جشن، ماشال، مهدی!
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند کیوان و گَردان سپهر
فروزندۀ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
[...]
(فردوسی طوسی)
گویا شاه سلطان حسین ساکن واشنگتن نمیتوانست
برای پرسوناژ موهوم فاطمه بساط عزا و روضه و زوزه و چسناله به راه بیاندازد؛ قرار
شد کیانوش سنجری «خودکشی» کند تا خارجنشینان هم بتوانند مانند پائیز 1978، با پهنکردن
بساط روضه و زوزه و ماتم خیابانی برای کدخدا پامنبری بخوانند! دردسرتان
ندهم، به استنثاء چند فروند داسالله که گویا دل از
شیخ کندهاند، یا حداقل چنین وانمود میکنند ـ گویا نیوز مورخ 15 نوامبر سالجاری ـ برنامۀ شیعیها همان است که بود:
تحمیل ابتذال به فضای اجتماعی؛ ایجاد
نفرت از زن و زندگی انسانی؛ بازاریابی برای چادرسیا؛ به
ارزش گذاشتن نماد بردگی زن و جنایت و مرگ و
روضه و زوزه و سوگواری برای متجاوز!
خلاصه بگوئیم اینبار هم به سنت
رایج، محافل استعماری در داخل و خارج
مرزها با هدف تأمین حاشیۀ امن برای آخوند زیردم دریده و تحکیم پایههای توحش اسلام
در کشورمان از طریق تحمیل فضای ماتم و سوگواری و روضه و زوزه بر جامعة ایران؛ تحریک افکار عمومی و ایجاد اجماع پیرامون مرگ
و زنستیزی بسیج شدهاند. به عبارت
دیگر، دو شاه سلطان حسین به آغوش یکدیگر
پناه بردهاند!
طی 10 روزی که از پیروزی قاطعانۀ
کازینونژاد میگذرد، بزک چهرۀ کریه دربار بریتانیا به اخراج اسقف
کانتربری انجامید؛ رئیس جمهور فنلاند راهی پکن شد؛ جو بایدن در لیما، با رئیس جمهور چین دیدار و گفتگو کرد؛ نمایش اولین
موشک بالیستیک مافوق صوت هند در رسانهها انتشار یافت؛ گفتگوی تلفنی اولاف شولتز، صدراعظم آلمان با ولادیمیر پوتین یک ساعت به طول
انجامید؛ به همچنین دیدار ایلان
ماسک، مشاور ترامپ با ایروانی، نمایندة حکومت ملایان در سازمان ملل!
در مورد این دیدار همانطور که انتظار
میرفت، به سنت رایج مرداب شیعی، جنگ زرگری «بهفرموده نویسان»، و نبرد «لفظی» زرشکیان، چوبدار
جهادی زالممد، با وزیر امورخارجهاش، عراقچی چندین و چند دوقطبی کاذب و البته
مضحک ایجاد کرد. پاسدار شریعتمداری دیدار یک ساعتة مشاور ترامپ
با ایروانی را نکوهش فرمود، و زیدآبادی
هم آن را مورد ستایش قرار داد! و نهایت
امر تکذیب «قاطعانۀ» این دیدار توسط حاج عباس عراقچی، تشکرات پاسدار شریعتمداری را در پی آورد! از همه
مضحکتر اینکه ایروانی، طرف اصلی این
«ملاقات»، همچون شاه سلطان حسین جمکرانی لالمانی گرفته، باشد
تا «نه سیخ اصلاحطلب بسوزد، نه کباب اصولگرا!»
در این هنگامه، شاه سلطان حسین ساکن واشنگتن با صدور یک بیانیۀ
همایونی آمادگی خود را برای «رهبری دوران گذار» اعلام فرمودند. و اینچنین بودکه به مناسبت فرخنده میلاد کینگ
چارلز ثالث، سر بریدة «مهدی سنجری باف» ـ کیانوش سنجری ـ
را به دو شاه سلطان حسین «فرمانبر و مطیع» پاداش دادند. باشد
تا اینان «جشن پادشاهی» را با پهن کردن بساط روضه و زوزه و ماتم در داخل و خارج
مرزها ـ اولی برای پرسوناژ موهوم فاطمه، و دومی
برای مهدی ـ تحتالشعاع قرار دهند و
خاطرات خوش دوران کارتر را زیر دندان مزمزه کنند!
