شنبه، آذر ۰۸، ۱۴۰۴

بازداشت و بزک!

 

 

دستگاه ترامپ یک طرح صلح برای اوکراین ارائه کرده؛   طرحی که نه مورد تأئید اوکراین قرار گرفته،   نه مورد تأئید روسیه!   ولی همة جنگ‌فروشان غرب،  و پادوهای جهادی‌شان در منطقه با آن مخالف‌اند!  در نتیجه وبلاگ امروز را به مغازلة نیابتی اسرائیل و آمریکا با علی روضه‌خوان و تشکل تروریست اصلاح‌طلبان شیعی اختصاص می‌دهیم.

 

اسرائیل به محمد رسول اوف ـ  طرفدار کودتای سایمون‌گس ـ  دخیل بسته، آمریکا هم به علی روضه خوان و تلاش می‌کند برای وحید عابدینی،  چماقدار صادراتی حکومت ملایان و داماد پاسدار محسن آرمین نانی به تنور بچسباند!   به عبارت دیگر حزب دمکرات ایالات متحد برای بازتولید سیاست محفل کارتر،   یعنی ایجاد سنگر واحد چماقدران شیعی در ایالات متحد،   و سنجاق کردن‌شان به محافل سرکوب در ایران خیز برداشته.                 

 

در داخل آمریکا حزب دمرکرات پس از بیرون کشیدن «زهران ممدانی» از صندوق انتخابات شهرداری نیویورک،  جان شلوسبرگ،‌  نوة جان. اف. کندی را نیز برای پرتاب به کنگره از آستین بیرون کشیده است.   و جای تعجب نیست که اعلام نامزدی ایشان جهت شرکت در انتخابات کنگره،   پس از خودنمائی بیمارگونة خواهرش  ـ‌  تاتیانا شلوسبرگ ـ  صورت گیرد!

 

 بله،  خواهر ایشان بیماری فرضی یا واقعی‌اش را به ابزار تبلیغات سیاسی بر علیه پسر عموی‌اش،   وزیر بهداشت دستگاه ترامپ تبدیل کرده،  کسب ترحم می‌کند،   در جایگاه گناهکار و مقصر نشسته و به ویژه از اینکه با بیماری‌اش باعث ناراحتی «خانواده» شده ابراز تأسف می‌نماید.  توگوئی ابتلا به سرطان «انتخاب» خودش بوده!   از اینرو آش درهم جوش تاتیانا:   «شرح مصائب،  تبلیغات سیاسی،  ابراز گناه  و نگرانی برای مادر،  و ...» سخت مورد توجه بوق نژادپرستان لندن قرار گرفته و ضمن تبدیل دائی تاتیانا به عمو،  آن را با افزودن ذکر مصیبت،  تفسیر نموده و می‌فرمادی تاتیانا شلوسبرگ می‌ترسد مادرش ـ کارولین کندی ـ  از مرگ او رنج ببرد:

   

«[...] خانم شلوسبرگ،  که عمويش،  جان اف کندی جونيور در یک سانحۀ هوائی جان باخت و مادربزرگش ژاکلين وقتی او کودک بود بر اثر سرطان درگذشت،  همچنين درد و رنجی را توصيف می‌کند که می‌ترسد مرگ او برای مادرش ـ که پيش‌تر سفير آمريکا در استراليا و ژاپن بوده ـ ‌ به وجود بياورد»

منبع:‌  بی‌بی‌سی،  مورخ 24 نوامبر سالجاری

 

آنطور که بی‌بی‌سی می‌گوید،  تاتیانا شلوسبرگ برای مادرش که پیشتر در ژاپن و استرالیا سفیر بوده،  خیلی نگران است.   ولی همچنانکه می‌بینیم وی برای کودکان خردسالش اصلاً ابراز نگرانی نمی‌کند!   شاید به این دلیل که پس از «ظهور» ممدانی،  و به ویژه بازداشت نمایشی «وحید عابدینی» با هدف تبدیل چماقدار صادراتی به قربانی دستگاه ترامپ،  گابریل به تاتیانا «وحی» کرده که جای نگرانی نیست؛   نان حزب تروریست‌پرور دمکرات در ایران، همچنان در روغن فراوان شناور خواهد ماند!

 

می‌گویند در بساط روضه و زوزه‌ای که علی روضه‌خوان برای پرسوناژ فولکلوریک «فاطمه» پهن کرده،  سرود «ای ایران» پخش شده!   البته اشتباه نکنیم،  سرود کذا همان ترهاتی است که داس‌الله ـ  هوشنگ ابتهاج  ـ  سر هم کرده،   و به زینت صدای گوشخراش شجریان، چماقدار عرصة موسیقی شیعی‌ها،   آراسته شده و نمادی است از اتحاد مقدس «چماقدار و چپ‌نما!» 

 

شجریان همانطور که می‌دانیم،  به دلیل طرفداری از میرحسین موسوی  وکودتای سایمون گس، «ممنوع‌ال‌صدا» شد؛   صدایش مانند میرحسین و کشتزارش در «حصر» اوفتاد!   و با توجه به پخش صدای شجریان برای علی روضه‌خوان،  گویا قرار شده برای تحکیم صفوف روسپی‌های جهادی،   دکان مصدق‌سازی جمکرانی‌ها هم تعطیل شود،   و میرحسین موسوی و کشتزارش دست در دست ملاممد خاتمی و بهزاد نبوی و محسن آرمین و «ولی نصر» و آخوند کدیور و...  به «دوران نورانی امام‌» بازگردند!  پیش از ادامۀ مطلب یک پرانتز برای معرفی دوبارة‌ محسن آرمین باز‌کنیم.  

 

محسن آرمین تروریستی است که از برکت ازدواج با دخترخالة بهزاد نبوی  ـ  نازی مکری که مدفوعات شیعی از او به عنوان مهناز شریعتی یاد می‌کنند ـ  تبدیل شد به شخصیت سیاسی!   بهزاد نبوی هم که از معرفی بی‌نیاز است؛‌   در دوران پهلوی به جرم وارد کردن یک کامیون نارنجک از لبنان دستگیر و زندانی شد و بجای اینکه تیرباران شود،  ‌ با وساطت دکتر منوچهر اقبال ـ ‌ مهرة اصلی توطئة  15 بهمن‌ماه 1327 ـ  عفو شد،  و آنقدر در زندان اوین پرسه ‌زد تا کودتای 22 بهمن 1357 پیروز شد و ایشان نه به عنوان تروریست که به عنوان زندانی سیاسی پای به میدان سیاست‌بازی گذاردند!

