شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۶


پروپاگاند و یهودستیزی!
...

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، لازم است چند نکته در باب «روانکاوی حافظ» ‌بگوئیم! بله، این روزها که بازار اکتشافات آخوندی از قبیل «شعر قبیح»، «اشعار رکیک» و «ابیات مستجهن» در عرصة «لات بازی‌های» ادبی گرم و داغ شده، بعضی‌ها گویا به امر مقدس، «شکستن در باز» مشغول‌ شده‌اند! عبارت «شکستن در باز»، در زبان فرانسه، کنایه‌ای است از سعی بیهوده، ‌ جهت انجام کاری! این «عبارت» معمولا جهت به سخره گرفتن افرادی استفاده می‌شود، که «کشف‌الحقایق» می‌کنند! البته نویسندة این وبلاگ قصد مضحکه کردن کسی را ندارد، چرا که، متأسفانه در امور فرهنگی، فلسفی و هنری، اکثر هم‌میهنان «فرهیخته» در داخل و خارج مرزهای ایران کارشان همان «شکستن درهای باز» است، چه در چارچوب «پروپاگاند» استحماری و چه در راستای تلاش به اصطلاح فرهنگی، فعالیت‌های «قابل‌تحسینی» هم دارند! به ویژه زمانیکه سخن از حافظ و سعدی و دیگر مفاخر جهانی ادبیات فارسی پیش می‌آید، سریعاً چند سر «نخبه» خیز برداشته، درهای گشوده را، با مشت و لگد می‌شکنند! ولی امروز در سایت «گویانیوز» یکنفر در مورد حافظ دست به عمل جالبی زده بود. جناب «احمدی»، با استفاده از تحلیلی نه چندان «مستدل»، با تکیه بر چند بیت شعر حافظ به این نتیجة والا رسیده‌اند که حافظ، تمایلات «اودیپی» داشته! و البته نویسندة این وبلاگ هرچه فکر کرد متوجه «منظور» حافظ شناس مذکور نشد! چون اگر حافظ تمایلات «ادیپی» داشته باشد، نیازی به تجزیه تحلیل چند بیت از اشعار او نیست. در چارچوب فرضیة فروید، هر مردی با ساختار روانی به هنجار، تمایلات «ادیپی» دارد. و کاملاً طبیعی است که شاعری به نام حافظ، اگر ساختار روانی ناهنجار نداشته، تمایلات ادیپی هم داشته باشد. پس دلیل این «تجزیه و‌ تحلیل» از طرف آقای احمدی بجز «شکستن همان در باز» چه می‌تواند باشد؟ حال بپردازیم به وبلاگ امروز در باب «پروپاگاند» یهود‌ستیزی.

گفتیم که پروپاگاند، «پیام قدرت» است و جهت دریافت «پاسخ مطلوب» منتشر می‌شود. و اگر به یاد داشته باشیم،‌ «یهودستیزی» دولتی در ایران، ‌ به عنوان شعار سیاسی پادوهای گروه «کارتر ـ برژینسکی»، همزمان با براندازی بهمن 57 در ایران فعال شد. به عبارت دیگر، یهودستیزی رایج در بطن حکومت اسلامی، ریشه در «پروپاگاند» گروه «کارتر ـ برژینسکی» دارد، گروهی که در تمام مناطق دنیا، با شعار طرفداری ظاهری از «حقوق بشر»‌، به جنگ و خشونت دامن می‌زند. یکی از یادگارهای پرافتخار دوران ریاست جمهوری جیمی‌کارتر و بیل کلینتون، همان بالا گرفتن جنایات جنگی و درگیری‌های نظامی، به ویژه در خاورمیانه است. اینهمه، بدون آنکه بحران‌ها و جنگ افروزی‌های اینان را در آفریقا و یوگسلاوی سابق فراموش کنیم. پیامد شوم حضور دموکرات‌ها در کاخ سفید، برای ملت ایران، خارج از به قدرت رسیدن رمالان، گورکن‌ها و تیغ‌کش‌های فدائیان اسلام، 8 سال جنگ استعماری با عراق، و 8 سال «اصلاح طلبی» شیادی به نام خاتمی بود. آنچه امروز در افغانستان، عراق، ترکیه و پاکستان می‌گذرد،‌ در عمل پیامد اعمال سیاست محافلی است که حامیان حزب دموکرات‌اند، و از طریق دامن زدن به «یهودستیزی»، هم به ارعاب یهودیان ساکن کشورهای غربی می‌پردازند،‌ و هم توجیه‌کنندة سیاست‌های افراطی حاکمیت اسرائیل در مناطق اشغالی می‌شوند.

پیش از ادامة مطلب، لازم است نظر شخصی خود را در مورد اسرائیل بیان کنم. اسرائیل تنها دموکراسی سیاسی در منطقة خاورمیانه است، و این تنها دموکراسی، که در محدودة جغرافیائی لجن‌زار اسلام قرار گرفته، خود تبدیل به ابزار اعمال سیاست غرب در منطقه شده. چرا که، تمامی گروه‌های اسلام‌گرای منطقه مورد حمایت سیاست غرب قرار دارند، و موجودیت خود را مرهون موجودیت همین اسرائیل‌اند. به این ترتیب که، اگر امروز اسرائیل در منطقه وجود نداشته باشد، احمدی نژاد‌ها، خامنه‌ای‌ها و خاتمی‌ها ناچار خواهند بود، بجای عربده‌جوئی‌های عوام‌فریبانه، ‌و نفس‌کش‌طلبی‌های مضحک جهت «احقاق» حقوق مردم فلسطین، نگاهی به مسائل و مشکلات ملت ایران داشته باشند! و می‌دانیم که مشکلات ملت ایران به هیچ عنوان ناشی از موجودیت کشور اسرائیل نیست، ‌ بلکه برخاسته از سیاستی است، که با تبلیغات ضداسرائیلی، زمینة چپاول و سرکوب در تمامی کشورهای منطقه، به ویژه سرکوب صلح‌طلبان در درون مرزهای اسرائیل را فراهم آورده. اگر به یاد داشته باشیم، همین تبلیغات با شعار «راه قدس از کربلا می‌گذرد»، سال‌های دراز ابزار تداوم جنگ و برادرکشی میان ایرانیان و عراقی‌ها شده بود. همین تبلیغات، اینک 28 سال است که پشتیبان و حامی حکومت اسلامی در ایران است، و همین تبلیغات، تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان را پوشش داد، تبلیغاتی که دوباره از طریق انتشار ترهات جیمی کارتر، در حکومت اسلامی بازار گرم و داغی نیز پیدا کرده. و بد نیست بدانیم که سرچشمة الهام این تبلیغات در همان دانشگاه «معروف» کلمبیا قرار دارد! بله، همان دانشگاهی که برای دوقطبی کردن فضای رسانه‌ای، و جهت «پروپاگاند» در مسیر سیاست‌های حکومت اسلامی، از احمدی نژاد برای سخنرانی دعوت به عمل آورد، تا از یکسو به اصطلاح مخالفان حکومت اسلامی، با محکوم کردن احمدی نژاد، از سخنان ریاست دانشگاه تقدیر کنند، و از سوی دیگر،‌ دستاربندان، به همراه غلام‌بچگان سفارت باب مذاکره با اربابان را «باز» کنند؛ از رئیس دانشگاه کلمبیا و سپس از شخص جرج بوش، برای «دیدار» از ایران، دعوت به عمل آورند، ‌ و سخنگوی کاخ سفید هم اعلام کند، «دموکراسی ندارید! سلاح هسته‌ای می‌خواهید! و با اسرائیل دشمنی می‌کنید! پس جرج بوش نمی‌آید!» البته سخنگوی محترم نگفتند،‌ که ما هم از شما،‌ جهت حفظ وضع موجود حمایت می‌کنیم،‌ فقط گفتند، ‌چون شرایط شما این است، جرج بوش هم نمی‌آید! بله،‌همه چیز را که نمی توان گفت! پس بازگردیم به ماجرای کلمبیا! که حدیث شیفتگی دانشگاه کلمبیا بر جمال یهودستیزان، مفصل است !

ماهنامة لوموند دیپلماتیک، مورخ سپتامبر سال‌جاری می‌نویسد، «در سال 2003 دانشگاه کلمبیا کرسی استادی ادوارد سعید را به یک آمریکائی فلسطینی تبار، به نام رشید خالدی واگذار کرده.» و می‌دانیم که طبیعتاً خالدی، همانند دیگر نخبگان ریزه‌خوار استعمار، وظیفه دارد در یکی از قطب‌های تبلیغات فاشیستی «فعال» شود. ایشان چون مسلمان‌اند، قطب مطلوب را همین محافل، «یهودستیزی» معین می‌کنند؛ در نتیجه، استاد «خالدی» در صدد برمی‌آید که، رابطة موجود میان امپریالیسم آمریکا و دولت اسرائیل را برای‌ما «شرح» دهد، و نشان دهد که این‌دو دولت از تشکیل دولت «مستقل» فلسطینی ممانعت به عمل می‌‌آورند. روزی‌نامة «نیویورک‌پست» هم وظیفة جنجال پیرامون یهودستیزی استاد رشید خالدی را از سال 2004 عهده‌دار شده! به ادعای «نیویورک‌پست»، کرسی «ادوارد سعید» در کلمبیا از سوی دولت‌های عرب تأمین هزینه می‌شود! بله، «نیویورک‌پست» هم گویا یکی از همان «در‌های باز را با لگد بازکرده!» چرا که، در عمل، نه تنها کرسی «ادوارد سعید» که، کرسی تمامی استادان دانشگاه‌های آمریکا از قبل چپاول نفت اسلام و مسلمین تأمین هزینه می‌شود. کافی است آماری از دانشجویان مسلمان و «اعزامی» به دانشگاه‌های آمریکا ارائه دهیم، تا ببینیم «نان» استادان «یهودستیز» و «یهودپرست» در آکادمی‌های ایالات متحد، از کیسة کدام ملت‌ها تأمین می‌شود! از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به کتاب خالدی که سرچشمة‌ «الهام» جیمی‌کارتر هم شده!

بله، از روزی که برادر خالدی پژوهش‌های‌شان را «انتشار» دادند، ‌زمینة فعالیت برای اسرائیل پرستان مساعد شد! دانشجویان و استادان آمریکا به کارزار یهودستیزی «خالدی ـ کارتر» وارد شده، افشاگری کردند؛ فیلم ساختند؛ بیانیه منتشر کردند؛ و به «پژوهش» پرداختند، ‌ تا ببینند کدام گروه‌ها از سازمان‌های فلسطینی حمایت مالی می‌کنند! و دامنة این «جنجال بر سر هیچ»، با ورود دو استاد بلند پایه و«متخصص» در روابط بین‌الملل به اوج خود رسید. البته رسانة یهودستیز و اسرائیل‌پرست «گاردین» هم، در این استخر «پروپاگاند» فاشیستی، «ورجه، ورجة» مفصلی کرد، تا لوموند هم بتواند شیرجه‌‌ای در آب گل‌آلود بزند! «لوموند» می‌نویسد، بر اساس پژوهش‌های این دو استاد «بلندپایه»، گروه‌های فشار یهودی عامل اصلی تهاجم نظامی ایالات متحد به عراق‌اند! بله، می‌بینیم که هدف واقعی «پروپاگاند»، همان‌ پنهان داشتن مسئولان واقعی تهاجم نظامی به عراق است! و از این رو است که،‌ انگشت اتهام به سوی یهودیان گرفته شده! و همچنان که جیمی کارتر نیز در «کشف‌الحقایق» اخیر خود ادعا کرده، تقصیر از اسرائیل بوده که به صلح با فلسطین تن در نداده! حال باید از جیمی کارتر منفور که نوبل صلح هم دریافت کرده ‌پرسید، اسرائیل بودجة مخارج ماهیانه و جاری خود را از ایالات متحد دریافت می‌کند، چگونه است که این دولت مفلوک، علیرغم ارادة آهنین سرکار و بیل کلینتون، جهت استقرار صلح و ایجاد کشور مستقل فلسطینی،‌ از فرامین اربابان خود اینچنین سرپیچی کرده؟!

و برای آنکه دروغ‌های جیمی کارتر در کتاب جنجالی وی آشکار شود، می‌باید به فرازهائی از مصاحبة «نوام چامسکی» با «دیوید بارسامیان» اشاره ‌کنیم، که در سال 2001، تحت عنوان «در باب پروپاگاند» منتشر شده. نوام چامسکی در این مصاحبه تأکید می‌کند که:

«از 35 سال پیش، ایالات متحد مهم‌ترین پشتیبان اشغال نظامی سرزمین‌ فلسطین‌ است. 25 سال است [از سال 1976] که ایالات متحد سد مذاکرات و ابتکارهای دیپلماتیک شده. از 30 سپتامبر 2000، هنگامی که «انتفاضة» دوم آغاز شد، اسرائیل از فردای همان روز برای هدف قراردادن غیرنظامیان از هلی‌کوپترهای نظامی ساخت آمریکا استفاده کرد. ده‌ها فلسطینی در سرزمین‌های اشغالی کشته شدند. کسانی که در اعتراض مشروع به اشغال سرزمین‌شان، به سوی ارتش اشغالگر فقط سنگ پرتاب می‌کردند. سه روز پس از آغاز «انتفاضه»، در تاریخ سوم اکتبر، بیل‌کلینتون، بزرگترین قراداد فروش هلی‌کوپترهای نظامی به اسرائیل، طی ده سال گذشته را به امضا رساند. مفاد این قرارداد، برخلاف مقررات، حتی به اطلاع عموم نیز نرسید. و تا امروز هم نرسیده! [...] دو هفته پس از امضای این قرار داد، ارتش اسرائیل با استفاده از همین هلی‌کوپترها به قتل‌های سیاسی در فلسطین پرداخت. و ایالات متحد، ضمن سرزنش زیرسبیلی اسرائیل، هلی‌کوپترهای بیشتری به محل فرستاد.»

این مختصر را نوشتیم تا روشن شود، ترهات اخیر جیمی کارتر، تا چه حد از واقعیات تاریخی فاصله دارد. کارتر در کتاب «فلسطین: صلح، نه آپارتاید»، ادعا کرده:

« از زمان پيمان کمپ ديويد، این حکومت‌هاي اسرائيل بوده‌اند که سد راه روند صلح شده‌اند!»

حال آنکه، از سال 1977 که جیمی کارتر، ریاست جمهوری ایالات متحد را بر عهده گرفت، سیاست ایالات متحد در مورد مسئله فلسطین، بر انسداد مذاکرات و راه‌های دیپلماتیک استوار بوده. و این واقعیت را با انتشار «پژوهش‌های» رشید خالدی‌ها و جیمی کارترها، و همزمان، چاپ مطالب سراپا دروغ در «نیویورک پست» و «لوموند» نمی‌توان پنهان داشت. چرا که، یکی دیگر از شیوه‌های شناخته شدة «پروپاگاند»، همان «افزایش» بی‌حد و مرز منابع و موضع‌گیری‌های متفاوت در راه تأئید نهائی یک پیش‌فرض پایه‌ای است، و اینهمه فقط، جهت سردرگم کردن افکار عمومی!‌


نقش فیزیک در پیشبرد فناوری

جمعه، مهر ۱۳، ۱۳۸۶


پروپاگاند و «سرمایه»!
...

