شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵


مدرنیته و شارلاتانیسم!

...

دیروز می‌خواستم در مورد «شارلاتانیسم و مدرنیته» بنویسم، شیفتگی آکادمی‌های سوئد به «حقوق بشر»، آنهم از نوع قرآنی‌اش، مجال نداد. پس کار دیروز را به امروز می‌ا‌فکنم! جهت این امر، لازم است ابتدا به مفهوم «شارلاتان» در زبان فرانسه اشاره‌ای شود. در زبان فارسی هم از واژة شارلاتان استفاده شده، ولی وسعت معانی این واژه شاید برای فارسی‌زبانان هنوز کاملاً شناخته نشده باشد.

واژة شارلاتان، از واژة ایتالیائی «چارلاتانو، از مصدر چارلاره» گرفته شده. این واژه معانی متعددی دارد که طی تاریخ تغییر کرده‌اند. در قرن 16، شارلاتان به کسی اطلاق می‌شد که با اغراق و گزافه و طمطراق «سخن» ‌گوید. سپس داروفروشان دوره‌گرد، که در میادین عمومی گاه دندان هم می‌کشیدند، «شارلاتان» خوانده شدند، و سپس این لقب به کسی داده شد، که ادعای ایجاز در مداوای بیماری‌ها داشت. امروزه، «شارلاتان»، کسی است که جهت نیل به اهداف خود از «فریب» رویگردان نیست، یا فردی که به دنبال «شهرت» و «آوازه» است، و با سوءاستفاده از زودباوری و ساده‌لوحی عوام، به آنان وعده‌های ناممکن می‌دهد. ولی از آنجا که مترادف فارسی این واژه، «عوامفریب»، نمی‌تواند بار فرهنگی واژة «شارلاتان» را برساند، در این وبلاگ «واژة» شارلاتان را مورد استفاده قرار می‌دهم. «شارلاتان» می‌تواند ادیب، فعال‌سیاسی، سیاستمدار، روزنامه‌نگار، فیلسوف، و یا فروشنده هم باشد.

حال ببینیم نقش «شارلاتانیسم» در مدرنیته چیست. در ارتباط با «مدرنیته» چندین وبلاگ نوشته‌ام و سعی کردم در حد امکان، به زبان بسیار ساده، مفاهیم کلیدی مدرنیته را توضیح دهم. چرا که «نخبگان» جمکران، سعی فراوان بر تحریف «مدرنیته» و یا زیرپای گذاردن مفاهیم اصیل آنرا دارند. همانطور که گفتم «مدرنیته» هیچ ارتباطی با ادیان الهی، مدرنیزاسیون و مدرنیسم نمی‌تواند داشته باشد. و تنها در تقابل با جهان‌بینی کلاسیک، می‌تواند «مدرن» تلقی شود. مدرنیته، اوج حرکتی بود که در غرب، با رنسانس و اومانیسم آغاز شد. می‌توان مدرنیته را شکوفائی و جوانی تمدن غرب نامید. تعریفی که «مدرنیته» از انسان ارائه می‌دهد، این است که انسان، خارج از هرگونه ارجاع به موجودیتی برونی، «خود»، دلیل و هدف «خود» است. در این راستا، «فردگرائی و آزادی» حرف اول و آخر مطالبات زندگی انسان مدرن به شمار می‌روند. نیازی به تذکر نیست که بگوئیم آنچه «حقوق بشر» نامیده می‌شود، ریشه در همین تعریف دارد، که جهت ارج نهادن بر جایگاه انسان، هرگونه تعلقات زمینی و آسمانی فرد را نادیده می‌انگارد. عقاید مذهبی، تعلقات نژادی، جغرافیائی، خاستگاه اجتماعی، اخلاقیات، معنویات و گرایشات جنسی. و اگر این چارچوب بر جامعة ایران اعمال شود، مسلماً بساط توحش قوه قضائیة اسلامی نیز می‌باید برچیده شود. حال بازگردیم به «شارلاتانیسم» در مدرنیته.

یکی از شیوه‌های رایج تحریف مدرنیته، برخورد گزینشی با مفاهیم مدرنیته است که جزء را بر کل تقدم می‌دهد. این شیوه‌ای است که فاشیست‌هادر آن استاداند. و در سخنرانی‌های «نخبگان» جمکران آشکارا «مشاهده» می‌شود. به عنوان مثال، تساوی حقوق زنان با مردان برگرفته از مدرنیته است. ولی فاشیست‌های مسلمان به دو طریق این تساوی حقوق را نادیده می‌گیرند. یا از «حضور زن در جامعه» سخن می‌گویند، یا در چارچوب اسلام خواهان تساوی حقوق می شوند! اگر به سخنرانی‌های خاتمی، شیرین عبادی، سیمین بهبهانی مراجعه کنید، خواهید دید که همگی از «حضور زن در جامعه» می‌گویند! اگر به مقالات دیگر فعلة فاشیسم مراجعه کنید، خواهید دید که همگی، در حکومتی که حقوق و انسان را اصولاً به رسمیت نمی‌شناسد، چون اسلامی و دینی است، خواستار «برابری حقوق زنان و مردان» شده‌اند! به عبارت دیگر، گروه اول جزء را جایگزین کل کرده، حضور زن را جایگزین «حقوق زن» می‌کند. حال آنکه حقوق زن، حضور وی در جامعه را به خودی خود شامل خواهد ‌شد. و گروه دوم، تلویحاً این امر را القاء می‌کند که در ایران مردان به عنوان بشر، صاحب حق و حقوق‌اند، و اینکه زنان از این حقوق محروم مانده‌اند! اینان به جمع‌آوری امضاء برای دستیابی به تساوی حقوق هم روی آورده‌اند. و ساواک هم برای گرم نگاهداشتن بازار فریب‌شان، گاه‌ و ‌بیگاه، مجازات‌هائی هم برایشان درنظر می‌گیرد، که صد البته فقط در رسانه‌ها «اعمال» می‌شود. ولی هر دو گروه دستور‌العمل را از اربابان غربی دریافت می‌کنند. اربابانی که حتی روی امواج اینترنتی نیز به تحریف مدرنیته پرداخته‌اند.

امروز به چند سایت فرانسه و انگلیسی زبان از جمله «ویکی پدیا» مراجعه کردم. که «مدرنیته» را یک گسست نامیده بودند! و مدعی شده بودند که «مدرنیته» اولویت را به «عقل» می‌دهد سپس گریزی به «دکارت» هم زده بودند! همانطور که قبلاً هم اشاره شد، مدرنیته تعریف دکارتی از عقل را اصولاً «نفی» می‌کند. و از این گذشته، مدرنیته حرکتی است جهت پایان دادن به یک گسست. کلیسای مسیحی، با کفرآمیز خواندن گذشتة غیرمسیحی، تمامی فرهنگ یونان و رم باستان را نفی می‌کرد، و نقطه شروع «ناب» را تولد عیسی قرار داده بود! گویا قبل از تولد فرزند یوسف نجار، بشریت فرهنگ و تمدن نداشته! کلیسا اسطوره‌ای را هم بجز اسطوره‌های توحش ابراهیمی به رسمیت نمی‌شناخته و نمی‌شناسد! اسطوره‌های مسیحی اسطوره‌های برتر و الهی، و «بقیه» هم کفر بودند. اگر به یاد داشته باشید، زمانی که سیلویو برلوسکونی هنوز نخست وزیر بود، مدعی شده بود که تمدن غرب، از تمدن اسلامی برتر است! و البته این سخنان هم مانند سخنان پاپ، جهت تحریک افکار عمومی در جهان اسلام ایراد شد، تا عرصة اجتماع در انحصار پادوهای «تمدن برتر» باقی بماند! حال، باز گردیم به مدرنیته.

این مدرنیته بود، که با نفی الهیت‌ها و تقدس‌ها، اسطوره‌های یونان باستان را همتراز اسطورهای الهی مسیحیت قرار داد. پدیده‌ای که به آن «تکثر فرهنگی» گفته می‌شود. و در تقابل با فرهنگ وحدانیت و تک خدائی قرار می‌گیرد. این روندی است که در جامعه ایران هنوز طی نشده. چرا که هر جامعه‌ای در مسیر خاص تاریخی خود گام بر می‌دارد و از اینرو جامعه ایران نمی‌تواند با هیچ جامعة دیگری به قیاس کشیده شود. ولی این نکته پیش پا افتاده از چشم تیز بین «نخبگان سرقبرآقا» پنهان مانده. در نتیجه، ناگهان «ملاصدرا» و «تفسیرالمیزان» را به هگل، هایدگر، کانت و پوپر چسبانده، آش شله قلمکاری طبخ کرده‌اند که در حسینیة ارشاد، کانون توحید لندن، و دیگر مراکز علمی غرب بین گدایان آستان مقدس فاشیسم تقسیم می‌شود! و در مقابل توزیع رایگان این «آش نذری»، اندیشمندان تعاریف نوینی از مدرنیته و مارکسیسم ارایه می‌دهند، تا تشنگان راه «حقیقت» بر روی امواج اینترنت، سیراب شوند. در این راستا، مارکس و حتی مارکسیسم نیز به ادیان الهی ادای احترام کرده، و از خداوند منان جهت کفرگوئی‌های گذشته طلب بخشایش خواهند کرد. در پایان مراسم توزیع آش، نیز یکی از «غلام‌بچگان» اعزامی خاتمی به فرنگستان، در حین «مصاحبه» با یکی از «نخبگان» بلاد غرب، ناگهان اعلام می‌کند، مارکسیست‌ها بر دو نوع‌اند: مارکسیست ملحد و مارکسیست مؤمن! که البته، به زعم آن «غلام‌بچه»، «نخبة غربی» در دسته دوم قرار دارد! و جناب «نخبة غربی» هم مدعی شده که همه جوامع به نوعی مدرنیته را «تجربه» کرده‌اند!

