شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۶

بحران و انسداد!
...

در این وبلاگ، بارها به اهمیت همه جانبة سفر رئیس جمهور روسیه به ایران اشاره شده، بدون اینکه وارد جزئیات شویم. امروز شاید فرصتی باشد تا به مهم‌ترین جنبة این سفر که همان «رفع انسداد» باشد، بپردازیم. به این ترتیب،‌ شاید بتوانیم نگاهی به اصولی بیاندازیم که «انسداد» را تشویق می‌کند، و همزمان گروه‌هائی را مشخص کنیم که، از قبیل حزب مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، دفتر تحکیم وحدت و گروه شیرین عبادی، موجودیت‌شان در گروی «انسداد» است.

گفتیم که استعمار جهت تداوم و گسترش منافع خود، «انسداد» را ایجاد می‌کند، تا بتواند مانع پویائی افراد و ملت‌ها شود. اما این «انسداد» چیست؟ انسداد، به معنای «جلوگیری» از هرگونه «ارتباط» است، و هنگامی که ارتباط به وجود نیاید، پویائی، یا «تبادل» از میان می‌رود. به زبان ساده‌تر، انسداد، ایستائی و سکون را حاکم می‌کند، تا «پویائی» را به «بحران» تبدیل کند. از اینروست که استعمار می‌کوشد، به هر ترتیب از ایجاد ارتباط جلوگیری کند. ارتباط دولت‌ها، ارتباط ملت‌ها، ارتباط افراد با یکدیگر، و بالاخره ارتباط فرد با جامعه. و اگر ارتباط ملت‌ها و دولت‌ها با یکدیگر ارتباطی برونمرزی است، و در چارچوب همکاری‌های علمی، فرهنگی، و تجاری صورت می‌گیرد، ارتباط افراد با یکدیگر، و ارتباط فرد با جامعه، ارتباطی درونمرزی است، و ایجاد «انسداد» در راه این نوع ارتباط، تنها در سایة حاکمیت‌های فاشیستی می‌تواند امکان‌پذیر شود. چرا که فاشیسم، در سرکوب افراد سرآمد دیگر نظام‌هاست. فاشیسم، با نادیده گرفتن «فرد»، «زمان» و «مکان»، سکون همه‌جانبه را بر جامعه تحمیل می‌کند. و از آنجا که جامعه زنده است، و مانند هر موجود زنده، از پویائی برخوردار، تحت سلطة فاشیسم، این پویائی نهایت امر به بیراهه کشیده خواهد شد. در کشورمان ایران، شاهدیم که از زمان کودتای کلنل رضا‌خان، «انسداد» در تمامی ابعاد درونمرزی، و برونمرزی بر ما ایرانیان حاکم شده، و نتایج اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی این انسداد را در قالب کودتاها و حاکمیت‌های غیرمسئول، همه روزه زندگی می‌کنیم.

البته پیش درآمد چنین انسدادی، از دوران پیش استعماری، و سلطنت شاه عباس‌صفوی، به وجود آمد. شاه عباس صفوی، جهت اخراج پرتقالی‌ها از بندر گامرون، ناچار شد دست به دامن انگلستان شود! در این دوران، هنوز مسئلة اکتشاف نفت در خاورمیانه مطرح نبود، هنوز استعمار انگلیس جهت ایجاد آشوب در ایران، به تولید انبوه دستاربند در نجف و کربلا نپرداخته بود، و جهت ایجاد بحران در منطقه، به تولید گروه‌هائی از قبیل فدائیان اسلام روی نیاورده بود. اما همانطور که پیشتر در همین وبلاگ گفتیم، «انسداد»، ابتدا از «درون» آغاز شد، از زمانی که «عرفان» در مکتب میرداماد به زنجیر اسارت دین اسلام فرو افتاد.

پیشتر در مورد عرفان توضیح داده‌ایم، و با تکیه بر نظریة میکائیل باکتین در زبانشناسی مدرن، گفتیم که کلام عرفانی، کلامی است «فردی»، که در مرز «زبان فردی» و «زبان قدرت» قرار گرفته و با توسل به ابزار جمعی «زبان»، خود را بیان می‌کند. همچنین گفتیم که کلام عرفانی، «کلام شورش» بر تمام بنیادهای اجتماعی به ویژه «بنیاد مذهب» است. و پروپاگاند استعماری جهت تبدیل عرفان به ایدئولوژی، فقط با هدف نابودی تنها سرچشمة آزادی در فرهنگ ایران پس از اسلام به منصة‌ظهور رسیده.

جهت اشاره به اهمیت «زبان عرفان»، می‌باید یک نکتة بسیار مهم را متذکر شویم. زبان عرفان، مانند زبان شعرا، تنها نمونة بروز «فردیت» در فرهنگ ایران پس از اسلام نیز هست. و از این نظر اهمیت دارد که عنوان کنیم، در ایران، به دلیل شرایط تاریخی، هرگز نظریة منسجمی پیرامون «فردیت» و «لائیسیته» شکل نگرفته. و آنچه سده‌ها پس از سروده‌های فریدالدین عطار یا مولوی، در رمان‌های صادق هدایت مشاهده می‌کنیم، ناشی از وزیدن نسیم آزادی‌ای است که به جنبش مشروطه منجر شد. به عبارت دیگر، رمان‌های صادق هدایت و آثار همفکران‌ا‌ش، ریشه در «ارتباط» و «تبادل» کشور ایران با خارج از مرزها دارد. آن‌هنگام که هنوز پردة آهنین بر روابط ایران و اتحاد جماهیر شوروی سایه نیافکنده بود، و علیرغم انقلاب اکتبر، در سال 1917، تبادل فرهنگی و تجاری ایرانیان با همسایگان شمالی هنوز قطع نشده بود.

پیامد انقلاب روسیه، و پایان جنگ جهانی اول، در سال 1918، که به فروپاشی چهار امپراطوری، از جمله سلاطین عثمانی منجر شد، در کشور ما به فروپاشی بنیادهای سنتی مذهب و سلطنت، و جایگزین شدن‌شان با بنیادهای استعماری انجامید. کودتای «میرپنج»، نه تنها به قطع رابطة فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ایران با شوروی منجر شد، که رابطة ما ایرانیان را با ریشة تمدن باستانی‌مان نیز گسست. طی تاریخ، سه «منطقة تمدن‌ساز» در ایران شناسائی شده: منطقة شمال فلات ایران، کشور یونان و صحرای عربستان! که هر یک به دلیل «ارتباط» با فلات ایران، امپراطوری هخامنشی، سلوکیان و امپراطوری‌ خلفای مسلمان را به وجود آوردند. هدف ما در این وبلاگ مقایسة این امپراطوری‌ها نیست. فقط یک نکتة مهم را متذکر می‌شویم که،‌ امپراطوری‌ خلفای مسلمان، کوچکترین ارتباطی با حاکمیت امروز ایران ندارد. حکومت ایران، از دوران «میرپنج»، رسماً یک حکومت دست نشاندة استعمار غرب است، هر چند دخالت سرنوشت‌ساز استعمار در کشورمان، از دوران فتوای میرزای شیرازی آغاز شده باشد. به عبارت دیگر، پیش از سرنگونی بنیاد سنتی سلطنت، بنیاد مذهب تمام و کمال در اختیار استعمار قرار داشت، و کودتای «میرپنج»، در واقع گام دوم سلطة استعماری بر کشور ایران به شمار می‌آید.

در پی کودتای «میرپنج»، «انسداد همه جانبه» بر ایران سایه افکند. ارتباط میان ایران و همسایة شمالی ممنوع شد. و ارتباط ایران با دیگر همسایگان‌اش نیز، تحت نظارت عالیة استعمار غرب قرار گرفت. قطع ارتباط با همسایة شمالی، و تکیه بر بنیاد مذهب در داخل مرزها، تبدیل به بهترین ابزار جهت سرکوب ملت شد. با توسل به برچسب «اشتراکی مسلک»، صدای آزادیخواهان را در گلو خفه می‌کردند، و با تکیه بر اسلام، از یکسو فروغی‌ها، سانسور فرهنگی را به پیش می‌بردند، و از سوی دیگر، دستاربندان می‌توانستند به بحران و آشوب دامن زده، خود را مخالفان بالقوة حکومت جلوه ‌دهند. ظهور «پهلوان پنبه‌هائی» از قماش مدرس، مصدق، کاشانی و خمینی که همگی مترسک‌های دست‌ساز استعمار بودند، از برکت همین «انسداد» ممکن شد. انسداد «فرهنگی»، «اجتماعی»، و از همه مهم‌تر، «انسداد اقتصادی»! پیشتر از انسداد فرهنگی و اجتماعی سخن گفته‌ایم، پس بهتر است نگاهی کوتاه به «انسداد اقتصادی» نیز داشته باشیم. چرا که بررسی ژرف این پدیدة استعماری در یک وبلاگ امکانپذیر نخواهد بود.

نخست به تعریف انسداد اقتصادی می‌پردازیم، که به معنای قرار گرفتن اقتصاد یک کشور در سلطة اقتصادی فرامرزی است. در این چشم‌انداز، «بنیاد» اقتصاد فرامرزی، به اقتضای منافع خود، «بحران‌ها» و «جریانات» اقتصادی را بر روابط اقتصادی در داخل ‌کشور تحت سلطه حاکم می‌کند. به طور مثال، کشوری که متحمل «انسداد» اقتصادی می‌شود، ‌به تدریج از تولید مواد غذائی استراتژیک: گندم، گوشت قرمز و لبنیات محروم می‌ماند. و ناچار است مواد غذائی استراتژیک را از دیگر کشورها وارد کند. اما واردات این مواد نیز تحت نظارت بیگانگان قرار دارد. به این ترتیب که بر خلاف اصول «تجارت آزاد»، که ایالات متحد، مدام در شیپورها می‌دمد، خریدار، به هیچ عنوان در انتخاب فروشنده آزاد نیست!

بله، به عنوان نمونه، حکومت «مستقل» اسلامی، نمی‌تواند گندم و گوشت قرمز را از هر کشوری که مایل است، ابتیاع کند! حکومت دستاربندان ضدامپریالیست، که بالاجبار میلیاردها دلار ارز حاصل از تاراج نفت‌ کشور را نزد بانک‌های غرب به گروگان سپرده، برای خریدهای خود مجبور است از همان بانک‌ها تقاضای وام ‌کند! در این نوع «تجارت» جهانی، خریدار نه تنها در انتخاب فروشنده آزاد نیست، که حتی «کیفیت» و «کمیت» کالا نیز از طرف «فروشنده» به «خریدار» تحمیل خواهد شد! برای تجسم این شرایط کافی است نگاهی به فعالیت اقتصادی فردی داشته باشیم.

در شرایط عادی، کسی که جهت مصارف شخصی مواد غذائی ابتیاع می‌کند، آزاد است که این مواد را به مقدار دلخواه، از هر فروشگاهی که می‌خواهد تهیه کند. البته این «آزادی» هنگامی که جنگ، سیل، زلزله یا توفان، «شرایط ویژه» حاکم کرده، به صورت «موقت» معلق خواهد شد. ولی کشوری که متحمل «انسداد اقتصادی» می‌شود، پیوسته از آزادی انتخاب محروم می‌‌ماند. و بی‌دلیل نیست که در کلام حکومت‌های فاشیستی، عبارات «شرایط ویژه» و «تحریم اقتصادی» همیشه جلب نظر می‌کند. ولی خارج از این جنبة کلی دادوستد، انسداد اقتصادی، شامل «انسداد» راه‌های تجاری نیز می‌شود، راه‌های ارتباطی زمینی، و شاهرگ‌های آبی و هوائی.

این انسدادی است که توسط غرب، پس از جنگ جهانی دوم بر روابط اقتصادی جهانی حاکم شد، و شاهدیم «انسدادی» که تحت عنوان مبارزه با «بلشویسم» به راه افتاده بود، سال‌ها پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، هنوز از میان نرفته. به عنوان نمونه، ارتباط زمینی میان کشور فرانسه و روسیه، تا ماه اکتبر سالجاری، پیرو همین اصل «انسداد اقتصادی» دوران جنگ سرد شده بود، و به همین دلیل قطار سریع‌السیر «پاریس ـ مسکو»، که قاعدتاً می‌بایست از اواسط دهة 90، ارتباط زمینی میان پایتخت‌های روسیه و فرانسه را تأمین کند، هنوز به راه نیفتاده! و پس از مسافرت نیکولا سرکوزی به مسکو، بر اثر فشار روسیه، قرار بر این شد که، از ماه دسامبر سالجاری این ارتباط برقرار شود. البته در ارائة این نمونه، قصد نداریم شرایط کشور فرانسه را با ایران به قیاس بکشیم. ولی پس از مسافرت ولادیمیر پوتین به ایران نیز، شاهدیم که پل ارتباطی نخجوان با کشورمان گشوده می‌شود، و بازرگانان ایرانی اجازه می‌یابند در «بازار» روسیه، حضور یابند. این گوشة کوچکی است از پیامدهای گسترش «ارتباط» میان کشورهای ایران و روسیه.

در ابعاد گسترده‌تر، می‌توان به همسایگی ایران با ابرقدرتی اشاره داشت، که نه تنها صلح در حاشیة خزر را می‌تواند به مفهوم کامل کلمه «تأمین» کند، که به دلیل نفوذ گسترده در بزرگترین دموکراسی جهان ـ کشور هند ـ قادر است، آرامش در مرزهای بحران آفرین شرق کشورمان را نیز ضمانت کند. اهمیت «خط لولة صلح»، که باعث نگرانی سایت «بی‌بی‌سی» شد، و امثال میرحسین موسوی و محتشمی‌پور را هم به وحشت انداخته بود، به همین دلیل است. «صلح» در مناطق مرزی ایران، به مرگ «بحران» و «انسداد» خواهد انجامید، و اگر بحران نباشد، بسیاری از گروه‌های سیاسی‌ای که برخاسته از براندازی سال 1357 هستند، به ویژه گروه محمدخاتمی، که شامل مشارکت، تحکیم وحدت‌، مجاهدین انقلاب اسلامی، نهضت آزادی، و دارودستة شیرین عبادی می‌شود، موجودیت‌شان بکلی به خطر خواهد افتاد.

دلیل «اعلام خطر» از سوی محمدخاتمی و محسن آرمین، در سایت «آفتاب نیوز»، نیز همین است. و می‌بینیم، که با تکیه بر این اظهارات، «پیک‌نت» چگونه تلاش دارد، از زبان محسن آرمین، «قصة» منتظری، و مخالفت با نخست وزیری پرافتخار میرحسین موسوی، و به ویژه آشوب‌های 18 تیر را به آیت‌الله «یزدی» نسبت دهد! این عمل از اینرو صورت می‌گیرد، تا کسی نپندارد، در واقع پس از چراغ سبز کشورهای اروپای غربی بود که، ساواک، شخص محمد خاتمی، و گروه تحکیم وحدت را با هدف سازمان دادن به کودتائی «دانشجوئی»، مشابه کودتای 13 آبانماه سال 1358، به میدان آورد، تا جنجال 18 تیر به راه بیافتد. جنجالی که به دلیل فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ سرد، به سرعت با شکست روبرو شد. و امروز فرستادگان «حقوق بشر»، از جانب همین کشورهای اروپائی به ملاقات شیخ یوسف صانعی شتافته‌اند، تا دکان شیرین عبادی و «حقوق بشر»، ویراست محفل نوبل، کساد نشود. و قانون اساسی ایران، همچنان «به نام خدا»، ‌ و در اسارت دین باقی بماند.

اهمیت حفظ قانون اساسی کذا این است که گروه عبادی، جهت مردمفریبی می‌تواند، تأمین «حقوق زنان» را در «انحصار» خود نگاه دارد، و به این ترتیب در راه تأمین حقوق زنان ایجاد «انسداد» کند. چرا که قانون اساسی نه تنها حقوق زنان، که حقوق مردان و کودکان را هم اصولاً به رسمیت نمی‌شناسد. و دولت نیز با تکیه بر همین قانون اساسی، که برخاسته از قرآن و احکام اسلامی است، «قانوناً» نمی‌تواند حقوق زنان را به رسمیت بشناسد. در نتیجه، برای تأمین حقوق زنان لازم است قانون اساسی تغییر کند. ولی گروه عبادی به هیچ عنوان خواستار تغییر قانون اساسی نیست. گروه عبادی، بدون «مجوز قانونی» تظاهرات به راه می‌اندازد، و از آنجا که تظاهرات بدون اخذ اجازه از وزارت کشور جرم است، زمینه فراهم می‌آورد،‌ تا پلیس تظاهرکنندگان را دستگیر ‌کند. سپس شیرین عبادی و شرکاء، با جنجال و هیاهو پیرامون دستگیرشدگان، صدای مدافعان واقعی حقوق زنان را، که خواستار تغییر قانون اساسی‌اند، خاموش می‌کنند. بله، شیرین عبادی منفور، ابزار سرکوب محفل نوبل در ایران شده، و به همین دلیل فعالیت‌های این قاضی 22 سالة حکومت پهلوی و طرفدارانش را تأئید نمی‌کنیم. تظاهرات غیرقانونی در هر حال جرم است، و هر فرد عاقل و بالغی که مرتکب چنین جرمی می‌شود، می‌باید پاسخگوی قانون شکنی خود باشد. عبادی اگر ادعا می‌کند «حقوقدان» است، باید الفبای «حقوق» را بشناسد. مگر اینکه در مورد همان لیسانس کذا از دانشکدة حقوق در ایران هم دروغ گفته باشد. هر چند که «قانون» در این حکومت اسلامی، خود فراخوانی است به قانون شکنی!

