شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۶

قوچ و قلم!
...

امروز می‌پردازیم به نبرد «قوچ و قلم»، یا شرکت فعال کانون نویسندگان در جنگ با یکی از سرشناس‌ترین فعله‌های فاشیسم در جمکران: جناب محمد قوچانی!

اما پیش از پرداختن به این مطلب، توضیح مختصری در باب تغییر نام «دریاچة خزر» به «دریای کاسپین» می‌دهیم. تغییری که ناگهان توسط استعمار انگلستان به حکومت رمالان «وحی» شده! همانطور که گفتیم، این تغییر نام مانوری است جهت ایجاد زمینة احداث خط لولة «نابوکو»! چون دریاچة خزر، از نظر حقوقی «حریم خصوصی» کشورهای حاشیة خزر به شمار می‌رود، و دیگران حق استفاده از این دریاچه را ندارند. اما در مورد «دریاها» قوانین متفاوت است. قسمتی از بستر دریا سواحل خصوصی کشورهاست، ولی خارج از این محدوده، دریا می‌تواند مورد استفادة همة کشورهای جهان قرار گیرد! و گفتیم که جهت احداث خط لولة نابوکو، لازم بود وضعیت حقوقی خزر از «دریاچه» به «دریا» تغییر کند، تا کشورهائی چون فرانسه که در این خط لوله سرمایه‌گذاری کرده‌اند بتوانند از «بستر خزر» استفاده کنند. البته با گم شدن 7 میلیارد دلار ناقابل از بانک «سوسیته ژنرال»، به احتمال زیاد احداث خط لوله نابوکو نیز منتفی خواهد شد! چون از قضای روزگار، بر اساس اظهارات مقامات رسمی، هزینة احداث «نابوکو» نیز همان 7 میلیارد دلار برآورد شده بود! پس لازم است مرگ نابهنگام «نابوکو» را به شرکت «توتال» و نوکران‌اش در جمکران از صمیم قلب تسلیت بگوئیم. شخصاً از اینکه دست شرکت «توتال» از شمال ایران کوتاه می‌شود، بسیار خشنودم! و «گم شدن» 7 میلیارد دلار را هم باور نمی‌کنم، هر چند که ممکن است همة کاسه کوزه‌ها بر سر منوچهر متکی بشکند!

خبرپراکنی‌ها وقتی اعلام می‌دارند، یک کارمند «سر خود» 7 میلیارد دلار به بانک خسارت وارد آورده، می‌باید مخاطبان خود را ابله بپندارند. چون تصمیم‌گیری برای تبادل چنین مبالغی به عهدة یکنفر و یا چند کارمند و یک شعبة بانک نیست. برای انتقال چنین مبالغی هیئت مدیرة بانک تصمیم می‌گیرد، و هیئت مدیرة بانک، آن‌هم بانکی چون «سوسیته ژنرال»، یک نهاد تصمیم گیرنده در بطن سیاست کشور فرانسه است. در ضمن کشور انگلستان نیز از سهامداران این بانک به شمار می‌آید. ولی ظاهراً خسارت 7 میلیارد دلاری از جیب مردم فرانسه پرداخت خواهد شد. چرا که، دیروز نیکولا سرکوزی در هند به خبرنگاران اظهار داشت، این یک مسئلة داخلی است! به عبارت دیگر مسئولیت بخار شدن 7 میلیارد دلار کذا بر عهدة دولت فرانسه خواهد بود. بگذریم، و بازگردیم به کانون نویسندگان خودمان، که عضو جبهة نامرئی سیاسی شده! اما پیش از ادامه مطلب لازم است تعریفی از جبهه نامرئی ارائه دهیم.

«جبهه»، مجموعه‌ای است از افراد، گروه‌ها و یا حتی کشورهائی که پیرامون یک هدف مشخص می‌توانند به طور موقت با یکدیگر متحد شده، و پس از نیل به هدف، به اتحاد خود پایان دهند. «جبهه نامرئی»، جبهه‌ای است که در واقعیت وجود دارد، و جهت نیل به اهداف مشخصی فعال شده، ولی ابراز وجود نمی‌کند. در مورد جنگ 33 روزه، به وجود چنین جبهه‌ای اشاره کرده‌ایم. چون ارتش اسرائیل با پشتیبانی سازمان ناتو به جنوب لبنان حمله کرد، و پس از 33 روز گفته شد که از «حزب‌الله» شکست خورده! حال آنکه «حزب‌الله» در شرایطی نیست که بتواند با سازمان ناتو مقابله نظامی کند. خصوصاً که ارتش لبنان هم از شرکت در این جنگ «منع» شده بود. در هرحال، به محض آغاز جنگ ناوگان‌های هند و روسیه، جهت تخلیه شهروندان خود راهی دریای مدیترانه در حوالی لبنان شدند. و مسلما ناوگان هند و روسیه از سوی کشورهای دیگری هم حمایت شدند، ولی تاکنون مشخص نشده کدام کشورها در برابر تهاجم وحشیانة اسرائیل به جنوب لبنان در برابر این کشور «جبهه» گرفتند. ولی اگر جبهه نامرئی جنگ 33 روزه همچنان ناشناس باقی مانده، جبهة کانون نویسندگان نمی‌تواند از چنین امتیازی برخوردار شود.

می‌دانیم که طبق منشور کانون کذا، «جنگ» فقط می‌تواند «قلمی» ‌باشد. به زبان ساده‌تر،‌ «پاسخ کلام،‌ با کلام است»، و ما هم کاملاً موافق‌ایم که پاسخ کلام، با کلام باشد، ولی باید دید هر کلامی هم پاسخ دارد، یا نه؟ به نظر ما، پاسخ کانون نویسندگان به ترهات فردی به‌ نام «قوچانی»، در واقع یک «جنگ زرگری» بیش نیست! و عملی است جهت به ارزش گذاردن کسانی که از سوی محافل فاشیسم بین‌الملل مورد حمایت قرار گرفته‌اند. خلاصه بگوئیم، پاسخ کانون نویسندگان به ترهات قوچانی، در واقع گل‌آلود کردن آب،‌ برای گرفتن ماهی است. همه می‌دانیم که، قوچانی از ریزه‌خواران سفرة سردار اکبر است، و به یاد داریم که هنگام انتخابات ریاست جمهوری جمکران، چگونه جهت دم‌جنبانی برای اکبر بهرمانی، به «انتقادات» سیاسی از احمدی نژاد می‌پرداخت. محمد قوچانی، در روند بوسیدن نعلین حاج‌اکبر، فراموش کرده بود که سازمان ناتو پس از براندازی 22 بهمن، گروهی لات و اوباش، ازجمله یزدی و اکبرهاشمی را از ناکجاآباد استخراج کرده، و در رأس هرم قدرت کشور ایران قرار داده. محمد قوچانی که افتخار دامادی عماد افروغ را دارد، پس از 27 سال تغذیه از جنایات و چپاول مافیای قدرت در ایران، یابو برشان داشته بود، و خود را از نجیب زادگان «ساسانی» می‌پنداشتند، احمدی نژاد هم از نظر ایشان حاشیه‌نشین گمنام حلبی‌آبادهای تهران بود! بله، همانطور که گفتیم فاشیسم سفله‌پرور است، چرا که سفلگان به محض اینکه از برکت ارباب آبی به زیر پوستشان می‌دود، همچون محمد قوچانی، فراموش می‌کنند از کجا آمده‌اند، و فراموش می‌کنند که دیگران فراموش نکرده‌اند. همچنانکه امروز محسن آرمین، نوچة بهزاد نبوی و بازجوی ساواک، مدافع «حقوق شهروندی» شده، و می‌پندارد سوابق درخشان‌اش را ما فراموش کرده‌ایم. و گویا کانون نویسندگان هم، به دلیل هم‌نشینی با فعلة فاشیسم به همین نوع فراموشی‌ها دچار شده باشد.

سایت «اخبار روز»، مورخ 25 ژانویه 2008، مطلبی از روابط عمومی «کانون نویسندگان ایران»، تحت عنوان «پاسخ به پرونده سازی‌های یک مفتش فرهنگی» انتشار داده. اگر به دقت در این مطلب بنگریم خواهیم دید، آنچه را که نباید ببینیم: سرسپردگی کانون نویسندگان ایران به دستاربندان حکومتی!

گویا محمد قوچانی، در روزی‌نامة «شهروند امروز» مورخ 18 آذرماه 1386، به قلم‌فرسائی بر علیه کانون نویسندگان پرداخته، و کانون نویسندگان ایران هم در دی‌ماه، به مقالة «وزین» قوچانی پاسخ داده! قوچانی در این مقاله خواستار عدم دخالت «ادبیات و هنر» در «سیاست» شده. البته هدف ما از این وبلاگ پرداختن به مطلب قوچانی نیست، چرا که اتلاف وقت خواهد بود. هدف ما پرداختن به فعالیت‌سیاسی مزورانة کانون نویسندگان است، که طبق منشور خود، می‌باید از وابستگی به «قدرت» دوری کند. جهت بررسی «پاسخ» کانون نویسندگان، به «تحلیل زبانشناسانة» این متن می‌پردازیم. چرا که، این متن را «کانون نویسندگان ایران» تهیه کرده، و «نویسنده»، بنابرتعریف، با «زبان» آشنائی دارد، و جهت نگارش، واژه‌ها را به صورت «اتفاقی» بر نمی‌گزیند. ساده‌تر بگوئیم، نویسنده می‌داند چه می‌نویسد. البته این حداقل انتظاری است که می‌توان از یک «نویسنده» داشت. کانون نویسندگان در پاسخ به قوچانی می‌گوید:

«کانون، سرسپردگان به قدرت و عوامل سرکوب و حذف فرهنگی را نویسنده و شاعر مستقل نمی‌داند و اساساً تمکین به وضع موجود را مغایر رشد آزادانه اندیشه می‌داند.»


بسیار هم نیکوست! ما هم با کانون محترم موافق‌ایم، که سرسپردگان به قدرت، استقلال قلم ندارند. اتفاقاً در اینمورد بخصوص، بارها و بارها با استناد به «رولان بارت»، که در مخالفت با ژان پل سارتر، «نویسندة متعهد» را «نویسان» خوانده بود، گفتیم، کسی که در «خدمت» باشد، «آزاد» نیست. و اما در مورد «تمکین به وضع موجود»، کانون محترم باید به ما شوت‌و پرت‌ها بگوید، اگر تغییر وضع موجود به بدتر شدن آن بیانجامد، باز هم می‌باید بر «تغییر» پافشاری کرد؟ و اینکه، چنین رفتار غیرمنطقی و مضحکی چه ارتباطی با «آزادی» می‌تواند داشته باشد؟ مگر صرف «تغییر» مفید است؟ یا مگر کانون نویسندگان به اصل «هر چه پیش آید خوش آید» معتقد است، و به پیروی از حاج سید جوادی و آن فیلسوف کذای آلمانی می‌گوید، هرچه بادا باد، «تغییر» لازم است؟! اگر کانون نویسندگان بر اصل «تغییر برای تغییر» معتقد است، چرا نمی‌خواهد، یا چرا مصلحت نمی‌داند، «مسیر» این تغییر را مشخص کند؟ فکر نمی‌کنید چنین «شعاری» عوامفریبانه باشد؟!

ما تأکید می‌کنیم که، «تغییر برای تغییر»، یک فریب است، و کسی که چنین رفتار می‌‌کند، در واقع در مسیر «تغییر برای تخریب» گام بر می‌دارد. فاجعة براندازی 22 بهمن در برابر ماست و جهت‌گیری آشکار یکی از اعضای کانون به نام «حاج سید جوادی» در روزنامة جنبش، جهت «رأی مثبت به جمهوری اسلامی» هنوز فراموش نشده! آیا حاج سید جوادی، پس از دم‌جنبانی برای دستاربندان از کانون نویسندگان اخراج شده؟ آیا محمود دولت آبادی، که اخیراً رسماً به حمایت از اکبر رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری پرداخت، سرسپردة «مافیای قدرت» نیست؟ حمایت از اکبر رفسنجانی که خارج از گذشتة پرافتخارش در دوران پهلوی، همه می‌دانند، رسماً 28 سال است به جنایت و چپاول «اشتغال» دارد، ناشی از اعتقاد آقای دولت آبادی به اصل آزادی بوده؟ نکند کانون نویسندگان تعریف ویژه‌ای از «آزادی» اختراع کرده باشد:

«ملاک کار ما از یک سو درجة پایبندی نویسنده به اصل آزادی و پذیرش و امضای منشور کانون و از سوی دیگر پرهیز از سرسپردگی به قطب‌های قدرت و بی‌اعتنائی و عناد با آزادی‌های اساسی مردم است [...]»


اما این نوع «اعتقاد» به اصل آزادی، گویا به محمود دولت آبادی محدود نمی‌شود. به هیچ عنوان! کانون در پاسخ خود، نام تنی چند از اعضاء را نیز ذکر کرده، که همگی به اصل «آزادی» معتقد بوده‌اند:

«جلال آل احمد، احمد شاملو، اسلام کاظمیه، علی اصغر حاج سید جوادی، سیمین بهبهانی، دولت آبادی، شیرین عبادی، مهرانگیزکار [...].»

