شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹


لب‌های جام!
...
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود

شیوة تبلیغات مک‌کارتیست‌ها به رفتار روان‌پریشی می‌ماند که از مدفوع یا از استفراغ خود تغذیه ‌می‌کند. در راستای همین تبلیغات است که رسانه‌های دین‌گستر غرب دست در دست حکومت اسلامی و مؤسسة استعماری کیهان می‌کوشند، از شیرین عبادی «تصویر دلپذیر» ارائه دهند و یک زن عامی، کوته‌بین، بی‌مایه و فاشیست‌ را به الگوی زن ایرانی تبدیل کنند. این عمل خداپسندانه در تبلیغات کیهان از طریق زدن نعل وارونه، و در پروپاگاند رادیوفردا و دیگر شاخک‌های سازمان سیا، با «تأکید» بر نفوذ گستردة تحفة محفل نوبل صورت می‌پذیرد. اینان چنین وانمود می‌کنند که عقب‌نشینی حکومت جمکران از اشغال یک صندلی شکسته در مجمع رسوای مدافع «حقوق بشر نسبی» می‌باید «پیروزی» شیرین عبادی به شمار آید و لازم است ما ملت این فاشیست مفتخر به اسلام و شریک جنایات حکومت اسلامی را به عنوان مدافع حقوق ‌بشر شناسائی کنیم. حال آنکه شیرین عبادی در جنایات این حکومت شریک بوده و محافل استعمار با اهدای جایزه نمی‌توانند سوابق یک فاشیست جنایتکار را محو کرده، او را به عنوان مدافع حقوق‌بشر به ملت ایران حقنه کنند. همچنانکه حاجیه سیمین بهبهانی هم نمی‌تواند به بهانة انتقاد از حذف نام فروغ فرخزاد در «رادیوآلمان» به او لجن‌پراکنی کند.

گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه‌جوی و آهنین بود

«نام فروغ فرخزاد از کتاب شعر شاعران ایران و جهان حذف شد.» این عنوان خبری است که با کد: 15755 در سایت «پیک ایران»، ‌مورخ اول ارديبهشت‌ماه 1389 به نقل از «خبرآنلاین» انتشار یافته. حال ببینیم «واکنش منطقی» به چنین خبری چیست؟
واکنش منطقی به «زبان منطقی» می‌باید بیان ‌شود. زبان منطقی چیست؟ زبان منطقی، زبان ارتباط انسانی است. همچنانکه بارها در این وبلاگ گفته‌ایم انسان از جایگاه واقعی اجتماعی خود،‌ در زمان و مکان مشخص سخن می‌گوید. به عنوان یک ایرانی اگر بخواهیم نسبت به این خبر واکنشی نشان دهیم، ابتدا می‌باید از ماهیت واقعی حکومت اسلامی آگاه باشیم. بله! حکومت اسلامی یک مجموعة منسجم و انسان‌ستیز و دست‌نشاندة استعمار غرب است که در 22 بهمن‌ماه 1357 خورشیدی از طریق کودتای مخملین بر ملت ایران حاکم شده. نخستین اولویت این حکومت، سرکوب زن ایرانی به شیوة مک‌کارتیست‌ها بود. به این ترتیب که باورهای مقدس مردم را در تقابل با آزادی‌های اجتماعی و حقوق انسانی زن قرار داد، و سپس همین تقابل را به اقوام مختلف ایرانی و نهایت امر به همة مخالفان تاراج و سرکوب ملت ایران تعمیم داد.

فرو خواندم به گوشش قصة عشق
ترا می‌خواهم ای جانانة من

تبلیغات زن‌ستیز طویلة مک‌کارتی تحت نظارت یک جانور وحشی به نام صادق قطب‌زاده، ‌سرپرست جام‌جمکران و یکی از نورچشمان شیخ مهدی بازرگان آغاز شد و به دیگر سگ‌های‌هار استعمار، از جمله آخوند اشراقی، داماد امام روشن‌ضمیر و «داس‌الله» سرایت کرد. آخوندهای جیره‌خوار هیزاکسلنسی آزادی زن ایرانی را در تقابل با احکام مقدس صحرای عربستان قرار ‌داده آن را نشان «فساد اخلاق» می‌خواندند، حال آنکه «داس‌الله» این آزادی را در تقابل با سوسیالیسم در کشور «شیلی» رؤیت کرده بود! اینان ادعا داشتند، ‌ تظاهرات زنان در شیلی باعث کودتای ارتش و سقوط دولت سالوادور آلنده شد! و خلاصه «حزب‌الله» و «داس‌الله» هیچکدام در کنونی‌ات جامعة ایران جائی نداشتند. از یک سو، لات و اوباش حوزه و بازار در دو صحرای کربلا و عربستان خیمه زده و در سوگ علی و حسین و زینب و فاطمه به زوزه و روضه مشغول بودند، و از سوی دیگر «داس‌الله» در شیلی برای سالوادور آلنده اشک تمساح می‌ریخت.

خلاصه، جیره خواران واژگون‌نمای محفل شهید مک‌کارتی جهت سرکوب زن ایرانی یک محور «شیلی ـ کربلا ـ عربستان» تشکیل داده، با یک تکه پارچه برای «مبارزه با امپریاس» بسیج شده بودند. حال آنکه در گیرودار نبرد بی‌امان و خیالی حکومت خیابانی با آمریکای جهانخوار، اعزام نیروهای تازه نفس برای ایجاد «شبکه» آغاز شده بود و در کمال تأسف، نویسندة این وبلاگ نجات خود را از مهلکة 8 مارس 1979 مدیون یکی از همین شبکه‌سازان است. تبلیغات راست افراطی و چپ‌نمایان چنان تأثیری در اذهان مردم از همه جا بیخبر گذاشته بود که ما را ـ به دلیل ابراز مخالفت آشکارمان با پوشش تحمیلی ـ طرفدار آمریکا و کودتا می‌ا‌نگاشتند، و کودتاچیان جیره‌خوار استعمار و همکاران چپ‌نمای‌‌شان هم مدافع منافع ملی شده بودند! خلاصة مطلب هر کس پفیوز و فرصت‌طلب نبود و همرنگ جماعت نمی‌شد، «آمریکائی» و «سلطنت‌طلب» به شمار می‌آمد، حال آنکه واقعیت خلاف این بود.

در گیرودار مذاکرات ژنرال هویزر با دارودستة شیخ‌مهدی بازرگان، اعضای محفل کودتا که سر در آخور «رستاخیز» داشتند، بلافاصله در کنار «مردم»‌ کذا قرار گرفته و ظاهرشان را مطابق با باورهای ‌مقدس عوام آراستند. از آنجمله‌‌اند آیدین آغداشلو، پارکابی معروف محفل معصومه سیحون، زهرا رهنورد، شیرین عبادی، و... و دیگر متخصصین خوردن نان به نرخ روز و همة خاله زنک‌های مزور، هزار رنگ، چند چهره، اهل تقیه و انسان‌ستیز که توسط بوق‌های مک‌کارتیسم جهانی به عنوان روشنفکر و مدافع حقوق بشر و به ویژه مدافع حقوق زنان ایران معرفی می‌شوند.

مو‌هبتی ست زیستن، آری
در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه‌کش فوری
و شیخ ای‌دل ای‌دل تنبک‌تبار تنبوری

در حکومت جمکران چند الگوی حقارت و ذلت برای «مرد» و «زن» تهیه شده. ویژگی الگوهای کذا این است که به یک خانوادة موهوم و مقدس انگاشته شده تعلق دارند. وارد جزئیات نمی‌شویم و به نام اینان اکتفا می‌کنیم چرا که در چندین وبلاگ «کردار» الگوهای کذا را در حدیث و روایات شیعی‌مسلکان بررسی کرده‌ایم. الگوهای اسلامی عبارتند از علی، فاطمه، حسین و زینب. پرسوناژهائی که حتی اگر در صدر اسلام وجود خارجی هم می‌داشتند، زندگی واقعی‌شان برای ما ناشناخته باقی‌ مانده. امثال شهلا شرکت، مرضیه‌ مرتاضی، زهرا رهنورد و شرکاء رفتار مضحک و ناهنجار خود را ملهم از عملکرد همین پرسوناژهای موهوم معرفی می‌کنند. به عنوان مثال، اینان ادعا می‌کنند، فاطمه ـ ایشان طبق روایات در سن 9 سالگی با یک مرد 26 ساله ازدواج کرده، و پس از بدنیا آوردن چندین فرزند در 16 سالگی از غصة پدرشان جان سپرده‌اند ـ برای همسرشان تبلیغات انتخاباتی می‌کرده‌اند و مزخرفاتی از این قبیل. در مورد پرسوناژ قانون‌شکن و مرگ‌پرست «حسین» نیز به اندازة ‌کافی توضیح داده‌ایم. آنچه اهمیت دارد این است که این افراد از هر نظر ناشناخته‌اند. از یکسو در هاله‌ای از تقدس فروافتاده‌اند و از سوی دیگر قصه‌سرائی بر محور فضائل فرضی‌شان آنقدر اوج گرفته که هرگز نمی‌توان با ابعاد واقعی زندگی اینان آشنا شد:

«[رهبر فرزانه] با تجليل از نقش پرستاران [...] حضرت زينب سلام‌الله عليها را الگوي بشريت در طول تاريخ و الگوي ملت ايران در مقاطع مختلف انقلاب اسلامي دانستند.»


بله ایشان از ابهام و بی‌بی‌گوزک برای بشریت الگو می‌سازند! زینب کیست؟ خواهر حسین! چه می‌کرده؟ از همراهان حسین بوده که به اسارت در‌ آمده و... و خلاصه زینب همه کس می‌تواند باشد چون هیچکس نیست. و الگوئی به از هیچ برای بشریت نخواهیم یافت! اما برای شناخت شخصیت‌های تاریخی ـ فرهنگی «فاقد تقدس» نیز ما ملت با مشکل مشابهی روبرو هستیم. زندگی مفاخر فرهنگی‌ ایران نظیر فردوسی، سعدی، حافظ و مولوی برای ما به طور کلی ناشناخته باقی ‌مانده. چرا که اینان چندین سده با دورة معاصر فاصله دارند. حال آنکه برای شناخت زندگی شخصیت‌های معاصر، نظیر صادق هدایت و فروغ فرخزاد به هیچ عنوان چنین مشکلی نداریم.

شناسنامة فروغ فرخزاد موجود است. همه می‌دانند که روشنائی آسمان شعر معاصر ایران از درخشش فروغ است ولی خارج از کیفیت سروده‌های‌اش، فروغ فرخزاد برون از چارچوب بردگی و اسارت زن ایرانی زندگی کرده. فروغ به عنوان زن، «سنت مقدس» را شکست و به عنوان شاعر خدای شعر کلاسیک را از آسمان به زمین آورد:

به روی ما نگاه خدا خنده می‌زند

شاید بهتر باشد بگوئیم که فروغ شعرش را زیسته. و این است آنچه فروغ را از دیگر مشاهیر و به ویژه از دیگر زنان ایران متمایز می‌کند. فروغ فرخزاد در جامعه‌ای‌ مردسالار و سرکوبگر یک تنه در برابر باورهای حقیر عوام ایستاده بود:

توفان طعنه خندة ما را ز لب نشست
کوه‌ایم و در میانة دریا نشسته‌ایم

ابراز وجود یک زن شاعر ـ شاعری که در سروده‌های‌‌اش جمع‌گرائی، ابتذال، باورهای مقدس عوام و به ویژه ابتذال حاکم بر جامعه را به سخره گرفته ـ برای هیچکس خوشایند نبوده و نیست! یک روز گفتند فروغ فرخزاد در سانحة اتومبیل جان باخت و گویا سیمین بهبهانی در محل حاضر بوده! چندی پیش، ایشان در سخنان شیوائی که به مناسبت سالروز درگذشت فروغ ایراد کردند ضمن چس‌ناله‌های متداول و ابراز نارضایتی از فروغ فرمودند، وقتی تصادف کرد، گفت «آخ خدا!» پس نتیجه می‌گیریم که حاجیه سیمین بهبهانی هنگام تصادف فرضی، بغل دست فروغ نشسته بودند که آخرین سخنان او را هم به گوش خود شنیده‌اند! یا اینکه همان‌ها که در جریان چند و چون «تصادف» کذا بودند، ایشان را نیز در جریان گذاشته‌اند. و اما افاضات اخیر بهبهانی در مورد «حذف نام فروغ»‌ از فهرست شاعران ایران به مراتب بیشرمانه‌تر است.

آه ای مردی که لب‌های مرا
از شرار بوسه‌ها سوزانده‌ای

در مطلبی تحت عنوان « دشمنی با فروغ عادتی دیرپاست»، سیمین بهبهانی به بهانة اظهار نظر در مورد خبر «جانگداز» حذف نام فروغ، فرصت را برای اسلام فروشی، تخریب فروغ و به ارزش‌گذاردن شخص خود غنیمت شمرده. ایشان ابتدا، حذف نام فروغ را «فاجعه» خوانده‌اند! حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست! فروغ فرخزاد هیچ نیازی به تأئید یک حکومت متشکل از مشتی روضه‌خوان ندارد، در ضمن پیش از ظهور خردجال هم وزارت به اصطلاح «فرهنگ و هنر» دل خوشی از فروغ فرخزاد نداشت در صورتیکه امثال سیمین بهبهانی «کانون» به راه می‌انداختند! خلاصه حضور کسانی که از عملکرد حکومت جمکران حیرت کرده‌اند بگوئیم حکومت کذا را فراتر از جایگاه واقعی‌اش، یعنی جایگاه سگ‌هار استعمار رویت کرده‌اند. باری، خانم سیمین بهبهانی، ‌ که همچون دیگر پامنبری‌های شیاد اردکان «حضور زنان» را بجای «حقوق زنان» نشانده، با یک چرخش زبان فروغ فرخزاد را از تاریخ معاصر اخراج کرده، او را چندین سده به عقب می‌برد و در کنار مهستی گنجوی و رابعه و سعدی و حافظ می‌نشاند! به این ترتیب فروغ فرخزاد از زمان و مکان واقعی‌اش به بیرون رانده شده و ویژگی خود را به عنوان زن شاعر معاصر ایرانی از دست می‌دهد. البته فکر بد نکنیم! «سیمون دو بهبهان» هیچ منظور بدی نداشته، خیلی دوستانه فروغ فرخزاد را از جرگة شاعران معاصر ایران بیرون برده تا پس از اسلام فروشی و ابراز دینداری خودش را در ترادف با فروغ قرار دهد:

«فروغ فرخزاد یکی از مفاخر ملی ماست. کسانیکه نگران کلام شفاف و باز او هستند، بهتر است به شعر حافظ و سعدی رجوع کنند [...] ما مهستی و رابعه را هم داشته‌ایم که شفاف و آزاد از عشق و حس خود گفته‌اند [...] ما همیشه اسلام و مذهب داشته‌ایم [...] قرن‌هاست اسلام دین رسمی کشور ما بوده[...]»


