شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۰


بمب و افلاس!
...


پس از انتشار خبر مرگ «بن لادن»، جهان اسلام جای خود را به «جهان افلاس» سپرد. از اینرو محافل مدافع «بمب و اسلام» از یکسو به خشتک مقام معظم آویزان شده، ‌ ایشان را فراتر از قانون اساسی جمکران نشاندند، و از سوی دیگر اسرائیل را جهت تجهیز حکومت جمکران به سلاح هسته‌ای واسطه قرار دادند. در این راستا، آخوند صدیقی در خطبه‌های نماز جمعة گذشته اعلام داشت، بی‌خیال قانون اساسی! ایشان فرمودند، ‌ مگر میرزای شیرازی را فراموش کرده‌اید، «ولی فقیه» فراتر از قانون اساسی است! بله، الاغ‌های ساتاس اگر ذره‌ای شعور می‌داشتند و می‌فهمیدند که مشروعی‌ات «ولی فقیه» ناشی از قانون اساسی است دست به تنظیم چنین خطبة ابلهانه‌ای نمی‌زدند. ولی چه می‌توان گفت؟ وقتی ارتش ایالات متحد در چند قدمی مهم‌ترین آکادمی نظامی پاکستان عملیات ضدتروریستی «موفق» صورت می‌دهد، ‌ و دولت هند نیز رسماً اعلام می‌دارد قادر به سازماندهی «عملیات مشابه» در خاک پاکستان است، در و دیوار طویلة مقدس مک‌کارتی به لرزه در می‌آید! طبیعی است که الاغ‌های‌اش هم رم کنند. این است دلیل اخراج «ولی فقیه» از قانون اساسی جمکران و پرتاب ایشان به جایگاهی موهوم و «نیست‌درجهان» به نام «رهبر مسلمانان جهان!»



در «امثال و حکم» چنین آمده که «گاو خرابی می‌کند، گوش خر را می‌برند!» و به مصداق همین «مثل» محافل مدافع «بمب و اسلام» که از رخدادهای اول ماه مه 2011 در «افلاس‌آباد» سخت به هراس افتاده‌اند، ‌ «راه حل» بسیار «عقلانی» را بریدن گوش خامنه‌ای دیده‌‌اند! این است «دلیل» مسافرت صالحی به امارات، در پی وساطت اهود باراک جهت اهداء بمب اتمی به حکومت چاه جمکران! خواست کارفرمایان اهود باراک در غرب تداوم بحران دست‌ساز هسته‌ای در ایران است، و صالحی برای تحقق آرزوی هم ‌اینان راهی امارات شده. از اینرو به ما نمی‌گویند، وزیر امورخارجة جمکران در واقع برای ملاقات با پرویز مشارف و زدوبند با جیره‌خواران آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک به امارات رفته! ما هم به هیچکس نمی‌گوئیم که دارودستة «دیک‌چنی» با هدف توجیه تهاجم نظامی به ایران بساط شایعه‌پراکنی پهن کرده و مزدوران‌شان را به همکاری با القاعده متهم می‌کنند، ‌حال آنکه، هم القاعده و هم حکومت اسلامی جمکران سر در آخور یانکی‌ها دارند. بی‌دلیل نیست که هم این و هم‌آن «خبر» قتل بن‌لادن را تأئید کرده‌اند.



هنوز «خبر» کشته شدن بن‌لادن در بوق بود و اسمعیل هنیه اشک می‌ریخت و «مف مف» می‌زد که اهود باراک رسماً مراسم سوگواری را برای آن «مجاهد شهید» آغاز کرد. باراک گریه‌کنان می‌گفت، «به حکومت اسلامی یک بمب اتمی بدهید، با ما هیچ کاری نداره.» بله، با انتشار «خبر» مرگ بن‌لادن، سرانجام هم‌سوئی حاکمیت اسرائیل با حکومت جمکران آشکار شد و به دلائل واقعی انقلاب شکوهمند 1357 پی بردیم: تداوم سرکوب فلسطینی‌ها،‌ تجزیة لبنان، تجاوز به خاک سوریه، پایه‌ریزی حماس جهت ایجاد یک حکومت «مستقل» در غزه، و ... و اینهمه با شعار «مرگ بر اسرائیل»، «راه قدس از کربلا می‌گذرد» و مزخرفاتی از این قماش. در واقع همانطور که دستگاه جیمی کارتر با سوءاستفاده از «اعلامیه جهانی حقوق بشر» این میثاق گرانقدر را به ابزار نفی حقوق انسانی ملت‌ ایران تبدیل کرد، پیشخدمت‌های‌اش در جمکران نیز با واژگون‌نمائی و قطع رابطه با اسرائیل، در واقع زمینة سرکوب ملت‌های منطقه به ویژه مردم لبنان و فلسطین را فراهم آوردند.



به همچنین است در مورد سازمان القاعده و ادعای مخالفت‌اش با آمریکا؛ این سازمان همواره در خدمت یانکی‌ها بوده. حال که پس از گذشت بیش از 32 سال، نمایش مهوع «مبارزات» بن‌لادن‌ها و خمینی‌ها به پایان خود نزدیک می‌شود، اهود باراک برای شرکای‌اش در جمکران به گدائی بمب آمده و «رادیوفردا» هم سفرة‌ گدائی باراک را در کنار سطل استفراغ مهرانگیز کار پهن کرده تا اگر باراک بمبی دشت نمی‌کند، حداقل جرعه‌ای از چشمة جوشان کمالات بیوة پورزند بنوشد.



بله پس از اینکه سیامک پورزند درگذشت، جهت داغ کردن بازار مرگ‌فروشی، رادیوفردا، شایعة‌ خودکشی او را از زبان لیلی پورزند منتشر نمود. به این ترتیب، هیچکس این رادیوی مامانی را به شایعه‌پراکنی متهم نخواهد کرد. به این دلیل است که رسانةهای غرب، پروپاگاند انسان‌ستیزشان را از زبان «ایرانی‌نماها» پخش می‌کنند تا با یک تیر دو نشان زده باشند؛ هم با دروغ پراکنی، ایران و ایرانی را لجن‌مال کنند، هم پروپاگاند پر منفعت «تخریب انسان» را گسترش دهند. نیم نگاهی به اظهارات ابلهانة مهرانگیز کار و دو دخترش در رادیوفردا و «روزآن‌لاین» جهت دریافت محورهای اصلی پروپاگاند طویلة مک‌کارتی و ابعاد توحش و ابتذال این سه زن‌نما کفایت می‌کند.



در مورد شارلاتانیسم مهرانگیز کار و شهادت‌طلبی شیخ لیلی پورزند پیشتر توضیح داده‌ایم، اینبار «آزاده» هم در روزآن‌لاین پای به میدان گذاشته و ادعا دارد، در خون خانواده‌اش «بزرگواری» و «انسان‌دوستی» موج می‌زند! به عبارت دیگر آنچه حاج عباس میلانی در باب «حق طبیعی» و ساختار «موروثی» شخصیت جویده و تف کرده، امروز آزاده و لیلی و مادرشان مزمزه می‌کنند. این است وجه‌مشترک الاغ‌های مونث و مذکر طویلة مک کارتی: تأکید بر طبیعت و ذات و ویژگی‌های ژنتیک، و جفنگیاتی جهت نفی مسئولیت انسان در جامعه و به زیر سئوال بردن تأثیرات محیط بر ساختار شخصیت انسان‌ها.



به این ترتیب است که انسان از انسانی‌ات و قدرت تفکر و تعقل و پیشرفت و تحول تهی شده و همچون پرسوناژهای مقدس روایات و بی‌بی‌گوزک‌ها،‌ به «فتوکپی» والدین‌اش تبدیل می‌شود. به زبان ساده‌تر پیشخدمت‌های طویلة مک‌کارتی وظیفه دارند، انسان و حیوان را با یکدیگر در ترادف قرار دهند. و جانورانی نظیر مهرانگیز کار بخوبی از عهدة‌ انجام چنین کاری برمی‌آیند. انصافاً دو تفالة‌ تولیدی ایشان نیز به رونوشت برابر اصل می‌مانند. در ردة بالاتر، و به صورتی دیگر،‌ استاد رامین جهانبگلو نیز در عوام‌فریبی ناشیانه و ابله انگاشتن مخاطب مهارت فراوان به خرج می‌دهند. پس بهتر است ایشان را بگذاریم برای پایان!