نه تنها قانون اساسی این حکومت، طرفدارن آزادی‌های اجتماعی و مدافعان حقوق زنان را به شورش فرا می‌خواند، تا از طریق دامن زدن به بحران، «انسداد» را بر جامعه حاکم نگاه دارد، که قوة قضائیة «عدل‌علی» هم دزدی‌های کلان را مورد «تشویق» قرار می‌دهد. بله، به یاد داریم که علی خامنه‌ای از دانشجویان خواسته بود،‌ چشم بر فساد و اینجور چیزها نبندند! و مراقب باشند که «عدالت» حاکم شود! امروز، ایرنا، خبرگزاری رسمی همین حکومت «عدالت‌پرور» می‌نویسد، قوانینی وجود دارد، که بر اساس آن‌ها، اگر کسی دزدی کلان کرده باشد، پس از دو سال آزاد خواهد شد! بله، گویا «رهبر فرزانه» در جریان قوانین حکومت امام زمان نیستند، در غیر اینصورت بجای مراجعه به اوباش تحکیم وحدت، از شاهرودی توضیح می‌خواستند، چرا که ایشان خودشان مجری چنین قوانین دزدپروری هستند! روز شنبه 19 آبانماه، خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی، در بخش «خبرهای 16»، تیتر زده:

«دو سال زندان، جریمة 24 میلیارد تومانی را پاک کرد.»

در توضیح این خبر آمده که، یک قاچاقچی که تحت پوشش ترانزیت،‌ به شغل شریف قاچاق مشغول بوده، برای بار سوم طی 8 سال اخیر، به جرم قاچاق محاکمه و محکوم به پرداخت 24 میلیارد تومان جریمه محکوم می‌شود، بدون اینکه دادگاه از وی تعهدی برای پرداخت این جریمه بگیرد! یک مقام آگاه در امر مبارزه با قاچاق کالا و ارز، به خبرنگار خبرهای 16 می‌گوید:

«قاسم .م از متهمان پروندة بزرگ 80 میلیارد تومانی است که با استناد به یکی از قوانین آزاد شده. بر اساس این قانون، اگر فردی متخلف بدون شرط جدی دو سال را در زندان بسر ببرد و توانائی پرداخت جریمه را نداشته باشد، آزاد می‌شود.»

خبرهای 16 در ادامه می‌گوید، همین فرد، در سال 1378، توسط دادگاه انقلاب اسلامی سرخس به اتهام حمل کالای قاچاق به پرداخت 300 میلیون ریال جزای نقدی، و تحمل دو سال حبس تعلیقی محکوم شد. سپس، دادگاه انقلاب اسلامی در سال 1383، وی را به اتهام قاچاق، به پرداخت 14 میلیارد ریال جریمه و تحمل 74 ضربه شلاق تعزیری محکوم کرد.

با نگاهی به تاریخ محاکمات این فرد، و مبلغ جریمه‌هائی که هرگز پرداخت نکرده، می‌بینیم که از سال 1378، وی سه بار به جرم قاچاق محکوم شده، هر بار، دو سال در زندان گذرانده، و پس از خروج، دامنة‌ فعالیت خود را گسترش هم داده. قاضی دادگاه نیز، بدون توجه به «تکرار جرم»، هر بار حکمی صادر کرده، که بر اساس آن قاچاقچی «شریف»، اجباری به پرداخت جریمه نداشته باشد!

این نمونه‌ای است از «انسداد» اقتصادی، که توسط قوة قضائیه بر ما ملت تحمیل می‌شود. «انسدادی» که یکی دیگر از ابعاد حاکمیت لیبرالیسم «فرضی» آمریکا را بر جامعة ما نشان می‌دهد. قوة قضائیه حکومت اسلامی با تکیه بر«احکام الهی»، به قاچاقچی اطمینان می‌دهد که، در هرحال می‌تواند به «فعالیت» خود ادامه دهد، تا با ادامة فعالیت خود وسیله‌ساز «انسداد اقتصادی‌ای» شود که غرب بر ما تحمیل کرده! همچنانکه دارودستة عبادی، و اراذل تحکیم وحدت، در زمینة اجتماعی، همین «انسداد» را تداوم می‌بخشند.



جمعه، آبان ۱۸، ۱۳۸۶

لیبرالیسم جمکرانی!
...

با پوزش از خوانندگان گرامی، در وبلاگ «پاک و پاکستان»، سخنان نوری همدانی، و پورمحمدی از خبرگزاری ایسنا، ‌ مورخ آبانماه سالجاری نقل شده بود. كد خبرها، به ترتیب عبارت است از: 8608-09806 و 8608-09706. حال بپردازیم به وبلاگ امروز، در باب لیبرالیسم و برخی جمهوری‌خواهان!

لیبرالیسم، جنبشی روشنفکرانه است، که در عصر روشنگری در اروپا چشم به جهان گشود. لیبرالیسم تأکید بر «آزادی» و «مسئولیت» فردی داشت. چرا که فرد، برخوردار است از «حقوقی طبیعی» که هیچ قدرتی حق پایمال کردن آنرا ندارد. در نتیجه، تلاش لیبرال‌ها، ممانعت از تحمیل گزینه‌های دولت، جامعه و هر قدرت دیگر بر «فردیت» انسان بود. در این چارچوب است که لیبرالیسم برای ایرانیان جنبة حیاتی می‌یابد. چرا که قادر است، زمینة رهائی از سلطة گروه‌های مردمفریب، به ویژه چپ نمایان جمکران را تضمین ‌کند.

جمهوریخواهان ایران، روز 19 آبانماه سالجاری، پیرامون کمیتة شیادی شیرین عبادی، که بدون در نظر گرفتن قانون اساسی، خواستار برگزاری «انتخابات آزاد، سالم و عادلانه» شده، نشستی برگزار خواهند کرد! واقعاً انسان مبهوت می‌ماند؛ جمهوری‌خواهی که از دکان شیادی محفل نوبل در کشورمان پشتیبانی ‌کند، در واقع چه نامی می‌تواند داشته باشد؟ مسلماً این گروه‌ «شریف» نیز، در همان طیف سیاست پیشة جمکران قرار گرفته که، از راست تا چپ افراطی را در چارچوب فاشیسم «شیعی‌مسلک»، ساخته و پرداختة آنگلوساکسون‌ها وارد کرده‌اند.

شاید تنها فایدة واقعی براندازی بهمن 1357 در این بود که، دست گروه‌های سیاسی پادوی سازمان سیا را در برابر ما مردم باز کرد. همة گروه‌ها، از فدائیان مسجد خلق لندن گرفته، تا مجاهدین «ضدامپریالیست» که، تحت نظارت «عالیة» ارتش آمریکا در شهرک اشرف، به «مبارزات» دون کیشوت‌وار خود ادامه می‌دهند، و حداقل هفته‌ای یکبار نقش حسین شهید بازی می‌کنند رسوا شده‌اند. بله، این سیرک سیار، که «مبارزه» را ارث پدرش به شمار می‌آورد، و تا زمانی که دستاربندان از شرکت در سفرة قدرت محرومش نکرده بودند، زیر علم توحش روح‌الله سینه‌ها می‌زد، امروز، از ما مردم به دلیل دوام حکومت منفور اسلامی «طلبکار» شده!

«رفقا»، که ترهات فراوانی در باب لیبرالیسم ارائه کرده‌اند، انتظار دارند ما به مبارزه برخیزیم، تا براندازی استعماری سازمان یابد، و امثال نگهدار یا رجوی به افتخار خدمت بی‌قید و شرط برای عموسام نائل شوند، و بساط بگیر و ببند دوران روح‌الله را تحت عناوینی دیگر، از نو به راه بیاندازند! یادآور شویم که تا به حال، هزاران تن از جوانان ایران زمین جان خود را به خاطر مبارزات دروغین اینان از دست داده‌اند، و امروز جسدشان هم به ابزار تبلیغات سیاسی هم اینان تبدیل شده.

البته «مبارزات» به این سیرک مهوع محدود نمی‌ماند. ساواک یک «دوشاخة» مبارزاتی در دو سوی آتلانتیک تشکیل داده، تا همزمان «مشروطه» و «لیبرالیسم» را به لجن «اسلام ایدئولوژیک» بیالایند. شاخة درونمرزی، به رهبری سعید حجاریان، مدعی «مشروطه طلبی» شده، تا روح‌الله را به جنبش مشروطه پیوند بزند. شاخة دیگر نیز به رهبری پاسداراکبر گنجی، لیبرالیسم، دمکراسی و «حقوق بشر» را به تحجر و توحش آیات عظام، مطهری و منتظری گره می‌زند! جالب اینجاست که حلقة رابط این سیرک سیار، همان عبادی خودمان است، که آن کمیتة کذا را هم به راه انداخته! بله، محفل نوبل با اعطای نوبل صلح به قاضی 22 ساله حکومت پهلوی، یک مرکز تبلیغات استعماری در داخل ایران ایجاد کرده که صدای تمام آزادیخواهان را با جنجال و هیاهو برای هیچ به سکوت بکشاند. اخیراً، چون ظاهراً دموکراسی اسلامی پاسخگوی نیازهای محافل راست افراطی در غرب به نظر نمی‌آمد، روزی‌نامه فیگارو، «جدائی دین از سیاست» را نیز در دهان حاجیه شیرین عبادی گذارد، تا ایشان بتوانند خود را در صفوف آزادیخواهان جا بزنند.

پاسدار اکبر هم که عمری نان را به نرخ روز خورده، و در تشخیص جهت باد، شامه‌ای بس تیز دارد، تلاش کرده با ردیف کردن مطالب بی‌سروته و ترهات معمول، حساب خود را از هم پالکی‌هایش در اروپا جدا کند، تا شاید بتواند به اتفاق عباس میلانی دیداری هم با همان جمهوریخواهان جمکرانی داشته باشد! بالاخره وقتی آخوند مطهری «لیبرال» شود، طبیعی است که فاشیست‌هائی چون حجاریان و پاسدار اکبر، مدافع آزادی قلمداد خواهند شد. اصولاً معلوم نیست از چه رو، شیرین عبادی وکالت هر کس را بر عهده گیرد، یک شبه تبدیل می‌شود به اوپوزیسیون جمکران! شاید به زودی شیرین عبادی وکالت فلاحیان و تیمسار دکتر محسن رضائی را نیز عهده‌دار شود، و از این راه «لیبرال» بودن اینان نیز در برابر ما ملت به «ثبوت» برسد!

در مورد لیبرالیسم یک نکتة مهم را از یاد نبریم. تمامی مکاتبی، از قبیل «بولشویسم»، که «فرد» را نادیده می‌گیرند و «گروه» را بر «فرد» ارجح می‌دانند، عموماً در تضاد با لیبرالیسم قرار دارند. بنابراین اسلام ایدئولوژیک از دو سو در تضاد با لیبرالیسم قرار می‌گیرد. نخست آنکه دین اسلام مانند دیگر ادیان ابراهیمی، اصولاً «فردیت» را به رسمیت نمی‌شناسد. و در این دیدگاه، ‌ «بردگی» یا «اسارت فرد»، توسط فرد دیگر کاملاً مورد تأیید قرار دارد. همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره شد، در ادیان ابراهیمی، سخن از «قوم» یا «امت» به میان می‌آید، که خود مجموعه‌ای است از «بندگان خدا»؛ کسانیکه می‌توانند «برده» نیز داشته باشند. بنابراین، پاسدار اکبر، بهتر است به چرندبافی پیرامون لیبرالیسم آخوند مطهری پایان دهد. دستاربندان، که بنابرتعریف در تضاد با لیبرالیسم قرار می‌گیرند، نمی‌توانند لیبرال معرفی شوند. مسلماً اگر کسی ادعای لیبرالیسم شیخ جماعت را داشته باشد، یا شارلاتان است یا ابله. این اصل در مورد اهالی «نهضت آزادی» نیز، که به گزافه گوئی افتاده، خود را لیبرال می‌خوانند کاملاً صدق می‌کند. پس بهتر است پیش از آنکه آیت‌الله «یوسف صانعی» و دیگر آیات عظام بر لیبرالیسم پنجه اندازند، در همینجا تعریف مختصری از لیبرالیسم ارائه دهیم، تا امت فاشیسم جمکران و چپ‌الله بدانند که، آزادی‌های فردی، اساس و محور لیبرالیسم است، و اینکه لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، منتج از همین آزادی‌هاست.

با آنکه ریشه‌های لیبرالیسم به گذشته‌های دور باز می‌گردد، در سال 1823 میلادی، لیبرالیسم، به عنوان یک جریان فکری، تحت تأثیر فلاسفة عصر روشنگری، در تخالف با استبداد سیاسی، که توسط مذهب نیز «توجیه» می‌شد، به دائره‌المعارف جهانی زبان فرانسه راه یافت. لیبرالیسم، مانند تمامی نگرش‌هائی که «آزادی انسان» را محور اصلی قرار می‌دهد، از فلسفة یونان باستان، در باب اولویت «فرد» بر «جمع» و «حقوق طبیعی فرد» ملهم شده. چرا که مسیحیت، مانند یهودیت و اسلام، با «آزادی» در تضاد قرار دارد. «آزادی انسان»، برخاسته از فلسفة یونان باستان، ابتدا در «اومانیسم» تبلور یافت، و سپس به «جدائی سه قوه» و «حق مالکیت خصوصی» رسید. و این تفکر در قرن هفدهم، به عرصة اقتصاد وارد شد، تا «انحصار» دربار و اشراف وابسته به دربار بر حیطة اقتصاد اشرافی را بشکند. با توجه به ریشه‌های فلسفی لیبرالیسم که در تضاد با «اسکولاستیک»، یا مطلق‌گرائی کلیسا قرار دارد، طبیعی است که جائی برای امثال «توماس آکوئینوس»، و کلیسا در لیبرالیسم فلسفی وجود نداشته باشد. اما کلیسا، که مانند مسجد و کنیسا، هیچ فلسفه‌ای از آن خود ندارد، با توسل به بخش‌هائی از فلسفة ارسطو و پیوند زدن آن‌ها به کتاب مقدس، برای خود «فلسفة اسکولاستیک» اختراع کرده، و ادعا می‌کند که ادیان ابراهیمی تضادی با لیبرالیسم ندارند! البته این ادعا، مانند ادعای لیبرالیسم اقتصادی آمریکا، فقط یک دروغ بزرگ است. نوام چامسکی می‌گوید، تصویری که از لیبرالیسم اقتصادی در ایالات متحد ارائه می‌دهند، مضحک است:

«در طول تاریخ آمریکا، دولت ریگان بزرگترین مخالف بازار آزاد بود. در زمان ریگان، برای نجات صنایع، عوارض گمرکی بر واردات دو برابر شد. اگر در دهة هشتاد، سیاست درهای باز در زمینة اقتصادی اعمال می‌شد، تولیدات ژاپن با کیفیت برتر، صنایع اتومبیل، فولاد، و صنایع «نیمه هادی‌های» الکترونیک ایالات متحد را نابود کرده بود. در نتیجه، دولت نه تنها جلوی واردات را گرفت، که به صنایع داخلی، کمک مالی هم اعطا کرد! [...] آلن گرین‌سپن، در سخنرانی اخیر خود از پیشرفت سرمایه‌داری بازار، و آزادی مصرف کننده فراوان گفته. و فهرستی ارائه کرده که در صدر آن اینترنت به چشم می‌خورد. اینترنت را پنتاگون طی 30 سال، و با استفاده از کمک‌های همه جانبة دولت در زمینة مالی، پژوهشی، و خلاقیت، و با استفاده از فناوری دولتی به انجام رساند، سپس آنرا به بخش خصوصی تحویل داد.[..] اقتصاد آمریکا هیچ ارتباطی با فردگرائی و بازار آزاد ندارد، این صحبت‌ها از اسطوره تافته و بافته شده. در دهة 70، اگر پنتاگون به کمک مدیریت در صنایع خصوصی آمریکا نیامده بود، ژاپن و اروپا به مراتب از ایالات متحد پیشتر افتاده بودند. هر چه در مورد عدم دخالت دولت در بازار به ما می‌گویند، داستان است. اگر آنچه در بخش خصوصی ایالات متحد می‌گذرد، در روزنامه پراودا منعکس می‌شد، همه به خنده می‌افتادند.[...]»