باید پرسید اسلام در این میان چه کاره است؟ ارتباط رابعه و مهستی و حافظ و سعدی و ... با فروغ چیست؟ فقط زبان شعر! کسی می‌داند رابعه چگونه زیسته؟ کسی از زندگی حافظ و سعدی اطلاع دقیق و مستند دارد؟ به هیچ عنوان! ولی در مورد فروغ فرخزاد چنین نیست، و اشکال همین است! فروغ فرخزاد در یک جامعة استعمارزده، باورمدار و متحجر چنان زیست که فقط در یک جامعة دمکراتیک امکان آن وجود داشت، هر چند که بر اساس قوانین توحش همین جامعة استعمار زده از حق دیدار فرزندش نیز محروم ماند. و طبق همین روش استعماری، 4 دهه پس از مرگ نابهنگام فروغ، هر سال بنگاه «بی‌بی‌سی» مشتی لات و اوباش را برای برگزاری مراسم لجن‌پراکنی به فروغ گردهم می‌آورد. بگذریم و بازگردیم به سیمین بهبهانی که فروغ فرخزاد را از تاریخ معاصر ایران اخراج می‌کند تا بتواند او را به اعماق ابهام مطلوب خود رانده، بر تداوم سنت مقدس تاکید کند. چرا که فروغ فرخزاد برخلاف ادعای پوران فرخزاد سنت شکن نبود. فروغ سنت مقدس را در هم شکست، و به همین دلیل است که سیمین بهبهانی او را از زمان و مکان به بیرون می‌راند، تا برای «سنت مقدس» و آخوندیسم تجدید اعتبار کند.

هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاین‌سان ترا جویم به کام
خلوتی می‌خواهم و آغوش تو
خلوتی می‌خواهم و لب‌های جام

پس از انجام این عملیات قهرمانانه، یعنی پس از اعادة حیثیت از سنت مقدس، سیمین‌جون که افتخار مداحی برای یکی از چارپایان طویلة مک‌کارتی را نیز در کارنامه خود محفوظ دارند ـ حاجیه سیمین با تغوط به غزل حافظ موفق به ارسال اسب و قبا برای پاسدار اکبر شدند ـ برای‌مان از تداوم اسلام و «دین» می‌گویند! بله، حال که فروغ در کنار رابعه و سعدی و حافظ نشسته، و از دستش راحت شده‌ایم، همه اسلام را می‌خواهند! زمانیکه چنین شرایط رویائی برقرار می‌شود، سیمین بهبهانی، همچون خمینی دجال به اسلام فروشی پرداخته بر دین رسمی «ما» تاکید می‌کند و سخن از دینداری «ما» به میان می‌آورد تا در گام آخر خود را با فروغ فرخزاد به قیاس کشیده ادعا کند، بله «ما هم به دلیل اعتراض و مقاومت و ابراز احساسات عاشقانه چندسالی است که مغضوب حکومت‌ایم!» بیا و درستش کن!

پس از سیمین نوبت به مصاحبه کننده یعنی مهیندخت مصباح می‌رسد که حذف نام فروغ فرخزاد را «تکان دهنده» به شمار آورد. از وقتی آخوند صدیقی «گناه» را به زلزله مرتبط کرد و ملاممدتقی رهبر از معاشقه روی نیمکت پارک‌ها به سرداران شکایت برد، همه به تکان تکان افتاده‌اند! خلاصه پس از آتش‌فشان شاهد زلزله‌ایم، زلزه در عرصة منطق!

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از بادة هستی دهم
بستری می‌خواهم از گل‌های سرخ
تا در آن یکشب ترا مستی دهم

حذف نام فروغ فرخزاد از فهرست شاعران نه فاجعه است، نه تکان دهنده. حکومتی که فاطمه و زینب را الگوی زن می‌داند و مداحی را با شاعری، و کتاب‌سازی را با تحقیق و تاریخ‌نویسی در ترادف قرار داده، به طریق اولی نمی‌تواند فروغ فرخزاد را تأئید کند، آنان که چنین انتظاراتی دارند گویا پنهانی دل به الطاف این حکومت خوش کرده‌اند!

فروغ فرخزاد به عنوان زن، شاعر برجسته و انسان آزاد از سه جهت با حکومت برده‌پرور و حقارت گستر جمکران در تضاد قرار می‌گیرد. از نظر ما حذف نام فروغ از فهرست شاعران مورد تأئید حکومت روضه‌خوانان بسیار هم منطقی و بجاست. فروغ الگوی بشریت نیست، یک انسان است، زنی است هنرمند که سروده‌های‌اش آینة تمام نمای صراحت و شهامت‌ زندگی‌ اوست. فروغ این «زندگی» را در واقعیت و نه در روایات زیسته، و برخلاف دیگران ادعای «آزاد» زیستن در سر نپرورانده:

آه ای مردی که لب‌های مرا
از شرار بوسه‌ها سوزانده‌ای





جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۹


تاج خورشید!
...

دلقکان
قهرمانان را تقلید می‌کنند
و فسیل‌ها جان می‌گیرند

زبان منطقی چیست؟ مهم‌ترین ویژگی زبان منطقی این است که از «آینه» گریزان است چرا که روی به آینده دارد. به عبارت دیگر، زبان منطقی زبان انسانی است که در زمان و مکان مشخص و از جایگاه مشخص اجتماعی، ‌ می‌اندیشد، استدلال می‌کند و از همه مهم‌تر پرسش‌هائی مطرح می‌کند. روشن است که چنین زبانی از «ابهام»، «تهدید»، «دروغ»، «تخریب» و به ویژه از «تکرار» و «بازگشت به گذشته» به دور خواهد ماند. زبان منطقی با «ترس» و «توهم» بیگانه است، پس نه تنها با زبان دین و مقدسات در تضاد قرار می‌گیرد که هیچگاه به «دروغ» و «فریب» متوسل نخواهد شد. زبان منطقی، زبان «ارتباط انسانی» است.

در این وبلاگ بارها به ابعاد مختلف زبان دمکراتیک یا زبان منطقی و تضاد آن با زبان «مقدس» اشاره کرده‌ایم، وبلاگ امروز را به بررسی چند نمونه از زبان منطق‌ستیز و مقدس اختصاص می‌دهیم. به عنوان نمونه و برای اثبات توطئة «رهبرسازی»‌ در 23 خرداد 1388 این پرسش ساده را مطرح می‌کنیم که، اگر قانون‌شکنی، سلب امنیت و تخریب اموال عمومی «جرم» است، به چه دلیل میرحسین موسوی، مهدی کروبی، محمد خاتمی و شرکاء هنوز تحت پیگرد قانونی قرار نگرفته‌اند؟ پاسخ این است که اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن می‌کوشند مزدوران وفادار خود را در جایگاه رهبری یک اوپوزیسیون دست‌ساز قرار دهند، و «ایرانیان» را در افکار عمومی غرب مدافع این شبه‌اوپوزیسیون معرفی کنند. روشن‌تر بگوئیم برنامه همان است که با روح‌الله خمینی به راه انداخته بودند، با این تفاوت که خوشبختانه حکومت پیروان رفیق‌ استالین دیگر به پایان رسیده و دکان ایدئولوژی‌‌بازی تعطیل شده، و شاهدیم که دکان بحران هسته‌ای در جمکران و شهرک‌سازی در اسرائیل نیز در حال ورشکستگی است. مسلماً فعال شدن آن آتشفشان با این ورشکستگی بی‌ارتباط نبوده.

همزمان با فعالیت فرضی آن آتشفشان در ایسلند، فعالیت چندین و چند «آن‌اش‌فشان» هم در شبکة‌ مجازی شدت گرفته. پیش از ادامة مطلب توضیح دهیم برخلاف آتشفشان که به صورت طبیعی از دل زمین به آسمان برمی‌خیزد، «آن‌اش‌فشان»، با هدف «تخریب» از ماتحت جانوران وحشی فوران می‌کند. از آنجمله است «آن‌اش‌فشان» بواسیر مقدس هنری کیسینجر که در قوالب سخنرانی مقام‌معظم، چهارمین نامة‌ سرگشادة نوری‌زاد، دفاعیة پاسدار شریعتمداری، «مطالب» متعفن پاسدار اکبر، و یا «مصاحبة» مهدی ‌فتاپور با مستر عنایت‌ فانی متبلور شده و در آن‌ها رایحة تعفن «بازگشت به گذشته» مشام را می‌آزارد.

«آن‌اش‌فشان» بواسیر کیسینجر باعث شده، پاسدار شریعتمداری در کیهان به بازنشخوار استفراغات «نوآمی کلاین» در «اخبار روز» بپردازد؛ و خلاصه به پاسداراکبر ارتقاء درجه اعطا کند. سایت «اخبار روز» با انتشار مطالبی از سایت «نوآمی کلاین»، یک نویسندة کانادائی، علوفة مناسب جهت نشخوار شریعتمداری فراهم آورده. «نوآمی کلاین»، بدون اشاره به نقش هنری کیسینجر در کودتای شیلی به انتقاد از «فریدمن» پرداخته او را «مشاور» پینوشه، ریگان، ‌ نخست‌وزیران انگلستان، ‌ فرمانروایان روسیه و رهبران چین و ... معرفی می‌کند، تا بتواند نهایت امر ضمن کسب اعتبار برای همین «فریدمن»، هم‌محفلی دیگر خود یعنی «هنری کیسینجر» را خارج از این میدان قرار دهد.

در عمق یک جنون
این جانیان کوچک بازاری
سرمست از شراب طلای ناب
عفریت ننگ را
همخوان و هم‌طریقت و همگام گشته‌اند

اظهارات قبیله‌ای «کلاین» به مخاطب چنین القاء می‌کند که جهان با قحطی نظریه‌پرداز سرکوب و چپاول روبروست و همة رهبران جهان نیازمند رهنمودهای «فریدمن» هستند! حال آنکه سرکوب اجتماعی، یعنی افزایش بودجة نظامی و همزمان، کاهش بودجة مسکن، بهداشت، ‌ آموزش و... محتاج «نظریه‌پرداز» نیست! از سوی دیگر، نظریه‌پردازان اقتصادی تا آنجا که ما می‌دانیم فراوان‌اند و نهایتاً رهبران آندسته از کشورهای جهان سوم که در حوزة دلار و یورو گرفتار آمده‌اند، به ویژه اعضای اتحاد جماهیر نوکری برنامة اقتصادی مستقل ندارند. اینان همچنانکه در حکومت اسلامی نیز شاهدیم مستقیماً از سیاست‌های مالی ایالات متحد پیروی می‌کنند. در واقع، «کلاین» به بهانة انتقاد از فریدمن، یاوه‌سرائی می‌کند. به گفتة کلاین، «فریدمن» با اشاره به چندین رهبر جهان آنان را «مرید» خود خوانده! گویا در قاموس «کلاین» صرف ادعای «فریدمن» صدق گفته‌های‌اش را به اثبات خواهد رساند! خلاصه از مطالب «کلاین» چنین برمی‌آید که در گفته‌های فریدمن تردید روا نیست و هر چه حضرت فرموده‌اند، همچون آیات الهی می‌باید بر همه «واضح و مبرهن»‌ باشد:

«فریدمن از نظریه‌پردازان کاتو [...] از مشاوران پینوشه دیکتاتور شیلی و همچنین رونالد ریگان رئیس جمهور آمریکا بود [...] فریدمن در میان مریدان خود از چندین رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیران انگلیس و فرمانروایان روسیه و وزرای دارایی لهستان و دیکتاتورهای جهان سوم و دبیرهای حزب کمونیست چین و روسای صندوق بین‌المللی پول و سه نفر از آخرین روسای فدرال رزرو آمریکا نام برده [...]»


به نظر می‌رسد حضرت فریدمن شدیداً گرفتار عقدة خودبزرگ‌بینی شده باشند، ‌ چرا که برنامة اقتصادی رئیس جمهور ایالات متحد پیرو برنامة پنتاگون است! شاید فریدمن از این نکتة پیش‌پاافتاده بی‌خبر بوده و «کلاین» هم مخاطب را ابله پنداشته، بگذریم! مهم نیست «فریدمن» در واقع که بوده، آنچه اهمیت دارد این است که مؤسسات و بنیادها و سازمان‌های مدافع حقوق ‌بشر و آزادی در غرب در هم‌سوئی کامل با دولت‌های متبوع‌شان از استقرار و تداوم فاشیسم در ایران حمایت می‌کنند و پیشگام این برنامة خداپسندانه نیز همان محفل نوبل است. در هر حال، اگر نگاهی به سایت‌های فارسی زبان بیاندازیم خواهیم دید که همه در لجن‌پراکنی و پشتیبانی از فاشیسم به اجماع رسیده، به معلق زدن برای ارباب مشغول‌اند. اینگونه است که مزخرفات نوری‌زاد همزمان در «رادیوفردا»، «بی‌بی‌سی»، گویانیوز، و... منعکس می‌شود و پاسداراکبر مفلوک برای تخریب «لنین» به بازنشخوار مطالب «ادارة‌ نشریات زبان‌های خارجی پکن» می‌پردازد! پیشتر هم «استاد» مطهری برای لگدپرانی به مارکسیسم ذکر «لیبرالیسم» گرفته بود. البته همین مدافع داغ و پرحرارت لیبرالیسم، از تحصیل دخترش در دانشگاه جلوگیری کرد، و او را به قبیلة لاریجانی فروخت. به این ترتیب مشخص شد «لیبرالیسم» آخوند مطهری همچون سکولاریسم حاج فرج دباغ از چارچوب فلسفی خود خارج شده، پای به مکتب «صحرای حجاز» گذاشته.