هنگام مطالعة این «مصاحبة فلسفی» پسا آشی، که یک عکس دو نفره هم آنرا همراهی می‌کند، در واقع چندین نفر شرکت فعال دارند. یک‌نفر، سخنان دیگران را سرقت کرده، به عنوان پرسش‌های آن «غلام‌بچه» مطرح می‌نماید، یک مترجم از «نخبة فرنگی» سئوال می‌کند، و شما نه پاسخ‌های «نخبه» را می‌شنوید و نه پرسش‌ها را! همة این حکایت را، مثل قصه، برایتان نقل می‌کنند! سپس این مجموعة فصیح و بلیغ، به فارسی شکسته بسته روی سایت‌های مدیون «سخاوتمندی‌های حجت‌الاسلام زم»، نقش می‌بندد. پس از مطالعة مجموعه «مصاحبه» مشاهده می‌کنید که «غلام‌بچة» اعزامی، اینبار نقش «مخالف دین» بازی می‌کند، و آن «مارکسیست مؤمن»، نقش خاتمی را! و مثلاً در مورد زنان می‌گوید:

«دشمنان مدرنیته در صددند تا زنان را به کلی از صحنه کنار بگذارند!»

و شما با خواندن این جملة کوتاه متوجه می‌شوید که از آغاز حکومت «جمکران» تا به امروز هیچکس با مدرنیته دشمنی نداشته! و جالب اینجاست که «نخبه فرنگی» ما در مورد مدرنیته صاحب نظر است و کتاب‌هائی هم به رشتة تحریر در آورده! و هر چه در مطالعة مصاحبة کذا پیش می‌روید، بیشتر حیرت می‌کنید، چرا که «غلام‌بچة» اعزامی که تبلیغ اسلام به رهبری منتظری و سروش می‌کرد، اینبار مدعی می‌شود که:

«دین متعلق به جهان ماقبل مدرن است!»

و خوشبختانه همان «مارکسیست مؤمن»، وی را دعوت به ادیان کرده، می‌گوید:

«دین متعلق به تمام اعصار است»

سخن در باب این مصاحبة «مضحک» را کوتاه می‌کنم. علاقمندان جهت مطالعة این «ترهات» می‌توانند به سایت‌های اهدائی حکومت جمکران مراجعه کنند! بله، همانطور که در این 27 سال مشاهده کرده‌ایم، شارلاتان‌های جمکران هر لحظه به رنگی در می‌آیند،‌ تا ملت را به «مزار مقدس» خر ملانصرالدین رهنمون شوند. ولی اینبار، به اینان اطمینان می‌دهیم، که 27 سال شیادی و جست وخیز در کوه و دشت استعمار، به مرگ خودشان بر فراز تپة استحمار خواهد انجامید.

جمعه، آبان ۲۶، ۱۳۸۵


تپة استحمار!
...

امروز می‌خواستم در مورد «مدرنیته و شارلاتانیسم» بنویسم، ولی ناچار شدم به سوئد مشرف شوم! گفته می‌شود آکادمی‌های «بسیار علمی» سوئد پس از شیرین عبادی، امامزادة جدیدی پیدا کرده‌اند که خادم آن همان بنی‌صدر خودمان است! به همین دلیل از آقای بنی‌صدر دعوت شده که در سوئد در باب «سجایای» امامزادة جدید بیاناتی ایراد فرمایند! آقای بنی‌صدر که در گذشته «مخترع» پدیده‌ای به نام «اقتصاد توحیدی» بودند، اخیراً موفق شده‌اند در ابتدای امر «حقوق بشر توحیدی» را اختراع کرده، و سپس «بنیادهای» آن را هم در قرآن کشف فرمایند! ایشان، در پایان مراحل «اختراع و اکتشاف»، کتاب وزین «حقوق بشر در قرآن» را به رشتة تحریر در آورده‌اند! می‌گویم «اختراع» چون کسی که «حقوق بشر» را در قرآن می‌یابد، می‌باید ابتدا آنرا «اختراع» کند، سپس «اختراع» خود را در قرآن به ثبت رسانده، و یکروز که به حمام می‌رود، مانند ارشمیدس، برهنه از وان حمام بیرون پریده، «یافتم! یافتم!» گویان، حکایت شیرین کشف «حقوق بشر» در قرآن را برای اهل علم نیز بازگو کند! و «کاتب کشف»، بلافاصله آنرا چاپ و منتشر کند؛ مترجمین هم بلافاصله آن را به زبان سوئدی برگردانده، و این ترجمه، اصحاب آکادمی «بلاد نوبل» را بسیار «پسند» آمده است! باشد که نوبل آیندة «جنگ و صلح» را نصیب آقای بنی‌صدر کند!

البته، همانطور که در وبلاگ‌های پیشین نوشتم، نسخ فراوانی از قرآن وجود دارد. و کسی هنوز نمی‌داند آقای بنی‌صدر در کدامیک از نسخ قرآن «حقوق بشر» را کشف کرده‌اند. به احتمال زیاد این عمل بر اساس نسخه‌ای صورت گرفته که در ایران در دسترس عموم نیست، در هیچ کشور دیگری هم وجود ندارد، و حتماً در فرانسه نیز، اخیراً در دسترس آقای بنی‌صدر قرار گرفته است!

بله چه اشکالی دارد؟ مگر آن چوپان ندوشنی، شجره نامة کاغذی 700 ساله از حضرت آدم تا محمد و سادات اصفهان را در یک قلعة متروکه از دهان گوسفندانش قاپ نزد، که ایرنا هم خبرش را منتشر کرد؟! همین روزهاست که «فیگارو»، «لوموند» و شرکاء اعلام ‌دارند، همان چوپان ندوشنی، چندسال پیش هم یک نسخة کاغذی قرآن متعلق به 1500 سال پیش را در همان قلعة متروکه از دهان همان گوسفند گرفته! و همه می‌فهمند که «حقوق بشر»، در این نسخة قرآن وجود دارد!

چرا که نه در قرآن، و نه در دیگر کتب مقدس، به موجودیتی به نام «بشر»، به عنوان صاحب حق کوچک‌ترین اشاره‌ای نشده. در تورات، انجیل و قرآن، حتی در نسخ ندوشنی آن‌ها، «بشر»، بندة خداوند است. و در «اعلامیة جهانی حقوق بشر»، بشر به عنوان یک موجودیت فیزیکی، خارج ا‌زتعلقات مذهبی، نژادی، جنسی و ... به ارزش گذاشته شده. و در چارچوب این مفاهیم مدرن است که حقوق بشر «تعریف شده». مفاهیم مدرن را نمی‌توان در آثار کلاسیک غرب و شرق پیگیری کرد! پیش از مدرنیته، کلاسیک‌ها، چنین مفاهیمی را تعریف نکرده بودند. اکتشافات آقای بنی‌صدر در قرآن همانقدر «علمیت» دارد، که در دیوان شمس، مثنوی معنوی و یا غزلیات حافظ، کسی مفاهیم روانکاوی فروید را «کشف» کند. مثلاً آنجا که مولوی می‌گوید من «پدر یافته‌ام سوی پدر می‌نروم»، یا آنجا که حافظ می‌گوید «در خلاف آمد عادت بطلب کام ... »! به زبان ساده‌تر، در مثنوی هم می‌توان حقوق بشر کشف کرد، ولی نه مولوی و نه حافظ، نظریه‌ای در باب حقوق مدنی بشر ارائه نداده‌اند، چرا که هیچیک حقوقدان قرن بیستم نبوده که «حقوق بشر» تعریف کند. حال نخبگان استعمار می‌توانند «حقوق بشر» را در مثنوی و دیوان حافظ «کشف» کنند یا مارکسیسم خیام را از طریق معادلات جبری به اثبات برسانند. اینگونه «مهملات»، مانند دیگر کالاهای مصرفی در کارگاه‌های غرب تولیدمی‌شود، و دولت‌های جهان سوم نیز باید خریدارش شده، آنرا با سرنیزه به ملت‌ها ‌«حقنه» کنند.

بله مفهوم «حقوق بشر»، آنگونه که حقوقدانان تعریف کرده‌اند، مفهومی است که در تضاد کامل با مذاهب ابراهیمی قرار می‌گیرد. و اصحاب آکادمی‌های گوناگون غرب از این تضاد بخوبی آگاه‌اند. ولی با کمال گستاخی و وقاحت به حمایت از حاکمیت جمکران ادامه می‌دهند. مراکز اصلی حمایت از حکومت جمکران دو دسته‌اند: مراکز رسمی سیاسی و مراکز غیررسمی سیاسی، با نقاب فرهنگی. و البته همگی آنان وابسته به «انترناسیونال فاشیسم»،‌ یا مؤدبانه‌تر بگوئیم محافل محافظه‌کار مذهبی‌اند. محافلی که از اسقف «کانتر بوری»، تا محفل رسوای نوبل و کلیساها و دانشگاه‌های مغرب زمین را در بر می‌گیرد. جهت اسامی دقیق مراجعه شود به مراکز سخنرانی محمد خاتمی و مراکز سخنرانی یا تجمع غلامان و کنیزکان اعزامی ایشان به غرب. بر این مجموعه، رسانه‌های غرب را نیز بیفزائید تا ابعاد «توطئه» را بهتر دریابید.