 

بهزاد نبوی،  همانطورکه می‌دانیم مانند همة روسپی‌های جهادی ادعای «مبارزه» سخت با امپریالیسم دارد؛   دقیقاً جهت همین مبارزات سخت است که توله‌های‌اش در آستان مقدس امپریالیسم می‌لولند!   وی هنگام تهاجم نظامی به عراق خواهان نبرد با آمریکا شده بود،   به این امید که ارتش آمریکا را به  ایران بکشاند،   و حسابی با امپریالیسم مبارزه کند!   البته چنین توفیقی نیافت!   در نتیجه از کودتای سایمون‌گس در ایران حمایت کرد،  مدتی هم در سنگر زندانی رسانه‌ای لنگر انداخت.  وی با شرکت در نمایشات روحوضی محاکمات جمعی،  مطالبات اسلام‌نواز ارباب را چندین و چند بار  بازنشخوار نمود،   و وفاداری‌اش را به حکومت پوشالی آخوند و اربابان غربی‌اش حسابی به اثبات رساند.   و البته وحید عابدینی هم  افتخار عضویت در همین محفل  استعماری را دارد.

 

عابدینی مانند همة چماقداران،   عضو انجمن اسلامی دانشگاه تهران بوده،  در دهة 1390 گویا به اتفاق صبیة محسن آرمین به آمریکا صادر می‌شود،   و آنطور که «ایران انترناسیونال»،‌ مورخ 23 نوامبر سالجاری گزارش می‌دهد،   در رشتة علوم سیاسی از دانشگاه بین‌المللی فلوریدا،   مدرک کارشناسی ارشد و دکترا دریافت کرده!

 

به عبارت دیگر باید بپذیریم که چماقداران دانشگاه تهران چنان تسلطی به زبان انگلیسی دارند که به محض ورود به آمریکا،  ‌ در رشته‌های علوم انسانی ادامة تحصیل داده،‌   مثل داماد محسن آرمین،   دکترای علوم سیاسی  می‌گیرند و مدرس دانشگاه هم می‌شوند!   اینهم حکایت مدرک دکترای حسین حاج‌فرج دباغ در رشتة فلسفه یا دکترای  «شهید» بنی صدر در رشتۀ اقتصاد باید باشد!  در هر حال،  بازداشت رسانه‌ای داماد محسن آرمین،   توسط ولی نصر ـ   فرزند خلف شیخ حسین نصر ـ  به اطلاع بوق‌ سازمان تبلیغات اسلامی یعنی مهرنیوز رسید. ‌ایشان به عنوان کارشناس مسائل حقوقی و منبع موثق خبر،  تأکید فرمودند که «عابدینی بدون دلیل موجه» بازداشت شده بود:

 

 «[...] ولی نصر[...] دوشنبه شب خبر داد که وحید عابدینی،  استادیار مطالعات ایران در دانشگاه اوکلاهما [...] هنگام عزیمت به نشست انجمن مطالعات خاورمیانه در واشنگتن بدون دلیل موجه توسط مأموران مهاجرت بازداشت شده [...]»

منبع:‌  مهرنیوز،  مورخ سوم آذرماه سالجاری، کد خبر:‌ 6667330

 

حال آنکه برخلاف ادعای ولی نصر،   عابدینی به دلیل موجه ـ  تبدیل چماقدار گمنام به قربانی سرشناس دستگاه ترامپ ـ   بازداشت شده بود!   و با توجه به نزدیک شدن سه مرکز سرکوب سنتی و استعماری ـ  آستان ‌قدس رضوی،  حوزه علمیة قم و مدرسة حقانی ـ  به یکدیگر،   این بساط نیز به استنباط ما،   با هدف ایجاد «سنگر واحد» برای چماقداران شیعی در آمریکا به راه افتاده.

 

به عبارت دیگر بازداشت رسانه‌ای داماد محسن آرمین،   و مرگ رسانه‌ای تولة آخوند صدیقی مکمل یکدیگرند؛  عوامل سرکوب استعماری را در داخل و خارج کشور یک کاسه می‌کنند.   همان روندی که در دوران ریاست جمهوری کارتر هم شاهد بوده‌ایم.

 

در خارج مرزها اراذل و اوباش صادراتی را برعلیه «شخص شاه» به خیابان‌ها هی می‌کردند،  در داخل هم،   پس از اینکه دربار پهلوی «صدای انقلاب» ‌شنید،   دانشجو‌نمایان در دانشگاه تهران بست نشسته،    خواهان رفتن شاه ‌شدند.   البته آن‌روزها علیرغم این واقعیت که آمریکا کنوانسیون‌های بین‌المللی منع خشونت علیه زنان و کودکان را امضاء نکرده بود،   جیمی کارتر که مثل همة شارلاتان‌ها به ساده‌زیستی نیز تظاهر می‌کرد،  از شعار حمایت از «حقوق بشر» دست برنمی‌داشت!   اینروزها نیز که پاشنه‌آهنی‌ها ابزار «حقوق بشر» را از دست داده‌اند،   با افشاگری در مورد «اینترنت سفید»،   دکان «حق بنیادین دسترسی به اطلاعات» افتتاح کرده‌اند!

 

بله،   باز هم حضرات،  به قول معروف «درباز را هُل داده‌اند!»   اینان در کشوری که اکثریت ملت از آموزش و بهداشت و رفاه و مسکن و امنیت و آب و برق محروم‌اند؛  «حق بنیادین دسترسی به  اطلاعات» اختراع کرده‌اند!   باید بپرسیم کدام اطلاعات؟!   همان اطلاعاتی که توله‌های لات‌‌وآخوند حکومتی را در جایگاه «روشنفکر» نشانده،   و مدعی شده «تغییر» خواست روشنفکران است،    بدون اینکه مسیر تغییر مشخص باشد؟!   یا اطلاعاتی که به مخاطب می‌گوید،  در تجهیزات هسته‌ای حکومت ملایان از قطعات ساخت بریتانیا استفاده می‌شود ولی مشخص نیست که این قطعات چگونه به دست شیعی‌ها رسیده؟!  یا دسترسی به اطلاعات جهت آگاهی از «طرح صلح ترامپ برای اوکراین» است؟!   طرحی که فقط سروصدا به راه انداخته؛   نه مورد تأئید اوکراین ـ  لندن و واشنگتن ـ  قرار گرفته،  نه مورد تأئید روسیه؟  البته همۀ خاله‌خانباجی‌ها،  در مورد این طرح اظهارنظر می‌کنند،  هر چند هیچیک از کانال‌های اطلاعاتی نمی‌گوید،  «کودتای میدان»که جنگ را به روسیه تحمیل کرده، در واقع بخشی است از بحران ‌دست‌ساز هسته‌ای در ایران!