ابتدا از اعضای مؤنث طویلة مک‌کارتی آغاز کنیم که تحت نظارت رادیوفردا، چند روزی است همچون گلة کفتار گرد جسد «سیامک پورزند» جمع شده و زوزه می‌کشند. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم، در این وبلاگ آنچه می‌بایست پیرامون سیامک پورزند گفته شود، پیشتر گفته شده و پس از مرگ وی «افزون» نخواهد شد. ما از توحش و وقاحت کسانی می‌گوئیم که جسد پدر و همسرشان را به ابزار پیشبرد تبلیغات استعمار تبدیل کرده‌اند، تا ضمن به ارزش گذاردن «خودکشی»، با هدف تخریب «حقوق انسانی»، آن را با «حق‌ طبیعی» در ترادف قرار دهند.



ابتدا لیلی پورزند ادعا می‌کند، از آنجا که به پدرش اجازه نداده‌اند با افراد خانواده‌اش دیدار کند، دست به خودکشی زده! به عبارت دیگر، بر اساس این اظهارات ابلهانه هر کسی که به دلیل لات‌بازی وزارت امور خارجة آمریکا، سال‌های متمادی از دیدار افراد خانواده‌اش محروم ‌مانده منطقاً می‌بایست خودکشی می‌کرد! در دوران نبرد امام روشن‌ضمیر با «امپریاس»، کنسولگری‌های آمریکا بسیاری از پدر و مادرهای ایرانی را از دیدار فرزندان‌شان که در ینگه دنیا سکونت داشتند محروم ‌کردند؛ همچنین بسیاری از پناهندگان ایرانی ساکن ایالات متحد هیچگاه موفق به دیدار فرزندان‌شان نشدند. تا آنجا که ما به یاد داریم نه مهرانگیز کار و نه توله‌های‌اش به روند این برخورد غیرانسانی اعتراضی نداشته و ندارند. در هر حال، یکی از نمونه‌های رعایت حقوق‌بشر در ینگه دنیا، داستان غم‌انگیز پسر جوانی بود که پدر و مادرش در آمریکا پناهندة سیاسی بودند و بیش از 6 سال برای دریافت ویزای ورود به «بهشت» در انتظار ماند، بگذریم.



روز 5 ماه مه 2011، همزمان با گدائی اهود باراک جهت تجهیز مرده‌شویان به سلاح هسته‌ای، مهرانگیز کار را هم به رادیوفردا آوردند تا برای ارباب خوشرقصی کند و دمی بجنباند. مهرانگیز هم انصافاً سنگ تمام گذاشت و «ستریپ‌تیز» را به رقص‌شکم افزود. البته ما با ستریپ‌تیز و به طور کلی با هیچ نوع رقصی مخالفت نداریم، ولی «ستریپ‌تیز» پیرزن‌ها آنهم در لجنزار خودفروختگی به شبکة استعمار مهوع‌تر از آن است که قابل تحمل باشد. مهرانگیز کار نه تنها سیامک پورزند را به لجن کشیده، که جسد وی را نیز به ابزار تخریب مخالفان حکومت اسلامی تبدیل می‌کند. ولی همین جانور وحشی در انتهای لجن‌پراکنی‌های‌اش مدعی می‌شود حکومت جمکران «از پروندة پورزند استفاده ابزاری کرده!» بله، این است آداب و رسوم طویلة مقدس مک‌کارتی. اظهارات عیال پورزند در واقع بازتولید افشاگری‌های ابلهانة پاسدار شریعتمداری در مورد اوست.



کیهان جمکران برای تخریب اهل هنر، سیامک پورزند را برگزیده و گرایش‌های سیاسی او را افشا می‌کرد. کیهان او را «سلطنت‌طلب» و «فاسد» می‌خواند، مهرانگیز کار هم جز این نگفته. در وراجی‌های او سیامک پورزند، در دوران «ملی» کردن نفت پیرو مصدق بوده، سپس طرفدار شاه از آب در آمده و برای جدا شدن از این مسیر، پس از کودتای 28 مرداد «زندگی فرهنگی» پیشه کرده! چه معجزه‌ای! پس از کودتای 28 مرداد، یک روز صبح که پورزند از خواب برمی‌خیزد تبدیل می‌شود به هنرمند و فرهنگ‌دوست. کلوب و فستیوال به راه می‌اندازد تا سینمای پیشرفته را به ایرانیان معرفی کند. ایشان همچنین هنرپیشه‌های مشهور و کارگردان‌های «خیلی بزرگ» را به ایرانیان شناسانده‌اند! خلاصه اگر سیامک پورزند نبود ما ملت نه «کارگردان بزرگ» می‌شناختیم، نه هنرپیشة مشهور و نه «نفرت‌انگیزکار» را. عجوزة علاف و مهمل‌بافی که حکومت اسلامی، در راستای سیاست تبدیل مزدور به مخالف، او را به همراه دیگر زباله‌های محفل کودتا به «برلن» فرستاد. هم اینان بودند که برای میرحسین موسوی و بازگشت به خط امام روزها و روزها سینه می‌زدند و هنوز هم وظیفه دارند به هر طریق ممکن از ساختار آدمخواری به نام «حکومت اسلامی» دفاع کنند. در نتیجه، از مرگ سیامک پورزند ابزاری جهت انتشار پروپاگاند استعمار ساخته‌اند:‌



«[...] بعد از 28 مرداد [...] دیگر [...] وارد زندگی فرهنگی شده [...] از طریق مطبوعات یا ایجاد سینه‌کلوب یا از طریق به وجود آوردن فستیوال‌های سینمائی [...] سیامک به عنوان سردبیر و رپر‌تر [...] و صاحب‌نظر [...] در آمریکا [...]»



و فراموش نکنیم که «همسر» سیامک هم به عنوان «حقوقدان صاحب‌نظر» در آمریکا برای محفل کودتا، یعنی دارودستة اصلاح‌طلبان سینه می‌زند و ضمن ارائة تصویر ابله و مخدوش از «مخالف» حکومت اسلامی، از زبان پورزند خواهان تداوم همین تشکل استعماری می‌شود. به گفتة آخوند مهرانگیز کار، سیامک پس از سال‌ها دوری از سیاست «عاشق» اصلاحات شد، و برای معرفی مطبوعات اصلاح‌طلب به ایرانیان ساکن فرنگ تلاش آغاز کرد:



«[...] سیامک بعد از سال‌ها [...] از دوم خرداد 1376 [...] جذب جریان اصلاحات شد. از آن به بعد عاشق شور و حال آن دوران بود [...] خودش را به در و دیوار می‌زد که بتواند این مطبوعات را [...] مخصوصاً به ایرانیان خارج از کشور که آن موقع اینترنت نبود معرفی کند[...]»



بله در سال 1997 که بیل کلینتن از ایجاد «شاهراه ارتباطات» سخن می‌گفت، «اینترنت» وجود نداشته! حتماً «کار» بیل کلینتن هم مثل شغل شریف مهرانگیز کار هذیان‌گوئی بوده! پس از این سخنان گهربار، مهرانگیز کار به نقل حدیث و روایت شکمی و زیرشکمی پرداخته و می‌گوید هنگام شرکت در کنفرانس برلن با همسرش اختلاف داشته و او را در جریان سفرش نگذاشته! به زبان ساده‌تر در حکومت اسلامی جمکران، مهرانگیز کار برای خروج از کشور نیازی به دریافت مجوز از همسرش نداشته، بگذریم! در پایان سخن‌سازی‌های این حقوق‌دان برجسته سرانجام به «خواست» سیامک پورزند می‌رسیم، که از قضای روزگار با مطالبات اسلام‌گرایان و آخوندک‌های حق‌طلب و «ظلم‌ستیز» ساواک نظیر نوری‌زاد و شرکاء در هم‌سوئی کامل قرار می‌گیرد. پورزند خواهان تغییر حکومت نبود و فقط می‌خواست در کمیسیون آشتی ملی بگوید بر او چه گذشته و همه را ببخشد. مهرانگیز کار و دو فتوکپی‌اش نیز همین را می‌خواهند:



«[...] روز دوم خرداد [سیامک] با ماشین [...]‌ شهر تهران را زیر پا می‌گذاشت، گریه می‌کرد و می‌گفت ببینید مملکت ایران دوباره زنده شد [...]‌ کاری هم به تغییر رژیم نداشت [...] ‌می‌گفت من تنها آرزویم این است که [...] بتوانم در آن کمیسیون حق‌خواهی کنم و روشن کنم که با من چه شده [...] و ببخشم. ما هم همین خواست او را می‌خواهیم دنبال کنیم [...]»



این بود بخشی از سفرة نذری «حق‌طلبی» و جفنگ فروشی «رادیوفردا»،‌ مورخ 15 اردیبهشت‌ماه سالجاری. و همانطور که گفتیم، بخش دیگر سفرة کذا تمایل اسرائیل و آمریکا به هسته‌ای کردن ملایان را بازتاب می‌دهد. اهود باراک با هاآرتز مصاحبه کرده و به جهانیان اطمینان داده که در صورت تجهیز به سلاح هسته‌ای، حکومت اسلامی به اسرائیل حمله نخواهد کرد. به گزارش رادیوفردا، اسرائیل آمادة پذیرش ایران هسته‌ای است:



«اهود باراک [...] تأکید کرده [...] ما نگرانی و ترسی از دستیابی ایران به بمب اتمی نداریم [...]»



