جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۹۱

کاظم‌خان!




حقوقدانان برای تنظیم اعلامیة‌ جهانی حقوق بشر و تعریف آزادی بیان به فلسفة‌ «امانوئل‌کانت» یا «احکام شریعت» ادیان ابراهیمی،   و خلاصه به «باورها و مقدسات» و «ارزش‌ها» مراجعه نکرده‌اند!   آزادی بیان هیچ ارتباطی با «اخلاق» کانت و «فضیلت زرین» و سیمین و پلاتین   نداشته و ندارد!  چرا که آزادی بیان ارزشی و مقدس نیست،‌   «انسانی» است و منطقاً نمی‌توان آن را با «اخلاق کانت» یا فلسفة‌ ارسطو شناسائی و تعریف کرد؛  ‌ به دو دلیل مبرهن!   نخست اینکه در اعلامیة ‌جهانی حقوق بشر،  «انسان» خارج از چارچوب مقدسات،‌  باورها و ارزش‌ها قرار گرفته،   و دیگر آنکه این «حقوق» در هر حال معاصر است،   و نمی‌تواند از فلسفة‌ کلاسیک استخراج شود.   چارچوب آزادی بیان را فقط «قوانین انسان‌محور معاصر»،  ‌ یعنی قوانین «غیرارزشی» و «غیرجانبدارانه» تعیین می‌کند.   

نظر به اهمیت «آزادی بیان» و با توجه به خیز بی‌بی‌سی جهت در ترادف قراردادن «آزادی بیان» با «توهین»،‌   بخش پایانی این وبلاگ را به بررسی مطلبی اختصاص می‌دهیم که سایت بی‌بی‌سی تحت عنوان «آیا توهین مجاز است» منتشر کرده.   البته تلاش‌های بی‌بی‌سی برای گسترش توحش و مقدسات به این مختصر محدود نمی‌ماند.   خارج از رسانه‌های جمکران، بوق وزارت امور خارجة‌ بریتانیا از کمک‌های شایان رادیوفردا و دیگر شیپورهای سازمان سیا نیز بهره‌ می‌گیرد.   ولی این کمک‌ها هم نمی‌تواند افلاس حضرات را جبران ‌کند.  بی‌دلیل نیست که سازمان فیفا به روسری و «اسلام‌گرائی» چراغ سبز می‌دهد،   و همزمان در اسرائیل نیز بعضی‌ها برای ارائة «تصویر دلپذیر» از هیتلر به تکاپو افتاده‌اند!

بله،   جریان از اینقرار است که در تاریخ 2 ژوئیه سالجاری،   چند روز پس از «شهادت» فانتوم ارتش ناتو در ترکیه،   یک جنگدة «رافال» فرانسه،   حین مانور نظامی با رزمناو آیزنهاور،  در آب‌های مدیترانه سقوط کرد!   و اینگونه بود که سرانجام مصاحبة «جمهوریت» با بشار اسد صورت گرفت.   بعد هم دو جنگندة «تورنادو» متعلق به ارتش انگلستان در آب‌های اسکاتلند سقوط کردند،   و به دنبال آن رئیس مجلس سوریه راهی تهران شده،   برادران لاریجانی طرفدار سوریه از‌ آب در آمدند!   در این گیرودار،   بخش‌هائی از مصاحبة «جهموریت» با بشار اسد به زبان فارسی منتشر شد،‌   ولی سایت بی‌بی‌سی از انتشار «اصل مطلب» تا برگزاری نشست «دوستان سوریه» در پاریس خودداری کرد!   

به استنباط ما انتشار بخش اصلی مصاحبة بشار اسد با رسانة معروف ترکیه در سایت بی‌بی‌سی نشان می‌دهد که وزارت امور خارجة‌ بریتانیا موفق شده «فرانسه» را به صورت همه جانبه در سیاست بازنده درگیر کند!   امروز رئیس‌جمهور فرانسه رسماً در کنار شیخ قطر و هیلاری کلینتن نشست.   در اینجا متن سخنرانی فرانسوا اولاند را بررسی نمی‌کنیم،   چرا که پیش از نشست «6 ژوئیه» به کرات گفته‌ایم فرانسه برندة جنگ دوم جهانی نیست و از اینرو پیامد تضعیف آنگلوساکسون‌ها را منطقاً فرانسه متحمل خواهد شد.   و امروز،  هم‌سوئی حاکمیت سوسیالیست فرانسه با شیخ قطر شاهدی است بر این مدعا.   مسلماً اگر مواضع شیخ قطر در مورد سوریه شانس پیروزی می‌داشت نشست دوستان سوریه در «لندن» برپا می‌شد و وزیر امورخارجة بریتانیا هم بجای تأکید بر «اجرای طرح کوفی عنان»،   در کنفرانس بین‌المللی ژنو می‌گفت:  «بشار اسد باید برود!»  

ولی این سخنان را از زبان رئیس جمهور و وزیر امورخارجة فرانسه شنیدیم.   خلاصه همانطور که روح‌الله خمینی در فرانسه نشسته بود و می‌گفت شاه باید برود،  حاکمیت فرانسه نیز ضمن تأکید بر «اجرای» طرح کوفی عنان بر طبل «باید برود» می‌کوبد!   یادآور شویم،   «طرح کوفی عنان» به هیچ عنوان رفتن و یا ماندن بشار اسد را شامل نمی‌شود!   دلیل هم اینکه اگر قرار است دمکراسی در سوریه برقرار شود،   فقط از طریق «قانونی»،   یعنی مراجعه به آراء ملت سوریه چنین امری محقق خواهد شد،   نه با مزدور مسلح و تهاجم نظامی به خاک اینکشور!   اوضاع آشفتة تونس و مصر به کنار،   شرایط اسف‌بار  لیبی در برابر ماست!  در هر حال تصمیم می‌باید در چارچوبی دمکراتیک،   و از طریق انتخابات آزاد و با تکیه بر پیش‌فرض‌های دمکراسی سیاسی توسط ملت سوریه اتخاذ شود،   نه از طریق سخنان شیخ قطر و مطالب رادیو فردا و بی‌بی‌سی!   پس بهتر است سوریه را به حال خود رها کرده،  بپردازیم به افلاس حکومت اسلامی.

حکومت اسلامی،   در راستای تکرار دور باطل «شیخ وشاه»،   همزمان با دریافت کمک تبلیغاتی از رادیوفردا و بی‌بی‌سی،   برای تقویت جنگ‌طلبان آمریکا و اسرائیل،  به صورتی «واژگونه» دست نیاز به سوی فرانسه و آلمان درازکرده!   احضار سفیر آلمان به وزارت امورخارجة مرده‌شویان و شکایت سفارت جمکران در فرانسه از اوباش صادراتی به اینکشور شاهدی است بر این مدعا!   بی‌دلیل نیست که «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» جمکران سند تاریخی هم‌سوئی «شیخ و شاه» را سانسور کرده،   و «مورخین» صاحب‌نام طویلة مک‌کارتی نیز خود را به آن‌ راه زده‌اند.