 

 

 

 

 


یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۴

آذرگان و آینه‌های موازی!

 

 

 

روز آذر، ‌ می چو آذر خواه

(مسعود سعد سلمان) 

  

وبلاگ امروز را در بخش نخست به نزدیک شدن سیاست احزاب دمکرات و جمهوری‌خواه در ایالات متحد ـ  تصویب موقت بودجه و انتشار اسناد پروندۀ جفری اپشتین ـ  و بازتاب آن در ایران اختصاص می‌دهیم.  در بخش دوم می‌‌پردازیم به تلاش قافلۀ بهائم شیعی جهت بازتولید شرایط دوران کارتر،  یعنی نزدیک شدن آستان‌قدس رضوی به دو تشکل استعماری ـ حوزۀ علمیه قم و مدرسه حقانی ـ  با هدف تقلیل آزادی‌های فردی،  اجتماعی و فرهنگی تحت پوشش عبارت پوچ «آزادی سیاسی!»   چرا که فقط از این طریق دشمنان شناخته شدۀ‌ دمکراسی ـ  چماقدار راست‌گرا و چپ‌نمای خلقی ـ  که هر دو از مرگ و تخریب پروار می‌شوند،  در روند تحولات جامعه به آلترناتیوهای «معتبر» تبدیل خواهند شد.   پس ابتدا بپردازیم به نزدیک شدن دو حزب یانکی‌تبار و اروپائی‌محور در ایالات متحد به یکدیگر.   همراهی‌ای که پیامد غیرقابل اجتناب شکست‌های ستراتژیک دستگاه ترامپ:  شکست کودتا در ایران،  و ناکامی‌های وی در آسیاست!   

  

نزدیک شدن دمکرات و جمهوریخواه در آمریکا جایگاه والائی برای «جسد» در عرصۀ سیاست کشور به وجود آورده؛   علاوه بر تطهیر آخوند صدیقی،   اصولگرا و اصلاح‌طلب را به یکدیگر،  و هردو را به شاه‌الله سنجاق کرده.   و هر سه،‌   به قول معروف «میدان» گرفته‌اند تا پس از مرگ قریب‌الوقوع علی خامنه‌ای،   جایگاه مناسبی در دستگاه سرکوب و تاراج استعماری برای خود دست‌وپا کنند.    

 

البته نوع جسد و کاربرد آن برای هر یک از اینان متفاوت  است؛   کاربرد جسد برادر تاج‌زاده،   با کاربرد جسد خواهر احمدی‌نژاد یک‌سان نیست!   جسد اول به ابزار افشاگری کشتزار تاجزاده در مورد مخفیگاه صلواتی و نامه نگاری تاج‌زاده ـ   ابراز نگرانی از تضعیف قدرت سرکوب دستگاه استعماری ولایت فقیه ـ ‌ منجر شد؛ مدح و ثنای تاج‌زاده را  ـ  به عنوان کسی که «14 سال است یک تنه در برابر حکومت ایستاده ـ  در پی آورد،   و به رسوائی کشتزارش انجامید!  چرا که برای افشاگری در مورد مخفیگاه صلواتی،  حضور افشاگر، یعنی کشتزار تاج‌زاده هم در مخفیگاه الزامی بوده است!   پس چه بهتر است در ‌اینمورد توضیح بیشتری ندهیم و برویم به سراغ «جسد خواهر احمدی نژاد» که بدون جنجال و هیاهو دفن شد!  در عوض جسدی که برای شاه‌الله در نظر گرفته بودند،   به یک فعال سیاسی تعلق داشت که شعار «مرگ بر ...» سر ‌می‌داد و عکس رهبر هم آتش می‌زد؛   از اینرو آوازه‌اش به ایالات‌متحد رسید!                   

       

می‌دانیم که این روزها قافلۀ بهائم به رهبری علی روضه خوان،  برای پرسوناژ فولکوریک «فاطمه» حسابی عزا گرفته و بساط روضه و زوزه و چس‌نالۀ مفصلی پهن کرده.   دیگران هم عزاداری‌های خانوادگی‌شان را به این مناسبت جلو انداخته‌اند!   ولی این بساط مهوع گویا کفایت نمی‌کند.  چرا که اینک اعضای محفل نفرت‌فروش شیعی،  برای ماتم و روضه و زوزه و گسترش حماقت و توحش هر یک جسد تروتازه و دندان‌گیری در اختیار دارند:  امید سرلکی،  برادر تاج‌زاده، ‌ خواهر احمدی‌نژاد،  و اخیراً لاشۀ تولۀ صدیقی،  روضه‌خوان محبوب زال‌ممد!   یادآور شویم در این عرصة روضه و زوزه،  صبیۀ فروهرها جایگاه ویژه‌ای دارد،   پس یک پرانتز به ایشان اختصاص بدهیم.

 

ایشان 27 سال است،  ‌ جنازة پدرومادر آخوندپرست‌شان را به ابزار بازاریابی برای اصلاح‌طلبان،  ‌و به ویژه تهاجم لفظی به «مخالفان استبداد» تبدیل کرده‌اند‌.   بی‌بی‌سی و رادیوفردا و بوق جرمانی هم پشت سرش حسابی سینه می‌زنند.   البته اگر پرستو فروهر نمی‌داند،   همه می‌دانند که پدرومادر وی از طرفداران صدر انقلاب و تروریسم اسلامی بوده‌اند!  ولی از آنجا که اینان با ضربات چاقو در تهران به ‌قتل رسیده‌اند،  ‌ لازم آمده تا «همگی» سابقة درخشان‌‌ این زوج وطن‌پرست ـ  دشمنی آشکار  با دمکراسی و لائیسیته ـ  را فراموش کرده،  اینان را هم‌سنگ شاپور بختیار بدانند!  حال آنکه نیش چاقو نه مشروعیت می‌آورد، و نه فراموشی؛  فاشیست را به مدافع دمکراسی تبدیل نمی‌کند!