اتفاقاً ما از دیرباز می‌دانستیم که بمب اتمی جمکران نه برای حمله به اسرائیل که جهت گشودن گره از کار فروبستة استراتژیک واشنگتن در برابر مسکوست؛ این مطلب را بارها و بارها در همین وبلاگ گفته‌ایم و باز هم می‌گوئیم! تجهیز مرده‌شویان به سلاح هسته‌ای، همچون کودتای 22 بهمن 1357، هدفی جز تقویت اسرائیل و ممانعت از استقرار صلح در منطقه دنبال نمی‌کند! یک روز پس از انتشار سخنان دل‌انگیز اهود باراک، فارس‌نیوز، ‌ مورخ 16 اردیبهشت‌ماه سالجاری به نقل از پاسدار علی لاریجانی اعلام داشت، فناوری هسته‌ای را مدیون رهبری‌ خامنه‌ای هستیم:



«[...]‌اينكه امروز [حکومت اسلامی] صاحب فناوري هسته‌‌ای شده، به دليل رهبری‌های آيت‌الله خامنه‌ای بوده [...]»



البته ما برای لاریجانی، اهود باراک و اربابان‌شان در دو سوی آتلانتیک بسیار متأسف‌ایم! چرا که امروز پس از قبول «رسانه‌ای» مرگ بن‌لادن، یک قرارداد «مبارزه با تروریسم» بین آمریکا و روسیه به امضا رسید، و قرار است جناب زرداری، رئیس‌جمهور پاکستان یک مسافرت 4 روزه به روسیه داشته باشند! مشروح این اخبار در سایت نووستی موجود است. «جونم براتون بگه!» با توجه به مسافرت پرنس چارلز به واشنگتن، خصوصاً پس از «قتل» بن‌لادن یعنی پس از برچیده شدن دکان بوش و دیک چنی، و با در نظر گرفتن این مهم که پرنس ویلیام و همسرشان «ماه ‌عسل» را در آمریکا می‌گذرانند، در «نظم نوین جهانی» دیگر اسرائیل و جمکران نمی‌توانند به جنگ زرگری 33 سالة خود ادامه دهند. این خبر معتبر را از یک «تلفن حلال» دریافت کردیم، باز هم به گزارش سایت فارسی زبان نووستی. چه نشسته‌اید که در اسرائیل تلفن حلال به بازار آمده! تلفن حلال معجزات فراوان دارد. و از طریق همین تلفن به مهارت استاد جهانبگلو در عوامفریبی پی بردیم.



ایشان در باب «خشونت» فرموده‌اند، هر جامعه به دست خود، جهان خود را می‌آفریند و افراد جامعه پرهیز از خشونت را در فضای عمومی خود تجربه می‌کنند! به عبارت دیگر، از یک‌سو در کشور ایران استعمار هیچ نقشی در اعمال خشونت بر ملت ایران ندارد و از سوی دیگر «کاهش خشونت» یک پروژة «فلسفی ـ سیاسی» است که در «فضای عمومی» تجربه می‌شود! به زبان ساده‌تر، بی‌خیال قانون و حاکمیت قوانین انسان‌محور! هر کس موظف است در جامعه از خشونت بپرهیزد! تعریف خشونت چیست؟ به ادعای فیلسوف دلخستة جمکران، رامین جهانبگلو، خشونت امری است اجتماعی! یعنی ایشان چارچوب حقوقی، مالی و طبقاتی برای خشونت نمی‌شناسند!



از اینروست که جهانبگلو به پاتیناژ در عرصة مفاهیم مشغول شده و از خشونت به توحش می‌لغزد و پس از یک «دوبل سالتو» ادعا می‌کند، ‌ توحش انسان «عقلانی» و فکر شده است! این پاتیناژ آکروباتیک با یک هدف مشخص صورت گرفته؛ رامین‌جان در هم‌سوئی کامل با ملاممد خاتمی و کشیش‌های واتیکان می‌خواهند همچون «هابرماس، گلوکسمن‌»، فینکل کراوت و دیگر دلقک‌های سیرک عموسام حاکمیت «حزب محور» شوروی را با پدرپرستی و جمع محوری هیتلری در ترادف قرار دهند، و چنین القاء کنند که از یکسو انسان‌محوری «مارکسیسم» همان توحش هیتلر و استالین است، و از سوی دیگر استالینیسم به متافیزیک متوسل شده:



«خشونت [...] با شکل‌گيری تمدن [...] شکل سياسی و فرهنگی خود را يافته [...] توحش انسان عقلانی و فکر شده است. آشويتس و گولاک نتيجة عقلانيت انسان است. اين‌ها نتيجة جنون عقل است که متافيزيک را تبديل به سلاحی خون‌آشام می‌کند[...]»



بارها در این وبلاگ کودتای آن «کچل تک زبونی» و استالینیسم را محکوم کرده‌ایم، اما به هیچ عنوان از کسانیکه مارکسیسم را به استبداد و پدیدة گولاک پیوند می‌زنند حمایت نمی‌کنیم از اینرو اظهارات پروفسور جهانبگلو را دهن‌کجی به انسانیت و انسان‌محوری می‌دانیم. روشن‌تر بگوئیم، در ترادف قرار دادن سرکوب غیرقابل توجیه استالینیسم با وحشیگری هیتلر، یعنی ادعای برتری نژادی و قتل‌عام اقلیت‌های اروپای مرکزی در واقع ژرفای خشونت‌پرستی گوینده را بازتاب می‌دهد. نازیسم در وحشیگری از همان پایه‌های پوسیدة عقلانیت «استالینیسم» نیز به مراتب فراتر رفته بود؛ مسلم است کسی که در هیتلریسم «عقلانیت» می‌بیند، همکاری با باند آدمکش‌های ملاممد خاتمی را نیز همانطور که شاهد بودیم به جان می‌خرد و در این میانه ادعای مبارزه با خشونت هم دارد.



جهانبگلو بدون ارائة تعریف منسجم از «خشونت» آن را غیرمشروع می‌خواند، حال آنکه اجرای قانون در جوامع دمکراتیک، یعنی اعمال خشونت قانونی بر قانون‌شکن! حضور آقای جهانبگلو بگوئیم سرنا را از سر گشادش می‌زنید! ابتدا می‌باید حاکمیتی بر اساس قوانین انسان‌محور داشته باشیم، تا در گام بعدی بتوان با محکوم کردن خشونت، حقوق انسانی را به ارزش گذاشت. ادعای عقلانی‌ات فاشیسم و نازیسم، همچون تأکید بر وجود پدیده‌ای به نام «دین عقلانی»، فقط جامعه را از دستیابی به حقوق انسانی دور کرده و به بیراهه می‌برد. جناب جهانبگلو با طرح چنین عقلانیتی در واقع به نظریه‌پردازی خشونت مشغول‌اند و توسل ایشان به عبارات فریبنده و پوچ نظیر «کنش ارتباطی ميان شهروندان» شاهدی است بر این مدعا!



چرا که «شهروند»، بنابرتعریف، فقط می‌تواند در ارتباطی لائیک با فضای اطراف خود قرار گیرد؛ هر نوع برخورد «مذهبی» شهروند را به انزوا خواهد کشید، از اینرو «شهروند» غیرمذهبی است و فقط به همین دلیل است که می‌تواند «قانونگزار» باشد. ولی آنچه اهمیت دارد این است که نخست «شهروند» از حداقل رفاه مادی برخوردار باشد. به عبارت دیگر عامل اقتصاد را نمی‌توان از جامعه زدود! همان «کنش ارتباطی» میان شهروندان مادیات را نیز شامل خواهد ‌شد. مادیاتی که آقای جهانبگلو، با تحریف نظریات «وبر» سعی دارند از آن بگریزند.










Share


...

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۰


تبرتیشه!
...