منبع: «درباب پروپاگاند»

بله، بر خلاف آنچه عوامفریبان مطرح می‌کنند، لیبرالیسم آمریکا، بیشتر همان «پروپاگاند» خودمان است. چرا که اقتصاد و فلسفه را نمی‌توان به دلخواه از یکدیگر مجزا کرده، هرکدام را هرجور که مایل‌ایم تغییر دهیم، همة این بخش‌ها ساختار واحدی را تشکیل می‌دهد، که از «آزادی‌های فردی» سرچشمه می‌گیرد، و نمی‌توان لیبرالیسم را به جنبة اقتصادی یا فلسفی آن تقلیل داد. «آزادی‌های فردی»، در هرحال هستة مرکزی لیبرالیسم را تشکیل می‌دهد، و دیگر تجلیات لیبرالیسم اقتصادی و فلسفی بدون این آزادی‌ها نمی‌تواند به وجود آید. ولی مانند هر مفهوم دیگر، لیبرالیسم نیز در کشورمان، ایران «تحریف» شده، و صرفاً به جنبة اقتصادی «تقلیل» یافته. در نتیجه، «نهضت آزادی» و امثال مطهری، که هیچ ارتباطی با آزادی‌های فردی ندارند، لیبرالیسم را به فاشیسم حاکم بر نظریات‌شان آلوده‌اند. همچنین به دلیل فقرفرهنگی حاکم بر گروه‌های «چپ‌نما»، واژة «لیبرال» در فرهنگ «سیاست کوچه و خیابان»، تبدیل به برچسبی توهین‌آمیز شده، برچسبی که، اغلب اوقات، صرفاً به لیبرالیسم اقتصادی محدود می‌ماند.

در صورتیکه، لیبرالیسم پیش از هر چیز، یک منش اخلاقی فردی است، در گام‌ بعدی نوعی فلسفة وجودی است، و در نهایت می‌تواند به نوعی ساختار و ایدئولوژی اقتصادی نیز تبدیل شود. برای لیبرالیست‌ها هیچ دوگانگی میان لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی وجود ندارد. در معنای کلی، لیبرالیسم خواهان استقرار جامعه‌ای است که در آن آزادی تفکر فردی، احترام به حقوق طبیعی، امکان تبادل آزاد افکار، ابداعات فردی، و اقتصاد آزاد منتج از آن، توسط یک قدرت سیاسی مشروع و شفاف تضمین می‌شود. «فردیت» انسان در چنین نظامی در مرکز تفکر لیبرالی قرار دارد. والاترین وظیفة دولت، تأمین آزادی‌های فردی و دفاع از‌ این آزادی‌‌های غیر قابل تحدید است. لیبرال‌ها، آزادی فردی را هنجار اساسی، و اساس جامعة انسانی به شمار می‌آورند، و دولت، نظام سیاسی، و اقتصادی می‌باید پیرامون این اصل کلی شکل گیرد، نه در توجیه بنیادهائی که با تخفیف فردیت و سرکوب انسان‌ها، همچون نمونة ایالات متحد و حکومت‌های فاشیستی در جهان سوم، سعی در توجیه نوعی آزادی «بنیادگرایانه» دارند. اینجاست که می‌توان در کلام چامسکی، هماهنگی میان آنارشیسم را با لیبرالیسم، در مفهوم اساسی و کلی آن به خوبی مشاهده کرد.


پنجشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۶

پاک وپاکستان!
...

سخنرانی سرکوزی در مجلس سنای آمریکا، نه تنها در فرانسه که در ایالات متحد هم موضوع قهقهه شده! ظاهراً متن این سخنرانی را یک آدم بدجنس برای رئیس جمهور فرانسه نوشته، تا او را مضحکه کند! اما از شوخی گذشته، متن سخنرانی مقامات رسمی، به ویژه سخنان ریاست جمهوری از پیش تهیه می‌شود، و سخنرانی سرکوزی هم از این قاعده مستثنی نیست. باید دید چرا چنین چهرة مضحکی از ریاست جمهوری فرانسه در آمریکا ارائه می‌شود؟ مسلماً دلیل دارد! حال بپردازیم به وبلاگ امروز.

گفتیم که «واقعیت»، عبارت است از «عملکرد انسان» در «زمان» و «مکان» مشخص، و همچنین گفتیم که ویژگی گفتار فاشیست‌ها، جایگزین کردن «واقعیت» با «حقیقت» است. می‌دانیم که «واقعیت» در تضاد با «حقیقت» قرار می‌گیرد، چرا که «حقیقت» عامل انسانی و زمان و مکان را «حذف» می‌کند، تا راه بر «ابهام» بگشاید. این «ابهام» هر چه بیشتر باشد، راه برای تفسیر و تعبیر بازتر خواهد بود. به همین دلیل است که قانون بر مبنای «حقیقت» تدوین نمی‌شود. ویژگی قانون در جوامع دموکراتیک، «صراحت» و «انسجام» آن است. ولی همانطور که می‌دانیم، قانون اساسی حکومت اسلامی اصولاً با واقعیتی تاریخی به نام «مردم ایران» بیگانه ‌است، این «قانون» به نام «خدا» آغاز می‌شود، که نه واقعیت دارد، نه زمان و مکان! اما منظور از اشاره به این امر بررسی قانون اساسی حکومت امام زمان نیست، هدف بررسی «زبانی» است، که مانند همین قانون عصرحجر، در «ابهام» فرو رفته، و با هدف مردمفریبی، در تمام سایت‌های فارسی زبان هم مورد استفاده قرار می‌گیرد. به عنوان نمونه، فردی به نام «ضرغامی»، که در رأس رادیو تلویزیون حکومت اسلامی قرار گرفته، در مراسم گشایش چهل و چهارمین اجلاس مجمع عمومی رادیو تلویزیون‌های آسیا و اقیانوسیه، خواهان تولید برنامه‌هائی با «محتوی پاک» شده!

توسل به واژة «پاک»، که از عمق «زبان ابتذال»، یا همان گفتار توضیح‌المسائل‌ها استخراج شده، تأکید بر این دارد، که بعضی برنامه‌های تلویزیونی «ناپاک» است، یا اینکه به زبان گورکن‌ها، «نجس» باید باشد! برای روشن‌تر شدن مطلب، باید اضافه کنیم که، «قضاوت اخلاقی» درمورد برنامة تلویزیون، همانقدر ابلهانه است که «قضاوت اخلاقی» در مورد افراد. کسی که فرد، یا برنامة تلویزیون را «پاک» می‌خواهد، از نظر تفکر اجتماعی، دقیقاً در جایگاه ولی فقیه، و دیگر روضه‌خوان‌های جمکران قرار گرفته. برنامة تلویزیون، یا عامیانه ‌است یا روشنفکرانه؛ یا در حد فاصل این ‌دو قطب قرار می‌گیرد. برنامة «پاک» و «ناپاک»، فقط در ذهن علیل و زبان گورکن‌ها وجود دارد! ما نمی‌توانیم با زبان فاشیسم، در بحث دمکراتیک وارد شویم. و بدون شناخت هنجارهای دمکراتیک هم نمی‌توانیم، زبان دمکراتیک را بشناسیم. هنجار دموکراتیک به ما می‌گوید که به عنوان فرد، در جایگاه «قضاوت ارزشی» نسبت به افراد دیگر نمی‌توانیم قرار بگیریم. هنجار دمکراتیک به ما می‌گوید، که به عنوان فرد، نمی‌توانیم مجری قانون شویم، و اگر کسی قانون را نقض کرد، او را مجازات کنیم. هنجار دمکراتیک به ما می‌گوید که افراد را بر اساس عملکردشان ارزیابی می‌کنند، نه بر اساس ارزش‌های دینی. در جامعة دمکراتیک، کسی که دروغ می‌گوید، دروغگو خوانده می‌شود و بس! دروغ، در هیچ جامعه‌ای، مورد تأئید نیست، اما دروغ گفتن تا زمانی که مانع از اجرای قانون نشود، «جرم» به شمار نمی‌آید، و هیچ مجازاتی هم ندارد. هر کس می‌خواهد، یا نمی‌خواهد با دروغگو در ارتباط باشد، آزاد است! در جامعة دمکراتیک، دروغگو را «دشمن خدا» نمی‌دانند، «جرم» را هم در ترادف با «گناه» قرار نمی‌دهند، و دروغگوئی و تزویر را نیز، تحت عنوان «تقیه» مورد تشویق قرار نمی‌دهند.

بد نیست بدانیم خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی، بدون استثناء، زبان تمامی اخباری را که از کشورهای دموکراتیک دریافت می‌کند، مورد «تحریف» قرار می‌دهد، و سپس در ویراستی آخوندی به خورد مخاطب فارسی زبان می‌دهد. در این راستا اگر دادگاهی در غرب، کسی را «مجرم» بشناسد، در خبرگزاری «حنا زرچوبه»، و دیگر خبرگزاری‌های جمکران، این فرد «گناهکار» معرفی می‌شود، تا مخاطب بپندارد، در نظام قضائی یک دموکراسی، مفهوم «گناه» به رسمیت شناخته می‌شود، و دادگاه «گناهکار» را محکوم می‌کند، نه «مجرم» را! بله، به این ترتیب «انسداد سیاسی» را که از سال 1976 در دستورکار سازمان سیا قرار داده‌اند، می‌توان در «زبان» حکومت اسلامی، و زبان شرکای ایرانی‌نمای این حکومت ‌بخوبی مشاهده کرد. در هزارة سوم، هنوز سخن از «پاک» و «ناپاک»، «گناهکار» و «بی‌گناه» می‌شنویم، تا نظام توحش قصاص، سنگسار، قطع عضو و شلاق در ملاء عام، بتواند «توجیه» شود. بر این اساس، زندانیان حکومت اسلامی «‌گناهگار» خوانده می‌شوند، تا آخوند شاهرودی در جایگاه خداوند قرار گیرد و «گناهکار» را به کیفر «گناهان‌اش» برساند! بله، وقتی «گناه» را جانشین «جرم» می‌کنیم، ‌مجازات مجرم هم بر عهدة خداوند قرار می‌گیرد. و از آنجا که خداوند خودشان حضور ندارند، چون «وجود» ندارند، که حضور داشته باشند، هرکه شارلاتان‌تر است، بین ما و ایشان واسطه شده، فرامین الهی را بر روی زمین به مورد اجرا می‌گذارد.

به این ترتیب است که شرایط فعلی حکومت اسلامی، ‌«هرج‌ومرج» و بی‌برنامگی، کاملاً توجیه می‌شود. خداوند که برنامه نمی‌خواهد، برنامه را انسان تنظیم می‌کند، و برنامه در ارتباط با واقعیت‌های روز قرار می‌گیرد. در نتیجه، در حکومت الهی، چنان آشوب همه جانبه‌ای به راه می‌افتد، که صدای اعتراض آن جراح آلمانی در «مهرنیوز» هم بلند می‌شود، که «بی‌برنامگی»، ویژه کشورهای شرقی است! اما در واقع چنین نیست! در چین و هند برنامه وجود دارد، در کشورهای اسلامی است که برنامه وجود ندارد. در دوران «پر افتخار» ملی کردن نفت توسط محمد مصدق، یا در «دمکراسی» افغانستان، و «مردم‌سالاری دینی» جمکران و دمکراسی ژنرال مشارف در پاکستان است که «برنامه»، از کارخانة رجاله پروری صادر می‌شود.

پرویز مشارف در سال 1999 با حمایت آمریکا کودتا کرد، و چند روز پیش هم بر علیه خودش کودتا به راه انداخت، تا انتخابات «دمکراتیک» کودتای «پاک» را یک‌ماه دیگر به تأخیر بیاندازد، و آنرا با انتخابات جمکران مقارن کند! ژنرال مشارف، که قاضی شریف پاکستان، «افتخار چودری» را اخراج کرد تا آشوب به پا شود، دو ماه فرصت دارد، تا بی‌نظیر بوتو،‌ مدافع طالبان را به اپوزیسیون و «مدافع دمکراسی» تبدیل کند! همچنانکه «مهرورزی» نیز در این مدت باید فاشیست‌های ریزه‌خوار کارخانة رجاله پروری، از قبیل برادران خاتمی، حجاریان و سحابی و یزدی را به اوپوزیسیون مورد نظر واشنگتن تبدیل کند! پس لازم است،‌ مشارف و مهرورزی، هر دو در لات‌بازی شتاب بیشتری به خرج دهند. مشارف به دستگیر کردن طرفداران بی‌نظیر بوتو بپردازد، تا «افتخار چودری» هم اعتراض کند! شاهرودی هم شبه‌اصلاح طلبان را، البته در رسانه ها بازداشت و شکنجه کند، تا شیرین عبادی، تاج زاده، قبیله‌های رفسنجانی و خاتمی فرصتی برای خودنمائی پیدا کنند! در واقع «دمکراسی» در پاکستان، مانند دمکراسی چاه جمکران، از سوی آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک به راه راست «هدایت» می‌شود. ضدامپریالیست‌ها، از قماش دانشجویان خط «امام‌الله»، سردر آخور حاکمیت انگلستان و حزب دمکرات آمریکا دارند، اصولگرایان هم، ‌ هر نوع آخوری بیابند بی‌درنگ به تغذیه مشغول می‌شوند، چرا که، اصول‌شان اینگونه ایجاب می‌کند، که اصولاً به جهت باد گرایش داشته باشند.

به همین دلیل است که اخیراً بعضی‌ها به استخراج شیخ مدرن و لائیک، از درون حوزه‌های جهل و تعصب شیعی‌مسلکان روی آورده‌اند. شیخ یوسف صانعی از سوی اسلام، دمکراسی و حقوق بشر را قبول کرده، حضرت آیت‌الله مجتهد شبستری هم ناگهان اعلام می‌کنند، «قرآن قانون نیست!» و آخوند نوری همدانی، که آیت‌الله هم هست، و 28 سال است در جنایت حکومت اسلامی شریک شده، ضمن دعوت به مرگ طلبی، «سوسیالیست» می‌شود، و می‌فرماید، ‌ در مملکت اسلامی نباید فقر و بیکاری وجود داشته باشد!

البته جناب نوری همدانی، الگوی سوسیالیسم‌اش را مانند دمکراسی محمدرضا خاتمی، از صدر اسلام استخراج کرده، در نتیجه دلیل مخالفت‌شان با بیکاری و فقر، مانند منبع الهام‌شان کشکی و شکمی است. نوری همدانی می‌گوید، بیکاری و فقر باعث افتادن جوانان به دام مواد مخدر می‌شود! و از اینجا نتیجه می‌گیریم که بله، وقتی جوان بیکار و فقیر باشد، می‌تواند برای خود مواد مخدر تهیه کرده و معتاد هم بشود! مخارج تأمین مواد مخدر برای جوانان بیکار و فقیر هم مسلماً از سوی بیت حضرت آیت‌الله تامین خواهد شد! چرا که در «واقعیت»، بدون پرداخت پول نمی‌توان مواد مخدر تهیه کرد! در ضمن، بر اساس استدلال جامعه شناسانه حضرت آیت‌الله، اگر افراد میانسال بیکار و فقیر باشند، گویا هیچ خطر و ضرری متوجه جامعه نمی‌شود:

«باید دولت‌ها سعی کنند تا فقر و بیکاری و گرانی را ریشه کن کنند. چون بیکاری و فقر باعث افتادن جوانان به دام مواد مخدر می‌شود.»


بله اگر جوانان بیکار و فقیر باشند معتاد می‌شوند! این روانشناسی اجتماعی محصول فقرفرهنگی دستاربندانی است که در حوزه‌های جهل و نادانی، از شدت بیکاری، به مهمل‌گوئی «معتاد» شده‌اند، بنابراین جای هیچ تعجبی ندارد. این چرندیات را، جز از دهان آخوند جماعت، از دهان هیچکس دیگر نخواهید شنید! از این مهملات پربارتر، سخنرانی آخوند پورمحمدی، وزیر کشور مهرورزی در هندوستان است. پورمحمدی که در جمع ایرانیان در «دهلی‌نو» سخن می‌رانده، پس از تأکید بر این امر که چین، هند، ژاپن و روسیه، از نظر فرهنگی و علمی در برابر ایالات متحد حرفی برای گفتن ندارند، به بوسیدن چکمة جرج بوش پرداخته می‌گوید، آمریکائی‌ها رهبران جهان امروزاند! و در ادامه اضافه می‌کند، ولی «ما»، با تکیه بر تعلیمات امام صادق، خیلی در جهان اهمیت داریم!