پاپ فعلی، یا همان کاردینال «راتزینگر» خودمان که تا پیش از شکست نازی‌ها با آنان همکاری می‌کرد، و پس از شکست آلمان نازی، مخالف‌شان شد، روز دوشنبه 24 سپتامبر، رسماً به جبهة سوسیالیسم پیوست! بله، واتیکان جهت باد را فوراً تشخیص داد و کاردینال «راتزینگر»، در سخنرانی خود، سرمایه‌داری را «نظامی شیطانی» نامید، و فرمود که، سرمایه‌داری باعث «بی‌عدالتی» است! روزی‌نامة «کوریره دلاسرا» هم بلافاصله فرمایشات حضرت پاپ را منعکس کرد! این روزها همه خواستار «عدالت» شده‌اند، و می‌دانیم که واتیکان همانقدر با عدالت اجتماعی آشنائی دارد، که رمالان جمکران در ایران و آخوندهای آنگلیکان در انگلستان! در واقع این جماعت، که به برکت سرمایه‌داری دوام آورده‌اند، در سایه سرمایه‌داری به چپاول و استحمار مردم مشغول‌‌اند، و امروز که پایه‌های سرمایه‌داری غرب تضعیف شده، ناگهان سوسیالیست شده‌اند! شاید حضرات پنداشته‌اند، بازگشت به «سوسیال ـ ناسیونالیسم» هیتلری امکانپذیر است! و اما اگر بخواهیم «سوسیال ـ‌ فاشیسم» را در هزارة سوم بررسی کنیم، به ناچار باید از جمکران آغاز کرد، و از پخش مجدد محاکمة خسرو گلسرخی در سیمای کریه جمکران! پیش از ادامة مطلب لازم است تکرار کنم که این وبلاگ به شخص گلسرخی نمی‌پردازد، بلکه فقط گوشه‌ای از سخنان گلسرخی را مد نظر قرار می‌دهد که از نخستین روزهای براندازی بهمن 57 تا به امروز ابزار «پروپاگاند» فاشیست‌های مسلمان‌ شده.

به یاد داریم که در نخستین روزهای براندازی بهمن 57، صدا و سیمای رمالان چند «لحظه» از محاکمات خسرو گلسرخی را برایمان پخش کرد، تا بپذیریم، «از علی می‌توان به سوسیالیسم رسید!» این تنها جمله‌ای‌ است که از برنامة «مهوع» صدا و سیمای جمکران در خاطرم مانده. بله، ما باید می‌شنیدیم که «از علی می‌توان به سوسیالیسم رسید»، چرا که چپ‌نماهای «حکومتی» این تبلیغات را به راه انداخته بودند، امثال گلسرخی هم در دوران فعالیت‌ سیاسی حتماً این «ترهات» را باور داشتند. ولی برخلاف «پروپاگاند» الکن و ابلهانة «چپ‌الله» و گورکن‌ها،‌ نویسندة این وبلاگ، مانند بسیاری دیگر از ایرانیان، هرگز در این حد شوت و پرت نبوده که بپذیرد گلسرخی کشته شد، چون از علی به سوسیالیسم رسیده بود! خیر! اصلاً چنین نیست. گلسرخی کشته شد، چون ساواک وی را به اتهام توطئه دستگیر کرد، و اعتراف مطلوب را هم با شکنجه از او گرفت! ولی پس از مرگ گلسرخی،‌ از هنگام براندازی 22 بهمن، چند جمله از اعترافات گلسرخی به ابزار پروپاگاند فاشیست‌های مسلمان تبدیل شده. چندی پیش دوباره سیمای نفرت انگیز جمکران اعترافات گلسرخی را پخش کرد، تا به همه ثابت کند، هنوز هم «از علی می‌توان به سوسیالیسم رسید» و اصولاً، گلسرخی، شهید راه «سوسیال ـ علی‌ایسم» شده! ولی می‌دانیم که این ادعا صحت ندارد! بسیاری از ایرانیان، سوسیالیست بودند، و هرگز گذارشان به اوین نیفتاد. در وبلاگ «گلسرخی در پاسارگاد» گفتیم که هدف از پخش مجدد اعترافات گلسرخی، بهره‌برداری سیاسی است، و اکنون که «پاپ» هم به مخالفت با سرمایه‌داری پرداخته، تکرار می‌کنیم که این سیاست جدید گروه برژینسکی است، که شبیه‌سازی سوسیالیسم را از آمریکای لاتین، ‌ و از طریق خیمه شب بازی «لولا» در برزیل و «هوگو چاوز» در ونزوئلا آغاز کرده، تا شاید راهی برای فرار از مرگ محتوم خود بیابد. و سیاست فرار از مرگ را طبق معمول حزب دموکرات ایالات متحد اعمال خواهد کرد. همچنان که سیاست فاشیسم اسلامی در برابر کمونیسم اتحادجماهیر شوروی را گروه جیمی کارتر آغاز کرد. البته شعار دارودستة کارتر آنزمان رعایت «حقوق بشر» بود، با هدف تحت فشار قرار دادن اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان! و امروز نیز هدف دموکرات‌ها اعمال فشار بر فدراسیون روسیه شده.

به همین دلیل ناگهان سایت‌های فارسی زبان «کشف» می‌کنند، که «حقیقت» با «واقعیت» تفاوت دارد، و این تفاوت را از زبان «آلیدا چه‌گوارا» در دانشکدة فنی تهران، ‌ و با همان زبان ابتذال روح‌الله، و به عنوان «تودهنی به بسیج» برایمان نقل می‌کنند! بله، یکشب مردم خوابیدند و صبح که بیدار شدند، فعلة فاشیسم کشف کرده بود که «حقیقت» و «واقعیت» به دو جهان‌بینی متفاوت تعلق دارند! و برای نیل به این اکتشاف بزرگ، لازم بود ملت ایران 28 سال در لجن‌زار اسلام و امام زمان دست و پا بزند، 8 سال جنگ با عراق را تجربه کند، تا شاید چند ملیتی‌های غرب بتوانند دست روسیه را از چاه‌های نفت بصره کوتاه کنند، میلیون‌ها جوان ایرانی کشته و آواره شوند، ایالات متحد به افغانستان و عراق لشکرکشی کند، تا اکبر رفسنجانی و علی خامنه‌ای بیشرمانه از پیروزی در جنگ سخن پرانی کنند! بله، در واقع در این جنگ پیروزی هم وجود داشت، نه برای ملت ایران،‌ که برای صاحبان صنایع نظامی غرب، و اراذل و اوباشی که همین صنایع، از بهمن ماه 57 در کشور ما بر مسند قدرت نشانده‌اند، و شبه «اوپوزیسیون» مفلوکی که در غرب به راه انداخته‌اند. همان «شبه‌اوپوزیسیونی» که امروز با اقتداء به کاردینال «راتزینگر»، که قلبش در سینه سرمایه‌داری می‌تپد، سوسیالیست شده! و از اینروست که حاج «سحابی»، در حسینیة ارشاد، مرکز تبلیغات ساواک، یک علی «سوسیالیست» هم به ما معرفی می‌کند!

بله، تعجب نکنید، جناب سحابی که عمر پرافتخارشان به چپاول ما ملت و ابراز ذلت و بندگی در بارگاه خداوند ابراهیم گذشته، «سکولاریسم» را هم در دورة سلطنت محمدرضا پهلوی می‌یابند! و از اینجا باید بدانیم «سکولاریسم» در قاموس بازاری‌های فکل کراواتی چه مفهومی می‌تواند داشته باشد: بازگشت به ابتذال آخوندی، منهای حجاب! بله، اگر «سکولاریسم» می‌خواهید، سحابی و شرکاء، چادر از سر زنان اندرون‌شان برداشته، ابتذال آنان را به سطح جامعه «سرازیر» می‌کنند. همچنان که روح‌الله تل چادر و روسری به خیابان‌های شهر روانه کرد. همان چادر‌سیاه‌ها، هر گاه لازم باشد، با لباس‌های «دکولته» و «مینی‌ژوپ»، از نازی‌آباد تا زعفرانیه «ظهور» خواهند کرد، تا «سکولاریسم» چاه جمکران و بازار تهران به نمایش گذاشته شود! این دور باطلی است که استعمار با سرکوب آرمان‌های مشروطه، و از طریق کودتای «میرپنج» بر ملت ایران تحمیل کرده. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» جناب سحابی در حسینة ارشاد.

عزت‌الله سحابی در این سخنرانی یک «چه گوارا»، اختراع کرده که در واقع، در صحرای عربستان پا به پای محمد جهت غارت ثروت «کفار»، در راه خدا شمشیر می‌زند، و نام او هم «علی» است! این «علی» نوظهور، هم «آزادیخواه» بوده، هم سوسیالیست و هم خدانشناس! سحابی می‌گوید، علی به مردم گفته هرچه شما بگوئید همان است و حتی خدا هم حق ندارد در این مورد دخالت کند! عجب! در واقع به خدا هیچ مربوط نیست! ولی در سخنان سحابی نکتة دیگری هم به چشم می‌خورد و آن اینکه سحابی به مردم پیشنهاد می‌کند یک روح‌الله دیگر بر سرنوشت خودشان حاکم کنند، تا مانند روح‌الله خمینی، حقوق مدنی را نفی کرده، خود را ملاک حق و حقوق مردم بداند. بازاری جماعت مانند «رمال» و «دستاربند»، همواره شیاد و شارلاتان است، و بدون مردم‌فریبی اصولاً کارش پیش نمی‌رود. در این راستا سحابی می‌گوید:

«علی [...] در مسجد [...] می‌گوید، ای مردم [...] داستان خلافت امر شماست‌[...] حق آن است كه مردم برگزینند نه كسی دیگر و نه حتی خداوند. اگر مردم با حاكمی بیعت كردند آن حاكم حق است. اگر با كسی پیمان بستند او حاكمیت پیدا كرده و حاكمیت او حق است.»


بله، همانطور که می‌بینیم، اصحاب فاشیسم، لیفة تنبان علی را ول نمی‌کنند، چرا که از این لیفة‌ جادوئی هر چه بخواهند بیرون می‌کشند: ‌عدالت، آزادی، فلسفة حکومت و هر چه کارساز استعمار در ایران باشد. و فکر نکنید این قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» در مورد علی «شعار» است! به هیچ وجه! به ادعای فعلة فاشیسم، این‌ها «واقعیات» تاریخی است! از همان واقعیت‌ها که در چاه جمکران، و «اتاق فکر» ساواک به رشتة تحریر درآمده، تا مردم را جهت شورش به خیابان‌ها بکشاند. حاج عزت‌الله سحابی، «موازین عدالت» علی را هم در دست دارند، و ادعا می‌کنند که این روزها عده‌ای فقط شعار عدالت می‌دهند، و اصلاً به موازین کذا اعتنائی نمی‌کنند. و البته این «موازین» را گویا سحابی پس از اشغال عراق توسط ایالات متحد، با نبش قبر «حسین» به دست آورده باشد، چرا که، در این 28 سال کسی از موازین عدالت آنحضرت برای‌مان قصه نمی‌گفت! و امروز که سحابی لوحة زرین «موازین عدالت» را از قبر علی بیرون کشیده، هر چه بخواهد روی‌ آن حک می‌کند. چون لوحة کذا «جادوئی» است. به این صورت که روزانه، بر حسب مطالبات استعمار، مثل ویندوز بیل‌گیتس، به طور «اتوماتیک» آپ‌دیت می‌شود، و‌ شعارهای قبلی ناپدید شده، شعارهای جدید بر آن نقش می‌بندد. روز سه شنبة همین هفته هم، مطالبات استعمار این بوده که «رهبر سوسیالیست» و «برحق» آینده، به شکم‌های سیر «حمله‌ور» شود!

بله، علی مورد نظر سحابی چون نمی‌تواند شکم گرسنگان را سیر کند، در نتیجه به شکم‌های سیر حمله می‌کند! فواید چنین عدالتی این است که نه تنها گرسنه‌ها سیر نخواهند شد، که سیرها هم گرسنه می‌مانند، و می‌توان گرسنگی را به طور «عادلانه» میان مردم «تقسیم» کرد، و دلیل پذیرش خلافت از سوی علی نیز همین امر بوده، هر چند سحابی موذیانه واژة «حکومت» را جانشین واژه «خلافت» می‌کند:

«دلیل پذیرش حكومت [خلافت] چیزی است كه خداوند از آن به عنوان تعهد آگاهان یاد كرده، این تعهد موجب شد تا علی(ع) حكومت [خلافت] را بپذیرد، تعهد آگاهان به معنای آن است كه در مقابل پریشانی مظلوم و شكم پری ظالم آرام نگیرد. چون انسان آگاه و صاحب مسئولیت در این مساله قرار و آرام ندارد.»


و «علی‌نوین» همانطور که می‌بینیم، تا همة افراد را به گرسنگی نکشاند، قرار و آرام نخواهد داشت! ‌ چرا که «آگاه» است، و در برابر استعمار «مسئولیت» دارد. بنابراین هر که شکمش «پر» باشد، علی وی را «ظالم» تشخیص داده، آناً شکمش را «خالی» می‌کند. و به این ترتیب است که عدالت مورد نظر سحابی و اربابان‌اش مستقر می‌شود. البته در کنار تهاجم به شکم افراد، علی برای همه «مسکن» و «گندم» نیز تأمین خواهد کرد! هیچ نگران نباشید! اصولاً ما ملت ایران هیچ نگرانی از این بابت نباید داشته باشیم، چرا که روح‌الله و شرکاء قبل از حاج‌سحابی، با پیروی از موازین «عدالت علی»، بیخانمانی و آوارگی و گرسنگی را بخوبی میان افراد ملت تقسیم کرده‌اند، و از این جهت مزة «عدالت علوی» هنوز زیر دندان‌مان است! سحابی هرچه بگوید، نمی‌تواند لذت «عدالت علوی» را از ما دریغ کند! به ویژه که این «عدالت» در شرایطی بر سر ملت ایران آوار شد که جنگ با عراق هم، جهت تأمین موازین والای «علویت» به راه افتاده بود. و اتفاقاً آنحضرت نیز در شرایطی از گندم و مسکن برای همة سوسمارخواران جهان سخن می‌گفتند، که در جنگ بوده‌اند، تا حساب شکم‌های پر ظالمان را برسند. بنابراین‌، برای همه، آب و غذا و مسکن تأمین کردند! البته این قصه‌ها را سحابی از همان لوح جادوئی استخراج می‌کند، اگر نه علی چنان منفور بود، که وقتی حسین ادعا کرد می‌خواهد خلافت پدرش را تداوم بخشد، همان مردم کوفه که مزة «سوسیال صحرائیسم» باباجان‌اش را تجربه کرده بودند، پا به فرار گذاشتند. چون خاطرات خوش موازین عدالت علوی را هیچکس فراموش نکرده بود. البته سحابی به این امر اشاره نمی‌کند! و نمی‌گوید که، چرا مردم کوفه که از عدالت برخوردار بودند، با حسین همراهی نکردند؟ ولی ما می‌دانیم چرا! چون مردم کوفه فقط از «لاف و گزاف‌های» عدالت علی برخوردار شده بودند. و طی این‌دوره، «علی» تنها کسی است که به رفاه مردم کوفه اشاره دارد. به عبارت دیگر آنحضرت خودشان از خودشان تعریف می‌کردند، و می‌گفتند:

«امروز در كوفه كسی نیست كه شام را صبح كند و مسكن نداشته باشد و یا از معاش گندم برخوردار نباشد و یا از آب فرات ننوشد.
»

بله این ادعای علی بوده. و از ادعای علی، تا واقعیت وضع مردم کوفه فاصله بسیار است. آنزمان که آمار نداشتند، شاید اگر کسی می‌گفته که مسکن ندارد، و نان ندارد، آنحضرت طبق موازین عدالت علوی سرش را در دم از تن جدا می‌کردند، تا موازین عدالت‌شان خدشه‌دار نشود! و 14 سده بعد دست سحابی برای لاف زدن در حسینیة ارشاد خالی نماند. بگذریم! حال که سحابی ادعای عدالت می‌کند، ببینیم چه نوع عدالتی را مد نظر دارد؟