سگی را گر کلوخی بر سر آید

ز شادی برجهد کاین استخوان است



دم‌شان گرم این یانکی‌ها! فیلم عملیات دیگران را به نام خودشان به نمایش در آورده و از هوش و ذکاوت و شهامت و دقت خود چه داستان‌ها که برای‌مان نمی‌گویند! اصولاً یانکی‌ها میانه‌شان با صنعت فیلم و تصویر خیلی خوب است؛ چرا که از طریق «فیلم» مخاطب را بهتر می‌توان فریفت! «فتح» کرة ماه نیز فیلمی بود که مرحوم «ستانلی کوبریک» برای‌شان تهیه کرد تا در مسابقات فضائی از شوروی عقب نمانند. اما اینبار شرایط تفاوت کرده؛ حضرات ناچار شده‌اند فیلمی را که دیگران از عملیات‌شان در پاکستان گرفته‌اند تا همزمان هشداری باشد به یانکی‌ها و جیره خواران‌شان در این کشور، به عنوان فیلم عملیات «نیروهای ویژة ارتش آمریکا» برای هیئت حاکمة ایالات متحد به نمایش بگذارند! با توجه به اینکه آمریکا تصمیم گرفته «سپر دفاعی» کذا را در کشور رومانی نصب کند، اگر سری به «رادیوفردا» و تصویر مربوط به فیلم کذا بزنید، در نگاه «رابرت گیتس»، وزیر دفاع سابق آمریکا آنچه ناگفتنی است خواهید شنید!



در واقع کناره‌گیری «مستر» گیتس دلیل داشت؛ همچنانکه در وبلاگ «پنج و پالان» گفتیم سیاست «بمب و اسلام» که با ریاست جمهوری کارتر و تحت عنوان «دفاع از حقوق بشر» آغاز شد، دیگر به پایان خط رسیده! به همین دلیل است که پس از انتشار «خبر» مرگ بن‌لادن، وزیر امور خارجة جمکران به دیدار شیخ قطر شتافت و رادیوفردا نمایش‌های تکراری و مهوع «خلیج فارس» و «خلیج عربی» را همزمان با «دین عقلانی» ملاممد خاتمی و غیراسلامی بودن مهرورزی به روی صحنه آورد.



در هر حال،‌ پس از انتشار «خبر» قتل جنجالی بن‌لادن، از قضای روزگار مواضع روسیه در برابر ناتو تقویت شده! به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 4 مه 2011، امروز دیمیتری مدودف قرارداد انرژی هسته‌ای صلح‌آمیز را با ترکیه به امضاء رساند و ژنرال «پاتروشف»، رئیس ستاد ارتش روسیه نیز برای مذاکره پیرامون همکاری این کشور با ناتو عازم بروکسل شد. همچنین پرنس چارلز برای ملاقات با اوباما به واشنگتن رفت و قرار شد ژان کلودتریشه، رئیس بانک مرکزی اروپا جای خود را به یک ایتالیائی بسپارد؛ دولت آلمان از این جایگزینی پشتیبانی کرده! فردا، 5 مه 2011 ، «نماز موشکیه» به امامت روسیه در «کالینینگراد» برگزار خواهد شد.



بله آنچه در پاکستان به وقوع پیوست هیچ ارتباطی با یانکی‌ها و بن‌لادن نداشت. اولاً بن‌لادن برای آمریکا کار می‌کرد، ثانیاً زنده بودن ایشان، پس از عملیات 11 سپتامبر به هیچ عنوان «روشن و واضح و مبرهن» نیست! سازمان سیا برای تهدید دولت‌های دیگر، به ویژه در اروپای غربی از نام «بن‌لادن» استفاده می‌نمود! به زبان ساده‌تر، نام «بن لادن» صورتک یانکی‌ها بود که امسال در آخرین ساعات روز جهانی کارگر در هم شکست. طی دهة اخیر شاهد بودیم و هنوز هم شاهدیم که بخش نامطلوب عملیات سازمان سیا به حساب سازمان القاعده و بن‌لادن نوشته می‌شود، از آنجمله است انفجارهای اخیر در عراق که یکی از آن‌ها در اعتراض به تجمع جوانان در کافه برای تماشای مسابقات فوتبال در یک محله سنی‌نشین صورت پذیرفت! البته تخریب برج‌های نیویورک در تاریخ 11 سپتامبر نیز به حساب بن‌لادن گذاشته شد. حال آنکه چنین نبود و تهاجم موشکی به پنتاگون در واکنش به تخریب برج‌های دوقلو صورت گرفت! پیشتر هم گفتیم، رخدادهای 11 سپتامبر بازتاب درگیری محافل آمریکا بود که تحت عنوان ابله‌فریب «مبارزه با تروریسم» به خارج از مرزها صادر شد.



ارتش آمریکا با توسل به این بهانه ابتدا به افغانستان و سپس به عراق حمله کرد تا بتواند در سواحل دریای خزر «حضور نظامی» داشته باشد. ولی با شکست اسرائیل در جنگ 33 روزه این برنامة دل‌انگیز با اشکال کلی روبرو شد و ... و ائتلاف حماس با الفتح که روز گذشته در قاهره رسمی‌ات یافت، به رویای آمریکا برای لنگر انداختن در سواحل دریای خزر نیز پایان داد. امروز نمایندگان حماس و الفتح در حضور جیمی‌کارتر، ناخدای اصلی سفینة اسلامگرائی در خاورمیانه، و عمرموسی و وزیر امور خارجة مصر بار دیگر برتوافق‌های مذکور مهر تأئید گذاردند و اهود باراک و بنیامین نتانیاهو را به قول معروف «به عزای پدرشان» نشاندند. جای شیخ مسعود خالی که در «سوگ پدر» اهود باراک برای‌مان یک دهن روضه بخواند، ‌ بگذریم و بازگردیم به پاکستان!



معلوم نیست در پاکستان چه گذشته که یانکی‌ها ناچار شدند ماوقع را به نام خود و تحت عنوان کشتن بن‌لادن در بوق بگذارند! بله، هنوز چند ساعتی از مراسم آشتی‌کنان مهرورزی با ولی‌فقیه نگذشته بود که جنجال رسانه‌ای پیرامون کشته شدن «بن‌لادن» به راه افتاد! به ما گفتند یانکی‌ها محل اقامت بن‌لادن را در پاکستان یافته و به آن حمله فرموده‌اند، و از آنجا که بن‌لادن تسلیم نمی‌شد، وی را به قتل رسانده‌ و جسدش را به دریا افکنده‌اند.



یکی بود یکی نبود! در روزگار قدیم در یمن و شاید در صحرای عربستان، پسری بود به نام اسامه بن‌لادن که خیلی خیلی بچة بدی بود و همه جا بمب می‌گذاشت. اسامه از سهامداران اصلی شرکت «کارلایل» بود، پدر جرج والکر بوش هم بن‌لادن را خیلی دوست داشت و به همین دلیل جرج والکر بوش حاضر نشد به دعوت اوباما پاسخ مثبت داده و در جشن نابودی بن‌لادن در محوطة «گراندزیرو» حضور به هم رساند! آورده‌اند که پدر جرج بوش مثل ابر بهاری گریه می‌کرد و می‌گفت:



ـ اسامه، پارة تن من بود، من خودم اسامه را بزرگ کرده بودم، چرا در سالگرد روز جهانی کارگر او را کشتید؟ مگر دین و ایمان ندارید، آهای نامسلمونا! تکلیف بیوه‌ها و یتمان‌اش چه می‌شود؟



بله به احترام پدر، جرج والکر بوش دست رد بر سینة باراک اوباما زده گفت، ما اهل کوفه نیستیم پدرمان تنها بماند!



گرد نام پدر چه می‌گردی؟



آنقدر رادیوفردا «پدر، پدر» به راه انداخت که نه تنها احمدی‌نژاد، رهبر فرزانه را بجای پدر متوفی‌اش نشاند که «لئون پانه‌تا»، وزیر دفاع جدید الانتصاب ینگه‌ دنیا نیز«یاد پدر» کرد! این است دلیل انتشار «خبر» کشته شدن «بن‌لادن» در کشور مستقل پاکستان! خردجال در نیویورک به کنار، حتی کودکستانی‌ها هم چنین خبری را باور نخواهند کرد. در داخل مرزها این «خبر» برای دستگاه اوباما مصرف انتخاباتی دارد، حال آنکه در «برون‌سوی» ینگه‌دنیا جنجال رسانه‌ای کذا عقب‌نشینی آمریکا را در منطقه پوشش می‌دهد. از آن جمله است، پایان نبرد احمدی نژاد و خامنه‌ای، دستگیری سران شرکت‌های هرمی در ایران و ترکیه، سفر صالحی به قطر جهت پی‌گیری قراردادهای گاز، امضای توافق‌های فتح و حماس در مصر، و نهایت امر سفر یک هیئت روسی به یمن برای حل بحران این کشور از طریق قانونی.