البته پورمحمدی کاملاً حق دارد، چون در هر حال ترهات اربابان حکومت اسلامی در سازمان سیا را تکرار می‌کند. اتفاقاً سازمان سیا هم می‌گوید آمریکا برتر از دیگران است، و در برابر این کشور برتر یک دشمن وجود دارد که تا دیروز اتحادجماهیر شوروی بود، و امروز هم نوکران مسلمان، سنی و شیعی مسلک در جایگاه دشمن قرارگرفته‌اند. اینهمه را می‌گوید، تا امثال پورمحمدی هم بتوانند ترهاتی از این دست در «دهلی‌نو» بلغور کنند. این مهملات را وزیر حاکمیتی بر زبان می‌راند که اگر یک روز نفت‌اش را چندملیتی‌های غرب به تاراج نبرند، همراه با امامان‌اش همگی به چاه جمکران سرنگون خواهند شد. بله، این گنده‌گوزی‌ها ویژة آخوند جماعت است که می‌پندارد اربابان‌اش تا ابد می‌توانند از او حمایت کنند، و امروز که زیر فشار قدرت‌های منطقه، حاکمیت انگلستان هم ناچار شده از تجهیز گورکن‌ها به سلاح اتمی صرفنظر کند، سخنگوی وزارت امور خارجة جمکران دست به دامن ملکه الیزابت دوم شده، می‌گوید، شما که 50 سال است در جریان فعالیت‌های صلح‌آمیزما قرار دارید، و می‌دانید ما چقدر مستقل هستیم! مگر شما سلاح هسته‌ای مدرن ندارید؟ پس چرا بعضی کشورها مانع پیشرفت ما می‌شوند؟! بله، این بعضی کشورها کیست‌اند، که نمی‌پذیرند گورکن‌ها، مانند پاکستان بمب‌اتمی را از دست آنگلوساکسون‌ها دریافت کنند؟ این کشورها، همان کشورهائی هستند، که وزیر مفلوک جمکران می‌گوید در برابر آمریکا حرفی برای گفتن ندارند! می‌بینیم که «پورمحمدی»، مانند دیگر فعلة فاشیسم، تا چه حد ریاست آمریکا را ابد مدت دیده، چرا که در ذهن علیل‌اش عامل انسانی، زمان و مکان جائی ندارد. این موجود، انسان را به رسمیت نمی‌شناسد، و همه را چون خود، بنده و برده می‌پندارد.

انسان، زمان و مکان، در نظام‌های فاشیستی محلی از اعراب ندارند. دلیل ظهور ناگهانی «نخبگان» و شخصیت‌هائی که یک‌شبه ره صدساله می‌‌پیمایند،‌ از همین امر سرچشمه می‌گیرد. به عنوان نمونه، شیرین عبادی، که یک نوبل هم دریافت کرده، پیش از استقرار حکومت اسلامی، در سن 22 سالگی یک لیسانس حقوق گرفت، و بدون گذراندن مراحل دادیاری، دادستانی و غیره، در 22 سالگی به عنوان قاضی در وزارت دادگستری به کار مشغول می‌شود! بله قاضی 22 ساله با مدرک لیسانس فقط در یک حاکمیت فاشیستی تولید می‌شود، همچنانکه، در مورد آذر نفیسی هم گفتیم، این نخبگان ساخته و پرداخته دستگاه استعماراند، تا از طریق اینان به استحمار ما ملت بپردازند. اگر به شرح زندگی فرهیختگان حاکمیت ایران در نیم قرن اخیر مراجعه کنید، خواهید دید که هیچ اطلاعات دقیقی از زندگی حرفه‌ای آنان وجود ندارد. کسی نمی‌داند نقطة شروع این افراد از کجا بوده و برای رسیدن به شرایط فعلی، از چه مراحلی گذشته‌اند؟ به عبارت دیگر پرده‌ای از ابهام بر زندگی این به اصطلاح «نخبگان» فرو افتاده، تا کسی نداند، مستخدم سفارتخانة کذا، در این مملکت به پست وزارت منصوب می‌شود، تا آشوب به پا کند. بله، همة این مسائل به دلیل عدم وجود برنامه و نادیده‌ گرفتن واقعیت، یا عامل انسانی در زمان و مکان امکانپذیر می‌شود. مرکز مطالعات و پژوهش‌های سیاسی در جمکران، کودتای نوژه را از زبان آخوند ری‌شهری، اینچنین بیان می‌کند:

«در جریان کودتا شرق و غرب با هم متحد بودند، البته کودتا آمریکائی بود[...] می‌گفتند آمریکائی‌ها روس‌ها را هم در جریان گذاشته بودند[...] کودتاچیان موضوع را با بیت آقای شریعتمداری در میان گذاشته بودند، در نوشته‌های حضرت امام هم به این موضوع اشاره شده.»


می‌بینیم که اسناد و شواهدی دال بر وجود کودتا، و آمریکائی بودن آن و بقیة قضایا وجود ندارد، این ادعای شخص «ری‌شهری» است، که به عنوان «پژوهش سیاسی» منتشر شده. حال ببینیم این کودتا، یا بهتر بگوئیم، شبه‌کودتا، که با هدف زمین‌گیر کردن نیروی هوائی‌ ایران انجام گرفت، چگونه کشف شد؟ «ری شهری» می‌‌گوید، یک روز نشسته بودم که حجاریان آمد و گفت با شما کار خصوصی دارم! البته حجاریان که اخیراً مشروطه طلب شده، و الگوی جمهوری مطلوب‌اش همان روح الله خمینی است، پیش از براندازی سال 1357، به عنوان خبر چین با ساواک همکاری می‌کرد، و پس از براندازی به دلیل همکاری با آمران توطئة نوژه، ارتقاء درجه یافت. این شخصیت بزرگ از طریق همان کسانی در جریان کودتا قرار گرفت، که خود سازمان دهندة شبه‌کودتا بودند. اینان دستگیر نشدند، و اکنون نیز در اروپا با حکومت جمکران همکاری دارند. به همین دلیل است که حجاریان در جریان کودتا قرار دارد،‌ در صورتیکه نه مقامات قضائی و نه دادستان دادگاه انقلاب، هیچیک در جریان نیستند! و با اتکاء به «اطلاعات موثق» حجاریان است، که «ری‌شهری» نیروی هوائی را تصفیه می‌کند!

این نمونه‌ای است از «پژوهش» تاریخی در جمکران! که هیچ ارتباطی با واقعیت نوژه ندارد. برنامة استعمار نابود کردن تمامی دستاوردهای ملت ایران طی دوران پهلوی بود، که از طریق جنگ، تصفیه، اعدام، چپاول و سرکوب، و اخیرا هم از طریق اقدامات انقلابی دولت مهرورزی تکمیل می‌شود. این حکومت مستقل و ضدآمریکائی، در زمان جنگ، علیرغم کمبودها، حاضر نشد قطعات یدکی جنگنده‌های فانتوم را به بهای ارزان از چکسلواکی خریداری کند، چرا که، ایالات متحد، خرید سلاح از کشورهای بلوک شرق را برایش ممنوع کرده بود. و در سایت‌های همین حکومت مستقل است که اخیرا «پروپاگاند» ضدروسی بیداد می‌کند.

فعلة فاشیسم، با توسل به همان شیوة نفی زمان و مکان، و نادیده گرفتن عامل انسانی، ایران را به زمان قاجار برده‌، و تزارها را به روسیه بازگردانیده‌اند، تا همزمان با عهدنامه‌های خفت‌بارگلستان و ترکمانچای، خطر انقلاب بلشویکی را نیز گوشزد کنند! و به تکرار ترهات سلطنت طلب‌های حومة واشنگتن بپردازند. البته ریزه خواران شناخته شدة کارخانة‌ رجاله پروری ساکن مجلس جمکران نیز در این پروپاگاند مهوع، شرکت فعال دارند. چرا که نزدیک شدن ایران به روسیه، در درجة نخست منافع انگلستان را تهدید می‌کند. منافعی که طی دوران جنگ سرد، به دلیل قرار گرفتن ایران در منطقة نفوذ ایالات متحد، محفوظ باقی مانده بود.

پیش از ادامة مطلب به کسانی که از صدر اسلام به دوران قاجار اسباب‌کشی کرده‌اند، تا نان اربابان‌شان در ایران آجر نشود، یادآور شویم که «سهم ما» از «خزر» همان بود که پیشتر گفتیم: محوری که بندر ترکمن را به آستارا متصل می‌کند. حال برای «میهن پرستان» مفلوک، که ضمن اسباب کشی به دوران قاجار، روسیة امروز را هم به دوران تزارها بازگردانده‌اند، یک نمونه از واقعیت روسیه‌ را ارائه می‌کنیم، تا بدانند واقعیت‌ها ابد مدت نیست، حتی برای ابر قدرتی چون روسیه، که در اواسط دهة 90 ناچار شد، با تن‌دادن به «پیمان نیروهای مسلح متعارف» در اروپا، نه تنها حضور نظامیان‌اش را در قسمت اروپائی خاک خود محدود ‌کند، که به بازرسان اروپائی سازمان ناتو نیز اجازة بازرسی از پایگاه‌های نظامی‌اش در این قسمت از خاک روسیه را بدهد! مسلماً اگر به حکومت جمکران، پاسارگادیست‌ها، یا شیفتگان عموسام که در حومة واشنگتن به مبارزات میهن‌پرستانه «اشتغال» دارند، بگوئیم که حضور نظامیان هر کشور در خاک خود، تابع پیمان‌های منطقه‌ای است، شاخ در می‌آورند! ولی شاخ در آوردن اینان واقعیت‌ها را تغییر نخواهد داد. کشور روسیه به دلیل شکست در افغانستان و فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، ناچار شد به عنوان یک کشور اروپائی مقررات نظامی حاکم بر اروپای غربی را بپذیرد، چون از نظر نظامی، اقتصادی، و در نتیجه از نظر سیاسی تضعیف شده بود.

پس از گذشت حدود ‌15 سال، در ماه ژوئیة سالجاری، کشور روسیه از نظر نظامی در موقعیتی قرار گرفت که بتواند از پیمان نیروهای مسلح متعارف خارج شود، و اعلام کند که محدودیت حضور نظامیانش را در قسمت اروپائی خاک خود دیگر رعایت نخواهد کرد. سایت فرانسه زبان نووستی مورخ 8 نوامبر2007 می‌نویسد:

«از تاریخ 13 دسامبر 2007، برای استقرار نیروهای مسلح متعارف روسیه در بخش اروپائی این کشور، دیگر هیچ محدودیتی وجود نخواهد داشت، و نمایندگان اروپائی نیز دیگر مجاز نیستند که از نیروهای مسلح و پایگاه‌های روسیه بازرسی به عمل آورند.»


چهارشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۶


سگ و سفارت!
...

پخش قصه‌های کدو قلقله‌زن و خاله سوسکه، که در حکومت جمکران جایگزین وقایع‌نویسی تاریخی شده، به ویکی‌پدیای فارسی نیز سرایت کرده. جای هیچگونه تعجبی نیست! چرا که، فعالیت ویکی‌پدیا نیز، در چارچوب فعالیت‌های فرهنگی سازمان ناتو قرار گرفته. به همین دلیل در مورد شبه کودتای نوژه یک قصة «بی‌بی‌گوزک» کامل به مخاطب تحویل می‌دهد، به طوری که «حکایت» این کودتا با مهملات حکومت جمکران در هیچگونه تضادی قرار نگیرد! این مطلبی است که در ادامة اشغال سفارت آمریکا در ایران بررسی خواهیم کرد. اما پیش از ادامة مطلب، بهتر است نگاهی داشته باشیم به جنجال اخیر شیرین عبادی و شرکاء، جهت مردمفریبی و تداوم حکومت تحجر اسلامی.

به نقل از نوام چامسکی در کتاب «در باب پروپاگاند»، گفتیم که از سال 1976، ایالات متحد «سیاست انسداد» در خاورمیانه را در پیش گرفته. بازتاب این سیاست، در کشور ایران، آشوب‌هائی بود که منجر به براندازی سلطنت و استقرار حکومت اسلامی شد. سپس در راستای همین سیاست انسداد، برنامة ایجاد بحران و آشوب، تحقق تحولات «اجتماعی ـ سیاسی» را عملاً غیر ممکن نمود. به عبارت دیگر، در چارچوب این سیاست، ملت‌های منطقه محکوم به در جا زدن شده‌اند. بهترین چارچوب انسداد، ساختار «دین ایدئولوژیک» است که بر ما ایرانیان تحمیل شده، و اکنون گروه عبادی، در هماهنگی کامل با دستاربندان شیاد، در صدد تداوم آن است. ابزار جنجال اینان، زنانی‌اند که روانة زندان شده‌اند، چرا که قوانین زن ستیز حکومت اسلامی را به چالش طلبیده‌اند. و دارودستة عبادی بیشرمانه ادعا می‌کند که بدون تغییر قانون اساسی می‌توان حقوق این زنان را استیفا کرد! حال آنکه می‌دانیم اصلاً چنین نیست!

از نظر حقوقی، قوانین انسان ستیز حکومت اسلامی، تکیه بر اصول قانون اساسی دارد، و کسی که از جایگاه «حقوقدان»، خلاف این امر را اظهار کند، فقط یک شیاد می‌تواند باشد. و در این فضای رسانه‌ای، شیادی ریزه‌خواران محفل نوبل را شیادان رسانه‌های شبه‌اصلاح طلب کامل کرده‌اند. امروز «حیات نو»، به نقل از شیخ یوسف صانعی می‌نویسد:

«اسلام، حقوق بشر و دموکراسی را قبول دارد.»

نخست به شیخ یوسف صانعی، یادآور شویم که اسلام، دمکراسی و حقوق بشر را نمی‌شناخته، که بتواند آن‌ها را قبول داشته باشد! چون اسلام متعلق به 14 قرن پیش است! ثانیاً، اشکال ما «پذیرش» دمکراسی از سوی اسلام نیست! بله، در واقع از نظر حقوقی، هیچ اهمیتی ندارد که اسلام دمکراسی را قبول داشته باشد، یا نه. و به تبع اولی، هیچ اهمیتی نیز ندارد که اسلام حقوق بشر را قبول دارد، یا خیر. آنچه از نظر حقوقی حائز اهمیت است، این امر کلی است که چارچوب قوانین، نباید در تضاد با اصول دموکراسی و رعایت حقوق بشر قرار گیرد. به زبان ساده‌تر، از نظر حقوقی، «پذیرش» دمکراسی در جامعه می‌باید به «صراحت» در متن قانون اساسی قابل رؤیت باشد. ولی در شرایط فعلی، و با توجه به قانون اساسی جاری، هم دموکراسی، و هم حقوق بشر بکلی نفی شده‌اند. چرا که این قانون اساسی، حاکمیت مطلق «شیعی مسلکان» بر ملت ایران را به عنوان تنها گزینة قانونی در برابر ما قرار داده. و می‌دانیم که دمکراسی، بنابرتعریف، با حکومت مذهبی در تضاد قرار خواهد گرفت. بنابراین می‌باید گفت: آزاد زنان محفل نوبل! حضرت آیت‌الله شیخ یوسف صانعی! و نهایت امر، رسانة «حیات نو»! بهتر است دکان شیادی سنتی را تعطیل کنید. برای ما مهم نیست اسلام چه چیز را «قبول» دارد! اسلام، مانند دستاربندان و دیگر فعلة فاشیسم، هرچه را زور تحمیل کند، خواهد پذیرفت. و هر چه را بتواند با تکیه بر زور بر ملت «تحمیل» کند، همچنان که از سده‌ها پیش دیده‌ایم، تحمیل خواهد کرد. اسلام «قانون» نیست، «صراحت» و «وجاهت» قانونی ندارد، و شیخ یوسف صانعی هم «اسلام» نیست! پس بهتر است شیوخ دمکراسی پرور، اگر ریگی به کفش ندارند، بجای ترهاتی از این دست که، «اسلام دمکراسی را می‌پذیرد»، موضع خود را با «لائیسیته»، و قانون اساسی این حکومت اسلامی مشخص کنند. بدون تغییر قانون اساسی، ضمانت قانونی برای دمکراسی و رعایت حقوق بشر وجود ندارد! این مختصر را گفتیم تا «شیخ» مسعود بهنود هم ـ ایشان امروز نگران خدا و پیغمبر شده بودند ـ مانند دیگر شرکای‌اش بدانند، بساط مردمفریبی سال‌های طلائی جیمی کارتر سپری شده. و به همین دلیل است که بالاخره پاسداراکبر هم با پیروی از سخنرانی اخیر «حضرت والا» در شهر «وین»، پردة فریب را بر انداخت، و مشخص کرد، سر در کدام آخور دارد. در این روزها، فروپاشی جبهة اصلاح طلبان دروغین، فرصتی است طلائی برای حضور واقعی مردم در عرصة سیاست کشورمان. حال بازگردیم به اشغال سفارت آمریکا در تهران، که هیچ گروه سیاسی هم گویا در آن «شرکت» نکرده بود.

همچنانکه اشاره شد، استقرار حکومت اسلامی در ایران، پیامد «سیاست انسداد» بود، که یک سال پیش از ورود جیمی کارتر به کاخ سفید بر کل منطقه از مصر تا ایران حاکم شد. جهت پرهیز از اطالة کلام، بررسی براندازی‌ها در کل منطقه را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم، و فقط به ترور انور سادات، رئیس جمهور مصر اشاره خواهیم داشت که، ظاهراً توسط خالد اسلامبولی به قتل رسید! البته ما می‌دانیم که پیش از ترور انور سادات، حسنی مبارک سفر کوتاهی به ایالات متحد داشت. و همچنین می‌دانیم که در رژه‌های تشریفاتی، نظامیان مهمات تمرینی در اختیار دارند، نه مهمات واقعی! و باز هم می‌دانیم که نشانه‌گیری هدف ثابت، توسط یک تیرانداز متحرک، هر چند ماهر، به مراتب دشوارتر از نشانه گیری هدف متحرک است! در ضمن، وقتی به کسی تیراندازی می‌شود، به ویژه اگر چنین واقعه‌ای در جایگاه ریاست جمهوری مصر رخ دهد، معمولا گاردهای محافظ خود را سپر مقامات می‌کنند! و از همه مهمتر، مقاماتی که در کنار رئیس جمهور می‌نشینند ـ حسنی مبارک آنروز در سمت راست انور سادات نشسته بود ـ مثل مجسمه بی‌حرکت نمی‌مانند! مگر نه این است که تیری به سوی رئیس جمهور شلیک شده، پس ممکن است افراد دیگر نیز هدف قرار گیرند. مگر اینکه پیشتر، همه از سناریوی ترور آگاه باشند، و بدانند جز رئیس جمهور کسی قرار نیست کشته شود! بگذریم! در هر حال، موضوع وبلاگ ما، بررسی چند و چون ترور انور سادات نیست. و منظور از اشاره به ترور وی این بود که یادآور شویم، «انور سادات» همان کسی بود که «صلح» با اسرائیل را پذیرفت، و ترور وی در ششم اکتبر سال 1981، در واقع پایان صلح، و آغاز حاکمیت «سیاست انسداد» در مصر بود، سیاستی که تا امروز ادامه یافته. چرا که حاکمیت مصر و ایران، چارچوب سیاست درازمدت استعمار در منطقة خاورمیانه را مشخص می‌کنند.