رسانه‌های غرب، نقش اصلی در «باوراندن» به مردم را بازی می‌کنند. رسانه‌هائی که صاحبان صنایع نظامی سهامداران اصلی‌شان به شمار می‌روند. قصة «شنگول و منگول» در مورد «میانه‌روی» سردار اکبر بهرمانی، سال‌ها پیش، نخستین بار از سوی همین رسانه‌ها آغاز شد. هم‌اینان بودند که در شیپور «اصلاح طلبی» خاتمی و «شرکت گستردة مردم در انتخابات» می‌دمیدند. به عبارت دیگر مردم ایران باید، هر آنچه این رسانه‌ها در غرب می‌گویند، بپذیرند، چرا که رسانه‌های داخل و اوپوزیسیون، زیر مجموعة همین شبکه «تفنگ فروش» هستند. اینچنین است که پس از چند سال سیرک مهوع سروش، خاتمی، و پاسداراکبر، بعضی‌ها تازه کشف کرده‌اند که «این‌ها می‌خواهند به صدر اسلام باز گردند!» عجب! ظاهراً، بودجه تبلیغات برای این‌گروه به پایان رسیده، و باید برای گروه دیگری «طبل زدن» آغاز شود! و ضربة آغازین همیشه از غرب «نواخته» می‌شود، سپس نوبت به پامنبری‌های «مسلمان» می‌رسد. این پیروی و اطاعت کورکورانه از جنجال رسانه‌های غرب تا آنجا پیش می‌رود که، خارج از ترجمه‌های تحت‌اللفظی و نارسا، حتی اصطلاحاتی مانند «پاشنة آشیل»، که معادل آن در فرهنگ فارسی «چشم اسفندیار» است، به صورت بسته‌بندی شده وارد زبان فارسی می‌شود! و «نخبگان» خارج‌نشین هم در برابر تهاجم به زبان و فرهنگ فارسی، «خفقان مرگ» گرفته‌اند! مسئله حیاتی اوپوزیسیون خارج نشین فعلاً این است که ارباب همیشگی حکومت ایران تضعیف شده و ناچار است حضور چین، روسیه، و هند را در منطقه متحمل شود. در نتیجه براندازی «مرسوم و معهود»، یعنی ظهور «ناجی و رهبر»، با اشکال مواجه شده! چرا که در داخل، علیرغم تحریکات فعلة ساواک، اعضای «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه»، و دیگر بازوهای سرکوب که امروز نقش مخالف به عهده گرفته‌اند، صحنه سازی سال 57 را نمی‌توان تکرار کرد. و گذشته از این هیچیک از گروه‌های سیاسی حکومتی، که یک روز لیبرال و دموکرات‌اند و روز دیگر مسلمان و مکتبی، جایگاهی نزد مردم ندارند. ولی استعمار غرب حاضر نیست این «گزینه» را بپذیرد.

برای غربی‌ها ملت ایران می‌باید به زنجیر حاکمیت اسلام، جاوید گرفتار بماند. در نتیجه، علاوه بر تداوم سیرک خاتمی، عبادی، گنجی، از یکسو، کشورهای بلژیک و نروژ، میزبان رهبر مجاهدین خلق می‌شوند ـ که با اسلام‌اشان می‌خواهند همه را به راه «راست» هدایت کنند ـ و از سوی دیگر، آکادمی‌های سوئد هم به «خال هندوی» نوابغی چون بنی‌صدر، که حقوق بشر را در قرآن پیدا کرده، سمرقند و بخارا می‌بخشند! بله، غربی‌ها هم با این جملة جادوئی و ابلهانه موافق‌اند که می‌گوید، «همه چیز در اسلام هست!»، به ویژه منافع استعمار!

همانطور که به یاد دارید، آقای بنی‌صدر در «گذشته‌هائی» نه چندان دور «مخترع» اقتصاد توحیدی هم بودند. اختراع ایشان به این ترتیب اعمال شد، که به محض ورود به ایران، بانک‌های ورشکستة خصوصی را دولتی اعلام فرمودند تا از ضرر و زیان «تجار محترم» و صاحبان بانک جلوگیری شود! و امروز نیز خبر می‌رسد که آقای بنی صدر «حقوق بشر توحیدی» اختراع کرده‌اند! همچنان که در حکومت «جمکران»، انتخابات آزاد کشف شده!

در حکومتی که «مشروعیت» الهی برای خود قائل است، و اصولاً متکی به آراء مردم نیست، فعلة فاشیسم، جهت خاموش کردن صدای مخالفان واقعی، به دو دستة کاذب تقسیم شده‌اند: گروهی با سرقت شعار مخالفان، نقش مخالف به عهده گرفته‌اند، گروهی هم یواشکی، مسلمان غیرحکومتی هستند! به طور مثال، ابراهیم یزدی در «انتخابات» آینده شرکت می‌کند، ولی گروهی از «آزادیخواهان» حوزه و بازار، امثال «بسته‌نگار»، «سحابی» و «اشکوری»، این مضحکه را «تحریم» کرده‌اند. ‌ دارودستة بهزاد نبوی، «تحکیم وحدتی‌ها» و دیگر شرکای جنایات حاکمیت اسلامی هم سخن از «عدم آزادی انتخابات» در مجلس خبرگان به میان آورده‌اند! از سوی دیگر، «آزاد زنان» این حاکمیت هم خواهان «تساوی حقوق» شده‌اند، در حالیکه اگر در حکومت توحش اسلام، حق و حقوقی برای زن قائل شوند، به خودی خود می‌باید حاکمیت اسلامی نفی شود! شبه اصلاح طلبان، از نبود دموکراسی و آزادی انتخابات در جمکران شکایت‌ها دارند، و غربی‌ها هم ناچاراند وانمود کنند باورشان شده. و پس از 27 سال حمایت بی‌قید و شرط از «جمکرانیان»، قطعنامه صادر کنند که حقوق بشر در ایران رعایت نمی‌شود! و همزمان، جهت مخدوش کردن حقوق ملت ایران، از معجونی به نام «حقوق بشر اسلامی» و «دموکراسی اسلامی» حمایت کنند! چون ملت ایران باید بپذیرد که در اسلام هم «حقوق بشر» وجود دارد، هم «انتخابات آزاد» و هم «دموکراسی!» حضور غلامان و کنیزکان خاتمی در غرب، با نقاب مخالف، حتماً حکمتی دارد!

حکایت تبلیغات غرب در مورد حمایت از حقوق بشر و حمایت همزمان از حکومت جمکران، اصلاح‌طلبان و اوپوزیسیون خارج نشین این حکومت، حکایت «مدفن مقدس» خر ملا‌نصرالدین را تداعی می‌کند.

آورده‌اند که پدر ملانصرالدین در شهر مقدس قونیه خادم مقبره یکی از مقدسین بود. وقتی پسرش 15 ساله شد پدر به خواهش او خری برایش خرید. ملا وسایل مختصر خویش را بر پشت خر گذاشته به گشت و گذار در کوه و دشت مشغول شد. یک روز که نصرالدین جوان خر را حسابی دوانده بود، خر بیچاره از فرط خستگی بر فراز تپه‌ای جان به جان آفرین تسلیم کرد. نصرالدین بسیار اندوهگین می‌شود و خر را همانجا بالای تپه دفن کرده، فاتحه و مرثیة مفصلی هم برایش می‌خواند. ولی اندوه نصرالدین آنچنان عمیق بود، که نتوانست مدفن خر خود را ترک کند، پس همانجا بر فراز تپه، گوشة عزلت گزید. روزها، هفته‌ها و ماه‌ها، نصرالدین، غرقه در دریای اشک، بر مزار خر می‌نشیند. و در شهر شایع می‌شود که بر فراز آن تپه، درویشی شبانه روز بر مزار مقدسی ذکر می‌گوید. رفته رفته زائران جمع می‌شوند، و آوازة شهرت «مدفن مقدس» همه جا را فرا می‌گیرد. تا آنجا که به گوش پدر نصرالدین رسیده، وی نیز عزم زیارت می‌کند. هنگامی که پدر نصرالدین به بالای تپه می‌رسد، در کمال حیرت با پسر خود روبرو می‌شود، که تمام ماجرا را برایش بازگو می‌کند:

ـ خری که تو به من داده بودی، اینجا دفن کردم، و از شدت علاقه به خر، نمی‌توانم این مکان را ترک گویم. به خدا سوگند که شایعة نگهبانی مزار مقدس را مردم علیرغم میل من رواج داده‌اند.
پدر نصرالدین، لبخند بر لب، سری تکان داده می‌گوید:

ـ خداوند ما را خواهد بخشید پسرم! در مورد من هم دقیقاً همین پیش آمد. مقبره‌ای که 50 سال است من در قونیه خادم آن هستم، مدفن خری است، که پدرم وقتی به سن تو بودم به من داده بود. هرچه گفتم اینجا مزار خری است که پدرم به من داده، به خرج کسی نرفت که نرفت!

تنها تفاوت ملت ایران با مردم این حکایت اینجاست که، اگر ملت ایران، با چماق «مبارزه با کمونیسم» ناچار به زیارت مقبرة «استعمار» شده، دیگر با شایعه‌پراکنی و تبلیغات رسانه‌ای، با اهدای نوبل و نشان افتخار، و با کشف مفاهیم «مدرن» در قرآن، نمی‌توان ملت ایران را به طواف مدفن خر ملا نصرالدین روی تپة «حماقت» فرستاد. اینبار، مزدوران استعمار در این «زیارت» تنها خواهند بود.



پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵


کمیسیون سنگ‌پای قزوین!
...

در وبلاگ دیروز نوشتم، «نور سبز نبوی» را دستکم نگیریم، چرا که اهمیت جهانی دارد. ولی حتی نویسندة این وبلاگ هم، «نور سبز» را دستکم گرفته بود! همزمان با انتشار «خبر موثق» شجره‌نامة 700 ساله در ایرنا، دو روز پیش از سوختگیری سیاسی جرج بوش در مسکو، یعنی روز 22 آبانماه سالجاری، «فرانسیس تاوسند»، ‌معاون بوش در امور امنیتی، در رأس یک هیئت وارد کویت شد. و «اتفاقاً» مصباح یزدی، روز 23 آبانماه به کویت رفت. البته این سفر، به احتمال زیاد پس از صلاح و مصلحت با امام زمان در رویای یکی از آیت‌الله‌های جمکران صورت گرفت! چون زمانی که مصباح وارد کویت شد، معاون بوش مشغول مذاکره با امیر کویت بود، و امیر کویت توانست فرامین امام زمان را به اطلاع فرستادة حکومت جمکران برساند! می‌بینید که رویاهای آیت‌الله‌های حکومتی هم حکمتی دارد!

