشیم به مصاحبة کروبی شیاد با اشپیگل که در سایت «گویا» انتشار یافته و پیش درآمد ملاقات رابرت گیتس با نیکولاسرکوزی است. به گزارش فرانس پرس درفیگارو، مورخ 8 فوریه 2010، امروز رابرت گیتس پس از ملاقات با وزیر دفاع فرانسه در کاخ الیزه با نیکولا سرکوزی ملاقات خواهد کرد و ... و در راستای همین ملاقات مقدس،‌ اشپيگل از زبان آخوند کروبی کودن هر چه می‌خواسته منتشر کرده تا بگوید، کروبی می‌جنگد، می‌میرد، سازش نمی‌پذیرد و همان حکومت «رحمانی» را می‌طلبد که سال 1357، «وعده‌اش»‌را داده بود! بله، در واقع اربابان کروبی خواهان تکرار همان روزهای شیرین‌اند. اشپیگل از کروبی می‌پرسد، «به آيندۀ حکومت دينی معتقد هستيد؟» کروبی می‌گوید بعله! ولی به آیندة آن حکومتی که وعده‌اش را داده بودیم:

«[...] من همچنان به حکومت دينی اعتقاد دارم. اما [...] به آن حکومت دينی [...] که بر اساس دين رحمانی وعده‌اش را قبل از انقلاب به مردم داده بوديم.»


می‌بینیم که نیاکان ما حق داشتند که آخوند را «پدرسوخته» بدانند. این پدرسوخته‌ها هم «کار» می‌خواهند.

درِ تزوير و ريا باز شد اين بار چنان
بايدش بست، پس از بسته شدن وا نشود
(عارف قزوینی)





...

یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۸


مشق «سیا»!
...

که در این قرن شگفت
من و تو زودتر و دیرتر از نوبت خویش
به جهان آمده‌ایم

ما به عنوان طرفداران دمکراسی، راهپیمائی 22 بهمن را تحریم می‌کنیم. در ضمن به پیشخدمت‌های نوقلم سازمان سیا یادآور می‌‌شویم «فدرالیسم» هیچ ارتباطی با دمکراسی ندارد. به عبارت دیگر سگ‌های سیرک عموسام کورخوانده‌اند؛ فدرالیسم برای تحقق دمکراسی الزامی نیست. روشن‌تر بگوئیم، گروه برژینسکی می‌باید آرزوی تجزیة ایران را از سر به در کند.

خوشبختانه دو جناح کاذب در حکومت جمکران برای به راه انداختن کاروان باشکوه خردجال 22 بهمن به اجماع رسیده‌اند، و قرار شده لباس‌شخصی‌ها و طرفداران مهرورزی نیز با همان تکه پارچة سبز در مراسم سالروز کودتا شرکت کرده، سیل بنیان‌کن «مردمی»‌ به راه اندازند! همچنین ممکن است برای حقنه کردن کودتای نوین 22 بهمن شاهد چند چشمه درگیری‌ پادگانی هم باشیم تا شبیه‌سازی کودتای 22 بهمن 1357 تکمیل شود. برای فعلة فاشیسم متأسف‌ایم چرا که امروز در این روند فریبکارانة «شبیه‌سازی» گذشته، عامل اصلی، یعنی شاپور بختیار، در مقام مدافع دمکراسی «غایب» است. در نتیجه پادوهای آنگلوساکسون‌ها با «شاه‌سازی» از علی‌خامنه‌ای و ادعای ابلهانة «طرفداری سپاه پاسداران از مهرورزی و رهبری» راه به جائی نخواهند برد. فرماندهان خائن سپاه پاسداران دست در دست خامنه‌ای و میرحسین موسوی از کودتای 23 خردادماه گذشته حمایت کرده‌ بودند. بارها گفته‌ایم، بازهم تکرار می‌کنیم، کل حکومت جمکران با حمایت آنگلوساکسون‌ها برای کودتا خیز برداشته بود. به همین دلیل است که 8 ماه پس از این «‌شبه انتخابات» احمقانه، هنوز آشوب و سرکوب بر ملت ایران تحمیل می‌شود تا آنگلوساکسون‌ها بتوانند «یک انتخابات مردمی» همچون انتخابات «مصدقی» مجلس هفدهم به ملت ایران تحمیل کنند. به همین دلیل است که خشونت‌طلبان «جنبش‌سبز» واژگان اسلامی را رها کرده، به واژگان جادوئی «آزادی»، «عدالت»، و ... متوسل شده‌اند.