و چارچوب این سیاست در کشورمان، همچنان که در پاکستان، افغانستان و ترکیه، حکومت اسلامی‌ای است که اکنون به ملت عراق نیز تحمیل شده. اما سیاست‌های درازمدت استعمار یک مجموعه از گزینه‌های فراوان و کوتاه مدت‌ است. گزینه‌هائی که می‌توانند با یکدیگر جایگزین شوند. به عنوان نمونه، استقرار حکومت اسلامی و تجزیه ایران گزینة نخست ایالات متحد بود، و اشغال سفارت آمریکا، تهاجم نظامی طبس، و شبه کودتای نوژه در این طرح قرار داشت ـ در اینمورد در وبلاگ دیگری توضیح خواهیم داد. هنگامی که اهداف اولیة اشغال سفارت آمریکا با شکست روبرو شد، و نتوانست زمینة تجزیة ایران را فراهم آورد، حکومت اسلامی گروگان‌ها را آزاد کرد، و مهره‌های «پروژة تجزیه»، از قبیل بنی‌صدر، رهبری مجاهدین‌خلق، بهشتی، باهنر و دیگران، منزوی شده، یا مستقیماً به قتل رسیدند.

جنگ زرگری «بنی‌صدر» و ملایان، که نهایتاً به فرار وی منجر شد، در واقع منطبق بر الگوی «مصدق ـ کاشانی» و جهت کسب وجهه برای «رئیس جمهور مردمی» بود! کیست که نداند بنی‌صدر از نظر تفکر اجتماعی و سیاسی همانجائی قرار گرفته که روح‌الله یا شیخ منتظری؟ مگر همین بنی‌صدر، چندی پیش در قران، حقوق بشر و دمکراسی کشف نکرده بود؟ پس تفاوتی میان بنی‌صدر، اکبر رفسنجانی و دیگر فعلة فاشیسم وجود ندارد. اینان همگی تلاش دارند تا مفاهیم مدرن حقوق انسانی را در تحجر قران «دفن» کنند. در هرحال، شبی که بنی‌صدر و رجوی را فرار دادند،‌ بهزاد نبوی، جهت ارائه «توضیحات» رایج و احمقانه در جام جمکران حضور یافت، و با همان لبخند سرشار از بلاهت گفت، «بنی‌صدر با لباس زنانه فرار کرد!» و با توجه به اینکه بنی‌صدر و داماد آینده‌اش به گفتة «آگاهان» در جمکران، از فرودگاه نظامی فرار کرده بودند، و در این فرودگاه، حضور زن امکانپذیر نبود، شنونده در بهت و حیرت فرو می‌رفت! بگذریم! حدود یک ماه پیش از خروج بنی‌صدر، انفجار در مقر حزب جمهوری اسلامی ده‌ها کشته و مجروح بر جای گذاشت. و رسانه‌های جمکران ادعا می‌کردند که چند ‌صد کیلو مواد منفجره در مقر حزب جمهوری اسلامی جاسازی شده بود! و هیچکس هم نمی‌پرسید جابجائی این مقدار مواد منفجره در پایتخت چگونه انجام گرفته؟ با توجه به شرایط دوران جنگ، علاوه بر اینکه مواد منفجره را در سوپر مارکت یا در بازار تهران نمی‌توان ابتیاع کرد، کدام عقل سلیم می‌پذیرد که چند صد کیلو مواد منفجره نه تنها بتواند در تهران جابجا شود، که در مقر سخنرانی، در حزب منفور و «حاکم» جمهوری اسلامی نیز جاسازی شود؟ می‌دانیم که مقر حزب «اگزیستانسیالیسم دینی»، برای «بازدید» عموم گشایش نیافته بود! همچنین می‌دانیم که اکبر رفسنجانی و چند تن از شرکاء، درست پیش از برپائی نماز جماعت، محل را ترک کرده بودند.

یک ماه پس از خروج بنی‌صدر از ایران، انفجار در نخست وزیری، به ریاست جمهوری رجائی، آخرین مهرة طرح تجزیة ایران نیز پایان داد. و حدود یکسال بعد، در روز 21 اکتبر 1982، سفیر اسرائیل در واشنگتن، رسماً اعلام کرد که با موافقت آمریکا، به حکومت اسلامی تجهیزات جنگی تحویل داده. و در روز 26 اکتبر همان سال، عراق پیشنهاد کرد که حاضر به اجرای مفاد قرارداد الجزایر در سال 1975 است. به یاد داریم که روح‌الله خمینی، که متخصص پاسخ‌های نامربوط و ابلهانه بود خواستار سقوط صدام‌حسین شد! تا «انسداد سیاسی» محصول تلاش صمیمانة گروه برژینسکی به هیچ صورت خدشه‌دار نشود.

در تداوم همین سیاست انسداد است، که امروز کارخانه رجاله پروری، دانشجونمایانی را که سفارت آمریکا را اشغال کردند، به «حزب مشارکت» تبدیل کرده، تا سیاست جمکران، از شبه‌اصولگرا و شبه‌اصلاح طلب را مهار کند. پیشتر گفتیم که اصول‌گرایان حکومت جمکران، در واقع به هیچ اصولی پایبند نیستند، و بنا بر مقتضیات استعمار، اصول‌شان هم تغییر می‌کند. از این‌جهت، اصول‌گرایان، با توسل به «تقیه»، هر روز به رنگی در می‌آیند. به همچنین است در مورد مشارکت‌چی‌ها، که اصلاح طلبی‌شان، منطبق است بر مطالبات کارخانه رجاله پروری! مطالباتی که عبارت است از «تعهد» به «طالبان» و «اسلام». این مطالبات استعماری، روز 25 سپتامبر سال‌جاری از زبان «دز براون»، وزیر دفاع انگلستان در سایت رعایای الیزابت دوم منعکس شد. بنابراین، اصول‌گرایان و مشارکت‌چی‌ها از این «تعهد» فراتر نخواهند رفت. سردمداران حزب مضحک مشارکت را می‌شناسیم: محمدرضا خاتمی و محسن میردامادی، که به قول خودشان با تکیه بر فلسفة امام علی می‌خواهند «دموکراسی» عصرحجر برای‌مان بر قرار کنند، و بالاخره کنیز سوگلی محمد خاتمی، «خواهر» معصومه ابتکار.

معصومه ابتکار از کسانی است که به دلیل ارتباط سازمانی محمد خاتمی با پدرش، به جمع پادوهای ساواک پیوسته. و همانطور که پیشتر گفتیم، صرفاً به دلیل سه سال اقامت در ایالات متحد، از نخبگان جمکران به شمار می‌رود. ابتکار، مانند دیگر فعلة مونث فاشیسم، از «تربیت مدرس» جمکران مدرکی دریافت کرده، و تخصص‌اش مانند روح‌الله، در پریشانگوئی است. در ضمن یک وبلاگ هم دارد که مطالعة آن، برای آشنائی با ساختار یکی از انواع متعدد پروپاگاند ساواک، مناسب به نظر می‌رسد. از این نظر که مانند همة الگوهای «پروپاگاند»، نخستین هدفش به چالش کشاندن عقل سلیم، از طریق گسستن ارتباط مخاطب با واقعیات زمان حال است، تا با توسل به دروغ، به تهییج احساسات وی بپردازد. روز یکشنبه 13 آبانماه سالجاری، حاجیه ابتکار، در تالار ابن‌سینای دانشکدة پزشکی به پرسش‌های دانشجویان در مورد اشغال سفارت آمریکا پاسخ‌های بسیار جالبی داده که در فارس نیوز هم منعکس شده!

ابتکار، در زمینة براندازی سال 57 به کشفیات شایان توجهی نائل آمده! وی می‌گوید تحولات عظیمی در زمینة اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در کشور ایجاد شد. البته، بین خودمان بماند، ما که می‌دانیم، از هنگام تخلیة روح‌الله و شرکاء در مهرآباد تا به امروز، چند ملیتی‌های غرب، نفت ما را به تاراج می‌برند، ارز حاصل از «فروش» نفت را هم در بانک‌های‌شان برای‌مان نگاهداری می‌کنند، و حکومت مستقل جمکران ناچار است، وام با بهرة بالا بگیرد، تا نان و بنزین و همه چیز حتی، رئیس قوة قضائیه هم برای ملت ایران «وارد» کند! بله، این شرایط به اضافة حجاب اجباری، حاکمیت تحجر اسلامی بر روابط اجتماعی، فقر، بیکاری، و حضور دائم لات و اوباش در خیابان‌های شهرهای بزرگ ، در چشمان شهلای معصومه خانم «تحولات» نام گرفته! البته فراموش نکنیم که تحول اصلی و واقعی، همان حضور «معصومه ابتکارها» در موضع «مقامات» در ایران است، که جامعه را به اندرونی مهوع «حاج‌آقا» تبدیل کرده!

ابتکار، در ادامه ترهات‌اش می‌گوید، برای اینکه 28 مرداد تکرار نشود، سفارت آمریکا را اشغال کردیم! در ضمن همه چیز به هم ریخته بود، قانون اساسی نداشتیم، مجلس نداشتیم، رئیس جمهور هم نداشتیم. سفارت که اشغال شد، توانستیم قانون اساسی، رئیس جمهور و مجلس داشته باشیم! وی سپس تأکید می‌کند که اشغال سفارت با «مشورت» خوئینی‌ها صورت گرفت! و این تنها راه مقابله با آمریکا بود، تا ایران به حیاط خلوت آمریکا تبدیل نشود!

ابتکار می‌افزاید پس از یکسال، تصمیم گرفتیم که دیگر هیچکس نمی‌تواند کار ما را تکرار کرده، و این یا آن سفارت را اشغال کند. انسان با شنیدن اظهارات ایشان به یاد محمد، «پیامبرالله» می‌افتد که پس از استقرار «دمکراسی صحرا» اعلام داشت، پس از من، دیگر خداوند دکان پیغمبرسازی را تعطیل می‌کند! به زبان ساده‌تر، از این پس فقط به نام اسلام می‌توان کشتار و چپاول کرد! «مادر» ابتکار هم که دست کمی از پیامبراش ندارد، با کمال وقاحت، در توجیه جنایتی که مرتکب شده می‌گوید، «نمی‌دانید آمریکا در زمان شاه چه نگاه تحقیرآمیزی به ما می‌کرد؟» سپس ادامه می‌دهد، «ما به تلافی 28 مرداد سفارت را اشغال کردیم!» خانم البرایت هم گفت که، آمریکا 28 مرداد کودتا کرد! جیمی کارتر هم از کشتار 17 شهریور حمایت کرد! لازم به تذکر است که علیرغم اظهارات خانم ابتکار، «البرایت»، مانند «برژینسکی»، یکی از مراجع تقلید انقلابیون جمکران به شمار می‌رود! ابتکار می‌گوید، 13 آبان، برکات زیادی داشت، و سایة آن هنوز بر سیاست خارجی ما است. به زعم معصومة ابتکار، «فضای باز» این «جنبش» را شکل داد! چون ما یک دمکراسی هستیم! از مادر ابتکار پرسیده‌اند، کجای کشور ما دمکراسی است؟ پاسخ داده، انقلاب به دست مردم بود! رهبر مردم هم امام بود، که به جمهوری و دمکراسی معتقد بود! بله، نوع خاصی از «جمهور» و «دمکراسی» وجود دارد، که روح‌الله هم می‌تواند به آن «معتقد» باشد، نوعی که از توحش احکام اسلام فراتر نمی‌رود! و جمهوری «دمکراتیک ابتکار» نیز در همین توحش متبلور شده. بهتر است بدانیم ابتکار از مدافعان «فرهنگ نسبی» است چرا که، «حقوق بشر نسبی» مورد نظر آمریکا، بر همین پایه‌ها «توجیه» می‌شود.

طی این نشست پربار در تالار ابن‌سینا، معصومه ابتکار، در یک چشم به هم زدن منافع اشغال سفارت را از بهای سنگینی که ما ملت برای ‌آن پرداختیم، بیشتر برآورد کرده، نتیجه می‌گیرد که، «به زحمتش می‌ارزید!» هم قانون اساسی توحش سر هم کردیم، هم جلوی کودتا علیه «انقلاب» را گرفتیم! و در انتهای همین نشست معلوم می‌شود که ابتکار، ‌در سن 20 سالگی، به این نتیجه رسیده بود که، سیستم اطلاعاتی از هم پاشیده و شرایط خیلی حساس شده بود! و آمریکا هم می‌خواست انقلاب را از مسیر خود منحرف کند! بله، اگر حرف‌های ایشان را قبول کنیم می‌باید بپذیریم که، ژنرال هویزر، کشور ایران را در مرز اتحاد شوروی، و در اوج «جنگ سرد»، به دست روضه‌خوان‌ها و امثال ابتکار سپرد و رفت! و اینکه، آمریکا هم می‌خواست خودش «انقلاب کبیر» گوادالوپ را منحرف کند! اما مهم‌ترین ترهات ابتکار در این نشست، در راستای «پروپاگاند» و در ستایش از احساسات است!

معصومه ابتکار ادعا کرده، حرکت‌های مهم در جهان، برخاسته از احساسات بوده! حتماً حرکت مهم مورد نظر ایشان قصة حسین، و طفلان مسلم در کربلا باید باشد، چرا که، «حرکت‌های بزرگ» از منظر شیعی مسلکان، در حقارت طغیان، و حماقت مرگ‌طلبی خلاصه می‌شود! بله، ابتکار در راستای توجیه «پروپاگاند» چنین می‌گوید:

«مگر احساسات چیز بدی است منشا بیشتر حرکت‌های بزرگ دنیا احساسات بوده است و این حرکت دانشجویان آمیخته با بصیرت و شعور بود.[...]»

این ابتکارات جدید، در زمینة پریشانگوئی و چرندبافی را نیز مسلماً مرهون همان «تحولات عظیمی» هستیم که به دلیل «تعهد» به اسلام و طالبان، توسط «ابتکارها» به منصة ظهور رسید، تا پس از آمیختن «احساسات» استعماری، به نوع ویژه‌ای از «بصیرت» و «شعور» ـ ایشان می‌باید این نوع «احساسات» را خودشان در فرهنگ لغات «انقلاب» معنا کنند ـ حزب «مشارکت اسلامی» را هم به جامعة «طلاب»، «دانشجویان مبارز»، و «مردم همیشه در صحنه» اهدا کند، تا «سیاست انسداد» کامل شود.

سه‌شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۶

32 سال پیش!
...

سازمان جنایتکار ناتو نه تنها در پاکستان به الگوی فرسودة اواخر دهة 1970 متوسل شده، که در مرزهای عراق نیز به سیاست سه دهة پیش بازگشته، به این امید که سناریوی براندازی را در ایران سازمان دهد. سال‌ها پیش، و همزمان با شکست ارتش آمریکا در ویتنام، در تاریخ 6 مارس 1975، دو کشور ایران و عراق تفاهم‌نامه‌ای تحت عنوان «قرارداد الجزایر» به امضاء ‌رسانده بودند. امروز پس از گذشت 32 سال، این امکان به وجود آمده که این «تفاهم نامه» بتواند جامة عمل بپوشد. و در همین راستا، خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی، از قول معاون بخش «عربی آفریقائی» وزارت امورخارجه گزارش می‌دهد، که به زودی، جهت «عملیاتی کردن» قرارداد الجزایر هیئتی از عراق به ایران خواهد آمد. این همان قراردادی است که به دلیل شکست آمریکا در ویتنام به غرب تحمیل شد، و به محض انتخاب جیمی‌کارتر به ریاست جمهوری ایالات متحد، اجرای مفاد آن به تعویق افتاد، و به دلیل براندازی حکومت ایران در سال 1979، تا به امروز عملاً نادیده گرفته شده. اشغال سفارت آمریکا در تهران را در این چارچوب می‌باید بررسی کرد: تجزیة ایران در پوشش «نبرد با آمریکا»! اما پیش از پرداختن به پیامدهای اشغال سفارت آمریکا، یادآور شویم که تکرار بازی شوم «قرارداد الجزایر»، همان «الگوی فرسودة» دوران ریاست جمهوری جرالد فورد است که بعضی‌ها، رویای دوباره زیستن آن را در سر می‌پرورانند.