به ادعای عزت‌الله سحابی، علی برنامه «توسعه» را مد نظر داشته! بله آنحضرت، ‌ بر خلاف روح‌الله که می‌گفت، «اقتصاد مال خر است»، اقتصاد را در هزارة سوم می‌شناخته‌اند، و اصل «توسعه» اساس سیاست‌های اقتصادی‌شان بوده! و در کنار «توسعه»، «مردم‌سالاری» را نیز کاملاً مد نظر داشته‌اند! اگر کسی ادعا کرده که مردم‌سالاری یا دموکراسی در اسلام وجود ندارد، تهمت می‌زند، و به گفته حداد عادل، غربی است، و با اسلام دشمنی دارد! مردم‌سالاری، در قالب شعار فاشیست‌های جمکران، 28 سال است که تحت عنوان «جمهوری اسلامی»، از مبانی اسلام شده! و بی‌جهت نبود که روح‌الله، هم «جمهوری» می‌خواست، و هم «اسلامی»! چون بدون اسلام نمی‌توان منافع استعمار را تأمین کرد. مگر همین هفته «دز براون»، وزیر دفاع انگلیس نگفت، اسلام و طالبان را نمی‌توان از روند سیاسی در افغانستان کنار گذاشت، چرا که انگلیس به حضور در افغانستان تعهد دارد؟ بله، به دلیل همین «تعهد» انگلیس است که در کشور ما هم، اسلام و عدالت علوی را نمی‌توان از سیاست کنار زد، زیرا که، در ایران هم استعمار انگلیس حتماً «تعهداتی» دارد! به همین دلیل سحابی‌ها هم به اسلام و عدالت علوی «تعهد» پیدا کرده‌اند، و «مردم‌سالاری» و «توسعة اقتصادی» برای عرب بادیه نشین «اختراع» می‌کنند،‌ و با پیروی از الگوی «پروپاگاند» غرب، به قلب قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» قرآن اسباب‌کشی کرده، برای فعلة «مسلمان فاشیست»، به قول خودشان «گفتمان» سیاسی پیدا می‌کنند:

«سحابی با تأکید بر اینکه، علی(ع) مظهر مردم سالاری و عدالت از سوی اسلام و قرآن معرفی شده است، خاطرنشان كرد: امروز از این منظر علی(ع) را تنها می‌یابیم [...] و آنچه مدنظر قرار ندارد مردم، بستر عدالت و توسعه مادی و برخورداری مردم از امكانات مساوی است»


بله، عزت‌الله سحابی، علی را بالاخره «تنها» یافت، چون آن ‌علی‌ای که او ادعا دارد، و در قران به عنوان مظهر مردمسالاری و عدالت معرفی شده، بر خلاف پرگوئی «ملی ـ مذهبی‌ها»، نمی‌تواند در قرآن وجود داشته باشد. ظاهراً سحابی یک قرآن جدید پیدا کرده، که چنین دروغ‌های شاخداری در آن نوشته‌اند. و با توجه به این امر، در تأئید سخنان سحابی که بر تنهائی علی مویه می‌کند، می‌باید گفت، «حال که یک علی سوسیالیست در قرآن جدید پیدا شده، ‌ طبیعی است که علی سنتی تنها بماند!» که «دو درویش در گلیمی بخسبند»، و دو علی هم در قرآنی نگنجند! سعدی هم مسلماً با این امر موافق خواهد بود. سحابی در پایان روضه‌خوانی برای «علی تنها»، ادعا کرده، اگر شرایط مردم در ایران اینچنین اسفبار است، به این دلیل است که از دین غفلت کرده‌ایم! شاید این 28 سال، به مذهب پرداختیم، و از دین غافل شدیم! اصولاً گورکن جماعت به پرروئی و سماجت معروف است، و دارودستة «ملی ـ مذهبی‌ها»، دست از مرداب اسلام و رسول اکرم‌شان نمی‌توانند بردارند، چرا که در اینصورت نه تنها علی می‌ماند و حوضش،‌ که «ملی‌ ـ مذهبی‌ها»‌ هم باید در کنار حوض کذا تنها بنشینند، و سوگواری کنند و ترهاتی این‌چنین ردیف کنند:

«متاسفانه برخی بدآموزی‌ها در شیعه و برخی غفلت‌ها از مكتب قرآن و رسول خدا روزگار ما را به اینجا كشانده است.»

متأسفانه عزت‌الله سحابی باز هم کور خوانده، و رد گم می‌کند. باید به این روشنفکر دلسوختة بازار تهران بگوئیم، نه جناب مهندس، آنچه «روزگار شما» را به اینجا کشانده، ادامة خدمت برای سازمان سیا، پس از پایان «جنگ سرد» است! بله، ریزه‌خواران سفرة فاشیسم، این روزها همگی تنها مانده‌اند، چرا که ولینعمت‌شان، عمو سام، دامت برکاته، پیر و فرتوت شده، و قسمتی از اختیاراتش را باید به دشمنان دیروز واگذار کند، و علت ظهور مردم‌سالاری و سوسیالیسم علوی هم فقط در همین نکته نهفته. و البته «توپ مرواری» هم به سوسیال دموکراسی آنحضرت اشاراتی دارد:

«این‌را هم بگوئیم، که علی قربانش بروم درویش مسلک و دموکرات بود، و سوسیالیست هم بود. یعنی خلاصه سوسیال دموکرات تمام عیار بود. و پیش از آنکه فرنگی‌ها مسلک‌های عجیب و غریب و امروزی خود را که ماکیاولیسم و مرکانتیلیسم و اپورتونیسم باشد، اختراع کنند و مثل گرزهای داغ به سرو کلة هم بکوبند، حضرت به مصداق، نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد، تمام این‌ها را از بر داشت، و با وجودی‌که میان اعراب بادیه نشین کافر و جاهل، دین حنیف را تبلیغ می‌فرمود، دقیقه‌ای از اینگونه مسائل علمی و مسالک دنیوی غفلت نمی‌ورزید. چه درد سر بدهم؟ حضرت کت همه را از پشت بسته، و از خود ماکیاول هم ماکیاولیست‌تر، و از روسو و بیکن هم دموکرات‌تر تشریف داشتند. و بعضی معتقد بودند که تمایلات کمونیست افراطی هم در وجود مبارکشان مشاهده می‌شد. زیرا وقتی قالی بهارستان کسری بدست سران عرب افتاد و تکه‌، تکه کردند، علی برای اینکه بی‌اعتناعی و گذشت خود را به پول و مال دنیا نشان بدهد سهم خود را با یک مشت کافور، که برای چپاندن به منافات ملیت بکار می‌رفت، با تاجر حبشی تاخت زد. تا علیرغم همکاران، کلاه به سر مبارکش رفته باشد. زیرا، رفقایش هریک سهم خود را به چندین هزار درهم فروختند. بعلاوه از دشمنی که با ثروتمندان داشت [...] زیارت کعبه را بر لات و لوط‌ها حرام کرد، و قانون گذرانید که فقط ملیونرها حق رفتن به خانه خدا [...] را دارند [..] و نیز آن‌ها را مجبور کرد که روز عید قربان در خانه خدا، به خون‌بهای هر شپش که بکشند یک گوسفند قربانی کنند [...] البته لات و لوط‌ها از این تفریح محروم نبودند که پول ناچیز خود را خرج اماکن متبرکه بکنند، و به خاک سیاه بنشینند. باری، بعد هم سادات را به شغل شریف گدائی تشویق کرد، و بر مردم عام واجب کرد که از بیست انگشتان، انگشت بیست و یکمی از آن سادات باشد.»


نقش فیزیک در پیشبرد فناوری

پنجشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۶

پروپاگاند و «منظور»!
...

در وبلاگ «لات و مدرنیته»، به یکی از جنبه‌های «تقدس زدائی»، به عنوان اصل اساسی «مدرنیته» که همان «تاریخی‌ات» بخشیدن باشد، اشاره شد. و گفتیم که «تقدس زدائی»، به هیچ عنوان به مفهوم صدور مجوز هتاکی و نقدهای «کشکی ـ حوزوی» نخواهد بود. ولی گویا این نکته میخ آهنین است و گوش شیپورچی‌های «پروپاگاندیست» غرب سنگ خارا. و به هر حال، «نرود میخ آهنین در سنگ»! چرا که در این هفته جناب کاتوزیان، با استفاده از زبان ابتذال‌دین، به نقد و بررسی شاعر بزرگ مشروطیت ایران، ایرج میرزا پرداخته، و‌ به شیوة رمالان و دعانویسان جمکران‌نشین، ‌ در سروده‌های ایرج میرزا، اشعار «مستهجن» و «قبیح» هم یافته‌، اشعاری که در «مجالس محترم» نمی‌توان بر زبان راند! و «مجالس محترم» مسلما همان مجالسی باید باشد، ‌ که امثال کاتوزیان و همپالکی‌های‌شان از فئودالیته فردوسی، زن‌ستیزی سعدی و یا جمهوری خشونت عرفانی، به عنوان جایگزین آتی حکومت توحش اسلامی داد سخن خواهند داد، تا تنور استحمار همچنان گرم و داغ باقی بماند. و البته جای تعجب نیست که چنین ترهاتی در سایت احترام به ادیان «زمانه» آناً منعکس شود. پیشتر گفتیم که سایت بسیار مستقل «زمانه»، مانند سایت رعایای الیزابت دوم، وظیفه دارد، با تکیه بر اصل مقدس «ترادف کلی»، ابتذال ضددین و ابتذال احترام به ادیان‌ را، همزمان ترویج کند.

پیشتر در مورد زبان ابتذال «ضددین»، به عنوان «زبان تمایلات غریزی» توضیح داده شد، و گفتیم که این زبان پاسخ خود را نهایتاً در «زبان ابتذال دینی»،‌ زبان منهیات دینی، یا همان زبان توضیح‌المسائل‌ها خواهد یافت. و در این رابطه به مصاحبة جنجالی رسانة شرق اشاره کردیم، و گفتیم که چنین مصاحبه‌ای صرفاً با هدف فراهم آوردن خوراک تبلیغاتی برای زبان سرکوب راست افراطی انجام شد، تا هم زبان تهدید و ارعاب همجنس‌گرایان تشویق شود، و هم تعطیلی «شرق»، شاهدی باشد بر این مدعای دروغین که رسانة «شرق»، به اصطلاح «آزادیخواه» است و طرفدار همجنس‌گرایان، ‌ و از همه مهم‌تر اینکه،‌ حکومت جمکران با «شرق» سر ستیز دارد! امری که به خودی خود،‌ بازار رسانه‌های حکومتی را گرم نگاه خواهد داشت. بله، مصاحبة شرق، ‌ با یک تیر بیش از دو نشان زد! به همچنین است در مورد سخنرانی پر در و گهر استاد کاتوزیان، در «کانون ایرانیان لندن»!

ایشان به بهانة بررسی شعر ایرج میرزا و شعر مدرن، در واقع به نفی هجو و هزل،‌ و تبلیغ برای «روسری» پرداخته‌اند! به عبارت دیگر، نفی آزادی بیان نزد شاعر، و تبلیغ جهت حجاب اسلامی! می‌بینیم که بر خلاف مثل معروف، در کلام «استاد»، گوز به شقیقه خیلی مربوط می‌شود! حداقل «استاد» کاتوزیان، توانائی و مهارت منحصر به فردی در بر قرار کردن چنین ارتباطی از خود نشان داده‌اند. چرا که ایشان هم مانند دیگر ریزه‌خواران «ایرانی نمای» سفرة استعمار، در آکسفورد تدریس می‌فرمایند، و در تمامی زمینه‌ها، به ویژه تاریخ معاصر پژوهش فرموده‌اند تا همچون موریانه به تخریب پایه‌ها، و تحریف واقعیت‌های تاریخی بپردازند. بله! آنطور که در سایت «رادیو زمانه» روایت شده، کاتوزیان «نویسنده» و «محققی» است که نه تنها در زمینة تاریخ معاصر ایران، که در زمینة شعر و ادبیات کهن فارسی و ادب مشروطه هم صاحب نظر است! «استاد» کاتوزیان همچنین افتخار سردبیری نشریه «مطالعات ایرانی» را به خود اختصاص داده‌اند. و با وجود آنکه سال گذشته یک وبلاگ به تبلیغات استعماری جناب «استاد» اختصاص دادیم، لازم شد اینبار سخنان ایشان را در چارچوب «پروپاگاند» آتلانتیست‌ها مورد بررسی قرار دهیم. چرا که، پیام سخنان کاتوزیان، همان پیام تبلیغاتی گروه برژینسکی است، که در سخنان محمد خاتمی، ‌مطالب پاسدار شریعتمداری و دیگر شیادان و رمالان جمکران همه روزه، گوش ما ملت را می‌آزارد. پیامی که در راستای سخنان اسلام پرستانة «دز براون»، وزیر جدید دفاع انگلستان، ‌ با هدف تبلیغ برای طالبان شیعی مسلک، و‌ جهت سرکوب ملت ایران ارسال می‌شود. پیامی که از طریق تبلیغ برای حجاب اسلامی، «عشق» به علی، خلیفة چهارم، تقدیر غیرمستقیم از کودتای استعماری «میرپنج»، و نفی طنز ادبی، حامل پیام‌های متعددی در زمینه سرکوب زنان، سرکوب مطالبات مشروطه طلبان، و نهایت امر سرکوب «آزادی بیان» ادبی است! بله، بی‌جهت نیست که کاتوزیان سردبیر نشریة «مطالعات ایرانی» در شهر لندن می‌شود! «استاد» گرانقدر، عالیجناب کاتوزیان، وظیفه دارند پیام سرکوب استعمار را در قالب «پژوهش»، «مطالعات ایرانی» و سخنرانی در «کانون ایرانیان لندن»‌ منتشر بفرمایند. تا سایت «رادیو زمانه» نیز پروپاگاند سرکوب ملت ایران را در قالب «نقد ادبی» استاد منتشر کند!

نقد ادبی دکتر کاتوزیان، همانطور که به قول معروف «بر ما واضح مبرهن است»، با تکیه بر اصل مقدس «ترادف کلی»، و به بهانة بررسی ادبی آثار ایرج میرزا، جز تبلیغات سرکوب استعمار هیچ نیست. کاتوزیان، ابتدا «ایرج میرزا» را در ترادف با ملک الشعرا بهار، دهخدا، عارف قزوینی، ابوالقاسم لاهوتی و میرزادة عشقی قرار داده، ادعا می‌کند همة آنان شاعران «مدرن» بوده‌اند، چرا که، به زعم استاد محترم آکسفورد، شعر اینان در بیشتر موارد از شعر قدیم فارسی «متمایز» است! بله، این معیار نوین «مدرن» بودن شعر، باید ریشه در «مدرن» بودن کودتای «میرپنج» داشته باشد! و معیاری است صرفاً استعماری و بسیار کشکی! چون بر اساس چنین معیاری، هر کس خارج از قالب سنتی شعر بسراید شاعری «مدرن» خواهد بود! بنابراین، هر کس حکومتی متفاوت با حکومت سنتی به پا کند، حتماً حکومت‌اش «‌مدرن» خواهد بود! به یاد داشته باشیم که واژة «مدرن» هیچ ارتباطی با «مدرنیته» ندارد. و در این باره، پیشتر توضیح مفصل داده‌ایم. و شگرد کاتوزیان بر تهی کردن واژه‌ها از مفاهیم واقعی خود پای می‌فشارد، که‌ خود یکی از عناصر الگوی «پروپاگاندیست‌ها» است، تا در واقع «مدرنیته» را تحریف کرده، «مدرنیسم» را بجای آن بنشاند.

در قسمت دیگر سخنرانی استاد کاتوزیان، سال‌های 1905 تا 1925، دوران مشروطه خوانده می‌شود! تا کودتای «میرپنج» نیز بتواند در دوران مشروطه جائی بیابد! در واقع، ارائه تاریخ دقیق و ارقام، خود یکی دیگر از عناصر الگوی «پروپاگاند» است، که با تکیه بر آن، در مخاطب این شبهه ایجاد می‌شود که سخنرانی «علمی» و بسیار «دقیق» است، حال آنکه چنین سخنرانی‌هائی بکلی فاقد «دقت» و «علمی‌ات» است. اگر استاد کاتوزیان تاریخ ایران را می‌شناختند، می‌دانستند که استعمار، کودتای «میرپنج» را جهت سرکوب مشروطه طلبان سازمان داد، و بنابراین دوران حاکمیت «میرپنج» در عمل، دوران سرکوب آرمان‌های مشروطه‌طلبان بود، نه دوران مشروطه! به دکتر کاتوزیان یادآور شویم که کلنل «رضاخان»، 15 سال پس از جنبش مشروطه، سه سال پس از پایان جنگ اول جهانی، و در سال 1921، با حمایت استعمار انگلیس در جایگاه «وزیر نظام» یا وزارت دفاع آن ‌زمان قرار گرفت، و سپس به سلطنت رسید! بنابراین باید از پژوهشگر «لندن‌نشین» بپرسیم بر چه اساسی سال 1925، در دوران مشروطه جای باز کرده؟ نکند به زعم استاد، «مشروطه» همان کودتای استعمار انگلیس باشد، و به ما اشتباه گفته‌اند؟ بله، این مشتی بود نمونه خروار از مقام والای «استاد» کاتوزیان در زمینة تاریخ معاصر ایران! اکنون بپردازیم به شناخت بیکران کاتوزیان در زمینة‌ شعر و ادب پارسی، به ویژه ایرج میرزا!