آنچه تل موهوم «مردم» پس از انقلاب حاج روح‌الله می‌طلبید،   در واقع همان بود که در ‌ اطلاعیة‌ رضا میرپنج پس از کودتا آمده؛   با یک  تفاوت اساسی!  و آن اینکه چون حاج روح‌الله برخلاف اعلیحضرت خیلی «ضدامپریاس» و «نه شرقی،  نه غربی» تشریف داشتند،  تل موهوم «مردم» در سال 1357،   سرکوب زنان را نیز به احکام اعلیحضرت افزوده،    «مدرنیزاسیون» مذهبی را به مورد اجرا در آوردند.   بله،   در سال 1299 اعلیحضرت «حکم» کرده بودند که مردم تهران باید «ساکت» و مطیع باشند،   ‌در خانه‌ها تجمع نکنند،  مشروب نخورند،  تفریح نکنند،  قمار نکنند و ... و خلاصه زندگی آخوندپسند داشته باشند.  خوشبختانه وبلاگ «گیله مرد»،   متن اطلاعیة اعلیحضرت را منتشرکرده که چند مادة دندانگیر آن را برای آگاهی اهالی مرز پرگهر می‌آوریم:
 
مادة‌ اول ـ  تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند. [...]
مادة پنجم ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند،  با قوة‌ قهریه متفرق خواهند شد.
مادة‌ ششم ـ  تمام مغازه‌های شراب‌فروشی و عرق‌فروشی،  تئاتر و سینما و فتوگرافی‌ها و کلوپ‌های قمار باید بسته شود و هر مست که دیده شود،  به محکمة‌ نظامی جلب خواهد شد [...]
مادة‌ نهم ـ کاظم‌خان [...] مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود.
14 جمادی الثانی 1339
رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت
اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ـ رضا

همچنانکه می‌بینیم اعلیحضرت نیز به سینما،   تئاتر،  کلوپ و مشروب‌فروشی روی خوش نشان نمی‌دادند،   تعجبی هم ندارد.   پهلوی اول،   نوع «بدون دستار» خمینی بود،   احمدی‌نژاد هم آریامهر ته‌ریش‌دار است!   به عبارت دیگر،  نمی‌باید فراموش کرد که شاه کودتاچی پیوسته هم‌سنگر شیخ کودتاچی بوده و هست.  و برای تداوم دورباطل شیخ وشاه،   یعنی «گذار» از شاه به شیخ،   و یا بازگشت از شیخ به شاه بود که استعمار غرب «جبهة ملی» و «نهضت‌ عاظادی» به راه انداخت.  این «تشکل‌ها» پلی است که دو بخش ایستا و استخوانی «شیخ و شاه» را به یکدیگر متصل می‌کند.  شاهد بودیم که در دوران نخست‌وزیری شاپور بختیار،   ایندو تشکل استعماری در سنگر توحش آخوند لنگر انداختند تا جایگزینی استبداد فرسوده با استبداد تازه نفس از طریق کودتای 22 بهمن 1357پیروز شود،  که شد.   

اما پس از فروپاشی اتحاد شوروی،   لندن و واشنگتن تمام تلاش خود را برای جان دادن به این تشکل‌ها و سازمان دادن به کودتای «مردمی»،  و بزک کردن چهرة کریه حکومت اسلامی به کار بستند و در هر گام ناکام ماندند!  پیشتر در مورد این کودتاها که آخرین‌شان را در سال 1388 شاهد بودیم به تفصیل سخن گفته‌ایم و نیازی به تکرار مکررات نمی‌بینیم.   ولی از آنجا که بدون «مدرنیزاسیون» و ایجاد گسست در روند رشد جامعه،   استعمار نمی‌تواند منافع انسان‌ستیزش را گسترش دهد،   بر «تکرار»،  یعنی بر تداوم «دورباطل» حکومت مقدسات شیخ وشاه،  پای خواهد فشرد.    ویژگی مقدسات  ـ  بومی،  دینی یا قومی ـ  همان تضادشان با «آزادی بیان» است!

آزادی بیان،   همچنانکه گفتیم و دیگران هم گفته‌اند،   «انسانی» است،  نه احساسی.   در نتیجه  فراتر از سنگر حق و باطل یا «عشق» و «نفرت» و مقدسات و ارزش‌ها  قرار می‌گیرد.  مقدسات همیشه یکسویه،  آمرانه و غیرمنطقی،  یا بهتر بگوئیم «جانبدارانه»‌ و احساسی است،   و به همین دلیل «نظم قانونی» را به چالش می‌کشد.   نظم قانونی،  با رعایت مقررات،  سلسله مراتب و جایگاه واقعی اجتماعی تأمین می‌شود،   و با «مسئولیت» و «پاسخگوئی» توأم است،   و در هر حال هیچ ارتباطی با «احساسات» و باورها ندارد.   چرا که در یک جامعة بهنجار «روابط دوسویه» حاکم است و هر فرد «مسئول» رفتارش شناخته می‌شود،‌  و نهایت امر می‌باید پاسخگوی اعمال‌اش باشد.   ولی در جوامع استعمارزده،   به ویژه در رأس هرم قدرت، مسئولیت و پاسخگوئی محلی از اعراب ندارد.   

«روابط یکسویه»،  مسئولیت گریزی  و نظم شکنی شیوة اعمال حاکمیت می‌شود؛   و بهترین ابزار جهت پیشبرد سیاست استعمار است.   این مجموعة انسان‌ستیز  از تل موهوم «مردم» تغذیه می‌کند.  هر گاه مصلحت استعمار ایجاب نماید،  ‌ همچنانکه در ایران شاهد هستیم،  تل موهوم «مردم» یا «دانشجویان» و غیره مسیر دولت را تعیین خواهد کرد،   و بی‌بی‌سی و دیگر بوق‌های استعماری بیانیة تشکل‌های «مردمی»‌ و نظم‌شکن را در بوق خواهند گذارد.

به عنوان نمونه،   «بسیج دانشجوئی با حضور بحرین در نشست غیرمتعهدها مخالفت کرده!»  بله،   بسیج دانشجوئی،  مطالبات دانشجوئی ندارد.   خوابگاه مخروبة دانشجویان،  وضع  دانشگاه‌ها،‌  نبود کتابخانه،  آزمایشگاه و ...  و خلاصه آنچه به دانشجو مربوط می‌شود برای بسج دانشجوئی فاقد اهمیت است.  کار بسیج دانشجوئی به «فضولی» به امور سیاسی،   خصوصاً در چارچوب مورد نظر لندن و واشنگتن محدود می‌ماند.   فضولی محض که هیچ مسئولیتی ندارد و  مستلزم پاسخگوئی نیز نخواهد بود.   چرا که،   این تشکل‌های خلق‌الساعه همچون آخوند کودتاچی «دیانت‌شان، ‌ عین سیاست‌شان است!» و فقط پارس می‌کنند.    

مقامات حکومت اسلامی،   بدون استثناء در همین سنگر توحش لنگر انداخته‌اند.  به عنوان نمونه،   شیخ مهدی بازرگان در دوران حاج اکبر سازندگی راهی اروپا شده،   همه را به بازگشت تشویق می‌کرد.  گروهی از ایرانیان نیز به کشور بازگشتند و برخی از آنان همچون «مجیدشریف» و ... به قتل رسیدند.   شیخ مهدی بازرگان مسئولیتی برای خود قائل شد؟  دروغ چرا؟  جز بوسیدن دست حاج روح‌الله و فروش «اسلام رحمانی»،   ما که ندیدیم و نشنیدیم ایشان مسئولیت دیگری بر عهده بگیرند!   نخست وزیر خیابانی‌ «انقلاب‌»،   مانند محمد مصدق،  هرگز مسئولیت نپذیرفت،  و هیچگاه پاسخگو نبود.   به همین دلیل نیز او را در جایگاه «قهرمان مظلوم» نشاندند.   شاید اگر بازرگان هنوز زنده می‌بود،   همان مزخرفاتی را تحویل‌‌مان می‌داد که چندی پیش از زبان حاج سیدجوادی خودفروخته شنیدیم:   «ببخشید ما مسلمانیم،  اسلام دین رحمت است،  با خلخال آن زن یهودی دمکراسی برقرار می‌کند،  شریعتی روشنفکر بود،   و...»  و بی‌بی‌سی و رادیوفردا هم بلافاصله اظهارات بی‌سروته شیخ‌ مهدی را در بوق می‌گذاشتند تا کیهان جمکران بتواند خادم وفادار دکان جیمی‌کارتر را در جایگاه مخالف حکومت اسلامی قرار دهد.   ولی خوب از آنجا که شیخ مهدی در سوئیس شربت شهادت سر کشید،  ‌ بی‌بی‌سی و رادیوفردا ملاممد خاتمی را برای ما ملت زین کرده‌اند.   باشد که هم از طریق شیخ،   «شاه» را به ملت ‌بفروشند هم حماقت و بی‌مسئولیتی «شیخ» را به «ارزش» بگذارند.   