آن روزهای «خوش» را که فراموش نکردهایم؟! غربیها
با تکیه بر اوباشپروری و آخوندنوازی دستگاه پهلوی، یک آخوند پدوفیل و بردهفروش
«آکبند» را به «رهبر ضداستبداد» تبدیل کردند تا با تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی، و گسترش
سرکوب و کشتار و چپاول ملت، روزی پنج نوبت
برای «عرب سوسمارخوری که به طمع خلافت ترکید» بساط روضه و زوزه پهن کند. و اینک شاهدیم که پس از سپری شدن 46 سال، قرار
شده برای تبدیل زن ایرانی به «صیغه ساعتی»، کلینیک روان درمانی هم افتتاح کنند! دلیل هم
اینکه زرشکیان، چوبدار جهادی زالممد
«پزشک» است! حال کمی هم از «جشن پادشاهی» بگوئیم که مورد
تهاجم مرداب شیعی قرار گرفته!
«جشن پادشاهی، یا جشن یاران که در آغاز
زمستان کُردی بر پا میشود، مهمترین آئین
مذهبی پیروان دین یاری به شمار میرود. طی این جشن 3 روزه، پیروان آئین یارسان علاوه بر نذر انار ـ از
میوههای آئینی ایران باستان ـ نانهای گِرده و کولیره نیز میان یکدیگر پخش میکنند.»
«نقل به مضمون از ویکیپدیا»
باری همزمان با آغاز «جشن پادشاهی» و در گیرودار بساط روضه و زوزة شیعیها برای
پرسوناژ موهوم فاطمه، خبر خودکشی «کیانوش سنجری» منتشر شد! کیانوش سنجری در یکی از شلوغترین مناطق تهران
خود را از بالکن یک ساختمان تجاری به پائین پرتاب کرد و جان سپرد. البته «خودکشی» مخالفان استبداد کنیزمطبخی
سازمان سیا در ایران هیچ تعجبی ندارد.
حکومت «مسجد ـ روسپیخانۀ شیعی» برای
سوق دادن مخالفان به سوی خودکشی، از انواع کمکهای مادی و معنوی و علمی کدخدا
بهرهمند میشود: شیوههای متفاوت شکنجه و بازجوئی، داروهای روانگردان، بازجوهای روانپریش، زندانبانان روانی، «دوستان» هزارچهره و خودفروخته و ... و خلاصه
این رشته سر دراز دارد! در نتیجه میتوان
فرض کردکه «خودکشی» مهدی سنجریباف، واقعیت دارد! با
اینهمه عجیب است که وی «در شلوغترین منطقۀ تهران» خود را از بالکن یک ساختمان به
پائین پرت کرده، جان سپرده، ولی
احدی نه سقوطش را دیده، نه جنازهاش را! و عجیبتر اینکه فرد مذکور برای امتناع از
خودکشی، تقاضای آزادی یک فروند چادرسیا ـ فاطمه سپهری ـ و یک چپنمای مدافع سانسور ـ نسرین شاکرمی ـ و دو نفر دیگر را داشته:
«[...] کیانوش سنجری [...] روز
چهارشنبه 23 آبانماه، در تهران دست به
خودکشی زد [...] او اعلام کرده بود که اگر چهار زندانی سیاسی به نامهای فاطمه
سپهری، نسرین شاکرمی، توماج صالحی، آرشام رضائی آزاد نشوند، دست به
خودکشی اعتراضی خواهد زد.»
منبع: بی بیسی، مورخ 14
نوامبر سالجاری.
یادآور شویم فاطمه سپهری، از
جمله آخوندپرستانی است که با حفظ سنگر چادرسیا، شیفتة «شاه» شده است! ایشان
آنچنان مورد عنایات ویژة «شاهپرستان» قرار گرفتهاند که به مقام «گردآفرید» ارتقاء
یافتهاند! نسرین شاکرمی هم از چپنمایانی است که جنازة
خواهرزادهاش را به «چماق تکفیر» نویسنده و فیلمساز و ... و خصوصاً طنزپرداز
تبدیل کرده، و مثل همۀ چماقدارها و چپ
نمایان خود را «برحق» و دیگران را «باطل» میداند. مشتاقان
آشنائی بیشتر با «خاله خانوم برحق و حقیقتپرست» میتوانند به وبلاگ «شیعی و پرسش»، مورخ 4
فروردینماه 1402 مراجعه فرمایند. تا ما هم بتوانیم با نادیده گرفتن «واکنش» یا
ابتذال پراکنی کفتارهای حرفهای در داخل و خارج،
بپردازیم به اهداف سیاسی «خودکشی» مهدی
سنجریباف.
اگر این خودکشی را نه به عنوان یک
شایعه، که در مقام یک واقعیت اسفبار
بپذیریم، و شرط لازم و کافی جهت امتناع از
خودکشی را نیز ـ آزادی 4 تن کذا ـ مورد
بررسی قرار ندهیم، تقارن خودکشی کذا با آغاز «جشن پادشاهی» و گشایش
دکان 3 روزۀ ملایان ـ روضه و زوزه برای
پرسوناژ موهوم فاطمه ـ پرسش برانگیز
است. خصوصاً که در رادیوفردا و بیبیسی، شاهد انتشار
بخشی از جدیدترین کلیپ مهدی یراحی، «خاموشی»
هستیم! سرودهای از مونا برزوئی که با «مپرس عاشقانه نخواندم چرا» آغاز میشود و
در ادامه میرسد «به نام قلم، و به نام حقیقت!» در واقع تمامی این مجموعه یادآور زمینهسازیهای
دستگاه پهلوی برای کودتای 22 بهمن 1357 و برقراری اتحاد شوم چماقدار و چپنماست.