جناب کاتوزیان ادعا کرده‌اند، ایرج میرزا «سیاسی» نبوده و با مشروطه هم کاری ندارد! ولی همین شاعر «غیرسیاسی»، در هجو بست نشستن شیخ فضل‌الله نوری، در هجو قوام‌السلطنه و در دفاع از محمدتقی‌خان پسیان اشعاری سروده که، سخنران نخبة آکسفورد آن‌ها را همزمان بازخوانی می‌کند! ولی تناقض‌گوئی استاد کاتوزیان به اینجا ختم نمی‌شود. ایشان ادعا می‌کنند، که همین شاعر به سیاست بی‌علاقه هم بوده، چرا که «سیاست پیشه» را حقه‌باز خوانده! باید بگوئیم کاملاً بر عکس، «آفتاب آمد، دلیل آفتاب»! کسی که «سیاست پیشگی» را نفی می‌کند، به هیچ عنوان «سیاست» را نفی نمی‌کند، «سیاست پیشه» را نکوهش کرده؛ «سیاست‌پیشه» در جوامع استعماری فاقد اصول و چارچوب فکری مشخصی است. دقیقاً مانند «چپ‌الله» و روشنفکرنمایان و مخالف‌خوانان معاصر که همگی سر در آخور استعمار دارند، و هر لحظه به اقتضای منافع اربابان، تغییر رنگ و رخ می‌دهند! بله، استاد کاتوزیان سوراخ دعا را گویا گم کرده باشند، و ورد «نا به ‌جا» می‌خوانند! و در امتداد همین سوراخ گم شده،‌ ایرج میرزا را هم «مداح علی» نامیده‌، و تعریف نوینی از «طنز» ارائه داده‌اند، که فقط در حوزه‌های علمیه می‌تواند مورد قبول قرار گیرد! جناب کاتوزیان ادعا کرده‌اند که دورة مشروطه دورة هتاکی، فحاشی و تهمت زدن بود، و این ویژگی سیاست در جامعه ایران بوده و هست! ولی سردبیر «مطالعات ایرانی» در لندن نمی‌گوید، چگونه شرایط امروز حکومت جمکران، تداوم دوران مشروطه به شمار می‌آید؟ مگر در ایران کودتا نشد؟ پس بجز سیاست استعماری غرب، کدام سیاست بوده که از دوران مشروطه تا به امروز، پس از براندازی «پرشکوه» و ضدامپریالیستی 22 بهمن‌ نیز در جامعه ایران تداوم یافته؟! شاید آقای کاتوزیان با «تداوم تاریخی» اصولاً بیگانه‌اند، که «گسست» عامل سیاسی کودتا از چشم تیزبین‌شان پنهان مانده. و شاید به همین دلیل است که «طنز» را به عنوان یک شیوة بیان هنری، و فروپاشانندة تقدس نفی می‌فرمایند. بله، به ادعای آقای کاتوزیان «طنز» در دوران مشروطه به ویژه در اشعار ایرج میرزا «رکیک» و «مستهجن» است، و جائی در «مجالس محترم» ندارد! این نخستین بار نیست که نخبگان ریزه‌خوار استعمار به زبان رمالان سخن می‌گویند. پیشتر پادوهای دیگر استعمار نیز با نفس‌کش‌طلبی و لات‌بازی در عرصة ادبیات، زبان به طعن و لعن شاعران بزرگوار ایران زمین گشوده بودند، و به پندار خود از آنان «تقدس زدائی» می‌کردند! پس بجای نقد و بررسی «طنز» در شعر ایرج میرزا،‌ کاتوزیان یا هر رمال و دعانویس دیگری می‌تواند، در مورد شعر ایرج میرزا «فتوی» صادر کرده، با کمال حماقت و وقاحت اشعار او را «مستهجن» و «رکیک» بخواند:

« ایرج اشعاری نیز در ستایش پیامبر و ائمه و اولیا سروده[...] دورة مشروطه دوره هتاکی و فحاشی و تهمت زدن بود[...] از این رو طنز با این ویژگی‌ها مناسب بود. کلمات رکیک و مستهجن در اشعار میرزاده عشقی و فرخی یزدی دیده می‌شود. اما اشعار ایرج از این نظر بسیار رکیک و مستهجن است و بسیاری از آن‌ها را نمی‌توان در مجالس محترم خواند.»

بله، در مجالس محترم نمی‌توان بسیاری از اشعار ایرج میرزا را خواند، اتفاقاً فروغی منفور نیز در مورد هزلیات سعدی به همین نتیجة «والا» رسیده بود، و بسیاری از سروده‌های منسوب به سعدی را برای مجالس «محترم» مضر تشخیص داد، و یک کلیات سعدی متناسب با «شرع مبین» ارائه داد، تا خاتمی دجال نیز به او اقتداء کرده، یکبار دیگر کلیات سعدی را «ممیزی» کند! و گویا فعلا نوبت به «ممیزی» سروده‌های شعرای مشروطه رسیده، تا پس از «پاکسازی» به افتخار «قرائت» در «مجالس محترم» نائل شوند! مجالسی که در آن‌ها فقط افراد بسیار محترم و شریفی چون کاتوزیان‌ها می‌توانند حضور داشته باشند که می‌گویند ایرج میرزا با روسری مخالف نبوده، چرا که، به ادعای کاتوزیان، منظور ایرج میرزا از حجاب، «روسری» نبوده، بلکه روبنده بوده! البته آقای کاتوزیان، این کشف بزرگ را با تکیه بر یک بیت شعر فرموده‌اند:

«حجاب دست و صورت خود یقین است
که ضد نص قرآن کریم است»

و با تکیه بر این بیت نتیجه گرفته‌اند که:

«کاملاْ پیداست که منظور او نقاب است، نه روسری.»

باید از استاد محترم پرسید، اگر «منظور» ایرج میرزا «نقاب» بوده، چرا به جای «حجاب»، از واژة «نقاب» استفاده نکرده؟ ممنوعیتی در کار بوده؟ نه! ولی امروز برای «استاد» کاتوزیان ممنوعیت در کار است! به همین دلیل، مانند تفاسیر «استاد» بهاءالدین خرمشاهی از حافظ، به «کشف منظور» کمر همت بسته‌اند.

ویژگی «نخبگان» ریزه‌خوار استعمار در داخل و خارج از جمکران این است که «منظور» شعرا و نویسندگان را «کشف» می‌کنند، تا سروده‌های آنان را با تعالیم «طالبانیسم» وفق دهند. البته نویسندة این وبلاگ نمی‌داند چگونه کسی از ورای واژه‌ها «کشف منظور» می‌کند؟ در ادبیات، و تمام شاخه‌های علوم انسانی که به زبان و زبانشناسی مربوط می‌شود، جهت بررسی کلام،‌ به واژگان موجود تکیه می‌کنند. واژگانی که فرد به کار می‌برد تا خود را از طریق آن بیان کند. بنابراین منظور فرد همان واژگانی است که بر زبان می‌راند، نه آنچه بر زبان نیاورده! ولی این قوانین شامل حال خرده‌پاهای استعمار در لندن نخواهد شد. چرا که آکادمی‌های لندن از مراکز مهم تولید و پرورش نخبگان جهان اسلام به شمار می‌روند. اگر به یاد داشته باشیم همین آکادمی‌های جادوئی از پدیدة استثنائی در عرصه کم سوادی و فقرفرهنگی، یک سر فیلسوف به نام عبدالکریم سروش هم بیرون کشیده بودند که هنوز نمی‌داند در تعاریف فلسفی، «دیالوگ» چیست، و «مدرنیته» چه‌ بوده! بله، دکتر کاتوزیان هم که از محصولات همان آکادمی‌های «نخبه‌پرور» است، در بخش دیگری از سخنان‌اش‌، به یکی دیگر از ویژگی‌های شعر ایرج‌میرزا نیز اشاراتی کرده، و انتقاد از حجاب را به مفهوم «تائید روسری» دانسته! به گفتة آقای کاتوزیان:

«منظور ایرج از حجاب، روبند، پیچه و نقاب است، نه روسری.»

جناب استاد، مگر در دورة ایرج میرزا، زنان با «روسری» از خانه خارج می‌شده‌اند؟ «حجاب» در آن دوره، به روبند و نقاب و پیچه محدود می‌شده و ایرج میرزا هم نظر به حجاب در زمان خود داشته! مگر ایرج میرزا خارج از واقعیت جامعة خود شعر سروده؟ نه! ولی «منظور» ایرج میرزا هرچه باشد، «منظور» آقای کاتوزیان، در «تائید» روسری، «پیوند» کودتای میرپنج به جنبش مشروطه، و «پاکسازی» طنز، کاملاً مشخص است، و هیچ نیازی به «کشف منظور» نداریم. فقط گویا جناب استاد تاریخ‌شناس آکسفورد، ‌ که در زمینة ادبیات هم گویا «تخصص» دارند، از هول دمیدن در شیپور اربابان، در دیگ حلیم فراموشی افتاده باشند، و از یاد برده‌اند که ایرج میرزا در چه دوره‌ای از تاریخ ایران زندگی می‌کرده؟! پس به جناب کاتوزیان و شرکاء یادآور می‌شویم که یکی از اصول مهم «پروپاگاند»، ایجاد شبهات «علمی» جهت «باوراندن» مهملات است. و اگر ایشان از جایگاه استاد آکسفورد، و متخصص در زمینة «تاریخ» و «ادبیات»، در «کانون ایرانیان لندن» سخن‌پرانی می‌فرمایند، تا مطالبات استعمار را به صورت غیرمستقیم به خورد مخاطبان بدهند، دقیقاً در راستای همین اصل مقدس ایجاد شبهة علمی جهت باوراندن ترهات گام بر می‌دارند.




نقش فیزیک در پیشبرد فناوری

چهارشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۶

پروپاگاند و شفتالو!
...

همانطور که پیشتر گفته شد، «پروپاگاند» عبارت است از «استراتژی ارتباط». و اینکه، ارتباط همواره دو سویه است. به این ترتیب که پیامی فرستاده می‌شود و پاسخی دریافت خواهد شد. «پیام» را حاکمیت، یا «قدرت» مسلط می‌فرستد، در جهت دریافت «پاسخ»، یا پاسخ مطلوب برای تأمین منافع خود. و در کشورهائی که به همت آنگلوساکسون‌ها، حکومت اسلامی استقرار یافته، «پروپاگاند»، به ویژه توسط سازمان‌های امنیتی و اطلاعاتی ایالات متحد و انگلیس هدایت می‌شود، چرا که «قدرت مسلط» بر حکومت‌های اسلامی ریشه در مغرب زمین دارد. از این ‌جهت، فعالیت‌های «فرهنگی ـ مطبوعاتی» در آمریکا و انگلیس اهمیت ویژه‌ای می‌یابد، چون هم در فضای اجتماعی حاکمیت‌های اسلامی بازتاب پیدا می‌کند، و هم به عنوان «پیام» از سوی حاکمیت استعمار، فعالیت‌های فرهنگی و مطبوعاتی حکومت‌های اسلامی، می‌بایست «پاسخ» به آن‌ها را در بر داشته باشد. «پاسخ»، به مفهوم «انعکاس مطلوب»، جهت تأمین منافع غرب! به زبان ساده‌تر، میزان نفوذ «پروپاگاند» غرب در هر کشور بازتاب وابستگی حاکمیت آن‌کشور به جبهة غرب خواهد بود. در این راستا، زمانی که احمدی‌نژاد، پیرامون «نابود» کردن اسرائیل به بلبل زبانی می‌پردازد، به هیچ عنوان ابتکار عمل را به دست ندارد، بلکه در حال تکرار طوطی‌وار مطالبات یا «پیام» اربابان‌اش در ایالات متحد، و جبهة غرب به طور کلی است. همچنان که سخنان غلامبچة سفارت، لاریجانی، در باب قرار گرفتن اسرائیل بر صندلی چرخ دار، بازتاب مستقیم مطالبات آنگلوساکسون‌های «آتلانتیست» است. لاریجانی اخیراً اربابان را تهدید کرده که، اگر به ایران حمله کنند، اسرائیل را روی «ویلچر» خواهند دید! چون همانطور که شاهدیم ملت ایران بیش از 28 سال است که بر «ویلچر» قرار گرفته، تا امثال برادران لاریجانی بتوانند، با لیسیدن پای نیک براون و سولانا، دم از «استقلال» هم بزنند! البته، نه استقلال واقعی که استقلال الهی، ویراست آتلانتیست‌های خودمان!

بد نیست بدانیم که «آتلانتیست»، مشتق از واژة «اطلس»، نام یکی از شخصیت‌های اسطوره‌ای یونان باستان است. «اطلس» بر ضد خدایان شورش کرد، و زئوس، خدای خدایان، جهت تنبیه او، گنبد آسمان را بر شانه‌هایش قرار داد، و‌ به همین دلیل همواره تصویر «اطلس» را به این صورت ترسیم می‌کنند. در زبان‌های لاتین،‌ زبان انگلیسی و زبان فارسی نیز جهت اشاره به مسئولیت سنگین فرد، یا گروه، از عبارات «بر شانه بودن» و «بردوش داشتن» استفاده می‌شود. آتلانتیست‌های محترم نیز با تکیه بر همین تصویر به ظاهر بی‌اهمیت اسطوره‌ای، از سوی خداوند مأموریت مقدس یافته‌اند، تا بار مسئولیت آسمانی یا تنبیه الهی را بر شانه‌هایشان حمل کنند! و در این راستا طبیعی است که هرچه از آسمان به زمین می‌رسد، مانند فرامین و ماموریت‌های الهی، ابتدا بر شانة آتلانتیست‌ها قرار گیرد، و اینان پیش از دیگران در جریان تصمیمات خداوند قرار داشته باشند! بله، به همین سادگی شعارها و بینش‌های سیاسی از تصاویر اسطوره‌ای الهام می‌گیرد! و از آنجا که از سال 1914، آغاز جنگ جهانی اول، با ورود ایالات متحد به جنگ، جریان آتلانتیست رسماً اعلام موجودیت کرد، متوجه می‌شویم که ایجاد سازمان «فدائیان اسلام» در کشورهای اسلامی، ظهور موسولینی، هیتلر، فرانکو و سالازار، خمینی، بن‌لادن و ملاعمر و دیگر گروه‌های مدعی مأموریت الهی و تقدس، همه و همه مسئولیتی است که از سوی خداوند بر «دوش» آتلانتیست‌ها قرار گرفته. و الحق که از پس اجرای این مسئولیت نیز به بهترین نحو برآمده‌اند. ‌کافی است نگاهی به ایران، افغانستان و پاکستان بیاندازیم، که دهه‌هاست در لجن‌زار مقدسات الهی دست و پا می‌زنند، و هرچه بیشتر تقلا می‌کنند،‌ بر ژرفای لجن‌زار تقدس افزوده می‌شود. حال بپردازیم به نقش «پروپاگاند» به عنوان ابزار ایده‌آل آتلانتیست‌ها جهت فراهم آوردن زمینة جنگ.