حل بحران از طریق قانونی، یعنی تضعیف استعمار غرب! همچنانکه به کرات در این وبلاگ گفته‌ایم در کشورهای استعمارزده، قانون‌شکنی و آشوب زمینه‌ساز گسترش منافع استعمار بوده، هست و خواهد بود. برای در هم شکستن نظم جامعه در کشورمان، استعمار همواره به آخوند و اوباش متوسل شده، چرا که آخوند «بازگشت» به گذشتة موهوم را می‌طلبد، یعنی «پدرپرست» و نظم‌شکن است، و اوباش هم مجری فتاوی آخوند. پیشتر در مورد این ارتباط «پدر ـ فرزندی» بین آخوند و اوباش فراوان گفته‌ایم، و تکرار مکررات اتلاف وقت خواهد بود. «پدرپرست»، پویائی انسان در زمان و مکان مشخص را نفی می‌کند و با ارجاع به گذشتة موهوم، در واقع سکون و ایستائی را می‌ستاید. استقرار دمکراسی با توسل به «نهج‌البلاغه» و خلخال آن زن یهودی نمونه‌ای است از هزاران مورد «پدرپرستی» اراذل پیرو خط امام. در فرهنگ دهخدا «پدر پیشه، تبر تیشه»، به تحقیر به کسی گفته می‌شود که علیرغم امکان پیشرفت و تحول،‌ در جایگاه پست پدران خویش باقی می‌ماند. دین‌فروش نیز به نوعی از انواع «تبر تیشه» است که به جایگاه مقدس «پدر» چسبیده.



بله «پدر» را دست‌کم نگیریم. پدر، همچون خدا، شاه و غیره «نماد قدرت» است! قدرتی که به ویژه در جوامع عقب‌افتاده «تقدس» یافته، و هرگز از سوی گلة گمشده به زیر سئوال نخواهد رفت؛ و اینهمه به دو دلیل. نخست اینکه روابط خانوادگی در هر حال غریزی است و از اینرو نمی‌تواند پایه و اساس منطقی داشته باشد. دیگر اینکه به دلیل ارتباط «پدر» و «باورها» در جوامع عقب افتاده هیچ قانونی برای محدود کردن اختیارات «پدر» وضع نمی‌شود؛ در نتیجه ایشان همچون خداوند ابراهیم مالک جان و مال همسر و فرزندان خویش شمرده می‌شوند و دست‌شان برای انواع وحشیگری‌ها باز خواهد بود. کافی است به عربستان، پاکستان، امارات و ... و به ویژه به جمکران نیم نگاهی بیاندازیم تا به ارتباط «باورها» با توحش و تحجر و خشونت «پدرپرستی» پی‌ ببریم. این است دلیل جنجال رسانه‌ای پیرامون انواع و اقسام «پدر!»



رادیوفردا مراسم روضه و زوزه برای «پدر» لیلی پورزند به راه انداخته، رادیو زمانه در سوگ «پدر» هاله سحابی نشسته که البته هنوز در قید حیات است، و اما شیخ مسعود بهنود منبر رفته و همزمان برای پدر هاله و لیلی و پرستو مرثیه می‌خواند! ماجرای «پدرمعنوی» مهرورزی هم که نیازی به توضیح و تفسیر ندارد! ولی دیدیم که چگونه «پدر یافتن» مهرورزی باعث مرگ بن‌لادن شد! بهتر است بگوئیم ابترشدن سناریوی یانکی‌ها در ایران باعث شد گاوچران‌ها «خبر» مرگ بن‌لادن را در بوق بگذارند تا عقب‌نشینی‌شان را پوشش دهند!



طی هفته گذشته، رسانه‌های جمکران و رادیوفردا پیرامون استعفای آخوند مصلحی، پذیرش این استعفا از سوی احمدی‌نژاد و مخالفت پیگیر خامنه‌ای با آن جنجال مفصلی به راه انداختند. با در نظر گرفتن نفرت عمومی از آخوند و به ویژه از شخص خامنه‌ای که با ارسال نامه‌ به وزیر مستعفی، آشکارا قانون اساسی جمکران را هم نقض کرده بود، برنامة یانکی‌ها حذف خامنه‌ای به نفع احمدی‌نژاد بود! به عبارت دیگر، گاوچران‌ها شکم‌شان را برای یک حکومت اسلامی بدون آخوند در مرزهای جنوبی روسیه صابون زده بودند. از اینرو مخالف‌نمایان حکومت نیز آرام آرام و سینه‌خیز به سوی مهرورزی می‌خزیدند که ناگهان بساط‌شان در هم ریخت.



روز اول ماه مه، احمدی‌نژاد در نشست هیئت دولت بدون آخوند مصلحی حضور یافت، رسانه‌های جمکران ارادت مهرورزی را به «ولی‌فقیه» در بوق گذاشتند و پاسدار شریعتمداری در کیهان تیتر زد، «رئیس جمهور به جایگاه ریاست جمهوری بازگشت!» در همین گیرودار بوق‌های سازمان سیا اعلام کردند نیروهای آمریکا بن‌لادن را در نزدیکی اسلام‌آباد کشته، و برای رعایت قوانین اسلام، جسدش را به دریا انداخته‌اند! پیش از ادامة مطلب یک نکته پیش پا افتاده را یادآور شویم و آن اینکه از «منظر حقوقی» تا جسد کسی در دست نباشد، نمی‌توان مرگ او را به اثبات رساند!



البته ما نمی‌خواهم به آن آستان مقدس جسارت کرده باشیم ولی اگر یانکی‌ها چنین تعهدی به اجرای قوانین دین مبین دارند، چرا پیش از پرتاب لاشة بن لادن به دریا، اجازه ندادند خبرنگاران در محل حاضر شوند؟! پاسخ به این پرسش روشن است؛ تهاجم به محل اقامت بن‌لادن در حوالی معروف‌ترین آکادمی نظامی پاکستان کار یانکی‌ها نبوده، و اینکه بن‌لادن اصولاً در این محل زندگی می‌کرده نیز قابل اثبات نیست.



هر چند مقامات رسمی کشورهای جهان، ویراست رسمی مرگ بن‌لادن را به زیر سئوال نبردند، ولی واکنش‌ها به این خبر یکسان نبود. بعضی‌ها «خبر» نابودی بن‌لادن را برای «ارتقاء صلح» مثبت تلقی کردند، حال آنکه جیره‌خواران عموسام در کشورهای اسلامی در صحت «خبر» تردید نکرده و با ابراز شادی و یا ابراز تأسف از کشته شدن بن‌لادن، بار دیگر توحش خود را به اثبات رساندند. اسمعیل هنیه، رهبر رو به استعفای حماس، از مرگ بن‌لادن ابراز تأسف کرد و کیهان جمکران، قتل رهبر القاعده را امری مسلم دانسته و نوشت:‌ «آمریکا نوکرش را کشت!»



و اما کاردینال راتزینگر که در روز جهانی کارگر مراسم قوادپرستی و قدیس‌سازی به راه انداخته بودند، فرصت را برای به ارزش گذاردن بی‌بی‌گوزک‌های ادیان ابراهیمی غنیمت شمرده اعلام داشتند، «بن‌لادن در آن ‌جهان پاسخگوی گناهان‌اش خواهد بود!» به عبارت دیگر، دادگاه‌های این جهان کشک است؛ دادگاه عدل الهی اهمیت دارد، پس بی‌جهت کشیش‌های کودک‌باره و عزیز ما را عذاب ندهید که در آن دادگاه الهی محاکمه خواهند شد و خداوند بخشندة مهربان به اصطلاح «پهنای گلیم را به آنان می‌نماید.» البته اظهارات پاپ در همة رسانه‌های پدرپرست و پدرسوخته انعکاس یافت. از اینرو کاردینال راتزینگر را با پدرسوخته‌‌های پدرپرست تنها می‌گذاریم تا «پی خر مرده بگردد که نعل‌اش را بکشد»، و می‌رویم به سراغ فیگارو که ماجرای بن‌لادن را از همه بهتر نقل کرده!



سایت فیگارو، مورخ 2 مه 2011 می‌نویسد، از آنجا که بن‌لادن تسلیم نشد، نیروهای آمریکائی او را کشتند! فیگارو همچنین ادعا کرده «ویلای مجلل» بن‌لادن در پاکستان یک میلیون دلار ارزش دارد. به گزارش فیگارو، بن‌لادن زمین این ویلا را خریده و درآن بنای مجللی ساخته که 3 طبقه و فاقد تلفن و خطوط ارتباطی بوده. بلندی دیوارهای ویلای کذا بالغ بر6 متر می‌شد و... و دولت پاکستان هم از هویت ساکنان این ویلا بی‌خبر بوده! یادآور شویم ویلای کذا ساختمانی است فکسنی در حوالی یک پادگان معروف نظامی! و در هر حال، پس از اینکه ارتش دلاور آمریکا بن‌لادن را به قتل می‌رساند، جسدش را به رزمناو «وینسن» منتقل می‌کند. در این رزمناو جسد بن‌لادن را طبق آداب اسلامی می‌شویند و در یک کفن سفید که مسلماً از چین وارد کرده‌اند می‌پیچند و برآن نماز می‌گذارند و چون طبق احکام شریعت، می‌باید حداکثر 12 ساعت پس از مرگ جسد متوفی را دفن کنند، جسد بن لادن را به دریا می‌اندازند تا اسلام خدشه‌دار نشود! بله، بچه‌های عزیز! این خلاصه‌ای بود از قصة نابودی بن‌لادن توسط نیروهای آمریکائی که از قضای روزگار با نمایش مهوع قدیس‌سازی واتیکان تقارن زمانی یافت.