محمد خاتمی به عنوان  سرپرست کیهان هیچ مسئولیتی نداشته،  بلکه «جو زده» شده و از روی «احساس» نهضت عاظادی را مورد انتقاد قرار داده!   امروز هم پشیمان شده.   بله،  ملاممد خاتمی با چنین اظهاراتی در واقع به حماقت خود اعتراف کرده.  ما که می‌دانیم خط تبلیغاتی کیهان را همواره طویلة ‌مک کارتی تعیین کرده و بقیه مجری سیاست ارباب‌اند.   باری،  در این گیرودار شیخ مسعود بهنود هم به صورت «مستقل» بنگاه فروش محمد مصدق  باز کرده،   و پیرامون «قانون‌مداری» نوچة فدائیان اسلام چه سخنرانی‌ها که نکرده!   مصدق،   به ادعای بهنود «قانونمدار» بوده!   «کور شه هر کی دروغ بگه!»

لغو یکجانبة امتیاز نفت،  ‌ آزاد کردن قاتل رزم آرا،  و استخدام شعبان جعفری در شهربانی همه و همه «قانونمداری»‌بود؛   ممنوعیت مدارس مختلط و انحلال مجلس چطور؟   ولی «هر جا مردم هستند،  مجلس همانجاست» قانون‌مداری اصلی مصدق بوده.  به شیخ مسعود بگوئیم این اظهارات و این اعمال را قانونمداری نمی‌خوانند،   این‌ها «لات‌مداری» است.   پیشتر در مورد محمد مصدق به تفصیل نوشته‌ایم و تکرار مکررات نمی‌کنیم،   می‌پردازیم به «آزادی بیان»،   ویراست بی‌بی‌سی که یک لجن‌پراکنی همه جانبه است به هنر،   هنرمند و آزادی بیان در مفهوم معاصر آن.     

سایت بی‌بی‌سی،‌  مورخ 2 ژوئیه 2012،‌   مصاحبه‌ای با «عبدی کلانتری» ترتیب داده تا از زبان او مطالبات استعمار انگلستان را به مخاطب حقنه کند.   بی‌بی‌سی عبدی کلانتری را «نویسنده» و «جامعه شناس» مقیم نیویورک معرفی می‌کند و از او می‌پرسد:

«شما که مدافع بی‌قید و شرط آزادی بیان هستید [...]  به خودتان حق می‌دهید به افراد توهین کنید؟»

می‌بینیم که چگونه بی‌بی‌سی از آغاز مصاحبه «آزادی بیان» را در ابعاد مختلف موذیانه «تحریف» می‌کند!   نخست اینکه «فرد» را در جایگاه «قاضی» قرار می‌دهد،  تا تعریف حقوقی «توهین» را نیز «فردی» بنمایاند!   حال آنکه ادعای «توهین» می‌باید با ارائة اسناد و شواهد در برابر قاضی ذیصلاح و در چارچوب قوانین حقوقی ارائه شود.  و این مدعا می‌باید به «اثبات» برسد.  عبدی کلانتری در خلاء حقوقی،  و نبود شواهد و مستندات منطقاً نمی‌تواند در چنین جایگاهی بنشیند!  به همین دلیل در پاسخ  بی‌بی‌سی،  وارد مباحث نامربوط «احترام» و «توهین» شده و از «احترام به شخصیت مدنی افراد» سخن به میان می‌آورد!   حال آنکه این «احترام» از منظر حقوقی «مبهم» است  و با نظم اجتماعی و جایگاه واقعی فرد هیچ ارتباطی برقرار نمی‌کند.   به طور مثال،  ایشان نمی‌فرمایند رسم کاریکاتور ملکة انگلستان،  و انتشار آن در رسانه‌ها «بی‌احترامی» به  «شخصیت» ایشان است،  یا خیر!

در جامعة دمکراتیک همة افراد در برابر قانون برابرند و می‌باید نظم قانونی را در هر حال رعایت کنند.  و در این راستا،   عبارت «احترام به شخصیت افراد» باد هواست،  معنا و مفهوم حقوقی ندارد.    در ثانی،  در یک جامعة بهنجار «رعایت سلسله مراتب» و مقررات مد نظر قرار می‌گیرد!   به عنوان نمونه «سلام نظامی»،   برخاستن حاضران در صحن دادگاه در برابر قاضی،   رعایت نظم در کلاس درس و غیره احترام به نهادهای اجتماعی است،   نه «احترام» به قاضی و افسرمافوق و معلم!    باری مستر کلانتری پس از ایجاد ابهام مطلوب،   در گام بعد،   این «احترام» را با «صلح» نیز در ترادف قرار می‌دهند،   و با پس راندن هر چه بیشتر آزادی بیان به مرزهای «احترامات فائقه» و «مصلحت‌جوئی‌های ملائی» می‌فرمایند،   جهت تأمین صلح،   «شهروندان» می‌باید از تمسخر و زخم زبان بپرهیزند!   تعجب نکنید،  این است تعریف «آزادی بیان» ویراست بی‌بی‌سی.  

اشکال اینجاست که در جامعة دمکراتیک «همه» شهروند به شمار نمی‌روند.   شهروند،  بنابرتعریف «لائیک» است،   به همین دلیل نیز در پروسة دمکراتیک شرکت می‌کند،   و از حق «تدوین قوانین» برخوردار می‌شود.   ولی به طور مثال،   «روحانی» در جایگاه «روحانیت» از چنین حقوقی برخوردار نیست،   چرا که قوانین مورد نظر روحانی پیشتر نوشته شده و وی نمی‌تواند در پروسة حقوقی دمکراتیک جایگاهی داشته باشد.   با این وجود،   قانون به هیچکس «حق توهین» به غیرشهروند را نداده!   به عبارت دیگر،   در جامعة دمکراتیک،‌   رفتار افراد خارج از گرایش‌های سیاسی،  مذهبی و ... می‌باید در چارچوب «قانون» باشد و بس.   باری کلانتری در ادامه،‌  ادبیات حکومت اسلامی را به سخره گرفته و درکمال «احترام» لگدی «شهروندانه» نثار «گدای سرکوچه» می‌کند:‌

«[...] در هر جامعه دموکراتیک افراد [...] باید احترام شخصیت یکدیگر را داشته باشند.  این را می‌گویند احترام شهروندی.   شهروند در مقابل شهروند.  انسان‌ها [...] به اعتبار اینکه شهرونداند [...] باید میان‌شان صلح برقرار باشد [...] و شخصیت یکدیگر را با توهین و تمسخر و زخم زبان خفیف نمی‌کنند [...] رحمت را باید گذاشت برای گدای سر کوچه [...]»