به عنوان بهترین نمونه، می‌پردازیم به دعوت رئیس دانشگاه کلمبیا از احمدی‌نژاد. پیشتر گفتیم که این دعوت با هدف تبلیغات برای حکومت اسلامی انجام شد. در نتیجه لازم بود که در پی چنین دعوتی جنجال و هیاهو سراسر فضای رسانه‌ای منطقة ناتو را فرا گیرد، تا نوکران «ضدامپریالیست» آمریکا در حکومت اسلامی،‌ بتوانند در سایة جنجال، باب مذاکره مستقیم با اربابان واقعی خود را باز کنند. و دیدیم که همین امر محقق شد. ابتدا در ایالات متحد جنجال بر سر دعوت از احمدی‌نژاد برخاست. و احمدی نژاد در سازمان ملل، هم خواستار خروج آمریکا از عراق و هم مذاکرة مستقیم با ارباب شد. سپس در حکومت اسلامی هیاهو بر سر هیچ در پی «توهین فرضی» به احمدی‌نژاد به پا شد، تا جنجال «گدائی مذاکره» پنهان داشته شود، و در اروپا و ایالات‌‌متحد نیز، جنجال بر سر پاسخ‌های ابلهانة احمدی‌نژاد به پرسش‌های حاضران به راه افتاد. بعد نوبت به هشت سر نخبة دانشگاه، از جمله لاریجانی، متخصص «امور حقوق بشر» در جمکران اسلامی رسید، که از رئیس دانشگاه کلمبیا «دعوت» کنند، بر غلامان منت گذاشته، به ایران تشریف فرما شوند! و بالاخره یک فقره نخبه از دانشگاه فردوسی خط قرمز حکومت امام زمان را شکست، و جرج بوش را هم رسماً به ایران دعوت کرد!

در این مرحله، «پروپاگاند» وارد فاز دوم شد، ‌ به این ترتیب که غلامبچة دیگر سفارت، برادر لاریجانی، با اقتداء به احمدی‌نژاد خواستار خروج ایالات متحد از عراق شد، و جهت ارائة «کمک» حکومت مستقل اسلامی نیز اعلام آمادگی کرد! سپس نوبت به سخنگوی کاخ سفید رسید که دعوت از جرج بوش را با کمال تأسف رد کند! به ادعای سخنگوی کاخ سفید جرج بوش به این دلیل پای لطف بر سر دستاربندان نمی‌گذارد، که دموکراسی و آزادی بیان در ایران وجود ندارد! بله، این مطلب مضحک، در سایت رعایای الیزابت دوم، مورخ سه شنبه دوم اکتبر، ‌تحت عنوان کاخ سفید دعوت دانشگاه ایرانی از بوش را رد کرد، منتشر شده! گویا در عربستان سعودی دموکراسی و آزادی بیان وجود دارد که جرج بوش این‌چنین با میل و رغبت راهی آن دیار می‌شود! بله، در هر حال آنطور که شایع شده، یک استاد دانشگاه فقرفرهنگی در حکومت ضدامپریالیست امام زمان، که 28 سال است به نبرد خیالی با آمریکا مشغول است، از جان خود گذشته، و رئیس جمهور آمریکا را به دانشگاه فردوسی مشهد دعوت کرده! و می‌بینیم که اراذل و اوباش همیشه در صحنه، که طی دوران جنگ با عراق روزی سه بار به خیابان‌ها می‌ریختند، تا به جهانیان اعلام دارند،‌ جنگ تا پیروزی کامل ادامه خواهد یافت،‌ و راه قدس از کربلا می‌گذرد و صدام باید ساقط شود، مانند علی‌خامنه‌ای و دیگر اراذل در رأس هرم قدرت جمکران، همگی خفقان مرگ گرفته‌اند! تا جناب علیرضا آشوری، از جرج بوش دعوت کنند، جهت شرکت در یک جلسة پرسش و پاسخ پیرامون «هولوکوست» یا به زبان جمکران، «هلوکاست»، یا شاید «شفتالوکاست»، «حقوق بشر» و «تروریسم» بر سران حکومت جمکران منت گذارد!

البته هیچکس به جناب آشوری نمی‌گوید که اگر دانشگاه کلمبیا از احمدی نژاد دعوت کرد، جهت تبلیغ و ارائة تصویر دلپذیر از حکومت اسلامی بود، جرج بوش، که نیازی به تبلیغ نوکران آمریکا ندارد! تصویر جرج بوش در هرحال، و علیرغم تظاهرات دست‌ساز ضد جنگ در ایالات متحد و کشورهای عضو ناتو، تصویری است کاملاً دلپذیر، چرا که در جهان واقعیت‌ها، تکیه بر قدرت نظامی ایالات متحد و تبلیغات فرهنگی ناتو دارد: فیلم‌های سینمائی صدمن‌یک‌قاز هولیوود، فناوری، قرض و قسط و آزادی، که مشوق اعزام دانشجویان مبارز «خط امام» و اعضای «شریف» انجمن‌های اسلامی است! بله، ایالات متحد هیچ نیازی به ارائه تصویر دلپذیر از خود به حکومت ضدامپریالیست جمکران ندارد! هرچند که با سخنان مسئولان‌اش، هر روز بیش از پیش، در چشم ملت ایران تصویر مضحک‌تر و ابلهانه‌تری می‌یابد. خانم «پرینو»، سخنگوی کاخ سفید، در واکنش به دعوت جرج بوش به ایران و دلایل رد آن، به حکومت مفلوک جمکران می‌گوید اگر تمامی مطالبات آتالانتیست‌ها، که در این 28 سال از زبان خمینی دجال و جانشینان‌اش تکرار شده، وجود نمی‌داشت، شاید جرج بوش می‌توانست در مورد این دعوت «فکر» کند! به ادعای کاخ سفید، جرج بوش به ایران نمی‌رود چرا که، دموکراسی و آزادی بیان در ایران وجود ندارد، و به این ترتیب، باید بپذیریم که در افغانستان و عراق، که ارتش دموکراسی پرور ناتو حضور دارد، ‌هم دموکراسی، و هم آزادی بیان موجود است! و به همین دلیل جرج بوش،‌ بدون دعوت،‌ مرتب به افغانستان و عراق مسافرت می‌کند! و البته سخنان بیشرمانة «دز براون»، وزیر دفاع انگلیس در مورد طالبان در افغانستان را نیز فراموش نکنیم، چرا که صرفاً در راستای گسترش دموکراسی و آزادی بیان ایراد شده! خانم «پرینو» فرموده‌اند:

«اگر ایران جامعه‌ای آزاد و دموکراتیک بود که مردمش آزادی بیان داشتند، اگر به دنبال سلاح هسته‌ای نبود، و اگر نمی‌خواست اسرائیل را نابود کند، شاید رئیس جمهور [آمریکا] این دعوت را در نظر می‌گرفت.»

می‌بینیم که جرج بوش جز به کشورهای خوب و دموکراتیک به هیچ کجای دیگر مسافرت نمی‌کند. بنابراین اگر در چند ماه آینده، جرج بوش بسیار عزیز ما راهی جمکران شد،‌ به محض اینکه پای مبارک و مقدس‌اش بر خاک ایران فرود آمد،‌ با توجه به سخنان خانم «پرینو»، جهانیان نتیجه خواهند گرفت، که ایران، از این پس جامعه‌ای است آزاد و دموکراتیک، البته با همان قانون اساسی توحش اسلام. و علیرغم حضور «مهرورزی» در مقام رئیس قوه مجریه، و علی خامنه‌ای به عنوان رهبر فرزانة کشور، آزادی بیان و دموکراسی نیز حضور خواهد داشت! در ضمن ایرانی که جرج بوش به آن تشریف فرما می‌شود، دیگر نمی‌خواهد اسرائیل را نابود کند! چرا که نابودی اسرائیل تنها در توهمات فعلة فاشیسم و اربابان‌اش در غرب وجود دارد. مشروعیت اسرائیل به مراتب از پاکستان بیشتر است، و شاهدیم که هیچیک از گروه‌های اوپوزیسیون حکومت منفور جمکران، خارج از نکوهش مهملات احمدی‌نژاد،‌ در رابطه با اسرائیل جهت‌گیری نمی‌کند. چرا که اوپوزیسیون دست‌ساز جمکران در غرب مجاز نیست موجودیت اسرائیل را به عنوان تنها دموکراسی منطقه به رسمیت بشناسد، تا زمینة یهود‌ستیزی در حاکمیت ایران همچنان محفوظ بماند، و هر گاه منافع آتلانتیست‌ها ایجاب کرد، حاکمیت ایران، زبان به تهدید اسرائیل بگشاید، و زمینة «پروپاگاند جنگ» فراهم آید. و البته اگر جنگی هم پیش آمد،‌ هیچ اشکالی نخواهد داشت، جنگ در مرزهای ایالات متحد که نیست، در نتیجه منافع تفنگ‌فروش‌ها همچنان تأمین خواهد شد. جنگ در ایالات متحد تنها به صورت «پروپاگاند» وجود خواهد داشت. «پروپاگاند» مبارزه با تمامی پدیده‌هائی که از ایالات متحد سرچشمه می‌گیرند: تروریسم، القاعده، طالبان، سلاح‌های کشتار جمعی در عراق، و یهودستیزی احمدی‌نژاد و دیگر پادوهای غرب در جمکران. با در نظر گرفتن ابعاد گستردة جنجال رسانه‌ای آمریکا در حکومت جمکران، می‌توان به وابستگی «سیاسی ـ اقتصادی» این حکومت پوشالی به ایالات متحد پی‌ برد. و با توجه به اینکه چنین هیاهوئی در رسانه‌های رسمی روسیه هیچگونه بازتابی نیافت، می‌توان دریافت که افکار عمومی در روسیه، توسط سازمان سیا و اینتلیجنت سرویس هدایت نمی‌شود. روسیه به عنوان یک کشور مستقل تحت نفوذ تبلیغات غرب نیست. بنابراین اگر بخواهیم معیاری برای استقلال کشورها تعیین کنیم، می‌توانیم بر اساس میزان استقلال فضای رسانه‌ای به یک تقسیم بندی نسبتاً مستدل دست یابیم.




نقش فیزیک در پیشبرد فناوری

سه‌شنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۶

پروپاگاند و حقوق‌بشر!
...

در ادامة بررسی ابزار «پروپاگاند» در مقام «استراتژی ارتباطات»، به تحلیل شیوه‌های دیگری از الگوی «پروپاگاند» در دوران صلح می‌پردازیم. یکی از رایج‌ترین شیوه‌ها،‌ تهی کردن واژه‌ها از معانی واقعی‌ آن‌ها، جهت مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد است. در این راستا می‌توان به واژة‌ «حقیقت» اشاره کرد، که فاشیست‌ها سعی دارند آنرا بجای «واقعیت» بنشانند. تحریف تاریخ نیز دقیقاً در همین چارچوب، یعنی آشکار کردن «حقیقت» امکانپذیر می‌شود. به عنوان نمونه «پروپاگاند» پیرامون محمد مصدق، با هدف بر ملا کردن «حقیقت» پیرامون ملی کردن نفت به راه می‌افتد، و به همین دلیل، «واقعیت» سیر حوادث تاریخی، یا سیر حرکت محمد مصدق طی دوران موجودیت سیاسی‌اش کاملاً نادیده گرفته می‌شود! در مورد «پروپاگاند» مصدق به دو لایة متمایز می‌توان اشاره داشت. لایة «قهرمان‌سازی» و لایة «کردار» مصدق،‌ به عنوان سیاستمدار. نخست به بررسی لایة «قهرمان‌سازی» می‌پردازیم، ‌ که از یکسو محمد مصدق را به قهرمان ملی تبدیل کرده، و از سوی دیگر امکان نکوهش وی را توسط مخالفان فراهم می‌آورد. در این روند «قهرمان سازی»، حکومت اسلامی و به اصطلاح اوپوزیسیون‌اش، هر کدام به سه شاخة دروغین تقسیم شده‌اند. هر یک از این شاخه‌ها،‌ به نوبة خود،‌ شامل بخش شعارپراکنی و بررسی علمی است. در داخل، شاخة دستاربندان با هیاهو پیرامون کاشانی ادعا می‌کند که مصدق لائیک بوده! نهضت آزادی، جبهة ملی و بازاریان طرفدار آن‌ها نیز با نفی کاشانی به تأیید مصد‌ق مشغول می‌شوند. هریک از این دو شاخه، از شاخة به اصطلاح «بررسی علمی» نیز برخوردار است،‌ که وظیفه دارد، با نادیده انگاشتن قسمتی از گذشتة محمد مصدق،‌ رفتار سیاسی او را صرفاً در دورة جنجال ملی شدن نفت مورد بررسی قرار دهد. در خارج از مرزها نیز همین سه شاخه فعال‌اند. با این تفاوت که به جای دستاربندان،‌ گروه‌های چپ نما و سلطنت‌طلب قرار گرفته‌اند. در واقع پس از گذشت بیش از نیم قرن از کودتای 28 مرداد، نقش بازیگران اصلی این صحنه در ابهام قرار دارد. ابهامی که «بررسی علمی» پدیدة محمد مصدق را تبدیل به نوعی بررسی مقطعی کرده و به مخاطب امکان نمی‌دهد مسیر واقعی فعالیت‌های استعماری را از طریق عملکردهای محمد مصدق باز شناسد. حال آنکه گام مهمتر از ملی کردن نفت در زندگی سیاسی مصدق، همان قرار دادن ایران در انحصار شرکت‌های چند ملیتی غرب بود، که در دوم دسامبر سال 1944 با طرح پیشنهادی وی در مجلس فرمایشی امکانپذیر شد، و به تصویب رسید.
همانطور که چندین بار در همین وبلاگ اشاره شد، ‌ طرح پیشنهادی محمد مصدق که در سال 1944 به تصویب مجلس رسید، در واقع با هدف تأمین منافع استعمار انگلیس، انعقاد قرارداد استخراج نفت با اتحادجماهیر شوروی را ممنوع کرد، و نهایتاً موجبات اشغال آذربایجان توسط ارتش سرخ را فراهم آورد. عملی که در واقع واکنش به خوش خدمتی محمد مصدق در راستای منافع غرب بود؛ مصدق هنوز نخست وزیر نبود! و می‌دانیم که در مقابل خروج ارتش سرخ از آذربایجان، امتیاز استخراج نفت از بصره به اتحادجماهیر شوروی «واگذار» می‌شود. به یاد داریم که طی جنگ استعماری ایران و عراق، مدت‌های مدیدی بندر بصره توسط سپاهیان «امام زمان» در محاصره قرار گرفته بود، عملی که با هدف بازپس‌گیری منابع نفتی بصره از اتحادجماهیر شوروی، و قرار دادن آن در اختیار چندملیتی‌های غربی انجام پذیرفت! بد نیست بدانیم که تهاجم نظامی به عراق در سال 2003، لغو قرارداد استخراج نفت بصره با روسیه را در پی آورد. و همین قرارداد در سپتامبر سال‌جاری، طی مسافرت هوشیار زیباری به مسکو از نو «تجدید» شد. این مختصر گفته شد تا از طریق پیگیری قراردادهای نفتی بتوانیم مسیر سیاست استعمار غرب را دنبال کنیم. به این ترتیب مشاهده می‌کنیم که آنگلوساکسون‌ها، اگر چه با تخریب عراق به بسیاری از اهداف خود دست یافتند، ولی موفق به عقب راندن روسیه از منطقة نفت‌خیز بصره نشده‌اند. و با توجه به تضعیف جبهة ناتو، می‌توان پیش‌بینی کرد که منابع نوین انرژی بیشتری از چنگ غرب خارج خواهد شد. حال بازگردیم به واگذاری امتیاز استخراج نفت بصره به اتحادجماهیر شوروی که به خروج ارتش سرخ از آذربایجان و محرومیت عملی ایران از حق استخراج نفت در مناطق شمالی کشور انجامید. این امر به مراتب از ملی شدن نفت بااهمیت‌تر است، چرا که تحقق انحصار غرب بر نفت ایران، شرط لازم و کافی برای اجرای طرح خیانت بار ملی کردن نفت در سال‌های آتی بود. ولی در کمال تعجب در هیچیک از بررسی‌های «علمی»، عملکردهای سیاسی مصدق، پیش از ملی کردن نفت مورد تحلیل قرار نمی‌گیرد. دلیل هم آنکه رونق بازار بررسی عملکرد محمد مصدق، خود جزئی از الگوی «پروپاگاند» شده. به این ترتیب که بلندگوهای تبلیغاتی با بیان فقط یک قسمت از واقعیت، ‌ جنجال و هیاهو پیرامون افراد به راه می‌اندازند، و به این وسیله، اصل مطلب پنهان می‌ماند. و اصل مطلب در مورد مصدق یا هر شخصیت سیاسی دیگر این است که زندگی سیاسی آنان نه به صورت گزینه‌ای و مقطعی، که در مسیری مداوم و در مجموع مورد بررسی قرار گیرد. تا مردم با واقعیتی به نام محمد مصدق آشنا شوند، با «فردی» که پیش از سلطنت «میرپنج» هم در سیاست ایران حضور داشته، و ناگهان در زمان محمدرضا پهلوی از آسمان بر زمین نازل نشده.