مسلما لئون پانه‌تا و پتریوس، روسای جدید پنتاگون و سازمان سیا تمام نبوغ خود را برای ردیف کردن چنین مهملاتی به کار برده‌اند. پتریوس پیشتر نبوغ خود را در عراق و افغانستان به اثبات رسانده بود، و اما «پانه‌تا»! علیرغم خدمات‌ درخشان در کاخ سفید در دورة ریاست جمهوری بیل کلینتن، از زمانیکه پانه‌تا به ریاست پنتاگون منصوب شده‌، به یاد «پدر» افتاده! در زبان ایتالیائی پدر را «پادره» گویند و خلاصه «پدر» در زبان مادری پانه‌تا، همچون «پنتاگون» با حرف «پ» شروع می‌شود! اما پدر «لئون پانه‌تا» هر پدری نیست! «کارمل پانه‌تا» در آمریکا رستوران داشت و اینک پسرش در پنتاگون به کمک پتریوس در سازمان سیا برای‌مان «پاستا فاجولی» می‌پزد!



ایتالیائی‌ها با خمیر، لوبیا، رب‌گوجه، روغن زیتون، پیاز، ‌ سیر و غیره معجونی به نام «پاستا فاجولی» درست می‌کنند. این آش شله قلمکار را مهاجران ایتالیائی همچون پیتزا و سپاگتی و مافیا با خود به ینگه‌دنیا آورده‌اند! و با توجه به موادی که در «خبر» کشته‌ شدن بن لادن به کار رفته، می‌باید بگوئیم دستپخت «پانه‌تا ـ پتریوس» قابل خوردن نیست؛ از قدیم گفته‌اند «آشپز که دوتا شد، آش یا شوره یا بی‌مزه!» ولی اهمیت مطلب به خبر «نابودی» بن‌لادن محدود نمی‌شود؛ مهم این است که جسد این شهید راه حق هم نابود شده و آنگلوساکسون‌ها نمی‌توانند به روال معهود برای جیره‌خوارشان «امامزاده‌سازی» کنند! چنین مشکلی را، آنهم در روز جهانی کارگر، مسلماً دیگران برای آنگلوساکسون‌ها ایجاد کرده‌اند.








Share


---



پنج و پالان!
...


در دوران باستان، روز اول ماه مه، روز جهانی کارگر بود، اما در سال 2011 میلادی روز اول ماه مه روز جهانی خردجال شده. به عنوان نمونه، در چنین روزی واتیکان جشن تبدیل آخوند به «قدیس» اجرا می‌کند تا سندیکاهای ایتالیا حساب دست‌شان بیاید و بدانند و آگاه باشند که روز اول ماه مه، روز قدیس‌سازی و قوادپرستی شده. بد نیست بدانیم یکی از مدعوین این برنامة مقدس «رابرت موگابه» است که ورودش را به اتحادیة اروپا ممنوع کرده‌اند! چرا که این اتحادیة مزور که به کشتار غیرنظامیان لیبی کمر همت بسته، ادعای دفاع از حقوق بشر را نیز یدک می‌کشد. ولی فکر نکنیم موگابه، یا بهتر بگوئیم پیشخدمت الیزابت دوم از شرکت در مراسم قوادپرستی محروم می‌شود؛ به هیچ عنوان! به موجب قوانین اتحادیة کذا امثال موگابه برای ورود به واتیکان می‌توانند وارد خاک ایتالیا شوند.



در گیرودار «عروس‌کشون» باکینگهام، واتیکان هم به «تابوت‌کشون» مشغول شده و رسانه‌های خاج‌پرستان بر سر دوراهی «عشق» و «وظیفه» گیر کرده‌ بودند. گاه آخوند ویلیامز و عروس و داماد را در «وست مینستر» نشان می‌دادند، گاه مراسم نبش قبر پاپ قبلی را! در این مراسم دلگشا یک جرثقیل با احترامات فائقه تابوت «ژان پل دوم» را از قبر بیرون می‌کشید. می‌گویند آنحضرت در تابوت «انجیل» می‌خواندند و به «وجد» آمده بودند؛ دروغ چرا؟ ما که ندیدیم، شاید صبیة مهرانگیزکار در «رادیوفردا» وجد رهبر سابق کاتولیک‌های جهان را دیده باشد، چرا که لیلی ‌پورزند خیلی چیزها می‌بیند که دیگران توانائی دیدن‌شان را ندارند و رادیوفردا هم این نادیدنی‌ها را در بوق می‌گذارد. لیلی پورزند ادعا کرده، اجازة دیدن پدرش را نیافته!



این شیخک مونث یکی از متخصصین مرگ‌ستائی و به ارزش گذاردن شهادت و حماقت است که پس از آشوب‌های میرحسین و کروبی، بالای منبر رفته و در «روز آن‌لاین» نفس‌کش ‌طلبیده و می‌گفت، «از مرگ نمی‌ترسیم، آمادة شهادت هستیم و ...» و خلاصه از این قماش مزخرفات که در جیفة شارلاتان‌ها فراوان یافت می‌شود. باری همین موجود که از مرگ نمی‌ترسید، می‌گوید «پدرش» هم از مرگ نترسیده و «خودکشی کرده»، چون موفق به دیدار افراد خانواده‌اش نشده؛‌ و به اینان هم اجازه نداده‌اند برای دیدار او به ایران بروند! چطور به «هاله اسفندیاری» اجازه می‌دهند، به پادوهای‌اش اجازه نمی‌دهند؟! به نظر می‌رسد روز جهانی کارگر رسانه‌ها می‌باید در مورد ممنوعیت «ملاقات با پدر بیمار» طبل بزنند! به همین دلیل «زمانه» خبر موثقی پخش کرد که به موجب آن از ملاقات «هاله سحابی» با پاپاجان عزت‌الله نیز‌ ممانعت به عمل آمده! هر چه در جمکران «دیدار با پدر» مشکل شده،‌ در خارج از مرزها راه دید و بازدید پدرسوخته‌ها هموار است.



سوسیالیست‌های اروپا که طی 8 سال صدارت نکبت‌بار میرحسین موسوی نان‌شان در روغن فراوان شناور بود، خواهان بازگشت به دوران نورانی امام روشن ضمیر میرحسین شده و در این راستا «الف. امیرارجمند» را به «نشست‌شان» در تونس دعوت کرده‌اند. به قول منتظری «مردمی تونس خاک بر سرتونس!» خلاصه سوسیالیسم اروپا رسوا شد؛ ارتباط چپ‌نمایان اروپا با «خط توحش» امام پتة اسلام‌نوازی سوسیالیست‌های فرنگ را بر آب انداخته. شاید به همین دلیل باشد که استاد مجید محمدی، شیخ کروبی جنایتکار را با «بودا» و «گاندی» و «نلسون ماندلا» به قیاس کشیده‌اند. البته ایشان شیخ مهدی را با «دانیل السبرگ» هم مقایسه کرده‌اند. «السبرگ» را پیشتر در «السبرگ ‌الله» معرفی کرده‌ایم. ایشان از تولیدات محفل «نیویورک‌تایمز» هستند که دست به افشاگری زدند تا سنگر مخالفت با جنگ ویتنام را برای جنگ‌افروزان حفظ کنند و از آنجا که به سن کهولت رسیده‌اند، «ژولین اسانژ» را در این دکان شارلاتانیسم به کار گماشتند.



در هر حال، دانیل السبرگ هر قدر شارلاتان باشد به گردپای امثال کروبی نمی‌رسد، چرا که برخلاف کروبی سابقة جنایت و تاراج و به ویژه لات‌بازی و نفس‌کش‌طلبی ندارد. «مستر» السبرگ هر چند مورد تأئید ما نیستند، بسیار مودب و متمدن‌اند! باری، بودا و گاندی و ماندلا به کنار؛ شاید اگر استاد محمدی دانیل السبرگ را آنطور که باید و شاید می‌شناختند، هرگز او را با لات بی‌سروپائی همچون کروبی در ترادف قرار نمی‌دادند. در هر حال، از قدیم گفته‌اند، «علف باید به دهن بزی شیرین بیاد» که می‌بینیم آمده! آخوند به مذاق استاد محمدی و کارفرمایان‌شان بس شیرین است، و به خطا می‌پندارند اگر بیش از پیش زبان به ستایش آخوند بگشایند، مخاطب شیفتة‌ نعلین و دستار خواهد شد، حال آنکه «زشت هرگز نشود خوب به بسیاری!»