فسيل‌ها، فسيل‌ها،‌ فسيل‌ها،
لال شوید
نخل‌ها ایستاده‌اند
تاریخ به عقب برنمی‌گردد

شاید بهتر باشد حاج عباس میلانی به کنیز فرهیختة‌ حرمسرای‌اش بگوید که لنین به عنوان «متفکر» و «نظریه‌پرداز»، از استقرار «دیکتاتوری پرولتاریا» طرفداری می‌کرد، و هرگز طرفدار دمکراسی نبوده! فکر می‌کنم این مختصر همة گوساله‌های ننه‌حسن را از مخالفت ایدئولوژیک لنین با دمکراسی «آگاه» خواهد کرد. در هر حال، پاسداراکبر و دیگر خانه شاگردهای محفل مک‌کارتی از نظر سواد و درک در جایگاهی قرار ندارند که بتوانند لنین را «نقد» کنند. کسی که مدعی ارتباط دوسویة دین با جامعه شده، از این شکرخوری‌ها نکند بهتر است. پیشتر هم گفتیم، باز هم می‌گوئیم به ضرب دلار و جایزه، چارپا را نمی‌توان روشنفکر جا زد. پاسدار اکبر و دیگر چارپایان محفل مک‌کارتی، همچنین کارفرمایان دین‌پرست سایت «زمانه» باید روزی از این روزها این واقعیت تلخ را بپذیرند که ریشة «دین»،‌ در ترس و نگرانی بشر از «آینده» نهفته، و از اینروست که «بشر هراسان» با نفی زمان و مکان و خصوصاً انسانیت خود، آینده را در «بازگشت به گذشته» می‌جوید، حال آنکه «مارکسیسم»، به دلیل انسان‌محوری همواره روی به آینده دارد.

در همین چارچوب است که مارکس، در پس پردة رخدادهای «تاریخ» فقط انگیزة انسانی می‌بیند، نه ارادة الهی! و در این چارچوب است که مارکس «انسان» را «فرزند انسان» تعریف می‌کند، نه آفریدة الله! مارکس انسان را اسیر ترس و توهم نمی‌داند. در فلسفة‌ مارکس، سرنوشت انسان را ارادة الهی رقم نمی‌زند. رنج‌ها و مصائب انسان ریشه در «زمین» دارد و برای بهبودشان نمی‌توان راه حل الهی ارائه داد. عبادت و روضه و زوزه مشکلات مادی و واقعی جامعه را حل نخواهد کرد؛ جامعه را در رخوت و کرختی فرو می‌برد. مارکس و انگلس در نقد فلسفة ‌هگل می‌گویند:

«انکار دین، به عنوان خوشبختی موهوم توده، به معنای جستجوی خوشبختی واقعی‌ اوست. خواست زدودن توهم از بودن توده‌هاست [...] دین، فریاد مخلوق ستمدیده و روح جهان سنگ‌دل و شرایط اجتماعی‌ بیروح است. دین افیون توده‌ است.»

و به گواهی تاریخ دیدیم که دین همچون افیون منطق‌ستیز است. حال پس از گذشت سه دهه از ظهور حکومت توحش و توهم دین در ایران، سایت «دویچه‌وله»، مورخ 22 آوریل 2010، چنین تأکید می‌کند:

«جنبش سبز تجلی ارزش‌ها و خواسته‌های مردم ایران است»


باید از اهالی بلاد زیگفرید بخواهیم به ما ملت بگویند، کدام «خواست» ما در توهم دین و «اسلام رحمانی» موسوی جلاد خلاصه می‌شود؟ این خواست شماست که در جنبش سبز «خلاصه» شده. خواست ما، یعنی تدوین قانون اساسی انسان‌محور و گذار به دمکراسی پارلمانی، تأمین آزادی‌های اجتماعی و رهائی از نظارت احکام توحش در «اسلام رحمانی» خلاصه نمی‌شود. شاید بهتر باشد بگوئیم، ‌ همة خواسته‌های توطئه‌گران نشست گوادالوپ و شرکای‌شان در جنبش کذا بازتاب یافته: رستاخیز الاغ مردة‌لازار و تحمیل نئوطالبان بر ملت‌های منطقه. بی‌دلیل نیست که دارودستة فرخ نگهدار در هم‌سوئی با محفل کودتای 22 بهمن ـ فدائیان اسلام و چپ‌نمایان ـ سنگ این جنبش منفور را به سینه می‌زند. برای دریافت بهتر از مزدوری چپ‌نمایان نگاهی خواهیم داشت به مصاحبة «مستر» عنایت فانی با «رفیق» مهدی فتاپور.

مستر فانی از دکان «بی‌بی‌سی» به اتفاق آقای فتاپور، از اعضای گروه فدائیان برای‌مان یک دوصدائی «صحرای کربلا» به اجرا گذارده‌اند تا «جنبش سبز» را به هر ترتیب به ما ملت بفروشند.

شعله‌هائی که
‌کلبه‌ها را بلعیدند
سرخ بودند
و خاکستر برجا ماندند

«مستر» فانی طبق معمول در مقدمة مصاحبه شنونده را به رگبار دروغ می‌بندند و ادعا می‌کنند، تشکل فدائیان‌خلق «مارکسیست» بوده و تحت تأثیر پارتیزان‌های بعضی کشورهای آمریکای لاتین با هدف‌ مبارزة مسلحانه با حکومت وقت ایجاد شده! لازم است در کمال نزاکت صحبت آقای فانی را همینجا قطع کنیم و بگوئیم بر خلاف تأئیدات جنابعالی حمایت این تشکل به اصطلاح مارکسیست از ارتجاع مذهب خلاف این امر را ثابت می‌کند. فدائیان اکثریت همچون حزب توده چپ‌نما و عوام‌گرا هستند. این تشکل اگر مارکسیست می‌بود، هرگز با خدامحوران حوزه و بازار و دیگر اوباش باورمدار جیره‌خوار غرب هم‌صدا نمی‌شد.

خون‌هائی که پرشیدند و پاشیدند
روی تقویم تمام سال
سرخ‌استند هنوز

جالب اینجاست که «رفیق» فتاپور نیز به نوبة خود در هم‌سوئی کامل با پروپاگاند «بی‌بی‌سی» یک رگبار دروغ تحویل شنونده می‌دهند و فاشیست‌های نفوذی سازمان سیا را «مارکسیست» می‌خوانند. علامت تعجب هم نمی‌گذاریم. چرا که هدف اصلی این مصاحبه «تخریب» مارکسیسم، به عنوان یک نگرش «انسان‌محور» و مادی است. در نتیجه، همة چپ‌نمایان در هم‌سوئی‌کامل با «فاشیست ـ مسلمان‌های» پیرو خط امام به نشخوار و بازنشخوار تولیدات حلقة فرانکفورت پرداخته‌اند. آنچنانکه از این مصاحبه برمی‌آید، گویا مشکل عمدة جوانان ایران در دورة پهلوی دوم فعالیت سیاسی برای سرنگونی شاه بوده! اینان، هیچ کمبود دیگری نداشتند فقط می‌خواستند شاه برود! در اینجا بد نیست نگاهی به افلاس ایدئولوژیک چپ‌نمایان ایران بیاندازیم.

فعالیت سیاسی اینان در اروپای غربی و ایالات متحد در هتاکی به شاه ایران خلاصه می‌شد. بعد هم دیدیم که گل‌های سرسبد این کنفدراسیون جز مشتی لات و اوباش نظیر قطب‌زاده هیچ نبودند. حال ببینیم فتاپور و فانی در این مصاحبه چه‌ می‌گویند؟ اینان می‌فرمایند، چپ ایران «مستقل» بوده، بنیانگذاران باهوش و نخبة آن می‌خواستند کشته شوند تا راه برای بقیه باز شود و ... و بالاخره در دوران شاه زندانیان سیاسی تفریح می‌کرده‌اند! خلاصه کنیم، مصاحبة مذکور ویراست نوینی است از بیانیة انسان‌ستیز انجمن اسلامی دانشگاه هنر در حمایت از اوباشی نظیر نوری‌زاد: تشویق مرگ‌پرستی و به ارزش گذاردن زندان.

رنگ برگ پائیز
رنگ دلتنگ غروب
سرخ،
سرخ‌

بله، یکی بود یکی نبود، جوانان پیشروئی بودند که می‌خواستند خود را فدا کنند تا جامعه به پیروی از آنان قیام کند. این جوانان چنین «تصور» می‌کردند که اگر جان در طبق اخلاص بگذارند، کسب اعتماد می‌کنند. «جونم براتون بگه» در سال 1347 که فتاپور وارد دانشگاه شد، شاه همة سازمان‌های سیاسی را شخصاً سرکوب کرده بود! از آن جمله است جبهة‌ ملی و نیروهای مذهبی! بله «نیروهای مذهبی!» هم به زعم فتاپور سرکوب شده بودند، چرا؟ چون کارخانة رجاله پروری در راستای سیاست تبدیل زباله به رهبر، «خمینی» را برگزیده بود و طبیعی است که جوانان پیشرو از توحش و توهمات باورمداران و اوباش روشن‌ضمیر حمایت به عمل آورند. چرا که داس‌الله برخلاف جنبش‌های چپ آمریکای لاتین ارواح شکمش «مستقل» بوده! بی‌دلیل نیست که پس از ظهور خردجال همة چپ‌نمایان در کشورهای حوزة دلار لنگر انداخته‌ و به این ترتیب استقلال‌شان را از مارکسیسم به اثبات رساندند. در هر حال، به نظر می‌رسد فعالیت انجمن‌های اسلامی در دانشگاه از چشمان تیزبین «برادر» فتاپور پنهان مانده! چون نگاه ایشان، هم «مستقل» از صداقت است و هم بی‌نیاز از شرافت.

«کسانی که سازمان را بنیانگذاری کردند [...] اغلب از نخبگان بودند [...] آنها می‌خواستند خودکشی کنند. تصور و شعار جنبش در آن زمان این بود که شما از زمانی که به جنبش می‌پیوندید تا زمانی که کشته می شوید حداکثر شش ماه طول می‌کشد [...] یعنی تصور این بود که ما می‌رویم، مبارزه می‌کنیم و کشته می‌شویم و...»


بله، ما مبارزه می‌کنیم و کشته می‌شویم و سرانجام در وضع موجود «تغییر» ایجاد می‌شود! البته مسیر «تغییر» هم در این تصویر «رویائی» برای برادران «داس‌الله» هیچ اهمیتی نداشت. اگر هم آنروزها اهمیت داشت امروز ترجیح می‌دهند که حمایت‌شان از دیکتاتوری پرولتاریای سرکوبگر را فعلاً با پروژکتورهای «فانی» بپوشانند. امروز برای «فدائی» مهم این است که «چنج» ایجاد شود، تغییر برای تغییر! دیدیم که خامنه‌ای مفلوک هم در مراسم «روزپرستار» گفت، «خون بر شمشیر پیروز است!» داس‌الله هم دقیقاً در همین مسیر صحرای کربلا «فعالیت سیاسی» می‌کرد. یکی بود یکی نبود، جوانان پیشرو باهوش و نخبه و رومانتیکی بودند که «زندگی» را در مرگ و اسارت می‌دیدند، نه در زندگی:

«ما دنبال مرگ بودیم [...] ما در زندان زندگی می‌کردیم. البته زندان دوران شاه خیلی فرق می‌کرد [...]در آنجا ما امکانات بیشتری داشتیم [...] ما صبح تا شب فوتبال بازی می‌کردیم، برنامه داشتیم. تئاتر بازی می‌کردیم، صبح تا شب استفاده می‌کردیم [...]»

این سخنان با بیانیة اسلام‌گرایان طرفدار نوری‌زاد چه تفاوتی دارد؟ هیچ! هر دو گروه مرگ و اسارت انسان را به ارزش گذاشته‌اند؛ یکی به نام توهم «حسین» و بی‌بی‌گوزک‌های صحرای کربلا، دیگری به نام یک «تغییر» که هنوز هم گنگ و مبهم باقی مانده! مرجع تقلید اوباش دانشگاه هنر پرسوناژ «حسین» است،‌ مراجع برادر فتاپور نیز پرسوناژهائی هستند که در پروپاگاند سازمان سیا به عنوان مارکسیست به خلق‌الله حقنه شده‌اند! پیشتر در مورد هر دو مرجع «داس‌الله» یعنی «یوشکا فیشر» و «رژیس‌دبره» توضیح داده‌ایم. اینان هرگز مارکسیست نبوده و نیستند. فتاپور و رفقای‌اش به دلیل «استقلال» از نگرش منطقی، در همین مصاحبه تبلیغات سازمان سیا را بار دیگر به ما تحویل می‌دهند و در واقع برای‌مان قصه می‌گویند.

به ادعای فتاپور، قصة «ماهی سیاه کوچولو» نمود جنبش اینان است حال آنکه ایشان مزخرف می‌گویند. اولاً ماهی سیاه کوچولو قصد شهادت نداشت؛ حرکت او به سوی دریا برای «زندگی» و زنده ‌ماندن بود، به همین دلیل «ترس» به خود راه نداد. حال آنکه داس‌الله به دلیل هراس از زیستن به سوی مرگ می‌شتافت و چون شهامت خودکشی نداشت، خود را به دست دژخیم می‌سپرد. به این ترتیب «ترس» خود را به عنوان «شهامت» به خود و به دیگران می‌فروخت و «ضعف» و زبونی را در پوشش «ارزش والا» پنهان می‌کرد. البته این واکنش به زندگی خودآگاه نیست. سرکوب استعماری جوانان ایران را به طرق مختلف به سوی مرگ می‌راند: اعتیاد، مذهب، عرفان و ابتذال نیز با این قماش مبارزة سیاسی هیچ تفاوتی ندارد. و بی‌دلیل نیست که بوق‌های بلاد زیگفرید می‌گویند، همة خواسته‌های ایرانیان در جنبش‌سبز خلاصه شده. این جنبش مزور و خشونت‌طلب آینة تمام‌نمای «مرگ‌پرستی» استعماری است:

«[...] انگیزه‌هائی که آن جنبش را شکل داده بود، امروز شما در جنبش سبز می‌بینید. تداوم عمومی این چند نسل را می‌بینید. در جنبش سبز، این انگیزه‌ها با قوت وجود دارد با چهل سال تجربة مبارزه در ایران و جهان.»


بله ما هم با این بخش از سخنان فتاپور موافق‌ایم. به درستی که جنبش‌سبز تداوم 40 سال «مرگ‌پرستی»، حقارت، ذلت و فریب انسان در جامعة استعمارزدة ایران است و بی‌دلیل نیست که «رهبر» این جنبش جلادی باشد به نام موسوی.

وقتی که
تاج خورشید را جغدان
[...] ربودند
شب سنگ شده ماند
(لیلا صراحت روشنی)



چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۹


سفر آینه‌ها!
...