خارج از تهی کردن واژه‌ها از مفاهیم واقعی‌شان، الگوی «پروپاگاند»، همچنان به ابزار «ایجاد نفرت» نیز می‌تواند متوسل ‌شود. ‌ در این راستا، عقاید مخالفین در داخل کشور به «دشمن» نسبت ‌داده می‌شود. به عنوان نمونه، در حکومت توحش اسلامی، هر کس از «حقوق بشر» و «لائیسیته» دفاع کند، غرب‌زده و فاسد است! به یاد داریم که هفتة گذشته، حداد عادل اعلام کرد، حقوق بشر،‌ لائیسیته و تأمین حقوق اقلیت‌ها خواستة غرب است! و باز هم به یاد داریم که، «دز براون»، وزیر دفاع انگلستان، در دفاع از طالبان و تأئید «تعهد انگلستان» به رعایت قوانین اسلامی در افغانستان اعلام داشت:

«هرگونه تلاشی که در آینده برای حل بحران افغانستان صورت می‌گیرد، باید ریشه در قوانین اسلامی داشته باشد[...] طالبان باید بخشی از روند صلح باشند [...] نمی‌توان تفکرات طالبان را در این کشور [افغانستان] نادیده گرفت[...] بعید بنظر می‌رسد اندیشة طالبان در افغانستان پدیده‌ای گذرا باشد[...]‌ تعهد بریتانیا در افغانستان ممکن است تا چند نسل طول بکشد[...] تعهد الزاماً به معنای حضور نظامی نیست.»

و می‌دانیم که دولت انگلیس، مانند حاکمیت ایالات متحد، هیچ مخالفتی با طالبان، و قوانین توحش اسلام ندارد، ولی همین دولت‌های اسلام پناه، به بهانة پاکسازی افغانستان از وجود دست پروردگان خود، تهاجم نظامی به افغانستان را سازمان دادند تا با توسل به ابزار «پروپاگاند ایجاد نفرت»، عملکرد خود را در چارچوب «پروپاگاند ایجاد محبت» توجیه کنند!

در راستای «پروپاگاند ایجاد محبت»، می‌توان به مطالب سایت‌های فارسی زبان در مورد شیرین عبادی پرداخت. ایشان، امروز به لطف محفل نوبل، در ایران به خوبی شناخته شده‌اند، و همه می‌دانند که در واقع از فدائیان حکومت اسلامی و حجج اسلام‌اند. ولی از آنجا که «پروپاگاند»، همیشه بر حماقت و ساده‌انگاری «گلة گمشده» تکیه دارد، مدتی است شیرین عبادی به بت افسونگر «دموکراسی» هم تبدیل شده. تا جائی که، افرادی از وی به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری «دمکراتیک» نام می‌برند! به زعم اینان، این نامزدی توجیه‌پذیر است، چرا که شیرین عبادی در سطح بین‌المللی شناخته شده! از این «استدلال مبرهن» و نهایتاً کشکی می‌توان نتیجه گرفت که هر کس در سطح بین‌المللی شناخته شده است، از قبیل بن‌لادن، ملاعمر و ... هم طرفدار دموکراسی باید باشد، و هم می‌باید هر چه زودتر در حکومت امام زمان، نامزد انتخابات ریاست جمهوری شود! در این گیرودار، شیرین عبادی خود نیز به دروغ ادعا می‌کند که طرفدار حقوق زنان است! و در این راستاست که سایت «روز‌آنلاین» از قول وی، «تیتر» می‌زند که، زنان ما نمی‌خواهند به عقب بازگردند! ولی همین شیرین عبادی به صورتی برهه‌ای، «بازگشت» به عقب را مد نظر قرار دارد. در واقع ایشان بدون هر گونه انتقادی از مبانی و چارچوب‌های توحش تفکر اجتماعی و فرهنگی اسلام ـ خصوصاً در مورد زنان ـ دست به انتقاد از لایحة جدید تعدد زوجات زده، می‌فرمایند، فعلاً زمان برای این لایحه مناسب نیست! به عبارت دیگر تحفة محفل نوبل، توصیه می‌کند که این لایحة مضحک و سرا پا ابهام را می‌توان در آینده به مجلس ارائه داد! چرا که گویا ارائة آن به مجلس، فعلاً به نفع کشور نیست! ولی در این چارچوب، از همه جالب‌تر اظهارات لاریجانی، غلامبچة سفارت انگلیس، در ارتباط با «حقوق بشر» است! هدف از انتشار ترهات این «لباس‌شخصی» در خبرپراکنی ایسنا، در واقع ایجاد نفرت در میان مردم از «حقوق بشر» است، چرا که «لباس‌شخصی» عزیز ما، «حقوق‌بشر» را در زبان الکن خود به لیبرالیسم غرب منتسب می‌کند! ولی علیرغم ژست‌های «ضدامپریالیستی»‌ دلقک «حقوق‌بشر اسلامی» می‌باید به اطلاع‌شان برسانیم که، اگر خیلی‌ها نمی‌دانند، نویسندة این وبلاگ بخوبی می‌داند که، بزرگ‌ترین حامی «حقوق بشرنسبی»، که عجوزه‌ای به نام «حقوق بشر اسلامی» را از شکم آن بیرون کشیده‌اند، کشور ایالات متحد است! همان یانکی‌ها و گاوچرانانی که امثال براداران لاریجانی را چند نسل در دامان پر مهر استعمار پرورش می‌‌دهند تا در چنین روزهائی عصای دست‌شان شوند! دلباختگی هیئت حاکمة ایالات متحد به پدیده‌ای به نام «حقوق‌بشرنسبی»‌ تا آنجا شناخته شده است که، نوام چامسکی نیز قسمت اعظم کتاب خود، «چتر قدرت» را به بررسی آن اختصاص داده!


نقش فیزیک در پیشبرد فناوری

دوشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۶

پروپاگاند و گوسفند!
...


پیش از پرداختن به وبلاگ امروز شاید لازم باشد توضیح مختصری در مورد «پروپاگاند»، به عنوان منبع حیاتی حفظ «اردوگاه آتلانتیست‌ها» داده شود. همچنانکه اشاره شد، ایالات متحد، جهت توجیه دخالت خود در جنگ جهانی اول، به ابزار «پروپاگاند» متوسل شد. یادآور شویم که این امر، علیرغم مخالفت «پان‌آمریکن‌ایست‌ها» ـ که خواهان انزوای ایالات متحد در قارة آمریکا و «عدم دخالت» در خارج از این قاره بودند، صورت پذیرفت. و دخالت نظامی آمریکا در اروپا، طی جنگ اول جهانی،‌ ‌ گام نخست در ایجاد جبهة «آتلانتیست‌ها» شد، جبهه‌ای که تداوم خود را صرفاً مرهون جنگ است. و در پی تشکیل جبهة «آتلانتیست‌ها»، دخالت ایالات متحد در مناطق نفوذ امپراطوری انگلستان عملاً رسمیت یافت. در این چارچوب است که می‌توان، تولد روزنامه کیهان را، به عنوان پایگاه تبلیغاتی حاکمیت آمریکا در ایران بررسی کرد. و می‌دانیم که پیش از کیهان، روزنامة اطلاعات، ارگان استعمار انگلیس در ایران فعالیت داشت. پیشتر گفتیم که خط تبلیغاتی این دو رسانه منافع آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک را دنبال می‌کند. و اگر به یاد داشته باشیم، طی جنگ استعماری هشت ساله با عراق، این دو رسانه همواره حامی تداوم جنگ بودند،‌ چرا که منافع اربابان‌شان تنها از طریق همین جنگ‌ها تأمین می‌شود. و امروز، حمایت این ‌دو رسانة استعماری از پیشرفت‌های سراپا کذب در عرصة «فناوری هسته‌ای» نیز شاهدی است بر همین مدعا. چرا که از طریق تداوم بحران هسته‌ای، می‌توان به ارعاب ملت ایران پرداخت و به نتایج مطلوب جهت تأمین هر چه بیشتر منافع استعمار دست یافت. منافعی که در بهترین حالت یا با جنگ تأمین می‌شود و یا از طریق تحمیل تحریم‌های اقتصادی، می‌تواند زمینة مناسب جهت جنگ آینده را فراهم ‌آورد. همچنانکه اشغال سفارت آمریکا در تهران، ابتدا تحریم اقتصادی و سپس جنگ را برای ملت ایران به ارمغان آورد. و پس از پایان جنگ، ملت ایران باز هم تحریم شد، تا هر روز امثال «سیمور هرش»، برای‌مان نقشة‌ «دقیق» جنگ و نقاطی که می‌باید بمباران شوند را ترسیم کنند! و سایت‌های «مستقل» و ریزه‌خوار سفرة استعمار نیز مهملات امثال «سیمورهرش» را مرتب «منتشر» کنند. ولی پادوهای استعمار اگر نمی‌دانند، ما خوب می‌دانیم که بدون توافق ایالات متحد با روسیه، هیچ جنگی نمی‌تواند در مرزهای روسیه صورت گیرد. بنابراین سایت‌هائی که به پخش مهملات «سیمورهرش‌ها» اشتغال دارند، بهتر است دکان «پروپاگاند» مبتذل خود را هر چه زودتر تعطیل کنند. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به «پروپاگاند»، ‌ به عنوان ابزار حیاتی حفظ اتحاد «آتلانتیست‌ها»، اتحادی که از طریق جنگ جهانی اول ایجاد شد، و تنها از طریق جنگ می‌تواند پا برجا بماند؛ جنگ در کوتاه مدت، و یا در دراز مدت!

در وبلاگ دیروز به صورت مختصر «پروپاگاند» را تعریف کردیم، و الگوی «پروپاگاند جنگ» را ارائه دادیم. ولی همانطور که اشاره شد، «پروپاگاند» به جنگ محدود نمی‌شود، ‌جنگ فقط قسمتی از پروپاگاند است. و در حالت ایده‌آل، «پروپاگاند» به جنگ منجر خواهد شد. چرا که هدفی جز توجیه جنگ ندارد. از اینرو «پروپاگاند» در زمان صلح نیز می‌باید تداوم خود را حفظ کند. به این دلیل است که پروپاگاند را «جنگ پنهان» نیز می‌خوانند. و «جنگ پنهان» همچنان که گفتیم بر تهییج احساسات مردم پای می‌فشارد. ترس، خشم، نفرت، یا مهر و محبت، از طریق «پروپاگاند» می‌تواند تشدید شود. دیروز به الگوی «پروپاگاند جنگ» اشاره کردیم، امروز می‌پردازیم به الگوی پروپاگاند در دوران صلح، و همزمان نمونه‌هائی نیز در رسانه‌های فارسی زبان ارائه می‌دهیم. و به یاد داشته باشیم که «پروپاگاند» همواره «جانب‌دارانه» است.

ابتدا به ‌ساده‌ترین راه تأمین نظر «پروپاگاندیست‌ها»، یا «توسل» به شخصیت‌های محبوب یا معروف، جهت کسب وجهه برای «فرد» و یا نظریه‌ای مشخص می‌پردازیم. به یاد داریم که سال گذشته، به دروغ شایع شد که «نوام چامسکی» با پاسداراکبر مصاحبه کرده! البته، نوام چامسکی نیازی به معرفی ندارد. یک روشنفکر، آزادیخواه و طرفدار حقوق بشر است، آنارشیستی است کاملاً شناخته شده، و از قضای روزگار در «ام‌آی‌تی»،‌ انستیتوی تحقیقات در شهر ماساچوست، که مستقیماً زیر نظر محافل نظامی آمریکا اداره می‌شود نیز کرسی استادی دارد! شهرت و وجهة چامسکی، نه تنها ریزه‌خواران حکومت اسلامی در خارج، که پاسدار شریعتمداری در کیهان را نیز به این خیال خام انداخته که می‌توانند با استفاده از شهرت وی، ‌ به اهداف استعماری خود جامه عمل بپوشانند. و در این شرایط است که شایعة ملاقات پاسداراکبر با «نوام چامسکی» مانند بیماری طاعون «همه‌گیر» می‌شود. با این وجود، فهرست مصاحبه‌های چامسکی در سایت وی موجود است، و از تاریخ اول ژانویة 2006 تا به امروز، ‌ در این فهرست نامی از «تحفة‌ حکومت اسلامی» به چشم نمی‌خورد! به زبان ساده‌تر، سایت‌های فارسی زبان، بدون در نظر گرفتن این امر، ‌ آشکارا به دروغ‌پردازی و جعل‌وقایع مشغول شده‌اند، تا همگام با سایت «بی‌بی‌سی»، برای پاسداراکبر و مهملات‌اش، تأمین وجهه و اعتبار کنند.

از طرف دیگر، انتشار ترهات اخیر پاسداراکبر خطاب به دبیرکل سازمان ملل نیز در راستای همین تأمین وجهه برای پادوهای حکومت اسلامی انجام می‌پذیرد. همچنانکه انتشار نامه‌ها و جوابیه‌های مضحک سحابی و پاسداراکبر! بله، گویا آقای سحابی به حمایت پاسداراکبر از تهاجم نظامی آمریکا علیة ایران اعتراض فرموده‌اند! و پاسداراکبر هم شدیداً این مسئله را تکذیب کرده! گویا پنتاگون منتظر صدور اوامر پاسداراکبر نشسته بود، تا به ایران حمله کند، و آقای سحابی هم که در داخل مرزها «چهره‌ای مذهبی» دارند، و 28 سال است، مانند دیگر اعضای نهضت آزادی، به لفت و لیس از کاسة حکومت «امام زمان» مشغول‌اند، در خارج از کشور «چهره‌ای ملی» به نمایش می‌گذارند،‌ و از حمایت پاسداراکبر از تهاجم نظامی علیه ایران به شدت ایراد می‌گیرند! تا پنتاگون بداند، که تا آقای سحابی هستند، از این «غلط‌ها» نمی‌‌شود کرد!

و اما شیوة دیگر برای «پروپاگاند»، توسل به رفتار گله‌ای نزد اکثریت انسان‌ها است. به این ترتیب که «پروپاگاندیست» به دروغ وانمود می‌کند، ‌ گروه کثیری جهت پشتیبانی از یک ایده، ارزش، یا یک فرد بخصوص بسیج شده‌اند. همین امر موجب می‌شود که گروه‌های بسیاری به «ایدة» مذکور بپیوندند! چرا که افراد عادی، همواره ترجیح می‌دهند در اردوگاه برنده یا اردوگاه اکثریت جائی برای خود باز کنند، و نه در اردوگاه بازنده‌ها و اقلیت! و تنها در این راستا است که می‌توان، جهت گیری‌های حزب توده و فدائیان اکثریت را مورد بررسی قرار داد.