دلیل بالاگرفتن تب ضد آمریکائی نزد بعضی مقامات فرانسه در روزنامة فیگارو را در همین باور خام می‌توان به صراحت مشاهده کرد. فرانسه همان کشوری است که به اصطلاح مخالف جنگ ویتنام بود، و پایان رسمی جنگ ویتنام هم مهر تأیید «مذاکرات پاریس» را بر خود دارد. پیشتر گفتیم که در سیاست خارجی آمریکا، ارائة «تصویر دلپذیر»، به حاکمیت فرانسه اختصاص پیدا کرده. فرانسه، کشوری که عضو سازمان ناتو است، و طبق مقررات همین سازمان اداره می‌شود، در برابر سیاست خارجی ایالات متحد، مواضع خود را منطبق بر مواضع سازمان ملل اتخاذ می‌کند. به این ترتیب، اجرای شاخة سیاست شکست خوردة ایالات متحد همواره بر عهدة کشور فرانسه خواهد بود. به زبان ساده‌تر، در شرکت سهامی ناتو، حاکمیت انگلستان شریک غنائم پیروزی است، و حاکمیت فرانسه شریک باخت ایالات متحد!

فرانسه، کشوری است که در دهة 90، جوانان کاتولیک را به یوگسلاوی اعزام می‌کرد تا از هم‌کیشان خود در مناطق کاتولیک یوگسلاوی دفاع کنند. فرانسه، که به این ترتیب عملاً از تجزیة یوگسلاوی حمایت می‌کرد،‌ همزمان نقاب مخالفت با جنگ را نیز بر چهره گذاشته بود. در همین ایام، فرانسوا میتران، رئیس جمهور فرانسه، به اتفاق برنار کوشنر، به بهانة مخالفت با جنگ، ولی در واقع جهت حمایت از جدائی‌طلبان مسلمان راهی بوسنی شدند. در جنگ اول خلیج فارس نیز که پس از اشغال کویت رخ داد، بعضی مقامات فرانسه، رسماً از تجزیة کشور عراق حمایت کردند. و همانطور که دیدیم، زمانی که در سال 2003، ارتش ناتو رژیم عراق را سرنگون کرد، تا آنرا با حاکمیت توحش اسلامی جایگزین کند، باز هم نقش مخالفت با جنگ بر عهدة فرانسه بود. ولی مانند دیگر اعضای سازمان ناتو، کشور فرانسه موظف است که در چارچوب مقررات این سازمان، در هر حال بودجة جنگ را تأمین کند.

پس از تجزیة «موفقیت‌آمیز» یوگسلاوی، برنار کوشنر به مقام فرمانداری «کوسووو» منصوب شد. و پیشتر گفتیم که در این منطقه چه فجایعی در جریان بوده و هست. در واقع هر جا ارتش ناتو وارد شده، جز کشتار، غارت و تجارت انسان و مواد مخدر هیچ دستاوردی به همراه نیاورده. کافی است نگاهی به شرایط مردم عراق و افغانستان داشته باشیم. جالب اینجاست که، در گیرودار تهاجم نظامی ناتو به کشور یوگسلاوی، بزرگترین تظاهرات ضدجنگ یوگسلاوی هم در شهر پاریس سازمان داده شد! و اکثریت قریب به اتفاق تظاهرکنندگان را صرب‌های مقیم فرانسه تشکیل می‌دادند. به این ترتیب کشور فرانسه، طرفداری از صلح در یوگسلاوی را هم به نام خود «ثبت» کرد. و اکنون که برنامة ایالات متحد، جهت تجزیة کشور عراق عملاً با شکست روبرو شده، و بار دیگر جهت ارتباط دیپلماتیک میان ایران و عراق سخن از «قرارداد الجزایر»‌ به میان می‌آید،‌ فرانسه هم از زبان یکی از سناتورهای سوسیالیست خود، پرچم «ضدیت‌ با آمریکا» را به اهتزاز در آورده!

در دوران جنگ سرد، هر گاه قدرت اردوگاه ناتو در جهان رو به افول ‌گذاشت، در مورد مسئلة «اروند رود»، و دیگر معضلات مرزی ایران و عراق، «ناتو» نقاب تفاهم و آشتی بر چهره زده. چرا که، آشتی میان ایران و عراق، در تضاد با منافع سازمان ناتو قرار می‌گیرد. سازمان ناتو در این منطقه، پیوسته حامی سیاست «یک کشور، یک مذهب» بوده. پیشتر گفتیم که بهترین راه برای تداوم جنگ و بحران، تجزیة کشورها بر اساس تعالیم الهی «یوتوپیا» است. بهترین نمونة این سیاست فجیع، موجودیت کشوری است به نام پاکستان. این کشور که در داخل جز بحران و کودتا هیچ نشناخته، برای همسایگان‌اش نیز جز بحران و جنگ هیچ نداشته. و امروز که در پاکستان، حاکمیت کودتا، با پشتیبانی آمریکا، اعلام شرایط ویژه کرده، ‌ تا سرنگون نشود، دوباره استعمار غرب به یاد «قرارداد الجزایر» می‌افتد!

در سال 1975، چند روز پس از حتمی شدن فرار ارتش آمریکا از ویتنام، تفاهم نامة الجزایر از طرف محمدرضا پهلوی و صدام حسین به امضاء رسید. تفاهم نامه‌ای که صرفاً جهت وقت کشی و زمان گرفتن برای استعمار غرب تهیه شده بود. چرا که دموکرات‌های آمریکا برای جنگ طلبی و ایجاد بحران خیز برداشته بودند. آشوب و بحران به بهانة عدم رعایت «حقوق بشر» در ایران، تشویق اتحاد جماهیر شوروی به دخالت نظامی در افغانستان، براندازی حکومت سلطنتی در ایران، و تمام فجایعی که مردم منطقه به ویژه در ایران، عراق، افغانستان و لبنان، از دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر منفور تا به امروز متحمل شده‌اند، در برابر چشمان‌مان قرار دارد. پس بازگردیم به جنایتی به نام اشغال سفارت آمریکا که مانند براندازی حاکمیت ایران، پیامد حضور دموکرات‌ها در کاخ سفید بود.

پیشتر گفتیم که طی جنگ سرد، حاکمیت ایالات متحد، جهت ایجاد بحران و آشوب در کشورمان همواره به ابزار «رعایت حقوق بشر»، ایجاد «فضای باز سیاسی» و «اصلاحات» متوسل شده. این ابزار، ویژة حزب دموکرات آمریکا است که بر حاکمیت‌های ایران تحمیل می‌شود، تا استعمار سنتی انگلستان بتواند با بسیج پادوهای سنتی‌اش، پرچم «مبارزه با آمریکا» را برافرازد. همچنانکه در دهة 1340 شاهد ظهور روح‌الله خمینی، و آشوب‌های خردادماه بودیم. همین روح‌الله، که نطق آتشین‌، مضحک و مبتذل‌اش را در آبانماه سال 1343، در دسترس مردم نگذاشتند، تا مبادا کسی به روان‌پریشی‌اش پی ببرد، در دوران ریاست جمهوری کارتر، به عنوان «رهبرکبیر انقلاب» در تهران تخلیه شد، و تا زنده بود «تنور» جنگ با عراق و برادرکشی در داخل را گرم نگاهداشت. اما جنگ با عراق، مانند قطع رابطة آمریکا با ایران و اعمال تحریم‌های اقتصادی، پیامد مستقیم اشغال سفارت آمریکا بود. و به همین دلیل، علیرغم شرکت فعال «نهضت آزادی» در این امر، هیچ حزب و تشکیلاتی، در اشغال سفارت رسماً حضور نیافت، تا در آینده، هنگامی که مردم ایران به ابعاد وسیع چنین خیانتی پی می‌برند، هیچ مسئولیتی متوجة گروهی خاص نباشد. در روز 13 آبانماه سال 1358، چند ماه پس از براندازی حکومت پهلوی، در اوج آشوب و بحرانی که کلیة مناطق مرزی را از جنوب تا شمال فرا گرفته بود، گروهی، به عنوان دانشجو، و تحت رهبری دستاربندی به نام خوئینی‌ها که «متخصص» آشوب‌های دانشجوئی ساواک بود، سفارت آمریکا را اشغال کردند، تا پایتخت ایران نیز از این«بحران» بی‌نصیب نماند.

دو روز بعد، مهدی بازرگان استعفا داد، تا «نهضت آزادی» امروز بتواند ادعا کند که با اشغال سفارت مخالف بوده! پیش از ادامة مطلب لازم است از فکل‌کراواتی‌های بازار تهران توضیح بخواهیم که چگونه، نیروهای انتظامی اینبار، مانند دفعة قبل، اشغالگران را اخراج نکردند؟ و اینکه، چگونه است که مهدی بازرگان و شرکاء، علیرغم مخالفت با روح‌الله خمینی، همچنان از مزایای حاکمیت نعلین و عضویت در شورای کذائی «انقلاب» برخوردار بودند؟ و چگونه است که مهدی بازرگان در دوران ریاست جمهوری اکبر رفسنجانی راهی اروپا می‌شود تا به ما تبعیدیان بگوید، به ایران بازگردید؟ از قرائن چنین بر می‌آید که مخالفت دارودستة بازرگان با روح‌الله بیشتر جنبه نمایشی داشت. همچنان که امروز نیز شاهدیم که،‌ امثال یزدی جهت برگزاری نمازجماعت خواهان دمکراسی شده‌اند، و سحابی‌ها خواهان حفظ ایمان و استقرار حکومت عدل علی‌اند! بله، خوشبختانه پایان جنگ سرد نشان داد که، نهضت آزادی دقیقا همانجائی ‌ایستاده که حسینعلی منتظری و شرکاء. پس نهضت آزادی را رها می‌کنیم و بازمی‌گردیم به پیامدهای شوم اشغال سفارت آمریکا. گروگانگیری، بحرانی بود که به موازات تنش در خوزستان، جنگ در کردستان، ناآرامی‌های قومی در آذربایجان و ترکمن صحرا سازماندهی شده بود، تا پروژة قطعه، قطعه کردن ایران تکمیل شود.

یک هفته پس از اشغال سفارت، تحریم‌های ایالات متحد آغاز می‌شود. مسدود کردن دارائی‌های ایران در آمریکا و تحریم اقتصادی! ده روز پس از اشغال سفارت، متن قانون اساسی دیکتاتوری نعلین به تصویب مجلس مضحک خبرگان می‌رسد. و ماه بعد، همین قانون «عصرحجر» به رفراندوم گذاشته شد. و در اوج درگیری میان طرفداران آیت‌الله شریعتمداری و خمینی، بنی‌صدر را در ژانویه 1980 از صندوق خیمه‌شب بازی انتخابات اسلامی بیرون کشیدند. ریاست جمهوری بنی‌صدر، مانند براندازی حاکمیت سلطنتی، در چارچوب برنامة تجزیة ایران عملی شد. و پس از انتخاب بنی‌صدر به مقام ریاست جمهوری اسلامی بود، که نیروهای زرهی از مرز عراق به پایتخت فراخوانده شدند، و عملیات خرابکارانه، از طریق انفجار بمب در خوزستان و عراق، و همچنین تبلیغات رسانه‌های حکومتی، جهت صدور انقلاب، با پخش سرود «ای ایران» و دعوت «رئیس جمهور مردمی»، به تظاهرات میهن پرستانه توأم شد. در ماه آوریل همان سال دو انفجار پایتخت عراق را لرزاند. و دولت صدام حسین اخراج شیعیان عراق را آغاز کرد. سپس خمینی اعلام داشت که، گروگان‌ها تا تشکیل «مجلس» نمی‌توانند آزاد شوند،‌ و آمریکا با ایران قطع رابطه کرد، و تظاهرات ضدآمریکائی، تهران و شهرهای بزرگ را فرا گرفت.

همزمان با بحران گروگانگیری، دانشگاه نیز به صحنة نبرد میان دانشجونمایان چپ و راست تبدیل شد. بله، بعضی‌ها دانشگاه را به محل فعالیت‌های «سیاسی ـ استعماری» تبدیل کرده بودند، تا زمینة «تصفیة فرهنگی و اداری» هم بعدها فراهم آید، و حجاب زنان نیز در همین گیرودار اجباری شود! در روز 22 آوریل، آنچه تحت عنوان «نخستین تهاجم نظامی» آمریکا به ایران در طبس معرفی می‌شود، به دلایلی که معلوم نیست، با شکست روبرو شد. هواپیما و هلی‌کوپترهای آمریکا هدف آتش قرار گرفته، سقوط می‌کنند. کسی نمی‌دانست که حاکمیت ایران در جریان چنین تهاجمی قرار دارد. پس از نابودی نظامیان آمریکا در طبس، گروهی از پاسداران که به محل حادثه شتافته بودند، به دستور بنی‌صدر بمباران شدند، تا اسناد و مدارک همکاری به دست غیرخودی‌ها نیفتد! البته رادیو دولتی ایران از طوفان شن و امداد های غیبی سخن‌ها می‌گفت، هر چند که هیچ طوفانی هم در کار نبود!

سه ماه پس از واقعة طبس، حاکمیت ایران شیوة دیگری برای تشویق آمریکا به تهاجم نظامی اتخاذ کرد. روح‌الله، به روال مرسوم، پیشنهاد احمقانه‌ای برای آزادی گروگان‌ها را ارائه داد که در واقع چراغ سبز به حضور نظامی آمریکا در ایران بود. روح‌الله می‌گفت، اگر دارائی‌های شاه و دارائی‌های ایران را به ما بدهید، در ایران دخالت نکنید و شرکت‌های آمریکائی هم شکایت‌شان را از ما پس بگیرند، ما گروگان‌ها را آزاد می‌کنیم! پیام روح الله، که بر اساس همان الگوی «نافرمانی واژگون» ارسال شد، به این ترتیب رمزگشائی می‌شد: گروگان‌ها را آزاد نمی‌کنیم تا به ما حمله کنید! البته «امام زمان» در جریان این مسائل نبود، هر چه ساواک برایش می‌نوشت تکرار می‌کرد. در این پیام مسئله استرداد اموال شاه و دارائی‌های ایران، از نظر حقوقی منتفی بود، چرا که اشغال سفارت در ایران به ایالات متحد حق قانونی می‌داد تا واکنش «مناسب» نشان دهد. و به همین دلیل، جهت پایان دادن به بازی دستاربندان برای دعوت از ایالات متحد و حمله به کشورمان، 5 روز پس از ارسال پیام روح‌الله، صدام حسین، عدم تعهد عراق به قرارداد الجزایر را رسماً اعلام کرد، و چهار روز بعد، جنگ ایران و عراق آغاز شد. شش روز پس از آغاز جنگ، شورای امنیت خواهان آتش بس شد، عراق آتش بس فوری را پذیرفت، و ایران با آن مخالفت کرد!

حدود یک ماه بعد، بندرخرمشهر سقوط کرد، و حکومت اسلامی، جهت استرداد گروگان‌ها با آمریکا به توافق رسید! چون همة شرایط برای تبدیل ملت ایران به گروگان یک جنگ طولانی با عراق فراهم آمده بود، و بعضی‌ها در داخل می‌پنداشتند کاری که ارتش آمریکا انجام نداد، ارتش عراق حتماً به انجام خواهد رساند! بله، فواید حماقت فراوان است! و دارودستة «امام زمان» از این نظر جایگاه رفیعی دارند. اینان می‌پنداشتند، به دلیل حضور نظامی عراق، تجزیة ایران اجتناب ناپذیر خواهد بود. اما دیدیم که اشتباه می‌کردند! چرا که، ارتش عراق به این جهت وارد ایران شد که مزدوران ایالات متحد در ایران نتوانند تجزیة ایران را تحقق بخشند! بله، اهداف تهاجم نظامی را شبه دولت‌های جهان سوم تعیین نمی‌کنند. و مسلما صدام حسین هم در جریان چنین اهدافی نبود. صدام حسین به خیال خود قصد کشورگشائی داشت، روضه خوان‌ها هم می‌پنداشتند، طرح تجزیه ایران از طریق صدام حسین سریع‌تر عملی خواهد شد.