حتماً مداحی‌های مهوع مهرانگیز کار از اکبر هاشمی، که همه روزه در سایت «روزآنلاین» منتشر می‌شود، در زمرة همین اعتقادات استوار به «آزادی» می‌باید تعبیر شود! مهملات روزمرة شیرین عبادی در باب «مردم‌سالاری دینی» نیز در ردة همین اعتقادات قرار می‌گیرد؟ البته می‌باید قبول کرد که، اعتقاد عبادی به اصل «آزادی»، به مراتب از اعتقادات مهرانگیزکار عمیق‌تر است‌،‌ چرا که محفل نوبل جهت تبلیغ اسلام عبادی را برگزید. و عبادی همان کسی است که بارها و بارها از «عصر طلائی» سرکوب توسط شبه‌اصلاح طلبان تجلیل کرده. عبادی کسی است که با پیروی از اصل استعماری «احترام به ادیان»، آزادی بیان نویسنده و هنرمند را مردود می‌شمارد، ولی یکی از اعضای کانون «محترم» نویسندگان هم به شمار می‌آید! و همین کانون در پاسخ به محمد قوچانی می‌گوید:

«[اعضای کانون] نمی‌خواهند با گردن نهادن به این تصدیق بلاتصور که فرهنگ اکثریت جامعه دینی است به یوغ سانسور و بندگی گردن بگذارند چون نمی‌خواهند در جنگ حیدری و نعمتی مافیاهای قدرت طرف یکی را بگیرند»


شاید کانون محترم نویسندگان بتواند به‌ ما توضیح دهد، اگر چنین است، به چه دلیل یک مشوق سانسور را به عضویت این کانون پذیرفته؟ خارج از موضع گیری‌های شیرین عبادی در مسائل سیاسی، کانون نویسندگان ایران می‌باید از وابستگی عبادی به محفل نوبل نیز آگاه باشد. کانون نویسندگان ایران، محفل نوبل را که، خارج از تمامی وابستگی‌های خفیه، همه ساله در «موسم» ارائة «جوایز»، ده‌ها میلیون دلار به حساب‌های بانکی برگزیدگان خوشبخت سرازیر می‌کند، از قطب‌های قدرت نمی‌شناسد؟ مگر تعلق به قطب قدرت شاخ و دم دارد؟ اهدای نوبل «صلح» به شیرین عبادی، تأئید پدیده فاشیستی «مردم‌سالاری دینی» نبود؟ کانون نویسندگان، محفل نوبل را تعیین کنندة مشی سیاسی حاکمیت دستاربندان، و مشوق سرکوب مردم ایران نمی‌شناسد؟ اگر کانون محترم نویسندگان در هنرمند بودن و صاحب‌قلم بودن شیرین عبادی پافشاری دارد، می‌تواند از «آزادیخواهی» و «نویسندگی» ایشان نمونه‌ای ملموس ارائه دهد؟ اهدای جوایز رنگارنگ بین‌المللی به امثال عبادی نشانة چیست؟ یادمان نرفته که، عبادی از طنز و کاریکاتور محمد چگونه در سطح جهانی «انتقاد» کرد، آیا این انتقادها با اصل اول منشور کانون نویسندگان در تضاد نیست؟ شاید کانون نویسندگان، از هول پذیرش شیرین عبادی، اصل اول و دوم منشور خود را فراموش کرده:

«آزادی اندیشه و بیان در همه عرصه‌های حیات فردی و اجتماعی بی‌هیچ حصر و استثناء حق همگان است، و هیچ کس را نمی‌توان از آن محروم کرد. کانون نویسندگان با هرگونه سانسور اندیشه و بیان مخالف است[...]»

ولی اینهمه، در برابر مسئلة سعید سلطانپور اصولاً کمرنگ می‌نماید! محمد قوچانی، با توجه به خاستگاه اجتماعی‌اش، هر که دستار و نعلین نداشته باشد، یا مداحی و روضه‌خوانی بلد نباشد، «کمونیست» می‌نامد. و می‌دانیم که طبق فرامین الهی سازمان ناتو، «جهاد» با کمونیست‌ها «واجب» الهی است. به همین دلیل «چپ‌گرائی» در کشور استعمارزدة ایران، که به نکبت اسلام نیز آراسته شده، رسماً «گناه» به شمار می‌رود. گفتیم که در فاشیسم اسلامی، «گناه» بجای «جرم» نشسته، تا کسی که مرتکب «جرم» می‌شود، «گناهکار» خوانده شده، و بتوان او را مطابق با احکام توحش دین مجازات کرد. و اما بازگردیم به پاسخ کانون نویسندگان، که ضمن اشاره به اعدام سعید سلطانپور در سال 1360، به دلیل عضویت‌اش در گروه «فدائیان اقلیت» می‌پرسد:

«گیریم که سعید عضو اقلیت بود، آیا باید اعدام می‌شد؟ در کدام دادگاه، به کدامین گناه[...]»

حال باید از کانون نویسندگان بپرسیم، در کدام نظام فکری «لائیک» و «چندصدائی»، یک نویسنده می‌تواند به خود اجازه دهد، «جرم» فرضی یک فرد را «گناه» تلقی کند؟ در کدام «لائیسیته»، ارتکاب به گناه، بازداشت و دستگیری را توجیه خواهد کرد؟ و بالاخره در کدام تفکر لائیک، «گناه» می‌تواند مجوز اعدام باشد؟ مسلماً در تفکر «لائیک»، گناه محلی از اعراب نخواهد داشت. و اگر نویسندة محترم «پاسخ» کانون نویسندگان، خواستار روشن شدن «گناه» سعید سلطان‌پور است، مسلماً در برداشت خود از «لائیسیته»، دچار «توهم» هستند. و از این مهم‌تر، ایشان با استفاده از این فرصت «طلائی»، و در راستای اسطوره‌های دستاربندان، قلم را در مسیر شعارهای حکومت اسلامی بر کاغذ می‌دوانند:

«نفس کانونی زیستن یعنی ستیز همیشگی با بت تراشی[...]»

اینکه کانون نویسندگان با قهرمان سازی در ستیز باشد، ستیزی است قابل تقدیر، والا و از همه مهم‌تر الزامی. ولی برای ستیز با «بت‌سازی»، نخست لازم است از «زبان بت‌پرستان» و «بت سازان» فاصله گرفت. و فراموش نکنیم که، زبان «بت‌پرست»، همان زبان «بت شکن» است، زبان ادیان «ابراهیم بت‌شکن». اگر کانون «محترم» نویسندگان قادر نیست «زبان آزادی» را از «زبان سلطه»،‌ یا «زبان حوزوی» باز شناسد، چگونه قادر به مبارزه برای «آزادی»، خصوصاً آزادی قلم خواهد بود؟ ابزار مبارزة نویسنده، واژگان و زبان است، زبانی آزاد و رها از زنجیر اسارت دین. بدون این ابزار، نویسنده اصولاً مبارزه‌ای نخواهد داشت، چرا که در چنین شرایطی، قدرت‌ستائی‌هاست که کاغذ سیاه می‌کند!




جمعه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۶

«شرکت» در مادرید!
...

هیچ فکر کرده‌اید اگر دولت مفلوک اسرائیل وجود نداشت، گورکن‌ها امروز چه می‌کردند؟ هیچ! بله، امروز سیدمهدی خاموشی ناچار می‌شد خطبه‌های نماز علفزار را به سکوت کامل برگزار کند! چون پس از 28 سال چرندبافی در باب «عدالت علی» و «آزادگی حسین» و شهامت زینب در شیون و زاری، دیگر حرفی برای گفتن نمانده. اما کار اینان بدون روضه‌خوانی پیش نمی‌رود. همانطور که روضه می‌خوانند و از سر بریدة «ابا عبدالله» برایمان حکایت تعریف می‌کنند، جیب «خلق‌الله» را هم خالی می‌کنند. این است یکی از فواید روضه. و این است دلیل فوران مطالب «علمی» و شکمی پژوهش‌گران «سرقبرآقا»، روی سایت‌های هوادار سردار سازندگی، به ویژه، سایت «گویا نیوز» که به بقالی‌های ایرانیان مقیم ینگه دنیا شباهت پیدا کرده. البته در آن «‌دیار»، بر روی تابلوی این دکان‌ها می‌نویسند: «سوپر مارکت»! یکی از این سوپر مارکت‌ها را دو سال پیش، از نزدیک زیارت کردیم. و به احترام «نژادآریائی»،‌ نام شهر را هم نمی‌نویسیم! «سوپر» کذا را هم به نام مستعار «گل» می‌خوانیم. ولی سعی می‌کنیم تصویری نسبتاً ملموس از «سوپرگل» ارائه کنیم.

سردر «سوپرگل»، ‌ با یک تابلوی بزرگ سفید تزئین شده، که طرف راستش چند سانتیمتر از طرف چپ بالاتر است. شیشه‌های سوپر را گردوغبار فراوان پوشانده. و به محض ورود، با یک قاب عکس عظیم، روبرو می‌شوید. تصویر مرد میانسال و اخموئی،‌ با ته ریش و پیراهن مدل عزاداران حسینی، در این قاب عکس با کینه و نفرت به شما زل زده. انسان به یاد نگاه‌های‌های پر مهر «امام راحل» می‌افتد. عکس کذا به شما حالی می‌کند که سرسلسلة‌ «سوپرگل» از حاج‌آقاهای اصیل نهضت عاشورائی است، که جهت ترویج این «نهضت»، در ینگه دنیا شعبه زده‌. پس از گذشت مدتی، رایحة نفرت انگیز گوشت و سیرابی و دل و قلوه شما را از چنگ جاذبة نگاه «عاشورائی» حاج‌آقا بیرون می‌آورد، و به یاد می‌آوردید که به محض ورود به سوپر مارکت، «روحانیت» آقا شما را به عالم خلسه فرو برده، و اینجاست که به ژرفای آن شعر مولوی در دیوان شمس پی‌ می‌برید و می‌فهمید که، شما را سفری افتاده بود بی‌شما، و آنجا دل شما گشاده بود، باز هم بی شما! مسلماً مولوی هم زمانی که شعر معروف «ما را سفری فتاد بی ‌ما» را سرود، در قونیه گذارش به یکی از همین سوپر مارکت‌ها افتاده بود! ولی خوب مولوی عارف بود، و ما نیستیم! پس ما می‌پردازیم به وبلاگ خودمان.

بله به محض اینکه به دورو بر خود نگاه می‌کنید، در سمت راست، روی یک میزچوبی، «صندوق» یا به اصطلاح فرنگی‌ها «کش» را می‌بینید! پشت صندوق، یک دختر خانم جوان و تپل مپل، با قد متوسط، موهای رنگ کرده و آشفته، یک تی‌شرت سفید به تن دارد، و با سماجت مشغول جویدن یک تکه آدامس عظیم است، در این راه «مجاهدت» می‌کند. پشت سر صندوقدار، در قفسه‌های دیواری، انواع و اقسام کتاب‌های فارسی از نوع «خاک ‌گرفته» به چشم می‌خورد. البته امکان اینکه به صندوقدار نزدیک شوید، اصلاً وجود ندارد! صندوقدار در واقع در «سنگر»‌ است، و روی زمین، بین شما و «صندوق»، چند ردیف کیسه برنج، جعبه‌های مقوائی قند و چای و یک دستگاه فتوکپی قرار گرفته. سمت چپ، لابلای کیسه‌های نخود لوبیا، «قطاب یزد» و «سوهان قم»، و نوشت افزار و روزنامه‌های فارسی و شیشه‌های دوغ، یک تابلوی سفید کوچک نظرتان را جلب می‌کند: ترجمة مدارک فارسی!

بله، همانطور که گفتیم، سوپر مارکت کذا، شباهت فراوانی به سایت‌های فارسی زبان دارد! البته هدف سایت‌های فارسی زبان از ارائه چنین صحنة آشفته و درهم برهمی، صرفاً تزریق ابتذال به ذهن مخاطب است، که در درازمدت تأثیر آن ‌را مشاهده خواهیم کرد. در این راستا، «گویانیوز» یک جدل علمی «مبرهن» بین دو تن از نخبگان «سرقبرآقا» به راه انداخته. یکی در رابطه با عزاداران حسینی از مولوی تعریف کرده، و یکنفر هم از کالیفرنیا با ارائه ترهاتی، بر ضد مولوی قیام فرموده‌اند! و فعلا باید صبر کنیم ببینیم نظر پاسدار اکبر و استاد سروش در این مورد بخصوص چیست؟ یا اینکه، سایت «بی‌بی‌سی»، چه می‌گوید؟ چون مسائل کنونی ما ملت اصولاً می‌باید از طریق نبش قبر حل شود. تفاوتی نمی‌کند که قبر چه کسی باشد! حسن، حسین یا بیهقی! بله، اخیراً باید «تاریخ» را نیز با الهام از «بیهقی» بنویسیم! این مهم، در سایت دین پرور «زمانه» منتشر شده. می‌بینید که بی‌جهت نیست اینان را «گورکن» می‌خوانیم!