پس از شکست جبهة «بازگشت به صدرانقلاب»، جنبش ‌مزور سبز برای فریب مردم و «سربازگیری» اینک به کلیدواژه‌های جادوئی «آزادی»، «عدالت»، «انتخابات آزاد»، «استقلال»، ‌ «حاکمیت مردم» و ... متوسل شده‌. واژه‌های مبهمی که همچون «حاکمیت مردم» با «دمکراسی»‌ در تضاد کامل قرار خواهد گرفت. «دمکراسی»، حاکمیت «قوانین انسان‌محور» بر مردم است، قوانینی که چارچوب همة آزادی‌های فردی و اجتماعی را مشخص می‌کند و به آن‌ها در مسیر حقوقی امکان تحقق داده، آزادی‌های انسان را در زمینة فرهنگی، اجتماعی، هنری و ... مورد حمایت و تشویق قرار می‌دهد. این قوانین فاقد ابهام است.

ولی در پوچ‌گوئی‌های جنبش‌سبز، برای گسترش «اجماع» با هدف تأمین منافع استعماری لازم آمده تا «ابهام» هر چه بیشتر گسترش یابد. در این راستا لوطی و عنتر و پاسداران استعمار، «دمکراسی» را نیز به شعارهای‌شان افزوده‌اند تا شوت‌وپرت‌ها را به حضور در راهپیمائی 22 بهمن تشویق کنند! به همین جهت «بی‌بی‌سی» هم برای شرکت در راهپیمائی 22 بهمن سالجاری فراخوان می‌دهد، چرا که در این روز فرخنده همة چماقداران و لباس‌شخصی‌های حکومت با «نماد سبز» در راهپیمائی کذا شرکت خواهند کرد. و اگر قادر متعال یاری کند، گروه‌های ضربت «امنیتی ـ نظامی» چند مورد درگیری مسلحانه در پادگان‌ها سازمان خواهند داد تا همان نمایش مهوع کودتای 22 بهمن 1357 را یکبار دیگر تحت عنوان، پیروزی «جنبش سبز» به ملت ایران حقنه کنند. حتی ممکن است دولت مهرورزی هم از طرفداران خود بخواهد با همان تکه پارچة سبز در راهپیمائی شرکت کنند، در اینصورت پرواضح است که همان «انقلاب» یکبار دیگر به «پیروزی» خواهد رسید!

در واقع بجای «الگو برداری» از رقیب حامد کرزای، سازمان سیا و «تینک‌تنک‌های» صحرای کربلا به این نتیجه رسیده‌اند که «بازگشت به گذشته»، یعنی بازگشت به «صدر انقلاب نورانی» امام روشن ضمیر با توسل به شعار «دمکراسی» خیلی بهتر است، ‌ و باید از همان الگوی کودتای 22 بهمن 1357 یعنی «تجمع مردم» در خیابان بهره‌برداری کنند. پس از چند شبانه روز «برین ستورمینگ» فشرده که به طوفان برف در شرق ایالات متحد منجر شد، مصلحت سازمان سیا بر این قرار گرفته که همزمان با ارسال فعلة فاشیسم به خیابان‌های تهران از لباس‌شخصی، تحکیم وحدت و چماقدار و تیغ‌کش یک‌بار دیگر شانس خود را برای ایجاد درگیری‌ در پادگان‌های نظامی بیازماید.