و اما دنبالة حکایت آن «نور سبز»، و سفر بوش به مسکو. همانطور که می‌دانید، «ایر فورس وان»، هواپیمای ویژة ریاست جمهوری ایالات متحد، برای پرواز از واشنگتن به هانوی نیازمند سوختگیری نیست. ولی گویا سرنشینان آن نیاز فراوان به سوختگیری «سیاسی» داشتند. رسانة اینترنتی روس، «نووستی»، به نقل از «نوویه ایزوستیا» اعلام داشته که جرج بوش، پیش از عزیمت، با اعضای کمیسیون مطالعة اوضاع عراق به ریاست «جیمز بیکر» ملاقات و گفتگو نموده. «نووستی»، سپس می‌افزاید که گزارش کمیسیون مذکور ماه آینده منتشر خواهد شد، و این کمیسیون ـ که برای رهائی ایالات متحد از افتضاح عراق به دنبال مفری آبرومندانه است ـ دو پیشنهاد ارائه کرده. نخست کنترل کامل «سیاسی ـ نظامی» بغداد به همراه توافق‌های جداگانه با ایران و سوریه جهت ایجاد کشور فدرال عراق و سپس، خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق و استقرار آن‌ها در مرز کشورهای مشترک‌المنافع ـ کشورهای سابقاً شورائی! به عبارت دیگر 250 هزار نظامی آمریکا از عراق خارج شده، یک گام دیگر به سوی شمال (روسیه) به پیش می‌آیند! با توجه به افلاس غرب در منطقه، این پیشنهادات بیشتر به شوخی می‌ماند. ولی باید دید که روسیه در قبال «موافقت» با چنین طرحی چه امتیازاتی دریافت خواهد کرد.

به نظر می‌رسد مشارکت روسیه در استخراج نفت و گاز ایران و عراق، قسمتی از همین امتیازات باشد. چرا که به نقل از «نووستی»، امروز، رئیس کمپانی «لوک اویل اوورسیز»، زیر مجموعة «لوک اویل»، ابراز امیدواری کرده که بتواند به مذاکرات بهره‌برداری از میدان «کورنا غربی ـ 2» در عراق بازگردد. یادآور شویم که در ماه مارس 1997، کنسرسیومی متشکل از «لوک اویل» و چند شرکت دیگر با وزارت نفت و گاز عراق توافقنامه‌ای امضا نموده بودند که مهلت آن تا سال 2020 تعیین شده بود. و به دنبال تحریم و سپس تهاجم نظامی ایالات متحد به عراق، این توافقنامه مجال اجرا نیافت. «لوک اویل» قبلاً اعلام کرده بود، جهت اجرای این پروژه، قصد از سرگرفتن مذاکرات با دولت جدید عراق را دارد، و در صورت موفقیت، حدود 17 درصد از سهام این کنسرسیوم را در اختیار کمپانی آمریکائی «کنوکو فیلیپس» قرار خواهد داد. ولی این تنها یک اشعه کوچک از «نور سبز» است!

رئیس کمپانی «لوک اویل، اوورسیز» اعلام کرد، که دیروز در تهران بوده و توافقنامه‌ای را در خصوص مطالعة «برخی از مراکز» با شرکت نفت ملی ایران منعقد کرده است. وی افزود نام این مراکز در آینده اعلام خواهد شد! به احتمال زیاد استخوان‌های دکتر محمد مصدق از شنیدن چنین خبری در گور به لرزه در آمده! چه کسی می‌توانست چنین روزی را پیش بینی کند؟! حدود 63 سال قبل، مجلس فرمایشی ایران، طرح مصدق در مورد «منع امضای قرارداد استخراج نفت با اتحاد جماهیر شوروی» را به تصویب رساند. و امروز، غرب ناچار به چشم پوشی از «خدمات» بزرگ مصدق شده! ولی اهمیت «نور سبز» به پایمال کردن «افتخارات تاریخی» محدود نمی‌شود. به گزارش ایرنا، «نور سبز»، امروز نمایندة «مجلس مفلوک جمکران» را هم ناچار کرد، در باغ طوطی، بر مزار ستارخان، به تجلیل از مشروطه و قیام «سردار ملی» بپردازد!

«مراسم سالگرد شهادت ستارخان[...] در باغ طوطی[...] برگزار شد. [...]در این مراسم نماینده تبریز در مجلس[...] گفت [...] استقلال مجلس حاصل قیام این مرد بزرگ است!»

در «حکومت جمکران» اصولاً سخنراندن از «استقلال» گزافه است، ولی ادعای «استقلال» این «مجلس» دیگر واقعاً خنده‌دار است! چه می‌توان گفت؟ گزافه گوئی، در حاکمیت جمکران، سکه رایج شده. چندی پیش هم، حداد عادل گفته بود، این‌ مجلس برآمده از مشروطیت است! ولی از آنجا که اینان رسانه‌ها را در انحصار خود گرفته‌اند، پاسخی به مهملات خود نمی‌شنوند. فریدالدین عطار در «منطق الطیر»، ص. 162، حکایت شیخ «بوبکر نیشابوری» را نقل می‌کند که خرش بر لاف زدن او بادی رها کرد و شیخ را از خواب غفلت بیدار نمود!

یعنی آن کو می‌زند این شیوه لاف
خر جوابش می‌دهد چند از گزاف

افسوس! آن روزگار گذشت که شیوخ «خر خویش را سوار بودند»؛ خر‌هائی که طبق معمول، از شیوخ فهم و شعورشان هم بیشتر بود!

چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵



از ندوشن تا مسکو!
...

در وبلاگ‌های قبلی در مورد نسخه‌های متعدد قرآن نوشتم. همچنین یادآور شدم که گردآوری آیات قرآن عملاً دو قرن پس از وفات پیامبر اسلام آغاز شد. در غرب، در مورد اصالت قرآن تحقیقات فراوانی شده و پژوهشگران از عدم انسجام و چندپاره‌گی «کتاب مقدس» سخن می‌گویند. ولی وقتی تحقیقات غرب، به مذاق اسلام و مسلمین خوش نیاید، از آن یک کلمه هم انعکاس نمی‌یابد. درعوض، آن‌هنگام که در همین غرب، ابزار سرکوب در منطقه ـ مانند کتاب «سلمان‌رشدی، کاریکاتور محمد و نقل قول پاپ» ـ فراهم می‌شود، به یک‌باره جار و جنجال رسانه‌ای گوش فلک را کر می‌کند. در واقع، یکی از فواید سکوت رسانه‌های منطقه در مورد تحقیقات علمی غربی‌ها، همین است که نویسندة این وبلاگ می‌تواند قهقهة مفصلی زده و «حکایت سکوت» را به یک وبلاگ تبدیل کند! ولی جهت این مهم، ابتدا باید به «حکایت ابراهیم» در کتب مقدس ادیان ابراهیمی بپردازیم.

ابراهیم، یکی از پیامبران اسطوره‌های سامی است، که از سوی «خداوند» فرمان کشتن پسرش را «دریافت» می‌کند! و اگر به فرضیة فروید باز گردیم، ‌خواهیم دید که خداوند ابراهیم در واقع، همان ضمیر ناخودآگاهی است که در مکتب فروید تعریف شده؛ یا همان پیشگوی تراژدی ادیپ در یونان باستان است! خلاصة کلام، رفتار غریزی انسان، همان رفتار حیوان درنده است. در گلة شیرها نیز، شیرنر غالب، شیربچگان نر را، اگر از گلة خود او نباشند نابود می‌کند، و اگر متعلق به گلة خودش باشند، اخراج خواهد کرد، چرا که غریزه به او نهیب می‌زند: «راز بقای تو، نابودی رقبای بالقوه است». در گذشته‌های دور هم، پدرها از فرزند ذکور وحشت داشتند و قصد جان وی می‌کرده‌اند. و در این میان وضع آن جماعتی که بعضی‌ها دوست دارند «نژاد آریائی» بنامند، به مراتب اسفبارتر از دیگر ملت‌ها بوده، چرا که «آزی‌دهاک»، حتی به نوة ذکور خود هم رحم نکرده است. این مطلب جهت اطلاع هم‌میهنان عزیزی آورده شد، که به دلیل حاکمیت اسلامی، برخی اوقات طوطی‌وار تکرار می‌کنند: «ما که عرب نیستیم، نژادمون آریائیه!» در ضمن باید یادآوری شود که «آریائی»، اصلاً‌ «نژاد» نبوده و نیست. از نظر تاریخی، در ایران باستان، آریائی یک «طبقة اجتماعی» بوده، به معنای «نجیب‌زاده»! (مراجعه شود به کتیبة داریوش اول). حال بازگردیم به اسطوره‌های سامی که «نژادشان آریائی» نیست!