البته فکر نکنید که گورکن‌ها جهت ارائة نظریات خود همیشه چندین و چند سده به عقب باز می‌گردند تا مهملاتی نظیر «انقلاب حسین» و «مردم‌سالاری دینی» را، از «بی‌بی‌گوزک‌هائی» استخراج کنند که در واقع متعلق به حکایات یهودی‌ها است. نه، ابداً چنین نیست! گورکن‌ها، جهت رد گم کردن به تاریخ معاصر هم پناه می‌برند. سایت زمانه، مورخ 4 بهمن‌ماه 1386، شرح مفصلی از «داستان اجباری شدن حجاب در ایران»، توسط «نیما نامداری» ارائه کرده، که پیشتر هم در وبسایت دیگری انتشار یافته بود. جالب اینکه، این «داستان» با استناد به مطالب کیهان نقل شده.

شخصاً به دلیل اینکه دوران «شیرین» کودتای سازمان ناتو را در ایران تجربه کرده‌ام، و حماقت به اصطلاح روشنفکران، به ویژه انواع مؤنث آن را از نزدیک شاهد بوده‌ام، علاقه‌ای به پرداختن به مسئلة حجاب ندارم. ولی یک مطلب مهم را می‌باید یادآوری کنیم، و آن اینکه، تداوم جنگ پس از آزادی خرمشهر، به پادوهای استعمار امکان داد سرکوب را افزایش دهند. و از طریق ارعاب، از طریق اخراج گستردة کارمندان زن، و از طریق حضور اراذل و اوباش، این سرکوب سازمان داده شد. اگر در دوران مشروطه، اوباش طرفدار شیخ فضل‌الله‌نوری عربده می‌زدند، «ما پیرو قرآن‌ایم، مشروطه نمی‌خواهیم»، اوباش دوران 22 بهمن هم «بی‌حجاب» نمی‌خواستند! اما اراذلی که با حمایت سفارتخانه‌های خارجی و ساواک به خیابان‌های تهران سرازیر می‌شدند، ‌ در واقع سخنان ملایان و طرفداران انقلاب کذا را بازتاب می‌دادند.

اینکه حسینعلی منتظری، یا ابراهیم یزدی و قطب زاده از حجاب دفاع کنند، اهمیتی ندارد. اینان از نظر تفکر اجتماعی همان جائی قرار دارند که ماشالله قصاب نشسته. با این تفاوت که ماشاالله قصاب دیگر لقب آیت‌الله یدک نمی‌کشد، و مانند قطب زاده و ابراهیم یزدی چند سالی هم جهت خبرچینی برای ساواک در فرنگستان نگذرانده. شاید اگر ماشالله قصاب‌ها از امکانات حسینعلی منتظری یا ابراهیم یزدی برخوردار بودند، به مراتب درک و فهم بیشتری از مسائل اجتماعی می‌داشتند. اگر به اظهار نظرهای «ناصر تکمیل همایون»، و هما ناطق در مورد زنان نگاهی بیاندازیم، خواهیم دید که اوضاع دانشگاهی جماعت ایران تا چه حد اسفبار است. دلیل هم اینکه، دانشگاه در ایران، مانند حوزة علمیه قم، موجودیت خود را مدیون استعمار و کودتای استعماری است. و کاملاً طبیعی است که اکثریت قریب به اتفاق تولیدات حوزه و دانشگاه، منتظری‌ها و هما ناطق‌ها باشند. البته استثناء هم وجود دارد! ولی هدف ما پرداختن به استثناء نیست، و به مطالب کیهان هم نمی‌توانیم استناد کنیم! ولی به یاد داریم که در اسفندماه 1357، ملایان و قوم و قبیله‌شان، هشتم مارس،‌ روز جهانی زن را نفی می‌کردند، و به یاد داریم که دارو دستة عبادی، در یک تجمع غیرمجاز، چگونه روز زن را به خردادماه «انتقال» دادند! و البته به مداحی بیشرمانة نیلوفر بیضائی از اینان نیز اشاره کرده‌ایم. البته امثال نیلوفر بیضائی در بیرون مرزها فراوانند. همانطور که پیشتر هم گفتیم، الگوهای استعمار، تماماً در غرب تولید، و سپس به جهان سوم صادر می‌شوند.

روند تولید و صادرات این الگوها پیرو روند تولید و صادرات کالاهای تجاری است. به این ترتیب که تولید کننده در غرب، جهت فروش کالای تولیدی نیازمند تبلیغاتچی و واسطه است. و همانطور که شریعتی‌ها تبلیغاتچی «اگزیستانسیالیسم دینی» شدند، امثال نیلوفر بیضائی هم، در کنار فعالیت‌های «هنری»، نقش جارچی اسلام، ویراست «شیرین دوبووار» را بازی می‌کنند.

اما نیلوفر بیضائی‌ها دست تنها نیستند! کنیزکان مقام معظم رهبری در داخل، و رسانه های‌غربی در این مهم شرکت دارند. به عنوان نمونه می‌توان به مطلبی که در سایت «روز آن‌لاین»، مورخ 4 بهمن‌ماه سال‌جاری منتشر شده اشاره کنیم. می‌دانیم که دولت «سوسیالیست» زاپاترو، این روزها در مادرید میزبان اسلام و مسلمین شده. و طبیعی است که فمینیست‌های اسلام پرست جمکران نیز مانند «شهلا شرکت» در این تجمع «شرکت» داشته باشند. «شهلا شرکت»، نوع محجبة ساتراپی است، و با واقعیت‌های جامعه ایران، از جمله قانون، اصولاً هیچ کاری ندارد! شهلا شرکت از جمله نخبگانی است که می‌کوشند نقش استعمار را در شرایط اسفبار جامعة‌ ایران به طور کامل پنهان نگاه دارند. «حاجیه شرکت»، شرایط زنان ایران را ناشی از «ذهنیت مردان» دانسته‌اند! تعجب نکنید! همانطور که گفتیم گورکن جماعت، چه مذکر و چه مؤنث، با «عینیت» و «واقعیت» بیگانه است، و به همین دلیل اینان را از این پس «توهم محور» می‌نامیم. و طبیعی است که وقتی انسان بر اساس توهمات‌اش حرکت کند، بجز شکست هیچ نتیجه دیگری نخواهد گرفت. به همین دلیل،‌ امثال «شهلا شرکت» در ایران نشریة «زن‌روز» انتشار می‌دهند، ‌و بعد هم جهت تأمین وجهه برای فعلة مؤنث فاشیسم، ساواک، نشریة مبتذل «زن‌روز» را تعطیل می‌کند، و «شهلا شرکت» تبدیل می‌شود به الگوی زن! شیرین عبادی در وصف این فاطمة هزارة سوم می‌گوید:

«یک نمونه واقعی برای زنان ایرانی است. او یک روانشناس، روزنامه نگار، نویسنده و یکی از پیشتازان جنبش زنان ایرانی است[...] مجله زن روز به دلیل فعالیت‌های قابل توجه در رابطه با حقوق زنان توقیف شد.»


حال ببینیم این نمونة «پیشتاز» که «روانشناس» هم هست، در مورد شرایط زنان در ایران چه می‌گوید. شهلا جان در کنار ترهات دیگری که بیان داشته، می‌گوید، چون ذهنیت مردان از استقلال زنان جلوگیری می‌کند، زنان باید به هر وسیله‌ای که شده به سوی استقلال بروند. البته این «زبان شورش» در کتاب جنجالی آذر نفیسی هم وجود داشت، و رسانه‌های غرب نیز به همین دلیل پیرامون این کتاب جنجال به راه انداخته‌اند. «شورش» همان است که استعمار از ما می‌طلبد. و شهلا شرکت هم زنان را به همین مسیر قانون‌شکنی رهنمون می‌شود:

«ذهنیت مردان از آزادی و استقلال زنان جلوگیری می‌کند.[پس] زنان نمی‌توانند [...] بنشینند تا یک روز آزادی برقرار شود. زنان [...] باید راه خود را به شکلی مستقل از شریعت و یا هر قانون دیگری ادامه دهند.»

این مهملات بهترین نمونة شیادی و عوامفریبی از جانب فعلة فاشیسم است. شهلا شرکت نمی‌تواند «راه» کذا را تعریف کند، و چارچوبه‌های‌ آن را نیز مشخص نمی‌کند. شهلا شرکت نمی‌تواند توضیح دهد، «چگونه»، «از چه طریق» و با تکیه بر کدام «امکانات واقعی»، زنان در ایران، خارج از شریعت و هر قانون دیگری می‌باید راه خود را ادامه دهند؟ و اینکه اصولاً این «راه»، به جز نقض قانون اساسی چه می‌تواند باشد؟ و بالاخره، می‌باید از شیادی به نام شهلا شرکت بپرسیم، در کدام کشور جهان «حرکت خارج از قانون» مجاز شمرده می‌شود؟ بله، امثال شهلا شرکت، مانند دیگر شیادانی که دانشجویان را به قانون‌شکنی فرامی‌خوانند، یک هدف مشخص دنبال می‌کنند: افزایش سرکوب مردم از سوی حاکمیت. به همین دلیل است که دولت «سوسیالیست» اسپانیا، از شهلا شرکت و شیرین عبادی برای حضور در کنفرانس کذا دعوت می‌کند. مسلماً فاطمه مرنیسی هم از مراکش به این تجمع استحماری دعوت شده. اما الگوی‌های تولید شده از طرف استعمار، به شیرین‌عبادی یا شهلا شرکت محدود نمی‌‌ماند. استعمار یک «الگوی جنجال» نیز تولید می‌کند، که از طریق رسانه‌ای به دست مصرف کننده در جهان سوم می‌رسد. الگوی جنجال، به دو نوع «جنجال نرم» و «جنجال خشن» تقسیم می‌شود. «ساتراپی» در ردة جنجال نرم، و «تسلیما نسرین»، در ردة جنجال خشن قرار می‌گیرند.

تسلیما نسرین، که ناگهان و یک‌شبه نویسنده شد، کتابی می‌‌نویسد که مسلمانان را به شدت «خشمگین» می‌کند! داستان «خشم» مسلمانان‌ هم در غرب «تولید» می‌شود، و در جهان سوم به «اجرا» در می‌آید. خلاصة مطلب، تسلیما نسرین نتوانست در غرب دوام بیاورد، و بالاخره دولت هند لطف کرده به او اجازه اقامت داد، تا این جنجال استعماری فروکش کند. ولی مگر غربی‌ها طعمة به این خوبی را رها می‌کنند؟ ماه گذشته، دولت فرانسه تصمیم گرفت جایزة «سیمون دوبووار» را طی دیدار نیکولا سرکوزی از هند، به این مبارز بزرگ اهداء کند! چون تعداد مسلمانان هند از جمعیت پاکستان هم بیشتر است، و جهت ایجاد دردسر برای دولت لائیک هند، فرصتی بهتر از این دست نمی‌داد! حنازرچوبه، مورخ سوم بهمن‌ماه سالجاری، گزارش می‌دهد که وزارت امور خارجة هند دولت فرانسه را از چنین کاری بر حذر داشته. و ما هم معتقدیم، دولت فرانسه هر قدر «اسلام پرور» و «طالبان دوست» باشد، با کشوری چون هند روبروست که، نه بنگلادش است و نه جمکران!

جمکران محل تولید انبوه شهلا شرکت‌هاست. از قماش شهلا شرکت، در جمکران نمونه‌های با ارزش‌تری هم می‌توان یافت، که حتی در غرب نیز نایاب‌اند. خلاصه بگوئیم، کنیزکان خاتمی، از قبیل مرضیه مرتاضی، برای دیپلم پاره‌های دانشگاهی اهمیت فراوان قائل‌اند، و با تمام قوا تلاش دارند تا دو هدف استحماری را به زن ایرانی «حقنه» کنند. از یکسو، با پایمال کردن «حقوق اجتماعی» زنان، پدیدة گنگی به نام «حضور اجتماعی» زنان را جایگزین «حقوق» مدنی‌ کنند، و از سوی دیگر، کسب مدارک دانشگاهی را نشانة رشد و شکوفائی زنان معرفی کرده، به جهانیان ثابت کنند، تحصیلات دانشگاهی، آزادی، درک و فهم و شعور به همراه می‌آورد. حال آنکه اصلاً چنین نیست. وجود پدیده‌هائی چون شهلا شرکت‌، شیرین عبادی و بسیاری دیگر از جماعت تحصیلکردة کشور ایران شاهدی‌است بر این مدعا. فراموش نکنیم که در کشور ایران، در سال 1357، فقط یک حقوقدان، که در دهة 40 از سوی ساواک ممنوع‌القلم شده بود، به صورت مستدل و منطقی، با پدیده‌ای استعماری که نام خود را «جمهوری اسلامی» گذاشته بود مخالفت کرد: مصطفی‌ رحیمی! و در میان خیل دانشگاهیانی که در تظاهرات «عاشورا» شرکت می‌کردند، تا سازمان سیا، با یک گله لات و اوباش برای‌شان «استقلال» و «آزادی» تأمین کند، متأسفانه مصطفی رحیمی یک مورد استثنائی بود، که استثناء هم باقی ماند!



پنجشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۶

شمر و گاز!
...

با رهنمودهای رعایای الیزابت دوم، گورکن‌ها به یاد ایران باستان افتاده‌اند و تصمیم دارند نام «دریاچة خزر» را به «دریای کاسپین» تغییر دهند. حتماً می‌پرسید چه تفاوتی می‌کند؟ تفاوتش از نظر حقوق بین‌المللی از زمین تا آسمان است! جهت حضور قانونی سازمان جنایتکار ناتو در دریاچة خزر، باید نام «خزر» به «کاسپین» تبدیل شود! پس از این تغییر به ظاهر ساده و بی‌اهمیت، وضعیت حقوقی خزر نیز تغییر کرده، از «دریاچه» به «دریا» تبدیل خواهد شد. به یاد داریم که در گیرودار قطع گاز ترکمنستان به ایران، سناتور «ریچارد لوگار»، ‌نایب رئیس سنای کابوی‌ها،‌ در ترکمنستان و دیگر کشورهای حاشیة خزر حضور یافته، فرمودند «منافع ما» در اینجا اولویت دارد! به عبارت دیگر، حقوق حقة ایشان می‌باید در این منطقه به رسمیت شناخته شود، و خلاصة مطلب، خزر، «حق مسلم ایشان» است. گورکن‌های ضدامپریالیست‌ هم بلافاصله دست به کار شدند تا «حق» گاوچران‌ها را تأمین کنند. به یاد داریم که شیخ حسن روحانی فرمودند، «راه هدف باید حق باشد»، و چون راه هدف سناتور لوگار، که همان حضور سازمان جنایتکار ناتو در خزر است، کاملاً «حق» بود، نوکران ضدامپریالیست آمریکا هم به جنب و جوش افتادند تا «منافع ما» را جهت بازکردن پای عموسام به خزر حفظ کنند. دلیل فعال شدن وزارت امور خارجة جمکران فقط همین بود!

منوچهر متکی، ابتدا راهی گرجستان شده، خواستار شرکت این کشور در بزرگراه شمال جنوب شد. می‌دانیم که گرجستان، پس از کودتای مخملین به سازمان ناتو پیوسته، تا ساکاشویلی، مانند گورکن‌ها، مردم گرجستان را به ابزار تأمین منافع گاوچران‌ها در برابر روسیه تبدیل کند. و تا حال که در این مهم موفقیت بسیار داشته. البته ساکاشویلی، بر خلاف گورکن‌ها ادعای مبارزه با «استکبار جهانی» ندارد، ایشان به نوکری آمریکا مفتخر‌اند، چون پیشتر، در اردوگاه سوسیالیسم «کشکی» استالین، «معنویت» و «حقیقت» استالینیسم تا عمق وجودشان نفوذ کرده بود. شاید بگوئید مسائل گرجستان به «ما» چه ارتباطی دارد؟ ولی اگر ضمیر «ما» به لات‌ و اوباش و پادوهای دکان سیاست‌های استعماری ارجاع دهد، خواهیم دید که این مسائل کاملاً به «ما» مربوط می‌شود.

ارتباط گرجستان با «ما» این است که گرجستان، پیشتر متعلق به «ما» بوده! بله، و به همین دلیل ما نه تنها خواستار بازگشت گرجستان و آذربایجان به آغوش جمکران هستیم، که کل خلیج فارس و خزر را نیز «حق مسلم» خود می‌دانیم. البته به‌ این مختصر اکتفا نکرده، ‌ خواهان نظارت بر کانال سوئز هم خواهیم شد. این کانال در واقع، به فرمان یکی از شاهنشاهان «آریائی‌نژاد» هخامنشی احداث شده، و قسمتی از میراث فرهنگی «ما» به شمار می‌رود. از این گذشته مصر هم خراج‌گزار «ما» بوده، و لازم است خراج معوقة خود را از دوران باستان تاکنون با بهرة 20 درصد در سال به «ما» بپردازد. در ضمن اسرائیل فراموش نکند که هستی خود را مدیون کوروش کبیر است، پس لازم است ارتباط خود را با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، و دیگر مسلمین «اسرائیل ستیز» منطقه آشکار کند. به دلیل کمبود وقت، و اهمیت تغییر نام «خزر» به «کاسپین»، فعلا مطالبات «ما» در مورد کشورهای بالکان را «مطرح» نمی‌کنیم! و بازمی‌گردیم به متکی، وزیر امور خارجه گورکن‌ها که امروز در خبرگزاری «فارس»، از «شجاعت خانم رایس» نیشش تا بناگوش باز شده، می‌گوید افسوس که این «زینب زمان»، امکان تحقق خواسته‌های‌اش را ندارد! چون سرگئی لاوروف، مثل «شمر» در برابرش ایستاده، و ژنرال «یزید» هم، با سلاح هسته‌ای سازمان ناتو را تهدید کرده!

بله، گفتیم که «نیش» منوچهر متکی، از پیشنهادات «زینب زمان»، تا بناگوش‌اش باز شده بود، ولی بهتر بود توضیح می‌دادیم که، در واقع نیش برادر منوچهر متکی آنقدر باز شده بود که به بناگوش علی‌لاریجانی رسید. حتماً باز می‌پرسید، نیش متکی چه ارتباطی با بناگوش علی لاریجانی دارد؟ پاسخ اینکه، نیش متکی از طریق کانال سوئز، یا بهتر بگوئیم از طریق مصر با بناگوش علی لاریجانی مرتبط می‌شود. علی‌لاریجانی، که به طور «اتفاقی» همزمان با نیکولا سرکوزی در مصر حضور یافته بود، پس از بازگشت به جمکران، ویروس بیماری «نابوکو» را به متکی انتقال داد. و می‌دانیم که متکی جهت معالجه سراسیمه به بلغارستان شتافت، و گفت ما حاضریم در خط لولة «نابوکو» شرکت کنیم. به عبارت دیگر، جهت تداوم حکومت جمکران، حاضریم گاز ایران را هم «وقف» اروپا کنیم.

می‌دانیم که بذل و بخشش از جیب دیگران، تخصص ویژة آخوند جماعت است. و حکومت جمکران هم حکومتی است صددرصد آخوندی، که پاسدار اکبر آنرا «سلطانی» می‌نامد، و در سایت زمانه مورخ 24 ژانویة 2008، می‌گوید:

ممکن است «فاشیستی» باشد، ولی «ارتجاعی» نیست!

البته این پریشانگوئی‌ها، نتیجة «تلمذ» در محضر نخبگان «سرقبرآقا» چون استاد سروش، و پادوئی برای منوچهر متکی است. پاسدار اکبر تا پیش از دریافت پیام سید ابراهیم نبوی، طنزنویس دولتی جمکران در فرنگ، در پی کار و کاسبی بود، و دست از چرندبافی شسته بود. ولی از آنجا که حاج ابراهیم، در عرصة طنز، دست تنها مانده بود، لازم آمد پاسدار اکبر پژوهش‌های علمی خود را از سر گیرد، تا طنز جمکران به دلیل افت «فشار گاز» مثل صدها ایرانی نگون‌بخت یخ نزند. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به ویروس «نابوکو». این ویروس، همان خط لوله‌ای است که سال گذشته، نیکولا سرکوزی، به نمایندگی از سوی شرکت «توتال»، قرارداد احداث آنرا با مجارستان منعقد کرده بود. ویژگی «نابوکو» این است که بدون عبور از خاک روسیه، گاز اروپا را «تأمین» خواهد کرد، و به همین دلیل روز دوم بهمن‌ماه سالجاری، فرانس‌پرس از «سوفیا» ـ به کوری چشم متکی، صوفیه نمی‌نویسیم ـ اعلام کرد، ایران آمادة ارسال گاز به خط لولة نابوکو است. البته «فرانس‌پرس»، برای حفظ آبروی نوکران در جمکران نگفت گاز ایران به اروپا عملاً به رایگان صادر خواهد شد. چون فرانس‌پرس هم همانطور که فاطمه مرنیسی، سیمون دو بووار مراکش فرموده‌اند، مانند پیامبر، بر «حفظ حقوق انسانی غلامان» تأکید دارد.

از سوی دیگر، «فرانس‌پرس» به این مهم اشاره نکرد که خط لولة نابوکو، در چارچوب رقابت اقتصادی اروپای غربی با روسیه احداث خواهد شد، و از این جهت است که گاز کشورمان باید به طور رایگان در اختیار شرکت‌های اروپائی قرار گیرد. در واقع از قدیم، هر گاه غربی‌ها نیاز به راهزنی و چپاول در اسرع وقت دارند، دستاربندان، مانند میرزای شیرازی، فتوی می‌دهند! یا کلاهی‌ها، مانند محمد مصدق به مجلس «طرح» پیشنهاد می‌کنند، در گام بعدی، مجلس را منحل می‌کنند، تا نفت هم ملی شود. البته حکومت جمکران حکایت دیگری است.

این حکومت دست پروردة سازمان سیا، سه دهه پیش برای «جهاد» با اتحادجماهیر شوروی ایجاد شد، تا منطقه را به لجنزار اسلام تبدیل کند. و امروز هم همین حکومت پوشالی جهت رقابت اقتصادی غرب با روسیه، ثروت‌های ما را به تاراج طرح «نابوکو» می‌سپارد. چون به گزارش فرانس‌پرس، بدون شرکت ایران در این طرح «پر برکت»، این پروژه قابل اجرا نخواهد بود. بله، جهت همین امر «خیر» است که، منوچهر متکی و کاندی رایس اینچنین در رسانه‌ها به یکدیگر عشوه می‌فروشند. و در گیرودار ناز و غمزه‌های رایس و متکی بود که،‌ محمد خاتمی هم در «داووس»، اسلام را «دین عشق»، و ایران را دموکرات‌ترین سرزمین منطقه خواند و ناگهان مرکز پژوهش‌های مجلس جمکران، به درخواست یکی از نمایندگان، خواهان تغییر نام خزر شد!

بله اسلام «دین عشق» است، و حکومت اسلامی هم حکومتی است عشقی! و نمایندگان مجلس‌اش هر وقت منافع ارباب حکم کند، آتش عشق‌شان «زبانه» می‌کشد. به گزارش «کاوه امیدوار» از بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی، مورخ 24 ژانویه 2008، این تغییر نام جهت «رفع سوء تفاهم» و به درخواست «دولت» جمکران صورت می‌گیرد! البته در ابتدای گزارش صحبت از کمیسیون پژوهش‌های مجلس و پیشنهاد یک نماینده می‌شد، ‌ولی از آنجا که احداث خط لولة «نابوکو» امری است حیاتی، «عشق»، کار را به سرعت فیصله داد! و در انتهای گزارش چنین می‌خوانیم:

«دولت ایران، هدف از تغییر نام دریای شمال [دریاچة شمال]‌ ‌ایران را جلوگیری از هرگونه سوءتفاهم [...] درزمینة پهنة آبی شمال کشور دانسته[...] و از تمامی نهادها [...] خواسته تا از نام خزر در داخل، و از کاسپین در متون خارجی قراردادها معاهده‌های بین‌المللی استفاده کنند.»

بله! همانطور که شاهدیم، در «داخل»، تغییری ایجاد نمی‌شود، مهم این است که در متون قراردادهای نوکری رمالان با اربابان غربی‌شان، دریاچة خزر، به دریای کاسپین تبدیل شود، تا شامل یک وضعیت حقوقی «عشقی» باشد. و به این وسیله، چندملیتی‌ها حسابی «عشق» کنند.


هرکه شد پادوی رایس در حرم گاز بماند
وانکه اینکار ندانست، در افلاس بماند

یانکی‌یان واستدند از گرو ما همه گاز
«متکی» بود که در خدمت اغیار بماند





چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۶


شیرین دوبووار!
...

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، در رابطه با «فمینیسم» و «مدرنیته» می‌باید یادآور شویم که در این وبلاگ مطالب فراوانی در مورد «مدرنیته» و متفکران آن، خصوصاً نیچه و فروید می‌توان یافت. با این وجود تأکید می‌کنیم که، چارچوب فلسفی مطالبات زنان اگر در عمل ریشه در «مدرنیته» دارد، سرآغاز خود را در جنبش رومانتیک‌های آلمان می‌یابد. در اینمورد خاص، مطالب دیگری در آینده خواهیم آورد، چرا که «مدرنیته»، موضوع بسیار گسترده‌ای است، و جهت احاطه‌ای هر چند نسبی بر آن، مطالعة چند کتاب کفایت نخواهد کرد. برای خوانندة گرامی‌ای که در مورد «مدرنیته» پیام گذاشته بودند، می‌باید توضیح دهیم که وبلاگ‌های مربوط به مدرنیته، سنتزی است از عقاید متفکران مختلف «مدرنیته». به طور خلاصه بگوئیم، در این‌مورد، مانند بسیاری از موارد دیگر، مسلماً تکیة صرف به مطالب «ویکی‌پدیا» نمی‌تواند کمک چندانی کند. شاید بهتر باشد، به مطالعة تحلیل‌های معتبری بپردازیم که «بازتاب»‌ افکار و عقاید نیچه و فروید را در «علوم اجتماعی» مورد بررسی قرار می‌دهند، و یا اینکه، در صورت امکان، سیر تفکر فلسفه در غرب را مطالعه کنیم. این نوع برخورد، مسلماً امکان شناخت بهتری از «مدرنیته» را فراهم خواهد آورد.