طی 28 سال حاکمیت توحش در ایران، حزب توده با سکوت، و فدائیان اکثریت با تأئید آشکار سرکوب و کشتار، همواره در کنار دستاربندان قرار داشتند. و امروز حزب توده به فروش «حقیقت» روی آورده و به خیال خام خود «افشاگری» هم می‌کند، و «سهراب مبشری» از اعضای سازمان فدائیان اکثریت در بلاد فرنگ، در هماهنگی کامل با علی‌خامنه‌ای،‌ به حمایت از «تحریم اقتصادی» علیه ملت ایران برخاسته، «تا نانی به کف آرد»، و طبق معمول به غفلت بخورد! چرا که به پندار خامنه‌ای‌ها و مبشری‌ها، جناح اربابان آمریکائی، همان جناح برنده،‌ یا جناحی است‌ که از قبول عام در ایران برخوردار است. سهراب مبشری، در پوشش مخالفت با جنگ،‌ در واقع پیش‌فرض آغاز تهاجم نظامی به ایران را تائید کرده، می‌گوید:

«امید، آنست که روسیه و چین، لجوجانه مانع تشدید تدریجی تحریم جمهوری اسلامی نشوند و متحدان اروپایی آمریکا که مخالف جنگند، بتوانند سیاستمداران آمریکایی را مجاب کنند که تحریم ها، راه مقابله با جمهوری اسلامی است، به گونه ای که فراکسیون جنگ در واشینگتن [واشنگتن] در اقلیت قرار گیرد.»

بیش از این به جهت‌گیری گروه‌های «ضدامپریالیست» و پادوی آمریکا نمی‌پردازیم، چرا که، اتلاف وقت خواهد بود. ‌فقط یک نکته پیش‌پاافتاده را به مجاهدین، فدائیان، و دیگر «مبارزان راه خلق» یادآور می‌شویم: آن‌ها که از تحریم ملت ایران حمایت می‌کنند، هیچ تفاوتی با حامیان تهاجم نظامی ندارند. چرا که تداوم مسیر تحریم، همواره به تهاجم نظامی خواهد انجامید.



نقش فیزیک در پیشبرد فناوری

یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶


پروپاگاند و تصویردلپذیر!
...

واژة «پروپاگاند»، مشتق از فعل لاتین «پروپاگاره»، و به معنای لغوی «تکثیر» از طریق قلمه زدن است! در صور مجازی، این واژه را به معنای گسترش و پخش عقاید سیاسی، مذهبی و فرهنگی، جهت کسب حمایت و پشتیبانی، یا گرویدن به یک مرام و مسلک به کار می‌برند.

«پروپاگاند» در واقع همان «استراتژی ارتباطات» است. و ایجاد ارتباط همواره دو سویه است. به این ترتیب که پیامی می‌فرستند، تا پاسخی دریافت ‌کنند. پیام را حاکمیت می‌فرستد، تا پاسخ مطلوب را دریافت کند. و حاکمیت، به عنوان مجموعه‌ای سیاسی و نظامی، استراتژی ارتباط را جهت هدایت افکار عمومی در مسیر برداشت «مطلوب» از وقایع و عملکرد شخصیت‌ها به کار می‌برد! «پروپاگاند» برای قدرت سیاسی و نظامی همان است که آگهی تجارتی برای بخش خصوصی. با این تفاوت که در این راستا قصد فروش کالا ابداً در میان نیست. «پروپاگاند» جهت متقاعد کردن مردم به پیروی و پذیرش یک تفکر، یک مجموعه ارزش‌ها، و یا بسیج افکار عمومی، یا تغییر یک نگرش در سطح جامعه صورت می‌گیرد.

به طور کلی «پروپاگاند»، هنر پخش اطلاعات و اخبار «جانبدارانه» واقعی یا دروغین، در مقیاسی وسیع است. فناوری‌‌های «پروپاگاند» مدرن با استفاده از شناخت در زمینة روانشناسی و ارتباطات به «پروپاگاندیست» امکان می‌دهد که با تهییج احساسات مردم، استدلال و قضاوت منطقی را منزوی کرده، ‌جمع را مانند گلة گوسفند به مسیر دلخواه «هدایت» کند.

مفهوم مدرن پروپاگاند، به آغاز جنگ جهانی اول باز می‌گردد. هدف «پروپاگاندیست» منحرف کردن، و هدایت افکار عمومی در مسیر تأمین منافع گروه خاصی است. «پروپاگاند»، در عمل مکمل «سانسور» است. به عبارت دیگر، «سانسور» و «پروپاگاند» دو سوی سکة «هدایت» افکار عمومی‌اند. سانسور خبر را پنهان می‌کند، یا فقط قسمت ویژه‌ای از خبر را در دسترس می‌گذارد، حال آنکه «پروپاگاند»، همزمان با «تکثیر» خبر، بر تحریک احساسات نیز تکیه دارد. به زبان ساده‌تر، سانسور کمبودی را ایجاد می‌کند، تا «پروپاگاند» بتواند آن را به دلخواه «جبران» کند! «سانسور» و «پروپاگاند» دو قطب استراتژی «سلطه» بر افکار عمومی در جوامع‌ معاصراند. «پروپاگاند» بجای توضیح و متقاعد کردن منطقی، از طریق انحراف یا ایجاد «ابهام» سعی بر کشاندن مردم به مسیرهای ویژه‌ای دارد. در این میان، به عنوان نمونه به «پروپاگاند» جنگ می‌پردازیم.

«پروپاگاند» جنگ سعی تمام دارد تا از دشمن «چهره‌ای کاملاً غیرانسانی» ارائه دهد، تا بتواند در مردم ایجاد نفرت کند. و در این مسیر بسیاری از «داده‌ها» از قلم می‌افتد، و یا به دروغ اعمالی به دشمن نسبت داده می‌شود. پروپاگاند جنگ همچنین در ایجاد شک و تردید تلاش می‌کند، تا مردم به دلیل فروافتادن در «ابهام»، و جهت رفع تردید، به ناچار، با آغوش باز «پروپاگاند» را پذیرا شوند. پروپاگاندی که از سوی منبع شناخته شده یا «موثق» پخش می‌شود، «پروپاگاند سپید» نام دارد. پروپاگاندی که از منبع به «ظاهر» دوست‌، ولی در واقع دشمن، پخش می‌شود، «پروپاگاند سیاه» نام دارد. و «پروپاگاند خاکستری»،‌ متعلق به منبع به ظاهر بیطرف و در واقع دشمن است! اما «پروپاگاند»، فعالیت انسانی‌ای است،‌ که سعی تمام دارد تا «رد» پائی ملموس از خود بر جای نگذارد. و فن‌آوری‌‌های پروپاگاند از قوانین خاص علمی و روزنامه نگاری پیروی می‌کنند. «پروپاگاند جنگ» یک منشور ده ماده‌ای دارد: که بر «روح همکاری گروه»، و «مهندسی باوراندن» استوار شده:

1 ـ باوراندن این امر که ما جنگ نمی‌خواهیم
2 ـ که طرف مقابل مسئولیت آغاز جنگ را برعهده دارد
3 ـ که از نظر «اخلاقی»، طرف مقابل محکوم است.
4 ـ که جنگ ما اهداف والائی دارد
5 ـ که تنها دشمن مرتکب اعمال جنایتکارانه می‌شود، و ‌نه ما
6 ـ که تلفات دشمن به مراتب از تلفات ما بیشتر است
7 ـ که خدا با ماست
8 ـ که جهان هنر و فرهنگ مبارزة ما را تأئید می‌کنند
9 ـ که دشمن از سلاح‌های غیرمتعارف استفاده می‌کند، و نه ما!
10 ـ که کسانی که در موارد فوق تردید دارند، یا خیانت‌کاراند، یا قربانی فریب طرف مقابل. چرا که دشمن، بر خلاف ما که اطلاعات صحیح می‌دهیم، «پروپاگاند» می‌کند!

بد نیست بدانیم که «پروپاگاند» مختص دوران جنگ نیست، و همواره در جریان است؛ هر چند در دوران جنگ تشدید می‌شود. در حالت عادی «پروپاگاندها»، از طریق پخش پوسترهای تبلیغاتی، تصاویر بسیج جوانان جهت اعزام به کشتزارها، اختراع آمار سراسر دروغ از تولیدات استراتژیک کشاورزی، به ویژه تولید گندم؛ تظاهرات خودجوش، رژه‌های نظامی، تحریف پیاپی وقایع تاریخی در کتاب‌های آموزشی، ارائة «تصویر دلپذیر» از حکومت، شستشوی مغزی جوانان در مدارس و دانشگاه‌ها، توسل به رادیو و تلویزیون، پخش سرودهای «ملی» و «مذهبی»، فیلم‌های مکتبی، تبلیغ جهت «هنرمتعهد»، ستایش از قهرمانان ساختگی و ... مردم را هدف قرار می‌دهد. ولی مهم‌ترین اصل «پروپاگاند» ایجاد «ترسی» فراگیر در جامعه است. زمانیکه عامل «ترس» فراگیر و اجتماعی ‌شود، قادر است، مانند هر پدیدة دیگر گروهی، در مسیر «تشدید» خود حرکتی مداوم ایجاد کند! و گروه وحشتزده، به صورتی کاملاً منفعلانه، «اخبار» را دریافت کرده، و پذیرای آن می‌شود. به این گروه هر چه بخواهند، می‌باورانند، و این عمل در شرایط حاکمیت «ترس فراگیر اجتماعی»، به سادگی صورت می‌پذیرد.

بجز «ارعاب»، که بهترین شیوه جهت هدایت افکار عمومی است، شیوه‌های دیگری وجود دارد، که از طریق آن‌ها می‌توان «پروپاگاند» را به پیش برد. به عنوان نمونه، توسل به شخصیت‌های محبوب یا قدرتمند جهت پشتیبانی از فرد یا یک ایدة خاص. این شیوه را در روزهای اخیر می‌توان در مطالب سایت «رعایای الیزابت دوم»، جهت تبلیغات برای «عرفان» به عنوان «ایدئولوژی سیاسی» مشاهده کرد. البته اینهمه، تحت عنوان اینکه، «عشق» بر دیدگاه مولوی حاکم است. ولی کسی که مثنوی و دیوان شمس را نشناسد، نمی‌داند که «عشق» کذا،‌ همانقدر خشونت و توحش در خود دارد، که «بخشندگی» و «مهربانی» خداوند ابراهیم! نمونة دیگر توسل به چهره‌های معروف را می‌توان به طور مثال، در مطالب کیهان مورخ 7 مهرماه سالجاری مشاهده کرد.

در این مطلب، پاسدار شریعتمداری با توسل به «برنارد شاو» و حکایت مجسمة آزادی، قصد دارد این ایده را القاء کند، که «آزادی» در ایالات متحد مرده! حال آنکه با وجود شرایط ویژه‌ای که در ایالات متحد حاکم است، و علیرغم پائین بودن سطح فرهنگ اجتماعی، بیشترین آزادی‌های فردی، اجتماعی و سیاسی را هنوز در قوانین ایالات متحد می‌یابیم. بله، پاسدار شریعتمداری که اخیراً «نیویورک تایمز» هم برای‌اش دست به تبلیغات زده، با نقل قولی از «برنارد شاو»، از نبود آزادی در ایالات متحد داد سخن می‌دهد، حال آنکه، ‌ اگر «برنارد شاو» در تأئید ایالات متحد سخنی گفته باشد، پاسدار شریعتمداری از نقل آن خودداری خواهد کرد. و از سوی دیگر، نویسندة این وبلاگ، اصولاً هیچ ارتباط منطقی میان شخص «برنارد شاو» و پاسدار شریعتمداری نمی‌بیند. اگر همین «برنارد شاو» با شخصیت به اصطلاح فرهیخته‌ای چون پاسدار شریعتمداری برخورد می‌کرد، مسلماً از حضور ایشان، ‌بیرون از قفس باغ وحش به حیرت زیادی دچار می‌شد. بله، بازگردیم به «پروپاگاند» خودمان، جهت ارایة تصویر دلپذیر و ضدآمریکائی از نوکران جان برکف آمریکا!

در پی اظهارات «برنار کوشنر» در عراق، احمدی نژاد هم، در شرکت سهامی سازمان ملل، ضمن دم جنبانی برای اربابان،‌ خواهان خروج نظامیان آمریکا از عراق شد. و امروز اردوغان هم به اردوگاه نوکران ضدامپریالیست آمریکا ملحق شد؛ ایشان تقاضای عاجزانة احمدی نژاد را یک بار دیگر تکرار کردند! البته اردوغان تأکید کرد که خروج بر طبق یک جدول زمانبندی شده انجام پذیرد. و «حنا زرچوبه» در ادامة دم‌جنبانی اردوغان، مخالفت شدید «رابرت گیتس»، وزیر دفاع ایالات متحد را با این «پیشنهاد» ضدامپریالیستی اعلام داشت. بله، به این ترتیب، هم اردوغان و هم احمدی‌نژاد که هنگام تهاجم نظامی به عراق هر دو «خفقان» گرفته بودند، اینچنین به شیرین زبانی پرداخته‌اند، تا «حنا زرچوبه» بتواند هم خواست اربابان را به عنوان مبارزات ضدامپریالیستی اینان به مردم سرکوب شدة ایران و ترکیه «حقنه» کند،‌ و هم واردات تجهیزات نظامی از آمریکا را هم به حساب پیشرفت‌های سپاه پاسداران بنویسد!

امروز، «حنا زرچوبه» در چارچوب همین «پروپاگاند»، جهت کسب وجهه برای تشکل استعماری‌ای به نام سپاه پاسداران، اعلام می‌کند، «خلیج فارس» تحت کنترل «هد‌هدهای» ایران است. بله نیروهای بسیار متخصص سپاه، به تنهائی یک سیستم راه‌اندازی کرده‌اند که «پچ، پچ» ماهی‌ها و زمزمة مرجان‌های خلیج فارس را هم کنترل می‌کند، چه رسد به ناوگان اتمی آمریکا! و این سیستم گویا با استفاده از دوربین‌های بسیار، بسیار پیشرفته، به صورت 24 ساعته، اطلاعات را «آن‌لاین» برای مراکز مربوطه ارسال می‌کند! به ادعای «حنا زرچوبه»، سپاه پاسداران هرگونه تردد شناور و هواپیما و مرغ و ماهی را هم زیر نظر دارد! و خلیج فارس و تنگة هرمز را با عدسی‌ دوربین‌های پیشرفته‌اش حتی در شب تیره و تار هم «تماشا» می‌کند. ولی می‌دانیم‌که دوربین‌های کذا همه با ارز حاصل از فروش نفت «وارد» شده‌اند،‌ و اگر نقصی پیدا کنند، تکنیسین‌های کشور فروشنده این دوربین‌های «بسیار پیشرفته» می‌باید «قدم رنجه» کرده، آن‌ها برای «برادران» قابل استفاده کنند. ولی از این گذشته، به فرض محال که پاسدار جماعت دوربین پیشرفته هم ساخته باشد ـ فرض محال که محال نیست، با تماشای تردد مرغ و ماهی در خلیج فارس چکار می‌خواهند بکنند؟ آنچه اهمیت دارد، «کنترل نظامی» بر خلیج فارس است، نه تماشای رفت و آمد کشتی‌ها و هواپیماهای آمریکائی! و کنترل نظامی بر خلیج فارس را هم در حال حاضر همان آمریکا اعمال می‌کند. پس می‌باید نتیجه گرفت که، برادران جان بر کف سپاه، با خرید این دوربین‌ها، آرزوی «تماشا» و «تحسین» تجهیزات آمریکائی از دلشان در خواهد آمد؟!


خبر و «خزر»!
...

قصد آن داشتم که در وبلاگ امروز، به تاریخچه و ابعاد مختلف تبلیغات رسانه‌ای بپردازم. ولی به دلیل آنکه این «موضوع» بسیار گسترده و انتزاعی است، و نیازمند ارائة نمونه‌هائی ملموس، بهتر دیدم،‌ در ابتدا فقط اشارة مختصری به تبلیغات رسانه‌ای داشته باشم، تا بتوان در آینده، موضوع را در ابعاد وسیع‌تری بررسی کرد.