 

جونم براتون بگه!   47 سال پیش در چنین روزهائی،  قافلة بهائم شیعی که پس از شنیدن ندای ملوکانۀ «صدای انقلاب شما را شنیدم»  شاهد اعزام آن وحشی بیابانی ـ  روح‌الله خمینی ـ  به فرانسه بود،‌ با دمش حسابی گردو می‌شکست.   دانشگاه تهران را قرق کرده بود؛   «شهیدان» را با چرتکۀ بازار می‌‌شمرد،   و همزمان «برای عرب سوسمارخوری که به طمع خلافت ترکیده بود» به روضه و زوزه و چس‌ناله اشتغال داشت.   امروز نیز شاهدیم که قافلۀ کذا تلاش دارد،  هر چند به صورتی ظاهراً متفاوت،   دقیقاً به همان صورت‌بندی معهود گذشته ـ   سرکوب دمکراسی ـ  بازگردد.‌

 

از اینرو پس از شنیدن «صدای پدر» توسط استاندار خوزستان ـ  وبلاگ «تالارا، تخریب، ترادف» ـ ،  حکومت زال‌ممد هم آناً «صدای پدر» را شنید!  و اینچنین بودکه برای حفظ شبکة استعماری ثقتی‌کلاب،  تولة دلبند آخوند صدیقی به صورت رسانه‌ای دچار «ایست قلبی» شد،   و صدیقی که طی 46 سال اخیر جز خودفروشی، جنایت سرکوب، کلاشی،  مفتخوری و مفت‌گوئی و مجیزگوئی و زمین‌خواری،  شغل دیگری نداشته،   مورد لطف و عنایت خداوند خونخوار و کین‌توز ابراهیم و علی روضه‌خوان،  جانشین «برحق» وی قرار گرفت!

 

این مرگ رسانه‌ای فواید فراوان داشت!   پروندة فساد مالی و زمین‌خواری‌ تولۀ‌ صدیقی مختومه شد،  خودش هم در جایگاه «پدر داغدار»،  و به ویژه «درستکار» لنگر انداخت.  چرا که پیش از مرگ رسانه‌ای تولۀ کذا،   بر اساس اکتشافات «علمی» قوه قضائیة زال‌ممد، صدیقی در پروندۀ فساد مالی و زمین‌خواری توله‌ یا توله‌هایش تبرئه شده بود!   گویا حدود یک ماه پس از افشای ماجرای زمین‌خواری،   البته بدون ارائة اسناد و شواهد معتبر ـ  حقوقی ـ‌  صدیقی از لفت‌ولیس توله‌هایش «اعلام برائت» کرده بود!‌   ادعای برائت ایشان نیز بلافاصله به تأئید «حقوقی» قوۀ قضائیه زال‌ممد رسید:‌‌

 

«[...] سخنگوی قوه قضائیه [...] اعلام کرد [...] طبق بررسی‌های به عمل آمده و تحقیقات متقن و دامنه‌دار در پروندۀ مزبور،   هیچ‌گونه تقصیری متوجه حجت‌الاسلام والمسلمین صدیقی نیست و موردی در این راستا به اثبات نرسیده است.  حجت‌الاسلام والمسلمین صدیقی [...]  صریحاً تاکید داشته که از هر گونه اعمالی که در این پرونده منتسب به فرزند و همسر فرزندش،  می‌باشد تبری می‌جوید.»

منبع:  مهرنیوز،   مورخ 18 تیرماه سالجاری، کدخبر: 6524418

 

بله،   قوه قضائیه بجای اینکه معاملۀ «صوری» باغ ازگل را نشان تقلب بداند و ضمن فسخ آن، خریدار و فروشنده را تحت تعقیب قرار دهد،  ارواح شکمش«تحقیقات» کرده،  آخوند صدیقی هم در تأئید این تحقیقات شکمی،  «تأکیدات» فرموده‌اند!   خلاصه،  به این ترتیب علی روضه‌خوان هم روزی‌ «تأکید» خواهد کرد که در لفت‌ولیس توله‌هایش هیچ نقشی نداشته!   

 

به عنوان نمونه هزینة سرسام‌آور توله‌دار شدن مجتبی در لندن بدون اعمال نفوذ و دخالت علی روضه‌خوان و با تلاوت آیاتی از کلام‌الله مجید تأمین شده؛   میثم هم با اعتبار شخصی‌اش ـ  نعلین،  دستار و خصوصاً ریش و پشم ـ  از بانک مرکزی وام گرفته تا در مجارستان هتل 4 ستاره ابتیاع کند.  و همه باید این دروغ شاخدار را بپذیرند که هزینة زندگی و تاخت‌وتاز توله‌زاده‌های خمینی هم به دلیل «شایستگی و لیاقت و کارآئی و مهارت‌ و تخصص‌شان» تأمین می‌شود،   نه به دلیل داشتن «پیوند خونی»‌ با جیره‌خوار دربار پهلوی،   روح‌الله خمینی!

 

ولی کیست که نداند مفت‌خوری و مفت‌گوئی و لفت‌ولیس آخوندها یک شبکة سرکوب و تاراج «موروثی» است،   و به همین دلیل نیز از حمایت بی‌قید و شرط استعمار برخوردار شده، می‌شود و خواهد شد!   این شبکۀ ایران‌ستیز،  که پس از ترور بنیانگزار سلسلۀ قاجار جان گرفت،  به ویژه طی سدۀ اخیر،  از مرگ و جهاد و ویرانی و آشوب و کودتا و ... تغذیه کرده،   هر روز پروارتر شده،  و دامنة تاراج و سرکوب‌اش نیز گسترش یافته.

 

نیازی نیست‌که بگوئیم،   برای قافلة بهائم شیعی،   «جسد» بهترین ابزار تطهیر و سیاستگزاری است.  و صبیة فروهر ها به کنار،  کافی است نیم نگاهی بیاندازیم به بساطی که در پی انتشار خبر مرگ رسانه‌ای تولة آخوند صدیقی،   برای تحکیم وحدت صیغه‌های جهادی آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک  ـ ‌ آستان‌قدس رضوی، حوزة‌ علمیه قم و مدرسة‌ حقانی ـ   و همزمان «تطهیر» کاظم صدیقی توسط «رهبرکبیر انقلاب اسلامی» پهن شده!       