ولی در مورد ارتباط «فمینیسم» با «مدرنیته»، همانطور که گفتیم، رومانتیک‌های آلمان پیشگام بوده‌اند. اینان «زن» را برای نخستین بار، در مقام موجودی «برابر» با مرد، و حتی «برتر» از او، مورد بررسی قرار دادند. چرا که ادبیات و شاخه‌های فلسفی متأثر از «مدرنیته»، اصالت را به پیکر انسان می‌دهد. و می‌دانیم که فلسفة کلاسیک، همچون فلسفة ادیان، جسم انسان را نفی می‌کند، و اصالت را بر پدیده‌ای به نام «عقل» قرار می‌دهد. البته در مورد کلاسیسیسم مسیحی، این «عقل»،‌ در چارچوب آنچه اصحاب کلیسا، از فلسفة ارسطو «استنباط» کرده، ‌ و آنرا منبعث از «عقل خداوندی» می‌شمردند، قرار می‌گرفت. و خداوند، همانطور که می‌دانیم، «مقدس» است، و ادیان از اینرو خود را بر نفی پیکر انسان استوار کرده‌اند. چرا که پیکر انسان از نظر ادیان هیچگونه «تقدسی» ندارد؛ «مادی» است، «واقعیت» دارد، و به ویژه «فانی» است! آخوندهای مسیحی هم دقیقاً مانند همپالکی‌های یهودی و مسلمان خود در شیپور «معنویت» و «حقیقت» می‌دمند، چرا که، به ادعای اینان مفاهیم کذا «جاودان» هستند! و می‌دانیم که در افکار دین‌فروشان، هر چه جاودان تلقی شود، به خودی خود، در تقابل با زندگانی و موجودات زنده قرار می‌گیرد. اینجاست که، دلیل شیفتگی فمینیست‌های مسلمان بر دین و خداوند روشن می‌شود! اینان زندگی را «انسان محور» نمی‌شناسند، نوعی زندگی «اختراع» می‌کنند، که «دین محور» است، و در تضاد با انسان، به عنوان موجود زنده، قرار می‌گیرد. در این‌مورد بعداً توضیحات بیشتری خواهیم آورد.

پیش از ادامة مطلب، در پاسخ آن خوانندة گرامی، ‌ که در مورد حضور سعید مرتضوی در کمیسیون «حقوق بشر» سازمان ملل مطلبی آورده بودند، یادآور شویم که این رخداد «فرخنده»، همزمان با حضور گردانندگان سیرک سیار پاسدار اکبر در نیویورک صورت پذیرفته بود. در واقع، حکومت گورکن‌ها با حمایت مستقیم سازمان ملل، عرصة حقوق بشر را نیز در انحصار خود گرفته‌. سعید مرتضوی در داخل سازمان ملل، و پاسدار اکبر هم بیرون ساختمان سازمان کذا، این مسئولیت «مقدس» را همزمان عهده‌دار شده بودند. در این راستا،‌ امروز هم حکومت رمالان تهران با «راهنمائی» اربابان‌اش در غرب، به رد صلاحیت شبه اصلاح‌طلبان همت گماشته.

گورکن‌ها و اربابان‌شان، خیلی زرنگ هستند! با رد صلاحیت گستردة شبه اصلاح‌طلبان شیاد، اینان قصد دارند آن اکثریتی را که در مضحکة «انتخابات» شرکت نخواهد کرد، از طرفداران اصلاح طلبان قلمداد کنند! بی‌دلیل نیست که سازمان «برادر» بهزاد نبوی، جهت بازار گرمی برای اربابان، به نامه‌نگاری برای رهبر فرزانه می‌پردازد، تا از رد صلاحیت‌ها و «تهمت‌های» پاسدار شریعتمداری «گلایه» کند. البته رهبران این سازمان دست‌ساز اسرائیل، نیک می‌دانند که در صورت تأیید صلاحیت‌شان، در هر حال کسی به اینان رأی نمی‌داد. شبه اصلاح‌طلبان در داخل به آخر خط رسیده‌اند، و اگر جرج بوش آشکارا از آنان حمایت کرد، فقط جهت بازکردن راه برای شبه اصلاح‌طلبان برونمرزی بود. ولی «برادر» بهزاد نبوی، همچون گورکن‌ها و اربابان‌شان در سازمان سیا کور خوانده‌اند! ما در هر حال انتخابات مضحک حکومت دست‌نشاندة سازمان سیا را تحریم می‌کنیم. حال بپردازیم به دانشجویان در بند.

در مورد حمایت از دانشجویان زندانی، بارها گفته‌ایم، و باز هم می‌گوئیم، ما خواستار آزادی همة زندانیان سیاسی هستیم، ولی نمی‌پذیریم که دانشجو جماعت، با فعالیت‌های به اصطلاح سیاسی، ‌ما ملت را به «گروگان» بگیرد. مهم‌ترین مبارزات جوانان ایران از نظر ما، تلاش همه جانبه جهت تداوم زندگی است، نه شرکت در تظاهرات، و رفتن پشت میله‌های زندان. آنان که جوانان ایران را به فعالیت‌های سیاسی از قبیل آنچه تا به حال دیده‌ایم فرامی‌خوانند، دست در دست استعمار سرکوبگر دارند. نیم نگاهی به بیلان فجیع فعالیت‌های سیاسی دانشجوئی در ایران، جهت تأئید این مدعا کفایت خواهد کرد. هدف ما از مبارزة‌ سیاسی، برخلاف اهدافی که استعمار با تبلیغ پیرامون حسین و صحرای کربلا به راه انداخته، به هیچ عنوان «مرگ» نیست. ما برای زندگی و تحقق شرایط بهتر برای زندگان و آیندگان تلاش می‌کنیم. حال بپردازیم به دنبالة وبلاگ امروز.

در وبلاگ دیروز گفتیم که استقرار حکومت‌های «الله اکبر»، نهایت امر، ‌به تاسیس بانک‌‌های «الله‌اکبر» هم منجر خواهد شد. و امروز خبرپراکنی حنازرچوبه، مورخ سوم بهمن‌ماه 1386، به نقل از مؤسسه خدمات مالی لندن اعلام داشت:‌

«لندن به مرکز بانکداری اسلامی در غرب تبدیل شده ‌است.»

از این گذشته، از سال 2004، پایتخت انگلستان به مرکز آموزش امور مالی بر اساس شریعت اسلامی تبدیل شده. بله، وقتی می‌گوئیم الیزابت دوم ملکة مسلمین جهان، و لندن قبلة اول مسلمانان است، دلیل دارد! حنازرچوبه در ادامة گزارش خود می‌افزاید، یکی از معاونان وزارت تجارت،‌ ضمن ابراز خشنودی از گزارشات سازمان خدمات مالی لندن، چنین حرکتی را «در مسیر درست» توصیف فرموده‌اند.

مسلم است! از این حرکت «درست‌تر» چه می‌خواهید؟ همانطور که شیخ حسن روحانی می‌گوید، «راه هدف باید حق باشد.» و چون اسلام «حق» است! به هر چه بچسبد، حقانیت می‌یابد، به ویژه به مسائل مالی. بر اساس گزارش حنازرچوبه، از بانکداری دینی در لندن، فعالیت‌های مالی در این شهر در یک دهه گذشته، سه برابر شده:

«در سال 2006، ارزش مبادلات [دینی در لندن] به 531 میلیارد دلار رسیده.»


از قدیم گفته‌اند، اسلام به تمام پرسش‌های بشر در همة زمان‌ها پاسخ داده! باید دید این 531 میلیارد دلار به چه پرسش‌هائی پاسخ خواهد داد؟! مسلماً به بسیاری از پرسش‌های مردم‌سالاری طالبان پاسخ روشن و مستدلی داده. و فراموش نکنیم که در اسلام «همه چیز» هست! و سایت رعایای الیزابت دوم از این نظر، شباهت فراوانی به اسلام و قرآن پیدا کرده، درست مانند سایت رادیو زمانه. گفتگوی فلاسفة «سرقبرآقا» در «بی‌بی‌سی»، و دیالوگ توحش‌ها بین آذر و دو فاطمه را در «فیل و فمینیسم» فراموش نکنیم.

در سایت رعایای الیزابت دوم، مورخ 24 دی‌ماه سالجاری، عبدالکریم سروش و شیخ مسعود بهنود به مداحی مهدی بازرگان نشسته بودند. و نیازی به توضیح نیست که بگوئیم، در ترهات ایندو، مهدی بازرگان به نماد آزادی تبدیل شده بود! البته با درک شیخ مسعود و سروش از «آزادی» آشنائی داریم، و می‌دانیم که آزادی مورد نظر اینان از محوطة وسیع خشتک امام زمان در عمق چاه کذا بیرون نخواهد رفت. پس باز می‌گردیم به همان فمینیست‌های مسلمان خودمان.

پیش از ادامة مطلب لازم است به یک نکته مهم اشاره کنیم. در جمکران چنین تبلیغ می‌کنند که «فمینیسم»، جنبشی است ملهم از تعالیم سیمون دوبووار! البته این امر هم مانند حذف سه ستارة کذا از پرچم عراق حکمتی دارد. چون فاشیست‌های مسلمان، با پیوند سیمون دوبووار به «فمینیسم»، از یکسو فمینیسم را به ژان پل سارتر می‌دوزند، و از سوی دیگر، زندگی خصوصی دو‌بووار را در ترادف با «فمینیسم» قرار می‌دهند! و از همه مهم‌تر، با پیوند فمینیسم به سیمون دوبووار، تاریخ این جنبش را به صراحت تحریف کرده، آن ‌را تفکری معاصر، و گسسته از مطالبات تاریخی زنان نشان می‌دهند.

حال بپردازیم به بررسی دوخت و دوزهای فعلة مونث فاشیسم اسلامی در جنبش فمینیسم. می‌دانیم که ژان پل سارتر، همچون برتراند راسل، از طرفداران تأسیس کشور اسرائیل بوده. به عبارت دیگر این دو فیلسوف، بر یک سیاست استعماری مهر تأیید زده‌اند. و این موضع گیری‌های سیاسی به هیچ عنوان‌ قابل دفاع نیست. همانطور که گفتیم، ایجاد «یک کشور، یک مذهب» بر پایة سیاست استعماری،‌ و صرفاً با هدف جنگ افروزی اعمال می‌شود. و دفاع از چنین سیاستی نشانگر وابستگی به استعمار است. هر چند که فلسفة اگزیستانسیالیسم، و پوزیتیویسم، هیچ ارتباط مستقیمی با استعمار نداشته باشد، ولی ژان پل سارتر و برتراند راسل، به عنوان فرد، و نه به عنوان فیلسوف، در ردة حامیان استعمار قرار خواهند گرفت. بنابراین سیمون دوبووار به دلیل ارتباط با ژان پل سارتر، تبدیل می‌شود به یکی از حامیان اسرائیل! و در روند دوخت و دوز رایج فاشیست‌ها، عملاً «فرد» جایگزین «نظریة فلسفی» می‌‌شود. و به این ترتیب، کتاب «جنس دوم»، اثر مهم «دوبووار» در مورد زنان نیز به زیر سئوال برده خواهد شد. گذشته از این، زندگی خصوصی سیمون دوبووار‌، که در هرحال، به دیگران ارتباطی ندارد نیز، مورد تأئید «زن مسلمان» نیست! می‌دانیم که الگوهای زن در جوامع مسلمان، الگوهای «مقدس‌» است، در نتیجه با انسان و انسانیت، آن ‌هم در قرن بیستم در تضاد کامل قرار خواهد گرفت.

به همین دلیل است که «مرنیسی»، با یک چرخش زبان، «جنس دوم»، اثر سیمون دوبووار را می‌تواند به این صورت به سخره گرفته، بگوید، چه چیزها؟! زنان مسلمان که «جنس دوم» نیستند! چون حق دارند پا به پای مردان در مسجد نماز بخوانند! البته فراموش نکنیم که مرنیسی اهل مراکش است، و این کشور مستعمرة فرانسه بوده، و مراکشی‌ها با کمال میل از فرانسوی‌ها ابراز تنفر خواهند کرد! حتی اگر مانند مرنیسی، با چرندبافی در نفی «جنس دوم»، ‌ خود را مضحکه کنند!