هر که در حافظة‌ چوب ببیند باغی
صورت‌اش در وزش بیشة شور ابدی خواهد ماند

به مناسبت سی‌امین سال درگذشت سهراب سپهری، به یک مقالة شیوا در سایت نووستی لینک خواهیم داد. نویسندة این مقاله که خود را «ب. ر» معرفی کرده، در رابطه با انتشار به اصطلاح «پاسخ» آقای «مجتبی مقدم» به نویسندة این وبلاگ در سایت «نووستی»، تحلیل بسیار جالبی هم از چند سرودة سهراب سپهری ارائه داده. از آنجا که «بی‌بی‌سی» جهت تزریق مقدسات به عرصة ادبیات معاصر ایران به یاد سهراب سپهری افتاده، مطالعة مقالة «ب. ر» می‌تواند بساط مغلطة شیادان «حق‌طلب»، عشاق «عدالت» و همة شارلاتان‌های «باورمدار» و مدافع «اسلام خوب» و در رأس آن‌ها دکان‌داران «بی‌بی‌سی» را تعطیل کند. باشد که این تعطیلی خجسته به فروپاشی دکه‌های دیگر باورسالاران جنایتکار منجر شود.

سایت بی‌بی‌سی، مورخ 20 آوریل 2010، برای حفظ جایگاه قانون‌شکنی دستاربندان شیاد در کشورمان، این جنایتکاران جیره‌خوار هیز‌اکسلنسی را به عنوان «مدافعان حقوق زندانیان سیاسی» به فروش گذاشته. بله، سایت کذا از سوی زندانیان سیاسی یک نامه خطاب به سگ‌های‌هار استعمار منتشر کرده. زندانیان فرضی از جلادان کهنه‌کاری همچون صانعی، بیات زنجانی، دستغیب، سبحانی، موسوی اردبیلی، مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی و شبیری زنجانی خواسته‌اند نسبت به رفتار با زندانیان سیاسی «واکنش» نشان دهند! این زندانیان که از اوین نامه نوشته‌اند نام و نشانی ندارند، دلیل اینکه «بی‌بی‌سی» برای رساندن پیام لندن به آیات‌ عظام نیازمند «زندانیان سیاسی» بوده. روشن است که زندانیان کذا باید همچون نوری‌زاد محصول طویلة استعماری کیهان باشند و از جمله دل‌نگران‌های آبروی اسلام! در غیراینصورت به جلادانی همچون موسوی اردبیلی و صانعی که دست‌شان به خون هزاران جوان این مرز و بوم آغشته است متوسل نمی‌شدند.

تردیدی نداریم که زندانی سیاسی در ایران از هیچ حق و حقوقی برخوردار نبوده و نیست. تردیدی نداریم که در یک حکومت دینی، هیچ جایگاهی برای انسان در نظر گرفته نشده و نخواهد شد. همچنین تردید نداریم آن‌ها که برای احقاق حقوق زندانیان سیاسی دخالت و «واکنش» جلادان دستاربند را می‌طلبند، هدفی جز کسب وجهه برای دستاربندان ندارند. پس لازم است به اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن پیام روشنی ارسال کنیم. خواست ما به هیچ عنوان جایگزینی احمدی‌نژاد با موسوی‌جلاد نیست، ما خواهان استقرار دمکراسی پارلمانی در ایران هستیم و به هیچ عنوان «نظارت» روحانی‌جماعت بر تدوین و اجرای قوانین و دخالت این جماعت را در سیاست نخواهیم پذیرفت.

اینروزها برای «باورفروشان» جنایتکار ناتو دوران سوگواری است، اگر چه خشم آن آتشفشان ایسلندی کمی فروکش کرده! بله، همچنانکه پیشتر گفتیم به محض سقوط دولت باکی‌یف، امنیت از آسمان روسیه گریخت. هواپیمای حامل مقامات بلندپایة لهستان و یک فروند هلیکوپتر با 10 سرنشین از جمله 5 تبعة آلمان سقوط کرد. و این رخداد در پس پردة جنجال شیپورهای غرب پیرامون حادثة «سمولنسک» پنهان ماند. در هر حال، بر اساس اصل «امنیت غیرقابل تفکیک» بعضی‌ها دریافتند که امنیت «دوسویه» است و اگر امنیت یک طرف تهدید شود، طرف مقابل نه تنها نمی‌تواند از امنیت برخوردار باشد که تمام ارتباطات اقتصادی‌اش در هم خواهد ریخت. خلاصه طی این هفته جنگ‌فروشان دین‌پرور چند قطره از طعم شیرین «سیاست انسداد» را چشیدند و برخلاف ترهات رسانه‌های بلاد «زیگفرید»، ‌ نشست خلع سلاح هسته‌ای در ایران به هیچ عنوان «بی‌نتیجه» نبود!

سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کله از سرشان بردارد

برپائی این نشست در تهران ارسال پیام روشنی برای اسرائیل و اربابان‌اش در غرب بود. اگر کسی کور و ابله نباشد مسلماً می‌تواند پیام حضور «ریابکف»، معاون وزیر امورخارجة روسیه در این نشست را دریافت دارد. اما از آنجا که یهودستیزان اسرائیل‌پرست ولایت جرمانی، و به ویژه کارفرمایان «شپیگل»، همچون سیلور‌سلطنة خودمان «باورمدار» و باورفروش‌اند، جهت برآورده شدن حاجت‌شان یعنی «وقوع جنگ» همچنان از شیوة قضای‌حاجت بر تل‌خاک پیروی می‌کنند، بدون اینکه نشانه‌های فروپاشی «شبکة پنهان» را ببینند. این شبکة پنهان همان است که از زمان ریاست جمهوری جیمی‌کارتر تحت نظارت سازمان سیا، با شعار «نبرد با آمریکا» زمینة سرکوب و کشتار و چپاول در منطقه را فراهم ‌آورده. پیشتر گفتیم این شبکه از اتحاد شوم واتیکان با کلیسای آنگلیکن و اسلام‌گرایان با چین مائوئیست ایجاد شده و شاخک‌های‌اش در عربستان، امارات و پاکستان فعال‌اند. اما «ستارت 2» کاسه کوزه‌شان را حسابی در هم ریخت، و اینان از ترس تغییر ماهیت داده‌اند.

خانه‌هاشان پر داوودی بود
چشم‌شان را بستیم
دستشان را نرساندیم به سر شاخة هوش
جیب‌شان را پر عادت کردیم
خواب‌شان را به صدای سفر آینه‌ها آشفتیم

بله ترس را دست‌ کم نگیریم! ترس قادر است خروس را به مرغ تبدیل کند. حداقل «جیانی»، یکی از خروس‌های منطقة توسکان در ایتالیا از ترس روباه به چنین سرنوشتی دچار شده، نه تنها تخم‌ می‌گذارد که تمام کوشش و همت مردانة خود را برای تبدیل تخم‌خروس به جوجه به کار می‌بندد. به گزارش مهرنیوز، مورخ اول اردیبهشت‌ماه سالجاری، «جیانی» در پی حملة یک روباه به محل زندگی‌اش ترسیده و تخم می‌گذارد:

«گفته می‌شود [این خروس] پس از آنکه روباه تمام مرغ‌های اطراف را کشت [...] هم اکنون تخم می‌گذارد [...] جیانی بر روی تخم‌هائی که می‌گذارد می‌نشیند و می‌خواهد از آن‌ها جوجه در بیاورد[...]»

می‌بینیم که ترس چه معجزاتی دارد! مهرنیوز می‌افزاید، طبق گزارش سایت «اکسپرس» در بریتانیا، سازمان‌ کشاورزی و غذا، «اف. آ. ئو» به مطالعه در احوالات جیانی مشغول است تا ببیند بر این خروس چه گذشته که تبدیل شده به یک مرغ «خوب فرمانبر پارسا»؟!

به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 21 آوریل 2010، امروز نیروهای امنیتی عربستان با دستگیری 195نفر به اتهام قاچاق مواد مخدر، موفق به کشف3 تن حشیش، 20 کیلو هروئین و 8 میلیون قرص «کپتاگون» شدند! می‌بینیم که پهلو‌گرفتن رزمناو موشک‌بر «مسکو» در سواحل مسقط چه پیامدهائی می‌تواند داشته باشد. حاکمیت عربستان ناچار شده تیشه به ریشة خود بزند! مگر شبکة قاچاق خارج از نظارت شیوخ و ارتش یانکی‌ها می‌تواند در کشور عربستان فعالیت کند؟ به هیچ عنوان. باری در وبلاگ «سیلورسلطنه» هم گفتیم، باز هم می‌گوئیم به محض رویت رزمناو کذا در دریای عرب، پادشاه عربستان در حالیکه فریاد می‌زدند، روباه! روباه! سرآسیمه وارد بحرین شدند. پس پادشاه بحرین که به دلیل همجواری با پارسیان والاتبار به زبان ما آشنائی داشتند، ملک را گفتند، «آرام باش!» سپس از مرفین مرغوب اهدائی کشیش «ماسی‌یل» به میهمان خود تعارف کرده و طبق احکام الهی هر دو در «خرمائی» به «تفکر» نشستند.

بله، «تفکر در میوه» نیز در سایت مهرنیوز مطرح‌شده. خلاصه امروز این سایت سنگ تمام گذاشت:

«حجت‌الاسلام حسن‌رضا رضایی، پژوهشگر قرآنی و استاد حوزه و دانشگاه در گفتگو با خبرنگار مهر [...] گفت نام برخی میوه‌ها و گیاهان [نظیر موز، خیار، پیاز، سدر، ریحان، انار و زیتون] با اهدافی چون خداشناسی، معادشناسی و تعقل و تفکر در قرآن آمده [...] خرما بیش از همه در قرآن مورد اشاره قرار گرفته [قرآن از این میوه‌ها و سبزیجات] نام می‌برد تا مردم در این میوه ها تعقل و تفکر کنند.»


آری، و اینچنین بود که پادشاهان بحرین و عربستان به پیروی از احکام الهی در خرما «تفکر» فرمودند. البته فکر نکنید هر کس می‌تواند در میوه و سبزی تفکر کند! نویسندة این وبلاگ امروز هر چه تلاش کرد نتوانست در یک گلابی تفکر کند! پس از ساعت‌ها تفکر «برون‌گلابی» به دلیل ناکامی خود پی بردیم؛ در قرآن به گلابی اشاره نشده! چرا که در زبان عربی حرف «گاف» وجود ندارد! در نتیجه هیچ‌کس نمی‌تواند در گلابی تفکر کند! پس بازگردیم به سفر شیخ عربستان به بحرین و ماجرای تفکر در خرما.

ساعاتی گذشت و اثر مرفین اهدائی کشیش «ماسی‌یل» زائل شد. پس پادشاه عربستان از عالم هپروت به درآمده و ضمن تبادل «اهلاً و سهلاً»، پادشاه بحرین را گفت، «هلپ می، یا اخی! روباهه ایز کامینگ!» پادشاه بحرین چون این بشنید، فریادی زده برزمین افتاد. و خداوند هم به ناچار جبرئیل را فرستاد تا رهنمودهای لازم را ارائه دهد. اینچنین بود که امروز رسانه‌های عربستان به نقل از ژنرال «منصور ال‌ترکی»، سخنگوی وزارت کشور از دستگیری 195 قاچاقچی موادمخدر وابسته به شبکة القاعده خبر دادند!

به گزارش نووستی، 87 تن از دستگیرشدگان خارجی‌اند. البته وزارت کشور عربستان تابعیت اینان را فاش نکرده! پس اگر کمی «در میوه» تفکر کنیم می‌توان حدس زد که این 87 نفر ممکن است شامل عفو ملوکانه شوند. همچنانکه گفتیم بین‌الملل «مک‌کارتیست‌ها» سوگوار است و می‌دانیم که سنگ همیشه به پای لنگ می‌خورد، چرا که ارادة الهی اقتضا می‌کند که در «نظام‌ توحش»، یعنی در نظام مردمی و الهی «طبیعت»، ضعیف پایمال باشد. به همین دلیل بعضی‌ها در قدیم می‌گفتند، «برو قوی شو، که در نظام طبیعت...» بله در نظام کذا برای «انسان» جائی پیش‌بینی نشده.

هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام‌ترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سرانگشت زمان برچیند
می‌گشاید گره پنجره‌ها را با آه
(سهراب سپهری)




سه‌شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۹


سیلورسلطنه!
...
یک جناح فرسوده در حزب دمکرات ایالات متحد که برای تجهیز جمکران به سلاح هسته‌ای و ممانعت از مذاکرات صلح در منطقه با شکست روبرو شده، می‌کوشد با از سرگرفتن برنامة نصب سپر دفاعی در اروپای شرقی، روسیه را به خروج یکجانبه از پیمان «ستارت ـ 2» تشویق کند. این است دلیل انتشار مطالب سرشار از بلاهت در شاخک‌های سازمان سیا و این است دلیل فعالیت آن آتشفشان در ایسلند!

با پوزش از خوانندگان گرامی! دیروز از ماجراهای آن کشیش «جذاب»، آتشفشان ایسلند و اظهارات مضحک فوگ راسموسن، دبیرکل ناتو آنقدر خندیدیم که اشتباهاً نسخة ویراستاری نشدة وبلاگ «آتشفشان پروپاگاند» را روی خط گذاشتیم! امیدواریم در وبلاگ امروز از این اشتباهات پیش نیاید. باری، بین فعالیت این آتشفشان با مفاد پیمان «ستارت ـ 2» پیوندی پنهان و ناگسستنی برقرار شده، به ویژه پیرامون «امنیت تفکیک ناپذیر.»

از نظر حقوقی، عبارت «امنیت تفکیک ناپذیر» ایجاب می‌کند که امنیت ایالات ‌متحد و امنیت روسیه در گرو یکدیگر باشد. اگر به یاد داشته باشیم، پیش از امضای پیمان ستارت، هر دو طرف یعنی روسای جمهور آمریکا و روسیه «امنیت» را در دکترین نظامی خود مشخص کردند. حاکمیت روسیه برای حفظ امنیت خود از توسل به سلاح هسته‌ای و حملات پیشگیرانه سخن به میان آورد حال آنکه ایالات متحد خواهان چنین امتیازی نشد، چرا که این کشور به دلیل برخورداری از سلاح‌های لیزری در واقع هیچ نیازی به سلاح هسته‌ای ندارد! در هر حال پیمان «ستارت ـ 2» ایالات متحد و روسیه را ملزم می‌کند که به تعهدات خود پایبند باشند، مگر اینکه ایالات متحد برنامة «نصب سپر دفاعی» در اروپای شرقی را به مورد اجرا بگذارد، در اینصورت است که روسیه «حق خروج یکجانبه» از ستارت را برای خود محفوظ می‌داند.