 

مقام رهبری همانطورکه می‌دانیم،    در حوزه علمیۀ‌ قم پروار شده‌اند،  حوزه‌ای که پهلوی اول بنیانگزارش  بود.   صدیقی هم از 12 سالگی در «ثقتی‌کلاب مدرن»  ـ ‌ مدرسه حقانی ـ  با اصول و احکام خودفروشی و سرکوب و تاراج و دروغ‌پراکنی و نفی‌جنسیت و پدوفیلی و تظاهر به ساده‌زیستی آشنا شده است!   پیش از ادامۀ مطلب لازم است یک مینی‌پرانتز در مورد  «مدرسه حقانی» باز ‌کنیم.

 

این مدرسه که در پی آشوب‌سازی‌های مصدق و دربار پهلوی و تشکیل ساواک ـ 1956 میلادی ـ  در شهر قم افتتاح شد،   در واقع ویراست «آمریکائی» حوزۀ‌ علمیه قم است که تحت نظارت ساواک و سازمان سیا تأسیس شده و موسس آنهم کسی نیست جز آخوند محمد بهشتی.  بله،   ایشان پس از تأسیس این مرکز توحش،  جهت «کارآموزی» در آستان مقدس ارباب،   به سازمان تبلیغات اسلامی در مسجد هامبورگ اعزام شدند.    نیازی نیست بگوئیم،   حکم رسمی امام جماعت مسجد هامبورگ می‌بایست به امضا» پهلوی دوم می‌رسید،   که حتماً رسیده.   حال مینی‌پرانتز را می‌بندیم و بازمی‌گردیم به تقسیم عادلانة جنازه!

           

یادآور شویم،  روند تقسیم جنازه و گسترش حماقت‌ با ماجرای «امید سرلکی» آغاز شد. آورده‌اند  که این فرد همزمان با آتش زدن عکس خامنه‌ای،  شعار «مرگ بر خامنه‌ای» هم سر داده،  و توسط مأموران حکومت به قتل رسیده.   بلافاصله پادشاهی‌خواهان در داخل و خارج بسیج شدند،   و سخنرانی پرشور امید سرلکی را در اختیار مشتاقان قرار دادند.   دارودستۀ رجوی هم که هنوز جسدی نصیب‌شان نشده،   این جماعت را به «صداگزاری» و شایعه‌پراکنی متهم کردند!

 

همزمان سردبیر سابق «آفتاب یزد» در ایالات‌متحد با آتش زدن عکس علی روضه‌خوان بر عملیات قهرمانانۀ «امید سرلکی» مهر تائید نهاد!  و به این عملیات ابله‌پسند می‌گویند «انعکاس حماقت در آینه‌های موازی!»  به عبارت دیگر تکرار حماقت تا بی‌نهایت!  روندی که در دوران نکبت‌بار جیمی کارتر رایج شده بود و تا بینهایت به حماقت و خشونت و ساده‌انگاری‌ عوام بازتاب ‌داد.   در آن دوران عوام باورشان شده بود که سرکوب سازمان‌یافتۀ ایرانیان توسط ساواک و شهربانی،   با رفتن شخص شاه به پایان خواهد رسید!  به عبارت ساده‌تر،   می‌پنداشتند دستگاه سرکوب،  «قائم به فرد» است! 

 

امروز هم قافلۀ بهائم در داخل و خارج می‌خواهد جنایات مترسک لندن و واشنگتن را به حساب شخص علی خامنه‌ای بگذارد،   تا همان بساط محفل «کارتر ـ برژینسکی» را بازتولید کند و روند کار هم مشخص است.   افشاگری توسط موش‌های ناقل طاعون؛  به ارزش گذاشتن زندانی  سیاسی ـ  دشمن شناخته شدۀ دمکراسی ـ ؛   کشاندن «مردم» به خیابان‌ها؛  بسیج چماقدران جان برکف استعمار در دانشگاه‌ها ـ تشکل‌هائی که پشت سر ملاممد خاتمی ردیف شده‌اند؛  و ... و جای تعجب نیست که همزمان با تأکید نیابتی کاخ باکینگهام بر وجود حقوق بشر در احکام توحش دین اسلام،   شاهد نامه‌نگاری‌های چماقداران حرفه‌ای ـ  انجمن‌های اسلامی دانشجویان کشور ـ  به پیشگاه ملا ممد خاتمی نیز هستیم!  سیل نامه‌های سرگشادۀ عوامل سرکوب از «ملیون» و اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان گرفته تا پادشاهی‌خواهان  و  جمهوری‌خواهان و... به هر سوی روان شده،   و همه با هم،  بر طبل عوام‌فریب «تعیین نوع حکومت توسط مردم» می‌کوبند!   از همه مهم‌تر،   اراذل و اوباشی که در مجلس و دولت شیعی‌ها حضور دارند،   و در رأس‌شان دکتر «مسموم زرشکیان» که برای واردات کولرهای برقی و اجاق‌های آشپزخانه ایرانیان کیسه دوخته،  علاوه بر شایعه‌پراکنی و ارعاب مردم ـ  انتقال پایتخت به سواحل مکران ـ   در جایگاه منتقد حکومت لنگرانداخته و شعار «ما مسئولیم» سر می‌دهد:

 

«[...]‌ ما روی طلا خوابیده‌ایم اما گرسنه‌ایم؛  مقصر ما مدیران،  مسئولان،  سیاستمداران و قانون‌گذران هستیم،  مقصر آمریکا نیست.»

منبع:  عصر ایران،   مورخ 24 آبان‌ماه سالجاری، کد خبر: 1104176

 

گویا هیچکس به این عقب‌افتادۀ ذهنی نگفته که از یک‌سو،   این حکومت با زور سرنیزة ارتش ناتو در ایران مستقر شده،   و در واقع تداوم منطقی کودتاهای استعماری آیرون‌ساید و شوارتسکف است.   و از سوی دیگر،   ادعای «مسئولیت» آن زمان معتبر است که به پاسخگوئی در برابر مراجع حقوقی ـ  مراجعی که در ایران وجود خارجی ندارد ـ  منجر شود.  در غیراینصورت این ادعا صرفاً نشان آشکاری است از «شیادی و حماقت!»  