حال بازگردیم به اصل جنبش فمینیسم که مدیون مدرنیته و انقلاب صنعتی است. ساده‌تر بگوئیم، زنان در کشور فرانسه هنگامی توانستند قوانین فئودال را به نفع خود تغییر دهند که، در مقام نیروی کار، نقش تعیین کننده در اقتصاد یافتند. می‌دانیم که حتی انقلاب فرانسه نیز تساوی حقوق را به زنان اعطا نکرد، و علیرغم فعالیت‌های فرهنگی گستردة زنان فرانسه، قوانین همچنان زن را تحت قیمومت همسر قرار می‌داد. حدود یک سده پس از انقلاب، هنگامی که زنان فرانسه به «نیروی کار» تبدیل شده، نقش تعیین کننده در روند تولید اقتصاد سرمایه‌داری یافتند، توانستند به تدریج از زنجیر قیمومت مردان آزاد شوند. این مختصر را گفتیم، تا اهمیت استقلال و قدرت اقتصادی زنان را نیز گوشزد کرده باشیم. چرا که قانون همواره از موضع قدرت وضع می‌شود، و «قدرت»، بر واقعیات مادی تکیه دارد، نه آنچنان که جمکرانی‌ها ادعا دارند، بر معنویات!

در نتیجه زنان ایران با توجه به امکانات واقعی خود می‌توانند مطالبات خویش را مطرح کنند. آنچه در برابر جنبش لائیک زنان ایران قرار گرفته، خارج از حاکمیت عصرحجر دستاربندان، حمایت استعمار از این حاکمیت، جهت سرکوب همه جانبة مردم، به ویژه زنان است. چرا که از طریق سرکوب زنان، استعمار توحش و سرکوب را به درون خانواده‌ها هدایت کرده، «بازتولید» و تشدید سرکوب را امکانپذیر می‌سازد.

زنی که در جامعه سرکوب شود، در حالت طبیعی، در محیط خانواده، در برابر همسر و فرزندان خویش به سرکوب جامعه «واکنش» نشان خواهد داد. به این ترتیب، پرخاشگری و خشونت به عمق خانواده نفوذ کرده، تشدید می‌شود، و دوباره به جامعه باز می‌گردد، تا به صورتی شدیدتر سرکوب شود. نخستین گام جهت رهائی از این دور باطل، پرهیز از درگیری با سگ‌های هار حکومت است. به همین دلیل است که پیوسته به کسانی که در ایران زندگی می‌کنند، به ویژه به زنان و دانشجویان توصیه می‌کنیم، از قانون شکنی بپرهیزند، و به ترهات شیرین عبادی و علی‌خامنه‌ای توجه نکنند. شیرین عبادی، در گفتگو با روزنامة «ال پائیس»، ضمن ابراز ارادت به شیخ یوسف صانعی، با شادمانی از ادامة «مبارزات زنان و دانشجویان» یاد کرده! عبادی هم، مانند مهدی بازرگان معتقد است که «این دولت»، اسلام را نمی‌شناسد:

«من به آیت‌الله صانعی و یوسفی اشکوری اعتقاد دارم. آن‌ها می‌توانند [...] نشان دهند که دولت درک نادرستی از اسلام دارد [...]»
منبع: سایت دین‌پرور و دین‌گستر زمانه، مورخ 27 دیماه سال‌جاری.

ما هم با بی‌صبری منتظریم که آیت‌الله‌های کذا، «درک درست» از اسلام را به ما نشان دهند! چون در این سه دهه، اسلام جز وحشیگری هیچ نداشته. البته عبادی از تحفه‌های کمیابی است که آشکارا به «اسلام‌ستائی» می‌پردازند. و ما ملت می‌باید از خداوند بخشندة مهربان، واقعاً سپاسگزار باشیم که عبادی را در رأس حکومت جمکران نگذاشت، چون همانطور که دیروز هم روی پرچم آمریکا نوشتیم، «خدا بزرگ است!»

آورده‌اند که روزی ملا نصرالدین دوان، دوان خود را به مسجد رساند، بالای منبر رفته، گفت:
ـ ای مردم! خدا را شکر کنید که «ک.. و کپل‌مان» را کف دست‌های ما نگذاشته!
مردم حیرت زده، پرسیدند:
ـ ملا این مزخرفات دیگر چیست؟
ملا به آرامی پاسخ داد:
ـ هیچ هم مزخرف نیست. اگر ک‌...‌مان کف دستمان بود، برای وضو ساختن، ناچار بودیم روزی پنج‌بار ک‌...نمان را به صورت‌مان بمالیم!

اینبار هیچ اعتراضی از جانب مردم شنیده نشد. همه به فکر فرو رفته بودند، که خداوند چه لطف بزرگی در حق‌شان کرده! ملا که سکوت حاضران را مشاهده کرد، پیروزمندانه ادامه داد:

ـ نگفتم خدا بزرگ است؟!


سه‌شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۶

ستاره و سه‌ پاره!
...

مجلس فرمایشی عراق، بالاخره با تغییر پرچم این کشور، گام مهمی در راه استقرار دموکراسی، ویراست سازمان سیا برداشت. در این راستا، سه ستاره، که در پرچم «سابق» عراق، سمبل «اتحاد ملی»، «آزادی» و «سوسیالیسم» بود، در پرچم جدید، جای خود را به جملة «خدا بزرگ است»، به زبان عربی سپرد! بله، به این ترتیب مردم عراق، بجای تلاش در راه تحقق آزادی، برقراری سوسیالیسم و یا حفظ اتحاد ملی، و مسائلی بی‌اهمیت از این دست، زمانیکه به وسیلة بمب‌گذاران دست پروردة نگروپونته «لت و پار» می‌شوند، یا هنگام مشاهدة غارت ثروت‌های‌شان توسط گاوچران‌‌ها، با خوشحالی به پرچم‌شان خیره خواهند شد، و مرتب تکرار می‌کنند: «خدا بزرگ است»! حتما پیش از این، بعضی‌ها می‌گفتند «خدا کوچک است»! و برای مبارزه با اینان بود که، بیش از سی لشکر آمریکا کشور عراق را اشغال کردند، صدها هزار نفر را کشتند، و میلیون‌ها نفر را آواره کردند، تا روی پرچم عراق بر عظمت پدیده‌ای تأکید کنند که، اصلاً وجود هم ندارد! همانطور که شیخ حسن روحانی فرموده‌اند، «راه هدف باید حق باشد!» و ما هم بالاخره دریافتیم که، راه هدف آنگلوساکسون‌ها در عراق، جهت چپاول ثروت‌های این کشور، کاملاً بر «حق» بوده. به زبان ساده‌تر، ثروت‌های عراق، «حق» ایالات متحد و شرکاء بود، و دیدیم که حق هم به حق‌دار رسید! اصلاً پیامبر هم، در صدر اسلام، اموال دیگران را «حق» خود می‌دانستند. بله، اینجاست که متوجه می‌شویم، آنگلوساکسون‌ها، هر چند از ما پنهان می‌کنند، ولی اسلام آورده‌اند! بی‌جهت نبود که، روح‌الله، مانند صفحة خط افتاده مرتب تکرار می‌کرد، «آمریکا و اذنابش از اسلام هراس دارند!» امروز می‌بینیم که، آمریکا و شرکاء چنان از اسلام هراس دارند که حتی جرأت نمی‌کنند بگویند، اسلام آورده‌‌اند. روی پرچم خودشان هم چیزی نمی‌نویسند، روی پرچم عراقی‌ها می‌نویسند «خدا بزرگ است»! البته باید اضافه کنیم که، این خبر بهجت اثر را هم مثل بسیار اخبار «ناب»، مدیون بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» هستیم.

البته حذف آن سه ستارة بی‌اهمیت، و جایگزین کردن‌شان با یک عبارت بی‌معنا، حکمت فراوان دارد. به این سادگی‌ها هم نیست که ما شوت‌وپرت‌ها می‌پنداریم! حذف ستارة نماد اتحاد ملی، به معنای تجزیة عراق است. چرا که، از زمان جنگ اول خلیج فارس، قرار بود عراق به سه منطقة شیعی، کرد و سنی تقسیم شود، و به دلایلی این «مهم» انجام نشد. و مهم‌ترین دلیل ناکامی تجزیة عراق باید همین ستاره‌های «ورپریده» باشند، که نمی‌گذاشتند «الله اکبر» کذا، که صدام حسین بعدها با دست مبارک‌ خود توی پرچم اضافه کرده‌ بود، خودش را نشان داده، و «جلوه» کند! چون «الله» که نام بت بزرگ اعراب بود، و محمد نام آنرا بر «خداوند» خود گذاشت، نه سوسیالیسم می‌شناخت، نه آزادی، و نه اتحاد ملی! «الله» کذا، نام بتی بود که محمد آنرا شکست، و نامش را بر خدای موهوم خود نهاد! این محمد، که اینهمه ادعا داشت، حتی قادر نبود یک نام خشک و خالی هم برای خداوند خود پیدا کند و دست به دامان بت‌ها شده بود! شاید محمد خاتمی هم، وقتی شعارهای سیاسی دیگران را می‌دزدد، و خودشان را «نابود» می‌کند، حتماً به سنت حضرت ختمی مرتبت، که بت بزرگ اعراب را نابود کرد، و نام او را به سرقت برد، تکیه می‌کند! بله، همانطور که گفتیم، «هدف راه باید حق باشد!» این جملة جادوئی را همواره به خاطر داشته باشیم، تا بدانیم چرا عراق باید «تجزیه» شود.

چون اسلام، بجز «امت» هیچ نمی‌شناسد. و امت، عبارت است از گلة گوسفندانی با اعتقادات یکسان و البته مذهبی! چون از قدیم‌الایام، گلة‌ لائیک وجود نداشته. چرا؟ چون اگر بخواهیم گلة لائیک داشته باشیم، بز گله باید بدون ریش باشد، و گوسفندان هم اجباری ندارند به دنبال بز کذا راه بیفتند. گوسفندان لائیک، با قبول مسئولیت، و با آگاهی از اینکه گرگ هم وجود دارد، هر طرف که بخواهند می‌روند، و پراکنده می‌شوند، در نتیجه وجود گلة لائیک غیرممکن است. پس «امت»، فقط می‌تواند «مذهبی» باشد و بس. حال بازگردیم به تجزیة کشور عراق.

یکی از فواید تجزیة عراق این است که قدرت بحران آفرینی سازمان ناتو در این منطقه را چندین برابر می‌کند! به این ترتیب که کشورهای سنی، شیعه و کرد که از این تجزیه بیرون می‌آیند، هر سه در تقابل و جنگ و گریز با یکدیگر قرار می‌گیرند. از این گذشته، هریک از این کشورها، با کشورهای همسایه نیز درگیری‌های مخصوص به خود هم خواهند داشت. و هر چه تقابل افزایش یابد، احتمال جنگ و درگیری نیز افزایش می‌یابد. و هر چه جنگ و درگیری ایجاد شود، سود صاحبان صنایع نظامی در غرب افزایش می‌یابد. و آن‌ها هم حین شکستن گردو با دمشان، با نگریستن به پرچم عراق، دست‌های‌شان را به هم می‌مالند، و مرتب تکرار می‌کنند، «خدا بزرگ است!» و خلاصه، بانگ «الله اکبر»، در سراسر جهان غرب طنین‌افکن خواهد شد، و هنگامی که تفنگ فروشان الله‌اکبر بگویند، بانک‌ الله‌اکبر هم تأسیس می‌کنند، و به این ترتیب بانک‌ها هم اسلامی می‌شوند. می‌بینید که در هزارة سوم، اسلام چگونه جهان را تسخیر خواهد کرد! و این پیروزی‌ها فقط از طریق چسباندن یک «الله اکبر» مختصر بر روی پرچم عراق حاصل می‌شود!

بله، پس از آنکه پرچم عراق اسلام آورد، بحث‌های روشنفکرانه در این کشور، فقط به بزرگی یا کوچکی «خدا» مربوط خواهد شد! البته می‌دانیم که اصلاً خدائی در کار نیست. و همچنان‌که در ایران هم شاهد بودیم، پس از اینکه آرم سیک‌های هند را بجای شیروخورشید زیبای ما نشاندند، بحث شیرین «اسلام خوب» و «اسلام بد»، دیگر محلی برای طرح مطالبات ملی نگذاشت! حسن اسلام این است که جای همة مظاهر زندگانی انسانی را می‌گیرد، چون از قدیم گفته‌اند، اسلام به تمام پرسش‌های بشر در همه زمان‌ها پاسخ داده! حتی به پرسش‌هائی که هنوز مطرح نشده!


دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۶

رویا و روحانی!

امید آیندة ریزه‌خواران سفرة سازمان ناتو برای تداوم حکومت منفور جمکران، همان غلامبچة سفارت، علی لاریجانی است، که پس از اخراج از شورای امنیت ملی، مانند دیگر زباله‌های جمکران در جایگاه مشاور رهبر فرزانه قرار گرفته. این آرزوی محافل وابسته به کلیسای کاتولیک یا همان فاشیست‌های خودمان است. ولی برآورده شدن چنین آرزوئی، با در نظر گرفتن شرایط سازمان ناتو در منطقه، بیشتر به توهم می‌ماند تا واقعیت. با این وجود، اینبار گویا قرار شده «چهرة دلپذیری» از علی‌لاریجانی ارائه شود، تا زمینة جایگزینی احمدی‌نژاد فراهم آید، چون احمدی‌نژاد در حال حاضر از نظر بعضی محافل، «مشکل اصلی» مملکت معرفی می‌شود! در نظر اینان، در صورت انجام این «جایگزینی»، حاکمیت مزدوران سنتی استعمار، ضمن برقراری روابط «دوستانه» با عمو سام، می‌تواند همچنان ادامه یابد.