بله،   این است درجة درک و فهم «میهمانان» بی‌بی‌سی،   از آنچه خود «احترام شهروندی» می‌خوانند.   همچنانکه می‌بینیم شهروند مطلوب کلانتری،   «گدا» نمی‌تواند باشد،   سر کوچه هم نمی‌نشیند!   شهروند کذا،   مسلماً «جامعه شناس» و «مقیم نیویورک» است،   و به دلیل مفتگوئی و پشت‌هم‌اندازی و سفسطه سر از بی‌بی‌سی در می‌آورد.  در نتیجه،   همه می‌باید به او «احترام» بگذارند!   البته این آغاز سخن است،  در ادامه،   ایشان برای انتقاد از باورهای خرافی فتوی داده و توصیه می‌فرمایند که هنرمندان باید از «مقدسات» انتقاد کنند!   آنهم نه از مقدسات به طور کلی،   که از برخی مقدسات که بجای «شعور» و«عقلانیت» نشسته‌اند!

خلاصه کنیم،   عبدی کلانتری در واقع مزخرفات حاج‌فرج دباغ را برای‌مان بازنشخوار کرده،   سری هم به آخور پاسدار اکبر،   ملاممد خاتمی و دیگر پیروان خط توحش شریعتی می‌زند.   این جانوران وحشی هنر و بیان هنری را در خدمت توحش ایدئولوژی و اهداف سیاسی می‌خواهند:‌  

«[...] مقدساتی که [...] امام پرستی را جانشین شعور و عقلانیت کرده،  باید هدف انتقاد این هنرمندان قرار بگیرد.   انتقادِ هنری،  انسانی‌ترین و متمدنانه‌ترین شیوة‌ انتقاد اجتماعی است [...]»

از عبدی کلانتری «انسانیت» بیاموزیم!   ایشان با ارائة‌ ترهات فرسوده و پوسیدة اواخر قرن نوزدهم  در باب  هنر و هنرمند،   برای هنرمندان معاصر ایران زمین تعیین تکلیف می‌فرمایند،   و با همین درافشانی‌ها «بایدها» را نیز مشخص کرده‌اند!   کلانتری «لطف» کرده،   «هنرمند» را از جایگاه «آفریننده» و خالق الهامات و تمایلات غیرمتعارف و نوآورانه بیرون می‌آورد و او را به جایگاه «منتقد امور اجتماعی و سیاسی» پرتاب می‌کند!   خلاصه،‌   هنر،  درقاموس ایشان همان است که تولستوی یکصد سال پیش در «هنر برای مردم» نوشته بود!   باید خدمت‌شان بگوئیم آنچه کهنه‌اش مرغوب می‌شود،   «فلسفه» نیست،  شراب است،   و آنهم نه هر شرابی!   

هنر مورد نظر این قماش «هنرشناس»،‌  چماقی است که در خدمت «عقلانیت» مورد نظرشان قرار گیرد،  در غیراینصورت می‌باید به تیغ «سانسور» سپرده شود!   عقلانیت را هم پیشتر «کانت» و کلانتری برای‌مان تعریف کرده‌اند،  و هیچکس «حق» ندارد این «عقلانیت» ‌قرون وسطائی را به زیر سئوال ببرد!   این است شگرد تبلیغات استعماری،   برای فروش فلسفة قرون وسطی به ملت‌های تحت استیلا!    در ادامة این مصاحبة «عقلانی» است که ملانصرالدین با صادق هدایت،   و «طنز» با «تمسخر» در ترادف قرار می‌گیرد و جایگاه «برتر اخلاقی» شاهین نجفی هم مشخص می‌شود: 

«خرافات،  و انواع بی‌خردی‌ها [...] باید بی‌مهابا مورد انتقاد قرار بگیرند [...] روش متمدنانه و صلح‌آمیز انتقاد و روشنگری چیزی نیست مگر طریق هنر،  ادبیات،  موسیقی،  طنز،  کمدی و فکاهه.   از ملانصرالدین گرفته تا صادق هدایت [...]هنرمندی مثل شاهین نجفی به مراتب از لحاظ اخلاقی در مقام بالاتری است تا برخی نواندیشان رحمانی که نه ادراک موسیقی و نه دید تیز نقادانه،   دلسوزانه،  و تراژیک او را دارند[...]»

اینهم «عبدی شو» در نیویورک!   نمی‌دانستیم برخورداری از ادراک موسیقائی الزاماً‌ با «اخلاق» و «مقام بالاتر» مرتبط می‌شود!    در هر حال،   اگر «عبدی کلانتری» حرف منطقی برای گفتن می‌داشت مسلماً بنگاه سم‌پاشی بی‌بی‌سی به سراغ‌اش نمی‌رفت.   تنها وظیفة سایت بی‌بی‌سی گسترش خشونت و حماقت است،   و این وظیفة مقدس را با توسل به امثال حاج فرج دباغ‌ها و شرکاء به انجام رسانده و می‌رساند.   مصاحبة بی‌بی‌سی با عبدی کلانتری چند امتیاز مهم دارد.   نخست اینکه ماهیت واقعی تبلیغات بی‌بی‌سی را تا حدودی بر ملا می‌کند،   دیگر آنکه «درک» ابتدائی امثال عبدی کلانتری از عدم خشونت را به نمایش می‌گذارد.

کلانتری پس از اخراج «گدای سرکوچه» از جایگاه شهروندی،   می‌فرمایند ممکن است گوش بچه را بگیریم که تربیت‌اش کنیم!   به عبارت دیگر،   ایشان «تربیت» را با «تنبیه بدنی» و اعمال خشونت در ترادف می‌‌گذراند!   نمی‌دانستیم اعمال زور و خشونت بر «روابط» والدین با کودک قسمتی از «عقلانیت‌های» کانتی آنحضرت است!   وارد جزئیات نمی‌شویم،   ولی بجای کشیدن گوش کودک،  به او «می‌گویند»،   کار بدی کرده،  یا حرف زشتی زده و ... و شاید سخن گفتن با کودکان نیز،  در قاموس امثال کلانتری عملی «غیرعقلانی» بنماید!   چرا که عقلانیت ایشان در واقع تهاجم به حریم خصوصی «باورهای» افراد است.   به زعم عبدی کلانتری «باورها» به دو دسته تقسیم می‌شود،   «خرافی و غیرخرافی»!   و مبارزه با باورهای «خرافی» الزامی است! 

به عبارت دیگر جناب عبدی کلانتری در جایگاه «قضاوت» نشسته‌،   و در مورد باورهای افراد «حکم» هم صادر می‌کنند.  بدون اینکه در نظر بگیرند،   «قضاوت» در مورد افراد و حریم خصوصی اعتقادات‌شان ـ   این اعتقادات هر چه هست ـ   فقط و فقط‌ نشانة خشونت و انسان‌ستیزی است.   خلاصه کنیم،   این افراد همان اوباشی هستند که در دوران هیاهوی حاج‌ روح‌الله،  مزخرفات آخوندها را «غیرخرافی» و «مترقی» می‌دیدند،   برای‌شان هم مهم نبود که چرندیات آخوند دخالت به حریم خصوصی «انسان» است.   راستش را بخواهید اینان اصلاً نمی‌دانند «انسان» چیست!‌   حال که مسیر باد اربابان عوض شده،   کشتی‌شکستة متخصصین «خرافه» راهش را تغییر داده!  