بله حکایات و قصه‌های تورات، انجیل و قرآن، شباهت فراوانی به یکدیگر دارند و همگی از اسطوره‌های بابل اقتباس شده‌اند، که به گواهی فناوری «کربن 14»، بر آنان تقدم تاریخی دارند. در اوایل قرن بیستم، هنگامی که شرق‌شناسان موفق به خواندن کتیبه‌های بابل شدند، مدت‌ها طول کشید تا «اصحاب علم» به انتشار متون بابل قدیم رضایت دهند! چرا که این متون تقدم تمدن بابل بر سامیان را ثابت می‌کرد، و از آنجا که جهان غرب، مسیحی است، انتشار این متون، به «اصالت» و «قدمت» اسطوره‌های مسیحیت صدمه می‌زد. به عبارت دیگر، آن آیة شریفة محبوب مجاهدین خلق «السابقون، السابقون، اولئک المقربون»، به معنای «هرکه زودتر آمد، خوش‌تر آمد»، دیگر شامل حال جهان مسیحی نمی‌شد! و شرق‌شناسان مسیحی، تا مدت‌ها عزا گرفته بودند که با این «بی‌آبروئی» چه کنند؟ ولی کاشف کتیبه‌های بابل، مانند دائی‌جان ناپلئون، که در جواب چاپلوسی‌های مش‌قاسم، از ناآگاهی دیگران شکوه می‌کرد، به جهان مسیحیت گفت: «ولی قاسم! اینو تو می‌دونی و من!» یعنی تا ابزار سکوت در دست است، جای نگرانی نیست. امروز هم اطمینان دارم، بسیارند کسانی که حتی روحشان از چنین «بی‌آبروئی» خبر ندارد! بله، اقتباس جهان مسیحیت از اسطوره‌های بابل که «نوار همخوابگی یا نامة سرداراکبر» نیست، که برایش جنجال به راه افتد، یک مسئله «فرهنگی» پیش‌پا افتاده است! جنجال و هیاهو، ویژه ابتذال و استعمار است. و رسانه‌های «آریائی نژاد» در آن تخصص کافی دارند. حال، باز گردیم به ابراهیم خودمان!

در کتاب مقدس مسیحیان آورده‌اند که خداوند به ابراهیم دستور کشتن اسحاق را داد. ولی مسلمانان می‌گویند خیر، چنین نیست! خداوند به ابراهیم دستور کشتن اسماعیل را داد! مسیحیان می‌گویند ما فرزندان اسحاقیم، و مسلمانان هم می‌گویند ما فرزندان اسماعیلیم! و ایکاش خداوند به ابراهیم فرمان کشتن اسحاق و اسماعیل، هر دو را داده ‌بود، و این جبرئیل فضول هم دخالت نمی‌کرد، تا «حضرت ابراهیم»، هر دو فرزند فرضی را ذبح کرده، کباب کند و با شراب نوش جان فرمایند. شاید در اینصورت، با یک تیر می‌توانستیم از شر اسلام، مسیحیت و یهودیت رها ‌شویم و به مطالعة اسطوره‌های زیبای مصر، یونان و چین بپردازیم. از اسطوره‌های ایرانی نمی‌گویم، چون شاهنامه را هم به زینت اسلام آراسته‌اند! مگر اینکه همانطور که آقای سیامک وکیلی می‌گوید، «شاهنامة افزوده» را از «شاهنامة اصل» جدا کنیم! بله، بهتر است باز گردیم به اسطوره‌های ادیان ابراهیمی که از اسطوره‌های بابل قدیم اقتباس شده‌اند! ولی از آنجا که این امر مسکوت مانده، در حکومت جمکران، یک شجره نامه کاغذی، و چندین و چند متری و بسیار «تاریخی» از حضرت آدم تا حضرت محمد و سادات یزد و اصفهان، ابراز موجودیت کرده‌‌اند! بین خودمان بماند، شجره نامه‌های ما بر روی پوست گاو و آهو نوشته شده، تا علیرغم تهاجم عرب و مغول، علیرغم تهاجم آدمخواران جمکران، دوام بیاورد. این نخستین بار است که کسی شجره‌نامه هفتصد ساله روی کاغذ کشف کرده! بگذریم، آن پژوهشگری که مدعی وجود «چاخان هزاره سوم» شده، روز 22 آبانماه سالجاری، در مصاحبه با ایرنا، یا «حجره حنا ـ زر چوبه»، گفته:

«شجره نامة مذکور از سه منبع وحی قرآن تورات و انجیل اخذ شده، و مشتمل بر اسامی پیامبران از آدم تا حضرت محمد و سادات یزد و اصفهان است! که به دستور یکی از سادات به نام سید رکن‌الدین جمع‌آوری و مکتوب شده است [...] در زمان خلفای عباسی[...] خطرات جانی سادات و علویان را تهدید می‌کرد، این اسناد برای گم نشدن رد نور سبز نبوی در جامعه تهیه می‌شد»

و سپاس ایزد توانا را! که این «رد نور سبز نبوی»، در جامعه گم نشد! وگرنه امروز جامعه ایران، بدون «نور سبز»، باید از «نور سرخ»، یا «نور کمونیسم»، استفاده می‌کرد! یادآور شویم که همین «نور سبز» فعلی را هم ملت ایران مدیون شبانی از اهالی ندوشن یزد است:

«این شجره‌نامه[...] سال‌ها قبل، توسط چوپانی از اهالی ندوشن[...] در قلعه‌ای متروکه به دست آمد[...] این شخص در حال چرای گوسفندانش متوجه شد که حیوانات در حال خوردن کاغذی هستند و آن کاغذ همین شجره نامه حاضر است[...] طول این شجره نامه 40 متر بود که بر اثر سهل انگاری در نگهداری[...] آسیب های جدی به این سند تاریخی وارد شد [...] بناست این سند 36 متری در [...] دهه فجر سالجاری [...] در تهران به نمایش درآید»

بله، چوپان مذکور، که مسلماً در «سازمان تبلیغات اسلامی» به چوپانی مشغول بوده، تا متوجه شده که گوسفندانش به خوردن کاغذ مشغول‌اند، فهمیده که این کاغذ، همین شجره نامة کذا است! و از آنجا که چوپان مذکور، پژوهشگر «میراث فرهنگی» هم بوده، بلافاصله ارزش تاریخی کاغذ را شناسائی کرده، و سند 40 متری را سریعاً تحویل اولیای امور داده؛ چه چوپانی بوده! و افسوس که اولیای امور به اندازة آن چوپان شعور حفظ «میراث فرهنگی کاغذی» را نداشته‌اند و ملت ایران، 4 متر از «نور سبز نبوی» را از دست دادند!

این «نور سبز نبوی» را دست کم نگیریم! فردای همان روز که ایرنا، وجود «نور سبز» را مطرح کرد، فردای همان روز، این «نور سبز» از یکسو، جرج بوش را راهی مسکو کرد، و از سوی دیگر، مصباح یزدی را راهی کویت! بله، اهمیت این «نور سبز»، جهانی است. جریان سوخت‌گیری هواپیمای بوش در فرودگاه مسکو، از این قرار است که جرج بوش در فرودگاه مسکو، «نور سبز» عضویت روسیه در سازمان تجارت جهانی را به کلنل می‌دهد، تا مصباح یزدی، «نور سبز» براندازی حکومت جمکران را در کویت دریافت دارد. امیدواریم هنگامی که مصباح یزدی «نور سبز» را دریافت می‌کند، آن چوپان مزاحم ندوشنی، در آن حوالی پیدایش نشود که «نور سبز» را از دهان مصباح در آورده، تحویل موزه دهد!

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵



هلو! برو تو گلو!
...

در بعضی جوامع، ادبیات به صورت مکتوب وجود ندارد. ادبیات در این جوامع را «ادبیات شفاهی» می‌نامند. در این جوامع تار و پود اسطوره‌ها، تاریخ، افسانه‌ها و حکایت در هم بافته می‌شود، و مجموعه‌ای ادبی، غنی و بسیار زیبا به وجود می‌آورد. نبود نوشتار در این جوامع، هیچ گونه ارتباطی با فقر فرهنگی ندارد؛ یک سنت به شمار می‌رود. ولی کاملاً بر عکس، در جوامعی مانند ایران، که سنت ادبیات نوشتاری از پیشینه‌ای هزاره‌ای برخوردار است، تبلیغات جهت به «ارزش» گذاشتن تاریخ شفاهی، یا نشانة فقر فرهنگی است، و یا نشانگر شیادی. اگر نخواهیم آنرا نمادی از هر دو به شمار آوریم!

از قضای روزگار،‌ به ارزش گذاشتن تاریخ شفاهی، یا به عبارت دیگر، «بیان هر چه دل تنگ‌تان می‌خواهد»، با حضور سیاست استعماری در ایران نسبت مستقیم دارد. هر چه پایه‌های سیاست استعماری در ایران تقویت می‌شود، پریشانگوئی مقامات، نخبگان و مبلغان نیز همزمان افزایش می‌یابد. در این وبلاگ‌ها، بارها و بارها به این پریشانگوئی‌ها اشاره کرده‌ام. به عنوان مثال، «رویای آیت‌الله بهجت، در مورد قاتل امام زمان!»، رویای آیت‌الله مرعشی، در مورد «شهریار و امام اول شیعیان»، سخنان مکارم در باب «ظهور امام زمان به حسن‌ابن‌مثله و صدور فرمان احداث مسجد جمکران» و ... همة این مطالب، با صلاحدید متخصصان هدایت افکار عمومی در رسانه‌ها منتشر می‌شود، و هدف آن تحریک احساسات مسلمانانی است که به اسلام معتقدند، و از حاکمیت نفرت دارند.