 

یادآور شویم اعتراف به جرم و کوتاهی در انجام وظیفه،  هرگز نمی‌تواند جمعی و گله‌ای باشد؛   فردی است و می‌باید بر «فکت» و اسناد و شواهد حقوقی تکیه کند!  همانطور که شعار مضحک «ما مقصریم»،   هم نمی‌تواند برای سلب مسئولیت از لندن و واشنگتن در کودتاهای پیاپی در کشورمان، «پوشش مناسبی» باشد!   و از همه مهم‌تر،   به قافلۀ بهائم شیعی و اربابانش یادآور شویم که دیگر نمی‌توانند با تیز و آروغ و  عربده‌جوئی و روضه و زوزه و «خواست مردم» و ... و صدور فتوی «خاورمیانة ‌متحد» و مزخرفات مشابه،   جشن‌های ایرانیان را به حاشیه برانند.

 

خجسته باد آذرگان،  جشن آتش.       

        


دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۴۰۴

تالارا، تخریب، ترادف!


 

 

در پی انتشار خبر درگذشت احمد بالدی ـ  دانشجوئی که در اعتراض به تخریب دکۀ اغذیه فروشی پدرش خودسوزی کرده بود ـ   استانداری خوزستان گوسفند‌الله را در جریان استعفای شهردار اهواز و برکناری چند مقام ارشد شهرداری قرار داد!  گویا رفتن شهردار اهواز خواست پدر احمد بالدی بوده و استانداری خوزستان هم بلافاصله «صدای پدر» را شنید که به او فرمان می‌داد،  «صدای پدر» احمد بالدی را بشنوید:

 

«[...] در ویدئویی که از مراسم ختم او منتشر شده،  پدرش می‌گوید «امینی» باید از اهواز برود [...].»

 منبع:  بی‌بی‌سی،  مورخ  12 نوامبر سالجاری

 

توگوئی رفتن شهردار اهواز،  یا بهتر بگوئیم نشاندن سگ بجای کله‌پز،   سنت یکصدسالۀ استعماری را تغییر خواهد داد!   حال آنکه به ‌هیچ عنوان چنین نیست؛  شهردار اهواز،  هر که باشد، موظف به اجرای مطالبات استعماری حاکم  برکشور ایران است! ‌    

 

سال گذشته،   در آستانة برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحد،  بی‌بی‌سی در برنامة‌ خبری «پانوراما» سه بخش از سخنرانی «اصلاح شده» ترامپ ـ  ششم ژانویه 2021 ـ  را پخش کرد و هیچ اعتراضی هم به پخش این برنامة «خداپسندانه» صورت نگرفت.   حدود یک سال بعد،‌   درآستانة میعاد 4 نوامبر و در اوج کشمکش دمکرات‌ها و جمهوریخواهان پیرامون بودجة پیشنهادی ترامپ،   انتشار بخش‌هائی از یادداشت داخلی مشاور پیشین کمیتة استانداردهای سردبیری بی‌بی‌سی ـ  مایکل پرسکات که حدود 5 ماه پیش استعفا داده بود ـ   به استعفا، ‌ یا بهتر بگوئیم به اخراج مدیرکل و رئیس بخش اخبار این سازمان منجر شد و دونالد ترامپ هم بلافاصله درخواست غرامت فرمود!

 

جنجال و هیاهوی رسانه‌ای که با این استعفاء به راه افتاده،   یک اصل اساسی را به حاشیه راند!  و آن اینکه خبرسازی‌های بی‌بی‌سی «سازمان یافته» است؛   از سال 1922 آغاز شده و دیلی‌تلگراف نیز هرگز در مورد این روند شناخته شده افشاگری نکرده بود!   به عنوان مثال زمانی که همین بی‌بی‌سی از آخوند پدوفیل و برده فروش و جیره‌خوار دربار پهلوی ـ  روح‌الله خمینی ـ  تصویر «رهبر ضداستبداد» ارائه می‌داد،   و با انتشار اراجیف،  عملاً رهبری اراذل و اوباش «انقلابی» را در داخل و خارج مرزها به دست گرفته بود،   دیلی تلگراف مامانی و نازنازی کور وکر ولال بود و افشاگری هم نمی‌کرد!

 

همچنین زمانی که همین بی‌بی‌سی،   آخوند کروبی و میرحسین موسوی،   دو جنایت‌کار و تاراج‌گر شناخته‌شده را در جایگاه «رهبر اوپوزیسیون» نشاند،  ‌ باز هم کارفرمایان دیلی‌تلگراف ـ دربار بریتانیا ـ کر و لال بودند!   و اگر امروز این «عزیزان» به «تقدیس خشونت و گسترش حماقت» توسط بی‌بی‌سی،   آنهم فقط در یک مورد خاص ـ  اصلاح سخنرانی دونالد ترامپ ـ‌  اعتراض کرده‌اند،   به استنباط ما نشاندهندۀ ابراز لطف و عنایت کاخ باکنیگهام است به دستگاه ترامپ!

 

این الطاف در ایالات متحد،  بلافاصله با افزایش سهام ایلان ماسک،  به تقویت پایگاه محفل آفریکانرهای یهودی در شرکت «تسلا» منجر شد؛‌  به چله‌نشینی سناتورهای ینگه دنیا پایان بخشید،  و ... و سرانجام کنگرة اینکشور،   «بودجة موقت» پیشنهادی دستگاه ترامپ را نیز به تصویب رساند.   البته پیوند حزب دمکرات ایالات‌متحد با محفل ایلان ماسک هیچ تعجبی ندارد؛   در دوران ریاست جمهوری جو بایدن نیز «تفکیک نژادی» درکاخ سفید اعمال می‌شد!  و همین رسانه‌ها که اینک ترامپ را به «نژادپرستی» متهم می‌کنند،  آن روزها کور وکر ولال شده بودند!  خلاصه،  آنچه دونالد ترامپ به صراحت بر زبان می‌راند،  کوکلوکس‌کلان‌ در خفا «اعمال» می‌کند!

 

به این ترتیب دمکرات‌ها می‌توانند در داخل مرزها،  با به ارزش گذاشتن ناهنجاری‌های اجتماعی ـ  تعلقات جنسی،  تعصبات مذهبی و نژادی،  و ... ـ   هم اقلیت‌ها را بهتر سرکوب کنند،  و هم از خود تصویر غلط‌انداز «مدافع حقوق اقلیت‌» ارائه دهند!   و اطمینان داشته باشیم که بی‌بی‌سی و شاخک‌هایش هرگز به این واقعیت‌ و دیگر واقعیت‌های ناخوشایند در جامعۀ آمریکا اشاره‌ای نخواهند کرد.