فراموش نکنیم که تا پیش از ریاست پرزیدنت «مهروزری»، کشور ایران در چشم این محافل، یک دموکراسی تمام عیار بوده، و همة «امت» از حق و حقوقی به مراتب بیش از شهروندان کشور سوئد برخوردار بوده‌اند! هم اینان، از نظر اقتصادی، وضعیت حکومت اسلامی را هم به مراتب بهتر از هلند می‌‌دیدند، و از نظر فرهنگی هم که دیگر جای حرف ندارد! فرهنگ‌مان عاشورائی ‌بود، و حسینی! اما از بد روزگار، دوران پرافتخار علی خامنه‌ای، اکبر بهرمانی و محمد خاتمی پایان یافت، و «ما» به این روز افتادیم!

البته «ما»، ارجاع دارد به شبه اصلاح طلبان در داخل مرزها و نانخورهای سردار اکبر در بلاد فرنگ! اگر نه،‌ ما ایرانیان، ‌به هیچ عنوان سه دهه توحش و تحجر حکومت دست نشاندة سازمان سیا را فراموش نکرده، و نخواهیم کرد. شرکای جنایات این حکومت را نیز نیک می‌شناسیم. به همین دلیل شرکت در نمایش مهوع حکومت اسلامی را، که بعضی‌ها «انتخابات» می‌نامند،‌ تحریم می‌کنیم. اربابان طالبان شیعی‌مسلک در سازمان ناتو باید بدانند که این حکومت پوشالی جائی در میان مردم ایران ندارد. ما فراموش نکرده‌ایم که این حکومت با کودتای ارتش ناتو در کشورمان استقرار یافت، و نمی‌توانیم فراموش کنیم که قانون اساسی این حکومت همان است که ارتش جنایتکار ناتو، با تهاجم نظامی، بر ملت‌های افغانستان و عراق تحمیل کرده. ما فراموش نمی‌کنیم که دهه‌هاست استعمار غرب، به بهانة مقابله با بلشویسم، اسلام را به ابزار سرکوب و چپاول ملت‌های منطقه تبدیل کرده، و پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی نیز، به دلایل استراتژیک دیگر، هنوز دست از اسلام پرستی خود برنداشته و از طریق گسترش حاکمیت‌های اسلامی، دامنة چپاول خود را هر روز گسترش می‌دهد.

ما فراموش نمی‌کنیم که پس از اشغال سفارت آمریکا توسط فعلة ساواک، و پس از آغاز جنگ با عراق، در اوج سرکوب‌ها، مهدی بازرگان منفور، در سیمای پلید جمکران، تئاتر روحوضی «درس‌هائی از قرآن» اجرا می‌کرد، و با تفسیر آیات صدمن‌یک‌قاز این کتاب، که از مهملات یهودیان و مسیحیان به عاریت گرفته شده، تلویحاً به همه می‌گفت، این وحشیگری و لات بازی که شما در زندگی روزمرة خود، و در واقعیت متحمل می‌شوید، اسلام نیست! اسلام، همین است که من می‌گویم! اسلام همین است که می‌شنوید! اسلام دین مهربانی است! اصلاً قرآن به نام «خدواند بخشندة مهربان»‌ شروع می‌شود. پس اگر امروز در کشور ایران، به جز توحش ساواک و فعلة دستاربند ساواک هیچ نمی‌بینید، دلیل بر خشونت اسلام نیست! اسلام، دین عطوفت است! بله، اگر از جماعت بازاری اسلام را بگیرید، دیگر هیچ تکیه‌گاهی جهت توجیه شیادی، دزدی، شارلاتانی و حماقت خود نخواهند داشت. جناب مهندس مهدی بازرگان هم، بدون «اسلام» نمی‌توانست پادوئی خود و شرکای‌اش را برای سازمان سیا «توجیه» کند. شعار این بود: «بلشویک‌ها می‌آیند!» این کمونیست‌های خدانشناس، مرام‌شان «اشتراکی» است، زن‌ها را هم به طور اشتراکی بین خودشان تقسیم می‌کنند! و آنوقت تکلیف «فرهنگ عاشورا» چه خواهد شد؟ «بی‌بی‌گوزک‌هائی» که از «حر» برای خودمان ساخته‌ایم، تا حماقت و بی‌شعوری‌مان را به اثبات برسانیم، چه خواهد شد؟ الگوی حقارت و ذلت زن مسلمان را چکار کنیم؟ زینب و «ام‌البنین» و دیگر بردگانی که جز تولید مثل و شیون ‌و زاری برای پدر، همسر، برادر و فرزندان خود هیچ «هنر» دیگری ندارند را به کجا «صادر» کنیم؟ تکلیف میراث فقرفرهنگی و زمین‌های غصبی‌جمکران چه می‌شود؟ نه، اسلام این نیست! اسلام دین عقلانی است!

بله، در اوائل دورة نخست وزیری مهندس مهدی بازرگان بود که ما شوت‌و پرت‌ها، ‌ که می‌پنداشتیم نژادمان هم آریائی است، به وجود مسجد جمکران پی‌ بردیم! و شنیدیم که «تور جمکران» هم به راه انداخته‌اند، و خلاصه با تخلیة پر برکت روح‌الله خمینی در مهرآباد، استقلال و آزادی تأمین شده، و مخالفین هم فقط یک درصد ساکنان این مملکت‌اند! فقط یک درصد از مردم با این حکومت «مستقل» و ضدامپریالیست، که گروه برژینسکی در مرزهای اتحادجماهیر شوروی سازمان داده، مخالف‌اند. این «مختصر» را گفتیم تا کسی گله نکند که چرا یکصدمین سال تولد پربرکت مهدی بازرگان را نادیده گرفته‌ایم! اتفاقاً خاطرة مهدی بازرگان، همیشه در ذهن ما زنده و جاوید خواهد ماند، چون بازرگان برای ما ملت به مراتب از خمینی و اکبر بهرمانی منفورتر است. وقتی با اکبر بهرمانی یا روح‌الله خمینی برخورد می‌کنید، ‌یک «نگاه» کافی است تا دریابید با جماعت داش مشتی و تیغ‌کش سرو کار دارید. اما در مورد مهدی بازرگان اوضاع متفاوت بود. ایشان برخلاف روح‌الله خمینی و اکبر هاشمی، جهت گذران زندگانی نیازی به باج‌گیری و نفس‌کش طلبی از طریق دستار و نعلین نداشتند! دلائل «عشق» جناب مهندس به اسلام، دلایلی استراتژیک بود. و این عشق‌ها همانطور که در مورد مزدوری استعمار گفتیم، موروثی است،‌ و از پدر به پسر منتقل می‌شود. و بی‌دلیل نیست، امروز که کفگیر اسلام به ته دیگ خورده، عبدالعلی بازرگان، دور جهان به راه افتاده و تبلیغ «عرفان» می‌فرمایند! بله، اخیراً جناب عبدالعلی‌خان در کانادا «دکة فروش عرفان» به پا کرده بودند!

کانادا، همانطور که می‌دانیم کشوری است سلطنتی، که حاکم موقت آن را ملکه الیزابت دوم منصوب می‌‌فرمایند. و به همین دلیل، حتی در ایالت جدائی طلب کبک، سیاست‌ این کشور تابع سیاست انگلستان است. بله، تعجب نکنید! سردمداران جدائی‌طلب و جنجالی ایالت کبک، از قبیل «ژاک پاریزو»، در انگلستان تحصیل کرده و آموزش دیده‌اند، فرزندان‌ و نوه‌های‌شان هم مقیم انگلستان‌ هستند، و دستورات‌شان را هم مستقیماً از لندن دریافت می‌فرمایند. با پیروان‌ این «جماعت» هم کاری نداریم، چرا که «گلة گوسفند» فقط برای دنباله ‌روی به کار می‌آید و بس! باری در همین ایالت کبک، تا زمانی که جنگ جهانی دوم آغاز نشده بود، کشیش‌های منفور کاتولیک نظارت عالیه بر انتشارات هم داشتند! ولی طی سال‌های جنگ، نویسندگان فرانسوی برای گریز از سانسور نازی‌ها، دست به دامان ناشران کانادا شدند، و چون کانادا هم به دستور انگلستان در جبهة ضدهیتلر قرار گرفته بود، ناشران ایالت کبک، با تکیه براین امر، توانستند سانسور کلیسای کاتولیک را نادیده بگیرند. و به همین دلیل، پس از پایان جنگ جهانی دوم، و با فراهم آمدن شرایط «سیاسی ـ اقتصادی» مناسب، ناشران فرانسه زبان در کانادا توانستند به «سانسور» کشیش‌ها و کلیسا پایان دهند. ولی این «تجربة» تاریخی جهت رهائی اهالی ایالت کبک از چنگال تحجر کلیسای کاتولیک کافی نبود. چرا که «کاتولیسیسم»، یکی از اصول اساسی جدائی‌طلبان برای توجیه «استقلال» ایالت کبک از کشور کانادا به شمار می‌رود!

اینان، مانند دیگر فاشیست‌های هزارة سوم، بدون در نظر گرفتن شرایط اجتماعی، «هویت» خود را «خداداد»، و محدود به تعلقات قومی و موروثی می‌شمارند. در نتیجه، «کبکی حقیقی»، سفید پوست و کاتولیک‌ است. و به همین دلیل است که می‌بینیم، جدائی طلبان این ایالت، علیرغم تعصب به زبان فرانسه ـ ‌البته زبان شکسته بسته‌ای که فرانسه می‌‌خوانند ـ با ایرلندی‌های کاتولیک و انگلیسی زبان میانه‌اشان بسیار خوب است، و از ارتدوکس‌های سفیدپوست و فرانسه زبان هم هیچ دل خوشی ندارند. ارگان جدائی‌طلبان «روشنفکر» کبک، یا بهتر بگوئیم، ارگان آن‌ها که چند روزی را در یک دانشگاه گذرانده‌اند، «لو دووار» نام دارد. یکی از معانی «لو دووار» در زبان فارسی، «وظیفه» است. پیشتر نوشتم که «لو دووار» به مراتب از رسانه‌های نئوفاشیست‌های فرانسه، عقب افتاده‌تر و مبتذل‌تر است. و به همین دلیل، از منابع مؤثق «حنازرچوبه» و «روز آنلاین» هم به شمار می‌رود.

«لو دووار»، اخیراً یک تحلیل شکمی تمام عیار ارائه داده، که ترجمة آن، ‌امروز در سایت اکبر هاشمی در تبعید، منتشر شده. این مطلب کسالت‌آور و بی‌پایه و اساس، «پروپاگاندی» است که «علی لاریجانی» را «میانه‌رو» معرفی می‌کند! اگر یادمان باشد، پیشتر همین رسانه‌ها، اکبر بهرمانی و محمد خاتمی را «میانه‌رو» معرفی می‌کردند. پیش از ادامة مطلب بگوئیم که محمدخاتمی هم مانند دیگر کرکس‌های حکومتی، جهت تغذیه از جسد ابراهیم لطف اللهی، به معرکة سازمان دیده‌بان حقوق بشر وارد شده! این شیوه‌ای است که ما پیش از استقرار حکومت گورکن‌ها با آن آشنا بودیم. ساواک سلطنتی، جهت تحریک افکار عمومی، به بازداشت و قتل مردم متوسل می‌شد، و دیده‌بان‌های «رنگارنگ» حقوق بشر هم فوراً بیانیه صادر می‌فرمودند، و از شاه می‌خواستند سازمان امنیت را، که مانند امروز، مستقیماً از غرب دستور می‌گیرد و تحت نظارت استعمار فعال است، «کنترل» کند! سپس نوبت به «شخصیت‌های» ریزه‌خوار سفارتخانه‌های غربی در تهران می‌رسید که نامة سرگشاده بنویسند و به سرکوب‌ها «اعتراض» فرمایند. این بازی مهوع در روند براندازی حکومت ایران در سال 1357، نقش بسیار مهمی ایفا کرد. ولی همانطور که شاهد بودیم به محض استقرار حکومت اسلامی، و حضور فعال خلخالی‌ها، غفاری‌ها و دیگر اوباش جنایتکار در جامعة عدل علی، ناگهان، صدور بیانیة دوستداران «حقوق بشر» تعطیل شد، و نوشتن نامه‌های سرگشادة «شخصیت‌های» سیاسی نیز به همچنین!