استعمار برای حاکمیت آینده در راه بسیج این گروه‌های اجتماعی «سرمایه گذاری» می‌کند. ولی خارج از گزافه‌گوئی در مورد آیت‌الله‌های حکومتی، نگاشتن «تاریخ شفاهی» نیز خود یکی از ابزار‌های تغییر حاکمیت به شمار می‌رود. به عنوان مثال، نگاهی به «نگاشتن تاریخ شفاهی» از فرمایشات روح‌الله‌خمینی می‌اندازیم! کسانی که با فلسفه و منطق بیگانه نباشند و سخنان روح الله خمینی را هم شنیده باشند، نیک می‌دانند که رهبر «کبیر»، نه تنها با فلسفه و منطق بیگانه بود، که حتی حرف دهانش را نیز نمی‌فهمید. و آقای کاظم رنجبر، که چندی پیش نیز لطف کرده و مقاله جالبی برایم ارسال کرده بودند، در سایت اطلاعات نت، در مقاله‌ای تحت عنوان «فلسفه یا روضه خوانی‌سیاسی» به سخنان روح الله خمینی در تاریخ 12 بهمن 57 اشاره کرده می‌نویسند:

«گوینده از واقعیت‌های دنیا و حتی واقعیت‌های وطن خود آگاه نیست [...] اگر ما این سخنرانی را تحلیل و تفسیر کنیم[...] به روشنی به عمق ناآگاهی آقای خمینی از علوم انسانی [...] فلسفه، حقوق سیاسی و اقتصاد آگاه می‌شدیم [...] معروف بود که ایشان به فلسفه تسلط دارند[...]حتی خود ایشان[...] می‌گوید چون من فلسفه تدریس می‌کردم [...] بر من خرده می‌گرفتند[...] و حتی پسرم بعد از این که از کوزه‌ای آب خورد مدرسین متحجر حوزه آن کوزه را آب کشیدند چون پدرش فلسفه درس می داد[...] این سیمای واقعی و حاکمیت علم در حوزه های دینی است»


و البته از حق نگذریم که تمامی سخنرانی‌های روح الله خمینی در همین حد است، و شخصا در مورد نادانی و بیسوادی «رهبر» و دیگر نخبگان حوزه و دانشگاه حکومت جمکران دچار توهم نشده‌ام. سخنان فردید، شریعتی، مطهری، سروش و دیگر «متفکران دینی» آبشخور واحدی دارند: استحمار ملت ایران.

در این راستا است که گروهی به «نگاشتن تاریخ شفاهی» در مورد روح‌الله خمینی بر آمده‌اند. یک روز سید حسن، روز دیگر سیدحسین و هر روز سید و نا‌سیدی در باب عدالت، شفقت، هوش و ذکاوت روح‌الله خمینی می‌گویند و می‌نویسند. در مورد دستاربندان و ریاکاری آنان بسیار شنیده‌ایم، خوانده‌ایم و دیده‌ایم. ولی وظیفة نگاشتن «تاریخ شفاهی» اخیراً به عهدة خبرنگاران محول شده. این خبرنگاران، همگی می‌دانند که شرط موثق بودن هر خبر، واجد شرایطی است؛ پاسخ به این سئوالات الزامی است: «چه کسی، چه وقت، چه چیز، کجا، چگونه، چرا، کدام منبع»! در این راستا، نقل قول از فردی که دیگر وجود ندارد، نمی‌تواند معتبر باشد. چرا که خود «منبع» نابود شده، و هیچ سند و نوشته‌ای دال بر واقعیت نقل قول مذکور در دست نیست. ولی علیرغم این امر، «خبرنگار حرفه‌ای بی‌بی‌سی»، بر آگاهی و شناخت روح الله خمینی، از «لفظ انقلاب» تاکید کرده می نویسد:

«آیت الله خمینی[...] گفت اینکه انقلاب نیست، بلکه مصادره لفظ انقلاب است[...] انقلاب[...] علیه حاکم وقت است، نه اینکه به دست حاکم رخ دهد»


بله این سخنان، همانطور که ملاحظه می کنیم، با کلام مبتذل و دریدة روح‌الله خمینی بسیار فاصله دارد، حال که وی در قید حیات نیست، اینهمه فقط یک «قصه» است و دیگر هیچ! ولی در نگاشتن تاریخ شفاهی کار به روح‌الله خمینی ختم نمی‌شود، نگارندة تاریخ شفاهی در پی ارائه تعریف نوینی از «انقلاب» است که آنرا در ترادف با شورش و براندازی قرار دهد! همانطور که در وبلاگ قبلی نوشتم، اگر استعمار در ایران موفق به براندازی نشود، مرگ فاشیسم را شاهد خواهیم بود. و این امر منافع استعمار را به خطر می‌اندازد. پس وظیفة رسانه‌ها و خبرنگاران «مستقل»، امروز فراهم آوردن زمینة شورش است.

تبلیغات، پیوسته در این راستا، بر «کلام» تکیه دارد، هر چند که این «کلام» به صور مختلف مورد استفاده قرار می‌گیرد. در ابتدای امر، مخدوش کردن مرز مفاهیم متفاوت و وارونه جلوه دادن آنان قرار دارد. به عنوان مثال، «کودتای ناتو» با استفاده از عوامل ایجاد آشوب در ساواک «انقلاب» نامیده می‌شود. سپس، با پنهان داشتن نقش ساواک در تنظیم سخنرانی‌های مقامات رسمی ایران، مسئولیت این «انقلاب» به عهدة «شاه» گذارده می‌شود، چون در سخنرانی‌اش از واژة «انقلاب» استفاده کرده! سپس، تأکید دوباره بر این امر که براندازی سال 57، یک «انقلاب» بوده، چرا که هنگامی که مردم به خیابان‌ها ریخته با ارتش درگیر شوند، انقلاب رخ می‌دهد چه مردم بخواهند چه نخواهند:

«آخرین پادشاه ایران دوبار تعبیر انقلاب را به کار برد[...]چه فرق می‌کند که چه کس به شاه توصیه کرده پذیرش واقعیت را[...]اگر خود شاه نمی‌گفت[...] مردم در نمی‌یافتند که آن کار که برایش به خیابان‌ها می‌آیند و با ارتش در گیر می‌شوند، انقلاب است.»

مسعود بهنود که اخیراً به تاریخ نگاری شفاهی روی آورده، گویا مفهوم انقلاب را از همان روح‌الله خمینی «فرضی» وام گرفته باشد! 15 خرداد، 13سیزده‌آبان و 28 مرداد، «مردم» به خیابان‌ها ریخته و گاه با ارتش در گیر شدند و «اسلام» هم پیروز شد! و امروز هم گویا دوباره وقت آن رسیده که مردم به خیابان‌ها بریزند! ولی روز 13 آبان سال 57، روزی که به زعم «بی‌بی‌سی» شاه «واقعیت انقلاب» را پذیرفت، بجز عوامل ساواک که همگان مجهز به چوب و چماق در خیابان آریامهر، به تخریب اماکن عمومی مشغول بودند، «واقعیت» دیگری وجود نداشت! متأسفانه روز 13 آبان‌ماه سال براندازی، چند ساعتی در مرکز شهر تهران حضور داشتم، و از آنجا که حافظ منافع اربابان بنگاه «بی‌بی‌سی» نیستم، «درگیر شدن مردم با ارتش را» نه دیدم، و نه شاهد بودم! ولی اگر «بریتیش پترولیوم»، «داچ شل»، «توتال فینا» و شرکاء، از تشکیل کارتل گاز توسط فدراسیون روسیه احساس خطر کرده‌اند، دلیلی ندارد مردم ایران برای «آن‌کار به خیابان آمده با ارتش درگیر شوند»، تا «انقلاب» مورد نظر بعضی‌ها رخ دهد! ارتش ناتو در عراق، افغانستان، ترکیه و پاکستان حضور گسترده دارد، و حکومت ایران هم حکومت انتصابی سازمان ناتو است. ناتو می‌خواهد، حکومت عوض کند؟ جنگ سرد به پایان رسیده و دیگر نمی‌توان «ملت ایران» را سپر بلای استعمار کرد. «هر که را طاووس باید، جور هندستان کشد»، این گوی و این میدان!

ارتش ناتو از چه هراس دارد؟ مگر برای به توبره کشیدن خاک عراق تردیدی به خود راه داد؟ مگر برای کشتار ملت افغانستان ابراز تأسف کرد؟ مگر برای جنایاتش در یوگسلاوی حسابی به کسی پس داد؟ نه! ماکیاول می‌گوید، «هدف وسیله را توجیه می‌کند». ناتو هم در این چند دهه‌ای که از موجودیت منفورش می‌گذرد، در راه سلطه بر منابع نفت، کنترل مراکز تولید و فروش مواد مخدر، در راه تجارت برده، از هیچ جنایتی فروگذار نکرده. چه شده که در ارتباط با حکومت دست نشاندة خود در تهران، اینچنین به ذلت و خفت افتاده که دست به دامن بنگاه بی‌بی‌سی شده تا «مردم باز هم برای آن‌کار به خیابان آیند؟» چرا به ساواک دستور نمی‌دهد که «چوب‌داران انقلابی» را روانه خیابان‌ها کرده، صحنه سازی سال 57 را تکرار کنند؟ مگر ساواک برای تأمین منافع استعمار ایجاد نشده؟ چه پیش آمده که همة ابزار استعمار، کارآئی خود را به یک‌باره از دست داده‌اند؟ راستی چه پیش آمده که تشکیلات جنایتکار ناتو از اخراج مزدورانش در ایران عاجز مانده؟ بله، «جنگ سرد» به پایان رسیده و بازگشت به گذشته هم امکان پذیر نیست. نه با تهاجم نظامی، و نه حتی با نگاشتن تاریخ شفاهی، نمی‌توان سیر تحول تاریخی ملت‌ها را متوقف کرد. تاریخ ملت‌ها را استعمار نمی‌نویسد.

دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۵


براندازی دمکراتیک!
...