به گواهی تاریخ ایران، طی یکصدوپنجاه سال اخیر، «آخوند سیاسی» همواره در خدمت استعمار بوده. نمونه‌های مزدوری آخوند کم نیست، در این وبلاگ بارها به فتاوی خائنانه میرزای شیرازی، کاشانی و ... و خصوصاً خمینی و شرکاء اشاره شده، پس تکرار مکررات نمی‌کنیم، فقط این نکتة مهم را یادآور شویم که «آخوند سیاسی» در هر حال انسان‌ستیز است، چرا که توحش و ایستائی و تقدس پدرسالاری را بر پویائی جامعة انسانی تحمیل می‌کند. تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی فقط یک نمونه از این مرزشکنی‌ها است.



حال اگر به مطلب شیوای استاد محمدی بنگریم همین مرزشکنی را مشاهده خواهیم کرد. این مطلب عوام‌فریبانه که تحت عنوان «مهدی کروبی، چهرة شاخص سیاسی دهه‌ای که گذشت» در «گویانیوز» انتشار یافته، به «تحول» یک «طلبة پیر» اشاره می‌کند که به ادعای جناب محمدی، «طی سه دهه زبان افکار عمومی و ادبیات جامعة مدنی و دمکراسی و حقوق‌بشر» را فرا گرفته و به تدریج از حکومت مطلقه دور شده! می‌باید حضور «پروفسور» محمدی عرض کنیم التزام به دمکراسی و حقوق‌بشر می‌باید در کردار افراد «متبلور» شود و در شیخ کروبی جز ابتذال، خشونت و مردم‌پرستی هیچ نبوده و نیست. حال اگر چنین موجودی به «شخصیت سیاسی» در کشور ایران تبدیل شده، مسلماً دلیل «موجه» دارد.



گزینة سیاست استعمار برای حاکمیت ایران بجز لات و اوباش و آخوند هیچ نبوده و نیست. دلیل هم اینکه با تکیه بر آخوند و اوباش می‌توان دور باطل «آشوب و سرکوب»، یعنی نقض پیوستة قوانین را تداوم بخشید. تبدیل روح‌الله خمینی به «رهبر کبیر انقلاب» و طرفداری خامنه‌ای از لات‌بازی موسوی و کروبی بهترین شاهد است بر این مدعا. ولی چه بگوئیم که «سایه» را اختیاری نیست، «سایه جز بنده‌وار کی باشد؟» امثال مجید محمدی هم به دلائلی که از توضیح بی‌نیاز است می‌باید گردوخاک به راه اندازند، و فضا را تیره و تار کنند، که از قدیم گفته‌اند، « شب‌هنگام، خرکره طاووس نماید!» و خلاصه در تیرگی بسی امید است!



به همین دلیل مهدی کروبی به شخصیت سیاسی تبدیل شده. چرا که به قول استاد «زبان افکار عمومی» و دمکراسی را خوب فراگرفته! بله، پروفسور محمدی مانند دیگر ناقلان طاعون، در پیوند گ..ز به شقیقه تخصص دارند، از اینرو زبان «افکار عمومی» را با دمکراسی و حقوق‌بشر در ترادف می‌گذارند، حال آنکه از یک سو «زبان افکار عمومی» می‌تواند ضددمکراتیک باشد و از سوی دیگر دمکراسی، همچنانکه گفتیم «زبان» نیست؛ مجموعه‌ای است از قوانین حقوقی و معیارهای «انسان‌محور». از اینرو دمکراسی با هرگونه ابهام و تقدس در تضاد ماهوی قرار می‌گیرد. به عنوان نمونه، در این مجموعه جائی برای مبهمات قرآنی و واژه‌های مقدس عامیانه نظیر، «ظلم»، «ستم» و «دشمن» و «حری‌ات» و «فساد» پیش‌بینی نشده!



استاد محمدی در مطلب‌شان تلاش کرده‌اند با آمیختن واژگان مبهم و بی در و پیکر به مفاهیم انسان‌محور معاصر که از چارچوب حقوقی برخوردار است، معیارهای «چهرة شاخص سیاسی» را در تاریخ بشر تعیین کرده و به ما ثابت کنند که شیخ کروبی چهرة‌ شاخص سیاسی است، چرا که «تحول» یافته و خمینی را هم دوست دارد:



«تحول طلبه پیری که روزی از خاصان درگاه خمينی بود [...] در ميان سياستمداران ايران کروبی بيشترين آمادگی را برای پذيرش يک حکومت سکولار داراست. علاقة وی به خمينی بيشتر شخصی است تا ايدئولوژيک [...]»



اتفاقاً از نظر ما دستار و نعلین‌اش در چارچوب سرمایه‌سالاری «دین» جنبة ایدئولوژیک دارد. از سوی دیگر، طرفداران دمکراسی از کروبی نخواسته‌اند «طرفدار دمکراسی» باشد. مجید محمدی می‌نویسد، کروبی و موسوی چنان ضربه‌ای به نظام ولايت فقيه زده‌اند که بیا و ببین! پس از دو سال هنوز خامنه‌ای به آن‌ها ناسزا می‌گويد. بله عجیب است که خامنه‌ای ضربه را از موسوی و کروبی دریافت کرده و به آن‌ها ناسزا می‌گوید، اما همین رهبر قدرقدرت جرأت نمی‌کند احمدی‌نژاد را حتی از طریق نامه مورد خطاب مستقیم قرار دهد! پس بگذریم و بازگردیم به معیارهای چهرة شاخص.



به ادعای استاد محمدی 5 معیار برای شناسائی چهرة کذا وجود دارد. پنج، مثل «پنج‌تن!» چرا که این پنج شاخص نیز همچون «پنج‌تن» کذا در دریائی از ابهام و تقدس و جفنگیات نظیر «تغییر باورها»، «برملا کردن فساد» و «ایستادگی» و غیره شناورند و به ترتیب به پرسوناژ افسانه‌ای «بودا» و شخصیت‌های تاریخی نظیر گاندی و ماندلا ارجاع می‌دهند. به این عمل می‌گویند لجن‌پراکنی همزمان به شخصیت‌های تاریخی و به علم تاریخ! مجید محمدی از طریق تزریق مقدسات و افسانه به «تاریخ»، چارچوب آنرا در هم می‌شکند ! ملایان ساواک جمکران و اعضای محفل فرانکفورت نیز جز این کاری نمی‌کنند. حال معلوم نیست چرا استاد محمدی به آمریکا کوچ کرده‌ و خود را مخالف جا زده‌اند؟ به ادعای ایشان طی دهة هشتاد این پنج معیار در وجود ذیجود آخوند کروبی رویت شده:



«تغيير در منش و باورها به سوی حريت [...] برملا کردن فساد و نقض حقوق بشر توسط حکومت‌ها [...] ]ايستادگی [...] بر مواضع [...] احترام قائل شدن به جان و آبروی انسان‌های [...] تحت سلطه [...] مطالبة حاکميت مردم [...] معيارهای فوق را تجسم بخشيدند [...] کدام چهرة شاخص سياسی در دهة هشتاد [...] هر يک از اين معيارها را تجسم می بخشد؟»



در پاسخ به این پرسش، مجید محمدی می‌گوید: کروبی! بله،‌ «ابلهی گفت و احمقی باور کرد»، ولی ما تا این حد احمق نیستیم! شاید روی سخن پرفسور محمدی با پاسدار شریعتمداری باشد که در پی قانون‌شکنی خامنه‌ای قلاده‌اش را گسسته و خیلی دور برداشته بود، ولی پس از چند روز دریافت که «این مسجد جای گ...زیدن نیست»، در نتیجه دست و پای‌اش را جمع کرد و با چما‌ق‌اش به سوی ایرانیان ساکن ینگه‌دنیا شتافت تا آنان را به سخره گیرد. به عنوان نمونه، زندگی «شهره» که از ایران مدرک کارشناسی گرفته و در آمریکا به کارگری مشغول است باعث «تفریح» و انبساط ‌خاطر فراوان پاسدار شریعتمداری شده. واقعاً خنده هم دارد! اگر شهره هم افتخار ورود به اندرون پاسدار شریعتمداری را یافته بود همچون عصمت باروتی و وحید دستگردی به وزارت و ریاست می‌رسید! در کشوری که حاج منصور ارضی، سردار قاسمی و ... و از همه مهم‌تر علی‌خامنه‌ای مفلوک سلطنت می‌کنند، و مجید محمدی‌ها از لاتی همچون شیخ کروبی، بودا و ماندلا می‌سازند، کارگری «شهره» در ینگه‌دنیا برای امثال شریعتمداری و دیگر جانوران وحشی باید هم خنده‌آور باشد که گفته‌اند؛ «شراب ار خر خورد، پالان ببخشد.»