کلانتری ادعا می‌کند «خشونت» از  «یاوة ‌مقدس» سرچشمه می‌گیرد،   حال آنکه یاوه‌گوئی، مرزشکنی است،   و راه را بر خشونت و انسان‌ستیزی هموار می‌کند؛  و از قضای روزگار اظهارات شخص کلانتری در باب «احترام» و «توهین» بهترین نمونه از همین یاوه‌گوئی‌هاست. چرا که کلانتری از جایگاه «جامعه شناس» و «نویسنده» خارج شده،   در جایگاه  «قضاوت» نشسته؛  بدون در دست داشتن مستندات حقوقی برای همه «حکم» صادر می‌کند و بعد هم  مدعی «بومی‌ات» خشونت می‌شود:‌

«[...] از درون یاوه‌های مقدس خشونت بیرون می‌آید.   و این خشونت [...] بومی و خانه‌زاد است،  نه ساختة‌ اسرائیل و امپراتوری.»

این نانی است که «عبدی‌جان» برای ارباب به تنور چسبانده،   به عبارت دیگر خشونت و توحش حاکم بر جامعة ایران،  ارتباطی با چپاول استعماری ندارد،   «بومی» است،  از خودمان است و از ماست که برماست!   اگر این اظهارات بیشرمانه را یک مرحلة منطقی به پیش رانیم خواهیم داشت،  ایرانی به دلیل اعتقادات‌اش متحمل خشونت می‌شود،   نه به دلیل ثروت‌های   کانی و موقعیت استراتژیک منطقه‌ای‌اش!   در اینصورت به سهولت می‌توان خشونتی را که  افغان‌ها،   عراقی‌ها و دیگر ملت‌های منطقه متحمل می‌شوند «سنتی» ‌قلمداد کرد،  و دست استعمار را پنهان داشت.   به این ترتیب است که اعزام مزدور مسلح به سوریه،   ترور خبرنگاران و صدور فتوی قتل کارمندان دولت سوریه در «فیس‌بوک»،  و ... و خلاصه همة جنایات ارتش آدمخوار ناتو به حساب «سنت بومی» نوشته می‌شود،   و از همه مهم‌تر نقش اسرائیل در آشوب‌های سوریه از انظار جهانیان پنهان خواهد ماند!

حداقل بوق وزارت امورخارجة بریتانیا چنین می‌پندارد،   در غیراینصورت به عبدی کلانتری تریبون نمی‌داد تا تخیلات و آفرینش هنری را با توهین در ترادف قرار دهد،   و «جمع شیعیان»   را در جایگاه قضاوت بر آثار هنری بنشاند:‌

«[...]‌ ما واقعاً نمی‌دانیم اکثریت [...] شیعیان فلان ترانه یا رمان را بی‌احترامی تلقی می‌کنند یا نه [...]‌ اگر روشن شود که جراحتی روحی و روانی برآیند آن توهین بوده،   البته باید اعتراض کنید [...] نه با حمله و آتش سوزی [...]‌ از راه مسالمت آمیز به او حالی کنید [...]»

بله هرکس رمانی نوشت یا ترانه‌ای خواند که به زعم شما «موهن» است،   از راه مسالمت‌آمیز  به او «حالی» می‌کنید!   یعنی گوش او را می‌کشید،  و ... و این سلسله سر دراز دارد.   بد نیست یک نفر به این جامعه شناس فرهیخته «حالی» کند که رمان را برای جمع شیعیان نمی‌نویسند،‌ شنیدن ترانه یا خواندن رمان عملی اجباری،  مردمی،  و خصوصاً «ارزشی» نیست،   اختیاری،  فردی و انسانی است!  اگر اثری را دوست ندارید،‌  نمی‌خوانید،‌  برای رمان نویس هم «فتوی»  نمی صدورید و از راه مسالمت آمیز هم به او «حالی» نمی‌کنید!   به این می‌گویند،  «آزادی بیان»!  

امثال کلانتری با چنین آزادی‌هائی میلیاردها سال نوری فاصله دارند و شاید خودشان هم نمی‌دانند.   از اینرو بی‌بی‌سی ایشان را  برای اجرای «حکم» کلنل آیرون‌ساید در جایگاه کاظم‌خان نشانده تا حافظ نظم استعماری باشند.              

بی‌شوق و بی‌امید
برای دوقرص نان
کاپوت می‌فروشد 
در معبر زمان
(شاملو)


                                                  












...









Share

دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۱

الاغ و سوگند!



هشیار شود هرکه در این میکده مست است
[...]

می‌گویند کوفی عنان،  به دلیل مخالفت یانکی‌ها،   جمکرانیان را به کنفرانس بین‌‌المللی ژنو پیرامون سوریه دعوت نکرده!   ولی این ادعای ابله‌پسند با یک هدف مشخص مطرح شده و می‌شود.   هدف در واقع پنهان داشتن نقشی است که حکومت ملایان می‌باید برای ابتر کردن سیاست روسیه در کشور سوریه ایفا نماید، ‌  نقش «اسب ترویا» در خدمت اعضای سازمان ناتو.   و شاهدیم که طی 33 سال گذشته،   حکومت مرده‌شویان این وظیفة‌ مقدس را به بهترین نحو انجام داده.  خلاصه مخالفت رسانه‌ای یانکی‌ها و متحدان‌شان با شرکت حکومت ملایان در کنفرانس بین‌المللی ژنو مهوع‌ترین نمایشی است که برای پنهان داشتن روابط یانکی‌ها با جیره‌خواران‌شان در جمکران به راه افتاده.   این نمایش «سیابازی»،  از یک‌سو یانکی‌ها را به جایگاه «مخالف ملایان» پرتاب می‌کند و از سوی دیگر زمینة مناسب جهت لجن‌پراکنی به چین و روسیه را برای بوق‌های ناتو فراهم می‌آورد.   «انتخاب» کوفی عنان برای اجرای این نمایش مهوع دلیل موجه دارد؛   دبیرکل پیشین سازمان ملل از خادمان وفادار آستان مقدس «سیا» بوده،  به ویژه در عراق.        

جمعه وقت رفتنه،‌  موسم دل کندنه
[...]

«جمعه»،   نام یکی از ترانه‌های زنده یاد «فرهاد» بود.   شاید اگر فرهاد افلاس جمکرانیان و اربابان‌شان را در این ‌روزها،   به ویژه در جمعة گذشته می‌دید،  یک ترانة مناسب حال حکومت یانکی‌ها و قلعة حیوانات می‌ساخت که مسلماً «مفرح ذات» هم می‌بود!   چرا که جمعه‌های ماه ژوئن،  به ویژه این آخرین جمعه در مصر و جمکران،   شادی ما را دو چندان کرد.   پس خنده و شادی را از مصر شروع می‌کنیم و بعد می‌پردازیم به اعضای طویلة مقدس مک‌کارتی که به دلیل تغییر موضع اجباری آمریکا،‌   پس از توافق‌های «لوس ـ کابوس»،  امیدشان ناامید شده و چنان دست و پای‌شان را گم کرده‌اند که از صدر اسلام به دوران «نوح»،   و از دامان «شیخ» به آغوش «شاه» پریده‌اند!  بی‌دلیل نبود که بی‌بی‌سی «امید» را برای‌شان پیدا کرده بود.  حال که به «امید» رسیدیم،  بد نیست  به محور پروپاگاند بی‌بی‌سی در گزارش «امید،  سگ ایرانی» اشاره کنیم،  چرا که در تاریخ اول ژوئیة 2012،  گلدمن‌ساکس در زمین چمن از فرانکو شکست خورد!