31 سال پیش در چنین روزهائی، پروپاگاند استعماری در داخل و خارج مرزهای ایران چنین وانمود می‌کرد که «غرب» و «ارتش» از دولت قانونی بختیار حمایت می‌کنند. از سوی دیگر، کیهان، ‌ شیپور جاودان هریتیج کلاب،‌ از زبان فرماندهان خائن همین ارتش دولت بختیار را به کودتا تهدید می‌کرد و ... و البته «خواست مردم» هم که جایگاه مقدس خود را داشت! «مردمی» که جز مبهمات و پوچیاتی از قماش «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» هیچ نمی‌خواستند و برای دستیابی به این سراب آمادة مرگ بودند. و اتفاقاً به همین دلیل است که «خواست مردم»‌ برای آنگلوساکسون‌ها اینهمه از اهمیت برخوردار می‌شود. و به همین دلیل است که همة شنگول و منگول‌های «ترانس ژنیک» سازمان سیا به ستایش مرگ نشسته‌اند. سایت «روزآنلاین» مطلبی در ستایش مرگ به قلم شیوای «لیلی پورزند»، فرزند دلبند مهرانگیز کار منتشر کرده تا دکان مرگ‌فروشی کساد نماند. مهرانگیز کار از پامنبری‌های اکبر بهرمانی است که «وظیفة مقدس» خود را گویا به فرزند دلبندش محول کرده؛ همچنانکه پیشتر هم گفته بودیم، مزدوری پیشه‌ای است موروثی!

باری لیلی پورزند یک «مشق سیاه» نوشته، که در آن بدون کوچک‌ترین انتقادی از خمینی دجال یا حاج‌اکبر و شرکاء، زبان به انتقاد از اعدام و شکنجه و همة خشونت‌ها می‌گشاید، و در انتهای همین «مشق سیاه»، ویراست نوینی از شعارهای خشونت طلبانة خمینی ارائه داده، در کمال حماقت تأکید می‌کند، «ایرانیان دیگر از خشونت‌ها متأثر هم نمی‌شوند و با لبخند به استقبال مرگ می روند، ‌ چرا که در راه حق قیام کرده و آزادی می‌خواهند.» خلاصه «لیلی‌جون» با هوش سرشارشان همان شعار عزاداران حسینی یعنی، «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» را به فارسی ترجمه کرده و جهت توجیه حماقت و مرگ‌پرستی یک «سبز» هم به آن افزوده. به این ترتیب همة ایرانیان در ترادف با «حسین» قرار می‌گیرند،‌ در نتیجه ایران هم «کربلا» شده، و می‌دانیم که طبق بی‌بی‌گوزک‌های شیعیان، پرچم حسین «سبز»‌ بوده و به همین دلیل پرچم میرحسین هم «سبز» شده! ولی آن یکی سبز اسطوره و «بی‌بی‌گوزک» مقدس است،‌ و این یکی سبز سازمان مقدس «سیا»:‌

«ایرانیان سی سال خون دادند و خون گریستند، امروز خون می‌دهند ولی خون گریه نمی‌کنند [...] آنان دیگر اعدام و مرگ و زندان و شکنجه در راه آزادی و اندیشه را در خفا ضجه نمی‌زنند بلکه آن را در مقابل چشم جهانیان با افتخار فریاد می‌کنند. امروز مردم ایران به یک صدا آزادی را مطالبه می‌کنند[...]»