در وبلاگ دیروز، در مورد ریشه‌های تاریخی بحث «نخبگان» حکومت جمکران، و ارتباط این حکایات با دربار خلفای عباسی مطالبی آوردم. شاید برای گروهی، این سئوال پیش آید که امروز، اهمیت بحثی که 13 قرن پیش در مورد «ازلی» بودن و یا «آفریده» بودن قرآن مطرح شده در چیست؟ واقعیت هم این است که امروز چنین بحثی هیچ اهمیتی نمی‌تواند داشته باشد، و اصولاً از ریشه و اساس بی‌پایه است. ولی هر آنچه از اساس بی‌پایه باشد، الزاماً در نظر «استعمار» بی‌فایده نمی‌نماید، چرا که عرصة سیاست کشور را با تکیه بر چنین مسائل بی‌پایه‌ای می‌توان به راحتی مخدوش کرد. حال بازگردیم به کتابی به نام «قرآن» که موضوع بحث «معتزله» و «سنت‌گرایان» بوده، و عملاً پس از مرگ پیامبر به رشتة تحریر در آمده، و از آن نسخه‌های فراوانی وجود دارد، که معروف‌ترین آن‌ها قرآن‌های «ابوبکر»، «علی» و «عثمان» هستند!

قرآن پس از مرگ محمد در سال 632 میلادی به رشته تحریر در آمد. طبق تحقیقات «رشدی ال‌عیلی» مورخ و جامعه شناس، ابوبکر به توصیة عمر، از «زیدابن تابت الانصاری»، خزانه‌دار پیامبر، درخواست کرد که آیات «نازل» شده را گردآوری کند. نسخة تهیه شده توسط «زید»، پس از مرگ ابوبکر، در سال 634، به عمر واگذار ‌شد، و عمر هم آن را به دخترش «حفصه»، همسر پیامبر، ‌سپرد. یک سال پس از مرگ ابوبکر، «زید» نیز دارفانی را وداع می‌گوید. ولی نسخه دیگری هم از قرآن موجود است، که می‌گویند، «علی»، داماد پیامبر، آنرا گردآوری کرده، نسخه‌ای نیز به نام «عبید ابن کعب» وجود دارد که از نسخة ابوبکر، دو سوره و یک آیه بیشتر دارد. نسخه‌ای هم منسوب به «عثمان ابن‌عفان» است که با دو دختر پیامبر ازدواج کرده بود و ... این مختصر، برای آنکه بدانیم از قرآن ویراست‌های متفاوتی موجود است. شاید در این مورد، در فرصت دیگری بنویسم. حال بازگردیم به اصل مطلب!

مطلب اساسی این است که «معتزله و سنت گرایان» پیرامون موضوعی به جدل پرداخته بودند که واقعیت وجودی‌اش را در عمل نمی‌توان اثبات کرد. مسئله‌ای که در مورد کتب مسیحیان و یهودیان نیز صدق می‌کند. در میان پیامبران، مانی تنها پیامبری است که در زمان حیات خویش آموزه‌های دین خود را شخصاً به رشته تحریر در آورده. حال بهتر است به موضوع سیاسی‌ای بپردازیم که بحث بی‌اهمیت سروش و دیگر پادوهای استعمار در ایران به راه انداخته: دین خواص، دین عوام، اسطوره‌زدائی از دین، دین عقلانی، و دیگر مهملاتی از این دست.

اهمیت این سخنان صد من یک قاز در این است که با دو قطبی کردن کاذب فضای «اجتماعی ـ فرهنگی»، به ساواک امکان داده می‌شود که براندازی را سازماندهی ‌کند. به این ترتیب که روند «گزینش و حذف» هر لحظه تشدید شده، و به اوج خود برسد. در حکومت فاشیستی، دو قطبی کردن کاذب فضای اجتماعی، فقط جهت حذف «گروه سوم» صورت می‌گیرد. این روند تا آنجا تکرار می‌شود که امکان تقسیم و حذف به پایان خود برسد. به عبارت دیگر، اگر به زبان ریاضیات سخن گوئیم، مرحله آخر هر حاکمیت فاشیستی، رسیدن به یک «عدد اول» است. یعنی زمانی که همة «درون‌گروه‌ها» حذف و نابود می‌شوند. و می‌دانیم که «اعداد اول»، مانند یک، سه، پنج، هفت، یازده و ... بجز خود به هیچ عددی قابل قسمت نیستند. آنگاه که حاکمیت به «عدد اول» مورد نظر خود دست یافت، زمانی است که نابودی‌اش فرا رسیده. این روند طبیعی حاکمیت فاشیسم است، ولی در ایران عامل استعمار نیز به آن افزوده شده، و سعی دارد که از طریق «براندازی»، از مرگ فاشیسم پیشگیری کند. به ‌این ترتیب که در دورة بحران، زمانی که دیگر حکومت قابل تقسیم به «درون‌گروه‌های‌» خود نیست، حاکمیت «فاشیستی» تازه نفسی را جایگزین حاکمیت فرسوده می‌کند. این «براندازی»‌ با حمایت استعمار صورت می‌گیرد، ولی در عمل با همکاری خود حاکمیت و ساواک سازمان می‌یابد. حکومت جمکران، اکنون در حال رسیدن به همین مرحله «عدد اول» است. اگر سال آخر سلطنت محمدرضا پهلوی را در نظر آوریم، آنزمان که شرکای حاکمیت پهلوی به «منتقدان» حکومت تبدیل می‌شدند، خواهیم دید که حاکمیت فعلی ایران، دقیقا در جایگاه حاکمیت پهلوی در سال‌های براندازی قرار گرفته. با این تفاوت که جنگ سرد پایان یافته.

امروز رسانه‌های حکومتی اسلامی، با فریاد و فغان از «فیلترینگ»، دست به دامان «هادی خرسندی» شده‌اند! به عبارت دیگر امروز «علی» مانده و حوض‌اش، همانطور که دیروز شاه مانده بود و خودش! و همچنان که جامعة ایران به مسائل حیاتی از قبلی «همخوابگی» فلان هنرپیشه، مبارزات آخوند بروجردی، آب گرفتن تخت‌جمشید، کاهش تعطیلات نوروز و افزایش تعطیلات مذهبی و... مشغول است، طرح براندازی جیمزرابین، گام به گام پیش می‌رود. ولی نباید اشتباه کرد، این براندازی همانند براندازی سال 57 یا کودتای 28 مرداد نخواهد بود. جنگ سرد به پایان رسیده و زمینه تاریخی متفاوتی در منطقه ایجاد شده. ولی جهت مشاهدة تعیین کنندگان واقعی حکومت در ایران یا «‌مردم همیشه در صحنه»، بهتر است نگاهی به عکس‌های کودتای 28 مرداد بیندازیم. مخالفان شاه، که روز 26 مردادماه مجسمه وی را سرنگون می‌کنند، همانند طرفداران کودتا در روز 28 مردادماه، چماق به دست دارند!

بله، بازگردیم به براندازی خودمان! همانطور که در وبلاگ دیروز نوشتم، تاریخ تکرار نخواهد شد، مگر به صورت مضحک! اینرا مارکس می‌گوید! و بنا براین، براندازی آینده در ایران، در آرامش و ثبات به سامان خواهد رسید، از طریق دموکراتیک! و از طریق دموکراتیک، «هلاکوخان» هزارة سوم، بساط خلافت را بر خواهد ‌چید!

می‌گویند، زمانی که هلاکو، خان مغول، فرمان به قتل خلیفه عباسی داد، «علما و بزرگان» گفتند اگر خلیفه کشته شود، دنیا زیر و زبر خواهد شد! و هلاکو پس از مشورت با خواجه نصیرالدین طوسی، دستور داد خلیفه را در نمدی بپیچند و به نمدمالی وی بپردازند تا به محض مشاهدة نشانه‌های زیر و زبر شدن جهان، نمد مالی را متوقف کنند. پس بزرگان خرد هلاکو را ستودند، خلیفه عباسی در حین عملیات نمد مالی خفه شد و جهان نیز همانطور که می‌دانیم به پایان نرسید! مسلما در هزاره سوم، هیچکس مناسب‌تر از محمد خاتمی، برای ایفای نقش خواجه نصیرالدین خردمند، پیدا نخواهندکرد! چرا که در این هزارة رویائی هیچ نیازی به «خرد» نیست! بله، بازگردیم به سناریوی براندازی دموکراتیک!

سناریوی نخست این است که در انتخابات ریاست «جمهوری»، اهرم‌های قدرت از چنگ رابین‌هود جمکران و دارودسته‌اش خارج شود و گروه «هلاکو» به قدرت برسند. البته هم‌میهنان عزیز دچار توهم نشوند، بساط «چپاول» کماکان ادامه خواهد داشت. از آن‌ها که حمله مغول را شاهد بوده‌اند بپرسید، به شما خواهند گفت، همانطور که زیگموند فروید فرموده، تحولات سیاسی مانند تحولات ضمیر ناخودآگاه، از طریق روند «جایگزینی» صورت می‌پذیرند! بنا براین اصل مسلم، همانطور که حاکمیت استعماری پهلوی با حاکمیت استعماری جمکران جایگزین شد، حاکمیت استعماری «هلاکوئی» نیز جایگزین سلسلة استعماری جمکران‌ها خواهد شد. و همانطور که طی روند جایگزینی، واکنش‌های غیرمنطقی ضمیر ناخودآگاه تلطیف می‌شود، چپاول و سرکوب استعماری نیز کمی تلطیف خواهد شد. این در صورتی است که توافق میان ایالات متحد و فدراسیون روسیه ادامه یابد. در غیر اینصورت، سناریوی دوم اجرا خواهد شد.