به این ترتیب بود که، پس از مذاکرات الجزایر، روزی که رونالد ریگان به کاخ سفید پای گذارد، گروگان‌های کذا آناً آزاد شدند! و برخلاف مهملات ابراهیم یزدی، این تقارن «تصادفی» به خاطر این نبود که حاکمیت نعلین با جیمی کارتر و دارو‌دسته‌اش مخالف بوده! به هیچوجه! حکومت اسلامی، ساخته و پرداختة سازمان سیا است، و نسبت به این یا آن حزب در بلاد ارباب نظری نمی‌تواند ارائه دهد. آنچه دارودستة یزدی، کادوی دستاربندان به ریگان می‌نامند، در واقع هدیة حزب دموکرات به جمهوریخواهان بود. چرا که، در ایالات متحد، سیاست «تداوم» دارد. به این ترتیب که جهت تحقق اهداف درازمدت پنتاگون، حزب دموکرات با حزب جمهوری‌خواه همکاری می‌کند. همچنانکه شاهد بودیم، در زمان ریاست جمهوری کلینتون، جمهوریخواهان از تهاجم نظامی به یوگسلاوی پشتیبانی کردند، و بعدها دموکرات‌ها از تهاجم نظامی جمهوریخواهان به افغانستان و به ویژه از تهاجم به عراق حمایت کامل صورت دادند. گروگان‌ها آزاد شدند، چون ملایان اطمینان یافتند که از طریق ادامة جنگ اهداف آمریکا محقق خواهد شد، ولی در عمل، دستاربندان کورتر از آن بودند که ببینند، شکست پروژة تجزیة ایران، از ماه‌ها پیش آغاز شده، و توقف ارتش عراق در پشت محور استراتژیک دزفول، و بعدها عدم تخریب شاهرگ‌های ارتباطی «ایران ـ ترکیه»، بهترین دلیل بر شکست پروژة تجزیه است. ارتش عراق در دو سوی جادة ارتباطی ایران و ترکیه مستقر شده بود، تا در واقع این جاده مسدود نشود! یکی‌ از خبرنگاران فرانسوی با حیرت فراوان می‌گفت، این تنها راه ارتباط ایران با خارج است، چرا ارتش عراق این راه را مسدود نمی‌کند؟ و البته به ذهن ایشان خطور نمی‌کرد که تهاجم نظامی عراق به کشور ایران جهت ابتر کردن طرح ناتو انجام گرفته. طرحی که براندازی سال 1979 جهت تحقق آن صورت پذیرفت. در واقع دستاربندان را آوردند که ایران را تجزیه کنند. ولی تهاجم نظامی عراق مانع از این امر شد. ارتش عراق علاوه بر تأمین امنیت راه ارتباطی «ایران ـ ترکیه»، امنیت محور استراتژیک دزفول را نیز طی این مدت «تضمین» کرد. محوری که شمال و جنوب ایران را به یکدیگر مرتبط می‌کند، و شبکة تأمین انرژی: گاز، نفت و برق برای پایتخت ایران از همین «محور» می‌گذرد. محوری که خطوط راه‌آهن و ترابری شمال جنوب را در بر دارد، و جهت جدا کردن خوزستان از ایران، فقط لازم بود این محور شکسته شود.

امروز، مطرح شدن مجدد «قرارداد الجزایر»، نویدی است بر این امر، که حضور دستاربندان در قدرت دیگر کارآئی نخواهد داشت، و اینکه، سیاستی که جهت تحقق خود به اینان نیاز داشت، در کل منطقه با شکست روبرو شده است.



دوشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۶

الگوی فرسوده!
...

تغییراتی که در پاکستان پیش می‌آید، همیشه الگوئی بوده که استعمار برای آیندة کشور ما نیز در نظر می‌گیرد. در پاکستان، در گذشته‌ای نه چندان دور، ابتدا «ملی ـ مذهبی‌ها» به رهبری «علی بوتو» حاکمیت را در دست گرفتند، و پس از اندک زمانی، ‌ ژنرال ضیاءالحق کودتا کرده، حاکمیت اسلام و مسلمین را به بهترین صورت ممکن بر مردم تحمیل کرد. بعدها، روح‌الله خمینی را به ایران فرستادند، تا «ملی ـ مذهبی‌ها» چند صباحی در رأس حاکمیت قرار گیرند، و همان الگوی کودتا در پاکستان را، اینبار از طریق اشغال سفارت آمریکا در تهران پیاده کنند. پیش ‌از ادامة ‌مطلب لازم است یادآور شویم که پیشگامان جنایتی به نام اشغال سفارت آمریکا، همان چپ‌نمایانی بودند که امروز در مسجد لندن بست نشسته‌اند، و همزمان با «زدوبند» با حکومت اسلامی، از درگاه «امپریالیسم»، تقاضای افزایش تحریم بر ما ملت را نیز دارند!

بله، ابتدا چپ‌نمایان به سفارت آمریکا ریختند، و بلافاصله نیروهای انتظامی، اشغالگران را تخلیه کردند و ابراهیم یزدی هم به عذرخواهی مشغول شد. سپس قرار بر این شد که در یک روز مشخص، «ساواک»، دانشجونمایان را جهت اشغال سفارت آمریکا بسیج کند، روزی‌که هیچ یک از دیپلمات‌های آمریکا در محل حضور نداشته باشند. در واقع شش دیپلمات آمریکائی که در تهران «مأموریت» داشتند، پس از اشغال سفارت آمریکا تهران را ترک کردند. و در روز 13 آبان سال 1358، مشتی کارمند دون‌پایه، به مدت 444 روز میهمان حکومت امام زمان بودند، و از برکت وجودشان، تحریم و جنگ هم بر ما ملت تحمیل شد، تا پایه‌های حکومت توحش جمکران مستحکم شده، منافع آنگلوساکسون‌ها در دو سوی آتلانتیک تأمین شود. این مختصر را نوشتیم تا فعلة فاشیسم اینهمه به اشغال سفارت آمریکا «افتخار» نکنند! امروز کاملاً مشخص است، چرا سفارت آمریکا اشغال شد. بنابراین مادر «ابتکار»، و دیگر فعلة مذکر و مونث فاشیسم، بهتر است سکوت اختیار کنند. ما نیک می‌دانیم که حرکت‌های «خودجوش» در کشور استعمارزدة ایران از سوی کدام سفارتخانه سازمان داده می‌شود. برخلاف نخبگان حکومتی، ما از ناکجا‌آبادهای «قهرمان پرور» ظهور نکرده‌ایم! حال بازگردیم به «الگوی پاکستان» که سازمان سیا رویای «بازتولید» آن را در ایران در سر می‌پروراند.

به زبان ساده‌تر، «بازتولید» کودتا در پاکستان، از طریق ایجاد بحران در ایران در دستورکار سازمان سیا قرار گرفته. بله، آنگلوساکسون‌ها بازهم یادشان رفت که جنگ سرد به پایان رسیده! و تلاش دارند که همین الگوی 30 سال پیش را دوباره بر پاکستان و سپس بر ایران تحمیل کنند. در وبلاگ «شیاد و گوسالة زرین» گفتیم که مصاحبة اخیر فیگارو با عبادی، ابزار اصلی پروپاگاند الگوی مشترک با پاکستان به شمار می‌رود. دلیل طبل زدن اکبر رفسنجانی برای «شرایط ویژه» نیز همین باور خام به امکان تکرار سیاست‌های استعماری گذشته‌ها است. دو روز است که حاکمیت کودتا در پاکستان «شرایط ویژه» اعلام کرده، تا دارودستة بی‌نظیر بوتو و «حقوقدانان» به «اوپوزیسیون» تبدیل شوند. و همزمان سایت «بی‌بی‌سی»، یک «رهبرکبیر انقلاب» هم برای پاکستان اختراع کرده، که هست و نیست خود را مدیون همان ژنرال ضیاءالحق خودمان است. رهبر جدید انقلاب پاکستان، «افتخارچودری» نام دارد که بیش از 6 ماه است، رهبری آشوب را بر عهده گرفته. «افتخار چودری» در پاکستان، به نوعی بدیل شیرین عبادی در ایران به شمار می‌رود. برخاسته از طبقة فرودست پاکستان، «چودری» در تمامی بخش‌های حقوقی، مدنی، جزائی، مالی و قانون اساسی فعالیت داشته! و بی‌دلیل نیست که، در دوران حاکمیت «وحشت» ژنرال ضیاءالحق، چودری، واجد صلاحیت برای فعالیت در دادگاه عالی پاکستان تشخیص داده شود! «چودری»، در این هنگام 41 ساله بود! پس از «شهادت» جانگداز ژنرال ضیاءالحق، فرماندار بلوچستان پاکستان، «چودری» را به عنوان دادستان عمومی استخدام کرد. یادآور شویم، که بلوچستان پاکستان، نه تنها محل تجارت مواد مخدر، فروش اسلحه و انواع کالای قاچاق است که مردم آن، مانند کردها در ایران و ترکیه قربانی سرکوب پیوسته حکومت مرکزی‌اند. و نیازی به توضیح نیست که بگوئیم مأموریت دادستان عمومی در چنین منطقه‌ای، قانونی جلوه دادن سرکوب همه جانبة توده‌های مردم باید باشد! ظاهراً «افتخار چودری» بخوبی از پس انجام این مهم بر آمده،‌ چرا که یک سال بعد، در جایگاه قاضی دادگاه عالی بلوچستان قرار می‌گیرد و مستقیماً مسئولیت توجیه قانونی سرکوب را عهده‌دار می‌شود. وی پس از 9 سال انجام وظیفه در این مقام، به ریاست دادگاه عالی بلوچستان منصوب می‌گردد. در سال 2000، چودری، به دادگاه عالی کشور منتقل شده، و در سال 2005 در جایگاه ریاست دادگاه عالی پاکستان قرار می‌گیرد.

از افتخارات «چودری» در این دوره، می‌توان به طور مثال، از رأی دادگاه عالی پاکستان به اعتبار قانونی حاکمیت کودتائی ژنرال مشارف سخن به میان آورد، و یا تائید «فرمان» مشارف جهت «اصلاح» نظام قضائی و قانون اساسی! فرمانی که در عمل اختیارات مشارف، فرماندة کودتا را افزایش می‌داد! از برکت روح همکاری «افتخار چودری»، ژنرال مشارف توانست همزمان با اشغال مقام ریاست جمهوری، جایگاه فرماندهی کل قوا را نیز حفظ کند! بله، چودری تا سال 2005 با حقوق بشر و دمکراسی گویا بیگانه بوده! و در راه تحکیم حاکمیت ژنرال مشارف از هیچ فداکاری دریغ نمی‌کرد. حضرت «افتخار چودری»، فقط زمانی شیفتة جمال بی‌مثال «حقوق بشر» شدند که ریاست دادگاه عالی پاکستان در اختیارشان قرار گرفت! از این زمان ناگهان «چودری»، دگردیسی یافته، به استقلال قوة قضائیه «علاقمند» می‌شود، و مانند شاهرودی خودمان، یک کانون حقوق بشر هم در دادگاه به راه می‌اندازد، که همچون دیگر حق و حقوق مدنی در جامعة انسانی، که به لجن «اسلام» آلوده می‌شود، فقط بر«حقوق پائین تنة ابناء بشر» نظارت کامل اعمال می‌کند! بله، دادگاه حقوق بشر «افتخار چودری» فقط به قتل‌های ناموسی می‌پرداخت! و در واقع مدافع «حقوق زیر شکم بشر» شده بود! گذشته از امور حقوق بشراسلامی، «چودری» که تا این زمان مانند یک بره، رام بود، ناگهان گردنکشی آغاز کرد و آبروی دولت ژنرال مشارف را بر باد داد، و آنچه خود سال‌ها در انجامش «شریک» بود، فاش کرد! و مردم پاکستان فهمیدند که آژانس‌های امنیت پاکستان ده‌ها نفر را مخفیانه در بازداشت خود دارند. این جنجال مشابه همان بساط عبادی و شرکاء پیرامون فردی به نام امیرفرشاد ابراهیمی بود. جناب «چودری» هم مثل بعضی‌ها در ایران، از نهم ماه مارس سالجاری قرار شد نقش «اوپوزیسیون» برعهده گیرد. و از آنجا که حاکمیت استعماری «خود برانداز» است، ژنرال مشارف این خادم دستگاه حاکمیت را آناً از پست خود «معلق» کرد، و آشوب به راه افتاد. تا «بی‌بی‌سی» بتواند «چودری» را مانند روح الله، پاسداراکبر و عبادی، به «قهرمان» مبارزه با حاکمیت استبدادی تبدیل کند:

«دو عامل در تبدیل آقای چودری به قهرمان نقش داشته است[...] تصاویر تلویزیونی [...] و جسارت افتخار چودری که حاضر به کوتاه آمدن نشد، و از خود قاطعیت نشان داد!»


یا بهتر بگوئیم، «تصاویر تلویزیون، و قاطعیت قاضی شریف دادگاه‌های پاکستان!» «افتخار چودری» که موجودیت و موقعیت خود را مدیون همکاری با حکومت دست پروردة استعمار است، ناگهان در برابر حاکمیت «قاطع» می‌شود. و در کمال تعجب، جای هیچگونه تعجبی هم نیست! روال مرسوم در کشورهای استعمارزده، «قهرمان‌سازی» از میان پست‌ترین، پلیدترین و ابله‌ترین «نخبگان» حکومتی است. همانطور که بارها گفته‌‌ایم، استعمار سفله‌پرور است. و ظهور امثال «چودری» در پاکستان اثبات همین امر است. البته، همانطور که پاکستان را نمی‌توان با ایران به قیاس کشید، «افتخار چودری» را هم با شیرین عبادی نمی‌توان مقایسه کرد. عبادی، مانند خاتمی، نشان از دو سو دارد! از نخبگان پهلوی است، که در دوران خمینی ارتقاء درجه یافته‌اند! «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!» پس بهتر است پاکستان را رها کرده، بازگردیم به الگوسازی استعمار برای آیندة ایران.

آنچه سازمان سیا برایمان در نظر گرفته، علاوه بر ابتذال، بر محور عرفان ایدئولوژیک، نهضت آزادی، حقوق بشر اسلامی، یهودستیزی و میهن‌پرستی متمرکز شده. مواد لازم برای پروپاگاند یهودستیزی، ازکتاب‌های برژینسکی و جیمی کارتر استخراج می‌شود، و به یکسان در سخنان مهرورزی و ابراهیم یزدی انعکاس می‌یابد. الهام بخش پروپاگاند «میهن پرستی»، مطالبی است که به ویژه در «گاردین» جهت حفاظت از آرامگاه کوروش کبیر می‌یابیم. و حقوق بشر اسلامی، «عرفان ایدئولوژیک» و «نهضت آزادی»، در نیویورک تایمز، رادیو زمانه و «بی‌بی‌سی» در دسترس‌مان قرار می‌گیرد. و اما در داخل، منفورترین مهره‌های حکومتی را جهت «هدایت» مردم به مسیر مناسب برگزیده‌اند.

جهت ارائة تصویر دلپذیر از «نهضت‌آزادی»، قرعه به نام مصباح یزدی و معصومه ابتکار افتاده، تا با انتقاد ابلهانه از دارودستة بازرگان، و موضع‌گیری‌های «آمریکاستیز»، مردم را در جهت عکس «هدایت» کنند! در واقع حکومت اسلامی که ساخته و پرداختة سازمان ناتو است، ادعای ضدآمریکائی بودن هم دارد! بنابراین مردم ایران، وضعیت اسف‌باری را که نتیجة حاکمیت دستاربندان است می‌باید به حساب ضدامپریالیسم دروغین این حکومت بگذارند. و شوت‌وپرت‌ها ممکن است بپندارند که اگر «نهضت آزادی» سرکار بیاید و رابطة دوستانه با آمریکا برقرار کند، ایران، گلستان می‌شود! حال آنکه اگر کسی به دیدة بصیرت به حکومت اسلامی بنگرد، خواهد دید که به دلیل تضعیف آمریکا و متحدانش در منطقه، اخیراً علیرغم انتشار چند کاریکاتور از محمد در سوئد، اراذل و اوباش، از طلبه تا دانشجونما، دیگر به خیابان‌ها نریختند! این امر، «واقعیت» شرایط سیاسی در ایران است! تضعیف استعمار غرب، به تضعیف اهرم سنتی استعمار انجامیده. عدم حضور اوباش در خیابان‌ها، فی‌نفسه نشانة ضعف این حاکمیت است، چرا که قدرت حاکمیت ایران از قدرت اربابان‌اش و از طریق تکیه بر اوباش خیابانی تأمین شده. اربابانی که اکنون به ابراز ارادت به عرفان روی آورده‌اند.

و جهت «هدایت» مردم به سوی «عرفان» نیز دستاربندان حکومتی چون مکارم شیرازی و صافی‌گلپایگانی را «بسیج» کرده‌اند، تا با استفاده از نفرت‌ مردم از اینان، ‌برای «عرفان»، کسب محبوبیت کنند. به همین جهت، گورکن‌ها مراسم بزرگداشت مولوی برپا کردند، و این دو به‌اصطلاح «آیت‌الله»، به انتقاد شدید از مولوی و برگزاری این مراسم پرداختند! البته ما می‌دانیم که صافی گلپایگانی، همان کسی است که از چهارشنبه سوری هم «انتقاد» می‌کرد، تا مردم از لج ایشان هم که شده به چهارشنبه سوری «تعصب» نشان دهند! گفتیم که هدف «پروپاگاند»،‌ به انزوا کشاندن عقل سلیم و منطق متعارف است، از طریق دامن زدن به احساسات، هیجانات و تعصبات در مردم. و امروز به دلیل نفرت مردم از دستاربندان، اینان خود به بهترین ابزار پروپاگاند تبدیل شده‌اند.