تبلیغات رسانه‌ای چیست؟ تبلیغات رسانه‌ای، ابزاری است جهت هدایت افکار عمومی با هدف بهره‌برداری اقتصادی و مالی. و از این نظر، تبلیغات رسانه‌ای به آگهی‌های تجارتی شباهت فراوان دارد. به این معنا که مانند آگهی‌های تجارتی، ضمیر ناخودآگاه، احساسات، عواطف و اخلاقیات را وسیلة پیشبرد اهداف خود می‌کند. هدف اساسی در تبلیغات رسانه‌ای، آماده نگاهداشتن افکار عمومی مردم جهان برای پذیرش «جنگ» است. می‌دانیم که «جنگ»، به عنوان نوعی دیالوگ، مهم‌ترین عامل تأمین منافع اقتصادی قدرت‌های حاکم جهانی است. به ویژه اگر چنین جنگی همچون جنگ ایران و عراق جنگی استعماری باشد، به این معنا که تداوم آن، بدون کوچکترین خسارت جانی برای استعمارگران، منافع صاحبان صنایع نظامی را نیز تأمین کند. ولی حتی اگر جنگ، همچون نمونة تهاجم نظامی به افغانستان و عرا‌ق، خسارات جانی برای ارتش مهاجم نیز به همراه آورد، باز هم منافع صاحبان صنایع نظامی تأمین خواهد شد. هر چند چنین جنگی می‌تواند، در بطن جوامع استعمارگر، واکنش‌های منفی به همراه ‌آورد؛ برای نمونه می‌توان به جنگ ویتنام اشاره کرد.

در این جنگ ارتش ایالات متحد تلفات جانی فراوان متحمل شد، ولی به منافع صاحبان صنایع نظامی کوچکترین زیانی وارد نیامد، کاملاً بر عکس، روند ثروتمند شدن اینان سرعت گرفت. در اینجا لازم است توضیح دهیم که خسارات جانی، به ویژه برای ارتش ایالات متحد، از اهمیت چندانی برخوردار نیست. چرا که اکثریت تلفات در ردة سربازان و درجه‌داران جزء است. نیروهای متخصص از قبیل افسران خلبان، مهندسان پرواز، و همه نیروهائی که در دراز مدت و با صرف هزینة چشمگیر آموزش می‌بینند، متحمل تلفات چندانی نمی‌شوند. و همین امر باعث می‌شود که خارج از تظاهرات نمایشی در مخالفت با جنگ، گرایش به جنگ در ایالات متحد همواره پشتیبانی اکثریت توده‌ها را به همراه داشته باشد. چرا که تأمین نیروهای خرده‌پای نظامی،‌ برای ایالات متحد تقریباً مفت و مجانی تمام می‌شود. این‌نیروها می‌توانند از حلبی‌آبادها، زندان‌ها و یا از طریق جذب فرزندان مهاجران تأمین شوند. در حالت نخست، از فشار اوباش بر شهرها کاسته می‌شود، و یا هزینه نگهداری زندان‌ها تقلیل می‌یابد، و در حالت دوم، یعنی اعزام مهاجران جوان و تازه وارد به جبهه‌ها، دست دولت ایالات متحد برای جذب نیروی بیشتر از خارج، یا گسترش دامنة چپاول بازتر خواهد شد. در هر حال، در شرایط اجتماعی و اقتصادی ایالات متحد، روند افزایش ثروت صاحبان صنایع نظامی متوقف نمی‌ماند. و آنچه در نظام وحش‌سالار سرمایه‌داری اهمیت دارد، جان انسان‌ها نیست، انباشت ثروت است. چرا که سرمایه‌داری در بطن خود، با انسان و حیوان برخوردی کاملاً یکسان دارد. تا زمانی که منافع سرمایه‌داری تأمین می‌شود، انسان و حیوان می‌توانند از اهمیت برخوردار باشند.

زمانی که «تب برفکی» در کشور انگلستان شایع شد، ده‌ها هزار گوسفند که شیرشان دیگر نمی‌توانست جهت تولید صنعتی مورد استفاده قرار گیرد، در طبیعت رها شدند، تا از گرسنگی جان سپرده و یا طعمة حیوانات وحشی شوند. دولت انگلیس حتی حاضر نشد این گوسفندان را به کشتارگاه بسپارد، تا مرگی آسان‌تر داشته باشند. نه! گوسفندان، درست مانند خیل بیکاران در جوامع دموکراتیک، به حال خود رها می‌شوند. و این یک نمونة پیش‌پاافتاده از برخورد وحشیانة نظام سرمایه‌داری با موجودات زنده و از جمله انسان است. در این چارچوب است که می‌توان به بررسی دامنة تبلیغات رسانه‌ای پرداخت. در همین کشور انگلیس، شاهدیم که طرفداران حقوق «روباه‌ها» تظاهرات به راه می‌اندازند، ‌ تا شکار روباه متوقف شود! گیاه‌خواران هم بر ضد «کشتار» حیوانات تظاهرات می‌کنند، ولی هیچیک از این تظاهرکنندگان حرفه‌ای، به برخورد وحشیانة دولت رعایای الیزابت دوم با گوسفندان اعتراضی نکرد! چرا؟ چون همة این حضرات از برکت همین حاکمیت توحش تغذیه می‌کنند، و آن‌هنگام که منافع حاکمیت اقتضا کند، طرفداران روباه و مخالفان گوشت‌خواری و مخالفان «‌جنگ»، آرمان‌های والای خود را فراموش خواهند کرد. همین سرسپردگی و تزویر است که برای نظامیان و رسانه‌های ریزه‌خوار تفنگ‌فروش‌ها امکان تبلیغات را فراهم می‌آورد. حال بپردازیم به نمونه‌های ملموس تبلیغات در این رابطه. پیش از ادامة مطلب یادآور ‌شویم که آنچه در رسانه‌ها مشاهده می‌کنیم، و تمامی کتاب‌هائی که منتشر می‌شوند، تمام فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی که بر روی آنتن‌ها می‌رود، همگی بخشی است از تبلیغات رسانه‌ای. تبلیغاتی که به صورت مستقیم و غیرمستقیم هدف‌اش تأمین منافع صاحبان صنایع نظامی است. به این ترتیب، ادعای «استقلال» رسانه‌ها، فقط داستانی است ویژة فریفتن «شوت و پرت‌ها». در این راستا می‌پردازیم به تبلیغات رسانه‌ها در مورد بحران هسته‌ای، تهاجم نظامی به عراق، و مسافرت اخیر احمدی‌نژاد به نیویورک!

سه شنبة گذشته، شیپورچی کوکلوکس‌کلان‌ها در حکومت اسلامی، پاسدار شریعتمداری در کیهان می‌نویسد، آمریکا نمی‌تواند با بمباران، ما را از فناوری هسته‌ای محروم کند، چون محل کلیة تأسیسات هسته‌ای ایران را نمی‌شناسد! و در پی این «یادداشت» بود که سازمان «مجاهدین خلق» در پاریس اعلام کرد، ایران تأسیسات هسته‌ای زیرزمینی دارد! و پاسدار شریعتمداری هم آنان را «گروهک مزدور» خواند، که بر علیه ایران جوسازی می‌کنند! حال آنکه «مجاهدین خلق» در واقع همان گفته بودند که پاسدار شریعتمداری پیشتر بر زبان آورده بود! هر چند که هر دو، در چارچوب تأمین منافع اربابان غربی خود دست به شیرین زبانی زده بودند! همزمان، خبرپراکنی «حنازرچوبه»، مورخ 7 مهرماه سال‌جاری، به نقل از رادیو «بی‌بی‌سی»، به تبلیغات جهت واژگونه جلوه دادن نقش ارتش انگلیس پرداخته ! بله، یک ژنرال انگلیسی ادعا کرده، ارتش ابزار دست دولت است! حال آنکه می‌دانیم دولت انگلیس، خود عصای دست صاحبان صنایع نظامی است! تبلیغات جنگ در «مهرنیوز» نیز نقاب «ضدجنگ» بر چهره گذاشته و به نقل از «آنتی‌وار»، به جرج بوش ناسزا می‌گوید، ‌ از احمدی نژاد هم در برابر بوش و رئیس دانشگاه کلمبیا حمایت می‌کند! در صورتی که همین حاکمیت ایالات متحد، با هدف تبلیغات برای احمدی‌نژاد سیرک کلمبیا را به راه انداخت. «آنتی وار»، در ادامة دفاع از احمدی‌نژاد به تبلیغات برای ارتش اسرائیل نیز مشغول می‌شود، و آنرا پنجمین ارتش بزرگ جهان می‌خواند! فراموش نکنیم، ارتش اسرائیل همان است که سال گذشته با سرافکندگی ناچار به عقب نشینی از لبنان شد، و می‌دانیم که موجودیت خود را هم مرهون پنتاگون است. «آنتی‌وار» در پایان تبلیغات خود به نفع اسرائیل و احمدی نژاد، ‌کشف می‌کند که، دولت محمد مصدق هم دموکراتیک بوده! و ایالات متحد بر ضد مصدق کودتا کرده، نه بر ضد ملت ایران! همچنانکه در جنگ ایران با عراق نیز، ‌به زعم تبلیغاتچی‌های «آنتی‌وار»، ایالات متحد فقط به عراق کمک کرده! و اسرائیل و ایالات متحد هیچ کمکی به حکومت اسلامی نکرده‌اند! در پایان مطالب «آنتی‌وار»، یک فتوی آخوندی نیز بر ضد دولت «فاسد» و «بی‌کفایت» بوش صادر شده! ولی از همه مهم‌تر تبلیغات روزنامة چپ‌نمای «گاردین» است!

چند روز پیش از مسافرت «مهرورزی» به نیویورک، «گاردین» مطلبی انتشار داد تا به بهانة سرزنش احمدی نژاد، هم به تبلیغات برای تحفة حکومت اسلامی، پاسداراکبر بپردازد، و هم با توسل به اصل مقدس «ترادف‌کلی»، نظریه‌پرداز فاشیسم نوین، ‌ میشل فوکو را به ژان پل‌سارتر پیوند زده، به این ترتیب فلسفة «اگزیستانسیالیسم» را در ترادف با فاشیسم نوین یا همان «پسامدرنیته» قرار دهد! این مطلب امروز در سایت «رادیو زمانه» نیز منعکس می‌شود! البته جای تعجب نیست، سایت رادیو زمانه را حاکمیت «هلند» به راه انداخته، کشوری که بنیانگذار گروه «بیلدربرگ»، مهمترین گروه حفظ منافع سرمایه‌داری در برابر جنبش‌های ضدتوحش به شمار می‌رود. و روزی‌نامة گاردین هم، جزو آندسته از رسانه‌های غربی است که منافع مشترکی با اهالی «بیلدربرگ» دارد. هم جنگ پرست است، هم یهودستیز و هم مدافع اسرائیل!

گروه بیلدربرگ در سال 1954 در هتل «بیلدربرگ» هلند با شرکت پرنس «برنهارد» آغاز به کار کرد. و از شخصیت‌های سیاسی و تجاری غرب که مایل به همکاری جهت جلوگیری از توسعه طلبی اتحاد شوروی سابق بودند، دعوت به عمل آورد. مهم‌ترین هدف این گروه نزدیک کردن نقطه نظرهای تجاری شرکت کنندگان بود. نمایندگان ایالات متحد در «بیلدربرگ»، اعضای شورای روابط خارجی بودند. «دیویدراکفلر» که بعدها مدیریت «چیس منهاتان بانک» را بر عهده گرفت، مشوق اساسی این گروه به شمار می‌رود. راکفلر با هدف شرکت دادن ژاپن در این «مبارزه»، در سال 1973، «گروه سه جانبه» را بنیانگذاری کرد. این گروه هر سه سال یکبار، سه هیئت نمایندگی با تعداد یکسان از امریکا، ژاپن و اروپای غربی را گرد هم می‌آورد. حال که با «بیلدربرگ» آشنا شدیم، بازگردیم به یهودستیزی و اسرائیل پرستی آنگلوساکسون‌ها، که جهت تأمین تداوم خود، پس از شکست هیتلر، ناچار شدند مسیر نوینی در پیش گیرند. مسیری که به برکت قصه‌های «آرتور کوستلر»، هموار شد. در اینجا لازم است پرانتزی باز کنیم و اشارة مختصری داشته باشیم به فعالیت‌های «فرهنگی» جناب «آرتور کوستلر»، متخصص تبلیغات ضدکمونیستی طی «جنگ سرد».

«کوستلر» در واقع، نوع پیشرفتة «روژه گارودی» در فرانسه است. فعالیت هر دو اینان در چارچوب تبلیغات فرهنگی ناتو، زمینه‌ساز یهودستیزی در ابعاد مختلف شده. «کوستلر»، در چارچوب یهودستیزی سنتی مغرب زمین، و به ویژه «ملت بزرگ بریتانیا»، که هفت قرن پیش از هیتلر، اقدام به اخراج یهودیان از کشورشان کردند، وظیفه داشت یهودیانی «اختراع» کند که نژادشان سامی نباشد، یهودیانی از «نژاد برتر»! و جهت تحقق این امر «معنوی»، بلافاصله، باستانشناسان مقداری آثار باستانی «کشف» کردند، تا «کوستلر» بتواند امپراطوری فرضی «خزرها» را در آن «مشاهده» کند. خزرها به ادعای «کوستلر»، یهودیانی بودند که نژادشان آریائی بود، بنابراین امپراطوری‌شان هم از نظر تسامح و تساهل، شباهت فراوانی به امپراطوری هخامنشیان پیدا می‌کرد! می‌دانیم که در کتیبه‌های هخامنشی، داریوش‌کبیر صریحاً از تبار آریائی خود، در مقام تبار نجیب‌زادگان یاد کرده، نه در موضع نژاد برتر! ولی همین چند عبارت داریوش کبیر، توسط فاشیست‌های نژادپرست و ضدیهود مغرب‌زمین به ابزار تبلیغاتی تبدیل شده. بله، خزرها، به ادعای «کوستلر» پس از تهاجم مسلمانان، یهودی شدند تا سپاهیان توحش آزارشان ندهند! و نویسندة این وبلاگ مبهوت از چنین فرضیة کودکانه‌ای می‌پرسد، اگر خزرها وجود داشتند و نمی‌خواستند به سپاهیان «عدالت اسلامی» جزیه بپردازند، چرا یهودی شدند؟ مگر نمی‌دانستند که طبق قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» مسلمانان، برای توجیه چپاول اموال یهودیان توسط محمد، یهودیان با پیامبر اینان بدرفتاری کرده بودند؟ خزرها می‌توانستند مسلمان بشوند. مگر کسی که به خاطر حفظ «منافع»، تغییر دین و مذهب می‌دهد، ملاحظات دیگری خارج از منافع می‌تواند داشته باشد؟ نه! پس خزرهای «فرضی» هم اگر قرار بود تغییر دین بدهند، مانند ایرانیان به زور شمشیر تغییر دین می‌دادند و مسلمان می شدند، و زبان عربی را هم به عنوان زبان رسمی می‌پذیرفتند. ولی اگر خزرها به ادعای «کوستلر» یهودی شدند، به این دلیل بوده که پس از شکست نازی‌ها، مسیحیان اروپا، دیگر نمی‌توانستند به فعالیت‌های «فرهنگی» هیتلر جهت «پاک‌سازی» اروپا ادامه دهند. در نتیجه لازم بود یک پاکسازی در «تاریخ اروپا» سازمان دهند، تا موجودیت یهودیان اروپا را از یهودیان آسیا متمایز کنند. و برای چنین امر مهمی، چه بهتر از یک یهودی اروپائی که با روانشناسی هم آشنائی دارد و در سرویس‌های «اطلاعاتی» انگلیس «فعال» است؟! بله، حکایت یهودیان آریائی نژاد، به «سفید» شدن پوست مایکل جکسون شباهت دارد. در ایالات متحد، نژادپرستی آنچنان وسعت دارد که بعضی سیاهپوست‌ها ترجیح می‌دهند در اردوگاه نژادپرستان «جایگاهی» داشته باشند. آنگلوساکسون‌ها هم پس از جنگ جهانی دوم ترجیح دادند، با استفاده از توهمات «تئودور هرتزل‌ها» یک سرزمین موعود برای یهودیان در خاورنزدیک درست کنند، یک قوم یهود موعود هم در اروپا بیافرینند! کیسینجر، برژینسکی، سرکوزی، میلیبند و شرکاء، همگی از همین «نژاد برتر» ظهور کرده‌اند، تا تنور فاشیسم پس از شکست فاشیست‌ها در جنگ دوم جهانی، همچنان گرم و پر رونق باقی بماند.

نقش فیزیک در پیشرفت فناوری