عجیب است! آن آتشفشان پلید ایسلند که قرار بود آرام بگیرد و بگذارد بعضی‌ها به کسب و کارشان ادامه دهند،‌ دوباره سخت خشمگین شده! البته این آتشفشان با آسمان ایتالیا، اسپانیا، پرتقال، ترکیه، سوئیس و روسیه کاری ندارد، اما از آلمان،‌ انگلستان، ‌فرانسه، دانمارک، کانادا، نروژ،‌ هلند، ایالات‌متحد و برخی دیگر سخت دلخور است! بالاخره آتشفشان هم آدم است و «دل» دارد! پیش از ادامة مطلب نگاهی خواهیم داشت به نامة سرگشاده و موهن «نوری‌زاد» به علی خامنه‌ای که تحت عنوان، «محمد نوری‌زاد؛ از کیهان تا زندان» به قلم «مهرداد قاسم‌فر» در سایت رادیوفردا، مورخ 31 فروردینماه 1389 انتشار یافته. به این ترتیب با ابعاد پروپاگاند مخرب «تشویق به قانون‌‌شکنی»‌ بیشتر آشنا می‌شویم.

محمد نوری‌زاد همچنانکه گفتیم از محصولات مرغوب موسسة استعماری کیهان است که در دورة نکبت و ادبار خاتمی با تولید سریال‌های تلویزیونی افراد واقعی را با الگوی پرسوناژهای بی‌بی‌گوزک صحرای کربلا منطبق می‌کرد و به عنوان «هنرمند» کارش الصاق «برچسب» شمر و یزید به اصلاح‌طلبان یا همان «فاشیست ـ مسلمان‌های» محبوب محفل شپیگل بود. در واقع نوری‌زاد وظیفه داشت بازار دارودستة خاتمی شیاد را داغ و گرم نگهدارد. این «هنرمند» متعهد و مکتبی که تعهدی جز تأمین منافع استعمار نمی‌شناسد طی چند سال به صورت سینه‌خیز یک دورباطل را طی کرده. ایشان از محفل کیهان به محفل پنهان کیهان، یعنی به گروه خاتمی می‌پیوندد و تبدیل می‌شود به یکی از منتقدان دولت احمدی نژاد.

می‌بینیم که در حکومت توحش، اصولگرائی هیچ فاصله‌ای با اصلاح‌طلبی ندارد. چارچوب این دو قالب پوچ و بی‌دروپیکر را منافع استعمار تأمین می‌کند. و در چارچوب همین منافع است که در ایران مرزشکنی، شورش و قانون‌شکنی تشویق می‌شود. در همین راستاست که گزارشگر رادیوفردا از نامة توهین‌آمیز نوری‌زاد به خامنه‌ای دفاع می‌کند. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم، پس از سخنرانی خامنه‌ای در دانشگاه تهران، نوری‌زاد از جایگاه «فرضی» نویسنده و هنرمند به رهبری که در این نظام «مقدس» انگاشته شده هشدار می‌دهد که از «مردم عذرخواهی» کند!

پیشتر گفتیم خامنه‌ای و شرکاء طی یک هفته کشور را به صحنة آشوب تبدیل کردند تا یک مزدور و جنایتکار مطمئن را به عنوان رئیس‌جمهور خیابانی و برخوردار از «مشروعیت» و مقبولی‌ات «مردمی»‌ به ملت ایران حقنه کنند. البته دلیل این بود که حزب دمکرات ایالات متحد برای شخصیت‌سازی در ایران و تبدیل نوکر به قهرمان، جز لات‌بازی و ایجاد آشوب راهی نمی‌شناسد. محمد مصدق، روح‌الله ‌خمینی و محمد خاتمی همگی ساخته و پرداختة همین سیاست‌اند. اینبار قرعة قهرمانی به نام میرحسین موسوی اصابت کرده بود. خلاصه آمریکا فرمود 85 درصد مردم ایران در انتخابات شرکت کردند، بعد هم انگلستان تأکید کرد که اکثریت این شرکت کنندگان موهوم به موسوی رأی داده‌اند، و همة شوت‌وپرت‌ها این دروغ‌های شاخدار را «باور» کردند. در غرب نیز فعلة‌ فاشیسم کاروان خردجال به راه انداخت و هم کاردینال راتزینگر در پراگ «سبز» شدند، هم هیلاری کلینتون، و هم خدمات نوآم چامسکی در سیرک پنتاگون بر همگان آشکار گشت. خلاصه به قول معروف «تل نریده» باقی نماند.

می‌گویند روباهی را عادت بر این بود که هر جا تل خاکی می‌دید بر آن قضای‌حاجت می‌کرد. چون سبب از او پرسیدند گفت، «به باور من با اینکار حاجت‌ام برآورده می‌شود.» بله این است نیروی شگفت «باورها!» باری روزی روباه باورمدار ما بیمار شد و هیچکس درمان او نتوانست و سرانجام گذارش به ینگه دنیا افتاد و در بهترین کلینیک دامپزشکی نیویورک یعنی همان «مایو کلینیک» بستری گشت. ماه‌ها گذشت تا روانکاوان بیماری او را تشخیص دادند. روباه حاجتی داشت که علیرغم ریدن بر همة تل‌ها برآورده نمی‌شد، و این امر در باورهای استوار آقاروباهه به «قاضی الحاجات» تزلزل شدیدی ایجاد کرده و او را به سرزمین یانکی‌ها رهنمون شده بود. البته فکر نکنید پرسوناژ باورمدار ما از این روباه‌های الکی بود! ابداً! ایشان به اشرافیت روباهان تعلق داشتند، نژادشان «نقره‌ای» و از نوادگان «روباه‌سلطنه» بودند. مورخین بریتانیا نیای والاتبار ایشان را به عنوان «لرد سیلورفاکس» می‌شناسند، و جای سیلورسلطنه در برنامة «نوروزی ـ اسلامی» بی‌بی‌سی چقدر خالی بود!

بله می‌گفتیم که نوادة والاتبار لرد سیلورفاکس هر چه بر اساس باورهای‌شان، به قول «ایرج پزشکزاد» ریدمان فرمودند، نتیجة مطلوب حاصل نشد که نشد! و روانکاوان زبده هر چه کردند نتوانستند به این روباه نخبه تفهیم کنند که «باورها» نمی‌تواند کوچکترین تغییری در «واقعیت» ایجاد کند! بین خودمان بماند، روباهه از اهالی حلقة‌ فرانکفورت بود که دورادور با کشیش ماسی‌یل «جذاب» و پاپ نازنازی هم آشنائی داشت ولی به هیچکس نمی‌گفت! و خلاصه آنقدر در مسیر باورهای‌اش ریدمان کرد و ناکام ماند تا سرانجام از شدت غم و غصه جان شیفته‌اش در آمد! از مطلب دورافتادیم بازگردیم به گزارش رادیوفردا در ستایش از قانون‌شکنی.

پس از انتشار «هشدار» نوری‌زاد به خامنه‌ای، رادیوفردا برای تشویق حماقت و مرزشکنی مصاحبه‌ای با این شخصیت فرهیخته ترتیب می‌دهد و ایشان در توجیه عمل احمقانة خود می‌گویند، عمرشان را صرف برپائی نظام کرده‌اند و خلاصه با در نظر گرفتن توحش «نظام» کذا باید دریابیم که این توحش ریشه در توحش امثال نوری‌زاد دارد که از پشتیبانی همه جانبة سازمان سیا برخوردارند و با تکیه بر آستان مقدس ارباب برای مسئولین «طرازاول» نظام شاخ‌وشانه هم می‌کشند:

«من مسئولین بزرگ و برتر این نظام را به چالش می‌کشم و دعوت می‌کنم که به مردم پاسخ بدهند و نگرانی‌های خودم را منتقل می‌کنم.»


نوری‌زاد کیست که به خود اجازه می‌دهد به مقامات بلندپایة این نظام امر و نهی ‌کند؟! یک قلم به مزد کیهان که هنرمند هم از آب درآمده! اما همین نوری‌زاد ناگهان خود را در جایگاهی بالاتر از مقامات برتر حکومت اسلامی یعنی در جایگاه الهی قرار می‌دهد و از این جایگاه است که می‌خواهد نگرانی‌های خود را «منتقل» کند. این «زبان» فریب که از جایگاه خداوندی ابراز ضعف و «نگرانی» می‌کند منطبق است بر «زبان» همة مزدوران سازمان سیا. سخنرانی‌های خمینی پیش از سرنگونی پهلوی دقیقاً در همین چارچوب تنظیم شده بود. چارچوب ابراز نگرانی الهی! برای استقرار در این چارچوب «زمینی ـ آسمانی»، لازم است گوینده از جایگاه آسمانی و خداوندی از حاکمیت انتقاد کرده، و از همان جایگاه، توهم و ابهام و ذهنیت را به مخاطب انتقال دهد. به زبان ساده‌تر لازم است گوینده در جایگاه یک خداوند سردرگم، آشفته، پریشان و نگران بنشیند.

در فلسفة کلاسیک، خداوند «نگران» است؟ هرگز! خداوند در فلسفة کلاسیک دانا و توانای «مطلق» است. بنابراین هرگز نگران و پریشان نخواهد شد، چرا که هم از آینده آگاه است و هم آینده را به ارادة خود تعیین می‌کند! حال آنکه ابراز «نگرانی» افراد به دلیل عجز و ناتوانی از تغییر شرایط موجود و عدم شناخت پیامد این شرایط در آینده است. در واقع نوری‌زاد همزمان خود را در دو جایگاه متضاد قرار می‌دهد: جایگاه قدرت و تحکم خداوندی و جایگاه ضعف و پریشانی بنده! این است الگوی ایجاد تزلزل. هر یک از مقامات جمکران به چنین زبانی سخن گفتند بدانید همچون نوری‌زاد و دیگر اعضای شریف موسسة کیهان و اطلاعات یا در طویلة مک‌کارتی «آموزش» دیده‌اند یا متن سخنرانی‌شان توسط یکی از اعضای طویلة مک‌کارتی تنظیم شده. در کشوری که مترجم و نویسنده را به دلیل ترجمة اعلامیة جهانی حقوق‌بشر به قتل می‌رسانند این نفس‌کش‌طلبی‌ها فقط شگرد عملة ساواک می‌تواند باشد. در جامعة ایران معاصر پیشتر هم از این قماش شیردلان فراوان ظهور کرده‌اند چرا که «روباه باورمدار» و تل‌خاک در کشورمان فراوان است!

رادیوفردا در ادامة مطلب خود می‌گوید نوری‌زاد در همان نامه ادعا کرده احمدی‌نژاد برای ‌علم‌الهدی،‌ امام جمعة مشهد یک میلیارد تومان پول فرستاده. اما جریان به این مختصر ختم نمی‌شود! قلم‌زن کیهان پس از درگیری‌های 13 آبان‌ماه یک نامة دیگر خطاب به خامنه‌ای منتشر می‌کند که در آن رئیس قوة ‌قضائیه و برخی مقامات بلندپایة نظام را «بی‌لیاقت» می‌خواند، البته نوری‌زاد برای حفظ ظاهر نام پاسدار ‌شریعتمداری را نیز ضمیمه کرده که هیچکس به او ظن بد نبرد. این جانور وحشی در پایان از ریخته شدن خون جوانان سخت ابراز تأسف کرده می‌گوید، با اینکار «اسلام خدشه‌دار می‌شود!» خلاصة مطلب نوری‌زاد همچون خمینی دجال نگران اسلام است و رادیوفردا هم نگران نوری‌زاد.

باید ببینیم نوری‌زاد بر اساس کدام قوانین و مقررات به بالاترین مقام حکومت اسلامی توهین می‌کند یا به دیگر مقامات تهمت پرداخت و دریافت رشوه وارد می‌آورد؟ مگر در نامة سرگشاده می‌توان آشکارا قانون‌شکنی کرد؟ به هیچ عنوان! محمد نوری‌زاد و هیچکس دیگری چنین حقی ندارد، پس باید ببینیم چرا اهالی رادیوفردا از مرزشکنی و توهین دفاع می‌کنند؟! عمل نوری‌زاد در هیچ چارچوبی قابل توجیه نیست و اگر رادیوفردا در هم‌سوئی کامل با آن جانوران وحشی در انجمن اسلامی دانشگاه هنر به دفاع از نوری‌زاد مشغول شده، این هم‌سوئی ثابت می‌کند که انجمن اسلامی هم سر در آخور سازمان‌سیا دارد و برای رادیوفردا خوراک تبلیغاتی فراهم می‌آورد:

«[نوری‌زاد] دستگیر و روانة زندان [...] اوین شد تا مسیری را که از نویسندگی [...]‌ آغاز کرده بود با «حر زمان» نامیده شدن‌ش [...] تا به آخر طی کرده باشد.[...] به نظر نمی‌رسد برای نظام جمهوری اسلامی، نوشتن نامة‌ سرگشادة‌ انتقادی به رهبر، هنوز هم کمتر از خط قرمز باشد[...]»


بله می‌بینیم که پرسوناژ «حر»، یعنی همان پارکابی پرسوناژ مقدس حسین به مذاق رادیو فردا هم سخت خوش آمده. دلیل هم اینکه در کشور ایران بعضی‌ها باید در چارچوب بی‌بی‌گوزک صحرای کربلا قانون‌شکنی کنند تا جامعه به دو قطب کاذب حق و باطل و حسینی و یزیدی تقسیم شود. اگر نظم قانونی، حتی همین قانون نیم بند در ایران حاکم باشد و برچسب زدن و قانون‌شکنی و هتاکی جرم شناخته شود، دکان کارفرمایان رادیوفردا نیز ورشکست‌ خواهد شد. فقط به قلمزنان این رادیو بگوئیم، قهرمان شما اگر یک نقطة بالای سرش بگذاریم از «حر» به «خر» تبدیل می‌شود. هر چند که همپالکی‌های محمد خاتمی شایستگی استقرار در جایگاه «خر»‌ را ندارند:

گاوان و خران باربردار
به زآدمیان مردم‌ آزار

بهتر است «حر» زمان و شرکاء بساط نامه نویسی‌شان را برچینند که ممکن است آتش‌فشان ایسلند خشمگین‌تر شود. بله، همچنانکه گفتیم حضرات شکم‌شان را برای جنگ صابون زده بودند و محمد خاتمی هم خیز برداشته بود که از ژاپن با اربابان پیروزمند وارد تهران شود که آتشفشان ایسلندی مانع شد! و کرکس‌ها که از جنگ و جسد تغذیه می‌کنند در دوران صلح می‌باید خسارات شدید متحمل شوند. هر روز که شرایط ویژه بر آسمان حاکم باشد، صدها میلیون دلار بخار می‌شود. مسافران سرگردان به کنار، گل‌های پژمردة اسرائیل که قرار بود از هلند به سراسر جهان صادر شود به کنار، ماهی‌های گندیده در گمرکات به کنار، تمام صنایع اتومبیل‌سازی مورد تهدید قرار گرفته. قطعات یدکی در گمرک آب خنک می‌خورد، کارگران کمتر و کمتر کار می‌کنند و خلاصه کارخانه‌ها ممکن است به تعطیلی موقت کشانده شوند و اگر بعضی‌ها همچون گروه «برژینسکی ـ کارتر» به سیاست انسداد عشق می‌ورزند می‌توانند دلی از عزا در آورند که اینبار این سیاست بدون جنگ به ایالات‌متحد و اروپای غربی تحمیل ‌شده! اهالی ناتو هر چه در منطقه عقب‌نشنیی کنند باسرعت بیشتری به عقب رانده خواهند شد. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم مانورهای نظامی روسیه از جمله در منطقة «سمولنسک» به گزارش نووستی، مورخ 28 فروردین‌ماه سالجاری، از 13 تا 17 آوریل سالجاری با هدف مبارزه با تروریسم آغاز شده بود. در وبلاگ «آتشفشان پروپاگاند» به این مانورها اشاره کرده بودیم.