بله می‌بینیم که آندسته از «ایرانیان» که این مشق‌سیاه به آنان ارجاع می‌کند، دمکراسی را به عنوان «ضامن آزادی‌ها» مطالبه نمی‌کنند، بلکه «آزادی» مبهمی را می‌طلبند که فقط آزادی عمل فاشیست‌ها را تضمین خواهد کرد. همچنانکه شعار «استقلال، آزادی ...» در واقع برای آزادی‌ستیزان اسلام‌فروش، در مسیر سرکوب ملت ایران استقلال و آزادی به ارمغان آورد. خلاصه لیلی پورزند هم در همین دکان دین‌فروشی مشق می‌نویسد. ایشان ابتدا به سرکوب مردم به نام پروردگار اعتراض می‌فرمایند سپس، جنبش سبز مطلوب‌شان را یواشکی به همین دین اسلام می‌‌چسبانند. در ادامة مشق «سیا»، چنین آمده که اصالت «جنبش سبز»‌ به درازنای «تاریخ» است! و چقدر هم عجیب است! ما می‌پنداشتیم جنبش کذا از 23 خرداد آغاز شده، نگو این جنبش همان انقلاب اسلامی «پیامبر» خاتم‌الانبیاء در صحرای حجاز است که بعدها وارد کربلا شد، تا با «اسلام سیاه» جنگ کند! و خلاصة مطلب، پورزند همان مزخرفات آخوند کدیور و بسیاری آخوندها و آخوندک‌ها را در برابر مخاطبین با اشتهای فراوان «بازنشخوار» می‌کند. روشن‌تر بگوئیم ایشان نوع مونث آخوند کدیور هستند؛ با روژلب و موی مش کرده! می‌دانم که این تصویر مضحک‌ می‌نماید، ولی «مشق سیا» از این تصویر به مراتب مضحک‌تر است.

خلاصه ثقه‌الاسلام «لیلی» ادعا می‌کند، مردم ایران از جور جوخه‌های «اعدام سی‌ساله»، و نه 31 ساله، سبز شده و جوانه زده‌اند، در نتیجه با مرگ بیگانه‌اند ولی مثل حسین مظلوم «حق» را می‌طلبند و مثل همان حضرت در راه حق و آزادی شهید جاودان خواهند شد! عجیب است که این «مردم» با مرگ کاری ندارند، اما پای در مسیر مرگ‌پرستی و شورش حسین اسطوره‌ها می‌گذارند و در سنگر «حق» وی لنگر می‌اندازند. باری لیلی پورزند در هم‌سوئی کامل با حاج فرخ نگهدار، خمینی دجال و دکان‌داران «تحکیم وحدت» در واقع می‌گوید، «بکشید ما، را اسلام زنده می‌شود»:

«جنبش سبز مردم ایران اصالتی به عمر تاریخ دارد. مردم ایران از جور جوخه‌های اعدام سی‌ساله، امروز سبز شده‌اند [...] سبزینه‌های این جنبش [...] با برپایی دوباره جوخه‌های اعدام خشکانده نمی‌شود [...] این جوانه‌ها [...] بر روی همان جوخه‌های سرد روییده [...] مردم ایران [...] را با مرگ کاری نیست [...] حق را می‌طلبند، پس پیروزند. مردم ایران آزادی را فریاد می‌کنند، پس سربلند و پایدارند. مردم ایران در تاریخ، سبز و زنده و جاودان می‌مانند.»


این روضة امام حسین به زبان فارسی و «میداین‌ یو. اس» است. این مزخرفات بازتولید همان مزخرفاتی است که دهه‌هاست از زبان آخوندجماعت و تحت نظر ساواک به خورد جوانان ایران داده شده، تا «مرگ‌پرستی» و «تحمل خشونت» را به عنوان «ارزش» بپذیرند. همان مزخرفاتی که، خون را بر شمشیر پیروز می‌انگارد، و مرگ در راه «حق» را پیروزی می‌نمایاند؛ حتی سردادن شعار «آزادی»، آنهم به معنای بازگذاشتن دست سرکوبگران ملت ایران را مایة سربلندی و جاودانگی معرفی می‌کند.