نقش «مسابقات» ورزشی،  و به ویژه فوتبال در سیاست غرب سرنوشت‌ساز است؛  حضرات به بهانة برگزاری رقابت‌های «سالم» ورزشی،‌  در واقع از طریق گسترش توحش،‌  دلار به جیب می‌زنند.  جای تعجب نیست که رسانه‌ها به ویژه «فوتبال» را در بوق ‌گذاشته‌اند؛   فوتبال از آنجا که جمعیت «جانبدار» بیشتری را «بسیج» می‌کند،  در گسترش «فضای غیررسمی»،  یعنی عرصة‌ توحش حاکم بر جوامع اسطوره‌ای نقش سرنوشت‌سازی داشته و دارد.   در این فضای توحش «حق و باطل»،  همچنانکه پیشتر هم گفتیم «آزادی بیان» وجود ندارد.  آزادی بیان،  برخلاف توهم بعضی‌ها به هیچ عنوان به «ابراز عقیده» و «فعالیت هنری» محدود نمی‌شود.  در واقع انسان در تمام دوران زندگی‌اش مجموعه‌ای است از «بیان»،  چه در خانواده و چه در جامعه!  و سرکوب بیان انسان،  چه در خانواده،   و چه در جامعه،  ‌نشانگر توحش است. 

این توحش در خانواده،  بر باورها و سنت مقدس پای می‌فشارد،   ولی در جوامع «اسلام زده» نظیر ایران،  دست استعمار همین توحش سنت مقدس را با «قانون» در ترادف قرار داده و سانسور  را بر کل ملت ایران تحمیل کرده.   به عبارت دیگر ایرانی،   همزمان در خانواده و جامعه متحمل دو توحش،  یا بهتر بگوئیم متحمل «دو فتوی» می‌شود.‌  و برای تقویت زمینة همین‌ تحجر دو فتوائی است که بی‌بی‌سی،‌  رادیوفردا و شرکاء،   به زبان فارسی دکان بازکرده‌اند و روشنفکر دینی و حدیث «سگ افلیج» می‌فروشند.

پیش از پرداختن به پیام  پروپاگاند «امید،  سگ ایرانی» بهتر است از مسئولان محترم گوگل درخواست کنیم تصویر خوشایند «امید» را از کنار تصاویر «سروش»،   سگ‌هار استعمار دور کنند.  چرا که فریاد اعتراض سگ افلیج از این همسایگی به آسمان رسیده.

واژة  «امید» در فرهنگ ایران،  و در همة فرهنگ‌ها ارجاعات «مثبت» دارد،  ‌ چرا که انسان به  امید زنده است!   در این مورد روشنفکران و روحانیت اتفاق نظر دارند.   روحانی جماعت به نماد توحش پدرسالار،  یعنی خداوند «امید» بسته،  ‌حال آنکه امید روشنفکران به «انسان» و انسانی‌ات است.   دلیل هم اینکه «محور» برای روشنفکر،  «انسان» است.   انسانی که در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر،  ‌یعنی خارج از تعلقات دینی،  قومی،  سیاسی و نژادی تعریف شده!   نیازی نیست که بگوئیم لات و اوباش خودفروخته‌ای که بی‌بی‌سی و رادیوفردا و دیگر بوق‌ها به عنوان «روشنفکر» و «فیلسوف» و غیره معرفی می‌کنند،   ‌هیچ ارتباطی با «روشنفکر» و «روشنفکری» نداشته و ندارند.   وظیفة اینان گسترش حماقت و توحش از طریق «تحریف»،   «یاوه‌گوئی» و صدور «فتوی» است.   دروبلاگ‌های پیشین به کرات گفته‌ایم،  باز هم تکرار می‌کنیم.   شگرد کار اوباش محبوب لندن و واشنگتن این است که به «انسان» و هر آنچه انسانی باشد «نسبی‌ات» بخشند،   تا از این مفر «حقوق بشر» را نیز به «حقوق بشر نسبی» تبدیل کنند.   برای تحقق این سیاست انسان‌ستیز،   لوطی و عنترهای سیرک عموسام دنباله رو روند واحدی هستند؛   روند تحریف،  از طریق  جایگزینی!

همچنانکه در وبلاگ «سگ و سروش» گفتیم،   اوباش فرهیخته،   «اسلام»‌ را بجای «انسان» می‌نشانند،  و به این ترتیب «سنت مقدس» جای «سنت» را خواهد گرفت،   و از آنجا که آخوند جماعت «متصدی» و «قیم» اسلام و سنت‌ مقدس شناخته می‌شود،  ‌ همین آخوند در جایگاه قیم انسان نیز می‌نشیند؛  صورتبندی همانطور که می‌بینیم خیلی ساده‌ است.  چرا که بر اساس پیش‌فرض‌ چماقداران فرهیخته،   «انسان» موظف است «دیندار» باشد.  دچار توهم نشویم؛   واژة «دیندار» ارتباطی با اعتقادات قلبی افراد ندارد.  «دیندار» مذکور فردی است که در سطح جامعه با «حضور انسانی» و «غیرجانبدار»، چه برای خود و چه برای دیگران مخالفت می‌کند.   «وظیفة»‌‌ دیندار است که در جایگاه «پیامبر» و روحانی قرار گرفته و مبلغ «دین»‌ شود! روشن‌تر بگوئیم،   «دیندار» با نزاکت،  متانت و ادب ‌اجتماعی بیگانه است،  چرا؟  چون با کشاندن حریم خصوصی‌اش به حریم عمومی،   «رسمی‌ات» فضای اجتماعی را به چالش می‌کشد.   برای روشن شدن این مطلب بهتر است از رفتار فرد در «فضای خانه» شروع کنیم.

خانه،  مجموعه‌ای است از فضای جمعی و فضای خصوصی.   اتاق خواب افراد،  حمام و توالت «فضای خصوصی» است،  حال آنکه سالن،  حیاط و بالکن فضاهای جمعی به شمار می‌رود.   در یک خانة‌ «بهنجار»،  ‌ یعنی خانه‌ای که در آن نظم انسانی حاکم است،  فرد با «لباس‌خواب» به سالن نمی‌آید؛   بازی کودکان در سالن ممنوع است،   و پدر و مادر در سالن  «عبادت» نمی‌کنند و ... و خلاصه «سالن خانه» مکانی است «جمعی» که همة‌ افراد خانواده می‌توانند در آن حضور همزمان داشته باشند،   بدون اینکه برای یکدیگر ایجاد مزاحمت کنند.  

وارد جزئیات نمی‌شویم ولی ارتباط افراد خانواده با یکدیگر می‌باید تابع «نظم»‌ باشد و معمولاً  این نظم را پدر و مادر «تأمین» می‌کنند،   البته به شرطی که اینان خود «نظم» را بشناسند!  در اینصورت شاید موفق شوند به فرزندان‌شان این نکتة مهم را تفهیم کنند که در خانواده،  هر کس جایگاه مشخصی دارد و مجاز نیست که از جایگاه خود خارج شده،   در جای دیگران بنشیند.   در جامعه نیز رعایت همین نکتة‌ پیش‌افتاده الزامی است،   چرا که در غیراینصورت «نظم عمومی» در هم می‌شکند،   و به این ترتیب پایه و اساس نظام انسانی یعنی «مسئولیت‌» و پاسخگوئی «منتفی» خواهد شد.  در چنین شرایطی است که بازمی‌گردیم به فضای غیررسمی و جانبدارانه که از سوی مبلغان اسطوره‌های ادیان ابراهیمی در بوق گذاشته می‌شود.  