همچنین به گزارش نووستی، مورخ 27 فروردینماه، اسرائیل از تاریخ 16 آوریل، بزرگترین تمرین سراسری ضدتروریستی خود را آغاز نمود. پیش از برگزاری این مانور دولت اسرائیل جهت بحران آفرینی و گسترش تنش یک برنامة نوین جهت اخراج فلسطینی‌ها از کرانة باختری رود اردن تدارک دیده بود. به گزارش نووستی، در تاریخ 25 فروردین‌ماه وزارت‌ امورخارجة روسیه به اسرائیل اعتراض می‌کند ولی دولت بنیامین نتانیاهو که همچون اربابان‌اش در غرب شکم را برای جنگ در ایران صابون زده بود به روی خود نمی‌آورد.

در واقع بساط تهدید به تهاجم نظامی را حاکمیت ایالات متحد آغاز کرد و در تاریخ 23 فروردینماه سالجاری، روسیه مخالفت خود را با این تهدیدات اعلام داشت. سایت نووستی مورخ 23 فرودین‌ماه، مصاحبة‌ دیمیتری مدودف با شبکة «ای. بی. سی. نیوز» را منتشر کرده. در این مصاحبه مدودف صریحاً می‌گوید، تهاجم اسرائیل به ایران می‌تواند به جنگ هسته‌ای و بی‌ثباتی جمهوری آذربایجان در همسایگی روسیه منجر شود. باری روز گذشته همزمان با مسافرت پادشاه عربستان به بحرین، خبر پهلو گرفتن یک رزمناو موشک‌بر روسیه در بندر مسقط نیز انتشار یافت.

به گزارش نووستی، مورخ 30 فروردین‌ماه سالجاری، نمایندة‌ ستاد کل نیروی دریائی ارتش فدراسیون روسیه اعلام کرد، «رزمناو موشک بر مسکو فردا در بندر مسقط عمان پهلو می‌گیرد.» نووستی می‌افزاید، این رزمناو در تاریخ 20 فروردینماه از اقیانوس‌آرام حرکت کرده و پس از 6 روز از کانال سوئز گذشت. پیشتر گفتیم که روسیه برای انجام مانورهای دریائی ناوگان خود را در جهت عکس مسیر صادرات نفت به سوی اقیانوس هند به حرکت درآورده. و رزمناو اتمی پطرکبیر ناوگان مذکور را همراهی می‌کند. با در نظر گرفتن شرایط فوق و با توجه به ممنوعیت پرواز در آسمان اکثر کشورهای غرب باید ببینیم آیا لاف‌وگزاف «فوگ راسموسن»، دبیرکل ناتو باز هم ادامه خواهد یافت یا ایشان هم به سرنوشت نوادة لردسیلورفاکس دچار می‌شوند و همین روزها مرگ غیر قابل اجتناب سازمان «باورمدار» ناتو را شاهد خواهیم بود؟





دوشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۹


آتشفشان پروپاگاند!
...

جنجال رسانه‌ای پیرامون فعالیت‌های آن آتشفشان پلید در ایسلند با عقب‌نشینی آنگلوساکسون‌ها در پاکستان، ترکیه، عراق و افغانستان، و کوتاه شدن دست واتیکان از کشور لهستان و ... و بازارگرمی کیهان برای تحفة محفل نوبل تقارن زمانی یافت! بله، از قضای روزگار و به ارادة الهی، پاسدار شریعتمداری و قوة قضائیة جمکران سخت به تکاپو افتاده‌اند تا برای «تخریب» مخالفان کودتای ژنرال هویزر، شیرین عبادی را در جایگاه رهبری مخالفان «انقلاب»‌ یا همان کودتای 22 بهمن 1357 قرار دهند. به این ترتیب، در صورت تحقق «تغییر» و اجرای طرح معروف رابرت مک‌فال برای تکرار دور باطل شیخ و شاه، جایگاه حاجیه عبادی در «سنگر پیروزی» محفوظ خواهد ‌ماند. البته این توهم کارفرمایان کوته‌بین کیهان در ینگه دنیاست.

اینان می‌پندارند کارآئی مهره‌های‌شان در ایران می‌تواند پاینده و جاودان باقی بماند. حال آنکه سخت کور خوانده‌اند، مخالفان دمکراسی نظیر شیرین‌ عبادی و دیگر طرفداران حقوق‌بشر نسبی را نمی‌توان به عنوان مدافع دمکراسی به ملت ایران حقنه کرد. موافقت یا مخالفت امثال شیرین عبادی با کودتای 22 بهمن هیچ اهمیتی ندارد. کردار اینان به همان شبه‌روشنفکر مدافع حقوق زنان می‌ماند که همسر خود را کتک می‌زد! به عبارت دیگر چنین افرادی با ارزش‌های اخلاقی انسان‌محور بیگانه‌اند. بهتر است پاسدار شریعتمداری و شیخ صادق لاریجانی بجای بازارگرمی برای خاله‌زنک‌های مدافع «اسلام مترقی»، نگاهی به اطراف‌، به ویژه در عراق و پاکستان بیاندازند و از ماجرای آن آتشفشان در ایسلند عبرت بگیرند و چاره‌ای بر افلاس خود بیاندیشند!

یکی از مواد پیمان «ستارت ـ 2» که در پراگ به امضا رسید، «امنیت غیرقابل تفکیک»‌ خوانده می‌شود. تحمیل «شرایط ویژه» بر آسمان، یعنی ممنوعیت پرواز هواپیماها در همین چارچوب صورت پذیرفت،‌ هر چند هیاهوی رسانه‌ای بر فعال شدن یک آتشفشان در ایسلند متمرکز شده بود. در وبلاگ «کفر و کتاب» گفتیم،‌ به دلیل فرضی فعال شدن آتشفشان کذا، مقامات بلندپایة‌ کشورهای حاضر در توطئة‌ گوادالوپ و شرکای‌شان از حضور در «ورشو»، محروم شدند. قرار بود باراک اوباما، پرنس چارلز، آنجلامرکل و نیکولا سرکوزی در پایتخت لهستان حضور به هم رسانند، و از آنجا که لهستان کشوری «کاتولیک نشین» است، حضور پاپ نیز در مراسم خاک‌سپاری رئیس جمهور لهستان «ثواب» داشت؛ که ناگهان طبل زدن برای «فعالیت» آتشفشان کذا آغاز شد و... و حضرت پاپ هم ناچار شدند به «مالت» بروند، و حتی نماینده ایشان هم از ترس آتشفشان کذا به لهستان نرفت.

پنجسال پیش در چنین روزی ـ 19 آوریل 2005 ـ کاردینال راتزینگر بجای آن پاپ لهستانی نشست. راتزینگر به محض جلوس بر «تخت پاپی» یک دکان نوین گفتگوی توحش‌ها افتتاح نموده، جهت فراهم آوردن تسهیلات لازم برای تداوم لشکرکشی‌های خیابانی در کشورهای مسلمان‌نشین و رستاخیز «الاغ‌‌مرده‌های» لازار، اسلام را «دین خشونت» نامید. برنامة انتشار کاریکاتورهای محمد نیز در هم‌سوئی کامل با همین «سیاست مهوع» و جنجال آفرین به اجرا درآمد. باری در گیرودار مذاکرات «ستارت ـ 2» بود که افشاگری‌ پیرامون کودک‌بارگی کشیش‌های واتیکان آغاز شد و مدارک پنهانکاری و لاپوشانی عالیجناب «جرمن شپرد» در اختیار رسانه‌ها قرارگرفت و دامنة‌ رسوائی به آن پاپ لهستانی هم کشیده شد و دریافتیم که «اخلاق» در قاموس واتیکان و روضه خوان‌های جمکران مفهوم یکسانی دارد: جنایت و تزویر در پس پردة تقدس‌فروشی. حال به ابعاد «تخریب» و انسان‌ستیزی حکومت اسلامی بهتر پی‌ می‌بریم. این حکومت انسان‌ را از جایگاه انسانی‌ات به بیرون می‌راند و او را در جایگاه روحانی مزور و جنایتکار قرار می‌دهد. کسی که در برابر جمع از خدا و حق و عدالت سخن می‌گوید، و در نهان دست به هر جنایتی می‌آلاید. لئون تروتسکی می‌گوید:

«معیار اخلاق واقعی، کردار ما است.»

پس به عنوان نمونه نگاهی داشته باشیم به «کردار» خداپسندانة پدر مقدس «مارسیال ماسی‌یل»، بنیانگذار «لژیون‌های مسیح» در مکزیک. این بنیاد در دوران پاپ قبلی از نفوذ بسیار در واتیکان برخوردار بود. باری، پدر «ماسی‌یل» نه تنها به مرفین اعتیاد داشتند و «تجرد» خود را نقض کرده بودند که به فرزندان‌شان نیز تجاوز می‌فرمودند. علامت تعجب هم نمی‌گذاریم چرا که به گواهی تاریخ، «قابلیت» آخوند جماعت در انجام هرگونه جنایت و پستی در عمل به اثبات رسیده. همکاری واتیکان با هیتلر و موسولینی و تزویر و توحش حکومت اسلامی شاهدی است بر این مدعا.

به گزارش لوموند، مورخ 10 مارس 2010،‌ روز سوم مارس یک زن مکزیکی که طی سی سال با پدر «ماسی‌یل» زندگی پنهان داشته به اتفاق سه پسرش در یک برنامة رادیوئی به زندگی دوگانة کشیش مذکور شهادت دادند. در سال 2008، یعنی دو سال پس از مرگ «ماسی‌یل»، که به حکم واتیکان گوشة عزلت گزیده بود، دو تن از پسران‌اش ادعا کردند بارها و بارها از سوی پدر مورد تجاوز و سوءاستفادة جنسی قرار گرفته‌اند. همچنین مادرشان، «بلانکا استلا لارا» اظهار داشت، در سال 1976 در سن 19 سالگی با ماسی‌یل 56 ساله آشنا شده. به گفتة بلانکا، «ماسی‌یل» با ارائة مدارک شناسائی جعلی کشیش بودن‌اش را پنهان داشته، خود را کارمند شرکت نفتی «شل»، کارآگاه خصوصی و مأمور «سیا» معرفی کرده بود! در سال 1997، پس از گذشت حدود 20 سال، «بلانکا» ضمن مشاهدة گزارشی با عکس و تفصیلات ‌در یکی از رسانه‌های مکزیک از هویت واقعی پدر دو فرزندش آگاه می‌شود و در سال 1999 کشیش را ترک می‌کند، چرا که پسرش او را در جریان تجاوزهای پدر قرار می‌دهد! این زن دلسوخته و فریب‌خورده و فریبکار به شبکة تلویزیونی «ام. وی. اس» می‌گوید: «هرگز به او سوء‌ظن نداشتم، من او را می‌پرستیدم. حتی یکروز به او گفتم که برایم همچون خدا بوده!»

اتفاقاً کشیش «ماسی‌یل» یک خدای تمام عیار هم بود، چرا که دلار فراوان در اختیار داشت. به همین دلیل وقتی «بلانکا» پس از 20 سال متوجه می‌شود با یک دروغگو و متقلب و متجاوز زندگی کرده، دو سال دیگر هم در کنار خداوند می‌ماند و معلوم نیست چه اتفاقی می‌افتد که پسرش در سال 1999 سکوت خود را می‌شکند و بلانکا هم بالاجبار خداوند را تنها می‌گذارد.

به گزارش لوموند، «ماسی‌یل» از «جذابیت» فراوان برخوردار بوده و به همین دلیل ثروت عظیمی گردآورده! متأسفانه لوموند توضیح نداده، ولی کشیش یا هر فردی که به دلیل برخورداری از جذابی‌ات، ثروتمند می‌شود برای انباشت ثروت یک راه بیشتر نخواهد داشت: خودفروشی، ارتباط با شبکة قاچاق انسان، موادمخدر و پولشوئی یا همان مافیا. باری حدس ما باید درست باشد چرا که «لوموند» در گزارش خود می‌افزاید، ماسی‌یل و همدستان‌اش یک شبکة وسیع تحت عنوان «لژیون‌های مسیح» ایجاد می‌کنند که در 22 کشور شعبه داشته و با تاسیس دهها موسسة آموزشی ویژة کودکان طبقات مرفه تعلیم و تربیت فرزندان «بزرگان» را عهده‌دار می‌شود. میلیاردر معروف مکزیکی «کارلوس سلیم»، سومین ثروت جهان و همچنین بسیاری از «شرکت‌مداران» درجه یک، از جمله رئیس گروه «تله ویزا» آموزش فرزندان‌شان را مدیون خدمات و زحمات پدر روحانی ماسی‌یل‌اند! لوموند می‌نویسد، به دلیل روابط نزدیک «ماسی‌یل» با واتیکان صدای همة اعتراضات خاموش می‌شد، و اعمال فشار بر رسانه‌های مکزیک که برای شکستن سکوت تلاش می‌کردند بسیار شدید بوده. تا اینکه در سال 1997، در گرماگرم انتشار گزارشی در ایالات متحد، هشت لژیونر «سابق»‌ پس از دهه‌ها سکوت خواهان رفع مصونیت از پدر «ماسی‌یل» و محاکمة او ‌در دادگاه ویژة‌ روحانیت می‌شوند.