حال ببینیم این «پروپاگاند» گله‌پرستی و خشونت‌ستائی و مرگ‌دوستی و «حذف مخالف» اصلاً چه می‌گوید؟ می‌گوید جوخه‌های اعدام در برابر مردم ایران قرار گرفتند؛ مردم «سبز» شدند، و از مرگ نمی‌هراسند و «حق» هم با «مردم» است. می‌گوید جنبش سبز «حق» است، پس مخالفان آن به خودی خود «باطل» خواهند بود. این است ریشة فاشیسم در نظریه‌پردازی جنبش سبز. این «جریان» استعماری و ضدایرانی می‌گوید، مردم ایران «حق» می‌طلبند، پس همة ایرانیان طرفدار جنبش سبز به شمار می‌روند! به عبارت دیگر، هر کس با جنبش سبز مخالف باشد، طرفدار «جوخه‌های اعدام» خواهد بود. البته به عقیدة ما «شیخ» لیلی پورزند در مشق «سیا» دو عامل مهم را از قلم انداخته، نخست «خلخال آن زن یهودی»، که از آن می‌توان توحشی به نام «مردم‌سالاری دینی»‌ استخراج کرد. و عامل دیگر ورشکستگی نانخورهای اکبربهرمانی در ینگه دنیا است که دیگر نمی‌توانند شعارهای پوسیدة آخوند جماعت را اینبار با موهای رنگ‌کرده و در ویراست «مهاجران خوشبخت» ینگه‌دنیائی به ملت ایران بفروشند. باید به اربابان حکومت اسلامی و عمله و اکر‌ه‌اش در غرب تفهیم شود که در آیندة سیاسی ملت ایران جائی برای حق و باطل وجود ندارد. ملت ایران «حقوق‌انسانی» خود را مطالبه می‌کند و این حقوق هیچ ارتباطی با مبهماتی نظیر اسلام، جنبش سبز و رنگ «نبوی» و «رحمانی» و این قماش مزخرفات نخواهد داشت. ملت ایران نه «امت» است، نه «مردم»! حال بازگردیم به فراخوان «بی‌بی‌سی» در حمایت از میرحسین موسوی.

شیپور حاکمیت بریتانیا در مطلبی تحت عنوان، «موسوی و کروبی از معترضان چه می‌خواهند»، تمام شعارهای پوچ این‌دو را در بوق می‌گذارد و نهایت امر می‌گوید، روز 22 بهمن «مردم» برای مطالبة «حقوق قانونی»‌خود، خواهان «آزادی زندانیان سیاسی» نیز خواهند شد. می‌دانیم که حقوق قانونی «مردم» در چارچوب قانون اساسی جمکران یعنی حقوق‌ بندگان مؤمن،‌ به عبارت دیگر یعنی کشک. همچنین می‌دانیم که طاعون سبز فقط خواهان آزادی خودی‌هاست و با زندانیان سیاسی غیرخودی هیچ کاری ندارد. همانطور که دیدیم دو تن از این غیرخودی‌ها را جدیداً اعدام کردند، تا با وصل کردن این اعدام‌ها به جریان سبز مردم را جری‌تر کنند؛ در حالیکه طرفداران «متدین» موسوی و کروبی نه تنها اعدام نمی‌شوند، که هنوز بسیاری از مناصب رسمی را هم در اختیار دارند. مسلماً به ارادة الهی!

بی‌بی‌سی، همچنین به نقل از موسوی تأکید می‌کند که «مردم متدین» از مخالفان قانون اساسی هیچ دل خوشی ندارند و بهتر است همه مثل بچه‌های خوب در چارچوب توحش «قانون اساسی»‌ جمکران شعار بدهند، تا وقتی که موسوی بر تخت «خلافت» بنشیند و قانون اساسی را هم «تغییر» دهد! اگر «مردم متدین» طرفدار قانون اساسی هستند، پس میرحسین موسوی که مطیع خواست گله‌های مردمی است دلیلی ندارد تغییری در قانون اساسی بدهد! از قدیم گفته‌اند، «سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند.» همچنین می‌دانیم که اصولاً «حق» با «مردم» است! از این گذشته، اهالی بی‌بی‌سی گویا فراموش کرده‌اند که صرف تغییر قانون اساسی معنائی ندارد! همچنانکه تغییر قانون اساسی در دورة خمینی فقط توحش و خشونت را در کشور گسترش داد. میرحسین موسوی هم هدفی جز عوامفریبی و ایجاد اجماع گسترده ندارد و به همین دلیل است که طی 8 ماه، بجای ارائة یک برنامة منسجم اقتصادی، فقط بر ابهام دامن زده، و مزخرف‌بافی کرده. ایشان همچون دیگر عملة فاشیسم آینده را در بازگشت به گذشته می‌بیند، آنهم گذشتة سرشار از توحش و قانون‌شکنی امام روشن‌ضمیرش. بنابراین ما توصیه می‌کنیم که بی‌بی‌سی و موسوی و دیگر «سبزها» تغییرات در قانون اساسی را فعلاً در کوزه گذاشته آبش را میل فرمایند، و سخنان امام روشن‌ضمیرشان را آویزة گوش کنند که در کشف‌الاسرار ‌می‌گوید:

«هزاران سال دولت‌ها مي‌خواستند حزب درست كنند و مردم نمي‌گذاشتند تا اينكه دولت‌ها بر عليه ملت‌هايشان انقلاب‌هاي مشروطه يا جمهوري بر پا كردند و اين حزب‌ها را درست كردند.»

منبع: وبلاگ رامین ‌مولائی

بوق حاکمیت بریتانیا با تکرار مطالبات مضحک موسوی و کروبی، اینان را مدافعان آزادی بیان معرفی می‌کند، بدون اینکه تحلیلی از مطالبات‌شان ارائه دهد! گزارش بی‌بی‌سی نشان می‌دهد که بیانیه‌های گنگ و مبهم شنگول و منگول «ترانس ژنیک» سازمان سیا، یعنی موسوی و کروبی مورد تأئید کامل تفنگ‌فروش‌های دو سوی آتلانتیک است. به گفتة بی‌بی‌سی، بهترین رویکرد برای تأمین مطالبات این است که در چارچوب قانون اساسی قرار گیرد! البته نمی‌گوید به چه دلیل! ولی دلیل را ما می‌دانیم، اربابان حکومت اسلامی می‌خواهند پیرامون قانون توحش ایجاد «اجماع» کنند. چرا که اجماع پیرامون «ابهام» کارساز سیاست استعماری است و کروبی و موسوی هم از جمله پیشخدمت‌های دستگاه استعماراند. پس در بوق‌های استعماری «حق» همیشه با آن‌ها خواهد بود، چرا که با تناقض‌گوئی منافع اربابان‌شان را تأمین می‌کنند.

«آقای موسوی و آقای کروبی[...] از معترضان می‌خواهند که مطالبات خود را در چارچوب قانون اساسی نگاه دارند[...] این بهترین رویکرد برای به ثمر رساندن اعتراضات است[...]»


به ثمر رسیده اعتراضات یعنی «سرکوب» بیشتر ملت ایران. موسوی می‌گوید که به یک اجماع گسترده نیاز داریم، و به همین دلیل شعار در مخالفت با قانون اساسی مورد تأئید «مردم متدین» و «نهادهای سنتی» نیست. به عبارت دیگر برای تأمین مطالبات «مردم متدین» است که آنگلوساکسون‌ها محتاج به این اجماع گسترده شده و «نیاز» خود را در بی‌بی‌سی منتشر می‌کنند:

«آقای موسوی [گفت] بدون ایجاد اجماع نباید منتظر یک تحول اساسی و معنادار باشیم، برای همین بعضی از شعارهای معطوف به عبور از قانون اساسی مورد سوءظن مردم متدین و نهادهای سنتی است[...]»