اگر مذاکرات 15 نوامبر سال‌جاری، بین جرج بوش و کلنل پوتین، به بن بست برسد. در اینصورت، آن هلاکوئی که جیمز رابین عزیز، هنگام دیدار با خواهر همسرش در تهران برگزیده، ممکن است برنده انتخابات نشود! در این صورت باید همگی از آیت‌الله مکارم ـ که مدعی وجود شواهد و مستندات در مورد ظهور امام زمان، در بیداری، بر حسن ابن‌مثله است، بخواهیم عکس «آن‌حضرت» را به ما نشان دهد، تا ببینیم «رهبر آینده» چه شکل و شمایلی خواهد داشت؟! موسیقی‌دان معروف آمریکائی، «بی‌بی‌کینگ»، یک آهنگ با «ستیوی واندر» اجرا کرده،‌ که مطلع آن این است: «شناختن تو، همان شیفته شدن بر توست». کسی چه می‌داند، شاید با رؤیت تمثال مبارک «آن‌حضرت»، ما هم شیفتة «رهبر آینده» شویم! مگر نه این است که «فاشیسم»، همواره نیازمند شیفتگان قدرت است؟!

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵


«نگار» و بارگاه خلیفه!
...
جهت پذیرش و یا نفی هر پدیده‌ای، «شناخت» آن الزامی است. و به همین دلیل وبلاگ امروز به بحث اساسی فلسفی مسلمانان می پردازد. مدت‌هاست «خرده فلاسفة» ایران با توسل به فلسفة غرب در پی خلق «اسلامی نوین» برآمده، پیوسته از «عقل، عدالت، دین خواص و دین عوام» سخن به میان می‌آورند. ولی این بحث‌های یک لائی و بی‌پایه که در مراکز تولید نظریه‌پردازی‌های سرکوب، در غرب به راه افتاده، ریشه در جریانات فلسفی سیزده قرن پیش، در دورة خلفای عباسی دارد! طبق معمول نخبگان «سرقبرآقا» که در طبخ آش متخصص‌اند، مقداری از «کانت»، «پوپر» و «معتزله» را در هم‌ آمیخته، چند بیت هم از حافظ و مولوی چاشنی آن کرده، «محصول» را به خورد لات و اوباش اعزامی به فرنگستان می‌دهند. بدیهی است که بنگاه بی‌بی‌سی، و رسانه‌های وابسته هم سریعاً بازتاب وسیعی از ترهات آن‌ها ارائه می‌دهند.

در گذشته‌ها، نزد متفکران مسلمان این پرسش اساسی مطرح بود، که آیا عقل بشر قادر است به گوهر پیام قرآن دست یابد، یا اینکه قرآن «آسمانی» است و بدون تفسیر و تحلیل، می‌باید از آموزه‌های آن اطاعت شود؟ به عبارت دیگر، اندیشمندان مسلمان در اینکه قرآن، مانند خداوند، ازلی است و آفریده نشده، یا پیامی است آفریدة الهی، اختلاف نظر داشتند. نتیجة این «تفکرات» این شد که، دو قرن پس از مرگ محمد، به فرمان مأمون خلیفة عباسی، همگان موظف می‌شوند که قرآن را به عنوان یک «آفرینش الهی» بپذیرند، به عبارت دیگر بپذیرند که قرآن محصولی است «زمانی»، و نه «ازلی»!

این فرمان در واقع خواست «معتزله» به شمار می‌آمد، که مأمون به آنان بسیار نزدیک بود. حال ببینیم «معتزله» که بودند؟ جریان فکری «معتزله» یک جریان فلسفی «خداشناختی» بود که با الهام از ابزار فلسفة یونان باستان، در تفکرات خود برای «عقل» نقش اساسی قائل بود. تفکرات «معتزله» بر دو اصل استوار بود: «عدالت و یگانگی» خداوند. در این چارچوب، «عدالت» از صفات ذاتی خداوند بود، و از اینرو، برای هدایت، آزادی و مسئولیت افراد بشر، خداوند «عقل و قرآن» را به آنان عطا کرده بود. به اعتقاد معتزله، هیچ موجودیتی، حتی قرآن را نمی‌توان ازلی دانست، چرا که پیام قرآن که بر محمد نازل شده، خود آفریده‌ای است که به تاریخ بشر پای نهاده.

آموزه‌های معتزله در میان نخبگان آن زمان با استقبال روبرو شد، ولی همزمان، گروه دیگری با تکیه بر «احادیث» یعنی سخنانی که به پیامبر نسبت داده می‌شد، و نزدیکان و همراهان وی روایت کرده بودند، گروه «سنت پیامبر» را تشکیل دادند. اینان که با معتزله در تضاد قرار می‌گرفتند و با اقبال «عامه» روبرو شدند. «دین خواص و دین عوام» که امروز از دهان فعله استعمار شنیده می‌شود،‌ اشاره به «معتزله» و «سنت گرایان» دارد. «سنت گرایان»، آزادی بشر را مردود دانسته، معتقد بودند که «قادر» بودن خداوند، خود، در تضاد با «انتخاب آزاد» بشر قرار می‌گیرد. به زبان ساده‌تر، «سنت گرایان» معتقد بودند که، اگر بشر بتواند راهی را انتخاب کند که در تضاد با ارادة الهی قرار گیرد، پس خداوند دیگر «قادر» نخواهد بود. بنابراین خداوند، تمامی اعمال بشر را از پیش تعیین کرده، و احدی نمی‌تواند به حکمت انتخاب خداوند پی برد. جهت شناخت دلیل بحث و جدل پیرامون اینگونه مسائل می‌باید به زمینة تاریخی آن بپردازیم.

شرایط تاریخی تا حدوی به شرایط زمان حال شباهت داشت: فقر فلسفی اسلام در برابر مسیحیت! بله متأسفانه اسلام و مسلمین، علیرغم قدرت سیاسی در آن دوره، به دلیل شرایط متزلزل درونی، از نظر فلسفی به «افلاس» افتاده بودند، و از آنجا که حکمت ایران باستان را «نجس» می‌شمردند، ناچار به گدائی از فلاسفة یونان باستان شده بودند. اگر همانطور که امروز، استعمار جهت حفظ منافع خود، یعنی حاکمیت‌های اسلامی در منطقه، چندین و چند سر «نخبه» سنی و شیعه را در رسانه‌های غرب وسیله تبلیغ اسلام کرده، آنروز هم، دستگاه خلافت عباسی جهت حفظ حاکمیت خود، نیاز به توجیه و تبلیغ دین نوپای «محمدی» داشت. مأمون، جهت استقرار عقاید «معتزله»،‌یا همان دین خواص، نوعی تفتیش عقاید رواج داده بود. به این ترتیب که صاحب‌منصبان، حقوقدانان و مدیران دستگاه خلافت می‌بایست پیرو عقاید «معتزله» باشند. مأمون، حتی «ابن‌حنبل» از مخالفان معتزله را نیز به زندان می‌افکند. جانشینان مأمون نیز از همین سیاست پیروی می‌کنند، تا آنکه خلیفه «ال‌متوکل»، به دلیل نارضایتی توده‌های مردم، یعنی «عوام» «ابن‌حنبل» را آزاد کرده، عقاید معتزله را محکوم می‌شمارد!

«ابن‌حنبل» بر ذات ناآفریدة قرآن، تأکید می‌کند و این «ادعا»، پایة جزم اساسی اسلام سنی می‌شود. حال باز گردیم به «افلاس» فلسفی اسلام! امروز، پس از گذشت 13 قرن، جدال «معتزله و اهل سنت» در ردة دیگر، و به صورتی متفاوت ادامه دارد. اینبار خلیفة زمان مأمون نیست، که از معتزله حمایت می‌کند، اینبار خلیفه «ال‌متوکل» نیست که از «ابن‌‌حنبل» دفاع کند؛ استعمار همزمان هم نقش مأمون و هم نقش «ال‌متوکل» را به عهده گرفته. هم از «سنت‌گرایان» حمایت می‌کند، هم از «معتزله». هم از «دین خواص» و هم از «دین عوام». بن‌لادن، ملاعمر، سروش، عبادی و... همگی مورد تفقد خلفای امروزین قرار دارند. به طور خلاصه، نسخة استعمار برای منطقه این است که همة جنبش‌های دموکراتیک و اصولگرا،‌ از شیعه و سنی، باید در چارچوب اسلام قرار گیرند. به همین دلیل است که دیروز، رهبر «فرزانه»، پیروزی دموکرات‌های آمریکا را پیروزی ملت ایران خوانده! دارودسته جیمی کارتر، بیش از 3 دهه است که با تشکیل گروه‌های تروریست نظیر اخوان‌المسلمین، القاعده و حاکمیت‌های اسلامی به شیوة خود از «دموکراسی» در افغانستان، ایران، ترکیه و پاکستان و کل منطقه حمایت می‌کنند. و به همین دلیل است که امروز کیهان، ارگان «کوکلوکس‌کلان‌های» ینگه‌دنیا، در مطلبی تحت عنوان، «دموکرات‌ها و راه پیش روی» می فرماید:

«راه های برون رفت مشکلات آمریکا [...] احترام به خواسته عمومی مردمان این منطقه بزرگ نسبت به احیای اسلام [...] دست برداشتن از زورگوئی به ملت‌ها [...]»

بله، بسیارند «معتزله» و «سنت‌گرایانی» که از پیروزی دموکرات‌ها در انتخابات مشعوف شده‌، و می‌پندارند که خلیفه «ال مأمون» یا «ال‌متوکل» در راه است. به این حضرات یادآور شویم که بیش از حد خوشحالی نکنند، چرا که تاریخ تکرار نمی‌شود. فرمان هلاکو، طومار زندگی آخرین خلیفه عباسی را سده‌ها پیش در هم پیچید. مهر نیوز مورخ 16 آبانماه به مناسبت سفر علی خامنه‌ای به سمنان، جهت دمجنبانی، تیتر زده بود: «آب زنید راه را، هین که نگار می‌رسد...» و امروز از آنجا که دورة خلفای عباسی هزاره سوم سپری شده، می‌باید به پیشواز هلاکوی هزاره سوم شتافت، آب زنید راه را !