در ماه فوریه 2009، معلوم می‌شود بنیانگزار «لژیون‌های مسیح» فرزندان دیگری نیز در مکزیک، اسپانیا و دیگر کشورهای اروپائی دارد و در واکنش به عذرخواهی مسئولان لژیون از این جنایات، گفته می‌شود که این عمل مزورانه فقط جهت پنهان داشتن مسئولیت سلسله ‌مراتب در واتیکان صورت پذیرفته. البته لژیون کذا هم دست به افشاگری زد و اعلام داشت پسر «بلانکا» تقاضای 26 میلیون دلار حق‌السکوت کرده که از این مبلغ 6 میلیون دلار سهم ارث او بوده. حال به دلائل موجه «بلانکا استلا» برای پرستش «ماسی‌یل» و دلیل سکوت پسرش پی می‌بریم؛ پای چند میلیون دلار ناقابل در میان بوده. در هر حال، از ماه مه سال 2009 واتیکان تحقیقات خود را آغاز می‌کند، و خانوادة «ماسی‌یل» هم یک «نامة سرگشاده»‌ برای پاپ ارسال می‌کنند و لوموند گزارش خود را اینگونه به پایان می‌برد که، ‌ هنوز نتیجة این تحقیقات منتشر نشده. یادآور شویم پاپ فعلی، حضرت کاردینال راتزینگر که 24 سال در کنار پاپ گذشته، ژان پل دوم شاهد جذابی‌ات فراوان «مارسیال ماسی‌یل» بوده‌اند، ‌ مسلماً پس از انتشار نامة کذا دریافته‌اند که امکانات‌شان برای توسل به مانورهای کسب پرستیژ بسیار محدود شده! حال آنکه دست مسکو برای همه نوع مانور «نظامی ـ سیاسی» باز است.

به گزارش نووستی، مورخ 25 فروردین‌ماه 1389،‌ به نقل از پایگاه اینترنتی «سلون. رو» دیمیتری مدودف در «انستیتو بروکینگز»‌ آمریکا ضمن اشاره به تغییر جو روابط «روسیه ـ آمریکا»،‌ از آمادگی روسیه برای حمایت از سیاست‌های کاخ سفید سخن به میان آورده. در برابر این حمایت، دیمیتری مدودف خواهان مبارزه با مواد مخدر در افغانستان و رفع موانع از سر راه سرمایه‌گزاری‌های روسیه شده و تلویحاً از برچیده شدن پایگاه نظامی آمریکا در قرقیزستان سخن به میان آورده. رئیس جمهور روسیه همچنین صریحاً با اعمال تحریم به ملت ایران و تهاجم نظامی به ایران مخالفت کرده. یادآور شویم رئیس جمهور روسیه برای شرکت در نشست خلع سلاح هسته‌ای در ایالات متحد حضور یافته و پس از این نشست به برزیل رفت.

در نشست کذا از حکومت اسلامی و کرة شمالی دعوت به عمل نیامده بود، در عوض اوباما و هیلاری کلینتون برای تشویق انزوای سیاسی حکومت اسلامی یک تکه استخوان دندانگیر برای مقام معظم پرتاب کردند و رهبر فرزانه عصا زنان و هن‌هن‌کنان نبرد بی امان با آمریکا را دوباره از سر گرفتند، و نمایش مهوع تهدید ملت ایران به تهاجم نظامی برای چندمین بار به صحنه آمد. البته با ضمیمة ارعاب ساکنان تهران به زلزلة شدید آنهم به دلیل «گناه» زنان بدحجاب!

اینجا بود که دفیلة میرحسین موسوی، محمد خاتمی و آخوند کروبی در «بی‌بی‌سی»، رادیوفردا و دیگر شاخک‌های استعمار از سر گرفته شد و انجمن‌ اسلامی دانشگاه «هنر» آن بیانیة بیشرمانه و سرشار از بلاهت را صدورید. پیشتر در وبلاگ «هنر در کربلا» در مورد این بیانیه توضیح داده‌ایم. خلاصه همه برای یک جنگ خوب در ایران شکم‌شان را صابون زده بودند که کاسه و کوزة «گلدمن ساکس» درهم ریخت، و مانور نظامی روسیه در منطقة‌ «سمولنسک» آغاز شد و آتشفشان ایسلند هم به ‌ناچار پای به میدان جنگ گذاشت.

در نتیجة فعال شدن این آتش‌فشان بود که پرواز هواپیماها در بسیاری از کشورها خطرناک تشخیص داده شد. در این میان اعلام آماده‌ باش نظامی نیروی هوائی بعضی کشورها عجیب می‌نمود! اگر هواپیماهای مسافربری به دلیل فعال شدن آن آتشفشان در ایسلند پروازشان خطرناک بود، پرواز جنگنده‌ها گویا خطر نداشت! باری، چند ساعت پس از انتشار خبر آماده‌ باش فرودگاه‌های نظامی اعلام شد باند فرودگاه‌های نظامی از جمله در کشور فرانسه تا اطلاع ثانوی بسته خواهد ماند!

به گزارش فرانس پرس، در فیگارو، مورخ 17 آوریل 2010، تعداد 12 فروند میراژ «اف ـ 1» و میراژ ـ 2000 و رافال، پنج هلیکوپتر، یک «ای واکس» و یک هواپیمای باربری شبانه ‌روز در جنوب فرانسه به حال آماده باش خواهند بود! سخنگوی نیروی هوائی فرانسه اظهار داشت طبق مقررات پس از 11 سپتامبر این تصمیمات برای متوقف کردن هواپیما، هلی‌کوپتر و هر جسم پرندة دیگری اتخاذ شده! یکروز پس از این اظهارات عجیب، یعنی در تاریخ 18‌آوریل سالجاری، فیگارو از قول «فرانس پرس»، به نقل از نیویورک تایمز اعلام داشت، رابرت گیتس در مورد ایران هشدار می‌دهد!

طبق معمول و بنا بر سنت مقدس ابراهیمی، صرافی نیویورک تایمز «اخبار موثق» را به نقل از مقامات رسمی که «نخواستند نام‌شان فاش شود» انتشار داده و در واقع تمایلات کارفرمایان را به عنوان «خبر» به مخاطب حقنه کرده بود. در توهمات مک‌کارتیست‌ها لازم بود «ایران از همة امکانات و قطعات لازم جهت ساختن بمب اتمی برخوردار باشد، ولی قطعات کذا را سرهم نکند تا بتواند عضو ان. پی. تی باقی بماند!» خلاصه بگوئیم، خبر فعال شدن آتشفشان ایسلند بیشتر قصة خاله سوسکه بود و دعوا بر سر تجهیز اجباری حکومت اسلامی به سلاح اتمی! اینهمه جهت «حفظ وضع موجود» به نفع اسرائیل و ممانعت از مذاکرات صلح!

ولی ناگهان به ارادة الهی فعالیت آتشفشان کاهش یافت! پادشاه عربستان راهی بحرین شد، یک فروند هلیکوپتر در عراق سقوط کرد، و کمیسیون انتخاباتی با تقاضای نوری المالکی برای بازشماری آراء موافقت فرمود، و دو تن از سران القاعده نیز در عراق کشته شدند! رابرت گیتس نیز اعلام داشت، سخنان اینجانب بد تعبیر شده! و اما فوگ راسموسن، دبیر کل سازمان ناتو با پرروئی فراوان ادعا کرد: فعالیت آتشفشان کذا هیچ خدشه‌ای به عملیات ما وارد نیاورده! لاف و گزاف راسموسن در فیگارو مورخ 19‌آوریل 2010 انعکاس یافت. باری در این گیرودار نتیجة انتخابات بخش ترک نشین قبرس هم اعلام شد. پیامد منطقی انتخابات کذا منتفی شدن الحاق ترکیه به اتحادیة اروپا است. خلاصه پس از کاهش فعالیت آن آتشفشان،‌ اهود باراک بنیامین نتانیاهو را نصیحت کرد که به تنش با کاخ سفید پایان دهد! به عبارت دیگر برنامة جنگ شکست خورد!

ولی آنچه برای ایرانیان اهمیت دارد تغییرات عمده در پاکستان است. به گزارش فرانس پرس، در فیگارو، مورخ 19 آوریل سالجاری رئیس جمهور پاکستان با اصلاح قانون اساسی برای انتقال اختیارات‌اش به نخست وزیر موافقت کرد و شرایط ویژه در پاکستان عملاً به پایان رسید. این شرایط با کودتای ژنرال ضیاءالحق در سال 1977 بر پاکستان حاکم شده بود. به یاد داریم که به فاصلة کمتر از یکسال با استقرار توحش مردم‌سالاری،‌ یا حکومت خیابانی شیخ مهدی بازرگان همین کودتا در ایران نیز «بازتولید» شد. همانطور که پیشتر هم گفتیم پاکستان آینة ایران است. پس بهوش باشیم!

هدف ما استقرار دمکراسی پارلمانی در ایران است. برای استقرار دمکراسی نیز جدائی دین از سیاست الزامی است. تنها در اینصورت است که می‌توانیم قوانین انسان‌محور را بجای احکام توحش شریعت در جامعه حاکم کنیم. مطالبات سرداران مشروطه را فراموش نکنیم: جدائی دین از سیاست، قانون بجای شریعت.





یکشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۹


کفر و کتاب!
...
مارکسیسم همچون دمکراسی مدرن «انسان‌محور» است و روی به زندگی و آینده دارد، حال آنکه مک‌کارتیسم به عنوان تداوم فاشیسم هدفی جز «تخریب انسان» نداشته و نخواهد داشت. این است یکی از دلائل زدن بر چسب «کفر» به مدافعان دمکراسی توسط مک‌کارتیست‌ها.

نظریة مارکس رابطة انسان را با «قدرت» انسان‌ستیز و مخرب می‌داند. از دیدگاه مارکس بهره‌کشی نظام سرمایه‌داری هولناک‌ترین نوع توحش را به وجود آورده. نظام سرمایه‌داری انسان‌ها را اشیائی به ‌شمار می‌آورد که می‌توان به دلخواه آن‌ها را مورد «استفاده» ‌قرار داد. این است پایه و اساس «اخلاق» نزد مارکس. او مانند همة فلاسفة «انسان‌محور» مفاهیم نظریة خود را در چارچوب «انسان‌محوری» تبیین کرده، پس کاملاً منطقی است که «اخلاق» را نیز نه در انتزاع که در واقعیات ملموس «جامعه» تعریف کند:

«الغای بهره‌کشی انسان از انسان، به بهره‌کشی یک ملت از ملت دیگر نیز پایان خواهد داد.»

کارل مارکس

پایه و اساس اخلاق انسانی یعنی مخالفت با استثمار فرد در جامعه، و مخالفت با استعمار، یعنی نفی سرکوب و تاراج یک ملت توسط ملت‌های دیگر. حال به دلائل شیفتگی آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک به «حکومت دین» پی می‌بریم. هر چه دامنة‌ سرکوب گسترده‌تر شود، چپاول استعماری افزایش خواهد یافت. و از این نظر حاکمیت دینی بهترین ابزار سرکوب یک ملت به شمار می‌رود. «دین»، روی به گذشته دارد و آینده را در بازگشت به گذشتة موهوم و مقدس می‌جوید. به عبارت دیگر حکومت دینی در «مرگ‌پرستی» و «تخریب انسان» خلاصه می‌شود، حال آنکه به طور کلی اساس، بر «ساختن» و «آبادی» است نه بر «تخریب.» اینک که به تخریب رسیدیم بازگردیم به متن بیانیة دانشجونمایان که به صورت شتابزده در وبلاگ «هنر در کربلا» بررسی شد.

شگرد این بیانیه و دیگر چرندنامه‌های مشابه که تحت نظارت ساواک تنظیم می‌شود، خارج کردن انسان از واقعیت زمان و مکان است. اینان واقعیت امروز جامعة ایران را با شرایط گنگ و مبهم دوران خلافت معاویه به قیاس می‌کشند. به این ترتیب دولت احمدی‌نژاد در جایگاه باطل قرار می‌گیرد، و همة ایرانیان به ویژه هنرمندان و روشنفکران موظف خواهند بود که در سنگر حق، یعنی سنگر میرحسین موسوی لنگر اندازند، در غیر اینصورت ساتاس به فرمان هیزاکسلنسی آنان را «بی‌شرافت و ترسو» خطاب خواهد کرد. اینگونه است که به اصطلاح هنرمندی چون محمد نوری‌زاد که از زندانیان تزئینی حکومت است تبدیل می‌شود به «حر»!

جایگاه واقعی اجتماعی پرسوناژ «حر» در بی‌بی‌گوزک‌های کربلا چیست؟ طرفدار حسین! حتی اگر موجودیت «حر» را واقعی نیز تلقی کنیم، این فرد نه هنرمند بوده، نه نویسنده. در نتیجه، به محض اینکه نوری‌زاد را در کمال حماقت به «حر زمان» تشبیه می‌کنند تمام ویژگی‌های جایگاه واقعی اجتماعی او ـ هنرمند یا نویسنده ـ‌ به طریق اولی «حذف»‌ خواهد شد. هدف واقعی نیز همین است، حذف و «نابودی هنرمند» از طریق نشاندن پارکابی امام حسین بجای او.

امام حسین فرضی که بوده؟ پیشتر به کرات در این مورد گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم. پرسوناژ حسین فاقد هرگونه شایستگی و لیاقت است. این پرسوناژ «قدرت‌پرست» می‌خواهد در جایگاه پدر قرار گیرد، حال آنکه از نظر قانونی فاقد چنین حقی است. بر اساس روایات شیعیان، حسین جایگاه خلافت را ارث پدری خود می‌داند، ‌ در صورتیکه در اسلام خلافت موروثی نبوده. حداقل خلافت ابوبکر، عمر و عثمان پیش از خلافت علی ثابت می‌کند که خلافت موروثی و خانوادگی مورد تأئید قبائل عرب در صدر اسلام قرار نداشته، هر چند روایات شیعی‌مسلکان بر «حق مسلم» حسین پای می‌فشارد.

اما از نظر منطقی «حسین» یک شورشی بیش نیست و به همین دلیل است که طی سدة اخیر پروپاگاند استعمار برای‌مان ذکر حسین مظلوم گرفته، تا جائیکه هیزاکسلنسی، سایمون‌گاس هم می‌خواهند نقش حسین مظلوم برای‌مان ایفا کنند، و با ارسال نامة سرگشاده، گریان و نالان از نوکران در جمکران تقاضا می‌کنند، روابط‌تان را با ما کاهش ندهید و نوکران هم در کمال خشونت مرتباً تهدید به کاهش روابط می‌فرمایند. در پس پردة این نمایشنامة مهوع است که واقعیت پنهان شده!

واقعیت این است که وزارت امور خارجة انگلستان از پذیرفتن استوارنامة سفیر حکومت مستقل و قدر قدرت جمکران خودداری می‌کند! حکومت ملایان حدود دو ماه پیش از کودتای ناکام خردادماه سفیری به انگلستان ارسال کرده که هنوز نتوانسته استوارنامه‌اش را به حضور مقامات ذی‌صلاح تقدیم کند. گویا برای ایشان «وقت» ندارند! خلاصه بگوئیم دولت انگلستان می‌خواهد به شیوة گاوچران‌ها در جایگاه دشمن حکومت اسلامی نشسته و نوکران را از راه دور هدایت کند. به این ترتیب بازار انتشار بیانیه‌های گوساله‌پسند «انجمن‌های اسلامی» رونق فراوان خواهد یافت و با میلیون‌ها نوری‌زاد آشنا خواهیم شد که به جایگاه «حر» اسباب‌کشی کرده‌اند.