متن مصاحبة موسوی و بیانیة کروبی را در وبلاگ‌های پیشین بررسی کرده‌ایم، تکرار مکررات نخواهیم کرد فقط یادآور می‌شویم،‌ مدافعان «مقدسات» به هیچ عنوان نمی‌توانند خواهان «آزادی بیان» باشند. اظهارات کروبی و موسوی در دفاع از آزادی مطبوعات فقط یک شارلاتانیسم سیاسی است، از نوع «آزادیخواهی‌های» روح‌الله خمینی و خاتمی! «آزادی بیان» ویژگی انسانی دارد، و در اعتقادات کسانی که انسان را «بنده» و «متدین» می‌خواهند، انسان و «آزادی بیان» انسان که فراسوی حق و باطل قرار می‌گیرد، وجود خارجی نخواهد داشت. پس اهالی «بی‌بی‌سی» بجای فوت کردن بی‌نتیجه در آستین پارة موسوی مفلوک بهتر است به ما توضیح دهند، به چه دلیل «عدم رعایت قانون اساسی» و به رسمیت نشناختن «حق حاکمیت مردم» طی سه دهه به ابطال این قانون بی‌سروته منجر نشده؟ طی سه دهة گذشته که این «یاسای سازمان سیا»، حتی در یک مورد هم اجرا نشد، موسوی در غار اصحاب کهف خوابیده بود، یا این موسوی، همانطور که پیشتر گفتیم از بزغاله‌های «تراسن ژنیک» سازمان سیاست که همین چند روز پیش در آزمایشگاه «مقدس» تولید شده:

«[وی افزود] قانون اساسی را وحی منزل نمی‌داند و هشدار داد [...] عدم رعایت حقوق اساسی مردم که در قانون اساسی آمده است و هم چنین به رسمیت نشناختن حاکمیت مردم بر سرنوشت خود به ابطال این میثاق ارزشمند ملی خواهد انجامید.»


بله! این سخنان را پیوند گ...ز به شقیقه خوانند! اولاً هیچ قانونی «وحی» نشده که قانون اساسی جمکران «وحی» دوم باشد. مهملاتی که امروز در باب «ده فرمان» به عنوان «نخستین قانون بشریت» از طرف روشنفکرنمایان ینگه‌دنیانشین به خوردمان می‌دهند، ساخته‌وپرداختة سگ‌های سیرک عموسام است. «قوانین حمورابی» بر «ده فرمان» تقدم دارد، اوهام نیست و از «تاریخی‌ات» نیز برخوردار است. ثانیاً ملت ایران سه دهه سرکوب را تحمل نکرده که امروز یک جنایتکار وابسته به حکومت دست‌نشاندة اسلامی در مبهم‌پردازی‌های‌اش واژة «مردم» را بجای «امت» بگذارد و بخواهد شیرة سازمان سیا را از نو بر سر ملت ایران بمالد. این عمل را جایگزینی یک ابهام با ابهام دیگر خوانند. ابهام «امت» در زبان خمینی دجال همان ابهامی است که امروز در زبان پیروان خط توحش «مردم» نام گرفته، و هر چه باشد، «مبهم» و انسان‌ستیز باقی خواهد ماند!

من از آن اوج[...]
نظر افکندم و دیدم که تفاوت زکجا تا به کجاست
تو هم ای دوست درین فاصله حیران بودی‌
[...]
تو درین خانة نشناخته مهمان بودی
گرچه از سوی دگر وارث شاهان سپهر
یعنی از طایفة‌ بی‌مرگان
یعنی از سلسلة قاف نشینان بودی
(نادر نادرپور)

31 سال پیش در چنین روزهائی، شاپور بختیار می‌گفت و باز می‌گفت، اگر سلطنت را نمی‌خواهید با تشکیل مجلس مؤسسان می‌توان سلطنت را به یک جمهوری سوسیال دمکرات تبدیل کرد. بختیار می‌گفت، من مدافع آزادی بیان هستم، اما با خشونت به نام آزادی مخالف‌ام. آنچه آقای خمینی می‌خواهد یک دیکتاتوری است که می‌تواند از دیکتاتوری قدیم هم مهیب‌تر باشد.

امروز پس از گذشت 31 سال، همان شیپورهای استعماری که خمینی را به رهبرکبیر انقلاب تبدیل کرد، باکوفتن بر طبل توحش «حق مردم» و «حاکمیت مردم» می‌خواهد با تظاهرات خیابانی و وحشیگری یک ‌بار دیگر در خیابان برای ملت ایران دولت تعیین کند.



...