ویژگی این فضا همچنانکه پیشتر هم به کرات گفته‌ایم «حاکمیت ابهام» است؛   ابهام تعصبات،  احساسات و... و خلاصه مجموعه‌ای متغیر و بی‌معنا که تحت عنوان «باورهای جمعی» بر جامعه حاکم می‌شود.    ولی مهم‌ترین «ابهام» حاکم بر جامعه،  برخاسته از جایگاه «واقعی» اجتماعی پیامبران این ادیان است.  چرا که اینان از جایگاه واقعی اجتماعی‌شان خارج شده،   بی‌مسئولیتی و گسترش بی‌نظمی را به «ارزش» تبدیل می‌کنند.

آن‌ها که نمی‌دانند بدانند،  پیامبران ادیان ابراهیمی جایگاه واقعی اجتماعی ندارند.  جایگاه اینان «اجتماعی» نیست،  «ضداجتماعی» است.   چرا که به «نظم‌شکنی» و تخریب پایه‌ و اساس جامعه می‌پردازند،  و با تخریب جایگاه «قاضی قانونی»،‌  خود را در جایگاه قاضی بی‌قانون قرار می‌دهند!  «فتوای» اخیر بیات زنجانی در همین راستا صادر شده،   و به همین دلیل نیز رادیوفردا،  ‌مورخ اول ژوئیه 2012،  آن را در بوق گذاشته.

بیات زنجانی برای رونق دادن به دکان کساد شیخ نرگس محمدی «فتوی» داده،  جدا کردن مادر از فرزند حرام است!   بله،   طی این33  سال که حکومت اسلامی،  با سپردن حضانت فرزند به پدر،  نه تنها فرزند را از مادر جدا می‌کرد،  که گروه گروه فرزندان را هم به جوخة اعدام می‌سپرد،  آخوند زنجانی کور و کر و لال بود،   ولی  اینک که دکان توحش شیرین عبادی کساد شده،  رادیوفردا قلادة‌ بیات زنجانی را گشوده تا فتوی بصدورد!   باشد که از این مفر ملت ایران را چند صباحی بیشتر در زنجیر توحش «حقوق‌بشر دینی» مطلوب محفل نوبل نگاه دارد.   از بوق سازمان سیا بیش از اینهم نمی‌توان انتظار داشت؛   شعر حافظ را در آستانة نوروز جمشیدی می‌دهند به نازی عظیما برای‌مان بخواند!  هم شعر حافظ از سکه می‌افتد،‌  و هم نازی عظیما می‌شود سکة یک‌پول!

اصولاً محفل جوزف مک‌کارتی همیشه با یک تیر چندین و چند نشان زده،   ولی اینبار تیرشان کمانه خواهد کرد و ... و شاید بعضی‌ از ما بهتران را در سن چهل‌سالگی به مرگ ناگهانی دچار کند.   بیش از این هم نمی‌توانیم توضیح دهیم،   ولی توافق‌های «لوس کابوس» ‌را دست‌کم نمی‌توان گرفت.   همین توافق‌ها بود که دکان هیلاری کلینتن و نوچه‌های‌اش در کنفرانس بین‌المللی ژنو را تعطیل کرد.   این مختصر را گفتیم تا مشخص شود توافق اجباری اوباما با روسیه هیچ محلی برای تاخت و تاز هیلاری کلینتن و‌ اروپائی‌ها نمی‌گذارد،   چه رسد به ترکیه و جمکران!

باری در تاریخ 25 ژوئن،   همزمان با ورود پوتین به اسرائیل،  و عقب‌نشینی وزارت امورخارجة بریتانیا از طرح‌های براندازانه در سوریه، ‌  صالحی سراسیمه به بارگاه سازمان سیا در قبرس شتافت،   و مقتدی صدر هم به آغوش ارباب انگلیسی‌اش در کویت پناه برد.   همان مقتدی صدری که برای سرنگونی دولت مالکی خیز برداشته بود.  انفجارهای اخیر عراق نتیجة ملاقات صدر با ارباب‌اش در کویت می‌تواند تحلیل شود.   خلاصه حضرات به طریق «دمکراتیک» می‌خواهند از برگزاری انتخابات عراق ممانعت به عمل آورند،  چرا که نتیجة این انتخابات به نفع اسلام‌گرایان خودفروخته نخواهد بود،  ‌ بگذریم. 

فردای همانروز،  اعضای ناتو به دولت ترکیه تفهیم کردند که اوضاع خراب‌تر از اینحرف‌هاست،  و رجب اردوغان هم برای جبران ضعف ارباب به عربده‌جوئی پرداخت و برای «سرنگونی دیکتاتور» در کنار «مردم سوریه» نشست!   غافل از اینکه سربسته بگوئیم،  کمبود گاز وارداتی ترکیه را شرکت گازپروم جبران خواهد کرد!   و اما جمکرانیان که برای رسیدن به «نتیجه» ‌شتاب داشتند،   پس از ماجرای «موشک جمعه» نفس‌شان بند آمده،   و برای حفظ جایگاه برتر آمریکا در منطقه،  یاوه‌سرائی‌های جیمی‌کارتر جنایت‌کار را برای‌مان در بوق گذاشتند.   اما دامنة‌ افلاس یانکی‌ها گسترده‌تر از اینهاست.   در نتیجه،  همزمان با «سیابازی» کوفی عنان،  کیهان جمکران دست نیاز به سوی محفل ریگان دراز کرد و یک مصاحبة اختصاصی با «پاول کریگ رابرتس»،   مشاور دولت ریگان ترتیب داد تا از زبان ارباب،  ضمن بازتولید سخنرانی‌های ابلهانه و پیامبرگونة حاج روح‌الله چندین دروغ بزرگ را به مخاطب حقنه کند.  نخست اینکه «دمکراسی غرب» فاشیست و «فاسد» است،  ‌ دیگر آنکه عمر سرمایه‌داری ـ  و نه سرمایه سالاری ـ  به پایان رسیده،   و از همه مهم‌تر اینکه،  «جهان غرب» می‌خواهد ایران را تحت سلطة خود قرار دهد:

«[...] در غرب هیچ کاری برای كمك به مردم انجام نخواهد شد [...] نظام سرمایه‌داری بیش از این دوام نخواهد آورد.  دموكراسی‌های غربی [...] فاشيستی‌اند.  بخش‌های مالی در كشورهای غربی به سمت قمار [...] و فساد سرازیر شده [...‌] پروژه نومحافظه كاران [...] كه در دهه 1990 منتشر شد برنامه‌ای [است] كه در مواجهه با ايران دنبال می‌شود[...]»

گویا پاسدار شریعتمداری یادش رفت در آخر اضافه کند،  «بدانید و آگاه باشید که حکومت اسلامی جیره‌خوار غرب نیست!»  یادآور شویم دولت ریگان همان محفلی است که نفت ایران را به رایگان می‌برد،   و از طریق اسرائیل به ملایان اسلحه می‌فروخت و با تکیه بر محفل نگروپونته و بانو،  دلارهای حاصل از تاراج نفت کشورمان را به مصرف جنگ افروزی در نیکاراگوئه و کشورهای همسایة‌ آن می‌رساند.   آثار «هاوارد زین» پیرامون «تاریخ معاصر آمریکا»،  برای آشنائی با حاکمیت ایالات متحد،   و به ویژه جهت پی بردن به ابعاد جنایات محفل ریگان کفایت می‌کند.   بی‌دلیل نیست که برای مصاحبة اختصاصی،   کیهان جمکران دست به دامان مشاور دولت ریگان شده،   از قدیم گفته‌اند،  «کبوتر با کبوتر،   باز با باز!»  