البته اگر مقالات وزین شیخ مسعود بهنود را مطالعه کنید، خواهید دید که اصلاً چنین نیست! در ضمن شیخ مسعود، با استفاده از خاطرات «علم» و سفیر انگلیس در تهران، دست به بازنویسی تاریخ هم زده! و از نظر «علمی»، با توسل به این «خاطرات»، ثابت می‌کند که همة بدی‌ها تقصیر «شاه» بود. و امثال بهنود، نراقی، نهاوندی و آموزگار هیچ نقشی در به وجود آوردن آن شرایط اسفبار نداشتند. و امروز هم که شاهدیم، نه شیخ مسعود، نه احسان نراقی و نه آن‌ها که سه دهه ‌است با حمایت سازمان سیا، شرکت سهامی «اوپوزیسیون» برونمرزی تأسیس کرده‌اند، هیچ نقشی در شرایط فجیع امروز کشور ندارند! بهترین نمونة «بی‌گناهی» شرکای سه دهه جنایات حکومت اسلامی، درافشانی‌های ابراهیم ملکی، از شاگردان آخوند منتظری در سایت «رادیو زمانه» ‌است، که گویا تا 29 دیماه سالجاری، از وجود شرکت سهامی جمکران بی‌اطلاع بوده! و امروز که از این بساط نانی نصیب‌شان نمی‌شود، دست به انتقاد از مهرورزی زده‌اند! نمونة دیگر، سخنان شیوای شیخ حسن روحانی، مسئول سابق مذاکرات هسته‌ای، و عضو شورای عالی امنیت ملی جمکران است، که در سایت «فرارو»، ‌مورخ 30 دیماه 1386، منتشر شده.

«شیخ» حسن، با تأکید بر شعار استعماری «سیاست ما، عین دیانت ماست»، به انتقاد از پرزیدنت احمدی نژاد پرداخته و می‌گوید، ما مثل غربی‌ها نیستیم که معتقدند، هدف وسیله را توجیه می‌کند! ما به دنبال «حق» می‌رویم! بله، بیشرمی شیوخ حد و مرزی نمی‌شناسد. روحانی ضمن سینه زدن برای اکبرهاشمی و «یاران امام»، از «دروغگوئی» هم به شدت انتقاد می‌کند! گویا حسن روحانی فراموش کرده که،‌ در تاریخ پرافتخار شیعه‌گری، «تقیه» یا دروغگوئی، از ارزش‌های اصولی دستاربندان، جهت توجیه حقارت، پستی و فرومایگی‌شان است. بله، این روزها با تحویل سوخت هسته‌ای بوشهر، همه گویا «پریشان» شده‌اند، و بعضی‌ها بیشتر از دیگران. از جمله حسن روحانی، که با افزایش واژة «حق» به «هدف وسیله را توجیه می‌کند»، می‌فرماید:

«هدف راه باید حق باشد!»

بله، می‌بینیم که چقدر این حسن روحانی زرنگ، شیطان و بلا است! اتفاقاً، در این سه دهه، تمامی جنایات حکومت جمکران دقیقاً به دلیل اینکه هدف‌اش‌«حق» بوده مرتب «توجیه» شده! به زبان ساده‌تر، اگر غربی‌ها می‌گویند «هدف وسیله را توجیه می‌کند»، نوکران‌شان در جمکران، با تقدس بخشیدن به اهداف کذا، مسئولیت توجیه آنرا نیز بر عهدة خداوند بخشنده مهربان می‌گذارند! به این ترتیب، به زعم حسن روحانی، در این سه دهه، جنگ، سرکوب، اعدام، تصفیه‌های خونین در دانشگاه، سنگسار، شلاق، قطع عضو، حضور ماشالله قصاب‌ها در خیابان، بحران هسته‌ای و ارعاب مردم ایران، و از همه مهم‌تر فقر، برده فروشی و همکاری با ارتش جنایتکار ناتو، برای اشغال عراق و افغانستان، در راه «حق» بوده! و کشته شدن غیرنظامیان عراق و افغانستان، آواره شدن میلیون‌ها عراقی و افغانی در راه «حق» صورت گرفته. چون اگر برای غربی‌ها هدف وسیله را توجیه می‌کند، برای گورکن‌ها، «حق» وسیله را توجیه خواهد کرد. و «حق» در قاموس پادوهای استعمار چیست؟ همان هدف اربابان!

امروز 21 ژانویة 2008، در ایالات متحد به «احترام» مارتین لوترکینگ، تعطیل عمومی اعلام شده. در مستندهائی که از لوترکینگ به نمایش می‌گذارند، می‌گویند، از او خواسته بودند دست از فعالیت‌های‌اش بردارد! می‌گویند او را به قتل تهدید کرده بودند، و آخرین سخنرانی وی، خصوصاً جملة معروف، «رویائی در سر دارم ... » که به عیسی مسیح، و کتاب مقدس ارجاع می‌کند، در واقع تأکید لوترکینگ بر ادامة فعالیت‌‌اش بوده. مارتین لوترکینگ، خواهان رفع تبعیض از سیاهان آمریکا بود. این هدفی انسانی، انسان محور، وبه ویژه، هدفی است والا. هیچ انسان قابل احترامی، حتی انسان‌نماهائی که حامیان اصلی آپارتاید در غرب‌اند، و امروز رویای تداوم حاکمیت طالبان را در ایران در سر می‌پرورانند، جرأت نمی‌کنند از تبعیض نژادی در ملاء‌عام دفاع کنند. ما هم در این روز با یاد لوترکینگ می‌گوئیم، «رویائی در سر داریم ... »! باشد که رویای ما، کابوسی شود برای دزدان رویاهای انسانیت.



یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۶

علل بین‌الملل!
...

امروز می‌خواستم به خطبه‌های علفزار بپردازم، ولی «ولادیمیر پوتین»، برنامه‌هایم را به هم زد! چرا که، یک بار دیگر، خواب از چشم گورکن‌ها ربود! هر بار روسیه یک محمولة سوخت هسته‌ای به ایران «تحویل» می‌دهد، شمار گورکن‌های مخالف دولت پرزیدنت احمدی نژاد، به ویژه نوع دستاربندشان بیشتر می‌شود! به نظر می‌رسد، بعضی گورکن‌ها، که از قضای روزگار به دارودستة اصلا‌ح‌طلبان: بهزاد نبوی، ابراهیم یزدی و اکبر بهرمانی هم ارادت ویژه دارند، از آغاز به کار نیروگاه بوشهر هیچ خوشنود نیستند! چه می‌شود گفت، نوکری است و هزار درد! شاید جهت یافتن راه چاره برای همین دردهاست که محمد خاتمی و محمدجواد لاریجانی جهت لیسیدن پای تونی بلر راهی «داووس» می‌شوند، تا شاید این «فدائی» آتلانتیسم راهی برای نجات نوکران سنتی سازمان سیا در کشورمان بیابد، و با کمک دانشجونمایان و طلاب نانخور ساواک، حماسة دوم خرداد بیافریند! بله، فراموش نکنیم که، در قاموس پادوهای کارخانة رجاله پروری، این چشم‌بندی‌ها را «دیپلماسی» می‌نامند. اخیراً سازمان دیده‌بان حقوق بشر هم به فواید همین نوع «دیپلماسی» پی‌ برده!

نایب رئیس بخش خاورمیانة سازمان دیده‌بان حقوق بشر، «جو ستورک»، از مرگ ناگهانی دو جوان سالم در زندان ابراز نگرانی کرده، خواستار پاسخگوئی مقامات ایران شده! البته ایشان، در کمال ظرافت، از مقامات کذا نخواسته در مورد «دلائل بازداشت» ایندو پاسخگو باشند! بگذریم! فرض کنیم که مقامات ایران «پاسخ» هم دادند، و مسلم شد، زهرا بنی‌یعقوب و ابراهیم لطف‌اللهی، مانند زهرا کاظمی،‌ و هزاران ایرانی دیگر، در زندان «عدل‌علی» به دست دژخیمان امام‌زمان به قتل رسید‌ه‌اند. در بهترین صورت ممکن، حکومت اسلامی یک مأمور دون‌پایه را به عنوان «مجرم» به جهانیان معرفی خواهد کرد، مأموری که محاکمه هم نخواهد شد! و سازمان «دیده‌بان» هم آناً یک بیانیة آتشین در محکومیت این جنایات فجیع انتشار خواهد داد! این «عملیات» چه نتیجة ملموسی برای ملت ایران به ارمغان می‌آورد؟

سازمان بسیار محترم، خواستار رسیدگی فوری به مرگ «زهرا بنی یعقوب» و «ابراهیم لطف‌اللهی» در زندان‌های حکومت عدل علی شده، و از ایران خواسته به قوانین بین‌المللی احترام بگذارد! چه خوب! اتفاقاً ما هم، 29 سال است که می‌خواهیم ایران به قوانین بین‌المللی احترام بگذارد، و در مورد جنایات سه دهة اخیر،‌ نه تنها در زندان‌ها، که در کل کشور پاسخگو باشد. ولی جهت تحقق چنین امر مهمی، لازم است، نخست سازمان دیده‌بان بداند که قانون اساسی حکومت اسلامی در تضاد با قوانین بین‌المللی قرار دارد، ‌ در نتیجه تمامی قوانین حاکم بر جامعة ایران، از نظر قانونی می‌تواند در تقابل با قوانین بین‌المللی قرار گیرد! از سوی دیگر، لازم است سازمان «دیده‌بان» به ملت ایران بگوید، به چه دلیل، از مقامات حکومتی، که با اتکا به قانون اساسی‌اش، هیچ الزامی به رعایت «حقوق بشر» نمی‌بیند، چون اصولاً «بشر» را در تعاریف مدرن آن، به رسمیت نمی‌شناسد، خواستار رعایت حقوق بشر می‌شود؟ آیا سازمان دیده‌بان حقوق بشر قصد مضحکه کردن خود را دارد، یا اینکه ملت ایران را مسخره کرده؟ و از همه مهم‌تر، سازمان دیده‌بان باید بداند که مشوق اصلی حکومت اسلامی در ارتکاب جنایت، گذشته از دولت‌های پیاپی در ایالات متحد، تساهل و تسامح دفاتر حقوق بشر در سازمان ملل متحد ‌است.

سازمان ملل، جنایتکاری به نام «سعید مرتضوی» را به عنوان نمایندة دولت ایران در کمیسیون حقوق بشر پذیرفته، بدون آنکه حتی، جهت «حفظ ظاهر»، به حضور چنین فرد بدسابقه‌ای در دفاتر حقوق بشر سازمان ملل اعتراض ‌کند! سازمان ملل، اعلامیة مضحک و ابلهانة «حقوق‌بشر امام سجاد» را نیز از حکومت اسلامی ‌پذیرفته، و به تقابل این اعلامیة «عصرحجر»، با اعلامیة جهانی حقوق بشر کوچک‌ترین اشاره‌ای نکرده. سازمان ملل می‌تواند شرط اصلی حضور یک کشور در کمیسیون حقوق‌ بشر این سازمان را، منوط به انطباق قانون اساسی کشور مربوطه با اعلامیة جهانی حقوق بشر نماید. مگر سازمان ملل چنین‌امکاناتی ندارد؟ چرا! چنین اختیاراتی دارد. پس ما به «پان‌کی‌مون»، دبیرکل سازمان ملل، پیشنهاد بازبینی و اصلاح مقررات کمیسیون حقوق بشر این سازمان را، جهت تسهیل نظارت بی‌طرفانه بر رعایت اعلامیة جهانی حقوق بشر در کشورهای عضو ارائه می‌کنیم. سوابق «پان‌کی‌مون»، هنوز ناشناخته است، و مانند «کورت والدهایم»، افتخار خدمت برای ارتش نازی‌ها، و یا همچون کوفی‌عنان، اختلاس از برنامة «نفت در برابر غذا» را در کارنامه درخشان‌ خود و خانواده‌اش به ثبت نرسانده. از اینرو، منطقی‌تر است که اصلاحات اساسی از سازمان ملل و کمیسیون‌‌های وابسته به این سازمان آغاز شود، ‌تا بتواند به کشورهای عضو نیز تعمیم یابد.

بهتر است سازمان‌های رنگارنگ حقوق بشر بدانند که، جهت ایجاد بحران در ایران دیگر نمی‌توان مانند دوران جیمی کارتر به ترفندهای «جنگ سرد» متوسل شد. اگر هدف سازمان‌های کذا ایجاد بحران نیست، راه حل قانونی و حقوقی، اصلاحات اساسی در کمیسیون حقوق‌بشر سازمان ملل است. ما ایرانیان ماهیت حکومت اسلامی را بخوبی می‌شناسیم، و از حمایت استعمار غرب از این حکومت نیز نیک آگاه‌ایم. و برای درک غیرقانونی بودن اعمال قوة قضائیه، یا نیروهای امنیتی حکومت اسلامی، نیازی به بیانیه‌های «مصلحتی» این سازمان‌ها نداریم. ما می‌توانیم قوانینی به مراتب پیشرفته‌تر و انسانی‌تر از آنچه در حال حاضر در کشور حاکم است، در برخورد با متخلفین و مجرمین تدوین کنیم. اما بدون اصلاح قانون اساسی حکومت اسلامی، چنین کاری امکانپذیر نیست. و تا زمانی که ایالات متحد، و دیگر اعضای سازمان ناتو، جهت حفظ منافع اقتصادی و مالی خود در منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی، از حکومت «طالبان میانه‌رو» و «دمکراسی دینی» حمایت می‌کنند، اصلاح قانون اساسی برای ایرانیان میسر نخواهد شد.