پس بهتر است ببینیم نوری‌زاد کیست؟ نوری‌زاد یکی از همان تحفه‌های موسسة استعماری کیهان است که همچون پاسداراکبر فرهیخته سه جایگاه «مخالف»، «روشنفکر» و «زندانی سیاسی» را اشغال کرده و بی‌بی‌سی، مورخ 17 آوریل 2010 او را در بوق گذاشته. باشد که بزودی ایشان را در کنار پاسدار اکبر و حاج عباس میلانی ببینیم که دست در دست هاله‌ اسفندیاری و مهرانگیز کار «با ژانت مک دونالد آبگوشت بزباش می‌خورند.» بله این همان «رمز» معروف رمان «دائی‌جان ناپلئون» است که برای تسکین روان آشفته و پریشان دائی‌جان در اختیار ایشان قرار می‌گیرد. اگر شیخ مسعود اینجا بود می‌گفت برای تسکین «روان شیفته!» باری دائی‌جان پس از اینکه یک نامة فدایت شوم برای هیتلر می‌نویسد، شازده اسدالله میرزا و آقاجان این رمز جادوئی را اختراع کرده در اختیار او می‌گذارند و به او می‌گویند، از طریق این رمز نمایندة «انگلیسا» با او تماس خواهد گرفت. شاید نوری‌زاد هم برای هیتلر نامة فدایت شوم نوشته و بزودی با این رمز آشنا شود. بالاخره این روزها همه چیز ممکن است. پس از فعال شدن فرضی یک آتشفشان در ایسلند، آسمان اروپای غربی در «شرایط ویژه» قرار گرفت، و روسای کشورهای شرکت کننده در نشست گوادالوپ ـ آمریکا، آلمان، انگلستان و فرانسه ـ و متحدان‌شان از حضور در لهستان محروم شدند! پس بازگردیم به نوری‌زاد.

بی‌بی‌سی می‌گوید، نوری‌زاد، سال‌ها نویسندة‌ کیهان بود، اما پس از انتخاب مهرورزی، به انتقاد شدید از سرکوب معترضان پرداخت. این مبارز راه «حق» و «عدالت» پس از ارسال 3 نامة سرگشاده به علی خامنه‌ای و انتشار مطلبی در وبلاگ شخصی‌اش پیرامون رئیس قوة قضائیه در تاریخ 29 آذرماه 1388 به جرم تبلیغ علیه نظام و توهین به تعدادی از مسئولان جمهوری اسلامی ایران به زندان و شلاق محکوم شده. به گزارش بی‌بی‌سی، اتهامات نوری‌زاد به این شرح است:

«فعالیت تبلیغی علیه نظام و تخریب چهرة‌ سی‌سالة‌ نظام [...] توهین به رهبر ایران [...] توهین به رئیس قوه قضائیه [...] توهین به رئیس جمهور [...] توهین به امام جمعة مشهد.»

البته شخصاً در جریان «توهین» به مقامات جمکران نیستم، اما توهین به مقامات رسمی و توهین به افراد در هر حال «جرم» است و اگر به اثبات برسد مجازات دارد، هر چند که در حکومت جمکران «مجازات»‌ به همان شیوة توحش صدر اسلام اعمال می‌شود. به عنوان نمونه مجازات «توهین به امام جمعة مشهد» 50 ضربه شلاق است! با اینهمه آنچه عجیب می‌نماید این است که امثال میرحسین موسوی یا نوری‌زاد و شرکاء در جنبش‌سبز به خود اجازه می‌دهند آشکارا قانون‌شکنی کنند! چگونه است که انجمن اسلامی دانشگاه هنر در حمایت از کسانی که به دلیل توهین به رهبر حکومت و رئیس قوة قضائیه و... محکوم شده‌اند، بیانیه صادر می‌کند، بدون اینکه از سوی دادستان کل تحت پیگرد قانونی قرارگیرد؟ این پرسش‌هائی است که در چارچوب منطقی پاسخی برای‌شان نخواهیم یافت، چرا که در حکومت اسلامی جائی برای «منطق» وجود ندارد. می‌دانیم که منطق انسانی است و حکومت اسلامی یک حکومت دست‌نشاندة استعماری که جز برچسب زدن و تخریب هیچ نمی‌شناسد. پس جای تعجب نیست که به اصطلاح مخالفان‌اش نیز در مسیر مقدس مک‌کارتیسم گام بردارند.

کاملأ قابل قبول است که استعمار جهت پیشبرد مقاصد سیاسی و اقتصادی‌اش بکوشد و موانع را هر چه که باشد از سر راه بردارد. آنچه غیر قابل قبول است عملکرد مدعیان مبارزه با استعمار است که دقیقاً در مسیر انسان‌ستیزی گام برمی‌دارند! برای دریافت دلیل این حرکت غیرقابل قبول و بی‌خردانه بهتر است نگاهی به گذشتة نه چندان دور داشته باشیم، آن هنگام که رژیم پهلوی به احتضار افتاده بود.

اگر حاکمیت وقت را فاقد هر نوع شعور و خرد فرض کنیم یک امر را نمی‌توانیم نادیده بگیریم و آن حضور مشاوران متعدد خارجی و کارشناسانی بود که می‌توانستند بی‌خردی حاکمیت را گوشزد کرده راه خیر و صلاح را به او بنمایانند. آن زمان که نخست‌وزیر مادام‌العمر، هویدا کنار گذاشته شد آشکار بود که در بر پاشنة همیشگی نمی‌چرخد. اگر توده‌های مردم در جریان نبودند، کنار گذاشتن یکی از پیروان شهید مک‌کارتی آنهم پس از 13 سال نشان از «تغییر» داشت. چرا این «تغییر» به دولت آموزگار، شریف امامی و نمایش روحوضی ازهاری انجامید، تا به نقطة پایان یعنی بختیار برسد؟ چرا حاکمیت وقت پس از برکناری هویدا به بختیار مراجعه نکرد؟ چه کسی نمی‌دانست که راه خروج از بن‌بست «حسینیه و کاباره» باز کردن سوپاپ اطمینان مدافعان دمکراسی است؟ همه می‌دانستند. مسئله این بود که بر خلاف ادعای رادیوهای بیگانه و در رأس آن‌ها «بی‌بی‌سی»، آمریکا دیگر از شاه حمایت نمی‌کرد.

سرنوشت رژیم محمدرضا پهلوی رقم خورده بود چرا که این رژیم دیگر قادر به حفظ نظم آهنین نبود. دیوار ضخیم استبداد ترک برداشته و جهت حفظ منافع غرب در ایران می‌بایست استبداد پرتوان و خدشه ناپذیر باشد. چنین استبدادی را فقط با «جایگزینی» می‌توان حفظ کرد. ایرانی باید «تداوم حاکمیت» و رشد اجتماعی را فراموش کند. مطلوب استعمار یک استبداد تازه نفس بود که حمایت توده‌های از همه جا بی‌خبر یا همان «مردم» را نیز به دنبال داشته باشد، تا مشروعیت «خیابانی‌اش» هرگز به زیر سئوال نرود. به این ترتیب هر گاه مصلحت استعمار ایجاب می‌کرد این حکومت خیابانی را با نوع تازه نفس آن می‌توانست جایگزین کند. حداقل 4 نخالة حاضر در گوادالوپ چنین رویائی در سر داشتند، ‌ بدون اینکه در نظر بگیرند تداوم و توسعة حکومت توحش طالبان در کشورهای منطقه، حتی پس از فروپاشی محتمل اتحاد جماهیر شوروی با مشکلات جدی روبرو خواهد شد. نمونة قرقیزستان شاهدی
است بر این مدعا.

دولت قرقیزستان ظرف 24 ساعت سقوط کرد. و باکی‌یف که متهم به یک سوءاستفادة 200 میلیون دلاری است، نه تنها نتوانست به اروپا و آمریکا بگریزد که ناچار شد قانوناً استعفا داده و در قزاقستان پناه گیرد. با استعفای رسمی باکی‌یف، دولت آیندة قرقیزستان مشروعیت قانونی خواهد داشت. و به گفتة سرپرست دولت موقت پیش‌نویس قانون اساسی برای ایجاد یک دمکراسی پارلمانی در دست تهیه است ـ دمکراسی با مردم‌سالاری اشتباه نشود! مردم‌سالاری جز توحش و توهم هیچ نیست. مردم‌سالاری فقط از طریق بازتولید «توهم» و توحش اسطوره‌های مقدس تداوم خود را تضمین می‌کند. بی‌دلیل نیست که ابعاد توحش در بیانیة انجمن اسلامی دانشگاه هنر از اینچنین گستره‌ای برخوردار می‌شود. بیانیة ‌‌کذا ضمن روضه و زوزه برای نوری‌زاد، سنگر حق برپا می‌کند و ملت ایران را برای شهادت در راه میر«حسین» به صحرای کربلا می‌فرستد. مگر پیش از احمدی‌نژاد مشروعیتی در کار بوده که لشکریان میرحسین بر علیه خلافت «نامشروع»‌ جنجال به پا کرده و نظم روزمرة تک تک ایرانیان را در هم شکسته‌اند؟ مگر امام روشن ضمیر مشروعیت داشته؟

این کدام مشروعیت است که به دست فرماندة ناتو تفویض می‌شود؟ این کدام مشروعیت است که الله‌کرم‌ها و ماشالله قصاب‌ها را صحنه گردان سیاست داخلی می‌کند؟ این کدام مشروعیت است که مشتی اراذل و اوباش روزها و روزها پایتخت را قرق می‌کنند تا «هانس دیتریش گنشر»،‌ وزیر امورخارجة وقت آلمان دست رئیس جمهور وقت علی خامنه‌ای را بفشارد و خواستار توسعة روابط تجاری شود؟ اگر مشروعیت داخلی در گرو حمایت خارجی است، پس محمدرضا پهلوی هم تا زمانی که مورد حمایت خارجی بود هم مشروعیت داشت و هم مقبولیت! در ایران، دولت هر چه بی‌پشتوانه‌تر باشد، منافع اربابان خارجی را بهتر تأمین می‌کند، مثل دولتی که برخاسته از روتاری کلاب لندن باشد. همان دولتی که به برکت مذاکره با نیک‌براون، به فرماندهی ملاممد خاتمی شکنجة حاکمیت محافظه‌کاران را 8 سال دیگر به ملت ایران تحمیل کرد. این دولت در قاموس فعلة‌ فاشیسم «مشروعیت» داشته، چرا؟ چون کارگزار سیاست خارجی بود. از این گذشته مگر حاکمیت ایران از دورة بازرگان تا به امروز مسیر دیگری جز پیروی از استعمار پیموده؟

اشغال سفارت آمریکا در زمان دولت موقت چرا با دو عکس‌العمل متفاوت روبرو شد؟ چرا وقتی اشغال‌گران چپ‌گرا بودند، نیروی انتظامی سفارت را تخلیه می‌کند و عذرخواهی رسمی ابراهیم یزدی از دولت آمریکا را شاهدیم؟ چرا اشغال دوم سفارت کذا چنین عاقبتی نیافت؟ دلیل روشن است، اشغال دوم از مقبولیت خارجی برخوردار بود. پس نگرانی برای مشروعیت حاکمیت بی‌مورد است. موجودیت این حاکمیت طی سه دهة اخیر دلیلی است بر مقبولیت استعماری آن. به همین دلیل این حکومت نمی‌تواند راه صلاح بپیماید، چرا که استبداد ذاتاً سفله‌پرور است. در حکومت استبدادی هر که بی‌بارتر، برتر. نخست‌وزیر مادام ‌العمر، هویدا را که فراموش نکرده‌ایم!

در استبداد درک و فهم جرم است. در استبداد شعور و وجدان جنایت است. در استبداد انسانیت محکوم به مرگ است. پس آن‌ها که در استبداد صعود می‌کنند همگی بر معیارهای استبداد منطبق‌اند: از شخصیتی ضعیف، زورپرست و زرپرست برخوردارند و درک‌شان از مسائل سطحی است. اگر به همة این‌ها حقارت اجتماعی را هم بیفزائیم شخصیت ایده‌آل حاکمیت استبدادی کامل می‌شود. به حکومت اسلامی و اوپوزیسیون جایزه بگیرش، چون نیک بنگریم از این شخصیت‌های طراز اول بسیار خواهیم یافت. آنان که نمی‌دانند چه می‌گویند، آن‌ها که نمی‌فهمند آنچه می‌کنند تیشه بر ریشة خودشان می‌زند، آن‌ها که تا دیروز عامل تصفیة‌ خونین انقلاب فرهنگی بودند و سپس «معمار رنسانس اسلامی» می‌شوند، یا آن‌ها که هنوز مزورانه ادعا می‌کنند عدالت و آزادی خارج از دمکراسی میسر است، آن‌ها که از «ظلم» حکومت پهلوی به مرداب متعفن طالبان فروافتاده‌اند، آن‌ها که نمی‌بینند سرنوشت محتوم ملت‌ها در نظام سلطه فرو افتادن به عرصة تباهی است، آنانکه نمی‌دانند دمکراسی زیر سایة چماق ماشاالله قصاب‌ها میسر نمی‌شود، و بالاخره آن‌ها که نمی‌دانند با دلار نمی‌توان برای ملت ایران «روشنفکر» و «متفکر» خلق کرد. خلاصة کلام روشنفکری لباس نیست که هر کسی خریده بر تن کند.

عبدالعلی دستغیب در مقاله‌‌ای تحت عنوان، «روشنفکری و آفات روشنفکری» که در شمارة 62 ماهنامة «گزارش»، مورخ 1375 منتشر شده چنین می‌گوید:

«روشنفکری تشریفی نیست که به عنوان زیب و زیور بر دوش کسانی افکنده شود [...] پیرامون ما کم نیستند کسانی که مدام به آراء فیلسوفان استناد می‌کنند، نام هایدگر، ژاک دریدا و پل دومان ... از زبان‌شان نمی‌افتد [...] از حقوق زنان دفاع می‌کنند [...] اما همین آقایان با فضل و شریف عیب کوچکی دارند، عیبی بسیار کوچک! در خانه زنشان را کتک می‌زنند، برای منتقدان خود پاپوش می‌دوزند و در گفتار و کردار نه تقید علمی دارند و نه تقید اخلاقی. گفتار و کردارشان فرسنگ‌ها فاصله دارد.

نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند

[...] کسانی که روشنفکران را به کفر متهم می‌کنند به خطا می‌روند.»