سرپرست کیهان حتماً می‌پندارد شرایط اسف‌بار امثال شهره، به دلیل ترک کشور امام زمان است، نه به دلیل ماهیت استعماری حکومت اسلامی و توحش اربابان‌اش در لندن و واشنگتن! بله از آنجا که «خر عامه، جز خری نکند»، پاسدار شریعتمداری هم به جفتک‌اندازی‌های معمول خود سرگرم است، ‌ غافل از اینکه سیاست «بمب و اسلام» سازمان سیا با شکست روبرو شده و به همین دلیل «گاردین»، بوق جنگ‌فروشان در اینسوی آتلانتیک دست به «افشاگری» زده و از ارتباط اینتلیجنت‌سرویس با تروریسم اسلامی و طالبان پرده برداشته! یکی از خوانندگان گرامی «لینک» مطلب گاردین را برایم ارسال کرده‌اند؛ در همین فرصت از ایشان سپاسگزاری می‌کنم.



گاردین،‌ مورخ 26 آوریل 2011 می‌نویسد کسی که برای مسیحیان در پاکستان بمبگذاری کرده، با اینتلیجنت سرویس همکاری می‌کرده. این فرد تبعة الجزایر است و مدتی هم در گوانتانامو زندانی بوده، و پس از آزادی از زندان به افغانستان انتقال یافته و ... و سرانجام راهی پاکستان شده و بمب گذاشته! به عبارت دیگر، قلم به مزدهای گاردین تا پیش از این تاریخ روح‌شان خبر نداشت که عملیات تروریستی، به ویژه در کشورهای مسلمان‌نشین تحت نظارت آنگلوساکسون‌ها و جیره‌خواران‌ اسلام‌پرست‌ خودشان صورت می‌گیرد. و آن تبعة الجزایر نیز بدون همکاری و همراهی سرویس‌های «امنیتی ـ نظامی» پاکستان نمی‌‌توانسته در این کشور بمب‌گذاری کند!



در هر حال، اقلیت‌زدائی شیوة شناخته شدة آنگلوساکسون‌ها جهت تحقق سیاست «یک کشور، یک مذهب» بوده و هست. این سیاست در ایران، عراق، افغانستان و بسیاری از مناطق جهان از جمله در فلسطین به مورد اجرا در آمده؛ سازمان حماس در مسیر همین سیاست با پشتیبانی اسرائیل در غزه کودتا کرد. هر چند سازمان کذا همچون حکومت جمکران خود را دشمن اسرائیل معرفی می‌کند،‌ دیگر امکان ادامة این بازی را نخواهد یافت. این ‌است دلیل اعلام آمادگی «هنیه» جهت استعفا از رهبری شاخة حماس در غزه!



پس از توافق الفتح و حماس جهت تشکیل یک دولت موقت برای برگزاری انتخابات، خبرگزاری‌های غرب از «تمایل» اسمعیل هنیه به استعفا خبر داده‌اند! سپس گفته شد که سازمان حماس «سوریه» را ترک می‌کند. به همین دلیل است که هم تظاهرات در سوریه به خشونت کشیده می‌شود و هم نیروهای نظامی این کشور به ویژه در مرزها مورد تهاجم مسلحانه قرار می‌گیرند؛ خلاصه بگوئیم، اسرائیل سخت در بن‌بست افتاده. تاکنون با فرو بردن منطقه در جنگ و آشوب، نظیر دوران نورانی امام، یانکی‌ها راه تجاوز و اشغالگری را برای اسرائیل هموار می‌کردند. اینک این سیاست به آخر خط رسیده و طبیعی است که حکومت ولایت فقیه نیز به پایان خود نزدیک شود. درگیری احمدی نژاد با خامنه‌ای که به تضعیف جایگاه ولی‌فقیه و حامیان‌اش انجامید بازتاب منطقی همین شرایط است. پس از اینکه علی‌خامنه‌ای کارش به التماس کشید و به زاری افتاد که، «کاری نکنید دشمن‌شاد شویم»، روز جهانی کارگر، احمدی نژاد در نشست هیئت دولت حضور یافت، و مصلحی به قم پناهنده شد. البته فارس‌نیوز، مورخ 11 اردیبهشت‌ماه سالجاری فرار مصلحی را تحت عنوان «دیدار با فضلای قم» مطرح کرده!



باری در ایران «جشن» روز جهانی کارگر با آتش زدن چند کارگر در «رضا شهر» به اجرا درآمد و خبر رسید که مقام رهبری «فاطمیه» برگذار می‌کنند! بله، مقام رهبری پس از پرداخت باج سیاسی به مهرورزی، خیال‌شان آسوده شد که می‌توانند به مراسم مرضیة روضه و زوزه مشغول باشند. ولی اشتباه می‌کنند؛ تازه اول ماجراست! به استنباط ما احمدی‌نژاد دست به جابجائی‌های گسترده خواهد زد و علی‌خامنه‌ای در هر گام جز عقب‌نشینی چاره‌ای نخواهد داشت. طی این چند روز، سنگینی وزنة اردوگاه «علی»، با بهتر بگوئیم «بی وزنی» آن بخوبی مشخص شد.



ورق‌پارة کیهان به کنار، بخشی از فرماندهان سپاه، از جمله تیمسار جعفری و سردار قاسمی، و چندتن از ملایان منفور از قماش شیخ‌احمد خاتمی رسماً به حمایت از خامنه‌ای برخاستند. باند لاریجانی‌ها احتیاط پیشه کرد، به ویژه پاسدار علی لاریجانی اجازه نداد در مجلس جمکران بر علیه احمدی نژاد هیاهو به راه اندازند، نهضت عاظادی، اصلاح‌طلبان و سبزها سکوت کردند، و از همه مهم‌تر آیات عظام «مترقی» و محبوب بی‌بی‌سی و رادیوفردا که پس از آشوب‌های میرحسین و شیخ کروبی علم مخالفت با خامنه‌ای برافراشته بودند در مرداب خفقان فرو رفتند و به این ترتیب خیلی‌ها سنگر واقعی‌شان مشخص شد!



اگر به این مجموعه ماجرای «فرج‌الله سلحشور» و بیانیة ساواک را بیفزائیم به افلاس محفل کودتا پی خواهیم برد. شکاف میان دولت و رهبر، ‌ به نشست اهل هنر در کیش هم رسید و معلوم شد رهبرفرزانه در میان هنرمندان جایگاهی ندارند؛ البته جای تعجب نیست. همچنانکه بیانیة ابلهانة ساواک نیز تعجبی ندارد. در این بیانیه که به نام ملایان جمکران و عراق صادر شده، فغان و فریاد از «ظلم» حکومت به آسمان برخاسته و «مردم» و «اسلام خوب» مورد حمایت قرار گرفته‌! به احتمال زیاد «آذر نفیسی» هم لابلای همین ملایان به دنبال اسلام «مامی و ددی» می‌گردد؛ همان اسلام «نازنازی» که از حقوق کارگران و زنان هم دفاع کرده و ما نمی‌دانستیم. باری، به موازات برگزاری مراسم روضه و زوزة مقام رهبری در جمکران، در تاریخ 5 ماه مه یک «فاطمیة» ویژه هم در« کالینینگراد» برگذار خواهد شد. در واقع روسیه یک «محور نوین» ایجاد می‌کند که سوئد را نیز شامل می‌‌شود.



یادآور شویم پس از مسافرت اخیر ولادیمیر پوتین به استکهلم و ملاقات وی با پادشاه و نخست وزیر سوئد، خارج از مسائل اقتصادی، موضوع گسترش همکاری‌های فضائی با سوئد مطرح شده. به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 28 آوریل 2011 ، در تاریخ 5 ماه مه سالجاری، وزرای امورخارجة روسیه، آلمان و لهستان در کالینینگراد حضور خواهند یافت و بدیهی است که در این مراسم، پیش‌نماز روسیه باشد و آلمان و لهستان هم نمازگزار. این مراسم «عبادی ـ سیاسی» و به ویژه فضائی به صورت مستقیم در سوئد پخش خواهد شد! به این ترتیب زحمت استاد محمدی زیادتر می‌شود؛ در آینده ایشان می‌باید چهرة کریه شیخ کروبی را چنان بیارایند که بتوانند از وی به عنوان چهرة شاخص سیاسی در تاریخ بشریت یاد کنند.