در آن روزهای پنجاهوهفتی، یکی از
سرودههای سیاوش کسرائی با صدای «فرهاد» ـ
خواننده گروه بلاککتز که پس از فرو رفتن در مرداب چپ نمایان، به
افتخار غرق شدن در چاهک اصلاحطلبی نیز نائل آمد ـ از
رادیو تهران پخش شد! تاواریش کسرائی برای پیامبر تازیان شعر، یا
بهتر بگوئیم شعاری سروده که با زبان اشغالگر قرن هفتم میلادی پیرامون تیز و آروغ
پیامبرشان در باب «حکومت و ظلم و کفر» آغاز میشود، و در ادامه ضمن ترجمۀ آروغ
مقدس پیغمبر اسلام به زبان فارسی، به فروش
«عبای نازنین محمد و «وحدت پاکان» و مزخرفات
مشابه مینشیند:
الملک یبقی...
[...]
والا پیامدار محمد
گفتی که یک دیار
هرگز به ظلم و جور نمیماند،
بر پا و استوار
[...]
گروه کُر هم با تکرار «هرگز! هرگز!» شعار تاواریش و ابراز ارادت ایشان به عرب
متجاوز و برده فروش را مورد تأئید قرار میداد.
سپس نوبت میرسید به «فرهاد» تا
چنان «محمد، محمد» کند که تو گوئی ابوی را صدا میزند! ولی
خوب، این شاهکار اسلامفروشی و احترام به متجاوز، فقط یکبار از رادیو تهران پخش شد.
آوردهاند که ماشاالله قصاب و مهدی
بازرگان آن را نپسندیدند! پس گریهکنان نزد
سالیوان ـ سفیر آمریکا در ایران ـ رفته، زمین ادب بوسیده، به سجده رفتند، و آنقدر در آن وضعیت «اروتیک» ماندند و مِفمِف
کردند و موکت سفارت خیس فرمودند، تا «مستر» سالیوان ماشاالله قصاب را پرسید، «واتز د ماتر ماشال؟!»
ـ اعلیحضرتا! این پسرۀ عرقخور، مطرب کاباره بوده، حالا «محمد، محمد» میکنه! یه زنه هم توش میخونه!
شیخ مهدی باتنگان هم بیانات گهربار
«ماشال» را چنین ادامه داد:
اینها که هیچ، شاعر هم کمونیست و نجسه!
چون سالیوان این بشنید، صادق قطبزاده، سرپرست
سیمای جهادی زالممد را صدا کرد و گفت: «دیگه تکرار نشهها!» و دیگر
تکرار نشد!
«جونم براتون بگه!» آن
روزها گوسفندالله که خیلی عشق «انقلاب و اسلام» به دلش افتاده بود، از
شنیدن نام پیغمبر تازیان آنهم با صدای فرهاد به قول معروف خیلی «خرکیف» شد، نمیفهمید
چه چماقی برایش میتراشند! و این روزها که
رایحة تعفن محمد و اسلام و امام علی و ... و فاطمه و زینب کشور را فرا گرفته، شعارسرایان دیگر به اسامی اعراب اشغالگر و زبان
گوشآزارش اشاره نمیکنند، راه جدیدی
یافتهاند. به صورت زیرجلکی جملات کتاب
مقدس تازیان را لابلای شعارهای «اعتراضی و غیراسلامیشان» میچپانند. مهدی یراحی هم بیخبر از همهجا این شعارها را میخواند،
و
ناخواسته تبدیل میشود به مبلغ دین اسلام و قاری قرآن به زبان فارسی:
[...]
«به نام حقیقت، به نام قلم»
[...]
یادآور شویم این بخش «خطرناک» از کلیپ
مهدی یراحی را، هم رادیوفردا و هم بیبیسی سانسورکردند! دلیل
هم اینکه «بهنام قلم» ارجاع میدهد به «ن والقلم و ما یسطرون» تازیها! و «به نام
حقیقت» هم مخاطب را میفرستد به نگرش متحجر اسکولاستیک و عرصة انسانستیز «حق و
باطل» و حقیقت فروشی! نیازی نیستکه بگوئیم «حقیقت» در تضاد آشکار با
«راستی و راستگوئی و راستکرداری» است. همانطورکه «الله»، خداوند خونخوار تازیان هم در تضاد آشکار است با
خداوند ایرانیان:
خداوند جان و خرد.