 

به عنوان نمونه،   اینان ‌هرگز نخواهند گفت که ارسال ناو هواپیمابر کدخدا به دریای کارائیب، برای مبارزه با مواد مخدر نیست؛‌   ارعاب ملت‌ها،‌  بحران‌سازی،  باج‌گیری و خصوصاً «حذف رقبا» ـ  کارتل‌های مواد مخدر ـ  از بازار پردرآمد کوکائین در میان است.  چرا که برخلاف ماری جوانا که در آمریکا آزاد شده،   کوکائین نمی‌تواند آزاد شود!  تولید کوکائین برای کدخدا در داخل گران تمام می‌شود؛   نیازمند سرمایه‌گزاری کلان،   نیروی کار متخصص و خصوصاً «کارگر رایگان» است!   در نتیجه لازم آمده تا این کوکائین در کشورهای آمریکای لاتین تولید شود،   و کارتل‌های آمریکائی بتوانند آن را به ثمن بخس از تولید کننده ابتیاع کرده،  به بهای گزاف به مصرف‌کننده آمریکائی و اروپائی بفروشند.  رسانه‌های غرب هم بتوانند بر علیه نفوذ «مافیای موادمخدر» جار و جنجال به راه بیاندازند.

 

 البته هولیوود را هم فراموش نکنیم که با تولید فیلم‌های صدمن‌یک‌قاز از «مبارزات بی‌امان و نیست در جهان» پلیس و ارتش و نیروهای امنیتی ینگه‌دنیا با کارتل‌های مواد مخدر،  سر گوسفندالله را حسابی گرم می‌کند و خمس و زکات کاخ باکینگهام و واتیکان هم در این میانه پرداخت خواهد شد!   بله،   روشنگری در مورد این مسائل و بسیاری مسائل دیگر،  ‌ به قول روسپی‌های جهادی «به صرفه نیست!»   آنچه به صرفه است،   انحراف افکار عمومی است از رخدادها!

 

به عنوان مثال بر اساس تحلیل‌ مفسران و کارشناسان «صاحب‌نظر» بی بی‌سی،  گوسفندالله می‌باید این دروغ شاخ‌دار را بپذیرد که توقیف کشتی «تالارا» توسط پاسداران دلار نشان مبارزة اینان با آمریکا است!   حال آنکه در واقع،  سگ‌های سیرک عموسام صدای سوت شنیده‌،  برای ارباب دم می‌تکانند و معلق می‌زنند!   جهت آشنائی با رمز و راز این «توقیف» فقط کافی است از مبداء و مقصد کشتی مذکور آگاه شویم.   «تالارا»  با پرچم جزایر مارشال، ‌ در امارات بارگیری کرده و به سنگاپور می‌رفت!   دوکشوری که «حیات خلوت لندن» به شمار می‌روند!

 

و با توجه به اینکه،‌   «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» مجری «سیاست‌پنهان» آمریکا بوده و هست و خواهد بود،  توقیف کشتی «تالارا» تحت نظارت آمریکا و با همان اهداف همیشگی  صورت گرفته:   ایجاد بحران و بی‌ثباتی،  و در نتیجه افزایش حق بیمة‌ کشتی‌ها و بهای کالاهای صادراتی از امارات،  و از همه مهم‌تر،  ارائة تصویر قدرقدرت  از حکومت روسپی‌های جهادی‌ شیعی،   که به دلیل ناکامی کودتای «ملا،  خاخام، کدخدا» چهرة کریه‌شان به شدت مخدوش شده.   

 

«ملا» که هیچ،  «خاخام وکدخدا» هم از شکست کودتای کذا به شدت آزرده خاطرند و برای ترمیم چهرة کریه «خادم وفادارشان» از هیچ تلاشی رویگردان نیستند.    «بی‌بی‌سی» هرگز به مخاطبانش نخواهد گفت که «انقلاب اسلامی 22 بهمن 1357»،  تداوم  منطقی دستگاه پهلوی بوده!   و هرگز نخواهد گفت که خودکشی «فواد شمس»،  مانند خودسوزی احمد بالدی و شاهو خراسانی،  در واقع «قتل‌عمد» به شمار می‌آید!

 

بله،  حکومت خودفروختة ملایان اینان را در «بن‌بست» انداخته بود.   اولی متحمل سرکوب سیاسی شد و در بن بست اقتصادی قرار گرفت؛  ‌ دومی در اعتراض به تخریب اغذیه فروشی پدرش،  در برابر شهرخواری اهواز خودسوزی کرد و جان سپرد؛   و اما سومی، کارمند آتش‌نشانی سنندج و پدر دو کودک است که در اعتراض به عدم پرداخت حقوق و مزایای شغلی‌اش دست به خودسوزی زد:

 

«[...]‌ شاهو صفری،  34  ساله، از نیروهای سازمان آتش‌نشانی سنندج و پدر دوکودک، در اعتراض به پرداخت‌نشدن حقوق و معوقات مزدی،  در محل کار خود اقدام به خودسوزی کرد [...]»

منبع:  کیهان لندن،  مورخ 13 نوامبر 2025

 

جالب اینجاست که این خودسوزی‌ها و خودکشی‌ها در کشور شیعی‌ها عملاً «عادی تلقی می‌شود!»  گوسفندالله شیعی که برای بزرگداشت،  تولد و مرگ و ضربت خوردن و بیرون‌روی و باد نفخ و بواسیر اشغالگر تازی و صدراسلامی‌اش بساط روضه و زوزه پهن می‌کند،  یا در میدان 24 اسفند دور مجسمة مُثله شدة‌ شاپور ساسانی حلقه می‌زند،  تا سرود «ای ایران» را بدون کلام برایش پخش کنند،  با  زندگی انسان‌ها در ایران عملاً هیچ کاری ندارد!   