باری سخنان گهربار مشاور ریگان به فتوی آخوند و سخنرانی «روشنفکران دینی» می‌ماند،   به این دلیل که مانند آیات شریفه «متناقض» و فاقد انسجام منطقی و استدلال است!  استعمار غرب در منطقه،  و به ویژه در مصر و سوریه چنان به افلاس افتاده که به «سیابازی» و «ستریپ‌تیز» متوسل شده.   نمایش «سیابازی» را کوفی عنان در سازمان ملل اجرا می‌کند،   و «ستریپ تیز» را محمد مرسی در میدان تحریر قاهره!   خلاصه این هفته،  همزمان با اجرای مراسم وقوقیة‌ جمکران،   محمد مرسی نیز لات‌بازی و توحش خود را به جهانیان ثابت کرد.

هرکه بار ننگ و عار ابلهان گیرد به دوش
او الاغ است،‌  او الاغ است،  او الاغ
«محتشم کاشانی»

محمد مرسی،   رئیس جمهور 25 درصدی مصر،  یک روز پیش از ادای سوگند رسمی، ضمن «ستریپ‌تیز دینی» در میدان تحریر قاهره مراتب حماقت و توحش خود را رسماً به اثبات رساند.   مرسی،  در کمال وقاحت در برابر دوربین‌ خبرنگاران دگمه‌های پیراهن‌اش را باز کرد تا همة شوت و پرت‌ها بدانند و آگاه باشند که ایشان جلیقة‌ ضد گلوله نپوشیده،   و «به امید خدا» از مرگ  نمی‌هراسند!   گویا محمد مرسی در عالم حماقت می‌پندارد که تدابیر امنیتی برای حفاظت از جان رئیس جمهور،  ‌به معنای حفاظت از جان شخص ویژه‌ای است!   حال آنکه،   این تدابیر به احترام نهاد ریاست جمهوری و آراء ملت اتخاذ می‌شود؛   نه برای احترام به آقای مرسی!   بله،   محمد مرسی هم مثل دیگر اسلام‌گرایان کور خوانده!   عمل مرسی در واقع نشان داد که این جانور وحشی احمق‌تر از آن است که در برابر آراء مردم مصر که او را در جایگاه ریاست جمهوری نشانده‌،   مسئولیتی بپذیرد!

موهبتی است حماقت،  در سرزمین زیبای فراعنه!   می‌گویند پس از «ستریپ‌تیز» رئیس جمهور 25 درصدی،  که به ادعای کیهان جمکران،   مورخ 30 ژوئن سالجاری در برابر «جمعیت میلیونی» در میدان تحریر سخنرانی می‌کرد،   نه 75 درصد مخالفان مرسی که همان  25 درصد طرفداران وی به زبان شیرین پارسی زمزمه می‌کردند:    

من رأی داده‌ام به الاغی که پیش از این
او را الاغ‌های دگر برگزیده‌اند

البته با پوزش از م.  سحر!   به استنباط ما «ستریپ‌تیز» مرسی در میدان تحریر در واقع گدائی مرگ و شهادت برای تأمین منافع ارباب می‌تواند تحلیل شود!   چرا که آن موشک سوری اسلام‌گرایان را با 25 درصد آراء به قدرت رساند.  و اینان برخلاف دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان امکان عربده‌جوئی و نفس‌کش‌طلبی ندارند،   در نتیجه ترجیح می‌دهند از هم اکنون حکومت را به امام زمان واگذار کنند!  «ستریپ‌تیز» محمد مرسی در میدان تحریر یک پیام مهم فرستاد،   و آن اینکه «مرگ» به مراتب بر ریاست جمهوری 25 درصدی ارجحیت دارد!   خلاصه روز جمعه،   مرسی به زبان بی‌زبانی می‌گفت «بکشید ما را،   اسلام زنده بشه!» ولی افسوس و صدافسوس که دکان توحش «شهادت‌طلبی» کساد شده.

در آخرین روز ماه ژوئن 2012 ،  کنفرانس بین‌المللی ژنو شیشة عمر کودتاهای محفل توحش را شکست.   این کودتاها همچنانکه در کشورمان شاهد بوده و هستیم،  یک «سنگر حق» بر پا می‌کرد،  و یک پرسوناژ را «مردمی» جا زده،  و او را با «قدرت تمام» به درون  سنگر حق می‌انداخت.   پرسوناژ مذکور با تکیه بر حمایت «مردمی» اجازه می‌یافت از زبان «مردم» ‌نفس‌کش‌طلبی کند،  و خواهان حذف «باطل»،‌   یا بهتر بگوئیم نابودی مخالفان  سیاست استعماری ‌شود.   ولی همچنانکه در وبلاگ «سگ و سروش» گفتیم اصابت موشک سوری به هواپیمای ناتو در ترکیه،‌   مواضع وزارت امور خارجة بریتانیا را تغییر داد.   و در تاریخ 25 ژوئن سالجاری،  ویلیام هیگ خواهان اجرای طرح کوفی عنان شد.   همین تغییر،  مقتدی صدر را به آغوش شیخک کویت پرتاب کرد،   و صالحی را به درگاه ارباب در قبرس راند؛   «محمد مرسی» را به نیز «گدائی مرگ» در میدان تحریر نشاند و اینگونه بود که نمایش «عنان ـ کلینتن» در سازمان ملل نیز به پایان رسید!

بین خودمان بماند نشست ژنو در واقع «گودبای پارتی» هیلاری کلینتن بودکه تا چندماه دیگر رفتنی است و آن‌ها که برای خانم کلینتن پامنبری می‌خوانند نیز «رفتنی» خواهند شد.  به همین دلیل ویلیام هیگ تغییر موضع داد؛ بریتانیا همیشه در سنگر برنده نشسته و متحدان‌اش را در سنگر شکست تنها ‌گذاشته!   از ویلیام هیگ در نشست ژنو هیچ نشنیدیم،  حال آنکه هیلاری کلینتن و لوران  فابیوس خیلی شلوغ کردند!  در هر حال،  کوفی عنان گوشی را به دست جمکرانیان داد!               

اینجا بود که چرت حکومت مفلس جمکران پاره شد!   حکومت مرده‌شویان،   پس از چند هفته خفقان به یاد آورد که در سوریه «دولت جدید» سرکار آمده،   و بلافاصله به دولت سوریه تبریک گفت!    سایت حنازرچوبه،   مورخ ‌30 ژوئن سالجاری هم  گریه‌کنان این تبریکات مزورانه را منتشر کرد.  یادآور شویم نخست وزیر جدید سوریه عضو حزب بعث است.   خلاصه به کوری چشم محفل کارتر،  و پامنبری‌های‌اش در اروپا،   امکان برپائی سنگر حق و حذف «باطل» در کشور سوریه وجود ندارد.   حکومت جمکران هم برای تأمین منافع اربابان‌اش در غرب می‌باید با همین حزب «کافر» کنار بیاید!   یک‌بار دیگر از مسئولان «گوگل» برای نجات «امید»‌ از چنگال سگ‌های درنده تقاضای عاجل داریم.

تا بوی می‌ای هست در این میکده مستیم
«وحشی» 
  






             







...









Share