ولی همانطور که گفتیم پروپاگاند چند محور دارد، و محور اصلی آن، ارعاب ما ملت از طریق تهاجم نظامی است. چرا که، حاکمیت ترس بر انسان، کارسازترین و کامل‌ترین ابزار جهت ابتر کردن منطق اوست. ترس، همزمان سه عامل خشم، نفرت و عجز را بر انسان حاکم می‌کند. و از این طریق عامل «ترس» ارتباط مستقیم با موجودیت انسان برقرار می‌کند. افراد عادی، زمانی که زندگی‌شان مورد تهدید قرار می‌گیرد، وحشت می‌کنند. ترسی که کاملاً «طبیعی» است. انسان جهت حفظ موجودیت‌اش، تمامی توان خود را به کار می‌گیرد. از این جهت،‌ تهدید پیوستة مردم به تهاجم نظامی، رفتار غیرمنطقی را در جامعه «تداوم» خواهد بخشید. این همان مسیری است که «روزآنلاین»، از طریق نویسند‌گان «زبدة» خود، یا دیگر رسانه‌های غرب دنبال می‌کند. امتداد این مسیر را در ترهات اکبر رفسنجانی، پیرامون حاکمیت «شرایط ویژه» مشاهده می‌کنیم. پس از نشست ناکام در استانبول، شاهدیم که این «پروپاگاند» به رسانه‌های رسمی حکومت اسلامی نیز سرایت کرده، و در واقع حکومت دستاربندان،‌ آشکارا با استعمار غرب در یک جبهه قرار گرفته!






یکشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۶

شیاد و گوسالة‌ زرین!
...

شیرین عبادی و شرکاء، بازهم برای دوام و بقای حکومت جمکران بسیج شده‌اند، و یک کمیتة کشکی هم تشکیل داده‌اند. این کمیتة مضحک، خواستار آن است که حکومت اسلامی قانون اساسی خود را نقض کرده، و بر پایة اعلامیه جهانی حقوق بشر «انتخابات» برگزار کند! می‌دانیم «عبادی»، که چنین تقاضای مضحکی می‌کند، ظاهراً «حقوق‌دان» هم هست! بله، همزمان کمیتة عوامفریبی عبادی و شرکاء، در حکومت اسلامی موفق به کشف «شهروند» هم شده! و جهت شرکت این شهروندان «نامرئی»، از حکومت می‌خواهد انتخابات آزاد، سالم و عادلانه برگزار کند! تا شهروندان مورد نظر عبادی در تعیین سرنوشت خویش اقدام» لازم را صورت دهند! ‏

به صراحت می‌بینیم که، هر وقت حکومت جمکران به پریشانی و افلاس می‌افتد، محفل نوبل بلافاصله دست به کار شده «راه نجات» ارائه می‌دهد! که گفته‌اند «دوست آن‌باشد که گیرد دست دوست،‌ در پریشان‌حالی و درماندگی!» زمان محمد خاتمی هم یک نوبل خرج کردند، تا شیرین عبادی به جهانیان اعلام کند: «اسلام هیچ تضادی با دمکراسی ندارد!» که البته اگر کسی حداقل شناختی از «حقوق» داشته باشد، مسلماً چنین ترهاتی بر زبان نمی‌آورد. ولی خوشبختانه در مورد خانم عبادی و دیگر «حقوق‌دانان» حکومت اسلامی چنین خطری اصلاً وجود ندارد! پس از 28 سال که از براندازی توسط ژنرال هویزر می‌گذرد، فعالیت حقوقدانان جمکران به جنجال و هیاهو پیرامون پادوهای جمکران، از قبیل پاسدارگنجی، ابراهیمی و افشاگری‌های مضحک‌شان محدود شده. جالب اینجاست که هم پاسداراکبر، و هم ابراهیمی، علی خامنه‌ای را هدف حملات خود قرار داده بودند، تا آیت‌الله دمکراسی خودمان، یا همان حسینعلی منتظری را به جای «رهبرمعظم» بنشانند! ابراهیمی ادعا می‌کرد که، ‌ جنایات چماقداران حکومت به دستور علی خامنه‌ای صورت می‌گیرد، پاسدار اکبر هم به شیوة روح‌الله، با ترجیع بند «باید برود»، قصد استقرار یک «دوموکراسی اسلامی»، به رهبری «فقیه عالیقدر»، حسینعلی منتظری کرده بود! بله، اخیراً شیرین عبادی که از جمله حقوقدانان «زبدة» جمکران است، راهی پاریس شده بود، تا اینبار از طریق روزی‌نامة «فیگارو»، به مبارز بزرگ «لائیسیتة» ایران تبدیل شود.

و در این راستا، بلافاصله کیهان و «حنازرچوبه»، وارد کارزار محفل نوبل شدند، و زبان به نکوهش عبادی گشودند، که از طریق ارائة «تصویر دلپذیر»، برای‌ ایشان وجهه‌ای کسب کنند، تا همچون دفعات پیش، «نانی به کف آرد، و چند سالی به غفلت بخورد!» حنازرچوبه، در این راه، سنگ تمام گذاشت، و متن مصاحبه عبادی با فیگارو را به زبان فارسی ویژة حوزه و بازار، در اختیار مشتاقان شوت‌و‌پرت جدائی دین از سیاست گذارد. سپس نوبت به خود شیرین خانم رسید که پس مطالعة نکوهش کیهان و حنازرچوبه، ایمان بیاورد که «لائیک» است، و مدافع حقوق بشر! در نتیجه، نگاهی در آینة سحرآمیز بر خویشتن افکنده، گفت، شیرین! تو لائیک بودی و به ما نگفتی؟ حالا چه خاکی به سرمون بریزیم؟ در این لحظه بود که گویا «یهوه» بر شیرین عبادی ظاهر شد!

تعجبی ندارد! وقتی در نماز علفزار هاشمی رفسنجانی گفته که، محمد در صدر اسلام «کادرسازی» می‌کرد، کادرهای‌اش باید از «یهوه» هم دستور بگیرند. اتفاقاً، «کادرسازی» محمد از «کادرسازی» موسی، «کلیم‌الله»، اقتباس شده. زمانی که یهوه حضرت موسی را به کوه سینا احضار کرد، تا با خودنویس لیزری، ده عدد فرمان کذائی بر آن دو لوح سنگی حک کند،‌ به موسی «کادرسازی» را آموخت. و آنحضرت، با پیروی از اصول قبیله‌گرائی، برادرشان «هارون» را مأمور هدایت گله گمشده فرموده، خودشان جهت دریافت فرامین یهوه، سر به کوه گذاشتند. تا با یک تیر دو نشان بزنند. هم از دست فرزندان بنی‌اسرائیل نفسی به راحت بکشند، هم کوه پیمائی کرده باشند و کولسترول و دیابت‌شان بالا نرود. بله، در ادیان ابراهیمی، از هزاران سال پیش «کادرسازی» به شیوة معاصر ژاپنی رایج بوده و ما نمی‌دانستیم! چون زبان ژاپنی بلد نبودیم. در عوض این ژاپنی‌ها، فوت و فن «کادر سازی» را از «خزرها» فراگرفتند. خزرها، همان قوم یهود آریائی‌تباراند، که «آرتور کوستلر»، ویژة حاکمیت انگلستان اختراع‌شان کرده! و ژاپنی‌ها هنگامی که به چپاول و غارت در چین و تبت مشغول بودند، از طریق خزرها، با آثار «کوستلر» که هنوز به رشتة تحریر در نیامده بود، در تورات و قرآن آشنا شدند. همینکه ژاپنی‌ها قران را مطالعه کردند، رسم و رسوم «کادرسازی» را از محمد آموختند، و متوجه شدند که «کهن‌الگو» یا «آرکه‌تایپ»، «کادرسازی» باید ریشه در تورات داشته باشد.

می‌دانم که بعضی‌ها شاخ در می‌آورند، ولی هیچ تعجبی ندارد! شاخ‌هایتان را فراموش کنید، هارون نخستین کسی بود که در تاریخ، و بیرون از تاریخ، بنیانگذار جنجال سیاسی، جهت فریب مردم و حفظ حاکمیت بود! به محض آنکه موسی راهی کوه شد، فرزندان بنی‌اسرائیل به احساس کمبود حاکمیت «پدرسالار» دچار شدند. چرا که هیچکس نبود از قول یهوه، به آنان امر و نهی کند، و توی سرشان بزند، از آنان ایراد بگیرد، و گوشت تن‌شان را از ترس مجازات الهی بلرزاند. این یک واقعیت است که انسان‌ها به «شرایط» عادت می‌کنند. و قوم و قبیله بنی‌اسرائیل هم با آنکه مانند حاکمیت آمریکا ادعا می‌کنند، برگزیده‌اند و مأموریت الهی دارند، ‌ هیچ تفاوتی با دیگران نداشته، «ترک عادت» برایشان انواع «مرض» می‌آورد. و حضرت موسی، از این ویژگی کاملاً آگاه بود. منتهی آنحضرت از نظر کلام و بیان کمی اشکال داشتند، و به همین دلیل بود که خداوند لقب «کلیم‌الله» به ایشان دادند. همانطور که محفل نوبل، جایزه صلح نوبل را به کسی می‌دهد که مانند جیمی کارتر، یا «ال‌گور»، هیچ ارتباطی با صلح نداشته باشد. بله، حضرت موسی هم به دلیل گرفتاری در کلام، زیاد اهل حرافی با مردم نبودند، و رموز «کادرسازی» را فقط در اختیار برادرشان هارون قرار دادند، تا این «فناوری» از خانواده بیرون نرود! کتاب مقدس در بخش «هجرت» یا همان «اگزود» در سورة 32 این مطلب را چنین بیان می‌کند.

هنگامی که موسی در کوه سینا به گپ زدن با «یهوه» مشغول بود، مردم از غیبت طولانی آنحضرت نگران شده به دور هارون حلقه زدند و گفتند، برخیز و برایمان خدائی بساز که راه را به ما نشان دهد. چون نمی‌دانیم بر سر کسی که ما را از مصر خارج کرد و به اینجا آورد، چه آمده! پس هارون به آنان گفت گوشواره‌های طلای زنان و پسرانتان را به من دهید. و خلق قهرمان اسرائیل گوشواره از گوش زنان و فرزندانش بر گرفت و به هارون داد. هارون هم بی درنگ طلاها را ذوب کرد و یک گوساله مامانی از طلا درست کرد. و خلق‌های ستمدیده به دور گوساله زرین حلقه زده، گفتند: ای اسرائیل! این خدای توست،‌ که تو را از مصر خارج کرد. هارون به محض اینکه متوجه شد مردم، گوساله را به عنوان خدا پذیرفته‌اند، یک محراب برای گوساله زرین برپا کرده، خطاب به آنان گفت، فردا مراسم بزرگداشت یهوه ‌است.

و اینجاست که بازده «کادرسازی» را مشاهده می‌کنیم. هارون بلافاصله دریافت که باید مردم را به «مراسم» پرستش خداوند «سرگرم» کند، تا سرشان به کار خودشان باشد و ایجاد مزاحمت و دردسر نکنند. روز بزرگداشت «یهوه»، مردم برای اهدای قربانی به حضور خداوند صف کشیده بودند. پس از به جای آوردن مراسم قربانی، بساط سورچرانی به راه افتاد و سپس نوبت به رقص و پایکوبی رسید. در این هنگام بود که یهوه چشمش به فرزندان اسرائیل افتاد، و دید به جای شیون و زاری و اظهار بندگی به تفریح مشغول‌اند. پس به موسی گفت، من پدر این قوم اسرائیل را در می‌آورم و... در این موقع موسی به یهوه گفت، خشمگین مباش! اگر چنین کنی خواهند گفت که تو فرزندان اسرائیل را از مصر خارج کردی که در کوه و بیابان آنها را نابود کنی، و خلاصه آبرو برایت نخواهد ماند! بگذار من خودم حسابشان را برسم. یهوه گفت حق با تو است. پس موسی دو کتیبة سنگی ده فرمان را زیر بغل زده، از کوه سینا پائین آمد. ولی به محض اینکه چشمش به رقص و پایکوبی مردم افتاد، مثل آخوندهای خودمان چنان خشمگین شد که ده فرمان را به زمین زده، خرد کرد! و شروع کرد به داد و فریاد! تا بالاخره مردم متوجه حضور حضرت موسی شدند، و دست از شادی کشیدند و باز هم غبار غم بر چهره‌شان نشست. سپس موسی به هارون گفت، وای بر تو، من این «گلة» گمشده را به دست تو سپرده بودم! هارون هم برای موسی تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده، و مردم خودشان خواستند یک خدا داشته باشند که راه را به آن‌ها نشان دهد.

هارون برادر موسی بود، و طبق اصول «کادرسازی» محمدگونه، هیچ تنبیهی شامل حالش نشد. پس موسی فرمان داد گوساله زرین را به پودر تبدیل کنند، ‌ و پودر طلا را در آب پراکند، و مردم را گفت که از آن آب بنوشند. سپس بانگ برآورد، هر که با من است در کنار من بایستد. آنگاه به همه کسانی که در کنارش قرار گرفته بودند گفت شمشیر بر دارند، و یک تن از نزدیکان خود را به قتل برسانند! و خلاصه آنروز سه هزار تن به قتل رسیدند. پس از اینکه مراسم کشت‌وکشتار الهی به پایان رسید، موسی به‌آنان گفت شما گناهکارید، و یهوه از دست شما خیلی عصبانی شده! یهوه، داشتن زر و زیور را برای شما ممنوع کرده! و مردم هم گریان و لرزان هرچه داشتند به درگاه یهوه تقدیم کردند! البته خشم یهوه فروکش نکرد، ولی از قتل عام فرزندان اسرائیل صرفنظر کرد و یک ده فرمان دیگر هم برایشان صادر نمود! بله، این کهن الگوی «کادرسازی» است که در جمکران هم مورد استفاده قرار می‌گیرد. حال باز گردیم به ظاهر شدن یهوه بر شیرین عبادی!

«یهوه»، یقة عبادی را گرفت و گفت، همانطور که دمکراسی را در چارچوب اسلام قرار دادی، «حقوق بشر» را هم اسلامی می‌کنی! تا اسلام، نه با دمکراسی و نه با حقوق بشر،‌هیچ تضادی نداشته باشد! عبادی هم با دیگر «حقوق‌دانان» و سیاست پیشه‌گان جمکران، از دستاربند و کلاهی یک «کمیته» تشکیل داد، به نام «کمیتة دفاع از انتخابات آزاد، سالم و عادلانه!» و خبر بهجت اثر به راه افتادن این کمیتة مضحک، در مطلبی در سایت «اخبار روز»، مورخ11 آبانماه سالجاری انتشار یافت. و نویسندة مطلب تاکید دارد که، دارودستة عبادی، با تکیه بر حقوق بشر، و مسکوت گذاردن قانون اساسی حکومت اسلامی، اقدام بسیار شجاعانه‌ای هم انجام داده‌اند! چون با اینکار حکومت را وادار خواهند کرد که از اعلامیة جهانی حقوق بشر پیروی کند! ولی اینهمه حقوقدانان شجاع، که اینچنین برای حقوق بشر سینه چاک می‌دهند، چرا نام مبارکشان را آنروزها زیر نامة معروف مصطفی رحیمی نگذاشتند؟ بگذریم!

نویسندة محترم که به دست افشانی برای رعایت حقوق بشر برخاسته، نمی‌گوید، دارودستة عبادی چگونه می‌توانند حکومت اسلامی را وادار به نقض صریح قانون اساسی کنند؟ چون می‌دانیم که قانون اساسی حکومت اسلامی در تضاد کامل با اعلامیة جهانی حقوق بشر قرار دارد. پیشتر در این مورد توضیح داده‌ایم! همچنین گفتیم، تا زمانی که قانون اساسی به نام مردم ایران نباشد، با دمکراسی و حقوق بشر در تضاد خواهد بود. اصل اول قانون اساسی،‌ حاکمیت شیعی مسلکان را بر مردم ایران تحمیل ‌کرده، و از این جهت، با دمکراسی اصولاً در تضاد قرار دارد. حال بپردازیم به بررسی نام دکان جدید شیرین عبادی! نام این «کمیته»، به خودی خود، گویای مردمفریبی دارو دسته عبادی است. چر که، اگر کسی حقوقدان باشد، مسلماً می‌داند مهم‌ترین پیش شرط برگزاری انتخابات آزاد، وجود «تضمین قانونی» جهت برگزاری چنین انتخاباتی است. و در حکومت اسلامی، چنین ضمانت قانونی اصولاً وجود ندارد. چرا که انتخابات در این حکومت تنها در چارچوب قانون اساسی آن می‌تواند «آزاد» باشد. و قانون اساسی اسلامی موجودیت گروه‌های لائیک را در هرحال به رسمیت نمی‌شناسد. حال باید از شیرین عبادی و دیگر «حقوق‌دانان» جمکران که این دکان شیادی را به راه انداخته‌اند، پرسید، بر مبنای کدام قوانین، در حکومت اسلامی می‌توان انتخابات «آزاد» برگذار کرد؟ و بر اساس کدام قوانین حقوقی، «حقوق‌دانان» محفل نوبل، همزمان با تأکید بر «التزام به قانون» و «مبارزه قانونی»، از حاکمیت جمکران می‌خواهند که التزام به قانون را خودش فراموش کرده، قانون اساسی را به دست خود نقض کند؟