 

از خودش نمی‌پرسد،  چرا شهرخواری تهران چنین بساط مهوعی پهن کرده؟!    نمی‌پرسد به چه دلیل حکومتی که صدای زن را در ردة منهیات قرار داده،  در میدان 24 اسفند به اصطلاح «کنسرت» بر پا می‌کند؟!   و مسلماً به ذهن منجمدش خطور نمی‌کند که پهن کردن بساط شبه‌کنسرت بیخ‌دیواری و نصب مجسمة پادشاه ساسانی در میدان 24 اسفند،   تداومی است منطقی بر تخریب میراث فرهنگی ایرانیان از جمله شخم زدن 30 هکتار از حریم باستانی «بیشاپور» توسط بخش خصوصی!  

 

بله دکانی که «ادارة کل میراث فرهنگی» خوانده می‌شود،  گویا در اوائل اسفند‌ماه سال گذشته،  به یک سرمایه‌گزار خصوصی،  و البته بی‌نام و نشان،  مجوز داده تا در 30 هکتار از حریم باستانی شهر بیشاپور،   گل نرگس بکارد.   یادآور شویم در سال 1397،   یونسکو این شهر باستانی را در میراث جهانی به ثبت رسانده.   و جالب اینجاست که بوق‌های فارسی زبان  استعمار از جمله ایندیپندنت و «سایت ملیون ایران» برای «تلطیف» تجاوز آشکار ادارة‌ کذا به این حریم باستانی،  آن را «اقدام تعجب‌برانگیز» ارزیابی کرده‌ا‌ند:     

 

«[...] اداره‌کل میراث فرهنگی استان فارس در اقدامی تعجب‌برانگیز به یک سرمایه‌گذار خصوصی مجوز داده در 30  هکتار از عرصه و حریم میراث جهانی بیشاپور در نزدیک کازرون گل نرگس بکارد.»

منبع:  ایندپندنت فارسی،  ‌مورخ 10 اسفند‌ماه 1402  

 

به عبارت دیگر همه بدانند،  «تجاوز به میراث فرهنگی و تخریب آثار باستانی ایران»،  تعجب برانگیز شده؛  «جرم» نیست!  پر واضح است،  «بادگستری» شیعیان،  و قوة قضائیة بیابانی حکومت شمپانزه‌های شیعی هم به مسائل «تعجب‌برانگیز» دخالت نخواهد کرد،  چرا که وظیفة اینان «عادی‌سازی خشونت و گسترش آن»،  یعنی «مردم‌سالاری» است.  چرا راه دور برویم؟   کافی است به اعدام قاتل دکتر مسعود داوودی در ملا‌ءعام نیم‌نگاهی بیاندازیم!

 

این مراسم توحش‌گستر در تاریخ 11 نوامبر سالجاری به اجرا در آمد،   و «بادگستری» مرکز استان کهگیلویه و بویراحمد جهت سلب مسئولیت از خود،  آن را به حساب «اولیای دَم» گذارد:

 

«ا[...] این اقدام به درخواست اولیای دم» امروز ـ 20 آبان‌ماه سالجاری‌ـ  و قبل از فرارسیدن سالگرد کشته شدن این پزشک اجرا شده است.»

منبع: بی‌بی‌سی،  مورخ 11 نوامبر سالجاری

 

بی‌بی‌سی،   در ادامه می‌افزاید دادستان مذکور،‌  انگیزة قتل را «باور قاتل به مقصر دانستن دکتر داوودی» اعلام فرموده!   جالب اینجاست که «مردم» یاسوج هم در راستای «باور قاتل» بسیج شده،   به طرفداری از وی تظاهرات به راه انداخته‌اند!   چرا که در باورها و توهمات اینان،  «خون را باید با خون شست:»

 

«در زاگرس، خون با خون شسته می‌شود،  هنوز زنده است [...]این منطق قبیله‌ای،  ریشه در هزاران سال سنت دارد:  مرگ یکی از طایفه،  تعادل را به هم می‌زند و بازسازی آن،  وظیفه‌ی هر مرد ناموس‌دار است»

 منبع:  یادداشت دکتر بابک الیاسی،  مورخ 24 آبان‌ماه سالجاری    

 

نویسنده در ادامۀ این یادداشت ضمن اشاره به «بدبینی مردم یاسوج به پزشکان طرحی از شیراز و تهران»‌،   نمونه‌هائی از روند کار در آمریکا و سوئد ارائه داده،  پیشنهاد می‌کند در ایران هم می باید به همین روند متوسل شد تا به سوء‌تفاهم‌ها میان خانوادۀ بیمار و کادر پزشکی پایان داد.   باشد تا کار به شکایت و نهایت امر قتل پزشک معالج نکشد.  حال باید ببینیم در کشوری که نویسنده‌اش اعدام و خصوصاً «اعدام در ملاء عام» را موجه می‌داند،   چگونه می‌توان به تجربیات آمریکا و سوئد روی آورد؟!

 

بله قلم‌زنان شیعی این تظاهرات را «عادی سازی خشونت‌» ارزیابی فرموده‌اند!  ولی در قاموس شیعی‌ها،   اعدام در ملاء عام اصلاً عادی‌سازی خشونت به شمار نمی‌رود؛   عین «اجرای عدالت» است؛   البته «عدالت علفی!»   چرا که نهایت امر این روند وحشیانه،  قربانیان سرکوب اقتصادی و اجتماعی حکومت پوشالی شیعی‌ها  ـ  فواد شمس،  احمد بالدی و شاهو حیدری ـ را نیز با دکتر مسعود داوودی و قاتل وی در «ترادف» قرار خواهد داد.   

 

دردسرتان  ندهم؛‌   در برابر همان «ترادف کلی»،   شیوه شناخته شدۀ فاشیسم قرار گرفته‌ایم که مرز مفاهیم متضاد را مخدوش می‌کند.  شیوه‌ای که یک‌جانبه‌گرائی، خشونت،‌  مرگ و ویرانی را به ارزش می‌گذارد.   در این عرصۀ توحش،  تخریب مزار قربانیان،  تحت عنوان «ایجاد تسهیلات برای خانوادۀ شهدا» توجیه می‌شود؛  سرکوب سازمان یافتۀ‌ زن،  «فضیلت زن» خوانده می‌شود؛  تجاوز به میراث فرهنگی ایران  «اقدام تعجب برانگیز» ‌شمرده می‌شود،  و «هتاکی» و یاوه‌گوئی به مفاخر فرهنگی ایران با «شوخی» ترادف می‌یابد.   و در میانۀ همین میدان خشونت‌پرستی است که ایران‌ستیزی و احکام تحجر و توحش دین اسلام هم با «فرهنگ» ترادف یافته!